۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

نور سروده ای از فرزانه شیدا

¤ نور¤


نور را بدروازه هاى دلت

از ديدگاه چشم

راهى کن

که پشت ِهر پنجره ىشب نيز

ماهى هست.... ستاره اى ....يا کور سوى چراغى...

دل به شادى روشنى

عادت ده

و روشنائى را

باورکن!

فردا بسیار دیر است!!!

ف.شيدا/ fsheida
یکشنبه 19 مهر 1388

نظر بزرگان دربارهء شعر

اشپینگر: شعر گفتن هنر است اما شعر فهمیدن از آن هم برتر است

دانته: شعر مرواریدی است در اقیانوس استعداد که فقط صیادان پر توان می توانند آن را صید کنند

گوته: با زبان شعر بهتر می توان در دلها نفوذ کرد

آلفونس دوده: شعر زیباترین ناله و سپاس و نصیحتی است که از ضمیر انسان بر می آید

دهخدا: زبان شعر را همه می فهمند حتی آنها که سواد ندارند

ویکتور هوگو: هر کس از شعر چیزی نفهمد از هیچ هنری چیزی نخواهد فهمید

دالی: شعر به شاعر چنان قدرتی می دهد که می تواند هم نقاش و هم آهنگساز نیز بشود

ناظم حکمت: عشق تنها عامل شعر نیست خشم و غم و امید هم عوامل دیگر هستند

نیما یوشیچ: هم شعر گفتن استعداد می خواهد و هم شعر فهمیدن

ولتر: شعری که در شنونده غرور یا امید یا خشم یا اندوه ایجاد نکند شعر نیست

محمد حجازی: هزار جمله به نثر، ارزش و زیبایی یک بیت شعر را ندارد

جملات زيبا از بزرگان

انسان آن چيزي خواهد شد که خود باور دارد!" . أودنه ساندروُل
زندگي آنقدر کوتاه است که بعضي ها فقط ميرسند کارهاي ضروري خود راانجام دهند!!!" . فرد هند فاين
بدي را با عدالت پاسخ دهيد، مهرباني را با مهرباني" . كنفوسيوس
در پشت هيچ در بسته اي ننشينيد تا روزي باز شود . راه کار ديگري جستجو کنيد و اگر نيافتيد همان در را بشکنيد" . ارد بزرگ
اگر قرار است انسان روزي تعادل روحي خود را از دست بدهد و بشکند بهتر آن است که در جواني باشد چرا که بعد از آن محکمتر وقدرتمند تر زندگي خواهيم کرد!" . آريد هالاند
انسان آن چيزي خواهد شد که خود باور دارد!" . أودنه ساندروُل
هر چيزي که بيرون از محدوده آبرو باشد جز شکست وتباهي نتيجه اي نخواهد داشت!!" . سامر سومروم


منبع
http://www.negahak.com/user.aspx?item=funshow&id=3204

نادر شاه افشار

زندگینامه و بیوگرافی مختصری نادر شاه افشار
نادر شاه افشار از ایل افشار بود او از مشهورترین پادشاهان ایران بعد از اسلام است ، ابتدا نادر قلی یا ندرقلی نامیده می شد موقعی که افغانها و روس ها و عثمانی ها از اطراف بایران دست انداخته بودند و مملکت در نهایت هرج و مرج بود یکعده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوی که کین پدر برخواسته بود همراه شد فتنه های داخلی را خواباند افغانها را هم بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی از شهرت و اعتبار نادر در بین مردم دچار رشک و حسادت گشت و برای نشان دادن قدرت خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را در جنگ چالدران بدلیل عدم توانایی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوی مغرب ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسیر بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ریش سفیدان ایران از فرماندهی ارتش استعفا نمود و دلیلش اعمال پس پرده خاندان صفوی بود . و خود عازم مشهد شد در نزدیکی زنجان سوارانی نزدش آمدند و خبر آوردند که مجلس به لیاقت شما ایمان دارد و در این شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ایران باقی بماند و کمر بند پادشاهی را بر کمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان را که حدودا 800 نفر بودند و در قتل عام مردم ایران نقش داشتند را به ایران تحویل دهد که در پی عدم تحویل آنها سپاه ایران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخیر نمود ند 800 متجاوز افغان را در بازار دهلی به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حکومت محمد گورکانی را به او بخشید و گفت ما متجاوز نیستیم اما از حق مردم خویش نیز نخواهیم گذشت محمد گورکانی بخاطر این همه جوانمردی نادر از او خواست هدیه ای از او بخواهد و نادر قبول نکرد و در پی اسرار او گفت جوانان ایران به کتاب نیازمندند سالها حضور اجنبی تاریخ مکتوب ما را منهدم نموده است محمد گورکانی متعجب شد او علاوه بر کتابها جواهرات بسیاری به نادر هدیه نمود که بسیاری از آن جواهرات اکنون پشتوانه پول ملی ایرا ن در بانک مرکزی است . 12 سال سطنت نمود و در سال 1160 بوسیله عده ای خائن کشته شد . نکته قابل ذکر آنست که او از 15 سالگی تا 25 سالگی بهمراه مادرش در بردگی ازبکان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبکان گریخت و پس از آن با جوانان آزادیخواهی همپیمان شد .

نادر شاه افشار در حال حاضر یکی از دو پادشاه محبوب گذشتگان ایران است نام او و کورش هخامنشی دل ایرانیان را گرم و به شوق می آورد . اندیشمند میهن پرست کشورمان(( ارد بزرگ )) در مورد نادر شاه افشار می گوید : او توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .

http://www.khoshnevisan.com/nokteh/nader%20shah.jpg

در اینجا گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار پادشاه ایران زمین را تقدیم می کنم :


نادر شاه افشار : میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .

نادر شاه افشار : سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .

نادر شاه افشار : تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .

نادر شاه افشار : باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .

نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.

نادر شاه افشار : اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید .

نادر شاه افشار : خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .


نادر شاه افشار : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .

نادر شاه افشار : هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند ...

نادر شاه افشار : شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .

نادر شاه افشار : فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود .

نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .

نادر شاه افشار : هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است .

نادر شاه افشار : لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .

نادر شاه افشار : برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .

نادر شاه افشار : گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند .

نادر شاه افشار :کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم .

منبع

http://www.koroshejavedan.blogfa.com/post-38.aspx


جایزه نوبل سال 2009به نام خانم هرتا مولر ثبت شد

اقای احمد تميمی ( شاعر ونویسنده*)
تاريخ تولد:پنجشنبه 15 مرداد 1366
کشور:ايران/ شهر: اهواز

بنده متولد 15مرداد سال 1366هستم.
اکنون دانشجوی سال آخر مهندسی عمران می باشم.
از چهار سال پیش به طور جدی به شعر پرداختم.ا
ولین باری که شعری از من چاپ شد
مربوط به 3 سال پیش در مجله
راه زندگی می باشد.
از سایت شعرنو

*هرتا مولر*
نویسنده ی کتاب: سرزمین گوجه های سبز
برنده جایزه نوبل سال 2009

سرزمین گوجه های سبز
نویسنده: هرتا مولر
ارسالی آقای احمد تميمی

در موضوع ادبی و هنری

از سایت شعرنو

ػػ»»»»ØØ««««««Ø«Ø

«هرتا مولر» نويسنده آلماني رمان «گوجه هاي سبز»
نوبل 2009 را از آن خود كرد
«هرتا مولر» نويسنده آلماني متولد روماني
به دليل صراحت گفتار در اشعار و متون نثرش
از سوي آكادمي نوبل شايسته دريافت جايزه ادبي نوبل
در سال 2009 شناخته شد.
خانم هرتا مولر
متولد 1953، از سال 1981 تا كنون
جوايز ادبي فراوان از جمله جوايز ادبی:
* كافكا (1999)
* كنراد (2004)
* برلين (2005)

و جايزه ادبي اروپاو جايزه والترهاسن‌كلور (2006)
ر ا, ازآن خود كرده است.
آخرين اثري كه از او منتشر شده،
« مردان باشخصيت رنگ پريده با فنجان‌هاي اسپرسو »
بود كه در مونيخ و در سال 2005 منتشر شد
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)
به نقل از
سايت رسمي آكادمي نواب،
امروز پنجشنبه 8 اكتبر (16 مهرماه)
در ساعت 2:30 بعد از ظهر به وقت ايران،
آكادمي نوبل به هفته‌ها بحث و گمان درباره برنده نوبل ادبي پايان داد
و در كنفرانس خبري خود، هرتا مولر را
به عنوان برنده نوبل ادبي سال 2009 اعلام كرد

او كه از اقوام آلماني ساكن روماني است
در سال 1987 به دليل مخالفت با رژيم ديكتاتوري «چائوشسكو» روماني را
ترك كرد و ساكن آلمان شد.
وي در سال 1995 به عضويت آكادمي شعر و نويسندگي آلمان درآمد
و در 1997 از انجمن قلم آلمان به خاطر اعتراض
به يكي شدن آن با شاخه جمهوري دموكراتيك آلمان، خارج شد.
در جولاي 2008 او يك نامه انتقادي سرگشاده
به رييس موسسه فرهنگي روماني نوشت كه اين عمل به
خاطرحمايت اين موسسه از مدرسه تابستاني رماني -آلماني
و دو تن از نيروهاي امنيتي پيشين آنجا بود
خانم مولر از سوي آكادمي نوبل
براي تمركز شعر و صراحت متونش
و به تصوير كشيدن زشتي مصادره اموال مردم و رفتار رژيم‌هاي ديكتاتور

، شايسته دريافت اين جايزه شناخته شد.
آخرين اثري كه از او منتشر شده
«مردان باشخصيت رنگ پريده با فنجان‌هاي اسپرسو»
بودكه در مونيخ در سال 2005 منتشر شد.
خانم هرتا مولر متولد 1953، از سال 1981 تا كنون جوايز ادبي فراواني
از جمله* جوايز ادبي كافكا (1999)،* كنراد (2004*)
،* برلين (2005) و* جايزه ادبي اروپا و* جايزه والترهاسن‌كلور (2006)
را آن خود كرده است.
در ايران، رمان «گوجه هاي سبز»
از هرتا مولر در سال 1386 توسط نشر مازيار با ترجمه غلامحسين ميرزا صالح
منتشر شده و تا كنون به چاپ دوم رسيده است.
فیلمی با نام «چهارماه و سه هفته و دو روز» به کارگردانی کریستین مونیو
، در رومانی ساخته شده است که گفته می‌شود کارگردان آن از مفاهیم کتاب
«سرزمین گوجه‌های سبز»استفاده کرده است
و فیلم بسیار یادآور صحنه‌های این رمان است.
این نخستین فیلم رومانیایی ا‌س تکه
( نخل طلای جشنواره کن) را به دست آورد.
همچنین این فیلم نامزد بهترین فیلم خارجی
جایزه‌ «گلدن گلاب» نیز بود؛
اما بین پنج فیلم منتخب اسکار به‌عنوان بهترین فیلم
غیرانگلیسی‌زبان قرار نگرفت.
منبع ::
://www.nosratdarvishi.com/article.aspx?id=1049

به قلم نویسنده و شاعر
آقای
احمد تميمی

:::::::*ØØ*:::::::::::::*ØØ*:::::::::::*ØØ*:::::::
واما ..... نگاهي به رمان "سرزمين گوجه هاي سبز"
نوشته هرتا مولر،برنده نوبل ادبيات
امسال
هندوانه هاي چوبي و گوسفندان حلبي
18 مهر 1388 ساعت 14:07
******
به ياد بياور بانو
اژدها را به ياد بياور و روزان و شبان كابوس وار را بازگو.
ويرانه ها و وحشت را فرا بخوان‌‌ و بنويس.
گيرم‌ كه تلخ وتاريك شود واژگان و جادوي كلامت.
در سرزمين هول وهراس،تخيل ،روزني است براي ادامه حيات؛
چون معبري براي گذر از ميدان آتش.
پس لحظه لحظه ويرانه ها و درد را به خاطر بياور
و با افسون خيال درآميز. به ياد بياور
و شهادت بده و زنده بمان، شاعر؛
زنده بمان بانو.

*** خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) ***
فرزين شيرزادی مینویسد :
هرتا مولر،زني است كه جغرافياي هراس را
به لطف خلاقيت شاعرانه‌اش
در رماني با عنوان
"سرزمين گوجه هاي سبز"
به ثبت رساند.
او از معدود نويسندگاني است كه در واپسين سال هاي پيش از فرو‌پاشي
محتوم نظام كمونيستي وشبه فاشيستي نيكلاي چائو شسكو
توانست روزنه‌اي از اميد را در دل هنر داستان نويسي خود حفظ كند
و راه گريز پيش گيرد.
پس توانست شهادت دهد و به لطف خلاقيت شاعرانه اش ،
عمق لرز آور و دهشت انگيز قدرت خود‌كامه و افسار گسيخته‌اي كه كشورش را
به تباهيو نكبت كشاند بر‌ملا سازد.

او شكيبايي ترس‌خورده و فساد همه سويه‌اي كه مردم كشورش را به ذلت خاكساري
براي لقمه‌اي نان كشانده بود،‌‌در "سرزمين گوجه هاي‌‌ سبز" باز‌شناسي
"و باز‌آفريني هنرمندانه" كرده است.
اين كتاب سرگذشت گروهي دانشجو است
كه هريك در اوج رژيم خفقان‌آورنيكلاي چائو شسكو،سرزمين فلاكت زده خويش را
به اميد زندگي و آينده‌اي بهتر ترك مي‌گويند و به شهر مي آيند؛

اما آمال و آرزوهاي حال و آينده‌شان در شهري بر باد مي‌رود كه مصيبت‌بار‌تراز
سرزمينشان،تحت سيطره ديكتاتوري خون‌آشام به خود مي‌پيچد، دردناك‌تر
آنكه هر يك از دوستان راوي داستان نيز يا راه خيانت به او را در پيش مي‌گيرند
يا به خود‌كشي روي مي‌آورند؛و گاه هر دو.
همسو با اين زنهار خواري ها مي‌خوانيم كه چگونه دولت توتاليتر
،در تمام زواياي زندگي خصوصي مردم نفوذ مي‌كند و همه آنان،

حتي پر صلابت‌ ترينشان يا در برابر ستم‌پيشگان سر به خاكستر ذلت مي‌سايند

يا در دفاع از آدميت خويش جان مي‌بازند. هرتا مولر كه خود از جان به

در بردگان حكومت پليسي چائو شسكو بود،

اينك صادقانه ماجراي زندگي خويش را باز مي گويد.او با كلامي گزنده و شاعرانه

صحنه به صحنه منظري از جامعه و نسلي را پش روي ما مي‌گشايد كه ترس ،

دمار از روزگارشان در آورده بود.چشم اندازي خوفناك از قدرت افسار گسيخته

ماموران پليس و نظاميان كه جيب و دهانشان را از گوجه هاي سبز پر مي‌كنند؛

كارگران سلاخ خانه كه خون تازه گاو مي‌آشامن
د و پرولتارياي سر به راهي كه هيچ‌كس خواستار ماحصل كارشان نيست
؛كارگراني كه گوسفندان حلبي و هندوانه هاي چوبي توليد مي‌كنند.

مولر
راوي سرگذشت ملتي است
كه فساد و صبوري در اعماق مغز و روانشان ريشه بسته است.

دندان‌هاي شكسته در جام درك نوعي شاعرانگي تاريك و پنهان
در عمق رازآميز هر پديده و پديدار،يكي از شاخص هاي بارز رمان چند لايه
"سرزمين گوجه هاي سبز"
"اثر نويسنده آلماني-رومانيايي است.

اين شاعرانگي كه با در نظر گرفتن انگيزه روايت
، نقطه اتكاي ديدگاه هنري و شگردهاي فني

مهندسي داستان نويسي هرتا مولر – در اين رمان – به حساب مي آيد،

به ندرت در سطح روايت جلوه مي كند؛ پس چنان تو در تو و پيچيده است كه

گويا دريافت جوهره آن براي آدم هاي كاملا عادي و همسان و كم و بيش بدون چهره خاص،

نه فقط دشوار، بل ناممكن مي نمايد.

در جهان داستاني هرتا مولر خود كامگي
وديگر فريبي آدم ها را چنان از طبع و منش انساني
ساقط كرده كه در چنبره وحشت هر آن آماده لو دادن و به عبارتي
فروختن جان و هستي قديمي ترين دوستان
و حتي خويشاوندان و مثلا عزيزان هم خون خود هستند،
پس تنها مشغله مبتذل اين موجودا ت
تامين امكان هاي خور و خواب و هم خوابگي هاي
فرو كاسته شدهبه مرزهاي حيوانيت است.

بيهوده نيست كه اين رمان با اين چند سطر شعر از
( گلونائوم) شروع مي شودو به لطف گونه اي از براعت استهلال
با آهنگي شوم و به غايت غمگنانه ،به يك روشنايي خاكستر مانند مي گرايد.
هركسي در هر چنگه ابر، دوستي داشت هم از آن روست جهان، در جوار دوستان،
آكنده از هول پلشت مادرم نيز مي گفت چنين دل به دوستان مسپار
و در انديشه چيزهاي جدي تر باش اشخاص
در اين رمان صرفا حرف مي زنند، ميخوارگي مي كنند
و گاهي با وراجي هاي پوچكارشان به شكستن
استخوان هاي يكديگر و خرد كردن دندان ياوه گوي ترس خورده اي
از سنخ خودشان مي انجامد .

اما در اين پر حرفي ها، حرفي اساسي گفته نمي شود،
سخن، همان خاموشي و خفقان گرفتگیترس خورده است:
«ادگار گفت:
وقتي لب فرو مي بنديم
و سخني نمي گوييم غير قابل تحمل مي شويم
و آنگاه كه زبان مي گشاييم از خود دلقكي مي سازيم.»
اين شروع رمان است كه در ساختاري مدور،
گرداگرد خود و با حجمي انگار كروي، به طرزي نامحسوس مي چرخد

و در پايان_ وقتي زهر خودكامگي يك حكومت سرا پا نكبت و وحشت،
همه را تا مرز استخوان فاسد كرده
- به نقطه آغاز برمي گردد؛ با اين تفصيل و تفاوت كه بر يك قاعده شناخته شده

و يكي از اصل هاي اساسي داستان نويسي
انتقال از يك وضع پايدار به وضع و حالت پايدارديگري انجام شده است.

اين صناعت كه در نوشتن رمان سرزمين گوجه هاي سب
ز با مهارت و نوگرايي تمام عياربه كار رفته همانا دسيسه كاملي است
كه" تودورف" منتقد و نظريه پرداز فرماليست
آن را انتقال از يك حال پايدار( وضع ثابت اوليه) به حالت پايدار ديگر
( حالت ثابت ثانوي)تصديق مي كند.

در واقع از كاربست اين صنعت در داستان نويسي مدرن و پسا مدرن نيز
گويا گريزي نيست.
اين چنين است كه داستان با يك وضع پايدار آغاز مي شود كه
نيرو و نيروهايي آن را به هم مي زند
در نتيجه حالتي ناپايدار و لرزان به وجود مي آيد. ولي با فعل و انفعال هايي در سازوكار

حركت و كنش و واكنش اشخاص و امور در جهت معكوس يك حالت پايدار ديگر

برقرار مي شود.

نكته مهم اين است كه وضع و حالت پايدار دوم ممكن است شبيه به حالت پايدار اول باشد،

اما هرگز با آن همسان نمي شود.

هرتا مولر ،در رجوع به شكل و ساخت نو رمانش،اين اصل فني را به كار مي‌گيرد

و با مهارت – درست و سزاوار ومنطبق با خواست و منطق خاص داستانش –

به كار مي برد. پيرهن سفيد "

مدتي بود كه كف اتاق نشسته بوديم و خيره به عكس ها مي نگريستيم.

( عكس هاي يكي از شخصيت هاي رمان به نام گئورگ كه پس از خروج

از روماني خفقان زده چائو شسكوي خودكامه و خون ريز، بر خلاف انتظار
در نوعي سرخوردگي مرگبار و احساس عميق بيهودگي،
خود را از پنجره محل سكونتش در آلمان آزاد، به پياده رو پرت كرده است.)

پاهايم به خاطر نشستن، خواب رفته بود كلام در دهانمان همانقدر زيان بار است
كه ايستادن روي سبزه ها، هرچند سكوتمان نيز چنين است
. ادگار ساكت بود.

تا به امروز نتوانسته ام از گوري عكس بگيرم
؛ اما از كمربند، پنجره، فندق و طناب، عكس مي گيرم.
از نظر من هر مرگي شبيه يك كيسه است، ادگار گفت:

" به هركسي اين را بگويي، فكر مي كند ديوانه شده اي."

در اين رمان 4 شخصيت مثلا اصلي نشو و نمادارند و در گونه اي
از حس و انديشه عصيانو مخالفت نه چندا ن پي گير با كل نظام توتاليتر ديرپاي حاكم
بر كشور فلاكت زده شان، همسو و همدل به نظر مي رسند.
دختري روستايي به نام "لولا" كه از جنوب كشور آمده است،

وقتي مورد تعرض مربي حزبي ژيمناستيك دانشگاه نكبت زده شان قرار مي گيرد،

هنگامي كه شايد روياي ساده خود را

معصومانه از كف رفته مي بيند، با كمربند راوي، در گنجه لباس هاي اتاق خوابگاهي كه

با پنج دختر ديگر در آن سهيم بوده، خود را حلق آويز مي كند
اما كل ماجرا را در دفترچه ايمي نويسد و اين دفتر مثل ارثيه اي شوم
به راوي مي رسد. راوي مي گويد:


" در آن بعد از ظهر بود كه فهميدم چرا يكي از مردان علاقه من
د به لولا را در انعكاس شيشه پنجره نديدم.


او با مردان نيمه شب و ديرهنگام، تفاوت داشت.

او در كالج حزب غذا مي خورد؛ هرگز سوار تراموا نمي شد؛

هيچگاه در پارك نكبتي به دنبال لولا نمي افتاد.

او اتومبيل و راننده داشت. »

لولا در دفتر خاطراتش مي نويسد: " او نخستين مرد من با پيراهن سفيد است."

اين چنين بود آن بعدازظهر، قبل از آنكه دقيقا ساعت 3 فرا برسد،

زماني كه لولا به چهارمين سال تحصيل رفته بود و مي توانست براي خودش كسي بشود

و گرماي خورشيد به اتاق مي تابيد و گرد و خاك، مثل خز خاكستري كف اتاق
را پوشانيده بود.

در كنار تختخواب لولا، جايي كه ديگر جزوه هاي حزب كپه نشده بود، كف اتاق خالي بود

و وصله اي به رنگ سياه داشت و لولا با كمربند من
، در داخل گنجه به دار آويخته شده بود.»
اين همان لولاي روستايي است كه براي تحصيل زبان روسي از جنوب مي‌آيد،

از سرزمين خشك فقرو نكبت. وقتي خودكشي مي‌كند و از ميان مي‌رود

جماعت سردمدار،يك جلسه فوق‌العاده حزبي در دانشكده مربوط برگزار مي‌كنند.
راوي مي‌گويد:

«بعد از آنكه كف زدن ها در سالن بزرگ به اشاره رئيس آموزشگاه فرو مرد
،مربي ژيمناستيك به سوي تريبون رفت .او پيراهن سفيدي پوشيده بود . »

نكته قابل اعتنا در اين رمان اخراج «لولا»
از حزب پس از سوء استفاده است :

«براي اخراج لولا از حزب و دانشگاه راي گيري شد
.مربي ژيمناستيك نخستين كسي بودكه دستش را بلند كرد.

سايرين نيز به تبعيت از مربي ،دستشان را بلند كردند.


به هنگام بالا بردن دست هايشان،به دست هاي به هوا رفته ديگران مي‌نگريستند.

اگر دست كسي به اندازه كافي بلند نبود ،دستش را بيشتر بالا مي‌برد.
جماعت حاضر آن‌قدر دست‌هاشان را بالا نگاه داشتند تا انگشتانشان كرخ و خم شد

وآرنجشان احساس سنگيني كرد وپايين افتاد.عده اي به اطراف نگريستند
؛چون دست و بازوي ديگران از آنها پايين تر نبود
،بار ديگر انگشتانشان را راست كردندو آرنجشان را كشيدند.
زير بغلشان عرق كرده بود و پيراهن ها و بلوزهايشان چروك خورده بود.

گردن ها سيخ و گوش ها قرمز شده بود؛لب ها جدا از هم و نيمه باز مانده بود
و چشم ها به اين سوي و آن سوي مي چرخيد.

سكوت مطلق در ميان دست هاي افراشته حاكم بود.
كسي در اتاق كوچك خوابگاه گفـــت:
كه صداي دم وبازدم نفس هادرميان نيمكت هاشنيده مي شد.

سكوت تا زماني در ميان نيمكت ها شنيده مي شد.
سكوت تا زماني كه مربي ژميناستيك دستش را پايين آورد و روي تريبون گذاشت
،همچنان برقرار بود.
مربي گفت نيازي به شمردن نيست،پرواضح است كه همگي موافقيم.

" دختري كه خودش را دار زد درباره پيوند ميان چهار شخصيت معارض رمان:

ادگارف گئورگ، كورت و راوي، نويسند
ه بدون ناديده انگاشتن بنياد و ريشه‌هاي رفتارها

كه برآمده از واقعيت است،

راه آسان باز توليد واقعيت و درازگويي‌هاي ناگزير را بر نمي‌گزيند

او با تحريف هنرمندانه و اكسپرسيونيستي واقعيت‌ها،

به لطف باز آفريني خلاق، تلاش مي‌كند تا به حقيقت هستي انساني
در زير سرپوش سنگين و سربي توتاليتاريسم، نزديك شود.
شگردهاي او در نوشتن و روايتگري شاعرانه اين است
كه في المثل، بخشي از وقايع، چشم انداز و حال و هوا را – مقيد به نظرگاه خود-
بيان مي‌كند.

بعد و بعد ... مجال مي‌دهد تا هر شخصيت،

از زاويه ديد دروني و بيروني خود حرف بزند و در روند سيال، داستان را

تكه تكه كامل كند و به پيش ببرد.

در اين ميان و به گونه اي تپنده بر ميانه وقايع و كنش و واكنش‌ها، يك سروان

– نشانه‌اي از قدرت بلا و خودكامگي- كه نامش «پجله» است
و سگ قوي و تربيت شده‌اي دارد

كه آن هم اسمي جز «پنجله» ندارد،در كسوت ماموري سرسخت و سرد و با مشخصه

يك پليس و بازوجوي هميشه شكاك و توطئه نگر، صابون عسس بودنش را
بر تن هر كسكه اراده كند مي‌سايد:

«سروان پجله، يك هفته بعد به ادگار و گئورگ گفت:
از راه عمليات ضد دولتي و مفتخوري زندگي مي كنيد
و اينها كارهاي غير قانوني است.»
ادگار، گئورگ، كورت و راوي كه هر يك به گوشه‌اي براي
كاري نادلپذير فرستاده شده‌اند،
بالاخره از كار بركنار مي‌شوند.

بديهي است كه در نظام‌هاي توتاليتر، از هر كاري بركنار شدن تقريباً
مترادف سخيف‌ترين شكل تحقير

و به مثابه سزاوار دربه دري بودن و خزش به سوي مرگ است.
اين چهار شخصيت،
چنان كه انتظار مي رود، نه تنها با حس نيرومند همدلي و يگانگي

- در اندازه‌هاي آرماني داستان‌ها و رمان‌هاي از پيش انديشيده‌شده
- گردهم نيامده‌اندبلكه چون هيچ‌كس ديگر را جز خود ندارند،
گاه تندتر از دژخيمان يكديگر را تحقير مي‌كنند و آزار مي‌دهند
كه اين امر نشان از صداقت و ژرف‌نگري نويسنده‌اي هوشمند دارد .

گرسنگي حيواني هم در اين رمان تجسدي كريه و جايي موحش دارد

«هرگز اجازه نداشتيم گوشت را با كارد ببريم و يا چنگال برداريم.

براي بريدن گوشت مجبوربوديم از قاشق استفاده كنيم

و بعد براي تكه تكه كردن گوشت مجبور بوديم از قاشق استفاده كنيم

و بعد براي تكه تكه كردن گوشت آن را به نيش بكشيم و ملچ ملوچ كنيم.

فكر كردم بلاهت ما به خاطر اين است كه مثل حيوانات غدا مي‌خوريم.»

اما اين توده محصور در نكبت و وحشت حكومت به شدت پليسي و گرفتار

در تارهاي نظام توحش توتاليتريسم كمونيستي، چنان با ساز و كار دستگاه جبار

خو گرفته‌اند كه از ذره‌اي وقوف بر تباهي و نكبت چاره‌پذيرشان،

آگاهانه مي‌گريزند و ترجيح مي دهند امكان خواب خور و همخوابگي‌هاي سگي‌ش
بر مداري جاودانه بچرخد و رمان اينگونه با ناتمامي به پايان مي‌رسد:

«...من و ادگار، دو تلگرام مشابه دريافت كرديم،كورت را در اتاقش مرده يافتند

او خودش را با طناب حلق‌آويز كرده‌بود چه كسي اين تلگرام را فرستاده بود؟

تلگرام را با صداي بلند خواندم؛ گويي دارم براي سروان پجله آواز مي‌خوانم.

زبانم به هنگام خواندن، به سمت بالا خم مي‌شد. گويي نوك آن
، محكم با باتومي بسته شده‌بود،كه سروان پجله به دست مي گرفت.»

راوي عكس سروان پنجله را هنگام عبور از ميدان تراژان مي‌بيند

و اين گونه توصيفش مي كند:

«در يك دستش بسته‌اي پيچيده در كاغذي سفيد بود
؛ با دست ديگر بچه اي را راه مي‌برد.

كورت در پشت عكس نوشته‌بود پدربزرگ شيريني مي‌خرد.
آرزو داشتم سروان پجله،كيسه جنازه خود را حمل مي‌كرد.
آرزو مي‌كردم هر وقت به سلماني مي‌رفت،
موهاي قيچي شده‌اش بوي علف هرس شده گورستان بدهد. آرزو داشتم

وقتي بعد از كار، با نوه‌اش پشت ميز مي‌نشست، بوي جناياتش بلند مي‌شد

و بچه از دستي كه به او شيريني مي‌داد بدش مي‌آمد.
احساس كردم دهانم باز و بسته مي‌شود.
يك بار كورت گفت اين بچه‌ها پيشاپيش شريك جرم هستند. وقتي پدران و مادرانشان

براي شب بخير گفتن آنها را مي بوسند، از نفسشان بوي خون به مشام بچه‌ها مي‌رسد،

بنا براين ديگر نمي توان براي رفتن به سلاخ خانه جلو خودشان را بگيرند.»

دلقك‌ها خواننده در آخر اين رمان با احساس و دريافتي از چرخش در ميان مدارهاي مدور

و بر حجمي كروي، به آغاز رمان بازمي‌گردد:
« ادگار گفت:« وقتي لب فرومي‌بنديم و سخني نمي‌گوييم،

غير قابل تحمل مي‌شويم و آنگاه كه زبان مي گشاييم، از خود دلقكي مي‌سازيم.»»

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
رمان سرزمين گوجه‌هاي سبز

– بيشتر به دليل ساختار بديع و وجود لايه‌هاي برانگيزاننده و درهم تنديده
و برآمدگي از فرا شدن هاي مدرنيسم و پاسخ‌گويي به الزام‌هاي هنري و فلسفي
و انديشه پسامدرنيستي- درخششي تلخ و ماندگار دارد.

اين رمان جولانگاه دلهره آميز دانشجوياني است كه در اوج قدرت و يكه تازي يك نظام

تك حزبي و پيچده در تار و پود آهنين كمونيزم پليسي

از وادي و ديار تباه و فقر زده خود به مركز پناه مي‌آورند تا مگر راهكاري براي زندگي‌ها

در غبار گمشده شان بجويند

اما آرزوها و روياهاي انساني و جواني آنان در شهري تحت سيطره سياه
ديكتاتوري خون آشامبه باد مي‌رود و دريغا كه

همين جوانان به سرعت تحت تاثير موقعيت قرار مي گيرند و در نتيجه يا

راه مزدوري و خيانت براي پايداري نظام پلشت را برمي‌گزينند

تا لقمه اي چرب نواله كنند يا خودكشي را يگانه چاره

مي‌بينند و شگفتا كه گاهي از آن راه مي‌آغازند و نهايتاً به بن بست اين راه مي‌رسند.

چاپ دوم رمان«گوجه هاي سبز»در سال1386در شمارگان 1200 نسخه و قيمت3000تومان
توسط نشر مازيار عرضه شده است.

کد مطلب: 28371 آدرس مطلب:

خبرگزاری کتاب ايران

(IBNA)

http://www.ibna.ir

سروده ای زیبا از شاعرمعاصر فرزاد شجاع

سروده ای زیبا از شاعرمعاصر فرزاد شجاع
Ø**Ø**ØØØØØØØØ**ØØØØØØØØ**Ø**Ø
با نام: کدام ترانه

شاعر معاصر فرزاد شجاع
تاريخ تولد: جمعه 10 ارديبهشت 1344
کشور:ايران شهر:برازجا ن
*Ø*:::::::::::Ø*:::::::::::::Ø
فرزادشجاع متولد 1344 درروستا ی دورودگاه
از توابع شهرستان دشتستان

استان بوشهرهم اکنون ساکن شهرکنگان می باشم

مدت 19 سال است شعر می نویسم

لیسانس هنرهای رزمی ازاولین دانشگاه بین المللی خاورمیانه

وغرب آسیاونیزدانشجوی مقطع کارشناسی ارشد

همین رشته وقوق لیسانس تربیت بدنی ازدانشگاه دوبلین کالیفرنیا امریکا

کمربند سیاه دان پنج درسبک کیوکوشین

نماینده سبک دراستان بوشهر

دارای مدرک داوری ومربیگری درجه یک ملی ازفدراسیون

کاراته ایران هستم.

اولین مجموعه شعرم به نام
(با اشاره چشمانت )

توسط نشرهمراه به چاپ رسید ودومین مجموعه شعرم به نام
( قشنگترین گناه منی )

توسط انتشارات فراگاه روانه بازارکتاب شده است.



از سایت شعرنو:



کدام ترانه
این روزها وقت سرخاراندن هم ندارم


شده ام یکی مثل دیگرانی که دارند روی پاهای خود راه می روند
و تنها شکل خود را عوض می کنند
تا کسی میان راه
ازمن شروع شود
شاید این روزها غمگین ترین ترانه ها را
بخوانم
و مثل بچه آدم بشینم
کنار خودم
دیگران را مرور کنم د
ر روزهایی که رنگ عزا گرفته اند
آنگاه به بچه گیهایی فکرمی کنم
که هیچوقت به آرامش نرسیدند
و میان زمین وآسمان آتش گرفتند
حالا یک نفر باید مثل تو باشد
ومن هی فکرکنم
که کدام ترانه رابریزم میان دامنت

شاعر فرزادشجاع

سروده ای زیبا از شاعر معاصر مهران سالاری از سایت شعرنو

سروده ای زیبا از شاعر معاصر مهران سالاری از سایت شعرنو


معرفی نامه ی آقای مهران سالاری از زبان خود ایشان:


تاريخ تولد:جمعه 9 مرداد 1349
کشور:ايران
شهر:مشهد

درد من /حصار بركه نيست/

درد /زيستن با ماهياني است /كه دريا هيچ به ذهنشان/

خطور نكرده است...(سياهه هاي سپيد 74)

نرم افزار خوانده ام ، رياضي درس داده ام ،

شطرنجمي آموزم و مي آموزانم

و شعر مي گويم ... همين!

ليست دفتر شعر ها مهران سالاري
نوشته های ادبی مهران سالاري

«««« نيمي فرشتگي ، نيمي ديو...»»»:

در برزخی آونگ
مملو از عشق.... سرشار از نفرت!

به تمامی آدمی بودیم

نیمی فرشتگی , نیمی دیو...

ایستاده بر استوایِ جهان

پشت به آفتابِ گرمی بخشِ مهربان

_ به انتظار طلوع شب _

رشد سایه هامان را نظاره گریم...


مانیمی فرشتگی ، نیمی دیو

سفر آغاز کرده از ازلبه جستجوی ابدیتی بی نشان

خسته راه... به ناکجا آمده ایم

تا لَختی... فقط لَختی

بیآسائیم

و برویم باز به ناکجایی دیگر

برویم...


مانیمی فرشتگی ، نیمی دیو

گاهی ، هر از گاهی

که خاطره هامان را مرور می کنیم

به یادمان هست

سوار بر زورق های کاغذی

اوراق دفاترمان

آب هفت دریا را پیموده ایم

بی آنکه ستاره ای را در آسمان

نشانی کرده باشیم...

یادمان هست

در عبور از هر کویر

همراه ناله های باد

هم آوای گلوی کوزه ها

رُباعی خوان گذشته ایم

با کوله باری از شعر ،

_ « همه به طعم شیر »_

و همه کودکانی را بخشیده ایم

که طعم شیر برایشان خاطره ای بوده
دوردر خشکی پستانهای مادرانشان... یادمان هست
شماره گامهامان را

در تخته سنگهای کوههای تمامی جهان

از پس تمامی صعودها و فرودهامان

به ثبت رسانده ایم

در ذره ذره های خاک،ریگ،علف و گیاه

در عبور از تمامی دشتهای هموار و ناهموار...


ما نیمی فرشتگی ، نیمی دیو

نیمه شبی سرد و زمستانی

بر مسیری پوشیده از برفهای بکر

در سیّالیتی مرطوب

که میهمان سینه های خسته مان می کنیم

میان بخار نفس هامان

پی کشف ابدیتی بی نشان

می رَویم و می رَویم

تا آنجا که لختی فقط لختی

بیاسائیم و دیگر بار برويم...


ما !

نیمی فرشتکی نیمی دیو...

شاعر مهران سالاري

http://www.shereno.com

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان