از دیالکتیک فیلسوف اُرُد بزرگ تا نظریات فلسفی او
۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه
بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سرآمدان*
- فرگرد سر آمدان
مجموعه مقاله ای در باب فرودسی به قلم جناب استاد جلال خالقی مطلق
همراه با مصاحبه ای با جناب استاد خالقی مطلق و دیدگاهای استاد خالقی بر" شاهنامه" در بخش سخنان پیوسته و گسسته
""""""""""""""""""""""""""""
می دانید که همواره در طول تاریخ زندگی بشر افرادی وجود دارند که در زندگی دیگر انسانها نقشی به سزا را بازی میکنند
این افراد در فرگردهای ارد بزرگ نیز با نامهائی چون
• ۱-سرپرست
•۲- پیشوا
•۳- مردان و زنان کهن
•۴- برآزندگان
•۵- اسطوره
•۶- فرمانروا
•۷- ریش سفید
•۸- سرآمدان
•۹-اندیشمندان
•۱۰- وسرانجام آموزگاران.
و چون دقت کنیم خواهیم دید که این افراد بااینکه خود از جمله افرادی هستند که چون ما یک زندگی معمولی داشته ودر میان خود ما می زیسته اند و آنچه همواره کسی را ازکسی مجزا ومتفاوت میکند نگاه واندیشه واعمالی ست که هر شخص در زندگی خویش پیش گرفته و بواسطه ی آن زندگی خود را پایه گذاری کرده و به روش وآئین وشکل اندیشه های خود بنای یک هستی خوب یا بد برا برای خود واطرافیان خویش می سازد . در ؛ فرگرد سرآمدان؛ نیز ما با نوعی ازاین گونه افراد روبرو هستیم که در راه زندگی خود صرفنظر از زندگی شخصی وفردی خویش دردیگر مسائل زندگی چون کشور ومیهن نیز خدمتگزار جامعه ی خویش بوده اند و با افکار واعمال وایده واندیشه های خود نامی ازخویش برجا نهاده وتا همیشه زندگی با نام نیک از آنان یاد می شود و ازاین گروه میتوان (شاعران ونویسندگان نامی) را برشمرد وبه تفضیل از هریک سخن گفت ولی به جهت آنکه بحث فرگرد ها طولانی نگردد به یکی دونمونه اکتفا می کنیم ودر جای آن از اشعار این شاعران نامدارن که در اندیشه وتفکر نیز سرآمد دوران خود و همچنین دوران کنونی بوده اند, وهموا ره نیز دست نوشته ها وکتب ایشان در خدمت بشریت بوده یاد خواهیم نمود.
از جمله آثار ی که میتوان از آن نامبرد شاهنامه ی فردوسی ست و آنچه بر سر افراد افسانه های او می آید وانچه در رخدادهای شاهنامه میگذرد واعمالی که پادشاهان وجنگجویان و.. در طی سفرنامه ی زندگی خود در شاهنامه انجام می دهند هریک بگونه ای درتاریخ بوده یا به همان شکل با کمابیش تغییراتی اتفاق افتاده است من گاه فکر میکنم که شاید، (البته اگر دقت کنیم) ،
در میان نویسندگان وشاعران افرادی را خواهیم دید که گوئی با نوشته واشعار خویش پیش بینی آینده ی خود ودیگران را کرده اند
اما اینکه تا چه حدودی براین امر آگاهی داشته اند چیزی ست که بر ما مشخص نیست ودر بعضی اشعار چون اشعار ؛ حافظ مولانا و شمس تبریزی وخیام ؛... گاه به اشعاری برمیخورم که ازاین امر حکایتی دارد .
وعلت اینکه اینگونه فکر میکنم این است که بسیاری از انچه سروده اند یا درهمان دوران اتفاق می افتاده ویا در آینده ای نه چندان دور به حقیتی مبدل گردیده است وگاه نیز سندیتی بر آینده وآیندگان گردیده است که (بحث قاره ها در شاهنامه ی فردوسی) نیز نمونه ا ی بر این مضمون می باشد
¤¤¤¤¤¤¤¤¤
درعین حال ازنگاه من دنیاى واژه ها ، تنها پناه شاعران ونویسندگان است ( قلم ایشان) تنها بیانگرعواطف واحساسات درونیست ,که با سرودن شعری ، نه تنها معنا واحساس بدرون خود شاعر برمی گردد بلکه بر دیگری نیز اثر شایان خواهد گذاشت.
سرآمدان در طول زندگی خود همواره همه ی احساس واندیشه خود را در دایره صفا وصداقت خود ریخته وبا دیگران شریک گشته و می شوند واگرچه دیدگاه بسیار حساس و ظریف وهمچنین احساس بسیار لطیف وحساسی را نیز دارا هستند که قادرند همه آنچه را دردل دارند درقالب کلمات ریخته وآنرا دراختیار همگان قرار دهند اما تفاوت آنان این است که هرگز بفکر پنهانکاری احساس واندیشه ی خود نباشند ( چراکه اگر جز این بود شاهکارهای بسیار بزرگ دنیا خلق نمیشد. )!
هموا ره« قلم» گویاترین کلام احساسی شاعران ونویسندگان است تا بدین وسیله بیانگر احساس خویش بوده وپیامی را نیز به مخاطب شعر خود برسانند :
گاه باید ...
گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
ف.شیدا
جمعه 10 خرداد1387
¤¤¤¤¤¤
من خودسالهای پیش در باب قلم نوشته ام:
قلم من گویای افکار من
وافکار من گویای اسرار درونی من است.ف شیدا
ازاین نظر،میتوان گفت که آنچه قلم عنوان میکند ،گویای درون فقط شاعر نیست
اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیز
بسیارندکسانی که قادر به گفتن احساس درونی خویش نیستند وبا مدد از این اشعار ونوشته ها
خود را , بازگو شده احساس میکنند
واین خود یارای دهنده ی افرادی ست که بدلایلی در زندگی خود ,
سخن گفتن ودردودل کردن را دوست ندارد یا نیآموخته که میتوان با دیگری
هم از درون خود سخن گفت وآرام گرفت
درنتیجه بسیار اشعار ,و جود دارند که خود میتواند التیام دلهائی باشدکه قدرت سخن ندارند
ویا حتی برای گویای احساس خوددچار مشکل بوده وبدینوسیله از کتابها وجملات واشعار
برای بازگو کردن خویش بدیگری از ان بهره می جسته ومیجویند :
آرزو دارم بیابی مرحمی
تا بیاسآئى به شادیها دمّى
روزگاران چهره دارد خوب وبد
(صبر *) می باید بوّد ، بر ( آدمی*)
گه به زین و ُ گه به زیر ِ زین دهر
دل گذر دارد به شادی و غمی!
باید از غمها گذر کرد و گذشت
بر غم دل ، چیره باید شد ، کمی!
" فرزانه شیدا مهر ماه ۱۳۸۸"
بسیارنیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام که چندین سال بعد دقیقا هرآنچه
در سروده ی خود گفته بودم در زندگیم اتفاق افتاده واین به شکلی بود که خود از اینکه
شاید آنچه مینویسم روزی حقیقت بیابد بی خبر بودم اما باهر آنچه بر من نیز گذشته
اما باز نمیتوانم بگویم سرنوشت یا تقدیر چنین برایم رقم زده
چراکه گامهای آدمی خود مشخص کننده وتعیین کننده ی آینده او خواهد بود وهمچنین
تصمیماتی که شاید اگر بدرستی تحقیقی در آن باب شده باشد میتوانست بسیار در شکل
آینده ی افراد موثر باشد
درکل هرآنچه نیز روزانه انجام میدهیم معمولا درپایه های اولیه ,
اساسی ومهم را در زندگی آدمی بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری
مواجه میگردد که نوع انتخاب وتصمیم گیری شخص در آن رابطه
ودر آن موضوع بی تردید بی ثمر وبی اثر نخواهد بود .
پرستوی مهاجر
برو بار دگر از یاد و خاطر
پرستوی دلم آه ای مهاجر
خ زان عشق ما از نو رسیده
سفر کن قلب من آه ای مسافر
برو بار دگر از آشیانت
اگرچه با مشقت گشته حاضر
همیشه کوچ و از لانه گذشتن
بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!
به سختی آشتان کردم مهیا
کنون هم میروم مانند عابر!!
نمیدانی پرستو را چه دردیست
ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!
یاید بر زبان درد پرستو
نگفته شعر دردش هیچ شاعر
غم هجرت نشد ترسیم نقاش
ادیبی نانوشته در دفاتر!!!
تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!
تو با آواره کی بودی معاشر؟!
تو آن نقطه به پرگار جهانی
پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!
شنیدی تو صدای قلب او را؟!
طپشهایش شده در سینه وافر!!
بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد
رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!
تو گویی میرود او سوی ییلاق
ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!
به جبری میرود از لانهء خویش
چو آن آواره در صحرای بایر!!
دوباره در پی یک آشیانه
دوباره جبر این دنیای ساحر!!!
پرستو این دل آوارهء ماست!!!
که تقدیرش شده با تو مغایر!!!
بصدها باره کوچش را رضا شد
؛دگر نتوان شدن همواره صابر؛!!
هزاران باره رفته بی شکایت
ولی گریان شده در این اواخر!!!
ز قلب او که بوده آشیانم
روم با غصه و اندوه وافر!!!
به اشک دیده بر این کوچ غمگین
بدور آشیان گردم چو زائر!!!
خدایا مرغکی بی آشیانم
که هردم میشوم از لانه صادر!!!
بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!
منم تنها بدرد سینه ناظر!!!
ز سرمای محبت رهسپارم
که نتوان شد به سرمائی معاشر!
بدلداری قلب بیگناهم
زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!
چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!
؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!
بخود گویم به اشکی:ای مسافر
برو بار دگر از یاد و خاطر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!!!
شنبه ۱۱بهمن ماه ۱۳۶۲ / فرزانه شیدا
من نیز باخود عهد کردم که :
گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم
دگر آن جا که روم ؛ عاقل وفرزانه ؛ روم
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک
بدر صومعه با بربط وپیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم
بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم
خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر
سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم !
واین نیز هم تفالی بود بردیوان حافظ شیرازی
همانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم
همه چیز را به حساب شانس واحتمالات بگذاریم بی شک چیزی جز این نخواهد بود
که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم ودردرون میدانیم که خود نیز بی تقصیر نبوده ایم
یا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی
باشیم را بازگو کنیم.!
این روزگار:
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸- فرزانه شیدا
در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
۱- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،
و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری این امر را موجه کنیم که چرا
اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد که آن خطاامروز باعث مشکل ومولّد
گرفتاری برایمان شده.!
( سرآمدان اما اینگونه نیستند *)
آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ،
موفقیت باشد یا شکست آنرا نرا بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست دیگرا ن نیز
از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکلمواجه شوند.
آنان آنقدر صادق , انسان دوست و جتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد که غم
وشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که ممکن است این خودبه تنهائی,
یاور راه آنان در زندگی باشد
¤¤¤
برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:
ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویش
ودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود سخن از عشقی 60 ساله داشته است
که همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز جهان را ترک کرده است
وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ
و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهای
بسبیار دراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است
سروده ی استاد شهریار:
به سینما میرفت:
توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری
خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری
به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست
فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری
زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها
هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری
به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن
به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری
من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم
خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری
هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر
تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری
ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم
بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری
ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو
شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری
خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن
بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری
ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی
دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری
به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین
مگر در سینه ی تنگت تو باغ دلگشا داری
( استاد شهریا ر )
وحتی نامی که "استاد شهریار " برخویش برگزید نیز به نقل ازخود او برگرفته از تفالی بود
که برای برگزیدن نام خود به فال حافظ زد
که در" شعرحافظ " نام " شهریار" برده شد واو این نام شهریار برای خویش
انتخاب کرد.
لازم به گفتن این نیز هست که نام شیدا نیز برگرفته از تفالی بود که به
یاد شهریار برای برگزیدن تخلص خود بر دیوان حافظ زدم ونام شیدا را
نیز حافظ شیرازی بروی من نهاد!
*و در این سروده از حافظ بود
که نام وتخلص من برمن مشخص شد:
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
ت اکنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله ی * شیدا *ست ,دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست
زلف او دامست و خالش دانه ی آن دام من
بر امید دانه ی آفتاده ام در دام دوست
سر زمستی برنگیرد, تا بصبح روز حشر
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام دوست
پس نگویم شمه ی از شرح شوق خود از * آنک (*از آنروکه*)
درد سر باشد نمودن بیش ازاین ابرا م دوست
گر دهد دستم کشم دردیه همچون توتیا
خاک راهی کاّن مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال وقصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا بر آ ید کام او
حافظ اندر درد او میسوز وبی درمان بساز
زآنکه درمانی ندارد درد بی درمان دوست
( دیوان حافظ شیرازی)
اگرچه من قول میدهم هرچه که هستم لااقل درد بی درمان کسی نباشم!!!
اما به هر شکل برآزندگان در زندگی بد ینگونه فکر نمی کنند که گفتن آ نچه واقعیت است
درست نباشد که برعکس :
( " آنچه باید گفت گفته وآنچه بر گردن آنان چون وظیفه ایست را انجام میدهند!. " )
(( ویک سر آمد واقعی جز این نمیتواند باشد . ))
سعدی نیز میگوید:
به چکار آیدت ازگل، طبقی
ازگلستان ِ من ، ببر ورقی
گل همین پنج روز وشش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد.
سعدی
بگذارید نگاهی داشته باشیم بر عقیده اندیشمندان, استادان علوم ادبی وادبیات
شاعران ,نویسندگان وبزرگان که توسط آقای نیما اسماعیل پور گرد آوری وتدوین
گردیده است
واین بزرگان نیز ارجمله کسانی هستند که خود جزئی از( سرآمدان) محسوب میگردند،
واین بزرگان عالم به یک گونه اندیشه میکنند که :
اشپینگر: شعر گفتن هنر است اما شعر فهمیدن از آن هم برتر است
دانته: شعر مرواریدی است در اقیانوس استعداد که فقط صیادان پر توان می توانند آن را صید کنند
گوته: با زبان شعر بهتر می توان در دلها نفوذ کرد
آلفونس دوده: شعر زیباترین ناله و سپاس و نصیحتی است که از ضمیر انسان بر می آید
دهخدا : زبان شعر را همه می فهمند حتی آنها که سواد ندارند
ویکتور هوگو: هر کس از شعر چیزی نفهمد از هیچ هنری چیزی نخواهد فهمید
دالی: شعر به شاعر چنان قدرتی می دهد که می تواند هم نقاش و هم آهنگساز نیز بشود
ناظم حکمت: عشق تنها عامل شعر نیست خشم و غم و امید هم عوامل دیگر هستند
نیما یوشیچ: هم شعر گفتن استعداد می خواهد و هم شعر فهمیدن
ولتر: شعری که در شنونده غرور یا امید یا خشم یا اندوه ایجاد نکند شعر نیست
محمد حجازی: هزار جمله به نثر، ارزش و زیبایی یک بیت شعر را ندارد
٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬
ودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتند
از چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟
چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند
شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید
چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشد
چه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است
- شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند
- شکستهای خود را با شجاعت تمام ابراز میکند
- احساس خود را با همگان شریک میشود واین تنها بخاطر این نیست
که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد ویا حتی دلسوزی همنوع خویش
" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید "
" واین وظیفه اوست که بگو ید " .
او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است
و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند
ازجمله افرادی که میتوان از آنان به نام سر آمدان نام برد :
از شاعران کلاسیک :
( فردوسی ـ سعدی - نظامی - حافظ - شمس تبریزی - مولانا جلاالدین و وحشی بافقی ...
واز شاعران نزدیکتر به دوران ما شهریار ودر شعرنو(پدر شعرنو* نیما یوشیج *) و
دیگرشاعران بنامی دیگری هستند که دراشعار ونوشتارآنا بخوبی میتوان
(اثر دانش وعلم وتجربه و دوراندیشی واندیشه های فلسفی ویا عرفانی )
مشاهده کرد
وتوشه ای نیز برای آینده خویش برداشته وبه رقم تجربیات آنان از
بسیاری مشکلات دوری جسته یا به مدد آن خود نیز انسانی شد که
در چالش ها وپیامد های زندگیتوشه راهی را که ز انان آموخته ایم
با خود برد ه و آموخته های آنان را نیز یاور خود در راه زندگی کنیم
واین بواقع روشن و آشکار است که انسانی بدون آنکه نیازمند توشه ای
برای اینده خود باشد قادر نیست ادامه راه خویش را به سهولت رفته ا
ز مصائب ومشکلات بر حذر باشد .
واگرچه زندگی همواره به گونه ای در راه های زندگی به آزمایش ما میپردازد
وبا معمولا با آنچه که پیش بینی نشده است به استقبال آدمی می آید
اما براستی چه چیز میتواند دراین گامهای سخت یاور راه ما باشد مگر یاری
گرفته , از بزرگان وسرآمدان وپیران وافرادی که خود به نوبه خود این راه
را پیموده وکمابیش در راه زندگی همان را تجربه نموده اند
که در اثار آنان ودر کتب مختلف یا حتی روایات بسیار از آنان دیده شنیده وخوانده ایم
درواقع سرآمدان انسانهائی هستند که بگونه ای در اشعار خویش امر و نهی
دوستانه ای را با ما در اشعار ونوشتار خویش خواهند داشت
که چون سر بدرون کتاب اینان بریم بی شک بی ثمر باز نخواهیم آمد که
این چه از سر تفنن باشد چه از سر نیازبه یادگیری همانگونه که
در فرگردهای گذشته نیز اشاره کردم که ممکن نیست که چیزی
از آن نیاموخته , سر از کتب ونوشتار آنان بلند کنیم
""""""
انسان که نیازمند تفکر است با " فلسفه " که خود یعنی " سوال "
سوال از زندگی, از چگونگی ها ,از چرا ها ودلایل ...
انسان هرگزقادر نخواهد بود
بدون پاسخی به حداقل نیمی از سوالات خویش , خود را در دنیای امروز آسوده ودرامان ببینند
چرا که حتی تغییر نوع وشکل زندگی هرآن قدری هم که تحول یافته باشد
وهر چقدر که انسان امروز با انسان گذشته تفاوت داشته باشد
باز در نهاد وذات همان انسانیست که نیازمند بسیاری از چیزهاست
ازجمله جواب گرفتن وپاسخ یافتن بر پرسش وسوالات خویش
"""""""
و حال سوال اینکه : چرا جوابگوی ما این عده باید باشند" و پاسخ چیست؟
: زمانی که شاهنامه ی فرودوسی را نیز ورق میزنم با آنچه در تاریخ
زندگی ما گذشت احساس میکنم شاعر اندیشمند ایرانی بیش ازآنکه شاعر باشد
بمانند آینده نگری که همه چیز را از آینده میداند در اشعار خود سخن میگوید
واین یکی دیگر از " محسنات سرآمدان " است که بعلت نزدیکی دل
وحالتهای عرفانی وشاعرانه خویش بسیار با خداوندگار خود نزدیک هستند
وبگونه ای آینده را نیز پیش بینی کرده
وخواه بر اثر تجربه باشد یا از روی آگاهی از نتایج اعمال , همیشه در سروده ها ونوشتار خویش
چنان نوشته اند که خبر از نزدیکی آنان با خداوند را میدهد
نمونه این اشعار را در کتب شاعرانی چون خیام وفردوسی وحافظ ...
وشهریار ونیما نیزبسیار دیده میشود
نام بردن این تعداد ازشاعران بدینگونه که در سبکها وزمانهای مختلف زیسته وشعری سروده اند
از آنروست که در همه ی اشعار آنان آثار ونمونه های از
ازتباطی نزدیک ومعنوی که با خداوند دارند مشهود وآشکار است نمونه هائی از آن:
مثالی از حافظ :
نکته ی روح فزا از دهن دوست بگو ....
نامه ای خوش خبر از (عالم اسرار) بیار (حافظ)
ویا اشعاری که سراسر پند است:
در سرای پیر مغان رفته بود وآب زده
نشسته پیرو صلائی به شیخ وشاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی زترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام قدح نور ماه پوشیده
عذار مخبچگان راه آفتاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت
زجرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور عربده ی شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
سلام کردم و بامن به روی خندان گفت:
که ای خمار کش مفلس شراب زده
که این کند که تو کرد ی به ضعف همت ورای
ز کُنج خانه ، خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ،ترسمت ندهند
که خفته ای تودر آغوش بخت خواب زده
بیا بمیکده حافظ که برتو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک جبینه کش شاه نصرالدینست
بیا ببین فلکش دست در رکاب زده
خرد که " مهلّم غیبست " به کشب شرف
زبام عرش صدش بوسه بر جناب زده
دیوان حافظ شیرازی
¤¤¤
درهر شکل شعر شاعر وواژه های ایشان دست آویز خود ودیگران برای گویائی سخن است
که در پناه آن در درجه ی اول دل خود را آرام کرده ودردرجه دوم زبان حال کسی دیگر
نیز بوده است و یا پیامی را باین طریق به مخاطب خود رسانده است اشعاری یا عمیق یا زیبا بخش هائی
که برروی علاقمند ان شعر وادب و بر دلهاى بسیارى از مردم اثر گذاشتهو یا بازگو کننده ی احساس درونی آنها
نیز بوده است .
در هرحال " سرآمدان" چه در عشق بوده باشد چه در زندگی چه شکست چه پیروزی
هرگز از آشکار شدن حقیقت واهمه ای بدل راه نمیدهند
ولی متاسفانه ما انسانها با یکدیگر نیز صادق نیستیم وزندگی وهم وغم خویش را
تنها برای خود نگاهداشته وهرگز باین فکر نمیکنیم که شاید بازگوئی آنچه بر ما گذشت
قادرباشید که چاله هاوچاههای دیگری را در راه او پرنموده یارا ویاوری در راه او باشد
واما چرااز گفتن آنچه درما میگذرد یا بر ما گدشته است سر باز می زنیم؟
آن هم درزمانی که دیده و میبینیم که سر آمدان وبزرگان اهل ادب واندیشه
همواره صادقانه زندگی خود را در سفره ی صداقت خویش با دیگران تقسیم کرده اند. !
وبا نوشته ها واشعار خود به گویائی درون خود وشاید حتی دیگری میپردازند وبسیار منو شما
در طول راه ز ندگی از ان سود برده وپند ها گرفته ایم
""""""""""
* حکیم ابوالقاسم حسن پور علی طوسی نامور به فردوسی (نزدیک به سال ۳۱۹ تا ۳۹۷ هجری خورشیدی)
در دامنه طوس خراسان دیده به جهان
گشود و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.
او چکامه سرا و رزم نامه سرایی ایرانی بود که شاهنامه را از نوشتار
به سروده در آورد که نامی ترین رزمنامه پارسی می باشد
و از سوی دیگر بلند ترین چکامه به زبان پارسی تا زمان خود به شمار می رفته است
از این رو او را از بزرگترین چکامه سراهای پارسیگو دانستهاند.
در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده است.[۱]
سرودن شاهنامه :
" شاهنامه " پر آوازه ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ ترین نوشتههای ادبیات کهن فارسی میباشد.
فردوسی برای سرودن آن نزدیک به پانزده سال -بر پایه شاهنامهٔ ابومنصوری- تلاش نمود ،
و سر انجام آن را در سال ۳۷۲ شمسی به پایان رساند.
فردوسی از آنجا که به گفته خودش "هیچ پادشاهی سزاواری پیشکش شدن شاهنامه " را نیافته بود
(«ندیدم کسی کش سزاوار بود»)"،
برای چندی آن را پنهان نگه داشت و در این زمان بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود.
پس از گذشت ده سال (نزدیک به سال ۳۸۲ هجری شمسی در سن شست و پنج سالگی)
فردوسی که تهی دست شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، ر آن شد که
شاهنامه را به" سلطان محمود" پیشکش کند.
ازاین رو ویرایش نوینی از شاهنامه را آغاز کرد و بخشهایی از شاهنامه را
که در ستایش پیشینه کهن و شاهان باستانی ایران بودند ،
را با سرودههایی در رسای "سلطان محمود" و نزدیکانش جایگزین کرد.
ویرایش دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت به باور تقیزاده در سال ۳۸۹)
که نزدیک به پنجاه هزار تا شست هزار بیت داشت.
" فردوسی " آن را در شش یا هفت نسک برای سلطان محمود فرستاد.
به گفتهٔ خود فردوسی" سلطان محمود" به شاهنامه نگاه نکرد و پاداشی هم برای
وی نفرستاد.
از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که
بیشتر به پشیمانی و به امید بخشش بودن برخی از نزدیکان "سلطان محمود" مانند «سالار شاه» پرداختهاست.
در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده د ر
(«کنون عمر نزدیک هشتاد شد/امیدم به یک باره بر باد شد»)
و («کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم میشار فش»
( خود را هشتادساله و بار دیگر هفتاد وشش ساله خواندهاست درخور گفت است که گمان میرود
یکی از نامورترین بیتهای فردوسی - که در زیر آمدهاست
و آن را برخی از آن خود شاهنامه و برخی دیگر از هجونامه دانستهاند
- نیز از خود وی نباشد .(خطیبی ۱۳۸۴، صص ۱۹ و ۲۰):
بسی رنج بردم در این سال سی
عَجَم زنده کردم بدین پارسی
در نسخههای کهن تر شاهنامه این بیت چنین آمدهاست:
من این نامه فرخ گرفتم به فال
بسی رنج بردم به بسیار سال
بسیار دور از باور است که این سراینده میهن دوست ایرانیان را عجم به
چم(معنی) گنگ و بی زبان خوانده باشد.
[ نیازمند منبع]
در "فرهنگ فشرده" نوشته دکتر حسن انوری در برگ ۱۵۴۲آمدهاست:
•(ajam)عجم ۱-غیر عرب، بویژه ایرانی ۲- ایرانیان ۳- سرزمینی
•که ساکنان آن غیرعرب باشند۴-ایران
•(ojm َ)عجم ۱-زبان بستهها گنگ زبان ۲- نشانهءحرکتی که رو
•یا زیر حروف گذاشته میشود
پس منظور فردوسی عجم بمعنی ایرانی است
نه معنی گنگ زبان
واما مصاحیه وسخنانی در باب شاهنامه ی فردوسی را دنبال خواهیم کرد که بی شک
نماینده خوبی بر این مطلب خواهد بود که سر آمدان از جمله کسانی هستند که با قدرت
قلم خویش جهانی را به شگفتی وا داشته اند وهمواره موضوع بحث دنیا بوده ودر
عین حال همچنان ترجمه آثار ایشان در سراسر دنیا ادامه دارد:
شاهنامه ی فردوسی مشهورترین اثر ناشناخته
به قلم جلال سرفراز/از برلین:
"""""
احسان یارشاطر در یکی از گفتگوهای خود از تلاشهای استاد جلال خالقی مطلق
در تهیه و تدوین شاهنامه قدردانی و بر " انتقادی" بودن آن تاکید می کند.
جلال خالقی مطلق با فروتنیِ، درک انتقادی از شاهنامه را , نه در رد این یا آن شاهنامه،
و یا قبول کامل آن ها، بلکه بر ضرورت همه جانبه
برای دست یافتن به متنی دقیق و کامل می داند.
در این راستا بررسی سطر به سطر و نکته به نکته چهل و هفت نسخه
شاهنامه منظوم و منثور، از جمله چند نسخة معتبر خطی، مدِ نظر او بوده است
دستاورد چنین کوشش سترگی، که از آغاز دهه هفتاد میلادی آغاز شده،
و پس از چهل و اندی سال به پایان رسیده است،
انتشار شاهنامه ای در هشت جلد است، که به کوشش دکتر یارشاطر
و دیگر دست اندرکاران دانشنامه "ایرانیکا" در آمریکا منتشر شده،
و اخیرا نیز بی هیچ تغییری به ابتکار کانون فردوسی، وابسته به مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی در ایران
انتشار یافته است.
شاهنامه لایه های فراوان دارد، که برشمردن آنها لازم است.
مثلا تاثیر شاهنامه در زبان فارسی، و ادبیات پس از آن.
¤¤ یا این نکته مهم، که زبان فارسی با شاهنامه ریشه می گیرد.¤¤
واما تندیس سعدی در خانه زینت الملوک در شیرازعلیرضا کرمانی
روز اول اردیبهشت در ایران روز سعدی نامیده میشود.
شاعری که این شعرش بر سر در سازمان ملل متحد نقش بسته است:
«بنی آدم اعضای یک دیگرند»؛
شعری که حتی باراک اوباما، رئیس جمهوری ایالات متحده،
نیز در پیام نوروزی خود، آن را به کار برد.
در ایران، از سال ۱۳۸۵ تا سال ۱۳۹۵، دهه سعدی شناسی نام گذاری شده است
و مرکز سعدی شناسی در شیراز هر سال از این دهه را به موضوعی میپردازد.
برای نمونه سال گذشته به نام «گلستان» بود و امسال سال «بوستان»، سال آینده نیز غزلهای سعدی
موضوع پژوهشها خواهد بود.
کاووس حسنلی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز، که خود هفت کتاب درباره سعدی نوشته
و کتاب «فرهنگ سعدی پژوهی» او برنده جایزه کتاب سال در سال ۱۳۸۰ شده است،
درباره سعدی و سعدی پژوهی به « رادیو فردا » میگوید
«سعدی تنها سخنوری است که هم در نثر سخن درجه اول آفریده و هم در شعر. هیچ کدام از سخنوران ما از این نظر به پای سعدی نمیرسند.
متاسفانه به رغم این که مردم ایران وام دار سعدی هستند
سخنهای پیوسته وگسسته )مصاحبه ای با جناب خالقی:
و قرنهاست که آثار سعدی به گونههای مختلف در زندگی جاری است،
اما هنوز پژوهشهای شایسته و بایسته ای در پیوند با سعدی انجام نگرفته است. »
همچنین« آقای خالقی »در حاشیه
این کار، یادداشتها و مقالات متعددی نوشته،
که زیر عنوان یادداشتهای شاهنامه در پنج جلد گرد آمده است.
تا کنون « سه جلد از این یادداشتها در نیویورک » منتشر شده، و « دو جلد دیگر »
تا سال آینده منتشر خواهد شد.
در این یادداشتها دیدگاه های« استاد خالقی » به تفصیل گرد آمده است.
استاد خالقی ضمن برخورد انتقادی با شاهنامه چاپ مسکو،
آن را آخرین شاهنامه ای قلمداد می کند، که می توان در زمینه هایی
به آن استناد کرد.
او با اشاره به شاهنامه هایی که در این سالها ی در ایران منتشر شده اند،
به طنز می گوید:
"این شاهنامه ها به خانه های بساز بفروش می مانند. ناشر با
توجه به وضعیت بازار سفارش می دهد، و "پژوهشگر" در مدت کوتاهی
کار را آماده می کند."
( سخنان پیوسته وگسسته):
سوال خبرنگار - شما در گفته هاتان شاهنامه را مشهورترین اثر ناشناخته قلمداد می کنید.
این ناشناختگی حتما شامل وجوه داستانی شاهنامه نمی شود. ممکن است
در این زمینه بیشتر توضیح بدهید؟
- نکته در همین جاست. برای خیلی از ایرانی ها، داستان های زیبای شاهنامه مطرح است.
داستان سیاوش، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار.
خب! چنین داستان هایی، آن هم با آن زبان حماسی، واقعا هم زیباست، و ایرانی ها با شنیدن آن ها
به هیجان می آیند. اما اینها فقط یکی دو لایه از شاهنامه است.
شاهنامه لایه های فراوان دارد، که برشمردن آنها لازم است.
مثلا تاثیر شاهنامه در زبان فارسی، و ادبیات پس از آن.
** یا این نکته مهم، که زبان فارسی با شاهنامه ریشه می گیرد. **
کم نیستند کسانی، از جمله خودِ من، که چنین اعتقادی دارند. شاهنامه فردوسی در واقع آغاز
ادبیات فارسی است.
پیش از آن کسانی چون « رودکی » بوده اند و بی گمان آثار ارزشمندی داشته اند،
که در دسترس نیست.
اما تاثیر عظیم فردوسی را در شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی
و نظامی می بینیم. حتی در مولوی. تاثیر شاهنامه و اندیشه فردوسی
در اهل تصوف را نمی توان انکارکرد
"لایه های ناشناخته شاهنامه به این ها محدود نمی شود. مثلا ما آگاهی به بخش بزرگی از تاریخ ساسانیان را
مدیون شاهنامه هستیم، که از این دید دارای اهمیت زیادی است.
بسیاری از ایرانی ها تصور می کنند، که چون فردوسی اینها را به شعر درآورده ارزش ادبی دارند،
و نه ارزش تاریخی.
این در حالی است که زبان درست نوشتاری از دید اندیشمندانی
چون فردوسی زبان شعر بوده، یعنی سخن پیوسته را بر نثر، که سخن گسسته بوده، ترجیح می داده اند."
آقای خالقی مطلق می گوید: "از این گذشته دقت نظر فردوسی به نقل قوانین دوره ساسانی، و آداب ورسوم آن دوره،
چه در خانواده، چه در جامعه، و چه در دربار کمتر مورد توجه واقع شده.
مثلا در این زمینه به کمک های اجتماعی در دورة ساسانیان برمی خوریم.
آیا جای حیرت نیست، که در دوره ساسانیان، مثل همین دولت آلمان تا همین سالهای اخیر، سازمان دولتی
مشخصی برای کمک به مردم وجود داشته است؟
شواهد زیادی در شاهنامه هست، که در زمان ساسانیان چنین موسسه های وجود خارجی داشته است."
" چنین سازمان یا موسسه ای زاییده ذهن فردوسی نبوده، بلکه از منابع معتبر برداشت شده است.
برخی متون عربی بجا مانده از آن روزگار هم بر این امر تاکید می کنند.
در آن زمان از طریق چنین سازمانی به تاجران ورشکسته، یا دهقانانی که محصولشان را سرما می زد،
یا اشخاص تنگدست کمک می شد.
حتی هزینه آموزش فرزندان کسانی، که به دلیل ورشکستگی و غیره ....
نمی توانستند از عهدة کار برآیند، تامین می شد. یا این که بیکاران
و تنگدستان به این موسسات مراجعه می کردند، و روزانه سه لیتر سهمیه شراب می گرفتند. اشتباه نشود.
شراب در آن دوران مصرف غذایی داشته، و نه غیر از آن...
چنین نکاتی در شاهنامه فردوسی از دید همین مردمی که ادعا می کنند با شاهنامه زندگی کرده اند پنهان مانده است
سوال ـ بخش افسانه ای و اسطوره ای شاهنامه، و نه بخش تاریخی آن، بیشتر
مورد توجه مردم قرار می گرفته و می گیرد؟ فکر نمی کنید که چنین توجهی
در ابتدا از یک ضرورت تاریخی سرچشمه می گرفته؟
پاسخ: ضرورت تاریخی بجای خود. اما برای مردم عموما، و مثلا برای مردم همین آلمان,
قصه و نمایش و این جور چیزها همیشه جذابیت بیشتری دارد.
د ر آن دوران هم، صرفنظر از آن ضرورت تاریخی، مردمی که کار می کردند و خسته
می شدند و می خواستند تفریحی کنند پای این قصه ها می نشستند.
آ نها سواد خواندن و نوشتن نداشتند، که بتوانند شاهنامه را از آغاز تا انجام بخوانند و با
لایه های گوناگون آن آشنا شوند. بلکه بیشتر به حرف نقالها گوش می سپردند.
بنابراین می توان چنین استنباط کرد که بخش بزرگی از شاهنامه از حوزه ادبیات خارج است،
و در حوزه تاریخ و سنتهای فرهنگی و اجتماعی و غیره قرار می گیرد
( اقلا دو سوم شاهنامه خارج از حوزة ادبیات است. )
در این دو سوم بسیار چیزها در مورد سنتها در خانواده ، آداب لشگری و کشوری هست،
که برای شیفتگان افسانه جالب نیست.
نقالی هم که از رستم و سهراب صحبت می کند نمی تواند به همه جزییاتی که در شاهنامه هست توجه کند.
بیشتر صحبت بر سر این است که چگونه رستم به شکار رفت، رخش گم شد، تهمینه و
رستم چطور با هم روبرو شدند و غیره و غیره.
در حالی که اگر شما به همین داستانها هم که مراجعه کنید و در جزییاتشان دقیق شوید
به آیین های مختلف خانوادگی و قومی و ملی پی می برید.
کافی است از این دید به شاهنامه مراجعه کنید و ببینید که مثلا بجز پرچم کشور هر قوم و
خانواده ای برای خودش پرچم و علامتی داشته، و یا موسیقی مرسوم چه بوده، و یا چه
مثل هایی مرسوم بوده، و یا اعتقادات مردم چگونه بوده .
بیان چنین چیزهایی نه در حوصله نقال بوده، و نه در حوصله نقل شنو.
سوال: - شما در پژوهش هاتان تا چه اندازه به درگیری های آیینی میان قهرمان
های شاهنامه پرداخته اید؟
- من در این زمینه در یادداشت های شاهنامه خیلی مفصل نوشته ام. در واقع بیت به
بیت آنها را دنبال کرده ام. اغلب شاهنامه های معتبر دنیا در خارج از ایران منتشر شده اند
.
کم نیستند کسانی، از جمله خودِ من، که چنین اعتقادی دارند. شاهنامه فردوسی در واقع آغاز
ادبیات فارسی است.
پیش از آن کسانی چون « رودکی » بوده اند و بی گمان آثار ارزشمندی
داشته اند، که در دسترس نیست.
اما تاثیر عظیم فردوسی را در شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی
و نظامی می بینیم. حتی در مولوی. تاثیر شاهنامه و اندیشه فردوسی
در اهل تصوف را نمی توان انکارکرد
سوال: _ پس از شاهنامه چاپ مسکو، چشم علاقمندان فرهنگ ایرانی به
شاهنامه شما روشن! خود شما چی فکر می کنید؟
من در این باره نظری ندارم.
¤¤¤¤¤¤¤¤
گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
ف.شیدا
جمعه 10 خرداد1387
از دیگر سر آمدان کورش کبیر را میتوان نام برد وپیش ازاین نیز ازکوروش بزرگ در فرگرد قبلی بسیار سخن گفتیم وآوازه یعشق او به میهن وملت , که وطن دوستی وعشق به میهن ومردم وملت و همچنین انسانیتی که درنهاد خود داشت از( صفات بارز او ) بشمار میرفت و گفتم که از پادشاهان نمونه ای در تاریخ ایران بود
* کوروش* نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند . ارد بزرگ
به گفته تاریخ نویسان نادر شاه افشار نیز از پادشاهانی بود که در بازسازی وآبادی میهن بسیار تلاش کرده ونام خویش را دراین زمینه تاریخی نمود
*نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . *ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤¤
بسیار بود اشعار ونوشته هائی که در وصف سرآمدان واز کتب ایشان می شد برای شما مثال بیآورم اما تمامی کتابخانه ها وهمینطور کتابفروشی ها خود گواه براین مسئله اند
که سرآمدان دنیاافرادی بودند که در زندگی خود ودیگران نقشی اساسی رابازی کرده ومی کنندلذا به این مختصر که البته آنقدرهاهم مختصر نبود اکتفا کرده تا فرگرد بعدی شما را بده خداوند یگانه و تنها هستی بخش گیتی می سپارم
باامید موفقیت
*¤¤** پایان فرگرد سر آمدان **¤¤*
به قلم فرزانه شیدا
اول آبان ۱۳۸۸ / اسلوـ نروژ
آرمان نامه
شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ
منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سرآمدان*
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3.htm#18
کتاب بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *میهن*
بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
*ـــ*ــــــــ* فرگرد میهن * ـــــــ*ــــ*
در این بخش از فرگرده ها به بخش فرگرد میهن می رسیم وافکار اندیشمند وفیلسوف ایرانی ارد بزرگ را به تحلیل می نشینیم همانگونه که بسیار شنیده ایم درکنار نام مادر واحساس قوی وپراز عاطفه ای که انسان به مقام " مادر" دارد وهمچنین اورا عزیزترین خویش میداند " مام وطن" نیز کلامی ست که به آن غریبه نیستیم چرا که درکنار ارج وقرُب وارزش مادر , " میهن نیز" , حرمت خویش را در قلب انسان دارا ست ومی توان گفت , همانگونه که انسان به آنچه از آن اوست خُو وانس گرفته وآنرا دوست میدارد ( " وطن" نیز بخشی "مهم واساسی" از زندگی اوست "!) .
برای مثال وقتی شما به خانه ی کوچک یا بزرگ خویش را که بسیار دوست میداری و برحسب عادت آن خو گرفته وبه آن رسیدگی کرده وسالها با آن سر کرده ای به آن علاقمند بوده و دوستش داری ، (وطن نیز به همانگونه در روح ودل انسان جایگاه خویش را دارا ست) .
و همانگونه که وقتی ناچار شویم که خانه ی خود را ترک کنیم( حال به هردلیل که میخواهد , باشد !*) همیشه بعلت انس والفتی که به آن داریم بدون تردید و بی شک ترک آن برایمان راحت وآسان نیست و نخواهد بود.
گاه حتی ممکن است خانه ی بزرگتری را نیز صاحب شده باشیم اما موقع خروج از خانه ی اول , همیشه , بی تردید باز می گردیم ونگاه دوباره ای بر آن انداخته وگاه خاطراتی را مرور می کنیم حتی اگر در آن خانه به ما سخت نیز گذشته باشد و یا درآن خانه آنگونه که باید معنی راحتی وآرامش را نفهمیده باشیم اما بازهم " نهاد آدمی " بسیار زود به آنچه " در تکرار" باشد " خو وانس " می گیرد!.
من خود ، هنوز بعد از گذر 30 /35 سال تکه ای از کاغذ دیواری اتاق کوچک خانه ی کودکی ونوجوانی خود را بیادگار برداشته ام چراکه در آن سالهای کودکی خویش را گذرانده و بخشی از زندگی پرالتهاب نوجوانی را نیز در آن طی کرده بودم ، واولین شعرخود را هم نیز درهمان خانه وآن اتاق سروده بودم و همچنین بدلایل بسیاری آن مکان راچه آن موقع چه همیشه دوستش داشتم وهنوز نیز
این تکه خاطره را درکنارخود دارم البته با اینکه آنزمان ما قرار بود تنها به خانه دیگری ,درهمان محله نقل مکان کنیم واین خانه ی بزرگ حیاط دار نیز با درختان آلبالو وسیب و خرمالو وانگور وگلهای جورواجور وبسیار زیاد از رُز گرفته تا و انواع دیگر گلها ی چندین باغچه های مادرم در حیاط, یادگار بخش عظیمی ازکودکی و نوجوانیم بود و صاحب جدید تمام خانه را همراه حیاط آن که جایگاه بازی منو خواهران ویگانه برادرم بود تبدیل به دو آپارتمان چند طبقه کرد !
که بجای آن طیبعت زیبا , اتاقهای کوچک وتنگ هر آپارتمان را اجاره داد ه
و خود نیز در یکی اژ آنها زندگی میکرد. و بدین گونه نیز بود که میخواهد بخاطر جمعیت
زیاد باشد وکمبود محل سکونت یا طمع برخی مالکین برای پول بیشتر
اکنون تهران که فقط حیاطهای بسیارش با درختان سبز درهوای ایران تاثیری
مطلوب وخوشایند داشته واز آلودگی هوا نیز میکاهید بیشترتبدیل ب
ه آپارتمانهای بظاهر زیبا اما در درون کوچک وبدون حیاط شده است ,
که نه تنها فضای بازی کودکان که بازی حق مسلم دوران آنان است در آن
وجود ندارد بلکه در حیاط خانه نیز دیگر همسایه های همان آپارتمان اجازه نمیدهند
که کودکان در حیاط نیز بازی کرده
ویتامین لازمه بدن خویش را بطور طبیعی ورایگان از خورشید
تامین نمایند ونور خورشیدی
که خود زاینده وتولید کننده ی (ویتامین ب *)
ضروری وموثری برای انسان بوده وهست ,
در پشت بلندای برجها وساختمانها گم شده وکوچه های وطن عزیزمان
جز سایه های این برجکها هیچ بخود نمی بیند
.واگرچه در تهران در طی سالهای گذشته از فضاهای خالی وبدون سکونت
مکانی با وسایل بازی برای کودکان ساخته اند اما اینکه مادری مجبور باشد
برای بازی کودک خود واستفاده او از فضای محیط بازی , حتما
همراه او از خانه خارج شود حال یا کارمند باشد یا خانه دار جهت
اینکه مراقب او در خارج از محیط امن خانه باشد کاریست که شاید با
دغدغه های امروز برای افراد مقدور نباشدوبرای همین در اکثر کشورهای جها ن
فضاهای آپارتمانی را دایره مانند یا مستطیلی میشازند که در میانه ی این
آپارتمانها فضائی عمومی وجود داشته باشد تا کودکان زیر نظر ونگاه خانواده بتوانند
در محیطی امن وبدون مزاحمت یا شکایت همسایه ها بازی کنند و خانواده قادر باشد
از دورن پنجره ی خود مراقب فرزند خود نیز باشد. بهرحال برای
من از آن حیاط وآن خانه ی خاطره ها بمانند بسیاری دیگر از خانه های قدیمی
وحیاط دار ایران اثری بر جا نمانده است و جدائی
وازدست دادن حتی شکل وفرم آن مکان حتی
بسیار رنج آور و تاسف برانگیز بود .
حال فکر کنید که این مکان " وطن " منو شما باشد ودرعین حال دیگراین خانه,
یک خانه ی خالی نباشد بلکه انباشته از انسانهائی باشد که از ریشه و اقلیم تو
هستند وکسی بخواهد خانه آنان را صاحب شده وخراب کند که حتی اگر
ر به فکردوباره سازی آن است اما دیگر آن را از آن خود بداند!
چیزی که مسلم است این خواهد بود که منو شما تاب آنرا نخواهیم آورد
که روزی خانه ای را که متعلق بماست , ناشناسی آمده
وتصاحب کند واز آن پس او خود را مالک ولی ما مستاجرا ن او باشیم
ودرعین حال این نیز ممکن نیست که منوشما خانه ای را که متعلق به تعدا د زیادی
انسان دیگر است بدون آنکه , دیگران را به حسا ب بیاوریم بنام خو
د به شخص ثالثی فروخته وآنرا جزئی از مالکیت شخصی خود بدانیم
که در باب " کشور ووطن " ( این خانه ی وطن " میراث " همه ی ماست *)!
* میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر
، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ
واین دیگر ثروت وارثی نیست که ما به تنهائی صاحب شخصی آن باشیم
تا بخواهیم به هردلیلی آنرا به حراج گذاشته یا بدیگری
هرکه میخواهد باشد بفروشیم.
در باب وطن هم همینگونه ست میهن
ثروت وارث ملی ماست که هرکس یبه نوبه خود درا آن سهمی دارد
اما هرگز یگانه مالک آن نیست
و انسانها درنهاد خویش , بهر چیزی که بدان وابسته هستند
دلبستگی وعلاقه پیدا میکنند ولی وطن چیزی بالاتر از یک اتاق یک خاطره
ویک شئی است که مابتوانیم خرابی آنرا بنگریم وهیچ نگوئیم و درست بمانند
این است که کسی مرا ازاتاقم خانه ام بزور بیرون بیاندازد وبخواهد انرا
خراب کند یا نه آنرا مجدد بسازد وبه بهترین شکل هم بسازد بشرط آنکه
خانه ای که مال من بود ازاین ببعداو مالکش باشد وزین پس, من مستاجر او
باشم ومسلم است که با چنین چیزی هیچ کسی در زندگی طاقت قبول و پذیرش
اینرا نخواهد داشت که زیر بار رفته وبراحتی پذیرای چینین چیزی باشد
وطن نیز درست همین خانه ی منو شماست واحساسی که ما به آن داریم
احساسی کاملا طبیعی ست که بر زادگاه خود وجائی که در ان رشد یافته ایم داریم
در نتیجه همانگونه که به مادر خود خانه ی خود وهرچه را که از لحاظ عاطفی
سالهای با آن بوده وبه آن انس گرفته دوستش داریم
به همان شکل نیزچنین احساسی
را دردل خود نسبت به میهن ومام وطن احساس میکنیم
* میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ
این احساس عشق ودلبستگی نسبت به محله ی ما شهر ما وسرانجام وطن ما نیز
وعلاقه ومحبت ما را نیز بخود جلب میکند حتی آنان که بدلایلی از کشور
خویش تبعید میشوند ,هرگز مهر وطن وعشقی را که بوطن خویش داشته اند
از یاد نمیبرند بلکه اگر خشمی نیز دردل داشته باشند ,خشمی بر وطن نیست ,
بلکه بر عاملان این تبعید بوده و خواهد بود
درنتیجه ترک وطن به حد ترک مادر بر هرانسانی سخت ودشوار است .
* میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر . ارد بزرگ
حتی اگر موقعیتها وامکانات بیشتر وبالاتری در زندگی نصیب او گردد
یا گردیده باشد یا بداند رفتن او از وطن نتیجه ای بهتر وخوشبختی بیشتری
را ببار خواهد آورد!.
وعلت آن این است که انسان نمیتواند به هیچ شکلی بطور کامل ریشه های
تنه ی هستی خویش را از خاک وآب اجدادی خویش بریده وبرای همیشه
درخاکی دیگر بروید ٬بی آنکه ز یاد برده باشد که اینجا که هست
آنجائی نیست که شاخه های وجودش ,ریشه های هستی اش پا گرفت
وجان گرفته وبه رشد رسید .
وآنان که با خروج از وطن خویش برای همیشه از نگاهی به پشت سر
خود وبه کشور خود سرباز میزنند وبراحتی جذب دنیای خارج گشته
ودرآن حل شده وماهیت واقعی خویش را فراموش میکنند
بمانند دلقکانی هستند که تنها ادای کسی دیگر بودن را در آورده
وهرگز خود واقعی خویشرا باز نیافته اند تا توان آنرا داشته باشند
که در یابند هر انسانی متعلق به اقلیم و مکان وجایگاه خویش است
* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی
و هرچقدر هم , در حد دنیائی ؛ دانش و امکانات نیز وحتی سبک وروش بهتر
زندگی در جائی دیگروجود داشته باشد باز قادر نیست و نمیتواند ذات آدمی را
تغییر داده واز او چیزی جز آنکه درنهاد خویش است, بسازد .
و این نیز بسیار عادی ست که انسان در پی علم ودانش بیشتر به سفر
وسفرهائی رفته تا بدینوسیله امکان بهتری برای خویش وتجربیات ودانش خود
فراهم آورد تا توانائی آنرا داشته باشد که بر رشد فکری وامدیشه های خویش
بیافزاید وخود را نیز به مقام بهتری در زندگی برساند
کمااینکه بیشترین فیلسوفان ودانایان عالم بارسفر های بسیاری را بردوش
کشیده اند
چه در روزگاران دور با کمترین وسیله حمل ونقل وگاه حتی پیاده وچه بعد
از آن واین خود باعت تجربیات ودانش بیشتر آنان گردیده است .
اما تمامی آنان که نامی ازخویش برجای نهاده اند برخلاف صوفی مسلکان
دراین فکر متحدند که اگرچه دلبستگی وابستگی برای انسان نیازی
طبیعی ست اما دلبستگی بیش از حد ووابستگی بی اندازه جز اینکه تولید
اندوه ودرد ورنج وافسردگی وحتی کاهش طول عمر است سود دیگری
نخواهد داشت
انسان فانی ست وآنچه انسان بر آن دل می بندد نیز فانی ست .
لذا دلبستگی ووابستگی بیش ازحد به آنچه فانی ست نیز بی مورد است
* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.
* ارد بزرگ
ومسلم است که انسان نیز با عمر انسانی خود یا آنچه دوست دارد سرانجام به
طبیعت عمر از دست میدهد چه خود به پایان زندگی خویش میرسد
و برخلاف دنیا که تا همیشه چه باما چه بعد ازما میماند و وطن نیز چون دنیا
با نسل های بعدازما ادامه ی حیات میدهد اما برشکل آنکه در پی دانشی بوده ویا
در طول زندگی تجربیات وتحصیلات وسفرهایش ازاوسنگ زیرین آسیابی را
ساخته باشد و علم ومعرفت ودانش او نیز زبان زدی شده باشد هرگز براین مسلک
معتقد نیست که اردبزرگ در باب صوفیان میگویند:
* صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند
می گویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی می گردد
و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است ! حال آنکه هدف آدمی از زیستن پیشرفت
و درک زوایای پنهان دانش است .بجای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش
سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد .* ارد بزرگ
درعین حال می بایست فرقی نیز در بین صوفی مسلکی با صوفی مسلکان دیگر
قائل باشیم چراکه عده ای ازاین صوفیان درعین آنکه نیازهای خویش را
از دنیای دنیوی برطرف نموده اند
اما عشق وعاطفه صوفیان به آنچه برآن مسلک دارند خود نیز باز همان نیاز
همان دلبستگی ووابستگی را در وجود ایشان نگاهداشته است و دراصل
هدف صوفیان نیز از( رهائی از نیاز) بر اساس این نیست که از( عاطفه و
عشق وتعهد ی که در طبیعت انسانی ست سر باز زنند بلکه هدف آنان
لذایذ آنی زندگی ست و وابستگی ودلبستگی به مادیات وبه آنچه که بدون
آن انسان آزاده تر , سالم تر ورها تر خواهد زیست چون زندگی در شهر
وابستگی یا عشق به مادیاتی چون اتومبیل, خانه, ثروت, طلا وامثال این ,
که بردگی روح بشر بشمار میرود و چنانچه که انسان قادر نباشد بدون این
تجملات زندگی بگذراند آنگاه فردیست که برده زندگی ومادیات آن گشته واز
ارزشهای واقعی زندگی که بسی باارزش تر از اینهاست محروم میگردد.
درعین حال شما درمیان بزرگان واندیشمندان وفیلسوفان وکسانی که بنوعی
در زندگی نامی از ایشان بجا مانده است کسی را نیز پیدا نخواهید کرد که
عاشقانه وطن خویش را دوست نداشته باشد و حتی بااینکه امکانش نیز بوده
که دانشمند وبزرگی , به دلایلی تمامی سالیان عمر خویش را نیز دور از
وطن بسر برده باشد, اما همیشه وهمواره وطن زادگاه اولیه واخرین
اوست که چون مادر به آن عشق میورزد
* ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند . * ارد بزرگ
وآنان که به سهولت جذب کشوری میگردد که مهاجر آن بوده است
وبی آنکه ماهیت اصلی خویش را پاس بدارد از هرآنچه بوده وهست
سر باز میزند ،حتی در نگاه مردم کشور ثالث نیز آنگونه که باید ارج
وارزشی ندارند
وهیچگاه نیز بعنوان فردی که خود را میشناسد اعتبار شخصی نخواهد یافت
چونکه آنانکه در کشور خود زندگی میکنند ومهاجرانی را درکنار خویش
قبول میکنند وپذیرای این هستند که در مملکت شخصی خود فردی ایرانی/
پاکستانی /عرب وویتنامی و... را جزئی از هم کشوری های همکار
وهمسایه ی خود دانسته ,نیز نیازمند این است که بداند آنکه را که
درهمسایگی خود پذیرفته ومهاجری ست که درمحدوده ی محل ومکان او
زندگی میکند ،چگونه آدمی ست وآیا فردی هست که درکنار او امنیت وآرامش
خانه وخانواده ومحله ای حفظ شود یا خیر.
حال فکر کنید با شخصی روبرو شود که هیچگونه "وابسته گی عاطفی " به
هیچ چیز هیچ کس وهیچ کجا ندارد چیزی بنام " وطن "را درکل فراموش
کرده است و فکر میکند درجامعه ی فعلی میتواند کاملا خودرا حل کرده و
با آن یکی شود , مسلم است که هیچکس به چنین آدمی اعتماد نخواهد کرد
چراکه , کسی که درمورد "وطن وکشور زادگاه خویش "براحتی عنوان
میکند که : من تعلقی بدانجا ندارم
و یا بهر دلیل دیگر میگوید: آن کشور دیگر" وطن من "نیست واکنون "وطن "
من جائی ست که در آن زندگی میکنم !,
**ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ را
به سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن و
ناموس خود می کنند . ارد بزرگ*
چگونه میتواند این اعتماد را بر شخص مقابل خود تولید کند که فردا او به
همان همسایه به همان شهر وکشور فعلی خویش پشت نخواهد کرد وبه انکار
آن نخواهد پرداخت؟!
( انسان ها, در اعمال خویش عنوان گر ومعرفی کننده ی
" شخصیت خویش هستند " )
وزمانی که رفتارما نماینده این باشد که ماانسانی نیستیم که تعلق خاطری
داشته باشیم , آنگاه به دیگران نشان داده , درواقع بدین وسیله بی آنکه خود
بدانیم اعلام کرده ایم که :
بمن اعتماد نکن چراکه من فردا بتو نیز پشت خواهم کردوهرگز نمیتوانی
درهیچ چیز بروی من حساب کنی !چرا که من خود را وابسته ومقید به
هیچ چیز وهیچکس وهیج جا نمیدانم وزمانی که توانستم به مام وطن خود پشت
کنم , گذشتن از دیگر چیزها نیز به سهولت برای من امکان پذیر است!
وبراستی هم چنین رفتاری درافراد متقابل ما در کشور ثالثی ,اثری جز این
وفکری جز این را تولید نخواهد کرد چراکه انان خود روز ملی کشور خویش
را روز ملی کشور خویش را بسیار محترم داشته ووطن را چون مادر چون
بهترین وعزیزترین چیزی که در زندگی آنان وجود دارد با عشق دوست میدارند
وبه کودکان خویش نیزمی آموزند که وطن عزیزومحترم است وبااحترام به
میهن وشرکت درمراسم روز ملی خود یادآور این برخود کودکان وحتی
دولت خود میشوندکه ملتومردمان این کشور بیاد میهن هستند و وآنرا ارج
نهاده وبه هرچه در آن میگذرد توجه دارند ودر زمان مناسب نیز هم خود هم
فرزندان ایشان خدماتی را که نیازمند یک زندگی خوب در یک کشور است
درقبال آنچه از میهن خود دریافت میکنند باز پس میدهند که آن رفتن به سربازی
یا کارکردن با عشق و علاقه در کشور خویش است
* سرپرستانی که از ارزش سربازی می کاهند ، و پدر و مادرانی که ،
پیشدار میهن داری فرزندان خویش می شوند ، به کشورشان
پشت کرده اند .* ارد بزرگ
چرا که این یک رابطه دوجانبه ویک همزیستی درست بین ملت ودولت خواهد بود
که بمانند همان زنجیره غذائی در طبیعت که پیش ازاین در فرگرد ی از آن
سخن گفتیم این نیزباز در زندگی ملل نیز تاثیری بسزا جهت پیشرفت هماهنگی
ویکپارچگی ک ی در گردش چرخه ی زندگی را دارد.
راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ
ومسلم است که این کنش وواکنش در برابر عمل وعکس العمل وبازدهی
درمقابل گرفتن و گیرندگی نیز هست یعنی بشکلی دوجانبه دولت ومیهن
درخدمت ملت وملت درخدمت دولت است
بیاد حکایتی از گلستان سعدی افتادم که جا دارد از آن نیز برای شما
حکایت ذکر شده رانیز تعریف کنم :
درویشی مجّرد ( یعنی* وارسته وبی نیاز به مادیات دنیوی دنیا)در گوشه ای
نشسته بود.پادشاهی بر او بگذشت ( پادشاهی از کنار او گذشت* )
درویش زآنجا که ملک قناعت است , سر ببر نیآورد
(به این خاطرکه درویش به قناعت وآنچه در زندگی داشت راضی بو در آرامش
بود*حتی برای نگاه کردن به پادشاه سرخود را بلند نکرد) !
سلطان از انجا که سطّوت سلطنت است برنجید ) پادشاه بخاطر غرور سلطنتی ای
که داشت ومی بایست براو احترام گذاشته میشد رنجید وبر وزیر گفت:
این طایفه ی خرقه پوشان امثال حیوانانند واهلیت آدمیت ندارند
یعنی: این درویشان با لباس صوفی گری خود تربیت انسانی نداشته ومثل حیوانات
رفتار میکنند. وزیر نزدیکش آمد وگفت:
ای جوانمرد سلطان روی زمین برتو گذر کرد چرا خدمتی نکردی وشرط ادب بجا نیآوردید؟
گرچه معنی اکار اسن اما ساده تر اگر بگوئیم به درویش گفت پادشاه دنیائی
ازاینجا وازکنار تو گذشته توچرا بی ادبی کرده وحتی احترام نگذاشتی؟
درویش گفت:
سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت ازتودارد ودیگر
بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک
بدین معنی که درویش جواب داده وگفت از کسی توقع احترام وخدمتگزاری
داشته باش که نیازمند توست وامید گرفتن نعمتی وچیزی را ازتو دارد ودوم
اینکه اینرا هم بدان که این پادشاه است که درخدمتگزار وپاسدارملت است
نه ملت در خدمت پادشاه !
وسعدی نیز بدنباله آن میسراید:
پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فرّ دولت اوست ( *گرچه آرامش ورفاه از دولت او به درویش میرسد*)
گوسپند از برای چوپان نیست (* به معنای همان گوسفند*متعلق به چوپان نیست)
بلکه چوپان برای خدمت اوست ( * بلکه این دروواقع چوپان است که مداوم در
خدمت او سر میکند تا او از دست نرود وبدست گرگ وبلایای دیگر
درخطر نباشد*) گلستان سعدی
د ر تمامی مملالک دنیا درواقع سرنوشت کشور ومیهن وملت وهم میهنان
در زندگی آنان , تنها اخبار روزنامه وتلوزیون نیست که دمی چند با آن سر
کرده و سپس آنرا فراموش کنند چراکه آنگونه تربیت شده وبار آمده اند که
کشور را, چون خانه ی خود ودولت را چون مادر خود دوست داشته باشند .
*آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است
ارزش یاد کردن ندارد . * ارد بزرگ
ما شاید با دانش وآگاهی بیشتر با مدارک تحصیلی از خارج وبا زندگی
در محیطی بازتر دیدگاه های دیگری را بر دیدگاه خود بیافزائیم
این ممکن است که انسان در روح خویش پیشرفتهای شایانی حاصل کرده
ونگاهی تازه تر را در زندگی یافته وبا دیدی روشنتر به جامعه واطراف
وزندگی وطبیعت خارج ودرونی خویش نگاه کند ,اما هرگز این امکان نخواهد
داشت که من ایرانی در بودن سالها ی سال وحتی عمری درخارج از کشور
دیگر ایرانی نباشم که درنهایت باز ریشه واصل ونسب من به ایران باز میگردد وانکار آن جز خود گول زدن وتمسخره خویش نیست.
* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد .* ارد بزرگ
چرا که جز این نیست که آدمی نمیتواند فراموش کند که مادری , خانواده ای وافرادی در زندگی او بوده اند که در بوجود آمدن او, در رشد و بزرگ شدن او سهمی اصلی واساسی را دارا بوده اند .
** درمروری برخویش:
درمروری برخویش
دفتری روی دو پابرگ در برگ همه خاطره ه
اوبه هر شعر وغزل خاطراتی دیرین !
دیده ام خیره به اوراق وبه برگ..
وچو ابری به شتاب ؛ خاطره
؛ از دل واز آبی این روح گذشت
در مروری که دلم....
....پر ز یک " حس مداوم" شده بود"
زهمه قصه ی تکرار شدن "!
.....روزگاری همه آه ،گذر شبنم واشکی غمناک
تا رسیدن به پگاه...
گاه در گرمی یک روز بلند ،روشن و پر شده از سایه ی شوق..
.گاه در باران ها ...گه گداری به مه ونمناکی...
گاه چتری دردستگاه طوفان زده در غمناکی...
بی پناهی هائی ،روزوشب ، گه گاهی !
از خط مرز عبور... گاه وامانده به راهگاه در کوچه سرگردانی!
گاه گم کرده رهی... مانده به جا !
خاطری نیست از آن "حس امیدم " امروز
،شوقکی نیست در این ذهن حضورم اکنون !
ورقی تازه دگر نیست مراتا نویسم بر برگ ..
.سبزی خاطره ی فردا را...درامیدی به خیال!!!
درخیالی که تو درآن هردمدر کنارم باشی!!!
گل سرخی دردس
تبا نگاهی که در آن، شعله ی عشق..
.سردی حرف جدائی ها را...درحریم سرد ِ دل ِ سرمازده ام ،
محو ُو، تبخیرکند!و گل سرخ دلم باز شو
دبه امید ی که درآن ، هردم وُ ...
هرلحظه به عشق
روح لبخند توبامن باشد،سایه ات هـمپایم !!!
آه ای روح طــراوت ،بـرگـی،باز بگــشا بدلم !!!
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷فـرزانه شـیدا
من که خود سالهاست خارج از کشور زندگی میکنم
هرگز برای یکبار نیز بر زبانم جاری نمیگردد که باوجود داشتن اقامت
بگویم من نروژی هستم چراکه درنهایت امر من یک ایرانیم من زاده شده
از یک مادر ایرانیم ودرخاکی پا گرفته ام که خوب یباد کشور ووطنم بوده است
وهربار که از آن خارج شده یا به آن باز میگردم باز درموقع خروج حس میکنم
در پشت سر خویش بسیار چیزها را جا نهاده ام که نمی بایست ترک شود
نمیبایست از من جدا باشد
واگر زندگی وشکل زندگی اینگونه حکم میکند که در جائی دیگر زندگی خویش
را طی کنم باز معتقدم که هرکجا باشم هرچقدر هم در ان مکان احساس ارامش
وراحتی را داشته باشم اما برای همیشه در زندگی خود کمبود بسیاری چیزها را
احساس خواهم کرد
* از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . *ارد بزرگ
* غربتى بیش نبود:
غربتى بیش نبودرفتن ودور شدن از وطنم
وکنون می بینم که بصد خاطره پابندم باز
وبه آن خاک که با نم نم آب ...
بوی گلهای بهاری میداد..
وبه آن کوچه وپس کوچه ی شهرکه ز آوای منو ما پر بود...
چشم چون میبندم ...باز میبینم منخنده وهمهمه ی طفلان را
وصدای گرمی که به آوا میگفت:آی سبزی دارم
سبزی تازه ی باغ!...
وچه دوریم وغریبزآنهمه همهمه ی شهر امیدو ز آن (تهرانی) *
که به آغوشی بازهمه را...
همه را جا میداد
...
لیک در سردی غربت حرفیست
که مرا میخواندسوی دلبستن وهمراه شدن
باتوای ایرانی
وبدل میگوید:
هرگز از یاد مبرکه تو از کشور شعر وادبی
زاده ی کشور حافظ .سعدی
زاده عشق ومحبت .گرمی
زاده ی نور ومحبت . ..خورشید
زاده ی شور وحرارت...امید
ومبادا که دلت
زینهمه سردی غربت شکند
در دلت خورشید ی ست
که غروبی نپذیرد هرگز
عشق را یادآورکه ز آغاز تولد باما
سخنی دیگر داشت ومداوم میگفت
:دل زهمبستگی خویش نباید کندن
زدل هموطن وهمسایه
زدل باهنر ایرانی...واز همه دلهائی
که زآوای محبت پربود
وبخود باید گفت
افتخاریست بلندخوب بودن چو یک ایرانی
سبز چون سبزی ایران گیلان
پاک چون برف دماوند سفید
سرخ چون سرخی آن نوگل سرخ
این سه رنگی که ترا سمبل ایـــران بوده ست
پـرچـم مهر و محبـت ...
امیـد مظـهر عشق و صداقت...
خـورشید!
بادل همرنگی که دراین غربت سرد
همچنان گرمی ایران دارد
همچنان گرمی ایران دارد
۱۶ دیماه ۱۳۷۰ فرزانه شیدا/نروژ - اسلو
وآنچه که هرگز ازنهاد یک وطن پرست یک انسان با عاطفه یک فرد مقید به زندگی فراموش نمیشود این است که همیشه کسانی هستند که دوستش داریم
ودوستمان دارند همیشه افرادی هستند که با دل وجان نگران حال ما باشند وهمیشه حتی اگر کسی باشد که بی هیچ خانواده ای بجا مانده ودرخارج از وطن خویش زندگی کند هر گز قادر نخواهد بود ریشه وبنیاد اولیه هستی خویش را فراموش کرده وخود را چیزی جز آنچه هست تصور کند
وطن مادر تمامی قلبی ها ست
اما اینکه چرا آدمی این پرسش ها را که پاسخ گفتیم !
راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ
باورم کن :
باورم کن که مرا نامی هست
گرچه گمنام و غريب
گرچه افتاده رهم در غربت
گرچه بيگانگيم وسعت يافت
وسعتی ژرف تر از ديروزم!گ
ــرچه روزی ز سر غصه بخود ميگفتم:
کاش غربت بودم ...ناشناسی در خود
که کسی نام مرا نيز نپرسد از من ...
و کنون
و کنون خانه در اين خانه غربت دارم
ناشناسی ز همه دهر غريب
آشنا نيست کسی با نامم!
و مرا نامی هست گرچه گمنام و غريب...!
تو مرا باور کن تو که اين شعر مرا ميخوانی
تو که از نام من اين ميدانی
که من آن هموطنم
مانده در خانه غربت در دور ...
آنور آب ولی ....
وطنم سبز و سفيد و سرخ است
لاله هايش بسيار
چشم بسيارکسی منتظرم چشم من نيز براه...!
ناشناسم اما ....
نه برای تو که اين شعر مرا ميخوانی
تو که معنای همه بيت مرا ميدانی ...
ومرا می فهمیب
ی هرآن ترجمه ای!ت
و مرا باور کن
تو مرا باور کن
که اگر دور ز خاک وطنم
دل من ايرانی ست
و دل ايرانی
هرگز از ياد وطن غافل نيست
تو مرا باور کنکه کنون نام مرا ميدانی...
آنور آب ولی....وطنم سبزو سفيدو سرخ است
لاله هايش بسيارو
پنـــاهش الله
و پنـــاهش الله1
9 آذر 1384 - فرزانه شیدا
آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است . ارد بزرگ
میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . ارد بزرگ
میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ
در همین جا فرگرد میهن را به پایان می برم
__** __به قلم: فرزانه شیدا__**__
Farzaneh Sheida - fsheida - f.sheida
منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *میهن*http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3.htm#17
بخشی از کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
ــ●*فرگرد ریش سفید *● ــ
امروز درباب فرگردریش سفید به بازگشائی مطالب این فرگرد می پردازیم و امید تا کنون نیز قادر بوده باشم که ازدیدگاه شخصی خود آنچه لازمه ی گفتن در باب سخنان این بزرگمرد ایران است را به نحوی درخور وشایسته خدمت شما دوستان ارائه داده باشم.
در فرگرد ریش سفید نکاتی دیده می شود که عامه مردم با آن نیزآشنائی دارند ازجمله حرمت وارزشی که می بایست بر مقام بزرگان خرد وهمچنین ریش سفیدان جامعه داد ...واما تفاوتی نیز نمیکند که این گروه از کدامین قشر جامعه باشند .
چراکه ، آنچه مسلم وآشکار است این است که زمانی عده ای به شخصی بعنوان «ریش سفید
یک مکان،محل/ منطقه /روستا ، شهرو کشور/ و یا دنیانگاه میکنند بی شک بی دلیل وبی سبب نیس وآن فرد به نوعی سزاوار این توجه و احترام بوده است ودرطی شناخت مردمی خود رانشان داده وحقانیت سخنان واعمال وصداقت رفتاری وفکری ووجدانی او بر همگان باید ثابت شده باشد.
میدانید که مردم براحتی حاضر بقول چیزی یا کسی نیستند
مگر آنکه توان ثابت کردن این امر را داشته باشد
که شایستگی صفت و نام بزرگ جامعه و ریش سفیدی را دارد .چراکه در دنیای امروزی اعتماد انسانها نسبت به یکدیگر بسیار کم شده است
وعلت آن چیزی جز این نیست که فشار های زندگی برهمگان آنگونه اثر نامطلوب نهاده است که پیدا کردن انسانهائی که براستی در درون دل خود
انسانی ها ئی با صفات تعالی و دلسوز ومهربان وهمنوع پرست باشند به سختی مقدور است
ویا اگر هم هست مردم با تردید و سوءظن تا مدتها اورا
زیر نظر خواهند داشت وچه بسا دراین میان انسانهای بدخواهی نیز شخص بزرگ وارزشمندی
را نیز از شدت حسادت و تنگ نظری خوار کرده ودراذعان عمومی اورا
برخلاف آنچه براستی هست ,نمایانده باشند
● ● ●
همانگونه که بزرگمهر نیز میفرمایند: چون بخشنده ای با مستحق بخشش و کرم کرد در دل احساس شادی و فرح کند ، و ببالد .
اما نیکی کردن به ناسزاوار روا نیست ، چه او هرگز قدر احسان را نمی شناسد و همچنانکه از خار خشک گل نمی روید ،ارج نهادن به نیکی را نمی داند . اگر از گنگی یا کری چیزی بپرسیم دور نیست که به گونه ای پاسخ گوید ، اما نشدنی است که نااهل و ناسزاوار قدر احسان را بشناسد و سپاس گوید .
بزرگمهر*
● ● ●
واُرد بزرگ نیز:
*دودمانی که بزرگان و ریش سفیدانش خوار باشند ، به کالبد بی جانی ماند که خوراک جانوران دیگر شود . ارد بزرگ
__________________________
چنگال شیطان:
ما زاین فرزانگی بیچاره ایم
گو به این دنیا بسی بیگانه ایم
دل به شیدائی سپارم ای خدا
شاید این بهتربّود بر قلب ما
کی من از فرزانگی دیدم ثمر؟!
تا دهم تا دهم زآنرو به قلبم بال و پر
ای خدا در راه و رسم زندگی
چُون ثمر دیدم بجز بازندگی؟!
جان من نام ونشان از آن تو
این لقبهای زمان از آن تو
من به (چنگال ) خودم هم راضیم
کی دهد شیطان عالم بازیم
شاعری آمدز ره گوید مرا:
اجر این دنیا وآن دنیا ترا
چاپ شددیگر کتاب مذهبی
در عجب ماندم تو آنرا طالبی!!!
وه چه زیبا داده ای اینرا خبر
مذهبی شعری در آمد در گذر!!!
بر تو هم جانا بگویم بی نقاب
روزگاری میکنم من انقلاب!!
خورده ا م اینرا قسم درسرنوشت
آب وجاروئی کنم در آن بهشت
ابر را باید چه سان جارو کنم
شایدم باید کمی پارو کنم؟؟!!
لیکن از ایرانی ُپر ابتکار
خواهد آمد سبک های ماندگار
تا بخواهی می گشاید : مکتبی
در گذر ازلحظه ای... حتی شبی
اینهمه دانشگه ومکتب چراست؟!
بی شک این از ابتکار بنده هاست!!
یکشنبه 5 خرداد - ف.شیدا/ فرزانه شیدا
___________
معمولا ومی توان گفت اکثرا ، بزرگان وریش سفیدان هر جامعه ای ، تشکیل شده از افرادی هستند که درامانت داری ، خوبی وصفات حسنه معروف بوده یا تجربیات آنان یاور ویارای مردم در شکلی ارزشمند در زندگی شما ودیگران خواهند بود و چنین انسانهائی نیز در فکر واندیشه خود
خدمت به جامعه ومردم را نوعی وظیفه دانسته وبی آنکه حتی مغرور مقام وشهرت خویش ، درنگاه جامعه ای کوچک یا بزرگ، باشند همواره برای یاری بخشیدن بدیگران آماده اند و گاه انسان اینطور احساس میکند.
که اینگونه افراد نیز فرستاده های خداوند هستند تا درراه زندگی ، یاور ویاری دهنده ی دیگر مردم وبخصوص نیازمندان باشند
* ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ، گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ، تفسیر می شود . ارد بزرگ
_______________________________
بدل آرامشی در خواب می جستم
که آنهم در پریشانی مرا بیدار می سازد
و می بینم که خواب دیگران
مانند ظلمت سخت سنگین است
و در آرامشی خفتن
خیالم را تمسخر میکند با نیشخند تلخ تاریکی
شب آرام است و من با واژه هایم مانده ام تنها
خیالم میرود همراه اندیشه
بدنبال شب رویائی شاعر
کمی تاریک میگردد به ابری نور مهتابم... وابر آرام
بیک بوسه جدا میگردد ازآغوش ماه شب
ستاره در نگاهم میزند چشمك ....و بیدارم
سکوتی سخت و سنگین است
کسی شاید به غیر از دیدگانم باز بیدار است
کسی شاید به شب با روح بیداری
درون خلسه ای نجوا به شب دارد
کسی شاید میان انتظار و لحظه دیدار
زمان خواب را رویا کند در شوق بیداری
که فردا را ببیند در نگاه او
میان وعده گاهی روشن از آن دیده آرام
که بر او همچو آغوش است
دلی عاشق بیک رویا
به اوجی همچو پرواز است
واوج عاشقی زیبا
محبت در نگاهش رویش یک عشق
و عاشق زندگی کردن ... چو یک رویاست
و جز او قلب غمگین هم ندارد خواب
و آن بیدار روح غرقه در افکار
که میجوید جواب از هستی و بودن
و چشم شاعری می بیند این شب زنده داری را
که بیداری دلیلش هر چه هم باشد
میان زندگی با عشق و شور وغم
به عرفان میرسد احساس یک بیدار
و شب آرام به راز این سکوت خود
که دل گوید : به آرامش دلت را آشنا گردان
... به آرامش ...
تو معنای سکوت زندگی دریاب
و دل را هم رها کن از اسارتها
مگیر از او نوای عاشقی ها را
مگیر از او طپش های محبت را
خدای عشق بیدار است
و می بیند دل ما را
فــرزانه شـــیدا 16/2/1385 شنبه
چراکه معمولا انسانهای فرهیخته ودانا وبا تجربه
هستند که از خیرخواهی و خیر اندیشی دروجود خویش
هیچ چیزی را کم نداشته وکمک به دیگران
در ذهن ودرون آنانصرفنظر از جنبه کمک رسانی ،خود به نوعی
یک وظیفه ودر عین حال باعث شعف وشادی در درون آنهاست
و درعین حال مهر ومحبتی عمیق وخالصانه به اطرافیان وهمچنین همنوعان خود دارند و
درقبال آنچه که برای دیگران انجام میدهند چه در قالب
پندی باشد یا کاری وعملی که بی شک از روی خیرخواهی ست ,هیچ چشمداشتی نیز ندارند.
نسیم آرزو:
___________________:
ای نسیم دلنواز آرزو
باز بامن قصه ای دیگر بگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور امید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من از روزگار
گو سرشکی کز جفا زاری شده
پای گلرزار وفا جاری شده
گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که ساز ان نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها بدون همدمی
ای نسیم دلنواز ارزو
با خدایم قصه ی مارا بگو
گو که چشم انتظار من توئی
ددر شب راز ونیاز من توئی
از تو میخواهم مرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من در باورم
همرهم باش ای پناه ویاورم
همرهم باش ای پناه ویاورم
۵ آذر ماه ۱۳۸۳
فــرزانه شـــیدا
صرفنظر ازاین موارد که ذکر شد مهمترین بخش
که میشود گفت مجزا کننده این افراد از دیگران است
انچه که دانایان ریش سفید را ازدیگر مردمان
جدا می سازد
این است که تجربه ودانائی آنان این را نیز به ایشان
آموخته است که هیچگاه بدون درخواست در زندگی وکاردیگران دخالت نکنند
ودرصورت تقاضا ی شما نیز هیچوقت دریغ وچشم داشتی نیز نخواهی کرد
ودرعین حال تجربیات ایشان در آن حد به آنان آموخته است
که بدانند به انسانی که پند نمی پذیرد اصرار نورزند
وهرگز نیز در آنچهرا که در ذهن واندیشه دارند
باوجود اطمینان واعتماد به
آن بازهم هرگز برای انجام آن یا حرف شنوی شما
اصرار نخواهند ورزید
ساده تر اگر بخواهیم بگوئیم دانایان ریش سفید شخص
متقابل خود را نیز به خوبی میشناسند
وهرگز نیز درانجام خواسته ها یا حتی پند خود به اجبار
واصرار دست نمیزنند وآنچه را که در اندیشه دارندنیز به کسی تحمیل نمی کنند
* وقتی دری را بروی خود بستی انتظار ورود کسی را نیز نمیتوان داشت
حتی اگر " امید" باشد...در های امید را گشایشی باید!!!
ف.شیدا جمعه 24 فروردين1386
وحتی توقع این را نیز ندارند که درصورت دادن پندی ،دیگران بی چون وچرا
آنرا بپذیرند . چرا که ریش سفی ددانا هرگز ازاعتماد وایمان وارج واعتباری که در
نزد دیگران دارد
در هیچ شرایطی سواستفاده نخواهد کردو آنچه واضح است این است
افرادی با تجربیات آنان عین اینکه درانسان شناسی خوب ومجرب هستند
بلکه هرگز ارزش واعتبار شخصیتی خود را بی دلیل زیر سوال نمی برند
وایمان واعتقاد وباور دیگران را نیز نسبت بخود بگونه ای پاس میدارند که
براستی آنان را در خور مقامی می کند که همواره شان وارزش واعتبار خود را حفظ نمایند
● ● ●
شخصیت ریش سفیدان شخصیتی آرام، فکور ومهربان است که در عین اینکه
قیافه ای اندیشمندانه وپخته را دارند
اما در متانت طبع وزیبائی کلام در ارامش وبه ارامیسخن میگویند وحتی صدای آنان
در قلب دیگران تولیدارامش واسودگی خاطر میکند
او هرگز باعث دلشکستگی اطرافیان خود نمیشودوتمامی" هم وغم " ا
و در زندگی این است
که تا آنجا که میتواند درخدمت مردم واطرافیان بوده ووبااینکه در دنیائی زندگی میکند
که تنوع ادمیان واخلاقیات بسیار متنوع استاما همیشه میداند با چه کسی
چگونه صحبت کند
یا حتی با کسی اصلا همکلام نشود تا زمانی که شخص مذکور خود بخواه
د وباز زمانی حاضر به یاری او
میشود که این تقاضا از طرف او صورت گیرد
تندی اخلاق یا بدزبانی هرگز در ریش سفیدان
بگونه ای نیست که عمدا راضی به رنجاندن وآزار کسی باشند
وزمانی که در موقعیتی جدی قرار میگیرند
بطور کامل بر اوضاع تسلط دارند وبااینکه خشم
وترس وشادی ودیگر احساسات انسانی درهمگان وجود دارد وخوداین
نماینده انسان بودن ماستاما آنچه که باعث میشود ریش سفید
جدا از منو شما باشد صبر عمیق با دور اندیشی
وثبات در نوع رفتاری ستیعنی شما کمتر خواهید دید که اینان افرادی متغیر باشند
که هر لحظهدر چهره واحساسی نو تغییر شکل میدهندودرست درهمین موارد است که
درزمانی که منو شما ممکن است بدلیلی اشفته وپریشان باشی مویا درخشم واندوه فرو رویم
ریش سفیدان قادرند درکمال آرامش با چنین احساساتی
کنار آمده وبر ان قالب شوند وبزرگواری آنان
تا بدین حد است که حتی براحتی
خطاهای دیگران را می بخشند وبه سهولت نیز فراموش کرده
ومجدد نیز حاضرند تمام راه رفته را بیاری شما باشما همپا وهمراه شوند
تا شما بتوانید به نتیجه ای که در نظر دارید دست یابید
میشود گفت یاورانی هستند که
چون فرشته ای محافظ در کمال ارامش ومهربانی
باشما کنار خواهند آمد
* تبار بی ریش سفید ، همچون خانه بی سقف است . ارد بزرگ
● ● ●
درواقع ایشان ،استادان ومعلمینی هستند که شما در هیچ بخش از
کلاس بودن وهمنشین شدن با انان احساس حقارت نمیکنید ودر مقابل ابهت
جلال وشخصیت محترم او بی انکه قدرتی بر پان داشته باشید
سر فرو اورده وخود را موظف باین می بینید که در مقابل او سر تعظیم از روی احترام پائین
اورده وباو وشخصیت والا ی او ارج بگذارید وجالبتر وزیباتر از ان
اینکه او برای بدست اوردن چنین مقامی تلاشی نیز نمیکند
بلکه متانت وسنگینی وشخصیت بارز او
آنقدر گیرنده وجاذب است
که شما چون بُراده هائی جذب وجود وحضورآهن ربائی
این افراد میشوید وعاشقانه بر او وحرمت او
عشق میورزید وکلام اورا چون بهترین وآرام بخش ترین
موهبت زندگی با جان ودل میپذیرید
● ● ●
چراکه خیرخواهی ومحبت عاطفی این افراد
انقدر واضح ونمایان است که شما حتی بدون اظهار او میدانید که او
شما را با دیده ی محبت مینگردودرخیرخواهی ومحبت کامل،
حاضر به انجام هرچه که برای صلاح خویش بخواهید برای شما هست
* بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ
و درصورتی که این خواسته و تقاضا منطقی وجهت سود وخوشبختی شما باشد
آنگاه خود نیز حاضرند جدا از پندهائی که رایگاندراختیار شما قرار میدهند
در راه این رفتن وبه مقصد رسیدنهمراه وهمپای شما باشند
اینان افرادی هستند که افریده شده اند که عشق بوزند وعاشقانه
از دیدگاه مردمی دراحترامی خاص وباارزشمورد محبت وعشق ولطف شما قرار گیرند
گوئی که خداوند با افرینش چنین بزرگانی
حرمت ایشان را نیز به همراهی اینان به زمین فرستاده باشدتا هرگز براحتی
دردستان بدخواهی های زمینیخوار وذلیل نگردند وچونکه چنین شد
وبه ظلمی وبدخواهی وحسادت کسیاگر حرمت این افراد شکسته گردد
نه تنها بزودیوبراحتی آنرا باز پس خواهند گرفت بلکه آن کسی
که چنین انسانی را خوار نماید
درنگاه تمامی انانی که شاهد بوده اند خوار گشته وحرمت واعتبار خویش
را زکف خواهند داد چراکه آنچه روشن واشکار است این استکه هیچ ریش سفید دانائی
به بیهودگی وبی سببچنین لقبی را بدست نیاورده است که بسهولت
توان گرفتن این مقام در دستان دیگری قرار گیرد ومسلما آنقدر اعتباررفتاری
وعمل کرد های مهم وارزشمندی درزندگی خود ودیگران داشته است
که کسی قادر براین نباشد که اورا بی حرمت وخوار کند
ویا دراین موقعیت انداخته وهمچنان نگاه دارد
ودرنهایت شخص بدخواه است کهخوار دنیا ومردم میشود
* از آه و نفرین بزرگان و ریش سفیدان هر ایلی باید ترسید . ارد بزرگ
ریش سفیدا ن اینگونه اند که برخلاف بیشترین قشر جوامع در هر سرزمینی
به همنوع خود توجه داشته وحتی شاید برای صلاح
وبه نیت کمک رسانی
ضرر وزیان خود را نیز به جان بخرند
اما از یاری رساندن به آنکه نیازمند اوست چه مادی چه معنوی
دریغ نخواهد ورزید وبااینکه روزگار امروز
بسیاری از دلها را سخت ونامهربان نموده است
اما شما کمتر انسان تحصیل کرده بزرگ دانا باتجربه
وخردمندی را می بینید که تنهاوفقط به فقط بخود اندیشه کند
حتی اینرا به جرات میتوانم بگویم
که پیرمرد سالخورده ای در یک روستا
که شاید سواد خواندن ونوشتن او
درحد کتب مکتب خانه ای در کودکی ونوجوانی بوده است
در طی سالهای عمر خواندن ودیدن وشنیدن
وبدست اوردن تجربیات زندگی در طی گذر عمر خود گاه
انقدر عاقل تر ودانا تر ازیک فرد تحصیل کرده ی شهری ست
که تفاوت ایندورا حتی نمیشود باور کرد وعلت را نیز
خدمت شما عرض خواهم کرد
که صدالبته براساس تجارب شخصی خود من بوده است
بااین توصیف که من سفرهای زیادی در کشورهای بزرگ
دنیا داشته ام
واگرچه بیشتر جنبه سفر در تعطیلاتی گاه یکی دوهفته ای
وگاه ماهانه بوده است
اما صرفنظر از مدت وزمان اینکه چقدر فرصت اشنائی با
ایده ها و افکار مردم مختلف جهان را داشته ام
این مطلب نیز صحت دارد که در مکان اقامت خود روزانه
ودرطی سالهاازکشورهای مختلف دنیا
افرادی را در محل زندگی دانشگاه وکار در اطراف وپیرامون خود داشته ام
که از لحاظ کشور/ دین/ فرهنگ /وسنت تفاوتی بسزا با یک ایرانی را
دارا بوده وهستند
وفقط در دانشگاهی که تحصیل کرده ام ومتعلق
به فرانسویان بوده وهست و دانشکده ای به نمایندگی از دانشگاه اصلی
ازسوی فرانسه درنروژ میباشد
که مدرک آن مدرکی بین اللملی است
،اما دراین محیط که خود محیطی خارجی درمحیطی خارجی دیگر است هم،
باز از اکثر نقاط دنیا ، انواع انسانها را در میان
استادان ودانشجویان واستادان موقت ودانشجویان داشتیم
*( که استادان موقت *)* یعنی کسانی که برای دوره ای کوتاه مدت مثل
یک هفتهتا یک ماه از کشور دیگری جهت تدریس رشته ای خاص( مانند
آشنا نمودن دانشجویان با اقتصاد درزمینه رشته ی تحصیلی *)
می آمدند وگه گاه کلاسهائی یکی دوهفته ای نیز داشتیم
که از دیگر مدارس سراسر اروپا عده ای برای اجرای
مراسم پایان تحصیلی سال آخر بعنوان (ژوری یا هیئت مدیریه *)
می آ مدند
تا با همفکری دسته جمعی و رای وتصمیمی همگانی
یک دانشجو
مدرک آخرین سال تحصیلی خود را طی مراسمی مربوط به رشته ی خود
،دریافت دارد...
اما در کل لپ کلام این است که درهمین دانشکده نیز
هماهنگی وهمکاری وهمچنین ارج نهادن به مقام ریش سفیدانی
که دراین رشته واینشغل واین مدرک تحصیل کرده وعمری سر کرده
وتجارب بسیار داشته انداز تمامی کل اروپا وامریکا استفاده میشد
تا دانشجوئی که ازاین دانشکده، بیرون میآید
از نظر بین اللملی، لیاقت دریافت آن را داشته باشد ونظر تک تک افراد
هیئت مدیر به نسبت آرا ، مد نظر قرار میگرفت تا کسی با چه نمره وبه چه
درجه ای ازاین دانشکده بیرون آمده وحتی بهترین ها توسط همین استادان
در محل کاری استخدام میشدند خواه در داخل کشور خواه در کشور استاد مذکور
همان رشته وهمان کشور!
واین مطلب خود نماینده این است که( فرد باتجربه ای باشد *)
حال میخواهد این تجربه عملی باشد یا حرفه ای،بهرشکل
درنگاه تمام جوامع دنیا ارزش وارجی را داراست که حتی
برای اتخاذ یک مدرک بین اللمللی از کشورهای دیگر
بخاطر دانشجویان آن سال تحصیلی بهموقع وسر زمان معین
در دانشکده حاضر میشدند
برای من ( بود ن وحضور داشتن ) درمیان مردمی هم تحصیل کرده هم درجامعه
با طبقات فکری متعدد باعث شده است ،که بسیاری چیزها را دریابم که
نمونه ی آن همین مطلب بوده است که
کهولت وزیادی سن دلیل بر ریش سفید بودن شخصی نمیشود
وحتی میزان سنی نیز میتواند درانسانها بعنوان
انسانی تجربه دیده و دانا بسیار متفاوت باشد
* ریش سفید داراترین به اندیشه است نه به دارایی و اندوخته . ارد بزرگ
و حال اینکه درک انسانها ونتیجه گیری من از آنچه آموخته ام درست یا غلط بوده است ، آنرا دیگر بعهده ی خود شما میگذارم وتنها اکتفا میکنم به اینکه آنچه فکرواحساس کرده ام را در شکلی ساده بیان کنم.
می دانید که هرجامعه ای درکنار دین وادیانی که بان ایمان واعتقاد دارد یک سری سنتهای خاص را نیز دنبال می کند که اینگونه سنت وفرهنگ تنها رفته شده از ماهیت دینی وایمانی واعتقادی فرد نیست بلکه وابسته به نوع نگاه آن جامعه به زندگی وشکل درک وقبول آن کشور درمیان مردم آن ملت را دارد.
* نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . ارد بزرگ
وبا درنظر گرفتن این جمله باارزش ارد بزرگ
می توانم این مثال را بیاورم که بسیاری از موسپیدان جامعه ی ما که بر اثر کهولت سن وبزرگ خانواده بودن همواره طی سنن وفرهنگ ما مورد احترام یکایک افراد خانه وخانواده ومحله و... هستند ، بیش ازاینکه از تجارب زندگی خودوبخصوص تجارب مثبت زندگی خود برای دیگران مدد بگیرندغرور سنی خود را پیشقدم دانسته وگا ه حتی بدوندادن دلیلی منطقی ویا داشتن یک دلیل قانع کننده تنها براثر نیاز باینکه میخواهند وفکر میکنند
باید حرمت آنان نگه داشته شوداز موقعیت خود سواستفاده کرده
ودیگران را مجبور به انجام کارهائی مینمایند که شاید درست وبرحق نباشد.
مطلب را با مثال ساده ای شروع میکنم مثلا:
این رسم که موقع ورود ورفتن بدرون خانه ای هزار بار به یکدیگر
تعارف میکنیم
تا بدرون رفته، نشسته ودور هم باشیم یکی ازاین ُسنن
دست وپا گیر وآشناست که توسط آن منوشما * روزانه
باعث آزار یکدیگروتلف کردن وقت هم میشویم وقتی که
هزاربار بفرما گفته ومیکوئیم نه خواهش میکنم شما بفرمائید و
اقا نمیشود شما بزرگترید نه بجان خودم تا شما نروی
من ازجایم تکان نمیخورم و.....
وبه همین روال، بی جهت کلی هم وقت یکدیگر را سر فقط داخل شدن به محلی که بخواهی نخواهی باید وارد شویم، می گیریم وچنین رسمی درکمتر جای دنیا وجود دارد!واصلا معنا هم نمیدهد وبرای همگان در اروپا کاری عجیب است که از معنای آن سر درنمیاورند.
نه از آن جهت که حرمت بزرگتر نمی شناسند
چراکه به هیچ وجه بدین گونه نیست
وبسیار نیز به خانواده وکسانی که علاقمند هستند سرکشیده
ومدام در مراسم اصلی وسنتی بمانند ایرانیان گرد هم جمع میشوند
من براستی نمیدانم از کجا این تصور در ما شکل گرفته
است ، که اروپائیان ومردم غرب انسانهای بی احساس وسرد هستند
که بواقع اصلا اینگونه نیست شاید آنان غریبه ای را
بدون شناخت مانند ما ایرانی ها بداخل منزل خود راه ندهند
چراکه شناسائی درستی براو ندارنداما باآن کسی که میشناسند بسیار گرم وصمیمی هستند حتی اگر از کشوری دیگر باشد برای من بسیار اتفاق افتاده که(علت راالبته نمیدانم*) ولی بااینکه معمولا درخیابان وکوچه کسی با کسی بدون شناخت قبلی صحبت نمی کنند وبرخلاف مادر ایستگاه اتوبوس وتاکسی و... بی جهت شروع به صحبت با یکدیگر نمی کنند اما برای من روزانه این تقریبامیتوان گفت همیشه اتفاق افتاده است که بی هیچ دلیلی به هرجا میروم بامن شروع به صحبت می کنند بی اینکه مرا بشناسندوگاه حتی میبینید درتمام طول راه چه داخل اتوبوس ومترو باشدیا درمسیری پیاده همچنان باین صحبت ادامه می دهندومن بااینکه هنوز هم علت آنرا نمیدانم.
اما بهرحال طبق تربیت سنتی و ایرانی خود قادرنیستم از آن نگاههای معمول خودشان را بدیگری بیندازم که وقتی بیدلیل با انان بنای صحبت را میگذارند،بطورمشخصی به آن غریبه نگاه میکنند تا شخص متقابل نیز دریابدکه او علاقه ای به ادامه صحبت ندارد !
بقولی تعارف با کسی ندارندچه اشنا چه غریبه ودر کل معتقدند که هیچ دلیلی وجود ندارد که من خودم را معذب ومقید کسی کنم که چه میشناسم چه نه، بی دلیل دارد وقت مرا میگیرد، انهم وقتی که من علاقه ای باینگونه بحث ها ندارم.
ودلیلی هم وجود ندارد که ماایرانیان تا این حد خود را مقید این تعارفات کرده ایم.
بهرحال رسمی که از آن یاد کردم تنها یکی از آن رسوم وفرهنگهای وقت گیر و بیمورد است که بیهوده خود رادرگیر آن کرده ایم ونامش را هم احترام می گذاریم وصد نوع تعارف دیگرکه بهر یک نگاه کنی جز اتلاف وقت ونهادن شخص متقابل دریک فشار و چهارچوب و قالب بی معنا هیچ نیست آنهم در زمانی که این وقت وزمان " هرچند کوتاه داخل شدن به دری را " که میتوان داخل شد ، نشست ، حال کسی دیگر را پرسید وکاری لااقل ارزشمندتر از تعارف بیهوده انجام داد بی دلیل ازخود دیگری گرفته و چنانچه از ان دسته آدمهائی باشیم که بسیار چهارچوب طلب ومقید به اینگونه رفتار ها باشیم انگاه دیگر بلائی میشویم ، به جان اطرافیان!!
که من یکی دونمونه از آنها را درمحدوده ی زندگی ودرطی زندگیم داشته ام
که نه تنها دوستی وآمد وشد بااینگونه افراد بسیار برای دیگری
سخت وطاقت فرسا میشود بلکه دیگر حتی لطف ومنزلت خود را نیز از دست میدهد
چراکه مقید بودن به یک سری رفتارها وحتی باورهائی که ،
درسنت ما و مردم درجامعه ی کوچک خانه وخانواده شکل میگیرد
وبه جامعه ملت ومردم وکشور منتقل میشود
باید، دلیلی داشته باشد یا براستی چیزی ضروری باشد که دلیل انجام آن نیز
منطقی وبراساس موردی ارزشمندی باشد.
اینکه من جلوتراز پدربزرگ خدابیامرزم بپرم داخل در
اگر قرار است حرمت اورا کم کند بهتراست چنین حرمتی اصلا نباشد چراکه حرمت بداخل شدن " بدری نیست " که بر : " احترام واقعی گذاشتن بر سن او تجارب او وعلاقه ایست که من بدینگونه باو نشان میدهم "
کاریست که من حاضر بودم وهستم وخواهم بود که برای بزرگتر ازخود در مقام احترام انجام دهم ومسلما آنکه آنقدر شعورو فهم ودرک وتجربه زندگی را داراست که باو به چشم بزرگتر و ریش سفید نگاه شود انقدر نیز درک بالائی دارد که مقید اینگونه رفتارهای بیهوده ووقتگیر نباشد و حتی با لبخندی ازآن بگذرد وکمترین اهمیتی نیز به اینکه من اول داخل شدم یا او ندهد.
منظور از گفتن این تنها " گفتن از * در * نیست " ! منو شما مسلما بسته به جانمان هم نیست ، اگر دودقیقه هم تحمل کنیم ودیرتر وارد آن درشویم!
....
اما آنقدر درها برای وارد شدن به زندگی هست که " اگر براستی وارد شدن بدری "می بایست اهمیت داشته باشد " آن در باید دری باشدکه ، دخول به آن برای منو تو و دیگران ثمری واثری داشته باشد*")
اینکه نتیجه اش این باشد که پرتغالی پوست بکنم وگپی بزنم و دست از پا درازتر با مغزی انباشته از هزار سخنی که همه باهم نیز می گویند واخرهممعلوم نیست چه کسی با چه کسی حرف می زند و کلا موضوع صحبتهائی متغیر ومتفاوت باشد... و صحبتی که روبروی توبا بغل دستی دست راست تو میزند زمین تا آسمان با دست چپی تو فرق میکند...
...
خدائی هم شنیدن غرغر های روزانه که آقا زندگی سخت شده پرتغال کیلوئی ...همسایه بغلی دختر شوهر داد... شهرداراز در ورودی عمارت چندین طبقه سازمانی رد شدو نیم نگاهی هم بمن انداخت نمیدانم مرا دید یانه....
....
من خود هرچه فکر میکنم، درنهایت اینها بازهم نمیدانم نتیجه چیست
ومن به چه رسیده ام جز یک سرسام مغزی از تنوع صداهای مختلف خروسی و جیغی وخنده های بلند وکوتاه وریز که همه را سرگرمی ودور هم بودن نام گذاشته ایم انهم نه برای یکی دوساعت بلکه برنامه ی یک ناهار یا یک شام یا ناهار وشامی خانه خاله جان وعمو بزرگ که یعنی ساعتهای متمادی نشستن وشنیدن یک مشت حرفهای بی نتیجه و...اما وقتی ازهم جدا می شویم همه سری بادکرده داریم چشمان سرخ وشکمی انباشته از: تروخدا ازاینهم بخورید ... نه نمیشود بخدا باید بخورید من اصلا اینرا فقط برای شما پختم !
(حالا دیگر ترکیدنتان بمن چه.... ،زحمتش را که کشیده ام....!!! *)
و... نمیشود جانم باید بخورید این فقط مخصوص شماست
آخه بخدا چون تو میومدی درست کردم!!
وفردا** کلستروی بالا، قند، فشار خون ، درد در هزار جای بدن....
آنگاه همین اقا وخانم از راه رسیده میگویندکه :
مگر نشنیده ای که از قدیم ندیم گفته اند:
هرچیزی به اندازه اش خوب است!
نه باید خیلی خورد نه کم انسان در زندگی درهمه چیز باید میانه رو باشد!
چه شکم باشد چه راه زندگی!
... بسا عجب که لیوان آبی هم کسی در بیماری دستت نمیدهد
که همان( او *بود که ) اصرار میگرد: جان من بخور مخصوص تو پخته ام!!
...
حال دراین جمع باور کنید آن ریش سفید هم اگر باشد بیشتر ازمن
سرسام گرفته است!!!
وبدبختی اینجاست که این ریش سفید درجامعه فعلی ما درخانه ها
وامکانی همراه بامامیتواند حضورش بیشتر از هرچیز ی دردنیا
مثمر ثمر تر باشد
درزمانی که بغل دستی من از ارایشگاه زنانه وسمت چپی من
از اخرین مدل ماشین غربی حرف میزند ومن درمیان همهمه ی سخن گفتن
همه باهمهیکدفعه باید به دست راستی بگویم:
بعله حق باشماست عجب آرایشگری... وبدست چپی ا م بگویم
بله اقا دنیا داره ، پیشرفت میکند ، اینکه چیزی نیست بزودی همین ماشین
درعصر جدید جای ایستادن پشت چراغ قرمزیا در پشت خط کشی،
روی هوا پشت، خط کشی خواهد ایستاد!...
و شما عابر پیاده روی زمین باشی یا روی هوادیگه خودت تصمیم میگیری
که خواستی رد شو نخواستی نشو!
اوباید قانون را رعایت کند بعله اقا ... یعنی چه دنیا قانون دارد اقاجان!
وکلی (من میدانم ها واینده اصلا برای من مثه کف دست است ..
.و بسیار خوانده ام که....
وبعدهم صحبت سیاسی شروع شودکه اینجا دیگر اوج
بدآوردن هاست!!!
و دروغ چرا آن راهم روی ترازو بگذاریم آنطور که" باید " به هیچ طرف،
سنگینی نمیکندواین میان بارها دید ه ا م ، بارها وبارها که
(( آنکه می بایست دراین لحظه ، این موقع، همین جاحرف میزد))
آرام وساکت به جمع نگاه میکندوشاید تخمه ای را میشکند و
لبخندی نیز بر لب نشانده و
دراین نگاه ** هزاران حرفی ست** که من ارزو داشتم جای همه ی این حرفها بشنوم! ...
ووقتی هم که بحث را بهر بدبختی وسختی ومشکلی که امکان دارد می کشی به سوی اوتا از حضور او وسخنان او بهره مند شوی دوتا دیگر که حوصله این حرفها را ندارند با این جمله که ای بابا این حرفها را ول کنید بگذارید دودقیقه باهم هستیم بگیم وبخندیم مانع ازاین میشوند که بزرگی از بزرگی خویش از انچه ارزش شنیدنش را داردما را محروم بدارد چرا که براستی اونیز این جمع را دراین حد ودراین منطقه از موقعیت فکری نمی بیند که بخواهد برایشان چیزی گفته وترجیح میدهد شنونده باشد وبس
* اندیشه و سخن ریش سفیدان برآیند بردباری ، مردمداری و سرد و گرم چشیدگی روزگار است . ارد بزرگ
وهدف ازاینهمه درازگوئی دقیقا این نکته است که: تفاوت سنتها درهمینجا آنقدر قابل لمس است که باید قبول کرد سنت بد داریم وسنت خوب و نمی شود گفت سنت وفرهنگ جامعه ای چون متعلق به آن کشور است همیشه خوب وبجاست کمااینکه در برنامه مدارس امریکا واروپا رفتن ولدین به مدرسه برای روز خانه ومعلم یا والدین ومدرسه که درایران چهار میزی وصندلی ست وچند معم ووالدینی که یا می ایند یا خواهند آمد یا یک روز بالاخره به این اهمیت میدهند که ببینند درمدرسه چه میگذرد چه باید بگذرد و برنامه چیستدر کسالت یک مشت حرفهای جاری کتبی خانه میشود وخداحافظ شما.... ودراین سوی ابها من مادر می بایست کیکی یاخود بپزم یا خریداری کنم همراه با فلاکسی قهوه یا چای هرچه دلم میخواهد یا اب میوه و بر م به جمعی در سالنی بزرگ تناتر مدرسه با دیگر والدین یا بچه ها حال یا برای دیدن اینکه فرزندم قرار اینگونه است که فلان درس را برای کلاس ومدرسه کنفرانس بدهد یا مدیر ومعلمی قرار است طی دوساعت برایمان از برنامه آتی مدرسه بگوید و همچنین روزهای تعطیل وروزهای سفر یا گردش دانش اموزی یاکمپ وغیره که معمولا تلاش میشود بیش از یکساعت خیلی باشد یکساعت ونیم بیشتر وقت مردم ازسر کار امده را درعصر آنروز نگیرند وپس از پایان بحث وگفتن برنامه های کلاسی والدین بدورهم با معلم ومدیر دورهمنشسته و پس از اجرای برنامه اصلی همه از چای وقهوه ونوشیدنی وکیکهای متنوع یکدیگر استفاده کرده وگپی نیز میزنیم نه مزاحم استراحت منزل دیگری شده وخانه اش را بهم میریزیم نه وقت بعد از یکروز کار چه در بیرون چه در خانه یکدیگر را تلف می کنیم نه درنهایت سالن را بحال خود رها کرده میرویم بلکه همگی با کمک یکدیگر پس از پایان مراسم صندلی ها را جمع کرده کیک وبشقابهای یکبار مصرف را بدور ریخته ومابقی انچه اورده ایم را باز میگردانیم هم کاری انجام دادهایم هم همهی همسایه های ان محل را یکجا دیده ایم (چون هر منطقهای مانند هرشهرک برای خود یک دبستان/و یک مدرسه راهنمائی دارد که شاگردان دوراز محل سکونت خود نباشند وبراحتی وبدور از خطر و ترافیک و به علت گرم وسرد بودن هوا ناچار به طی مسیر طولانی نباشند وپیاده قادر باشند به مدرسه برسند و چه کودکان چه والدین به خانه ومدرسه دسترسی راحت داشته باشند*) وبا همه ی این تفاضیل دراینروز از بچه خود هم بیخبر نمانده ایم و همه وهمه در دوساعت بدون مزاحمت یا ازار برای کسی انجام شد وحال چرا بحث را باین کشیدم برای انکه بگویم اینان چه تفاوتی با دیگر ممالک دارند جز اینکه به نظرات پیشنهادات هم بزرگان وریش سفیدان خود برای برنامه ریزی درزمینه های کوچک وبزرگ درخانه خانواده جامعه وکشور اهمیت میدهند
_______________________
* گِره های که به هزار نامه دادگستری باز نمی شود ، به یک نگاه و یا ندای ریش سفیدی گشاده می گردد . ارد بزرگ
******
ودرعین حال پیشنهاد تک تک افراد وتو جه به نیاز فردی هرکس را نیز مد نظر گرفته من بعنوان یک مادر یا کی از والدین میتوانم درجمع روز مدرسه نظر بدهم که برای مثال بهتر نیست روز گردش علمی بجای دوشنبه پنجشنبه باشد و تمامی افراد دراین مورد نظر داده کل آرا مورد قبول جمع قرار می گیرد و آنگاه که هریک از والدین مایل باشد میتواند برای کمک چه در برنامه های داخل مدرسه چه گردشهای علمی کلاسی چه حتی پیک نیک های وتفریحاتی که مدرسه برای بچه ها به نسبت موقعیت اب وهوا میگذارد شرکت وبا آنان همراهی کرده ونوبتی دربرنامه های مختلف فعالیتی بعنوان والدین را بعهده بگیرد که فشار مستقیم بر گرده یک مسئول مدرسه مثل مدیر ومعلم نباشد
با اینوصف متوجه میشویم که چگونه میشود هم اجتماعی بود
وهم بدون اتلاف وقت به انجام کارهائی رسید که انجام آن ضروری وحائز اهمیت است
کاش یاد میگرفتیم محبتمان بدیگران اجباری نباشد
،زیادی نباشد، مزاحمت آور نباشد وکسی را که دوست میداریم از
روی دوست داشتن آزار ندهیم نه لااقل به این شکل که تمامی مدت
با توقعات خود ازاو (که دوستش داریم )منتظر ومتوقع باشیم که همیشه برای
ما درهمه وقت حاضر وآماده باشد وهرچه دردست دارند زمین گذاشته
به ما بپیوندند چونکه ما از آنان درخواست کرده ایم !
که این نه محبت است نه دوستی بلکه کمال خودخواهی وخود بینی شخص
درمقابل آنان است که دوستش دارند!...
ودر عین حال کاش یاد میگرفتیم از دوست داشتن دیگران
هم سواستفاده نکنیم
واگر کسی دل خود را باما تقسیم کردبطور مداوم از اوخواهان
این موضوع نباشیم که درخوب وبد اعمال او،اورا به هرآنگونه که هست
بی چون وچرا بپذیریم بواقع دوست خوب وآن کسی که
براستی دوستما ن دارد دردرون دل هرگز نمیتواند ومایل نیست
همپای اشتباه ما گام بردارد وبر خطای ما ازروی دوستی
مهر تائید بزند که این دوستی نیست ، بلکه دشمنی ست !
ونمی تواند نیز همواره حتی وقتی درست نیست همپای ما باشد
ویا مشوق خطاها ی ما کسی که مارا دوست میدارد یا به ما اهمیت میدهد
معمولامایل نیست باعث رنجش ما باشد وهرگز خواستار این نیست
که مهر خودرا ازاو دریغ کنیم وشاید حتی برحسب علاقه ای که بما دارد
بما درخواسته های حق وناحق ما نه نگوید!
اما ما هرگز نمی بایست اورادر چنین مخمصه ای قرار دهیم
مخمصه هائی چون به جای من دروغ بگو که مرا حمایت
کرده باشی ،پیش فلانی ، چنین وچنان نگو یا اینرا بگو آنرا نگو
اگر خواستی بگوئی این شکلی بگو تا من ضایع نشوم
وحرف من هم مصداق درست پیدا کند وفلانی بداند اگر چیزی میگویم
این تنها من نیستم
که اینگونه فکر میکند بلکه (همه همینطور فکر میکنند *)
واوست(یعنی شخص ثالث در زندگی او*)
که اشتباه میکند وبدین شکل بخواهیم بخاطرعلاقهای که بدین شخص داریم
چیزی بگوئیم که حتی خود با آن مخالفیم!
وامثال این...
ویا مدام از دیگری بخواهیم چون با ماست درست عین خودما باشد
ومثل ما رفتار کند مثل ما بپورشد یا حرف بزند یا حتی فکر کند!
بگذارید هرکس خودش باشد همان که هست
وهیچ اصراری نیست کسی را دوست بداریم که تفاوتی بزرگی
باخود ما دارد یا لااقل اگر همچنان دوستش داریم نه اورا متعهد
ومجبور به این کنیم که چیزی غیر واقعیت فکری واندیشه خود باشد
نه خود را برای او تغییر دهیم بلکه برایداشتن او لااقل کمتر بااو
باشیم تا از دوستی اوهم محروم نگردیم وباعث رنجش یا ناراحتی اونیز نباشیم!
بواقع این محال ممکن است کسی بتواند بطور مداوم نقش ترا بازی کند و برای تائید تو مدام پشت تو مانده جز آن بگوید جز آن فکر کند جز آن رفتار کند که بواقع خلاف شخصیت اوست واصل مغایر با اندیشه های اوست! متاسفانه این نیز بسیار دیده میشود که ما ازدوست صمیمی یا نزدیکان صمیمی خودچنین توقعاتی را داریم که مداوم همه گونه ودرهمه ی شرایط تائید کننده ما وحامی . پشت ما باشند و چنانچه همه ی انچه را اما میخواهیم انجام ندهندازاو می رنجیم واین دقیقا همان رفتاریست که می بایست از آن حذر کنیم اگر براستی مایل هستیم کسی یار صمیمی ما باشد می بایست او را به همانگونه که هست بپذیریم واز عقاید وافکار او اگر هم مخالف فکر واندیشه ورفتار ماست خرده نگیریم چیزی مسلم است منو شما یا میتوانیم باکسی دوست باشیم یا نمیتوانیم اگر تفاوتها آنقدر وسیع باشد که این دوستی ها آزاردهنده باشند شاید بهتر است بدنبال دوست دیگری بگردیم که بتوانیم لااقل در زمینه های بااون توافق اخلاقی حاصل کنیم یا نه انقدر متفاوت نباشد که بودن بااو رنج وعذاب ما باشد ومدام خودرا معذب او، و معذب توقعات وخواسته هایش بدانیم دربسیاری مواردچنین میشود و...چون بدلایل متفاوت وغیر عمدی کسی از دوستان وعزیزان مورد علاقه ی ما نتوانست ونخواست، نشد یا برایش مقدور نبود , که اینگونه باشد اینگونه رفتار کنداینگونه خود را با ما تطبیق دهددرنهایت ازاو برنجیم اورا ترک یا طرد کنیم معمولا منطقی آن این است که چنانچه مشکلی بااو داریم آن مطلب ویا مطالب را بااو درمیان بگذاریم وبگوئیم چرا وبه چه دلیل باتو توافق اخلاقی ندارم اما درهر شکل اگر اوهم ازااینکه شما حاضر نیستید خود را بخاطر او تغییر دهید یا اینکه حاضر نیست کمی درخود تغییراتی برای اینکه دوستی ادامه داشته باشد بدهد بدانید این دوستی بهتر است درجائی خاتمه یابد تا اینکه آزار روح ما شود ریش سفیدان اما چنین محسناتی را دارا هستند
که همواره درهمه حال اقدر دانا وبا تجربه هستند که مراعات دیگران را کردهودر عین حال از معذب کردن دیگران بخاطر حرمت خویش پرهیز کرده وز حرمت خویش نکاهند و هرگز از احترام خودسواستفاده نکنند
*******
این دقیقا همان احساسی ست که ما درخانه وخانواده وفامیل وهمسایه آنقدر ادامه میدهیم تا روابط محو ومحو وسرانجام قطع میشود.
در همینجا فرگرد ریش سفید را نیز بپایان میبرم بااین امید که هریک ازما توان این را داشته باشیم که درجایگاهی که هستیم اگر نه بزرگترین نه بهترین نه خوبترین بلکه فقط خوب باشیم همین کافی ست !!!
وما نیازمند این هستیم که هریک خود برای خود ودیگران حضور داشته باشیم اماده باشیم وبموقع باشیم ولازمه ی این " بودن " آن است که بگونه ای رفتار کنیم و بادیگران رفتاری داشته باشیم که هرگز کسی درحضور ودرکنارما احساس خفقان یا خستگی یا هرنوع احساس کسات و بدی را نداشته باشد، بلکه از بودن درکنارما براستی وبه معنای واقعی کلمه : شاد ودر آرامش باشد.واز لحظات بودن باما شعف ولذتی احساس کند وبراستی دراین ساعات خستگی از تن او به بیرون برود و شادمان ازخانه وازکنارما راهی شود.
بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ
_____________گوشه های خیال
سر میزنم به گوشه های خیال
انجا کسی مرا محکوم نمیکند
آنجا هیچ پرنده ای قفس نمیشناسد
هیچی گلی پژمرده نمیگردد
عشقی نمیمرد
هجرانی نیست
میشود به بی نهایت آرزو رسید
هرگز... وجود ندارد
ناممکن ها... ممکن است
و دل غمگین نمیشود
نمی شکند... محزون نمیگردد
آه نمیکشد
کاش زندگی پر بود
از گوشه های خیال
وگوشه گوشه های دل پر بود از آرامش خیال
دوم اردیبهشت 1386
فرزانه شیدا
______________________________________________
ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند .
و خاندان بدون ریش سفید ، گذشته ای کم رنگ دارند و آیین های به جای مانده ،
به هزار گونه ، تفسیر می شود* ارد بزرگ
پایان فرگرد ریش سفید
** به قلم: فرزانه شیدا**
Farzaneh Sheida fsheida- f.sheida
منبع :
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3.htm#16
بخشی از بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتخابات*
- فرگرد انتخابات
دراین بخش به بررسی افکار اُرد بزرگ در باره *فرگرد انتخابات* خواهیم پرداخت در جهان امروز همانگونه که می دانید چه کشور پادشاهی باشد چه جمهوری هر ۴سال یکبار انتخاباتی جهت انتخاب رئیس جمهور یا نخست وزیر( در کشور پادشاهی *) بدین شکل که نخست وزیر وقت، زیر نظر پادشاه حکومت ان کشور را اداره می کند*)،صورت می گیرد که در طی آن تعدادی به نمایندگی در این انتخابات :" کاندیدا " شده و خود را بعنوان نماینده درانتخابات معرفی می کنند و مردم نیز از طریق رسانه ها وبا تبلیغات رسانه ای و حزبی آن" کاندیدا یا نماینده"بااو وشرایط وتحصیلات و عقاید سیاسی /اجتماعی /فرهنگی... او آشنا می شوند
ومسلم است که تنها کسانی میتوانند دراین انتخابات تقاضای نمایندگی نمایند که شرایط لازم برای اداره کشور در زمینه های مختلف سیاسی را دارا باشند و بر طبق قانون اساسی همان کشور و همچنین بر اساس دموکراسی ، این انتخاب صورت می گیرد.
و این مطلب کاملا مشخص است که مردم دردرجه ی اول ، زمانی که در انتخاباتی شرکت می کنند جز نیک بختی وصلاح خود وجامعه ی خود به چیز دیگری اندیشه نمی کند. در کل همانگونه که در" فرگرد فرمانروا " نیز اشاره شد
انتخاب یک فرد بعنوان سردمدار ورئیس جمهور و نخست وزیر نه تنها در سرنوشت دولت وملت آن کشور سهمی به سزا را بازی می کند بلکه دیگر کشورهای جهان نیز گام به گام مراحل کاندیداتوری (نمایندگی ) تا انجام انتخابات ومنتخب شدن یک فرد را دنبال میکنند وتفاوتی نمی کند
که آن کشور از کدامین قاره دنیا یا تا چه حدودی کشور مذکور فقیر یا داراست ویا چگونه درامر کشوری , کشور خود را اداره می نماید.
چرا که برای مثال اگر این کشور درمیان جنگلهای آمازون نیز قرار داشته باشد وهمچنان درآن آدمخواری نیز رواج داشته باشد آنگاه دیگرکشورهای دنیا، بی خبر نمانند که چند دیگ دیزی آدم روزانه بار گذاشته شده است تاسرشماری جهانی در آمارگیری سالیانه ودرتاریخ اشتباه نشود!!! ودرعین حال از چگونگی وضع دیگر کشورها بی خبر نمانند.!
(البته این مثال تنها جنبه مزاح داشته وهدف از آن جلوگیری از خمیازه های شما در طی خواندن این مطالب بود و گرنه درکل مردم آدمخوار از انتخابات چیزی نمی دانند! ما هم از آنها ومزه دیزی های آنان بی خبریم !)
... بهر شکل ، اثر انتخاب یک فرد در یک جامعه بر دیگر جوامع وملل دنیا ،تاثیر گذار خواهد بود وبمانند همان زنجیره غذائی را می ماند که در" فرگرد فرمانروا" بر آن اشاره شد بدین معنی که زنجیره ی " اعمال سیاسی -اجتماعی و همچنین نگاهداری و رسیدگی کشوری / قانونی / دولتی هر رئیس جمهور وقت یا نخست وزیر نیز در کلِ ماهیت جهانی اثری به سزا دارد
انتخابات و منتخب شدن ریاست جمهوری و یا نخست وزیر در هر کشوری سرنوشت ساز کشور ملت و حتی دیگر کشورهای دنیاست .
-انتخابات مکان شعبده بازی دیوان سالاران نیست ! . ارد بزرگ*
از اینرو نه تنها دست مردم می بایست درانتخاب آزاد باز گذاشته شود بلکه انتخابات می بایست " صددرصد آگاهانه" صورت گرفته شود و مردم با شناسائی کامل " نماینده وکاندیدا " ی خود ، اقدام به انجام اینکار کنند چرا که هر آنچه پس از انتخابات انجام شود وبدست هر رئیس جمهور و نخست وزیری که باشد،" نتیجه ی این و آن انتخاب"" درروال زندگی مردم در کشور ودر دنیا نیز،به مرور زمان مشاهده خواهد شد. و اگر نماینده ای به راستی وطن پرست، و خواهان صلاح جامعه ی خود باشد ، تنها زمانی اقدام به تقاضای نمایندگی میکند که اطمینان کامل داشته باشد که قادر به گرداندن چرخه ی سیاسی یک کشور هست و صلاحیت لازم در این امور را نیز دارد. و لذا خود نیز می بایست اولین کسی باشد که خواهان انتخابات آزاد است چراکه چنانچه یک نماینده خود با آزادی انتخابات "مخالف "باشد خود نیزنماینده این خواهد بود در هیچ زمینه ای نیز آزادی در آن کشور برقرار نخواهد بود . چون در " ساده ترین شکل آزادی " (مخالفت ) خویش را نشان داده است ودرنتیجه صلاحیت لازم جهت کاندیدائی یا حتی انتخاب شدن بعنوان سردمدار یک کشور را ندارد. بسیار دیده ایم که درانتخاب ریاست جمهوری در آمریکا پیش یا پس از آن افرادی چون "کارتر" چگونه پرونده فساد آنان بارها وبارها باز وگشوده شد است وتا زمانی که بر این مقام بوده ا ند آنرا ,هرچه که بود, انکار نموده وپس از اینکه دوره انتخاباتی ۴ ساله ی آنان به پایان رسید اعتراف به خطاهای خود نمودند ! یادربرنامه های تلوزیونیوزرای دیگر .وهمکاران ونزدیکان او به افشاگری واقعیتها دست زده اند. یکی از این نمونه ها رابطه او با زن جوانی بود که شکایت کرده و حتی همسر کارترخانم کارتر نیز در طرفداری از او در رسانا ها اعلام کرد که اعتماد کامل به همسر خود دارد وبعد از گذشت دوره ی ریاست جمهوری او وپس از سالها که خبرنگاران ومنتقدان سیاسی بطور مداوم این پرونده را می گشودند ،سرانجام اعتراف به خطای خود نموده واقرار کرد که چنین چیزی بوده است وشکایت خانم مورد نظر بر اساس حقیقت انجام شده است. در واقع میشود گفت که درخفا ودر پشت صحنه همچنان وهمواره سیاستمداران بزرگ دنیا چون فرمانروایان پیشین همچنان در زمان قدرت خود " اما بانوعی امروزی تر "به همان اعمال گذشته ادامه می دهند. وتاسف دراین است که انسان با " بدست آوردن قدرت " معمولا تغییر شخصیت داده و براحتی اسیر وسوسه های " قدرت " میگردد. و کمتر کسی در طی قرون برجا مانده که در پشت نقاب خیرخواهی های بظاهر ملی خود, براستی حتی اگردر گذشته نیز انسان خوبی بود همچنان قلب انسانی ومعرفت فضیلتی خود را بعنوان یک انسان درستکارحفظ نماید واینگونه "خود باختن "ها متاسفانه تا بدانجا میرسد که طعم قدرت ازهمه چیز دردنیا نیز شیرین تر می نماید !... و گذشتن از این لذت براحتی بر همگان مقدور نیست. ودراین میان آنان که همچنان درستی وپاکدامنی وصداقت ووطن پرستی واحساس ملیو خوب خود به کشور ومملکت و ملت حفط می نماید هرگز دلیلی بر این نمی بیند که مشکلی با افشا شدن وبیرون آمدن حقایق زندگی سیاسی /اجتماعی خود در دوره ی انتخابات یا پس از آن داشته باشد وبا خیال راحت ووجدان آسوده از معرفی خود وسرگذشت واعمالنامنه ی زندگی خود افتخار نیز کرده وخوشحال نیز خواهند شد. کمااینکه در ضرب المثلی از قدیم گفته اند:
" طلا که پاک است چه منتش به خاک است "!
وآنکه بر خود شک ندارد واهمه ا ی نیز نخواهد داشت که درطی جریانات سیاسی دوره انتخاباتی
" آنچه هست وآنکه هست "
برای اطلاع عموم در دسترس همگان قرار گیرد. زیرا که معمولا در طی دوره ی پیش از شروع انتخابات تمامی شجرنامه ی اعمال وزندگینامه فرد را جستجو می کنند تا بهترین اگاهی را برای انتخاب بهترین نماینده در اختیار مردم قرار دهند ، در نتیجه نماینده موظف است تمامی آنچه را که در زندگی او اعم از اعمال واخلاقیات وتحصیلات که براو گذشته یا انجام داده است
بدون کم وکاستی در اختیار یک انتخابات آزاد قرار داده واجازه خواهد داد که مردم اورا دقیقا باتمامی افکار واندیشه ها واعمال سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی و.... او بشناسند تا بهتر بتوانند کاندیدای محبوب خود را انتخاب نمایند
*امروزه ، انتخابات آزاد تنها راهکار ادامه زندگی سیاسی فرمانروایان است . ارد بزرگ
درعین حال درتمامی کشورهای جهان این امری عادیست که حزب های مختلفی بانامهای راستی /چپی /کارگر ودیگر نامها وحزبها ... در انتخاباتی آزاد شرکت کنند که در اروپا این" احزاب" را "پارتی "های سیاسی میخوانند که درمجلس وقت کشوری خود و درهر کشور ,ازهمه ی این گروهک ها نیز تعدادی حضور دارند.
و درصورت انتخاب شدن هر یک ازاینها دیگر حزبها نیز دریک قانون دموکراسی که جز اساس نامه قانون آن کشور است" نمایندگانی"نیز در مجلس آن کشور به طرفداری از حزب خود ومردمان موافق باخود ,در مجلس و در آینده ی سیاسی آن کشور حضور خواهند داشت.
* انتخابات نیاز به هنجاری خردمندانه دارد خردی که باور همه نخبگان آزاد اندیش کشور باشد . ارد بزرگ
تنها در این میان مثلا زمانی که یک حزب انتخاب میشود ( که خود نامی برا آن می گذارم تا در سخن , آزادی گفتار بهتر وبیشتری داشته باشم*)... :
برای مثال اگر سه حزب داشته باشیم با نامهای
۱/حزب سنجاقک
۲/حزب پروانه
و ۳/حزب گنجشک
حال اگر حزب پروانه در این انتخابات به تعداد رای مردمی انتخاب شد
آنگا ه از حزب سنجاقک و گنجشک
نیز نمایندگانی به نمایندگی از مردم در مجلس ان کشور
انتخاب می شوند
اما حق تقدم وزرای مجلس" پروانه"
بیشتر خواهد بودکه " شاه پروانه ی اصلی"
انتخابات شناخته وانتخاب شده است
تا " برای مثال " حزب پروانه " ده نفر یا اعضای بیشتری را "
در مجلس وقت , معرفی می نماید
دیگر حزبها مثلا هریک ۵ نفر را به نمایندگی از حزب خود
به مجلس معرفی می نمایند.
وحزب پروانه منتخب شده ,
اجازه انتخاب دیگر پروانه های منتخب خود را پس از انتخابات
در طی برگزاری برنامه ای دولتی درمجلس
انتخاب ومعرفی خواهد نمود .
واین قانون تنها برای این است که
حزبها ی منتخب مردمی, همگی نقشی در سیاست ملی آن کشور
را دارا بوده و" نظرات مردمی همگان "
(به نسبت رای کل مردم )
درآن کشور برای انجام امور سیاسی و...
بدرستی اعمال شده و انجام گیرد.
واین حقیّ مردمی براساس دمکراسی داخلی و جهانی ست که به
ملت آن کشور تعلق دارد .
* دیوان سالاران بر این باور نباشند که انتخابات حقی است که
آنها به مردم می دهند ! . ارد بزرگ*
کما اینکه اُرد بزرگ نیز درگفتارهای بسیار میفرمایند:
*انتخابات آزاد ، دشمن هیچ یک از باورهای توده مردم نیست . ارد بزرگ
* انتخابات درست و سازنده ، ناجی کشور و نادیده گرفتن آن
، پگاه رستاخیزی هولناک است . ارد بزرگ*
کشوری که گروه های هدفمند سیاسی انتخابات
ندارد هر روز بیشتر به پستی می گراید . ارد بزرگ
تکرار وبازگوئی
" تعریف قانون انتخابات" در زمان کنونی
امروزه شاید باید ، بیشتر درمدارس ,آموزش داده شود
چرا که در حال حاضر
تمامی مردم در کل ملل دنیا
با قوانین انتخاباتی آشنائی کامل دارند.
در اروپا وامریکا نیزدر طی انتخابات معمولا حزب ها ی دولتی،
تبلیغاتی وسیع راراه اندازی میکنند ومبالغ هنگفتی نیز خرج آن میشود
و دراین میانه خبرنگار ونویسندگان
کشوری نیز تمامی هّم وغم خود را برروی این متمرکز میکنند
که آنچه ضروریست به مردم وملت اطلاع رسانی شود ,
حتی دراین میان عده ای در قالب طنز وکاریکاتور از
نمایندگان انتقاد ویا به دست انداختن کاندیدا ونماینده ای
دیگری می پردازند که او را لایق این انتخابات نمیداند
یا اینکه خود مخالف او وحزب اوهستند.
واین کاملا عادی ومعموللیست وپس ازانتخابات
نیز بسیار پیش آمده ومیآید که " نویسندگان طنز نویس که در
قالب طنز معمولا به بازگوئی دردهای جامعه وحقایق کشوری مشغولند"
ب طور هفتگی وحتی روزانه
کاریکاتورها وطنز هائی برای مثال برای
پرزیدنت امروزی امریکا
" اوباما " کشیده وبه دست نشر روزانه ای
در روزنامه بسپارند واینگونه اعمال
نه تنها از جانب دیگران با برخوردی
نامناسب روبرو نخواهد شد بلکه
حتی بعضی از" پرزیدنت ها "و
"رئیس جمهوری وقت" و حتی " وزرای مملکتی" نیز
چه در بازی انتخاباتی چه بعد از آن هرچه برای خود او
کشیده یا نوشته باشد و
بعنوان هرچه هست را خوب وبد بعنوان
خاطره ی دوران کاری خود جمع آوری کرده وبیادگار
نگاه میدارند.
در امریکا برنامه ای در تلوزیون بصورت هفتگی پخش میشود
بنام (۶۰ دقیقه /سیکستی مینوت*)که این برنامه درکل یک برنامه ی کاملا سیاسی ست
که به اخبار روز جهان میپردازد وبدون هیچگونه ممانعت ملی
دولتی /کشوری یا حتی جهانی
وبدون مخالفتی از سوی جهانیان با هریک از افراد سیاسی
که خود صلاح بداند در هرکجای دنیا
هم که باشد بصورت شفاف وبقولی رک وپوست کنده
حرف زده مصاحبه میکند و شخص مصاحبه شونده هم
موظف است که به تمامی سوالات پاسخ دهد. که برنامه ای بسیار دیدنیست
وچه مچ ها که در این میان سیاستمداران در این برنامه
گشوده نمیشود!
== درد عــالـــم ==:
درد عالم را چه سـودی ناله ها
گـــفتن شــــعری بیــاد لاله ها
زین میان کی بر قلم پرواز بود؟!
آنهمه حرف وسخن در راز بود!
کـــس توان گفــــتنی هرگز نیافت
عمر کودک ره به مرگی میشتافت
ای که باخـــود ناله ها را میکشی
قــلب خود را در غم دل میکُشی
درقفـــس چـــیدند بال مــرغ را
وای بر پرواز او... در این سرا !!!
در جـــهانی که بپای درد ودلچ
یده شد بال وپری، گشتم خجل !
دیــگر آخر درکـدامـــین دفتر ی
باز گردانم دگــــر بال وپری؟ !
با دلم گفــــتم دلا خــاموش باش
تا توانی در سکوتی گوش باش
پندها دادن ، نشــد درمان درد
این جــهان افتاده در اقلیم سرد
کس به کس کی اعتنائی می کند؟
یا "شکایت از جدائی می کند"!!
*(بشنو از نی) چون حکایت میکند
" او" فقط اینجا شکایت می کند!!
قلب ِ انسانی ، دگر غمخوار نیست
جز به سودی با دل ما یار نیست
ازچه باخود می کشی این سینه را
تاکجا غم میخوری دل ! تاکجا؟ !
بس کن این افسانه ها را بعد ازاین
زندگی با چشم این مردم ببین!
چون کسی غمخواری قلبی نکرد
ای دریغا دل کشد همواره درد
قلب من آرام باش وبس خموش
تا توانی خود دراین عالم بکوش
تا توانی خود دراین عالم بکوش
شنبه 4 خرداد 1387*
فرزانه شیدا/ f sheida*
توضیح بیشتری که درمورد این
*(سیکستی مینوت * یا برنامه شصت دقیقه باشما*)
میتوانم بدهم
این است که پروگرام یا برنامه هفتگی یکی از ان برنامه های
جنجالی ست که هربار با شخص مهمی که مورد بحث
جامعه ی روز است
صورت میگیرد ودقیقا در طی ۶۰دقیقه از مطالب گوناگونی نیز
سخن به میان میاید وسه نفر از
بهترین مجریان امریکا که یکی از انان خانم هست
دراین برنامه
طی شصت دقیقه به بررسی بسیاری از مطالب
روز بطوری کوتاه مدت اما کامل و جامع
میپردازند
وحتی درانتهای متن اقای مسنی هست که به مرفعی
کالاهای روز امریکا میپردازد وبا شکلی طنز گونه
نمونه های مشابه را باهم مقایسه
وا زلحاظ قیمت ومرغوبت درصورتی که ناسب واستاندارد نباشد
ابروی شرکت وکارخانه ی
تولید کننده وصادرکننده را نیز میبرد
ودراین برنامه به هیچ وجه شما کمترین ممانعتی
در گویا بودن ویا حتی تعارف کردن ودلسوزی و مراعاتی در
سخنان آنان نخواهید دید
گویا که این افراد درپشت این دوربین فیلمبرداری
ودر روی( ایر= درحال پخش مستقیم در تلوزیون*)
که بصورت پخش زنده برنامه ی (سیکستی مینوت*)
یا ۶۰ همان دقیقه انجام میشود اینان
خدای صحنه ی برنامه ی خود هستند.
درواقع
این یکی از آن برنامه هائی ست که من کمتر
آنرا ازدست میدهم وبا اشتیاق کامل نیز آنرا نگاه میکنم چون صرفنظر
از اگاهی هائی که درمورد کشورهای مختلف درآن میشود
وبرنامه دقیقا به انچه همان ماه وهفته وروز پیش آمده
میپردازد بلکه
طرز سخن وکلام آنان درعین اینکه
بسیار جدیست گاه سرشار از حالت طنز گونه ایست
که دیدن چهرهی مخاطب ومصاحبه شونده در آن
موقعیت بسیار دیدنیست وشنیدن پاشخ های آنان نیز
خود لطف دیگری دارد
معمولا اگر یکی از کشانی که باو از طرف برنامه شصت دقیقه
پیشنهاد مصاحبه داده شود واو قبول نکند
درواقع آبروی اورا در برنامه بعدی خواهند برد وحتی
نشان خواهند داد که چگونه بااوتماس تلفنی گرفته یا
حتی تا دم خانه ی او رفته اند واو راضی به قبول
وشرکت دراین مصاحبه نشده است
بقولی قدرت این برنامه بحدی ست که کسی جرات اینرا بخود نمیدهد کهبا
مصاحبهی انان مخالفت کند واینکه در پشت صحنه ی این برنامه
قدرتی دولتی قرار داردکه از سوی دولت آزاد
حمایت میشود شکی نیست
واین افراد بطور کامل مصونیت جانی از سوی
دولت ودیگران را دارا هستند
وحتی کل اروپا نیز
حمایت ازاین گروه را بعهده دارند ومراقب انان
هستند همین سبب میشود که مدیریت ومجریان این برنامه با
امنیت خاطر واعتماد بنفسی قوی
که پشتوانه آن ملت هاست به کار خویش
با جدیت کامل ادامه دهند .
درکل کشوری ودولتی که قانونی ازاد دارد
اینگونه مسائل را نیز براحتی
در کنار برنامه ی روزانه ی خود داشته
وکمترین اهمیتی نیز به ان نمیدهد.درنتیجه کسی درقبال دولت وقانون
کشور خود احساسی نداردجز اینکه او فردی مسئول وموظف است
که میبایست
ازهمه انچه درکشورش میگذرد خبر داشته باشد
حتی اگر یک
شهروندمعمولی وعامی باشد که حتی تحصیلات بالائی ندارد
ویا حتی دریکی از ساکت ترین
وکم جمعیت ترین محل درکشور خود زندگی کند
درواقع این نوعی احساس ملی ووظیفه ملی محسوب میشود
که همگان در جامعه ای ازاد می بایت
اخبار روز کشوری خود را درهمه ی زمینه هائی
که به زندگی افراد آن جامعه مربوط میشود بطور روزانه
پیگیری کرده وخود را موظف به انجام وظایف
شهروندی میداند
کمااینکه درهمین نروز وقتی سوار مترو اتوبوس قطار شهری میشوید
میبیند همگی روزنامه های مختلف صبح ووروز
را دردست داشته
ودرحال مطالعه هستند ونه تنها کسی به کسی نگاه نمیکند
بلکه هیچکش اصلا جز روزنامه ی خود وقت نگاه کردن به
چیز دیگری را ندارد و
خواندن روزنامه را نیز از زمان دبستان به مردم این
مملکت آموزش میدهند
وحتی در برنامه هفتگی مدارس یا ماهانه مدارس است
که یکی از تکالیف خواندن روزمنامه یمثلا همان روز باشد
وفردا به معلم پاسخگو باشند که سطح آن در مراحل دبستان
تا پایان دیپلم متغیر وبراساس سن دانش اموز دبستانی،
یا نوجوان و در سطح بالاتر دانشجو می باشد
وحتی داشتن این اگاهی از اخبار را نیز جز وظایف فردی خود میدانند
چرا که معتقد است ان کس که بر راس قدرت کشور
او قرار دارد بیش از هرکس دیگری در نتیجه هیچگونه احساس بالا پائین تر بودنی بین خود واو احساس نمیکند وحتی درنروژ با گادشاه برای رنگ کردن قصر او مخالفتهای ازسوی مردم صورت گرفت که همانگونه که ما از جیب خود باید نمای داخل وبیرون خانه ی خود را رنگ کنیم پادشاه مانیز دارد حقوق پادشاهی میگیرد باید ازجیب خود کاخ خود را رنگ بزند وحق استفاده از بیت المال را که حق فقرا ورسیدگی به منافع آنان است وپرداخت مخارج راه و جاده سازی وشهرسازی و آب وبرق....... و خدا داند چه!!! درنتیجه این صدر نشینان دولتتند که روزانه جوابگو ی دائمی به مردم هستند:
با چنین شمشیر دولت ، تو زبون مانی چرا؟
گوهری باشی واز سنگی فرومانی چرا
می کشد هر " کرکسی" احزاب را هرجانبی
چون نه مرداری تو بلک باز جانانی چراسد
دیده ات را چون نظر از دیده ی باقی رسید
دیده ات شرمین شود از دیده ی فانی چرا!؟...
کلیات: شمش تبریزی
------
انتخابات پرشگاه سیاسیون برای رسیدن به دستگاه دیوانی نیست اینجا خواست توده آدمیان برای درمان ناراستی هاست . ارد بزرگ
کوچک کنندگان دایره انتخابات ، با بن و ریشه آن دشمن اند . ارد بزرگ
آدمیانی که انتخابات نیک را بی ارزش می انگارند و آنانی که دانسته در بازی انتخابات نادرست رای می دهند هر دو به یک اندازه به سرزمین خویش پشت کرده اند . ارد بزرگ
فکر می کنم دراین فرگرد نیز درحد مناسب وکافی درلابلای نوشتار خود مطالب ارزشمند ارد بزرگ را گشوده وبه تفسیر ان از دیدگاه خود بحد کافی
پرداخته باشم لذا سخن کوتاه می کنیم و فرگرد انتخابات را نیز درهمین جا به پایان می بریم
پایان این فرگرد
به قلم: فــرزانه شـــیدا
---------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------
پایان جلد نخست آرمان نامه ارد بزرگ
به قلم فرزانه شیدا
نروژ - 1388
منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتخابات*
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t2-10.htm#15
اشتراک در:
نظرات (Atom)
پژواک اندیشه در فراسوی مرزها
تاریخ بشر، داستان مبارزه بیپایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، میتواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان
کتاب انسانگرایی در برابر امپریالیسم - اختلاف نظرهای ارد بزرگ و دوگین
کتاب تفاوت های بارز اتوپیای جزیره اُرُدیسم با اتوپیای کشور جهانی هاکسلی
کتاب شباهت های فلسفه ارد بزرگ و مدل حالت پایدار
کتاب تفاوتهای اساسی، دیدگاههای زیست محیطی فیلسوف اُرُد بزرگ و ترامپ
کتاب تفاوت های بارز اتوپیای جزیره اُرُدیسم با اتوپیای کشور جهانی هاکسلی
کتاب شباهت های فلسفه ارد بزرگ و مدل حالت پایدار
کتاب تفاوتهای اساسی، دیدگاههای زیست محیطی فیلسوف اُرُد بزرگ و ترامپ
- فلسفه اُرُدیسم چیست ؟ Orodism
- بازتاب جهانی فلسفه اردیسم Reaction of the World to the ORODISM Philosophy
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان The philosophy of Orodism in India
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا The philosophy of Orodism in United States
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ازبکستان The philosophy of Orodism in Uzbekistan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کلمبیا The philosophy of Orodism in Colombia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لهستان The philosophy of Orodism in Poland
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تاجیکستان The philosophy of Orodism in Tajikistan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان The philosophy of Orodism in Afghanistan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مراکش The philosophy of Orodism in Morocco
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور برزیل The philosophy of Orodism in Brazil
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نیجریه The philosophy of Orodism in Nigeria
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نائورو The philosophy of Orodism in Nauru
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لیبی The philosophy of Orodism in libya
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلژیک The philosophy of Orodism in Belgium
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سریلانکا The philosophy of Orodism in Sri Lanka
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فیلیپین The philosophy of Orodism in Philippines
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنگو The philosophy of Orodism in Congo
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ژاپن The philosophy of Orodism in Japan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اتیوپی The philosophy of Orodism in Ethiopia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کرواسی The philosophy of Orodism in Croatia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور جمهوری چک The philosophy of Orodism in Czech Republic
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گینه استوایی The philosophy of Orodism in Equatorial Guinea
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور صربستان The philosophy of Orodism in Serbia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور دانمارک The philosophy of Orodism in Denmark
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مالزی The philosophy of Orodism in Malaysia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اکوادور The philosophy of Orodism in Ecuador
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور قزاقستان The philosophy of Orodism in Kazakhstan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هائیتی The philosophy of Orodism in Hait
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوراس The philosophy of Orodism in Honduras
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تانزانیا The philosophy of Orodism in Tanzania
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس The philosophy of Orodism in Switzerland
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نپال The philosophy of Orodism in Nepal
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تایلند The philosophy of Orodism in Thailand
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایتالیا The philosophy of Orodism in Italy
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گرجستان The philosophy of Orodism in Georgia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آفریفای جنوبی The philosophy of Orodism in South Africa
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلغارستان The philosophy of Orodism in Bulgaria
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنیا The philosophy of Orodism in Kenya
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کامرون The philosophy of Orodism in Cameroon
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کره جنوبی The philosophy of Orodism in South Korea
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نروژ The philosophy of Orodism in Norway
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مکزیک The philosophy of Orodism in Mexico
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اندونزی The philosophy of Orodism in Indonesia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در جمهوری آذربایجان The philosophy of Orodism in Azərbaycan
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور انگلیس The philosophy of Orodism in England
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور عراق The philosophy of Orodism in iraq
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان The philosophy of Orodism in Germany
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پورتوریکو The philosophy of Orodism in Puerto Rico
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور غنا The philosophy of Orodism in Ghana
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اسپانیا The philosophy of Orodism in Spain
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه The philosophy of Orodism in France
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ترکیه The philosophy of Orodism in Turkey
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور روسیه The philosophy of Orodism in Russia
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بنگلادش The philosophy of Orodism in Bangladesh
- بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پاکستان The philosophy of Orodism in Pakistan
- زندگینامه فیلسوف حکیم ارد بزرگ ( بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم Orodism)
-
* «اگر انسانها در طول عمر خویش فعالیت مغزشان به اندازه یک میلیونیوم معدهشان بود، اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.» * «اگر واقعیات با نظر...
-
سياستمدار انسانها را به دو دسته تقسيم ميكند: ابزار و دشمن. يعني فقط يك طبقه را ميشناسند و آن هم دشمن است. فردریش نیچه بلند پروازی من ...
