از دیالکتیک فیلسوف اُرُد بزرگ تا نظریات فلسفی او
۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه
آینه
چشم آیئنه هم ، سوز غم بود
در کنار نگه قطرهء اشک
کاو بخاری شد و بر غم افزود
ای تو آیئنه های صداقت
رنگ غم را ز چشمم برون کن
سوزش سینه را از نگاهم
کم کن و عشق او را فزون کن
من هنوز از غباری که در آن
گمره و سرگریبان عشقم
راه دیگر ندیدم بدنیا
هر کجا رفته و هرچه گشتم
غیر آئین عشق و محبت
رسم و راه دگر را ندانم
یاورم باش و گو چاره راهی
تا که دل را بجایی رسانم
ای تو آیئنه های صداقت
در نگاهم تو دیدی غمم را
بوده ای در کنارم در این عشق
دیده ای غصه های شبم را
شاهد عشق من بودی و من
دفتر شاعری را گشودم
گریه ام با تو و دفترم بود
عاشقی مست و آشفته بودم
حال خود را ندیدم بجایی
جز که کردم نگه در نگاهت
با دلم گفته ای صادقانه
عاشقی بوده تنها گناهت
گفته ای روح خود را مبازی
بّه که یابی ره دیگری را
ورنه از زندگی خوش نبینی
گر بمانی به امید فردا
آری ای آینه حق چو گویی
میروم راه دیگر بیابم
از همه عاشقی قلب سوزان
اشک و غم بوده تنها جوابم
فرزانه شیدا
آه از آنروز ...
مثل آن سنگ که افتاد در آب
کوه عشقی بدرون پر آتش
شد بدریای دل من پرتاب
روحم از آتش د ل سوزان شد
دلم از شور و شر عشق کباب
گیج از آن جام پر از باده مهر
مست چون گرمی پرشور شراب
بی خبر از خود واز هرچه که بود
باتو در عالم بیداری و خواب
بر سبکبال پر عشق سوار
باتو از عشق و محبت سیراب
با تو جویندهء هستی و امید
با تو پیدا شده و هستی یاب
آن نگاهت به زبان گوئی عشق
بر همه پرسش من بود جواب
زندگی باتو مرا شور و نشاط
بی تو بیروح تر از عکس به قاب
بی خبر از غم دوری و فراق
بی خبر زآنکه همه بوده سراب
هجر تو آمد و ویرانم کرد
دلشکستم به سهولت چو حباب
رفتی از خانه دل بی منو عشق
رفتی از دیده من همچو شهاب
بی تو در خانه اندوه و فراق
من فقط ماندم و اندوه و عذاب
آمدی دیر و شتابان رفتی
دل فنا کردی و رفتی به شتاب
باتو دل خانهء گلهای امید
بی تو یک کلبه ء محزون و خراب
دل هجران زده ... بیمار فراق
در طپش های مداوم بی تاب
همچنان دیده بدر دوخت نگاه
کرده هر ثانیه را بی تو حساب
به سراپا ..به هر آن ثانیه سوخت
همچو پیری شده در اوج شباب
بیش از این قدرت من نیست بیا
تو اسیر قفس خود را دریاب
فرزانه شیدا / 1363
پس کوچه ها...
دنبال اون کسیم که شده از من جدا
با صدای بیصدا می پرسم از آدما
پس کجا رفته کجا یار من اون بیوفا
میخونم زمزمه وار با دلی خسته و زار
آخه اون رفته کجا ، مردم از این انتظار
میگیرم سراغ یار از همه اهل دیار
تا که پیداش نکنم ندارم صبر و قرار
تو خزون و تو بهار میون هر رهگذار
میگیرم سراغشو از پیاده از سوار
باصدای خسته ای مثه مرغ بسته ای
گاهی آواز میخونم با دلشکسته ای:
عاشقی ویلــونیــه غـم و سرگردونیه
دل عاشق بــخدا هـــمیشه زندونیه
وقتی دل دادی بیار دیگه اسمشو نیار
چون جدائی برسه توئی قلبی بیقرار
توئی اون عاشق زار
یه موقع میشی بیدار که شدی تنها و خوار
مـــیشی آواره شــهر ، دربـــدر دنـبال یـار
دیــگه رفـــته یار تو ، دیـــگه بــــردار بارتو
برو تنهائی بمیر... نمیاد دلدار تو
نمیاد غمخوار تو
عاشقی و یلونیه غم و سرگردونیه
دل عاشق بخدا همیشه زند.میه
وقتی دل دادی بیار دیگه اسمشو نیار
چون جدائی برسه توئی قلبی بیقرار
توئی یک عاشق زار
فرزانه شیدا
آیینه پرواز
که بايــد ازش گذر کرد
واسه ي يه لحظه خنده
عمری رو بايد هدر کرد
تــوی کوره راه هستی
پيچ و خم يکی دو تا نيست
دلـــه بيـــچاره رو بــايد
آشنــا با صد خطر کرد
فــرزانه شـــیدا
Farzaneh Sheida
ترانه ی آسمون
از آسمون میباره
این دله بیقرارم
دیگه طاقت نداره
سکوت شب رو بشکن
تو لحظه های غمگین
تو همزبون من باش
ای آسمون ستاره
دیگه دلم شب و روز
فقط بیاد اونه
دلم تو این جدایی
همیشه بیقراره
همیشه بیقراره
فــرزانه شـــیدا
Farzaneh Sheida
آنچه پنهان است ...
مانده دردی که در درون خـفتــه
با ســخن های تلخ و ناگفـتــــه
همـره صـد فـغان و صــد بیــداد
از دلــی بیـــــقرار و آشـــفــته
پـشــت دروازه های خــامـوشـی:
مانده اشکی چو چشمه جوشنده
گـــریه های مـــیان هـــر خـــــنده
بغـض تلخــی که بسته راه نفـس
خــسته جانــی ز غـــصه آکـــنده
پـشـت این دیده های اشــک آلـود:
مــانــده دردی زقلــب غــــم دیده
صـــد شــراره ز قلـــب رنجـــــیده
اشــک جـوشـانـــی از پـی روزن
غـم صــدائــی به سینــه پـیچیده
پـشـت این بیـــصدا لـب بــســته:
قصــه هــای ز قـــــلب وامـــانده
سـر گذشتــی غمیـن و ناخـ وانده
پا فتـاده تنــی ز غـــم ســــوزان
غـــمدلــی ناتـــوان و درمـــــانده
آری انــدر ورای هـــر چــــیــزی:
راز هــای نـهــفته بسیــار اسـت
انــدرون دلان چـه بیــما ر اســت
در شـب بیــصدا ی خـاموشـی
دیـده هائی ز غـصه بیـدار اســت
آری آن رازهـــای پــــــنهانــی:
در درون در خــفا شـده مـدفـون
آن دل غـم کـــــــشیده محـزون
گریه ها در درون شــود جــاری
سینه گشتـه ز غصه ها پرخـون
آری ..آری همیشه پنـــهان است:
اشـــکها ،گـریه ها، سخن، فـریاد
از هــمین ها دلـــی رود بـر باد
تا که هستی کسی بیادت نیست
مـــرگ تـــو آورد تــــرا بـــر یاد
فرزانه شیدا
آسمان (شعرسپید)
گويا خانه من بود
يا مأنوس با دلم
ميخواستم سر بر سينه اش نهاده
با ابرهايش همراه شوم درروزهاي باراني
گرمي خورشيد را همد ل باشم در روزهاي آفتابي
ميخواستم با بادها در سفر با
ابرهاي روان همراه گردم
ميخواستم آينه ام دريا باشد
يارم پرنده
همزبانم خورشيد وماه
ستاره ها دوستان شب مهتابي ام
ميخواستم طبيعت را سخاوت اسمان باشم
که در شب بوسه اي بر گل بود با شبنم
تشنگي ميگرفت از سبزي دنيا
با باران
ميخواستم آسمان باشم
گسترده اي سخاوتمند و آبي
که آزاد بود و رها
بي انتها بود و بيکرانه
آسمان
روحم را طلب ميکرد
من روح خويش به او مي بخشيدم
اما
دنيايم خاکي بود
در کره اي مدور محدود در مرزها
با رسوم خاکي
من از اينجا نيستم شايد
قلبم اسمان را فرياد ميزند
روحم آسمان را ميجويد
و اگر جايي باشد در زمين مرا
شايد قطعه اي درخاک خواهد بود
براي مردن
من آسمان را زندگي ميکنم
فرزانه شیدا/ف.شیدا
آزرده دل
بهترین روز همین امروز است
دل که افتاده بپایم بسکوت
همچو ماهی که ز تنگ افتاده
میزند پر پر خاموش و غمین
در کف خاک ، قلب ماهی وش من
زندگی گربهء وحشی سیاه
منتظر بود چنین روزی را
آب شفاف که بود تک امید ماهی
عاقبت از نگهش جاری شد
قطره در قطره ء اشک
تنگ خالی به چه خواهد ارزید
ماهی دل به زمین افتا ده است
و دگر آب حیات تنگ خالیست فقط
آب جاری شده بر روی زمین
دگر این پایان است
بر امیدی که بهر قطرهء اشک
ار نگاهش افتاد
قلب ماهی وش من
میزند پر پر خاموش و غمین
در کف خاک
قلب آزردهء منهم گوئی
زندگانی ز نگاهش افتاد
قلب آزردهء من
قلب آزردهء من
فرزانه شیدا /ف.شیدا
آزادی
در خیالی به بلندای امید
حیله ای بود و فریب
رفتن و جستن آن نام سپید
که به چشم منو تو
یک کبوتر شد و بر بام پرید
شرح آزادی انسان افسوس
در همه شهر و دیار
از سر بستن پرهائی بود
که ز قلب منو تو می ر وئید
دل ما زندانی ست
بر دل عاشق ما بالی نیست
دست ویران گر این عصر جدید
بندها بر دل عشاق کشید
روح آزادهء ما رفت بباد
آدمی بی دل و بی عشق دریغ
همه آن رشتهء پیوند برید
قرن آزادی انسان افسوس
عشق را از همه دلها دزدید
ما به بیگانه شدن خو کردیم
روح ما در خود و در خویش خزید
و جدا بودن ما
تا به بیگانگی مادر و فرزند رسید
و کنون آزادیم
آه آری آزاد
تا در این قرن تمدن همگی
یکه باشیم و غریب
و هر آن دل که پری باز نمود
یا که در عشق طپید
قفسی بیش ندید
بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست
که غم خویش نداشت
غرقه در خویش نبود
از من خویش رهید
و به آن گلشن پیوند ز عشق
همچو خورشید دمید
سبزی عاطفه را رنگی داد
به سحرگاه محبت تابید
تا به همراه دل عاشق ما
به همان گرمی دیروز رسید
به همان شعله ی عشق
و به آن پیوندی ، که به آئین وجود
معنی بودن داد
و دگر باره به عشق
گرمی و لذت هستی بخشید
فرزانه شیدا- Farzaneh Sheida- 1375
ایـن بــرگ کــه
خــزان برگــهای دفتــرم شــد !
زمستــان سرد و ساکت لــبهایــم را
به استــقبال رفتــه ام
در سـردی خزان بی تو بودن
گوئی بـرگ زردیســت
افتــاده از نگاه عشــق
امــا
دفــتری دیگــر خواهــم گشــود
تا شایــد بهــار را سلام گــوید
و چون هـــمیشه
همدم شبـــهایم شــود
تا در جــشـن شبـانــهء
منو آســمان و شــب
قلــم را بیــاری خویش باز خوانم
و باز قــطره ای
از چــای ســـرد شده بنوشم
و باز بــگویــم
در واژهای... در نوشتــه های غمنـاک
در قطره های اشــک
بــی تو هیچــم
و تابستــان عشـــقــم را
باز پـس میخواهــم
گرمــای محبتـت را
خورشــید گرما بخش امیــدم را
در کجــا بجــویــم
دفتــری را کــه بـرگ بهـارین و
آغــاز دوباره عشــق باشد
تا دوباره بنــویســم
دوســتت دار!
بــــرگـــــرد!
تا دوباره بـرگــــها
رنگ خــزان جــدائی نـــگیــرنــد
و خــندان باشنــد از با تو بــودنـها
تا شــایــد روزی
بازگــردی و باز خــوانی
که عشـق بی تو نیــز با من بــود
آری دفتــری دیــگر خواهــم گشــود
باز با عشــق تو
حتــی در بـــی تـــو بــودنـــهــا
فرزانه شیدا(ف.شیدا)
آخر چرا
آرامشــــم و یـــران شــــده
آرام دل آرام جــــان
در قــلـب مــن حیـــران شده
در خــــلوت تنـــهائـــیـم
هـــر لـــحظه مـی بارم ز دل
هـــر روز هــر لــحظه چـــرا ؟
بر دیـــده خــــون دارم زدل ؟
دل در هـــوایـــت مـــیطـــپد
روحـــم تـــرا دارد طلــــب
با مــن بــمان ای هــمنفس
در زنــدگــی در روز و شـب
دل میـــطپد از عشــق تـــو
گـــر تــاکنــون هـم زنــده ام
بــاور نـــمیــــداری مـــگر
عشـــق تــرا مــن بنـــده ام
از مــن جـــدا هــرگـز مشـو
تــا ایــن طـــپش مـانـد بـدل
گــر تـــو روی دل میشــــود
از ایـــن طپیـــدنـــها خجــــل
هــرگز نــمی خــواهم ز تــو
یک لــحظه هم غافل شـوم
بــا روح جــانــــم بـا تــوام
همــراه تــو کامل شـوم
فرزانه شیدا / FSheida
آب رونده
به من گفتا کسی در بیقراری
اگر دردی درون سینه داری
مگو راز دل خود را به هر کس
برو تنها بگو بر آب جاری
بخنده گفتمش : یارا کجایی
به بیداری چنین صحبت نمایی
تو بنداری که درمانم به آب ست
ولی زین ره نبرده کس بجایی
بمن گفتا : بلی آب رونده
مکن بر پند من اینگونه خنده
که پندم را اگر اجرا نمایی
سبک گردد دلت همچون پرنده
تو اکنون راز حرفم را ندانی
چو تو ناپخته و خام و جوانی
ولی چون عمر تو گیرد فزونی
به حرفم می رسی روزی زمانی
چنین گفت و شد از این دیده پنهان
بهاری رفت و شد سوز زمستان
زمانی رفت و نوروزی دگر شد
ولی من همچنان سر در گریبان
چنان شد این دله سرگشته بی تاب
که افتادم من از آرامش و خواب
چو در نزدم ندیدم همزبانی
نگاهم ناگهان افتاد بر آب
نشستم بر لبه آب رونده
بدرد و سینه ای زار و کشنده
بدو گفتم زاندوه دل خویش
که چون ماری دو سر بود و گزنده
بدو گفتم که بغض جانفزایی
گشوده در دله افسرده جایی
زغم آهی نیاید بر لب من
و یا تک ناله ای از غم صدایی
همی گفتم بر او بر سینه ای ریش
حکایت ها زرنج و غصه ی خویش
بدو گفتم هر آن در سینه می سوخت
که تا ببینم چه آید عاقبت پیش
به زاری دیده ام بارید چون ابر
تو گویی بوده بر خاموشیم جبر
دگر میلی به خاموشی ندیدم
که بر جان آمدم از اینهمه صبر
لبم را بهر گفتنها گشودم
زبانم را دگر مالک نبودم
لبم بر دل ، دلم از فرط اندوه
سخنها گفت و من زاری نمودم
نمی دیدم چو یک بیگانه آنجا
نیامد بر لبم از گفته پروا
سخنها گفتم از دل ، با دل آب
چو دانستم نگردد سینه رسوا
نمی دانم چه سان روزم گذر کرد
مرا تاریکی و ظلمت خبر کرد
دل دنیا نشد غافل ز کارش
لباس روشنی از تن بدر کرد
اگرچه روز خود کردم فراموش
ولی این سینه شد آرامو خاموش
ز آن سنگینی بار غم و درد
نمی دیدم نشانی بر دل و دوش
نگه کردم بروز خود زآغاز
عیان شد بر دلم معنای آن راز
که آن آب روان این رود جاری
نگوید حرف تو در هر دیاری
نسازد نام تو رسوا بدنیا
نگردد بر دلت مانند خاری
که این آب روان انسان نباشد
که از بهر دلت دشمن تراشد
به رخ هر دم نیآرد گفته هایت
که قلبت را به زخمی نو خراشد
زسوی او همیشه در امانی
که او بهتر بود از یار جانی
زیاران د دم قهر و جدایی
تو نتوانی دمی ایمن بمانی
ولی آب روان قلبت گشاید
میان صحبتت هرگز نیآید
گذارد سینه را خالی نمایی
ترا آسوده از غم می نماید
چو آبی راز دار سینه ات گشت
چو گفتی حرف دل بشنید و بگذشت
نگوید حرف قلبت را دگربار
چو راهی شد به هر کوی و به هر دشت
نباشد همچو انسان پست و بدخو
نمی سازد ترو شرمنده در رو
چو انسان شادی از رنجت ندارد
نباشد پشت سر نامرد و بد گوووو
شنبه دی ماه 1362
روزنامه بين المللي اعتدال - سخنان حکیمانه
فردوسي خردمند : " چراغ مايه دفع تاريکي است ، بدي جوهر تاريکي در زندگي آدمي است ، که از آن دوري بايد جست " .
دموستن : " آنکه تخم بدي را مي فشاند ، بدون شک همه محصول آن را درو مي کند " .
فردريش نيچه : " آيا برده هستي؟
پس دوست نتواني بود
آيا خودکامه هستي؟
پس دوستي نتواني داشت
در زن دير زماني است که برده اي و خودکامه اي نهان گشته اند از اين رو زن را توان دوستي نيست او عشق را مي شناسد و بس " .
فردريش نيچه : " آنچه در انسان بزرگ است اين است که او پل است نه غايت " .
زکرياي رازي : " طول کشيدن معالجه را دو سبب خواهد بود : ناداني پزشک ، يا نافرماني بيمار " .
ارد بزرگ : " کين خواهي از خاندان يک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نيروي انسانهاي فرهمند " .
ديوژن : " دو گوش داريم و فقط يك زبان، براي اينكه بيشتر بشنويم و كمتر بگوييم " .
دوگلاس مك آرتور : " گذشت زمان آدمي را پير نمي سازد، بلكه ترك آرمانها و كمال مطلوبهاست كه ما را فرتوت و افتاده مي كند " .
داويد هيوم : " خوشبختي مانند پروانه اي است ، اگر او را دنبال کنيد از شما فرار مي کند ولي اگر آرام بنشينيد روي سر شما خواهد نشست " .
فردريش نيچه : " آن كه بر فراز بلندترين كوه رفته باشد ؛ خنده مي زند بر همهء نمايش هاي غمناك و جدي بودن هاي غمناك " .
ژان روستان : " من اگر در بهشت باشم ولي به من بگويند تو حق نداري جهنم را به اين بهشت ترجيح بدهي از آن بهشت بيرون مي روم " .
فردوسي خردمند : " اين جهان سراسر افسانه است جز نيکي و بدي چيزي باقي نيست " .
ژرژ هربرت : " يک مادر خوب به صد استاد و آموزگار مي ارزد " .
داويد وايت " تا بدبختي را نشناسيم هيچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختي را ياد نمي گيريم " .
ژان داويد :" راز بزرگ زندگي در شکيبايي است و نبايد به خاطر يک آينده ي مبهم زمان حال را بر خود تلخ کرد " .
ژوبرت : " براي ياد گرفتن آنچه مي خواستم بدانم احتياج به پيري داشتم ، اکنون براي خوب به پا کردن آنچه که مي دانم ، احتياج به جواني دارم " .
فردريش نيچه : " آن انديشه هايي را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند
آدمي بهر تنها زيستن مي بايد يا حيوان باشد يا خدا. ارسطو مي گويد: انگارهء سومي نيز هست بودن يکجاي هر دوي آنان ... آن هم فيلسوف وار ..حقايق همه ساده اند. اين نه مگر دروغي است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟ " .
فردريش نيچه : " آدمي به خاطر نياز به مراقبت و کمک ديگران با آنها ارتباط برقرارمي کند " .
کالوس کاستاندا : " هيچ چيز عوض نمي شود ! شما ديدتان را عوض کنيد رمز کار اين است " .
ارد بزرگ : " تنهايي براي جوان ارزشمند ، و براي پير آزار دهنده است " .
فردوسي خردمند : " کتاب زندگي گذشتگان ، جان تاريک را روشني مي بخشد " .
کاترين پندر : " خدا را شکر کنيد که نعمات و موهبت هايش به علت بينش محدود ما متوقف نمي شود " .
كلود مونه : " براي هر كس زمان معيني وجود دارد كه قابل انتقال نيست " .
ديده رو : " هنرمند، اشيا را با خورشيدي روشن مي کند که از آن طبيعت نيست " .
جبران خليل جبران : " آموختن تنها سرمايه اي است که ستمکاران نمي توانند به يغما ببرند " .
مولير : " پول با شادماني کم داخل کيسه مي شود ولي با غم زياد از ان خارج مي گردد " .
جبران خليل جبران : " آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هويتش همنواست همانند کشتي است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزاير و درياها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، اي بسا که غرق نشود و به قعر دريا فرو نرود " .
بزرگمهر : " دوستان براي نخجير دشمنان چون تير و پيکان اند " .
مارک تواين : " تختخواب خطرناکترين جاي دنياست، چون صدي نود مردم در آن ميميرند " .
مارسل آشار : " زنها علاقه زيادي به رياضيات دارند ، زيرا آنها سن خود را تقسيم بر دو و قيمت لباسهايشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه مي کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترين دوستان خود مي افزايند " .
مولير : " شوهر داروئي است كه تمام دردهاي دخترانرا علاج مي كند " .
تواين مارک: " زن عاقل به تربيت همسرش همت مي گمارد, و مرد عاقل مي گذارد كه زنش اورا تربيت كند " .
ارد بزرگ : " فرمانرواياني که يک شبه داراي توان مي شوند ، با تلنگري فرو مي ريزند " .
بودا : " زندگي انسان مانند شبنمي است که از برگ گلي مي لغزد و فرو مي چکد " .
سيسرو : " انسانها در هيچ يک از ويژگي هايشان به اندازه نيکي کردن به همنوعان خود خداي گونه نيستند "
سوامي راما تيرتا : " با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند، اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد " .
ويليام بليک : " ديدي جهان در مشتي شن ، و سپهر در گلي خودرو ، بي نهايت در کف دستهايت گير و جاودانگي را در ساعتي به دست آر " .
گاليله : " قدرزمان حال را بدانيد كه گذشته بر نمي گردد و آينده شايد نيايد "
ماخذ : http://www.etedaldaily.ir/pub/1387/Tir/13/html/page5.html
روزنامه بين المللي اعتدال - سخنان حکیمانه
فردوسي خردمند : " چراغ مايه دفع تاريکي است ، بدي جوهر تاريکي در زندگي آدمي است ، که از آن دوري بايد جست " .
دموستن : " آنکه تخم بدي را مي فشاند ، بدون شک همه محصول آن را درو مي کند " .
فردريش نيچه : " آيا برده هستي؟
پس دوست نتواني بود
آيا خودکامه هستي؟
پس دوستي نتواني داشت
در زن دير زماني است که برده اي و خودکامه اي نهان گشته اند از اين رو زن را توان دوستي نيست او عشق را مي شناسد و بس " .
فردريش نيچه : " آنچه در انسان بزرگ است اين است که او پل است نه غايت " .
زکرياي رازي : " طول کشيدن معالجه را دو سبب خواهد بود : ناداني پزشک ، يا نافرماني بيمار " .
ارد بزرگ : " کين خواهي از خاندان يک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نيروي انسانهاي فرهمند " .
ديوژن : " دو گوش داريم و فقط يك زبان، براي اينكه بيشتر بشنويم و كمتر بگوييم " .
دوگلاس مك آرتور : " گذشت زمان آدمي را پير نمي سازد، بلكه ترك آرمانها و كمال مطلوبهاست كه ما را فرتوت و افتاده مي كند " .
داويد هيوم : " خوشبختي مانند پروانه اي است ، اگر او را دنبال کنيد از شما فرار مي کند ولي اگر آرام بنشينيد روي سر شما خواهد نشست " .
فردريش نيچه : " آن كه بر فراز بلندترين كوه رفته باشد ؛ خنده مي زند بر همهء نمايش هاي غمناك و جدي بودن هاي غمناك " .
ژان روستان : " من اگر در بهشت باشم ولي به من بگويند تو حق نداري جهنم را به اين بهشت ترجيح بدهي از آن بهشت بيرون مي روم " .
فردوسي خردمند : " اين جهان سراسر افسانه است جز نيکي و بدي چيزي باقي نيست " .
ژرژ هربرت : " يک مادر خوب به صد استاد و آموزگار مي ارزد " .
داويد وايت " تا بدبختي را نشناسيم هيچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختي را ياد نمي گيريم " .
ژان داويد :" راز بزرگ زندگي در شکيبايي است و نبايد به خاطر يک آينده ي مبهم زمان حال را بر خود تلخ کرد " .
ژوبرت : " براي ياد گرفتن آنچه مي خواستم بدانم احتياج به پيري داشتم ، اکنون براي خوب به پا کردن آنچه که مي دانم ، احتياج به جواني دارم " .
فردريش نيچه : " آن انديشه هايي را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند
آدمي بهر تنها زيستن مي بايد يا حيوان باشد يا خدا. ارسطو مي گويد: انگارهء سومي نيز هست بودن يکجاي هر دوي آنان ... آن هم فيلسوف وار ..حقايق همه ساده اند. اين نه مگر دروغي است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟ " .
فردريش نيچه : " آدمي به خاطر نياز به مراقبت و کمک ديگران با آنها ارتباط برقرارمي کند " .
کالوس کاستاندا : " هيچ چيز عوض نمي شود ! شما ديدتان را عوض کنيد رمز کار اين است " .
ارد بزرگ : " تنهايي براي جوان ارزشمند ، و براي پير آزار دهنده است " .
فردوسي خردمند : " کتاب زندگي گذشتگان ، جان تاريک را روشني مي بخشد " .
کاترين پندر : " خدا را شکر کنيد که نعمات و موهبت هايش به علت بينش محدود ما متوقف نمي شود " .
كلود مونه : " براي هر كس زمان معيني وجود دارد كه قابل انتقال نيست " .
ديده رو : " هنرمند، اشيا را با خورشيدي روشن مي کند که از آن طبيعت نيست " .
جبران خليل جبران : " آموختن تنها سرمايه اي است که ستمکاران نمي توانند به يغما ببرند " .
مولير : " پول با شادماني کم داخل کيسه مي شود ولي با غم زياد از ان خارج مي گردد " .
جبران خليل جبران : " آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هويتش همنواست همانند کشتي است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزاير و درياها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، اي بسا که غرق نشود و به قعر دريا فرو نرود " .
بزرگمهر : " دوستان براي نخجير دشمنان چون تير و پيکان اند " .
مارک تواين : " تختخواب خطرناکترين جاي دنياست، چون صدي نود مردم در آن ميميرند " .
مارسل آشار : " زنها علاقه زيادي به رياضيات دارند ، زيرا آنها سن خود را تقسيم بر دو و قيمت لباسهايشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه مي کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترين دوستان خود مي افزايند " .
مولير : " شوهر داروئي است كه تمام دردهاي دخترانرا علاج مي كند " .
تواين مارک: " زن عاقل به تربيت همسرش همت مي گمارد, و مرد عاقل مي گذارد كه زنش اورا تربيت كند " .
ارد بزرگ : " فرمانرواياني که يک شبه داراي توان مي شوند ، با تلنگري فرو مي ريزند " .
بودا : " زندگي انسان مانند شبنمي است که از برگ گلي مي لغزد و فرو مي چکد " .
سيسرو : " انسانها در هيچ يک از ويژگي هايشان به اندازه نيکي کردن به همنوعان خود خداي گونه نيستند "
سوامي راما تيرتا : " با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند، اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد " .
ويليام بليک : " ديدي جهان در مشتي شن ، و سپهر در گلي خودرو ، بي نهايت در کف دستهايت گير و جاودانگي را در ساعتي به دست آر " .
گاليله : " قدرزمان حال را بدانيد كه گذشته بر نمي گردد و آينده شايد نيايد "
ماخذ : http://www.etedaldaily.ir/pub/1387/Tir/13/html/page5.html
سایت آفتاب - سخنانی به یاد ماندنی از ارد بزرگ
▪ آنکه پرسشهای پراکنده در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند . ارد بزرگ
▪ درون ما با تمام جزئیات ، از نگاه تیزبین اهل خرد پنهان نیست . ارد بزرگ
▪ بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت . ارد بزرگ
▪ آهنگ دلپذیر ، ریتم و آوای طبیعت است. ارد بزرگ
▪ بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند. ارد بزرگ
▪ هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی . ارد بزرگ
▪ خودبینی ، خواستگاهش درون است که آدمی را شیفته خویش می سازد و وارون بر این خواستگاه افتادگی پیرامون ماست ، که همگان را به سوی ما می کشاند . ارد بزرگ
▪ در خواب می توانی نیروی روان خویش را بنگری . ارد بزرگ
▪ بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند . ارد بزرگ
▪ میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است . ارد بزرگ
▪ آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند ابردریاها به پا می خیزند، آیا تو هم بر می خیزی ؟ ارد بزرگ
▪ آنکه نمی تواند از خواب خویش برای قراگیری دانش و آگاهی کم کند توانایی برتری و بزرگی ندارد . ارد بزرگ
▪ گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ
▪ بزرگترین نابکاری آن است که بپنداریم برای آنکه برترین باشیم باید دست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم . ارد بزرگ
▪ وارونگی آدمیان و جانوران در پویایی اندیشه و دانش است ولی آدمی هر دم می تواند به رفتار و خوی بسیار بربرگونه دست یابد و دست به هر بزهی بزند که پلیدترین جانوران هم در بایسته ترین هنگامه از انجام آن می پرهیزند . ارد بزرگ
▪ هنر خوراک روان و هنرمند آفریننده آن است . بارگاه هنر با هیچ جایگاهی درخور ارزیابی نیست . ارد بزرگ
▪ شورشهای آدمیان ، با بسامدهای پر نیروی کیهان خیلی زود به سامانه درست خویش باز می گردد . ارد بزرگ
▪ سازگاری با زیستگاه و تلاش برای بهتر شدن جایگاه کنونی ویژگی ناب آدمهای پاک است . ارد بزرگ
سایت جاودانهها
ماخذ : http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=114561
سایت آفتاب - سخنانی به یاد ماندنی از ارد بزرگ
▪ آنکه پرسشهای پراکنده در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند . ارد بزرگ▪ بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت . ارد بزرگ
▪ آهنگ دلپذیر ، ریتم و آوای طبیعت است. ارد بزرگ
▪ بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند. ارد بزرگ
▪ هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی . ارد بزرگ
▪ خودبینی ، خواستگاهش درون است که آدمی را شیفته خویش می سازد و وارون بر این خواستگاه افتادگی پیرامون ماست ، که همگان را به سوی ما می کشاند . ارد بزرگ
▪ در خواب می توانی نیروی روان خویش را بنگری . ارد بزرگ
▪ بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند . ارد بزرگ
▪ میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است . ارد بزرگ
▪ آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند ابردریاها به پا می خیزند، آیا تو هم بر می خیزی ؟ ارد بزرگ
▪ آنکه نمی تواند از خواب خویش برای قراگیری دانش و آگاهی کم کند توانایی برتری و بزرگی ندارد . ارد بزرگ
▪ گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ
▪ بزرگترین نابکاری آن است که بپنداریم برای آنکه برترین باشیم باید دست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم . ارد بزرگ
▪ وارونگی آدمیان و جانوران در پویایی اندیشه و دانش است ولی آدمی هر دم می تواند به رفتار و خوی بسیار بربرگونه دست یابد و دست به هر بزهی بزند که پلیدترین جانوران هم در بایسته ترین هنگامه از انجام آن می پرهیزند . ارد بزرگ
▪ هنر خوراک روان و هنرمند آفریننده آن است . بارگاه هنر با هیچ جایگاهی درخور ارزیابی نیست . ارد بزرگ
▪ شورشهای آدمیان ، با بسامدهای پر نیروی کیهان خیلی زود به سامانه درست خویش باز می گردد . ارد بزرگ
▪ سازگاری با زیستگاه و تلاش برای بهتر شدن جایگاه کنونی ویژگی ناب آدمهای پاک است . ارد بزرگ
سایت جاودانهها
ماخذ : http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=114561
وبلاگ رسمي دانشجويان رشته علوم كامپيوتر دانشگاه پيام نور سنندج - سخنان حکیمانه و پند های بزرگان
سخنان حکیمانه و پند های بزرگان
موضوع: سخنان بزرگان
آه ؛ ای مجنون مهربان ؛ ای شیدای اعتماد ! تو همیشه همین سان بوده ای . تو همیشه با اعتماد به هر چیز هراسناک نزدیک شده ای . تو همیشه می خواهی هر غولی را بنوازی. هرم نفسی گرم و کمی موی نرم بر پنجه ؛ همین بس تا تو یکباره آمادهء عاشق شدن و به دام انداختن اش شوی .زرتشت
عشق خطری است در کمین تنهاترین کس. عشق به هر چیزی که زنده باشد و بس ! براستی ؛ خنده آور است جنون و فروتنی من در عشق ! . فردریش نیچه
ره آورد سفر در درون آدمی ، به جز خرد و پیشرفت نیست . اُرد بزرگ
آدم بی فضیلت و بی هنر را ستودن چنان است كه به او دشنام دهند . لاروشفوكولد
آدم پرحرف تخم میكند و آدم خاموش درو میكند. اقلیدس
آدم تبهكار میرود ولی شر او باقی می ماند. شكسپیر
آدم خشمگین نمیتواند حقیقت را بگوید. ضرب المثل چینی
انسان از حشرات هم کوچکتر است ، چون آنها برای کشتن ما فقط نیش می زنند ، ولی ما برای کشتن آنها تمام وجودشان را له و نابود می سازیم . موپاسان
هر قدر کسی را بیشتر دوست داشته باشید کمتر مغرورش کنید. مولیر
پیام آوران باورهای پست و خُرد بزرگترین پیروزیهای تاریخ مردم خویش را با گفتاری پست به ریشخند گرفته اند . اُرد بزرگ
در جوانی دوست نداشتن علامت بدی است . روح سالم همیشه یکنفر دوست را که لایق باشد ملاقات خواهد کرد .ل – کارو
اگر از طبقه بالا زن بگیرید، بهجای خویشاوند ارباب خواهید داشت. لئوپول
بیش از حد عاقل بودن کار عاقلانه ای نیست . مارون
شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد. مارسل پروست
تن پوشی زیباتر از سرشت و گفتار نیکو سراغ ندارم . اُرد بزرگ
دین تحقق پندار است و پهنه پندار . جبران خلیل جبران
تجربه بهترین درس است هر چند حق التدریس آن گران باشد. کارلایل
نشان دوست نیكوآن است كه خطای تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت را آشكار نكند. پور سینا
جوانی ستاره ای است که فقط یکبار در آسمان عمر طلوع می کند . ژوبرت
کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن نخستین گام های قهرمانی است . اُرد بزرگ
یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن . ژرژ هربرت
کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ، و برآیندی شگرف ، در آن بر جای می گذارد . اُرد بزرگ
هشدار ! تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید ، هرگز هیچ نیابید . جبران خلیل جبران
شخص باید لایق ستایش باشد ولی از آن بگریزد . فنلون
انسان چیزی است که بر او چیره می باید شد . فردریش نیچه
تهمت و دروغ را دشمن سفارش می دهد و منافق می سازد و عوام فریب آن را پخش می کند و عامی آن را می پذیرد . علی شریعتی
انسان نمی تواند از غرایز خود فرار کند ، وقتی از خطر جانی دور شود دوباره به غرایزش برمی گردد . فردریش نیچه
اشخاصی كه بدبختانه به لذات شدید و حاد خو گرفته اند دیگر از لذات معتدل حظ نمیبرند و همواره با اضطراب دنبال شادی و نشاط میگردند . فنلون
ستایشگر همیشه بر ستایش شونده در حال پیشی گرفتن است . او یاد می کند و دلدار برآورده می سازد . اُرد بزرگ
همین قدر که برای بدست آوردن آرزوئی اراده کنیم ، یک گام بلند در راه نیل بدان برداشته ایم . سی فوستر
خودستایی مایل است که بوسیلۀ شما اعتماد به خود را بیاموزد . وی از نگاههای شما تغذیه می کند و در دستهای شما تعریف و تمجید نسبت به خود را می بلعد . نیچه
برای دلهره شبانگاهان ، نسیم گرما بخش خرد را همراه کن . اُرد بزرگ
اگر بزرگی و عظمت را آرزو می کنی آن را فراموش کن و دنبال حقیقت برو ، آنگاه به هر دو خواهی رسید ، هم حقیقت و هم عظمت ... سنگا
انسان ها به نسبت هر ظرفیتی كه برای كسب تجربه دارند عاقلند نه به نسبت تجاربی كه اندوخته اند . برنارد شاو
انسان ها مانند خطوط انگشتان هیچ كدام به هم شبیه نیستند ادیسون
اگر دیگران را با زیباترین منشها و صفات بخوانیم چیزی از ارزش ما نمی کاهد بلکه او را دلگرم ساخته ایم آنگونه باشد که ما می گویم . اُرد بزرگ
مردآن است كه هر بار او را بیازمایند زودجوش بی غش تر از پیش ار بوته ی آزمون بیرون آید . رومن رولان
مرد اصیل اگر ذلیل بشود رذیل نمی شود . رومن رولان
مردان بزرگ همچون كوه اند كه هر چه از آن ها دورتر می شویم عظمت آن ها بیشتر آشكار می گردد . لرد جوی
مردان بلند نام و با افتخار هرگز نمی میرند زیرا كه گوهرشان قلوب نسل های آینده است . توسیدید
مردان شجاع فرصت می آفرینند ترسوها و ضعفا منتظر فرصت می نشینند . گوته
آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . اُرد بزرگ
مرد خشمگین پر از زهر است و زندگی را زهرآگین می كند . كنفوسیوس
مرد عاقل كسی است كه كم گوید و زیاد شنود . سقراط
مرد كامل آن است كه دشمنان از او در امان زیست كنند نه آن كه دوستان از او هراسان باشند . سقراط
ماخذ : http://taxi-pnu.blogfa.com/post-863.aspx
تارنگار (زورق شکسته) - مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث
اگرچه اخوان در دهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد، اما تا زمان انتشار سومین دفتر شعرش، زمستان، در سال 1336، در محافل ادبی آن روزگار شهرت چندانی نداشت.
مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درونمایه های حماسی را در شعرش به کار می گیرد و جنبه هایی از این درونمایه ها را به استعاره و نماد مزین می کند.
به گفته برخی از منتقدان، تصویری که از م . امید در ذهن بسیاری به جا مانده این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیام آوری روی آورده و از نظر عقیدتی آمیزه ای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالت خواهانه پدید آورده است و در این راه گاه ایران دوستی او جنبه نژاد پرستانه پیدا کرده است.
اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این باره گفته است: "من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را می شناسد، عقده عدالت دارد، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است.... گهگاه فریادی و خشمی نیز داشته ام."
اخوان از نگاه دیگران
جمال میرصادقی، داستان نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.
هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت
نادر نادرپور
نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م . امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت.
نادرپور گفته است: "شعر او یکی از سرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می توان مشاهده کرد."
اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده : "من نه سبک شناس هستم نه ناقد ... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته ام که می کوشم اعصاب و رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم...."
ارد بزرگ متفکر و اندیشمند برجسته کشورمان می گوید: مهدی اخوان ثالث سراینده میهن پرستی بود که در دل ایرانیان آشیانه داشت روانش شاد .
هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.
تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره
هوشنگ گلشیری
غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است.
شعر زمستان در دی ماه 1334 سروده شده است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از 28 مرداد 1332 است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می کند:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.
علاوه بر زمستان و ارغنون، از آخر شاهنامه، از این اوستا و در حیاط کوچک پاییز در زندان می توان به عنوان دیگر آثار مهدی اخوان ثالث یاد کرد.
م . امید پس از انقلاب مجموعه تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم را منتشر کرد. آرامگاه م . امید در توس، در کنار آرامگاه فردوسی است، شاعری که به او ارادت خاصی می ورزید

سال هایی چند پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 هجری ی شمسی ، مهدی اخوان ثالث ، شاعر روزهای خسته گی و درد ، خود را مزدشتی خواند . او اعلام کرد زردشت و مزدک را در دل و دنیای خویش آشتی داده و بر حاصل این آشتی پیام های بودا و مانی را نیز افزوده است
پناه به مزدشت واکنش مردی تنها به زمانهای پر جور و زخم بود؛ واکنش مردی که مزدکهای زمانهاش را عارف میخواست؛ مانیهای زمانهاش را عادل. پیامبرانی که پیشازآنکه شمشیر در راه عشق کشند، آنچه در سر دارند بنهند، آنچه در کف دارند بدهند و آنچه بر آنها آید نجهند. مهدی اخوانثالث نیکپنداریی زردشت، عدالتجوییی مزدک و بینیازیی مانی را یکجا می خواست. بازگشت او به سوی شرفِ طبیعی و خانهی پدری نشان نیاز به جهانی دیگر بود؛ نیاز به سروریی نیکانی رسته از بندِ هرچه هست. افلاطون گفته بود مدینهی فاضله آن جا است که مردان خوب حکم میرانند و مهدی اخوان ثالث همهی خوبها را گردآورده بود تا مدینهی فاضلهای در دل برپا کند که جهان را امید رستگاری نبود.
واکنش مهدی اخوان ثالث به جهان، واکنش انسانی بود که از بدعهدیی رؤیافروشان زخمها به دل و شانه داشت؛ از بدعهدیی رؤیافروشانی که رؤیاهای بزرگ را به برگِ امانی فروخته بودند و از صدایشان هیچ نمانده بود، مگر آه حسرتی که از گلوی درراهماندهگان برمیخواست. مهدی اخوانثالث طراوت مدینهی فاضلهی دلاش را پادزهر اندوه بدعهدیها میخواست. تاریخ اما در بدهیبتترین لحظههایش، چنان در شعر او نشسته بود، که از حاکمان مدینهی فاضلهی دلاش نیز کاری برنیامد.
بخش عمدهی شعر فارسی در سالهای 1320تا 1357هجریی شمسی را میتوان واقعیتِ مستحیل در ترفندهای شاعرانه خواند؛ تصویرکنندهی مراحل گوناگون یک نبرد در مقابل قدرت حاکم. در این دوران همهی تشبیهها، استعارهها، نمادها، تغییرات دستوری، همهی هنجارشکنیها و قاعدهافزاییها (2) در خدمت شعر بیان بهکار گرفته شد؛ بیان چهگونهگی، چرایی و چهبایدیی جهانی که حضور قدرتمندان را خوش نمیداشت. شعر بیان در تقابل با قدرت و بر مبنای باور به ارزشی همهگانی سروده میشد. در این نوع شعر، حسرت، ستایش و یا مرثیه تنها موقعیت اردوی خیر در مقابل قدرت را استعاری میکرد؛ موقعیت آرزو در مقابل نظم سیاسی را.
فضای حاکم بر شعر فارسی در فاصلهی سالهای 1320 تا 1357 را در قامتِ چهار واژه یا عبارت می توان بازخواند: بشارت، یأس، سرگردانی و ستایش قهرمانان. سقوط رضاخان و اطمینان به توان انسان برای برپاییی جهانی دیگر در فاصلهی سالها 1320تا 1332 شعر بشارت را ساخته است؛ کودتای 28مرداد ماه سال 1332 و باور به مرگ همیشه ی حماسه سازان در فاصله ی سال های 1332 تا 1341 شعر یأس را آفریده است ؛ ظهور دوباره ی مبارزان در صحنه و باور به کورسویی دیگر ، در فاصله ی سال های 1341 تا 1349 شعر سرگردانی را ساخته است ؛ نبرد سیاهکل و شگفتی از توان ایثار انسان در فاصله ی سال های 1349 تا 1357 شعر حماسی را آفریده است . دمی به صدای مهدی اخوان ثالث در همه ی این سال ها گوش فرا دهیم ؛ به صدای یأس و خسته گی .
سال های 1320 تا 1332 ، سالهای گریز رضاخان، پایان جنگ جهانیی دوم، ورود و خروج بیگانهگان، فرارروییی احزاب سیاسی و نبرد مستمر برای کسب قدرت بود. اما بیش از همهی اینها، سالهای تولد رؤیاهای مردمی بود که پس از خوابی شانزده ساله چشم میمالیدند و در جستوجوی غبار سمضربههای مرکب سوار رهایی به هر سو نظر میکردند. بقایای گروه پنجاهوسه نفر خاک زندان را از شانه های خود تکانده و حزب توده را بنیان گذاشته بودند. محمد مصدق خشم مردم از جور تاریخیی بیگانهگان را نمادین میکرد. افسران خراسان شتاب برای پیروزی را تجسم میبخشیدند. جنبشهای کارگری رؤیای جهانی خالی از طبقات را در سر میپروردند. و هیچکس جز به رؤیاها نمیاندیشید.
در آن سالها باور به تولد روزی دیگر، ایمان به توان خویش و حس بهبازیگرفته شدن در صحنهی سیاسی، همهی ذهنیت مردمی را میساخت که به تغییر تقدیر خویش چشم امید داشتند. آن سالها، روزگار شوق و خیال معصومانه بود و جهان شعر فارسی هرگز نتوانست از خضوع در مقابل وسعت این شوق و خیال شانه خالی کند.
در آن سالها هوشنگ ابتهاج با نگاه به همسایهی شمالی که تبلور همهی نیکبختیهای سترگ شمرده می شد، چنین سرود: ”در نهفت پردة شب دختر خورشیدنرم می بافددامن رقاصة صبح طلایی را”. سیاوش کسرایی جان شاعر فردا را تصویر کرد؛ شاعری که اندوه را خاطرهای دور میانگارد. یقین او به تولد سرایندهای که بر شعرهایش عطر گل نارنج مینشیند، بی خدشه بود: ”پس از من شاعری آیدکه می خندند اشعارشکه می بویند آواهای خودرویش چون عطر سایه دار و دیرمان یک گل نارنج”.
مهدی اخوانثالث نیز محوِ روزگارش بود. او در سال 1328 امید پیروزیی رنجبران را پای کوبید: ”عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شدزبر و زیر یقین زیر و زبر خواهد شد... گوید امید سر از بادة پیروزی گرمرنجبر مظهر آمال بشر خواهد شد”. در آن سالها، مهدی اخوانثالث طراح طرحی دیگر بود؛ مایل به برافکندن بنیان جهان: ”برخیزم و طرح دیگر اندازم بنیاد سپهر را براندازم...هر جا که روم، سرود آزادیچون قافیه مکرر اندازم”. جان پراندوه و دیرباور او اما بسیار پیش از دیگران به استقبال روزهای بد رفت. در پشت همهی فریادها و شعارها مردمی ایستاده بودند که رخوتشان دیرپا بود و آرزوهایشان به لقمه نانی خریدنی: ”ملت گاهی بخواب، گاهی بیدارو آبروی خود نهاده در گرو نان...گاه گرفتار جلوه های دروغینگاه بکف، پتک و داس، سرکش و غصبان”. تردید در دل مهدی اخوان ثالث جوانه زده بود؛ تردید به معبر آرزوها:”دیگر بگو کدام خدا را کنم سجود؟یا شیوة کدام پیمبر برم بکار”. مهر زردشت و مزدک و مانی و بودا باید همان روزها به دل او نشسته باشد.
سرانجام آنروز فرا رسید. 28 مرداد ماه سال 1332 تنها روز سقوط حکومت محمدمصدق و پیروزیی یاران شعبان جعفری نبود. تنها روز به بارنشستن”خیانتها” یا خطاهای حزب توده، تنها حاصل محافظهکاری یا ناتوانیی”حکومت ملی” در شناخت تضادهای جهانی، تنها روز بازگشت محمدرضاشاه به تخت سلطنت، تنها روز سخنرانیی فلسفی در فواید وجود شاهان نبود. 28 مرداد ماه روز پایان یک باور بود. روز تجسم بدعهدیی مردم، روز در نور آمدن تزلزل رهبران، روز از سکه افتادن اطمینان به خویش و به دیگری بود. آخرین فریادهای کسانی که فاصلهی هستی و نیستیشان آبی بود که خونها را از سنگ فرشها می شست، دیگر آبستن هیچ رؤیایی نبود. گویی آنها تنها به خاک می افتادند تا کسب مخفیانهی قاریهای مسلول را رونق ببخشند.
هیچ کس نمی داند در آن روز نخست چه کسی تنهایی و ترس را احساس کرد؛ نخست چه کسی یار دیروزی را به انگشت به گزمهها نشان داد یا زیر مشت گرفت؛ اما چهرهی رنجور مصدق در آستانهی دادگاه، دستی که کاشانی به مهربانی به پشت زاهدی زد، هجوم شرکتهای نفتیی انگلیسی- آمریکایی به ایران، کشف محل اختفای فاطمی، لورفتن سازمان افسریی حزب توده، درج تنفرنامههای رنگارنگ در روزنامهها و حتا تصویر چهرههای پرخشم آنان که تا دم مرگ بر اعتقاد خود پایفشردند، تجلیی خود را در ناباوری و حیرت همهگانی یافت؛ ناباوری و حیرت مردمی که ناگهان خود را هیچ یافتند و تکیهگاههای خود را فروریخته. 28 مردادماه سال 1332 روز آغاز یک سقوط بود؛ روز ترس و آه؛ روز کوچک شدنِ آدمی.
اوج شعر مهدی اخوان ثالث در چنین روزگاری نطفه بست؛ شعر او تبلور فریاد کسانی بود که با کوچکی پیوند نمیتوانستند و بزرگیی دوبارهی کوچکشدهگان را نیز باور نداشتند؛ تبلور فریاد کسانی که عقربههای آرزوهایشان با چنین جهانی همخوانی نشان نمیداد. شعر مهدی اخوان ثالث اندوه همهی جانها و هرزهگیی خاک جهان را پشتوانه داشت. او به هیچ چراغی دل نبست؛ نه چراغی و نه سواری. پهنهی برآمده از خیال او دورتر از آن بود که دست یافتنی بنماید. مهدی اخوان ثالث از پرنده سوختهگیی بالها را باور داشت و از انسان بیسرانجامی را. چنین بود که روزگار پس از کودتا را هیچ کس چون او نسرود.
بعد از کودتای 28 مردادماه سال 1332 واژهی شب، به مثابه نماد اختناق، در شعر بسیاری نشست. نیما یوشیج به حضور شب چون کوچهگردی بیطرف شهادت داد؛ بیآنکه آن را میرا یا مانا بینگارد: ”هست شب یک شبِِ دم کرده و خاکرنگ رخ باخته است”. نادر نادرپور به زردیی دلفریب نور دل بست؛ هر چند که به ناتوانیی خویش در ستیز با حریف اعتراف کرد: ”اندام من اندام شمعی واژگون استکز جنگ با شب پای تا سر غرق خون است... هر چندکه می داند که این نوراز مرگ با او دورتر نیستاما در این غم نیز می سوزد که افسوساز آن آتش دیرین که در او شعله می زد دیگر خبر نیستدیگر اثر نیست”.
نخستین مجموعهشعرِ مهدی اخوانثالث بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ، مجموعه شعر زمستان است . بگذشته از اشعاری که پیش از روزهای کودتا سروده شدهاند، فضای حاکم بر این مجموعه، آمیختهای است از حس تنهایی و حسرتِ روزگاران شیرین بر باد. زمستان فریادکنندهی زخمهای تازه است. رنج مهدی اخوان ثالث در این مجموعه اما، نه برخاسته از تقدیر نوع انسان، که برخاسته از سرگذشت انسانی است که راه به خطایی معصومانه برگزیده و چون چشم گشوده، جز رهزنانی که به تاخت دور می شوند، هیچ ندیده است: ”هر که آمد بار خود را بست و رفت،ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب”. زمستان روایت تقدیر انسان عصری ویژه در سرزمینی ویژه است؛ روایتِ تقدیرِ انسانی که گذشتهی بهیغمارفتهی خود را هنوز پرمعنا مییابد. و
یأس مهدی اخوانثالث در زمستان با حیرت آمیخته است؛ یأس مردی که سوزِ زخمهایش فرصت اندیشیدن به چراییها را از او گرفته است: ”هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود،من نخواهم برد این از یاد :کآتشی بودیم که بر ما آب پاشیدند”. انطباق جان و جهانِ انسانِ مجموعه شعر زمستان هنوز به فرجام نرسیده است. زمستان چشم جستوجو نبسته است: ”در میکدهام؛ دگر کسی اینجا نیستواندر جامم دگر نمی صهبا نیستمجروحم و مستم و عسس میبردممردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست”؟ پاسخ انسانِ زمستان اما، ناشنیده روشن است: مددی نیست. نه مددی، نه دستی، نه کلامی: ”سلامت را نمیخواهند پاسخ گفتسرها در گریبان است.... و گر دست محبت سوی کس یازی؛به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛که سرما سخت سوزان است”.
تردیدها اما هنوز به جای خویش باقی است؛ در دیار دیگری شاید برسر خستهگان سقف دیگری باشد : « بیا ای خسته خاطر دوست / ای مانند من دلکنده و غمگین !/ من اینجا بس دلم تنگ است ./ بیا ره توشه برداریم ، / قدم در راه بی فرجام بگذاریم » زیر هیچ سقفی اما ، صدایی دیگر نیست ؛ ثالث پیام کرک ها را لبیک می گوید:”بده... بدبد. چه امیدی؟ چه ایمانی؟ کرک جان خوب می خوانی”. مجموعه شعر زمستان تردیدی است که به یقین میگراید، زخمی است که کهنه میشود، حیرتی است که عادت میشود؛ زمزمهای که در غار تنهاییی انسان مکرر میشود: ”چه امیدی؟ چه ایمانی”؟
دومین مجموعه شعر مهدی اخوان ثالث در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332، آخر شاهنامه است. ثالث که در مجموعه شعرِ زمستان با کرکها هم آواز شده بود، در آخر شاهنامه به جهانِ پرتناقضِ خویش باز میگردد؛ به جهانی که آدمی در آن از وحشتِ سترونیی زمانه، نخبخیههای رستگاری را در روزگاران کهن میجوید:”سالها زین پیشتر من نیزخواستم کین پوستین را نو کنم بنیاد.با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:این مباد! آن باد!ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست”. شاعر آخر شاهنامه هنوز دست به سوی یاری خیالی دراز می کند، هرچند نیک می داند که در زمانهاش شیفتهجانی نیست: “شب خامش است و خفته در انبان تنگ ویشهر پلیدِ کودنِ دون، شهر روسپی،ناشسته دست و رو.برف غبار بر همه نقش و نگار او”. و
شهرِ مهدی اخوان ثالث چونان دهشتناک است که او راهی ندارد، جز اینکه اندکاندک از زمانهی خود برگذرد و در تلخفرجامیی انسان عصرِ خود، تلخفرجامیی نوعِ انسان را دریابد. هنگام که زخمها از ماندهگی سیاه میشوند، ثالث سیاهیی روزگارش را با سرنوشت ازلیی انسان پیوند میزند. خوف حضور دقیانوس ماندهگار است: ”چشم میمالیم و میگوییم: آنک، طرفه قصر زرنگارِ صبح شیرینکارهلیک بی مرگ است دقیانوس. وای، وای، افسوس”. آخر شاهنامه به زخم فاجعه ناامیدانهتر مینگرد، به سرنوشت مجروحان زمانه رنگی ازلی می زند و همهی اندوه زمانه را در دل مردانی که درمانی نمی جویند، انبوه میکند:”قاصدک ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم میگریند”.
از این اوستا، سومین مجموعه شعرِ مهدی اخوانثالث بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ، آخر شاهنامهای است که قد کشیده است. نگاهی از دور تا فاجعه پُررنگتر بهچشم بیاید. اینک اگرچه ابری چون آوار بر نطع شطرنجِ رؤیایی فرودآمده است، اینک اگر چه دیری است نعش شهیدان بر دست و دل مانده است، اینک اگر چه هنوز باید پرسید: ”نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مستاین ظلمت غرق خون و لجن راچونین پر از هول و تشویش کرده است”؟ اما چه پاسخ این سئوال، چه چراییی گستردهگیی آن ابر و چه عمق اندوه برخاسته از حضور نعش شهیدان را باید در سرنوشت نوعِ انسان جست؛ چه اینها همه نمودهایی است از آن تقدیرِ ازلی که بر لوحی محفوظ نوشته شده است؛ خطی بر کتیبهای:”و رفتیم و خزان رفتیم، تا جایی که تخته سنگ آنجا بودیکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند: کسی راز مرا داندکه از اینرو به آنرویم بگرداند.” و چون کتیبه به جهد و شوق بگردد، نوشته است همان: ”کسی راز مرا داند،که از اینرو به آنرویم بگرداند”.
در ازاین اوستا، مهدی اخوانثالث از زمانهی خویش فاصله میگیرد تا آنرا آیینهی بیفرجامیهای نوعِ انسان بینگارد. اگر زمستان از سرمای ناجوانمردانه مینالد، ازاین اوستا تعبیر سرما است. اگر زمستان مرثیهای بر مرگ یاران است، از این اوستا نوحهای در سوکِ پیشانیی سیاه انسان است. اگر زمستان اندوه برخاسته از پیروزیی تن بهقدرت سپردهگان است، ازاین اوستا افسوس بیمرگیی دقیانوس است؛ پژواک صدای همهی رهجویان در همهی روزها؛ صدایی در غارِ بیرستگاری: ”غم دل با تو گویم، غار!بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟صدا نالنده پاسخ داد: آری نیست”.
سالها می گذرند. فاصلهی سالهای 1341 تا 1349 سالهای دیگری است. محمدرضا شاه پهلوی پرچمدار انقلاب سفید میشود. سرمایهداری به روستاها سر میزند. طبقهی متوسط سر بر میآورد؛ کالاهای غربی بازار ایران را تصرف میکنند. جبههی ملی و نهضت آزادی به میدان می آیند، جلال آل احمد غربزدگی را مینویسد؛ جنبش اسلامی روح الله خمینی را مییابد. حسنعلی منصور ترور می شود. طیب حاج رضایی شورش پانزدهم خرداد ماه سال 1342را علمداری میکند. خلیل ملکی و یاراناش محاکمه می شوند. محمدرضاشاه در کاخ خود مورد سوء قصد قرار میگیرد. تشییع جنازهی غلامرضا تختی، صحنهی اعتراض به رژیم شاهنشاهی میشود. کانون نویسندهگان ایران پا میگیرد و اگرچه محمدرضا شاه تاج میگذارد، شاعران نیمخیز میشوند و غبار جامه می تکانند؛ در برزخی میان جستوجوی چشم انداز و دلی پر از اندوههای پایا. و
در آن سالها اسماعیل خویی بر خیزش خشمی گواهی می دهد که دوزخ را ویران خواهد کرد: “دیر یا زودخشمی از دوزخ خواهد گفت:”آتش”. نادر نادر پور اما، از آوازهای کهنه دلزده است: ”در زیر آفتاب، صدایی نیست... غیر از صدای رهگذرانی که گاهگاه،تصنیف کهنهای را در کوچههای شهربا این دو بیت ناقص آغاز می کنند:آه ای امید غایب!آیا زمان آمدنت نیست”؟ محمود مشرف آزاد تهرانی به تداوم سیاهیها شهادت می دهد؛ به بیپناهیی کودکانی که خوابهایشان خالی است: ”عروسکها را در شب تاراج کردهاند... در شهر چهرهها را در خواب کردهاند”. حمید مصدق به محمود مشرف آزاد تهرانی از زبان قطرههای باران پاسخ میدهد: ”و گوش کن که دیگر در شبدیگرسکوت نیستاین صدای باران است”. محمدرضا شفیعیکدکنی در کنار حمید مصدق میایستد: ”امروزاز کدورت تاریک ابرها در چشم بامدادانفالی گرفتهامپیغام روشنایی باران”. فریدون مشیری به پیشبینیی کدکنی اعتقادی ندارد: ”کاش میشد از میان این ستارگان کورسوی کهکشان دیگری فرار کرد”. فروغ فرخزاد در طالع جهان نقش برابری میبیند: ”کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآیدو سفره میاندازدونان را قسمت میکند”. خسرو گلسرخی طراوت جنگل را دست نیاز دراز میکند: ”جنگلای کتاب شعر درختیبا آن حروف سبز مخملیت بنویسبر چشمهای ابر بر فراز،مزارع متروک:بارانباران”. منصور اوجی از این همهتناقض خسته است:”در دیاری کهیکی از شور میگوید، یکی از پردة بیداد...میشود آیا کسانی یافتراهشان یکراهفکرشان یکجورجادههای دوستیشان از کجی بس دور”؟
در روزگاری چنین آشفته، مهدی اخوانثالث که ساز زمانه را با آوای جان خویش همخوان نمییابد، با زبانی که در آن سماجت و پَرخاش به جای آرامش مأیوسانه و اتکاءبهنفس نشسته است، دلخوشیهای خامسرانه را هشدار میدهد. اکنون تناقضهای او تناقضهای خسته مردی است که گاه سر در گریبان دارد و گاه میاندیشد همدلی با رهروان را باید شعری سرود؛ سرگردانی که گاه فالی میگیرد: ”ز قانون عرب درمان مجو، دریاب اشاراتمنجات قوم خود را من شعاری دیگر دارم...بهین آزادگر مزدشت، میوهی مزدک و زردشتکه عالم را ز پیغامش رهای دیگری دارم”. او نوید میدهد که از تنهایی و اندوه دل خواهد کند اگر یاران شهری در خور بیارایند: ”دلم خواهد که دیگر چون شما و با شما باشم ... طلسم این جنون غربتی را بشکنم شاید،و در شهر شما از چنگ دلتنگیها رها باشم ...که تا من نیز،به دنیای شما عادت کنم، یکچندهوای شهر را با صافی پاکیزه و پاکی بپالایید”.
شهرِ مهدی اخوان ثالث اما، سر بلند نخواهد کرد: ”چه امیدی؟ چه ایمانی؟نمیدانی مگر؟ کی کار شیطان استبرادر! دست بردار از دلم، برخیزچه امروزی؟ چه فردایی”؟ پاسخی نیست؛ تنها باد زمانه به سویی دیگر میوزد؛ چنان به شتاب که مهدی اخوان ثالث دست به تسلیم بلند میکند: “اینک بهار دیگر، شاید خبر نداری؟یا رفتن زمستان، باور دگر نداری”؟ تسلیم مهدی اخوان ثالث در مقابل منادیان بهار اما، چندان نمیپاید. سرمازدهگان مرگ زمستان را باور ندارند.
حمله به پاسگاهی متروک در جنگل های انبوه سیاهکل ، تنها آزمون یک روش مبارزاتی بود . 19 بهمن ماه 1349 پایانی بود بر سال ناباوری ؛ آغازی برای آنان که ظهور " منجیان " را در طالع جهان دیده بودند . چه حضور تصویر تیربارانشدهگانِ نبرد سیاهکل بر صفحههای اول روزنامهها و چه حضور تصویر گریختهگان بر پهنهی دیوارها، جز نمادهای پایان یک دوران نبود. به چشم آرزومندان کسانی به میدان آمده بودند که چشمهایشان پُر از”باغهای بیدار” بود. جنبش روشنفکری ـ سیاسیی ایران که سالها از ناهمخوانیی سخن و عمل مدعیان رنج بُرده بود، ناگاه قهرمانانی مییافت که پریزادانی بیعیب را میمانستند؛ قهرمانانی که محک صداقتشان خاک جهان را رنگین میکرد. حمله به پاسگاه سیاهکل کسان دیگری را به سوی جهان شعر خواند. شاعران قهرمانان خویش را یافته بودند. و
زمانهی شوقزده و حماسهساز اما در شعر مهدی اخوان ثالث پژواکی نیافت. او خستهتر از آن بود که صدایی دلمشغولاش کند؛ کوچهگردی بود که در خویش سفر میکرد: ”سحرگاهان که خاک از ماه و از مِهنم نِزم و دَمِ مهتاب میخورددلم گهوارة غمهای عالم از مشرق تا به مغرب تاب میخورد”.
روز زخم و تلخی و تنهایی گذشت و جهان به هزار راه رفت. مهدی اخوان ثالث اما، به یاد ساعتِ سقوط در میخانهی پُردود و هقهق ماند؛ که جهان به چشم گریان او جز هیچ نبود: “هیچیم و چیزی کمما نیستیم از اهل این عالم که میبینیداز اهل عالمهای دیگر همیعنی چه پس اهل کجا هستیماز عالم هیچیم و چیزی کم”.
" زمستان "
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
ماخذ : http://babaktaha.blogfa.com/post-267.aspx
تارنگار (¯´v´¯) عشق دردناک (¯´v´¯) - دلتنگ تنها
به خلوت بی ماهتاب من بگذر /به شام تار من ای آفتاب من بگذر عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشدو باروری روزافزون می گردد. ارد بزرگ عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد. شکسپیر عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیش تر از آن بهراسی زودتر به آنمبتلا می شوی. شانفور عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست .کوستین عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند .جبران خلیل جبران عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست، بلکه قصد و عقیدهاست. مادام دوژیرادرن عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است. زابوتن عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بی وفایی است. ژرژسان عشق معجزه ایست. امیل زولا عشق شیرینی زندگیست. مارسل تینر عشق یک نوع تب و حرارت شدید است. استاندال عشق گل کمیابی است. آندره توریه عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد. ریشله عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را می گشاید. ایوانز عشق این توانایی را می دهد که بگویید، پوزش می خواهم. کنبلانچارد عشق یعنی ترس از دست دادن تو. مثل ایتالیایی عشق تاریخچه زندگی است.... اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست .مادام دواستال عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم، عشق متعهد است مردم عهدشکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند. لئوبوسکالیا عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن رامبدل به فرشته ی واحدی می کند. ویکتور هوگو عشق رمز بزرگیست. افلاطون عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد. شانفور عشق نبوغ عقل است. توسنل عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی، انتظار، انتحار .کراتس عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود. مادموازلدوسگوری عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر، زیرا در عین حال روح و قلبو کالبد را رنج می دهد. ولت عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است. آلفونسکار عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند. کرنی عشق، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم هایمعمولی است. برنارد شاو عشق چیزیست که بی عقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقل تر می نمایدو آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد. ؟ عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواندبه دامتان بیندازد. د.اسمیت عشق، عشق می آفریند. عشق، زندگی می بخشد. زندگی، رنج به همراهدارد. رنج، دلشوره می آفریند. دلشوره، جرات می بخشد. جرات، اعتماد می آورد .اعتماد، امید می آفریند. امید، زندگی می بخشد. زندگی، عشق به همراه دارد. عشق، عشق می آفریند. مارکوس بیکل عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند. ژرژسان عشق مانند عصبانیت است و هنگامی رخ می دهد که مغز توان اندیشیدن نداشته باشد و اتفاقی و گذراست خودم :D ماخذ : http://deltange-tanha.blogfa.com/post-91.aspx
کنون که دیده ام از دیدن تو محروم است / فرشته وار شبی را به خواب من بگذر
نگاه مست تو را آرزوکنان گفتم / بیا بهپرتو جام شراب من بگذر
اگر که شعر شدیبر لبان من بنشین/اگر که نغمه شدی از رباب من بگذر
فروغ روی تو سازد دل مرا روشن/ بیا و در شب بی ماهتاب من بگذر
کرم کن ودر کلبه ام قدم بگذار / مرا ببینو به حال خراب من بگذر
تو را کهطاقت سوز من یک دم نیست/نخوانده شعرمرا از کتاب من بگذر
جامعه مجازی پریناز - زن از ديدگاه بزرگان
زن شاهکار خلقت است
برنارد شاو
زیباترین خوی زن ، نجابت اوست
ارد بزرگ
در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل
مالرب
انتقام شیرین است مخصوصا برای زنان !
بایرون
تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است
امرسون
زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست
آناتول فرانس
اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟
ناپلئون
مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت
برنارد شاو
به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن !
فردریش نیچه
مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان
رومن رولان
اگر از طبقه بالا زن بگیرید، بهجای خویشاوند ارباب خواهید داشت
لئوپول
مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند
کونته ورسیه
با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد
بردون
خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند
رابیندرانات تاگور
زن همیشه سن خود را از تاریخ ازدواج حساب می کند ، نه تاریخ تولد
ارهارد
هرچه ایمان مرد به هوشش بیشتر شود زن بهتر میتواند گولش بزند
لرد بایرن
زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است
گوته
زنانیکه می خواهند مرد باشند ، زنانی هستند که نمی دانند زن هستند
الکساندر دوما
برای تحمل شدائد زندگی باید عاشق چیزی بود ، کاری ، زنی ، آرمانی و ...
مارکوس آنا
زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترین بی مهری گریان می شود
هرود
منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود
لامارتین
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش
ویلیام شکسپیر
جنبش تساوی خواهی زنان موجب می شود زن از زنانه ترین غرایز خود دور می شود
فردریش نیچه
شیرین ترین سخنان در زندگی ، خوش آمد گویی بی غل و غش زن به شوهر خویش است
جورج ولز
زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمیتوانند خود را زیبا جلوه دهند
برنارد شاو
هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است
شیلر
زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد و مرد عاقل می گذارد که زنش او را تربیت کند
مارک تواین
هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود میداند
جونسون
مردانیکه بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی میکنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن میتازند
ارد بزرگ
زنان بخوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر میگویند تا در حفظ آن شریک باشند
داستایوفسکی
اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند
ارد بزرگ
زن کانون پرفروغ خانواده ، مرکز مهر ، مظهر عشق ، نمایشگر پاکی ، نمونه عطوفت و چشمه عنایت است
اقبال لاهوری
آیندۀ اجتماع در دست مادران است. اگر جهان به میانجیگری زن گرفتار شود ، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد
ابوفور
به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است ، به همان اندازۀ قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است
میشله
آیا برده هستی؟ پس دوست نتوانی بود. آیا خودکامه هستی؟ پس دوستی نتوانی داشت در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامگی نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس
فردریش نیچه
زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هر چه عاطفه ، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد
آلفونس دوده
زنان تحصیلکرده همسران خوبی از آب در می آیند ، زیرا برای اینکه توضیح بدهند که چرا غذا شور یا بیمزه شده است کلمات بیشتری در اختیار دارند
باب هاپ
کسانیکه ازدواج کرده اند خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند زن بد است ، زیرا می خواهند فقط و فقط خودشان از این موهبت تمتّع گیرند
دیسرائیلی
خودپسندی زنان بزرگترین علت بد بختی ایشان و زوال خانواده هاست. هیچ چیز به اندازۀ خودپسندی زن ها بنای خانواده ها را ویران نکرده است
چارلی چاپلین
کشتن میل ستیزه جوئی در بسیاری زنان کاری بی اثر است و درست مانند آن است که سعی کنی با فشار بادکنکی را در زیر آب نگه داری كه خواهی دید دوباره بیرون
می زند
ورا هتریکس
مارسل آشار
ماخذ : http://www.club.parniaz.com/blog.php?user=ns&blogentry_id=3113
سایت تبیان - جاودانه ها

ماخذ : http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=934&articleID=360611
حمیرا ستارزاده Homeirasattarzadeh's Blog - دانلود کتاب “آرمان نامه” ارد بزرگ (پرخواننده ترین کتاب ایران)

ارد بزرگ Orod Bozorg
کتاب آرمان نامه ارد بزرگ بنا بر آمار معتبر منتشر شده در برخی از خبرگزاریها ، پر خوانندترین کتاب حداقل ده سال اخیر ایران است . این کتاب با این که حجم کمی دارد اما بند به بند جملات آن دیدی به وسعت اقیانوس می طلبد...
این کتاب نفیس را از لینک زیر دانلود کنید :
فرمت : PDF پی دی اف
حجم : 429 کیلوبایت
دانلود کتاب آرمان نامه
ماخذ : http://homeirasattarzadeh.wordpress.com
سایت اقلام دات کام - بخشی از کتاب آرمان نامه ( از فرگرد آرمان تا هنجار )
تاریخ هر کشور پر است از نام های جاودانه ها …
اما مردم از اندیشه ها و سخنان آنان چیزی نمی دانند .
نام ها دهان به دهان می گردد اما آنچه باقی نمی ماند درسهایست که می توان از آنها آموخت .
مردم شرق و غرب بر روی سخنان بزرگان و اندیشمندان خود حساسند افرادی نظیر کنفسیوس ، تائو و بودا در شرق و ارسطو ، افلاطون و سقراط در غرب .
متاسفانه در کشور ما به جز سخنان مذهبی چیزی را در سایتها نمی دیدم .
نسل جوانی را می دیدم که رو به سوی اندیشه های فلاسفه شرق و غرب دارند .
در طی شش سال گذشته سعی کرده ام با مطالعه آثار ارزشمند و نکته برداری از آنها این خلاء بزرگ را به شکلی پوشش دهم . برای نخستین بار سخنان فردوسی ، ارد بزرگ ، بزرگمهر و نادر شاه افشار … را جمع بندی نموده و در سایت خویش قرار دادم .
خوشبختانه استقبال بسیار خوبی از همه آنها شد . فکر می کنم اصلی ترین علت آن نزدیکی دیدگاها و اندیشه های نخبگان ایرانی با مردم خودمان باشد
این مجموعه نیز در همین راستا گردآوری شده است .
سعی کردم سخنان ارد بزرگ را به فرگرد های* مشخصی تقسیم کنم و فرمان های** را در آنها قرار دهم .
که در نهایت 113 فرگرد شد و تعداد 745 فرمان .
امیدوارم از خواندن فرگرد های برجسته ترین اندیشمند پارسی زبان حال حاضر لذت ببرید .
فرگرد : بخش و فصل کتاب *
فرمان : جملات **
فرگرد آرمان
فرگرد عشق
فرگرد رنج و سختی
فرگرد گیتی
فرگرد سرپرست
فرگرد پیشوا
فرگرد کودکی
فرگرد سیاست
فرگرد مردان و زنان کهن
فرگرد برآزندگان
فرگرد اسطوره
فرگرد فرزند
فرگرد فرمانروا
فرگرد انتخابات
فرگرد ریش سفید
فرگرد میهن
فرگرد سرآمدان
فرگرد پیران
فرگرد دشمنی
فرگرد تندرستی
فرگرد ادب
فرگرد باران
فرگرد روزهای سخت
فرگرد بخشندگی
فرگرد گردن کشی
فرگرد ریشه ها
فرگرد راز
فرگرد رایزن
فرگرد باژ
فرگرد ساختار
فرگرد کوهستان
فرگرد پشیمانی
فرگرد بزرگداشت
فرگرد نامداری
فرگرد ستایشگر
فرگرد خود
فرگرد طبیعت
فرگرد بی باکی
فرگرد پیوند
فرگرد فریاد
فرگرد اندیشمندان
فرگرد آموزگار
فرگرد خرد و دانش
فرگرد آغاز
فرگرد پیمان
فرگرد بدگویی
فرگرد هنجارها
فرگرد خنده
فرگرد شایستگان
فرگرد هیچ
فرگرد آینده یک نظام سیاسی
فرگرد فروتنی
فرگرد بخت
فرگرد انتقام
فرگرد ترس
فرگرد خوار نمودن
فرگرد فریب
فرگرد آگاهی
فرگرد آدمی
فرگرد نابودی
فرگرد پیشرفت
فرگرد آدمیان
فرگرد بردباری
فرگرد راه
فرگرد خویش
فرگرد سکوت و خموشی
فرگرد نگاه
فرگرد اندیشه
فرگرد سامان
فرگرد باور
فرگرد زیبایی
فرگرد دیگران
فرگرد تجربه
فرگرد ارزیابی و نقد
فرگرد کشور
فرگرد بد اندیش
فرگرد نادان
فرگرد آرامش
فرگرد کار
فرگرد تنهایی
فرگرد راستی و ناراستی
فرگرد اندیشه همگانی
فرگرد رسانه
فرگرد امید
فرگرد سخن
فرگرد تلاش
فرگرد فرهنگ
فرگرد اندیشه
فرگرد شکست
فرگرد جهان
فرگرد اشک
فرگرد سفر
فرگرد پندار
فرگرد استاد
فرگرد هنر
فرگرد روان
فرگرد ستیز
فرگرد آزادی
فرگرد همسر
فرگرد گذشت و بخشش
فرگرد خودبینی و غرور
فرگرد سرنوشت
فرگرد شادی
فرگرد شناخت
فرگرد گزینش
فرگرد آرزو
فرگرد توانایی
فرگرد صوفی گری
فرگرد دوستی
فرگرد اندرز
فرگرد زندگی
فرگرد پرسش
فرگرد خردمند
فرگرد آرمان
آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند . ارد بزرگ
مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند . ارد بزرگ
میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند رساند . ارد بزرگ
پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . ارد بزرگ
تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . ارد بزرگ
مهم نیست تا چه میزان رشد کرده ایم ، مهم این است که از آرمان هایمان دور نشده باشیم . ارد بزرگ
هدف آدمهای کارآمد ، پیدا نمودن راهی مناسب برای ساختن ایده هاست . ارد بزرگ
آنکه در بیراهه قدم بر می دارد آرمان و هدف خویش را گم کرده است . ارد بزرگ
سفر ، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ فردا . ارد بزرگ
به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست . ارد بزرگ
اگر آرمان برایمان هویدا باشد ابزار های رسیدن به آن را خیلی زود خواهیم یافت . ارد بزرگ
آرمان ما باید دارای شور و برانگیختگی باشد . انگیزشی که آدمی را به هست و جوشش نیاورد ، خسته کننده است . ارد بزرگ
یادآوری آرمانها ، از بیراهه روی بازمان می دارد . ارد بزرگ
آرمان را نباید فراموش ساخت اما می توان هر دم ، به روشی بهتر برای رسیدن به آن اندیشید . ارد بزرگ
هیچ گاه از داشتن دشمن نترس ، از انجام ندادن درست آرمان های خویش بترس . ارد بزرگ
میان گام نخست و آرمان بازه ای نیست ، آنچه داریم اندازه نیروی کنونی ماست . ارد بزرگ
کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست . ارد بزرگ
آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . ارد بزرگ
اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست زیرا همواره دستخوش دگرگونی بدست جوانان پس از خود است ورود جوانان به آرامی ، آرمانهای نو پدید می آورد ، و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز نابود می گردد . ارد بزرگ
هرگز هنگام گام برداشتن به سوی آرمان بزرگ ، نگاهت به آنانی که دستمزد خویش را پیشاپیش می خواهند نباشد ! تنها به توانایی های خود اندیشه کن . ارد بزرگ
همیشه بدنبال سرنوشتی بهتر برای خود باش ، و اگر کسب دانش آرمانت است هر آنچه در این مسیر رنج ببری ارزشش را دارد . ارد بزرگ
آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران گردد آرمانی ارزشمند است که بهروزی ما و دیگران را در پی داشته باشد . ارد بزرگ
آدم های هدفمند فرمندند ، چرا که برآیند هدفمندی ، پاکی ست و پاکی شاهراه فرمندیست . ارد بزرگ
هدفمندان دارای دلدار ، فرهمندانند . ارد بزرگ
آنکه هدفش را ساده و باز نموده کمتر دچار سر در گمی می گردد . ارد بزرگ
زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید . تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی نخواهید برد . ارد بزرگ
آدمیانی اندک ، تنها به هدف می اندیشند ! و بسیار کسان که هدفشان جز خانه نشین کردن همان گروه و دسته کوچک نیست . ارد بزرگ
گاهی هدف خود ، سد دید آدمیست باید دور شد و آنگاه برگشت چه درخشان هویداست . ارد بزرگ
برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است . ارد بزرگ
کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ، و برآیندی شگرف ، در آن بر جای می گذارد . ارد بزرگ
فرگرد عشق
عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارد بزرگ
عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند . ارد بزرگ
نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . ارد بزرگ
هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است . ارد بزرگ
کمک به همگان ، عشقی است که به برجستگان کمک می کند راه های سرفرازی را بیابند . ارد بزرگ
فرگرد رنج و سختی
سختی های بزرگ به آدمی نیرویی دو چندان می بخشد . ارد بزرگ
دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ، ارزش فزونتر . ارد بزرگ
مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ
ارزش سختی های روزگار را باید دانست ، آنها آمده اند تا ما را نیرومندتر سازند . ارد بزرگ
آنکه سختی نکشیده ، نرمی و بهکامی نخواهد داشت . ارد بزرگ
گذشتن از سختی های پیش رو ، چندان سخت تر از آن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود . ارد بزرگ
بسیار یاد کردن از سختی های زندگی ، بردگی می آورد . ارد بزرگ
آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ
دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ، باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ
رنج آدمی را نیرومند می سازد برسان کوهستان سخت . ارد بزرگ
سرآمد دشواری و سختی دانایست و دانا چشم خویش را بر بسیاری از زیبایی های زود گذر گیتی خواهد بست . ارد بزرگ
فرگرد گیتی
تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است . ارد بزرگ
بسامدها : امواج
گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان از یک سو و پوزخند اهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ، معرکه این جهان گذارا است . ارد بزرگ
بی مایگی و بدکاری پاینده نخواهد بود ، گیتی رو به پویندگی و رشد است . با نگاهی به گذشته می آموزیم : اشتباهاتی همچون برده داری ، همسر سوزی و … را آدمیان رها نموده اند ، خردورزی ! آدمی را پاک خواهد کرد . ارد بزرگ
آنانیکه خویی جانور گونه دارند و تنها در پی زدودن گرفتاریهای خویشتن خویش هستند بزهکاران روزگارند. باید گفت نشانه آنها بر گیتی هم تراز ریگ کوچکی در کرانه دریای آدمیان نیز نخواهد بود . ارد بزرگ
بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند. ارد بزرگ
نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان خواهد بخشید . ارد بزرگ
گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ
فرگرد سرپرست
ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است . ارد بزرگ
بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت . ارد بزرگ
شباهنگام برای خانواده و نزدیکانت نامه بنویس و در روز برای اربابان و سرپرستان . ارد بزرگ
فرگرد پیشوا
برای شناخت آدمیان ، بجای کنکاش در اندیشه تک تک آنها ، بدنبال شناخت پیشوای انگاره و خرد آنها باشید . ارد بزرگ
کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند . ارد بزرگ
فرگرد کودکی
پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد. ارد بزرگ
رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست کافیست کمی به خوی کودکی برگردیم . ارد بزرگ
هرگز به کودکانتان نگویید پیشه آینده اش چه باشد همواره به او ادب و ستایش به دیگران را آموزش دهید چون با داشتن این ویژگیها همیشه او نگار مردم و شما در نیکبختی خواهید بود و اگر اینگونه نباشد هیچ پیشه ای نمی تواند به او و شما بزرگواری بخشد . ارد بزرگ
کسی که همسر و کودک خویش را رها می کند ، در پی خفت ابدیست . ارد بزرگ
کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن نخستین گام های قهرمانی است . ارد بزرگ
فرگرد سیاست
اهل سیاست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند ! . ارد بزرگ
مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ، چیزی جز پیگری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ
آدمهای پلیدی هستند که با زمان سنجی مناسب ، از نگرانی های همگانی بهره می برند و خود را یک شبه رهایی بخش مردم می خوانند . ارد بزرگ
کوشش های سیاسی برای جوانان ، مردابی مرگبار است . ارد بزرگ
فرگرد مردان و زنان کهن
چو گرمای تن مردان و زنان کهن به آسمان پر کشید با یاد خویش اندیشه هواخواهان خود را گرما دهند . ارد بزرگ
مردان و زنان کهن در راه رسیدن به هدف ، یک آن هم نمی ایستند . ارد بزرگ
نگاه مردان کهن ایستا نیست آنها دورانهای آینده را نیز به خوبی می بینند . ارد بزرگ
دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود . ارد بزرگ
اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است که در خانه ایی بی دیوار زندگی می کنیم . ارد بزرگ
فرگرد برآزندگان
برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند . ارد بزرگ
برآزندگان سپاه یاران خویش را تنها در آمدگان و زندگان نمی بینند . ارد بزرگ
برآزندگان گرما بخشند ، سخن و گفتار آنان راه روشن آیندگان است . ارد بزرگ
برآزندگان به گفتار سخیف و کم ارزش زندگی خویش را تباه نمی سازند . ارد بزرگ
برآزندگان چشم در دست پر از بذر خویش دارند و آسمانی که مهربان است صدای غرش باد هرزه گرد آنها را از راه خویش برنمی گرداند . ارد بزرگ
برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنان جز آهنگ خیزش و رشد نیست . ارد بزرگ
برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟ و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . ارد بزر
برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه راه های نارفته است . ارد بزرگ
برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید . ارد بزرگ
دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است به پهنه و گستره آسمانها . ارد بزرگ
کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست . ارد بزرگ
برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. ارد بزرگ
پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است. ارد بزرگ
کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ . ارد بزرگ
برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟… ارد بزرگ
ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بر بستر خویش دارد . ارد بزرگ
میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ
چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ . ارد بزرگ
فرگرد اسطوره
سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند . ارد بزرگ
اسطوره ها زاینده اند ! آنان برای فرزندان سرزمین خویش همواره امید به ارمغان می آورند . ارد بزرگ
فرگرد فرزند
هیچ گاه در برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید . ارد بزرگ
تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتی بر آورده می سازند . ارد بزرگ
مادر و پدر ، زندگیشان را با فروتنی به فرزند می بخشند . ارد بزرگ
این دیدگاه اشتباست که بپنداریم مرد توانا ، فرزندی همچون خود خواهد داشت . ارد بزرگ
فرزند نانجیب ، آتش عمر پدر است . ارد بزرگ
فرگرد فرمانروا
فرمانروای بزرگ مردم خویش را در هیچ کجای دنیا از یاد نمی برد و همیشه پناه آنان است . ارد بزرگ
فرمانروا اندیشه خویش را درگیر رخدادهای کوچک نمی کند . ارد بزرگ
سیاست بازان بدانند که فرمانروا همیشه به مردم بدهکار است . ارد بزرگ
سردمداران ناشایست ترسشان از ناکارآمدیشان نیست ، دوری از فرمانروایی آنها را می ترساند ! . ارد بزرگ
سردمداران برای آنکه به توفان مردم گرفتار نشوند باید با امواج دریای آدمیان هماهنگ گردند .مهار دریا غیر ممکن است کسانی که فکر می کنند مردم را با امکانات خود مهار کرده اند دیر یا زود گم می شوند . ارد بزرگ
فرمانروایان نیرومند ، رایزنانی باهوش و کارآمد در کنار خود دارند . ارد بزرگ
بیچاره مردمی که فرمانروایانش رایزن ! ، و رایزنانشان فرمانروا هستند . ارد بزرگ
مردم به دنبال گزارش روزانه فرمانروایان نیستند! آنان دگرگونی و بهروزی زندگی خویش را خواستارند !! . ارد بزرگ
فرمانروای دانا می داند ، هیچ ندای با کُشتن خفه نمی شود . ارد بزرگ
فرمانروای دانا ، زخم خورده را بر هیچ کار دیوانی نمی گمارد . ارد بزرگ
خواست فرمانروا باید هم آهنگ با مردم باشد پیشداری او به نابودی اش می انجامد . ارد بزرگ
فرمانروای اندرزگو شایسته فرمانروای نیست تنها آنانی شایسته اند که اهل کارند . ارد بزرگ
همواره سودجویان خود را نگهبانان راستین فرمانروا می دانند . حال آنکه فرمانروای پاکزاد ، به شمار مردم خویش پاسبان دارد . ارد بزرگ
وقتی دیوانسالاران از نزدیکان فرمانروایان شدند دیگر امیدی به رشد کشور نیست . ارد بزرگ
بیچاره مردمی که فرمانروایانشان ، شاگردان رسانه ها باشند . ارد بزرگ
فرمانروایان تنها پاسخگوی زمان حال خویش نیستند آنها به گذشتگان و آیندگان نیز پاسخگویند . ارد بزرگ
فرمانروای شایسته به فکر انتقام از مردم خویش نیست . ارد بزرگ
فرمانروایان هیچگاه نباید از بار کاری که بر دوش گرفته اند شانه خالی کنند اگر هم اشتباهی رخ نموده با دلیری آن را بازگویند . ارد بزرگ
فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد شایستگی گرداندن کشور را ندارد . ارد بزرگ
فرمانروا در برکناری کارمند نابکار زمانی را نباید از دست دهد چون سیاهی کار بزهکار در دید مردم خیلی زود دامن او را نیز خواهد گرفت . ارد بزرگ
به حال سرزمینی که روشنفکرش ، حرف فرمانروایان تمامیت خواه را تکرار می کند باید گریست . ارد بزرگ
بی شرم ترین فرامانروایان آنهایی هستند که ناکارامدی و اشتباهات خود را به مردم نسبت می دهند . ارد بزرگ
فرمانروایان بی خرد ، مردم را شاگرد خویش می پندارند . ارد بزرگ
پادشاهی که مردمش از او فروتر بنشینند در فزونی و برتری نیست او در ته چاه کبر و خود بینی فرو افتاده است . ارد بزرگ
یکی از بزرگترین خوشبختی ها ، خدمت بیشتر به مردم است . ارد بزرگ
میرآب ، به اندازه دهد ، همه دشت سبز خواهد بود . ارد بزرگ
فرگرد انتخابات
انتخابات مکان شعبده بازی دیوان سالاران نیست ! . ارد بزرگ
امروزه ، انتخابات آزاد تنها راهکار ادامه زندگی سیاسی فرمانروایان است . ارد بزرگ
انتخابات آزاد ، دشمن هیچ یک از باورهای توده مردم نیست . ارد بزرگ
انتخابات درست و سازنده ، ناجی کشور و نادیده گرفتن آن ، پگاه رستاخیزی هولناک است . ارد بزرگ
کشوری که گروه های هدفمند سیاسی ندارد انتخابات هر روز بیشتر به پستی می گراید . ارد بزرگ
دیوان سالاران بر این باور نباشند که انتخابات حقی است که آنها به مردم می دهند ! . ارد بزرگ
انتخابات نیاز به هنجاری خردمندانه دارد خردی که باور همه نخبگان آزاد اندیش کشور باشد . ارد بزرگ
انتخابات پرشگاه سیاسیون برای رسیدن به دستگاه دیوانی نیست اینجا خواست توده آدمیان برای درمان ناراستی هاست . ارد بزرگ
کوچک کنندگان دایره انتخابات ، با بن و ریشه آن دشمن اند . ارد بزرگ
آدمیانی که انتخابات نیک را بی ارزش می انگارند و آنانی که دانسته در بازی انتخابات نادرست رای می دهند هر دو به یک اندازه به سرزمین خویش پشت کرده اند . ارد بزرگ
فرگرد ریش سفید
دودمانی که بزرگان و ریش سفیدانش خوار باشند ، به کالبد بی جانی ماند که خوراک جانوران دیگر شود . ارد بزرگ
از آه و نفرین بزرگان و ریش سفیدان هر ایلی باید ترسید . ارد بزرگ
گِره های که به هزار نامه دادگستری باز نمی شود ، به یک نگاه و یا ندای ریش سفیدی گشاده می گردد . ارد بزرگ
اندیشه و سخن ریش سفیدان برآیند بردباری ، مردمداری و سرد و گرم چشیدگی روزگار است . ارد بزرگ
ریش سفید داراترین به اندیشه است نه به دارایی و اندوخته . ارد بزرگ
ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ، گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ، تفسیر می شود . ارد بزرگ
آنانکه تیشه به ریشه بزرگان و ریش سفیدان می زنند خود و فرزندانشان را بی پناه خواهند ساخت . ارد بزرگ
تبار بی ریش سفید ، همچون خانه بی سقف است . ارد بزرگ
نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . ارد بزرگ
بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ
فرگرد میهن
راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :
آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ
ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ را به سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن و ناموس خود می کنند . ارد بزرگ
آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است . ارد بزرگ
صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند می گویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی می گردد و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است ! حال آنکه هدف آدمی از زیستن پیشرفت و درک زوایای پنهان دانش است .
بجای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد . ارد بزرگ
میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر . ارد بزرگ
میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . ارد بزرگ
ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند . ارد بزرگ
میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ
آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد . ارد بزرگ
سرپرستانی که از ارزش سربازی می کاهند ، و پدر و مادرانی که ، پیشدار میهنداری فرزندان خویش می شوند ، به کشورشان پشت کرده اند . ارد بزرگ
برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. ارد بزرگ
آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد . ارد بزرگ
میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ
از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . ارد بزرگ
فرگرد سرآمدان
ایرانیان نیک نامی و پاکی تبار گذشتگان خویش را در شاهنانه فردوسی می بینند و در هر دودمانی که باشند برآن راه خواهند بود . ارد بزرگ .
کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند . ارد بزرگ .
نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . ارد بزرگ .
بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود . ارد بزرگ
فرگرد پیران
پیران جهان دیده همواره جوانان را به خروش و بیداری فرا می خوانند و بیماران پیوسته از پایان هر خروشی دم می زنند این کار ! صوفی منشانی خموش ، روانه میدان زندگی می کند . ارد بزرگ
نیرنگ پیران بدنهاد ، تنها با مرگ به پایان می رسد . ارد بزرگ
جوانان ! زندگی خردمندانه می خواهند ، کهنسالان باید آگاهی بخش اندیشه های آنان باشند نه بازیگران زندگی آنان . ارد بزرگ
پیران آزاده آنانیند که از آموزش دودمان امروز کوتاهی نمی کنند و هر آنچه در اندیشه دارند را هدیه می کنند . ارد بزرگ
پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها . ارد بزرگ
پیران جهان دیده برای گفتگو با جوانان مانع تراشی نمی کنند . ارد بزرگ
فرگرد دشمنی
برای نابودی دشمن اندیشه خود ، بیاموز و پژوهش کن ! و برای گریز از دشمن مال و زندگیت به هنجارهای قانونی پناه ببر و دوری پیشه کن . ارد بزرگ
اگر می خواهی کسی را بزرگ کنی ، پیوسته از او به دشمنی یاد کن . ارد بزرگ
دشمنی به آدمی این زمان را می دهد که تواناییهای خویش را باز شناسد . ارد بزرگ
دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور . ارد بزرگ
فرگرد تندرستی
تندرستی پاداش نیک زیستی ست . ارد بزرگ
تندرستی پرشگاه روان بیدار است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد برگ
اندوخته ای با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم . ارد بزرگ
فرگرد ادب
با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از بیماران ساخته است . ارد بزرگ
ادب نمایه آغازین خرد است . ارد بزرگ
آدم با ادب دروازه دلها را همیشه گشوده می بیند . ارد بزرگ
ادب با پول ، دانش و آموزش بدست نمی آید ادب دارای ریشه است ریشه ایی به بلندای تاریخ . ارد بزرگ
دانه ادب در درون ما همانند گیاهی رشد می کند روشن بینی ، آب رشد آن است و خورشید ، دوستان و همدلان . ارد بزرگ
خواست ادب آن نیست که هر چه ما می خواهیم دیگران بگویند ، ادب آنست که ببینیم آیا کسان دیگر در جایگاه خویشند ؟ و حال ما در کجاییم ؟ ارد بزرگ
برای آنکه کسی را با ادب بنامیم و یا وارون براین ، باید کمی درنگ کرد و زمان را به کمک گرفت . ارد بزرگ
مردم آدمهای بردبار را با ادب می دانند حال آنکه بردباری سنجشی درست نیست ! باید ادب آدمها را در آزمون ها سنجید و نه در سکوتها … ارد بزرگ
ادب خویش را هیچ گاه فرو مگذار ، با وجود آنکه مورد ریشخند باشی ! ارد بزرگ
فرگرد باران
به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ
بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ
خردمندان همچون باران بر اندیشه های تشنه می بارند و دگرگونی های آینده را موجب می گردند . ارد بزرگ
نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ
بارش باران از پستان گیتی ، فرزندان را در دل خاک جانی می دهد و زندگی را هویدا می کند و چه نیک مردان و زنانی که می بارند برای شکوفا شدن بستر آیندگان . ارد بزرگ
باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ
فرگرد روزهای سخت
روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت . ارد بزرگ
خارهای کوچک زخم به جان نمی زنند ، بلکه با او می آمیزد برای روزهای سختر . ارد بزرگ
بازده روزهای سخت ، بسیار بیشتر از دوران سرخوشی ست . ارد بزرگ
روزهای سخت گامهای آینده ما را استوارتر و تندتر می کند . ارد بزرگ
جنگ با روزهای سخت است که ما را پولادین می سازد . ارد بزرگ
فرگرد بخشندگی
بخشنده از دست نمی دهد او همواره در حال بدست آوردن است . ارد بزرگ
بخشندگی ، داشته است نه تباه شده . ارد بزرگ
اگر آدمیان می دانستند بخشندگی چه داشته بزرگیست هیچ گاه از آن دوری نمی گزیدند . ارد بزرگ
بخشندگان فرمانروایان بی تاج و تخت میانه مردمند . ارد بزرگ
مردم همواره گوش به ندای بخشندگان دارند . ارد بزرگ
برای رسیدن به بلندای بخشندگی باید از آز وجود خویش بگذری . ارد بزرگ
فرگرد گردن کشی
اگر پی به شکوه و گستره خرد خویش ببریم هیچ گاه به گردن کشی روی نمی آوریم . ارد بزرگ
گردن کشی آدمیان ، ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ
چه بسیار گردن کشانی که به آنی دچار زبونی شدند . ارد بزرگ
گردن فرازان به خرد روی آوردند و گردن کشان به نابخردی . ارد بزرگ
گردن کشان خیلی زود برده آدمهای بد کردار می گردند . ارد بزرگ
فرگرد ریشه ها
آنانکه از رسیدن به ریشه ها هراس دارند ، در روزمرگی دست و پا می زنند . ارد بزرگ
پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . ارد بزرگ
ریشه آدم های سست بنیاد همانند درختان ریشه در مرداب ، لرزان است . ارد بزرگ
وارون بر رشد و شکوه دانش آدمی ، ریشه ادب و منش آدمها ، از دوران دیرین تا کنون بسیار اندک دگرگون شده است . ادب تازیان ، مردم افرنگ و یا خاور نشینان کمترین دگرگونی را در خود داشته است . آنچه دگرگون شده دانش و خرد است . اما ریشه همان دردهای دیرین خویش را بر پشت دارد . ارد بزرگ
آدمها میوه های درختانی هستند که ریشه ای از دیرینه دارند . ارد بزرگ
فرگرد راز
کلید رازهای بزرگ ، در ژرفای کمی نیست . ارد بزرگ
هر چه بلند پروازتر باشیم به رازهای کمتری بر می خوریم . ارد بزرگ
آدمهای کوچک ، رازهایشان هم کوچک است . ارد بزرگ
با آدمهایی که همیشه از شما می خواهند حرفاهایشان را به این و آن نگویید کمتر گفتگو کنید . ارد بزرگ
هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ
همسران ، اگر رازهای زندگی خویش را بیرون نبرند خیلی کمتر به غم جدایی گرفتار آیند . ارد بزرگ
فرگرد رایزن
رایزنی نباید سودی روشنی در راهی که نشان می دهد داشته باشد . ارد بزرگ
رایزنی که دوستان فراوان دارد تکیه گاه مناسبی نیست او گرفتار است و اندیشه اش آزاد نیست . ارد بزرگ
رایزنی که کار ، اجرایی می کند ، قابل اعتماد نیست . ارد بزرگ
رایزن کسی است که می تواند از درون پیچیده ترین مشکلات ، ساده ترین و بهترین راهها را بیابد . ارد بزرگ
سخت ترین کارها ، یافتن رایزن است چرا که رایزنهای بزرگ دور از دیدگان مردم ، در اندیشه های دور در حال پروازند . ارد بزرگ
فرگرد باژ
بی گمان اولین باژ ، آخرین باژ نخواهد بود . ارد بزرگ
آنکه باژ می گیرد زندگیش بسیار کوتاه است . ارد بزرگ
اگر باژ دادی ایمین مباش ! که این درد را درمانی دگر است. ارد بزرگ
اگر هنجار ها و کارآگان سست باشند همان بهتر که باژ را بدهی . ارد بزرگ
هیچ هنجاری نمی تواند فراتر از جان بی گناهی باشد چه باژ باشد و چه غیر آن . ارد بزرگ
فرگرد ساختار
بازده ساختار بیمار ، درد و سیاهی ست . ارد بزرگ
در هستی جنبش حشرات هم چهار چوبی دارد . ارد بزرگ
تا ساختارها سامان نیابد رشدی هویدا نمی گردد . ارد بزرگ
قانون اساسی هر کشور نمای ساختار آن سرزمین است و ناراستی آن ، سستی و پلشدی در پی دارد . ارد بزرگ
ساختاری که با سرشت آدمی سازگار نباشد توان پایداری ندارد . ارد بزرگ
نیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، ساختارهای خشک و سخت خیلی زود نابود می گردند . ارد بزرگ
نگاهداری ساختارهای بیمار از نادانی است باهوش کسیست که ناراستی ها را از خویش دور کند و تن به راستی دهد . ارد بزرگ
نکات سخت هم اساسی ساده دارند . ارد بزرگ
فرگرد کوهستان
به کوهستان می نگرم ، درونم سرشار از نیرو می شود کوهها سر فرود می آورند ، و می گویند : باز ما را درخواهی نورد . ارد بزرگ
کوهستانها و دره های بی انتها در درون آدمها می بینم . ارد بزرگ
گام نهادن بر نوک کوه وجود ، بسیار سخت تر از هر کار دیگریست . ارد بزرگ
کوهستان ها هم رامشگاه آزادگان و بی پروایان است و نهیب ماندگاران تاریخ . ارد بزرگ
خردمندان تاریخ همچون رشته کوههای سترگ ، دشتهای آدمیان را نگاهبانی می کنند . ارد بزرگ
کوهستان را بنگر ، به تو می گوید نوک بلند و خیره ساز آن ، از پس دامنه ایی گسترده ، آسمان را به زانو درآورده است . ارد بزرگ
فرگرد پشیمانی
پشیمانی، اولین گام برای پوزش است. ارد بزرگ
درحالی که مردم برای اشتباه ناکرده هم باید پوزش بخواهند ! سیاستمداران پر اشتباه خود را آری از هر گونه ایراد می دانند و برای همین هیچ گاه پوزش نمی خواهند . ارد بزرگ
آنکه پوزش نمی داند چیست! مناسب دوستی نیست . ارد بزرگ
از پس پشیمانی می توان راههای تازه ایی را برای نجات یافت . ارد بزرگ
پشیمانی که ما را به راه راست نکشاند ، هیچ ارزشی ندارد . ارد بزرگ
تنها پشیمانی را باید بخشید که بر اشتباه خود آگاه شده و آن را بر زبان جاری می سازد . ارد بزرگ
فرگرد بزرگداشت
بزرگداشت ، بخشش بی ریای مهر است مهری که با آن می توان بوی بهار را همیشه همراه داشت . ارد بزرگ
بزرگداشت ، دروازه ای از بهشت است . ارد بزرگ
بزرگداشت توان نیروهای جوان را نیز دو چندان می کند . ارد بزرگ
استخوان بندی شهرها در دیوار است و بزرگداشت . ارد بزرگ
بزرگداشت آدمیان ، رشد فرهنگ را در پی دارد . ارد بزرگ
بزرگداشت کسانی دیدنیست ، که از دیدگان مردم بسیار دورند . ارد بزرگ
بزرگداشت در هر کجا می تواند باشد از خانه تا مدرسه و از روستا تا شهر . ارد بزرگ
فرگرد نامداری
نامداری بی نیک نامی ، به پشیزی نمی ارزد . ارد بزرگ
نامداران ابتدا از نام خویش گذشته اند . ارد بزرگ
نامداری که خود را به خواری می افکند ، هزاران دل آویخته به دامان خویش را نیز به خاک می کشد . ارد بزرگ
نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند . ارد بزرگ
نامدار کهن اسطوره و راهبر دوران هاست ، سرشت او با خوی مردم سرزمین خویش همگون است نه با سرشت فرمانروایان . ارد بزرگ
فرگرد ستایشگر
ستایشگر همیشه بر ستایش شونده در حال پیشی گرفتن است . او یاد می کند و دلدار برآورده می سازد . ارد بزرگ
ستایشگری آگاهانه ، چاپلوسی نیست چرا که خیلی زود ریشه ستاش شونده خاکی تازه را در دور ریشه خویش می یابد و در پس روزها این کار به بار خواهد نشست ، میوه تازه آن بسیار بهتر از گذشته خواهد بود . ارد بزرگ
ستایشگری هنر است هنری که با آن می توان ناراست ترین آدمیان را هم دلپسند نمود . ارد بزرگ
همسران باید یکدیگر را ستایش کنند و فرزندان هم پدر ، مادر و آموزگاران و… ستایشگری برای همه هست . ارد بزرگ
مهرورزی و ستایشگری درمان بسیاری از دردهای آدمیان است . ارد بزرگ
آنکه خودخواه است توان ستایشگری و مهرورزی ندارد او بسیار تنهاست . ارد بزرگ
فرگرد خود
خود را ، تا هنگاهی همراه داری که دلداده نشده ایی ، دلبسته با خویشتن خویش بیگانه است. ارد بزرگ
خودآختگی قابلیتی است که بسیاری ندارند . ارد بزرگ
خودت را بشناس اما به آن مبال . ارد بزرگ
در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . ارد بزرگ
برای کسب خرد ، سختی را بر خود هموار کن . ارد بزرگ
خود کامگان در ژرفنای وجود خویش گم می شوند . ارد بزرگ
خود را می توان نابود ساخت ! نخست با گردن نهادن بر پیشگاه ناداوری فرمانروایان و دیگر تن دادن به رسوایی و بدنامی . ارد بزرگ
فرگرد طبیعت
آدمی ریشه در خاک و طبیعت زیبا دارد آنانی که پاکروانند نسیم دل انگیز این زیبایی اند . ارد بزرگ
سرود طبیعت ضربانی ملایم و کشیده دارد . ارد بزرگ
طبیعت زنده و پویاست نکوداشت آن ، گرامی داشتن ریشه گاه آدمیان است . ارد بزرگ
آدمیانی که طبیعت خویش را نابود می کنند براستی بی ریشه و مزدورند . ارد بزرگ
طبیعت زیبا آدمیان را در گذر زندگی همواره شاداب و جوان نگاه می دارد . ارد بزرگ
روان رنجور ، در طبیعت سبز دوباره پیوند خواهد زد و به زندگی خویش ادامه خواهد داد . ارد بزرگ
فرگرد بی باکی
نخستین دروازه بی باکی ، تهی شدن از دلبستگی هاست . ارد بزرگ
بی باکی گله ، ناشی از چوپان بیدار است . ارد بزرگ
بی باک به آرمان خویش می اندیشد آرمان هویدا او را رویین تن می سازد . ارد بزرگ
اسطوره ها بی باکند ، آنها خوی برتر خویش را به آیندگان هدیه می دهند . ارد بزرگ
تنها بی باکی ارزشمند است که ریشه در پاکی و سرشت نیک آدمی دارد . ارد بزرگ
بزرگترین فر و داشته بی باکان روزگار ، دلهایست که به آنها امید بسته اند . ارد بزرگ
فرگرد پیوند
پیوند از پس تنهایی رخ می دهد ، ارزش می یابد و توان را چندین برابر می کند ، پس باید هر پیوند پاکی را شاد باش گفت . ارد بزرگ
پیوند پاک ، پیوندی ابدی است . ارد بزرگ
کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته و آن فلسفه پرواز است. ارد بزرگ
بریدن یک پیوند پاک ، فرو ریزی دهشتناکی ست . ارد بزرگ
پیوندمان را با یاد آوری سرشت نیکمان نیرومندتر سازیم . ارد بزرگ
پیوند ما تنها با زندگان نیست همه ما پیوندی ابدی با نیاکان و اسطوره های سرزمین خویش داریم . ارد بزرگ
فرگرد فریاد
خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ
فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ
استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ
فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند . ارد بزرگ
فریادرس پاکزاد است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی ست . ارد بزرگ
فرگرد اندیشمندان
اندیشمند همواره بدنبال پیدا کردن راهی مناسب برای بهبود زندگی آدمیان است . ارد بزرگ
اندیشمندان را شاید بتوان نادیده گرفت و یا بزور خفه شان نمود ! اما تاریخ ، گواه هزاران سال فریاد رسای آنان بوده و هست . ارد بزرگ
اندیشمند یگانه است و اگر از ترس سکوت نمود با آدمهای دیگر هیچ فرقی ندارد . ارد برگ
اندیشمندانی همواره نا آشنا می مانند که راه سخن گفتن با مردم خویش را نمی دانند . ارد بزرگ
راه های آینده ابتدا در اندیشه خردمندان رسم می گردد سپس مردم با کوششی بسیار آن راه ها را خواهند ساخت. ارد بزرگ
فرگرد آموزگار
آموزگار بالهای بزرگی ست که دانش آموز را به فرای آنچه می داند می برد ، آن فرا اگر روشنی باشد دودمانهای آینده را شکوهی شگفت انگیز فرا خواهد گرفت . ارد بزرگ
یک آموزگار می تواند با رفتار و گفتارش کشوری را دگرگون سازد . ارد بزرگ
آموزگاری ، عشق است چنین جایگاهی هیچگاه به دست غیر مباد. ارد بزرگ
دانش آموزان جوانه های برخواسته از وجود آموزگاران اند که با آسمانها می آمیزند و ریشه گاهشان همان خاک پر ارزش است . ارد بزرگ
یک آموزگار خام می تواند شاگردان خویش را برای همه زندگی سرگردان کند . ارد بزرگ
طبیعت ، آموزگار بزرگیست ، خردمندان از آن درس ها می گیرند . ارد بزرگ
فرگرد خرد و دانش
جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن . ارد بزرگ
خرد و دانش ابزار پیراستن اشتباهات است و خردمندان ابزار دونپایگان نمی شوند . ارد بزرگ
خرد در بستری طوفان زده رشد نمی کند
دانش را می آموزی اما خرد ، برآیند اندیشه و آموخته های ماست . ارد بزرگ
تنها آشیانه خرد ، راستی و درستی ست . ارد بزرگ
خرد ابزار توانایست و خردمند با فر دانش و اندیشه پاک خویش می آفریند ، او زایشگر رخدادهای امروز و فرداهاست . ارد بزرگ
فرگرد آغاز
ستایش ، هنگام نو رُستن را . ارد بزرگ
آغاز هر روز، نو شدنی دوباره است ، و زمانی برای پویایی بیشتر . ارد بزرگ
هر آن می تواند آغازی دوباره در زندگی ما باشد ، پس هیچ وقت پایانی پیش روی ما نیست . ارد بزرگ
تنها آغاز ها را باید جشن گرفت چرا که شیره جهان در رشد و زایندگیست . ارد بزرگ
هیچ آغازی را مزاری نیست چرا که همواره در حال دگرگونی و رشد است . ارد بزرگ
فرگرد پیمان
استوارترین پیمانها آنهایست که با اندیشه مان پذیرفته ایم . ارد بزرگ
ارزش پیمان شکن ، باندازه کفن هم نیست . ارد بزرگ
پیمان ها در هنگامه نیازها بسته می شود ، و آنگاه که پاره شود چیزی جز پلشدی و زبونی بر جای نمی ماند . ارد بزرگ
پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند . ارد بزرگ
میدان پیمان های گسسته ، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت . ارد بزرگ
فرگرد بدگویی
بدگویی ، رسوایی در پی دارد . ارد بزرگ
کسی که بدگویی می کند خواری را به جان می خرد . ارد بزرگ
آنکه دم خور آدمی است که بدگویی همواره با او پیوسته است ، خیلی زود اسیر وهم و سیاهی دل می گردد . ارد بزرگ
بدگویان را تنها بگذارید تا درون مایه چرکین آنها شما را نابود نسازد . ارد بزرگ
شاید در کوتاه مدت بدگویان به هدف خود نزدیک شوند اما در بلند مدت رسوای جهانند . ارد بزرگ
فرگرد هنجارها
هنجار طبیعی آدمی دوستی و نرم خویی ست اما برای بدست آوردن آن بیشتر زمان زندگی این جهانی را در ستیز و آورد می گذراند . ارد بزرگ
بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و … ارد بزرگ
تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است . ارد بزرگ
برای پرش های بلند ، گاهی نیاز است چند گامی پس رویم . ارد بزرگ
بسیاری بخاطر برآیند هنجارهای درونی اشان بین نمای سپید و پاکی در اشتباهند . ارد بزرگ
هنگامه رهایی اهریمن ، هنگام دربند شدن توست . ارد بزرگ
آنانکه هنجار وجودیشان در نابودی داشته های دیگران است و خود بی میوه اند را باید به کارهای بدنی واداشت تا بدین گونه خیری برای همگان و خویش داشته باشند . ارد بزرگ
ماخذ : http://www.aghlam.com/index.php?newsid=1847
پژواک اندیشه در فراسوی مرزها
تاریخ بشر، داستان مبارزه بیپایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، میتواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان
کتاب تفاوت های بارز اتوپیای جزیره اُرُدیسم با اتوپیای کشور جهانی هاکسلی
کتاب شباهت های فلسفه ارد بزرگ و مدل حالت پایدار
کتاب تفاوتهای اساسی، دیدگاههای زیست محیطی فیلسوف اُرُد بزرگ و ترامپ
- فلسفه اُرُدیسم چیست ؟ Orodism
- بازتاب جهانی فلسفه اردیسم Reaction of the World to the ORODISM Philosophy
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان The philosophy of Orodism in India
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا The philosophy of Orodism in United States
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ازبکستان The philosophy of Orodism in Uzbekistan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کلمبیا The philosophy of Orodism in Colombia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لهستان The philosophy of Orodism in Poland
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تاجیکستان The philosophy of Orodism in Tajikistan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان The philosophy of Orodism in Afghanistan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مراکش The philosophy of Orodism in Morocco
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور برزیل The philosophy of Orodism in Brazil
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نیجریه The philosophy of Orodism in Nigeria
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نائورو The philosophy of Orodism in Nauru
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لیبی The philosophy of Orodism in libya
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلژیک The philosophy of Orodism in Belgium
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سریلانکا The philosophy of Orodism in Sri Lanka
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فیلیپین The philosophy of Orodism in Philippines
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنگو The philosophy of Orodism in Congo
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ژاپن The philosophy of Orodism in Japan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اتیوپی The philosophy of Orodism in Ethiopia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کرواسی The philosophy of Orodism in Croatia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور جمهوری چک The philosophy of Orodism in Czech Republic
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گینه استوایی The philosophy of Orodism in Equatorial Guinea
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور صربستان The philosophy of Orodism in Serbia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور دانمارک The philosophy of Orodism in Denmark
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مالزی The philosophy of Orodism in Malaysia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اکوادور The philosophy of Orodism in Ecuador
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور قزاقستان The philosophy of Orodism in Kazakhstan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هائیتی The philosophy of Orodism in Hait
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوراس The philosophy of Orodism in Honduras
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تانزانیا The philosophy of Orodism in Tanzania
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس The philosophy of Orodism in Switzerland
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نپال The philosophy of Orodism in Nepal
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تایلند The philosophy of Orodism in Thailand
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایتالیا The philosophy of Orodism in Italy
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گرجستان The philosophy of Orodism in Georgia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آفریفای جنوبی The philosophy of Orodism in South Africa
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلغارستان The philosophy of Orodism in Bulgaria
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنیا The philosophy of Orodism in Kenya
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کامرون The philosophy of Orodism in Cameroon
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کره جنوبی The philosophy of Orodism in South Korea
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نروژ The philosophy of Orodism in Norway
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مکزیک The philosophy of Orodism in Mexico
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اندونزی The philosophy of Orodism in Indonesia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در جمهوری آذربایجان The philosophy of Orodism in Azərbaycan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور انگلیس The philosophy of Orodism in England
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور عراق The philosophy of Orodism in iraq
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان The philosophy of Orodism in Germany
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پورتوریکو The philosophy of Orodism in Puerto Rico
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور غنا The philosophy of Orodism in Ghana
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اسپانیا The philosophy of Orodism in Spain
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه The philosophy of Orodism in France
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ترکیه The philosophy of Orodism in Turkey
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور روسیه The philosophy of Orodism in Russia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بنگلادش The philosophy of Orodism in Bangladesh
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پاکستان The philosophy of Orodism in Pakistan
- زندگینامه فیلسوف حکیم ارد بزرگ ( بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم Orodism)
-
* «اگر انسانها در طول عمر خویش فعالیت مغزشان به اندازه یک میلیونیوم معدهشان بود، اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.» * «اگر واقعیات با نظر...
-
سياستمدار انسانها را به دو دسته تقسيم ميكند: ابزار و دشمن. يعني فقط يك طبقه را ميشناسند و آن هم دشمن است. فردریش نیچه بلند پروازی من ...