بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سامان* بخش سوم

تصور میکنم تمامی آنچه را که لازم به گفتن بود درشعر نیما یوشیج بگونه ای زیبا وبه روشنی گفته شد واز تحول فکری شاعر ودیدگاه او در باب زندگانی وانسان نیز میشود پی برد که او به تحول فکری خود رسیده وبی نیازی ازجهان وآدمی را دریافته است وسروده ی او این نیز کاملا عیان وآشکار بود که « عشق» در زندگانی سامان دهنده ی بسیاری ازچیزهاست وگاه تجلی دهنده ی روحی وبه زوال رساندنی درنهایت که وقتی انسان به اوج کمال معنوی میرسد در می بیابد که دیگر همه آنچه تصورات انسانی ساده ی دیروزی او بود بدانگونه که در نگاه عام میگذرد براو نمیگذرد وبیکباره احساس تنهائی ودرک نشدن و اینکه در دنیائی سرشار از بی همزبان ها وتنهائی ها بجا مانده است آزار دل میشود ,دنیائی که هرآنچه را بگوئی به شیدادلی ودیوانه سری برتو نگریسته وحق وباطل آموخته ی دنیای ترا به زیر سوال میبرند وحاضر به شنیدن گفتار تو نیز نیستند وچن قادر به جوابگوئی شیوه ی فکر تو نیستند به طرد تو دست میزنند وحتی خصمانه ودشمنانه باتو مقابله میکنند اما نه حتی مقابله به مثل که حق را با حق جوابگو باشند وراست را بدرستی که دقیقا برعکس حق را به ناحقی وراستیت را به نادرستی پایمال میکنند ودر خیال خویش ترا دیوانه میپندارند وشیدا سر وقتی که نمیدانند دیوانه آن کسیست که ندانددر اطراف او چه میگذرد آنکسی ست که قدرت تشخیص حق وباطل را ندارد انکسی که جز خود نمیبیند ودر دنیای بودن خویش سامان خویش را درلگدمال کردن افکار واندیشه وتلاش وعشق دیگران می بیند درچنین دنیائی که حتی محبت کردن ها نیز به دیده شک نگاه میشود انسان براستی خز خود کسی را ندارد وچز خدای خود نیز پناه دیگری را نمی بایست جستجو کند که هرکس حق خویش را درست یا نادرست ضایع ببیند برحق وناحق با آدمی دشمن میشود و هرکس امنیت دورونی وبیرونی خود رادر خطر میبند نیز ارام نمی نشیند ودنیای دیگران را نیز چون خود به آشوب میکشد وسامان زندگی خویش نیافته دیگران را نیز بی سروسامان ویا اسیر ویا آواره میکند بااینوصف ,آنکه صلاح خویش بهتر از هرکسی میداند دقیقا خود ما هستیم هیچکس دردرون ما نیست نه دردرون فکر واندیشه ی ما نه دردرون دل ما ازاین رو اینکه چگونه درجای ما فکر کنند نیز وحتی چگونگی درک ما نیز باز به دیدگاه درونی وشخصی او باز میگردد وما نیز وقتی دردرون با خود ادرآرامش باشیم وامنیت خویش را احساس کرده وخاطر جمع باشیم که در دنیای خویش سروسامانی داشته و نیازمند کسی نیستیم میتوانیم حتی با دشمنی ها وبدخلقی ها ودرک نشدن های مرد مان با خود نیز راحت کنار بیائیم چراکه هرچه کنند دیگر قادر نیستند دنیای ترا برهم بزنند زیرا که این تو نیستی که نیازمند آنانی بلکه همواره آنانند که نیازمند تو خواهند بود وروزگاری نیز هرآنکه بتو پشت میکند بسوی تو باز میگردد تا اندوه ودرد خویش با توئی باز بگوید که روزی ازسوی خود ترا طرد کرد چراکه گذر زمان خودنشان دهنده حق وباطل است چه در ساده ترین چیزها چه در سخت ترین ومهمترین مسائل زندگی وآنچه می باید درددنیائی پا بگیرد وسامان گرفته جایگرین شود وگذشته پوسیده را خراب سازد تا آبادی دوباره را شکل دهد بموقع خود شکل میگیرد اما بااین شرط که انسان خود برای این سامان دهی دانش وعلم فکری وذهنی ودرونی ومادی ومعنوی خود را نیز هماهنگ با دنیائی سازد که طاقت خراب کردن دییارهای پوسیده افکار و ساختارها ی حتی ساختمانهائی را داشته باشد که کهولت عمر وقدیمی بودن زمان آن ایجاب میکند که یا به مرمت آن بپردازیم یا به خرابی وباز سازی وتازه سازی آن دنیا بامنو شما هرروز جدیدتر میشود وهر یک گام بسوی ما سامان ما وفردای ما را دربر دارد باشد که سازندگان مثبت عصر خود باشیم وجویندگان افکار نوینی که انسان برای پیشرفت نیازمند دانش آن است.درواقع انسان خود ساخته ی سامان یافته بدرستی میداند درکجای زندکی ایستاده به کجا روان است وچه را بدیت میاورد وبه کجا خواهد رسید ودنیای او انقدرها نمیتواند با حوادت واتفاقات وماجراهای زندگی به اشفتگی وپریشانی ویا شوک خوردن وبرجا نشتسنی مبهوتانه رسیده واورا از پا دراندازد چراکه هرکه آنقدر خود ساخته وسامان دیده شده باشد میداند که درقبال هر گام هر سخن هرعمل همواره چندین وچند چیز خوب وبد میتواند اتفاق بیافتد وبدترین وبهترین و میانگین آنرا نیز میداند درنتیجه وقوع آنچه اتفاق میافتد آنقدرها برای او غیر قابل پیش بینی بسیار شاد کننده یا خیلی ناراحت کننده نیست که به سهولت قادر است خود را آن وقف داده آنچه هست را بپذیرد وبدنبال راه چاره ای باشد اگر مشکلی ایجاد شده است درواقع تنها مرگ است که چاره ای برآن نیست وهرچه درد نیا هست بگونه ای راه وحلی دارد که تنها بایاد انرا پیدا کرد اما در نگاه مردم عادی اینگونه مواجه شدن با مسائل عادی نیست وانتظار ازجا پریدنی به شوق یا بهتر یا به اندوه را درمقابل خبر خوب وبد وهیجان انگیر وغم برانگیزی را دارند که باید بطور طبیعی واکنش طبیعی انسان باشد اما دنیای افراد سامان یافته حتی برای اتفاقات واجراهای پیش بینی نشده هم سامانیگرفته است واو میداند چگونه با آن مواجه شود که درهم نشکند وازپا نیافتد وتوان ادامه را داشته باشد در واقع قدرت اعتماد واعتقاد بخود دراین افراد بحدی بالاست که نیازی حتی بدلداری دیگران نیز در موقع وقوع اتفاقات ندارنند که پدیده ای وماجرائی اگر اتفاق افتاده دیگر اتفاق افتاده است وکاری با آنچه شد نمیشود کرد باید فکر اینکه ازاین پس چه کند باشد وبجای نشستن وغم خوردن چاره راه فردای خود را بفکر واندییشه بنشیند اوحتی میداند کجا سخن بگوید کجا نگوید به چه کس بگوید با چه کسی خاموش باشد ازچ کسی چه موقع درخواستی داشته باشد واز چه کسی هرگز سوالی را که حتی میداند جواب آن « نه » است نپرسد وآنقدر با پیرامون واطرافیان ودنیای خود اشناست که میداند در قبال هریک چگونه باید باشد ووقتی سخنی آغاز کرد میداند به کجا میخواهد برسد وچه نتیجه ای حتی خواهد گرفت وکجا باید سخن را پایان دهد وکوتاه بیاید یا ختم کلام او باشد میدانددر هر گامی که برمیدارد به کجاها ممکن است برسد وچه نتایجی را باید انتظار داشته باشد واز هرفردی که پیرامون اوست حتی چه جوابهائی را درخصوصی که بااو درمیان میگذارد خواهد گرفقت وازجملات اولیه درپاسخ میداند که جمله دوم ازهمان شکل مثبت ومنفی داولیه جواب او چه چیزی ممکن است باشد وچگونه پاسخی میتواند باشد در نتیجه نه اینکه دنیای او دنیا کسالت اور بی هیجانی باشد دقیقا برعکس او بسیار لذت میبرد وقتی میداند با هرکه به کجا خواهد رسید چه کسی را میتواند تا کجا با خود ببرد وچه کسی را میتواند یاری داده ورهنمائی کند کلی ذوق زده وخوشحال مبیشود وقتی میبند جمله بعدی فرد متقابل اورا پیش ازاو برای خود او به زبان میآورد وحتی فر د متقابل نیز به خنده مینشیند وقتی میبیند آنقدر دستش پیش آدمی باز شده است که دیگر غم شادی , خشم وعصبانیت ] اندوه وشرم خود را هم نمیتواند پنهان کند واو میداند در کجای جمله دیگر بهتر است نگوید ونپرسید یا نه ادامه داده به نتیجه ی دلخواه خود برسد که این انسان شناسی ودیگرشناسی او بیشتر در محدوده اشنایان نزدیک واطرافیانی ست که دمتی طولانی آنان را میشناشد ودر محدوده ی بزرگتر نیز براحتی خلق وخوی مردمی را که باانان در رابطه های مستقیم غیر مستقیم است در می یابد چراکه یکی دوپیش آمد واتفاق وسوال وجواب کافیست تا انسان بداند شخص متقابل او در چگونه دنیائی سرمیکند چه دیدگاهی دارد وچطور با دنیا ومردم برخورد میکگند وچونبا کسی به کفتار وبحثی بنشیند بخوبی میداند در قدم دوم به درگیری زبانی هم بااو خواهد رسید واگر ادامه دهد میخواهد دقیقا میخواهد که ادامه دهد نه از آن جهت که بدنبال دردسر میگردد کهاگر پای حقی درمیان است باید پاسخ دهد و اگربا کسی که حق اورا زیرپا مینهد ساکت بماند بیشک حق دیگری وحق بدتری ازاو ضایع خواهد شد چراکه بزرگان نیز گفته اند که ( این خودما هستیم که رفتار دیگران با خود را میسازیم )واگر اجازه بدهیم کسی یکبار غرور شخصیت یا حق ما را پایمال سازد برای او اینکار قانون میشود وبخود حق میدهد کمه به تکرار بارها وبارها درجاهای دیگر حق ادمی را پایمال کند ولی اگر دراولین گام جلوی او درامده اورا بر سرجایش نشانده ویا اورا طرد کنیم او نیز خواهد اموخت که با هرکس هرگوننه بخواهد حق رفتار ندارد وموظف است احترام دیگری را نگاه دارد وحقوق اورا نیز محترم بشمارد. ما وقتی از مردم وحتی اطرافیان صدمه میبینیم که اجازه میدهیم به ما صدمه بزنند او یکی دوبار که درجول ی ایشان ایستاده انان را بقدرت وبشدت طرد کرده وازخود برانید دیگر می آموزد که یا به شما نزدیک نشود یااگرشد احترام خود را نگاهدارد چون همیشه هرزبانیس در دهان من هست در دهان دیگری نیز هست وچون من تلخ بگویم تلخ نیز خواهم شنید وهر رفتاری که من قادر باشم انجام دهم دیگری نیز قادر به انجام پان است اما اگر کسی زبان بدهنت گرفته حرمت نگاه میدارد ویا دست به عملی متقابل نمیزند نه از ترس او که از سر بزرگی واحترزامیست کهدردرجه ی اول به شخصبیت خود میگذارد که اجازه ندهد ارتباط بااین شخص اورا به خواری وتوهین وحرمت برساند ودرعین حال نیازی به جواب متقابل وخوارکردن او درخود نبیند وبگذارد اونیز در دنیای خود تصور کند حق دارد وحق داشت که ترا آزرده کند وبرنجاند چراکه بعضی از انسانها لایق این نیز نیستند که انسان زمانی را برای آنان صرف کند که آنان ترا بشناسند یا یاد بگیرند که با عرض معذرت: آدم باشند وانسانی رفتار کنند وشایسته بر خود آدمیست که انان را ترک کرده باآنان همسخن وهمکلام نشود ورتبه ومقام آنان را نیز به آنان واگذارد وخودرا نیز در پلکان آنان قرار ندهد که بالاتر یا پائین تر ارزش ها را رفتار ها واعمالهای ماست که میسازند وسامان میدهند وگاه کاری که برای منو شما شاید ساده وبی اهمیت باشد در جایگاهی میتواند برای کسی بسیار خرد کننده باشد وشرم آور وشکننده ویا برعکس کاری میتواند برای دیگری هرچقدر درنگاه ما ساده معجزه ی زندگیا و باشد که با عمل ما در تغییر زندگی وفقکر ورفتار وحتی باورها ومنطق او تحولی ایجاد میکند واینگونه اعمال تنها ازکسانی برای مردم عام بر می اید که خودسازانی سامان یافته باشند که میتوانند با اعمال واندیشه های نوین خود دنیای افکار واندیشه ومعنویت ومادیت انسانهای بسیاری را در زندگی تغییر داده به رشد وباروری مثبتی رسانده وبه تحولات بزرگی برساند.از بزرگان گذشته اگ ربخواهیم نام بریم« خواجه حافظ شیرازی« نیز نمونه ی ارزنده ای از تحول بافتگان فکری بود که اشعار او نه تنها بر ما ایرانیان که نمونه روشنفکری ودانش وبیسنش او در غرب نیز بازتاب گسترده ای را داشته ودارد.شمس الدین محمد حافظ را که نوازشگر جاودانه نیز نام داده اند و صدای سخن مسالمت جویی،مثبت اندیشی،عشق و پیکار با ریاکاری را در بند بند اشعار او بازیافته واقای :« محسن حیدریان» از خواجه شیراز وتحول فکری او چنین مینویسند که بسیار خواندنی ودر خور تعمق است ودانستن آن نیز خالی از سود وفایده وارزش نیست وبا تشکر ار ایشان: دوران سربرکشیدن :
حافظ(۱۳۹۰_۱۳۲۰)میلادی ، معاصر با دوسر آمد قرون وسطی در غرب یعنی بوکاچیو و دانته است. او در آغاز سده هشتم هجری در شیراز چشم به جهان گشود و به دورانی تعلق داشت که ایران از کانونهای پرتپش اندیشه و معرفت جهانی بود و دانشمندان و متفکران برجسته ای را پرورانده بود. در آن دوران ایران، به دلیل وجود مدارا و کثرت گرایی و نیز گسترش روابط با جهان و اهمیت دادن به علم و دانش موفق به ایجاد یک تحرک نسبی در زندگی اجتماعی و فکری خود شده بود. قرون وسطی دوران افول فکری، فرهنگی و رواج خشک اندیشی در غرب است. امادر کشورهای اسلامی و شرق روندی معکوس جریان داشت. در تمام قرون وسطی کشورهای عربی و بویژه ایران، نقش رهبری فکری جهان در زمینه های نجوم، ریاضیات، پزشکی و ادبیات را بعهده داشتند. 
 موضوع مثلث خدا، جهان و انسان که خطوط اساسی فکری بزرگترین اندیشمندان و متفکران را تشکیل میداد، نخستین بار از سوی اندیشمندان ایران باستان مطرح شده بود. یونانیان این اندیشه را از اندیشمندان ایرانی قرض گرفته و پرورش داده بودند و آنرا به گونه ای تحلیلی و فلسفی فرمولبندی کرده بودند. کشف این مثلت خدا ، جهان و انسان یک کشف راهبردی و کلیدی بود که درک انسان از هستی را طی دو هزار سال گذشته رقم زده و دگرگون کرده است. ارسطو این مثلث را متساوی الاضلاع میدانست و لذا هماهنگی میان این سه مولفه پایه ای را نوعی فضیلت می شمرد. اما پس از ارسطو بتدریج نقش خدا در این مثلت اهمیت بیشتری یافت و در دوران وسطی از سوی آگوستین تبدیل به وتر این مثلت گردید. آگوستین، تنها هدف جهان و انسان را خدا اعلام کرد، اما در دوران رنسانس دوباره نقطه تعادلی این بار بر مدار انسان در این مثلت پدیدار گشت. اما انسان اروپایی به راحتی از وتر خدا به وتر انسان نرسید، بلکه از راه بازگشت از خدا به جهان و طبیعت گذر کرد تا به انسان رسید و در این راه بود که اندیشمندان ایرانی_ اسلامی نقش بزرگی ایفا کردند. در ایران دوره مورد بحث، همین مثلت خدا، جهان و انسان در اندیشه متفکران و فلاسفه ایرانی به گونه خاصی به چشم می خورد. در نزد اندیشمندان ایرانی (در دوران قرون وسطی در غرب ) جهشی از خدا به سوی جهان صورت می گیرد و آنان طبیعت و جهان را به صورت پدیده ای مستقل در هستی می نگرند. طبیعت و جهان در شکل ستاره شناسی، فیزیک ، شیمی و جغرافیا و به صورت مطالعه طبیعت انسانی مورد بررسی اندیشمندان ایرانی قرار گرفت. این مطالعه طبیعت انسانی را بعنوان نمونه میتوان در سعدی بطور چشمگیری ملاحظه کرد. در واقع میتوان گفت که سعدی پایه گذار آنتروپولوژی جدید است. بسیاری از اصطلاحات علمی ریاضی ، نجوم و پزشکی از همان دوران از فرهنگ ایرانی و اسلامی به زبانهای زنده اروپایی راه یافت که هنوز هم در اکثر زبانهای غربی رایج است. ظهور کسانی مانند نظامی، فردوسی، سعدی ، خیام و حافظ از مظاهر عروج اندیشه و ادبیات در شرق و بویژه ایران، در برابر فرود آن در غرب قرون وسطی است. 
تجار، شوالیه ها و میسیونرهای مذهبی اروپا در اثر تماس با کشورهای شرقی ، چیزهای زیادی فرا گرفتند. آنها این آموزشها را با افتخار بسیار به کشورهای خود می بردند و اشاعه میدادند. بعنوان نمونه هنر استفاده از باروت، کاربرد ریاضیات، اعداد و استفاده از کاغذ که همگی از شرق به غرب منتقل شد، تاثیر بزرگی بر ایجاد یک دینامیسم تازه در فضای فئودال زده اروپا داشت و بتدریج آنرا دگرگون کرد. 
زندگی و سیر و سلوک حافظ 
 شمس الدین محمد بزرگترین غزل سرای ایران و از نوابغ برجسته دنیای ادب و اندیشه است. با توجه با محبوبیت حافظ و شناخت گسترده ای که از او در ایران وجود دارد، اساتید گرانقدر و مفسرین حافظ هر یک بارها درباره زوایای زندگی و دیوان او نوشته اند. این نگارنده هرگز نه خود را حافظ شناس میداند و نه از تخصص ادبی برای ورود به بحث حافظ شناسی برخوردار است. با این وجود اما نه از منظر حافظ شناسی رایج در ایران، بلکه از منظر تطبیقی در چهارچوب سرآمدان اندیشه عصر حافظ نکاتی را پیش می کشد .
از دوران کودکی و جوانی حافظ اطلاعات زیادی در دست نیست. اما از مقدمه ای که دوست و همدرس وی محمد گلندام بر دیوان وی نوشته است، بر میاید که شمس الدین محمد از دوران نوجوانی از ذهنی باز، جستجو گر و کنجکاو برخوردار بوده و در عین حال بسیار سخت کوش بوده است. حافظ علاوه بر اینها دارای ذوقی سرشار، روحیه ای لطیف و ذهنی تیز بوده است. اما قدرت حافظه فوق العاده نیرومند حافظ که ظرفیتی شگرف داشته و توانایی او در مشاهده و تحلیل پدیده های انسانی و طبیعی، به او این امکان را داده است که از خلاقیتهای ذهنی و روحی خود بطور حداکثر بهره برداری کند. خصوصیات فوق ، از حافظ اندیشمندی شگرف، تحلیل گری تیزبین، انسانی با طبع لطیف و هنرمندی نواندیش و آزاد منش ساخت. 
 حافظ در جوانی به مطالعه علوم زمان خود روی آورد و نه تنها زبان فارسی و عربی بلکه مهمترین دانستنی های دوران خود نظیر قرآن و تفسیر آن و روایات گوناگون مذهبی و همچنین آثار تمام شاعران پیش از خود را به خوبی فراگرفت. شمس الدین محمد از آنرو تخلص حافظ را برگزید که قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرد. اما اشعار او همچنین نشان میدهد که حافظ پژوهشی گسترده در آثار و اندیشه های مهمترین سخنوران ایران نظیر فردوسی، سعدی، نظامی، سلمان و خواجو کرده و نه تنها فرم و سبک پیشینیان بلکه نحوه تفکر و استدلال آنها را نیز بازخوانی کرده است. 
حافظ پس از پایان تحصیلات که در آن دوران بطور عمده شامل تفسیر قرآن، حکمت و کلام می شد، برخلاف سنت رایج زمان متوجه شد که آنچه او با حفظ آیات قران و تقلید از علما به دست آورده است، کمکی به کشف راز هستی نمی کند. پرسشهایی که دغدغه ذهنی حافظ بود، کم و بیش همان پرسشهایی بود که در نزد معماران فلسفه دوران آنتیک و نیز همه فلاسفه همه دورانها وجود داشته است: انسان را چگونه باید زیستن؟ حافظ برای دستیابی به پاسخ مربوط به چگونه زیستن انسان حیطه های انسان شناسی و اخلاق تا دین و عدالت را مورد تعمق قرار داد. اما باید تاکید کرد که پرسش مرکزی که سالها فکر حافظ را بخود مشغول کرده بود این بود که در جهان هستی که همه موجودات و جانوران و اشیا و طبیعت در حال دگرگونی اند، فلسفه و راز آفرینش چیست؟ انسان چگونه به آرامش درونی و خوشبختی دست می یابد؟ در پاسخ به این پرسشها بود که حافظ بر خلاف سنت رایج زمان، بجای تقلید و پیروی کورکورانه از تعالیم دینی از شک عالمانه شروع کرد. همین شک علمی و قدرت تعمق و تفکر به او فرصت داد که گام به گام در پاسخ به پرسشهایی که در ذهن داشت، تحول یابد. نخستین گام مهم حافظ کنار گذاردن روش تقلید و انتقاد از «علوم ظاهری» است. در پی آن ،در راه کشف و جستجوهای تازه، مدتی را با خانقاه نشینان بسربرد. اما مطلوب خود را آنجا نیز نیافت. از خانقاه روی بر تافت، اما سخت کوش و جستجو گر بود. با خود می گفت: 
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید یا جان رسد بجانان یا جان ز تن بر آید حافظ از جمله شاعرانی است که در ایام حیات خود شهرت یافت و به سرعت در دورترین شهرهای ایران و حتی در میان پارسی‌گویان کشورهای دیگر پر آوازه گردید و خود نیز بر این امر وقوف داشت. درباره عشق او به دختری "شاخ‌نبات" نام، افسانه‌هائی رایاست،اماعشق، در شعر و زندگی حافظ جایگاه زمینی ، جسمی و ملموس دارد. لذا نمیتوان ازعشق ناکام یا عشق افلاطونی در زندگی اوسخن گفت . عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان روزی که رخت جان به جهان دگر کنیم 
در این تردیدی نیست که حافظ همچون دیگر اندیشمندان و سر آمدان اندیشه و ادب مراحل رشد و تکامل فکری را گام به گام و بتدریج پیموده و در هر مرحله از دوران تحول خود در آثارش تاکیدات خاصی داشته است. هر یک از این مراحل که قبل از هر چیز نشان دهنده ذهن پویا و حقیقت جوی حافظ است، نماینده دوره ای از تحول و تکامل فکری اوست. اما حافظ چون سروده ها و غزلهای خود را گرد آوری نمی کرده است و این آثار پس از وی بر اساس ترتیب الفبایی حروف قافیه جمع آوری شده است، بررسی سیر و سلوک روند تحول فکری حافظ مشکل شده و محل اختلاف فراوان پژوهشگران تاریخ و ادب ایران بوده است. اوج بلوغ فکری حافظ: تساهل و مدارا 
حافظ پس از انتقاد و روی برگرداندن از مدرسه و تقلید و خانقاه که در نقد هر یک از این سه مرحله تجربه و تحول فکری خود، غزلیات زیادی سروده است، گام بزرگی بسوی خودیابی و انسان شناسی بر داشت. اما راهی را که به اینسو طی کرد، سرشار از رنجها و تامل ها و اشک خون ریختن ها بوده است: 
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت تدبیر ما بدست شراب دوساله بود 
 در این رویکرد، طریق ملامتیان را که بر دوری از ریا و تظاهر و نفاق تاکید ویژه ای داشته اند، بیشتر می پسندد. گرمسلمانی ازینست که حافظ دارد آه، اگراز پی امروز بود فردائئ در اینراه نیز انواع تلقی های غالب دوران خود درباره دست یابی به توازن و هماهنگی و عزت نفس را رد می کند. چرا که دو انتهای افراطی چنین تلقی هایی سلطه جویی بر دیگران و ریاضت کشی بوده است. رویکرد حافظ به میخانه را شاید بتوان کنشی در پیکار با زهد فروشی و خود محوربینی دانست. 
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفرست درین مذهب، خودبینی و خودرائی 
اما در این رویکرد مساله اساسی برای حافظ معرفت و شناخت از راه کوشش و ایستادگی است. 
سعی ناکرده در اینراه بجائی نرسی مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
 حافظ که در هیچ یک از سه مرحله توفانی زندگی خود، شخصیت و منش آزاد منشی را رها نکرده بود و هرگز دچار بیماری طاعونی خود محور بینی شرقی نشده بود، در غزلها و ابیات متعددی به نقد شجاعانه خود می نشیند: 
مگو دیگر که حافظ نکته دانست که ما دیدیم و محکم جاهلی بود 
بطور کلی نقد و بازبینی و مبارزه با خود خواهی از مهمترین خصوصیات حافظ و مهمترین منبع جوشش دائمی فکری و تبدیل او به متفکری در سطح جهانی است: "خودپسندی جان من برهان نادانی بود". با چنین پشتوانه ای، حافظ به بزرگترین تحول ذهنی خود پس از گذراندن مراحل فوق گام می گذارد. این مرحله که اوج بلوغ فکری و وارستگی و آزاد منشی اوست، قوام گیری اندیشه مدارا و تساهل در نزد اوست. در این مرحله حافظ علمای دین و نیز زورمندان و رهروان گرایشهای گوناگون را به تحمل یکدیگر، چشم پوشی و شکیبایی فرا می خواند. میتوان گفت که حافظ پس از گذر از مراحل متعدد زندگی و آزمونهای بسیار فکری و عملی با دعوت از انسانها به مدارا و تساهل به اوج بلوغ ذهنی و قله معرفت بشری گام گذاشته است. این مسیری است که اغلب سر آمدان اندیشه و ادب تنها با عبور از آن به جاودانگی رسیده اند. نیوتن، شکسپیر، دکارت ، هیوم و دیگران از آن جمله اند. حافظ راه رسیدن به خوشبختی، آرامش و توازن را چه برای عرفی ها و چه دینداران ، چه برای روحانیون و چه اندیشمندان راه و روش آشتی جویی میداند و بر این باور است که : 
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا 
 سخت گیری و تعصب برای هرچه و بدست هر که باشد، برای حافظ خامی است و جهالت. اهمیت این دریافت را آنگاه متوجه میشویم که بزرگترین دشمن بشریت نه تنها در قرن هشتم هجری ایران بلکه در قرون وسطی اروپا و نیز در سرتاسر تاریخ بشریت تندی و سرسختی و عدم انعطاف و نامدارایی بوده است. حافظ در این بیت یکی از بزرگترین عوامل رشد و توسعه روان شناختی انسان و نیز راه واقعی توسعه جامعه را پیش می کشد. آگاهی و حساسیت حافظ نسبت به موضوعی که ریشه اصلی همه ناکامی های فردی و اجتماعی انسان ایرانی است، حاصل تجربه گران زندگی و تعمق دوراندیشانه وی بوده است. این درک حافظ گویای آنست که مشکل اساسی نه در تفاوت آرا و عقاید گوناگون بلکه در روشهایی است که دارندگان عقاید گوناگون برای اشاعه و یا دفاع از آن در پیش می گیرند. حافظ به این جمع بندی درخشان رسید که مشکل انسان و جامعه در نفس دینداری و یا خراباتی بودن و یا عارف بودن و غیره نیست بلکه در عدم تحمل و تعصب است. تفاوت انسان مدارا گر با انسان متعصب و سخت گیر در درجه ایمان و درستکاری نیست بلکه در این است که متعصبان تفسیر و برداشت خود از دین و عرف و مسلک را مطلقا درست میدانند و برداشت دیگران را مطلقا انحرافی و نادرست. دو قرن پس از حافظ بود که توماس مور اصلاح طلب دینی را در سال ۱۵۳۵ به جرم افتراق در کلیسا در انگلیس گردن زدند و سپس در سال ۱۵۷۲ دریا سالار کلین یی رهبر سیاسی پروتستانهای فرانسه را در پاریس ترور کردند و سپس دست به قتل عام موحش سن بارتلمی زدند. به عبارت دیگر حافظ با چنین درکی قرنها پیش از سرآمدان دوران رنسانس و روشنگری به این دریافت رسید که برداشت هیچ فرد و گروهی صددر صد نیست و زورگویی و تحقیر حاصلی جز ایجاد دشمنی و بی اعتبار کردن خود ندارد. این نتیجه ای بود که اراسم و توماس مور در دوران رنسانس اروپا بدان رسیدند. اما چند قرن دیگر طول کشید تا مدارا و تساهل در جامعه مدرن امروزی اروپا بعنوان روش حل اختلافات دینی، گروهی و عقیدتی افراد جامعه تبدیل شود. 
 بنابراین توجه به سیر و سلوک حافظ و راهی که او در مراحل گوناگون زندگی در راه حقیقت فلسفی پیموده است، به روشنی این واقعیت را بازمی تاباند که سخن قبل از آنکه بر سر پاسخ باشد، بر سر خود پرسش است. چرا که حالت سرگشتگی و حیرت همانا بدر آمدن از غفلت و بیدار شدن و گام گذاشتن در راه شناسایی و اندیشیدن است: 
نشوی واقف یک نکته ز اسرار وجود تا نه سرگشته شوی دایره امکان را چهار مولفه فکری حافظ: مسالمت جویی،مثبت اندیشی،عشق، پیکار با ریاکاری 
اما آنچه از شمس الدین محمد یک چهره در سطح اندیشه و تفکر جهانی ساخته است، ویژگیها و مولفه های آثار اوست. اشعار او اشارات زیادی به علل اساسی افول فکری و فرهنگی جوامع دارد و تیز بینی و تشخیص وی هوشمندانه است. در دید حافظ علت اساسی افول فکری و فرهنگی جامعه انسانی در واقع خشک اندیشی است. حافظ در اشعار خود به لطیف ترین و انسانی ترین شکل دوری گزینی از اعتدال را مورد نکوهش قرار میدهد و آزاد منشی را به اوج منزلت انسانی میرساند. او ستایش گر عشق ، آزادی، اعتدال و صراحت و شفافیت و جستجو گر راه حقیقت و دانش است. بیا تا گـل برافـشانیم و می در ساغر اندازیم فـلـک را سقـف بـشـکافیم و طرحی نو دراندازیم بلندترین و باشکوه‌ترین مضمون شعر حافظ را باید در چهار مولفه فکری مسالمت جویی،مثبت اندیشی،عشق، پیکار با ریاکاری او دانست که به شعر و اندیشه‌ی او جایگاهی ویژه می‌دهد. شگفتا که همه این مولفه های فکری در دورانی مورد تاکید این اندیشمند ایرانی قرار گرفته اند که خشونت و خشک اندیشی دینی و انجماد فکری و فرهنگی در جهان غرب بیداد می کرده است. از اینرو حافظ نه تنها شاعری خوش سخن و نکته بین بلکه متفکری نواندیش و مستقل بوده است. افکار و اشعار حافظ بدون تردید بازتاب نقطه اوج رنسانس فکری و ادبی در ایران آنهم در دنیایی است که غرق تاریکی قرون وسطایی بود. درست است که حافظ به تمدن شرق تعلق دارد و نوزایی و رنسانس در حوزه تمدن غرب بروز کرد، اما اگر از منظر تجریدی به مقایسه بپردازیم میتوان گفت که حافظ بدون آنکه در زمان خود تاثیر مستقیمی در جهان غرب گذاشته باشد، از پیشقراولان رنسانس و نوزایی در جهان بشمار میاید. اما به دلایلی که در حوصله این نوشته نیست ، روند توالی و استمرار فکر و معرفت ایران درست در هنگامی که به یک تپش تازه برای همسویی دینامیک با جهان دوران رنسانس نیاز داشت، دچار گسست گردید و از شکوفایی باز ماند. 
 اندیشه‌ی جهان شمول و انسان دوستانه‌ و تاکید حافظ بر لطیف ترین اندیشه های انسانی و عشق و دوستی راز جاودانگی این نوزایشگر ایرانی است. درخت دوستی بنشان که کام دل ببارآ رد نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار دارد بی پردگی حافظ و بیزاری او از ریا و دورویی که به باور او شرک واقعی است و سرزنش او درباره زهد فروشان و آموزش وارستگی و آزادگی از مهمترین علل تاثیر گسترده اشعار حافظ فراتر از زمان و مکان بوده است:" محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد". 
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود- تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود 
 حافظ که دل به عشق زنده داشت، درونی ترین احساس انسانی را به کارساز ترین فرم و عبارت پردازی شاعرانه بیان می کند..اوحتی دراوج ناکامی، مثبت اندیش است:" دمی با غم به‌سر بردن جهان یک‌سر نمی‌ارزد." واژگان کلیدی حافظ، شراب، میخانه، چنگ ومطرب، ساقی، جام می وعشق است، که همه به معنای این جهانی وعرفی کلمۀ بکاررفتة اند. ای دل مباش یکدم خالی زعشق ومستی وانگۀ برو که رستی ازنیستی وهستی حافظ به این امر وقوف داشت که کشش نیروی عشق آن گوهر جاودانی است که فراتر از هر زمان و مکانی به انسانها نیروی مقاومت و امید میدهد: 
در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن 
دیوان حافظ آنقدر سرشار از عشق و نیروی لایزال آن است که شاعر آنرا میتوان شاعر عشق و رنجها و مصایب بی شمار رهروان این راه نیز دانست: 
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم که من بخویش نمودم صد اهتمام و نشد غزلهای حافظ هر یک شاه بیتی دارد که آن غزل بر مدار آن می گردد. این «شاه بیت» نقطه مرکزی اندیشه اصلی نهفته در غزل را بیان می کند. مثلا وقتی در غزلی می گوید: من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک 
 
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد این شاه بیت حول محور اندیشه کشاکش نیروهای سرنوشت و آزادی اراده می گردد. اما نکته دیگری که در مورد این شاه بیت قابل تعمق است، طرح مفهوم تقدیر و سرنوشت و آزادی اراده انسانی است. مفهوم تقدیر که از مفاهیم اساسی فرهنگ دینی است و در ادیان مسحیت و اسلام جایگاه بزرگی داشته است، همواره این پرسش را پیش می کشیده است که آیا ما خودمان سرنوشت خویش را تعیین می کنیم یا این سرنوشت مقدر است؟ حافظ در مواردی مانند بیت فوق بر این باور است که علیرغم نیروهای چرخ و فلک و تقدیر و سرنوشت، ما می توانیم از میدان جاذبه جبر بگریزم. اما در غزلهای دیگری حافظ وجوه دیگری از نبرد میان تقدیر و اراده آزاد انسان را طرح می کند. مثلا در شاه بیت زیربنابر تاویل حافظ انسان بهر حال مقهور نیروهای سرنوشت و چرخ و فلک است: 
بر آستانه تسلیم سربنه حافظ که گر ستیز کنی روزگار بستیزد کشمش میان نیروهای سرنوشت و تقدیر از یکسو و اراده آزاد انسان از سوی دیگر یکی از درونمایه های مهمی است که از ابتدای پیدایش انسان تا کنون همواره مورد بحث و محل نزاع فلاسفه و متفکران بوده است. اما آنچه که به اندیشه و سبک کار حافظ مربوط میشود وحدت اندیشگی و یکدست بودن زبان و موضوع آثار اوست. این نکته اهمیت بسزایی در غزلهای حافظ دارد و نشانه وحدت و کثرت در آثار اوست که راز زیبایی شناسی حافظ را تشکیل میدهد. بطوری که آثار حافظ را از هر زاویه ای که بنگریم در آنها میتوان یک وحدت درونی یافت که نشانه دیدگاه وحدت آن است و هم نشانگر یک کثرت اندیشگی است که وجوه گوناگون یک موضوع یا پدیده را باز می تاباند. 
 زبان حافظ،با وجود کاربرد واژه های عربی بسیار، امادارای جوهر اندیشه و روح گفتار فارسی است. برخلاف این ادعا که زبان فارسی شایسته اندیشه و فلسفه نیست، زبان حافظ نشان میدهد که اگر واژه ها به فرمان نویسنده و سنجش گری او باشند، زبان فارسی گنجینه ای است که با آن میتوان بلندترین اندیشه ها را به رساترین صورت به زبان آورد. بنابراین تصادفی نیست که حافظ و آثار او به بخشی از هویت ایرانی تبدیل شده است. تاثیر حافظ بر متفکران و نویسندگان غرب از میان معدود متفکران و شاعران ایرانی که تا کنون توانسته اند تاثیر مهمی بر متفکران برجسته غربی داشته باشند، بدون تردید حافظ و خیام در جای نخست قرار دارند. دیوان حافظ تاکنون بارها به زبانهای انگلیسی، آلمانی، لاتین، ترکی و فرانسه ترجمه شده و او را به یکی از محبوب ترین شاعران ایرانی در نزد غربی ها تبدیل کرده است. نویسندگان غرب اغلب حافظ را بعنوان شاعری آزاد منش با احساسات شگرف و نیرومند انسانی می شناسند. عشق و شراب دو نماد مهم اشعار حافظ در غرب به شمار میاید. نخستین ترجمه های دیوان حافظ در قرن هفدهم میلادی در دوران روشنگری صورت گرفت که علاقمندی به شرق و فرهنگ و ادبیات کشورهای دور دست یکی از نشانه های مهم آن بود. رزنزویک شووانو دیوان حافظ را به آلمانی و ویلبر فورس کلارک آنرا به انگلیسی ترجمه کردند. اما هرمان بیکنل در سال ۱۸۷۵ ترجمه کامل و بزرگتری از دیوان حافظ به انگلیسی انجام داد. ولفانگ گوته برجسته ترین نویسنده و شاعر دوران رمانتیک در سال ۱۸۱۴ دیوان حافظ را که به آلمانی ترجمه شده بود با اشتیاق مطالعه کرد و مجذوب او شد. کشش نیرومند گوته به حافظ قبل از هر چیز تحت تاثیر غزلیاتی صورت گرفت که مظهر لطیف ترین اندیشه های عرفانی و انسانی است. متن شیوا و افکاری که به شرح درون و تحولات روانشناختی فردی در دیوان حافظ می پردازد، تاثیری جدی در گوته نهاد. آنچه که روح گوته را پس از خواندن دیوان حافظ تسخیر کرد، آزاد منشی و صدای سخن عشق بود. گوته در اشعار حافظ بیزاری از ریا و بی پردگی را ستود. گوته به همراه یکی دیگر از شعرای آلمانی بنام ماریان فون ویلمر کوشش به سرودن غزلیاتی به آلمانی کردند. در سال ۱۸۱۸ گوته اثر معروف خود را که تحت تاثیر حافظ به رشته تحریر در آورده بود، بنام "دیوان شرقی و غربی" منتشر کرد. این اثر کوششی در نزدیکی شرق و غرب و نشان دادن یگانگی ها و افکار مشترکی است که میان ادبا و متفکران شرق و غرب وجود داشته است. این کتاب حاوی اشعاری است که گوته تحت تاثیر حافظ سروده است. البته گوته خود اذعان کرده است که قادر به نزدیک شدن به شیوه عرفانی و شیوایی حافظ در غزلسرایی نیست، اما کوشیده است از طریق غزلیات عاشقانه اندیشه های دوران رمانتیک خود را در توصیف طبیعت، خود شناسی و لطافت بیازماید. در «دیوان شرقی و غربی» قهرمانانی بنامهای حاتم و زلیخا راز عشق و دلدادگی را باز می تابانند. گوته در ایام پیری از کلام و سخن حافظ نیرو و الهام بسیار گرفت. رابیندرانات تاگور (هندی) نیز، تحت تأثیر حافظ، به آفرینش آثری دست زد. جاودانگی حافظ علت اصلی جاودانگی آثار حافظ در تیز بینی، نحوه استدلال و شرح درون و تحولات روانشناختی فردی انسان است. 
 او صدای سخن عشق و خود شناسی است که هر چه زمان بر آن بگذرد از شیوایی ، لطف و سوز نهفته در آن کاسته نمیشود و دلها را فراسوی زمان ومکان بسوی خود می کشاند. دیوان حافظ به همه زمانها و مکانها تعلق دارد و همواره تازگی و طراوت خود را حفظ می کند. بعبارت دیگر همچون اثری کلاسیک ماورا زمان و مکان قرار دارد و از چنان توانمندی و تازگی همیشگی برخوردار است که میتواند در هر زمان و مکانی روح و نظر مخاطبین را جلب کند. «فهم» نهفته در دیوان حافظ درباره انسان و زندگی درونی و روان شناختی او و بویژه تاکیدات شاعر بر روحیه تساهل و مدارا به این اثر چنان کیفیتی را داده است که در هر دوره ای میتواند مورد بازخوانی قرار گیرد و هربار نکات تازه ای در آن کشف گردد.
¤¤¤این مقاله یکی ازبیش از صدجستاری است که درکتاب "سرآمدان اندیشه و ادبیات از دوران باستان تا آغاز قرن بیستم" به همین قلم آمده است. این کتاب که اخیرادر ایران منتشر شد، به تمعق اساسی بر دورانهای رنسانس، روشنگری و واقع گرایی می پرد ازد و زندگی و آثار بیش از پنجاه تن از متفکران، فلاسفه، نویسندگان و
ب نظریه پردازان مرجع جهان را بازخوانی می کند.
¤¤¤¤¤¤
_ سامانه همه گیر هستی با آنکه یکنواخت پنداشته می شود ولی رو به پویش و پیشرفت است . گردش آرام هستی نباید ما را فریب دهد ، ما بخشی از یک برنامه بزرگ و پیشخواسته در کیهان هستیم که پیشرفت را در نهاد خود دارد . ارد بزرگ
*‌ _ مهمتر از امنیت بیرونی ما ، امنیت درونی ماست . هیچ ارتشی نمی تواند نا امنی درون فرو ریخته مان را بهبود بخشد . تنها خود ما هستیم که می توانیم آن را سامان بخشیم . ارد بزرگ
*‌ _ شورشهای آدمیان ، با بسامدهای پر توان کیهانی خیلی زود به سامانه درست خویش باز می گردد . ارد بزرگ
*‌ _ برآیند سامان یافتگی رفاه است پس : نخست باید به ساختار درست رسید سپس بر اساس آن ساماندهی کرد آنگاه رفاه همگانی بوجود می آید .ارد بزرگ

¤¤¤¤
پایان فرگرد سامان
¤¤¤¤ به قلم: فـرزانه شـیدا¤¤¤¤


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سامان*

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار