۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *رنج و سختی*

- فرگرد رنج و سختی

------

مقدمه:
در فرگرد عشق گفتیم که زندگی بدون عشق همانند زندگی بدون هواست که انسان دچار خفقان روح ودرون میگردد در فرگرد رنج ومشقت وسختی از * ُارد بزرگ* زندگی را از دید گاه رنج واندوه آن به سخن می نشینیم:

------

د رگذرگاه یکباره زندگی که انسان تنها برای یکبار مهلت زیستن را دارد مسلما این زندگی تنها برای آنکه آفریده شویم , زندگی کنیم واز دنیا رفته وفراموش شویم , نبوده است من معتقدم حضور و وجود انسان, دلیلی از جانب خداوندگار دارد که بر ما واجب است آنرا دریافته وبه آن عمل کنیم بی شک اینکه در زندگی چگونه آدمی هستیم در راه زندگی پشتوانه ی زندگی ما خواهد بود . اینکه در این گذرکاه کدامین راه را برگزینیم نیز خود بخشی از زندگی ست که پرداختن به آن , خود کتابی قطور خواهد شد اما این مسلم است که در این گذرگاه هزاران راه برما گشوده میگردد که رفتن از هریک از آن در هستی ما نقشی ویژه واساسی دارد مثال های بسیاری از نوع انتخابی که ما ,در زندگی خود کرده ایم را میتوان در اکثر کتب مربوط به *راه زندکی *یا *راز موفقیت وامثال آن مشاهده نمود اما بسیاری از مردم نیز اعتقادی به اینگونه کتابها نداشته وخودرا در حد کافی عاقل وبالغ و باتجربه میدانند که نیازی درخواندن اینگونه آثاردر خود نمی بینند غافل ازاینکه همه انسان ها توشه ای ا زاین دست از زندگی را باخود می کشند که بواسطه همان اینگونه کتب تحریر گردیده است حا ل باید دید که چه رخ میدهد که چنین انسان عاقل وبالغ وباتجربه ای بناگاه در چاه یأس وناامیدی خودفروافتاده وقادر به بیرون کشیدن خود ازاین معرکه رنج ومشقت وسختی زندگی نیست

------

به فرموده ی ارد بزرگ: گذشتن از سختی های پیش رو ، چندان سخت تر از آن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود .

من خود در این مورد بسیار در کتاب واژه های خود سخن گفته ام اما مروری تعجیلی بر آن میکنم تا برای دوستانی که واژه ها را نخوانده اند مجهول باقی نماند: ما انسانها در زمینه ی فراموش کردن شادیها و خوشی ها وحتی پندها واندرزها هریک به نوعی نابغه ایم اما در یادآوری غم واندوه وآنچه به روزگارمان آمده میتوانیم برای تمام عمر برای فرزند ونوه واگر زنده بمانیم(برای شما:انشالله)

حتی* نتیجه ی *خود قصه های درد بگوئیم تا درخاطرشان بماند چقدر تجربه آموخته ایم وموهایمان رنگی از آسیاب ندید که هیچ چقدردرد ورنج مشقت زندگی بود که موسفید وروسفیدمان کرد! اما چطور نتوانستیم این غم ورنج را جز به گذر زمان وبه *حکمت دنیا بر خود آسان کنیم جای سوال دارد چون اکثر آنهائی که بسیار رنج دیده اند باتمامی تجارب اگر براستی ایستاده وراهی را برای رهائی یافته اند آنگاه میتوان گفت که اینان انسانهائی موفق بوده اند وچنانچه تنها با همان روز وحال گذشته همچنان درغم وفشاروسختی سخن از این برانیم که دخترم پسرم من چه ها که نکشیدم تا شدم اینکه شدم ووقتی نگاه می کنی میبینی تغییر چشمگیری از انروز تا به امروزدر زندگی این فرد حاصل نگشته است جز اینکه فلان مشکل بمرورزمان به قدرت دنیا وخداوند حل گردیده است آنگاه باید پرسید : میشود بفرمائید شما چه شدید؟؟؟

------

*دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ، باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ

------

سازش با آنچه بر سرمان می اید جدا از تلاش برای بهتر نمودن آن است اینکه دست بر دست نهاده انتظار بکشیم که همه چیز حل میگردد مسلما عاقلانه نیست صرفنظر ازاینکه گاه مشکلی براستی از قدرت ما خارج باشد بمانند بیماری یا مرگ وامثال اینها به گفته یکی از بزرگان: *من زمانی که میبینم دیگر قادر به حل کردن مشکلم نیستم آنرا بدست زمان رها میکنم تا کائنات خود به حل آن بپردازد* اما این به معنای اینکه تسلیم زندگی گردیم نیست چراکه پیش ازآنکه بدانیم براستی راه حلی برای آن پیدا میشود یا خیر اگر تنها بگوئیم خودش درست میشودیا بالاخره یکطوری میشود ,کافی نیست انسان میبایست گامی بردارد تا خدواند وکائنات نیز گامی برای او بردارند *ازتو همت* ازخدا برکت* واین جمله ایست کوتاه وبسیار اما جامع وگویا برای آنکه بدانیم زندگی نشستن ودست روی دست نهادن نیست واین کلامی ست که از کودکی توسط والدین خود,دین خود, اجتماع خودباآن بزرگ گشته ایم وبه کرّرات آنرا شنیده ایم وقتی به افرادی که به نشستن وامید بستن باینکه بالاخره درست خواهد شد نگاه میکنیم بسیار میبینیم که تغییری آنچنان دیدنی در هستی وزندگی آنان رخ نداده اما در مقام سخن نظر ایشان این است که همینقدر که اینهمه سال زنده مانده ام باید کافی باشد !که حقیقتا چنین نیست زنده بودن درمقام زنده بودن بیش ازاینها می بایست ارزش داشته باشد و تلاش برای بهبود اوضاع نیز تنها باین ختم نمیشود که بگوئیم من طاقت می آوردم خیر! ...بایستی گفت: حق من اینگونه بودن نیست! ودرتلاش بود که راهی گشود برای آنکه اینگونه نباشم بگذارید مثالهائی بیاورم از ترجمه ی کتاب ذرات طلائی دو: ما باندازه کافی انسانهائی داریم که بگویند :همین است که هست اما ما نیاز به به کسانی داریم که بگویند :میتواند اینگونه باشد!!!
*روبرت أوربین*

------

پر کردن زمان هرروز, بتو جوانی, سلامتی, استعداد, وامید خواهد داد بدانگونه که همه زندگی تو چون اعجازی خواهد بود با دنیائی خاطرات خوب!

* پم برآ وُن*

------

و براستی نیز اینکه همواره در جای همیشگی خود کارهای روزانه ومتدوال خود را انجام دهیم بامید آنکه سرانجام یکطوری میشود ! بمانند این است که درسر زیر برف فرو برده از خود واطراف ومشکلات خود غافل شده و گول زدن خود نیست وازدقیقا از دست دادن لحظات وفرصتیهائی ست که برای بهتر زندگی کردن وانجام دادن کاری مفید چه برای خود چه دیگری میشد از آن استفاده کرد چون براستی هر انسانی حق خوب زندگی کردن را دارد اما زمانی که خود به خویش دل نمیسوزانی چگونه انتظار خواهی داشت دیگری برتودل بسوزاند یا خانواده وجامعه دستگیر تو باشند؟ حقی که من وشما از زندگی بما داده شده است زمانی کاربرد دارد که در درجه ی اول خود خود را باورکنی وبرای بهزیستی خود ودیگران تلاش نمائی انچه مسلم است حق را به انسان نمیدهند حق را باید گرفت حق را باید بدست اورد وتنها زمانی به چنین چیزی خواهی رسید که منطق واعمال تو آنقدر قوی باشد که دیگران ناگزیر به این باشند که حق ترا قبول کرده وبه آن تن در دهند درغیر اینصورتهرچقدر در زندگی تلاش کنی تا اجازه میدهی که برتو بد بگذرد برتو بدنیز خواهد گذشت این قانون زندگیست.

وآنکه :

آنکه سختی نکشیده ، نرمی و بهکامی نخواهد داشت . ارد بزرگ

نیازی نیست که در هر قدم از زندگی بطور مدوامباخود بگوئیم

که من انسان بدشانسی هستم ویا غم همواره بدنبال من خواهد آمد

چراکه باور آن بیشتر اندوه وسختی انسان را افزون نموده وبر ما زندگی را دشوار میکند

برای یکبار نیز شده صبح که از خواب چشم میگشائید درزمان

ایستادن روبروی آینه برای آنکه آبی بر صورت زدن

بخود بگوئید: امروز روز خوبی ست ومن شاد خواهم بود

وهیچ جیز هیچ کس در هیچ موقعیتی قادر نخواهد بود باعث اندوه من شود

من اجازه نخواهم داد که اندوه گریبان مرا گرفته در رنج ومصیبت روزگار

مرا مچاله ی زندگی کند

که من چون بخواهم شادی از آن من است

باور کنید خرجی ندارد تنها امتحان کنید برای چندروز ونتیجه را

خود شاهد باشیدورضا نباشید که هرچه دنیا وزندگی میخواهد بر سر شما بیاورد

چرا که قدرت اولیه پس از خدا

دردستهای خود شماست:

اینگونه بودن!

_________________

صدایی خسته در صد واژه ی مبهم

وصدها واژه ای در سطر خیس قطره های اشک

میان خیسی هرخط دفتر . . .

در تب فریاد و چون سرخی غمبار شقایق ها

نگاهی غمزده خونین

درون سینه اش رنگ سیاهی های یک اندوه

و تکرار خطوط اشک

میان خط به خط دفتری خاموش

و اما بازهم خاموشی و اندوه

ودر صدها سوال مانده در تردید

به سرگردان سکوتی باز پیچیدن بخود . . .

در یاس نا سامان یک "بودن"

نیازی سخت درمانده به فریادی ز قعر سینه ای همواره در خاموشی مطلق

ویک نومیدی سخت وسیاه

از هرچه بودن در میان اوج نامردی

به قعر نامرادی ها اگر حق هم چنین باشد

چنین حق دل من نیست

نه حتی حق تو در بودنی تنها برای زنده بودن ها . . . فقط یکبار !

نه بار دیگری از روی دانش های عمری زندگی کردن . . .

( فقط یکبار ! )

ولیکن زندگانی ، زنده بودن نیست !

بسی بالاتر از این ، حق ِ بودن هاست !

و اما عشق . . .

گذار رودباری در رگ خونین قلبی پر طپش اما . . .

رسیدن تا به مردابی میان زندگانی بین آدمها !

ز دنیا حق من " اینگونه بودن "

باز هم ، حق دل من نیست . . . نه حتی تو !

خداوندی که جان بخشیده قلبی را

به هر تن در جهان خویش

تنی آزاده را روی زمین همواره می جوید

واما آدمی درحد جای خود گرفته حق بودن را ،

میان این زمینِ ِ تا ابد درگیر ناحقی !

نه دیگر ! حق تو یا حق من

"اینگونه بودن "نیست !

1388 فرزانه شیدا

دقیقا همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند:

آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ

آنهائی که قادر بدوست داشتن نیستن از مهمترین بخش زندگی

محروم میمانند

چراکه بسیاری از آنچه در دورادور ما وجود دار د

تنها زمانی دیده میشه که شخص قادر به احساس آن باشد

وانسانی که ازمحبت وعشق بهره ای نبرده است

از دیدن واحساس اینگونه چیزها نیز محرومند

انسانهائی ازاین دست همیشه دچار مشکلات بیشتری هستند

چرا که دنیای آنان قانون دودوتا چهارتا را دنبال میکند

وهرگز نخواهد آمدکه دودوتای آنان بشود سه یا پنج !

اما دنیای عاشقان در بسیار اوقات پنج هم میشود!

واگه بزبانه عامیانه برایش سه هم شده حسابی سه میشود!

وشاید به سختی نیز صدمه ببیند!

اما در یه چیز میتواند مطمئن باشهد که

پای دل خود را خورده است

اینگونه بسادگی این مطلب را بیان کردم چراکه

دردنیای عامه معمولا همینگونه است که گفته شد

د ر رابطه با چنین اشخاصی میتوان گفت

لااقل اینگونه انسانها برای اینکه ادم بدی بوده اند صدمه ندیده اند

بلکه از آن جهت که احساس دل را مقدم تر از عقل خویش قرار داده است

شاید به ضربه ای دچار شود که باید گفت چنین انسانهائی حتی درقبال اینگونه

صدمات نیز نخواهند شکست چراکه در

باور خود براین عقیده اند

که من از سر خوبی دل وبه نیتی پاک چنین کردم

اما اگر قدر دانسته نشد خداوندی هست که خواهد دید

وباز مرا درمانده نخواهد گذاشت وبدینگونه به حسرت وتاسف

نخواهند نشست

اگرچه دنیای فعلی هرگز بادنیای انسانهای رومانتیک پابپا نمیرود

اما یک چیز درهمه اوقات صادقاست

انسان بااحساس لااقل دلش شادتر از دیگران است

چراکه تنها نمیاند وهمیشه وقتی محبتی دردرون اوهست

دور واطرافش پر مخواهد شد از انسانهائی که به این نوع افراد علاقمندند

چون یه به زبانی ساده بمانند همان یکی یکدانه های مادرهستند

وته تغاری های خدا .

به این معنی که چوننیتی پاک وقلبی صاف ومهربان را دارا هستند

مورد مهر ومحبت خداوند واطرافیان نیز واقع میگردند.

چنین افرادی هرگز قلب خویش را از تنفر آکنده نمی کنند

وهمواره با تمامی مصائبی که بر آنان میگذردسرشار از عشقی هستند

که میشود گفت بگونه ای عشقی خداوندیست.

* که خوش به سعادتشان باشد .*

و از این دست آدمهاهم در این دنیا بسیار نادر بوده وکم پیدا میشوند.

* دیروز ...امروز ...فردا*
_________

دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود

گریز از دیروزی که زندگیم را...

عبث کرده بود،بی آنکه عبث باشد!..

رنگ تیره ای، از گذشته را ، ثمره ی فردایم کرد!

چه با اشتیاق از میله های زندان ِگذشته گریخته بودم!

و چه تلخ دریافتم که هنوز ،در حصار گذشته ها،

درزنجیر مانده ام!

با عشق... بی عشق ,به جرم گناه آلوده ی!

دوست داشتن!!!

در اسارت بودم!هر چند که عشق ،

روزگاری معنای زیبای محبت بود...

بر هر چه در دنیاست! و امروز ....دوست داشتن ، سمبل قلبی ...که هنوز

...بی مهری ندیده است!...

هر چند بسیار دیده بودم بی مهری را....اما دوست میداشتم!

آری دوست میداشتم ،لطف دوست داشتن را

آنهم درکدامین دنیا،در کدامین دنیا!!؟

دیروز, فردایم را بی ثمر خواندنم

امروز دریافتم, که بی ثمر نبود

امروز نیز، لبهای ِخاموش پر فریادم

در بیصدائی ها ،بر هم فشرده میشود

با پرده ی سکوتی که رو یاروی من...

و بر لبهای خموش من... فرمان خموشی صادر نموده است!

و رویایم را درهم می شکند...

رویای دوست داشتن را !

دیروز رنج می کشیدم،چرا که دوست می داشتم

امروز رنج می کشم.... زیرا می پرسند:

چرا دوست میدارم ؟!و من خاموشم! چرا که نمیدانم

دوست داشتن چه معنائی جز ؛دوست داشتن؛

میتواند داشته باشد!

و آنکه دوست میداشت...دیروز چرا،

مرغِ شکستهِ بال ِقفس دردانگیز ِعشق بود

و امروز چرا... بستهِ پر ِقفسِ ناباوری های،

دنیای بی محبت!

با من بگو.... چرا نا آشناست

دلهای امروز با محبت و عشق چرا تردید هاست

در معنای عشق؟! ...

لیک بر من شرمی نیست

اگردر دنیای.. خالی ازعشق "توانم" بود ...عاشقانه...

قلب ِ محبت باشم و ...دوست بدارم عاشقی را!

دنیای من آخر، دنیای محبت بود!

هرچند در نگاهها، ناشناس!

در باور ها ، پر تردید!!!

اما ...عشق را "توان"ِ آن است که،

بر گلبرگ گلی ...دلبسته باشد!...

اگر قلبی را... توان بخششی

از محبت و دوست داشتن باشد!

این نیز.. شاید...ساده نیست !!!

بر آنکه مهربانی را نمی شناسد

دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود

قلبم ثمره ی دوست داشتن خویش را

دریافته بود،در تعلیم عاشقی !

دل ،خدای عشق خویش ... جُسته بود!

و او را،که خود بردل، عشقی بخشیده بود!

....

دیگر میدانستم... ازشهر ِ"بیهوده گی "گریخته ام

حتی اگر از دید دیگران ،راهی نپیموده باشم!

دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود

عشق, گناه بی گناهیم بود

واگر از زندان ناباوری خویش،آزادم کرده اند،

یا بنام دیوانگی،میخواهند زندانی را ببخشند!

که گناهی نکرده بود!

من اما ...به سر بلندی....

از کنار اینان، خواهم گذشت

گناه من اگر گناهی باشد ،

جز دوست داشتن ،نبوده است

آری... امروز یا فردایم ....از اثر دیروز

از احساس عشق در درونم،

در امروزمیتواند...

دردستهای دیگران، به ظلمت باشد

اما برای آنکه.... سراپا سوخته بود

ودیگر ،آتش نمی گرفت....مگر چه فرقی داشت؟!؟

من اماهرگز....

به ظلمت خوُ نخواهم کرد... که دوست داشتنم

هر گونه بود ،هر گونه هست

به هر چه خواهد بود....به هر که خواهد بود

روشنائی روح است و نورِ درون من !

ثروت من است ،در اوج تنگدستی

در دنیای مردمانِ خودباخته ای که

از عشق بی نصیب مانده اند

از بخشش ...بی خبر ...ا

ز خودِ خویش، لبریز...

از باور عشق ناکام!

مرا چه باک... مرا چه غم

آنگاه که خداوندم با من است

دیروز فردایم را بی ثمر خواندم ... امروز دریافتم که بی ثمر نبود

*1364____* فرزانه شیدا‌*

رنج آدمی را نیرومند می سازد برسان کوهستان سخت . ارد بزرگ

اینچنین پابندم:

____________________

دیده ام خیره بر این کاغذ هاست
بر خطوطی که قلم بر آن زد
بر حروفی که گهی خط خورده
و به آشفتگی صدها حرف
که اگر باز نویسم آنرا
بازهم دل به پریشانی وغم
در پی حرف دگر میگردد
آن الفبائی را
که دبستان وکلاس
بمن آموخته بود
گوئیا گم کردم
دفتر وکیف و کتابم را هم
ودلم را پس از آن
خیره ام بر همه ء کاغذها
که من آخر ز چه رو
اینهمه کاغذ سرگردان را
اینچنین سال به سال
یک بیک می گردم
وتوان در من نیست
بگذرم از ورقی تا خورده
که درونش یکروز
در میان شعری
چشم گریانی را
کرده ترسیم تب احساسم
یا که در یک شب دیگر خطی
روی یک برگ تهی
با ز ترسیم شدو شعری شد
مانده در دفتر شعرم برجا
قدرتم نیست سپارم بر باد
چک نویسی حتی
که بر آن قطره اشکی افتاد
قدرتم نیست فراموش کنم
که به هر بیت وبه هر تک غزلی
که به هر نثر وبه هرواژه عشق
اینچنین پابندم
وتمامیت این برگ به برگ
از درخت دل پر باری بود
که به هر فصل که از راه رسید
از خود وبودن خویش
نقش خود ایفا کرد
لحظه ای سبز بهارانی بود
لحظه ای میوه به تابستان داد
در خزان
برگ وجودش خشکید
وتن لرزانی
در زمستانی شد
و هر آن دانه ءبرف
نزد او حرمت داشت
بر تنش جائی داشت
زندگی بود تمامیت این بودن ها
لیک من حیرانم
که کجاشد همه آن روز وشبی
که کنون در تقویم
بدلم میگوید
اینهمه سال گذشت
آه ای برگ سفید
که کنون منتظری
تا دگر باره به احساسی سبز
سردی بودن را
از تو واز دلها
بزدایم با شعر
از دل خود هم نیز
لیک ای برگ سفید
گوئیا هیزم تن میسوزد
شعله اش پیدا نیست
در دلم
روح الفبا هم نیز
خود شراری دارد
زندگی قصه یک پرواز است
لیک بر روی زمین
روح همواره ز جسم ,آسمان میخواهد
آسمانی که درآن
دل اگر بارانی
یا که در پائیز است
یا زمستان بدلش سردی داد
باز هم هیزم یک بودن بود
در درون آتش
بازهم هیزم یک بودن بود
گرچه تن سوخته اما سرشار
از همه احساسی
که بدل ره میداد
وبه آن دل می بست
اینچنین پابندم
اینچنین پابندم به هر آن لحظه خویش
اینچنین پابند است
دل به رویائی چند
که به عمرش همه روز
زندگانی بخشید
اینچنین پابندم ...اینچنین پابندم

9 آذر 1385 فرزانه شیدا

_________________________

● دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ،

ارزش فزونتر . ارد بزرگ

بیدار باشیم !

همیشه رنج وسختی درکمین آدمیست اما

چگونه با آن برخورد کنیم دقیقا همان راه حلی ست

که در مطب دکتران روانشناس بدنبال آن میگردیم یا

باداروهای پزشک اعصاب

به آرام بخشیدن آن می پردازیم

اما ما نیازی به هیچیک از این ها نخواهیم داشت

زمانی که بدانیم چگونه مغلوب غم واندوه خویش نگردیم

وآنکه قادر باشد دراوج غم خنده ای بر لب بگذارد ولبخندی نه

در قالب نقابی بر صورت

بلکه به قدرت ایمان درونی خویش

که براو میگوید: بازنده کسی است که قادر به تحمل اندوه ودرد خود نباشد و

تسلیم غم گردد

وهمواره برخود وزندگی واحساسات خویش تسلطی مثبت داشته

باشد بازنده نیست بلکه فردی ست که سرانجام به جائی خواهد رسید حتی اگر

درتمامی گامهای زندگی سختی بسیار دیده باشد.

وبزرگان نیزبه تکرار گفته اند:

* عاقل غم نمیخورد*

ارزش سختی های روزگار را باید دانست ، آنها آمده اند

تا ما را نیرومندتر سازند . ارد بزرگ

* بنویس*:

_______________________

قلمت را بردار

وبرای دل شب بازنویس

که اگر خسته نوشتم در شب

از سر غصه ی تاریکی نیست

روزگارم لبریز ...از تمامیت نور...

دیدگانم بیدار

دل من بس غمگین... دل من غمناک است....

واگر بیدارم

درگذر از همه شبها... هرشب....

کوچه ها خسته و بیدار زده

همدمم خواهد بود...

ماه ومهتاب کنار دل من

و به همپائی هر نقطه ز نور

در دل شب زده ی غمناکم

هم سخن گشته دلم...

با گل و کوکب و مهتاب و نسیم

آه افسوس ولی...

کس دراین خلوت تنهای سکوت

همصدا بامن وبا قلبم نیست

کوچه هم بس تنها...و دلم بس غمگین

آسمان گاه بگاه ،ابری وتیره و بارانی وتلخ

با دل من هم پاست .

لیک افسوس دلم...

همچنان غمزده در کوچه ی تنهائی ها

رهگذار شب غمناک ِدل است!

تو ولی ازدل من بازنویس :

آسمان تنها نیست ...

گل ز هر شبنم شب ،بوسه بخود میگیرد...

آسمان بوسه زنان دل اوست !

من ولی ...من ولی باز همان سرگردان...

من همان بیدارم!

با دلی بس تنها...رهروی تیره رهِ راهِ سحر

در هرآن ساعت غمناک ِگذر!

دل من همدم ِ تنهائی هاست

دل من بس تنهاست !

شنبه 19 آبانماه 1386 - فرزانه شیدا

ولی در اوج تنهائی نیز انسان میتواند برخود خویش تکیه زند و برخدای خویش که در راه زندگی نیز همواره یده ایم هیچکس به اندازه خود ما به یاری خداوندگار قادر نخواهد بود اندوه درونی ما را بشناسد وبه چاره ی آن بپردازد چراکه هیچکسی بدرستی نمیتواند آنگونه که باید از درون تو باخبر باشد و باز این خود توهستی که میدانی چگونه و باکدامین راه میتوانی به آرامش دل خودبرسی و آنچه دکتر روانشناس واعصاب تو نیز برای تو انجام میدهند چیزی نیست جز اینکه بتو یادآور شوند که تا زمانی که خود از درون غمگین باشی هرگز دنیای اطراف توزیبا نخواهد بود وهرگز حتی بهاران نیز گلی برای تو نخواهد داشت زمانی که به اندوه چشم بر زمین غم خویش دوخته از نگاه به اطراف از فرط افسردگی چشم پوشیده ای
مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ

_____________________

زندگی سخت است و دراین حرفی نیست

اما سخت تر میگردد اگر سخت نیز بگیری

دنیا را می بایست آسان گرفت لااقل بخاطر خود برخود.

*و کسی نیز بما گوش نکرد ....!*

______________

گفتی وباز شنیدم که دلت سخن از دلتنگی ست ..

سخن اینکه سکوت در دلت باز شکست

وتو گفتی با دل

هرچه در قلبت بود... لیک گوش همه این مردم دهر

خالی از گفت وشنودخالی از باورهاست

ودلی چون دل ماهرچه مینالد ومیگوید باز

کس به یک چشم ونگاه

به رخ خسته ما نیز نگاهی زسر شوق نکرد

من که فریاد زدم با دل خویش

منکه گفتم همه اندوه دلم

منکه هر روز و هرآ ن شب به غمی

واژه در واژه به تکرار امید

درقلم مُردم وبا اشک

به صبح دگری...

پای اندوه دلم باز کشید

وهنوزم که هنوزبیصدا مانده دلم

باهمه گفتن هاباهمه شعر وسخن

باهمه دفتر و گفتار وکتاب

هیچکس گوش شنیدن که نداشت

هیچکس غصه عالم که نداشت

همه کس غرقه به خویش

غرقه در دنیائیست

که در آن یاد دگر مردم دهر...

رفته دیگر ازیادومن افسوس ...

خدا

ازچه رو اینهمه غم را بدلم باز کشم

من که هر فریادم .... میخورد بردیوار!!!

منکه حتی به قلم ,اشک و به دل خون دادم

ما چه گفتیم مگرجز حقیقت جز عشق

جز محبت.... خوبی ...

ما فقط قصه تکرار همان دیروزیم

شنوائی به جهان نیست که نیست

رمز ویران سکوت ... عاقبت بر لب من نیز نشست ...

وسکوتم پس ازاین ...نه به فریاد و قلم

نه به اشک ونه به آه

با کسی هیچ نخواهد گفتن

من فقط تکرارم ...تو فقط تکراری

و کسی نیز بما گوش نکرد

و کسی نیز بما گوش نکرد!!!

،، دل من پرشده از گفتنها،، ،،

دل من پرشده از گفتنها،،

از: فــرزانه شــیدا

یکشنبه ۱۶ دیماه ۱۳۸۶

________________

نه اور کنید که این دنیا نیست که سرد شده است

این ما آدمها هستیم که قلبهایمان از هم دور گردیده است

وموضوع زندگی تنها دارائی وفقر وثروت وپول نیست

که انسانها را ازهم دور کردهاست

این فقدان عاطفه هاست

که نمیگذارد نه نتها کسی به کسی نزدیک شود

بلکه حتی

از ترس صدمه دیدن میل کمک کردن رانیز درخویش نمی بیند

حتی بااینکه شاید قدرت انجام آنرا نیز داشته باشد ودردرون مایل به انجام آن باشد

در دنیای ساعتی امروزمانند این است که انسانها

به مانند "تیک تاک ساعت " قدم بقدم جلو میروند

وحاضر نیستند و نمیتوانند انحرافی بسوی چپ یا راست داشته باشند

ودایره وار زندگی را دور زده ودور میزنند

واینگونه میشود که هرکدام تبدیل میشویم

به ساعت هائی می که فقط وظیفه گذران شب وروز را

بخوبی از عهده برمیائیم

وحتی نیاز نداریم جر صدای قدمهای خود

در سکوت زندگی

چیز دیگری را بهم گفته یا اعطا نمائیم

متاسفانه این هدیه ی عصر جدید ماست

اما آیا می بایست فراموش کنیم

که دردرون ما احساس عطوفت ومهربانی وعشق نیز

از دردگاه تعالی خداوند بخشیده شده است!؟

برگ افتاد

___________

برگ افتاد ز آغوش درخت
مرغکی پر زد و بر شاخه نشست
باد در برگ درختان پیچید ..
سیب سرخی در آب ...
در دل حوض سفید ... همچنان میرقصید
عکس خورشید چه لغزنده بر آب..
در گذر بود و... کنارش ابری
من ولی ... غرقه به یک برگ سفید
بر دل و دامن دفتر...تنها....
غرقه در صحبت دائم با دل
منو خودکار سیاه...
منو این برگ سفید ...
منو دنیائی حرف...
بارش اشک مداوم بر آن...
لحظه ای خیره به پائیزی سرد...
لحظه ای غرقه به خویش!
...
روز پائیز به همراهی باد
...در شتابی جدّی ...
در جدا کردن هر برگ ... پس از برگ دگر
گوئیا قصد سفر داشت که زود ...
تا زمانی باقی ست
فصل پائیزی خود را اینجا
به هر آنکس که نگاهش میکرد ...
باز پس داده و اثبات کند...
که دگر پائیز است.!
و منو دفتر من... بی هرآن پائیزی
فصل در فصل همه ؛بودن؛ را ...
در هرآن برگ... پس از برگ دگر
قصه گفتیم و کسی گوش نکرد!!
و کسی نیز ندید...که جهان‌ ِ دل ما
در کجا برفـی بود....
در کجا بارانی...
کی به پائیز رسید
یا بهارانش را...در کجا سر میکرد؟
...چه زمان طی میکرد؟
...
مرحبا بر دل هر فصل جهان...
که اگر آمد و رفت ...لااقل در نگه مردم دهر
همه جا دیده شد و نقشی داشت....
در دل یک یک افراد جهان!
......آه و افسوس بما..
که بدون اثری...
آمده ... مانده و... آخر رفتیم

ف.شیدا 1383 مهرماه

____________________

دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ، باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ

________________________

* همه جا بودم وهرجا به یه حالی*

همه جا بودم وُ , هر جا به یه حالی . . .!

از دل جنگل سبزی, تا رسیدنی به دریا

از بیابون تا به صـحرا

تا رسیدن ,توی کوچه های شهری ...تک و تنها

!همه جا بودم وُ . . . هر جا به یه حالی . . . !

از دل جنگل سبزی تا رسیدنی به دریا

از بیابون تا به صـحراتا رسیدن ,

توی کوچه های شهری تک و تنها !

در گذر از همه جایی

هـمه ی جاهای دنیازیر سایه ی درختی

بی هدف نشسته بر جا !

گاهی هم بالای ابرا !

گاهی توی جنگلایی . . . روی کوهها

گاهی روی دوش خورشیددر غروبی توی رویا!

گاهی رو بال پرنده... گاهی توُ صدای ِپرواز

گاهی بر دامن رودی که کشیده شد ,

روی خاکای نمناک

بعضی وقتا روی ساقه ی چمن ها

گاهی وقتا ,مثه سنگهای روی خاک

همه جا بودم وُ . . . هر لحظه تُو حالی !

...

گاهی خندون , گاهی گریون

گاهی مثل ِ قطره های ریز بارون

گاهی مثل َپر , روُ گودال ِ ,پُر از آب.

گاهی مثل دل گنجیشک

که پریده از صدایی ! . . .

یا مثه یه بچه ای که , با صدا پریده از خواب !

همه جا بودم و هر لحظه به حالی!

گاهی شبها روی انگشتای پَردار ِ

ستاره یا مثه "مِه" توی اَبرایی که , خالی از غباره

گاهی توی ذره های ,نقره ای دل ِ مهتاب

یا به همراهی شبنم, روی گُلهاکه هنوز ندیده آفتاب

گاهی مثل, دل ِ آهو که یه پاش اسیر دامه!

گاهی هم مثه یه لرزش... که توُ گریه ی صدامه

همه جا بودم و هر جا به یه حالی . . . !

گاهی دیدم توی دُنیام ... نه یه جنگل ، نه یه دریاست

نه یه کوهه . . .نه یه خورشید

نه یه آسمون که حتی , بشه از میون ابراش

یه شب مهتابی رو دید !

نه درختی ,واسه رفع خستگی هام , میشه پیـدا . . .

نه پرنده ای که با پرهای رویابشه

هـمراهش سـفر کرد وُ , رسید بالای ابرا !

آره دیدم گاهی دنیام, توی رویا هم

زمین و آسمونش, پُر ِ ابره

یا مثه بارون ِ پاییز ,

که میباره پشت هـم , قطره های ریز

مثه چـشم من, فقط ,خیسه و نمناک

بوی پاییزه وُ , بوی خیسی خاک!

دل منهم مثه اون ,آهو که افتاده به دامه

با همون لرزش تلخی , که با گریه توُ صدامه

مثـه قلب ِ بچه گنجیشک

که پریده روی شاخه, از صدایی

یا مثه بچه ای که, پریده از خواب

یه دل طپندس وُ , یک دل بی تاب !

یه دل طپندس وُ , یک دل بی تاب !!

نمیدونم! دل ِ شاعرم گرفته

یا که از دست دلم ، صبره که رفته ولی دنیام ,

با هر اون چیزی که داره

یا هر اون چیز که نداره ! . . .

مثه دنیای همه یه روز بهاره

گاهی پاییزه و بارونی میباره.

گاهی دل , یک دل آروم و صبوره

گاهی هم , یه خسته دل ، یه بیقراره !

ولی اما , توی دنیا م ,من به هر حالی که بودم

یا بهر جایی که رفتم , یا به هرجایی که بودم

همه چی دیدم و هر چی بود کشیدم . . .

همه جور آدمو دیدم !و به هر جا که رسیدم

همه جور بودم و . . .

هر لحظه به حالی

همه جا بودم و . . . هر جا به یه حالی

همه جا رفتم و . . . هر لحظه به حالی !

26/مهر 1383 - فرزانه شیدا

آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ

گذر های زمان

______________

این گذر های زمان

انقدر ها که گمان میکردیم

تازه وبکر نبود

قصه تکرا ر همان

قصه دیروز وکسان دگر است

ما فقط بار دگر

روی سن رفته

چو آن بازیگرزندگی را

همه بازی کردیم

تا بدانیم همه , دنیا نیز

گذری بیش نبود

گذری بی برگشت

گه به لبخند وگهی در گریه

گاه افسرده دل وآزرده

گذری بیش نبود

گذری بی برگشت

نه بدان گونه که می باید بود

و گر امروز بپرسند مرا

ثروت و علم کدامین خواهی

خواهمت گفت: بدون تردید

که بدون دل و عشق

زندگی بی معناست

چه به ثروت باشد

چه بدانستن علم

گذر زندگی ماست که بی برگشتی

گر بدون دل عاشق باشد

بس تهی بس خالیست

و به ثروت و علوم

در تهی بودن قلبی خالی

انتهایش به خراب آباد است

ثمری نیست که نیست

گر که بی عشق دلی

در خرابات جهان راه برد

جسم خالی زهمه ایمان را

جسم خالی ز خدای دل ودهر

جسم خالی ز خدای دل را .

ف . شیدا

۱۷ /اردیبهشت/ ۱۳۸۴

دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،

_______________________

مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ

یادبگیریم شکر گذار خداوندگار خویش باشیمدر شادی وغم ورنج ومشقت

در رهر روزه ی زندگی خویش که به سلامت از خانه بیرون رفته به سلامت باز میگردیم

که پدر ومادری داریم یا حتی یکی از ایندورا که شاید فرزندانی که بامید خدا به بیراهه نرفته اند

وبالاتر ازهمه خداوندی که همواره پناه ماست اینها تماما معجزات زندگیست

پس یادبگیریم بگوئیم خدواندا شکر تو


احساس

_____________
اگر توانست فر یاد زند فر یاد زد

اگر چشمانش خواست بگرید، گر یست

در آینه چو خود را دید

گر لب تمایل به لبخند داشت لبخندی زد

چو خواست دیده از خویش بر گیرد برگرفت

اما نمی توان گفت اسیر نفس خویش بود

که اسیران نفس بازیگران شیطانند و شادمان

او اما اسیر احساس بود و غمگین

گویند فرمان اشک و خنده ز

ادراک ذهنی ست

و دل بازیگر نقشی

باور ندارم اینرا

که دلشکستگی را

دل بود که احساس کرد

ذهن باور کرد

و چشم گریست

آندم که دل گفت : بمان ...مرو

ذهن گفت : برو گر بروی غنگین نخواهی شد

و رفتی و دریافتی که غمگین تری

آندم دل بود که گفت : غمگینم

نمیدانم ساید باید شاعر بود

یا در احسـاس آزاده

تا فرمان دل

فرمان تو باشد

اما میدانم آنجا که ذهن

فرمان دهد

احسـاس زنـدانی ست

و زندانی در همه جا زندانی ست

چه در اسارت عقل

چه در میان دیواری

من این میدانم

که با دل از ورای دیوار

از مرز آسمان

ار لابلای ابـر

و حتی ار آتش خورشید

میتوان گذشت

آنگاه که عقل میگوید ترا

راه گذری از دیوار نیست

به خورشید نمی توان نزدیک شد

بی پرو بال نمی توان پریــد

اسیــر نفــس نبوده ام هـرگـز

اسیــراحسـاسـم که مرا همه جا بـرد

گریانـم کـرد خنـدانم کـرد

ایــمانم داد

مهـر خـداونـد را بر من بخشیـد

خـوارم کـرد بلنــدم کـرد

هـر چـه بود

هـرگز ازا حســاسـم

نرنجیــدم

هـرگـز بر او نخنـدیدم

و هـرگـز از او

جــدا نگـردیـدم

چــرا کـه خــدایـم را

بــر مــن بخشیــد

کـه بیـــش از تمـامـی

آنان کـه بایــد یـارم بـــود!

فرزانه شید ا 25 مهر1383

____________

فرگرد رنج وسختی را بپایان میبریم باامید آنکه نوانسته باشد نیروی دوباره بودن را از کلام بزرگان وسخنان ارد بزرگ بر ما دوباره باز گرداند چراکه انسانها گاه نیاز به یادآوری همه ی اموخته های خویش را دارند تا با نیرو وانرژی دوباره ای قادر به ادامه روزانه زندگی خویش باشند

پایان این فرگرد

به قلم: فــرزانه شـــیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *عشق*

- فر گرد عشق

Love* - kjærlighet

نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . ارد بزرگ

در *فرگرد عشق* به نماد عشق در زندگی انسان نگاهی میکنیم وبا درنظر گرفتن سخنان زیبا وجامع ارد بزرگ وتطبیق برخی آن با دیگر سخنان بزرگان جهان به بررسی عشق وماهیت وارزش عشق در زندگی می پردازیم هرچند که *کلمات* حباب آبند و *اعمال* قطره طلا * ضرب المثل شرقی*

عشـق
______________

آمدم تا در آسمان کبودپرگشایم بسوی آزادی

خانه سازم بر آن خرابه ی دل

تا بگیرم دوباره آبادی

ره گشایم به شادی بودنتا بخندم دوباره با شادی

آه ای خدای عشق و امید

کاش عشقی بمن نمیدادی

کاش عشقی بمن نمیدادی!!!

* ف.شیدا

مقدمه:

___________________

عشق وامید دو احساس ذاتی ست که خداوندگار چون دیگر احساسات در درون آدمی به ارمغان نهاده است معقوله عشق , سخنی نا آشنا نیست که در طی قرون بسیار از این دو دیده وشنیده ایم چه در جامعه وزندگی چه در ادبیات وهنر چه در همه زمینه هائی که بنوعی ااحساسات انسانی سروکار دارند عشق تنها علاقه ای مفرد ومفرط به شخصی از جنس مخالف نیست که عشق در بعُد زندگی ما درهمه مراحل میتواند نقشی عمده را در سرنوشت ما بازی نماید چرا که درهر گامی که برداشته بسوی هدفی رهنمون می شویم اگر همراه با عشق وعلاقه نباشد در آن موفق نخواهیم بود و بسیار در کتب مختلف ازجمله کتابهای روانشناسی براین مطلب تاکید گردیده است که اگر خواهان سلامتی خود هستید هرگز تن بکاری ندهید که خالی از عشق وعلاقه ویا حتی استعداد شما باشد . شاید بپرسید چرا؟ پر واضح است که در راه زندگی آدمی همواره خواهان بهترین ها برای خود بوده است و علاقه به زیبائی وزیبا دوستی وخواست بهترین ها از جمله خصایص آدمی بشمار می رود واین خود موهبتی ست الهی که خداوند در وجود ما به ارمغان گذاشته است .

_______________________________________

نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . ارد بزرگ

ما نمی توانیم بگوئیم که در زندگی خواهان زندگی زیباتر , بهتر وآسوده تر نیستیم ما نمیتوانیم زنده باشیم اما از پیرامون خود آنچه دیدنی ست ازجمله طبیعت و دیگر زیبائی هارا نبینیم ویا حتی ازدیدن آن طفره رویم اگر در چشم انسان نیاز بدیدار زیبائی ها , عشق و بهترین ها ی زندگی نبود چرا خداوند خود بدستان خویش تا اینحد در خلق آفریده های زیبائی چون طبیعت پرداخته است؟ و چه در قعر دریاها چه در عمق کهکشان ها نیز از آفرینش چنین زیبائی هائی دست نکشیده ست. با اینوصف چگونه میشود بندگان او که بگفته خود او : ذره ای از وجود تعالی او هستندخالی از احساس عشق وزیبا پرستی و....
دیگر احساسات باشند؟؟!!

زمانی که ما بر حسب احتیاج ونیار مجبور به انجام کاری میشویم که در آن« عشق وعلاقه ای » نیست و تنها ضرورت زندگی ایجاب میکند که در آن طاقت بیاوریم براستی باخود چه کرده ایم؟

______________________

اینجاست که روانشناسان دنیا از بهترین ها ومعروف ترینها تا ساده ترین دکترها روانشناس نشسته در مطب باهم اتفاق سلیقه ای مشترک دارند

1/ بی عشق به افسردگی خواهی رسید

2/ با افسردگی به بیماری خواهی افتاد

3/ با بیماری از زندگی روزانه ی خود باز خواهی ماند

4/ با بازماندن در روزانه ی زندگی از داشتن

زندگی بهتر و وضع مادی خوب بی بهره خواهی شد وبه فقر

خواهی رسید وهمه وهمه...

نشان ازاین دارد که بی عشق زیستن بمانند بی هوا نفس کشیدن است

که جز رسیدن به حالت خفقان روحی وعصبی به جائی نخواهد رسید

عشق همچون طوفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک

می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . *ارد بزرگ

اما زمانی که انسان با شیفتگی وعلاقه بکاری, چیزی یا کسی مشغول میشود

دلگرمی او واحساس خوب او , خود راهبر او در زندگی خواهد بود.

چراکه در راهی گام برمیدارد که میداند عاشقانه

خواهان آن است.

*دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد .

دشواری بیشتر ، ارزش فزونتر . *ارد بزرگ

*باور کن که تو چه هستی آنگاه تو همان خواهی شد

کنایه بر :هرگونه خود را باور داشته باشی همان خواهی شد**ارنست هُلمز

------

زینت انسان در سه چیز است ؛ علم، محبت، آزادی.
(افلاطون*)

-----

هدف هرچه میخواهد باشد
زمانی که عشق همراه آدمیست حتی اگر دیوارها ی بتُونی وسدهای محکم
ودره های وسیع وعمیق درپیش روباشد
انسان سرانجام راهی برای گذر پیدا خواهد نمود
خواه این در طبیعت زندگی وجود داشته باشد
خواه تمامی این سدها ودیواره ها ودرها از وجود انسانی

ساخته شده باشد
که خواهان ممانعت ما از رسیدن با اهداف ماست.
برای مثال: یک هنرمند, نقاش, نویسنده , شاعر وووو
یک مهندس, یک دکتر ودر هرزمینه شغلی دیگری

که بخواهیم نام ببریم.
یا حتی یک قلب درعشقی عمیق
بهانه:
تو برام بهونه ای
تا به شوقی به روزام نگا کنم
واسه من یه چاره ای
که دلم رو به غمام رضا کنم
انگاری بودن تو
حتی یاد و خاطره ات
نفس آبی این قلب منه...تا دل شقایقیم
با همون خال سیاه غصه هاش
واسه تو طپیدنُ و شعری کنه
انگاری بودن تو...حتی یاد و خاطره ات
تو رگ سرخ وجودم...مثه یک رود امید
راهی پیدا کرده از...چشمه ی دل
که همه عاشقی رو...تو تنم جاری کنه
مثه اون زمزمهی رودی که رفت...از تموم رگ من
تا توی متن وجود.
بی تو دنیا...مثه یک دشت سیاهه واسه من
واسه من طلوع فردا نداره
خورشید و آفتاب و مهتاب نداره
بی تو چشمامم دیگه خواب نداره
دنیا هم برای من ...مثه یک شب سیاست
.. که همه ستاره هاش... پشت یک ابر سیا قایم شدن
توی قهر لحظه های بی کسی
تُو سکوت یه شب سرد و سیاه.
بی تو دنیا ...دیگه بودن نداره
وقتی که آسمونش ...آبی رویا نداره
وقتی حرفی از منو ما نداره
چیزی جز غصه ی فردا نداره!
بی تو دنیا...مثه یک قاب رو دیوار میمونه
خالی از نقاشی زندگیه
رنگ سبز و سرخ و آبی نداره
طرحی از روزای شادی نداره
خالی از تصویر یک عاشقیه... آخه قابی خالیه
بی تو دنیا دیگه بودن نداره
دل من شوقی به موندن نداره
آره تو بهانه ای...آره عشق من برام بهانه ای
....واسه قلب عاشقم....که به شوق بودنت
زندگی روسر کنم
به امید عشق تو....توی راهه زندگی
خستگی رو از تنم بدر بکنم
آخه دل محبتو ...باتو شناخت
قاب خالی دلم ....نقشی گرفت
رنگ زیبای محبت و وفا
نقش رنگین یه باغ باصفا
همه یادآور قدرت خدا....همه یادآور قدرت خدا.
آره دنیا بی تو بودن نداره
وقتی که آسمونش آبی رویا نداره
وقتی که حرفی دیگه...از منو از ما نداره
تو برام بهونه ای... یه بهونه ی قشنگ
تا بیادم بمونه ... همه عشقای قشنگ رو زمین
ذره ی کوچیکی از عشق خداست
عشقی که بی انتهاست
عشقی که بی انتهاست* ف.شید ا 1383 سوم مهرماه
یک زندگی گرم مشتاقانه ورنده در یاد گرفتن ,
آرزوی دانستن و دانش واحساس کردن , اندیشه کردن
و عمل کردن است
واین آن چیزی است که من میخواهم ونه هیچ چیز دیگر

*کاترینه مانی فیلد*

همه وهمه وقتی دردرون خود آن اشتیاق وخواستن را
می بینند که خواهان آن هستند با وجودی گرم
ومتمول از امید هر راهی را که ممکن است حاضرند در
پیش گرفته به قله ی اهداف خود برسند.
اشخاص بزرگ و با همت به کوه مانند، هر چه به ایشان
نزدیک شوی عظمت وابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم
پست و دون همانند سراب مانند که چون کمی به آنان
نزدیک شوی به زودی پستی و ناچیزی خود را بر تو
آشکار سازند. *(گوته)

_____________________________

*خاطرم هست در کلاس دکوراسیون ویترینی که میرفتم

(پیش از دانشگده دیزاینری مد* )استاد ما که یک مرد دانمارکی بود و به هریک از ما کلاسور

بزرگ سفیدی اهدا کرد که

روی جلد آن جلدی پلاستیکی / نایلونی کشیده شده بود

ودرداخل آن میشد کاغذ یا عکسی را قرار داد

وگفت آنچه طرح میدهیم وانجام میدهیم همراه با تمامی جزوه ها وعکسهایمان

در این کلاسور بعنوان نمونه ی کار ما باید جمع گردد اما پیش از شروع کار

اولین نقاشی و کار کلاسی ا ین ست که هریک به سلیقه ی خودباید دو نقاشی بکشید

که یکی در روی جلد قرار میگیرد

دومی در پشت جلد که اتمام کلاس ما خواهد بود

و مطلب وموضوع نقاشی این است:

*در روی صفحه : کار را با هدف شروع می کنم

*در پشت صفحه: به قله ی خواسته هایم رسیده ام!

بنظر من این زیباترین تشویق ومحرکی بود که یک استاد میتوانست

درشروع کلاس به شاگردان خود بدهد

*کمک به همگان ، عشقی است که به برجستگان کمک

می کند راه های سرفرازی را بیابند . *ارد بزرگ

و...

*اگر به موفقیت خود واقعا ایمان داشته باشید حتما پیروز خواهید شد.

*داوید شوارتز

و بازبگفته اُرد بزرگ* ما همان هستیم که میخواهیم باشیم*

به این معنا که اگر قصد کنم کسی باشم خواهم بود

حال دربدترین یا بهترین شکل آن حتی در بحث روانشناسی نیز گفته میشود:

*تکرار یک حرف بخود در هرروز وهر لحظه وهر ثانیه

باعث باور آن در درون تو میشود*

وشاید اینرامیدانید که پایه ی طب روانشناسی بیش از هرچیز بر قدرت

* تلقین * استوار میباشد

من اگر روزی صدبار بخو دبگویم من شادترین آدم دنیا هستم وحتی اگر نباشم

احساس سرخوشی بمن دست خواهد دا د,البته اگر خود آنرا باتمام دل باور داشته باشم!

وشاد نیز خواهم شد .

بزرگان میگویند: سقف آرزوهایت را تا جائی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن نصب کنی.

حُسن دعا بدرگاه پرورگار نیز درهمین است:

گفتن وتکرار خواسته ها که بنوعی تخلیه روحی

درجائی دیگر امید بخشیدن بما که :

کسی درد مرا میداند وحرف مرا میشنودوامید به برآورده شدن دعا که وقتی درباور خود

میدانیم از درگاه او شنیده میشویم

هرچقدر درگرفتاری ومشکلات , دردرون خود روزنه ای ازامید را میگشائیم

که طاقت وتوان آدمی را بیشتر میکند تا با صبر وتحمل بانتظار بهتر شدن اوضاع باشد.

پس هیچ چیز بی دلیل نیست وهمچنین عشق ووجود عشق در زندگی آدمی

که در درجه ی اول دوست داشتن را در با نام مادر میآموزیم وچون عقل کودکانه

به درک رسید , با *عشق بخدا * آنرا آموزش می بینیم.

پس عشق حتی در جنبه ی غمناک خود نیز

میتواند ره گشائی باشد برای داشتن امیدی درناامیدی ها

هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز

در خویش بیـآفرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی

و اگر شکستی باز هم نامید نشو! چرا که آرام جان دیگری در راه است . *ارد بزرگ

------

به اشعار شاعران ونویسندگان نگاه کنید

آنان که از جدائی وفراق مینویسند اکثرا درمیانه ابیات وسطرهای ایشان روزنه ای ازامید

را میتوان یافت که شاعر ونویسنده از آن درغالب کلمات حرف میزند

*امید به بازدیدن وبرگشتن یار

*امید حتی برای یکبار دوباره دیدن او

و....یا

* شاید باخود آرام گرفتنی بااین یاد که عشق او که رفته است ,

زیباترین خاطره زندگیم بود.! که این شادی دل میگردد وآرام دل عاشق.

پس می بینیم درنا امیدی بازهم امیدی نهفته است.

این لازمه زندگی انسانیست

------

هرگز نترس برای فاصله هایئی که میان آرزوها ورویاهایت با حقایق وجود دارد

همانقدر که بتوانی رویایش را داشته باشی میتوانی انجامش دهی

*بلوا دیویس

------
عشق هم برای بودن وزیستن وادامه ی هستی لازمه ای انکار ناپذیر است .

------

*آ خرین راه*

بسیار آرام آمدم ....شاید.. حتی.. پاورچین

آنقدر آرام که سایه ام نیز

احتیاط میکرد... مبادا... ..آه..!!!

گذر ازاین کوچه ها... اما...

آنــگونـه کــه مــی پنــداشتم

آسـان نبــود

می ترســـیدم

از دیــدن ودیــده شدن

از دوبــاره ... بر لبــی بودن

در نـــگاهــی جــستجو شــدن

وباز دلشــکسته پـای پـس کشیـدن ورفـتن

آرام ...آرامــتر از...صـــدای قـــلبم

آرامتـر از طپش های درون سینه ام حتی

آرامـــتر آمــدم

وهــمینگونه آرام نیــز ...خـواهم رفــت

مـــرا... دیــگر نـــخواهــی دیــد

کــلامـی زمـن دیگر... نـخواهـی شـــنید

وشـــا یــد گاه قـــلم

بـاز بـــگرید... ونــاله ای برخـــیزد

ازســـوزش نـوک قـــلم... بــر واژه های.. دلشـــکسته ام

و از اشـــکهای دردآگـــین شــبانه ام ...ردپــائی بــماند در

* شــعرم

* در آغــوش تـــنهائی

* در آشـــیانه شـــعر

* در آغـــوش شـــعر

یا * درکـــوچــه بــاغ هــای تـــرانــه ام

و * در کنج خلوت شعرم

عطر... دلتنـــگی بپــاشـــد

دیگر آرام خواهم گرفت..اگرچه بغض در گلــو

آه در ســـینه... تـــنهای تــنها

در دلشـــکستگی ی* شـــیداوش روحـــم

که در هــزاربــاره گی زنــدگیــم...

شـــکست ...آری شـــکست....

بــی هــیچ گنــاهی ...امـــا

امــا...زیــن پــس.. مــرا نخواهـی دیــد

نـه تــو...نــه او...نـه هـــیچکس

تـــعجب نــکن

حـتی اگر تــرا نـیز...صـدا نکـنم

...یــا چشــم برتـو ببنـــدم

و خـلــوتم را... زار بگـریم

د یــگر جــز شـــعر... ازمن ...

هیچ نمانده اســت... نه حتی در آشیانه هایم!!!

اما...مــن...هـمیشه در ســکوت مــیروم

مـن آخر ..از بدرود بیـزارم

از خـدا حــافظ گــفتن ها... در رنـجم

...

بـسیار.. آخـرگـفته ام: بـدرود

توان باردیگر گـفتنم نیـست

نـه دیـگر بـاتـو...نـه...

... دیـگر بـس اســت مـرا!

سـلامی آغـاز نمـی کنم دیـگر

کـه بـدرودی... در پی داشـته بـاشـد

امـا برای تو.... برای او....وبـرای هـمه

در دل هـزار هـزار آرزوی خـوب را ...آرزو میـکنـم

آه... آمـدم ...به آرامـی.... میــروم دگربار... آهســته!

ودیگر نـخواهــم خـواند... حتی زیر لـب :

*هـمسفر ..آهسـته تر.. ازکـنار من گـذر

*راه تــو.. راه من اســت.. بی تـو کـُُویـک هــمسفر

*هـمسفر ایـن راه مـا ..*..راه عـشق است و صـفا

بــردی از یـاد مگر؟....... تـو وفـای عـشق مـا؟

....این اما شـــعری بـود

در ... روزگــاری... که بایـد فرامـوشـش کنـم

در دوبـاره گـی... شکـستن ...نه... دیـگر نمیخوانم ...

....

نمی تـوانـم...نمی تـوانـم!!!

زیـن پـس اما...زندگانـیت خـــوش بــاد

که مـیدانـم زین پس ...هــمیشه

هـزار خـاطره را با دل مـی کشـم...با روح مـی برم

و در خـود مــیمـیرم

نمیــگویـمت: بامـید دیـدار ...که دیـداری نـخواهــد بود

نمیـگویـم ونه حتی ...تا بــعد....وآه...

چـه بـی ثــمر بـود ایـن گـذر

چـه پُـر اثـر بـر مـن

فـقط بـه فـقط ..مـیگویم ترا ...شـاد باشـی وخــوشبخت

کـامـران باشــی و در امـان خـدا

یـادت هـمراه دلـم مـیماند

در راه ... راه ِ رفــتن

یـاد تــو ...تــو .. و حــتی تـــو

1383ف.شیدا

____________________

هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار

و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیآفرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی

و اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است . ارد بزرگ

آرام جانی که میتواند دردرون خودتو باشد اینکه بگوئی یادش بخیر

عشق زیبائی بود خاطره ای دوست داشتنی روزگاری خوش.

سلامت باشد وشادمان وخوشبخت وباا ین حرف دل عاشق هرچند شکسته باشد, آرام میگیرد

به امید اینکه , اورا که دوست میدارد یا دوست داشته است ,

خوشبخت زندگی می کند و حتى بدون او! و *بودن *

او در سلامتی وخوشبختی برای کافی ست.

واین یعنی عشق.

__________________

عـشق همچون طوفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاکمی کند

و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . *ارد بزرگ

همین که شادی او وآرامش دل خود واورا نیز

طلب می کنی بزرگترین عشق ومحبتی ست که میشود داشت:

به گفته شاعران و بزرگان واندیشمنداندر باره عشـق نگاهی می کنیم:

*عشق آن نیست که هرلحظه کنارش باشی

عشق آن است که هرلحظه بیادش باشی

و همچنین:

همینقدر که کسی را دوست بداریم ودوستمان داشته باشد کافیست لازمه ی عشق

تنها در بهم رسیدن نیست!

یا:

اینکه با آتشهای درونی بسوزیوشادی را همچنان در دل داشته باشی

خود یک موفقیت در زندگی ست!*والتر پاتر

براى عشق:

____________________

من برای بهار شعر نمیگویم

بهار بی ترانه نمیماند

قناری باز میخواند

پرنده نغمه ها سر میدهد

...

من اما...برای عشقـی میخوانم ....در آستانه در امید

چشم براه نجاتی مـجهول

....

من برای عشقی میخوانم

که تنها میخواهد ، زنده بماند

در بهاران‌ ِ هستی عــشق

وجایگاهی جز دل نمیشناسد

چون شعله ای ست بر شمعی خاموش

چون کودک محبت

زندگی یافته از مادرعشق

در آغـوش عاطفه ها

...

بهار آخر روزی .... جا به زمستان خواهد داد

قناری یکروز خواهد رفت

عشق گاه به ویرانی ... گاه شکست رسید....

دل اما.... که جائی برای رفتن نداشت... گریست ...

در کُنج دوستت دارم ها!

نه... من برای بهار شعر نمیگویم

که دل واژه نامه ی اشعار عاشقی ست

وعــشق خود بهار دل ها

من اما...شعر ی خواهم سرود

... برای قلبـی ...که بهارش ، عاشقی ست

ونغمه هایش تکرار دوسـتت دارم

با من هم ترانه باش

ف.شیدا فروردین 1386جمعه

------

پایان این فرگرد

به قلم: فــرزانه شـــیدا

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد نخست

نخستین کتاب از دوره کتابهای : بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

به قلم فرزانه شیدا
انتشار اینترنتی : جاودانه ها

نخستین کتاب از دوره کتابهای : بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

فرزانه شیدا
پانزده مهرماه 1340 چشم به جهان گشود بیش از بیست سال است که در کشور نروژ زندگی می کند، سه دهه است که می سراید .
اشعارش مورد استقبال علاقمندان به شعر و ادب ایران زمین قرار گرفته است .
مدت چهار سال است که در حال تحقیق و نگارش مجموعه های در تبین و تشریح اندیشه های متفکر و اندیشمند ایرانی ارد بزرگ است .
کاملترین مجموعه او بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ است که همچنان در حال تکمیل آن است
کتابهای سخنان ماندگار ، ذرات طلایی یک و دو ، و ترجمه مجموعه های وزین از دیگر کارهای اوست
دیوان اشعارش مشتمل بر صدها سروده متنوع خود حکایتی دیگر دارد .
برای او و همسرش و همچنین دو فرزند دختر و پسرش آرزوی شادی و موفقیت می کنیم

نشر جاودانه ها

جلد نخست در برگیرنده بررسی چهارده فرگرد از صد و سیزده فرگرد آرمان نامه ارد بزرگ به ترتیب زیر می باشد .

- بعد دیگر فرگرد آرمان
- بعد دیگر فرگرد عشق
- بعد دیگر فرگرد رنج و سختی
- بعد دیگر فرگرد گیتی
- بعد دیگر فرگرد سرپرست
- بعد دیگر فرگرد پیشوا
- بعد دیگر فرگرد کودکی
- بعد دیگر فرگرد سیاست
- بعد دیگر فرگرد مردان و زنان کهن
- بعد دیگر فرگرد برآزندگان
- بعد دیگر فرگرد اسطوره
- بعد دیگر فرگرد کودک
- بعد دیگر فرگرد فرمانروا
- بعد دیگر فرگرد انتخابات

بُعد سوم (آرمان نامه)

کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار ارد بزرگ این مرد اندیشمند را با اشعارخود تلفیق نموده و کتاب تازه ای را در اختیار علاقمندان ایشان قرار دهم

امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار* من بعنوان یادواّره * ارد بزرگ و همنچنین کتاب ذرات طلائی 2/3 من *ف.شیدا قادر باشد آنچه در جستجوی آن هستید یافته در راه زندگی بکارگرفته وموفق باشید.

("بعُد سوم")از *آرمان نامه * کتابی ست همراه با متن واشعاری ازمن تا شاید بدینوسیله توانسته باشم این بزرگمرد تاریخ را بگونه ی خود ارج نهاده و در کنار نام او این کتاب ماندگار تاریخ را به شکلی دیگر مانا تر کنم شاید که بدینوسیله

دیّن خود را به او وبه هموطنان عزیزخود با ذره ای ناچیزاز نوشتار واشعار خود پرداخته باشم

---------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------

- بعد دیگر فرگرد آرمان

میدانید که زندگی بمانند موجهای دریاست و در تلاطم این امواج گاه آدمی دچار لغزش ویا ناامیدی واندوه می گردد

اما آنچه بشر را سرپا نگاه داشته و می دارد قدرت امیدی ست که اگر نباشد هرگز انسان قادر به ادامه زندگی نیست حتی ناامید ترین انسانها نیز در درون ناخودآگاه خود همواره بدنبال امید می گردند

تا بوسیله آن قادربه ادامه زندگی خود باشند وچنانچه کسی بگوید : من به "امید " اعتقاد ندارم می توان اورا دروغگوئی بزرگ شمرد.

چرا که همین قدر که او با فکر بیدار شدن در صبحی دیگر می خوابد , خود امید اوست به فردا ! و آنکس که در زندگی خود پایدار می ماند وخود را از اعماق مشکل یا مشکلات خویش سربلند بیرون می کشد کسی نیست جز انسانی که به گفته *ارد بزرگ (آدمهای ماندگار*) خوانده میشوند.

------

در شعر موج دریا , من نیز بگونه خود ابراز داشته ام همچنانکه ایشان میفرمایند:

آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند.*ارد بزرگ

و:

پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . *ارد بزرگ

------

* موج دریا:

چو دریائی که خاموش است وآرام

خموش و ساکت وافتاده موجم

نه طوفانی ز خشمم در بگیرد

نه موج ِ خشم من , آید به اوجم

به نرمی, همچو دریای ِ خموشم

که از تن خستگی ها بی خروشم

نه موجِ خشم من ...آید به ساحل

نه لرزد قایقی... بر روی دوشم

"همان دریا بود آرام وخاموش

که* عمقی* بیشتر دارد درونش

و گر خاموشی ا ش گیرد درازا

سکوتی نیست بر خشم وجنونش"

که گر خشمی بگیر د ناگهانی ز بهُت سینه ات بر جا بمانی چنان غرّنده وبی تاب ووحشی ست " که نتوانی زاو خشمش برانی"!

*من آن دریای آرام وخموشم

که در دل شیون وفریاد دارم

اگر چندی سکوتی برگزیدم

بدنبال خودم , بیداد دارم*

به پشتم قایقی از رنج واندوه

شناور بوده با پاروی تقدیر

کنم ویرانه روزی قایقم را

رهانم سینه را از قید زنجیر

که من آخر زکین , این سکوتم

به موج خشم خود دیوانه گردم

به آشوبی برون ریزم غم خویش

زخشمم باهمه , بیگانه گردم

در آندم کس حریف قلب من نیست

که طوفانم هیاهوئی زدرد است

ز بغص وکینه وافسردگی هاست

زقلبی مانده در دنیای سرد است!

1361دی جمعه فرزانه شیدا

همانگونه که در سروده ی موج نیز خواندید سکوت وسازش با مشکلات زندگی راه حل

وراه گشائی نخواهد بود چراکه تا * قدمی برداشته نشود کاری انجام نمیگردد

واین خود یکی دیگر از پند های *ارد بزرگ است

و:
میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند رساند . *ارد بزرگ

از سوی دیگر* اُرد بزرگ میفرمایند:

تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . *ارد بزرگ

------

دایره سرنوشت:

در سیاهی های غم گم گشته ام

در جهان آواره ای سرگشته ام

هرچه پیمودم , ره این زندگی

باز هم برجای خود برگشته ام!

سرنوشتم دایره وار است ومن

از همه تکرارها , پُر گشته ام

چون رهیدم از در تقدیر شُوم

با غم وغصه برابر گشته ام

بسکه بودم با غم وغصه شریک

د ردرون همچون سماور گشته ام

از یگانه بودن و بی یاوری

عاقبت با "غصه " یاور گشته ام!

ره ندارم یش از این در زندگی؟!

من همان فرزانه ی سرگشته ام؟!

جمعه 12 فروردین 1362 ف.شیدا

------

مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند . ارد بزرگ

پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است. ارد بزرگ

------

یاد کن:

دمی از رفیقان خود یاد کن

تو دل خستگان را کمی شاد کن

تو بنشین به پای سخنهای دوست

زآنچه شنیدی تو فریاد کن

دمی با دل خسته ام یار باش

بدرد دل من , تو غمخوار باش

دمی بشنو از درد و ا ندوه یار

بیادم شبی را , تو بیدار باش

شبی بر دل زار و افسرده ام

نظر کن!ببین از چه غم خورده ام

که دل گوید از خنجر یار ودوست

چه زخم عمیقی که من خورده ام !

وزآن پس تو اشک دلم پاک کن

تن ُمرده ام را تو در خاک کن

وگر بین مَردم دلی شد فنا

تو یادی زاین قلب غمناک کن

10/10/1361 ف.شیدا

------

کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست . ارد بزرگ

------

فریاد

دلا فریاد کن فریاد.... فریاد

بگو ای مردمان بیُهده شاد

چراآخر بدینسا ن شادمانید

ز پیرامون ِ خود غافل نمانید

همه دنیا بدست گرگ وروباه

همه دنبال ثروت , مکنت وجاه!

دگر "انسان" کلام پرطنین نیست

مگر "انسان" غرور این زمین نیست؟!

دلی سنگی، دلی فولادی وسخت

دل پاک وخدائی ، ازمیان رفت!

همه حا ّسد همه دشمن به کف دام

بروی هر یکی "انسان " بوّد نام!!

خدایا بنده ات ظاهر پسند است

بدستش قفل وزنجیر وکمند است

اسیرت می کند , با قفل و زنجیر

چو آبی می کند روح تو تبخیر

خدایا بنده ات ظاهر فریب است

برویش نام انسانی غریب است!!

یگانه مظهر درد وسیاهی ست

چو تصویری که ترسیم تباهی ست

تویاری کن که نامردی بمیرد

که "انسان" نام * انسانی بگیرد!

بنام آدمی براو ببخشا

خداوندا ... گناه آدمی را!!

رها کن سینه ی انسان ز تزویر

ز روح آدمی , زشتی تو برگیر

که دنیا بی تو دنیای زوال است

فقط جنگ وتباهی وجدال است!

به عرش تو نگاه ودیده ی ماست

بنام آن خداوندی که یکتاست

ببخشا بر دل انسان رهائی

مبادا مهر خود ازما زُدائی!

خدایا ... این جهان آباد گردان

دل این مردمان را شاد گردان.

13 شهریور 1361 ف.شیدا

------

اگر انسان در راه زندگی تنها وفقط بخود اندیشه کند هرگز زندگانی اجتماعی شکلی از هماهنگی وهمکاری بخود نخواهد گرفت اینکه سعی کنیم به آنچه بما واگذار شده است به خوبی انجام دهیم و تنها سرمان بکار خودمان باشد دوشکل دارد:

۱/ تلاش میکنیم با دیگران در نیافتیم؟ یا فقط گلیم خود رااز آب بکشیم و فرقی برایمان نداشته باشد که چه بر سر دیگران می آید که خوب قانون جنگل نیز مهر ومحبتی بیشتر ازاین را درخودجا داده است.!

2/ اینکه با انجام درست کارخود سعی کنیم چه برای خود چه دیگران فردی مفید باشیم و از اینکه دیگری را دراندوه و ملالت ومشکل می بینیم در نام انسانی خود، تحت تاثیر آن قرار بگیریم .

زیرا بسیار ناشایست است از انسانی که بگوید: من کار خودم را میکنم , دیگران هرچه می خواهند بکنند مگرفردا او می آید نان مرا بدهد؟

واگر کسی روزی دلت را شکست یا ترا بگونه ای ترا ناامید کرد

آیا درست است که تونیز به مقام انتقام فردا همان کنی که او کرد وخود را درحد شان او پائین بکشی؟!

------

همیشه بخاطر داشته باش که در جائی *سکوت* بهترین جواب هاست:

اگر ساکت همی ماندم , به تندیت از آن آغاز

مَپنداری زبانم نیست, که لبهایم نکردم باز

بخود گفتم خموش ایدل, سکوتت بّه ز هر پاسخ

سگی گر میگزد پایت...توهم گیری زپایش گاز؟!!!

1363 ف.شیدا

این کاملا واضح است که در میان مرد م، انسانهائی یافت میشوند که دون وپست مایه بوده و از رنج دیگران نیز شادی کنند یا حتی مشکل ساز دیگران باشند.

اما تو خود در مقابل ایشان چه میکنی؟ و توخود را چگونه می بینی ؟

اینکه در سطح یا جایگاه ا وقرار بگیر ی نه تنها بر توچیزی نخواهد افزود بلکه از حرمت تونیز خواهد کاست:

------

آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویا خواسته ای پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . *ارد بزرگ

------

واین باز دو شکل دارد :

۱/ اینکه من تنها وفقط به نان وراحتی خود می اندیشم

۲/ یا اینکه میترسم ازاینکه محتاج دیگران گردم؟!

------

اما بگفته ی اندیشمندانه ی* ارد بزرگ: * آدم های هدفمند فرمندند ، چرا که برآیند هدفمندی،پاکی ست و پاکی شاهراه فرمندیست .

------

وآنکه خود خوبی میکند خوبی نیز می بیند: *هدفمندان دارای دلدار ، فرهمندانند . ارد بزرگ

و

آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران گردد و * آرمانی ارزشمند است که بهروزی ما و دیگران را در پی داشته باشد . ارد بزرگ

------

از این روست که می بایست گفت هرگز چاه دیگران مباش که تو در کندن آن, خود زودتر ته آن را نظاره گر خواهی بود!

زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید . تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی نخواهید برد . ارد بزرگ

برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است . ارد بزرگ

------

واین همان لحظه ایست که باید بدنبال آرمان پری گشوده وپرواز کرد:

پر پرواز

در سینه ی من ناله به فریاد رسیده

اشکی دگر از دیده ی غمدیده چکیده

هر خنده به قلبم به غم وغصه در آمیخت

اندوه بسی را , دل افسرده کشیده

هرروز مرا صد گذر از شهر هیاهوست

این قلب غمین جز همه آشوب چه دیده؟!

جان وتن وروحم همه آزرده ز اینجاست

از شدت غم , دل به یکی گوشه خزیده

دردیده ی من , هرطرفی مثل قفس شد

حتی... نفس راحت ازاین سینه بریده !

باید که گریزی زد و زین شهر برون رفت

کاین دل به هوای دگری .... باز طپیده

بی تاب دلم , نابگهان بال وپری یافت

باید که شود... زین قفس تنگ , رهیده

* کی مرغ ز پرواز حذر کرد وقدم زد؟؟!!

آن مرغ که *داند* ره پرواز *پریده!*

مرغ ِ دل ما هم , نتواند که نشیند

بر این دل من لحظه ی * پرواز رسیده

مرغ دل ما هم زتو بگذشت وگذر کرد

آری بدلم *لحظه ی پرواز* رسیده

بامن تومگو قصه زعشقی که دروغ است!

مرغ دل ما بس بوّدش هرچه شنیده!!!

سه شنبه 6 خردادماه 1365 ف.شیدا

------

اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست زیرا همواره دستخوش دگرگونی بدست جوانان پس از خود است ورود جوانان به آرامی ، آرمانهای نو پدید می آورد ،و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز نابود می گردد . ارد بزرگ

------

گاهی هدف چندان دور از دید آدمی نیست ولی باید کمی دور شد و آنگاه برگشت چه درخشان هویداست . ارد بزرگـ

------

وگاه باید دوباره نگریست و ندیده های چشم را بازدید (دوباره نگاه کرد)تا به موفقیت رسید یا حتی قدمی بهتر تازه تر برداشت زیرا نومیدی حصار آدمیست در راه های رفتن زندگی:

------

حسرت

گذارم نام خود یکباره ؛حسرت؛

که شاید آورم ؛غم ؛ را به غیرت

زحرمان گر بخود نامش گذارم

نباید "غم " شود حیران ز حیرت!

چنان آورده غم بر روزگارم

که دیگر روز وشب برخود ندارم

چنان امید من درهم شکسته

که در* نومیدی خود درحصارم

ز دنیاوجهان , حیرانم و مات

براین "بازندگی" هیهات ..هیهات!

که ناگه ... آنچنان روزم سیه شد

که منهم خود شدم جزئی ز امواّت! گرفته آرزویم با جسارت کمی ته مانده را غم کرده غارت!! چنان روح ودلم در هم شکسته که دل افتاده در رنج ومراّرت!

ولی نه....

ولی نه (* ازچه من از پا درافتم؟!)

چرا از * عزم خود اینگونه گفتم؟!

بباید دل شود , همچون نهالی

*که گوئی از دل *سنگی شکُفتم!*

بباید زنده باشم , پا بگیرم

نصیب خود زاین دنیا بگیرم!

نباید تن دهم .. .بر ناامیدی

نباید دیده از... فردا بگیرم

هنوزم در جهانم "زنده هستم"

هنوز از زندگی آکنده هستم!

به قلبی پر طپش در سینه *"هـــستـم"!*

"چنین" باید شدن در زندگانی

که بتوانی دراین دنیا بمانی!

*به شوقی زیستن , راه امید است*

"چنین " سرشاری از شور و جوانی

اول بهمن 1362 شنبه ف.شیدا

واینگونه باید بود تا کیهان وکائنات نیز باتو همقدم شده وترا یاری دهند

تا خود بسازی وزندگی خویش رابه رشد برسانی

*کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ،و برآیندی شگرف ،

در آن بر جای می گذارد . *ارد بزرگ

پایان این فرگرد

به قلم: فــرزانه شـــیدا

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

در نقد فایده گرایی | اخلاق علیه حقوق /نویسنده آقای حسین فراستخواه/نویسنده خبرنگار وپژوهشگر

در نقد فایده گرایی / اخلاق علیه حقوق

اشاره‌ای به محدودیت‌های فایده‌گرایی

اخلاق علیه حقوق
نویسنده آقای فراست

آقای حسین فراستخواه
معرفی نامه ایشان از زبان خود او:

درباره من اگر بر‌هنه توانی شدن پیش آفتاب بهتر، که آن آفتاب سیاه نکند بل که سپید کند و اگر نه، باری جامه را سبک‌تر کن تا ذوق آفتاب را بینی. مدتی به ترشی خو کرده‌ای باری، شیرینی را نیز بیازما.
مولوی – فیه ما فیه

در خانقاه طاقت من ندارند، در مدرسه از بحث من دیوانه شوند؛ مردمان عاقل را چرا دیوانه باید کرد؟ با او امکان نبود گفتن، الا همبن که من صوفیم! نیستم، این خانقاه جای پاکان است که پروای خریدن و پختن ندارند.
شمس تبریزی - مقالات

تحصیلات علوم انسانی - حقوق
شغل روزنامه‌نگار و دانش‌پژوه
سرگرمی ها * شنیدن موسیقی سنتی و کلاسیک
* دیدن فیلم های انسان‌گرا
* پیاده روی و کوه پیمایی
* خواندن کتاب
* آشپزی
* گردش در کتابفروشی‌های میدان انقلاب
* نوشتن وبلاگ!
علاقه مندی ها * غذاهای گیاهی
* انواع قهوه به خصوص اسپرسو
* مطالعه!
* عکاسی
* انواع محصولات سفالی
* کاست های موسیقی
* انسانهای زیبا
* تئاتر
* فیلم‌های انسان‌گرا
________________________

در نقد فایده گرایی /اخلاق علیه حقوق
چهارشنبه 27 آبان ماه سال 1388


اشاره‌ای به محدودیت‌های فایده‌گرایی
اخلاق علیه حقوق
هرچند می‌توان بی‌فایده بودن فایده‌گرایی را با استفاده از منطق خودش نیز نشان داد، اما نمی‌توان این را دلیلی بر انکار اهمیت فکری و فلسفی جان استوارت میل دانست. البته او کوشید ایده فایده‌گرایی را که از پدرش (جیمز میل) و نیز جرمی بنتام (رفیق پدرش) به ارث برده بود، به‌زعم خود بازخوانی و اصلاح کند. با این همه، ایده فایده‌گرایی به‌رغم هواداران غیور، همواره منتقدانی سرسخت و جدی نیز داشته است.

در عمده‌ترین بخش اوایل قرن بیستم، میراث فایده‌گرایی قرن نوزدهم بر دوش متفکران سیاسی سنگینی می‌کرد. دکترین فایده‌گرایی در آثار بزرگانی چون جرمی بنتام، جان آستین و جان استوارت میل نضج یافت. ایده اصلی آن بود که بایستی مردم را به مثابه مصرف‌کنندگان آنچه حکومت مقرر می‌دارد، تلقی کرد و اینکه بایستی هدف مقررات مزبور به حداکثر رساندن برآیند رضایت مصرف‌کننده باشد. یعنی همان «حق با مشتری است»؛ و این حق، یک حق مشروط و مقید بود که شرط آن لزوماً در «مشتری بودن» تحقق می‌یافت. به تدریج در نیمه قرن بیستم انتقادات فلسفی برضد فایده‌گرایی مطرح شد، اما راولز این نقد را به سطح و ساحتی تازه آورد، چنانکه نظریه عدالت جان راولز کوششی بود برای فراهم آوردن بدیلی سیستماتیک برای فایده‌گرایی. پذیرش اصل فایده به صورت یک اصل کلی و به عنوان معیار غایی حق و باطل، عزت نفس گروهی از شهروندان را فرومی‌ریزد و این نتیجه‌ای خلاف هر اصل اخلاقی است.

برخی مانند ژوزف هامبورگر در کتاب «جان استوارت میل در‌باب آزادی و کنترل» ادعا می‌کنند که میل از طریق نقد ایمان مسیحی و جایگزین ساختن «مذهب بشری»، در هوای دفاع از «تجدید حیات اخلاقی بشریت» بود. این مدافعان توجه ندارند که اگر بزرگترین مشکل دکترین اجتماعی کلیسا، مداخله بی‌حد و حصر در ساحات مختلف حیات انسان بود، در مقابل، میل نیز حتی در حوزه رفتار فردی قائل به جواز مداخله است. او مخالف مداخله افکار عمومی بود، ولی با مداخله اشخاص یا مقامات عالی مخالفتی نداشت. از دیدگاه میل، دولت باید مسئولیت‌های گسترده‌ای را برای تأمین خیر عمومی و رفاه اجتماعی و کاهش شدت تضادهای طبقاتی بر عهده بگیرد. مارکس در این مورد با اشاره به تأثیراتی که انقلاب اروپایی 1848 بر انگلستان گذاشت، امثال جان استوارت میل را جزو کسانی قلمداد می‌کند که کوشیدند تا اقتصاد سیاسی سرمایه را با خواستهای پرولتاریا وفق دهند و بنابراین التقاطی توخالی شکل گرفت که عملاً نتیجه مثبتی نمی‌توانست در پی داشته باشد.

میل دولت را مؤسسه‌ای اخلاقی می‌دانست که غایت اخلاقی «پرورش فضیلت در فرد» بر عهده اوست. می‌توان گفت، مدافعان فایده‌گرایی به همان نسبت که بر اصالت لذت، خوشی و سعادت شهروندان تأکید می‌کنند، از اصول و آرمانهای دموکراسی لیبرال دور می‌شوند. انقلابیون فرانسه هم در دموکراسی دیکتاتور‌منشانه خود می‌خواستند آرمان آزادی را در ذیل هدف سعادت و لذت قرار دهند و در تحقق این هدف نیز از توسل به خشونت ابایی نداشتند و چنین می‌شد که فقط هواداران انقلاب شهروند و برابر به شمار می‌رفتند و مخالفان و دشمنان انقلاب شهروندان برابر محسوب نمی‌شدند.

میل معتقد بود تنها موردی که افراد بشر مجازند به تنهایی یا به طور گروهی متعرض آزادی هریک از همنوعان خود بشوند، هنگام مواجهه با وضعیتی است که در آن اصل صیانت ذات به خطر افتاده باشد. اما به قول مک آیور این التماس اخلاقی و تمنای سیاسی راه به جایی نمی‌برد، زیرا ما نمی‌توانیم خود را با مقیاس سنجشی که جان استوارت میل برگزیده، راضی کنیم. زیرا مردم هم می‌توانند همان اصل صیانت ذات را که میل شخصاً بیان و قبول کرده، برای توجیه برخی اعمال دولت که جنبه احتیاطی، بازدارنده یا تنبیهی دارد، مطرح کنند.

هنری سیجویک، از دیگر چهره‌های مشهور فایده‌گرایی، معیار عادلانه بودن وضع جامعه را در این می‌دانست که نهادهای کلان آن جامعه طوری تنظیم شوند که جامعه و افراد آن به بیشترین حد رضایتمندی و لذت برسند. تصور او، مبتنی بر قبول عقلانی بودن فایده‌گرایی در مقابل دیگر رویکردها است. احتمالاً نتیجه چنین نگرشی این می‌شود که هر فردی در پیگیری منافع خویش، برای رسیدن به نقطه اُپتیمال سود و زیانهای خود، کاملاً آزاد است. از این نتیجه، به نتیجه دیگری می‌رسیم: اگر یک فرد می‌تواند تا حد امکان رفاه خود را ارتقا دهد، به طریق اولی برای جامعه نیز این حق محفوظ است که تا حد امکان رفاه اکثریت را بالا ببرد. همانطور که می‌بینید، در چنین نگرشی خیر مستقل از حق تعریف می‌شود و در چنین حالتی، حق به ابزار حداکثر‌کننده خیر مبدل می‌شود و در واقع حق به منزلتی مادون خود تقلیل می‌یابد. به بیان دیگر، آنطور که راولز می‌گوید، عملاً نهادها و کنش‌هایی برحق قلمداد می‌شوند که از میان بدیل‌های موجود بیشترین (یا تا حدی که جا دارد) خیر (فایده) را تولید کنند. در اینجا فایده‌گرایی گرفتار غایتمندی می‌شود و در این نظریه غایتمند، خیر مستقل از حق تعریف می‌شود. بنابراین فایده‌گرایی به مثابه دکترینی غایت‌شناختی، در خصوص نحوه تشخیص مفهوم خیر، متوسل به رهیافتی کمال‌جویانه می‌شود (این را در نزد ارسطو و نیچه هم می‌توان یافت). حال اگر خیر به مثابه لذت تلقی شود، لذت‌گرایی نام کلی و هدف کلی آن فلسفه اخلاق می‌شود. آن وقت باید پرسید که آیا عدالت نیز در این فلسفه اخلاق با معیار لذت یا برآیند امیال و ترجیحات عمومی تعریف می‌شود؟ آیا می‌توان از این رهگذر زیانهای اندک برخی را با استناد به سودهای کلان دیگران توجیه کرد؟ آیا می‌توان نقض آزادی شمار اندکی را به واسطه خیر بزرگتری که افراد بیشتری در آن سهیم‌اند، برحق انگاشت؟ در اینجاست که یکی از محدودیت‌های عمده فایده‌گرایی رخ می‌نماید؛ اینکه فایده‌گرایی، اصل انتخاب عقلانی برای یک فرد را به کل جامعه تعمیم می‌دهد.

ایرادهای بسیاری علیه فایده‌گرایی به عنوان دکترینی کلی برای فلسفه اخلاق اقامه شده‌است. ویلیام اچ. ویلیامز در کتاب «محدودیت‌های فایده‌گرایی» با اشاره به اینکه پرسش‌های سنتی از فایده‌گرایی همچنان به قوت خود باقی‌اند، به طرح مجدد برخی از آنها می‌پردازد، از جمله اینکه معیار نهایی رفتار چیست؟ خیر یا شر است که رفتار از آن ناشی می‌شود؟ آیا خیر مترادف است با سعادت و شادی، یا ارضای امیال، یا چیز دیگر؟ به فرض شناخت معیار خیر و فایده، اگر خیر را معیار رفتار مفروض بدانیم، حال این سؤال مطرح می‌شود که این معیار چگونه باید اعمال شود؟ چه چیزی دقیقاً نقطه ثقل خیر (یا شر) است که بر اخلاقی بودن کنش‌هایی که تولید می‌کند، تأکید می‌ورزد؟ آیا ما باید در هر شرایطی به دنبال انجام عملی باشیم که خیر بیشتری (یا دست‌کم خیر حدالامکان بیشتری) از هر بدیل دیگری تولید می‌کند؟ آیا تکالیف اخلاقی دیگری هم هستند که ما را ملزم به چیزی غیر از حداکثر کردن خیر (فایده) کنند؟ پرسش‌های دیگری نیز مطرح شده است؛ از جمله اینکه آیا تمام خیرهای بشری اصولاً سنجش‌پذیرند؟

به نظر می‌رسد فایده‌گرایان با تقلیل تمام ارزش‌ها به ترجیحات و تمایلات، از ایجاد تمایزی کیفی در ارزش‌ها بازمی‌مانند و نمی‌توانند فرق میان تمایلات اصیل و حقیر را دریابند. همچنین اینطور به نظر می‌رسد که فایده‌گرایی نمی‌تواند مبنایی قانع‌کننده برای اصول لیبرالی مشتمل بر احترام به حقوق فردی پیش نهد. بنابراین می‌توان گفت فایده‌گرایی روی دیگری هم دارد که چندان لیبرالی نیست. مثالی که مایکل سندل در کتاب «لیبرالیسم و منتقدان آن» می‌زند این است که اگر رومی‌های بسیاری در کولوزئوم گرد آیند و دریده شدن یک مسیحی را به وسیله یک شیر به تماشا بنشینند، برآیند لذت رومی‌ها بر درد و الم مسیحی قربانی شده می‌چربد، هرچند رنج او در این قضیه عظیم و سترگ هم باشد. عبارت اُخری مثال فوق این می‌شود که وقتی اکثریت مردم جامعه‌ای از یک آیین کوچک مربوط به اقلیت نفرت داشته و خواهان ممنوعیت آن باشد، کفه ترجیحات در جهت سرکوب یا مصادره آیین اقلیت حرکت می‌کند نه در جهت تساهل.

فایده‌گرایان دفاع مناسبی از حقوق فردی ندارند. اگر دفاع می‌کنند به این دلیل است که معتقدند رعایت این حقوق در زمان حال، متضمن نفعی بزرگ در بلندمدت خواهد بود. این تحلیل، چیزی جز یک محاسبه شکننده و وابسته به اوضاع و احوال نیست و به سختی می‌تواند این وعده لیبرالی را تضمین کند که ارزشهای عده‌ای بر ارزشهای عده دیگر تحمیل نخواهد شد. بنابراین همانطور که اراده اکثریت ابزاری ناکافی برای سیاست لیبرالی است، فایده‌گرایی هم بنیادی ناکافی برای اصول لیبرالی است. می‌توان این گزاره را پذیرفت که حق اکثریت، حقانیت اکثریت نیست؛ و چنین گزاره‌ای عقلاً نیز قابل پذیرش و حتی انکارناپذیر به نظر می‌رسد، اما مسئله این است که خود حقیقت نیز در مناسبات قدرت فائقه تعریف و برساخته می‌شود. بنابراین اکثریت می‌تواند با توجیه اخلاقی، از حق اکثریت به حقانیت اکثریت نیز برسد و با استفاده از سیکل معیوب این استدلال، اموری مانند خشونت و سرکوب را نیز روا و مجاز بداند.

کانت در نقد فایده‌گرایی برآن است که اصول تجربی از قبیل فایده و مطلوبیت نمی‌توانند مبنای قواعد اخلاقی را تشکیل دهند. به‌زعم کانت، دفاعی تماماً ابزاری از آزادی و حقوق نه تنها این حقوق را آسیب‌پذیر می‌سازد، بلکه در حفظ احترام حیثیت ذاتی افراد نیز ناتوان می‌ماند. فایده‌گرا در محاسبه‌های خویش مردم را ابزار سعادت (خوشی، لذت) دیگران می‌داند نه به منزله غایاتی فی‌نفسه. فایده‌گرایی در پی آن است که رفاه عمومی جامعه به حداکثر برسد، از این رو جامعه به مثابه شخصی واحد در نظر گرفته می‌شود و بنابراین طیف متنوع و رنگارنگ امیال و ترجیحات و آرزوهای ما به نظام واحدی از آرزوها و نیازها تقلیل می‌یابد و همین نظام واحد است که باید تا می‌تواند به سوی حداکثری شدن پیش برود. فایده‌گرایان توجهی به توزیع خرسندی و رضایتمندی در میان افراد ندارند، مگر آنکه چنین توزیعی باز برآیند رضایتمندی و لذت کل جامعه (اکثریت) را تغییر دهد. چنین نگرشی لاجرم از احترام به تنوع و تکثر دیدگاههای مردم و تفاوتهای موجود در میان آنها غافل می‌ماند و برخی انسانها را ابزار و وسیله سعادت، لذت و خوشی همگان (اکثریت) قرار می‌دهد و بدین‌ترتیب در مراعات حرمت هر فرد به عنوان غایتی فی‌نفسه ناکام می‌ماند.

بنابراین به نظر می‌رسد که باید رهیافت فایده‌گرایانه را کنار نهاد و به جای آن از فلسفه اخلاقی که حقوق را اولی و جدی می‌انگارد، دفاع کرد. زیرا حقوق به واسطه صیانت از حیثیت ذاتی افراد یعنی با حمایت از حیات، آزادی و مالکیت، صورت‌بندی کلی اخلاق (مدل اخلاق) را معین و مقدر می‌کنند و بنابراین حتی از اصول اخلاقی مطلق نیز بنیادی‌تر و اصیل‌ترند. به قول سندل، برخی حقوق چنان بنیادی و اولیه‌اند که حتی خیر عمومی نیز نمی‌تواند آنها را مشروط و مقید کند. و نیز به قول راولز، حقوق تضمین‌شده به موجب عدالت را نمی‌توان تابعی از بده بستانهای سیاسی یا محاسبه منافع اجتماعی قرار داد. ما به ویژه در جامعه ایران، محتاج فهم و برآوردی از حقوق هستیم که به هیچ عنوان تابع هیچ ملاحظه‌ای، از جمله ملاحظات فایده‌گرایانه نباشد. ایراد فایده‌گرایی این است که اولاً قائم بر فهم خاصی از خیر، خوشی، سعادت و لذت است (چنانکه تمایز مفهومی دقیقی نیز بر آنها حاکم نیست) و ثانیاً محدود و منتهی است بر اولویت صرفاً یکی از شیوه‌های زندگی بر سایر شیوه‌ها.

نافایده‌گراها (از جمله لیبرالهای کانتی) در مقابل، قائل به ایجاد تمایز میان «حق» و «خیر»اند؛ یعنی معتقدند که باید میان چارچوبی از حقوق و آزادی‌های اساسی و مفاهیم خیر که مردم برمی‌گزینند تا در این محدوده به پیگیری آن بپردازند، تفکیک و تمایز گذاشت. بنابراین باید پیوسته به تمام هواداران فایده‌گرایی یادآوری کرد که کُمیت نظریه آنها مادام که مبتنی بر تصدیق شیوه مرجّح زندگی یا مفهوم خیر است، خواهد لنگید. زیرا اولاً هیچ شخصی اعم از دولت یا هر شخص حقیقی یا حقوقی دیگر، نمی‌تواند حقوق فردی را فدای خیر همگانی کند، ثانیاً نباید اینطور تصور کرد که آنچه حق را مشروع می‌کند، به حداکثر رساندن خیر یا رفاه عمومی یا بالابردن لذت است. عدالت ایجاب می‌کند، چارچوبی فراهم و تدارک شود که در آن، افراد و گروه‌ها بتوانند هدف‌ها و ارزش‌های خویش را طوری برگزینند که با آزادی دیگران تزاحم نداشته باشد و مانع اعمال حقوق دیگران نشود.

اگر پیروان فکری جان استوارت میل براین باورند که جوهر اخلاق سیاسی می‌باید بر صورت‌هایی از فایده‌گرایی مبتنی باشد، باید برای این پرسش توضیحی قانع‌کننده ارائه دهند و آن اینکه اینان نسبت خود با حقوق بنیادین و آزادی‌های اساسی را چگونه تعریف و مشخص می‌کنند. اگر آنها تمام خلاقیت‌های فکری، ذهنی و منطقی خود را هم مصروف اثبات کارآیی فایده‌گرایی کنند، بازهم در مقابل نظریه‌ای مبتنی بر حقوق اساسی دست‌خالی خواهند بود. تالی فاسد ایجاد و نگهداری چنین وضعیتی، خشونت و سرکوب است. خود فایده‌گراها نیز نمی‌توانند بپذیرند که شخص نسبت به غایاتش پسینی و ماتأخر است. شخص را نمی‌توان با غایات و اغراض او تعریف کرد. شخص مقدم بر اینهاست، زیرا او همیشه این امکان را دارد که غایات و اغراض و امیال و آرزوهای خود را مورد بازنگری و تغییر قرار دهد. اگر غیر از این بیاندیشیم، آزادی انتخاب را نفی کرده‌ایم.

نهایتاً اینکه سیاست خیر عمومی و مؤلفه اخلاقی مورد تأیید آن، راه پیشداوری و نابردباری و عدم تساهل را هموار می‌کند، زیرا علیرغم میل ما، ملت – دولت‌های معاصر، هیچ شباهتی با دولتشهرهای یونان ندارند. سیاست پاره‌پاره، منکسر و متکثر امروزی، اخلاق سیاسی ارسطویی را در بهترین حالتش نوستالژیک و در بدترین حالتش خطرناک و هول‌انگیز ساخته است و از این رو، هرگونه تلاشی برای حکومت خیر، غالباً امکان غلبه یک حکومت توتالیتر و مطلقه را مهیا می‌سازد.

* این یادداشت امروز در ضمیمه اعتماد منتشر شده است. (اینجا) + (ادامه)

در همین زمینه می‌توانید بخوانید:

* گفت‌وگوی اعتماد با دکتر مرتضی مردیها درباره فایده گرایی (اینجا) + (ادامه)

* یادداشت محمد میلانی: فرد، اخلاق سیاست (اینجا)

ماخذ:
http://farasat.blogsky.com/

داستان كوتاه - ciirang

عطاملك‌ جويني‌ كه‌ يكي‌ از وزيران‌ دربار هلاكو مي‌باشد و كتاب‌ تاريخ‌ جهانگشاي‌ او معروف‌است‌ به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم؟
خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید.
عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ای باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ایستیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .
عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .

منبع : ciirang
http://www.ciirang.com/showthread.php?p=132401

ارد بزرگ از انجمن دنياي دانلود

خلاصه زندگی نامه :
- بی شک ارد بزرگ برجسته ترین اندیشمند حال حاضر ایران است .
- اندیشه های او در کتابی با عنوان آرمان نامه گرد آوری شده است .
- روح میهن پرستی و توجه ویژه اش به انسانیت بر سراسر نوشته هایش حاکم است .
- تا کنون در دهها کتاب به اشکال گوناگون به طرح نظریات و افکار او پرداخته اند .
- دو نظریه مشهور دارد به نام های قاره کهن و کهکشان بزرگ اندیشه .
- دارای هواخواهان بسیار در رده های مختلف کشورهای آسیای میانه است .
- از دوستانش می توان به احمد شاه مسعود اشاره کرد و بسیاری معتقدند احمد شاه مسعود در پنج سال پایانی زندگی خود به خاطر ارتباط با او از یک چریک صرفا مذهبی تبدیل به یک مبارز ملی شد.
- داده های موتور جستجوگر گوگل نشان می دهد او پر طرفدارترین نخبه زنده ایرانیست .
- ریشه خانواده گی او را در تبار سلجوقیان می دانند همانهایی که شاهنامه را تکثیر کردند و تاریخ خورشیدی را در مقابل تاریخ قمری به ایرانیان عرضه نمودند .
- پارسی زبانان از پند های اخلاقی و اجتماعی او بیشترین استقبال را نموده اند .






زندگی نامه و بیوگرافی ارد بزرگ :
بی شک ارد بزرگ یکی از برجسته ترین اندیشمندان حال حاضر ایران است نگاهی سطحی به زندگی و آثارش ما را چنان شیفته خود می سازد که می توان با نوای صدایش رقصید و پیش رفت اندیشه های او وجوه مختلفی دارند که قوی ترین وجه آن توجه ویژه اش به اخلاقیات و پاک زیستی انسان است . توجه ویژه ارد به اخلاقیات باعث نمی شود رازهای زندگی مدرن امروز را در نظر نگیرد ، فرآیند و بازده اندیشه خردگرایانه او موجب پیراستن ناراستی هاست .
حوزه فلسفه اجتماعی اش ریشه در سنت ایران باستان دارد می توان او را میهن پرست ترین اندیشمند صد ساله اخیر ایران دانست جایی که می گوید :
ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند .
و یا :
میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر .

بجز ایران بسیاری در کشورهای فارسی زبان حوزه فرهنگی ایران از مریدان ارد محسوب می شوند . این مسئله به جوانان و محیط های دانشگاهی ختم نمی شود گاهی در بین سیاستمداران و افراد نام آشنای کشورهای آنها هم می توان کسانی را دید که به جهات مختلف به او دل بسته اند بمانند این مطلب که از سایت موسسه مطالعاتی فرهنگی روسیه, آسیای مرکزی و قفقاز (ایراس) برداشت نموده ام :
خاطره ای از احمد شاه مسعود و ارد بزرگ :
این خاطره حکایت از روابط نزدیک این دو تن دارد که در طی سالهای تنهایی احمد شاه مسعود و ظهور و قدرت دو چندان طالبان ، که کابل ، هرات و مزار در اختیار طالبان و نیروهای متجاوز پاکستان بود . هر روز دهها بار مناطق اندک باقی مانده بمباران می شدند و در آن هنگامه ، که افکار عمومی می پنداشت شیر تنگه پنجشیر ( مسعود ) به زانو در خواهد آمد، و اندک نیروی مردم افغانستان هم قربانی سیاستهای آمریکایی دولت پاکستان و عربهای متجاوز امارات واقع شود .ارد بزرگ ، احمد شاه مسعود را مورد حمایت خویش قرار می دهد و چنانچه در آن خاطره می خوانیم احمد شاه به شدت تحت تاثیر روح بزرگ او قرار می گیرد. در این خاطره زیبا می خوانیم ارد بزرگ هدیه ای برای احمد شاه مسعود می فرستد .آن هدیه در واقع یکی از آثار هنرمندانه اوست. تابلویی فوق العاده زیبا ، با تمی شگفت انگیز ...در آنجا شیر سنگی است که پایش زخم برداشته و آهوی ظریف و کوچک ، گونه خویش را بر زخم گذاشته تا خون بیرون نزند ... این تشبیه و استعاره زیبا گویای درک عمیق ارد بزرگ از شرایط نه چندان مناسب احمد شاه مسعود را داشت . و در ادامه آن خاطره می خوانیم وقتی احمد شاه آن اثر را از پیک ارد بزرگ ، در طی مجلسی دریافت می کند شدیدا منقلب و دگرگون می شود و چهره آرام و متین او به هم می ریزد او در آن جا از خواب شب قبل خود به نزدیکانش سخن می گوید بله خوابی که از ارد بزرگ ، یک اسطوره می سازد و برای قوم افغان آشنایی دیرین می شود ...

احمد شاه می گوید "خواب می دیدم پایم در نبرد زخمی شده و در آن هنگامه تنهایی مردی با لهجه ایرانی می گفت احمد شاه ناراحت نباش ، تو فرزند ایرانی !! . و در ادامه می گوید آن مرد بزرگ بسرعت پایم را می بست تا جراحتم التیام یابد"
این خاطره زیبا از جهات گوناگون قابل ارز یابیست نگاه عمیق و مسئولیت شناس یک هنرمند را نشان می دهد.او خود می اندیشد ، احساس مسئولیت می کند و بدون آن که منتظر این و آن باشد دست به عمل می زند شاید امروز این خاطره با همان آدمهای اندکی که از آن خبر داشتند هیچ گاه گفته نمی شد و این راز همچون راز مرگ احمد شاه در دل تاریخ مدفون می شد ، اما! اما ارد مسئولیت خویش را پیش وجدان و آرمانهای خویش به انجام رسانیده است.او به هنر ایرانی به عنوان ابزاری می پردازد که می تواند قسمتی از خلقت انسانی که نیروی ست آسمانی ، را برای رهایی و کمال بشر بکار گیرد آثار او مادی نیستند و با نگاه مادی هم غیر قابل تفسیراند ، بقول دکتر مهرانفر برای شناخت ارد لازم است تائو ، فردوسی بزرگ و خیام فیلسوف را بشناسیم او از تائو لطافت و گذرایی و از فردوسی بزرگ هدف و آرمان مقدس و از خیام فیلسوف جهان فانی و بی ارزش را آموخته است.
احمد شاه مسعود به گفته یارانش در سفرها و منزلش در کنار قرآن دیوان حضرت حافظ را هرگز از خود جدای نمی کرد و ارادت خواصی به حافظ گرانمایه داشت .
آری داستان ارد داستان مردیست که عاشقانه سرزمین اجدادیش را ، فرزندان و تاریخش را دوست دارد اما این عشق موجب ستایشگری دائم و بی نتیجه گذشته نشده است . درسها و سخنان حکیمانه او این روزها از همه جا شنیده می شود صد ها هزار سایت و صدها نشریه روزانه کلام دلنشین او را تکرار می کنند و نسلی را با خود همراه نموده اند .
تصور این بود که جوانان ایران با اندیشمندان خویش قهر نموده اند اما امروز به خوبی شاهد موجی هستیم که همراه با اندیشمند معاصر آنهاست . ایرانیان هیچ وقت روشن اندیشان خویش را رها ننموده اند آنان بدنبال ندای حقیقی انسانهای آزاده اند . و او می گوید : رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی . و این ندا را امروز در گلوی خسته و غمگین ارد یافته اند اشک ها و غمگنانه های او نوای دل انگیز هزاران هزار مشتاق رشد و آرمانخواهی ایرانیان گشته است آن گاه که می گوید : یاد اشک و شیفتگی ، آویزه خاموش دلهاست .
سخن گفتن از ارد OROD کار ساده ای نیست او و خواست هایش را نمی توان در یک مجموعه کوچک و یا حتی دریک کتاب تعریف نمود آنچه من از این نابغه معاصر کشورمان می دانم آنست که زاده شهر توس نو (مشهد )است اما پدرش و اصلیتش از دیار شیروان یکی از شمالی ترین شهرهای خراسان بزرگ است به لحاظ نژادی به سلاجقه متصل می شوند چنانچه می دانیم هزار سال قبل سلجوقیان ایل بزرگی در ناحیه آمودریا و فرارود بودند (ناحیه ای که همکنون کشورهای تاجیکستان ، جنوب شرقی ازبکستان ، شرق ترکمنستان و قسمت شمالی افغانستان است ) سلجوقیان مسعود جانشین محمود غزنوی را از سلطنت به زیر کشیدند و رفته رفته گستره ایران را تا مدیترانه پیش بردند سلجوقیان گسترده ترین حکومت ایرانی را پس از اسلام بر سراسر منطقه گسترانیدن بازماندگان آنان در نواحی از مناطق شمال خراسان و منطقه بختیاری ایران ساکن شدند . بله خواجه نظام الملک توسی صدر اعظم دولت سلجوقی در سایه قدرتی که از علم و اندیشه های فردوسی بدست آورده بود ، توانست از خرابه غزنویان ، نظام اداری و اجتماعی درخشانی همچون تاسیس مدارس نظامیه و بفرمان ملک شاه سلجوقی که عاشق فرهنگ نیاکان و فردوسی بود تقویم خورشیدی ( جلالی ، شمسی ) را با کمک خیام و گروهی دیگر از نخبگان سرزمینمان ایران در مقابل هجری قمری تازیان ایجاد نمود .
مهمترین رکن اداره کشور در این دوره در اختیار مجلس ریش سفیدان بود آنان امرا و پادشاهان دودمان سلجوقی را بر می گزیدند و از قدرتی نظارتی و گاها تنبیهی برخوردار بودند ( شبیه سلسله اشکانیان )آنان معتقد به اصل فکر برتر بودند شاهنامه فردوسی و صدها اثر تاریخی دیگر را احیا کردند آنان حاکمیت تازیان (اعراب) را بطور کلی در خاورمیانه محدود به منطقه شبه جزیره عربستان نمودند نکته جالب در مورد گسترش حاکمیت این قوم بزرگ وجود داشت و آن مطلب این است که آنها هیچ گاه به شهرهای بین راه وارد نمی شدند تنها سفیری را به داخل شهر مربوطه می فرستادند و اولین خواستشان آن بود که دیگر خطبه ای به نام خلیفه بغداد خوانده نشود و رسما حکومت سلجوقی را بپذیرند .ذکر این حوادث تاریخی باعث می شود بهتر با اندیشمندی آشنا شویم که بر پیرامون خود دارای شناخت و ریشه است بقول حکیم فردوسی:
پدر چون به فرزند ماند جهان ........کند آشکارا برو بر نهان
گر او بفگند فر و نام پدر ...............تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
کرا گم شود راه آموزگار ...............سزد گر جفا بیند از روزگار

به نظر من ما با شخصیتی روبرو هستیم که در این پیشینه کهن شناور است اهل خرد همواره در دوران زندگی این جهانی خویش در چنین وضعیتی قرار دارند . شما به زندگی سراسر رنج و اندوه فردوسی بزرگ نظری بیفکنید و سپس هزار سال بعد در همان شهر و همان خاک اخوان ثالث متولد می شود رشد می کند برگ می دهد و شاخسارش پر میوه می شود با همان غمها و همان محنت ها با همان آواز با همان آثار تراژیک ...
هر چند خود اخوان داشتن ریشه باستانی خویش را در قالب شعری رد می کند
اما اگر این ریشه نبود سفارش نمی کرد در کنار فردوسی بزرگ دفنش کنند ...
آری اُرد نیز با آثارش از ریشه های مشترکی سخن می گوید که شاید امروز در مرزهای کنونی ایران نباشد اما روان او همچنان در دره های شگفت انگیز بدخشان و کوههای مرتفع پامیر و رود بزرگ جیهون پرواز می کند
وقتی او را در حال صحبت با تاجیکان و یا اهالی شمال افغانستان و یا جنوب ازبکستان که گاها برای دیدنش می آیند می بینید متوجه می شوید که پرواز روح در دل تاریخ یعنی چه ، آنوقت که چشمان متعجب و مبهوت میهمانان را می بینید با آهنگ صدای او همراه می شوید و به ژرفای روان او فرو می روید .

اندیشمند و متفکر ایرانی که نظریات شگفت انگیز او موجب جلب و گرایش بسیاری از علاقمندان به علوم انسانی و بعضا علوم سیاسی شده است . ارد بزرگ به نوعی معمار است ، او از آینده ایی سخن می گوید که می تواند ایران را به جایگاه اصلی خود باز گرداند . شاید مهمترین نظریه او یعنی قاره کهن خود به تنهایی بتواند بیشترین تغییرات را در سطح روابط خارجی ایران و 19 کشور اطراف آن بوجود آورد . او به صراحت از تبانی شرق و غرب برای بلعیدن حوزه فرهنگی مرکز جهان ( که ایران در قلب آنست) یاد کرده است نظریه او مبتنی بر سخن فردوسی است که می گوید سلم و تور دو فرزند فریدون که یکی بر غرب و دیگری بر شرق جهان حکومت می نمودند برای تصاحب سرزمین ایرج حاکم منطقه قاره کهن (نامیست که ارد بزرگ بر منطقه ای از کشمیر تا مدیترانه نهاده است ) را می کشند . و او می گوید قاره کهن امروز توسط آسیا و اروپا بلعیده شده است . و چین با شروع بحث جاده ابریشم بدنبال افکار استعماری است حال آنکه این جاده ، راه انتشار فرهنگ غنی ایران به شرق و غرب بوده است و نمونه آن افکار میترایزم و شاهنامه فردوسی ماست که هر دو را با جعل اسامی چینی ها از آن خود می دانند .
او به ساختارهای سیاسی کشورهای محدوده قاره کهن نظری ندارد او همه را دعوت به همگرایی می کند او با دلایل بسیار ثابت می کند اگر این 20 کشور دست در دست یکدیگر بگذارند ساختاری بسیار قدرتمندتر از اتحادیه اروپا خواهند یافت .
رنگ صورتی محدوده قاره کهن را به نمایش می گذارد
نقشی که ارد بزرگ برای ایران در قاره کهن قائل است نقشی فرهنگی و تاریخی نظیر یونان در اروپاست .
قاره کهن امروز اسیر آسیا و اروپاست .
تاریخ و فرهنگ در شرق به چین ختم می شود و در غرب به یونان .
یکی از وجوه جالب و بارز این نظریه ایجاد همگرایی بیشتر منطقه ایی است که خود موجب خلع سلاح تجزیه طلبان در سطح کشورهای منطقه می گردد .
ارد بزرگ با نظریه قاره کهن خود پرده از حقیقتی برداشته که تا کنون هیچ اندیشمندی به آن توجه نکرده بود .
یکی دیگر از ایده های او نظریه کهکشان بزرگ اندیشه است. که دقیقا نقطه عکس نظریه دهکده کوچک جهانی است او با دلایل مستدل ثابت می کند جهان رو به انفجار اندیشه های گوناگون است و پیش بینی می نماید بزودی تعداد سایت های اینترنتی به چندین برابر جمعیت کره زمین برسند . او ثابت می کند جهان غرب با ابزار رسانه و اینترنت نمی تواند با تزریق فرهنگش یکپارچگی مورد نظر خویش را فراهم سازد .
با اینکه ایده های ارد بسیار جذاب است اما آنچه موجب شهرت روزافزون او گشته نصایح و پندهای حکیمانه اوست . پندهای او شامل تاکیدات مستمرش بر راستی ، احترام به ریش سفیدان ، پاسداشت اسطوره ها و میهن دوستی می گردد .
دهها مقاله و کتاب در مورد اندیشه های ارد بزرگ نگاشته شده است . بعضی او را علامه اقبال لاهوری عصر حاضر می دانند و عده ایی همپای فردریش نیچه در فلسفه و کسانی معتقدند جبران خلیل جبران امروز است . و البته جالب خواهد بود که بدانیم ارد و جبران خلیل جبران هر دو در 17 دی ماه زاده شده اند .


زهرا کاتب در سایت تک برگ در مورد ارد بزرگ می گوید :

آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست »
این سخن از آن مردیست که برای بسیاری از جوانان نسل امروز الگو بوده و سخنانش حامل بغضها و درد های آنهاست .
ارد بزرگ در کتاب «آرمان نامه» مو به مو پرسش ها ، مشکلات و مصیبتهای نسل امروز را پاسخ می گوید .
از ریش سفیدانی می گوید که همانند « سقفی بر خانه نسل امروز » هستند و اینکه « زنجیره نسلهایند »و وظایف بسیاری بر دوش دارند .

و از آزادی
که نهایت آرزوی بشر است می گوید : «رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی »
از آزادیخواهان تجلیل می کند و می گوید :« پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است » آزادی و پرستش میهن را راهی برای پیشرفت ما می داند و می گوید :« میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست »
و هشدار می دهد که :« آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد »

ارد بزرگ شجاعانه یک به یک عقایدش را می شکافد و نکته به نکته با مخاطب در میان می گذارد و در مورد میهن اینچنین می گوید :« میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است » او کار را در همین جا رها نمی کند و ختم کلامش بسیار محکم است و می گوید :« آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد »

آزادیخواهی و میهن پرستی دو رکن و ستون اندیشه او محسوب می شود اینچنین فکری بر سراسر کتاب آرمان نامه سایه افکنده است .

به خود بر می گردم به گذشته می نگرم به راهی که آمده ایم و آینده که چگونه مسیری خواهد بود و به آرمانهای ملت خویش ، آرمانهایی که برای غرب بسیار سنگین است و از هم اکنون با جعل اسامی ایرانی و ساختن فیلمهای 300 و اسکندر مقدونی و مواضع ضد ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی ما را هدف قرار داده اند .
دشمنی آنان بیش از آنکه با نظام حاکمیتی ایران باشد دشمنی با هویت ملی و تاریخی ماست . آنها همواره از خروشیدن و برآمدن دوباره این ملت ترس و واهمه داشته اند . ارد بزرگ مستقیما به ما همان سو را نشان می دهد همان جایی که باعث سربلندی کشور ما در طول تاریخ بوده است . او از آرمان خواهی می گوید :« به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست »
و از شرایط امروز و فاصله تا هدف می گوید :« میان گام نخست و آرمان بازه ای نیست ، آنچه داریم اندازه نیروی کنونی ماست » و نهیب می زند :« کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست » او می داند جوان و دودمان آهنین ایرانی می تواند و در نهاد خود چنین قدرتی دارد که می گوید :« مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند »
آزادی و عشق به میهن را نهایت این راه می داند و آرمانی والا . آرمانی که نباید گم شود ، آرمانی که وظیفه همه است و می گوید :« مهم نیست تا چه میزان رشد کرده ایم ، مهم این است که از آرمان هایمان دور نشده باشیم »

ارد بزرگ تجلی تاریخی پر شکوه است در فرگرد سرآمدان کتاب آرمان نامه می گوید :« کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند » اندیشه او همراز داستانهای شاهنامه است و خرد برایش شرط اول است همان خردی که در فرگرد آرمان به آن اشاره می کند و می گوید :« آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند » او فردوسی را راوی یک داستان ساده نمی داند و شاهنامه را بسیار فراتر از حماسه ایی ادبی می داند و می گوید :« ایرانیان نیک نامی و پاکی تبار گذشتگان خویش را در شاهنانه فردوسی می بینند و در هر دودمانی که باشند برآن راه خواهند بود »

براستی کدام یک از روشنفکران این سرزمین تا این حد حساب خود را با تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین روشن کرده اند بسیاری از آنها یا دچار تجدد شدند و یا گرفتار سحر کلام و آنچه پنهان ماند مظاهر بسیار روشن و آشکار ملت سرافراز ایران بود .
تنها نام انسان غیر ایرانی آرمان نامه نام مهاتما گاندیست :« بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود »
در عرصه سیاست جهانی هزاران نام برای گفتن وجود دارد اما ارد از گاندی سخن می گوید و کنش اجتماعی و سیاسی او را یادآور می شود . آرمانی که توانست کشور هفتاد و دو ملت را از دست استعمار پیر نجات بخشد .

ارد بزرگ اهل فریاد و جدل نیست او می گوید :« پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است » و براستی او یک شکافنده و اندیشمند است کسی که بدنبال خرد است و نه بلواهای سیاسی و ...

او به تاریخ گره خورده است و خود چه جالب می گوید :« آدمها میوه های درختانی هستند که ریشه ای از دیرینه دارند »
در طی سالهای گذشته کمترین گفتگو و صحبتی از او با رسانه ها دیده و یا شنیده ایم . شاید اصلا او به رسانه ها آنگونه که عده ایی برایش سینه چاک می دهند نمی نگرد و می گوید :« رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد »
پژواک مردم برای او بسیار مهمتر از آنچه وجود دارد می باشد .
و این همان آزادی است که ارد بزرگ از آن یادها کرده است . آنگاه که توده مردم به شکل های مختلف حرفهای خودشان را بزنند موجب گسترش و رشد آگاهی های یکدیگر در هر زمینه ایی می گردند . پس باید ندای مردم را شنید و مسیر را برای کاستن دردها و مشکلات فراهم نمود . برای این بزرگمرد ایرانی آرزوی طول عمر و سعادت بیشتر می کنیم .

منبع :
انجمن دنياي دانلود
http://forum.downloadworld.ir/showthread.php?t=2829

یاسمین آتشی و داستانهای بسیار زیبای او



فهیمه حاج سید جوادی :

یاسمین آتشی متولد 5 آبان 1338 در شهر نقده استان آذربایجان غربی است او دانش آموخته تاریخ است اما جوهره نوشتن و خلاقیت ذاتی او باعث شده است همواره در قالب داستانهای کوتاه اندیشه ها و آموخته های تاریخی خویش را بیان کند او خود می گوید : عاشق سرزمین آبا و اجدادیمان ایران می باشم . سالهاست داستان می نویسم که اغلب حجم این داستانها به نیم صفحه هم نمی رسد سعی کرده ام چکیده ایی باشد از پژوهش هایی که خوانده ام از نوشته های باستان شناسان و تاریخ نویسان و همینطور مطالبی که در فولکلور عمومی وجود دارد بهره گرفته ام .

http://i661.photobucket.com/albums/uu339/mina12_01/yasaminatashi.jpg

امروزه یاسمین آتشی در عرصه داستان کوتاه ایران بی رقیب است . داستانهایش در تقریبا همه روزنامه ها و نشریات و خبرگزاریها دیده می شود . کسانی که داستانهای آتشی را دنبال کرده اند می دانند تمام آثار او یک امضا بر خود دارد امضای او سخنان حکیمانه بزرگ شیروان " ارد بزرگ Orod Bozorg " است . خود او در این مورد می گوید : اگر خوب دقت کنید یکی از وجوه تمایز ادبیات ما با ادبیات غرب در همین است ما همواره در کتابهای گذشتگان خود نقل قول ها ، متل ها و حکایات جانبی را می بینیم . من هم سعی کردم این مسیر را همانند یک امضاء بر روی آثارم داشته باشم . من در مورد اندیشه ها و افکار ارد بزرگ مطالعات فراوانی داشته ام و به شخصه فکر می کنم ایشان بزرگترین متفکر حال حاضر ایران هستند . صدها جمله از ایشان را در حافظه دارم و سعی می کنم با جملات حکیمانه اشان وجه معنایی داستانهایم را بالا ببرم .
یاسمین آتشی نویسنده ایی کم حرف و پر کار است . در داستانهایش به تاریخ ایران می پردازد و از این رو می توان در آنها افشاگریهای تاریخی را به وفور دید . در داستانهای آتشی به همه شهرها و استانهای ایران پرداخته می شود و با خواندن هر یک به ماهیت و شرایط تاریخی آنها پی می بریم . در حال حاضر یاسمین آتشی به همراه همسر و دخترش در تهران زندگی می کنند .


فهرستی از نوشته های یاسمین آتشی

  1. امید کسی را نا امید نکن
  2. مهمترین پشتوانه فرمانروایان
  3. آوازه نام رودکی
  4. گفتگو با کودکان
  5. طعم عشق به میهن
  6. کمک خواندنی شاه سلطان حسین به سیل زدگان
  7. پارمیس
  8. دلربایی پیش از مرگ
  9. ایجاد امنیت وظیفه فرمانرواست
  10. بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد !
  11. سرانجام عشق به ایران
  12. جنگ خوب است یا بد ؟
  13. امید ، خود زندگیست
  14. امنیت در دستگاه دیوانی !
  15. احترام به شایستگان
  16. آیا در پس مرگ زندگی ست
  17. آیا تکرار تاریخ ممکن است
  18. وجود و دریای خرد
  19. نا امیدی خردمندان را هم به زمین می زند
  20. مزدور
  21. قهرمان های آدمهای کوچک
  22. فروتنی فریاپت
  23. شادی در تنهایی نیست
  24. سفر هفتاد ساله
  25. خشم فرمانروای یزد
  26. دلمشغولی های شاه سلطان حسین
  27. درسی از ابومسلم خراسانی
  28. ارشک و رودخانه مردمی
  29. بازیهای ورزشی تیس کوپان 291 سال پیش از المپیک در ا...
  30. ماهی های نوروز
  31. تاسف خواجه نصیرالدین طوسی بر حال عباسیان
  32. انتقام سخت ابومسلم خراسانی از بنی امیه
  33. آزادیخواهی و میهن پرستی
  34. نخستین پادشاه ایران
  35. صدای جاودانه دختران ایرانی
  36. پیشکش به شاپور ساسانی
  37. بابک خرمدین زنده است
  38. شیر زنان ایران
  39. آموزگاران ما
  40. در بسته ایی وجود ندارد
  41. ما همه نادریم
  42. ارد دوم و سورنا
  43. نگاه و ندای ریش سفید
  44. سرداری برای بودن و نبودن
  45. نجابت آزرمیدخت
  46. نیما و نیشام
  47. ارزش مهستان و آزادی
  48. خورشید سربازان اشک نهم
  49. فردوسی زنده است
  50. مهرداد دوم و رومیان
  51. مردمسالاری در دودمان اشکانیان
  52. شکوه ایران در کجاست ؟
  53. پیشنهاد فرمانروای روسیه به نادرشاه افشار
  54. آیوت ها
  55. تنها برای نگهبانی از ایران و مردم
  56. برخورد با ریشه کارمندان فاسد
  57. کورش پادشاه ایران از تخم بدکاری می گوید
  58. همراهی با مردم
  59. آژی دهاگ آخرین فرمانروای دودمان مادها
  60. مازیار و بانو گلدیس
  61. نوروز در ده هزار سال بعد
  62. باران مهر
  63. نگاهی دیگر به تهی دستی
  64. هدایای کورنلیوس سولا برای مهرداد دوم
  65. روزهای سخت
  66. شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس
  67. ارزش نان
  68. بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی
  69. درس تیرداد پادشاه ایران



سخنان بزرگان به کوشش "اسد زنگی آبادی"

آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند ابردریاها به پا می خیزند، آیا تو هم بر می خیزی ؟ ارد بزرگ



همیشه به خاطر داشته باشید که دنیا هرگز مدیون شما نیست ، زیرا قبل از شما نیز وجود داشته است . جان استیل



وقتی که شما به بدبینی عادت کنید ، بدبینی به اندازه خوشبینی مطلوب و دوست داشتنی است . آرنالد بنت



پیش از آنکه با کسی پیمانی ببندید ، دمی درباره توانایی خود در اجرای آن بیندیشید و سپس پاسخ گویید . ارد بزرگ



زیبایی غیر از اینکه نعمت خداست. دام شیطان نیز هست . فردریش نیچه



تنها زمانی می توانید چیزی را که ریشه های عمیق در فرهنگ شما دارد به وضوح ببینید که آن چیز در کار دور شدن از شما و فرو رفتن در دور دست باشد . جی.هیلیس میلر



شکست های زندگی ، درهای پیروزی را می گشاید و خودپسندی درهای پیروزی را یکی پس از دیگری می بندد . ارد بزرگ



خوشا به حال پیمان منشانی که وجودشان به پیرایه پاکی و شرم آراسته شده . بزرگمهر



حیات آدمی در دنیا همچون حبابی است در سطح دریا . جان راسکن



رشد آدمیان تنها زمانی پایدار خواهد بود که بر اساس شایستگی ها و توانایی آنها باشد . ارد بزرگ



چرا باید در انتظار بهشت موعود احتمالی باشیم ؟ما خود قادریم یک بهشت واقعی در عرصه زمین به وجود آوریم. اگوست کنت



انسانها با دو چشم و یک زبان به دنیا می آیند تا دو برابر آنچه می گویند ببینند ، ولی از طرز سلوکشان این طور استنباط می شود که آنه با دو زبان و یک چشم تولد یافته اند ، زیرا همان افرادی که کمتر دیده اند بیشتر حرف می زنند و آنهاییکه هیچ ندیده اند ، درباره همه چیز اظهار نظر می کنند . کولتون



آنکه نمی تواند از خواب خویش برای فراگیری دانش و آگاهی کم کند ارزش برتری و بزرگی ندارد . ارد بزرگ



برای تلفظ کوتاهترین کلمه "بله" یا "نه" خیلی بیشتر از یک نطق باید فکر کرد . پتیاگور



اراده یک احساس نیست بلکه شامل احساس های متعدد است و نمی توان آن را از اندیشه جدا کرد. در عین حال اراده یک شور است و کسی که اراده می کند به اشتباه اراده را با عمل یکی در نظر می گیرد . فردریش نیچه



اگر هدف زندگی هویدا باشد ده ها راه بن بست نیز نمی تواند ما را از پیش رفتن به سوی آن باز دارد . ارد بزرگ



هرکس قادر به تملک و اراده نفس خود باشد آزادی حقیقی را به دست آورده است . پرسلیس



تملّق خوراک ابلهان است . شکسپیر



آنکه نگاه و سخنش لبریز از شادی ست در دوران سختی نیز ماهی های بزرگتری از آب می گیرد . ارد بزرگ



آغاز هر کار مهمترین قسمت آن است . افلاطون



قبول حقیقت از بیان حقیقت سخت‌تر است . هیچکاک



دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . ارد بزرگ



میزان بزرگی و موفقیت هر فرد بستگی به این دارد که تا چه حد می تواند همه نیروهای خود را در یک کانال بریزد. اریسون سووت ماردن



ایده های ازلی دریافته از تامل ناب هستند و مایه اساسی و ابدی تمام پدیده های جهان را بازگو می کنند. این ایده ها متناسب با ماده ای که واسطه بازگویی آنها هستند ، جامه نقاشی ، شعر، مجسمه سازی یا موسیقی می پوشند . تنها سرچشمه هنر معرفت بر ایده هاست و تنها هدف آن انتقال این معرفت است. شوپنهاور



زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن . ارد بزرگ



هر عادتی در ابتدا مانند یک نخ نازک است . اما هربار که یک عمل را تکرار می کنیم ما این نخ را ضخیم تر می کنیم و با تکرار عمل نهایتا این نخ تبدیل به طناب و بلندی می شود که برای همیشه به دور فکر و عمل ما می پیچد. اریسون سووت ماردن



فکر خوب معمار و آفریننده است . دیل کارنگی



شادی و امید روان آدمی را می پرورد گر چه تن رنجور و زخمی باشد . ارد بزرگ



اندیشه و تفکر پشتوانه ای بزرگ در سراسر حیات بشر است و انسان بی اندیشه و تفکر به ماده ای بی روح می ماند . پاسکال



تمام پیشرفتهای عالمگیر خود را مدیون تفکر منظم و یادداشت برداری دقیق هستم . ادیسون



پیران فریبکار، آتش زندگی جوانانند . ارد بزرگ



افکار افراد متفکر خودبخود می اندیشد .ارنست دیمنه



بدگمانی میان افکار انسان مانند خفاش در میان پرندگان است که همیشه در سپیده دم یا به هنگام غروب که نور ظلمت بهم آمیخته است بال فشانی می کند . بایگون



شادی و بهروزیمان را با ارزش بدانیم ، تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورد درست برجایی نمی گذارد . ارد بزرگ



تا وقتیکه مرد عروسی نکرده او را غیر کامل می خوانند ، بنابراین معلوم می شود پس از ازدواج کار مرد تمام است . باب هاپ



کسی که به آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند . فردوسی خردمند



بدان همواره آنکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد روزی تنهایت خواهد گذاشت، این هنجار دردناک زندگی است . ارد بزرگ



برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت. دالایی لاما



وقتی قلبت بیدار شد و شعله ای از نور شد ، تو معنا و اهمیت زندگی را خواهی شناخت ، و این فیضی عظیم است . و آنگاه سپاسگزاری و حمد طلوع می کند . آنگاه فقط هدیه زندگانی کافی است تا با آن برای همیشه و همیشه راضی و خشنود باشی . دالایی لاما



بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند . ارد بزرگ



همین لحظه حاوی بهشت و دوزخ است . همه اش بستگی به تو دارد . اگر تو خوش باشی ، شاد باشی ، اگر عاشق زندگی باشی و آن را محترم بداری و جشن بگیری . در بهشت هستی ، اگر نتوانی شادمانی کنی ، اگر چنان زنجیرهای سنگینی برپا و دست داشته باشی که نتوانی با آهنگ زندگی به رقص در آیی ، آن وقت در دوزخ به سر می بری . دالایی لاما



صاحبان اخلاق، روح جامعه خود هستند. امرسون



باور بدبختی از خود بدبختی دردناکتر است . ارد بزرگ



یک زندگی را وقتی می شود با خوشبختی قرین دانست که شروعش با عشق باشد و ختمش با جاه طلبی . بوسکالیا



اگر پیری پند ده و اگر جوانی پند گیر .ضرب المثل چینی



اگر غرورت را گم کرده ایی به کوهستان رو ، و اگر از جنگ خسته ایی به دریا . ارد بزرگ



خنده، بهترین روح جنگ با زندگی است. آناتول فرانس



میانه روی و اندازه نگه داشتن کمال طبیعت آدمی است. کنفسیوس



خودخواهی ، کاشی سادگی روانت را ، خواهد شکست . ارد بزرگ


ادامه جملات مشاهیر در آدرس زیر :
http://asad103.blogfa.com/post-51.aspx

دو جمله




آنها که غائب اند ، کمال مطلوب اند و حاضرين معمولي و پيش و پا افتاده اند . گوته



فقط به نداي کودک درون خويش گوش بسپار نه هيچ ...... کريستيان بوبن


دو مقاله پیرامون نظریه کهکشان اندیشه


مقاله نخست :

دهکده کوچک جهانی ، کهکشان بزرگ اندیشه و چالشی عمیق

مک لوهان (Marshal McLuhan) دنیای امروز را دنیای الکترونیک می داند وی معتقد است: محیط الکترونیکی عصر حاضر فضای قدیمی تصویری را که سالهاست به آن خو گرفته ایم، نامطبوع وبدون ارزش خواهد ساخت. در دنیای الکترونیک حوادث، اشیاء و موجودات در یکدیگر فرو می روند، با یکدیگر رابطه پیدا می کنند، جدایی ها از بین می رود، تمایزات فراموش می گردد، شباهت ها خود نمایی می کند وبدین ترتیب محیط جدید بوجود می آید. محیطی که می توان آن را یک"دهکده جهانی"نامگذاری کرد.

این دقیقا خلاف نظر متفکر برجسته ایی نظیر ارد بزرگ (Great Orod) می باشد . ارد بزرگ در نظریه کهکشان بزرگ اندیشه تعابیر و نوع شناخت از همه چیز را در حال تکثیر می داند . او معتقد است موقعیت انتشار افکار آن هم به شکل گسترده در اینترنت ، میلیارها نگاه جدید را به دایره بسته تعابیر و فهم گذشته افزوده است .


مارشال مک لوهان نظریه پرداز کانادایی در حوزه ارتباطات است که به سبب نظریه هایش درباره رسانه های جمعی به خوبی شناخته شده است. وی از سال 1964 در دانشگاه تورنتو شروع به تدریس کرد و بخاطر جمله قصارش که"رسانه پیام است"مشهور شده است.


عبارت معروف وی "دهکده جهانی" این ایده را به ذهن میرساند که رسانه های جمعی از طریق تأثیرات فرهنگی فراگیرشان جهان را به یک دهکده تقلیل داده اند. برخی آثار تأثیر گذار مک لوهان عبارتند از: کهکشان گوتنبرگ: شناخت انسان چاپی(1962) ، برای درک رسانه ها (1964)، رسانه پیام است ( همراه با فیور1967)و جنگ وصلح در دهکده جهانی(1968).


مک لوهان با جمله قصار خود که"رسانه پیام است" اندیشه های بسیاری را به چالش طلبید. منظور وی از این جمله آن است که پیامی که از سوی هر شکل ارتباطات انتقال می یابد ، اساساً تحت تاثیر رسانه ای است که از طریق آن فرستاده شده است.


مک لوهان معتقد بود که رسانه های جدید باعث بوجود آمدن پدیده جهش اطلاعات خواهند شد و می گفت: " اطلاعاتی که انسانها نیاز خواهند داشت ، از چهار گوشه جهان و با سرعت فراوان در اختیارشان قرار خواهد گرفت. جهان بزرگ، روز به روز کوچکتر می شود و انسانها چه بخواهند وچه نخواهند، گویی در یک قبیله جهانی یا یک دهکده جهانی زندگی می کنند. چنین وضعیتی را امکانات الکترونیک فراهم خواهد کرد.


تفاوت نگاه ارد بزرگ و مک لوهان آنگاه بخوبی دیده می شود که به نکاتی ریزی نظیر این تعبیر توجه کنیم : ارد بزرگ افراد را بنگاه های نشر افکار و خبر گستر می داند و مک لوهان جهان را در زیر یوغ چند رسانه ی بزرگ الکترونیک می بیند که جهان را تغذیه می کنند .

در دیدگاه ارد بزرگ غول های رسانه جای خود را به میلیاردها رسانه کوچک اما شفافتر می دهند در صورتی که در نظر مک لوهان غول های خبری جهان نیازهای فکری و ذهنی افراد جامعه را تامین می کنند . در نبود پایگاههای اینترنتی وسیع نظر مک لوهان منطقی به نظر می رسید اما با باز شدن میلیاردها صفحه اینترنتی و میلیونها وبلاگ و سایت هر روز از ارزش خبرگزاریهای بزرگ کاسته می شود و بدین سان می بینیم نظریه کهکشان بزرگ اندیشه نظریه دهکده کوچک جهانی را به کنار زده و عرض اندام می نماید .

لازم به ذکر است ارد بزرگ پر آوازه ترین اندیشمند و نخبه زنده ایرانی است که نظریه مشهور قاره کهن او امروز افکار بخشی از اندیشمندان بیست کشور خاورمیانه و غرب آسیا را مشغول خویش ساخته است .


مقاله دوم :

ارد بزرگ و نظریه کهکشان بزرگ اندیشه

هر روز صدها هزار وبلاگ و سایت جدید به صفحات اینترنتی افزوده می شود و هر یک ایده و اندیشه ایی خاص را ارایه می نمایند . در مقابل این طوفان اطلاعات که به سرعت به سوی ما جریان دارد چه موضعی را باید اتخاذ نمود ، نظریه کهکشان بزرگ اندیشه ارد بزرگ بخشی از این واقعیت گسترده و شلوغ را برای ما شفاف تر و ساده می سازد .
نظریه کهکشان بزرگ اندیشه ارد بزرگ باز شکافی حقیقتی است که همه ما امروز به خوبی شاهد آن هستیم . او سالها پیش ، از واقعه بزرگ و اعجاب انگیزی خبر داد و آن حقیقت انفجار و تکثیر وسیع داده های گوناگون بود.
او از حقیقت بزرگتری نیز پرده برداشت و آن این که هر فرد در طی حیات خویش بنا به شرایط و روحیات خاص خود داده هایی را بروز می دهد که شاید در بخش دیگری از زندگی خویش کاملا در تضاد با آن داده ها فکر کند بنویسد و حتی معیارهایش تغییر نماید .
در گذشته بیشتر دانشمندان آدم ها را دارای یک وجه می دیدند و سعی می کردند اندیشه های یک انسان در طول عمرش را با یک الگوی خاص بررسی نمایند حال آنکه آدمی همواره در حال رشد و نمو و از شکلی ابتدایی به گونه ایی پیچیده تر شدن می باشد .
نظریه کهکشان بزرگ اندیشه ارد بزرگ تکوین و رشد انسان مدرن امروز را به نمایش می گذارد . وقتی او از کهکشان سخن می گوید در واقع دارد نظریه دهکده ! جهانی مک لوهان را به چالشی جدی دعوت می نماید.


http://images.jupiterimages.com/common/detail/04/28/23462804.jpg

اگر نگاهی منصفانه به جریان این دو نظریه داشته باشیم می بینیم نظریه کهکشان بزرگ اندیشه بسیار هوشمندانه طراحی شده است و ارد بزرگ انسانها را موجوداتی خشک و بی روح همچون یک کتاب نمی بیند او آدمی را سیال فرض می کند که در هر مرحله نیاز به شکافتن و واگویی اندیشه هایش را دارد و بدین ترتیب هنجارهای جدیدی را در جامعه بشری پی می افکند و این در حالیست که چندی پس از آن رویش دوباره را از درون حس می کند و با تلفیق سنت و مدرنیته شکلی جدید از تفکر را ارایه می نماید و در نهایت هزاران هزار اندیشه مدرن پدید می آید که برای جمع این اضداد باید کهکشانی اندیشید و میدان دید را بسیار وسیع تر از آن چه هست نمود.



ارد بزرگ به طعنه به هواداران نظریه دهکده جهانی در نظریه کهکشان بزرگ اندیشه خود می گوید :

«در آغاز باختر بر این باور بود که با مدیریت شاکله اینترنت می تواند دهکده ای برای خود از همه کاربران جهان بسازد . بده بستان های داده ها در این پهنه را گواه این امر می دانست .
حال آنکه این پهنه چنان گسترش شگفت آوری یافته که هیچ کدام از آنها توان نگهداری از داده های خود را نیز ندارد.
پنداشت ها در این پهنه آنچنان رنگ به رنگ و زیاد است که نمی توان آن را مدیریت نمود.
باید گفت وارون بر آنچه توسط باختریان گفته می شود آدمیان از یکدیگر دورتر و دورتر می گردند.
چه کسی توان پاسخ به این پرسش را دارد که :
آیا می توان هزاز هزار ایده و داده گوناگون را در یک دهکده ای کوچک دید؟
دهکده کدخدایی دارد!
کدخدای این ده کیست ؟!
دهکده دارای همسایه گان و خویشاوندنی است که با یکدیگر دوستی دارند و به خوشبختی یکدیگر می اندیشند .
اینترنت و جهانی سازی سرشار از رویاروی هاست . »

آنچه ارد بزرگ در این جستار به آن پرداخته مردود دانستن کوچک شدن جهان با رشد داده هاست او معتقد است فضای عمومی و نشر افکار ، صدها هزار راه جدید در مقابل و پیش روی انسان می نهد و اینجاست که هر فرد صاحب سیاره ایی تنهاست و بنا به میل خویش پس از چندی سیاره ایی نو می سازد و به این شکل میلیاردها سیاره پدید می آید که شاید هیچ وقت مشخص نشود صاحب اصلی بعضی از این سیارات کیست .
و از این روی است که ارد بزرگ می گوید بزودی تعداد وب سایتهای اینترنتی از تعداد جمعیت کره زمین بیشتر می گردد.

نگاه دقیق ، برجسته ترین نخبه حال حاضر ایران ما را بر آن می دارد که بیشتر بکاویم و کهکشان پیش رو را با انتشار داده های فرهنگی خویش ، برای تامل و گفتگوی بی پرده با جهانیان مهیا سازیم .


منبع : دفتر نظریات اندیشمندان



پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان