۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

بازرگانان ایران باستان : آیوت ها

آیوت ها


آیوت ها ثروتمندترین خاندان بازرگان دودمان اشکانیان بودند آنها در مدت 470سال کالاهای مورد نیاز مردم خاور و باختر جهان را فراهم و برایشان می فرستادند . آیوت یکم در جوانی پس از کمی تجارت برای بازرگانان خورده پا تصمیم گرفت خود این راه را ادامه دهد و تبدیل به بزرگترین بازرگان ایران گردد روزی که نخستین سفر بازرگانی خویش را در پیش داشت مردی میانسال پیش او آمد و گفت من بازرگانم همان جایی می روم که شما در پی آنید . آیا می خواهید همراه با هم این راه را برویم ؟

آیوت گفت هدف شما از سفر چیست ؟

آن مرد گفت : هم اکنون می خواهم بازرگانی کنم . شاید در بین راه و یا در آن شهر که می رویم کار پر درآمدتری یافتم . هدف من این است هر کاری که بهتر بود به آن بپردازیم .

آیوت جوان به او خندید و گفت من با آدمی که برنامه مشخصی برای زندگی خویش ندارد همراه نخواهم شد و از او جدا شد . اندیشمند ایرانی ارد بزرگ می گوید : برنامه داشتن ویژگی آدمهای کارآمد است .

اگر آیوت با آن مرد همراه می شد شاید هیچ وقت نمی توانست امپراتوری بازرگانی آیوت ها را ایجاد کند . چون برای آیوت تنها یک هدف مهم وجود داشت و آن تبدیل شدن به بزرگترین بازرگانی ایران بود .


منبع : سایت یاسمین آتشی

صد کتابی که پیش از مرگ حتما باید خواند

صد کتابی که پیش از مرگ حتما باید خواند

1. شاهنامه - فردوسی
2. خسرو و شیروین - نظامی گنجوی
3. کلیات سعدی شیرازی - سعدی
4. ربه‌کا - دافنه دو موریه
5. بامداد خمار - فتانه حاج سید جوادی
6. محاکمه - فرانتس کافکا
7. آرمان نامه ارد بزرگ - امیر همدانی
8. ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد - پائولو کوئیلو
9. زارا عشق چوپان - پرویز قاضی سعید
10. خانه ارواح - ایزابل آلنده
11. میهن پرست - صادق هدایت
12. پاییز پدرسالار - گابریل گارسیا مارکز
13. تاوان عشق - فهیمه رحیمی
14. سیمای زنی در میان جمع - هاینریش بول
15. سووشون - سیمین دانشور
16. مرشد و مارگاریتا - میخائیل بولگاکف
17. زمستان - مهدی اخوان ثالث
18. دکتر ژیواگو - بوریس پاسترناک
19. امیرارسلان نامدار - میرزامحمئ علی نقیب الممالک
20. دالان بهشت - نازی صفوی
21. ارباب حلقه‌ها - جی. آر. آر. تالکین
22. آخرین وسوسه مسیح - نیکوس کازانتزاکیس
23. یاسمین - م . مودب پور
24. سلام بر غم - فرانسواز ساگان
25. مرد پیر و دریا - ارنست همینگوی
26. شب سراب - ناهید . الف پژواک
27. طاعون - آلبر کامو
28. جان کلام - گراهام گرین
29. دن کیشوت - سر وانتس
30. لبه تیغ - ویلیام سامرست موام
31. کلیدر - محمود دولت آبادی
32. بیگانه - آلبر کامو
33. خوشه‌های خشم - جان استاین‌بک
34. اورازان - جلال آل احمد
35. زنگها برای که به صدا در می‌آیند - ارنست همینگوی
36. پریچهر - مرتضی مؤدب پور
37. زنان کوچک - لوئییز می آلکوت
38. داش آکل - صادق هدایت
39. چشمهایش - بزرگ علوی
40. بر باد رفته - مارگارت میچل
41. دیوان حافظ - حافظ
42. وداع با اسلحه - ارنست همینگوی
43. گرگ بیابان - هرمان هسه
44. دلاور زند - نصرت ناظمی
45. در جستجوی زمان از دست رفته - مارسل پروست
46. چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم - زویا پیرزاد
47. قصر - فرانتس کافکا
48. قصه های مجید - هوشنگ مرادی کرمانی
49. سیذارتا - هرمان هسه
50. پایبندیهای انسانی - ویلیام سامرست موام
51. روزالده - هرمان هسه
52. پاشنه آهنین - جک لندن
53. مادر - ماکسیم گورکی
54. مامور سری - جوزف کنراد
55. سفرهای گالیور - جوناتان سویفت
56. شوهر آهو خانم - علی محمد افغانی
57. رابینسون کروزوئه - دانیل دفو
58. نبرد من - آدلف هیتلر
59. ماشین زمان - هربرت جورج ولز
60. تس - تامس هاردی
61. تصویر دوریان گری - اسکار وایلد
62. ژرمینال - امیل زولا
63. ماجراهای هاکلبری فین - مارک تواین
64. گرداب سکندر - رضا رهگذر
65. جزیره گنج - رابرت لوئی استیونسون
66. تولدی دیگر - فروغ فرخزاد
67. برادران کارامازوف - فئودور داستایوسکی
68. میهن پرست - صادق هدایت
69. بازگشت بومی - تامس هاردی
70. ثریا در اغما - اسماعیل فصیح
71. آنا کارنینا - لئون تولستوی
72. دور دنیا در هشتاد روز - ژول ورن
73. همسایه ها - احمد محمود
74. جنگ و صلح - لئون تولستوی
75. تربیت احساسات - گوستاو فلوبر
76. موش و گربه - عبید زاکانی
77. جنایت و مکافات - فئودور داستایوسکی
78. آلیس در سرزمین عجایب - لوئیس کارول
79. بینوایان - ویکتور هوگو
80. امثال و حکم - دهخدا
81. پدران و پسران - تورگنیف
82. گلی در شوره زار - نسرین ثامنی
83. مادام بواری - گوستاو فلوبر
84. هزار و یکشب - عبداللطیف تسوجی تبریزی
85. کلبه عمو توم - هریت بیچر استو
86. موبی‌دیک - هرمان ملویل
87. دیوید کاپرفیلد - چارلز دیکنز
88. بلندیهای بادگیر - امیلی برونته
89. خواجه تاجدار - ژان گور فرانسوی
90. کنت مونت کریستو - الکساندر دوما
91. اولیور تویست - چارلز دیکنز
92. بابا گوریو - اونوره دو بالزاک
93. دایی جان ناپلئون - ایرج پزشکزاد
94. گوژپشت نوتردام - ویکتور هوگو
95. سرخ و سیاه - استاندال
96. وسوسه - جین اوستین
97. شازده احتجاب -هوشنگ گلشیری
98. اعترافات - ژان ژاک روسو
99. برادرزاده رامو - دنیس دیدرو
100. سرگذشت تام جونز: کودک سر راهی - هنری فیلدینگ



راستی !

شما چند تا از این کتابها رو خوندین ؟


منبع :
مقاله|نرم افزار|کتاب
http://www.aryabooks.com/ftopicp-2404.html

دلنوشته ای زیبا با نام(* من نمیخوام بزرگ بشم*) ودلنشین همراه با یک شعر از آقای شهرام باقری

دلنوشته ای زیبا ودلنشین همراه با یک شعر
به قلم : آقای شهرام باقری

من نمیخواممممم بزرگ بشمممم!!!

من نمی خوام بزرگ بشم

نوشته شده در 27/7/1388 - 1

5:58 توسط آقای شهرام باقری

در موضوع فرهنگی و اجتماعی

اگه دست من بود رنگ سبز میزدم .
مردم رو می خندوندم .دیدن دندونای سفید بچه ها دلمو می لرزونه.
تازه میشم.
دیدن خوشحالی آدما برای من مثل رسیدن به آرزوست.
اگه دست من بود گلهای زیادی می کاشتم و به مردم هدیه می داد م .
اگه دست من بود غذاهای خوشمزه ای می دادم به گشنه ها
.لباسای نو می خریدم برای بچه ها.
اگه دست من بود گریه کردن رو به مردها یاد می دادم
.خندیدن رو یاد می گرفتم از بچه ها .
عکس یادگاری می گرفتم با پیرزنا و پیرمردا.
اگه دست من بود بچه های یتیمو نوازش می کردم .
براشون شعر می خوندم.اگه دست من بود با بچه ها آواز می خوندم .
اگه دست من بودروزهای تعطیل به سفر می رفتیم
و من ترانه هام رو برای کارگرا می خوندم
تا خستگی یک هفته کار از تنشون در بره.
اگه دست من بود ...

خدایا چرا نمیشه
که هر کسی هر چیزی که دوس داره رو ببینه؟

چرا اینهمه چیزایی هست که ما دوس نداریم؟

چرا قلب ما انقد پاک نیست که چیزای خوب رو بخواد؟

چرا برای همدیگه آرزوی خوبی و خوشی نمی کنیم . چرا؟

قلبم میشکنه وقتی دردای مردم نمی ذاره که خوب باشن .

با همدیگه مهربون باشن.دلم پره .

انگار به اندازه صد سال می خوام گریه کنم .

اشکا همینطور از چشام می ریزن..

وقتی فاصله بین دنیای من ودنیای واقعی انقد زیاده

تنها وتنها می تونم به خدا پناه ببرم.

منکه دلم می خواد آدما رو دوس داشته باشم

میون اینهمه تاریکی تنها نوری که وجود داره

برق چشای بچه هاست.


گاهی هم چیزای کوچکی که توی آدما میشه دید

منو امیدوار می کنه.

اما بیشتر از همه به طبیعت پناه می برم

.به بارون.به سبزی سبزه ها.به ابرها.

دریا.اگه دست من بود برای بچه ها شهری می ساختم

پر از اسباب بازی و تاب و سرسره.

پر از شیرینی و بستنی.

خودم هم میون بچه ها گم می شدم

و تمام دردهای زندگی بین آدم بزرگها رو فراموش می کردم.

من می خوام که برای بچه ها لالایی بخونم و خودم هم بخوابم

و هر روز صبح با صدای خروس از خواب بیدار شم

و تمام زندگیم رو با بچه ها و برای بچه ها بگذرونم.

وتا لحظه مرگم هزار چیز رو از بچه ها یاد بگیرم

و بهشون یاد بدم.

.آواز رو ..خوبی رو.. دوستی رو..مهربونی رو..

ادب رو..احترام رو..رفاقت رو..نوازش رو..بوسیدن رو..ت

ماشا کردن بارون رو..برف بازی رو..گریه کردن رو..خندیدن رو..چ

یزای خوبی که توی وجود ما هست

اما فرصت و موقعیت نشون دادنشون روپیدا نکردیم..

وقتی هم که دارم می میرم توی یک غروب کنار ساحل دریا .

.دراز کشیده ..

دست تو دست بچه ها .."خوشحال و راضی و آروم "

با لبخند چشامو ببندم و سفر کنم.


خوشحال از اینکه ادامه دنیا -بعد از مرگم- توی دست بچه هاییه

که دل هر کدومشون یه دنیاست.که عشق رو می فهمن.

رفاقت رو می فهمن .

با همدیگه مهربونن.

هوای همدیگه رو دارن.

کسی گرسنه نیست.کسی تشنه نیست.

روح و جسم همه سیرابه.

راضی از اینکه دنیا رو دست بچه هایی سپردم

که منو ادامه می دن

.آرزوهام رو ادامه می دن.

گل می کارن و هدیه می دن.


غذاهای خوشمزه می خورن و لباسای زیبا می پوشن

.گریه می کنن و می خندن.ع

کس یادگاری می گیرن.شعرو آواز می خونن.

سفر می رن...

آروم از اینکه همه چیز سر جای خودشه.

همه چی مرتب و منظمه و من خوب زندگی کردم .

اونطوری بودم که خدا می خواست و

کارهایی انجام دادم که خدا رو خوشحال کرده .

و این بچه ها وقتی بزرگ شدن باز هم بچه ان .

همونطور که من هستم و با همدیگه مهربونن..

بیا وا بدیم بدی هامونو - خالی از بدی - پر بشیم از همدیگه .

- بیا دنیا - از منو تو پر بشه - که هزار بار واسه هم بمیریم..


به قلم شاعر ونویسنده آقای شهرام باقری

جناب آقای شهرام باقری


متن شما بسیار زیبا و با احساسی زیباتر بود

که به قلم خودتون به تحرير کشيدید ومن احساس نزديکى شديدىبااحساس

این دلنوشته کردم

هميشه همينگونه باش تا خداوند به همراهت باشد وموفق وشاد باشى

فرزانه شیدا
»»::::::::::**::::::::««


« آقای : شهرام باقری» :
تاريخ تولد:شنبه 16 آذر 1353
کشور:ايران
شهر:رشت

ليست دفتر شعر ها شهرام باقری
نوشته های ادبی شهرام باقری
در دفتر سایت شعرنو
http://www.shereno.com/news2.php?id=6825

آرام چشمانش را می بندد آسمان

- تا بخوابد شهر.

- هر غروب از پشت شیشه کافه

- خیره ام به خیابان و باران.

- در پاییز و شبی که بی وقفه باران می بارد

- زیر درخت ته خیابان

- یا هر وقت و هر کجای دیگر

- اجازه دهید

- گاهی به شما فکر کنم ...

شاعر :
شهرام باقری

دخترانه گرامي

خدا مشتي خاك را برگرفت؛


مي خواست ليلي را بسازد،


از خود در او دميد؛و ليلي پيش از آن كه با خبر شود عاشق شد.


سالياني ست كه ليلي عشق مي ورزد.


ليلي بايد عاشق باشد.


زيرا خدا در او دميده است و هركه خدا در او بدمد، عاشق مي شود.


ليلي نام تمام دختران زمين است ( نام ديگر انسان ) .

عرفان نظر آهاري


سروده هایئ از آقای جواد نصرالله زاده (شعرنو)


تاريخ تولد:جمعه 29 آذر 1364
کشور:ايران
شهر:mashhad

متولد تهران هستم از مادری اقلیت و پدری مسلمان زاده شده ام
و از سال 1380 به تنهایی به مشهد امدم
وتنها همدم زندگی من تنهاییم است
که تمام عمر همراهم بوده
و هیچ گاه رهایم نکرده است : جواد نصرالله زاده
گذرگاه

.به نام رب جان وآفرينش..
سخن دان جهان مولای بينش..
به نام آنکه جان را شعرآموخت..
جهان را درپی نوری برافروخت..
{گذرگاه۱}..
چه کسی می آيد..
که من اينگونه دگرگون شده ام..
شايداز کوچه تنهايی من رهگذری می گذرد..
که صدای قدمش..
در حريردل من می پيچد..
آه..شايد..اوهم چون دگران..
بهراسد زصدای قدم خويش وبه مقصدنرسد
..ليک..
انتظاری بامن هست..
ومن آيه سان می خوانم..چه کسی می آيد..
{گذرگاه۲}..
سالها می گذرد..
ودلم خسته تراز من به من
و خستگيم ميخندد..
سالها می گذرد
معجزه ها می آيد..
وهنوز..
ديده برره دارم..
تا ازآن درهّ تاريک جدايی ..
به کنارم آيی..
عکس مواج تودر شيشهّ قلب سيهم..
همچنان ميخندد..
باخودم می گويم:
ديروقتی است..
که قلبم شده ازهجر تو
سردو بی رنگ..
وهنوز..
من به تنهايی خود مينگرم.


شاعر
جواد نصرالله زاده















پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان