‏نمایش پست‌ها با برچسب کتاب. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب کتاب. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

بُعد سوم (آرمان نامه) - فر گرد رنج وسختی




بُعد سوم آ رمان نامه - 3
__________________


فرگرد رنج و سختی


****
مقدمه:


در فرگرد عشق گفتیم که زندگی بدون عشق همانند زندگی بدون هواست که
انسان دچار خفقان روح ودرون میگردد
در فرگرد رنج ومشقت وسختی از * ُارد بزرگ*
زندگی را از دید گاه رنج واندوه آن به سخن می نشینیم:


*****
د رگذرگاه یکباره زندگی که انسان تنها برای یکبار مهلت زیستن را دارد
مسلما این زندگی تنها برای آنکه آفریده شویم , زندگی کنیم واز
دنیا رفته وفراموش شویم , نبوده است


من معتقدم حضور و وجود انسان, دلیلی از جانب خداوندگار دارد که

بر ما واجب است آنرا دریافته وبه آن عمل کنیم
بی شک اینکه در زندگی چگونه آدمی هستیم در راه زندگی

پشتوانه ی زندگی ما خواهد بود .

اینکه در این گذرکاه کدامین راه را برگزینیم نیز
خود بخشی از زندگی ست که پرداختن به آن , خود کتابی قطور خواهد شد
اما این مسلم است که در این گذرگاه هزاران راه برما گشوده میگردد
که رفتن از هریک از آن در هستی ما نقشی ویژه واساسی دارد

مثال های بسیاری از نوع انتخابی که ما ,در زندگی خود کرده ایم را میتوان
در اکثر کتب مربوط به *راه زندکی *یا *راز موفقیت وامثال آن مشاهده نمود
اما بسیاری از مردم نیز اعتقادی به اینگونه کتابها نداشته وخودرا در حد کافی عاقل وبالغ و
باتجربه میدانند که نیازی درخواندن اینگونه آثاردر خود نمی بینند
غافل ازاینکه همه انسان ها توشه ای ا زاین دست از زندگی را باخود میکشند
که بواسطه همان اینگونه کتب تحریر گردیده است حا ل باید دید
که چه رخ میدهد که چنین انسان عاقل وبالغ وباتجربه ای بناگاه در
چاه یأس وناامیدی خودفروافتاده وقادر به بیرون کشیدن خود
ازاین معرکه رنج ومشقت وسختی زندگی نیست
*******
به فرموده ی ارد بزرگ:

گذشتن از سختی های پیش رو ، چندان سخت تر از

آن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود . ارد بزرگ

من خود در این مورد بسیار در کتاب واژه های خود سخن گفته ام
اما مروری تعجیلی بر آن میکنم تا برای دوستانی که واژه ها را نخوانده اند مجهول باقی نماند:
ما انسانها در زمینه ی فراموش کردن شادیها و خوشی ها

وحتی پندها واندرزها هریک به نوعی نابغه ایم


اما در یادآوری غم واندوه وآنچه به روزگارمان آمده
میتوانیم برای تمام عمر برای فرزند ونوه واگر زنده بمانیم(برای شما:انشالله)

حتی* نتیجه ی *خود قصه های درد بگوئیم تا درخاطرشان بماند چقدر تجربه آموخته ایم
وموهایمان رنگی از آسیاب ندید که هیچ
چقدردرد ورنج مشقت زندگی بود که موسفید وروسفیدمان کرد!
اما چطور نتوانستیم این غم ورنج را جز به گذر زمان وبه *حکمت دنیا
بر خود آسان کنیم جای سوال دارد


چون اکثر آنهائی که بسیار رنج دیده اند باتمامی تجارب
اگر براستی ایستاده وراهی را برای رهائی یافته اند آنگاه میتوان گفت
که اینان انسانهائی موفق بوده اند
وچنانچه تنها با همان روز وحال گذشته همچنان درغم وفشاروسختی
سخن از این برانیم


که دخترم پسرم من چه ها که نکشیدم تا شدم اینکه شدم ووقتی نگاه می کنی
میبینی تغییر چشمگیری از انروز تا به امروزدر زندگی این فرد
حاصل نگشته است
جز اینکه فلان مشکل بمرورزمان به قدرت دنیا وخداوند حل گردیده است
آنگاه باید پرسید : میشود بفرمائید شما چه شدید؟؟؟

*دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،

باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ

سازش با آنچه بر سرمان می اید جدا از تلاش برای بهتر نمودن آن است

اینکه دست بر دست نهاده انتظار بکشیم که همه چیز حل میگردد

مسلما عاقلانه نیست صرفنظر ازاینکه گاه مشکلی براستی از قدرت ما خارج باشد

بمانند بیماری یا مرگ وامثال اینها

به گفته یکی از بزرگان:

*من زمانی که میبینم دیگر قادر به حل کردن مشکلم نیستم آنرا بدست

زمان رها میکنم تا کائنات خود به حل آن بپردازد*

اما این به معنای اینکه تسلیم زندگی گردیم نیست

چراکه پیش ازآنکه بدانیم براستی راه حلی برای آن پیدا میشود یا خیر

اگر تنها بگوئیم خودش درست میشودیا بالاخره یکطوری میشود ,کافی نیست

انسان میبایست گامی بردارد تا خدواند وکائنات نیز گامی برای او بردارند

*ازتو همت* ازخدا برکت*

واین

جمله ایست کوتاه وبسیار اما جامع وگویا برای آنکه بدانیم زندگی نشستن

ودست روی دست نهادن نیست

واین کلامی ست که از کودکی توسط والدین خود,دین خود, اجتماع

خودباآن بزرگ گشته ایم وبه کرّرات آنرا شنیده ایم

وقتی به افرادی که به نشستن وامید بستن باینکه بالاخره درست خواهد شد نگاه میکنیم

بسیار میبینیم که تغییری آنچنان دیدنی در هستی وزندگی آنان رخ نداده
اما در مقام سخن نظر ایشان این است که همینقدر که اینهمه سال زنده مانده ام

باید کافی باشد !
که حقیقتا چنین نیست


زنده بودن درمقام زنده بودن بیش ازاینها می بایست ارزش داشته باشد
وتلاش برای بهبود اوضاع نیز تنها باین ختم نمیشود که بگوئیم من طاقت میآوردم
خیر! ...بایستی گفت: حق من اینگونه بودن نیست!
ودرتلاش بود که راهی گشود برای آنکه اینگونه نباشم


بگذارید مثالهائی بیاورم از ترجمه ی کتاب ذرات طلائی دو:

ما باندازه کافی انسانهائی داریم که بگویند :همین است که هست
اما ما نیاز به به کسانی داریم که بگویند :میتواند اینگونه باشد!!!
*روبرت أوربین*

******

پر کردن زمان هرروز, بتو جوانی, سلامتی, استعداد, وامید خواهد داد

بدانگونه که همه زندگی تو چون اعجازی خواهد بود با دنیائی خاطرات خوب!
* پم برآ وُن*
***************
و براستی نیز اینکه همواره در جای همیشگی خود کارهای
روزانه ومتدوال خود را انجام دهیم بامید آنکه سرانجام یکطوری میشود !
بمانند این است که
درسر زیر برف فرو برده از خود واطراف ومشکلات خود غافل شده
وگول زدن خود نیست
وازدقیقا از دست دادن لحظات وفرصتیهائی ست که برای بهتر زندگی کردن
وانجام دادن کاری مفید چه برای خود چه دیگری
میشد از آن استفاده کرد
چون براستی هر انسانی حق خوب زندگی کردن را دارد
اما زمانی که خود به خویش دل نمیسوزانی
چگونه انتظار خواهی داشت دیگری برتودل بسوزاند
یا خانواده وجامعه دستگیر تو باشند؟
حقی که من وشما از زندگی بما داده شده است زمانی
کاربرد دارد که در درجه ی اول خود خود را باورکنی وبرای بهزیستی خود ودیگران
تلاش نمائی
انچه مسلم است حق را به انسان نمیدهند
حق را باید گرفت
حق را باید بدست اورد
وتنها زمانی به چنین چیزی خواهی رسید که منطق واعمال تو
آنقدر قوی باشد که دیگران ناگزیر به این باشند که حق ترا قبول کرده
وبه آن تن در دهند درغیر اینصورت
هرچقدر در زندگی تلاش کنی تا اجازه میدهی
که برتو بد بگذرد
برتو بدنیز خواهد گذشت این قانون زندگیست.
وآنکه :
آنکه سختی نکشیده ، نرمی و بهکامی نخواهد داشت . ارد بزرگ
نیازی نیست که در هر قدم از زندگی بطور مدوامباخود بگوئیم
که من انسان بدشانسی هستم ویا غم همواره بدنبال من خواهد آمد
چراکه باور آن بیشتر اندوه وسختی انسان را افزون نموده وبر ما زندگی را دشوار میکند
برای یکبار نیز شده صبح که از خواب چشم میگشائید درزمان
ایستادن روبروی آینه برای آنکه آبی بر صورت زدن
بخود بگوئید: امروز روز خوبی ست ومن شاد خواهم بود
وهیچ جیز هیچ کس در هیچ موقعیتی قادر نخواهد بود باعث اندوه من شود
من اجازه نخواهم داد که اندوه گریبان مرا گرفته در رنج ومصیبت روزگار
مرا مچاله ی زندگی کند
که من چون بخواهم شادی از آن من است
باور کنید خرجی ندارد تنها امتحان کنید برای چندروز ونتیجه را
خود شاهد باشیدورضا نباشید که هرچه دنیا وزندگی میخواهد بر سر شما بیاورد
چرا که قدرت اولیه پس از خدا
دردستهای خود شماست:
اینگونه بودن!
_________________

صدایی خسته در صد واژه ی مبهم
وصدها واژه ای در سطر خیس قطره های اشک
میان خیسی هرخط دفتر . . .
در تب فریاد و چون سرخی غمبار شقایق ها
نگاهی غمزده خونین
درون سینه اش رنگ سیاهی های یک اندوه
و تکرار خطوط اشک
میان خط به خط دفتری خاموش
و اما بازهم خاموشی و اندوه
ودر صدها سوال مانده در تردید
به سرگردان سکوتی باز پیچیدن بخود . . .
در یاس نا سامان یک "بودن"
نیازی سخت درمانده به فریادی ز قعر سینه ای همواره در خاموشی مطلق
ویک نومیدی سخت وسیاه
از هرچه بودن در میان اوج نامردی
به قعر نامرادی ها اگر حق هم چنین باشد
چنین حق دل من نیست
نه حتی حق تو در بودنی تنها برای زنده بودن ها . . . فقط یکبار !
نه بار دیگری از روی دانش های عمری زندگی کردن . . .
( فقط یکبار ! )
ولیکن زندگانی ، زنده بودن نیست !
بسی بالاتر از این ، حق ِ بودن هاست !
و اما عشق . . .
گذار رودباری در رگ خونین قلبی پر طپش اما . . .
رسیدن تا به مردابی میان زندگانی بین آدمها !
ز دنیا حق من " اینگونه بودن "
باز هم ، حق دل من نیست . . . نه حتی تو !
خداوندی که جان بخشیده قلبی را
به هر تن در جهان خویش
تنی آزاده را روی زمین همواره می جوید
واما آدمی درحد جای خود گرفته حق بودن را ،
میان این زمینِ ِ تا ابد درگیر ناحقی !
نه دیگر ! حق تو یا حق من
"اینگونه بودن "نیست !

دقیقا همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند:

آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ

آنهائی که قادر بدوست داشتن نیستن از مهمترین بخش زندگی

محروم میمانند

چراکه بسیاری از آنچه در دورادور ما وجود دار د

تنها زمانی دیده میشه که شخص قادر به احساس آن باشد

وانسانی که ازمحبت وعشق بهره ای نبرده است

از دیدن واحساس اینگونه چیزها نیز محرومند

انسانهائی ازاین دست همیشه دچار مشکلات بیشتری هستند

چرا که دنیای آنان قانون دودوتا چهارتا را دنبال میکند

وهرگز نخواهد آمدکه دودوتای آنان بشود سه یا پنج !

اما دنیای عاشقان در بسیار اوقات پنج هم میشود!

واگه بزبانه عامیانه برایش سه هم شده حسابی سه میشود!

وشاید به سختی نیز صدمه ببیند!

اما در یه چیز میتواند مطمئن باشهد که

پای دل خود را خورده است

اینگونه بسادگی این مطلب را بیان کردم چراکه

دردنیای عامه معمولا همینگونه است که گفته شد

د ر رابطه با چنین اشخاصی میتوان گفت

لااقل اینگونه انسانها برای اینکه ادم بدی بوده اند صدمه ندیده اند

بلکه از آن جهت که احساس دل را مقدم تر از عقل خویش قرار داده است

شاید به ضربه ای دچار شود که باید گفت چنین انسانهائی حتی درقبال اینگونه

صدمات نیز نخواهند شکست چراکه در

باور خود براین عقیده اند

که من از سر خوبی دل وبه نیتی پاک چنین کردم

اما اگر قدر دانسته نشد خداوندی هست که خواهد دید

وباز مرا درمانده نخواهد گذاشت وبدینگونه به حسرت وتاسف

نخواهند نشست

اگرچه دنیای فعلی هرگز بادنیای انسانهای رومانتیک پابپا نمیرود

اما یک چیز درهمه اوقات صادقاست

انسان بااحساس لااقل دلش شادتر از دیگران است

چراکه تنها نمیاند وهمیشه وقتی محبتی دردرون اوهست

دور واطرافش پر مخواهد شد از انسانهائی که به این نوع افراد علاقمندند

چون یه به زبانی ساده بمانند همان یکی یکدانه های مادرهستند

وته تغاری های خدا .

به این معنی که چوننیتی پاک وقلبی صاف ومهربان را دارا هستند

مورد مهر ومحبت خداوند واطرافیان نیز واقع میگردند.

چنین افرادی هرگز قلب خویش را از تنفر آکنده نمی کنند

وهمواره با تمامی مصائبی که بر آنان میگذردسرشار از عشقی هستند

که میشود گفت بگونه ای عشقی خداوندیست.

* که خوش به سعادتشان باشد .*

و از این دست آدمهاهم در این دنیا بسیار نادر بوده وکم پیدا میشوند.

* دیروز ...امروز ...فردا*
_________


دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود


گریز از دیروزی که زندگیم را...

عبث کرده بود،بی آنکه عبث باشد!..

رنگ تیره ای، از گذشته را ، ثمره ی فردایم کرد!

چه با اشتیاق از میله های زندان ِگذشته گریخته بودم!

و چه تلخ دریافتم که هنوز ،در حصار گذشته ها،

درزنجیر مانده ام!

با عشق... بی عشق ,به جرم گناه آلوده ی!

دوست داشتن!!!

در اسارت بودم!هر چند که عشق ،


روزگاری معنای زیبای محبت بود...


بر هر چه در دنیاست!
و امروز ....دوست داشتن ، سمبل قلبی ...که هنوز

...بی مهری ندیده است!...

هر چند بسیار دیده بودم بی مهری را....اما دوست میداشتم!

آری دوست میداشتم ،لطف دوست داشتن را


آنهم درکدامین دنیا،در کدامین دنیا!!؟

دیروز, فردایم را بی ثمر خواندنم

امروز دریافتم, که بی ثمر نبود


امروز نیز، لبهای ِخاموش پر فریادم

در بیصدائی ها ،بر هم فشرده میشود

با پرده ی سکوتی که رو یاروی من...

و بر لبهای خموش من... فرمان خموشی صادر نموده است!

و رویایم را درهم می شکند...

رویای دوست داشتن را !


دیروز رنج می کشیدم،چرا که دوست می داشتم

امروز رنج می کشم.... زیرا می پرسند:

چرا دوست میدارم ؟!و من خاموشم! چرا که نمیدانم

دوست داشتن چه معنائی جز ؛دوست داشتن؛

میتواند داشته باشد!

و آنکه دوست میداشت...دیروز چرا،

مرغِ شکستهِ بال ِقفس دردانگیز ِعشق بود

و امروز چرا... بستهِ پر ِقفسِ ناباوری های،

دنیای بی محبت!

با من بگو.... چرا نا آشناست

دلهای امروز با محبت و عشق چرا تردید هاست

در معنای عشق؟! ...

لیک بر من شرمی نیست


اگردر دنیای.. خالی ازعشق "توانم" بود ...عاشقانه...

قلب ِ محبت باشم و ...دوست بدارم عاشقی را!

دنیای من آخر، دنیای محبت بود!

هرچند در نگاهها، ناشناس!

در باور ها ، پر تردید!!!



اما ...عشق را "توان"ِ آن است که،

بر گلبرگ گلی ...دلبسته باشد!...

اگر قلبی را... توان بخششی

از محبت و دوست داشتن باشد!

این نیز.. شاید...ساده نیست !!!

بر آنکه مهربانی را نمی شناسد

دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود



قلبم ثمره ی دوست داشتن خویش را

دریافته بود،در تعلیم عاشقی !


دل ،خدای عشق خویش ... جُسته بود!

و او را،که خود بردل، عشقی بخشیده بود!

....

دیگر میدانستم... ازشهر ِ"بیهوده گی "گریخته ام


حتی اگر از دید دیگران ،راهی نپیموده باشم!

دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود

عشق, گناه بی گناهیم بود

واگر از زندان ناباوری خویش،آزادم کرده اند،

یا بنام دیوانگی،میخواهند زندانی را ببخشند!

که گناهی نکرده بود!


من اما ...به سر بلندی....

از کنار اینان، خواهم گذشت

گناه من اگر گناهی باشد ،

جز دوست داشتن ،نبوده است


آری... امروز یا فردایم ....از اثر دیروز

از احساس عشق در درونم،

در امروزمیتواند...

دردستهای دیگران، به ظلمت باشد


اما برای آنکه.... سراپا سوخته بود

ودیگر ،آتش نمی گرفت....مگر چه فرقی داشت؟!؟

من اماهرگز....

به ظلمت خوُ نخواهم کرد... که دوست داشتنم

هر گونه بود ،هر گونه هست


به هر چه خواهد بود....به هر که خواهد بود

روشنائی روح است و نورِ درون من !

ثروت من است ،در اوج تنگدستی

در دنیای مردمانِ خودباخته ای که

از عشق بی نصیب مانده اند

از بخشش ...بی خبر ...ا

ز خودِ خویش، لبریز...

از باور عشق ناکام!

مرا چه باک... مرا چه غم

آنگاه که خداوندم با من است

دیروز فردایم را بی ثمر خواندم ... امروز دریافتم که بی ثمر نبود



*1364____* فرزانه شیدا‌*

رنج آدمی را نیرومند می سازد برسان کوهستان سخت . ارد بزرگ

اینچنین پابندم:

____________________

دیده ام خیره بر این کاغذ هاست
بر خطوطی که قلم بر آن زد
بر حروفی که گهی خط خورده
و به آشفتگی صدها حرف
که اگر باز نویسم آنرا
بازهم دل به پریشانی وغم
در پی حرف دگر میگردد
آن الفبائی را
که دبستان وکلاس
بمن آموخته بود
گوئیا گم کردم
دفتر وکیف و کتابم را هم
ودلم را پس از آن
خیره ام بر همه ء کاغذها
که من آخر ز چه رو
اینهمه کاغذ سرگردان را
اینچنین سال به سال
یک بیک می گردم
وتوان در من نیست
بگذرم از ورقی تا خورده
که درونش یکروز
در میان شعری
چشم گریانی را
کرده ترسیم تب احساسم
یا که در یک شب دیگر خطی
روی یک برگ تهی
با ز ترسیم شدو شعری شد
مانده در دفتر شعرم برجا
قدرتم نیست سپارم بر باد
چک نویسی حتی
که بر آن قطره اشکی افتاد
قدرتم نیست فراموش کنم
که به هر بیت وبه هر تک غزلی
که به هر نثر وبه هرواژه عشق
اینچنین پابندم
وتمامیت این برگ به برگ
از درخت دل پر باری بود
که به هر فصل که از راه رسید
از خود وبودن خویش
نقش خود ایفا کرد
لحظه ای سبز بهارانی بود
لحظه ای میوه به تابستان داد
در خزان
برگ وجودش خشکید
وتن لرزانی
در زمستانی شد
و هر آن دانه ءبرف
نزد او حرمت داشت
بر تنش جائی داشت
زندگی بود تمامیت این بودن ها
لیک من حیرانم
که کجاشد همه آن روز وشبی
که کنون در تقویم
بدلم میگوید
اینهمه سال گذشت
آه ای برگ سفید
که کنون منتظری
تا دگر باره به احساسی سبز
سردی بودن را
از تو واز دلها
بزدایم با شعر
از دل خود هم نیز
لیک ای برگ سفید
گوئیا هیزم تن میسوزد
شعله اش پیدا نیست
در دلم
روح الفبا هم نیز
خود شراری دارد
زندگی قصه یک پرواز است
لیک بر روی زمین
روح همواره ز جسم ,آسمان میخواهد
آسمانی که درآن
دل اگر بارانی
یا که در پائیز است
یا زمستان بدلش سردی داد
باز هم هیزم یک بودن بود
در درون آتش
بازهم هیزم یک بودن بود
گرچه تن سوخته اما سرشار
از همه احساسی
که بدل ره میداد
وبه آن دل می بست
اینچنین پابندم
اینچنین پابندم به هر آن لحظه خویش
اینچنین پابند است
دل به رویائی چند
که به عمرش همه روز
زندگانی بخشید
اینچنین پابندم ...اینچنین پابندم


9 آذر 1385 فرزانه شیدا

_________________________

● دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ،
ارزش فزونتر . ارد بزرگ
بیدار باشیم !
همیشه رنج وسختی درکمین آدمیست اما
چگونه با آن برخورد کنیم دقیقا همان راه حلی ست
که در مطب دکتران روانشناس بدنبال آن میگردیم یا
باداروهای پزشک اعصاب
به آرام بخشیدن آن می پردازیم
اما ما نیازی به هیچیک از این ها نخواهیم داشت
زمانی که بدانیم چگونه مغلوب غم واندوه خویش نگردیم
وآنکه قادر باشد دراوج غم خنده ای بر لب بگذارد ولبخندی نه
در قالب نقابی بر صورت
بلکه به قدرت ایمان درونی خویش
که براو میگوید: بازنده کسی است که قادر به تحمل اندوه ودرد خود نباشد و
تسلیم غم گردد
وهمواره برخود وزندگی واحساسات خویش تسلطی مثبت داشته
باشد بازنده نیست بلکه فردی ست که سرانجام به جائی خواهد رسید حتی اگر
درتمامی گامهای زندگی سختی بسیار دیده باشد.
وبزرگان نیزبه تکرار گفته اند:
* عاقل غم نمیخورد*
ارزش سختی های روزگار را باید دانست ، آنها آمده اند
تا ما را نیرومندتر سازند . ارد بزرگ


* بنویس*:
_______________________


قلمت را بردار


وبرای دل شب بازنویس


که اگر خسته نوشتم در شب


از سر غصه ی تاریکی نیست


روزگارم لبریز ...از تمامیت نور...

دیدگانم بیدار


دل من بس غمگین... دل من غمناک است....


واگر بیدارم


درگذر از همه شبها... هرشب....


کوچه ها خسته و بیدار زده


همدمم خواهد بود...


ماه ومهتاب کنار دل من


و به همپائی هر نقطه ز نور


در دل شب زده ی غمناکم


هم سخن گشته دلم...


با گل و کوکب و مهتاب و نسیم


آه افسوس ولی...


کس دراین خلوت تنهای سکوت


همصدا بامن وبا قلبم نیست


کوچه هم بس تنها...و دلم بس غمگین


آسمان گاه بگاه ،ابری وتیره و بارانی وتلخ


با دل من هم پاست .


لیک افسوس دلم...
همچنان غمزده در کوچه ی تنهائی ها


رهگذار شب غمناک ِدل است!


تو ولی ازدل من بازنویس :


آسمان تنها نیست ...


گل ز هر شبنم شب ،بوسه بخود میگیرد...


آسمان بوسه زنان دل اوست !


من ولی ...من ولی باز همان سرگردان...


من همان بیدارم!


با دلی بس تنها...رهروی تیره رهِ راهِ سحر


در هرآن ساعت غمناک ِگذر!


دل من همدم ِ تنهائی هاست


دل من بس تنهاست !


شنبه 19 آبانماه 1386
فرزانه شیدا

ولی در اوج تنهائی نیز انسان میتواند برخود خویش تکیه زند

وبرخدای خویش که در راه زندگی

نیز همواره یده ایم هیچکس به اندازه خود ما به یاری خداوندگار

قادر نخواهد بود

اندوه درونی ما را بشناسد وبه چاره

ی آن بپردازد چراکه هیچکسی بدرستی نمیتواند آنگونه که باید

ازدرون تو باخبر باشد

وباز این خود توهستی که میدانی چگونه و

باکدامین راه میتوانی به آرامش دل خودبرسی

وآنچه دکتر روانشناس واعصاب تو نیز

برای تو انجام میدهند چیزی نیست جز اینکه بتو یادآور شوند

که تا زمانی که خود از درون غمگین باشی

هرگز دنیای اطراف توزیبا نخواهد بود وهرگز حتی بهاران نیز گلی برای تو

نخواهد داشت زمانی که به اندوه چشم بر زمین غم خویش دوخته

از نگاه به اطراف از فرط افسردگی چشم پوشیده ای

مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ

_____________________

زندگی سخت است و دراین حرفی نیست

اما سخت تر میگردد اگر سخت نیز بگیری

دنیا را می بایست آسان گرفت لااقل بخاطر خود برخود.


*و کسی نیز بما گوش نکرد ....!*

______________


گفتی وباز شنیدم که دلت سخن از دلتنگی ست ..

سخن اینکه سکوت در دلت باز شکست

وتو گفتی با دل

هرچه در قلبت بود... لیک گوش همه این مردم دهر

خالی از گفت وشنودخالی از باورهاست

ودلی چون دل ماهرچه مینالد ومیگوید باز

کس به یک چشم ونگاه

به رخ خسته ما نیز نگاهی زسر شوق نکرد

من که فریاد زدم با دل خویش

منکه گفتم همه اندوه دلم

منکه هر روز و هرآ ن شب به غمی

واژه در واژه به تکرار امید

درقلم مُردم وبا اشک

به صبح دگری...

پای اندوه دلم باز کشید

وهنوزم که هنوزبیصدا مانده دلم

باهمه گفتن هاباهمه شعر وسخن

باهمه دفتر و گفتار وکتاب

هیچکس گوش شنیدن که نداشت

هیچکس غصه عالم که نداشت

همه کس غرقه به خویش

غرقه در دنیائیست

که در آن یاد دگر مردم دهر...

رفته دیگر ازیادومن افسوس ...

خدا

ازچه رو اینهمه غم را بدلم باز کشم

من که هر فریادم .... میخورد بردیوار!!!

منکه حتی به قلم ,اشک و به دل خون دادم

ما چه گفتیم مگرجز حقیقت جز عشق

جز محبت.... خوبی ...

ما فقط قصه تکرار همان دیروزیم

شنوائی به جهان نیست که نیست

رمز ویران سکوت ... عاقبت بر لب من نیز نشست ...

وسکوتم پس ازاین ...نه به فریاد و قلم

نه به اشک ونه به آه

با کسی هیچ نخواهد گفتن

من فقط تکرارم ...تو فقط تکراری

و کسی نیز بما گوش نکرد

و کسی نیز بما گوش نکرد!!!

،، دل من پرشده از گفتنها،، ،،

دل من پرشده از گفتنها،،

از: فــرزانه شــیدا

یکشنبه ۱۶ دیماه ۱۳۸۶

________________

نه اور کنید که این دنیا نیست که سرد شده است

این ما آدمها هستیم که قلبهایمان از هم دور گردیده است

وموضوع زندگی تنها دارائی وفقر وثروت وپول نیست

که انسانها را ازهم دور کردهاست

این فقدان عاطفه هاست

که نمیگذارد نه نتها کسی به کسی نزدیک شود

بلکه حتی

از ترس صدمه دیدن میل کمک کردن رانیز درخویش نمی بیند

حتی بااینکه شاید قدرت انجام آنرا نیز داشته باشد ودردرون مایل به انجام آن باشد

در دنیای ساعتی امروزمانند این است که انسانها

به مانند "تیک تاک ساعت " قدم بقدم جلو میروند

وحاضر نیستند و نمیتوانند انحرافی بسوی چپ یا راست داشته باشند

ودایره وار زندگی را دور زده ودور میزنند

واینگونه میشود که هرکدام تبدیل میشویم

به ساعت هائی می که فقط وظیفه گذران شب وروز را

بخوبی از عهده برمیائیم

وحتی نیاز نداریم جر صدای قدمهای خود

در سکوت زندگی

چیز دیگری را بهم گفته یا اعطا نمائیم

متاسفانه این هدیه ی عصر جدید ماست

اما آیا می بایست فراموش کنیم

که دردرون ما احساس عطوفت ومهربانی وعشق نیز

از دردگاه تعالی خداوند بخشیده شده است!؟

برگ افتاد

___________

برگ افتاد ز آغوش درخت
مرغکی پر زد و بر شاخه نشست
باد در برگ درختان پیچید ..
سیب سرخی در آب ...
در دل حوض سفید ... همچنان میرقصید
عکس خورشید چه لغزنده بر آب..
در گذر بود و... کنارش ابری
من ولی ... غرقه به یک برگ سفید
بر دل و دامن دفتر...تنها....
غرقه در صحبت دائم با دل
منو خودکار سیاه...
منو این برگ سفید ...
منو دنیائی حرف...
بارش اشک مداوم بر آن...
لحظه ای خیره به پائیزی سرد...
لحظه ای غرقه به خویش!
...
روز پائیز به همراهی باد
...در شتابی جدّی ...
در جدا کردن هر برگ ... پس از برگ دگر
گوئیا قصد سفر داشت که زود ...
تا زمانی باقی ست
فصل پائیزی خود را اینجا
به هر آنکس که نگاهش میکرد ...
باز پس داده و اثبات کند...
که دگر پائیز است.!
و منو دفتر من... بی هرآن پائیزی
فصل در فصل همه ؛بودن؛ را ...
در هرآن برگ... پس از برگ دگر
قصه گفتیم و کسی گوش نکرد!!
و کسی نیز ندید...که جهان‌ ِ دل ما
در کجا برفـی بود....
در کجا بارانی...
کی به پائیز رسید
یا بهارانش را...در کجا سر میکرد؟
...چه زمان طی میکرد؟
...
مرحبا بر دل هر فصل جهان...
که اگر آمد و رفت ...لااقل در نگه مردم دهر
همه جا دیده شد و نقشی داشت....
در دل یک یک افراد جهان!
......آه و افسوس بما..
که بدون اثری...
آمده ... مانده و... آخر رفتیم


ف.شیدا 1383 مهرماه

____________________
دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،
باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ
________________________

* همه جا بودم وهرجا به یه حالی*

همه جا بودم وُ , هر جا به یه حالی . . .!


از دل جنگل سبزی, تا رسیدنی به دریا
از بیابون تا به صـحرا


تا رسیدن ,توی کوچه های شهری ...تک و تنها


!همه جا بودم وُ . . . هر جا به یه حالی . . . !
از دل جنگل سبزی تا رسیدنی به دریا


از بیابون تا به صـحراتا رسیدن ,


توی کوچه های شهری تک و تنها !


در گذر از همه جایی


هـمه ی جاهای دنیازیر سایه ی درختی


بی هدف نشسته بر جا !
گاهی هم بالای ابرا !


گاهی توی جنگلایی . . . روی کوهها


گاهی روی دوش خورشیددر غروبی توی رویا!
گاهی رو بال پرنده... گاهی توُ صدای ِپرواز


گاهی بر دامن رودی که کشیده شد ,


روی خاکای نمناک


بعضی وقتا روی ساقه ی چمن ها


گاهی وقتا ,مثه سنگهای روی خاک


همه جا بودم وُ . . . هر لحظه تُو حالی !
...
گاهی خندون , گاهی گریون


گاهی مثل ِ قطره های ریز بارون


گاهی مثل َپر , روُ گودال ِ ,پُر از آب.



گاهی مثل دل گنجیشک


که پریده از صدایی ! . . .


یا مثه یه بچه ای که , با صدا پریده از خواب !


همه جا بودم و هر لحظه به حالی!


گاهی شبها روی انگشتای پَردار ِ


ستاره یا مثه "مِه" توی اَبرایی که , خالی از غباره
گاهی توی ذره های ,نقره ای دل ِ مهتاب


یا به همراهی شبنم, روی گُلهاکه هنوز ندیده آفتاب


گاهی مثل, دل ِ آهو که یه پاش اسیر دامه!


گاهی هم مثه یه لرزش... که توُ گریه ی صدامه


همه جا بودم و هر جا به یه حالی . . . !
گاهی دیدم توی دُنیام ... نه یه جنگل ، نه یه دریاست


نه یه کوهه . . .نه یه خورشید


نه یه آسمون که حتی , بشه از میون ابراش


یه شب مهتابی رو دید !


نه درختی ,واسه رفع خستگی هام , میشه پیـدا . . .


نه پرنده ای که با پرهای رویابشه


هـمراهش سـفر کرد وُ , رسید بالای ابرا !


آره دیدم گاهی دنیام, توی رویا هم


زمین و آسمونش, پُر ِ ابره


یا مثه بارون ِ پاییز ,


که میباره پشت هـم , قطره های ریز


مثه چـشم من, فقط ,خیسه و نمناک


بوی پاییزه وُ , بوی خیسی خاک!


دل منهم مثه اون ,آهو که افتاده به دامه


با همون لرزش تلخی , که با گریه توُ صدامه


مثـه قلب ِ بچه گنجیشک


که پریده روی شاخه, از صدایی


یا مثه بچه ای که, پریده از خواب


یه دل طپندس وُ , یک دل بی تاب !


یه دل طپندس وُ , یک دل بی تاب !!



نمیدونم! دل ِ شاعرم گرفته


یا که از دست دلم ، صبره که رفته ولی دنیام ,


با هر اون چیزی که داره


یا هر اون چیز که نداره ! . . .


مثه دنیای همه یه روز بهاره


گاهی پاییزه و بارونی میباره.


گاهی دل , یک دل آروم و صبوره



گاهی هم , یه خسته دل ، یه بیقراره !



ولی اما , توی دنیا م ,من به هر حالی که بودم



یا بهر جایی که رفتم , یا به هرجایی که بودم



همه چی دیدم و هر چی بود کشیدم . . .



همه جور آدمو دیدم !و به هر جا که رسیدم



همه جور بودم و . . .



هر لحظه به حالی


همه جا بودم و . . . هر جا به یه حالی


همه جا رفتم و . . . هر لحظه به حالی !


26/مهر 1383 فرزانه شیدا


آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود .
ارد بزرگ
گذر های زمان
______________

این گذر های زمان

انقدر ها که گمان میکردیم

تازه وبکر نبود

قصه تکرا ر همان

قصه دیروز وکسان دگر است

ما فقط بار دگر

روی سن رفته

چو آن بازیگرزندگی را

همه بازی کردیم

تا بدانیم همه , دنیا نیز

گذری بیش نبود

گذری بی برگشت

گه به لبخند وگهی در گریه

گاه افسرده دل وآزرده

گذری بیش نبود

گذری بی برگشت

نه بدان گونه که می باید بود

و گر امروز بپرسند مرا

ثروت و علم کدامین خواهی

خواهمت گفت: بدون تردید

که بدون دل و عشق

زندگی بی معناست

چه به ثروت باشد

چه بدانستن علم

گذر زندگی ماست که بی برگشتی

گر بدون دل عاشق باشد

بس تهی بس خالیست

و به ثروت و علوم

در تهی بودن قلبی خالی

انتهایش به خراب آباد است

ثمری نیست که نیست

گر که بی عشق دلی

در خرابات جهان راه برد

جسم خالی زهمه ایمان را

جسم خالی ز خدای دل ودهر

جسم خالی ز خدای دل را .

ف . شیدا

۱۷ /اردیبهشت/ ۱۳۸۴


دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،


_______________________

مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ

یادبگیریم شکر گذار خداوندگار خویش باشیمدر شادی وغم ورنج ومشقت

در رهر روزه ی زندگی خویش که به سلامت از خانه بیرون رفته به سلامت باز میگردیم

که پدر ومادری داریم یا حتی یکی از ایندورا که شاید فرزندانی که بامید خدا به بیراهه نرفته اند

وبالاتر ازهمه خداوندی که همواره پناه ماست اینها تماما معجزات زندگیست

پس یادبگیریم بگوئیم خدواندا شکر تو

احساس
_____________
اگر توانست فر یاد زند فر یاد زد

اگر چشمانش خواست بگرید، گر یست

در آینه چو خود را دید

گر لب تمایل به لبخند داشت لبخندی زد

چو خواست دیده از خویش بر گیرد برگرفت

اما نمی توان گفت اسیر نفس خویش بود

که اسیران نفس بازیگران شیطانند و شادمان

او اما اسیر احساس بود و غمگین

گویند فرمان اشک و خنده ز

ادراک ذهنی ست

و دل بازیگر نقشی

باور ندارم اینرا

که دلشکستگی را

دل بود که احساس کرد

ذهن باور کرد

و چشم گریست

آندم که دل گفت : بمان ...مرو

ذهن گفت : برو گر بروی غنگین نخواهی شد

و رفتی و دریافتی که غمگین تری

آندم دل بود که گفت : غمگینم

نمیدانم ساید باید شاعر بود

یا در احسـاس آزاده

تا فرمان دل

فرمان تو باشد

اما میدانم آنجا که ذهن

فرمان دهد

احسـاس زنـدانی ست

و زندانی در همه جا زندانی ست

چه در اسارت عقل

چه در میان دیواری

من این میدانم

که با دل از ورای دیوار

از مرز آسمان

ار لابلای ابـر

و حتی ار آتش خورشید

میتوان گذشت

آنگاه که عقل میگوید ترا

راه گذری از دیوار نیست

به خورشید نمی توان نزدیک شد

بی پرو بال نمی توان پریــد

اسیــر نفــس نبوده ام هـرگـز

اسیــراحسـاسـم که مرا همه جا بـرد

گریانـم کـرد خنـدانم کـرد

ایــمانم داد

مهـر خـداونـد را بر من بخشیـد

خـوارم کـرد بلنــدم کـرد

هـر چـه بود

هـرگز ازا حســاسـم

نرنجیــدم

هـرگـز بر او نخنـدیدم

و هـرگـز از او

جــدا نگـردیـدم

چــرا کـه خــدایـم را

بــر مــن بخشیــد

کـه بیـــش از تمـامـی

آنان کـه بایــد یـارم بـــود!


فرزانه شید ا 25 مهر1383
____________

فرگرد رنج وسختی را بپایان میبریم باامید آنکه نوانسته باش

د نیروی دوباره بودن را از کلام بزرگان وسخنان ارد بزرگ بر م

ا دوباره باز گرداند چراکه انسانها گاه نیاز به یادآوری همه ی اموخته های خویش را دارن

د تا با نیرو وانرزی دوباره ای قادر به ادامه روزانه زندگی خویش باشند

باامید موفقیت برای یکایک شما عزیزان

وتا دیداری دوباره بدرود

به قلم فرزانه شیدا


فرگرد گیتی

دربخش4 بعدسوم آرمان نامه بزودی درهمین وب سایت

به نظر دوستان گرامی خواهد رسید

شادزی ومانا

یکشنبه 1 شهریور 1388

آدرس منبع : بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ


"Arman Name Orod le grand"

"Arman Name Orod le grand"   Chokouh Omrani (Daghigh)


"Arman Name Orod le grand"

(Chokouh Omrani (Daghigh



"Arman Name Orod le grand"


Chokouh Omrani (Daghigh)


Chokouh Omrani est née à kashan une ville historique d’Iran. Elle poursuit ses études primaires et secondaires dans sa ville natale. Ensuite elle continue ses études à l’Université de Téhéran dans la branche de traduction. Quelques années plus tard, elle commence à travailler au Ministère du Plan et du Budget et peu après, elle part pour la Suisse, à Genève, où elle obtient un diplôme de littérature française à l’Université de Genève. Ensuite, elle obtient également le certificat de formation pour l'encadrement des activités du temps libre de l’Institut d’Etudes Sociales. A Genève elle commence à travailler dans différentes organisations culturelles et actuellement elle est membre de plusieurs associations culturelles et artistiques. Depuis 5 ans, elle compose des poèmes et peu à peu traduit des poèmes de français en persan et vice- versa. Elle dirige actuellement le site internet appelé « La clé de la civilisation » à l’adresse: http://chokouh.tk




---



Biographie


Sans doute, Orod le grand est le plus prééminent anxieux de l’Iran actuelle

Ses réflexions ont été réunies dans un livre qui est appelé « Arman Namé »

Le patriotisme et son attention particulière à l’humanité règne dans tous ses écrits

Jus qu’à présent une dizaine de livres ont été écrit au sujet de ses opinions et ses pensées

Il possède deux commentaires célèbres appelés « vieux continent » et la « grande galaxie de réflexion »

Il a beaucoup d’adeptes dans les pays du Moyen Orient

Parmi ses amis on peut nommer « Ahmad shah » et beaucoup de gens sont de l’avis qu’Ahmad shah dans les 5 dernières années de sa vie, grâce à des relations avec Orod soit devenu un combattant national

Le moteur de recherche de Google montre qu’il est l’un le plus populaire génie vivant Iranien. Ses racines sont attribuées au « Saljooghian ». Ceux qui ont reproduit « shahname » et ont crée le calendrier solaire en face de calendrier lunaire

Ses œuvres ont beaucoup de succès parmi ceux qui sont de langue persane



---




L’amour


L’amour purifie les corps poussiéreux et accroit le développement. Orod le grand

L’amour possède un grand pouvoir d’attirance et parfois les cœurs les plus durs ont envie d’y nager. Orod le grand

Ne crois pas que ton compagnon t’aimera pour toujours. Depuis le jour où tu t’attaches à lui, prépare-toi de ne pas désespérer le jour ou il te quittera. Et si c’est le cas, ne perds pas l’espoir puisqu’un autre compagnon est sur le trajet. Orod le grand

Aider les autres est un amour qui aide les prééminent à trouver le chemin de bonheur. Orod le grand



---




Les dirigeants

Un grand dirigeant n’oublie jamais son peuple nulle part dans le monde et le protège en permanence. Orod le grand

Les dirigeants incapables n’ont pas peur de leur incapacité, ils ont peur de ne plus être dirigeant. Orod le grand

Le peuple ne demande pas le rapport journalier de ses dirigeants. Il réclame le changement et l’amélioration de sa vie. Orod le grand

Un dirigeant sage sait bien qu’aucune voix ne peut être étranglée en tuant. Orod le grand

Les dirigeants ne sont pas seulement les répondants du présent, ils sont aussi les répondants du passé et du futur. Orod le grand



---




Les personnes âgées

Les personnes âgées anxieuses, s’occupent des racines, ils ne s’occupent pas des branches. Orod le grand

Les personnes âgées expérimentées, ne cherchent pas de prétextes pour communiquer avec les jeunes. Orod le grand



--




Le sourire

Celui qui sourit, offre la joie à tous. Orod le grand

Le rire a beaucoup de secret au delà de soi. Orod le grand

Le rire naturel est très beau, c’est la mélodie de la vie. Orod le grand



---




L'enfance

S&r squo;excuser à la suite d’une erreur est beau, même si ça vient de la part d’un enfant. Orod le grand

Etre capable de dire la vérité, n’est pas difficile. Il suffit de retourner vers notre enfance. Orod le grand

Il ne faut jamais imposer à un enfant sa profession du futur. Il faut lui apprendre à admirer les gens et à agir poliment envers eux. En ayant ces caractéristiques, il sera toujours le centre d’attention et vous serez heureux. Autrement, aucun métier ne peut donner de satisfaction ni à lui ni à vous. Orod le grand

Un enfant qui accepte sa faute sans qu’on le lui demande, est en train d’expérimenter les premiers pas d’un héro. Orod le grand



---




L'élection


Aujourd’hui, l’élection libre est la seule façon de continuer à diriger un pays. Orod le grand

L’élection libre n’est pas contre les opinions du peuple. Orod le grand



---




La politesse


La politesse est le début de la sagesse. Orod le grand

La politesse trouve ses racines dans l’histoire, on ne peut pas l’obtenir ni par la richesse ni par la connaissance. Orod le grand

Soyez polie même si on se moquent de vous. Orod le grand



---




L’univers

Se mettre en accord avec l’univers, nous protégera de toutes sortes d’angoisses. Orod le grand

L’univers est toujours en train de renaitre, et une évolution tranquille dans tous ses aspects est en train de se manifester. Orod le grand



---




La Beauté


Je ne connais pas d’habit plus beau que les bonnes paroles. Orod le grand

Une belle créature qui est consciente que sa beauté n’est pas durable, est un être adorable. Orod le grand

Celui qui n’a pas vu la beauté de la sagesse, est tombé dans la beauté des individus et ainsi il s’est vidé de tout ce qu’il possédait. Orod le grand

Notre terre nous offre tous les jours des milliers de belles fleurs, mais peu de gens voient la terre. Orod le grand



---




La pluie


Au lieu de critiquer la pluie, pense plutôt à ses bénéfices. Orod le grand

La pluie est le battement de la vie. Orod le grand



---




L’ennemi


Si tu veux mettre quelqu’un en valeur, il faut le prendre comme ennemi. Orod le grand

Un ennemi reste ton ennemi, ne tombe pas dans le piège de ses flatteries. Orod le grand



---




Les politiciens

Les politiciens sont des gens malhonnêtes. ils profitent des inquiétudes universelles et se considèrent comme des sauveurs du peuple. Orod le grand

Les politiciens sont des répondants ! Mais seulement à des questions qui les intéressent. Orod le grand

Le plus grand secret caché des politiciens, c’est de suivre les réflexions du peuple. Orod le grand

Les efforts politiques pour les jeunes sont considérés come un étang mortel. Orod le grand



---




La générosité


Celui qui offre ne perd pas, il est toujours en train de gagner. Orod le grand

Les généreux sont les dirigeant sans couronne du peuple. Orod le grand

Pour arriver au sommet de la générosité vous devez surmonter votre cupidité et votre égoïsme. Orod le grand



---




Le patriotisme

L’Amour patriotique ressemble à l’amour d’un enfant pour sa mère. Orod le grand

La patriotisme et le libéralisme soignent de nombreux troubles. Orod le grand

Il faut demander la valeur de la patrie à celui qui a voyagé. Orod le grand

Ceux qui quittent leur patrie pour s’épanouir, vont se rendre compte qu’ils ont perdu un grand trésor : leur patrie. Orod le grand

Les admirateurs de leur patrie sont les femmes et les hommes délivrés. Orod le grand



---




Le secret

La clé des grands secrets ne se trouve pas dans des lieux peu profonds. Orod le grand

Plus nous sommes ambitieux, moins nous rencontrons des secrets. Orod le grand

Communiquez peu avec les gens qui vous demandent de ne pas transmettre aux autres ce qu’ils vous ont raconté. Orod le grand

Toutes les paroles ne sont pas secrètes, si vous considérez une parole come secrète, n’en parlez pas aux autres et si vous en parlez, ne dites pas qu’il ne faut pas en parler! parce que vous–mêmes vous n’avez pas su garder le secret. Orod le grand

Si les couples ne racontent pas aux autres les secrets de leur vie, c’est peu probable qu’ils se séparent. Orod le grand



---




Le cri


Le silence, a beaucoup de cri dans son cœur. Orod le grand

L’affection et l’admiration soignent toutes les peines. Orod le grand

L’égoïste n’est pas capable d’admirer et d’aimer, il est trop seul. Orod le grand



---




Le contrat

Les contrats que nous avons acceptés en réfléchissant, sont les contrats les plus solides. Orod le grand
Les contrats ne se font pas avec les mains et les papiers, ils se font avec les yeux. Orod le grand

Les contrats cassés ressemblent à un étang. Il faut les éviter. Orod le grand



---




Le sourire

Quelle beauté ! Ceux qui ont le sourire sur les lèvres. Orod le grand

Celui qui sourit, offre la joie à tous. Orod le grand

Au delà du rire il ya bien des secrets. Orod le grand

Le rire naturel est beau, c’est la mélodie de la vie. Orod le grand



---




La solitude

La solitude est bénéfique lorsqu’elle est accompagnée de recherche de connaissance et de sagesse. Orod le grand

C’est en étant seul que tu pourras te connaître toi-même et les autres. Orod le grand

La solitude est précieuse pour les jeunes et ennuyeuse pour les personnes âgées. Orod le grand



---




La médisance

La médisance conduit au déshonneu. Orod le grand

Celui qui médit se met en bas. Orod le grand

Il faut éviter les médisants afin que leur saleté intérieure ne vous détruise pas. Orod le grand

Peut être à court terme les médisants arrivent à leur but mais à long terme ils seront déshonorés. Orod le grand



---




Le regret


Le regret est le premier pas pour s’excuser. Orod le grand

Le peuple doit s’excuser même pour une erreur non commise, alors que les politiciens se montrent innocents et ne s’excusent jamais. Orod le grand

Celui qui ne sait pas s’excuser, ne mérite pas d’être notre ami. Orod le grand

Au-delà des regrets on peut trouver de nouveaux chemins pour sauver. Orod le grand

Lorsque le regret ne nous conduit pas au chemin droit, il n’a aucune valeur. Orod le grand

Il faut seulement pardonner à celui qui reconnait son erreur et en parle. Orod le grand



---




Célèbre

Les gens célèbres ont d’abord renoncé à leur nom. Orod le grand

Les célèbres éternels sont ceux qui possèdent une bonne nature et un cœur plein d’amour. Orod le grand

Le célèbre du passé est le guide du temps, sa nature est identique à celle du peuple et non avec celle du dirigeant. Orod le grand



---




L’alliance

L’alliance vient à la suite de la solitude, prend la valeur et multiplie la capacité. Il faut donc féliciter n’importe quelle alliance pure. Orod le grand

L’alliance pure est une alliance éternelle. Orod le grand

Faisons notre alliance plus forte en nous rappelant notre bonne nature. Orod le grand

Notre alliance n’est pas uniquement avec les vivants. Nous avons tous des liens éternels avec nos ancêtres. Orod le grand



---




La peur

Le soldat peureux, met en danger sa vie et celle des autres soldats. Orod le grand

Quelle pitié pour les gens dont le héro est peureux. Orod le grand

Pour la peur de la nuit, prends avec toi le vent doux de la sagesse. Orod le grand

Les sages se moquent de la peur. Orod le grand

La peur peut apporter le développement, mais ce développement n’a pas la capacité de calmer l’esprit de l’home. La parole des sages rend les cœurs paisible. Orod le grand



---




Le regard

Le regard des savants va à la racine et les autres voient uniquement les façades. Orod le grand

Notre regard intérieur et extérieur commence par nous-mêmes et finit par nous-mêmes. Orod le grand

Notre intérieur avec tous ses détails, n’est pas invisible pour les savants . Orod le grand

Le regarde des terrestres est vide des lumières célestes. Orod le grand



---




La vengeance

La révolution n’est pas un prétexte pour une autre révolution. Orod le grand

On peut pardonner aux gens mais il faut savoir que c’est une leçon pour les individus et non pour les pays. Le silence en face de la barbarie de l’ennemie n’est pas acceptable. Orod le grand

L’ignorance d’un individu dans le passé ne veut pas dire de se venger de sa famille. Orod le grand



---




Rien

Le séducteur n’aura aucun appui, la dernière leçon qu’il apprendra c’est la solitude. Orod le grand

Aucun de nous, ne possède tout, nous avons donc besoin les uns des autres. Pour satisfaire nos besoins, nous devons agir poliment. Orod le grand

Ce n’est jamais tard pour commencer, il suffit de se dire que cette fois je finis le travail inachevé. Orod le grand

Personne ne peut nous empêcher de progresser. Orod le grand

On ne peut résister en face des gens de nature pure. Orod le grand





La fin

la clé de la civilisation
http://chokouh.tk

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان