۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

آشناتی یا سبک افراغ /سبکی از آقای فکری شاعر ونویسنده ی معاصر

گاه نمیخواهیم ببینیم گاه نمیخواهیم بشنویم وگاه نمیخواهیم بیآموزیم,
گاه ترجیح میدهیم هیچ بر اندیشه نیافزوده ,کورباشیم وکر باشیم
!درمقام حرفهای نسنجیده اما, همواره زبانی درچرخش
ودر آموزش ازدنیا وپیرامون خود, کودن!افسوس !.
فرزانه شیدا


سبک جدید واثری جدیداز آقای فکری

تاريخ تولدایشان : پنجشنبه 4 اسفند 1345
کشور: انگلستان شهر: لندن

ليست دفتر شعر ها فکری
نوشته های ادبی فکری
http://www.shereno.com/file.php?id=59038


گاه پیش می اید که ما در زندگی خود با مطالب ونوشته ها وآثار و یا چیزهای جدیدی مواجه و روبرومیشویم که برای همگان درک وقبول آن ساده نیست و بسیار دیده ایم که دراینگونه موارد برخوردهائی نیز رخ میدهد که هرکسی نظر خود را عنوان داشته وبر اساس آنچه خود می اندیشد موضوع ومتن و یا آنچه در دیدگاه او جدید است را به بررسی می نشیند درتمام جوامع دنیا همواره با آغوشی باز از هرچه نوین وجدید باشد استقبال میشود وهمواره نیز گروهی هستند که هرگز رضا به شکستن قالبها نمیشوند وحاضر نیستند هیچ چیز جدیدی را بیآزمایند ونه تنها خود اینکار را نمی کنند بلکه تلاشی سخت نیز خواهند داشت که دیگرا ن را نیز از آن محروم دارند وهمواره وهمیشه آن چیزی پیروز میشود که قادر باشد خود را معنا کند وهمیشه زمانی نیز میبرد تا ازگروه مردمان «آنان که باید» ,« آنچه را که باید» بپذیرند در زمانی که همواره وتا همیشه هستند کسانی که قادر بقول هیچ چیز جدیدی نیستند.
قالبها را بشکنیم وترس از شکستن نداشته باشیم چرا که جاهل آن کسی ست که حاضر به آشنائی با چیزهائی نباشد که قادر به فهم آن نیست و تاسف بیشتر دراین است که حتی تلاش نیز نکند که انرا درک کند واین جای تاسف دارد .
فرزانه شیدا
____________________________________
از دفتر افراغ اندیشه
به قلم اقای فکری:____________________________
در خيال جاهلان انديشه غر وب مى کند
يا که نورش زير خاکستر آتش خاموش مى شود
تکه ابرى زود گذر است جهل و نادانى
تا به اشراق انديشه معنا پیدا مى کند
نشد خاموش شمع فهم و ادارک
به فوت دهانى که خود راکند ضحاک
در هر ضربه کاوه به آهن انديشه شد حديد
ورنه می ماند داستانش قديم و نه عتيد
اگر امروز آغاز نمودم حرف و حديث
تا که افراغ کنم انديشه وبيايد جديد
از گلستان انديشه تو را گويم اى رفيق
نشو غافل از تفکر در اين سبک جديد
شاعر :جناب اقای فکری
__________________
باشگاه اندیشه ایران

با تير خرد، قلب جهل را نشانه می روم تا شايد در ريشه کن کردن بيماری فراگير نيانديشيدن سهمی هر چند ناچيز داشته باشم

شادروان دکتر شريعتي در کتاب «چه باید کرد؟» روشنفکر را این گونه معرفی می کند: "کجاي تاريخ قرار گرفته اي ؟ اگر اين را بفهمي روشنفکري ... روشنفكر در يك كلمه كسي است كه نسبت به “وضع انساني” خودش در زمان و مكان تاريخي و اجتماعي اي كه در آن است، خود آگاهي دارد و اين ” خود آگاهي ” جبرا و ضرورتا به او احساس يك مسئوليت بخشيده است... روشنفكر رسالتش رهبري كردن سياسي جامعه نيست. رسالت روشنفكر خودآگاهي دادن به متن جامعه است فقط و فقط همين و ديگر هيچ. اگر روشنفكر بتواند به متن جامعه خودآگاهي بدهد، از متن جامعه قهرماناني برخواهند خواست كه لياقت رهبری را خواهند داشت... روشنفکر یعنی يک انسان آگاه نسبت به ناهنجاري هاي اجتماعي ،آگاه به عوامل درست اين تضاد و ناهنجاري ،آگاه نسبت به نياز اين قرن و اين نسل و مسئول در ارائه راه نجات جامعه از اين وضع ناهنجار..."

روشنفکر کسی است دارای اندیشه و بینش گسترده نسبت به جامعه و پیرامون خود. روشنفکر کسی است که گستره بینش و افکار او به زمان کراندار نمی شود. روشنفکر خرد و اندیشه را اسیر و گرفتار چارچوب های فکری و سیاسی حاکم نمی کند. اندیشه و بیان او به مرزها و ملت ها کراندار نمی شود و ورای سرزمین ها می اندیشد. روشنفکر باید منتقد مردم باشد و با واپس گرایی های رخنه کرده در بستر جامعه مبارزه کند و با آگاهی دادن به جامعه و فراهم کردن زمینه رشد خود آگاهی، رهبران با درایت و بینش باز را پرورش دهد. روشنفکر منتقد دولتها نیست چون دولتها مجری تفکرات مردم هستند و برای تغییر رفتار دولت ها می بایست از تغییر رفتار مردم آغاز کرد. رفتار دولتها تابع شرایط محیطی است و از سیاست های منطقه ای و جهانی تاثیر می گیرد و هر آن انتظار می رود که با تغییر شرایط، دگرگون شود. انتقاد از سیاست های جاری وظیفه سیاستمداران و یا در زمینه های اجتماعی و اقتصاد وظیفه دانشمندان و نظریه پردازان آن علم است.

روشنفکر پیش از آن که سیاست های دولت را به نقد بکشد، سنجشگر رفتار و باورهای مردم است زیرا دولتمردان و سیاست گذاران نیز برخاسته از متن جامعه هستند. روشنفکر با باورهای نادرستی که سیاستمداران فاسد را پرورش می دهد مبارزه می کند نه با سیاست مدار فاسد. اگر بستر خرافه پروری و خرد ستیزی در جامعه پابرجا باشد، سیاستمداران و دولتمردان بی خرد و نادان بر مردم حکومت خواهند کرد و مبارزه با آنان راه به جایی نمی برد. یک روشنفکر در پی رویدادها و حوادث ناگوار، به شخص نمی نگرد و شخص را مقصر شکست و یا پیروزی نمی داند. روشنفکر روح حاکم در یک جامعه را به بوته نقد می کشد و از دل این بررسی ها، باورهای نادرست و خرافی را بیرون می کشد. روشنفکر باید چراغ راهنمای نسل آینده باشد نه فانوس دست سیاست مداران.

روشنفکر از سیاست گریزان است چون سیاست مدار به دنبال منافع شخص و یا حزبی است اما روشنفکر به دنبال منافع دراز مدت همه ملتهاست. روشنفکر مرز های جغرافیایی و سیاسی را درهم می شکند و اندیشه اش را به همه جا پرواز می دهد، اما سیاست مدار بر مرزها حکومت می کند. امروزه روشنفکر واقعی انگشت شمارند و این تعداد کم نیز زیر باران تیر زهرآلود نادانی و خرد ستیزی در حال جان دادن هستند. با خالی شدن عرصه، روشنفکر نماها که سوداگرانی بیش نیستند، برای رسیدن و به قدرت و شهرت گاهی لباس روشنفکری بر تن می کنند و گاهی لباس واپس گرایی.

روشنفکر دینی کیست؟

گروهی بر این باورند که روشنفکری و دینداری در تضادند و روشنفکر دینی معنایی ندارد! اما اگر کمی واقع بینانه به مسئله روشنفکری بیاندیشیم و رسالت یک روشنفکر را درک کنیم، خواهیم دید که روشنفکری و دینداری با هم در تعارض نیستند و می توان پیرو دینی بود و روشنفکر دینی هم شد. نمونه بارز روشنفکر دینی مارتین لوتر است که با شناخت اندیشمندانه زمان خود، تحولی بس شگرف را در دین مسیحی به وجود آورد. همانگونه که در میان دانشمندان علوم مختلف به روشنفکر نیازمندیم تا با درایت و بینش خود مانع ارتجاع و سکون شود، در بین دینداران نیز به روشنفکرانی که آزادانه می اندیشند نیاز مندیم. بیشینه متولیان دینی چارچوب های ذهنی قدیمی را برای خود ترسیم کرده اند و تلاش می کنند تا همه رویدادهای قدیم و جدید را از این چارچوب ذهنی بگذرانند و ثابت نگه داشتن ابعاد و اندازه این چارچوب، همان واپس گرایی است که دامن دینداران ما را گرفته است. اما روشنفکر دینی با اشراف کامل به فلسفه وجودی دین و بررسی نیازهای روز جامعه و همچنین فرهنگ و اندیشه حاکم، چارچوب ها را تغییر می دهد و ابعاد و اندازه آن را بر اساس خواست های روز مردم تنظیم می کند. این همان نگاه روشنفکرانه به دین است که بارها آقای محمد خاتمی در سخنرانی ها به آن اشاره کرده است.

فرهنگ و اندیشه وارسته یک ملت را روشنفکران رقم می زنند نه سیاستمداران. و برای رهایی یک ملت از یوغ نادانی، به روشنفکران نیازمندیم. یک روشنفکر می توان یک معلم باشد و یا یک نویسنده. روشنفکر حتی می تواند یک راننده تاکسی باشد و یا یک خواننده. اما مهم این است که روشنفکر به رسالت خود واقف باشد و برای تاثیر گذاری بر فرهنگ جامعه لحظه ای درنگ نکند. روشنفکر خفته، روشنفکر نیست. چون افکار سیال و در حرکت، لازمه روشنفکری است و خاموشی روشنفکر یعنی سکون و جمود. برای ساختن یک جامعه باید روشنفکران را باور کنیم و خود نیز به روشنفکری برسیم. برای رسیدن به روشنفکری، ذهن ها و اندیشه ها را از قید و بند های مرسوم باز کنیم و اجازه دهیم روح خرد و اندیشه به پرواز درآید. به تاریخ بنگریم و از او درس بگیریم و به دنیای پیرامون خود با دید باز و خوش بینی بنگریم. برای روشنفکر شدن بیش از همه به دوست داشتن نیازمندیم. جهان را با همه خوب و بدش دوست بداریم و با مهرورزی بدیها را به خوبی تبدیل کنیم.

ایرانی آزاد ایران آباد

موضوع: انديشه و فرهنگ
http://bashgah.pib.ir/157301/%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1+%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F+%D9%85%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%AF+%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA+%DB%8C%D8%A7+%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85%D8%9F.html

انديشه شهيد تقديم به خانواده معظم شهدا

قلم در دست و فشارش در ا نگشتانم می چکاند بر روی صفحه سفید زندگانیم روح اندیشه....

می نویسد به رنگ قرمز عشق ...
تا که وسعت دهد در فکر ....
سوال در من فريادی کشيد گر چنين است..
چرا خون عُشاق هر دم بر زمين است...
اه بغزش ترکيد وگفت....

به خاطر لاله ای نازنين است...
شنيد آن گل زيبا و رعنا و گفت...
که سر اين داستان در انديشه شهيد است...
چو ظالم اين حرف و حديث خوب رويان شنيد...
از حسد ماشه هفت ير و تزوير کشيد...
رسید آن دم قطره خون شاعر جاری....
در کوه و صحرا و ‌نهال اندیشه شد...
چو برومند شد این درخت سبز و ماندگار...
در هر میوه اش هزاران بذر اندیشه شد

به قلم جناب اقای فکری
وبا تشکر از ایشان

آتش عشق:__ فرزانه شیدا __:



ترجمه متن: خداوند همراه ویاور تو باشد

(اصطلاحی ست برای آنکه کاری نیکو انجام میدهد وما به زبان فارسی میگویم

اجرش با خدا این جمله نیز هم برای گفتن : اجرت با خدا

وهم به عنوان دعا ی خیر به دیگران

گفته میشود ودر جائی دیگر به معنای

خداوند گناهان ترا ببخشد نیز بکار میرود. ترجمه ف.شیدا

¤¤¤¤ آتش عشق:_____________:

در آتش غم کشیدنی سوخته ام
در شعله ی غم به خود برافروخته ام
در دیده من غزل فقط قافیه نیست
من قافیه را ز عشق آموخته ام

شعری چو سروده ام ،دلی باخته ام
از عاشقیم ، ز آن غزل ساخته ام
بیهوده نباشد ار ، نخوانی دل را
« شیدادل خود», به خاک انداخته ام!

گفته ست بمن « عشق» :بخوان از دل ریش
پاینده شو در جهانِ غمناک وُپریش
با سوزش دل اگرچه ره تاریک است
با شعله ی دل ببر تو راهت را پیش

آری بدلم گفت در این شعله خداست
دروادی «او» رهت ز ,هر غصه جداست
پیدا نشوی, چو گم شوی در ره او
رسوا نشوی ,به راه او سینه « رهاست » .

پنهان نشوی اگر که معبودت اوست
حیران نشوی که این رهی پاک ونکوست
هرگز نروی زیاد او, هیچ زمان!
گر نام « خدا» بدین جهان ,داری دوست!

فرزانه شیدا
دوشنبه 16 آذر 1388


باشگاه اندیشه /تاملی بر ایدئولوژی در زمانه ما


◄ تأملى بر ايدئولوژى در زمانه ما بایاد:

دكترعلى شريعتى
http://www.bashgah.net/index.php


● نويسنده: على - عبدحق
● منبع: روزنامه - ایران

نام شريعتى با روشنفكرى، مبارزه، تفكر و جامعه شناسى و تا حدى فلسفه عجين است. اما مقارنت او با ايدئولوژى چيز ديگرى است. سال هاست كه در باب خوب و بد ايدئولوژى سخن مى گويند و اين به ويژه پس از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى به مثابه مظهر ايدئولوژى سكه رايج هر بازار شده كه به ايدئولوژى بد بگويند و حتى دوستان ديروزش از آن دست بشويند و نقاب ديگر در كار بياورند.

در واقع اين ماركس بود كه گفت: «تفسير عالم بس است، وقت آن رسيده است كه فيلسوف آن را تغيير دهد». ماركس بر پراكسيس به جاى ايده تأكيد مى كرد و آن را سرمنشأ معرفت مى دانست. با اين همه ماركسيسم يگانه ايدئولوژى انسان نبود. فاشيسم هم مظهر ديگرى از ايدئولوژى است كه جدال او با ماركسيسم و ليبراليسم به جنگ هاى جهانى و خونين انجاميد. شريعتى را در اين ميان به اتهام آميختن سوسياليسم با اسلام يا حداقل ارائه تفسيرى ايدئولوژيك از اسلام بسيار نواخته اند. اين به ويژه در اين چند ساله از سوى حلقه روشنفكرانى به وقوع پيوست كه از نام او روزى نان ها پخته بودند. اما با تمام شدن كار اتحاد جماهير شوروى و تحقير سوسياليسم در جهان دست از چپ گرايى شستند و تقريباً همگى سر به دامان مهربان ليبراليسم گذاردند.

اكنون شريعتى به مثابه سرشناس ترين چپگراى مسلمان كه مؤثرترين حضور را در ميان مردم يافته بود حكم ستون شيطان را داشت! حلقه روشنفكران گرد او جمع مى آمدند و با سنگ زدن بر او از «ايدئولوژى» تبرى مى جستند و پايان ايدئولوژى را جشن مى گرفتند! در يكى از نخستين سمينارهاى چنينى بود كه تخم گياه عجيبى كاشته شد و فيلسوف علم كارل پاپر (كه كتاب هاى مربوط به سياستش را مهمتر از نوشته هاى فلسفه علمش مى دانست) به مثابه دشمن اصلى ايدئولوژى ظهور كرده و در برابر شريعتى قد برافراشت. مهمترين پيام اين فيلسوف چنين معرفى شد: «ايدئولوژى را رها كن!». اين انديشمند ليبرال اكنون سمبل پايان ايدئولوژى در اقشار روشنفكر ايرانى به حساب مى آمد (و هنوز پس از گذشت ساليان در ميان برخى از جاماندگان اين قافله اصلى ترين دشمن ايدئولوژى محسوب مى شود).

نكته هاى عجيبى در داستانى كه گفتيم هست كه به يكى دو تا از آنها اشاره مى كنيم؛ يكى اين كه كسانى كه با نوشته هاى اصلى پاپر آشنايند و به ويژه آنها كه پاپر را نه به عنوان فيلسوفى يكه افتاده و امام الفلاسفه در عالم غرب كه در ميان جغرافياى فيلسوفان علم نيمه دوم قرن ۲۰ در ارتباط با آنها مى شناسند شايد از نقشايدئولوژيكى كه پاپر در ايران پيدا كرده سردرگم شوند و يا حتى حيرت كنند چه پاپر كه «قراردادگرا» است و هنجار را مقدم بر معرفت مى داند چگونه مى تواند بر ايدئولوژى شوريده باشد. در واقع خود وى نه تنها هرگز چنين نكرده بلكه مثلاً با نگاهى به صفحات نخست كتاب «منطق اكتشاف علمى» كافى است عباراتى را بيابيد كه در آن اذعان دارد كه در سراسر افكارش نوعى ايدئولوژى جريان دارد و نه تنها اين امر را آشفته گر افكار خود نمى داند بل تمام نظام انديشه اى خود را به كار مى گيرد تا نشان دهد كه حضور ايدئولوژى در علم (حتى علوم طبيعى) امرى اجتناب ناپذير است. اين موضوع البته به بحثى مفصل نياز دارد كه به وقتى ديگر وامى گذاريم.

اما ايدئولوژى اى كه پاپر از آن سخن مى گويد چيست اين دقيقاً به دومين نكته داستان مربوط مى شود. پس از فروپاشى فاشيسم و سوسياليسم تنها ليبراليسم است كه ميدان دار عرصه ايدئولوژى هاست و اين همان ايدئولوژى اى است كه پاپر صريحاً بدان معتقد است. اساساً آزاديخواهى در مركز انديشه پاپر است به نحوى كه هيچ معرفتى هر چقدر هم كه يقينى به نظر برسد در نظر او تنها در صورتى معتبر خواهد بود كه بتواند مورد قضاوت و بررسى عامه و از اين طريق نقد و بررسى قرار گيرد و بتواند تغيير كند و اين موضوع، نقطه آغاز ظهور دوباره فاشيسم در درون ليبراليسم است، مسئله اى كه بعدها شكل سياسى آن به صورت ليبرال دموكراسى هدايت شده و تزريقى در بسيارى از كشورهاى غربى ظاهر شد. از ديد پاپر انديشه اى كه تغييرناپذير باشد آزادى انسانى را مخدوش مى كند و از اينجاست كه چنين معرفتى حتى علم نيست.

پاپر را رها كنيم زيرا موضوع مهمترى در پيش است. ليبراليسم خود يك ايدئولوژى است و ايدئولوژى پيچيده اى است. اما برخى روشنفكران وطنى آن را به مثابه پادزهر ايدئولوژى مى پرستند. آرزوى رهايى از ايدئولوژى آنها را به اين سو مى كشاند كه هيچ امرى از امور معرفت را يقينى تلقى نكنند و هيچ بايدى را عينى و بى برو برگرد تصور ننمايند. بايدها و نبايدها داراى تاريخ مصرف و نسبى اند و هيچكس نبايد هنجارهايى را به مثابه دستوراتى فرازمانى و فرافردى بپذيرد. در چنين وضعيتى تنها توافق در جوامع است كه حرف اول و آخر را مى زند. هيچ معيار فرافردى براى سنجش حقيقت موجود نيست و حقيقت همواره در انديشه يك فرد محبوس خواهد ماند.

بى شك قرار دادن «آزادى» به مثابه مركزى ترين ارزش در يك نظام ارزشگانى، آن نظام را به نظامى هنجارگرا تبديل خواهد كرد. چنين نظامى حاوى بايدها و نبايدهايى خواهد بود كه مستقيماً معلول مركزيت يافتن يك مفهوم به مثابه ارزش نهايى است. در چنين اوضاعى گفتن اين كه ليبراليسم ايدئولوژى نيست غفلتى است كه تنها مى تواند زاده انس با آن باشد.

چنانچه چهره هژمونيك ليبراليسم در اين نكته نهفته است كه اجازه نمى دهد هيچ نسخه اى براى تميز حق از باطل و سره از ناسره تجويز شود و ظاهراً معارضه آرا در آن اصالت دارد كه در عمل هم چنين نيست.

در واقع هركسى (و نه تنها آزادى گرا) ارزش هاى مأنوس خود را حقيقت جاويد مى شمرد و هرگز نمى فهمد كه انديشه هايش همواره وجهى هنجارى دارد. آنچه آمد بدان معنا نيست كه آرزوى ترك اغراض و هواها و دلبستگى ها براى نيل به حقيقت آرزوى بدى است. به عكس آنچه قرن ما را به تلاطم و آشوب كشيده و انديشه ها و انديشه را مشوش كرده ايدئولوژى است. ايدئولوژى چشم بشر را كور كرده و سياست (به مثابه مهمترين ظهور اراده) همه جا تقدم دارد و اصل با اوست و چگونه مى تواند اصل نباشد در حالى كه ساز عالم ما را سياست كوك كرده است. سياست مركز تمدن جديد است و اهميت روش نزد دكارت نويد همين معناست و تكنيك و تكنولوژى ظهور نام آن. اما تمناى انديشه غيرايدئولوژيك تمناى دشوارى است. هرچه تلاش مى كنيم از اغراض فاصله بگيريم بيشتر در آن فرو مى رويم و چشممان بسته تر مى شود. تنها جايگزين ايدئولوژى كه پيش چشم ماست، شك است و عالم ما اگر پس از سقوط همه ايدئولوژى ها به سوى چيزى رفته باشد همانا شكاكيت است.

يقينى كه مردمان ما با آن مى زيستند از ميان رفته و شرف و شجاعت و غيرت دفاع از حقيقت را نيز با خود برده است. از تمام اجزاى معرفت جديدمان بوى شك برخاسته: فيزيك كوانتوم ناتوانى ما در تعيين دقيق همه حقايق عالم مادى را اصل تغييرناپذير خود قرار داده و آرزوى امثال لاپلاس را به مثابه افسانه اى خام تعبير كرده است. معرفت شناسى جديد دستيابى به حقيقت را پندار مى شمرد و فلسفه علم نمى تواند مرزى ميان خرافات و جادو و معرفت علمى ترسيم كند. آرزوهاى پرشور ابتداى قرن پيشين از ميان رفته و صلاى شورانگيز پيشرفت كه از حلقوم دودآلود قطارهاى ذغال سنگى بيرون مى آمد جاى خود را به زمزمه تلاش براى حفظ باقيمانده مدنيت در ميان جنگ و ترور داده است. ديگر هيچكس از اختراعات نو شگفت زده نمى شود و براى كشف حقايق نو خطر نمى كند. مأواى اصلى دانشمندان كه روزى صحنه طبيعت بود به كاغذهاى مجلات و صندلى هاى نرم كنفرانس ها تبديل شده: شور و يقين از ميان رفته است.

با اين حساب بى راه نيست كه شريعتى را مردى مربوط به گذشته بدانيم. گذشته اى زيبا و دلكش مانند يك تراژدى يا حماسه كه تنها مردانى با يقين و شرف را به خود مى خواندند. اما به نظر مى رسد اين هردو در سال هاى ما كالاهايى كم يابند و شايد تنها ارزشى تاريخى داشته باشند.

شريعتى مردى از مردان دوران جوانى يك مدنيت است و به نظر مى رسد كه عصر ما عصر ميانسالى مدنيتى باشد كه رو به پيرى گذارده است.

● نويسنده: على - عبدحق
● منبع: روزنامه - ایران
باشگاه اندیشه
http://www.bashgah.net/pages-21079.html

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان