بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شادی *


شادی چیزی نیست که بما بدهند ,
شادی آن چیزهائیست
که خود به خود میدهیم
تا به یاری آن شادمان باشیم.
چون امید چون تلاش چون پشتکار
ودرنهایت موفقیت ف.شیدا


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شادی ●
در زندگی آدمی « شادی» وشوق وشور از جمله احساساتی ست که آدمی نیاز فراوان به آن دارد ومیدانیم که زمانی که شادمان شده ولبخند زده یا میخندیم فعل وانفعالاتی شیمیائی دردرون ما صورت میگردد که بقای عمر انسان را نیز بیشتر کرده برعمر انسان میافزاید , کمااینکه بسیار گفته اند که خنده طول عمر را زیاد میکند ما انسانها نیازمند این هستیم که از خود و پیرامون خود احساس رضایت داشته باشیم تا بتوانیم دردرون خود احساس شادی را افزایش دهیم وبا روحیه ای شادتر با دنیاروبرو شویم در فرگرد خنده نیز گفتم که زمانی که انسان تلاش کند در بدترین شرایط نیز روحیه ی خود را حفظ نماید وبا حَربه ی خنده از اندوه خود بکاهد, درواقع بر بیشترین اندوه موجود در دل غلبه کرده است و انسانی بردبار وشکیبا میشود که این صبر وشکیبائی در زندگی او بسیار اورا یاری خواهد داد تا شرایط بد زندگی را براحت از سر بگذراند من خود فردی هستم ک درتمامی شرایط میخندم واجازه نمیدهم درد یا اندوه یا فشاری در زندگی مرا ازپای بیاندازد واین جاصل سالها زندگی درخارج بوده است که انسان همیشه در اطراف خود کسانی را پدیا نمیکند که بتواند با ایشان تااینحد راحت وصمیمی باشد که همه ی هم وغم خود را با آنان در میان بگذارد ودرعین حال کمتر با کسی در باب غمها سخن میگویم وبیشتر مواقع در گرده همائی ها ومهمانی های دوستانه نیز چه در محیط فامیلی باشد چه دوستی تلاشم براین است که این چند ساعت باهم بودن را حتی اگر روزها وهفته ای باشد در شرایطی بگذرانیم که همگی احساس راحتی وارامش وشادی کنیم وبرای آن از هیچ چیز نیز درخانه ام دریغ نمیکنم ودرعین حال ازخانواده ی مادری آموخته ام که زندگی با تمامی بالا وپائین ها وقتی صمیمیت ومهر درمیان افراد باشد براحتی میتوان همه چیز را در زندگی ازسر گذراند وهمیشه نیز درجمع خانواده ی خودساعات خوبی داشته ایم که به بگو بخنده وشادی وسرور طی میشود وحتی برای داشتن جسنی خانوادگی بهانه لازم نداریم وهمینکه دور هم باشیم کافیست که تا میتوانیم ازاین لحظات لذت ببریم مسلم است که روزهائی در زندگی همگان هست که انسان آنروز شادی چو.ن دیگر روزها احساس شادی وبی غمی نکند ومشکلاتی از راه میرسند که بناگاه برنامه ی زندگی را ازروال خارج میکند بااینمهه باز تربیت خانه وخانواده ی من بگونه ای بوده است که حتی درگویایئ غم خود از جنبه های شوخ آن استفاده میکنیم وکمی هم درعین داشتن مشکل وغم میخندیدم وهمین باعث میشود که براحتی خودرا درمقابل شرایط نباخته با روحیه ی بهتری با هرچه هست مواجه شویم زندگی شخصی من در خانواده ای ساده وکارمند بمانند همه خانواده های ایرانی فراز ونشیب بسیاری را پشت سر گذاشت وزمانی که از خانه مادربیرون رفته و زندگی شخصی خود را شروع کردم نیز مسئله مهاجرت ودنیای جدید سبب شد که هیچ روزی در زندگیم یکروز معمولی ساکت ارام وبدون دردسر نبود وهمیشه با مشکل ومشکلاتی روبرو میشدیم که برایمان در دنیای خارج تازگی داشت وتا آشنا شدن به زندگی وراه ورسم زندگی درمحیطی آشنا وایستادن برسر پای خود منو همسرم ده سال را به سختی ومشقاتی فراوان در ابتدا با یک فرزند وپی ازچند سالی با دوفرزند از سر گذرانیدم که طی آن به تحصیل وکار پرداخته وزندگی خود را ازهیچ به یک زندگی معمولی دراوردیم که بتوانیم در ارامشی نسبتامادی ومعنوی خانه خودراخانه ای بسازیم که تازه پس از ده سال شده بود خانه ای ایرانی بادوفرزند ودر رفاه نسبی وبا کمتر مشکلاتی نسبت به پیش وباز اگر صادقانه بخواهم بگویم همیشه چیزی جدید هست که بادنیای ایرانی ما تفاوت داشته باشد تابرای حل آن با فرزندان خود به فکر واندیشه فرو رفته وبدنبال چاره راهی باشیم که هم توان زندگی دور از وطن وبامردمانی ازهمه ی سرزمین ها را که دریک مکان جمع شده اند داشته باشیم هم فشاری به خانه وخانواده وفرزند ما بخاطر دوگانگی فرهنگ واجتماع نیامده همه درآرامش باشیم وحق یکی درخانه از بین نرود وفکرایرانی ما محدودیتهای را که برایمان ایجاد میکند به طریقه ای چاره بجوئیم که هم بتوانیم درجای فعلی عادی ومعمولی چون دیگران زندگی کنیم وماننددیگران باشیم هم ایرانی باشیم وزندگی عادی ومعمولی یک ایرانی را حفظ کرده باشیم هم در کشور فعلی توان جایگزینی نثبتی را داشته باشیم این از زمرمه مشکلاتی ست که شما با آن در زندگی خود مواجه نیستید ونیازی هم به فکر رکدن به آن ندارید اما برای ما هرروز روز تازه ای ست که با چیزی تازه تر مواجه میویم حتی باوجود بیست سال زندگی در کشوری دیگر در عین حال چون من 26 سال از عمر خودرااززمان تولددرایران بزرگ شدم وبااخلاق ورفتار وشخصیت ایرانی بدنیائی آمدم که از ان در دنیای نروژ به آن صورت حرفی زده نشده بود وکمتر با ایران وایارنی شانا بودند وبااخلاقیات ایرانی بیشترین چیزی که میدانستند این بود که ایران کشوری مسلمان است وحتی هنوز هم بسیاری ازمردم اروپا ما را از نژاد عرب به علت مسلمان بودند تصور میکنند وکسی بااین مسئله آشنا نبود که ایرانی هیچ رابطه ای با عرب ندارد مگر دراسم اسلام ونژاد ایرانی را کمتر کسی میشناخت و درعین حال زمان زیادی نمیگذشت که مهاجر ایرانی باین سرزمین مهاجرت کرده باشدو بیشتر نیز جوانان پسر ومجرد بودند که در این دوره در اکثر کشورها مقیم شده بودندوخانواده در بین ایرانی مهاجر کم بود درنتیجه به نسبت دیگر مهاجرین ایرانیان درمییان مردم اروپا هنوز ملتی ناشناخته بودند که هرچه مردم اروپا وبخصوص نروژ از آن میدانست باین ختم میشد که انقلاب کرده است و در محدوده ی کمی در خلاصه اخبار ومتن های کوتاهی از ایران شخنانی شنیده بودند که در اخبار جهان گفته میشد یا دربرنامه ای به کوتاهی خلاصه شده بود,وبرخی نیز میگفتند تا پیش از انقلاب حتی اسم ایران را نشنیده بودند که البته این مختص به اسکاندیناوی بود که بعلت هوای سرد وبرفی آن کمتر ایرانیان باینسوی سرزمین می آمدند و بااینکه در هر فصل سال توریستهای زیادی را مهمان میشود اما ماهم درایران اسکاندیناوی یعنی کشورهای نروژ سوئ ودانمارک را کشورهائی میدانستیم که شش ماه روز وشش ماه شب است درصورتی که تنها در منطقه ی بالای این کشورها در شمال که نزدیک قطب است بدین گونه است وزندگی دراینجا هم روال عادی خود را داردبا زمستانهای سنکین وبا وصف تمام این احوال زندگی درجائی که چه از لحاط محیطی متفاوت بود چه از لحاظ دین وآئین وهم در ندا شتن شناختی دوطرفه ودرست بین ما واروپائیان قرار گرفته بودیم ,لذاشاد بودن واحساس آرامش کردن درمحیطی که نه من با آن آشنا بودم نه دنیای پیرامون من مرا میشناخت ,زندگی کردن در آن وایستادن بروی پای خود وهم شناساندن که هستم چه هستم در روزانه ها ی زندگی هم یادگیری زبان هم از پس کارهای خود برآمدن دراین دنیای تازه برای من وهمگان درخارج,کار ساده ای نبود اما بهرجهت زمانی که پا به درون این زندگی تازه درکشوری دیگر نهادم تنها یک هدف را پیش رو داشتم وآن اینکه منو همسرم میبایست به هرشکلی هست تحصیل کنیم ومشقات راه را بهرگونه که قادر باشیم پشت سر بگذاریم ونگذاریم تنهائی وغربت مانع از اهدافی شود که بخاطر آن زندگی درگشور خود را ترک کرده ایم وغم غربت ودوری خانواده را بردل خود همواره کرده ایم درنتیجه لااقل تحمل همه اینها می بایست نتیجه ای مثبت را برای ما دربر داشته باشدکه ارزش اینهمه جدائیها ودورشدن ها واز صفر شروع کردن را داشته باشد
¤ تا سرودن¤ شاعر:« احمد زاهدی »¤
برای خواندنِ شعری آمده‌ام
که سروده نشده
و نوشیدنِ جامی
که آورده؟!

تنهایی را چاره‌ای نیست
این واژه را نمی‌شود جمع بست

برای پرستویی آواز می‌خوانم
که حنجره‌اش را به من قرض داده است
و گنجشک‌های سردِ ترس‌خورده
هم‌آوازِ من می‌شوند
که باز بهار
مثلِ همیشه دیر
بر نعشِ پرستو می‌رسد

برای خواندنِ فاتحه‌ای آمده بود؛ رفت
شعری که سروده نمی‌شود؛ می‌میرد.

¤ شاعر:« احمد زاهدی »¤
بااین تفکر درشرایط همیشه پیش بینی نشده زندگی در هر قدم جدید بودتنها تلاش ما این بود که خانه محیط ارامش ما باشد ودرکنارهم ویاری هم موفق شویم که هریک آمالی که بخاطر آن خانواده های خود راترک کرده ایم برسیم واین باعث شد که ازاولی سالها تلاش خود را شروع کردیم وبه همه طریقی بیکدیگر یاری رساندیم تا با شرایط درس وتحصیل وخانه وخانواده همواره وقت درس خواندن بیرون بودن ودر خانه بودن ما به طریقی باشد که به هیچ یک فاتشری وارد نیاید وحتی چهار سال اول که تنها یک فرزند داشتیم همسر من صبح زود ازخانه خارج میشد وساعت ده شب بخانه میامد وعلت این بود که انزمان ما در شهراسلو نبودیم و دانشگاه او بیرون از اسلو بود وما در شهر در نزدیکی اسلو زندگی میکردیم وبرای رسیدن به دانشکده دواتوبوس ویک قطار را روزانه برای رفتن ومجدد همان تعداد را برای برگشتن استفاده میکرد وبعلت دوری راه واینکه درخانه نیز موقعیت درس خواندن نداشتتمام روز را در دانشکده وبر سرکلاسهائی بود که در ساعات متفاوت شروع میشد وامکان برگشت به خانه را نداشت وهمین شرایط را چند سال بعد که او دیگر کار میکرد من درشهرخود به دوره فشرده ی دکوراسیون را شروع کردم و روزانه با رفتن به کلاسهای خود و بردن واوردن فرزندم از مهد کودک وخانه داری نیز مشغول بودم وچند سال بعد که دوفرزند داشتم برای رفتن به دانشگاه طراحی ودوخت ودیزاین مد ,روزانه با یک قطار سپس یک اتوبوس ویک بار سوار شدن به مترو به دانشکده ی خود میرسیدیم وهمین راه را نیز در برگشت طی میکردم فرزند کوچم را ازمهد کودک آورده فرزنداول یکی ئوساعتی زودتر ازما در خانه بود وروز درخانه ی ما از ساعت 5 بعدازظهر بعنوان خانواده شروع میشد درحالتی که هم باید به خانه وبچه ها رسیدگی میشد هم هرروزه من میبایست مقدار زیادی کار در ساعت 8 فرداصبح به دانشگده تحویل میدادم ونه حتی یکساعت دیرتر . واین درست در زمانی بود که دکتر من علنا اعلام کرده بود که دردهای عضلانی من تنها یک بیماری زودگذر براثر فشار بالای تحصیلی وکار وخانه داری نیست که برای همیشه ماندگار خواهد شد وبهتراسیست من ارام گرفته درخانه بمانم وتحصیل را در نمیه راه رها کنم ومن زیر بار نرفتم چراکه همیشه وهمواره وهنوز معتقدم کتاری را یا شروع نکن یا وقتی سروع کردی بنحو احسن انجام بده وتمام من انوقت است که میتوانی بگوئی تلاشم را کرده ام وازخود راضی باشی واگرچنین نکنی ممکن است عمری با خود دراین اندیشه بسر ببری که تاگر رها نکرده بودم اگرادامه داده بود وهرطور بود خود را به هدف به خط اخر میرساندم زندگیم چگونه میشدوبا افسوس واگرها زندگی را برخود تلخ کنیم وقتی که میتوان تاجائی که میشود مقاومت کرد وبه انتها رسید ومن به انتهای اهداف خود تا همواره تا بامروز زندگی رسیده ام وهرگز کار نیمه تمامی را بجا نگذاشته ام که برای ان برنامه ای نداشته باشم وبی شک اگر کاری را برای مدتی بدلایل کمبود وقت یا گرفتاری در بخش دیگری از زندگی , به تعویق انداخته یا بیاندازم برنامه ریزی آنرا نیزکرده ام که چگونه وکی , کجا درچه ساعاتی وچه موقعی , آنرا تمام کنم .
در واقع کاری شروع شده وکار تمام نشده در زندگی من معنا ندارد باید تمام شود حال به هرشکلی که هست هرچه هست هرگونه هست , شروع که شد می بایست تمام شود , و«اما واگری» نیز پذیرفته نیست بااینکه میگویند بخود سخت بگیری دنیا برایت سخت میگیرد دنیا را اسان بگیر تا ساده برتو بگذرد اما درجائی که سخت کرفتن کاری نهایت موعود را برای آدمی دارد که شادی وموفقیت آدمی در انتهای آن ایستاده است باید سخت گرفت باید تلاش کرد باید هر مشقتی را پذیرفت باید برنده شد رفت ورسید.
ودر واقع با همین افکار نیز بود که شرایط زند گی من وخانواده ام در نروژ , 4سال با تحصیل شوهرم و4 سال تحصیل من بدنبال خود باین رسید که هردو شاغل شده وباز همان دوندگی روزانه را بدون اینکه حتی کسی را داشته باشیم که بتوانیم در دوران بیماری خود یا فرزنادن ما ازاو یاری بطلبیم یا ساعتی فرزند خود را باو بسپاریم گذشت تا اینکه دیگر هردو تحصیلکرد ه وشاغل بودیم وخندان بودن وشاد بودن اگرچه دراینهمه فشار روزانه سخت بود
اما بازهم هیچ کدام ازاینهمه خستگی ها وفشارها وحتی درد جا نزدیم وهیچ چیز نیزباعث نشد که از خنده وشادی ما کم شود ودرمحیط خانه وخانواد باهم شادبودیم ومشکل عمده ای در گذر زندگی با زندگی ودنیای پیرامون خود نداشتیم مگر فشارهای اقتصادی دوره ی دانشجوئی, که تحمل شرایط آن برای ما مطلب مهمی نبود . انهم وقتی میدانستیم درنهایت میتوانیم دراین کشور با مدرکی خوب شاغل شده حقوق مناسبی دریافت کنیم و تمام سختیهای امروز را درفردا جبران کنیم .
پس میبینید که انسان اگر بخواهد وتصمیم بگیرد که خود را به جائی برساند حتی درغربت وتنهائی وبی کسی نیز موفق میشود واینکه بگوئیم امکانات وموقعیتها درخارج بیشتر است وهرکسی بداند که موقعیت هست مسلم برای خود کسی میشود نهایت بی انصافیست چراکه هستند هزاران مهاجری که تمام این امکانات برای انان بوده است اما موفق به تمام کردن تحصیل نشدند یا اصلا تحصیل نکردند یا همواره وابسته به اداره کار با کمترین حقوق بیکاری بوده به سختی ومشقت وحتی اندوه ورنج وافسردگی زندگی کرده اند ومیکنند ودلخوش بوده اند که فقط درخارج بوده اند ونه تنها باهمه امکاناتی که« صدای طبل آن نیزاز همان "دور "خوش است» کسی نشدند بلکه بسیار نیز بهخواری کشیده شده یا سرانجام ازغم روزگار به کوشه ی انزوا واندوه وافسردگی افتاده اند ودرعین حال باوجود اینکه هنوز همان امکانات هست هنور وقت دارند هنوز میتوانند شروع کنند به آنچه هست رضایت داده وبه هرچه هست میسازند ونام سرنوشت میکذارند ودرنهایت میگوینتد آسمان همه جا یکرنک است اما به شکلی منفی .واری آسمان همه جا یکرنگ است اما درهمه جا میتوان درپشت ابر نیز دلی آبی افتابی بود انسانی گرم از تلاش وخواهان رسیدن به ارزو بود وگرنه وطن باشد یا غربتگاه یا قربانگاه درهریه جا میشود قربانی زندگی بود که بسیاری نیز متاسفانه خود را همواره قربانیان زندگی وسرنوشت میدانند.
¤ عشق و جان¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم
تو آن شمع خرامان سوز هستی
که چون آتش به جان من نشستی
چه خوش آن سوزشی کز یار باشد
بنازم آتشی کز دوست افتد
خوشا شب زنده داری های بسیار
که در فرقت به جان هیزم بریزد
ندارم هیچ باک از آتش عشق
که این آتش ز مرهم خوشتر آید
¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
اما انسانهای موفق درخارج ازکشور غریبه های تنهائی بوده اند که جز خود کسی را نداشته اند اما همین انسانها , کسانی بوده اند که هریک را برای شما نام ببرم ساعات استراحت وخواب وراحتی کمتری را در زندگی داشته اند ودرنهایت اگر به جائی رسیده اند باز جایگاهی بوده ایت که برای حفط ان مجبور بوده اند چون همیشه تلاش مداومی را دنبال کنند چون همه جای دنیا به 8 ساعت کار حقوق میدهند وبدون کارکرد مشترک زن وشوهر زندگی به شکل راحتی نخواهد چرخید چراکه اینجا نیز گرانی خود را دارد وبه نسبت حقوقی که دریافت میشود مالیاتی نیز پرداخت میگردد وبه همان نسبت نیز مواد غذائی ونیازهای اولیه زندگی هزینه های خودرا طلب میکند.چنانچه خانه ای هم موفق به خرید شده باشیم که ماهانه مبلغ زیادی ازحقوق را نیز بابت این خانه یا نه اجاره خانه می بایت کنار بگذاریم اکثرا سالها طول میکشد تا کسی درخارج قادر به خرید خانه ای باشد وخود پس از 12 سال با شاغل شدن خودم وهمسرم توانستیم صاحبخانه شویم همه وهمه نماینده ی این است که زندگی درایران وخارج به یک گونه میگذرد اما شما میتوانید با زبان مادر با مردمی زندگی کنید که شما را میفهمند وما باید با زبان دیگری صحبت کنیم با مردمی که مارا نمیشناسند و با قانون و رفتارها و اخلاقیات متفاوتی انهم نه فقط با یک شخص نروژی که باانواع نژادها وکشورها بسازیم ودرعین حال هم خود را مجبور باشیم به همه ثابت کنیم وهم زندگی رابرای خود یک زندگی ثابت کنیم که توان زندگی درآن را داشته باشیم
● صدای زندگی از: ف.شیدا●
درصدای باران
یا صدای باد
در خش خش برگها
تا کاغذی رها در هوا
در صدای رود یا نوای موج
در چهچهه مرغ های بهاری
یا در همهمه هائی
کوچه وخیابان
آنچه همه در پی آنیم
صدای زندگیست
مانده ام با کدامین نوا
در کدامین صدا
وتا کجا میشود
دلخوش بود
مانده ام
در کشاکش بودن
دلم را در کدامین خرابه
پنهان کنم
تا درناله های پر طپش قلبم
ازپا نیافتم
و باز بشنوم نوای زندگی را
که دوراست از صدای دل
دورتر ازمن و حتی بودنم
بر جای مانده ام
فرو رفته در خویش
مانده در سکوتی دردآور
بسته لب در آروزی سخن
چگونه تاب آورم
زیستن را
آه غم هرروز چون پیچکی
در دلم می پیچد
نفس تنگ میشود
بیقراری دلم را
لرزان میکند
بی تاب میشوم
و میخواهم در صدای باد
در صدائی از زندگی
خود را فراموش کنم
تو چه میدانی چقدر سخت است
در دور دست آه کشیدن
و بی هیچ رسیدنی راه پوئیدن
و باز هیچ...هیچ ...هیچ
ایکاش اینگونه نبود
جمعه، 14 اردیبهشت، 1386
¤سروده ی : فرزانه شیدا¤
درنتیجه قبول کنید شاد بودن وشاد ماندن بااینهمه فشار کار سختی ست واگر موفق شوی انسانی هستی که دیگر به زندگی با تجربه وشناخت نگاه میکنی وبی تجربه وخام نیز نیستی که همین فشارها ادمی را سنگ زیرین آسیابی میکند که برای شادی هم جای خود را در زندگی خود پیدا کند ودرتمامی پیچ وخم ها بازهم خندان باشد .
¤عمری¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
آویخته
خود را از سایه‌‌ی جهان، به‌دار
یک‌تن که می‌پنداشت
می‌رسد روزی برایش
یک بوسه همراهِ نامه‌ای
این ماه را که شکست
شب‌های ما تیره شد
جزایش را آویخته خود بر دار
جهانِ شبِ تاریک بی‌مهتاب
می‌پنداشت، خواهد رسید روز و چه روشن
ماه را شکست
و خورشید، هیچ
لب‌های صبح را نبوسید.
¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
ولی میبینیم بسیاری را که همه چیز دارند الا شادی یا کلکسیون غمها ومشکلالت آنان پر شده است یا کلکسیون دارائی آنها اما همچنان درنمونه ی این کلکسیون جای شادی خالیست واین همان کمبود معنوی انسانی ست که خود را نمیشناسد که قدرت خود را درزندگی تجربه نکرده است که خود راباور نکرده است که همگان را زندگی را دنیا را به این شکل نگاه میکند که همه چیز وهمه کس برعلیه اوست وپای اینگونه افرادی چون بنشینید در نظر او در زندگی او نیز همگان مقصرند وهیچکس دست یاوری برای او دراز نمیکند هرکسی فقط بفکر خود است وانگارکه همه موظفند تنها به فکر ایشان باشند وازکار وزندگی خود زده بفکر شادی وشادنمودن وخوشبخت کردن ایشان باشند .درعین حال همه ی دیگران را نیز درزندگی درفکر خود تحقیر میکند انسانهای شکست خورده وموفق همه فقط شانس خوبی آورده اند که توانسته اند مکسی شوند یا اینکه بابای پولداری داشته اند که باینجا رسیده اند و....بی انکه اینه ای درپیش روی فکر خویش بگذارد وببیند خود چه بوده است چه کرده است چه میکند همه چیز را مقصر میداند جز خود را وهمه زندگی خویش را بازی سرنوشتی میپندارد که او تنها بازیچه ی آن بوده است بی آنکه بداند هیچکس باندازه ی خود او مقصر نیست . ما نه تنها از یکدیگر بدور افتاده ایم که ازخود خویش نیز دور شده ایم که اجازه میدهیم ناکامی های زندگی برما چیره گردد وبرما پیروز شود.

¤ آی آدمــا ... آی آدمــا!! ف.شیدا ¤

آی آدما ... ای آدمـا...

چـی شد صـفای قــدیما ؟!

رســـمای خـوب زنـــدگی

محبت و عــشق و صــفا

چـــی شـد دلای مــــهربـون

بــا قــلبی خــالی از جــفا

نـه بــود دروغی بیـن ما

نه شـکلی از رنـگ وریـا

اون هــمزبــونــی هـمدلـی

آخـه بگیــن رفتــه کجـا؟!

انـــار چیــــزای جـدیـدی

اومـده درجــای اینـــا

زنـدگــی مـــادی شــــده

تمام ســرمــــایه مـــا

خـونه ومـــاشین و زمیـــن

دستــــه چــک و پــو لوُ طــلا

هــر کسی در فـکر خـود ش

از غــم دیگـــرون جـــدا

از قـــلب خـوب آدمــا

شـمابگیـن ! چی مـونده جا ؟!

میــگذریـــم از کـنــار هــم

با ســردی وُ.. بـی اعتنـا

بیــــن دلــا ی آدمـــا

اینــهمه بـی مهـری چــرا؟!

از روزگـــار امــــروزی
دلـم گرفتـه بخدا
دنیا شـده برای ما
غربت سرد ِآدما!!
بایدبپاشـیم دوباره
عـطر محبـت تـوُهـوا
دست بزاریم تُودسـت هم
بشـیم دوباره آشنا!
بدیم به مهربونیها
دوباره رونق و جـلا
با هـم بـاشیم, کنارهـم
یکـدلو گـرمو همصـدا
تاکه نشه دنیای ما
غربت سـرد آدما
با مهربونـی خـدا
ساخـته شـده دنیـای ما
قدرشوبـایـد بـدونیــم
توُ زندگیِ گـذرا
بیان وهـمصدا بشیــن
دوباره مثـل قـدیـما
با مـهربونـی ها باشیـم
بنده ی خــوب اون خــدا
بیـاین باهمدیگه باشیـم
آی آدمــا ... آی آدمــا!!
¤ سروده ی فرزانه شیدا 1382¤
دنیا وامکانات برای انسان برای همه درجائی که هستیم به یکسان است فکر کنید چرا براستی کی از هیچ به همه چیز رسید ودیگر نرسید وبه عملکرد هریک درنوع وشکل زندگی ایشان نگاه کنید بی شک جواب خود را بدون گفتن من درخواهید یافت کسی با نشستن وخوابیدن وناله کردن کسی نشد ونمیشود وشادی برای آنانی نخواهد بود که تلاشی برای داشتن ان نمیکنندوهمواره از اوضاع گله مند واز دنیا ومردم شاکیند ,درنتیجه جائی هم برای شاد بودن برای خود باقی نمیگذارد تا شادی را حتی برای خود معنا کند.ئودر نهایت بپذیریم که:* شادی چیزی نیست که بما بدهند , شادی آن چیزهائیست که خود به خود میدهیم تا به یاری آن شادمان باشیم. چون امید چون تلاش چون پشتکار ودرنهایت موفقیت ف.شیدا
¤ اتفاق ؛:از« قیصر امین پور »¤
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد.
¤ از:« قیصر امین پور »¤
رازها در هنگامه شادی و بازی آدمی است . نکته فراموش شده جهان اندیشه ، تعریف درست این حالت هاست . ارد بزرگ
شادی و امید روان آدمی را می پرورد گر چه تن رنجور و زخمی باشد . ارد بزرگ
شادی و بهروزیمان را با ارزش بدانیم ، تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورد درست برجایی نمی گذارد . ارد بزرگ
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن . ارد بزرگ
آنکه نگاه و سخنش لبریز از شادی ست در دوران سختی نیز ماهی های بزرگتری از آب می گیرد . ارد بزرگ
ابله ترین آدمیان آنانیند که با مسخره نمودن شایسته گان شاد می گردند . ارد بزرگ
* سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ارد بزرگ
هنگامه شادمانه سرودن و بنواختن ، چه زود گذر و کوتاه ست . ارد بزرگ
باور بدبختی از خود بدبختی دردناکتر است . ارد بزرگ
بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند . ارد بزرگ
سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست . ارد بزرگ
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند . ارد بزرگ
_____پایان فرگرد سرنوشت_____
¤ نویسنده : فرزانه شیدا ¤


برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_8500.html

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار