بخشی از بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد * فرگرد سیاست *




- فرگرد سیاست

همواره برای تعریف درست کلمه ی" سیاست " هزار ابهام پیش رو داشته ایم و هرگزجواب جامع وکامل نمی توان برای" سیاست " ارائه داد چرا که سیاست در هزار شکل می تواند باشد تعاریف سیاست بگونه های مختلفی میتواند صورت گیرد برای مثال: وقتی پای " فلسفه "در میان باشد سیاست معنای خود را دارد .

زمانی که پای "منطق " بوسط بیاید , معنا تغییر میکند وقتی به "علوم سیاسی" نگاه میکنیم تعاریف دیگری را بخود اختصاص میدهد چون از دیدگاه " دین یا عرفان" بنگریم نیز معنای خود را دارد...
و بواسطه نام " سیاست " میتوان هرچه میخواهی انجام داده ودر برابر سوالِ چرا تنها با یک کلام آنرا ختم دهی که: خوب ! سیاست اینگونه ایجاب میکند!!ویا صلاح دراین بود! حال این سیاست چیست وعامل آن چه است ؟ و صلاح چه بود؟ واین صلاح چگونه است ؟ در کل و درنهایت وبه زبانی ساده: کاری که انجام شد از کجا آب میخورد ؟... پرسش هائی ست که همواره اذهان عمومی دنیا را بخود مشغول کرده است.

....

میگویند سیاستمدارن ، عاقل ترین افراد جامعه هستند! دراین امر شک ندارم چون کسی که به نام سیاستمدار شناخته می شود حتی اگردیگران عام وخاص حرف اورا درک نکند نیز، از "به به وچه چه "گفتن خود نمی کاهند
چراکه اعتراف باینکه زبان اورا نمی فهمند
وگفتن این جمله که:
(من حرف ترا نمیفهمم)!

معمولا برای دیگران ساده نیست !

وزمانی هم که کسی این شجاعت را در خود می بیندتا

بگوید که من درک نمیکنم ...

درزمانی که پاسخ دوم را دریافت کند،

کمتر باین اعتراف خواهد کرد

که شاید اینراهم نفهمیده است! مبادا که متهم به نادانی گردد.!

واینکه در کل ما چه جوابی از یک " سیاستمدار" دریافت میکنیم

درهمه جا ی این دنیا بیک گونه است:

(او به آنچه جواب میدهد که" سیاست کاری او " حکم میکند که جواب دهد .)!

وبگونه ای میگوید که شما کمتر جائی برای مخالفت پیدا خواهی نمود.

------

* اهل سیاست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند ! . ارد بزرگ

------

کافیست نام سیاستمدار بر کسی باشد یابه گونه ای شهرتی داشته باشد

تا هرچه اذعان میکند در هر محفلی

همگان برایش سرتکان داده بگویند : واقعا عمیق بود!

حال چه عمیق بود!!... بماند!

که این خود قصه ای ست که سر دراز دارد! ....
بزرگمردی در تاریخ گذشتگان بود که درست بخاطر ندارم " ابراهام لینکن " بود و یا...اما میگفت: بسیاری از آنان که به جائی میرسند دیگر زحمت آموختن بیشتر را بخود نمیدهند , چراکه از آن پس هرچه بگویند اعم از دانا ونادان به دیده ی جان گفته های اورا می پذیرد.
بگذارید اشاره ساده تری بکنیم ومثال ساده تری را عنوان کنم:
بسیار ساده...

وقتی خواننده ای با صدا وترانه ای به شهرت می رسد پس از آن هرچه بخواند بدلیل علاقه ای که علاقمندان باو دارند "کاست یا سی دی" اوفروش خواهد رفت حتی اگر تا دیروز اصیل می خواند ویکدفعه سبک بندری بخواند وبندری برقصد! و آنگاه میگویند: ایشان بسیار تنوع طلب هستند و به همه ی سبکها علاقمند ! شاعری چون به شهرت رسید حتی اگر بگوید : آه ...من ماست را سیاه می بینم! نمیگویند خانوم ویا آقای مومن* ماست که سفید است!! * چون براحتی میگوید : دیده ی شاعرانه ی من, درغم آنرا سیاه میدید, که اینگونه سرودم! و کسی هم سخنی نمیتواند بگوید مگر اینکه بالاخره درجائی آشکار گردد که این شخص آنقدرها که ادعایش می شود عمقی ندارد که توان دیدنش، برمنو شما نباشد! و در همین میان سیاستمدار نیز در سیاست خود هرگونه تفسیری را انجام دهد , بر اساس آنکه اورا " عقل سیاسی " میدانند برای او, هم خود وهم حتی دیگران نیز , دلایل موجه پیدا خواهند نمود! وشاید گاه خود اونیز درد دل خود هم ،درک نکرده باشدکه این که گفته ای که این بار یا زمانی گفت , چرا وبه چه دلیلی بوده است, که گفت! اما همینقدر که دیگران به تائید ش برخیزند کافیست تا هزاران تفسیری بر این گفته "نغز وعمیق" پیدا کرده وهزاران تفسیری نوشته وگفته شود.

....

سخن براین نیست که سیاستمدار یعنی کودن!

خیر سیاستمدار آنقدر سیاست دارد که توانسته سیاستمدار بشود

وآنقدر هشیار هست که بتواند با سخنان خود جمعی را برای

ساعتها درفکر فروبرده تا دیگران

" فقط دریابند چه میخواست بگوید"!

وتاسف دراین است که بسیار نیستند , کسانی که شهامت اقرا ر این را داشته باشند

که بگویند: من نفهمیدم! یا دلیلش چیست؟

... ویا " این وآن سخن "از اساس ممکن است غلط باشد.!

....

ما در درجامعه خود اگر بنگریم , نگه داشتن حرمت بزرگتر

یکی از قوانین وفرهنگها وسنن ماست .

بر اساس همین کافیست بدانیم که وقتی بزرگی سخن میگوید

زبان بدهن گرفته درست وغلط ، پذیرای آن باشیم ،مبادا حرمتی شکسته گردد:

....

*دراین باب درکتاب واژه های خود نیز بسیار نوشته ام

و اما :*هدف بی حرمتی به مقام بزرگتر نیست*

وتوضیحات بیشتر را نیز در کتاب واژه هایم داده ام.

....

وحال اینکه "سیاست تنها به دولت وکشور" نیست که

در زندگی هم" نوع ِ سیاستی" که انسان بکار میبرد ,

میتواند خود وخانواده وجامعه ای

رابه عرش سعادت برده یا به قعرنابودی ببرد.

اما چه در سیاست یک خانه چه درسیاست یک کشور

باید دید که این سیاست بر چه اساسی استوار است

و مبنای این سیاست بر چه پایه ای استوار گشته است,

وآ یا آ نکه در این راستا,مسئول و حکم ِ گرداننده ی

- خانه - خانواده -محل کار و..را دارد

براستی در مقامی هست که توانائی انجام اینکار را داشته باشد یا خیر.

ودراین سیاست تا چه حد افکار دیگر اعضای این جمع بکار گرفته میشود.

....

زمانی که سیاست درخانه وزندگی تنها بر اساس این باشد

که شخص آنچه را صلاح میداند انجام دهد ودراین میان

همفکری ویا نظر دیگران شرطی موثر باشد میتوان گفت که :

سیاست بگونه ای عادلانه در حال اجراست:

------

* مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ،چیزی جز پیگیری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ

------

او اینگونه نبود!

او اینگونه نبود...نه ...!

قصه گوی هزارباره ی

تسلیم های بی نصیب ...

تسلیم، ختم رفتن !

و در بیراهه ها ..در پی هیچ گشتنی ...

در آینه , خود نگریستن

درخود باختن ِخویش

در لحظه های سرگردان

در گویائیه :باشد !همین است که هست !

نه... او این نبود ...

که میدانست اینگونه نباید بود!

او میدانست ...در بیراهه های رفتن نیز

باز میشد , به راهی رسید!

اگر به چنگال مسخ کننده نا امیدی ...تن نمی بخشید

و او اینگونه نبود...نه... او اینگونه نبود!

تسلیم ... در چشمانِ همیشه در جستجوی او

مفهوم گنگ گم شدن بود... در جنگل مخوف تاریکی.

اما او اینگونه نبود!

خصم غمباره زندگی ... گاه به بیراهه اش میکشید

او اما تسلیم نمیشناخت

تا باور کند :همین را که هست!

او نمیخواست: همین ... همین باشد!

نه از آنرو که از لج زندگی

در پی جوابی باشد! نه!

او در غرور همیشگیه: (من باید ها)..

تسلیم را به خنده وامیداشت .

وباید های درون او...فرصتش نمی بخشید...

تا آرا م گیرد در پناه سایه های راحتی...

او اینگونه نبود

حتی در فصل ،گاه بگاه نشستن ها

نیز...قلم را برقص اندیشه هائی وامیداشت!

که نمیخواستند آرام بگیرند ...

در میانه روحی ...که تسلیم را برابر مرگ

برادر خود باختگی میدانست!

ومیرفت حتی در نشسته بودن ها...

وجستجو داشت حتی در بیقراری پاهائی که... گاه می بایست آرام میگرفت

یا در نگاهی که میبایست

چندی نیز به خواب تن میداد!

واو اینگونه نبود!

آرامش وخواب ... نه آنکه حق او نباشد

در وقت او نمی گنجید!

آخر حتی در شب نیز بسیار بود..

آنچه می بایست جستجو میکرد!

و او... نه یک ستاره ی ثابت در آسمان

نه ماه ..و نهخورشید نه حتی...

خورشیدِ او بود
که یا برجای بماند یا دور خویش و دیگری بگردد!

او خیلی کوچکتر از اینها...

او تنها... یک پرنده مهاجر بود

حتی فصل کوچ نمیشناخت !

برای او رفتن معنائی.. جز رفتن نداشت

وماندن کلامی جزایستادن وثابت شدن نمیگفت!

او بیهوده گی نشستن بر نیمکت پارک راهم ...

آنگونه رنگ میبخشید

که پیرامونش پر میشد ...

از سخنوران ناآشناوخود آشنایش میشد ...

هر آنکه را در نگاه گریزان(چه کنم ها )میدید!

او نمیتوانست بی تفاوت باشد

و سرد یا مغرور وخود بین!!!

آخر او اینگونه نبوداینگونه نبود!!

پنجشنبه 22/9/1386 فرزانه شیدا - ف .شیدا*

------

... و سیاستمد اری که براستی خواهان جلب مردم , بگونه ای مثبت باشد مسلما افکار عمومی واندیشه های جمعی را ملاک اعمال خود قرار میدهد وبااینکه گاه سیاستی ایجاب میکند که نمیتوان تمامی خواسته ها را جوابگو شد.اما آنگاه اساس کار بر رای بیشترین اعضا , صادر میگردد ,که چه در جامعه کوچک خانواده چه اجتماع زمانی که شکل انجام وظیفه باین طریق باشد آن خانه وآن کشور از یک سیاست "سوسیال دموکرات" است بمعنای برابری یکسان مردم (عام وخاص) چه در جامعه چه با سیاستمدار و همچنین بکار گیری اندیشه مردمی ، که ما آن را " دموکراسی " مینامیم.

------

*آدمهای پلیدی هستند که با زمان سنجی مناسب ، از نگرانی های همگانی بهره می برند و خود را یک شبه رهایی بخش مردم می خوانند . ارد بزرگ

------

● نمیدانم ..تا..هر..چه...پیش آید!!!...؟

خزان بر باغ قلبم سایه افکنده

به صد خواری

نمیدانم چه پیش آید؟

نمی خواهد ببارد آسمان یک قطره

رویای بهاری!

گو چه پیش آید؟!

نگارم رفت ودل افتاده آخر،

درغم وزاری

بگوآخرچه پیش آید؟

بهارم سر شد اندر، ناله برگ دلم،

دربیقراری

تا چه پیش آید؟!

بدنبال رهی آواره ام .. درکوچه ی

شب زنده داری

هر چه پیش آید!!

شکستم هر دمی در خلوت شبهای تاریکم

به تاری

تا چه پیش آید؟!

شدم خاکسترعشقی،

نشسته در دَم وُ دود و غباری

گو چه پیش آید؟!

در این غمها شد ,این دل هم زخود ...

حتی فراری

تا چه پیش آید؟!! ....

ولی بس باشد این دیگر، ببینم سینه را،

در سوگواری

هر چه پیش آید!!

رهانم سینه را ... زین پس دگر

زین بیقراری
تا چه پیش آید!

رهم این د یده را از سوزش ِ

چشم انتظاری

هر چه پیش آید!! ....

دهم زین پس به امیدی، به قلبم

باز دلداری

چه پیش آید!!؟

به اشکم میدهم ... امید دل را،

آبیاری

هر چه پیش آید!!

گلی می رویم.... اندر گلشن ِ

امیدواری‌

تا چه پیش آید!!

هرآن آید مرا

در حسرت ِهر لحظه اینسان،

جانسپاری

وه چه خوش آید !

نگه دارم دلم را از برایش

* یادگاری *

تا چه پیش آید!!!

۱۶-اسفند ۱۳۶۶* ویرایش ۱۳۸۷ *فرزانه شیدا - ف .شیدا
*

* کوشش های سیاسی برای جوانان ، مردابی مرگبار است . * ارد بزرگ

* تمــدن ...تقدیر....عشق...زندگی...!!! *

از این واژه ی بی معنای بودن,

سخت دلگیرم!!

و آن اندیشه های تلخ مغزم را

به سان یک کبوتر بر فراز عالم هستی

چه غمگین میدهم پــــرواز

و می بینم که انسان این همان

پـس مانـده ی تـاریخ ,

به اسم پـو چ و خــالـی تـمدن , سخـــت مـی بـالـد !!

و چون آن عنـکـبوت پـیر

به تار چـسب آگـین تمدن ..وه چـه می چسـبـد و مـغـرور اســت!!!

ولـی غـافل ز اینکه ...

بـاز هـم در دام افـسونی گرفتـار اسـت... و پـای رفـتنش درگیـر

زنـجـیر اســت !!

و درچنگال خون آلـود... قـرنی ظـالم و وحشـی

چـه زخـمی و بـه خـون خـفتـه

پـریـشان مـی شـود روحـــش ! و آن تـک واژه ی شیـریـن ..

ولـی خـالی تـر از خالـی

چـو آن زالـو ی خـون آلـود

بـه نـام بـا ابهـت تــمدن

خـون انـسان را

چـه بیرون مـی کـشد از جــان!

و زنجـیر نگـون بـختـی

بپـای خسـته ی انســان

همـی بنـدد !!!

و قلـب خـستــه ی انــسان ... کـه دارد در هـر آن گــوشــه

هــزاران آرزو پــنـهان !

بناگـه درهـمان چـنگال خون آلوده ی تقدیـر

و یــا قـسمت !!

و یـاغـرق ِ هـمان واژه ی شـیرین تـمـدن نیـز!

چــه آســان زنــدگـی بـازد!!

و انــسان بـا دلی افســرده و غـمگــین

و غـافـل از هـمه...

بـازی رنـگارنـگ این دنــیا ,

درون سـینـه آن ویــران ســـرای دل

چـه آسـان مـقـدم هـر آرزوئـــی را

عـزیـز و مــحتـرم دارد!!!

ولـی در یکـدم خــالـی ... دم غــفـلـت

همه امـید و عــشق و هــستی انـسـان

چـو یـک دیــوار پـوســیده

فـروریـزد مـیان دیـدگان خـسته و حـیران

ودیــگر بـار ویــرانـی ســـت !...

بـدانـگونـه

کـه گـوئی هــیچ امــیدی..
درون سینـه ی افـسرده ی مـا...
جا نـشد هـرگـز !
و لــبهـای خـمـوش مــا
از آن پــس شــعرِ تـلـخ نامرادی را...
درون خــود فـروریـزد!

وآن انــبار عــشق و آرزو ، آن دل

بیـکباره شــود انـبار نـاکـامـی‌!!

چــه آســان میــشود خــامـوش

لـهیـب شــعلـه هـای آتـش عشــقی

و سـر خـورده غـروری در غــم و تـشویـش !!

چــه آسـان مــیشـود نــابـود
بـه لبها خـنده ی پـر شــور هــر شــادی
بـه داغ قــطره هــای اشــک نـاکـامــی!
ز سـوز انـدرون ِ یـک نـگاه ِ خـسته از بودن،

چــه آسـان مـی خـراشـد , سـینه را،خـاموش !!

....

و آن انــسان ِ دل مــرده ...
بـه اوج یـک تـمدن لیـک پـوشـالـی
ز عشــقـی مــرده در دنـیای رنـگارنـگ
کـــه آنــرا ،، زنــدگــی ،، نــامــند

چــه آســان جـان دهـد در اوج نـاکامـی
بـنام هــستـی و عــشق و تـــمدن نیز!!
...
وآه... افــسوس...

چــه آســان مــیشود خــامــوش
دلــی در ( قــرن تـنهائــی)!
و صد افــسوس که سـر سـخـتانـه انـسان

فخـر هـا دارد ...بـدنیائـی که در آن
بـا نـقاب ِخیـر خـواهی های پـر تزویر

(صلــیب ســرخ)!!...

و یـا بـا نـام آزادیِ ِ انسانـی
حـقوقِ هـر بـشر
(این آدم از یـاد رفـته در کف دوران)!!!

تـمدن را چـو زنـجیـری
بـپای هـر کـه راهی شـد بـراه حــق...
دوبـاره ســخت مـی بندد!

و نـادان قلــب ما... اینگـونـه پنـدارد,

کــه ایــن زنــجـیر
بـنام زنــدگـانـی ، سـمبـل پـیونـد ویــاری هاست!!...

میـان او ودیگـر راهیان جـستجو گر

در پــی یـک صــلـح جــاویــدان..

بیـاری تــمام مـردم دنیــا
کــه در آرامــش و صلــحی
هــمیشــه جـاودان بـاشیم!!!..

.....

نمیـدانـم چـرا هـمواره جنــگ است
و ز آرامــش,

نمـی یـابـم نشانـی در جـهان صــلح ؟!!

ولیکن در درون در یک سـکـوت تلـخ
لیـک وحــشتنـا ک!
گـهی در سینــه گــه در ذهــن
کــلامــی میشــود تـکـرار :

هـمه ایـنها فقـط تــزویـر زیبا ئیـست

کـه هــرگـز جـاودانـی نیــسـت!!!

کـــه هــرگــز جــاودانـی نیــسـت !!!

از این واژه ی بــی مــعنـای بـودن

؛؛؛ســخت ؛؛؛ دلــگیــرم !!!

۱۳۶۳-۱-۲۲دوشنبه - فرزانه شیدا

پایان این فرگرد

به قلم: فــرزانه شـــیدا

منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد * فرگرد سیاست *
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t2-5.htm#9

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار