دنيا خانه ی من است»/بخش اول/احمد افرادی به قلم آقای مهدی خطیبی
دنيا خانه ی من است»/بخش اول/احمد افرادی
* در موضوع آموزش (شعرنو) به قلم آقای مهدی خطیبی
____________________________
درود بر تمامی همراهان عزیز
در ادامه جمع خوانی و برای این که دوستان عزیز با شعر نیما بیشتر آشنا شوند به مرور مقالات ارزشمندی که در مورد گفتمان شعر نیمایی است ، حضورتان ارائه می شود امید است این مقالات حضور بیشتری بر سایت داشته باشند
با چنین امید
مهدی خطیبی
___________________________
معرفی نویسنده:
دوست خوبم احمد افرادی در سال 1331شمسی در ساری زاده شده است .
اودر سال 6 135دررشته مهندسی مکانیک ، از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصیل شد. مدتی در یکی دو کارخانه پست مدیریتی داشته است. آخرین شغل او ( همراه با گذراندن دوره ی تکمیلی on the job training) ، مهندسی هواپیما بود . احمد افرادی در سال 1365 به قصد ادامه ی تحصیل از کشور خارج شد و در حال حاضر در برمن آلمان زندگی می کند
«دنيا خانه ی من است»
درآمدی بر نوآوریهای نيما
بخش اول__________________:
• همان گونه که انقلاب مشروطيت ـ در نگاه و نظر پيشگامانش ـ به انقلاب فرانسه و روشنفکران و متفکران عصر روشنگري اروپا نظر داشت، شعرنو فارسي ـ اعم از تجربه ی موفق نيما، که بر يک نظام معرفتي و نظري بنا شده بود و يا آن چه که به صورت پراکنده و گذرا در «محمد مقدم»، «تندرکيا»، «ش ـ پرتو» و«هوشتگ ايراني» ميبينيم ـ از تحولات شعري اروپا متأثر بود. نيما، به جد معتقد بود که نه تنها «انقلاب ادبي»، حتي هنر شاعري ـ از یک منظرـ در گرو اشراف به تحولات ادبي در سطح جهان است.
احمد افرادی
afradi@gmx.de
______________________
جنبش اصلاحاتي که از سوي ( عباس ميرزا ـ میرزا عیسی قائم فراهانی ) شروع شد و در میرزا ابوالقاسم قائممقام ، اميرکبير، سپهسالار، ملکم خان، مستشارالدوله و ديگران ادامه يافت، به رغم آن که نتوانست بنيادهاي نظم کهن را به تمامي براندازد، اما، درطول چند دهه، و نهايتاً در بستر انقلاب مشروطیت و پی آمدهای آن ، نظم جديدي را درعرصههاي حيات انسان ايراني ايجاد کرد.
از ميان همة عوامل مؤثر در جنبش نوانديشي ایران ، ادبيات با طرح مسائل اجتماعي، انتقاد از استبداد و افشای خرافات، نه تنها نقشي استثنايي در تحول و نو کردن جامعه به عهده داشت، بلکه خود نيز، از اين رهگذر در معرض دگرگوني قرار گرفت.
جنبش مشروطه خواهی، که ـ صرفنظر از اهداف ضداستبدادي و قانونخواهانه ـ در آرمانهاي ـ بعضاً دور از دسترس ـ روشنفکران و پيشگامانش معني پيدا ميکرد، نگاهش به افقهاي روشن و گسترده در آن سوي مرزها بود و متأثر از ادبيات اروپا، نه تنها نقد جامعه بلکه نقد و بازنگري ادبيات گذشته را نيز در دستور کارش قرار داد.
« میرزا فتحعلی آخوندزاد ، آغاز گر نقد ادبی جدید [ در ایران ] است » . او اولين کسي بود که ـ حدود 130 سال قبل ـ در ايران از ژانر ادبي جديدي به نام «نقد ادبي» نام برد :
« « ... این قاعده در یوروپا متداول است و فواید عظیمه در آن مندرج . مثلأ وقتی شخصی کتابی تصنیف می کند ، شخص دیگری در مطالب تصنیفش ایرادات می نویسد به شرطی که حرف دل آزار و خلاف ادب نسبت به مصنف در میان نباشد . و هرچه گفته آید، به طریق ظرافت گفته شود . این عمل را قریتقا ، به اصطلاح فرانسه کریتیک می نامند ... نتیجه ی این عمل این است که رفته رفته نظم و نثر و انشاء و تصنیف ، در زبان هر طایفه ی یوروپا سلاست به هم می رساند و از جمیع قصورات به قدر امکان مبرا می گردد [و] مصنفان و شاعران از تکلیفات و لوازم خود استحضار می یابند . اگر این قاعده به واسطه ی روزنامه ی طهران در ایران [ روزنامه ی ایران ، در تهران ] نیز متداول شود هر آینه موجب ترقی طبقه ی آینده ی اهل ایران ... خواهد شد » . 2
ميرزا آقاخان کرماني شاعر و نويسنده و متفکر عصر ناصري، با لحني تند و عصبي از خرافات عوام، تملق مديحهسرايان و اوضاع نابسامان عصر خود انتقاد ميکند. از جمله «در باره ارزش و تأثير شعر و شاعري، به مناسبت، از حکما و ادباي فرنگستان سخن ميگويد و افسوس ميخورد که مردم ايران معني واقعي شعر را نميدانند و هر شاعر گداي گرسنة ی متملق اغراقگويي را که الفاظ قلنبه را بهتر به کار برد و عبارات را مغلقتر بيان نمايد او را شاعرتر و فصيحتر دانند و ملکالشعرايش لقب دهند...»3
پيشگامان عصر روشنگري ايران، که از طريق ادبيات اروپا، با انواع ادبي جديدي آشنا شده بودند، با درک نوين از ادبيات و کارکردهاي اجتماعي آن، دگرگوني و نوآوري در ادبيات فارسي را وجهه ی همت خود قرار دادند.
اين ضرورت را در اولين قدمهاي نوجويانه، قائممقام فراهاني درک کرد و منشاء دگرگونيهايي در نثر فارسي شد؛ که در رضاقليخان هدايت (صاحب مجمعالفصحاء)، ميرزاتقي سپهر(مؤلف ناسخالتواريخ) اديبالممالک فراهاني و محمدحسين فروغي ذکاءالملک و برخي ديگر ادامه يافت. به رغم آن که میرزا ابوالقاسم « قائممقام ، به مقدار زيادي از عبارات متکلف و متصنع و مضامين پيچيده و تشبيهات بارد و نا بهجا کاست و تا اندازهاي انشاء خود را ـ مخصوصاً در مراسلات خصوصي ـ به سادگي گفتار طبيعي نزديک ساخت»،4 اما شيوه ی نگارش او و ديگراني که نام برده شد، از سرچشمه همان نثر پيچيده ی پر تکلفِ سجعپردازانه ی و صافالحضره، نويسنده تاريخ وصاف آب ميخورد .
از عهد ناصري به اين سو است که با رواج کار ترجمه، «مترجمان، خواه نا خواه از سادگي متون اصلي تبعيت کردند و با اين ترجمهها... کوششهايي که براي پيراستن زبان از الفاظ غليظ و ترکيبات ناهموار آغاز شده بود به ثمر رسيد و نويسندگي منشيانه و پر قيد و تکلف قديم، با آن سجعها و مراعات النظيرها و استشهاد به احاديث و اقوال بزرگان عرب و عجم، در برابر سيل تجدد عقب نشست و جاي خود را به نويسندگي ساده و روان و موجز و مفهوم داد».5
شعر فارسي که در دوره صفوي به وضع رقتباري درآمده بود، راه برون رفت از بحران را در «بازگشت» به سبک و سياق عراقي و خراساني و مفاخر شعرفارسي، يعني سعدي، سنايي، فردوسي، منوچهري و... ميديد. اما از آنجايي که«بازگشت ادبي»، بناي کارش بر تقليد از پيشينيان بود ـ نه جستجوي آفاقي نو و رها ساختن احساس و انديشه در مواجهه با زندگي و هستي ـ پيشاپيش محکوم به شکست بود. به قول اخوان ثالث، «نهضت بازگشت به سان کودتايي بود براي ساقط کردن سلطنت انحصاري دودمان سبک هندي... [که نه تنها] هيچ چهره درخشانتر از پيش پيدا نکرد ، سهل است که حتي مشتي آدمهاي دروغين به وجود آورد: سعدي دروغين، منوچهري دروغين و ديگر و ديگران»6
انقلاب مشروطيت ايران، حرکتي بود ضد استبدادي و تجددخواهانه. يعني، نه تنها بر آن بود تا حکومت قانوني و نظام پارلماني را جايگزين حکومت فردي کند، بلکه سر آن داشت که هستي انسان ايراني را دگرگون کرده و نگاهش را نسبت به زندگي نو سازد. اما، اين نگاه نو نسبت به زندگي و هستي، محصول و ماحصل زندگي ما نبود. به عبارت ديگر، تحولي که قرار بود در ايران آن روزگار ايجاد شود، ادامه دگرگونيهايي نبود که ميبايست در گذشته ما رخ داده باشد .
گرچه « با برآمدن پادشاهان بویه ای و استوارشدن خرد گرایی ـ که از ویژگی های سده های چهارم و آغاز سده ی پنجم [ هچری] بود ـ مقدمات تجدید وحدت سیاسی و فرهنگی ایران زمین ، در دوره ی اسلامی و با تکیه بر اندیشه ی ایرانشهری ( آبداده شده در چالش با فلسفه ی یونانی و دیانت اسلامی ) فراهم شد . اما با چیرگی ترکان [ و چندی بعد، مغول ها ]، وضعیتی تثبیت شد که تقدیر تاریخی ایران را ، به مدت هزار سال ، یعنی تا برآمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی [ مردم ایران] رقم زد » ( 7)
در واقع ـ از این زمان تا صدر مشروطيت ـ ایران زمین ، در چنبره ی ساختار سنتي ريشهدار وجانسختي گرفتار آمده بود که فرصت و قابليت دگرگوني بنیادی را ، از او سلب کرد . اين که ما، امروز زبان رودکي و سعدي و حافظ را به راحتي ميفهميم، به همين معني اشاره دارد که در جامعه ايراني، در بستر زمان تحول چشمگيري رخ نداده بود، والا، اين دگرگوني در بستر زبان، به راحتي قابل مشاهده بود.8
در شرایطی این گونه ، ايستايي جامعه ايراني، در حوزه معرفت نيز ، نه عجیب بود و نه غیر محتمل.
اتفاقي نيست که، ما ـ اين اواخر ـ در فلسفه، فقط ملاصدرا و «حرکت جوهري» او را داريم. بگذريم از اين که خود ملاصدرا نيز، به نوعي ادامة شيوه تفکر پيشينيانش بود، نه باني سنتی نو در فلسفه و نگاهي، از منظري ديگر به هستي .
در واقع ، « واپسین فیلسوف ایرانی ، صدرالدین شیرازی ، در همان زمان که دکارت ، تأسیس فلسفه ی جدید را وجهه ی همت خویش قرارداده بود، آمیزه ای از فلسفه ، کلام و تصوف را در منطومه ای بسته فراهم آورد . .. [ و] همه ی نتایجی را که در درون چنین ترکیبی وجود داشت استنتاج کرد و اندیشه را در مسیر اجتناب ناپذیر تعلیقه و حاشیه راند » . 9
این گونه بود، که «حکمت متعاليه ملاصدرا»، «به عنوان بيان نهايي فلسفه و حکمت اسلامي... نقطه ی پاياني برانديشيدن فلسفي در ايران نهاد»؛ و «رئيسالحکما»ها، «سيدالحکما»ها و «خاتمالحکما»هاي بعد از او، کارشان «نه انديشيدن و نوانديشي و تازهانديشي بود و نه به مسائل سياسي توجه عميق داشتند... اينان در فن خود، استادان کمنظير، برجسته و نمونهاي بودند که ناقلان و حاملان حکمت پيشين به شمار ميآمدند و کورسوي اجاق حکمتاسلامي را در دوره قاجار روشن نگه ميداشتند».10
به گمان من، به دليل همين حضور ريشهدار ساختارهاي سنت، در همه عرصههاي حيات انسان ايراني و اينجايي نبودن انديشة تحول است که انقلاب مشروطيت ، در حوزههاي حقوقی و آزاديهاي سياسي، در نيمه راه متوقف ميشود.
به قول دکترآجوداني، «شايد [ بتوان ] يکي از جهات اصلي... ناکامي و شکست [ملت ايران را ، در ايجاد يک دولت ملي دموکراتيک و قانوني] در همان ناکاميهاي نظري و عملي انقلاب مشروطه » دانست » . 11
در جريان نهضت مشروطهخواهي، رويارويي با استبداد قجر به رويارويي با استبداد زبان هم کشيده ميشود.
زبان ـ اعم از نثر و شعر ( که پيشتر, مخاطبانش، شاه و درباريان بودند ) به ميان مردم ميآيد و وسيلهاي براي تهييج و روشنگري ميشود؛ اما، ادبيات ـ به طور مشخص شعر ـ براي آن که مخاطبانش را در ميان مردم پيدا کند، ميبايست بر خلاف سنت ادبي پيش از مشروطيت 1 ـ از پيچيدگي و مغلقگويي رها شود، تا به قول اشرفالدين نسيمشمال، بتواند «به دل مردم بنشيتد و قلبها را تسخير کند» 2ـ به واقعيتهاي عمومي و زندگي اجتماعي ـ سياسي مردم بپردازد. 3ـ از آفرينشهاي هنري و صناعات شعري و استفاده از واژگان اديبانه، در حد امکان چشم بپوشد تا زبان، شفاف شود و انتقال مفهوم به سادگي صورت پذيرد.
اين گونه است که شعر، شعارهاي مشروطيت را بر دوش ميکشد و پرچمي ميشود بر بام نظم تازهاي که ميخواهد در جامعه حاکم شود.
جريان تحول در شعر فارسي ـ که چند دهه قبل از انقلاب مشروطه آغاز شده بود ـ غالباً توسط شاعراني که خود در عداد پيشگامان نهضت بودند، پي گرفته ميشود. براي اين شعرا ، عالم و آدم ميبايست در خدمت انقلاب، مسائل انقلاب و برانگيختن مردم باشد. از اينرو، ادبيات مشروطه را شايد بتوان مقدمهاي بر رئاليسم اجتماعي ـ سياسي درتاريخ ادبيات ايران دانست.
ادبيات مشروطه، در کلام ايرجميرزا، اديبالمالک فراهاني، عارف، دهخدا، عشقي و ديگران شکل ميگيرد و از شعر و نثر پيش از مشروطيت متمايز ميشود. اما اين تمايز، عمدتاً 1ـ در موضوعاتي است که شعر به آن ميپردازد 2ـ واژگاني که شاعر به کار ميگيرد.
زبان شعر مشروطيت، چه به لحاظ ساختار و چه از نظر واژگان، گرايش به زبان کوچه و بازار دارد. واژگان اروپايي ـ گاه بر حسب نياز و گاه به بهانة نوگرايي ـ تدريجاً در شعر راه مييابند. گرچه اندیشه ی برآمده از تحولات عصر روشنگری اروپا ، در نگاه شاعرنسبت به زندگي دگرگوني ايجاد کرد، اما اين دگرگوني ، با آن چه که بعدها در نگاه و نظر نيما نسبت به هستي ديده ميشود، تفاوت ماهوي دارد. در واقع، نوآوريهايي که در اين دوره ـ در صور خيال ـ ميبينيم ، متأثر از فضاي ضداستبدادي و آزاديخواهانه ـ بيشتر رنگ و بوی سياسي دارند تا بار شاعرانه، به معناي عام آن .
نوآوري در قالب شعر، عمدتاً در استفاده از قالبهاي مهجور مثل مسمط و مستزاد و... و «پس و پيش کردن» قافيهها جلوه ميکند. نگاه انتقادي به جامعه و سنتهاي آن، همينطور برجسته کردن احساسات ميهني نيز، از ويژگيهاي شعر مشروطيت است.
نگاهي اجمالي به برخي از شعراي عصر روشنگری ايران:
ايرج ميرزا، شاعري است پايبند به عنعنات شعر کلاسيک ايران، که نوآورياش به انتخاب مضامين تازه و ديد انتقادي نسبت به سنت، مسائل اجتماعي و سياسي و... محدود ميشود. او، به رغم آن که زباني نزديک به زبان گفتار را ، همراه با ضربالمثلها و پارهاي از کلمات فرنگي وارد شعر ميکند، همچنان به قالبها و قواعد شعر سنتي پايبند است و دگرگوني در صورت شعر را برنميتابد؛ و در همين پیوند است که، در شعري طنزآميز، «انقلاب ادبي» را ريشخند میکند:
درِ تجديد و تجدد وا شد
ادبيات، شلم و شوربا شد
تا شد از شعر برون وزن و رَوي
يـافت کاخ ادبيات نوي
ميکنم قافيهها را پس و پيش
تا شوم نابغة دورة خويش
همه گويند که من استادم
در سخن دادتجدد دادم
اين جوانان که تجدد طلبند
راستي دشمن علم و ادبند
...
بسکه در ليوِر و هنگام لِتِه
دوسيه کردم و کارتن تِرِته
بسکه نُت دادم و آنکِت کردم
اشتباه بروت و نت کردم . ( 12)
...
اديبالممالک فراهاني ، شاعري است مسلط به ظرافتها و ظرفيتهاي شعر فارسي ـ با اشعاري دشوار و متکلف ـ که نوآورياش در انتقاد از نابسامانيهاي اجتماعي، نکوهش مضامين تکراري در اشعار سنتي، عِرق وطن و پند و اندرز در کسب دانش مدرن... خلاصه ميشود.
اديبالممالک، شعري دارد، که در آن برخي اصطلاحات سياسي و کلمات فرنگي را، يکجا جمع آورده است:
ترقي، اعتدالي، انقلابي، ارتجاعيون
دموکراسي و راديکال و عشقي اسکناسي را
انيورسيته و فاکولته در ايران نبد يارب
کجا تعليم دادند اين گروه ديپلماسي را13
نوآوري دهخدا بيشتر در نثر است، که در مقالاتي طنزآميز مثل «چرند پرند» نمود ميکند. نثر دهخدا نثري است ساده، همراه با اصطلاحات و ضربالمثلهاي عاميانه که به شکلي طنزآميز و با ریشخند ، نابسامانيهاي اجتماعيِ آن سالهاي ايران را به تصوير ميکشد. دهخدا ـ آن گونه که خود ميگويد ـ رويکردش به شعر از سر تفنن است و «خود نميدا[ند] که اين گفتهها شعر است يا نظم». اما، به رغم اين، در شرحي برمسمط معروف و زيباي «ياد آر زشمع مرده ياد آر»، به جد يا به طنز مينويسد: «... به نظر خودم [اين شعر] تقريباً در رديف اول شعرهاي اروپا است. اگرچه دختري را که ننهاش تعريف کند، براي داييش خوب است».14
بيان فوق، ميتواند ناظر بر اين واقعيت باشد، که دهخدا تحولات شعري اروپا را پي ميگرفت .
يحيي آرينپور، در کتاب از صبا تا نيما ـ در مورد شعر «ياد آر زشمع مرده ياد آر» ـ بر اين باور است که «بعيد نيست، دهخدا، که زبان ترکي را به خوبي ميدانسته و روزنامة ملانصرالدين را ميخوانده و در اين زبان به سبک صابر[بيک] شعر ميساخته، شعر... رجاييزاده اکرم[بيک] را در روزنامة ملانصرالدين ديده و وزن و ترکيب و مضمون آن را در ذهن داشته و بعد از آن الهامي گرفته... و قطعه خود را به تقليد يا به استقبال آن ساخته باشد... شعر دهخدا در فرم و سبک و وزن و ساختمان و حتي شماره مصراعها نظيره و تقليدي است از [رجاييزاده اکرم بيک] شاعر ترک».15
قول آرينپور، در مورد تأثير پذيري دهخدا، از شاعر ترک را، محض يادآوري اين نکته آوردهام که، برخي تأثير پذيريهاي ما از غرب، به طور غيرمستقيم از طريق روسيه، ترکيه و مصر بود و از این نظر ، شهرهاي رشت و تبريز ـ به مثابه کانونهاي نشر تجدد ـ نقش مهمي در همهگير شدن انديشههاي نو و تحولات آن سالها داشتند.
سهم عارف، در نوآوري، عمدتاً در رواج تصنيفسازي است. شعر عارف، غالباً در قالب غزل سروده شده و از اين نظر فاقد نوآوري است. اما زبان اشعارش ساده و معطوف به اصطلاحات عاميانه و سياسي است. دلمشغولي عارف آزادي بود وعشق وطن. آن گونه که «بعد ازعشق وطن هم اگر سرگرمي به جايي يا دلباختگي به هوايي داشته ، بهانه [اش] اين بوده است:
مرا ز عشق وطن دل به اين خوش است که گر
زعشق هرکه شوم کشته زادة وطن است»16
استفاده خاص از نوع ادبي تصنيف، يکي از نوآوريهايي است که در روند نهصت مشروطيت، براي تحريک احساسات ميهني مؤثر ميافتاد. تصنيف ـ که حامل پيام انقلاب بود ـ بر سر زبانها ميافتاد و همهگير ميشد. عارف قزويني(که خود خواننده و آهنگسازي چيره دست بود) و ملکالشعرا بهار، از نمونههاي موفق تصنيفسازان آن دوره هستند. بديهي است که، براي القاء صريح پيام، تصنيف ميبايست به زبان مردم نزديک ميشد ، تا شمار بيشتري از آنها را زير پوشش ميگرفت. اما، عمومي شدن زبان شعرـ براي انتقال روشن و صریح پيام سياسي ـ دو مشکل اساسي به بار آورد :
اولاً ـ مانع خلاقيت شاعر، در حوزة زبان شد؛ ثانياً ـ شعر را اسير روزمرگي ساخت و آن را در حد پيامي منظوم (شعار) تقليل داد.
ادوارد براون ، در کتاب « تاریخ ادبیات و مطبوعات ایران ، در دوره ی مشروطیت » ، می نویسد :
« و ما می بینیم که ادبا و شعرای عصر ، پی بدین نکته برده اند . یعنی اِبکار [ جمع بِکر] معانی را از آن دایره ی محدود بیرون آورده و خوان الوان نظم را پیش خاص وعام گسترده ، طبقه ی عامه را از ان برخوردارکرده اند . و اغلب موضوعات این ادبیات را از وقایع یومیه و راجع به مسائل معاشی و اجتماعی گرفته اند که هر یک از افراد می تواند بدون صعوبت درک نماید و اگر همین اشعار را ، که از ابتدای انقلاب [ مشروطه ی ] ایران تا امروز انشاء شده ، جمع آوری کنند ، تقریبأ تاریخ منظوم انقلاب را تشکیل خواهد داد .» 17
اما در اين ميان، شعرايي مثل اديبالممالک فراهاني و ملکالشعرا بهار، همچنان به ويژگيهاي شعر کهن فارسي و زبان آوری وفادار ماندند؛ و به رغم آن که ، در اشعارشان به موضوعات جاري سياسي ـ اجتماعي ميپرداختند، کلامشان حد بالايي از فخامت را به نمایش می گذاشت .
از عجايب است که بهار، به رغم آن که در قصيدة «يا مرگ يا تجدد»، در ضرورت تجدد سخت پاي ميفشارد، اما اعتقاد عملياش به «تجدد ادبي» ، از طرح مسائل نو ، در قالبهاي کهنه فراتر نمی رود .
يا مرگ يا تجدد و اصلاح
راهي جز اين دو پيش وطن نيست
ايران کهن شده است سراپا
درمانش جز به تازه شدن نيست ( 18 )
در واقع ، می توان گفت که « تازه شدن » و « تجدد » ، از نگاه بهار ، در « اصلاح » معنا می یافت .
در دي ماه، 1294شمسي (تقريباً، 9سال پس از امضاء فرمان مشروطيت ، توسط مظفرالدين شاه) انجمن ادبي کوچکي، به نام «جرگة ادبي يا جرگة دانشوري»، به همت ملکالشعرا بهار در تهران تشکيل ميشود. هدف اين انجمن «ترويج معاني جديد در لباس شعر و نثر قديم و شناساندن موازين فصاحت و حدود انقلاب ادبي و لزوم احترام آثار فصحاي متقدم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايي بود». اين انجمن، حدود دو سال بعد، تحت نام «دانشکده» و با هدف «"تجديد نظر در طرز و رويه ی ادبيات ايران"، با احترام به اسلوب لغوي و تعبيرات اساتيد متقدم و مراعات سبک جديد و احتياج عمومي حال حاضر...» به کارش ادامه داد .19
طرفداران «انجمن دانشکده»، به قصد ايجاد تحول در ادبيات فارسي ، نشريهاي به همين نام ـ «دانشکده» ـ به سردبيري ملک الشعرا بهار انتشار ميدهند ، که جمعي از نويسندگان جوان آن روزها ، از جمله عباس اقبالآشتياني، رشيد ياسمي، سعيد نفيسي، يحيي ريحان و... با آن همکاري ميکنند. بهار، در سر مقالة شمارة اول اين نشريه مينويسد «... ما نميخواهيم پيش از آن که سير تکامل به ما امري دهد، خود مرتکب امري شويم... اين است که... يک تجدد آرام آرام و نرم نرمي را اصل مرام خود ساخته و هنوز جسارت نميکنيم که اين تجدد را تيشه عمارت تاريخي پدران شاعر و نياکان اديب خود قرار دهيم. اين است که ما فعلاً آنها را مرمت نموده و در پهلوي آن عمارت، به ريختن بنيانهاي نوتری که با سير تکامل، ديوارها و جرزهايش بالا روند مشغول خواهيم شد» 20
از سوي ديگر، هواداران پرشور و متعصب «تجدد ادبي و اجتماعي» ايران ـ که به کمتر از يک انقلاب تمامعيار در ادب فارسي رضايت نميدادند ـ نشرياتی به نام «آزادي ستان» و«تجدد»، به سردبيري تقي رفعت در تبريز انتشار دادند. اينان، به رغم « قال و مقال » ی که در مشاجرات قلمي ـ بر سر ضرورت دگرگوني بنيادي در ادبيات فارسي ـ با مجله دانشکده و ملکالشعرا بهار به راه انداخته بودند، نتوانستند از شعر سنتي چندان فاصله بگيرند ؛ و تجربيات شعري شان، چه از نظر فرم و چه به لحاظ مضمون، تفاوت زيادي با نمونههاي شعر مشروطيت نداشت . در واقع ، نو آوری های آن ها ، عمدتأ در تغيير مکان قافيهها خلاصه می شد .
_____________________:
اي بيستمين عصر جفا پيشة منحوس
اي عابدة وحشت و تمثال فجايع
برتاب زما آن رخ آلوده به کابوس
ساعات سياهت همه لبريز فضايع
جعفر خامنه ای (20 )
برخيز، بامداد جواني زنو دميد
آفاق خُهر را لب خورشيد بوسه داد...
برخيز! صبح خنده نثارت خجسته باد!
برخيز روز ورزش و کوشش فرا رسيد
تقي رفعت (21)
____________________
در اين ميان، خانم کسمايي، با بلند و کوتاه کردن مصراعها، به تجربة جديدي دست ميزند، که مشابه آن در دو شعر «شکسته» ی به جا مانده از ابوالقاسم لاهوري (سنگر خونين و وحدت تشکيلات) نيز ديده ميشود. اين تجربة خانم کسمايي و ابوالقاسم لاهوتي را، شايد بتوان شکل خام و ابتدايي آن تحولي دانست که بعدها به دست نيماي بزرگ، در هيئتي نظاممند و سنجيده صورت پذيرفت. مقايسه ی تجربه ی خانم شمس کسمايي و ابوالقاسم لاهوتي، با تجربه اي موفق از نيما ، ميتواند شاهدي بر اين مدعا باشد:
پرورش طبيعت
_____________________:
زبسياري آتش مهر و ناز و نوازش
از اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهاي افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت زکف داده گشتند مأيوس...
شمس کسمايي ( 22)
___________________
سنگر خونين (ترجمه شعري از ويکتورهوگو)
رزم آوران سنگر خونين شدند اسير
با کودکي دلير
به سن دوازده.
ـ آن جا بدي تو هم؟
ـ بله!
با اين دلاوران.
…
ابوالقاسم لاهوتي ( 23)
خانهام ابري است
خانهام ابري است
يکسره روي زمين ابري ست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد ميپيچد.
يکسره دنيا خراب از اوست
و حواس من!
آي نيزن که ترا آواي ني بردهست دور از ره کجايي!
...
نيما يوشيج 24
____________________________
به قلم :اقای مهدی خطیبی
سایت شعرنو
http://shereno.com/news2.php?id=7188
ادامه دارد...
نظرات