۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه





این یک مرثیه نیست - مروری بر موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان
نویسنده: مصطفی پورنجاتی
منبع:سایت وازنا


قرار است درباره‌ی «موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان»، با هم حرف بزنیم. من این موانع را متعدد می­دانم و همه را در شبکه­ای، پیوسته به هم می­بینم. آن‌ها را به چهار دسته تقسیم می­کنم: فردی، محیطی، خانوادگی و رسمی. این عنوان‌ها، البته تعریف­های خاص خود را دارند.
موانع فردی
خود مخاطبان: شاید چنین عنوانی در بحث موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان، عجیب باشد و شبیه تسلسل فلسفی. ظاهرا‌ً مثل این‌که بگوییم هوا گرم است؛ زیرا هوا گرم است! اما نه.

هر گونه الگوی ارتباطی چند جزء دارد و در مورد موضوع این نوشته، مخاطبان شعر با شاعران و معرفی­کنندگان آن، اجزای رابطه­اند. چگونه ممکن است ارتباطی شکل بگیرد، بدون خواست و تقاضای گیرندگان در این الگوی ارتباطی که مردم و مخاطبان باشند؟

چند درصد از مردم ما حاضرند به شکل مستمر و در سبد علایق و نیازهای روزانه­شان، کتاب شعر بگذارند؟ آیا جوّ شعرخواهی و شعرخوانی، فقط با مسئولیت و کوشش سرایندگان آثار و تبلیغ رسانه­ها و عواملی از این دست، شدنی است؟ نه. و البته این معضل، از فرزندان پدری است کهن­سال به نام کتاب­نخوانی مردمان ما. ما مردم هنوز نمی­دانیم و نچشیده­ایم که چگونه شعر، تلطیف روح، رفع خستگی، ایجاد سازگاری با وضعیت­های ناجور، و آرامش و شادی با خود می­آوَرَد. و بدین لحاظ به قول مولوی: تا نباشد ابر، کی خندد چمن؟/ تا نگرید طفل، کی جوشد لبن؟
موانع محیطی
یک. رسانه­ ها: بزرگ­ترین رسانه‌ی عمومی، صدا و سیما، در طول یک هفته، چند ساعت برنامه به شعر اختصاص داده است؟ از این حجم بسیار اندک ـ که گمان نمی­کنم بیش‌تر از دو سه ساعت باشد ـ چند دقیقه به شعر شاعران جوان که هنوز در مرز چاپ اولین مجموعه­ اند، و میان­سالان این راه و پیشکسوتان اختصاص دارد؟
جای این آرزو برای علاقه­مندان به شعر محفوظ است که: کاش یک دهم تبلیغی که با آن کیفیت نافذ برای «ایرانسل» می­شود، برای کتاب­های شعر می­شد..

از نظر موضوع و مضمون نیز، آیا صدا و سیما، جز به جریان شعر متعهد و انقلابی، یا گاهی شعر کلاسیک ایران در محدوده‌ی چند نام معروف، آنتن می­دهد؟

صفحات ادبی روزنامه­ ها هم بیش‌تر به درج خبر و گزارش­هایی درباره‌ی داستان و رمان‌های روز می­پردازند و شعر، تقریباً در سایه یا در محاق است. بگذریم که بارها دیده­ام فلان روزنامه‌ی معروف، صفحه‌ی ادبی­اش را هم چند مرتبه یکبار کرده، و مجال شعر را به تاریخ و سیاست وامی­گذارد..

درباره‌ی مجلات تخصصی شعر بگویم که گذشته از تعداد کم عناوین این نشریات ـ که گویا بر اساس آمار بانک اطلاعات نشریات کشور به ده عنوان هم نمی­رسند ـ با ورق زدن چند شماره از آن‌ها، در می­یابیم که عمدتاً ناشر شعر دایره‌ی بسته­ای از چهره­ها هستند؛ چهره­هایی که در شماره‌ی بعدی همان نشریه، شاهد کارهای قدیم یا جدیدشان خواهیم بود..

اکنون تنها رسانه ای که نمایشگر تنوع و تعدد سلایق شعری در گستره‌ی زبان فارسی است، اینترنت و در واقع، وبلاگ است. اما آیا دسترسی به اینترنت در کشور ما، همچون رادیو و تلویزیون و روزنامه، کاملاً همگانی، همیشگی، غیر تخصصی، و ارزان است؟ نه..

دو. ناشران: بسیاری از ناشران پُرکار و شناخته­شده، مجموعه شعر چاپ نمی­کنند. اما اگر اثر، داستان و رمان، تاریخی، یا روان­شناختی باشد ابراز تمایل می­کنند و چراغ سبز کمرنگی نشان می­دهند. ناشران شناخته­شده ـ که وقتی کارهای جدی­تر چاپ می­کنند اصطلاحا" به آن‌ها معتبر گفته می­شود ـ هاله­ای از اعتماد مخاطبان و نویسندگان را با خود دارند و طبیعی است هر کتابی توسط آن‌ها کار شود، بخت بیش‌تری برای پخش و فروش و اقبال مردم خواهد داشت. حالا ببینید که امروزه، دفترهای شعر جوانان نوقلم و کتاب­اولی را کدام ناشران چاپ می­کنند؟
آیا نگاه و چشمه و نی و ققنوس و مروارید و مرکز و هرمس؟ نه. اکنون بین شاعران، فقط نام چند ناشر پُرکار و معتبر، به عدد انگشتان یک دست، می­چرخد که آماده­اند با سرمایه‌ی صاحب اثر، کارشان را چاپ کنند: آهنگ دیگر، ثالث، آرویج، و یکی دو ناشر دیگر. این مؤسسات هم لابد با حجم گسترده‌ی آثار منتشر نشده روبرویند و خود من هم چند ماه است پشت همین ترافیک مانده­ام..

سه. مؤسسات پخش و کتاب­فروشی­ها: آن‌ها فقط به عنوان‌های چاپ چندم از نویسندگان مشهور، ویترین و قفسه و ویزیتور می­دهند و تازه­آمده­ها کم‌تر جایی در مغازه و دفتر آن‌ها دارند یا اصلا" ندارند..
موانع خانوادگی
یک. خود شاعران: شاعران جوان، در مورد انتشار شعرشان نیز مانند لحظه­های خلق شعر، به تنهایی و درون­گرایی گرایش بیش‌تری دارند، تا به حضور و شور اجتماعی برای معرفی شعرشان. تصور کنید که ده درصد از شاعران ناشناخته، تصمیم می­گرفتند با روزنامه­ها تماس بگیرند و درباره‌ی معرفی مجموعه شعرشان رایزنی کنند. یا هر شاعر جوانی تصمیم می­گرفت یکی دو معرفی کتاب برای شاعر دیگر بنویسد و در نشریات چاپ کند. آیا آن وقت هم فضای شعر، چنین فرو افتاده و سرد می­ماند؟ نه.

دو. منتقدان: بیش‌تر نویسندگانی که به شکل حرفه­ای و مستمر به کار تحلیل و نقد و معرفی مجموعه­شعرها مشغول­اند، بیش‌تر، مایل­اند به نام­های مشهور بپردازند و زیر آفتاب آن‌ها، پوستشان را برنزه کنند. گویا احساس این است که قلم­زدن برای جوان­ترها و ناشناخته­ها، اتلاف وقت و کاغذ است. بگذریم که از طرفی، دیگر توقع بجایی نیست که منتظر باشیم محمد حقوقی و عبدالعلی دستغیب بنشینند و برای یک خانم یا آقای شاعر بیست ساله تحلیل شعر بنویسند. این «بجا نبودن»، نه به این دلیل است که آن‌ها حقوقی و دستغیب هستند؛ به این علت است که باید آن‌ها را پیشکسوت بدانیم.
سه. پیشکسوتان: چه بسیار از آن‌ها که روی کتاب جوان‌ها امضا نمی­کنند و در سخنرانی­ها و میز و صندلی­هایی که در اختیارشان است، برای تازه­تر­نویس­ها خرج نمی­کنند. چند دفتر شعر چاپ اول از یک نویسنده‌ی کتاب­اولی دیده­ایم که با «تقریظ» و مقدمه‌ی یک شاعر صاحب­نام مزیّن شده باشد؟
چهار. دانشکده­های ادبیات: سخنی تکراری است نبود منابع و سرفصل­های ادبیات معاصر ایران و جهان در این دانشکده­ها. و خروجی­های چنین محیط­های آکادمیکی، قطعا" نمی­توانند با جریان شعر امروز آشنا باشند، چه رسد که تحلیلگر و منتقد و معرّف آن باشند یا در فضاسازی­ها و نظریه­پردازی­ها نقشی به عهده بگیرند. فعلاً این مسیر، برای کوفتن جاده­های نرفته، مسدود است، ولی نه به این علت که کارگران مشغول کارند.
موانع رسمی
نگاه حاکم بر وزارت ارشاد، سخنرانی­های مذهبی و رسانه­های رسمی حاکمیت جامعه، به شعر بی­اقبال است.
نشان‌هاش این که امسال برای شعر، سومین جشنواره‌ی بین­المللی فجر برگزار شد، و برای فیلم، بیست و هفتمین جشنواره.

در مورد رسانه­های مذهبی این‌که شما در عمرتان چند سخنران دینی دیده­اید که در خطابه‌اش، غیر از بخش ذکر مصیبت، شعر قرائت کند؟ حال آن‌که روزگاری بود که بیان ادبی و هنری، رسانه‌ی اصلی و یکه‌ی میدان تبلیغ دین بود: وقتی قرآن نازل می­شد. و مگر قرآن از ساختارهای زبانی برجسته­ای برخوردار نیست، چنانکه اعراب نامؤمن، از شنیدن آن می­پرهیختند تا مبادا زیر تأثیر و نفوذ کلام هنری قرار گیرند؟ آیا نهج­البلاغه، وجوه و قابلیت­های گسترده‌ی ادبی و بلاغی گوینده‌ی آن را بازنمی­تابد؟ نشاندن قرآن در کنار دیوان حافظ روی تاقچه‌ی خانه­های ایرانیان، چه مضمونی دارد؟

این نوشته، تمایل دارد به درکی متقابل برسد و با همه تفاهم داشته باشد.
«کتاب­نخوانی» مخاطبان و شعرنخوانی آن‌ها را درک می­کند؛ زیرا زمانه، اقتضا می­کند حداکثر انرژی، وقت و پول خود را صرف کسب درآمد کنیم تا پس­انداز که نه، نیازهای روزمره و اولیه‌ی خود را برآورده کنیم. پس حق می­دهم که دیگر مجالی برای رفتن به سراغ شعر نمانَد و این جور پیشنهادها، با واکنش تند مردم مواجه شود، شبیه این‌که: «ای آقا! دل‌ات خوش است».

صدا و سیما را درک می­کنم؛ زیرا پخش تیزرهای رنگارنگ مانند «ایرانسل»، درآمد کلان دارد؛ ولی تبلیغ فرهنگ و کتاب، نه. فرهنگی­ها همه­اش به دنبال گرفتن تخفیف پخش تیزر هستند، ولی اقتصادی­ها، راحت چک می­کشند. البته نگاه حاکم بر این رسانه‌ی عمومی نیز نگاه رسمی است (رجوع کنید به موانع رسمی در همین نوشته) و چاره چیست جز گاهی به ندرت گفتن در باب شعر متعهد یا مثلاً تمجیدی از ادبیات کلاسیک این سرزمین.

روزنامه­ها را درک می­کنم؛ زیرا این رسانه­های مردمی، باید در دکه­ها به فروش برسد. خوانندگانی که شعر نمی­خوانند، و بیش‌تر طرفدار رمان و سینمایند (یا این‌که نویسندگان و منتقدان این دو هنر فعال­ترند) باعث می­شوند صفحات ادبی هم بشود سینمایی و داستانی، یا حتی به سلیقه‌ی سردبیر بشود تاریخی یا سیاسی.

مجلات ادبی را درک می­کنم که کاملا" خصوصی­اند و همواره در حال نفس­تنگی اقتصادی و هزینه­ای. کسی که آگهی برایشان نمی­دهد چاپ کنند؛ پس می­کوشند با گروهی از دوستان و سلیقه­های مشابه خودشان، به هر حال ادامه‌ی حیات دهند و دیگر چه انگیزه­ای برای انعکاس صداهای متفاوت و تجربه­های در حال شکل­گیری در عالم شعر امروز؟!
ناشران و مؤسسات پخش و کتاب­فروشی­ها، این خانواده‌ی مظلوم هم که تکلیفشان تابع وضعیت کلّی فرهنگ است و علایق مطالعاتی مردم. با این اوضاع بی­حمایتی و کاغذ آزاد و نبود یارانه­های فرهنگی، همین که زود به زود تعطیل نمی­شوند، جای شکرش باقی است. آن‌ها را درک می­کنیم.

و اما شاعران. همین طور است. حق با آن‌هاست. وضعیت جوری است که گاهی ممکن است آدم­های هنرمند برای تبلیغ و فروش دفتر شعرشان، تنهایی­شان را به حراج بگذارند یا کاری کنند که در شأن و اندازه‌ی عزت و آبرویشان نیست. و البته به گمانم کمی هم درون­گرایی­های شاعران، افراط­گونه شده و حلقه­های ادبی مثلاً یا برگزار نمی­شود و یا بسیار کم­رونق است. دلم نمی­خواهد بیش از این، آن‌ها را درک کنم. جای تلاش جمعی و فردی آن‌ها، به شدت احساس می­شود.

درباره‌ی منتقدان این‌که، در کشوری مثل مملکت ما که به اهالی دانایی و ادبیات چندان ارجی نمی­گذارند، و وقت و هزینه­ها اجازه‌ی نوشتن و پژوهش آزاد و بی­دغدغه در زمینه‌ی راه­های نرفته و پژوهش­های تازه باقی نمی­گذارد، همان بهتر که مختصرِ عمر را با فکر کردن درباره‌ی بزرگ­ترها و زیر بالِ نام­آوری آن‌ها بگذرانیم.

پیشکسوتان. آن‌ها را درک می­کنم. چه بسیار از آن‌ها که عمری نوشته­اند و به هزار زحمت منتشر کرده­اند. فروش رفته؟ با چند هزار شمارگان؟ تا چاپ چندم؟ و حالا در سنین پنجاه و شصت و هفتاد، شهرت به سراغشان آمده است. دیگر چه انگیزه و فرصتی که همین اندک آوازه را خرج کم­سن و سال­ها کنند.

دانشکده­های ادبیات. آن‌ها را نمی­توانم درک کنم؛ مگر این که سایه‌ی سهمگین پیران و دلبستگان مطلق به ادب کلاسیک و مخالفان مطلق ادب امروز، مانع تدوین سرفصل­های معاصر شود، یا مسئله مربوط به اقتضائات وزارت علوم باشد، که نمی­دانم.

درباره‌ی نگاه وزارت ارشاد، چیزی ندارم بگویم؛ زیرا در فرهنگی­ترین دولت­هایمان نیز، گُلی درشت به سر شعر و شاعری زده نشده و به شکل نیمدار و کج­دار و مریز، افت و خیزهای بسیار آهسته­ای صورت گرفته است.
اما سخنرانان مذهبی. مگر آن‌ها چه تقصیری دارند؟ وقتی در آموزش­هایشان، در کتاب­های درسی، خبری از ادبیات فارسی به جز یک درس ساده نیست؟ و در آموزش­های تبلیغی­شان ایضا". بگذریم از معدود سخنرانان مذهبی که خلاف این حکم­اند.
***
این یک مرثیه نبود؛ مرور کوتاهی بود بر دردی مزمن، با نگاهی به علت­های احتمالی. نمی­دانم شما مخاطب کدام بخش این نوشته هستید، اما امیدوارم دست کم خود من، به عنوان یک سلول از پیکره­ای عظیم، در سلامت و پیشبرد فرهنگی آن، بویژه در شاخه‌ی شعر، اثرگذار و سودمند باشم..

چشم انتظار سکوت از دفتر ذات رویا _پائیز 81



خیره به آتش
رو به ششهای جنگل
تنها
در فکرم
به تولدِ رویایی تازه،
کاش می شد همچون باد
رها بودم
با پرنده های مهاجر
گاهی همسفر بودم
واندیشهء در انزوا آموختن را
اعتراف می کردم
به کارمای وجودم

تو ای سکوت
ای معشوق همیشه الهام بخش
همیشه به روح تو دلباخته ام
با تو آرامش را
در تاریکترین حالتها
در تاریکترین جاها نیز یافته ام
تو هرگز چشم انتظار کسی نیستی
همگان عاشق حسِ خویش
در خلوتِ زیبای تو و تو تنها نیستی
تو بگو چرا
روح مبهم دنیا
بالهای آزادی خواهی را
از ازل سوزانده بود
آیا تا بود همین بود؟
هر که خواستار پر واز بود
هرکه به فکر خوشبختی همگان بود
این دنیا برای دلهای خود خواه ..چرا.. هم پا بود
و برای جانهای ساد ه نجیب و بی ریا،
ای نازنین تو بگو،
من نمی دانم،
چگونه بود،چگونه بود؟
و این منم تنهای تنها در رویا هایم
پُر از سکوت پُر از سکوت پُر از سکوت
چرا هیچ کس پا به پای من
یار و یاور و همدم نبود
گویی رویا هایم در دورترین جای دنیاست
همچون ستاره ای خاموش و گمنام
در ژرف ترین سیاه چاله ای، تنهای تنهاست
خوشترین رویا هایم
انگار چیزی جز هذیان گویی نبود
سر به سر این دل وحشی گذاشتن
سر لوحهء هر دوستی با من بود
منم تنهای تنها
پر از سکوت پر از سکوت
رویای من که دور حلقهء زحل نبود
رویای من به روی همین کرهء خاکی بود


تو ای همدرد
هر جا هستی فریاد بزن
اگه هستی جواب بده
من اینجا تنهای تنهام

زمان سروده ی شاعر معاصر :م.نهانی



شاعر معاصر : م.نهانی
تاريخ تولد: شنبه 31 ارديبهشت 1362
کشور: ايران شهر: بی قافیه شعر می بارم در دنیای بی چتری...

ليست دفتر شعر ها م.نهانى
نوشته های ادبی م.نهانى
http://shereno.com/file.php?id=59252



زمان
___________:
زمان پوست می اندازد
تا عقربه بزرگ
با هم خوابی عقربه کوچک
ثانیه شمار نه ماهه ای را نزاید


زمان پوست می اندازد
شرط خواب
به گرفتاری شب و روز نیست
تا خورشید و ماه
شاه و ملیجک درد باشند


زمان پوست می اندازد
فرقی ندارد
از کجای لحاف پس بزنم
تکرار تن ات را
در مرور لحظه های بی آغوش


زمان پوست می اندازد...

شعر : م.نهانى

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان