بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هنجارها*

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_ فرگرد هنجارها _●

درزندگی انسان ها, همواره نیروهای مختلفی وجود دارند که آنان را بسوی راه هائی رهنمون میشوند که بر خلق وخوی وشکل فکری وروحی وشخصیت آدمی اثر گذاشته و در شکل طبیعی زندگی او اثر میکگذارد این نیروها عبارتند از نیروی احساس ونیروی فکر واندیشه ,مسلم است که آدمی قدرت این نیرو را درخود افزون وکم میکند وبدینوسیله شخصیت خود را درطی زندگی از زمان کودکی چون مومی که ببازی گرفته باشد شکل میدهد . انسان در زمان کودکی بر این واقعیت آگاه نیست که چقدر در رابطه با احساس وفکر واندیشه او , دیگر انسانها وطبیعت وزندگی ومحیط میتوانند تاثیرگذار باشد وشاید بسیاری در زمان بزرگسالی نیز این مطلب را درنیابند که چقدر تحت تاثیر عوامل بیرونی تغییر کرده اند همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند: طبیعت آدمی دردرون وذات خود خواهان خوبی ها دوستی ها وراستی هاست

*ـ هنجار طبیعی آدمی دوستی و نرم خویی ست اما برای بدست آوردن آن بیشتر زمان زندگی این جهانی را در ستیز و آورد می گذراند * .ارد بزرگ

اما اینکه تاچه حد قادر باشد براین نیروهای جانبی مجزا از فکر واحساس واندیشه خود فائق آمده بر آن تسلط یابد با آنکه چیزی ست که در جائی در« ید قدرت او » ودردستهای خود آدمی ست اما در بسیاری ازمواقع نیز زمانی که فشارها ونیروهای خارجی بر او افزون تر از حد تحمل او میشود آنگاه راحت تر به تغییر تن در میدهد . وبااینکه در طول عمر خود بطور مداوم در تلاش شناخت نیروهای درونی وبیرونی ست اما همیشه انسان برنده نیست وهمواره نمیتوان صبوری خود را حفظ کرده وهمانگونه باقی ماند که بوده است ما بی آنکه خود واقف بر آن باشیم با زمان تغییر میکنیم . دراصل خصلتی که در وجود تمامی جانداران روی زمین از سوی خداوند بخشیده شده است همین نکته است که خود را با اوضاع وزمان ومکان درهر شرایطی وقف میدهد در رابطه با حیوانات وگیاهان نیز خداوند راههای دیگری اندیشیده است واگر این گروه از مخلوقات خداوند ادارای عقل نیستند اما در نهاد آنان درک مطالبی چون سرما, گرما, ....غیره را نیز نهاده است حس بسوی آب رفتن در زمان مناسب برای ابزیان ویا حیواناتی که هم آبزی هستند هم قادر به زندگی بروی خشکی هشتند حس درک سرما وگرما در پرندگان و دانش ذاتی مهاجرت از ییلاق به یشلاق وبرعکس , حس ذاتی چگونگی دوام آوردن در سرما درریشه وشاخه درختان و بوته ها وگیاهان همه وهمه دانش ذاتی ویک نوع خصلت زاده شده ومتولد شده با آنان در زمان خلقت بوده است وتاریخ زندگی آدمی نیز نشان میدهد که صرفه نظر از نیروی عقل ,درانسان نیز قدرت وقف دادن خود با شرایط نیز بصورت ذاتی داده شده است.کمااینکه معمولا انسانهای اولیه غار نشین در سرما وگرما جای خود را تغییر میدانند, در زمان جابجائی همواره انسانها درکنار رودخانه ها ودریاها سُکنی گزیده اند ودر بسیاری مواقع ناگهانی در زندگی که انسانی با کشتی وقایق وهواپیما در دریا یا درجنگل دچار حادثه شده وبه تنهائی یا با گروه معدودی مجبور به زندگی با کمترین شرایط زیست بوده است ,همه وهمه نشان داده است که انسان خود را وقف میدهد وتوانائی زندگی حتی درتنهائی کامل در یک جزیره یا در کوهها یا در جنگلهای دور دست بدون همنشین وهمدم را داشته است وبسیارند سرگذشتهای واقعی وحقیقی دراینگونه ماجراها که سرانجام انسان شهری سالهای سال یا تمامی عمر در تنهائی محض یا با معدود گروهی توانسته زندگی را ادامه داده وبقدرت عقل واندیشه ومیل شدید به زیستن خود را با محیط سازگار ساخته وزیسته وزندگی کندودرواقع میل به زیستن وزنده بودن ,در انسانها نیز میلی ذاتی ست وتنها زمانی که انسانی به سرحد ناامیدی ویاس بیش از اندازه میرسد که خود باور کند وبخود بگوید که دیگر نمیتواند ادامه دهد درواقع دیده ایم که قدرت فکر نیروئی آنقدر قوی وسخت است که انسانی با ازدست دادن محبوبی فقط اراده میکند که بمیرد واین فکر نیروی مرگ را دراو بحدی قدرت میدهتد که براستی میمیرد که آنرا در زبان عامیانه دق کردن مینامیم واین همان خواست فکری واحساسی همان نیروی یادشده پرقدرت در فکر اندیشه وروح ودل انسانیست که میتواند کسی را تا قله ها برده اورا به اوج زندگی وخوشبختی بکشاند یا درقعر تنهائی حتی با مرگ روبرو کند

ــــــــــــــــــ بگذار:

بگذار زمان راه بگشاید

بگذار سرزمین روزهای بلند

تاریکی را جواب گوید.

بگذار مهتاب , نور بر یزد ,

در حوض آسمانی شب

« همیشه راهی هست, در ناامیدی ها نیز!>»

همیشه مسافر , تنها نمی رود

روزی باز خواهد گشت...

گذر آبهای روان نیز

بازگشت ابرهاست

وبارش باران ها

وصال دوباره ی آب با رود

قطره با دریا

همیشه چنین نخواهد ماند

همیشخ دلتنگی نخواه بود

لبخند روزی, دوباره

بر لبهای بسته

باز خواهد گشت

ناامید مباش , قلب من!

ناامید مباش ای دل!

___فرزانه شیدا 30تیر 1382______

این را نیز دیده ایم که بسیاری از مردم که از سوی دکتر وعلم پزشکی درشرای ط بیماری و در بیماری های جواب شده از انان وسلامت دوباره ایشان قطع امید میشود ولی آنقدر موج زندگی وعشق به زندگی ومیل به زندگی در آنان شیدی میشود که توانسته اند بر درد خود فائق آمده حتی با نیرو وقدرت فکری خود گاه حتی بدون دارو یا ادامه ی دوران درمانی شفا یافته وبه زندگی باز گردند دیده ایم که حتی به زیارتگاه ها رفته وتقاضای شفاو بهبودی میکنند وشفا نیز می یابند که اگر به کن ودرون مطلب نگاه کنیم میبینیم وقتی به خداوند پناه میبریم وبه ائمه ی او همانطور که در فرگردهای قبل نیز قدرت دعا ومعنی آنرا توضیح دادم با همین درخواست از خداوند وائمه مومنه در درون خود میل به زیستن را چون تقاضا میکنند نیروی امید اینکه شاید شنیده شوند به آنان قدرت ادامه رنج بیماری را نیز داده وحتی به شفا میرساند ,چراکه او بخود وبه درون خود بااین دعا فرمان میدهد که من نمیخواهم بمیرم ومن میخواهم زنده بمانم وهمین نیرو درناخودآگاه وجود او ,به تلاشی ناخوداگاه دست میزند وعقل فرمان خوب شدن را دریافت میکند واگر شخص در باور واعتقاد کامل به این امر باشد که خدا مرا شفا میدهد و ائمه متبرکه ی او بدادم میرسندو من حتما خوب میشوم .خوب نیز خواهد شد ولی اگر این باور در درون خوداو همراه با شک باشد اگرچه ممکن است که مدت درمان را طولانی تر کند وبه تعویق وتاخیر بیندازد ورو به سوی شفا را تاحدودی پیش رفته باز ساکن وصامت بر جا بماند ویا گاه که این شک دردرون قوی تراز ایمان است در نهایت وسرانجام اگر شش ماه تا مثلا دوسال باو وقت داده اند سرانجام از پا در می آید . اما گاه خواست درونی وعشق به عزیزانی که قادر به ترک آنان نیستیم بما قدرتی میبخشدکه تحمل کرده وحتی بر بدترین دردها نیز فائق بیائیم .درواقع پنجره ی ذهن ما هرچقدر بازتر واندیشه ما هرچقدر گسترده تر به منظره بیرون افکار بنگرند وبازتاب آنچه را می بیند ودرک میکند وباور دارد بیشتر کند قدرت روحی وفکری وذهنی او نیز گستره تر میگردد وهرروز پنجره های تازه تری دردرون ذهن او گشودعه میگردد که وسعت واقعی دنیا را براو نمایانده قدرت فکری اورا افزایش بیشتری میدهد انسانها هرگز نمیتوانند با یکی دوردریچه فکری یا با روزنه ای از افکار کوچک انسانهای بزرگی شوند چراکه وسعت دیدگاه وسعت آرزوها را نیز افزایش داده وخواسته ی آدمی را نیز افزون میکند اینکه میگویند هرکه بامش بیش , برفش بیشتر شاید برای این بکار برده شود که هرکه دارائی بیشتری دارد مشکلات بیشتری نیز دارد اما چرا بدینگونه درجائی دیگر معنا نکنیم که هرچه بیشتر بر گستردگی افکار خود را وسعت دهیم زمینه وسطح بزرگتری برای دریافت اندیشه های نو خواهیم داشت همانگونه که هرچه زمین زراعتی ما بزرگتر باشد وکشت ما وسعت بیشتری داشته باشد حاصل وبرداشت ما نیز بییشتر خواهد بود. درنتیجه آنچه از دنیتی خود دریافت میکنیم آن چیزیست که از دنیای خود تقاضا میکنیم وآن چیزیست که برای گرفتن از دنیای خود برای آن کوشش میکنیم در نتیجه شاید کسی یک شبه با بلیط بخت ازماوی ثروت تاجری را کسب کند که سالها لبه رنج وزحمت آنرا بدست اورده است اما نمیتوان مطمئن بود که بحد تاجر قادر بهنگهداری یافته های برباد آمده ی خوئد خواهد بود ودرعین حال تاجر وانکه اندوخته ای بزرگ دارد خواه این اندوخته مال وثروتی باش د یا فکر وانریشه ای بی شک برای داشتن ودارا شدن آن منیز زحماتی را متحول شده همچنان در نگهداری ان میکوشد وهرگز نیز در رابطه بتا حتب فکر بزرک اندیشه گسترده وانودخته های فکری کسی از در غیب عالم نگشته است مگر به قدرت خداوند وباید اینرا درنظر داشت که انسان عاقل نیز میداند بیشتر از آنکه به لازم باشد به انتظار معجره باشد می بایست خود سازنده وآغاز کننده ی آن معجزه باشد.بدین معنی که اگر میبینم که در زندگی کسی چنان تغییراتی حاصل شد که بعید بنظر می آمد که چنین فردی مثلا روزی برای خود کسی شود ونام وعنوانی بهم زده وثروتی اندوخته وزندگیش ازاین رو به آن رو شده که گاه نیز میگوئیم انگار در زند گی فلانی معجزه شد!باید این آگاهی را نیز داشته باشیم که این معجزه درپی خود زحماتی را به همراه داشته است وخواه مثبت خواه منفی آن فرد براهی رزفته گکاری کرده زحمتی چه به خیر دچه به شر را برخود هموار کرده است که امروز رقم بانکی او صفرهای زیادی دارد یا پنجره های خانه ی اوانقدر بسیار است وطبقات خانه اش آنقدر بلند که چشم را خیره میکند ودر زمینه فکر نیز این برج افکار این گش.ده شدن هزار پنجره بر چش دل نیز پی آمد هزاران زحمتی ست که فرد برخود همواره داشته فیلسوف ودانشمند واندیشمند ممکن است از لحظه ی تولد با ذهنی خلاق بدنیا آمده باشند اما ذهن خلاق ودانا ودانشمند نیز به هیچ کحا نمیرسد اگر خود را دردنیای کودکی ونوجوانی وجوانی تااوان پیری رشد وپیشرفتی ندهد هیچکس عالم نمیکگرددوداناا نمیشو.د واندیشمند نخواهد بود مگر که بسیار پای کتابها و دانشها دود چراغ خورده وبیداری کشیده وزمان صرف کرده باشد.

___ خواب پنجره ها_____

قصه ای باید نوشت از خواب پنجره ها

ازگشودگی درهای بسته...که بر آن قفل زده ای

بی هر آن کلیدی!

حتی «آرزو» نیز نخواهد بود

اگر تو او رادر پشن پنجره ها

باز بداری

یا گرتو اورا

از باد وباران وخاک

بیمناک کنی!.

خواهد آزرد...اگر خود

از دیدگان تو نیز

فراموش شود.

گوئی پنجره غمناک است

گریان است

در ناگشودگی های خویش...

گوئی باد وباران و خاک

وبرگهای سرگردان نیز

بی کس مانده اند!

هوای تنفس دل نیزووودر اتاق بسته میمیرد..

خواب پنجره ها...

زیستن , برای باد وهواست

برای نسیم باران...وحتی

برگهای زرد الوده ی پائیزی

خواب پنجره ها

برای تو نیز بیداریست

دردین طلوعی

از قاب پنجره

ونگاهی به گسترده ی اسمان وزمین

.... وزیستن دوباره ایست

در غروب

در پرواز پرنده ها ...بسوی لانه ی تنها مانده .

...نسیم خنکی ست, در لابلای پنجره ها....!

در خواب پنجره ها می خندند

گشوده دهان

گوئی به قهقه درز گشودگی خویش

گربگشائی درهای بسته ی او را

...بتو نیز خواهد خندید ...

اگر مانده در پشت پنجره...چشمها رابسته باشی

در طلوع زندگی...در صبح

در غروب ..در شب!

تو نیز بخند

ازاندرون دل از باور ذهن

وباورکن خواب پنجره ها

میشکند ...اگر درب گشوده خانه ی تو نیز

نوازش بادی بر تن پنجره باشد ...

ودر گشو.ده ی خانه ی تو نیز بیداریست

که قفل از پنجره ی بسته ی دل تو نیز خواهد گشود

خواب پنجره رویای رهائی ست

رویای رهائی وآرزو

بازکن پنجره را

بازکن دل را

گسترده ی روح....رهائی میخواهد.

دوم 2 /شهریور /1382

_____________ فرزانه شیدا_____________

ما زمانی مغلوب میشویم که از خود خویش واز هرآنکه امید وعزیز ماست دل خو را بریده وناامید میشویم.ما زمانی شکست میخوریم که نیروی تلاش را از یاس از کف میدهیم ما زمانی زمین خواهیم خورد که ایستادن را تحمل نکینم زمانی خواهیم بر زمین خواهیم افتاد وشکست که زانو را خم کرده

وخود را رها میکنیم.جزاین باشد شکست معنائی ندارد

_______ * انتظار = * وحشی بافقی *_______


مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم

که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم

شراب لطف پر در جام می ریزی ومی ترسم

که زود آخر شود این باده وُ من درخمار افتم

به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دَم

بِدم برمن فسونی, تا قبول طبع یار افتم

ز یُمن عشق, بر وضع جهان ,خوش خنده ها کردم

معاذالله اگر روزی , بدست روزگار افتم

تظلم آنقدر دارم , میان راهت افتاده

که چندانی نگه داری, که من بر یک کنار افتم

عجب کیفیتی دارم بلند از عشق وُ میترسم

که چون منصور حرفی گویم وُ در پای دار افتم

دگر روز سواری آمد وُ شد وقت آن « وحشی»

که او تازد بصحرا , من براه انتظار افتم

_________ « وحشی بافقی»________

درواقع هنجارهاست که به نیروی فکری ما قدرت عمل میدهد اینکه چرا باور داریم چه را بخود قبولانده چرا ازخود دور میکنیم وآنچه هستیم در ذات واخلاق ورفتار وشخصیت ما هنجارهای فکری روحی قلبی وقلبی ماست ما ساخته شده از انبوده احساسات وافکار واندیشه های متفاوت وگاه حتی متضادیم افکاری که چه احساسی باشد چه عقلانی چه فلسفی باشد وبر منطقی استوار چه تماما بر پایه روح واحساس قلبی وافکار شاعرانه ورومانیک همه وهمه بازگشتی بدرون وبه بیرون جیسمما بعنوان یک شخصیت ویک فرد را دارد که گاه در اندیشه های خود به مطالب متفاوتی نیز برخورد میکنیم که این فکر واندیشه آن دیگری را نفی میکند وبایکدیگر جور درنمی آید ولی انچه باعث میشود هردو اندیشه را درخود حفظ کنیم جایگاه ومکان استفاده از ان فکر واندیشه واحساس است. اگر قلبی خود را درزندگی درقفس میبنید بی شک نگاه اوست که قفس را تجسم میکند واگر فردی براستی خود را در زندانی حس میکند که درآن دست احساس وروح او بسته است بی شک نمی بایست به انچه هست تن دردهد که همئاره راهی ذبرای رهائی روح ودل هست وهر مشکلی چاره راهی دارد واگر گاه اقدام نمیکنیم شاید از سر ضروریات زندگی ست اما آنچ مهم است این است که در هیچ کجای دنیا فردی را نخواهی یافت که عاقل باشد امابا وجود داشتن بینشی درست از زندگی باز طول عمر وزمان زندگی خود را به ناچاری طی کند ودست به تلاشی نزند مسلم است که هرکه میداتند زندگی جاودانه نیست این را نیز میداند که زندگی جسم نیز مانا نیست وآنچه میبایست رها باشد جسم نیست بلکه روح وذهن واندیشه ی ماست .انسان براستی میتواند درزندانی سالهای سال در انفرادی زندگی کند وتنهخا میل به زندگی اورا از مرگ وتنهائی نجات دهد که بسیار دیده ایم نمونه های آن را .انسانی نیز ممکن است با گذاشته شدن در اتاقی برای چندروز وبستن دری بروی او با گذر ساعتهای تنهائی پس از گذر چندروز جان ببازد که باز این اندیشه ی اوست که تنهائی ومحروم شدن از آزادی را چگونه برخود تعبیر کند وهمیشه زمانی انسانی درگیرودار مشکلات وسختی ها وتنهائی ها جان میبازد که موقعیت خود را به همان گونه که هست پذیرفته باشد وناامیدی را بخود راه داده وبودن درآن محدوده ی احساسی را برای خود پایان زندگی ورهائی بپندارد که چون چنین بیاندیشیم چنین نیز خواهد شد وجان زکف نیز خواهیم داد که عقل وذهن همان را قبول وباور میکند که خود ما باو فرمان میدهیم. برای مثال ما همواره میگوئیم انسان عاقل هیچوقت اگر بداند که درجلوی پایاو چاهی قرار دارد چشم بسته به جلو نمیرود عقل ومنطق آدمی این را میپذیرد که جلو رفتن یعنی فرو رفتن ومردن اما بااینکه اینرا میدانیم اگر خدای ناکرده عزیز ما درجلوی پای ما در باتلاقی فرو رود خود به هرشکل به آن نزدیک میشویم وبه هر چاره راهی متوسل میشویم که اورا بیرون بکشیم یا شاید به توسل به شاخه درختی طنابی که به آن بسته ایم , خود نیز بدورن باتلاق برای نجات او برویم ایم مثالی ست که در زندگی بسیار درشرایط متفاوت به همین شکل فکرکرده به سوی خطر رفته و از عقل خوددراین میانه مدد میجوییم واز قدرت خواستن خود استفاده میکنیم وتلاش میکنیم از شرایطی غیر معقول وبسیار سخت یا غمناک یا حتی غیر قابل باور خود را به بیرون کشیده وجان سالم بدر ببریم .کمااینکه در داستانی حقیقی گه درآن سقوط هواپیمائی رخ داده بود تنها یک نفر در دل کوهستانها زنده مانده بود وهوا بسیار سرد وبرای زنده بودن آدمی جائی بود که انتظار زنده بودن این شخص نمیرفت و هوابحدی سرد وبد بود که در سرمائی شدید زیر صفر کوهستان و بورانی سخت در منطقه ای بین کوههای فراوان که امکان گذربرای هلکوپتر یا هواپیمائی در آن وجود نداشت که کسی بتواند به جستجوی بازماندگان رفته از حال آنان باخبر گشته یا به نجات اقدام کند, حتی بااینکه محدوده ی سقوط هواپیما نیز مشخص شده بود اما گوئی مقدر براین بود که امداد وکمک نیز قادر نباشد کاری انجا داده وبااینکه میدانستند در ان هوای سرد درآن منطقه کسی اگرهم زنده مانده باشد دوام نمی اورد ,این مرد تنهای باقیمانده از سرنشینان خود به تلاش برای زندگی وزنده بودن میکند چراکه او به تنها دختر خودکه از مادرش جدا شده بود قول داده بود که امسال کریسمس اورا باخود به مسافرتی گرمسیری ببرد وعشق این پدر بدختر وفکر اینکه دختر دریابد پدر نیامده یا مرده است اورا وادار کرد تا بخواهد بهرشکل که هست خود را بدخترش برساند وتنها ویک تنه به جنگ با طبیعت سرد ونامهربانی رفت که هیچ آدمی قدرت زندگی وادامه حیات درآن را برای بیش از چندساعتی ونهایت یک شبانه روز نداشت اما او چمدانهای مسافرینی راکه در قید حیاط نبودند باز کرده هرآنچه برای زنده ماندن نیاز داشته از میان آنها پیدا میکند مواد غذانی اب نوشابه های مختلف پتو لباس پلاستیک و.....تمامی انچه که مسافران درراه خریده بودند یا به همراه خود به منزل یا به محل مسافرت خود میبردند وانگاه با سوزاندن مابقی انچه بود ونبود و وباقی مانده ی وسائلی که دیگر با کمکی برای نجات اونمیکرد خود را دراز سرما درامانم میدارد و با گرم نگاهداشته خود به ساختن وسیله ای دست میزند و از وسائل بازمانده برای خود وسیله ای درست میکند که مانند اسکیمو ها قادر باشد با مواد غذائی ونیازمندیهای اولیه را ازجمله کوله پشتیِ (کیسه ی خواب ولباسهائی برای تعویض و....) را بار این وسیله کرده تا بدون اینکه سنگین شود آنرا باخود بکشد وچون کوهنوردی باتمامی وسائل مورد نیاز دراین کوهسارهای پشت سرهم براه افتاد .اگرچه تعداد کوههای بدنباله هم بحدی زیاد بود که تصور نمیرفت او قادر باشد راهی اینهمه طولانی را تا رسیدن به منطقه ی زندگی آدمی وشهری ویا یک آبادی طی کند اما او سرانجام خود را به منطقه ای میرساند که هواپیما وهلکوپتر قادر به نجات او باشند وبا استفاده از آتش و نوشتن کلمه ی ( SOS) که به معنای« کمک اضطراری در مواقع جنگ وخطر»بوده وبه نوعی زبان سربازان وارتشیان برای اطلاع رسانی ایت که در محدوده ای که گسترده وقابل رویت باشد آنرا بروی زمین مینویسند تا از آسمان توسط هلی کوپتر وهواپیما رویت شود وهمچنین تفنگهای اضطراری هواپیما که در کشتی نیز موجود است که برای زمان حادثه در کشتی وهواپیما قرار میدهند تا با شلیک آن در آسمان ,هلی کوپتر وهوایپائی را که از آن محدوده میگذرذداز وجود خود ونیاز به کمک خود آگاه کند وبدین شکل دیگران را منطقه سقوط رابه کسانی که درهوا هستند با نور سبز وقرمز ی که در آسمان منعکس شده ومدتی نیز باقی میماند و سرانجام خود را نجات بخشید واگرچه دیرتر از موعد بدختر خود رسید اما رسید چون قول داده بود برسد .

____پیمان * وحشی بافقی* ____

ما چو پیمان با کسی بستیم , دیگر نشکنیم

گر همه زهرست, چون خوردیم, ساغر نشکنیم

پیش ما یاقوت , یاقوت است وُ گوهر , گوهر است

دأب ما اینست , یعنی, قدر گوهر نشکنیم

هر متاعی را, دراین بازار, نرخی بسته اند

قند,اگر بسیار شد , ما نرخ شکر را, نشکنیم

عیب پوشان هنر بینیم , ما طاووس را

« پای پوشانیم» اما« هرگزش پر نشکنیم ».

ما درخت افکن نهّ ایم , (آنها گروهی دیگرند !)

با وجود صد تبر , یک شاخ بی بر نشکنیم

بّه که «وحشی» را, دراین سودا , نیآزاریم دل

بیش از اینش ,در جراحت , نوک نشتر نشکنیم

_________« وحشی بافقی» _______

گفتن این ماجرا اگرچه طولانی اما لازم بود تا بدینوسیله ثابت شود که قدرت ونیروی فکری وخواست بشری وتمایل به انجام ناشدنیها در انسان میتواند آنقدر قوی باشد که هر غیرممکنی را نیز ممکن کند این است که زمانی که به فردی برخورد میکنیم که زانوی غم به بغل گرفته از بیکاری ونداشتن پول ونداری مینالد انسان بفکر فرو میرود که اگر این فرد دران کوهستان بود بیشک آنقدر در سرما مینست تا یخ بسته وجان ببازد چراکه نیروی زنده بودن نیروی, درخواست شادی, نیروی تلاش درچنین فردی انقدر ضعیف است که با یکی دوتا نه گرفتن از دومحل کار دیگر بدنبال کار نمیگردد وباین اکتفا میکند که وقتی کار نیست هرروز کجا خود را علاف کنم وبدنبال کار خیابان متر کنم که متاسفانه اگرهمان خیابان را نیز فقط متر میکرد امکان اینکه کاری بناگهان در سرراه او قرار گیرد یا فردی که در پیدا کردن کار باو یاری کند خیلی بیشتر ازاین بود که درگوشه خانه نشسته انتظارز بکشد دنیائی که ازاو حال او وموقعیت او خبر ندارد بیاید ودربزند وبگوید آقا خانوم بفرمائید بیائید سر این کار!! انقدر نشستی دعا کردی از در غیب بما وحی شده درخانه بغل جوی اب پلاک تنبلی وناامیدی ,ادم بیکاری هست که اگرواقعا نان میخواست میتوانست روزنامه بفروشد اما بی پولی ونداری ویاس راخجالت خود نمیداندبلکه بی ابروئیست اگر نان خود را با فروختن روزنامه بدست بیاورد ومحتاج خلق نباشد وشرمنده فامیل نگردد که مردی ست وزنی سالم جوان یا پیر اما بهرحال با دست وپائی که قادر به ایستادن بروی ان پاست وگرفتن روزنامه به ان دست اما شرم اینکه بعنوان نام روزنامه فروش دورگردی باشد اورا به کنج خانه کشیده وگرسنگی تحمل میکند وبه کسی رو نمی اندازد ولی آبرو نمیفروشد که این آبرو ازدست دادن اگر به روزنامه فروشی وکاری شرافمتندانه حتی درجایگاهی کم اگرهست لااقل نانی ست بدون احتیاج به دیگری اگر کم لااقل ازهیچ بهتر .این شد که از بس دعا کردی خدا از درغیب ما را برای رهائی ونجات تو فرستاد

هزار بار درفرگردها نوشتم برای هزارمین بار نیز مینویسم : « ازتو حرکت , از خدا برکت»

ـ‌ آنانکه هنجار وجودیشان در نابودی داشته های دیگران است و خود بی میوه اند را باید به کارهای بدنی واداشت تا بدین گونه خیری برای همگان و خویش داشته باشند . ارد بزرگ

خداوند نیز انسان تنبلی را که کار را عار بداند وبخاطرجایگاه نوع کار هرچقدر شرافتمندانه حاضر به بیکاریست دوست ندارد که خداوند اگر میخواست تو بی ابرو شوی تن سالم بتو نمیداد که بسیارندخحتی آنان که تن سالم نیز ندارند وفعالند بی آنکه حتی نیاز داشته باشند که فعال باشند اما برخود شرم میدارند که بیکار باشند وبه هرشکل برای خود دری باز میکنند که درآن برای خود ودرون خود واندیشه واحساس خود مثمر ثمر باشند حال اگراینکار ثمری برای دیگری نداشت لااقل ازخود خویش راضی باشد که من تلاشم را میکنم شاید امروز درجایگاهی کوچ اما باین قتاعت نمیکنم وجایگاه بزرگ واقعی زندگیم را نیز درکنار آن جستجو میکنم چیزی را که میخواهم باشم ومیتوان باشم اگر بخواهم ( واما هیچ کاری نیست که ثمری برای دیگری ودیگران نداشته باشد که حتی روزنامه فروش وآدامس فروش وفروشنده ی بلیط بخت ازمائی, هم خدمتی به خلق میکند که اینگونه مایحتاج را هرچند ضروری نباشد اما امکان تهیه آنرا برای دیگران با دست وپا وزحمت خود فراهم میکند و به کودک وبه بزرکسال میرساند*).وقتی کردش روزگار بی امان درچرخش است نشستن منو تو بی هیچ تلاش مثبتی چرخه ی زندگی مارا نخواهد چرخاند مگر به یدقدرت خود ما با خواست ونیروی فکری واحساسی ودهنی وروحی وقلبی ما کمااینکه ارد بزرگ نیز میفرمایند:

*ـ‌ بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان :

گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و …ارد بزرگ

وهمه اینها نمادی از تلاش را نشان میدهد تلاشی طبیعی که بقدرت وخواست خداوند خودبخود انجام میکیرد وبدست طبیعت وخداوند اگر میخواست تلمبه ای بدستت میداد که بتوانی گردش خون خودراهم تنظیم کنی اما اینکار را نکرده عقل را بتو داد که ازاین کرده وچرخش زمین وزمان وطبیعت وطبیعت وجود خود بهترین بهره را برده واز جسم گرم خود به زندگی خود حرارت ببخشی وآتش گرمی زندگانی خود را برافروزی با هیزم تلاش وزحمت که اگرچه این هیزم آخر زغالی میشود که باز زغال نیز بکار میآید مسلما کار تو نیز به خاکستر بیهوده نمینشیند اگر کرمای زندگی خو.د را بدست خود برافرزوی وبر سردی یاس دل وافکار خود چیره شوی.که این شیطان وجود تو دردرون فکر توست که نومیدی را برتو افکارتو می بخشد جز این بود ناامید هرگز معنا نداشت:

*‌ - هنگامه رهایی اهریمن ، هنگام دربند شدن توست . ارد بزرگ

*ـ‌ بسیاری بخاطر برآیند هنجارهای درونی اشان بین نمای سپید و پاکی در اشتباهند . ارد بزرگ

گاهی نیز اتفاق میافتد که بسیار راه آمده ایم اما دیواری , بن بستی .مانعی... دریر راه ما آمده ناگزیر به برگشت میشویم ویا شاید ناگزیر به دوباره شروع کردن اما باز اگر فکر کنیم این تجربه ی رفتن در راه برای دوباره رفتن در راهی دیگر بیهوده نبود وباز ادامه دهیم وازدری دیگر وارد شویم بی شک هر دیواری را از سر راه برداشته ایم واگر فاصله ای وپرتگاهی ودره ای برسرما ظاهر شد اگر قدرت امید را همواره حفظ کنیم با چندقدم بازگشت ودروخیزی درست از این دره وپرتگاه نیز میگذریم

*ـ *برای پرش های بلند ، گاهی نیاز است چند گامی پس رویم .ارد بزرگ

یا با طناب آرزو های خود از اینسو به ان سو بااحتیاط راه گذر را هموار میکنیم ومیگذریم سختی درراه زندگی درهمه ی زمانهای زنده بودن به همراه ماست هیچ چیز ساده نیست حتی خوردت لیوان ابی اگر لیوان را درست نگرفته باشیم اگر درست به نوشیدن نپردازیم اگر یکدفعه سر نکشیم وخود را خفه نکنیم ولیوان از دست ما افتاده بشکند وخود نیز نقش زمین نشویم گاه همه ی اینها اتفاق میافتد درخوردن آبی ساده واگر بلطف خدا به مرگ نکشید تازه در می یابیم ممکن بود من هم اکنون مرده باشم ودیگر فرصتی برای ادامه برای تلاش برای رسیدن به خوشبختی برایم نبود گاه ازدست دادن ها نیز خود بخاطر یافتن های دیگری ست.دریافتن دیدگاههای تازه ای در زندگی یافتن انسانهای بهتری در زندگی و بدست اوردن موقعیتهای دیگری در بودن خود که شاید هزاربار بهتر از باراول وبارها شکست ما باشد

*ـ‌ تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است .ارد بزرگ

______ سخنان زیبا وعمیق _____

_ باد می وزد …میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی تصمیم با تو است . . .

_خوب گوش کردن را یاد بگیریم…گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند ...

________________________________


●_پایان فرگردهنجارها _●

به فلم فرزانه شیدا _____________________________



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هنجارها*



نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار