۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

شادمانی

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود.

شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج.

نیمه‌های شب صدای فریاد و ناله شنید. برخاست و از خانه بیرون آمد. صدای فریاد و

ناله‌های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می‌رسید.

مبهوت فریادها و ناله‌ها بود که شبان دست بر شانه‌اش گذاشت و گفت: این صداها از آن

مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده، این مرد پس از چندی جستجو در

غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شب‌ها ناله‌هایش را می‌شنویم. چون در بین

ما نیست همین فریادها به ما می‌گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال

می‌شویم که نفس می‌کشد.

ناصر خسرو گفت: می‌خواهم به پیش آن مرد روم.

مرد گفت: بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد. ناصر خسرو در آستانه غاری

ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش

صورتش را پنهان نموده بود.

مرد به آن دو گفت از جان من چه می‌خواهید؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم.

ناصر خسرو گفت: من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده، اگر

عاشقی همراه من شو. چون در سفر گمشده خویش را باز یابی. دیدن آدم‌های جدید و

زندگی‌های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت. در غیر اینصورت این غار و این

کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود...

چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا

تا با هم رویم.

چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود.. سال‌ها بعد آن مرد همراه با

همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب

داشت.

اندیشمند یگانه سرزمینمان ارد بزرگ می‌گوید: "سنگینی یادهای سیاه را با

تنهایی دو چندان می‌کنی. به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو.

لبخند آدمیان اندیشههای سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود. "

شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه‌ای

بسازند، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند.
باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند.

زندگی نامه ی نادر شاه افشار بزرگمرد تاریخ ایران

نادر شاه افشار از ایل افشار بود او از مشهورترین پادشاهان ایران بعد از اسلام است ، ابتدا نادر قلی یا ندرقلی نامیده می شد موقعی که افغانها و روس ها و عثمانی ها از اطراف بایران دست انداخته بودند و مملکت در نهایت هرج و مرج بود یکعده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوی که کین پدر برخواسته بود همراه شد فتنه های داخلی را خواباند افغانها را هم بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی از شهرت و اعتبار نادر در بین مردم دچار رشک و حسادت گشت و برای نشان دادن قدرت خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را در جنگ چالدران بدلیل عدم توانایی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوی مغرب ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسیر بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ریش سفیدان ایران از فرماندهی ارتش استعفا نمود و دلیلش اعمال پس پرده خاندان صفوی بود . و خود عازم مشهد شد در نزدیکی زنجان سوارانی نزدش آمدند و خبر آوردند که مجلس به لیاقت شما ایمان دارد و در این شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ایران باقی بماند و کمر بند پادشاهی را بر کمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان را که حدودا 800 نفر بودند و در قتل عام مردم ایران نقش داشتند را به ایران تحویل دهد که در پی عدم تحویل آنها سپاه ایران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخیر نمود ند 800 متجاوز افغان را در بازار دهلی به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حکومت محمد گورکانی را به او بخشید و گفت ما متجاوز نیستیم اما از حق مردم خویش نیز نخواهیم گذشت محمد گورکانی بخاطر این همه جوانمردی نادر از او خواست هدیه ای از او بخواهد و نادر قبول نکرد و در پی اسرار او گفت جوانان ایران به کتاب نیازمندند سالها حضور اجنبی تاریخ مکتوب ما را منهدم نموده است محمد گورکانی متعجب شد او علاوه بر کتابها جواهرات بسیاری به نادر هدیه نمود که بسیاری از آن جواهرات اکنون پشتوانه پول ملی ایرا ن در بانک مرکزی است . 12 سال سطنت نمود و در سال 1160 بوسیله عده ای خائن کشته شد . نکته قابل ذکر آنست که او از 15 سالگی تا 25 سالگی بهمراه مادرش در بردگی ازبکان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبکان گریخت و پس از آن با جوانان آزادیخواهی همپیمان شد .

نادر شاه افشار در حال حاضر یکی از دو پادشاه محبوب گذشتگان ایران است نام او و کورش هخامنشی دل ایرانیان را گرم و به شوق می آورد . اندیشمند میهن پرست کشورمان(( ارد بزرگ )) در مورد نادر شاه افشار می گوید : او توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .

در اینجا گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار پادشاه ایران زمین را تقدیم می کنم :


نادر شاه افشار : میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .

نادر شاه افشار : سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .

نادر شاه افشار : تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .

نادر شاه افشار : باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .

نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.

نادر شاه افشار : اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید .

نادر شاه افشار : خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .


نادر شاه افشار : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .

نادر شاه افشار : هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند ...

نادر شاه افشار : شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .

نادر شاه افشار : فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود .

نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .

نادر شاه افشار : هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است .

نادر شاه افشار : لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .

نادر شاه افشار : برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .

نادر شاه افشار : گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند .

نادر شاه افشار :کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم .


منبع

http://20center.mihanblog.com/post/archive/1386/12

زندگی نامه ی کورش بزرگ

کورش فرزند کمبوجیه و ماندانا بر پدر بزرگ خویش استاگ شورید و پادشاهی ایران را در دست گرفت و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد.

در سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی) ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید. کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.

کورش که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.

پس از اینکه مرزهای شرقی ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند. فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون مردوخ انجام شد.

کورش با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد

کورش پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد, هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین نیز ضمیمه خاک ایران شدند

در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:

منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.

رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است ارد بزرگ که : کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .

مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون می گوید: "کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند."

کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد.

منشور کورش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) :


اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد

دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید

من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .

من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،

و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .

من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران

من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .

و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .

تندیس ۴ متری کورش در پارک المپیک سیدنی از سال ۱۹۴۴

منبع

سخنان باربارا دی آنجلیس


باربارا دی آنجلیس : این کتاب را با عشق و امتنائی بی پایان به شما هدیه می کنم که خود هم " آغاز " و هم " طریق" و هم "پایان " عشق و شور زندگی واقعی و حقیقی من هستید.


باربارا دی آنجلیس : در آغاز تنها عشق بود. حتی زندگی و پیدایش شما بر روی این کره ی خاکی نیز برخاسته از عشق است . این عشق بوده است که در یک لحظه مرد و زنی را آنچنان به سوی هم جذب کرده است تا از تلفیق و اتحاد عاشقانه ی بدن آن ها بذر شما متولد گردد




باربارا دی آنجلیس : عشق مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند




باربارا دی آنجلیس : آنان که از خود عشق ساطع می کنند با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند ، دیگران را به سمت خود می کشانند




باربارا دی آنجلیس : عشق یگانه منبع نیرو و قدرت شماست




باربارا دی آنجلیس : هر چه عشق و شور زندگی بیشتری از خود ابراز کنید برای دیگران نیز بیشتر مقاومت ناپذیر خواهید شد و آن ها دیگر نخواهند توانست شما را نادیده بگیرند




باربارا دی آنجلیس : شما این توان را دارید که زندگانی ای سرشار از عشق و رضایت بیافرینید




باربارا دی آنجلیس : عشق به مراتب بزرگتر و فراتر از جاذبه ی فیزیکی و جسمانی ای است که نسبت به شخص دیگری در خود احساس می کنیم . عشق حتی به مراتب فراتر از ایمان به آرمان و غایتی برتر یا علاقه شور و اشتیاق نسبت به روابط ، کار یا حتی خانواده است .




باربارا دی آنجلیس : زندگی با عشق مستلزم جرات شهامت و تهور روحی بزرگی است




باربارا دی آنجلیس : عشق همان چیزی است که به شما امکان می دهد بارها و بارها متولد شوید




باربارا دی آنجلیس : عشق همان جوهره و هویت واقعی شماست .




باربارا دی آنجلیس : عاشق بودن به همان اندازه طبیعی است که نفس کشیدن و زنده بودن




باربارا دی آنجلیس : عشق ، ویژگی یا کیفیتی نیست که برخی با آن زاده شده اند اما برخی دیگر محکوم هستند تا پایان عمر بدون آن سر کنند .




باربارا دی آنجلیس : عشق ، ویژگی نیست که اساسا نسبت به آن بیگانه باشید




باربارا دی آنجلیس : هر شروع دوباره ، هر رشد و تحول درونی و هر تغییر مسیری که همواره از عشق و نیاز و گرایش درونی آغاز شده باشد به سمت حقیقت ، خوشحالی ، خوشبختی و آزادی بیشتر است




باربارا دی آنجلیس : در سرتاسر طول زندگی باز همان عشق است که یگانه حامی و ناجی شماست .




باربارا دی آنجلیس : این همان عشق است که شما را در طی طریق به سوی خودکاوی و خود شناسی یک دم تنها نمی گذارد ، آن هم هنگامی که نمی دانید به کدامین سو روانید و در پی کدامین گم گشته اید




باربارا دی آنجلیس : هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید




باربارا دی آنجلیس : هنگامی که برای احساس کردن متکی بر تحریکات خارجی می شوید کنترل زندگی و نیز سرزندگی خود را به دست آن ها می سپارید




باربارا دی آنجلیس : عشق و شور زندگانی را از درون خودتان جست و جو کنید . سرزندگی و زنده بودن را تنها از درون خودتان جویا شوید




باربارا دی آنجلیس : عشق همانند مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند




باربارا دی آنجلیس : آنان که از خود عشق ساطع می کنند ، با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند دیگران را به سمت خود می کشانند




باربارا دی آنجلیس : عشق یگانه منبع نیرو و قدرت واقعی شماست




باربارا دی آنجلیس : هر چه بیشتر عشق و شور زندگی را از خود ابراز کنید ، برای دیگران مقاومت ناپذیر تر خواهید شد و آن ها کمتر می توانند شما را نادیده بگیرند




باربارا دی آنجلیس : هر چه تعهد خود را نسبت به چیزی بیشتر کنید ، عشق و شور و حال بیشتری نسبت به آن چیز در خود احساس خواهید کرد




باربارا دی آنجلیس : هر کاری انجام می دهید آن را با تعهد انجام دهید



باربارا دی آنجلیس : عاشق هر که هستید ، با وفاداری به او عشق بورزید




باربارا دی آنجلیس : هر انتخابی که می کنید به آن پایبند باشید




باربارا دی آنجلیس : آن گاه هر کاری که از شما سر بزند سرشار از عشق و شور زندگی خواهد بود




باربارا دی آنجلیس : تمامی روابط شما از عشق خواهد درخشید




باربارا دی آنجلیس : انتخاب های شما همگی از سر عشق خواهند بود




باربارا دی آنجلیس : هرگز اجازه ندهید ترس شما را به " بی تفاوتی " سوق دهد




باربارا دی آنجلیس : به گونه ای از عشق و شور خود مراقبت و پاسداری کنید که گویی گرانبها ترین دارایی شماست




باربارا دی آنجلیس : به گونه ای از آن دفاع کنید که گویی عزیزترین دوست و رفیق شماست




باربارا دی آنجلیس : آن گاه خواهید دید که زندگی با لطف و محبت ، زیبایی ، رحمت ، شادی ، نشاط و شور و سرزندگی به شما پاسخ خواهد داد




باربارا دی آنجلیس : خود را به لحظه اکنون بسپار و امکانات آن را در خود راه بده
تصویر ذهنی خود را از آن چه باید باشد رها کن
تعابیر ، پیش فرض ها و پیش داوری های خود را رها کن
دست از کنترل وقایع و رویدادها بردار و آن ها را به حال خود رها کن. رها کن
حال شرایطی فراهم آورده ای تا اعجاز در آن ظهور کند
حال دریچه ای گشوده ای تا ناشناخته ها امکان ورود پیدا کنند
حال در قلب خود جایی برای عشق و شور زندگی باز کرده ای




باربارا دی آنجلیس : آخرین بار که به عشق و شور زندگی نهفته در وجود خود اجازه دادید تا بیرون آید و کمی بازیگوشی کند کی بود؟
آخرین باری که از بازی با بچه هایتان به همان اندازه ی آنها لذت بردید ، کی بود؟
آخرین باری که از زنده بودن خود به هیجان آمدید کی بود؟
نگران نباشید دیگران درباره شما چه فکر می کنند.
به این فکر نکنید که آن چه را دوست دارید انجام بدهید چقدر عملی ، مفید ، یا موثر است.
مضحک باشید ، عاشق باشید ، با شور و حال زندگی کنید . خودتان باشید.




باربارا دی آنجلیس : تسلیم عشق خود شدن ، همان تسلیم شدن به چیزی یا کسی بیرون از شما نیست .
بلکه تسلیم شدن در برابر قدرت عشق و شور و شعف درونی خود شماست.
این نوع تسلیم شدن همان تسلیم شدن در برابر خود واقعی تان است.




باربارا دی آنجلیس : چنانچه می خواهید راه خود را به سوی عشق و شور زندگی بازیابید باید راه دل و قلب خود را بازیابید
آنجا ، در مرکز وجودی شما ، تمامی آن چه هستید سکونت دارد.
شما خود نور هستید
شما شور و شادمانی هستید
شما از جنس عشق هستید




باربارا دی آنجلیس : احساس شهوت تنها نقطه ی آغازین عشق ورزی و نمود فیزیکی و جسمانی نیاز و گرایشی محض و نامحدود به زمان است. چرا که هسته ی مرکزی عشق و جاذبه ی جسمانی نیز چیزی نیست جز میل و نیاز به آمیزش ، یگانگی ، نکاح و اتحاد با معشوق.گر چه در ظاهر این بدن شماست که بدن معشوق را لمس می کند اما در واقع این روح شماست که از طریق بدنتان به نوازش روح معشوق می پردازد.




باربارا دی آنجلیس : از عشق و جاذبه جسمانی خود بپرسید : چرا می خواهی او را در کنار داشته باشی ؟ چرا می خواهی با او همبستر شوی ؟ سپس به زبان حال دل خود گوش دهید تا پاسخ را بیابید . خواهید دید که ندای کوچکی در اعماق قلب تان پاسخ خواهد داد : تا با او یکی بشوم و به یگانگی و وحدت وجود آغازین خود باز گردم.



باربارا دی آنجلیس : عشق از آنجا که با معشوق پیوند می خورید آغاز می گردد و تا حرکت موزون و هماهنگی روح هایتان امتداد می یابد.
هنگامی که جان هایتان یکی می شوند ، آن گاه با تمامی وجود عشق خواهید ورزید.
دیگر چیزی بین شما نیست که از جنس عشق نباشد
پیوند مقدس همین است.
شور و شعف ، وجد و شادمانی واقعی هم ، این است.




باربارا دی آنجلیس : تنها با عشق میان دلهای شماست که عشق میان شما عمق و استحکام واقعی خود را نشان خواهد داد.




باربارا دی آنجلیس : عشق ماندگار هرگز بر جاذبه ی جسمانی میان شما و معشوق که همواره در حال تغییر است متکی نیست.




باربارا دی آنجلیس : عشق واقعی از روح شما نشات می گیرد
این نوع از عشق ناب هنگامی که خود را در دل و جان دیگری می یابید شکل می گیرد و پیوند اعجاز گونه این دو را به جشن و سرور می نشیند.




باربارا دی آنجلیس : درست در همان لحظه که عشق شما خود را به نوعی ابراز می کند حال چه از طریق آغوشی گرم ، نگاهی محبت آمیز یا رفتاری مهربانه ، به قلمرو بی زمان قلب گام نهاده اید
مهم نیست پیش از آن چه اتفاقی افتاده است . تنها این مهم است که چه اتفاقی خواهد افتاد.
تمامی آن چه براستی اهمیت دارد همین لحظه است . تنها این عشق است که مهم است




باربارا دی آنجلیس : منتظرنمانید عشق شما را پیدا کند
زمین حاصلخیزی بیافرینید تا بذر عشق به سادگی در آن جوانه زند و رشد کند
خود را تمام و کمال و تا آن جا که در توان دارید با صداقت تمام به رابطه تان متعهد و پای بند کنید
قدرت تعهد بذر عشق میان شما و معشوق را آبیاری خواهد کرد و به آن این امکان را خواهد داد تا در قلب شما به بار بنشیند




باربارا دی آنجلیس : به دنبال نکات مثبت و نقاط قوت دیگران باشید تا آن ها را پیدا کنید.
آن گاه دیگر بیست دقیقه با او باشید یا بیست سال تفاوتی نخواهد داشت
زمانی را که در این حال سپری کنید ، با عشق سپری می شود زیرا در تمام طول این مدت شما در جست و جوی همین عشق بودید و همین عشق بود که بدان دست می یافتید




باربارا دی آنجلیس : آن نوع از عشق که فراتر از بدن و جسم ماست هنگامی ظهور می کند که با تمام وجود - و نه تنها با جسم خود - به معشوق عشق بورزیم.
این عشق برتر تنها هنگامی خود را نشان می دهد که با فکر و ذهن و قلب و روح خود به فکر و ذهن و قلب و روح معشوق عشق بورزیم
سپس تمامی سلول های بدن ما از عشق به معشوق خواهد لرزید.
این همان عشقی است که در ایثار و از خودگذشتگی نهفته است.




باربارا دی آنجلیس : شور زندگی ترانه ای است که عشق می سراید
شور زندگی همان عشق است که به حرکت در آمده است
عشق و شور زندگی هنگامی نصیب تان می شود که آتش عشق را گرامی بدارید و بیاموزید که همواره آن را روشن و فروزان نگه دارید.



باربارا دی آنجلیس : شما قدرت و توان آن را دارید که زندگی ای رضایت بخش و سرشار از غنای روحی بیافرینید
شما توان آن را دارید که به زندگی خود معنا و هدفی برتر ببخشید
این توان تنها در عشق و شور زندگی شما نهفته است . جرات و شهامت آن را به خود راه دهید تا عشق و شور زندگی را با خود به هر کجا که می روید ببرید.
جرات و شهامت آن را به خود راه دهید تا عشق و شور و زندگی تان را به هر کس که خواستید و دوست داشتید نشان دهید.




باربارا دی آنجلیس : هر گاه زندگی با عشق و شور را بر می گزینید زندگی نیز عشق و شور خود را برای شما بر خواهد گزید.




باربارا دی آنجلیس : کارتان را با عشق انجام دهید
با شکر و قدردانی تمام به سر کار بروید
و با عشق و شور تمام به آن دل بدهید
این یگانه شغل و تنها وظیفه اصلی شما بر روی زمین است
اینکه عشق بورزید . می توانید آن را هر زمان یا در هر کجا نیز انجام دهید.
هرگاه خود را با تمامی وجود وقف لحظه لحظه ی شغل ، کار و نیز زندگی تان کنید . آن گاه موفقیت و دستیابی واقعی را تجربه خواهید کرد و رضایت و اقناع حقیقی را احساس خواهید نمود




باربارا دی آنجلیس : هنگامی که عاشق زندگی می شوید
دنیا را درست همچون عشاق از پس دیدگان عشق نظاره خواهید کرد.
دیدن و نگریستن از پس دیدگان عشق به این معناست که زیبایی را در تمامی چیزهای این عالم ببینید و از راز و رمز و اعجاز هر لحظه به شگفتی و حیرت در آیید و در همه کس و همه چیز به دنبال عشق باشید.




باربارا دی آنجلیس : مهم نیست چه کسی هستید ، چه شغلی دارید یا چگونه وقت خود را می گذرانید . هر روزه فرصت های بی شماری در اختیار دارید تا زندگی اطرافیان خود را از خود متاثر سازید . چه آنانی که می شناسید شان و چه آنان که برایتان بیگانه اند
چگونه؟
به عشق و شور زندگی خویش اجازه دهید خودش را ظاهر کند. از طریق کلمات ، چشمان ، اعمال ، و حتی با زبان بی زبانی قلبتان.
نمود و ظهور عشق و شور زندگی در شما دعوتی است از دیگران تا عشق و شور زندگی آنان نیز خود را نشان دهد.




باربارا دی آنجلیس : ایمان تنها زاده ی عشق و شور زندگی است
هر گاه به عشق و شور زندگی تسلیم می شوید و بر نیاز و گرایش خود به خوشبختی و خوشحالی ، رضایت و حقیقت صحه بگذارید خود به خود به سر چشمه ی زندگی می پیوندید که درون خود شما وجود دارد.
ناگهان حس بالایی از قدرت ، هدفمندی و ارتباط با چیزی به مراتب بزرگتر از آن چه تا آن زمان آن را به عنوان " خویشتن خویش " می شناختید ، سر تا سر وجود شما را فرا خواهد گرفت.
آن گاه در می یابید که ایمان همان امید و امیدواری نیست و اصولا هیچ ارتباطی نیز با آن ندارد. در خواهید یافت که ایمان نوعی خود باوری و اعتماد به نفس است. ایمان به نوعی علم به این که آگاهی و شعور کیهانی به شکل " شما " و " در شما " به جریان افتاده و به کار گرفته شده است.




باربارا دی آنجلیس : به شکوه و اعجاز هستی و جهان پیرامون خود نگاهی بیاندازید. همه جا را غرق در زیبایی خواهید دید. این زیبایی ها عشق درون شما را صدا می زنند و فرا می خوانند.
شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید.
هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتا نظاره کنید، آن گاه به قطعیت اقتدار ، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید.
گویی آفریدگار هستی به شما می گوید : من تو را دوست دارم . من عاشق تو هستم . به همین دلیل این همه زیبایی ها را برای تو آفریده ام










باربارا دی آنجلیس : عشق نور است که هرچه را در مسیرش قرار بگیرد - از جمله قلب ها را - از خود روشن می سازد.




باربارا دی آنجلیس : هر چه بیشتر عشق بورزید ، عشق و شور زندگی بیشتری به شما روی خواهد آورد.




باربارا دی آنجلیس : هر چه بیشتر عشق بورزید دیگران نیز مجوز آن را خواهند یافت تا عشق بیشتری به شما و نیز دیگران بورزند




باربارا دی آنجلیس : بدین ترتیب موهبت عشق و شور زندگی دست به دست و سینه به سینه خواهد گشت بارها و بارها .
آیا به راستی این معجزه ای کم نظیر نیست ؟
هرگز نمی توان برای تاثیری که عشق شما بر جهان هستی خواهد گذشت پایانی متصور شد....




باربارا دی آنجلیس : زندگی هر یک از شما این توانایی و قابلیت را دارد که عالی و فوق العاده باشد . هر یک از شما نیز این توانایی و قابلیت را در خود دارید که از زندگی خود تا سرحد کمال لذت ببرید. کلید این معما در زندگی همراه با عشق و شور زندگی نهفته است

اهمیت ترور احمدشاه مسعود

احمدشاه مسعود (6) پیچیدگی های سیاسی ترور
احمدشاه مسعود

تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : راسخون

اهمیت ترور احمدشاه مسعود

اما ترور احمد شاه مسعود به چند دليل حائز اهميت است. وي به قهرمان ملي افغانستان بدل شده است. تصاوير احمدشاه مسعود در همه جاي کابل و هرات از جمله در گوشه کنار خيابان ها، ساختمان هاي دولتي و داشبورد خودروها ديده مي شود. در سالگرد کشته شدن احمد شاه مسعود يک مراسم بزرگ با حضور تمامي اعضاي دولت برگزار مي شود. مسعود سمبل شکست طالبان و نيروهاي اشغالگر شوروي سابق و در مجموع نماد مقاومت افغان ها است. حتي فرانسه يک سري از تمبرهاي تصوير احمد شاه مسعود را چاپ و منتشر کرده است. مسعود اندکي قبل از مرگش يک سفر دوره اي به اروپا از جمله پاريس انجام داد تا حمايت کشورها را براي مبارزه خود عليه طالبان جلب کند. اما آمريکا با احمدشاه مسعود چندان متحد نشد که اين امر احتمالا به اين دليل بود که وي از ايران کمک تسليحاتي و از روسيه و کشورهاي آسياي ميانه کمک لجستيکي دريافت مي کرد. در آن زمان طالبان از سوي سرويس اطلاعات ارتش پاکستان ISI حمايت مي شد. اين سرويس ابزار نفوذ آمريکا از زمان مبارزه عليه اشغالگري شوروي در افغانستان در دهه 1980 بود. اگرچه احمدشاه مسعود با روسيه و ايران مناسبات نزديکي داشت ولي براي وزارت امور خارجه آمريکا چندان غريبه نبود. به گفته سربازان سابق جبهه متحد شمال، مسعود چندين بار درسال هاي 1996 تا 1998 با رابين رافائل، معاون وزير امور خارجه آمريکا در امور شرق ديدار کرد. احمد شاه مسعود پس از آخرين ديدار خود با رافائل به شدت عصباني به نظر مي رسيد زيرا ظاهرا رافائل به وي گفته بود که بهترين گزينه پيش روي وي احتمالا تسليم شدن در برابر طالبان است. در آن زمان نيروهاي احمد شاه مسعود به سمت دره کوهستاني پنج شير عقب نشيني کرده بودند و طالبان تقريبا کنترل 95 درصد افغانستان را برعهده داشت. گفته مي شود در آن ديدار مسعود کلاه پاکول(يک نوع کلاه افغاني) خود را روي ميز گذاشت و گفت: مادامي که وي کنترل قلمرويي به بزرگي پنج شير را در دست دارد، هرگز تسليم نخواهد شد. اگر چه احمدشاه مسعود از سوي دشمنانش جنگ طلب محسوب مي شد ولي حاميان مسعود وي را يک ملي گراي مستقل افغان که تحمل دستور گرفتن از بيگانگان را نداشت، معرفي مي کنند. مسعود که رسما لقب قهرمان ملي افغانستان را پس از کشته شدنش به دست آورد در 9 سپتامبر 2001 يعني دو روز پيش از حملات 11 سپتامبر بر اثر حمله انتحاري دو نفر که در پوشش خبرنگار با او مشغول مصاحبه بودند، به شهادت رسيد. اين دو نفر با انفجار بمبي که در دوربين فيلمبرداري خود جاسازي کرده بودند، قهرمان مقاومت افغانستان را که 31 سال از عمر 48 ساله خود را صرف مبارزه در راه آرمانش کرده بود، از ميان برداشتند.
خبر کشته شدن این فرمانده مجاهدین که می‌توانست به کاهش روحیه هم رزمانش در جبهه ضد طالبان بینجامد، با چند روز تاخیر اعلام گردید.
محمد قسیم فهیم که از همرزمان احمد شاه مسعود بود، پس از مسعود، توسط برهان‌الدین ربانی به جانشینی وی منصوب شد. آقای فهیم، پس از سقوط طالبان وزیر دفاع افغانستان و معاون اول رییس دولت، در دولتهای موقت و انتقالی شد.
لویه جرگه اضطراری افغانستان که در پایان دولت موقت تشکیل شد، به احمد شاه مسعود لقب «قهرمان ملی» داد و روز ۱۸ شهریور (نه سپتامبر) سالروز ترور شدن وی، در افغانستان «روز شهید» و تعطیل رسمی اعلام گردید.

پیچیدگی‌های سیاسی قتل احمدشاه مسعود

زمان ترور احمدشاه مسعود، که فقط ۲ روز پیش از حملات انتحاری ۱۱ سپتامبر به نیویورک بود، سوالاتی را در مورد ارتباط این ترور با حوادث نیویورک و متعاقب آن حمله به افغانستان برانگیخت. ابتدا این ترور به گروه طالبان نسبت داده شد اما طالبان هیچگاه مسئولیت آنرا نپذیرفت.
این موضوع باعث شد گمانه‌زنی‌هایی در مورد دست داشتن سازمان سیا در ترور احمدشاه مسعود در آستانه حملات ۱۱ سپتامبر و طرح‌های آمریکا برای اشغال افغانستان مطرح شود؛ خصوصاً که احمدشاه مسعود مخالف سرسخت طالبان بود، گروهی که با سازمان اطلاعات پاکستان ارتباط داشتند و سالهای سال توسط سیا به واسطه پاکستانی‌ها پشتیبانی می‌شدند. از طرفی رابطه احمدشاه مسعود پیش از مرگش با مقامات آمریکایی به تیرگی گرویده بود. در آخرین ملاقات بین احمدشاه مسعود و رابین رافائل، معاونت امور خاوری در وزارت خارجه آمریکا، رافائل به مسعود پیشنهاد کرده بود که اسلحه را زمین گذارده، تسلیم نیروهای طالبان شود که در آن سال‌ها بیش از ۹۰ درصد خاک افغانستان را در کنترل خود داشتند. احمدشاه مسعود با سرسنگینی برای رافائل روشن کرده بود که نه تنها تسلیم طالبان نخواهد شد، بلکه از دولت‌های خارجی دستور نخواهد گرفت و اجازه احداث پایگاه نظامی در افغانستان را به هیچ نیروی خارجی نخواهد داد.
از طرف دیگر دولت‌های ایران و روسیه از پشتیبانان مهم معنوی، مالی و تسلیحاتی احمدشاه مسعود بودند. دولت ایران طالبان را به دید دشمن می‌نگریست و از آغاز رابطه دوستانه‌ای با مسعود داشت. دولت روسیه هم درگیر شورشیان چچن بود و احمدشاه مسعود را به عنوان عامل بازدارنده در مقابل نیروهای افراطی مذهبی می‌شناخت. البته احمد شاه مسعود دارای حامیان ذی نفوذی در بین اندیشمندان ایران نیز بود که از آن جمله می‌توان به نام ارد بزرگ اشاره کرد که این مسئله باعث شده بود دولت ایران در دو بعد لایه‌های حکومتی و روشنفکری به حمایت از احمد شاه مسعود بپردازد.

نگرانی آمریکا از رشد سازمان همکاری شانگهای

تشکیل و رشد سازمان همکاری شانگهای در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی و تصمیم قاطع اعضای آن، خصوصا چین و روسیه برای همکاری‌های اقتصادی، نظامی و ضدتروریستی، رهبران آمریکا را به این فکر واداشته بود که در مقابل نیروی بزرگ «روسی-چینی» برای خود جای پایی در منطقه آسیای میانه باز کنند.
هردو کشور چین و روسیه دست به گریبان ناآرامی‌هایی در مرزهای استراتژیک خود بودند. در چین عامل ناآرامی‌ها گروه‌های جدایی‌طلب مسلمان اویغور بودند که در استان غربی ژینجیانگ در جوار مرز افغانستان و برخی نواحی قزاقستان، قرقیزستان و ازبکستان سکونت داشتند، در روسیه، مشکل بزرگ مبارزه با نیروهای جدایی‌طلب و افراطی چچن و حامیان عرب آنها بود که به اعتقاد مسکو زیر نفوذ طالبان و القاعده قرار داشتند و طی سال‌های تسلط طالبان بر افغانستان بین ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱، در اردوگاه‌های طالبان و دیگر گروه‌های سنی افراطی در افغانستان و آسیای میانه آموزش می‌دیدند.
از قضا فعالیت تمامی این گروه‌های افراطی و تحت نفوذ طالبان، در مناطقی از چین، روسیه و آسیای میانه بود که ذخایر بزرگ نفت و گاز در آنها قرار دارد.
پس از تحکیم سازمان همکاری شانگهای و به درخواست چین و روسیه، دولتهای قزاقستان، قرقیزستان و ازبکستان اقدام به مهار فعالیت‌های نیروهای افراطی مذهبی در خاک خود نموده، در چند مورد برخی از رهبران شورشی‌ را دستگیر و برای محاکمه به چین تحویل دادند.
دولت ازبکستان در ابتدا عضو پیمان نبود و به همین علت آمریکا کشور ازبکستان را «شریک استراتژیک» خود در منطقه می‌دانست، و حتی اقدام به تاسیس پایگاه نظامی در آن کشور کرده بود. اما پس از عضویت ازبکستان در سازمان همکاری شانگهای، سازمان طی بیانیه‌ای خواستار خروج تمام نیروهای خارجی از خاک تمام کشورهای عضو شد.
بدین ترتیب، رشد نفوذ چین و روسیه در منطقه آسیای میانه و آسیای جنوبی، تسلط آنها بر منابع گسترده انرژی آن مناطق، عزم آنها برای عملیات ضدتروریستی و مهار کردن نیروهای شورشی و در راس آنها طالبان، عزم آنها به برچیدن پایگاه‌های نظامی آمریکا در منطقه، و درخواست هند و ایران برای عضویت در این سازمان، به نگرانی دولت آمریکا دامن زد و آنها را به این فکر واداشت که با به دست گرفتن ابتکار عمل را در عملیات ضدتروریستی در منطقه و اشغال افغانستان، راه را برای تاسیس پایگاه‌های نظامی در همسایگی اعضاء سازمان هموار کنند.

نقش احمدشاه مسعود در اجلاس شانگهای

در کنار این شواهد، باید در نظر داشت که احمدشاه مسعود دست کم یک بار در سال ۲۰۰۰ میلادی در اجلاس سازمان همکاری شانگهای (شانگهای ۵) در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان شرکت کرده بوده، و شاید در ملاقاتهای بیشتری از این دست نیز نیز شرکت کرده بوده باشد. چهره قهرمان و محبوب او در بین گروه‌های افغان، نزدیکی او به ایران، روسیه و سازمان همکاری شانگهای، و مخالفت او با ایجاد پایگاه نظامی خارجی در افغانستان، می‌توانسته او را به مانع عمده‌ای برای برنامه‌های آمریکا در منطقه تبدیل نماید. به همین علت، از این دید می‌توان حذف فیزیکی او را در راستای عملی ساختن برنامه‌های نظامی ایالات متحده دانست.
کپی و استفاده از مطالب این مقاله با ذکر منابع اصلی و نقل از راسخون بلا مانع است.

منابع سلسله مقالات احمد شاه مسعود:

با تشکر فراوان از عوامل سایت احمد شاه مسعود
www.ahmadshahmassoud.com
www.fa.wikipedia.org
www.massoudhero.com
www.irdiplomacy.ir
www.azmoone-melli.com
www.ebtekarnews.com
کتاب احمد شاه مسعود شهيد راه صلح و آزادي، مجيب الرحمن رحيمي،بنياد شهيد مسعود،


منبع : http://www.rasekhoon.net/Article/Show-36005.aspx


زندگینامه باقر خان ، مشهور به سالار ملّی

Bagherkhan.jpg

باقر خان، مشهور به سالار ملّی، از مبارزان جنبش مشروطه ‌است. او، فرزند حاج رضا بنا، در سال ۱۲۴۰ شمسی در محله خیابان تبریز زاده شد. او قبل از مشروطیت بنّا بود. پس از مشروطیت مجاهد شد. ریاست مجاهدین محله خیابان تبریز (خیابان یکی از محلات قدیمی تبریز است مشتمل بر بخش‌های واقع در جنوب رودخانه آجی در شرق شهر که تا جنوب شرقی نیز می‌رسید) به دست او افتاد. پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ایالتی مانند ستارخان دست به اسلحه برد و با قشون دولتی که تبریز را در محاصره داشت جنگ کرد. اما پس از اوّلین شکست که از قشون دولتی خورد، سست شده در صدد تسلیم برآمد. تا کار ستّارخان که در امیرخیز، محله دیگر تبریز، با دولتیان جنگ می‌کرد قوت گرفت، وی نیز سستی را از خود دور ساخته بار دیگر به جنگ با قشون دولتی پرداخت. در اثر همکاری او با ستّارخان کار مشروطه‌طلبان پیشرفت کرد و تبریز از فشار محاصره راحت شد. انجمن ایالتی تبریز باقرخان را به لقب سالار ملی ملقب ساخت، و از او تقدیر کرد و آوازه اشتهارش در سراسر ایران پیچید.

در مطلبی می خوانیم : با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود . در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند .

در زمانی که همه فکر می کردند ستارخان نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان کشته شده است یکی از یارانش در حضور باقر خان به او گفت قشون دولتی رحمی ندارند و به ما مزدور می گویند، ستارخان پاسخ داد : اگر مزدور هم باشیم مزدور مردمیم نه اجنبی . باقرخان هم گفت : حکیم فردوسی هم وقتی شاهنامه را می نوشت در ایران غریب بود . ستارخان در حالی که به دور دست نگاه می کرد گفت : بزودی مردم آزادیخواه ایران تومار اجنبیان را در هم خواهند پیچید . این نشان میدهد حتی در بدترین شرایط مبارزین آزادیخواه نا امید نشدند و دل به تقدیر نسپردند ، منتظر دگرگونی اوضاع توسط این و آن هم نشدند . به سخن اندیشمند کشورمان ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید . و دیدیم در اندک زمانی ورق برگشت و مشروطه خواهان وارد تهران شدند و حاکمیت ملی را بار دیگر زنده نمودند . چنانکه در تواریخ مشروطیت نوشته‌اند، در اثر مجاهدت ستّارخان و باقرخان مشروطیّت نجات یافت. اما خود تبریز دیری نگذشت که به دست قشون روس افتاد. سالار ملی و سردار ملی در تبریز نماندند و به تهران حرکت کردند. یک استقبال شاهانه از این دو مجاهد شجاع از طرف دولت مشروطه به عمل آمد.

باقرخان در تهران منزوی می‌زیست تا قضیه مهاجرت پیش آمد. او دیگر در تهران درنگ نکرد و دنبال مهاجرین رفت. شبی در نزدیکی قصر شیرین عده‌ای از کردها بر سر او و رفقایش ریختند و سرشان را بریدند. (مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از یاران و همراهانش در محرم ۱۳۳۵ قمری آبان ۱۲۹۵ خورشیدی به دست یکی از اشرار معروف کردهای قصرشیرین به نام محمد امین طالبانی به قصد تصاحب اسب و وسائل مهمانان خود، صورت گرفت.)

سالار ملّی مردی جسور و ساده بود. حق بزرگی به گردن مشروطیت ایران دارد. او و ستارخان برای مشروطیت با قوای دولتی به جنگ برخواستند و موفق شدند. این دو نفر از توده برخاسته بودند، در سخت ترین ایام با اتکاء به توده تبریز با شاه مستبد مبارزه کرده بودند؛ یک حرکت و نهضت ملی را رهبری کرده بودند، مسلمان بودند و به مشروطیت ایمان داشتند. این بود که به آسانی قهرمان ملت شناخته شدند.

دمکراتهای آذربایجان که نهضت خود را در دنباله نهضت مشروطیت و مکمل آن و خود را وارث سنن مجاهدین آن دوره می‌دانستند، مجسمه باقر خان را در میدان شهرداری تبریز تصب کردند. در ۲۴ آذر ماه ۱۳۲۵ پس از سقوط پیشه‌وری مردم تحت تأثیر احساسات آن مجسمه را که اثر دمکرات‌ها بود برانداختند. از این عمل معلوم می‌شود که نهضت پیشه وری چقدر به ضرر مشروطیت و آزادی و این قبیل معانی بوده‌ است.

چند جمله ایی از باقر خان سالار ملی :
- برای آزادی ایران از چنگال دولتین روس و انگلیس می جنگیم .
- رستم با آن همه خدمتی که به کشورمان ایران نمود عکسش را در گرمابه ها می گذارند وای بحال ما .
- مرحوم ستارخان و من آرزویمان این بود که همچون نادرشاه باکو و گنجه را به کشورمان ایران باز گردانیم .

داماد باقر خان سرتیپ هاشمی نام داشت که فرمانده قوای دولتی مأمور آذربایجان بود که در طی جنگی مختصر قوای دمکرات‌ها را در قافلانکوه مغلوب کرد و در میدان جنگ به درجه سرتیپی نایل آمد.

ماخذ : زندگینامه چهره های ماندگار

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان