پس براي ما" تكليف است كه در حين انجام رسالتمان"
" احترام فرهنگ مقدّسمان" را
" پاس داشته و بر" بنيه ي اصالت اجدادمان"
پشت نكنيم.
همين واژه ي ( بانو ) را كه در غزل هاي امروزي با افاده هاي گوناگوني استفاده مي كنند
و احساس مي فرمايند كه هركسي اين چنين واژه هايي را در شعرش زياد بكار برد برايش
نو سرا مي گويند ، خودش از واژه هاي ديروزي ماست.
اگر امروز بخواهيم خودمان را گم بكنيم
و بسياري
از اين واژه هاي تر و آبدار ديروزي را
به آتش ِ اندر و سمندر بسوزانيم
و مطابق سليقه ي محدودي از چشم بيندازيم ،
به ريشه ي فرهنگ با اصالتمان
كه " شعر" يكي از مهمّترين و اصلي ترين ستونهايش
به حساب مي آيد ، بزرگترين خيانت و بي وفايي را كرده ايم .
در زبان مقدس فارسي ِ ما احترامات بخصوصي نهفته است
و بزرگاني كه عالم را سزاوار رهبري هستند در اين زبان حكمت و معرفت
يافته اند .
مگر مي شود
كه واژه هايي چون عرفان ، عشق ، خدا ، قرآن ، ساقي ، الستي ، ازل ،
بهشت ، پري ، حوري ، ديوانه ، آدم و... را از زبان غزل
حذف كرد ؟!!
( حالا اگر در داخل اينها واژه هايي عربي هست به حساب زبان غزلمان مي گذاريم
براي اينكه مصطلح شده اند ، به عنوان مثال الله و يارب و ساقي و ...
ديگر مصطلح شده اند و ذوب در زبان فارسي هستند )
و ما با اين عبارتها ي محترم و ديروزي انس گرفته ايم
چنانچه با قرآن و نماز انس گرفته ايم !
و داريم با آنها زندگي مي كنيم. نوجوانهاى ما مى آيند از امثال من و شما درس بگيرند ،
اگر راهمان اشتباه باشد پايه هاي نگاهشان کج گذاشته خواهد شد .
نمي دانم كدام تفكري و چه كساني نسل ما را اينگونه به حساسّيت انداخته است ؟!
بعضي ها با جسارت مي فرمايند كلماتي مثل گلشن و دوست و وصل و عاطفه و...
كهنه شده است و نبايد ديگر استفاده كرد و يا سعي شود كمتر استفاده گردد !!!.
عزيز من ! کجاى (گلشن) کهنه شده است ؟! کجاى (وصل) کهنه شده است ؟ !!
حالا اگر کسى بخواهد تکرارى نباشد کدام واژه را بکار ببرد که لذت
(وصل) و (گلشن) را بدهد؟!
بياييد به نسل عزيزمان خط درستي بدهيم و از فرهنگ با اصالتمان زده نگردانيم.
بياييد ابتدا فرهنگ نقد كردن را بياموزيم سپس به اين و آن راه و رسم نشان بدهيم.
قرار نيست بر هر واژه اى که زياد تکرار شده است کهنه بگوييم.
اين قرار و مدارها را چه کسى گذاشته است ؟!
واژ ه ي ( حق ) هم زياد تکرار شده است و همينطور
عبارتهاي خدا - يار - عشق - محبت – گل .....
چه كسي از اينها خسته شد ه است ؟! براى چه اينها بايد در محدوديت باشند ؟ !
آيا اگر به جاى ( ناز ) کلمه ى ( ولو ) و ( زل ) و به جاى
( آه ) کلمه ى ( آخش ) .....و.....
نوشته شودفرهنگمان ابهت و زيبايى زيادى را مالك مي شود؟! بياييد درست راهنمايى بکنيم ،
مثلا بگوييم : از گل و بلبل و گلشن و جنون و خمار
و ... ترکيبات و تشبيهات غير تكراري
و زيبايي خلق بكنيد نه اينکه بگوييم خود كلمه را کمتر به کار ببريد!!
اگر خوب دقّت بفرماييد مي بينيد
همه ي واژه هاي مصطلح امروزي كه تازه و نو ناميده مي شوند ،
مشتق از عبارتهاي ديروزي هستند ، چه از لحاظ ساختار فيزيكي
و چه از لحاظ ساختار دروني و مفهومي .
اگر امروز كسي كه ناتوان در خلق غزل است ،
بيايد رديف قافيه و اصول و تكنيك هاي توصيف شده
را بطور كلّي بكوبد و اوزان و مقررات هجايي را برهم زند و قوانين عروضي
را ناديده بگيرد و يك شعر شصت سطري ايجاد نمايد و خودش هم مدّعي شود
كه مثلا ً نو آوري و ساختار شكني كرده است و نام شعرش را هم ( غزل ) بگذارد ،
خدمت نكرده است .
اين نوع تازه نگري و ساختار شكني خدمت نشد ديگر ،
تمسخر دانش و معرفت و اهانت بر حافظان ريشه ي فرهنگ و ادب است .
به اين خاطر عرض كردم « ناتوان به خلق غزل » كه -
چون استاد غزل هيچوقت چنين جسارتي را به خود راه نمي دهد
و از دلش نمي آيد كه زيبايي غزلش را با به هم زدن نظام تعريف شده
از بين برده و از اقتدار و ركن ادب بيندازد.
اگر كسي نمي تواند خودش را به بزرگاني چون حافظ برساند
ديگر قرار بر اين نيست كه مقام آنها را پايين بياوردتا همسطح خودش بكن
د و يا حتّي از خودش هم پايينتر برساند .
البته اين را همه مي دانند كه شدني نيست ،
ولي در چشم بعضي ها كه چندان پخته در فرهنگ و اصالت نمي باشند مي شود
با يدك كشيدن ساختارشكني و نياز مثلا ً نسل نو كمي مانور داد .
( خاطر شريفتان باشد كه در مقاله ي بعدي ام اشاره خواهم داشت كه نسل نو از ما چه مي خواهند ) .
من در مطالعاتم مي بينم اكثر آنهايي كه مدّعي ساختار شكني و نو آوري
در عرصه ي شعر هستند ،
از انديشه هاي عميق بزرگان گذشته بهره مند شده و مديون نوآوري هاي
آنان هستندو البتّه بعضي ها را نيز مي شناسم
كه ادّعاي بزرگي كرده اند و با اينكه به شخصيّتهايي
چون حضرت حافظ ارادت هم نشان داده اند امّا نتوانسته اند مثلا ً
غزلي همسنگ غزل هاي ايشان خلق نمايند، معلوم مي شود كه خيلي
هم تلاش كرده اند ولي نتوانسته اند.
عنايت بفرماييد كه:
هر شعر براي خودش چهارچوبي دارد – از غزل گرفته تا شعر سپيد و آزاد و ...
همه براي خودشان يك پاره اصول و مقرّرات خاصّي دارند.
نمي شود بر ضدّ نظم و هماهنگي عمل نمود ،
براي اينكه آنوقت
خلقت عالم نيز زير سؤال مي رود .
من خودم بهترين نوآور و ساختار شكن هستم: