حکیم ارد بزرگ : رسانه های آزاد ، باید زبان و دهان مردم باشند ...

برآزندگان ، شادی آفرین هستند . حکیم ارد بزرگ

نزدیک شدن به آدمهای بی خرد ، تاوانی دهشتناک دارد .  حکیم ارد بزرگ

نفرین به دلی که آه ستمدیدگان را نمی شنود، و دست گیر آدمیان نمی شود.  حکیم ارد بزرگ

نگارنده و سخنگویی که دیگران را کوچک و خوار می نامد ، خود چیزی برای نمایش و بروز ندارد .  حکیم ارد بزرگ

واژگان خویش را آرام و شمرده بیان کنیم . حکیم ارد بزرگ

همواره برای پاسخگویی به یورش دشمنان سرزمین خویش ، آماده باشیم .  حکیم ارد بزرگ

هیچگاه ، از راستی و درستی خویش آزرده مباش ، چرا که در انتهای هر رویداد ، پیروزی از آن توست .  حکیم ارد بزرگ

آدمهای خودخور و ناتوان ، امید دیگران را هم می خورند. حکيم ارد بزرگ

بدترین اندیشه ها ، روان ما را به تنهایی و خلوت فرا می خوانند ، آدمیان باید درکنار هم ، شاد باشند و برای پیشرفت و امنیت سرزمین خویش ، کوشش کنند . حکیم ارد بزرگ

عشق ، همچون توفان ، سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری ، روزافزون می گردد . حکیم ارد بزرگ

تنها مردم سالاری و دموکراسی، دانش اجتماعی توده مردم را بالا خواهد برد . حکیم ارد بزرگ

گسترش آزادی های همگانی زمینه ساز رشد در پهنه فرهنگ و هنر، اقتصاد و صنعت، دانش و آموزش، مراوده ها و گردشگری و ... می گردد . حکیم ارد بزرگ

رسانه های آزاد ، باید زبان و دهان مردم باشند ... حکیم ارد بزرگ


پدر فلسفه جدید , پدر فلسفه نوین ,متفکر ایرانی  , پدر فلسفه جدید , اررود بزرگ , متفکرین ایران  , مغز متفکر ایران، مغز متفکر ، مغز متفکر جهان ، مغز متفکر ایرانی ، حکیم ارد بزرگ ، مغز متفکر معاصر ،  مغز متفکر حال حاضر ،  بزرگترین مغز معاصر ، حکیم ارد بزرگ , ارد بزرگ , فیلسوف ایرانی , مغز متفکر معاصر , بزرگترین متفکر ایران , بزرگترین فیلسوف ایرانی , بزرگترین متفکر جهان , بزرگترین متفکر ایرانی ,  فیلسوف جهانی , اردبزرگ , مجتبی شرکا ,  مجتبی شرکاء , حکیم اردبزرگ  , حکیم اورود بزرگ , بزرگترین فیلسوف جهان , بزرگترین فیلسوف دنیا



حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی :
چو شد روی کشور به کردار قیر
کنیزک بیامد بر اردشیر
چو دریا برآشفت مرد جوان
که یک روز نشکیبی از اردوان
کنیزک بگفت آنچ روشن‌روان
همی گفت با نامدار اردوان
سخن چون ز گلنار زان سان شنید
شکیبایی و خامشی برگزید
دل مرد برنا شد از ماه تیر
ازان پس همی جست راه گریز
بدو گفت گر من به ایران شوم
ز ری سوی شهر دلیران شوم
تو با من سگالی که آیی به رام
گر ایدر بباشی به نزدیک شاه
اگر با من آیی توانگر شوی
همان بر سر کشور افسر شوی
چنین داد پاسخ که من بنده‌ام
نباشم جدا از تو تا زنده‌ام
همی گفت با لب پر از باد سرد
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
چنین گفت با ماه‌روی اردشیر
که فردا بباید شدن ناگزیر
کنیزک بیامد به ایوان خویش
به کف برنهاده تن و جان خویش
چو شد روی گیتی ز خورشید زرد
به خم اندر آمد شب لاژورد
کنیزک در گنجها باز کرد
ز هر گوهری جستن آغاز کرد
ز یاقوت وز گوهر شاهوار
ز دینار چندانک بودش به کار
بیامد به جایی که بودش نشست
بدان خانه بنهاد گوهر ز دست
همی بود تا شب برآمد ز کوه
بخفت اردوان جای شد بی‌گروه
از ایوان بیامد به کردار تیر
بیاورد گوهر بر اردشیر
جهانجوی را دید جامی به دست
نگهبان اسپان همه خفته مست
کجا مستشان کرده بود اردشیر
که وی خواست رفتن همی ناگزیر
دو اسپ گرانمایه کرده گزین
بر آخر چنان بود در زیر زین
جهانجوی چون روی گلنار دید
همان گوهر و سرخ دینار دید
هم‌اندر زمان پیش بنهاد جام
بزد بر سر تازی اسپان لگام
بپوشید خفتان و خود بر نشست
یکی تیغ زهر آب داده به دست
همان ماه‌رخ بر دگر بارگی
نشستند و رفتند یکبارگی
از ایوان سوی پارس بنهاد روی
همی رفت شادان دل و راه‌جوی

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار