فصل سوم زندگی /شاعر: ایمان رضائی


فصل سوم زندگی - برای تو - سروده های ایمان رضایی


در گردا گرد گرداب وجود
در آن سوی کوه ها
بالاتر از سطح دریاها
در گوشه قلب آدمی
غم ، اندوه و شادی
در آن سوی قلب آدمی
کمی جلوتر به چشم می آید
دریا ، رود ، باتلاق ، مرداب و گرداب
شعله آتش ، کمی از دل
کمی هم از زنگار وجود
در اعماق مرداب ، در ژرفای گرداب
اسیرم ، از خون دل سیرم
من می میرم ، غرق شدم در این گرداب
هولناک است ، سطحش نمناک است
چاره چیست . باید ساخت و سوخت
پس تحمل می کنم
۱/۲/۷۶

هوا ، آفتاب ، گرمی
دردی نیست
غمی نیست
می نشینم کنار رودخانه حیاطمان
چه صاف و گواراست
کوه از دور پیداست
جنگل چه زیباست
سرما بر باد هواست
این همه هیاهو از هوا ، آفتاب و گرمی
چه خوب است نشستن در زیر سایه
پاکی وجود ، در هنگام سجود
دل به پرواز در آید به اوج رسد
به اوج هوا ، به اعماق گرمی
و در کنار آفتاب لطیف یا خشن
این همه پرواز
خسته شدم
پس بر روی سیاره دل می نشینم
۲/۲/۷۶
داد از باران
باد به رقصیدن در آمد
و ابر به گریستن
طوفان اینک عقده دل خالی می کند
تمام هستیش را بر روی دل خالی می کند
گاهی مشتش را بر روی پهنه سبز شالی می کوبد
یا اینکه بر روی وسعت زیبای قالی می کوبد
که مادر برای خشک کردن آویزان کرده بود
یا بر روی ساعت لب پنجره باز می کوبد
که پدر برای سحر خیزیش میزان کرده بود
خیس شدم از این همه طوفان و باران
در بستر بیماری افتادم
داد از این همه باران
طوفان یاد بگیر از ماه
که با ما سر روشنی دارد
نه مثل تو که با ما سر دشمنی دارد
/۷۶

شب ، تاریکی ، ترس
یک شب
چند جمله
دنبال اینها جریان آب جوب
هوای سرد
آسمانی پر ستاره
صدای هماهنگ قورباقه ها
زمینی شخم شده
پر از آب
مثل دریا ، امواجی بر روی آب
مثل دریا ، ساده و بی ریا
سرزمینی ساکت
بدون دقدقه های روز
شبی مهتابی و زیبا
در زیر نور مهتاب می شد نوشت
چند دوست درپی آبیاری زمین
به هم رسیدیم ، انگار خیلی از هم دور بودیم
درد و دل کردیم ، با هم گپی زدیم
خلاصه تا نیمه های شب خوش گذشت
این شب آرام به آدم درس دوست داشتن می دهد
پس یاد می گیرم دوست داشتن را
۸/۲/۷۶

یک دنیا بهانه برای دیدن تو
از پرتو نگاه تو
شالیزارهای خوب ما
پر بهانه آب می شود
جلوی اقامتگاه تو
رد پای چکمه های عاشق من است
به بهانه آبیاری شالیزار خوب
یک دنیا بهانه
برای دیدن تو
از سوی شالیزار ، چکمه ها و من .
۷/۱/۷۸

هر روز با فریاد من
هر روز با فریاد من گلوی غم خراش بر می دارد
حنجره درد پاره پاره می شود
هر روز با فریاد من
دشت کنار خانه مان پر از کلمات استوار رنج می شود
و غم بر شاخه بلند درخت توت قدیمی حیاطمان آشیان می کند
گیاهی تازه از جنس آه سر از خاک بیرون می آورد .
و امیدی دیگر در دخمه قلب من می میرد .
رودخانه کنار حیاطمان که محل انزوا ، تنهایی و خلوتگاه من است
آب پاکش واژه آلود از غم می شود
هر روز با فریاد من بال مرغ آرزو می شکند
پرستوی امید از قلب من کوچ می کشد
زوارها و زائران حرم دلم رخت بر می بندند
در اقبالم رخنه ایی تازه می آفتد
هر روز با فریاد من شاخسار درختمان پر غبا
ر
حروف غم می شود
نهال باغمان میوه ایی تازه از غم می دهد
تشویقی برای پیروزی اندوه بر شادی می شود
هر چه فریاد من رساتر می شود
دستم به امید کوتاه تر می شود
هر روز با فریاد من ریشه های امید
در دلم سست و بی بنیه می شوند
سیمای امید تَرک می گیرد
از بالا سرنگون و واژگون می شود
سقوط می کند .
ریشه های امید در دلم می پوسند و
نهال امید خشک می شود
شکوفه و گل آن پژمرده می شود و بعد می افتد
هر روز با فریاد من نژند لبخند تازه می زند
هر روز دلم کارش را با فریاد من آغاز می کند
تنها واژه های شادی موجود را در فروشگاه نژند حراج کردم
و به هیچ و پوچ فروختم و با آن خانه غم را خریدم
هر روز با فریاد من
وجودم هزاران بار مرگ را آرزو می کند
وقتی که فریاد می کشم
زلزله ابتدایی می شود
ای غم جدایی نمی شود
وقتی که قلب درد دارد
از این عالم دل سرد دارد
وقتی که روز می آد
غم و سوز می آد
شب تَبِ لَب
این دلم مگر چه داره
که مثل یک ابر می باره
۵/۱۲/۷۷
اروپا در خواب
من اروپا را در خواب دیدم
دانوب را در آن تب و تاب دیدم
ولگا را دیدم که روشن بود
راین را دیدم که به بی انتها می رفت
و آلپ را که با رویا های من بازی می کرد
من در آن رویا با ژرمن دوست شدم
و بوی خوش مسیح را به مشامم سپردم
/۷۸

من دیدم
من ظلمت را دیدم که در تاریکی می رفت
سینه شب را با بی رحمی می شکافت
و از ترس من برای خودش رویا می بافت
من مرگ را دیدم که به بقیع می رفت
هر آنکس که سستی می کرد
مرگ با او دوستی می کرد
من غم را دیدم که در خانه فقر را می زد
چون شهنه در کوی و بازار شد
شهنه آن غم مردم آزار شد
من سیل اشک را دیدم
که بر یتیمان می خروشید
با آنان تندی می کرد و بر چشمانشان می جوشید
و برای دل شکستن می کوشید .
/۷۸

آرامش

چهره آتش و دود
باید مکر و فریب را زدود
صدای مهیب طوفان
آه !؟
صدای آرامش نی چوپان
در سینه آتش هم آرامشی هست
پرستو را باید شمرد
تا در کوچ کسی نمرد
باید دور مرگ حصار کشید
تا به دیگران سرایت نکند
۱۰/۱۲/۷۸
افکار من

داشتم افکارم را سنباده می زدم
که ناگهان تنگ رویایم افتاد و شکست
سلول خاکستری ذهنم ترک مویی برداشته
و آزمندی آمد و سر اندیشه ام را سنگ زد و شکست
موریانه های حریص تمام محتوای مخم را جویدند
مورچه های طماع اعصابم را تخلیه کردند
پشه موزی درک مرا نیش زد
پرنده مزاحم به سیاستم نوک می زند
حشره ایی بر اسرارم رسوخ کرد
آن زالو تمام حسم را مکید
و کسی تمام جنس دلم را پاره پاره کرد
و موجودی آمد و تمام تار و پودم را درید
۳۰/۳/۷۹
قانون

بزک های تند
اما نا مانوس
ربایش دل
فرو ریختن احساس
و قانون دوز و کلک
بیدب در گرداب
نیلوفری در مرداب
و حشره ی زیبا در سرداب .
/۷۸
آرامش ۲

در این پاییز سرد زندگی
من درو می کنم آخرین نا امیدیها را
و برداشت می کنم آخرین غم ها را
من به پاس شب می نشینم
تا از آرامش آن چیزی بچینم
حتی
ابرها با آن دوری راه
حتی برای سرنوشت من
گریه می کنند
اشک می ریزند !
و دلشان برای من می سوزد .
/۷۹

حالا
مسیر پر تراکم ابر
غفلت سایه
نگاه خشن آفتاب
حالاست که مادر باید ایثار کند
۲/۴/۷۹

گناه و دروغ
دروغ وصله گناه
گناه چیست ؟
گناه و دروغ
آمیزشی بی اصالت .
/۷۹

بی تو
بی تو هرگز
با تو تا کفایت عمر
فقر بر می کند
بنیاد عشق را
عاشق همه است
و همه معشوق
رسولان مرگ
رسولان مرگ
می آیند
و چشمانت را
به هدیه می گیرند
و ... هرگز هرگز پس نمی دهند بهار
/۸۳

ای مرگ
ای مرگ طبیب دردم باش
گلشن این باغ سردم باش
بیا مرا ببر از این روزگار
هدایت گر این رَهم باش ای آموزگار
عبور از درد
کوله باری از غم
توشه ایی فراوان از اندوه
گشتی در مصیبت
سیری در ناله
کنکاشی در آه
عبوری نا ممکن از درد .
در آن سوی قلب خفته
باد زوزه می کشد
گرگ همخوانی می کند
سگ پارس کنان تکرار می کند
صداها در هم آمیخته
از ترکیب صداها
آهنگ وحشتناکی به دست می آید
ترس وحشت به دنبال آن انگیزه
در انسان نمایان می شود
صدای نی یک چوپان مهربان
تمام این صداها را در هم می شکند
چه خوب شاد مهربان عزیز
به آدم درس زیستن و توانستن می دهد
پس می توانم
سعی می کنم
۱/۲/۷۶

و حالا
زیر چشمی های تر
ترمز های ناگهانی افت
و حالاست که زندگی
بی معنا می شود
آبان/۷۸
ماهی

آزاد و شادم مثل یک ماهی
دور از طغیان مثل حوض آبی
قانون مرگ
قانون مرگ
جاذبه خاک
سنت خوابیدن
احترام سکوت
زجر عرف
و سطح نمناک
دنیای مهر
دلم می خواهد
که دنیای مهر
به قدری گرم شود
که از شدت گرمایش
به سایه قولی پناه ببرم .
۷/۱/۷۸
مربع

به وَتر بسنده نمی کنم
با تلاش به قطر خواهم رسید
با مربع
یک متوازی الاضلاع تشکیل می دهم
و در هر ضلعش مهر خواهم کاشت .
و ...
و چشمان گرسنه ات
تمام عابران
با چترهای رنگی را
با اشتهای تمام می بلعد .
۲۱/۹/۸۴

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار