۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

یک غزل عاشقانه

می خواهم از تو شعر بگویم نمی شود

راهی به سوی قلب تو جویم نمی شود

حوای عشق هستم و تو آدم نمی شوی ... !!

خواهم که سیب عشق نبویم نمی شود

سویت مدام این دل من پرسه می زند

خواهم ز عشق دست بشویم نمی شود

نالم مدام در غم هجرانت ای عزیز...

خواهم که راز دل به تو گویم نمی شود

من مرغ سرکشی که به دام تو بی دانه آمدم

خواهم که باز بال گشایم نمی شود

فهیمه صفاریه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان