۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

جملات زیبا جالب کوتاه


دشمنی و پادورزی ، به آدم خردمند انگیزه زندگی می دهد .  اُرد بزرگ

آنچه که باید بیشترین علاقه را در ما به وجود آورد این نیست که آیا تفسیر ما از جهان، حقیقی است یا دروغین ،
بلکه این است که آیا این تفسیر، خواست قدرت را برای نیرومندی و کنترل جهان پرورش می دهد ، یا هرج و مرج و ناتوانی را.   فریدریش نیچه

تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد
در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند . جبران خلیل جبران

********************

آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند . اُرد بزرگ

حقیقت چیزی نیست که باید یافته یا کشف شود،
بلکه چیزی است که باید آفریده شود و فرایندی را نامگذاری کند ؛
شناساندن حقیقت نوعی تعیین فعالانه است و نه آگاه شدن از چیزی که به خودی خود قطعی و تعیین شده است.
که آن واژه دیگری است برای خواست قدرت . فریدریش نیچه

نفرین بر او که با بدکار به اندرز خواهی آمده همدستی کند.
زیرا همرایی با بدکار مایه رسوایی، و گوش دادن به دروغ خیانت است. جبران خلیل جبران

********************

زیبارویی که می داند ، زیبای ماندنی نیست ، پرستیدنی است . اُرد بزرگ

در این جهان، آن کسی به نابودی می رود که نتواند به ‹‹مفسر››ی خود مختار بدل شود.
آنگاه است که او دیگر نه در مقام شخص، بلکه در مقام عدد یا رقمی آماری خواهد زیست.
فریدریش نیچه

آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند . جبران خلیل جبران


www.zibaweb.com


تشکل اينترنتي سازمان مهندسی و عمران

http://engineeringngo.blogfa.com/post-353.aspx


ارد دوم و سورنا



داستانهایی از تاریخ ایران


می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران(( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟
سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .
پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !
سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .
پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .
بر اسب نشست .
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .
ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .
به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .
یاد و نام همه آنان گرامی باد


منبع
http://www.iran20.com/article.php?article_id=4870



هشت موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت آینِشتاین



خبرگزاری انتخاب : سمیه صالحی؛ هشت موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتن،

که شما هیچ گاه آنان را نمی دانستید
. بله،همگی ما می دانیم که انیشتن این فرمول[e=mc2]

را کشف کرد. اما واقعیت آن است که چیز های کمی در مورد زندگی خصوصی اش می دانیم،

خودتان را بااین هشت مورد،شگفت زده کنید!

1-او با سر بزرگ متولد شدوقتی انیشتن به دنیا آمد

او خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آنجایی که مادر وی تصور می کرد، فرزندش ناقص است،

اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.


2-حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود،

نبودمطمئنا انیشتن می توانسته کتابهای مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند،اما برای به یاد آوری چیز های

معمولی واقعا حافظه ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بو

د و عذر و بهانه اش برای این فراموشکاری، مختص دانستن آن [تولد ]برای بچه های کوچک بود



3-او از داستانهای علمی-تخیلی متنفر بودانیشتن از داستانهای تخیلی بیزار بود.
زیرا که احساس می کرد ،آنها باعث تغییر درک عامه مردم ازعلم می شوند
و در عوض به آنها توهم باطلی از چیز هایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد
.به بیان او "من هرگزدر مورد آینده فکر نمی کنم،زیراکه آن به زودی می آید
. به این دلیل او احساس می کرد کسانی که بطور مثال بشقاب پرنده ها را می بینّند
باید تجربه هایشان را برای خود نگه دارند.
4-او در آزمون ورودی دانشگاه اش رد شددرسال 1895 در سن 17 سالگی،
انیشتن که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است،که تا کنون متولد شده،در آزمون
ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوییس رد شد.در واقع او بخش علوم وریاضیات
را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقیمانده، مثل تاریخ و جغرافی رد شد.
وقتی که بعدها از او در این رابطه سوال شد؛او گفت:آنها بی نهایت کسل کننده بودند،
و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود آحساس نمی کرد.
5-انیشتن علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشتانیشتن در سنین جوانی یافته بود که شصت
پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود.سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند
و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.علاوه بر این او هرگز برای خوشایند و عدم خوشایند
دیگران لباس نمی پوشید، او عقیده داشت یا مردم اورا می شناسند و یا نمی شناسند.
پس این مورد قبول واقع شدن[آن هم از روی پوشش] چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟
6-او فقط یکبار رانندگی کرد!انیشتن برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه،
از راننده مورد اطمینان اش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین اورا هدایت می کرد،
بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان،شنوندگان حضور داشت.انیشتن، سخنرانی مخصوص
به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، بطور دقیقی آنها را حفظ می کرد.
یک روز انیشتن در حالی که در راه دانشگاه بود، باصدای بلند در ماشین پرسید:
چه کسی احساس خستگی می کند؟راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند
و او جای انیشتن سخنرانی کند،سپس انیشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.
عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود.انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی
که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از
راننده اصلی تمییز دهد. او قبول کرد، اماکمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی
سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتن درست از آب در آمد
.دانشجویان در پایان سخنرانی انیتشن جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.د
ر این حین راننده باهوش گفت "سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند
به آنها پاسخ گوید"سپس انیشتن از میان حضار برخواست وبه راحتی به سوالات پاسخ داد،
به حدی که باعث شگفتی حضار شد.
7-الهام گر او یک قطب نما بودانیشتن در سنین نوجوانی
یک قطب نمابه عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود.وقتی که او طرز کار قطب نما
را مشاهده می نمود، سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام
این کار بسیار شگفت زده شد
.بنابر این تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.
8-راز نهفته در نبوغ اوبعد از مرگ انیشتن در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروی
برای تحقیقات برداشته شد.اما اینکار بصورت غیر قانونی انجام شد.
بعدها پسر انیشتن به او اجازه تحقیقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروی تکه هایی از مغز انیشتن را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد.
از این مطالعات دریافت می شود که مغز انیشتن در مقایسه با میانگین متوسط انسانها،
مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.
همچنین مغز انیشتن مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته،
که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلولهای عصبی را بایکدیگر فراهم می سازد.
علاوه بر اینها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی د
ارای توانایی همکاری بیشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است.

جملاتی طلایی و زیبا


http://news.novinblog.com/files/2009/09/OROD-BOZORG-66.jpg

ارد بزرگ :  فرمانروایان برای رشد و بهروزی جوانان رودخانه های هدفمند کار فرام آورند ، تا توان آنها به شوره زار و مرداب نرسد .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  کسی که هنگام انتخاب همسر ، یکه تازی می کند و سخن ریش سفیدان را به هیچ می گیرد بارها و بارها با اشک ، رخش را خواهد شست .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  نزدیکی به آدمهای بی خردی که همیشه در زندگیشان اشتباه می کنند تاوانی دهشتناک دارد و اگر این رویداد رخ داد سرد و سخت باشید همچون کوه ، که مار به دور گردنتان چنبره زده است .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  تنها کسانی از آرزوهای نیک جوانان واهمه دارند که بر جایگاه خویش بیمناکند .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  آرزوهای جوانان را خوار و کوچک مپندارید که سرآغاز کوهستانی آسمان خراش و یا دره ایی گود و ناپیداست .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  آرزوهای خویش را ارزشمند بدان که نای پروازت به سوی آرمانهاست .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  مردان و زنان کهن برآیند خوی و منش مردمان سرزمین خویش اند .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  دوستان زیاد برای یک نوجوان ، همانند آشیانه ساختن دهها کلاغ بر تاج نهالی نازک است .

http://www.myup.ir/images/z4qnvonc44cvjbq0ik6p.gif
ارد بزرگ :  هنرمندی که آرمانی بزرگ در سر ندارد جز پلشتی چیزی نمی آفریند .


مجله اینترنتی روزنه
http://meruzaneh.blogspot.com





نقد ادبی شعر به قلم احسان مرداسی منتخب فرزانه شیدا


نقد ادبی شعر

( به قلم آقاى احسان مرداسی )

ــــــــــــــ:
بسيارى از منتقدان معتقدند كه شعر يك مفهوم كلى است. به همين منظور
نمى­توان يك تعريف مشخص از شعر ارائه داد ،
البته شاخصه­هاى شعر در هر
دوره­ زبانى متفاوت است و هريك از افراد برهمين منوال تعريف خودرا
از شعر داده­اند كه البته به خاطر تفاوتهاى ديدگاهى
در شاعران، نويسندگان و منتقدان
متفاوت است.
اما درواقع شعر در دنياى امروز رفتارى است آگاهانه كه به تعداد
آنان كه رفت وآمد مى­كنند تعبير دارد؛ واكنشى سريع و نوعى صريح
كه ­میتواند
حاصل آمده از گذار پرحجم ما –داشته­هاى ذاتى
و داشته­هاى اكتسابى _باشد
كه در شرايطى خاص _ ا
ز آن جهت كه تنها براى ما فراهم آمده است
_نمودى نسبى و مقطعى بيابد.
اين «رفتار» كاراكتر «من» را به پيشخوان بررسى و

تحليل قرار میدهد كه در « رفتارى » يك «من» موجود است.
پس اين «رفتار»
كه هر «من» شكلى از آن را به همراه دارد ، تعابيرى دار
د
كه از آن جهت كه
تعبيرند _ يعنى بيان كننده منظور و مقصود خود
و يا مثلاً حس خود هستند _
متكثر ، متنوع و فراخ منظرند.
اينكه شعر چيست (تعريف شعر) ازجمله دغدغه-
­هاى خاص ذهنى بسيارى از شاعران و هنرمندان است.
شايد اين پرسشگرى
به گونه­اى به ذات جست وجوگر بشر بر مى­گردد
كه درصدد آن است تا همه
چيز را مورد مُداقه قرار دهد، يعنى زمانى كه با چيستى
يك چيز روبرو مى­شود
درصدد كشف ماهيت آن چيز است وبر اين اساس
دست به تعريف شعر مى­زند
(كه درواقع بايد از آن به عنوان تعبير­هاى جديد ياد كرد نه تعاريف ِ شعرى)
كه
نمونه­هايى از آن را در زير مى­خوانيد:
اسپندر مى­گويد: «شعر متمركز ساختن و تثبيت كردن تجربه­هاى پراكنده زندگى
است ،حركتى از تاريكى به بى نظمى و پراكندگى است بسوى روشنى و نظم
و شفافيت هنری. »

رضا براهنى نيز
«شعر را زاييده بروز حالتى ذهنى مى­داند كه انسان در محيطى
از طبيعت، به اين معنى كه به شاعر حالتى دست مى­دهد كه در نتيجه­ی آن او
با اشياى محيط خود و اين رابطه به نوبه­ی خود رابطه­اى روحى است كه در آن
اشياء و حالت مطلقاً فيزيكى و مادى خود را از دست مى­دهند و بخشى از
احساس و انديشه شاعر را به عاريه مى­گيرند. »

شفيعى كدكنى در كتاب«موسيقى شعرِ خود» شعر را حادثه­اى مى داند كه در
زبان روى مىدهد.
در واقع به طور غير مستقيم به نقش زبان در شعر نيز اشاره
مى­كند تا خواننده را متوجه اين مطلب مهم سازد
كه ميان زبان ِ شعر و زبان
روزمره يا بقول ساختارگرايان چك(زبان اتوماتيكى)
تمايز وجود دارد.
در پاره­اى از اوقات نيز ذهن پرسشگر بشر به دنبال آن است
كه اصولاً چرا انسان يا شاعر
شعر می­گويد و از اين طريق به نوعى درصدد تعريف شعر است.
شاعر از اين طريق يعنى شعر گفتن بگونه­اى دست به حقيقت میزند
اگرچه برخى معتقدند
در شعر نبايد به دنبال حقيقت بود.
( براهنى معتقد است شعر بايد واقعيت را تعطيل كند )
اما منظور از اين حقيقت همان كشف ِجوهر شعر و يا نزديكى به
ذات شعر است
.
به قول دكتر زرين كوب «شعر واقعى كه من آن را

شعر بى­دروغ خوانده­ام

بايدبيان واقعيت باشد

از وجود شاعر از انديشه و تخيل او «شاعر با به كار بستن

صناعات ادبى يا به قولى ترفند­هاى شاعرانه با بازیهاى زبانى

كه در شعر انجاممی­دهد دست به تعريف شعر نمى­زند.

بلكه روايت­ها و تعابير ديگرى را از شعر نمايان مى­كند.

شعر امروز اگر چه تعريف ناپذير است اما تعبيرپذير است.

يعنى شاعر با بازى­هاى زبانى ، آشنايى­زدايى­ها ، تصويرسازى­ها

و خرق ِ عادت­ها تعابير مختلفى از شعر را بوجود مى­آورد

كه خود اين تعابير در مجموع مى­تواندتنها يك تعبير از هزاران

مشخصه­ی ديگر شعر باشد.

مثلاً در شعرِ امروز ،زبان در دست شاعر فقط وسيله بيان معنا نيست

بلكه بيان كننده­ هدفى است كه در خودِ شعر است.


در واقع واژه­ها درنزد شاعر نه فقط حاملان معنا ، بلكه در حكم اشيايى هستند با

عينيت ِ مستقل و ملموس.يعنى شاعر با به كارگيرى واژه­هايى

كه در خدمت ِزبان هستند دست به تعبيرديگرى از شعر مى­زند

و به نوعى از اين طريق شايد بتوان گفت شعر را تعبير مى­كند،

زيرا تعريف هر پديده­اى نياز به شناخت موقعيت مكانى و زمانى و . . . دارد



از اين رو چون شعر فاقد زمان و مكان است و در واقع نمى­توان براى آن

عينيتى قائل شد يا به قول منطقيون چون ماده نيست و خيال است ،

پس تعريف­ ناپذير است. لنگيوس درباره شعر مى­گويد:

«يك قطعه شعر تعقل خواننده را ارضاء نمى­كند

،بلكه وى را از خود بى­خود مى­سازد.»

اما شاعر به دور از واقعيت­ها شعر مى­گويد. او اسيرِ تخيل است.

به قول چالز لمب: « شاعر كسى است كه در بيدارى خواب مى­بيند »

در بحث زبان و تعابير جديدى كه از طريق كاركردهاى زبانى در شعر

به دست مى­آيد مى­توان به عنصر زبان مثلاً در شعر نيمايى

كه براى وصف طبيعت و وسيله­اى براى ارائه­ی روايت­ها استفاده مى­شود ،

اشاره كرد

و يا در شعر شاملو زبان وسيله ی بيان خود براى طبيعت بيرون و درون است.



شاعر زبان­گراى امروز سعى دارد شعر را حتى المقدور از زبان ِ نثر دور كند

و سدِ كلمات را براى رسيدن به ذات ِ«شىء» و شناخت ِنفس « شىء » بردارد

و از اين طريق به زبان « شعر » نزديك شود.

باباچاهى در مورد كاركرد زبان درشعر

میگويد:

«زبان درشعر آ­نقدر اهميت داردكه وجودش خود بخشى از شعر است



و هنر شاعرى اگر خوب متجلى شود ، بخش بزرگى از زيبايى شعر و لذت هنرى ،

ناشى از آن مرهون زبان است. به تعبير ديگر شعر فرآيند كاركردِ ويژه­ زبان است.



يك شاعر می تواند با مقرراتو تركيباتِ خاص جنبشى در ساختار و لذتى در متن پديد آورد

كه شاعرى ديگر با مفردات و تركيباتى ديگر از عهده آن برنيايد.



اما اگر كاركرد زبان ِشعر حس وحالتى مبهم و يا واضح را در خواننده پديد آورد كه تقارنى

با معناى عام الهام داشته است با لذت يك متن هنرى روبه­رویيم.



شاعر به وسيله­­ی كاركردهاىزبانى نيز در نهايت درصدد رسيدن به تعبير ديگر

چون «لذت متن» است.

علت اين كه شعر تعريف نمى­شود وراى موضوعات مطروحه از آن روست كه تعريف

به الگوى عرف ،در آوردن همان چيزى ست كه شعر از آن گريزان است.



يعنىوجوه مشترك داشتن با آنچه كه به عنوان «عرف» مى­شناسيم
و باز «تعريف» نمى­شود
از آن جهت كه پيش زمينه­ی تعريف هر چيزى شناخت ِ نسبى
و شايد مطلق به آن چيز است
يعنى اخلاقاً _ حداقل _ وقتى به «تعريف» بايد تن داد
كه از آن چيز ِ خاص زمينه­هاى ذهنى

بسيار كافى و فراوان در اختيارداشت و دست كم براى معروفی به طور قطع و يقين شناخته شده باشد.

در حالى كه به شهادت همه شعرهاى موجود و البته پذيرفته شده مى­توان به اين نتيجه رسيد

كه هيچگاه در هيچ تعريفِ قطعى و ممتازى كه كليدِ دوران خود باشد وجود نداشته است،

آنچه عنوان شده و مى­شود«تعابير» ما از شعر يا زبان بوده و هست و شايد همين ممتازترين

ويژگى اين «رفتار» پويايى انسان باشد.اما بحثی که امروزه وجود دارد ساده نویسی یا پیچیده نویسی

شعر است که باید به نکاتی اشاره کرد.ساده نویسی با ساده انگاری و ساده لوحی نباید

اشتباه گرفته شود.شعر امروز قبل از اینکه به مخاطب نگاه کند باید به مولفه هایش فکر کند.

و نباید تا زبان کوچه و محله پایین بیاید.


ساده نویسی اینطور نیست که تنها با یک فرستنده و گیرنده مواجه باشیم بلکه کلمه

و ذخایر معنایی هر کلمه اهمیت دارد، کلمه از نظر رنگ، موسیقی ،معنا و ضد معنا

می تواند برخوردار باشد.اینکه شعر در ذات خود ابهام انگیز است هیچ شکی نیست

شعر با رویگردانی از هنجارهای معمول زبان وآشنایی زدایی میل به سوی ذات خود دارد

و قاعدتانشانه و مصداقی که میتوانیم در زبان روزمره ی عادی سراغ بگیریم

در شعرمشاهده نمی شود.



اصولن شاعر هنگام سرودن نمی تواند به بایدها و نبایدهافکر کند.

ساده نویسی نباید با سطحی نویسی اشتباه گرفته شود.

دشوار نویسی عامدانه با ذات شعر هیچگاه پیوند نداشته است.

بلکه این ابهام حقیقی ذاتی شعر است که ذهن را به کنکاش در لایه های

زیرین متن می کند و این مخاطب است که در کشف لایه های زیرین اثر

آن لذت ذهن را احساس می کند.

در واقع آنها دشواری های خوشایند شعر هستند که هیچ مخاطبی از آن

رویگردان نیست.
یک شعر میتواند در ظاهر ساده عمیق و پیوند خورده با احساسات و درونیات

شاعر باشد ونهایت اینکه ساده نویسی ویا پیچیده نویسی بستگی به درونیات شاعر دارد.


شاعر نیاز به هزار پنجره باز برای ورود هزاران پرنده دارد که شجاعت پرواز را در

بال هاشان ریخته اند.
علی بابا چاهی از شاعران ارزنده ی کشورمان است که در دوران شاعری خود

سبکهای متفاوتی را ( پیچیده نویسی و ساده نویسی ) تجربه کرده است.

دو شعر از علی بابا چاهی را با هم می خوانیم.
شعر زیر بنام ( صدای تاریخی) از سبک ساده اشعار دهه60 بابا چاهی است:


صدای توست

کز اعماق جاده های قرون می آید

صدای توست کز

اقلیم پر شگفت دواوین

واز صحایف پر تصویر شعرهای عرفانی

واز ورای جنون می آیدمگر تو آن زن شرقی نیستی

که چشم های سیاه گیرنده ای داشتی

و گیسوان بلند بافته ات رودابه وار

مرا به قصر بلندت دعوت می کرد ؟

مگر تو آن زن شیدا نیستی

که نامه های صمیمانه می نوشتی

ودر اجاق روستایی منبا شعله های خردی

راضی بودی ؟

کدام قمری خوشخوان اینک

نسیم الفت ما رابه پهنه های بیابان خواهد برد ؟

کدام لحظه ی بی تشویش صدای بخت من و تو

به جلگه های خوشبختی خواهد سپرد ؟

مگر تو آن گل کوچک نیستیکه من همیشه هر صبحت

را میان انگشتانم می گیرم

وبا صداقت در قیل و قال مدرسه گم می شوم ؟

صدای توست که می آیدصدای توستکز شهر

پر شکایت دیوان شمس

کز شور عارفانه ی ملای روماز شیر و خون می آید

صدای توست

که از ورای جنون می آید.



و این شعر با نام

(فکرهای از هر طرف)

از شعرهای به سبک پبچیده باباچاهی

در دهه ی هفتاد است

که تفاوت آن با شعر بالا به خوبی مشخص است:
فکرهای از هر طرفقاطی فکرهای از هر طرفبا چشم بندی که لزوما سیاه نیست

انتخاب رنگ که با خودمان استبنفش ؟طوسی چطور ؟

که به موهای نقره ای ات هم بخورد !

کم کم همه چیز دستگیرت می شود / به جز همه چیزاز بالاتر از سیاهی گرفته

تا بجز همه چیزفیل در تاریکی دستگیرت می شود

و فنجانی قهوه که فرضا گرم / و گیراست

نه به هندوستان و نه به کافهای که چرا و کجایش رابه همه سر می زنی /

به جز همه جاانتخاب فیل و فنجان که با خودمان استدیگر چه گریه کنی /

چه بخندی باخته ای همه چیزت را / به جز همه چیزآن هم به پای دو چشم سیاه /

که لزوما سیاه نیست

طرح لبخندی هم در میان بوده بوده یا نبوده ؟

پس باخته ای همه چیزت را

انتخاب خنده و گریه هم که همین طورسرفه می کنی که چه ؟

نه آب از آب

نه فیل از فیل

و نه تاریکی تکان می خورد

از جا که تکان بخوردجز اینکه از اینجا به بعد

به جای نئون های رنگی فکرکنی

در خیابان های اصلی شهرو برگردی از آنجا/ و از اینجا به بعد با رنگ های مختلفی

فکر کنی بالاتر از سیاهی تا هر کجا:بوده یا نبوده ؟

پس باخته ای همه چیزت را / به جزچاره چیست ؟

کوک می کنی دوباره ساعت مچی ات راروزهای هفته

را اگر شده از شیطان همواز روباه دم بریده اگر شده

می پرسی راه فرار از تاریکی رااز فیل و فنجان اگر شده

واز یک تا هزار می شماریمی پری از دلهره ای به دلهره بعدی

بالاتر از سیاهی اماهیچ چشمی تعقیب ات نمی کند جز آن

دو چشم سیاهی که لزوما سیاه نیست.



** * * نقد ادبی شعر:***


نیت اصلی شاعر این است که به خواننده معنایی را القا کند و نخستین وظیفه

منتقد است که آن نیت را باز آفرینی کند.نقد ادبی نوعی تفسیر تحلیل و ارزش گذاری

به منظور درک عمیق آن و یافتن هستی زیبا شناسانه ی آن است پس هیچ نشانی

از خصومت ، مخالفت و ستیزه جویی در نقد ادبی دیده نمی شود.

2 نظر عمده درباره نقد وجود دارد:نخست آنكه نقد چيزي نيست جز بيان احساسات

و دلبستگي‌هاي خواننده كه منطقي شده است نظر دوم هم تنها قائل به تكنيك‌ها

و روش‌هاي فني نقد ادبي است.آنچه نقد نویسی را آسیب پذیر می کند

وفادار نماندن به اصولی است که خود منتقد آن را پذیرفته است ،

یعنی مثلا در یک نقد شعر ، نقل قولی از یک شیمیدان بیاورد ،

این به نقد صدمه می زند.تأثير گرفتن منتقد و درگير شدن

او با متن از شرايط يك نقد خوب و لازمه آن است منتقد ادبي

بايدادارك هنري داشته باشد و قلمش هنري و جذاب.


با بيان زيبا مي‌توان زاويه‌هاي ناشناخته يك متن را به مخاطب شناساند.

يعني با نقد خوب، زيبايي نوشته ادبي از خفا به ظهور مي‌آيد.

ويژگي نقد خوب نگاه متفاوت به يك اثر است. تنها با ديدن كليات اثر نمي‌توان

آن را نقد كرد.


هنرمند عالمي مخصوص به خود دارد و غم و شادي‌هايش را با زبان ويژه اي

بيان مي‌كند. كار منتقد رسيدن به عمق متن و اين هنر است.

منتقد يك متن خاموش را به صدا درمي‌آورد.


منتقد به غیر از داشتن عناصر نقد باید با اثر یک رابطه ی حسی بر قرار کند

و مطلب اگر از کتاب است حداقل سه بار


و اگر شعر است بارها بخواند تا زوایا ونقاط تاریک

به طور کامل روشن شود.


در عين حال منتقد بايد جايي ايستاده باشد كه نويسنده‌ ايستاده است

تا وقتي اثر را مي‌خواند همان چيزهايي را ببيند كه منظور نويسنده است.


اگر منتقد 10 پله پايين‌تر از نويسنده ايستاده باشد نمي‌تواند برداشت‌

درستي از كتاب داشته باشد. منتقد يك ديوار مي بندد

و نويسنده كه 10 پله بالاتر است خبر از يك باغ زيبا مي دهد.

پس منتقد ادبي بايد هم شانه و هم نگاه نويسنده باشد.در واقع برای

نقد شعر باید شعر را شناخت تا با یک رابطه ی آگاهانه با آن بتوان

به ابهامات شعر دست پیدا کرد.


در زیر شعری را می خوانیم که یک خواننده ی مبتدی به راحتی ممکن است ازآن بگذرد

و با ظاهر پیچیده ی آن کوچکترین ارتباطی برقرار نکند اما خواننده

حرفه ای به زوایای تاریک آن پی می برد و از خواندن شعر بسیار لذت.

شعر از علیرضا شکرریز (شاعر اهوازی) به نام (با خرما) و نقد "شوان کاوه"است.

با هم می خوانیم:
من خدا را با خرما می خواهم

گلوله را با شقیقه بالا و پایین برد و بالاتر فکر نکردم

ن دنیایی همین طور می خواهمحیف این مرد ،

خیابانی شده

همین طورکه می خواهد بگوید برگرد توی کفش کودکی

همین طور.. ببین !زیر درخت من نباشمو فراموشم نشده باشد

برای دنیایی که می خواهملطفا بگذارید قدم بزنم
شعر تصویری ست با استعاره های زیبا شاعر

شاید شعرش را عمدا یکسره و بدون فاصله آورده است

منتها من آن را به سه بند تقسیم می کنم .

نام شعر(با خرما) ایهام دارم از طرفی بر میگردد به (درخت)

در انتهای شعر ، چراکه شاعر جنوبی است و باید حضور داشته باشد

و از طرفی بر می گردد به: من هم خدا را می خواهم هم خرما را !
شعر با دو دیالوگ در ابتدا و یک بخش نتیجه گیری در انتها همراه است:


دیلوگ اول: من خدا را با خرما می خواهم/ گلوله را با شقیقه/

بال و پایین برد و بالاتر فکر نکرد/ من دنیایی همین طور می خواهم

حرف های کسی است که دنیای آرمانی و یا چیزی غیر از دنیای کنونی می خواهد.


اصطلاح خدا را با خرما می خواهم ، تعبیری است که همیشه حتی در بچگی

نیز هنگامی که چیزی مطابق با میل دیگری نخواسته ایم یا در خواستی که

به ظاهر ممکن نبوده ،به ما با این عبارت تذکر داده شده.


کاراکتر شعر در دیالوگ خود دقیقا همه ی آن چیز را که در رویایش می بیند

می خواهد و دوست دارد به مرحله ی تحقق در آید.


گلوله را با شقیقه ، تعبیر زیبایی است گلوله وقتی به شقیقه می خورد مرگ حتمی است.

در واقع این دو پاردوکس هستند و نمی شود این دو را همراه هم خواست ،

شخصیت شعر دوباره چیزی را که نمیشود می خواهد ضمن اینکه اگر

گلوله کنار شقیقه باشد ، چه صلح و آرامشی جهان را فرا خواهد گرفت،

چیزیکه باز به رویایی شبیه بیش نیست.
کاراکتر شعر دقیقا دنیا را همینطور میخواهد: من دنیایی همینطور می خواهم

در واقع آرمانگراست ولی جامعه او را نمی پذیرد ،

اصطلاح بالا و پایین برد وبالاتر فکر نکرد سادگی و صمیمیت شخصیت گوینده

را نشانه رفته است اینکه زیاد غرق توجیه و سفسطه برای عدم پذیرش چیزهایی

که خوب است اما امروزه به هر دلیل امکان پذیر نیست نشویم.

دیالوگ دوم:

کسی که گوینده اول را نظاره میکند میگوید: حیف این مردخیابانی شده/

همین طور/که می خواهد بگوید/ برگرد توی کفش کودکی/ همین طور.
شخصیت آرمان گرای شعر، خیابانی است، در واقع اگر مثل همه فکر نکنی

ویا همرنگ جماعت نشوی کسی به تو اعتنا نمی کند و به مرد خیابانی بدل می شوی


همین طور و به سادگی استعاره ی زیبای کفش کودکی یا برگرد توی کفش کودکی:

در واقع کنایه می زند به اینکه اینهایی که تو انتظار داریفقط در کودکی می شود

به آن فکر کرد معمولا کودکان در رویایی زیبا و پاک غرق می شوند

و هیچگاه فکر نمی کنند بعدها وارد اجتماع می شوند و چقدر از ایده آل هاشان

دور می شوند.

پس می گوید:
باید به ذهن و ایده آل های کودکی برگشت تا این تصاویر خوب را تجربه کرد.


بند بعدی و پایانی این است:


ببین! /زیر درخت من نباشم/ و فراموشم نشده باشد/

برای دنیایی که میخواهم/لطفا بگذارید قدم بزنم.

در واقع شخصیت اصلی شعر زیر درخت نشسته است ودارد اینها را می گوید

زیر درخت نشستن از یک طرف نشان از آسودگی و از طرفی حمایت از کسی

و یا کسانی را می رساند و می گوید:اگر زیر درخت نباشم ،

یعنی از این واقعیت بیرون آمده باشم ، برای نمونه آسایشگاهی یا جایی که کاراکتر

روایت آنجا به سر می برد، و باز دنیایی را که می خواهم فراموشم نشده باشد،

پس راحتم بگذارید می خواهم دوباره همین مسیر خودم را که بهتر و درست تر

می بینم ادامه دهم.


شعر در ساختار زیباست، تصویر خوبی دارد شاعر فضایی ناملموس را تا پایان

به خوبی اداره کرده و در آخر هم به زیبایی شعر را تمام می کند، از آنجا که

مخاطب شعر همچنان راه خود را دارد قدم می زند . . .


گردآوری وتنظیم: احسان مرداسی

سايت جامع ادبى ايران::






منتخب فرزانه شيدا

زن در نگاه بزرگان

زن شاهکار خلقت است .. برنارد شاو
زيباترين خوی زن ، نجابت اوست . ارد بزرگ
در دنيا تنها دو چيز زيباست ، زن و گل . مالرب
انتقام شيرين است مخصوصا برای زنان . بايرون
تمدن چيست ؟ نتيجه نفوذ زنان پاکدامن است . امرسون
زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست . آناتول فرانس
اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ . ناپلئون
مردها را شجاعت به جلو می‌راند و زنها را حسادت. برنارد شاو
نگهداری دم ماهی و دل زن از مشکلات است . آرتور شوپنهاور
به سراغ زنان می روی ؟ تازيانه را فراموش مکن ! . فردريش نيچه
مردان آفريننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان . رومن رولان
اگر از طبقه‌ بالا زن‌ بگيريد، به‌جای‌ خويشاوند ارباب‌ خواهيد داشت‌. لئوپول
مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند. کونته ورسيه
با زنی ازدواج کنيد که اگر مرد می بود بهترين دوست شما می شد . بردون
خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند . رابيندرانات تاگور
زن هميشه سن خود را از تاريخ ازدواج حساب می کند ، نه تاريخ تولد . ارهارد
هرچه ايمان مرد به هوشش بيشتر شود زن بهتر ميتواند گولش بزند . لرد بايرن
زن تاج سر آفرينش است ، او شريک زندگی و يار ساعات درماندگی است. گوته
زنانيکه می خواهند مرد باشند،زنانی هستند که نمی دانند زن هستند .الکساندر دوما
برای تحمل شدائد زندگی بايد عاشق چيزی بود ، کاری ، زنی ، آرمانی و ...مارکوس آنا
زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترين بی مهری گريان می شود . هرود
منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود. لامارتين
چيزی که زن دارد و مرد را تسخير می کند ، مهربانی اوست ، نه سيمای زيبايش . ويليام شکسپير
جنبش تساوی خواهی زنان موجب می شود زن از زنانه ترين غرايز خود دور می شود . فردريش نيچه
شيرين ترين سخنان در زندگی ، خوش آمد گويی بی غل و غش زن به شوهر خويش است . جورج ولز
زن زشت در دنيا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمی‌توانند خود را زيبا جلوه دهند. برنارد شاو
هر کجا مردی يافت شد که به مقامات عاليه رسيده يقيناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است . شيلر
زن عاقل به تربيت همسرش همت می گمارد, و مرد عاقل می گذارد که زنش اورا تربيت کند . مارک تواين
هيچ چيز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون هميشه آنرا مربوط به خود می داند . جونسون
مردانی که بيشتر از حقوق و هنجار زنان پشتيبانی می کنند خود بيشتر از ديگران به نهاد زن می تازند . ارد بزرگ
زنان به خوبی مردان ميتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به يکديگر می گويند تا در حفظ آن شريک باشند.. داستايوفسکی
اگر شناخت زن و مرد نسبت به ويژگی های درونی و بيرونی يکديگر بيشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند . ارد بزرگ
زن کانون پرفروغ خانواده ، مرکز مهر ، مظهر عشق ، نمايشگر پاکی ، نمونه عطوفت و چشمه عنايت است . اقبال لاهوری
آينده اجتماع در دست مادران است . اگر جهان به ميانجيگری زن گرفتار شود ، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد . ابوفور
به هر اندازه که زن آرام و مطيع و با عصمت و با عفت است ، به همان اندازه قدرت فرمانروايی او شديدتر و استوارتر است . ميشله
آيا برده هستی؟
پس دوست نتوانی بود
آيا خودکامه هستی؟
پس دوستی نتوانی داشت
در زن دير زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از اين رو زن را توان دوستی نيست او عشق را می شناسد و بس . فردريش نيچه
زن وقتيکه دوست بدارد ، غير از محبوب خود چيزی را نمی بيند و هرچه عاطفه ، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد . آلفونس دوده
زنان تحصيلکرده همسران خوبی از آب در می آيند , زيرا برای اينکه توضيح بدهند که چرا غذا شور يا بيمزه شده است کلمات بيشتری در اختيار دارند. باب هاپ
کسانيکه ازدواج کرده اند خود را ناراضی نشان می دهند و می گويند زن بد است ، زيرا می خواهند فقط و فقط خودشان از اين موهبت تمتّع گيرند .. ديسرائيلی
خودپسندی زنان بزرگترين علت بد بختی ايشان و زوال خانواده هاست .. هيچ چيز به اندازه خودپسندی زن ها بنای خانواده ها را ويران نکرده است . چارلی چاپلين
کشتن ميل ستيزه جوئی در بسياری زنان کاری بی اثر است و درست مانند آن است که سعی کنی با فشار بادکنکی را در زير آب نگه داری دوباره بيرون می زند!! . ورا هتريکس
زن ها علاقه زيادی به رياضيات دارند ، زيرا آنها سن خود را تقسيم بر دو و قيمت لباسهايشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه می کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترين دوستان خود می افزايند . مارسل آشار


منبع :

http://www.iranoffside.com/200909259817









عشق جاری بود - سروده ای از آ قای ابوالفضل دادا

عشق جاری بود - سروده ای از آ قای ابوالفضل دادا

معرفي: ( ابوالفضل دادا*)

از زبان خود او:- دوشنبه 2 بهمن 1346

- کشور ایران

- عاشقی سرمست


از وب سایت شعر نو



سایت مقالات ادبی متعلق به ایشان:




اشعار ماورائی:


عشق جاري بود !


من مغز تمام كتابهاي آسماني را

ديــــدم و نــوشيـــــدم

قـــــــــــــــرآن

انجيــــل

تورات

.

.

.

همه ي شان

عســـــــــــــــــــل

عســــــــــــــــــــــــــــــــــل!

اصــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلاً

قابل ِ ترجمه به توان بشر نيست

تنها اين يادم هست كه

از هــــــــــر برگشان

عشق جاري بود

عشــــــــــــق

شنيــــــــدي

چه ميگويم؟!

عشق !000

باز هـــــــم

ندانستي؟!

گفتـــــم

عشق

آره !

1218هجري شمسي- دادا

دوشعر زیبا به زبانهای زیبای فارسی وترکی از جناب اقای ابوالفضل دادا

دوغزل از آقای ابوالفضل دادا:

معرفي: ( ابوالفضل دادا*) از زبان خود او:
- دوشنبه 2 بهمن 1346
- کشور ایران
- عاشقی سرمست
از وب سایت شعر نو


شعر ی از اشعار(*غزل) آ قای ابوالفضل دادا:


** دل دادا به هوای تو جوانی داده**

( ۳۴ )

در این خلوتکده ی عشق هر جمعه

میهمان غزلی تازه هستید

( یک غزل فارسی - یک غزل ترکی ) :

:: اي واي ( فارسي ) ::

_______________:

شعر تر چشمانت لب را چو تكان دارد

اشكي به زبان نو از ديده روان دارد

تصوير تو را گشتم ديدم غزلي بوسه

در اوج تماشايي بر تشنه ، لبان دارد

اي كاش بنوشي تو , امواج نگاهم را

كز ناز توأم بيني چون شور نهان دارد

دل را بغلي واكن , درياب چـه دلگيـرم

وقتي كه جدايي ها, از شعله فغان دارد

آهسته چه مي گويي در زير لبت اي واي !

اين عالم رؤيايي , از عشق جهان دارد

من لهجه ي نازت را , پيوسته خريدارم

گلْ واژه ي وصل تو, شيريني جان دارد

گردم سر وبلاگت, چون عاشق هرجايي

بر دل نپسندي كه ، وبسايت جوان دارد

پر كن ز مي قربت, پيمانـه ي دادا را

كين حال تغزّل بو, از حور جنان دارد

Ø*øøøøøøøøøøøøøøøøø*Ø
اينجيتمه ( تركي )

سن ايكي بيلمه ييرسن بس هارام قان آغلار اينجيتمه

دولاشما ، تيتره مه ، آنجاق يارام قان آغلار اينجيتمه

منـه نـاز ائتـمه يـانـديـرما بـو هيـجران طمطراقيـــندا

بيلن هركس مني سنلن وارام قان آغلار اينجيتمه

سنين عـشقين بلادن ده بـلاديــــر ليـك شيرينجه

گؤرن بـو حالداكي پـاي ِ دارام قان آغلار اينجيتمه

اؤزون قيلما منه تحمیل يار نقشينجه اي غافـل!

گولوم دویسا گــرفتار خارام قان آغلار اينجيتمه

بو آتشده يانان بولبول صليب ائتميـش قانادلارين

نه گؤركي خان چوبان تك يا سارام قان آغلار اينجيتمه

يئتيشسه طعنه لــــــر چكميش دادايه طعنه پيكانين

وورار معشوق دلخستــه آرام قـان آغـلار اينجيتمه


عنوان غزل های جمعه ی آینده:


1- شما چطور ؟! ( فارسي )

2- اقباله باخ !!! ( تركي )

*åååååååååååååååå*
سایت رسمی دادا ( بانک شعر )

کلیک :
www.dadabilverdi.com


شعرهای ماورایی دادا

کلیک :
www.dada4.blogfa.com

با تشکر از جناب آقای ابوالفضل اداد
سخنان کوتاه اما عمیق و پر معنی



باد می وزد 



میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی



تصمیم با تو است







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



دوست داشتن بهترین شکل مالکیت



و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



خوب گوش کردن را یاد بگیریم



گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ، میفهمم که راه را اشتباه رفته ام 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد



ولی راه به جائی نخواهد برد







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان



یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده



( وین دایر )







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی



بدست خواهی آورد







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



قلب شکستن هنر انسان هاست ، گر شکستی قلبی



فردا میشکند دگری قلب تو را







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



.



زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *







جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست



که اگر پیدا کردی قدرش را بدان







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



همیشه خواستنی ها داشتنی نیست ، همیشه داشتنی ها خواستنی نیست








* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



به کم نور ترین ستاره ها قانع باش ، چراکه چشم همه به سوی پر نور ترین ستاره هاست







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



کسی که به فکر درست کردن آینده خودش نیست ، نمیتونه آینده کسی باشه







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



آدمی ساخته افکار خویش است ، فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار



شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم



به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد



صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد






* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن ، شاید امید تنها دارائی او باشد







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش .







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



توی دنیا دو نفر باش یکی واسه خودت و یکی برای دیگری



واسه خودت زندگی کن و برای دیگری زندگی باش







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده ، حتی اگه بهت دروغ گفت






* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



همیشه یادمان باشد که زندگی پیمودن راهی برای رسیدن به خداست



و قدم هایمان باید طوری باشد که حتی دانه کشی زیر پایمان له نشود






* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



برای روز های بارانی سایه بانی باید ساخت / برای روزهای پیری اندوخته ای باید داشت 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی



که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی 







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



برنده میگوید مشکل است اما ممکن



بازنده میگوید ممکن است اما مشکل






* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست



دوست داشتن امری لحظه ایست






* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *







وقتی پایت خواب می رود نمی توانی درست راه بروی لنگ می زنی!



وقتی قلبت خواب می رود نمی توانی درست فکر کنی عاشق می شوی







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



علف هرز چیه؟؟!



گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛



با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود








* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



زنان هوشیارتر از آن هستن که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند







* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است



پس همیشه امید داشته باش 





* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *









فرستنده شکوه عمرانی

























.







__,_._,___

برآزندگان از دیدگاه ارد بزرگ - Amir_Mohtarami


برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند .

برآزندگان سپاه یاران خویش را تنها در آمدگان و زندگان نمی بینند .

برآزندگان گرما بخشند ، سخن و گفتار آنان راه روشن آیندگان است .

برآزندگان به گفتار سخیف و کم ارزش زندگی خویش را تباه نمی سازند .

برآزندگان چشم در دست پر از بذر خویش دارند و آسمانی که مهربان است صدای غرش باد هرزه گرد آنها را از راه خویش برنمی گرداند .

برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنان جز آهنگ خیزش و رشد نیست .

برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه راه های نارفته است .

برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید .

دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است به پهنه و گستره آسمانها .

کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست .

برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است..

پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است.

کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ .

برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟...

ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بر بستر خویش دارد .

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .

چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟



برگرفته از وبلاگ امیر محترمی
http://en.netlog.com/Amir_Mohtarami/blog/blogid=3408031



زبان نو و ساختارشكني در شعر ( جرّاحي و عمل )به قلم ابوالفضل داد /منتخب فرزانه شیدا

1- زبان نو و ساختارشكني در شعر ( جرّاحي و عمل )


معرفي: ( ابوالفضل دادا*) از زبان خود او:

- دوشنبه 2 بهمن 1346


- کشور ایران


- عاشقی سرمست


از وب سایت شعر نو




وسایت : مقاله هاى ادبى...




1- زبان نو ساختارشكني در شعر ( جرّاحي و عمل ) به قلم ابوالفضل دادا

بخش اول:


وقتي كه صحبت از شعر نو مي شود شايد در بعضي از ذهنهاي تازه به كار چنين تداعي گردد


كه اشعار بزرگان قرنهاي گذشته كهنه و مندرس و بسيار تكراري شده است


و ديگر براي مطالعه به درد نمي خورند. ولي در حقيقت اينطور نيست


و بر عكس اين عمل مي شود .



يعني اگر كسي نتواند مسلـّط به اشعار كلاسيكي باشد و نتواند از جلوه ها و زيبايي ها ي

آثار ديروزي


و عالم و علوم دانشمندان گذشته بهره بگيرد بعيد است كه ساختار شكني و نو آوري

در عالم شعر امروز را


بدان مفهومي كه فرهنگ و اصالت ما مي خواهد به نحو احسن به نتيجه برساند


و يا بعنوان مثال غزلي


مساوي يا شيرينتر از غزل هاي بزرگاني چون حافظ ، وصال ، بيدل ، مولانا و ...


خلق بكند.



منظور از شعر نو ، شعري است كه داراي تركيبات


، تشبيهات و تصاوير غير تكراري و بطور كلي


داراي زيبايي و خلا ّقيـّت در حدّ فهم به مردم امروز باشد.


شايد شاعري غزلي كلاسيكي خلق نمايد


كه در آن فقط دو مورد تركيب تازه وجود داشته باشد


كه همين غزل هم تازه و نو به حساب مي آيد


و الا ّ اگر قرار باشد تمام قافيه ها و تركيبات و تشبيهات بكار برده شده ي


ديروزي را از اشعار امروزي حذف كنيم چيزي به درد خور فرهنگ ما نمي ماند


، اصلا چنين كاري هم امكان ندارد،


پس بياييد در عرصه ي شكوفايي استعدادمان زياد ناشكرانه قلم


نرانيم و رقص در كلمات و نگاهمان


بيانگر احترام به ركن اساسي مليّت و اصالتمان باشد .


شما از شعرهاي امروزي يكي را برايم نشان بدهيد كه از اشعار ديروزي


بهره مند نشده اند .


همه ي تكراري ها را حذف كنيد ، از واژه هايي چون عشق و ساغر و جنون و ...


گرفته تا فعل شدن و شنفتن و گفتن و ... ببينيد چه مي ماند؟!!!



پس عنايت داشته باشيد كه عالم كهنه نشده است و احساس و انديشه ها معتبرند ،


ليكن طرحها و برداشتها و كيفيّت بيان در واژه هاي مصطلح امروزي و رقص و


عشوه ي كلمات است كه بطور متفاوت تغيير حالت و رنگ مي دهند.



من ديگر اينجا از واژه ي « كهنه » دلخوش نيستم و از به كار بردنش به نحوي


كه بعضي دوستان در كمال افاده در نظراتشان اعمال مي كنند خوشم نمي آيد.


اجازه بفرماييد بجاي واژه ي « كهنه » ، عبارت « ديروزي » بگذاريم .


يعني بجاي اينكه بگوييم واژه ي ( اندر ) كهنه و قديمي شده است،


بگوييم " واژه ي اندر" ،


ديروزي شده است .




يعني از سليقه ي زبان حال و امروزي خارج شده است .


باز اينطور گفتنش را هم احساس شرم مي كنم اما در هرحال


" اينجوري گفتن با ادبتر از كلام قبلي است" .


راستش را بخواهيد ، وقتي كه واژه ي ( كهنه ) را به كار مي بريم ،


من از بسياري از واژه ها و عبارتها كه سابقه ي طولانيتري دارند


و بسيار تكرار مي شوند خجالت مي كشم


، مثل سوره ، آيه ، عشق ، خدا ، ديوانه ، مستانه ، مي ، آدم ، بانو ، خمار ، تقلا ّ ، گل ، اعلا


، فرشته ، آسمان ، ساقي ، غيرت ، وصل ، عرفان ، معرفت ، سقوط ، عاطفه ، ناز ، بوسه ،


گلشن ، آغوش ، لب ، پاس ...


بايد بزرگان فرهنگ به اينگونه علّتهايي توجه مي كردند و پِشگيري مي نمودند .


حالا كه از پيشگيري گذشته است و رسيده به نقطه اي كه جرّاحي و عمل مي شود ،


بايد متحمّل عوارض زودگذرش هم باشيم .

زبان به پناه خدا سپرده شده است و هركس در خلوتي گرم!!!!


مگر خدا بيكار است زبان شما را هم نگاهدارد؟!!!



پس براي ما" تكليف است كه در حين انجام رسالتمان"


" احترام فرهنگ مقدّسمان" را


" پاس داشته و بر" بنيه ي اصالت اجدادمان"


پشت نكنيم.



همين واژه ي ( بانو ) را كه در غزل هاي امروزي با افاده هاي گوناگوني استفاده مي كنند


و احساس مي فرمايند كه هركسي اين چنين واژه هايي را در شعرش زياد بكار برد برايش


نو سرا مي گويند ، خودش از واژه هاي ديروزي ماست.




اگر امروز بخواهيم خودمان را گم بكنيم

و بسياري

از اين واژه هاي تر و آبدار ديروزي را


به آتش ِ اندر و سمندر بسوزانيم


و مطابق سليقه ي محدودي از چشم بيندازيم ،



به ريشه ي فرهنگ با اصالتمان


كه " شعر" يكي از مهمّترين و اصلي ترين ستونهايش


به حساب مي آيد ، بزرگترين خيانت و بي وفايي را كرده ايم .



در زبان مقدس فارسي ِ ما احترامات بخصوصي نهفته است


و بزرگاني كه عالم را سزاوار رهبري هستند در اين زبان حكمت و معرفت


يافته اند .


مگر مي شود


كه واژه هايي چون عرفان ، عشق ، خدا ، قرآن ، ساقي ، الستي ، ازل ،


بهشت ، پري ، حوري ، ديوانه ، آدم و... را از زبان غزل


حذف كرد ؟!!

( حالا اگر در داخل اينها واژه هايي عربي هست به حساب زبان غزلمان مي گذاريم


براي اينكه مصطلح شده اند ، به عنوان مثال الله و يارب و ساقي و ...


ديگر مصطلح شده اند و ذوب در زبان فارسي هستند )

و ما با اين عبارتها ي محترم و ديروزي انس گرفته ايم


چنانچه با قرآن و نماز انس گرفته ايم !


و داريم با آنها زندگي مي كنيم. نوجوانهاى ما مى آيند از امثال من و شما درس بگيرند ،


اگر راهمان اشتباه باشد پايه هاي نگاهشان کج گذاشته خواهد شد .

نمي دانم كدام تفكري و چه كساني نسل ما را اينگونه به حساسّيت انداخته است ؟!


بعضي ها با جسارت مي فرمايند كلماتي مثل گلشن و دوست و وصل و عاطفه و...


كهنه شده است و نبايد ديگر استفاده كرد و يا سعي شود كمتر استفاده گردد !!!.


عزيز من ! کجاى (گلشن) کهنه شده است ؟! کجاى (وصل) کهنه شده است ؟ !!


حالا اگر کسى بخواهد تکرارى نباشد کدام واژه را بکار ببرد که لذت


(وصل) و (گلشن) را بدهد؟!


بياييد به نسل عزيزمان خط درستي بدهيم و از فرهنگ با اصالتمان زده نگردانيم.


بياييد ابتدا فرهنگ نقد كردن را بياموزيم سپس به اين و آن راه و رسم نشان بدهيم.


قرار نيست بر هر واژه اى که زياد تکرار شده است کهنه بگوييم.
اين قرار و مدارها را چه کسى گذاشته است ؟!


واژ ه ي ( حق ) هم زياد تکرار شده است و همينطور


عبارتهاي خدا - يار - عشق - محبت – گل .....




چه كسي از اينها خسته شد ه است ؟! براى چه اينها بايد در محدوديت باشند ؟ !


آيا اگر به جاى ( ناز ) کلمه ى ( ولو ) و ( زل ) و به جاى
( آه ) کلمه ى ( آخش ) .....و.....


نوشته شودفرهنگمان ابهت و زيبايى زيادى را مالك مي شود؟! بياييد درست راهنمايى بکنيم ،

مثلا بگوييم : از گل و بلبل و گلشن و جنون و خمار
و ... ترکيبات و تشبيهات غير تكراري

و زيبايي خلق بكنيد نه اينکه بگوييم خود كلمه را کمتر به کار ببريد!!



اگر خوب دقّت بفرماييد مي بينيد


همه ي واژه هاي مصطلح امروزي كه تازه و نو ناميده مي شوند ،


مشتق از عبارتهاي ديروزي هستند ، چه از لحاظ ساختار فيزيكي


و چه از لحاظ ساختار دروني و مفهومي .

اگر امروز كسي كه ناتوان در خلق غزل است ،


بيايد رديف قافيه و اصول و تكنيك هاي توصيف شده


را بطور كلّي بكوبد و اوزان و مقررات هجايي را برهم زند و قوانين عروضي


را ناديده بگيرد و يك شعر شصت سطري ايجاد نمايد و خودش هم مدّعي شود


كه مثلا ً نو آوري و ساختار شكني كرده است و نام شعرش را هم ( غزل ) بگذارد ،


خدمت نكرده است .


اين نوع تازه نگري و ساختار شكني خدمت نشد ديگر ،


تمسخر دانش و معرفت و اهانت بر حافظان ريشه ي فرهنگ و ادب است .


به اين خاطر عرض كردم « ناتوان به خلق غزل » كه -
چون استاد غزل هيچوقت چنين جسارتي را به خود راه نمي دهد
و از دلش نمي آيد كه زيبايي غزلش را با به هم زدن نظام تعريف شده
از بين برده و از اقتدار و ركن ادب بيندازد.

اگر كسي نمي تواند خودش را به بزرگاني چون حافظ برساند
ديگر قرار بر اين نيست كه مقام آنها را پايين بياوردتا همسطح خودش بكن
د و يا حتّي از خودش هم پايينتر برساند .


البته اين را همه مي دانند كه شدني نيست ،


ولي در چشم بعضي ها كه چندان پخته در فرهنگ و اصالت نمي باشند مي شود


با يدك كشيدن ساختارشكني و نياز مثلا ً نسل نو كمي مانور داد .

( خاطر شريفتان باشد كه در مقاله ي بعدي ام اشاره خواهم داشت كه نسل نو از ما چه مي خواهند ) .

من در مطالعاتم مي بينم اكثر آنهايي كه مدّعي ساختار شكني و نو آوري
در عرصه ي شعر هستند ،

از انديشه هاي عميق بزرگان گذشته بهره مند شده و مديون نوآوري هاي
آنان هستندو البتّه بعضي ها را نيز مي شناسم
كه ادّعاي بزرگي كرده اند و با اينكه به شخصيّتهايي

چون حضرت حافظ ارادت هم نشان داده اند امّا نتوانسته اند مثلا ً


غزلي همسنگ غزل هاي ايشان خلق نمايند، معلوم مي شود كه خيلي


هم تلاش كرده اند ولي نتوانسته اند.


عنايت بفرماييد كه:


هر شعر براي خودش چهارچوبي دارد – از غزل گرفته تا شعر سپيد و آزاد و ...


همه براي خودشان يك پاره اصول و مقرّرات خاصّي دارند.


نمي شود بر ضدّ نظم و هماهنگي عمل نمود ،


براي اينكه آنوقت


خلقت عالم نيز زير سؤال مي رود .


من خودم بهترين نوآور و ساختار شكن هستم:


مي توانم تغيير قيافه بدهم و خوب برقصم.


مي توانم با آرايش هاي بهتري زيبايي هاي بيروني و دروني خود را


در شرايط جذّابي به ظهور برسانم.


مي توانم حركات زيباي ورزشي را در فنون غير تكراري در كاراته و تكواندو و ژيمناستيك و...


به نمايش بگذارم .


مي توانم لباس هاي رنگارنگي بپوشم و تعجّب و حيرت همه را بر انگيزم.
مي توانم با لهجه ي دلنشيني برايتان صحبت بكنم .
مي توانم براي همه عشق بورزم و ناز بكنم .
مي توانم سرمست شوم و در اوج عشق و هيجان در فضا بپرم.
و...و...و...و...و...
و...و...و...
و...و...
و...
امّــا ديـــگــر نـمـــــــــــي تـوانـم چـهار دست و پـا راه بروم ،



براي اينكه من از فرزندان حضرت آدم (ع) هستم



و مادرم حضرت حوّا (ع) را



نيز بسيار دوست دارم.

خسته نباشيد.

با احترام – ابوالفضل دادا


:::_____::_____:::


زبان نو و ساختارشكني در شعر ( جرّاحي و عمل )
" جرّاحي " ادامه دارد....
site:
از وب سایت شعر نو
وسایت مقاله ی ادبی :

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان