میخانه
* میخانه *
رفــیــق مّــی ناب و پــیــمانه ام
که ویران دلـی ,مسـت و دیوانه ام
پــرسـتم بــدنیـا , دو چـیزی و آن
شـب مــستی وُ کـُـنج مــیخانه ام
که ویران دلـی ,مسـت و دیوانه ام
پــرسـتم بــدنیـا , دو چـیزی و آن
شـب مــستی وُ کـُـنج مــیخانه ام
***
که مـستـانه گر گریـه ها سر دهـم
غـریـبانه چون ســر به پایـم نهـم
غـریـبانه چون ســر به پایـم نهـم
کسی را در آن دم, بمن کار نیسـت
گـر حتـی ,که میخـانه ریـزم بهــم
گـر حتـی ,که میخـانه ریـزم بهــم
***
به میخـانـه گر, اشـک چشـمم چـکیـد
به عـرش خــدا, گـر نـفیـرم رسیــد
"عجب" برکسی کنج مـیخانه نیـست!
به عـرش خــدا, گـر نـفیـرم رسیــد
"عجب" برکسی کنج مـیخانه نیـست!
"که غـم هر یکی را به اینجا کـشیـد"
***
هــرآن یک غمی را بدل حافظنـد
که رو سـوی مـیخانه ها می نهند
چـو لب را, توانی به گـفتن نبـود
بیـک جا رونــد ُو شـرابی خورنـد
که رو سـوی مـیخانه ها می نهند
چـو لب را, توانی به گـفتن نبـود
بیـک جا رونــد ُو شـرابی خورنـد
***
به میخانه آید, زهــر سـوی شهـر
کسـی را ,که دنیا ز او کرده قـهـر
حکایت در ایـن , مخفـل مّی خوران
کسـی را ,که دنیا ز او کرده قـهـر
حکایت در ایـن , مخفـل مّی خوران
هـزاران حدیثی سـت, ازجـور دهـر
****
اگـرچه بهـم, غــیر و بیـگانـه اند
رفـیقــان جـانی , به مــیخانـه اند
چو دردهمه, مّی پرستان یکی ست
رفیق غــم و یار پیـمانـه انـد!!!
رفـیقــان جـانی , به مــیخانـه اند
چو دردهمه, مّی پرستان یکی ست
رفیق غــم و یار پیـمانـه انـد!!!
***
چو آنان منم ,از جهان رانـده ام
اسـیر غـم وُ, رنـج و درمانده ام
چــو از پا فــتادم, بـــراه ســـفر
رفیقان بـرفتنـد وُ, مـن مانده ام!
******
کنون کُنج مـیخانه با , مّی خوران
شکایـت کنم , مــن ز جـورِ زمان
به رویـم فــشانـم , سرشکـی ز دل
ز چـشمم شود ,اشک غلطان روان
*****
مــرا کُنـج مـیخانه وُ , جـام مّـی
شـرابـی چـشیـدن , به آوای نـّی
مـرا گـفتگو, با دل و یار و دوسـت
و حتی...نشـستن , کمی نزد وّی
***
بـُوّد , کافی وُ, جـان رها مـیشود
دلـم از غــم ِ خـود , جـدا میشود
که بیگانـه در , کنُـج ِ میخانه ها
به گریان دلم , همصـدا میشـود
که بیگانـه در , کنُـج ِ میخانه ها
به گریان دلم , همصـدا میشـود
***
ز هـمدرد خـود ,گریه پنهان چرا؟!
به لب بستنم , سینـه ویران چـرا؟!
کـنـم گـریه ها... کــنج مــیخانه ها
جـلوگیری از , چـشم گـریان چـرا؟!
***
فروگرخورم ,اشک دیرین چه سود؟!
به مـستـی بـباید , غــم دل گشـود.
به مستـی , چه آسـان شـود زندگی !
شراب ومّـی و باده , باید ستـود!!!
1362/8/28
سروده ی فرزانه شیدا
********************
نظرات