۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هنجارها*

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_ فرگرد هنجارها _●

درزندگی انسان ها, همواره نیروهای مختلفی وجود دارند که آنان را بسوی راه هائی رهنمون میشوند که بر خلق وخوی وشکل فکری وروحی وشخصیت آدمی اثر گذاشته و در شکل طبیعی زندگی او اثر میکگذارد این نیروها عبارتند از نیروی احساس ونیروی فکر واندیشه ,مسلم است که آدمی قدرت این نیرو را درخود افزون وکم میکند وبدینوسیله شخصیت خود را درطی زندگی از زمان کودکی چون مومی که ببازی گرفته باشد شکل میدهد . انسان در زمان کودکی بر این واقعیت آگاه نیست که چقدر در رابطه با احساس وفکر واندیشه او , دیگر انسانها وطبیعت وزندگی ومحیط میتوانند تاثیرگذار باشد وشاید بسیاری در زمان بزرگسالی نیز این مطلب را درنیابند که چقدر تحت تاثیر عوامل بیرونی تغییر کرده اند همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند: طبیعت آدمی دردرون وذات خود خواهان خوبی ها دوستی ها وراستی هاست

*ـ هنجار طبیعی آدمی دوستی و نرم خویی ست اما برای بدست آوردن آن بیشتر زمان زندگی این جهانی را در ستیز و آورد می گذراند * .ارد بزرگ

اما اینکه تاچه حد قادر باشد براین نیروهای جانبی مجزا از فکر واحساس واندیشه خود فائق آمده بر آن تسلط یابد با آنکه چیزی ست که در جائی در« ید قدرت او » ودردستهای خود آدمی ست اما در بسیاری ازمواقع نیز زمانی که فشارها ونیروهای خارجی بر او افزون تر از حد تحمل او میشود آنگاه راحت تر به تغییر تن در میدهد . وبااینکه در طول عمر خود بطور مداوم در تلاش شناخت نیروهای درونی وبیرونی ست اما همیشه انسان برنده نیست وهمواره نمیتوان صبوری خود را حفظ کرده وهمانگونه باقی ماند که بوده است ما بی آنکه خود واقف بر آن باشیم با زمان تغییر میکنیم . دراصل خصلتی که در وجود تمامی جانداران روی زمین از سوی خداوند بخشیده شده است همین نکته است که خود را با اوضاع وزمان ومکان درهر شرایطی وقف میدهد در رابطه با حیوانات وگیاهان نیز خداوند راههای دیگری اندیشیده است واگر این گروه از مخلوقات خداوند ادارای عقل نیستند اما در نهاد آنان درک مطالبی چون سرما, گرما, ....غیره را نیز نهاده است حس بسوی آب رفتن در زمان مناسب برای ابزیان ویا حیواناتی که هم آبزی هستند هم قادر به زندگی بروی خشکی هشتند حس درک سرما وگرما در پرندگان و دانش ذاتی مهاجرت از ییلاق به یشلاق وبرعکس , حس ذاتی چگونگی دوام آوردن در سرما درریشه وشاخه درختان و بوته ها وگیاهان همه وهمه دانش ذاتی ویک نوع خصلت زاده شده ومتولد شده با آنان در زمان خلقت بوده است وتاریخ زندگی آدمی نیز نشان میدهد که صرفه نظر از نیروی عقل ,درانسان نیز قدرت وقف دادن خود با شرایط نیز بصورت ذاتی داده شده است.کمااینکه معمولا انسانهای اولیه غار نشین در سرما وگرما جای خود را تغییر میدانند, در زمان جابجائی همواره انسانها درکنار رودخانه ها ودریاها سُکنی گزیده اند ودر بسیاری مواقع ناگهانی در زندگی که انسانی با کشتی وقایق وهواپیما در دریا یا درجنگل دچار حادثه شده وبه تنهائی یا با گروه معدودی مجبور به زندگی با کمترین شرایط زیست بوده است ,همه وهمه نشان داده است که انسان خود را وقف میدهد وتوانائی زندگی حتی درتنهائی کامل در یک جزیره یا در کوهها یا در جنگلهای دور دست بدون همنشین وهمدم را داشته است وبسیارند سرگذشتهای واقعی وحقیقی دراینگونه ماجراها که سرانجام انسان شهری سالهای سال یا تمامی عمر در تنهائی محض یا با معدود گروهی توانسته زندگی را ادامه داده وبقدرت عقل واندیشه ومیل شدید به زیستن خود را با محیط سازگار ساخته وزیسته وزندگی کندودرواقع میل به زیستن وزنده بودن ,در انسانها نیز میلی ذاتی ست وتنها زمانی که انسانی به سرحد ناامیدی ویاس بیش از اندازه میرسد که خود باور کند وبخود بگوید که دیگر نمیتواند ادامه دهد درواقع دیده ایم که قدرت فکر نیروئی آنقدر قوی وسخت است که انسانی با ازدست دادن محبوبی فقط اراده میکند که بمیرد واین فکر نیروی مرگ را دراو بحدی قدرت میدهتد که براستی میمیرد که آنرا در زبان عامیانه دق کردن مینامیم واین همان خواست فکری واحساسی همان نیروی یادشده پرقدرت در فکر اندیشه وروح ودل انسانیست که میتواند کسی را تا قله ها برده اورا به اوج زندگی وخوشبختی بکشاند یا درقعر تنهائی حتی با مرگ روبرو کند

ــــــــــــــــــ بگذار:

بگذار زمان راه بگشاید

بگذار سرزمین روزهای بلند

تاریکی را جواب گوید.

بگذار مهتاب , نور بر یزد ,

در حوض آسمانی شب

« همیشه راهی هست, در ناامیدی ها نیز!>»

همیشه مسافر , تنها نمی رود

روزی باز خواهد گشت...

گذر آبهای روان نیز

بازگشت ابرهاست

وبارش باران ها

وصال دوباره ی آب با رود

قطره با دریا

همیشه چنین نخواهد ماند

همیشخ دلتنگی نخواه بود

لبخند روزی, دوباره

بر لبهای بسته

باز خواهد گشت

ناامید مباش , قلب من!

ناامید مباش ای دل!

___فرزانه شیدا 30تیر 1382______

این را نیز دیده ایم که بسیاری از مردم که از سوی دکتر وعلم پزشکی درشرای ط بیماری و در بیماری های جواب شده از انان وسلامت دوباره ایشان قطع امید میشود ولی آنقدر موج زندگی وعشق به زندگی ومیل به زندگی در آنان شیدی میشود که توانسته اند بر درد خود فائق آمده حتی با نیرو وقدرت فکری خود گاه حتی بدون دارو یا ادامه ی دوران درمانی شفا یافته وبه زندگی باز گردند دیده ایم که حتی به زیارتگاه ها رفته وتقاضای شفاو بهبودی میکنند وشفا نیز می یابند که اگر به کن ودرون مطلب نگاه کنیم میبینیم وقتی به خداوند پناه میبریم وبه ائمه ی او همانطور که در فرگردهای قبل نیز قدرت دعا ومعنی آنرا توضیح دادم با همین درخواست از خداوند وائمه مومنه در درون خود میل به زیستن را چون تقاضا میکنند نیروی امید اینکه شاید شنیده شوند به آنان قدرت ادامه رنج بیماری را نیز داده وحتی به شفا میرساند ,چراکه او بخود وبه درون خود بااین دعا فرمان میدهد که من نمیخواهم بمیرم ومن میخواهم زنده بمانم وهمین نیرو درناخودآگاه وجود او ,به تلاشی ناخوداگاه دست میزند وعقل فرمان خوب شدن را دریافت میکند واگر شخص در باور واعتقاد کامل به این امر باشد که خدا مرا شفا میدهد و ائمه متبرکه ی او بدادم میرسندو من حتما خوب میشوم .خوب نیز خواهد شد ولی اگر این باور در درون خوداو همراه با شک باشد اگرچه ممکن است که مدت درمان را طولانی تر کند وبه تعویق وتاخیر بیندازد ورو به سوی شفا را تاحدودی پیش رفته باز ساکن وصامت بر جا بماند ویا گاه که این شک دردرون قوی تراز ایمان است در نهایت وسرانجام اگر شش ماه تا مثلا دوسال باو وقت داده اند سرانجام از پا در می آید . اما گاه خواست درونی وعشق به عزیزانی که قادر به ترک آنان نیستیم بما قدرتی میبخشدکه تحمل کرده وحتی بر بدترین دردها نیز فائق بیائیم .درواقع پنجره ی ذهن ما هرچقدر بازتر واندیشه ما هرچقدر گسترده تر به منظره بیرون افکار بنگرند وبازتاب آنچه را می بیند ودرک میکند وباور دارد بیشتر کند قدرت روحی وفکری وذهنی او نیز گستره تر میگردد وهرروز پنجره های تازه تری دردرون ذهن او گشودعه میگردد که وسعت واقعی دنیا را براو نمایانده قدرت فکری اورا افزایش بیشتری میدهد انسانها هرگز نمیتوانند با یکی دوردریچه فکری یا با روزنه ای از افکار کوچک انسانهای بزرگی شوند چراکه وسعت دیدگاه وسعت آرزوها را نیز افزایش داده وخواسته ی آدمی را نیز افزون میکند اینکه میگویند هرکه بامش بیش , برفش بیشتر شاید برای این بکار برده شود که هرکه دارائی بیشتری دارد مشکلات بیشتری نیز دارد اما چرا بدینگونه درجائی دیگر معنا نکنیم که هرچه بیشتر بر گستردگی افکار خود را وسعت دهیم زمینه وسطح بزرگتری برای دریافت اندیشه های نو خواهیم داشت همانگونه که هرچه زمین زراعتی ما بزرگتر باشد وکشت ما وسعت بیشتری داشته باشد حاصل وبرداشت ما نیز بییشتر خواهد بود. درنتیجه آنچه از دنیتی خود دریافت میکنیم آن چیزیست که از دنیای خود تقاضا میکنیم وآن چیزیست که برای گرفتن از دنیای خود برای آن کوشش میکنیم در نتیجه شاید کسی یک شبه با بلیط بخت ازماوی ثروت تاجری را کسب کند که سالها لبه رنج وزحمت آنرا بدست اورده است اما نمیتوان مطمئن بود که بحد تاجر قادر بهنگهداری یافته های برباد آمده ی خوئد خواهد بود ودرعین حال تاجر وانکه اندوخته ای بزرگ دارد خواه این اندوخته مال وثروتی باش د یا فکر وانریشه ای بی شک برای داشتن ودارا شدن آن منیز زحماتی را متحول شده همچنان در نگهداری ان میکوشد وهرگز نیز در رابطه بتا حتب فکر بزرک اندیشه گسترده وانودخته های فکری کسی از در غیب عالم نگشته است مگر به قدرت خداوند وباید اینرا درنظر داشت که انسان عاقل نیز میداند بیشتر از آنکه به لازم باشد به انتظار معجره باشد می بایست خود سازنده وآغاز کننده ی آن معجزه باشد.بدین معنی که اگر میبینم که در زندگی کسی چنان تغییراتی حاصل شد که بعید بنظر می آمد که چنین فردی مثلا روزی برای خود کسی شود ونام وعنوانی بهم زده وثروتی اندوخته وزندگیش ازاین رو به آن رو شده که گاه نیز میگوئیم انگار در زند گی فلانی معجزه شد!باید این آگاهی را نیز داشته باشیم که این معجزه درپی خود زحماتی را به همراه داشته است وخواه مثبت خواه منفی آن فرد براهی رزفته گکاری کرده زحمتی چه به خیر دچه به شر را برخود هموار کرده است که امروز رقم بانکی او صفرهای زیادی دارد یا پنجره های خانه ی اوانقدر بسیار است وطبقات خانه اش آنقدر بلند که چشم را خیره میکند ودر زمینه فکر نیز این برج افکار این گش.ده شدن هزار پنجره بر چش دل نیز پی آمد هزاران زحمتی ست که فرد برخود همواره داشته فیلسوف ودانشمند واندیشمند ممکن است از لحظه ی تولد با ذهنی خلاق بدنیا آمده باشند اما ذهن خلاق ودانا ودانشمند نیز به هیچ کحا نمیرسد اگر خود را دردنیای کودکی ونوجوانی وجوانی تااوان پیری رشد وپیشرفتی ندهد هیچکس عالم نمیکگرددوداناا نمیشو.د واندیشمند نخواهد بود مگر که بسیار پای کتابها و دانشها دود چراغ خورده وبیداری کشیده وزمان صرف کرده باشد.

___ خواب پنجره ها_____

قصه ای باید نوشت از خواب پنجره ها

ازگشودگی درهای بسته...که بر آن قفل زده ای

بی هر آن کلیدی!

حتی «آرزو» نیز نخواهد بود

اگر تو او رادر پشن پنجره ها

باز بداری

یا گرتو اورا

از باد وباران وخاک

بیمناک کنی!.

خواهد آزرد...اگر خود

از دیدگان تو نیز

فراموش شود.

گوئی پنجره غمناک است

گریان است

در ناگشودگی های خویش...

گوئی باد وباران و خاک

وبرگهای سرگردان نیز

بی کس مانده اند!

هوای تنفس دل نیزووودر اتاق بسته میمیرد..

خواب پنجره ها...

زیستن , برای باد وهواست

برای نسیم باران...وحتی

برگهای زرد الوده ی پائیزی

خواب پنجره ها

برای تو نیز بیداریست

دردین طلوعی

از قاب پنجره

ونگاهی به گسترده ی اسمان وزمین

.... وزیستن دوباره ایست

در غروب

در پرواز پرنده ها ...بسوی لانه ی تنها مانده .

...نسیم خنکی ست, در لابلای پنجره ها....!

در خواب پنجره ها می خندند

گشوده دهان

گوئی به قهقه درز گشودگی خویش

گربگشائی درهای بسته ی او را

...بتو نیز خواهد خندید ...

اگر مانده در پشت پنجره...چشمها رابسته باشی

در طلوع زندگی...در صبح

در غروب ..در شب!

تو نیز بخند

ازاندرون دل از باور ذهن

وباورکن خواب پنجره ها

میشکند ...اگر درب گشوده خانه ی تو نیز

نوازش بادی بر تن پنجره باشد ...

ودر گشو.ده ی خانه ی تو نیز بیداریست

که قفل از پنجره ی بسته ی دل تو نیز خواهد گشود

خواب پنجره رویای رهائی ست

رویای رهائی وآرزو

بازکن پنجره را

بازکن دل را

گسترده ی روح....رهائی میخواهد.

دوم 2 /شهریور /1382

_____________ فرزانه شیدا_____________

ما زمانی مغلوب میشویم که از خود خویش واز هرآنکه امید وعزیز ماست دل خو را بریده وناامید میشویم.ما زمانی شکست میخوریم که نیروی تلاش را از یاس از کف میدهیم ما زمانی زمین خواهیم خورد که ایستادن را تحمل نکینم زمانی خواهیم بر زمین خواهیم افتاد وشکست که زانو را خم کرده

وخود را رها میکنیم.جزاین باشد شکست معنائی ندارد

_______ * انتظار = * وحشی بافقی *_______


مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم

که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم

شراب لطف پر در جام می ریزی ومی ترسم

که زود آخر شود این باده وُ من درخمار افتم

به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دَم

بِدم برمن فسونی, تا قبول طبع یار افتم

ز یُمن عشق, بر وضع جهان ,خوش خنده ها کردم

معاذالله اگر روزی , بدست روزگار افتم

تظلم آنقدر دارم , میان راهت افتاده

که چندانی نگه داری, که من بر یک کنار افتم

عجب کیفیتی دارم بلند از عشق وُ میترسم

که چون منصور حرفی گویم وُ در پای دار افتم

دگر روز سواری آمد وُ شد وقت آن « وحشی»

که او تازد بصحرا , من براه انتظار افتم

_________ « وحشی بافقی»________

درواقع هنجارهاست که به نیروی فکری ما قدرت عمل میدهد اینکه چرا باور داریم چه را بخود قبولانده چرا ازخود دور میکنیم وآنچه هستیم در ذات واخلاق ورفتار وشخصیت ما هنجارهای فکری روحی قلبی وقلبی ماست ما ساخته شده از انبوده احساسات وافکار واندیشه های متفاوت وگاه حتی متضادیم افکاری که چه احساسی باشد چه عقلانی چه فلسفی باشد وبر منطقی استوار چه تماما بر پایه روح واحساس قلبی وافکار شاعرانه ورومانیک همه وهمه بازگشتی بدرون وبه بیرون جیسمما بعنوان یک شخصیت ویک فرد را دارد که گاه در اندیشه های خود به مطالب متفاوتی نیز برخورد میکنیم که این فکر واندیشه آن دیگری را نفی میکند وبایکدیگر جور درنمی آید ولی انچه باعث میشود هردو اندیشه را درخود حفظ کنیم جایگاه ومکان استفاده از ان فکر واندیشه واحساس است. اگر قلبی خود را درزندگی درقفس میبنید بی شک نگاه اوست که قفس را تجسم میکند واگر فردی براستی خود را در زندانی حس میکند که درآن دست احساس وروح او بسته است بی شک نمی بایست به انچه هست تن دردهد که همئاره راهی ذبرای رهائی روح ودل هست وهر مشکلی چاره راهی دارد واگر گاه اقدام نمیکنیم شاید از سر ضروریات زندگی ست اما آنچ مهم است این است که در هیچ کجای دنیا فردی را نخواهی یافت که عاقل باشد امابا وجود داشتن بینشی درست از زندگی باز طول عمر وزمان زندگی خود را به ناچاری طی کند ودست به تلاشی نزند مسلم است که هرکه میداتند زندگی جاودانه نیست این را نیز میداند که زندگی جسم نیز مانا نیست وآنچه میبایست رها باشد جسم نیست بلکه روح وذهن واندیشه ی ماست .انسان براستی میتواند درزندانی سالهای سال در انفرادی زندگی کند وتنهخا میل به زندگی اورا از مرگ وتنهائی نجات دهد که بسیار دیده ایم نمونه های آن را .انسانی نیز ممکن است با گذاشته شدن در اتاقی برای چندروز وبستن دری بروی او با گذر ساعتهای تنهائی پس از گذر چندروز جان ببازد که باز این اندیشه ی اوست که تنهائی ومحروم شدن از آزادی را چگونه برخود تعبیر کند وهمیشه زمانی انسانی درگیرودار مشکلات وسختی ها وتنهائی ها جان میبازد که موقعیت خود را به همان گونه که هست پذیرفته باشد وناامیدی را بخود راه داده وبودن درآن محدوده ی احساسی را برای خود پایان زندگی ورهائی بپندارد که چون چنین بیاندیشیم چنین نیز خواهد شد وجان زکف نیز خواهیم داد که عقل وذهن همان را قبول وباور میکند که خود ما باو فرمان میدهیم. برای مثال ما همواره میگوئیم انسان عاقل هیچوقت اگر بداند که درجلوی پایاو چاهی قرار دارد چشم بسته به جلو نمیرود عقل ومنطق آدمی این را میپذیرد که جلو رفتن یعنی فرو رفتن ومردن اما بااینکه اینرا میدانیم اگر خدای ناکرده عزیز ما درجلوی پای ما در باتلاقی فرو رود خود به هرشکل به آن نزدیک میشویم وبه هر چاره راهی متوسل میشویم که اورا بیرون بکشیم یا شاید به توسل به شاخه درختی طنابی که به آن بسته ایم , خود نیز بدورن باتلاق برای نجات او برویم ایم مثالی ست که در زندگی بسیار درشرایط متفاوت به همین شکل فکرکرده به سوی خطر رفته و از عقل خوددراین میانه مدد میجوییم واز قدرت خواستن خود استفاده میکنیم وتلاش میکنیم از شرایطی غیر معقول وبسیار سخت یا غمناک یا حتی غیر قابل باور خود را به بیرون کشیده وجان سالم بدر ببریم .کمااینکه در داستانی حقیقی گه درآن سقوط هواپیمائی رخ داده بود تنها یک نفر در دل کوهستانها زنده مانده بود وهوا بسیار سرد وبرای زنده بودن آدمی جائی بود که انتظار زنده بودن این شخص نمیرفت و هوابحدی سرد وبد بود که در سرمائی شدید زیر صفر کوهستان و بورانی سخت در منطقه ای بین کوههای فراوان که امکان گذربرای هلکوپتر یا هواپیمائی در آن وجود نداشت که کسی بتواند به جستجوی بازماندگان رفته از حال آنان باخبر گشته یا به نجات اقدام کند, حتی بااینکه محدوده ی سقوط هواپیما نیز مشخص شده بود اما گوئی مقدر براین بود که امداد وکمک نیز قادر نباشد کاری انجا داده وبااینکه میدانستند در ان هوای سرد درآن منطقه کسی اگرهم زنده مانده باشد دوام نمی اورد ,این مرد تنهای باقیمانده از سرنشینان خود به تلاش برای زندگی وزنده بودن میکند چراکه او به تنها دختر خودکه از مادرش جدا شده بود قول داده بود که امسال کریسمس اورا باخود به مسافرتی گرمسیری ببرد وعشق این پدر بدختر وفکر اینکه دختر دریابد پدر نیامده یا مرده است اورا وادار کرد تا بخواهد بهرشکل که هست خود را بدخترش برساند وتنها ویک تنه به جنگ با طبیعت سرد ونامهربانی رفت که هیچ آدمی قدرت زندگی وادامه حیات درآن را برای بیش از چندساعتی ونهایت یک شبانه روز نداشت اما او چمدانهای مسافرینی راکه در قید حیاط نبودند باز کرده هرآنچه برای زنده ماندن نیاز داشته از میان آنها پیدا میکند مواد غذانی اب نوشابه های مختلف پتو لباس پلاستیک و.....تمامی انچه که مسافران درراه خریده بودند یا به همراه خود به منزل یا به محل مسافرت خود میبردند وانگاه با سوزاندن مابقی انچه بود ونبود و وباقی مانده ی وسائلی که دیگر با کمکی برای نجات اونمیکرد خود را دراز سرما درامانم میدارد و با گرم نگاهداشته خود به ساختن وسیله ای دست میزند و از وسائل بازمانده برای خود وسیله ای درست میکند که مانند اسکیمو ها قادر باشد با مواد غذائی ونیازمندیهای اولیه را ازجمله کوله پشتیِ (کیسه ی خواب ولباسهائی برای تعویض و....) را بار این وسیله کرده تا بدون اینکه سنگین شود آنرا باخود بکشد وچون کوهنوردی باتمامی وسائل مورد نیاز دراین کوهسارهای پشت سرهم براه افتاد .اگرچه تعداد کوههای بدنباله هم بحدی زیاد بود که تصور نمیرفت او قادر باشد راهی اینهمه طولانی را تا رسیدن به منطقه ی زندگی آدمی وشهری ویا یک آبادی طی کند اما او سرانجام خود را به منطقه ای میرساند که هواپیما وهلکوپتر قادر به نجات او باشند وبا استفاده از آتش و نوشتن کلمه ی ( SOS) که به معنای« کمک اضطراری در مواقع جنگ وخطر»بوده وبه نوعی زبان سربازان وارتشیان برای اطلاع رسانی ایت که در محدوده ای که گسترده وقابل رویت باشد آنرا بروی زمین مینویسند تا از آسمان توسط هلی کوپتر وهواپیما رویت شود وهمچنین تفنگهای اضطراری هواپیما که در کشتی نیز موجود است که برای زمان حادثه در کشتی وهواپیما قرار میدهند تا با شلیک آن در آسمان ,هلی کوپتر وهوایپائی را که از آن محدوده میگذرذداز وجود خود ونیاز به کمک خود آگاه کند وبدین شکل دیگران را منطقه سقوط رابه کسانی که درهوا هستند با نور سبز وقرمز ی که در آسمان منعکس شده ومدتی نیز باقی میماند و سرانجام خود را نجات بخشید واگرچه دیرتر از موعد بدختر خود رسید اما رسید چون قول داده بود برسد .

____پیمان * وحشی بافقی* ____

ما چو پیمان با کسی بستیم , دیگر نشکنیم

گر همه زهرست, چون خوردیم, ساغر نشکنیم

پیش ما یاقوت , یاقوت است وُ گوهر , گوهر است

دأب ما اینست , یعنی, قدر گوهر نشکنیم

هر متاعی را, دراین بازار, نرخی بسته اند

قند,اگر بسیار شد , ما نرخ شکر را, نشکنیم

عیب پوشان هنر بینیم , ما طاووس را

« پای پوشانیم» اما« هرگزش پر نشکنیم ».

ما درخت افکن نهّ ایم , (آنها گروهی دیگرند !)

با وجود صد تبر , یک شاخ بی بر نشکنیم

بّه که «وحشی» را, دراین سودا , نیآزاریم دل

بیش از اینش ,در جراحت , نوک نشتر نشکنیم

_________« وحشی بافقی» _______

گفتن این ماجرا اگرچه طولانی اما لازم بود تا بدینوسیله ثابت شود که قدرت ونیروی فکری وخواست بشری وتمایل به انجام ناشدنیها در انسان میتواند آنقدر قوی باشد که هر غیرممکنی را نیز ممکن کند این است که زمانی که به فردی برخورد میکنیم که زانوی غم به بغل گرفته از بیکاری ونداشتن پول ونداری مینالد انسان بفکر فرو میرود که اگر این فرد دران کوهستان بود بیشک آنقدر در سرما مینست تا یخ بسته وجان ببازد چراکه نیروی زنده بودن نیروی, درخواست شادی, نیروی تلاش درچنین فردی انقدر ضعیف است که با یکی دوتا نه گرفتن از دومحل کار دیگر بدنبال کار نمیگردد وباین اکتفا میکند که وقتی کار نیست هرروز کجا خود را علاف کنم وبدنبال کار خیابان متر کنم که متاسفانه اگرهمان خیابان را نیز فقط متر میکرد امکان اینکه کاری بناگهان در سرراه او قرار گیرد یا فردی که در پیدا کردن کار باو یاری کند خیلی بیشتر ازاین بود که درگوشه خانه نشسته انتظارز بکشد دنیائی که ازاو حال او وموقعیت او خبر ندارد بیاید ودربزند وبگوید آقا خانوم بفرمائید بیائید سر این کار!! انقدر نشستی دعا کردی از در غیب بما وحی شده درخانه بغل جوی اب پلاک تنبلی وناامیدی ,ادم بیکاری هست که اگرواقعا نان میخواست میتوانست روزنامه بفروشد اما بی پولی ونداری ویاس راخجالت خود نمیداندبلکه بی ابروئیست اگر نان خود را با فروختن روزنامه بدست بیاورد ومحتاج خلق نباشد وشرمنده فامیل نگردد که مردی ست وزنی سالم جوان یا پیر اما بهرحال با دست وپائی که قادر به ایستادن بروی ان پاست وگرفتن روزنامه به ان دست اما شرم اینکه بعنوان نام روزنامه فروش دورگردی باشد اورا به کنج خانه کشیده وگرسنگی تحمل میکند وبه کسی رو نمی اندازد ولی آبرو نمیفروشد که این آبرو ازدست دادن اگر به روزنامه فروشی وکاری شرافمتندانه حتی درجایگاهی کم اگرهست لااقل نانی ست بدون احتیاج به دیگری اگر کم لااقل ازهیچ بهتر .این شد که از بس دعا کردی خدا از درغیب ما را برای رهائی ونجات تو فرستاد

هزار بار درفرگردها نوشتم برای هزارمین بار نیز مینویسم : « ازتو حرکت , از خدا برکت»

ـ‌ آنانکه هنجار وجودیشان در نابودی داشته های دیگران است و خود بی میوه اند را باید به کارهای بدنی واداشت تا بدین گونه خیری برای همگان و خویش داشته باشند . ارد بزرگ

خداوند نیز انسان تنبلی را که کار را عار بداند وبخاطرجایگاه نوع کار هرچقدر شرافتمندانه حاضر به بیکاریست دوست ندارد که خداوند اگر میخواست تو بی ابرو شوی تن سالم بتو نمیداد که بسیارندخحتی آنان که تن سالم نیز ندارند وفعالند بی آنکه حتی نیاز داشته باشند که فعال باشند اما برخود شرم میدارند که بیکار باشند وبه هرشکل برای خود دری باز میکنند که درآن برای خود ودرون خود واندیشه واحساس خود مثمر ثمر باشند حال اگراینکار ثمری برای دیگری نداشت لااقل ازخود خویش راضی باشد که من تلاشم را میکنم شاید امروز درجایگاهی کوچ اما باین قتاعت نمیکنم وجایگاه بزرگ واقعی زندگیم را نیز درکنار آن جستجو میکنم چیزی را که میخواهم باشم ومیتوان باشم اگر بخواهم ( واما هیچ کاری نیست که ثمری برای دیگری ودیگران نداشته باشد که حتی روزنامه فروش وآدامس فروش وفروشنده ی بلیط بخت ازمائی, هم خدمتی به خلق میکند که اینگونه مایحتاج را هرچند ضروری نباشد اما امکان تهیه آنرا برای دیگران با دست وپا وزحمت خود فراهم میکند و به کودک وبه بزرکسال میرساند*).وقتی کردش روزگار بی امان درچرخش است نشستن منو تو بی هیچ تلاش مثبتی چرخه ی زندگی مارا نخواهد چرخاند مگر به یدقدرت خود ما با خواست ونیروی فکری واحساسی ودهنی وروحی وقلبی ما کمااینکه ارد بزرگ نیز میفرمایند:

*ـ‌ بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان :

گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و …ارد بزرگ

وهمه اینها نمادی از تلاش را نشان میدهد تلاشی طبیعی که بقدرت وخواست خداوند خودبخود انجام میکیرد وبدست طبیعت وخداوند اگر میخواست تلمبه ای بدستت میداد که بتوانی گردش خون خودراهم تنظیم کنی اما اینکار را نکرده عقل را بتو داد که ازاین کرده وچرخش زمین وزمان وطبیعت وطبیعت وجود خود بهترین بهره را برده واز جسم گرم خود به زندگی خود حرارت ببخشی وآتش گرمی زندگانی خود را برافروزی با هیزم تلاش وزحمت که اگرچه این هیزم آخر زغالی میشود که باز زغال نیز بکار میآید مسلما کار تو نیز به خاکستر بیهوده نمینشیند اگر کرمای زندگی خو.د را بدست خود برافرزوی وبر سردی یاس دل وافکار خود چیره شوی.که این شیطان وجود تو دردرون فکر توست که نومیدی را برتو افکارتو می بخشد جز این بود ناامید هرگز معنا نداشت:

*‌ - هنگامه رهایی اهریمن ، هنگام دربند شدن توست . ارد بزرگ

*ـ‌ بسیاری بخاطر برآیند هنجارهای درونی اشان بین نمای سپید و پاکی در اشتباهند . ارد بزرگ

گاهی نیز اتفاق میافتد که بسیار راه آمده ایم اما دیواری , بن بستی .مانعی... دریر راه ما آمده ناگزیر به برگشت میشویم ویا شاید ناگزیر به دوباره شروع کردن اما باز اگر فکر کنیم این تجربه ی رفتن در راه برای دوباره رفتن در راهی دیگر بیهوده نبود وباز ادامه دهیم وازدری دیگر وارد شویم بی شک هر دیواری را از سر راه برداشته ایم واگر فاصله ای وپرتگاهی ودره ای برسرما ظاهر شد اگر قدرت امید را همواره حفظ کنیم با چندقدم بازگشت ودروخیزی درست از این دره وپرتگاه نیز میگذریم

*ـ *برای پرش های بلند ، گاهی نیاز است چند گامی پس رویم .ارد بزرگ

یا با طناب آرزو های خود از اینسو به ان سو بااحتیاط راه گذر را هموار میکنیم ومیگذریم سختی درراه زندگی درهمه ی زمانهای زنده بودن به همراه ماست هیچ چیز ساده نیست حتی خوردت لیوان ابی اگر لیوان را درست نگرفته باشیم اگر درست به نوشیدن نپردازیم اگر یکدفعه سر نکشیم وخود را خفه نکنیم ولیوان از دست ما افتاده بشکند وخود نیز نقش زمین نشویم گاه همه ی اینها اتفاق میافتد درخوردن آبی ساده واگر بلطف خدا به مرگ نکشید تازه در می یابیم ممکن بود من هم اکنون مرده باشم ودیگر فرصتی برای ادامه برای تلاش برای رسیدن به خوشبختی برایم نبود گاه ازدست دادن ها نیز خود بخاطر یافتن های دیگری ست.دریافتن دیدگاههای تازه ای در زندگی یافتن انسانهای بهتری در زندگی و بدست اوردن موقعیتهای دیگری در بودن خود که شاید هزاربار بهتر از باراول وبارها شکست ما باشد

*ـ‌ تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است .ارد بزرگ

______ سخنان زیبا وعمیق _____

_ باد می وزد …میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی تصمیم با تو است . . .

_خوب گوش کردن را یاد بگیریم…گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند ...

________________________________


●_پایان فرگردهنجارها _●

به فلم فرزانه شیدا _____________________________



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هنجارها*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بدگویی*

-در ترازوی اعمال چیزی سنگین تر از خوشخویی نیست. پیامبر اکرم (ص)

____________________________-

عیب آنان مکن که پیش ملوک

پشت خم می‌کنند و بالا راست

هر که را بر سماط بنشست

واجب آمد به خدمتش برخاست

چون مکافات فضل نتوان کرد

عذر بیچارگان بباید خواست

_________*بوستان سعدی

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_ فرگرد بدگویی _●

_______

خبر داری ای استخوانی قفس

که جان تو مرغی است نامش نفس؟

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید

دگر ره نگردد به سعی تو صید

نگه دار فرصت که عالم دمی است

دمی پیش دانا به از عالمی است

سکندر که بر عالمی حکم داشت

در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت

میسر نبودش کز او عالمی

ستانند و مهلت دهندش دمی

برفتند و هرکس درود آنچه کشت

نماند بجز نام نیکو و زشت

چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟

که یاران برفتند و ما بر رهیم

پس از ما همین گل دمد بوستان

نشینند با یکدگر دوستان

دل اندر دلارام دنیا مبند

که ننشست با کس که دل بر نکند

چو در خاکدان لحد خفت مرد

قیامت بیفشاند از موی گرد

نه چون خواهی آمد به شیراز در

سر و تن بشویی ز گرد سفر

پس ای خاکسار گنه عن قریب

سفر کرد خواهی به شهری غریب

بران از دو سرچشمهٔ دیده جوی

ور آلایشی داری از خود بشوی* سعدی

_______

سرشت آدمی سرشار از از خوبیها وبدی هائی ست که آدمی در زندگی خویش با آن خو میکند ودراین راه رفته ی زندگی خود, روزانه وهمواره از آنچه آموخته خوب وبد استفاده ای مثبت ومنفی میکند . همانگونه که در فرگردهای قبلی نیز از آن یاد کردیم ما انسانها بسیاری از خوبیها وبدی های زندگی رااز محیط خانواده وجّو پیرامون خود ,آموخته ,کسب کرده ویاد گرفته وانجام میدهیم وآنچه بصورت تکرار برای ما تداوم داشته باشد,بخشی از خوی وخصلت آدمی میشود .ازاین روست که بهتر است در زندگی مراقب آنچه روزانه انجام میدهیم باشیم , چراکه با دقت بر اعمال ورفتار خود هم اشتباهات خود را متوجه میشویم وهم اینکه در می یابیم که چگونه خصلتی درما قدرت بیشتری دارد . عالمین در علم روانشناسی معتقدند که هر شب پیش از خواب به بررسی آنچه کرده ایم بپردازیم وپس از آن برنامه ریزی فردای خود را نیزانجام دهیم . بررسی روزی که گذشت, برای این است که هم «خود شناسی رفتاری» از خود داشته هم روز خودرا مرور کرده ودرکنار آن اگر خود را آرام نمی بینیم , علت شادی وغم را درخود بیابیم واگر از روز خود شاد وخشنودیم به آنچه باعث شادی ما شده اندیشه کنیم وبا روحیه ای شاد به رختخواب برویم , بسیار اوقات ما وقتی به رختخواب میرویم با خلقی تنگ ساعتها با خود کلنجار میرویم تا بخواب رویم وعلم روانشناسی معتقد است « پیش ازاینکه به رختخواب بروی اول باخود کنار بیا!!» واندوه خود را برای خود به تفکر بنشین وسعی کن علت ومعلول آنرا دریابی اگر دردرون میدانی مقصری, بخود قول بده اینکار را تکرار نکنی اگر دیگری را مقصر یافتی,ازخود بپرس چرااورا مقصر میدانی؟ واگر هنوز براستی در درون معتقدی که انصاف را رعایت کرده وحق باتواست ,سعی کن فردا به جبران خطای خود نشسته یا بادوستی که اندوه ترا سبب گشته است صحبت کنی واز دل او بدر آورده مشکل را برای هردونفر شما حل کنی, امااین تصمصیم رابگیر وزمانی که گرفتی ,دیگر بآن فکر نکن و به رختخواب رفته وسعی کن در آرامش بخوابی چون تا فردا هیچی تغییری در وضعیت نخواهد شد مگر به عمل ونه تنها با فکر آنهم فکر خسته ای در طول شب که هر تصمیمی را بیهوده میکند وبی اثر.باوصف این توضیحات نمیدانم افرادی که خصلت بد بدگوئی را همواره با خود دارند چگون میتوانند شب باخود کنار آمده وبعد هم با آرامش درون بخوابی عمیق هم فرو بروند.

من همواره باخودفکر میکنم کسی که به بدگوئی از دیگران دلخوش داشته بی شک باید انسان بیکاری باشد که زندگی خالی وبدون هیجانی را میگذراند وبااین شکل بدنبال هیجانی میگردد از سوی دیگر عده ای ازاین کار براستی لذت میبرند وازاینکه مرتب بدنبال دیگران حرف وحدیثی بسازندبوسیله ی آن,درون زشت خود را در پس ماحرای دیگران, پنهان میکنند.این مسئله اتفاق میافتد و پیش می آید که آدمی از کسی دلخور باشد وبه شخص دیگری حکایت آنچه شد را بگوید که بااین شکل این گفتن از فرد ثالث «بدگوئی » محسوب نمیشود که بیشتر دردودل است وجاره اندیشی وبالاخره انسان باید درد خود راباکسی بگویدواگر خود در تفکر خوداشتباه میکند لااقل دیگری اورا متقاعد کندکه اشتباه میکند یا بدین شکل وبااین گفتگو,اندوه خود را آرام کند, شاید دلداری فرد شنونده نیز باعث گردد که انسان در آن لحظه ی آشوب فکری لااقل کمی اسوده خاطر شدهو خشمی اگر هست ویا غصه وغمی ,دل خود را آسوده دارد.امااینکه بی سبب ما بدنبال این بگردیم که از کسی و چیزی رابی جهت گفته واورا در نزد دیگری خوب وبد کنیم یا کاری را که او کرده, زشت وزیبا جلوه دهیم,آنگاه در واقعیت امراینچنین فردی نمیتواند دارای عقل سالمی باشد و بعیدبنظرمیرسدو کمتر ممکن است که روح این فرد روحی سالم باشد و بی شک دچار خشم های درونی یا عقده های پنهانی ست .او یا به شخصی که بداو را میگوید حسادت میورزد یا به هر دلیلی چشم دیدن این شخص را ندارد وخراب کردن آن شخص برای او نوعی هدف ویا سرگرمی محسوب میشود درعین حال که هرگز به عواقب بدگوئی خود چه در زندگی خود چه بر زندگی دیگران توجهی نمیکند.انسانهائی که به بدگوئی وبد وخوب کردن دیگران عادت دارند تقریبا کمتر این عیب را,خطاوعیب خود میدانندیا حتی دیگر جزئی از روزمرگی زندگی آنان شده به آن فکر هم نمیکنند که زشتی عمل خود را ببینندوبه شکلی این عادت ناپسند برای آنها کاری عادی شده است ,در نتیجه هرگز باین موضوع اندیشه نمیکنند که شاید برای دیگری این گفتاری که سرهم میکنند قادر باشد بر او تاثیری ناخوشایند گذاشته روزاورا خراب کرده یا فکراورا آلوده مسائل ناراست وبیهوده ای کنند که چه حقیقت داشته باشد چه نه میتوانست به شکل دیگری عنوان شودواگر ازسر صواب بودو خیر, مسلما به شکل بدگوئی کردن گفته وعنوان نمی شد.چرا که هرگز آدمی که بد دیگری را نمیخواهد چنین کاری نمیکند که با شکلی زشت وناصواب به بدترین شکل اورا نزد دیگری بد کرده وبد او را بگوید اینکه ما مطلبی را به اطلاع دیگری برساینم که مثلا فلانی کار بدی کرد واین کار چنین نتایجی را بدنبال داشت میتواند تنها برای این باشد که هم نگران آن شخص هستیم هم برای اثرات خطای او دلواپسیم وهم بفکر چاره راهی برای او هستیم که چه کنیم اینکاررا دوباره از روی سادگی یا بی فکری انجام ندهد یا درنظر داریم باو بفهمانیم اینکار اشتباه بوده وبا مشورت با دیگری بهترین راه را درنظر میگیریم که با شخص مورد نظر صحبت کنیم این شکلی منطقی ست که انسان مشگلی را وخطائی را از جانب یکنفر بدیگری بگوید اما بدگوئی در کُن ودرون وبطن مطلب هیچ نیست مگر بدخواهی برای آنکسی که بدگوئی اورا میکنند در نتیجه آذم بدگو آدم بدخواهی نیز هست ودروغ یکی دیگر از خصلتهای درونی اوست .وچه بسیارند انسانهائی که توسط همین بدگویان وبدخواهان صدمات بسیاری در زندگی می بینید وحتی کانون گرم خانواده ای نیز برهم میریزد که نمونه های آن در جو ایران در محیطی خانوادگی چون داشتن عروس یا داماد یا مادرزن و خواهر شوهر ومادرشوهر وخواهر شوهر بودن واقوام بسیار نزدیک خانوادگی که متاسفانه برخلاف تمام جوامع دنیا ازاین حسن خوب بهره ای نبرده اند که زندگی دختر و پسر وبرادر وخواهر خود را متعلق به خود او دانسته وکمتر از دخالتهای بیجا وبدگوئیهای خانمام براندازی که تنها باعث اختلاف در زندگی مشترک میشود دست بردارند واز سوئی این شکل از زندگی دراروپا که جوان وقتی بر سر خانه وزندگی خود رفت بطور کامل مسئولیت زندگی او باو تعلق داشته وخانواده اجازه دخالت در امور شخصی او ندارند بسیار عملی تر وعقلانی تر ومنطقی تر بنظر میآید در جای آنکه دوست داشتن های افراطی خانواده ودلسوزی های نامناسب با بدگوئی هائی که جز خراب کرذدن فکر فردی بروی دیگری نیست به آتش زدن زندگی یکدیگر بنشینیم والبته اینکه فردی حقیقتی را دیده وشنیده ولازم باشد آنرا بازگو نماید بسیار متفاوت است تا بدروغ چیزهای ناشنیده وناگفته را ازسوی دیگری برزبان اورده یا وقایعی را بسازد که هرگز یا بدینگونه نبوده است یااصلا چنین اتفاقی نیافتاده باشد ولازم به ذکر است بسیاری وقتها انسانها بدروغگوئی وبدگوئی از شخصی برمیخیزند که از جانب او خود رادرخطر ببینند یعنی اینکه خود عملی انجام داده وحرفی زده باشند که ازعواقب آن در ترس هستند وبرای آنکه زودتر جلوی ماجرا را بگیرند به سراغ فردی که ازاو واهمه دارندرفته وتمامی رخ داد واتفاقات ووقایع را زودتر و گیش از رسیدن خبر اصلی واقعه با دروغ پردازیها وبدگوئی های ناصواب ونادرست را به شکل دیگری نشان داده وبه مغلطه ی فکر شخص ,می نشینند وچنان اورا پر کرده افکار اورا مغشوش ماجراهای دروغین وساختگی میکند که این شخص وقتی با شخص اولیه مواجه شد اصلا حاضر به شنیدن ماجرا هم از زبان او نباشد وحتی اگر چنین موقعیتی را هم باو بدهد فکر خوداو بحدی مغشوش ودر انحراف واشتباه پر شده است که شاید نه واقعیت را بپذیرد نه حتی باور کند. چراکه بدگو وبد خواه بخوبی میداندچگونه واز چه دری وارد شده بر کدامین نقطه ضعفها دست بگذارد که حرف خود را به نتیجه رسانده وگفته های خود را در مغز فرد متقابل جاسازی کرده وبه آنچه در نظر دارد یعنی مغشوش کردن جو برای فرد ثالث موفق شده به نتیجه دلخواه دست بیابد درنتیجه حیله گری اینگونه افراد بدگو وبدخواه نیز صفت دیگری از خصلتهای آنان است ومیشود گفت کسی که زبان به بدگوئی باز کند واینکار برای او سرگرمی یا ذوق وشعف و هیجان یا عادت شده باشد در وجوداو کمتر میتوانید خصائص مشخصه ی خوبی را پیدا کنید شما هرگز درچنین فردی انسانی مهربان را پیدانمیکنید هرگزدر چنین آدمی انسانی که یاری دهنده ی دیگری باشد وجود ندارد چراکه او باهمین بدگوئی بتدریج خصائص خوبی های خود راازکف میدهد.درواقع هیچ انسانی بد نیست بلکه کم کم خود را به بد بودن عادت میدهد وکم کم بد بودن نهاد او میشود چراکه یا صدمه های دنیای محیطی او ازاو چینی خواسته اند که آدم مهربان ورئوفی نباشد یا صدمه های اجتماعی باعث شده که او چشم از درون آرام ومنطقی خود برداشته دنیارابا نگاهدیگران ببیند یعنی سعی کندهمان باشد که دیگران هستند ومتاسفانه اینکه مدام انسانها بعلت صدماتی که از یکدیگر میخورند مدام نیز توبه میکنند که به کسی دیگری یاحتی دوباره بخودوقدرت تفکر ونتیجه گیری خوداعتماد کنندویادوست بدارند ومهربان وخیرخواه باشند,جهان امروزی را به شکلی درآورده است که همه دراصل با داشتن ونداشتنن آشنائی در هرکجا که هستند غریبند وغریبانه در تنهائی ها زندگی میکنند با کسی حتی نزدیکان باز باهم سخن نمیگوند چراکه از نتیجه ی آن میترسند ازاینکه یکی این سخن را بدیگری برساندویا عکسالعملهائی نشان دهد که بیشتر باعث صدمات دیگری براووزندگی او شود.

دیگر انسان به کسی نزدیک نمیشود چراکه نمیخواهد از دوستی ها صدمه ببیندوچون به کسی نزدیک شدنیزبطور کامل اورا بخود راه نمیدهندوهمیشه دیواری درمیان خود ودیگری میگذارد تا درامان باشد واینگونه احتیاط کاری ها وامنیت جوئی ها همه را بایکدیگر چون غریبه ای کرده است که حتی در نزدیکترین شکل خانوادگی نیز وقتی خواهر وبرادر ومادر وپدر درجمعی خانوادگی با همسران خود در یک مهمانی گرد هم جمع میشوند بیش ازاینکه سعی کنند همدلی وهمکاری وهمزبانی خود را به یاد,داشته باشند, مواظبند که کسی زیادی بکار آنها وهمسر آنان دخالت نکند وبی شک چنین ترسی نیز بیهوده نیست چراکه تجربه های شخصی او ثابت کرده است که چون مراقب نباشد, باید انتظار هر حرف وعمل ونیش زبان ودخالت وبی احترامی ای که ممکن است راازهمین عزیزان خود که مادر یا پدر وخواهرو برادر خوداو هستند, ببیند ووقتی خانواده بدین شکل ازهم با یک ازدواج بدور میافتد, چگونه امیدواریم جامعه ی ما همبستگیهای واقعی وهمدلی ها ویاوری ها وهمکاری های صادقانه ای را درجامعه کار وحرفه وزندگی با یکدیگر داشته باشند وامکان اینکه درچشم بهم زدنی, کسی که بسیار مورد مهر بود از طریق همین جامعه وهمین مردم طرد شود,درتمامی جوامع دنیا, دیگر چیز تازه ای نیست چراکه دنیا دیگر چون گذشته مکان صداقت وراستی ودرستی نیست. دنیا دیگر, زبان مردمی را به زبان تهاجمی یا زبان محتاط وعاقبت نگر تبدیل کرده است دنیا دیگر بدنبال صدیق وفرشته وانسانی براستی خوب ومتعهد در میان خود نیست وحتی انتظار آنرا هم نمیکشد که کسی درمیان این مردم وجود داشته باشد درواقع دنیا تغییر نکرده است انسان تغییر کرده است ودیدگاههای ائو رو به ناباوری درست یها کشیده شده ویاس مداومی رسیده که دیگر توان باور راستی ها ودرستی ها را ندارد وانسان با صدماتی که از جانب مردمان اطراف خویش میبیند دیگر باور نمیکند که هنوز ذات وخصلت واقعی «انسان بودن» رابتواند دوباره در کسی پیدا کند واورا براستی با تمام وجود,دوست داشته باشدویا عشق ومحبت او را برای همیشه بتواند برای خود حفظ کند وبرای آنکه شاهد بسیاری از نامردمی هاست هرچه میکند نمیتواند ازاین جلوگیری کند که قلب خود او سیاه وتیره ی دنیای سیاهتر وتیره تری نگردد, دنیائی که خورشید آن فقط به رسم خورشید بودن نور میدهد, اما چه نوری داشته باشد, چه نه, روشنائی دید گاه های زندگی ذهن آدمی در روزهای مداوم زندگی درخاموشی بدیها وزشتی های پیرامون او فرورفته است. چیزی که روشن است این است که ما انسانها میتوانیم همگان را دوست بداریم اما درعین حال نیز مجبور نیستیم که همه افراد دینا وهمه کسانی را که دورادور ما هستند , دوست داشته باشیم.مسلم است کههمیشه اگرباهرکسی با زبان خوداو صحبت کنیم, سرانجام راهی بدورن دل وافکار او پیدا میکنیم واین وقتی مقدور است که فرد بداند هرگونه آدمی که هست ماهمانگونه او را قبول داریم وبه احساس اووطرز فکراوباهمه ی حتی تفاوتها,ارج مینهیم,واگر اینگونه باشیمآنگاه یک زندگی مسالمت آمیز را در محدوده ی زندگی خود, صاحب خواهیم بود.اما بسیارند آنانی که انقدردر ذات ونهاد فکری خودبه بیراهه های اندیشه رفته اند که حضور ووجود شخصی تا بدین حد صادق یا مهربان را باور نمیکنند ودردرون خود,وحشتی نیز ازاو دارند که در پشت نقاب این چهره آیا براستی قلب رئوفی نیز هست یا تماما فریبی ست ودامی دیگردر راه او ,ودر کل دوستی با فردی دوبهم زن, بدگو, ودرواقع مردم آزار, که برهم زدن اشیانه ی آرامش دیگران, سرگرمی اوست, هیچ چیز جز سرگردانی وپریشانی روح برای آدمی به همراه ندارد وهمان بهتر که نقش اینگونه دوستان از صفحه ی زندگی آدمی بکلی پاک شوند تا آسودگی وارامش به خانه باز گردد ودر محیطی آرام توان آنرا داشته باشیم که به موضواعت مهم زندگی بیشتر توجه کنیم تا اینگونه بازیهای فکری وروانی

__________در طپش های مداوم در باد________

لحظه هایم جاریست

در طپش های مداوم در باد

وامیدم بدروغ

به هرآن شاخه ی اندوه زده

درشبستان سیاه

به تن خاطره ها می چسبد

وبه شاخ ء غم واندوه بسی

در درون خودُ و دل می شکند

وسرشکم جاریست

در رگ خاطره ها

ازهمان عشق که زود

شاخه ای گشته و ا فسوس شکست

در طپشهای مداوم در باد

در شبی طوفانی

آه اما بنگر

دل من میمیرد

درد در ساقهء اندوه ء مداوم هرروز

گاه در نیمه شبی

در رگ هستی وقلبم جاریست

عمر من لیک

چه طوفان زده در دامن باد

چه پریشان در دهر

درپی هستی خود میگردد

خاطرم از نم باران نمناک

دیده ام سیل همه بارانی ست

که درون دل من جاری بود

و سکوتم افسوس

در تن لبخندی

باز دردیده ء هر بیخبری

همره ء خنده وهر شیطنتی

سبزی باغء دل شاعره بود

در نگاهی که درون دل من راه نداشت

آه آری امروز


لحظه هایم جاریست

همچنان روز وشب و هر لحظه

در طپشهای مداوم در باد

خنده وشادی و هر شیطنتم نیز هنوز

همچنان جاریء لب بوده و چشمانم نیز

همچنان برق مداوم دارد

لیک خالی زحضور روحم

و دگر مانده دلم لیک چرا

همچنان قلب منونبض وجودم هردم

میطپد باز هنوز

لحظه هایم جاریست در طپشهای مداوم در باد

زندگی طوفانی ,خاطرم نمناک است

خاطرم نمناک است

فرزانه شیدا 1368 سه شنبه 22 آبان

____________________________

ودرعین حال ممکن است آنفدر خود انسان بدخواهی باشد که هرچه هم بااو خوب وانسان باشی نه قدر بشناسد ونه ارزش اینهمه را داشته باشد اینجاست که میتوانیم چینی شخصی را از جرگه ی دوستان واشنایان وحتی از افراد محدوده ی خود بکلی حذف کنیم چراکه هرگز هیچگس نیازمند یک دوست آزاردهنده نیست که بودن با او در زندئگی فردی شخص تولید دردسر وناراحتی های فکری وروحی کند درنتیجه درک این مسئله ساده است که ما در انتخاب دوست خود عده ای را اصلا در جمله دوستان خود نتوانیم جا داده واورا نمیز چون دیگران مورد مهر ومحبت قرار دهیم که بی شک اگر اسنانی زود جوش ومهربان باشیم اگر فردی در دل او راه نیابد ویا حاضر نباشد او را بپذیرد بی تردید مشکل شخص متقابل است چراکه یا نوع فکر واعمال او کاملا متضاد با شخصیت این فرد است یا این شخص در کنار او احساس امنیت وآسایش فکری نمیکند که این هزاران دلیل ممکن است داشته باشد ویکی از انها اینکه این فرد روحیه ای متناوم ومتغییر داشته باشد وهرلحظه به حال جدیدی فرورود لحظه ای بخنند وبی آنکه تو انتظارش را داشته باشی باتو به خشم حرف بزند اینگونه آدمیان بسیار در رابطه ها مشکل سازند

وروابط با انان روحسه واعصابی قوی میخواهد ودر این روزگار که هرکسی بحد روزانه خود درگیری های فکری دارد نیازمند داشتن چنین فردی درکنار خود بعنوان دوست نیست بخصوص انسانی بدگو که از خصلت بدخواهی وکینه ورزی ودشمنی به بدگوئی رسیده است در نتیجه هرچه زودتر از شر چنین افرادی خلاص شویم کمتر دچار مشکل خواهیم شد وحتی اگر این فرد از منزدیکان بسیار نزدیک ما میز باشد بهتر است ازاو بکلی کناره گیری کرده وزند گی خود را بکنیم چون با وجود وحضور او هرگز زندگی آرامی را بخود نخواهیم دید وزهر رفتاری او یا دامنگیر ما میشود یا دوستان دیگر مارا,آزرده خاطر کرده ومشکل ساز دیگر,اطرافیان ما نیز میشود .چراکه عادت به بدگوئی با یکبار گفتن:« ببخشید دیگرچنین نمیکنم وازمن دیگر تکرار نمیشود» تمام نشده وپایان نمیگیردمتاسفانه,این خصلتی ست که درزنهاد او جا افتاده وبراحتی از عادت رفتاری خودقادر به جدائی نیست وچنین فرد ی نیزاگر روزی مچش باز شود نه تنها به سختی صدمه میبیند بلکه سرشکستگی وبی آبروی او دامنگیر هم اوست و هم دامن گیر خانواده ونزدیکان او خواهد شد.

ـــــــ برما ببخش خداوندا !! ـــــــــــ

نه سپید نه سیاه تنها دل واژه های دلمگو از عشق نه

لب مگشا بر کلام زیبای عشق

که از اعتبار افتاده است

این زیبا کلام زندگی

این واژه محبت این یگانه امید انسان

کنون اما شک است وتردید ها

جایگزین در مهر ورزی وعشق

آه امروز چه ساده از کنار

دوستت دارم ها میگذریم

با نگاهی پر زتردید

با سوء ظنی دلشکننده

با ناباوری کلام

و آه که چه تنها

بر جای مانده ایم

چه غمگین بدنیا نگریسته

چه افسرده بی کسی

را زندگی کردیم

راه زندگی طی کرده ناکرده

بآخر میرسیم و آخر آه

انتهای جاده ء رفتن

افسوس که آندم

حتی نگاه بر پشت سر نیز

چه بی ثمر چه بی اثر خواهد بود

میدانم میدانم

خدا چنین نمیخواست

نه اینگونه که برخود روا کردیم

و گناه اما همیشه

بر گردن سرنوشت تقدیر

زندگی بود

چه حماقت وار ‌در تکرار این

اصرار کردیم که

نه نه تقصیر من نبود

سرنوشت اینگونه بود

من بیگناهم

تقدیر چنین میخواست من بیگناهم

آه و وای بر ما

که خود تقدیر و سرنوشت در کف ...

همواره ؛رفتیم ؛ رفتیم

با دری بسته بر افکار خویش

غمزده در روزگار تنهائی

و در حماقت... آری ... در حماقت !!!

ره سپردیم و رفتیم وفقط رفتیم!!!

چه بی دلیل غم خوردیم

و آه ... همواره از درون و بُرون غافل !!

منو تو ... ما ... به چه چیز دلبستیم ؟!

از چه دل بُریدیم ؟!

چه را جستیم ...چه را یافتیم ؟!!!!

وای بر ما ..خداوندا ببخشا بر ما

ظلم خویش برخویش

حماقت دل را... در یک عمر زندگی ...

بی هیچ گشوده دری

بر دیده ونگاه ودل!!!

ما آخر... ازخانه ء دل

به بیرون نگاه نکردیم

بدیدن ؛ چشم؛ دلبستیم

و باور کردیم آنچه را چشم میدید !!!

و گفتیم : تا به چشم ندیدم

باور نمیکنم !!!

... هه ... چه مضحک بود این!!!

وای که درانتها نیز

بی خردی یک عمر زندگی را

به چشم خویش .... دیده

به تکرار ؛ بیگناهم ها؛ هدر میشویم!!!

و وای چه دیر است آنروز

چه بی ثمر چه بی اثر

و چه غمناک ... چه دردآلوده

مانند بیدارشدن طفلی از خواب

و یا چون تولد اما در انتها !!!

اما دیگر... بسی ... بیهوده !!!

باور کن ... انتها نیز امروزاست

... اینجاست !!

منو تو اما انتها ندیده

در پایان ایستاده ایم

امروز بتصور ،، می بایست ها ،،

و فردا در تکرار ... ایکاش ها

حیف از زندگی..!!!

حیف... وقتی که نپرسیدیم امروز را

تا درانتها بپرسیم از خود خویش

چه میخواستم ... چه میخواهم

چه شد !!!! ..... چه شد

تا گر کنون ... هیچ نیستم

پوچ نیز نباشم بعد از این !!!

تو برما ببخش خداوندا ...ببخش

ویرانی دنیای مهر ترا ...

ویرانی خودرا

که خود کردیم ونگفتیم که

که این خودکرده را بر خویش لعنت

که این خودکرده را تدبیر هم نیست

که؛ بود؛ اگر میخواستیم !!!

بر زبا ن ....اما...

شکایت را پایانی نیست

که همواره شاکی دنیائیم

و بی گنه افکار خویش

در خیالی باطل !!!... باطل ...باطل


افسوس و آه

ازاین ندانم کاری های نا دانسته منو تو!!!

و ببین مرا... ترا

که...چو امروز را اگر می گفتند ...

آخر ین روز توست

باز لب گزیده میگفتیم ؛

من هنوز هیچ نکرده ام

من هنوز به هیچ نرسیده ام

من جز هیچ نبوده ام

خدواندا برما ببخشا

ویرانی خودرا ...دنیای عشق ترا

روزگار آدمی را

از دست خود برخود ...

بر دیگری.. بردنیا

برما ببخش خداوندا

..برما ببخش خداوندا

که ما خود را آنگونه که بودیم...

ندیدیم ...افسوس!!!

...تو نیز ...برما ببخش خداوندا !!

ف . شیدا 24 آبانماه

__________________________________________

آنچه همواره می بایست در یاد خود داشته باشیم این اسنت که بدگوئی عاقبت خوشی را برای ما ودیگری در پی نخواهد داشت وبهترین راه برای مقابله با بدگویان دوری از آنان وبستن راه ایشان به زندگی ومحدوده ی زندگی وخانواده ی ماست هرچند بدگو نیز نیاز به رسیدگی روانی تحت نظر روانشناسی مجرب دارد تا علیت اعمال وبدگوئی ها ودروغ گوئی ودروغ پردارزی خود را دریافته در جامعه فردی مثمر ثمر باشد نه انسانی ازار دخهده ومزاحم آسایش وراحتی مردم.

___________________________________________

*_ بدگویی ، رسوایی در پی دارد . ارد بزرگ

*_کسی که بدگویی می کند خواری را به جان می خرد . ارد بزرگ

*_آنکه دم خور آدمی است که بدگویی همواره با او پیوسته است ، خیلی زود اسیر وهم و سیاهی دل می گردد . ارد بزرگ

*_بدگویان را تنها بگذارید تا درون مایه چرکین آنها شما را نابود نسازد . ارد بزرگ

*_ شاید در کوتاه مدت بدگویان به هدف خود نزدیک شوند اما در بلند مدت رسوای جهانند ارد بزرگ

_________________________

هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟


یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟


نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست


از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست * سعدی

__________________________

پایان فرگرد بدگوئی

به فلم فرزانه شیدا

_____________________________


- ناملایمات موثرترین آموزگار زندگی هستند. هنگام بروز مشکلات باید شاد و شکرگزار باشیم. نه از این جهت که رنج بردن خوب است، بلکه به خاطر پیامدهای خوبی که دارد . (جو آن آندرسن)

- تعداد کسانی که در کارها شکست می خورند با تعداد کسانیکه کارها را بطور نیمه تمام رها می کنند، رابطه مستقیم دارد. (جوزف مک کلندون)

- هرگز مردی ولو بسیار نادان را ندیدم که از وی چیزی نتوانسته ام بیاموزم. (گالیله)

- خواسته مراد از مرید خاموشی و ژرف نگریست، و خواهش مرید از مراد، نشان دادن مسیر پیشرفت. (ارد بزرگ)

- ما از جنس رویاهایمان هستیم . (ویلیام شکسپیر)

- اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی رسی . (لارنس استرن)

- هیچ چیز بهتر از کار کردن بجای غصه خوردن، آدمی را به خوشبختی نزدیک نمی سازد. (موریس مترلینگ)

- چنان باش که بتوانی به هر کس بگویی: «مثل من باش . » (امانوئل کانت)

- یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که می نمایی. (بایزید بسطامی)



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بدگویی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیمان*

عیب آنان مکن که پیش ملوک
پشت خم می‌کنند و بالا راست
هر که را بر سماط بنشستی
واجب آمد به خدمتش برخاست
چون مکافات فضل نتوان کرد
عذر بیچارگان بباید خواست
*بوستان سعدی

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●
●_ فرگرد پیمان _●

هر که با پاکدلان صبح وصفائی دارد
دلش از پرتو اسرار صفائی دارد
زُهد با نیت پاک است, نه با جامه ی پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردائی دارد
شمع خندید, به هر بزم , از آن معنی سوخت
خنده , بیچاره ندانست که جائی دارد
سوی بتخانه مرو,پندر *بِرهَمن مشنو..« *بَرهمَن =اهریمن*»
بت پرستی مکن, این ملک خدائی دارد
هیزم سوخته شمع ره ومنزل نشود
باید افروخت چراغی که *ضیاعی دارد
پرپ نزدیک چراگاه وشبان رفته بخواب
بّره دور از رمه وعزم چرائی دارد
مور هرگز بدر قصر سلیمان نرود
تا که در لانه ی خود برگ ونوائی دارد!
گهر وقت بدین خیرگی از دست مده
آخر این دُّر گرانمایه بهائی دارد
فرخ آن شاخک نورسته که در باغ وجود
وقت رسَتن, هوش نشو نمائی دارد
«صرف باطل نکند عمر گرامی « پروین»
آن که چون پیر خرد راهنمائی دارد
________ * پروین اعتصامی ________
هرگاه که در زندگی به روزهائی برخورد میکنیم که تصمیم می بایست بر اساس اندیشه واحساس باشد
اندیشه ای آگاهانه واحساسی عمیق آنگاه انسان در شرایطی قرار میگیرد که می بایست بر تثبت آنچه در نظر او مهم وماندنی ست پیمانی نیز بنند وبر عهدی وقراری قولی داده وآنرا بر اساس قراردادی زبانی با کتبی برای خود وشحض متقابل در مرزی قرار دهد که آنرا ثبت وماندگار کند ما در زندگی اوناع قراردادها وپیمانها وپیوند های را با یکدیگر میگذاریم گاه در شکلی ساده ودوستانه وبا کلامی ختم میشود که قولی را بهم داده وبر آن بمانیم گاه شکل این پیمان اداری شده ومی بایست بر زیر آنچه بدان میپردازیم امضائی نیز بگذاریم وگاه سخن از عشق واز پیمانی آسمانی که در این راستا هم به سخن عهد وپیمانی می بندیم هم به شکلی که خدواند راضی باشد بران عهد وپیمان اجر نهاده ود ر مکان اول نامزد شده حلقه ای به رسم وفا وپیمان بر دست نهاده وبه واسطه حرمت دینی ووظیفه ی دینی خوداین عهد را با عقدی دائمی استحکام دائم بخشیده وآنرا دائمی میکنیم. در زندگی نیز همواره چون دیگر مسائلی که برای انسان بطور مداوم پیش میاید پیمان وپیمان شکن هم بنوعی جزئی از زندگی ما محسوب میشووند وکمتر کسی ست که بگوید در زندگی خوئد هرگز پیمانی را چه با دلیل چه بی دلیل چه برحسب خواست فمکری واحساسی خود چه براساس اجباری نشکسته است یا هرگز در زندگی با کسی برخورد نداشته است که عهد وقولی را باو داده باشد وتوان اجرای آنرا به هر دلیل نداشته باشد وبه حکم زندگی یا بدی این فرد اینن پیمان شکسته گردد وهمواره نیز بسیار بزرگان گفته اند که انسان پیمان شکن انسان قابل اعتمادی نیست وهمانگونه که در فرگرد دوستی نیز گفته شد بزرگان میگویند همه چیز زندگی خود را بی دریغ در اختیار دوست قرار بده الا اعتماد 100% صدردصد وکامل خود را که انسان چه دوست باشد چه دشمنی درقالب دوست چه ذاتی دشمن صفت میتواند با شکست عهدی زندگی دیگری را تا ابد به رنج وشکست مبدل کرده افسردگی دائمی روحی شود که به اعتماد باو وبدست او کار خود یا زندگی خود یا قلب خویش را سپرده است وگاه آنکاری که به چنین شخصی واگذار میشود هم بسیاتر جنبه کاری داشته وبه زندگی فرد مربوط میشود هم جنبه احساسی ومعنوی که این گونه اعتمادها معمولا ختم به خیر نمیشود ودراین میان یکی بشدت صدمه خواهد دید لذا چنانچه فردی برما چنین ظلمی روا کرد که اعتماد واحساس واعتقاد مارا بخود به بازی بگیرد وبا زندگی وقلب وروح آدمی بازی کرده وزندگی او را تحت الشعاع عمل ناجوانمردانه خود قرار داد بهترین راه این است که اول حق خود را باز طلبی وسپس برای همیشه اورا از محدوده ی زندگی خود دور نمائی چراکه چنین فردی ارزش اعتماد دوباره ودوستی ترا ندارد وهر دلیلی که برای پیمان شکنی خود داشته باشد اگر آمیخته با دروغ باشد وکار ترا چه به عمد چه به سهل انگاری خود به نقطه ای برساند که این کار در زندگی تو مواردمنفی ودردناک احساسی عاطفی را باعث گردد
ــــــــــــــــــــــــ
امید خلق برآور چنانکه بتوانی
به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
که گر ز پای درآیی بدانی این معنی
که دستگیری درماندگان چه مصلحتست
ــــــــــ*بوستان سعدی ـــــــــ
مسلم است که چنین شخصی دیگر درجایگاه دوست جائی را نمیتواند داشته باشد ونباید هم داشته باشد با پیمان شکن بخشش نیز روا نیست چراکه بر اساس هرچه باشد او لیاقت این را ندارد که از مهر واعتماد دوباره تو برخوردار شود وچون چنین کنی مجدد نیز ضربه ی آنرا به شکلی دیگر درجائی دیگر خواهی خورد وهمواره نیز درخطر دلشکستگی دوباره وپیمان شکنی مجدد او خواهی بود انسانی که راه درست زندگی را بداند وبر امانت دیگری چه آن امانت دل باشد وروحی , چه زمینی چه خانه ای چه پول و کاری وشغلی اگر معنای امانت بداند زمانی که کسی قولی داده وپیمانی وعهدی را می بندد درنهایت امانت ـداری تلاش میکند که لااقل برای حفظ آبروی خود نیز شده این امانت را خوب پاس بدارد درست عمل کرده وانسان دیگری را دچار درد ومصیبت وغم ومکشل نکند وچون این نکرد ومشکلی حاصل شد که بر زندگی فرد دوم تاثیر ناروائی گذاشته زندگی اورا به غم واندوه وشکست مبدل کرد وسرمایه روحی ومعنوی ومالی اورا به بازیچه گرفت ,آنگاه ازاین فرد بهتراست که تا جائی که میشود دوری بجوئیم که چنین شخصی اگر انسان بود اگر انسانیت میشناخت با آبرو وزندگی تو بازی نمیکرد, اگر معنای محبت ترا میفهمید اگر اعتماد ترا ارج مینهاد ,اگر امانت داری ,خوب بود به هیچ شکلی برای تو تولید اشکال نمیکردواین خود نماینده ی شخصیت کسی است که نمیبایست اعتباری براو گذاشته واورا جدی بگیریم یا براوشخصیت وانسانیتی قائل باشیم که انسان درستکار اینگونه رفتار نمیکند واینگونه خصلتی ندارد.
دیده ایم که گاه فردی انقدر مومن ودرستکار است که ما براحتی تمام خانه ومدارک وطلا وزندگی خود را در سفری باو میسپاریم وبا خیال راحت به سفر میرویم اینکه دزدی در لحظه ی غفلتی نیز به آن خانه آمده سرمکایه زمندگی اورا بر باد فنا داده با خود ببرد گاه اتفاقیست کهمی افتد اما اینکه بازگردی وببینی نه خانه ای هست نه پولی نه دیگر ارامشی در زندگی که از کف دادن این سرمایه بلای جان تو گردد واگر همسری داری براین اعتماد تو بطور مداوم سرزنشی باشد آنپگاه است که اسنان باید بگوید لعن ونفرین بتو دوستی که نه لیاقت دوستی داشتی نه حرمت دوستی نگاهداشتی نه انسان بودی نه مسلمان نه امانت دار نه خدا شناس که اگر این بودی چنین نتیجه ی اعتماد نبود که چنان چون چشم از آنچه برتو سپرده شده بود مراقبت ومحافظت میکردی که کودک خود را انسان در زندگی حمایت میکند ویا زندگی خود را مال خود .ودارئی خود را لذا دوستی ودشمنیس که چنین با تو کرئد هرگز نیز نباید بپرسد چرا برمن شک کردی که دلیل هرچه باشد نتیجخه وقتی برباد رفتن تو روح تو دلشکستگی تو از دست رفتن سرمایه تو وبرباد رفتن آارمش تو باشد دآن شخص دیگر به پشیزی ارزشی نخواهد داشت که حتی لایق نام دوستی باشد چه برسد براینکه دوست ما محسوب شود پیمان شکن کسی ست که تدراول با خدا دشمن استدر دومین کاک با انسان در سومین کاک با زندگی وچنیم فردی انسانم مفلوک وبدبختی ست که سرمایه شخص دیگری را خواه سرمایه روحی وعاطفی اوباشد خواه سرمایه مالی ودارائی او , بی هیچ اندوهی بر بادد میدهد ویا سرمایه زندگی خود میکند وبا کلاهبردای وسواستفاده از اعتماد وعلاقه ودوستی کسی اورا به خاک سیاه نشانده خود زندگی خویش میکند وازان منبع خیانت زندگی میگذراند ودلشاد است که توانست کسی را بدوشد ویا پولی به سهولت ازاو گرفته وخود گذران خود در راحتی کرده واورا به فلاکت روهائی بنشاتند که تاسف اشتباه خود خورده که بااو پیمانی بسته ودر ورنج روزهائی را متحمل میشود که نامردمی این شخص بی کفایتی این انسان .بی خدای این فرد زندگیش را به نابودی کشیده وجالب ترآن است که همچنان این فرد سعی کند بر خوبی ودرستی خود نیز اصرار کرده همه ی انچه شده است را به گردن قضاوتقدیر وسرنوشت بیاندازد وخود را از هر اشتباهی مبرا کند درزمانی که زندگی دوست دیروز خود را به تباهی کشیده است ازچنین ادمی فرسنگها چه قلبی وروحی چه مکانی باید انقدر دور شد که دیگر کامل از صدمه شوم این انسان در امان بود که خدا نبخشد آنکه را باعث اندوه دلی شود که جز محبت واعتماد ودوتس به چیزی دیگری فکر نمیکرده نمیکند.واین خطا نیز خطائی یکطرفه نیست که اعتماد بی دلیل به شخص اشتباه به ادم نادرست خودبی اندیشه خو.د را به فلاکت انداختن است و ارج نهادن بر چنین فردی سادگی وحماقت ودلشکستگیس واندوه نیز سرانجام این خطا .زمانی که تو در وهله ی اول اعتماد میکنی که برگی را امضا کنی کاری را باو بسپتاری دردرجه ی اول تو دل را به میسان گذاشته ای وباقی کارها تنها کاغذبازی دنیای امروزیست مهم این است که پیمان شکن نه اجر وارزش این میداند نه قدر وارزش برای ان کاغذ قائل است که درهردوشکل آنچه برای او مهم است اگر احساسی باشد سواستفاده از قلبی ست واگر کاری واداری باشد بدست آوردن سرمایه ای راحت وبدون زحمت با پا گذاشت بروی دل وسر دیگری وخود بالا کشیدن به شکلی تنفر آمیز که متاسفانه اینروزها بسیار خود شغلی شده وافتخاری که باد یگری برای سود خود هرچه میخواهی بکنی وبدون نگاه به پشت سر بر او وآنچه براو روا داشته ای خود بالا بکشی که چنین کسی باوج نیز برسد روزی با مغز برزمین خدا خواهد افتاد که خداوند برحق است ودنیا دار مکافات و«آه» دلشکسته دامن گیر هستی وزندگی او. در مثال میگویند برای خیلی ها «تومن» به معنای تو ومن است ووقتی میگوئیم «دل ودوست» از یک سر آغازند وشاید از تبارنیز باشند .
درانجا که دل بدست دوست میشکند وپیمانی بدست دوست از بین رفته دلشکستکی ببار می آورد باید گفت دل بدوست مده که شاید دوستی را در پای منفعت خود به مردابی بکشاند که حباب درون آن تو باشی که لحظه به لحظه نیست ونابود میشوی. حتی در عشق نیز بسیار مکیشود در نتیجه های امروزی این را گفت که:عشق شطرنج معشوق است وعاشق « مات » آن!
____راز____
گفتم بدل «رازت » بگو
اوگریه کرد ! بی گفتگو
گفتم دلا « رازت » چه شد؟
گفتا: به اشک من بجو . ف.شیدا
___________________
بهتر دیده ی خود را باز نگهداشته که همین ازاین پس چنین صدماتی را شاهد نباشیم وهم آنکه ساده نباشیم ودرمهر خود نیز بدیگری اصراف نکنیم چراکه همگان لایق مهر نیستند وهمگان ارزش دوستی ندارند. وبهتر آن است که چون چینی اتفاقی در زندگی متا رخ داد دردرجه اول خود را از منبع آن دور کنیم درگام دوم خود را از رنج آن که چون ادامه یابد فنای قلب وروحی خواهد بود وچون مقدور نباشد که خود رااز از چنین مشکلی رهلائی بخشد وهرروز سهمی از این دیروز بد زندگی او را تخحت الشعاع قرار داده روزگار را براو تلخ سازد وازدرناچاری راهی بر جبران نیابد .یا از شدت اندوه به مرگ خویش راضیس شده خود را از بین ببرد واز درد شکست خودکشی کرده وبر زندگی خود خاتمه دهد تفاوتی نمیکند زنده ای مرده باشد یا زنده ای که خود را کشت .آنگاه است که خشم خدا باید به فریاد آن کسی برسد که باعث چینن دردی شد که بی شک خدا نخواهد گذشت دلی را تا بدین حد رو بسوی رنجی بردن وشکستن وبرباد دادن.که امید چنین نیز شده وانکه باعث دردیست جواب خویش را نیز به زودی از خداوند وکائنات وزندگی باز پش گیرزد شاید که بار اخرین او باشد که با زندگی فردی بازی کرد.ایکاش هرگز چنین افرادی بر سر راه انسان خوبی قرار نگیرند وهرگز قدرتی دراین دنیا نیابند که چون چنین شود شیاطین روی زمین در لباس انسانی قدرتی گرفته اند وبسیار انسانها در خطر صدمه وآسیب اینگونه افراد خواهند بود.فرد پیمان شکن انسانی بی ارزش است وشیطانی در لباس آدمی.
__________دلشکسته ________
میدانم !نشسته در گوشه ی اندوه, ...
!هنوز سرگردانی! ...
میدانم در عبورِ لحظه های غمگینت
که به هزارباره ، زندگی را،
در مرور گذرهای تلخ وشیرین
به انتها برده ای ...
هنوز سرگردان نقش " هستی" , "نقش آدمی "
از طلوع دوباره ی ، روزگار درد،
... دلگیری !
میدانم صداقت وسادگیت را ، به یغما می برند,
هربار که , ترا در بازی فریب ،می شکنند.
میدانم که هربار در کنج ِ ،هزار باره ی گریه هایت ,
باخود گفتی: بار آخرست اینبارَ، شکستن بدست خلق !
وباز ....وباز هم ، هربار،
دل سپردی، به ذات وجودِ تبّرک یافته ی انسانی
که درتصور تو ، لایق مهر بود ویاوری
....وهربار شکسته تر از پیش
باز آمدی!....
،وقتی که دریافتی
"وجودی " دیگر ،تبرک انسانی را باور، ندارد
" تا به باور ، "خود" بنشیند !...
تا باور کند که حضور و وجود
نه برای خرابی وویرانی ست ,
که برای ساختن های زندگی ست
برای ساختن خود ودنیائی ...
نه دلی را،
در قعر نامردی ونامردی ،
به ویرانی کشیدن !
نه پیمانی را ، که به لطف ،که به مهر ،که به عشق
بااو بسته شد
زیر پای نادانی , بی مهری ویا فریب
له کردن وُ...
روزگاری را بر تلخی روزگار
... بر کام دلی زهر آگین کردن .!
میدانم دلشکسته ای !
از اینکه دوباره و هرباره وهزارباره
باور کردی آدمی،" انسان" است
دریغ که این تنها ، نامی ست بر او ! نه بیش!
دریغ "آدمی" در پوسته ی تن بشری
شیطان را فرمان میبرد، نه خداوند را!
میدانم دلشکسته ای ...میدانم!
____ * فرزانه شیدا چهارشنبه 25 آذر1388 ___
با اینوصف بسیارند آدمیانی که در بی صفتی و نامردی های خود بر دیگران وزندگی آنان صدمه میزنند اما انسان اگرچه همیشه د ر طول زندگی از چنین انسانها و ستم ها ونامردمی های آن در آمان نمیماند اکا اگر چنین شد بهتر است پس از دوری کردن ازاینگونه انسانها ,شاید دیگر جبران بخش مادی آن ممکن نباشد اما حداقل برای جبران خسارت های قلبی وورحی نیز شده سعی نمائیم بر اندوه آن غلبه یافته وبر روح خود ارامشی را بجوئیم حال به هر گونه که میسر است فرقی نمیکند مهم این است که اینگونه انسانها در دنیای ما وجود دارند وبسیار نیز از خطا وظلمی که بر دیگران روا داشته اند جان سالم بدر برده همچنان به خیانت وفریب دیگری ودیگری مشغولند
_____خطی سیاه _____
رویا زده در فریبی بنام وصل
درکوچه های عشق در پی امید گشته ام
از رهگذار خسته وعابر ز کوچه ها
پر سیده ام نشانه عشق وگذشته ام
گوئی نشان عشق , سوالی بجا نبود
چون در نگاه همه خنده میدوید
گوئی در پی این راه پای من
در انتهای خویش به ویرانه می رسید
در این گذار همه اندیشه های تلخ یاس
پا بر پلکان فریاد سینه می گذاشت
دستی بدفتر عمر بر سر امید وآرزو
« خطی سیاه» ز حرمان وغم نگاشت
_____ فرزانه شیدا - 1366 _____
هرچند که من معتقدم هرکسی درهمین دنیا هرچه کند به همان شکل, جواب اعمال خویش را پس میدهد اما چندان نیز خرده بر آدمی نمیگرم که با حضور وجود چنین انسانهائی در جامعه و پیرامون خود از نزدیک شدن با مردم یا اعتماد کردن بدیگران دوری کنند وبااینکه قدرت مالی آنان در حد ونسابی هست که بدیگران یاری دهند از ترس صدمه خوردن وآسیب دیدن شخصی ازاینکار صرفه هنظر کنند وبسیاری از تقاضا های کمک را نیز رد کنند چراکه آنکه تقاضای یاری میدهد در درجه ی اول می بایست خود را بدیگران ثابت کرده باشد که حرف او سند بر درستی او باشد وچون چنین کسی نبود وبسیار خطاها ازاو دیده شده باشد پاسخی بدرخواست او داده نمیشود واگر فردی ناشناس باشد انسان چون شناخت ندارد نمیتواند چشم بسته یاری اورا جوابگو باشد واز سوئی دیگر اگر آدمی تحقیق هم کرده باشد وتمام ایل وتبار این شخص را هم بشناسد بازهم دلیل بر این نمیشود که این شخص خود به شخصه انسان درستی باشد که بسیارند فرزندانی که باعث سرشکستگی والدین خود هستند با اعمال ناشایستی که باخود ودیگری انجام میدهند ازجمله بدترین آنها اعتیاد ودردرجات دوم وسوم کلاهبرداری که خود شکل رسمی پیمان شکنی ست و جزای قانونی دارد ودلشکستن قلبی که اگرچه بر شکستن دلی قانونی نیست که وان آن باشد که بدادخواهی به قانون پناه ببریم آما قانون خدائی هست که میتوان به محکمه ی او این درد واین دلشکستگی را سپرد وسرانجام شاهد رای خداوند نیز بود .
دل شکستن هنر نمی باشد تا توانی دلی بدست آور
**
دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست
هرکه را هیچ به کف نیست بدل آهی هست
_____ سکوت ____
بر پیکر این زندگی , رنگ سیاهی از جفاست
یگرنگی وصدق وصفا, چون زر بدنیا کیمیاست
یک کلبه میخواهم فقط, در قلب جنگلزار دور
ای ناجی عاشق دلان , آن کلبه ی تنها کجاست؟!
این پرهیاهو زندگی, از آن اغیار است وبس
راه منو این مردمان , در زندگی ازهم جداست!
انجا که باشد خلوتی, گیرد جلا روح بشر
آخر بدامان «سکوت» رازی نهان و پر بهاست
زین پس روم در خلوتم,در مکتب تنهائیم
ما را خوش آن تک خلوتی, درگوشه های انزواست
دنیائی از ارامش است, از هر هیاهوئی تهی
هرجا که ره یابد سکوت, دل از هر آن بندی رهاست
همواره در عمرم « سکوت» , دل را کشیده کشدسوی خویش
در گوشه ای , در خلوتی, آنجا که دور از هر صداست
چون « شاعرم» روحم مرا, رو سوی خلوتها کشد
گویا در آن خلوت کسی, با روح وقلبم آشناست
درسم دهد, پندم دهد, قلب مرا سازد ز خویش
شاید مرا درخلوتم , یار بزرگی چون خداست
______* فرزانه شیدا /12/5/1364 -شنبه مردادماه_____
_*استوارترین پیمانها آنهایست که با اندیشه مان پذیرفته ایم . ارد بزرگ
_*ارزش پیمان شکن ، باندازه کفن هم نیست . ارد بزرگ
_*پیمان ها در هنگامه نیازها بسته می شود ، و آنگاه که پاره شود چیزی جز پلشدی و زبونی بر جای نمی ماند . ارد بزرگ
_* پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند . ارد بزرگ
_* میدان پیمان های گسسته ، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت .ارد بزرگ

●_ پایان * فرگرد پیمان_●
_____به قلم فرزانه شیدا_____

برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیمان*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آغاز*



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●
● _ فرگرد آغاز _●

از زمان تولد تا لحظه ی مرگ هرروز وهر شب ,در هر ثانیه ولحظه ودمّی خود آغازیست برزندگی دوباره , دوباره گی زیستن وبر شکل زندگی رنگ تازه ای بخشیدن .شاید بگوئید زمانی که زندگی من شکل گرفته وریشه خود را دوانیده و سالها نیز بدین منوال سپری شده است وچگونه ممکن است در لحظه ای ودمی وروزی امکان داشته باشد گکه تغییری اساسی در آن داده شود آیا هرگز باین فکر کرده اید که در بلاهای آسمانی چگونه تمام هستی یک کش.ر یک جامعه وهزاران مردم تغییر کلی کرده ودوباره سازی آن اجبار میگردد همین خود مثال خوبیست که باخود فکر کنیم وقتی خداوند این آفریننده ی جهان واین خالق بی همتا که خود میگوید آدمی ذره ای از وجود والای اوست , میتواند در ثانیه ای زندگی هزاران نفر وکشور وطبیعتی را زیر ورو کند

بااین وصف ما چگونه نمیتوانیم تنها یک زندگی یعنی فقط زندگی خودراتغییردهیم ؟
در زندگی بیشترین چیزهائی که انسان را دست .پا بسته نگاه میدارد وابستگیوعادتها واینکه انسانی تا چه حد قدرت ازخود گذشتن را داشته یا توان ریسک کردن را .درواقع انسانی که مهاجرت میکند انسان مقتدریست که همه ی آنچه را که سالها داشته با تمامی وابستگیها ودلبستگی ها وسالهای بسیار زحمت کشیدن برای ساختن زندگی فعلی باز این قدرت را درخود میبیند که ازهمه ی آنچه دارد چشم پوشی کند وبه مکانی ناشناس وجدید رفته وازنو چون دانه ای کاشته شده درخاک شروه به رشد ونمو کرده تا روزی دراین مکان جدید نهالی وبوته ای ویا درختی شود که دیگر ریشه ای محکم داشته ونیازی به تزرس از بادهای سهمگین اتفاقات زندگی را نداشته باشد واین آغاز این شروع کار ساده ای نیست
اینکه انسان بداند در این شکل جدائی وپاک باختگی کامل می بایست در مکانی جدید ازنو خود وجودئی خویش را بسازد وحتی خود را به خود ودیگران بعنوان فردی تلاشگر وانسانی ارزشمند ثابت کند ,اینکه مجبور باشد از صفرو نقطه شروع آغاز کندو چون یک کودک اول زبانی را بیاموزد واگر هیچ زبانن دیگری که یاور او باشد نداند ومدتی با زبانی اشاره ودست وپا بخواهد حرف بزند وحتی درحد بیرون کشیدن گلیم خود از آب از فرهنگ وزبان وکشور جدید وجای جدید هیچ نداند اینکه دراین مکان وجامعهی فعلی چه میان مردم روستائی ست چه میان مردم کشوری پذیرفته شود وامکان زندگی باو داده شود تا قادر باشد نیازهای شخصی خود وخانواده ی خود را دراین غریبستان بی زبانیها فراهم کند چیز ساده ای نیست وبنظر من هرانسانی که چنین کرد وبرروی پای خود استوار شد وازخود وزندگی وخانواده ی خود کسی را و چیزی را ساخته و با بازسازی دوباره ,آنهم در جائی غریب برای خود کسی شده وشهروندی وجز مردمی در یک کشور ودر نهایت پاکی ودرستی به کمالی رسید حتی اگر درمیانگین زندگی باشد آنگاه این انسان مرد باشد یا زن * نوجوانی باشد یا جوانی فرق نمیکند,چراکه اینجا دیگر سن سخن نمیگوید اینجا قدرتِ آغاز توانائی بر پای خود ماندن , اینجا خودباوری واعتماد بنفس , اعتقاد به خویش وبه توانائی خود, تحمل وصبر وشکیبائی وبسیاری دیگر از خصلتهای حسنه وخوب ومفید ودرخور تامل ویادگیری است که در جای خودحرف میزند. وانسانی را به ما نشان میدهد که برای خود کسی ست. انسانی که توان آنرا داشته است از غریبی وبی کسی خود برای خود کسی بسازد و یک زندگی خودساخته راسامان داده وخودرا به بالا کشیده ودرمانده برجای نماند. البته بسیارند انان که این راه را رفته هنوز سرگردان زندگی جدی د خود در سردرگمی برجای مانده اند ونه راه پس داشته نه راه پیش وازشرم بازگشت بسوی آنان که روزی توسط او ترک شده اند عمری به غم وتنهائی سر میکنند اما به خانه وخانواده باز نمیگردند وبه اشتباه تصور میکنند اینگونه بلاتکلیف زیستن بهتر از ان است که شرمدنه باز کگردند درصورتی که از هر:جا شروع کنی آغاز مهم است خواه باز گردی به نقطه ی اول وآغاز کنی خواه در آنجا که هستی شروه دئوباره زندگی خود را به آغازی دیگر به سرانجام برسانی .اما متاسفانه برای این گروه که در خارج از شکرو نیز بسیارند واز کشورهای مختلفی نیز هستند که سالهاست در سرگردانی بدون داشتن کار وسرپناه در خفا وبه سختی زندگی میکنند بسیار است که نتوانسته اند به هیچ شکلی اقامت خوتد را ثبت کرده وبه زندگی عادی برسند وآغازی بر شروع راه آمده داشته باشند وسرگردان بر جای مانده اند ولی باز از ترس سرزنشها وخوار شدنها در میان اشنا وغریبه درصورتی که اگر به آغاز اعتقاد داشت درهرکجا که بود چه کشور خود چه کشور غریب چه در شکست بازها وبارها در هرکجا که بود دست از باور خود بر نمیداشت که هرروز آغازیست برای «من بودن» وبرای کسی بودن . بسیارند که میگویند« شعار دادن ساده است» و درعمل باید توان آنرا داشت درست است این شعاری بیش نخواهد بود که من در بطالت راه رفته ومدام بگویم من روزی کسی خواهم شد وبه شعارهای بسیار به گول زدن خود بپردازم شعار وقتی ارزش دارد که عمل نیز باآن همراه شود که یکبار نیز گفتیم خداوند انسانی را که شکست خویش را باور میکند ودر اطلاح آن نمی کوشد ودر بهتر شدن اوضاع خویش گامی برنمیدارد دوست ندارد خدواند شکستخوردگان را وقتی یاری میدهد که بداند با اعتماد باو بخود خویش دوباره برخواهند خاست ومجدد زندگی را از سر خواهند گرفت که او نیز در بزرگی رحمت وحکمت خویش گفته است درهرزمان هرجا در خوشی در بدبختی در غم در شادی درناتوانی ودر بیماری
«ازتو همت از من بر کت!»
خداوند همواره میگوید : چون تو گامی برداری دستت را خواهم گرفت وهمراه تو خواهم آمد چون تو ارده کنی یاریت میدهم چون تو بخواهی درخواسته های تو,امیدت را افزون کرده قدرتت را بسیار میکنم اما چگونه ترا بسازم ,در زمانیکه در وقتی که تو درگوشه تنهائی وافسوس ودریغ خود نشسته ای وتنها بر حال خود «آه» میکشی بی هیچ تلاشی؟
آنگاه چگونه ازمن توقع داری من دلسوز تو باشم وقتی توخود بخود وبه زندگی خود دلسوز نیستی ؟من بتو عقل داده جان داده قدرت داده دست و پا داده ام وتو بی استفاده از هیچیک ازاینان نشسته ای ودست بدامان من ازمن معجزه ای می طلبی,آنهم در زمانی که در آنگوشه ی دنیا کودکی بیش از تو نیازمند دادرسی من است واشک او دعای او ازسر کوچکی وبی قدرتی وبی کسی ست وقتی تو میتوانی خود بپا خواسته کسی باشی چگونه توقع داری من بتو یاری دهم بی انکه تو خود بخود خویش یاری داده باشی که حداقل از ایسن غم خود را بیرون کشیده بخود بگوئی هستم باید باشم بدونم برای من وحتی شده فقط برای من باید مثمر ثمر باشد وقتی تو خود خودرا باور وقبول نداری چگونه منتظری خدایتو ترا بپذیرد خدا بخشنده ورحمان است درست اما به همان بخشندگی ورحمت بود که تنی وعقلی وجانی بتو بخشید برای آنکه تحرک هریک ازاین داده ترا در زندگی پیش برد ونیازمند این نباشی که من کالسکه وجود ترا برای تو راه برده ترا به جائی برسانم آنگاه که تو از کالسکه کودکی عقل وروح خود بیرون نیامده سعی نمیکنی راه رفتن را بیآموزی سخن گفتن را یاد بگیری دویدن را امتحان کنی سختی کشیدن را تحمل کنی تا خود برای خود کسی شوی من اگر برای کسی که اینگونه رفتار میکند دنیارا نیز بسازم واز آن او کنم باز منتظر خواهد بو د کسی لقمه ای گر فته در دهان او بگذارد چون یاد نگر فته است که زندگی را زندگی کند.
خود سازی شکلی از سپاس ازخداوندنیز هست وبهره گرفتن,ازطلوع روز وآغاز صبح خود بهره وری از آغازهاست ,که هرروز دراختیار منو شما قرار میگیرد وزمانی سپاس این نعمت واین برکت را به جا آورده ایم که در گذر روز کاری انجام داده باشیم هرچند ساده اما بی ارزش درمقاتم همسری یا مادری یا زنی یا مردی , فرزندییا شهروندی وانسانی مفید درجامعه ای حتی حتی حتی اگر آنچه میگنیم آوردن لبخندی بر لبی باشد وشاد کردن دلی در غمی خود نیز اغازی برای ائووبرای ماست که بدانیم نگو بوده ایم نیکو عمل کرده ایم وخدای خویش را از خود رضا کرده ایم که خدمت به خلق به هرکه باشد سیاه وسفید بزرگ وکوچک خود عبادت است وستایش پرودرگاری که نعمت بودن را بمنو شما اعطا نموده است/وزمانی دعا نیز در وقت سحر ودر شبانگاه اثری دارد وثمری که خود برخود نیز کوششی در بهبودی اوضاع کنی وآغازی دوباره بر پیروزی بر غم ومشکلات آنگاه شادی را نیز خواهی دید واز برکت وتعمت اونیز برخوردار خوادهی شد:
____ بد نیست نگاهی بر سروده ی * حافظ داشته باشیم ____

عشقم بکامست از لعل دلخواه
کارم بکامست الحمدالله
ای بخت سرکش , تنگش ببرکش
گه جام سرکش گه لعل دلخواه
مارا برندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه
وز فعل عابد استغفرالله
جاناا چه گویم شرح فراقت
چشمی وصد نم جانی وصد آه
کافر مبیناآد این غم که دیدست
ازقامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبا نه ,ورد سحرگاه
_________حافظ شیرازی____

وحافظ نیز دراینجا میفرماید که از تلاشم به هرچه بود رسیدم حتی به حیله دشمنان اما درنهایت اگرچه غمی نیسز هست اما نباید دعای شب وورد سشحرگاه وسخن باخداوند ودرخواست ازاو را فراموش کرده ز خاطر ببریم که هرچه هست به یمن قدرت وبرکت ونعمت اوست وتلاش ما.
آغازها برای همین هاست برای اینکه من از بودن خود برای خود در رفاه خودواطرافیان خود وجامعه ی خود کسی بسازم که سودی داشته باشد وارزشی وقتی ارزشی برخود ووجود وخواسته ی خود قائل نیستیم ازخداوند چه میخواهیم؟ چگونه متوقه هستیم او که درخلقت خود سهم زنده بودن را به رحمت خویش بمن وشما داده است تا اخرین گام چون له له ای چون مادر یا پدری همواره مارا کودک بداند وهرگز امید بزرگ شدن ما را نداشته باشد امید ایستادن ما بروی پا وشکل گرفتن ما در زندگی که خدای یکتا اگرچه در همه ی لحظات زندگی شاهد توست حامی توست یاور توست .اما اونیز ناامید میشود,همانند یک پدر یک مادر حتی یک «له له» وقتی ببیند تو همیشه میخواهی چون کودکی باشی آویزان به او ودر صدد نجات ویاوری مداوم,چون طفلی ازاو واین خیانتی ست بخود به جامعه به زندگی به هستی وحتی به رحمت بزرگ خداوند که این رحمت: بخشیدن زندگی بتوست که میتوانست درجای تو کسی دیگر راآورده که توان زندگی بهتر را درخود ببیند.همواره ناامیدان وافراد منفی ,میگویند: کاش خداوند چنین کرده بود وبجای من کسی را دیگر زاده شده بود که توان زندگی را نیز درخود میدید من قادر نیستم زندگی راتحمل کنم وچیزی ازخود بسازم وکسی برای خود یا دیگری باشم.واین جای بسی تاسف دارد که چون به او مینگری نه معلول جسمی ست نه معلول عقلی نه فر دی بی دست وپاست نه حتی آدمی بیعرضه اما بااین طرز تفکر هم معلول جمسی وعقلی ست ,هم انسانی بی مقدار هم فردی بی ارزش که براستی نیز جز پرکردن جای فردی دیگر حضورو وجوداوازآغاز تا پایان نیر ثمری نداشته وتخواهد داشت تنها فضائی از جسمی بیهوده پرکشته است که نه قدر خود میداند نه قدر زندگی .آغاز برای اوبا پایان, مساوی ویکیست .آغاز برای اوحتی دیده نمیشود فهمیده نمیشود درک نمیگردد
آغاز برای او انقدر غیر قابل دیدن است که نمیداند اگر فقط هم اکنون برخیزد وازخانه به بیرون رود همین خود اغازیست برهزار دیدنی هزار ها دیدن انسانهائیست در مشغله ی زندگی در شور وحال وحتی فشارهای زندگی اما هرچه هست اینان زندگی میکنند او زندگی را تلف میکند وبس ارزش حیوانی که صبح برمیخرد وبدنبال سیرکردن شکم خود میرود صدبرابر بیشتر از انسانی ست که درگوشه ی تنهائی وبی ثمری خویش نشسته است وبی هیچ تلاش وحتی داشتن امیدی که راهبر او شود تنها وفقط به فقط امید یاری ورحمت وبرکت خداوند را دارد ودستی دراز کرده بسوی او و والدین یا خویشان خویشیا مردمان غریب واشنا در گذر زندگی نفرت باری که بی شک احدی نیز براو ارزشی قائل نیست که بجای خودرن نان از بازوی خویش منت دیگری میکشد وشرم دیگری میخورد اما از خدای خود وازخود شرم نمیکند که برخیزد وبرای خود کسی باشد ردتنی سالم ودست وپائی پیر یا جوان اما هنوز قادر به انجام کاری.

_____آغاز____ف.شیدا___

بر پیکر مرکبار هستی خویش چشم دوخته ام,به تمنای آنچه مرا
از سنگفرش حادثه بر پا داشت
به تمنای آنچه تسلیمم را خواهان نبود .میرفتم لیک
نه در جستجوی از دست رفته ای خویش
که بارها بر زمینم کوبید...نیرفتم تنها برای آنکه
شاید... روزنه ی امیدی یافته
در پس دیوار های زندگی ,آرامشی یابم
ودرسایه ی دیواری که زمانی مانع من بود
اندکی بیآسایم
در جیتجوی آرامشی که هرگز نیافتم
بدنبال تسکینی که درد را
در آن , قدرت رخ کشیدنی نبود .
بیزار از ناامیدیهای تلخ درونم
گریزان ازیاس محنت بار وغمزده ی اندرون خویش
...میگشتم ...درجستجوی , امیدی که هرگز به ناامید نیآنجامد و
میرفتم. اماسنگین ز غصه ها ورنجهای درون
چه دردناک بود لحظات ناامیدی
چه تلخ بود ناامیدانه
بر هرچه هست ونیست نگریستن
وبر ناامیدی خویش , فائق نیآمدن
افسوس که الفبای زبان مرا, قدرت تحریری نداشت
زیرا فریادی ست در گلوی آنکس که ...
زبانش را یارای حرکتی نیست.
آری میرفتم به تمنای باز یافتن آنچه که تنم را ,
یارای حرکتی دگرباره می بخشید
به تمنای آنچه که خونم را, حرارت ودمای بودن میداد...
قلبم را به طپشی شور انگیز وامیداشت...
و«آغاز » را جستجو میکرد
میرفتم خسته پای ووامانده تن
لیک در پی رهائی روحی
که باسارتم آگه بود
پس کجاست نور خدا
تا روشنائیم بخشد
و«آغازین » طلوع صبحم را حرارت خورشیدی.
« چراکه من در انتها... درآغازم»
___فرزانه شیدا/ 16/3/1365___

شروع روز یعنی آغاز و آغاز یعنی برکت ودرک این برکت یعنی خوشبختی واستفاده ازاین آغازها یعنی رسیدن به اوج معنویت مادی ومعنوی آغاز یعنی عشق بیخود به زندگی به مردم به دنیا وبالاتر ازهمه تشکر وسپاس ازخدائی که هرروز راآغاز منو تو کرده وهرروز را برکت بخشیده که بگام تو دست تو و یاری تو بخود ,بمن ,بدیگری برای خود کسی باشی و از خویش نیز راضی. و سربلند خود وخانواده وجامعه وبالاتر ازهرچه وهرکس خدای خود. بگذاریم هرروز آغاز هرروز ِآغاز دوباره زندگی باشد برای ساختن شادی ورسیدن به انتهای شب در ثمره ای باارزش که اگر به لبخندی وبه شوقی ومهری بگذرد بی شک بی ثمر نبوده است

__________حافظ شیرازی_________
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده ودرس و.دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشوئید به مّی
که فلک دید م ودر قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب از حسن شناسی ایدل
کاین کسی گفت که در غلم نظر بینا بود
دل چو پرگار بهرسو دورانی میکرد
واندر آن دایره سرگشته ی پا برجا بود
مطرب از دردمحبت علمی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
میشکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جو
برسرم سایه ی آن سرو یکی بالا بود
پیر گلرنگ من اندر حق ارزق پوشان
رخضت خبث نداد ارنه حکایتها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کین معامل به همه عیب نهان بینا بود
___________از حافظ شیرازی_________

هرروز آ؛ازیست چه بر انکه داراست چه بر او که درنداری وفقر بسر میبرد که هرآنگونه باشیم ودرهر موقعیت ومکان وشان ومنزلتی اسنانی هستیم که میبایت وجود وحضور ما ثمری داشته باشد به نیکی وخیر برای خود وهمگان واز خاطر نباید برد که او نیز که متمول ودراست نیز وظایفی بعنوان اسنان بردوش خویش دارد که دستگیر ناتوانی باشد وباعث لبخندی بر لب کودکی پیر جوانی وئهمه وهمه چون در همبیستگی آنسانی دردهروز آغازی باشیم بر هدایت درست زندگی در محدوده ی کوچک وبزرگ بودن خود دنیا در چرخه ی خویش نیز آغازهای بسیار مفیدی به برکت الهی بر آدمی خواهد داشت که چنین است زندگی با هر دست بدهی با آن دست نیز پیش خواهی گرفت چه به نیکی باشد چه به دشمنی چه به مهربانی باشد چه به ظلم وستم هیچکش ارزاین قانون طبیعت مبرا نیست درهرمقامی که میخواهد باشد در اوج روشنیها یا درقعرسیاهی ها
ما هستم که باشیم اما هستیم که بیهوده نباشیم.
¤¤¤¤¤
____از کتاب احمد شاملو مجموعه ی آثار_ گزینه ی اشعار بزرگ جهان____

* سروده ی *اکتا ویو پاز *

« میان رفتن وماندن» ...
روز شفافیتی ست استوار ...گرفتار در لق لق ی
میان رفتن وماندن
همه طفره آمیز است آنچه از روز به چشم می آید:
افق دسترس است ولمس ناپذیر
روی میز...کاغذها...کتاب ولیوانی...
هرچیز در سایه ی نام خود ارمیده است
خون در رگهایم ارامتر وارامتر بر میخیزد
هجاهای سرسختش را
در شقیقه هایم تکرار میکند.
چیزی بر نمی گزیند نور,
اکنون کار دیگر گونه کردن دیواری است
که تنها زمان ِ فاقدِ تاریخ می زید.
....عصر فرا میرسد
عصری که هم اکنون خلیج است
وحرکت آرام اش, جهان را می جنباند
...
ما نه خفته ایم نه بیداریم
فقط هستیم...فقط میمانیم.
لحظه از خود جدا میشود
درنگی میکند وبه هیات گذرگاهی
در می آید که ما
از آن , همچنان در گذریم .

سروده ی *اکتا ویو پاز .
____ترجمه ی احمد شاملو_ گزینه ی اشعار بزرگ جهان____

ـ*‌ ستایش ، هنگام نو رُستن را . ارد بزرگ
ـ* آغاز هر روز، نو شدنی دوباره است ، و زمانی برای پویایی بیشتر . ارد بزرگ
ـ*‌‌هر آن می تواند آغازی دوباره در زندگی ما باشد ، پس هیچ وقت پایانی پیش روی ما نیست .ارد بزرگ
ـ* تنها آغاز ها را باید جشن گرفت چرا که شیره جهان در رشد و زایندگیست . ارد بزرگ
ـ*هیچ آغازی را مزاری نیست چرا که همواره در حال دگرگونی و رشد است .ارد بزرگ

●_ پایان * فرگرد آغاز_●
____به قلم فرزانه شیدا _____


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آغاز*





بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خرد و دانش*



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●
● _ فرگرد خرد و دانش _●

ــــــــــ *دل بی درد و رها/سروده ی ف.شیدا ـــــــــ

گر بود چنین قلبی از عقل جدا باشد
آنرا که بوّد روحی غافل نشود از غم
گر روح ندارد او نامش نبّود آدم
گر کودک و گر پیر یست گر مرد و یا یک زن
هر دل به مرام خود دارد غم این برزن

اورا که به غهمایش پیوسته فرو رفته
هر دم به خدای خود رنج وغم دل گفته
آری شب بیداری از یک دل غمدار است
از غصه بسی دلها غمدیده و بیدار است
اینگونه دلی هر شب دستی بدعا دارد
نجوای دلش هر شب رو سوی خدا دارد
_______سروده ی: فرزانه شیدا_______
در بیشتر فرگرد هائی که تاکنون از آن سخن رفت همواره به نقش عقل وخرد تکیه بسیار شد
وبارها نیز ذکر گردید که هرگز کسی به دانش وآگاهی مورد لزوم زندگی خود نمیرسد مگر آنکه بواسطه ی یادگیری .دین وتقوا ودانش معنوی وروحی وعلمی وبه روز کردن دانشهای زندگی خود در سطحی قرار گیرد که همگام با دنیا وجامعه پییش رود این گفته بر اساس اینکه ما هرگز در طول زندگی نیاز به دانائی های بسیار در زمینه های مختلف نیستیم تصوری عامی ست که عموم مردم تصور میکند که تا همان مقدار مدرکی که بدست آورده اند درهمان یک رشته ی تحصیلی می بایست جوابگوی نیاز زندگی آنان باشد در صورتی که زندگی وسعت زیادی دارد باین معنی که انسان هرروزه به مسائلی برخورد میکند که داشتن اگاهی هائی در آن نه تنها بسیار باو کمک خواهد کرد بلکه باعث میگردد بسیاری از مشکلات ناشی ازاین رویاروئی با با یکیدیگر روبرومیشوند کمبودی از
لحاظ سطح تحصیلی در هیچ یک از عالمان فن اعم از استادان ومعلمین و ... غیره نباشد
ودر سطح کاری نیز به صورت برنامه ریزی برای کارمندان خود در رشته های مهندسی
تهسیلات سفر به کشورهای دیگر ویادگیری دستگاهها وفنون جدید آنرا بیاموزند که جنانچه
این دستگاها یا این پژوهشهای علمی در کشور خود ایشان مورد استفاده قرار گرفت نیازی
باین نباشد که کسی از انوسی کشور های دیگر برای تعمیر آن بیابد ودر حد بالای تحصیلی این اموزشها را بهکارمندان خود می آموزند که هم قادر به بهره کیری از دستگاهای جدید باشند
وهم اینکه لیسانسه فن بااین به روز بودن ها شاید بتواند خود نیز مکخترع فردای همان کشور باشد وچیزی به فکر وذهن او برسد که برای جوامع دنیا مثمر ثمر باشد.
درنتیجه بکارگیری خرد ودانش در سطح جهانی وبه روز کردن دانسته ها یکی ازعوامل مهم
ومورد توجه تمامی ملل دنیاست وسفرهای ذدکر شده نیز با هزینه هائی که به هر مکان دولتی سالیانه تعلق میگیرد پرداخت شده وهمگان در یک سطح ویک دسته بندی بعنوان مهندس مکانیک
یا الکترونیک , دکتر وپرستار , استادان و معلمین ... , قرار خواهند داشت واین نحو وروش خوبی برای این است که تمامی کشورها قادر باشند از اختراعات و.دستآوردها وکشفیات ودستگاهای روز جهان استفاده کرده وبا اینگونه همکاری های تحصیلی واموزشی از وجود یکدیگر بهره ای مثبت گرفته ودر سطح بین اللملی دانشی آموخته واستفاده میشود واین از مزایای خوبی برای مردمان
ملل جهان است که برای مثال بزرگترین دستگاه عکسبرداری دنیا را در بیمارستان خود دارا باشند ودکتری که قادر باشد از این دستگاه را استفاده کند ومهندسی که قادر باشد درصورت نیاز آنرا
تعمیر نماید واینگونه امکانات در سطح کشوری وجهانی به هیچ شکلی برای کسی فراهم
نخواهد شد مگر در ترویج آموزش همگانی وکه دولت واداره جات دولتی با هماهنگی با دیگر کشورها قادر باشند , افراد خود را آزموده وآموزش کافی را باو داده و یادیگری دانش اورا برای او به رایگان اما درخدمت مردم در اختیار هر فرد قرار دهند
وفردی از مردم کشور خود را داشته باشند که به کمک او دانشی مورد استفاده قرار گیرد ,
دستگاهی استفاده شده وکاری انجام گردد واز یک فرد دکتر مهندس و..کسی را بسازند که در صورت نیاز برای انجام هر رشته ای که در اداره جات ومناطق دولتی وجود دارد از وجود او
استفاده کرده وهیمن افراد برای نیاز ملی در سطح کشور در همه شهرستانها کافی باشد.
بدینمعنی که برای مثال ازهمه شهرستانها وهر اداره ای فردی به فردی پیشنهاد سفر تحصیلی
داده میشود با تامین مخارج که چنانچه رفته بیاموزد امتحان داده وبا مدرک باز گردد کل هزینه پرداختی باهمین کار درایسنده جبران میشود چراکه دیگر لارم نیست از کشورهای دیگر هزینه
کرده فرد مورد نیاز را دعوت نمایند تا کاری را انجام دهد یا دستگاهی را تعمیر کند و... با ذکر این مطالب روشن است که وقتی انسان بطور مداوم درتعلیم وتربیت وهمچنین مسافرت به کشور گوناگون باشد وبا آنسامهای بسیاری در افکار وسنن وفرهنگ مختلف اشنا شود خودبخود تبدیل به ادمی خردمند میگردد که هم در کمال دانش وعلم است هم خرد ودانائی او رشد فراوان می یابد .
اما زمانی که چنین امکاناتی فراهم نباشد وشخص تنها کشور خود مردم خود ودانش خود را
درا باشد به چه گونه می بایت خود را رشد دهد مسلم است که کتابهای فراوانی در هر رشته
وعلمی یافت میشود ودرعین حال روابط با مردمان مختلف وعلاقمند ی نشان دادن حتی جهت تمرین به رشته های متنوع خود میتواند سود مند باشد اما آنچه بش از هرچیز ما باید بیآموزیم این است که خود وبخصوص کودکان خود را به کتاب خوانی عادت بدهیم واینکار باهمان قصه های شبانه ای که مادر وپدر برای کودک میگویند وهمجنین در سنین بالاتر بردن او به کتابفروشی که حتی ازروی عکس یکی دوکتاب برگزیند وبدلخواه خود آنرا انتخاب کند وخواندن آن برای او در سنین رشد بیشتر تهیه کتب مختلف که از جمله علاقمندی های اوباشد درکنار آن خرید مجلات متنوع وبدون مجله های متنوع با رنگها وشکلهای مختلف درخانه طی ماهها وباز در کناری تمامی اینها بردن اوبه دیدار چیزهائی که علمی را باو میآموزد وهمه وهمه در تربیت اوبرای اینکه خود دنباله رو اعمال شما بدئوده وعلاقمند به مطالبی گردد موثر خواهد بود واگرچه مشغله های زندگی بسیار وقت انسانی را معطوف بکار ومشکلات زندگی میکند اما کمترین کاتری که میتوانیم انجام دهیم نوشتن نام او در کنابخانه ایست وبردن او یبرای اینکه کتابی را گرفته بخانه بیاورد ویاددادن این مطلب درمورد کتاب باو چه درباب کتاب شخصی چه کتابخانه باینکه کتاب چیز باارزشی ست وگفتن اینکه میدانم تواینرا پاره نمیکنی.کتابت رو میدونم خط خطی نمیکنی وآنرا خوب نگه میداری و...یاد آوری مداوم اینکه چه کتابهائی داری؟ نام هایش چیست ؟چه خوانده ای؟کتابهایت را دوست داری؟ وتشویق او همه وهمه باعث میگردد که کودک خودبخود چه جهت جلب رضایت وشاد کردن شماچه بادقت وتوجه
به کتابهای خود برای حفظ نام کتاب وتعداد آنها وچه بر حسب عادت علاقمند گردد که کتابهائی داشته بخواند ووقتی این تبدیل به عادت گردد دیگر میتوان مطمئن بود که در سنین بالاتر نیازی باین نیست که بدنبال او راه بیافیتم تا او کتابی تهیه کند که خود او اینکارا خواهد کرد ودرعین حال ما نیز گاه گداری باو کتابی بدون اینکه مناسبتی برای اینکار باشد برای او بخریم وباو هدیه دهیم من خود زندگی وعلاقه به کتابم را مدیون همینگونه توجهات خانواده بودم واینکه از دیگر فرزندان خانواده بیشتر علاقمند به نوشتن وخواندن داشتم , بعلت همین توجه وقت که پدرومادرم بود.
اینکه والدین دریابند کدامین کودک چه نیازی دارد واورا در همان زمینه ی استعدادی ودر زمینه ای که نیاز اوست کمک ویاری دهند و اورا تشویق کنند که کاری را که خوب است انجام داده وپروبال به این شکل از پرورش این شکل آموزش , باو داده واو را یاری کنند که اونیز خودسازی را بگونه ای شروع کند که مطابق با شخصیت وذات درونی اوست.
خواه میل به خواندن ونوشتن باشد خواه به نقاشی وهنرهای دیگر خواه فن وحرفه ای حتی
برخلاف میل ما وسلیقه ی ما چراکه میل وسلیقه ی او ذات ونیتاز درون اوست نه فقط خواسته ی بچگانه وکودکانه او.!ایمکونه کمکهای والدین نیزدر ساختن شخصیت او بی ثمر نبوده وبا رسیدگی
به نیازهای او برای مثال, اگر نیازبه خواندن بیشتر را داردبا خرید مجلات وروزنامه وکتاب ودردسترس قرار دادن آن اورا یاری دهند وخانه ای که اینگونه چیزها در آن یافت گردد
بشکل عادی وروزمره کتاب خوانی وآموزش از طریق خواندن خود بمانند صبحانه خوردن کاری
عادی وعادت میشودوافراد خانواده پیوندی عادی با خواندن پیدا کرده وبی هیچ تلاش مصرانه ویا زحمت وقت گیری که خارج از محدوده ی زمانی زندگی وکار ما باشد خانواده رشد فکری خود را طی میکند که حتی خواندن حوادت روشنامه جحل جدولی در آن خود آموزشی ست در رشته ای
وزمینه ای از زندگی و زمانی که شما ببینید در موقع بیکاری بسیار مجلات درخانه هست وکتب مختلف وببینید پدر روزنامه میخواند ووالدین برای شما هرهفته مجلات هفتگی وروزنامه های روز حتی یکی از آن را تهیه کرده وگاه بگاهی کتابهائی هم فراهم می کنند شوق خواندن ودرنهایت رسیدن به مرحله یادگیری ازکتاب شکل گرفته است ودیگر حتی نیازی نیست برای درس خواندن هم به کودک خود بگوئیم>درس بخوان کمااینکه خواندن مجله وروزنامه هم در تعلیم وتربیت کشورهای دیگر جز برنامه های هفتگی وماهانه شاگردان در همه سطوح علمی ست .
خرد ودانش چیزی است که هر انسانی میبایست از ان بهره مند باشد ودرست بمکانند همان نان وابی ست که ر.وح بشری را جوابگو خواهد بود بسیار دیده ایم از ده ها وروستاهای جهان ودورافتاده تریمن محل های زندگی کودکانی به رشد وبالندگی میرسند ورسیده اند که در دنیا وجامعه سرشناس شده اند وعلت این بوده است که عده ای حس کنجکاوئی خودر توقویت نموده به هرشکل که درتوان اوست ودر محدوده ی زندگی او امکتان پذیر است بدنیال سوالات خود میرود وروزی برای گرفتن یک کتاب حتی حاضر میشود مسافتی طولانی را حتی پیاده طی نماید تا به شهر رسیده کتابی را برای خود فراهم کند چه بسیار دیده ایم که فرزندی جای آنکه همانند دیگر کودکان با بقیه درجمع مهمانی وگردهم آئی ها جای بازی درحیاط وبودن در جمع کودکان ترجیح میدهد درجمع بزرگان نشسته به سخنان آنان گوش دهد وچه بسیار باو میگویند برو بازی کن این حرفا بدرد تو نمیخورد وجای تو
اینجا نیست واین حرفها متعلق به بزرگترهاست درصورتی که کمتر اتفاق میافتد درجمعی که
زن ومرد بدور هم نشسته اند صحبتها بگونه ای باشد که حضور بچه ای زشت باشد ومعمولا کودکانی که, نشستن با بزرگان را دوست میدارند بچه های هستند که سخن بزرگان ومحیط بزرگتر
را دوست میدارند واین نماینده ی هوش وذکاوت اوست وعلت این است که این کودک با
بازی کردن, یمانند دیگر کودکان ,تمایلات نیاز های درونی خود را تکمیل شده نمی بینید وچون دیگرکودکان نیازمند این نیست که بازی های طولانی درساعتهای طولانی داشته باشد بلکه بدنبال چیزی بالاتر از یک بازی کودکانه سات او میخواهد بیآموزد وعلت جز این نمیتواندئ باشد که نیاز آموختن در او بحدی ست که حتی از بازی کودکاانه خود میگذرذ گاهی میگویند بچه ایست که بیش از اندازه کنجکاو است وحتی نام زشت فضول را نیز به او اطلاق میکنند واین نهایت بی انصافیست
که ما کودک کنکاو خود را اینگونه بخوانیم وهوش وذکاوت اورا به حساب این بگذاریم که دوست دارد به همه چیز دخالت کند اتفاقا این دخالت این توجه به مسائل بزرگترها خود گویای این است
که او هوشیار تر زاآن است که کودکانه وهمسن خود رفتار کند ودرک وشعور او بیش از
سن اوست که قادر است مائل بزرگتران را درک کند ویا حتی نظر بدهد وبدبختانه طی سنتها
نظر دادن فردی کوچکتر درخانه وخانواده عیب زشت ودخالت درکار بزرگان شمرده میشود
درحالی که بسیارند چیزهائی که ما میتوانیم ازاو بیآموزیم کمترین آن این است که کودک
کمتر از ما ذهنی آلوده به کینه ویا تجربه شکستن ودرنهایت ترسیدن از مسائل را دارد .
درنتیجه گاه نظر ساده ی او که بیطرفانه و درکمال پاکی ونظافت اندیشه است ممکن است
بسیار بیشتر بکار ما بیاید تا نظر منو شما که در پیچ وخم زندگی آنقدر خوب وبد دیده ایم
که نمیتوانیم بطور کامل روح خود را از این تجربه ها خالی کرده تصمیمی بگیریم یا فکری را به مرحله ی عمل بگذاریم که تاثیر این تجربه ها وترس ها برروی آن نباشد.
ـــــــــــ همزاد عاشقان جهان -قیصر امین پورــــــــ
پاره ای از یک منظومه

هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک
بر پله های سنگی دانشگاه
و میله های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی بهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا
ما هر دو در بهار
- در یک بهار -
چشم به دنیا گشوده ایم
ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن گاه ناگهان
متولد شدیم و نام تازه ای
بر خودگذاشتیم
فرقی نمی کند
آن فصل
- فصلی که می توان متولد شد -
حتما بهار باید باشد
و نام تازه ی ما ، حتما
دیوانه وار باید باشد
فرقی نمی کند
امروز هم
ما هر چه بوده ایم ، همانیم
ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم
ما
همزاد عاشقان جهانیم ...*شعراز قیصر امین پور ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و مانیز به عنوان والدین در شناخت کودک خود مسئولیم و باید حتما در زمینه ی اخلاقی
و رفتاری کودکان خود دقت داشته باشیم ودر یابیم علاقمندی فرزند مابه نشستن در جمع
بزرکان از روی چیست دریابیم چرا دوست دارد درجمع بزرگترها باشدبه چه فکر میکند
وقتی از بازی میگذرد ومیان ما می نشیند چه چیزهائی دراین نشیت ها اورا جلب میکند
وباور کنید زمانی که جوابهای اورا که صادقانه وکودکانه خواهد بود بشنوید هرگز فکر
نمیکنید که او بچه ایست که مرز نمیشناسد که این مرز شکنی فعلی او نیز از سر
هشیاری اوست وذکاوتی که هر خانواده ای ارزومند است فرزند او داشته باشد.
وچنین بچه ای بی شک بسیار باهوش فعال وبادقت وموشکاف است وحیف است که
اورا از محیطی که بیشتر با روحیه ی کنجکاو او تطابق دارد دور نگه داشته ازاو بخواهیم
بازی کند آنهم بازی هائی که حتی ممکن است برای او مسخره واحمقانه جلوه کند
درحالی که دوست همسن او بااین بازی انقدر سرگرم میشود که بزور میشود موقع ناهارو
شام وخواب اورا از بازی کردن دور کرد همیشه اینرا باید دانست کودکی که تمامی
ساعات خود را بی وقفه به بازیگوشی میگذراند اگرچه ممکن ایست اینهم بنوعی از
هوش سرشار او باشد که درجائی بند نمیشود اما حتی بازی های کودکان را هم میشود
بگونه ای پرورش داد که هم این کودک بازگوش قادر به یادگیری خرد ودوانشی باشد
هم انکه بازی برای او حدودی دارد وترجیح میدهد که از جمع بزرگان استفاده ببرد
واگرتوجه کنید چنین کودکی حتی درگرفتن دوست دوستانی بزرگتر ازخود را ترجیح میدهد
وآمد وشد باآنان بیشتر برای او لذت دارد تا بازی با کودکان همسن.
واگرچنین بچه ای در خانه شماست اورا بهرشکل که میبایست پرورش دهید ونیاز دانستن
اورا درهر زمینه ای رشد داده وامکانات یادگیری را برای او فراهم کنید و..
اگرچه بسیار میبینیم که خانواده ها چه حتی برای بازی کودکان را سرزنش میکنند و
حتی او را به تنبیه میگیرند یا بخاطر آنکه زیاد درگوشه ای بحال خود است ا ورا دعوا میکنند
اما باید دراصل ووطیفه ایست .
در واقع که دریابیم کودک ما چگونه فرزندیست ونیازهای او چیست وعلت کارهای او را
ریشه یابی کنیم این فرزند مسات ومسلم است که اینده او به شادی باشد یا غم شادی و
غم فردای خود ما خواهد بود پس بعنوان والدین موظفیم استعدادهای بچه خود را درهرچه
هست حتی اگر ان رشته را خود دوست نمیداریم در پرورش آن اورا یاری کنیم چراکه شاید
مادر وپدر موسیقی را مناسب ندانند که فرزند آنان بجای لیسانس ودکترای فلان، فن موسیقی
بیاموزد هنر بیاموزد اما ازمیان همین افراد باهمین علاقمندیهائی که بنظر شما جزئی و
پیش وپا افتاده وبدون اینده است ونان درآر نیست انسانهائی برخاشته اند که دردنیا مشهور
شده ونام آنان بر سر زبانهاست مخالفت با استعدا کودک در زمینه های هنری نقاشی موسیقی متاسفانه در ایران بسیار بین خانواده ها متداول است وهمه در هر سطحی از زندگی مادی که باشندتوقع دارند دکتر ومهندسی فرزند آنان باشد تا هنرمندی که نقاشی میکند ونان ندارد بخورد درشکلی که آنکه براستی هنرمند باشد اگر براستی علاقمند به هر هنر ورشته ای هم که
باشد دانش آنرا تا اخرین مرحله ی یادگیری دنبال میکند چه شما بخواهید چه نه آنکه هدف خود
را تعیین کرده است وعلمی و.صنعنی وهنری هدف اوست جنگیدن بااو تنها آزار رساندن
به روح ومشکل ساز شدن برای پیشرفت اوست وشما جراینکه تصوری ازخود بعنوان
یک مزاحم یک مخالف دائمی برای او درست کنید نه تنها به جائی نمیرسید که مهر اورا
هم از دست میدهید وزمانی میرسد که او علی الرقم میل باطنی ودرونی پیش روی شما
بایستد وبگوید من تصمیم خود را گرفته ام این رشته را دنبال کنم من تصمیم این است
که ازدواج کنم من میخواهم فلان کاررا بکنم ومیکنم دراین شکل براستی شما به چه رسیده اید جزاینکه با دلخوری طرفین اورا ومحبت اورا نیز ازدست داده اید وباعث شده اید که
درتصور ائو شما جای راهنما همراه وپشتیبان دیوار باشید وسنگ راه او چوب لای چرخ امید وخواسته های او یک خانواده واقعی یک پدرومادر دلسوز چینین نمیکنند بلکه سعی میکنند
وطیفه ای را انجام دهند که بر عهده ی آنان ووطیفه ی اول واخر انان است هدایت کودک
بسوی آنچه ارزوی اوست چه در درس چه کار چه علاقمندیها متا موطفیم بالای سر کودکان
خود باشیم اما حق نداریم بخاطر خواسته شخصی خود اورا از دانش وهنر وعلاقمندیهای ذاتی او
دور نگه داریم ذات او خواهان علم است حال درهر رشته ای که میخواهد باشد هدف این
است که وقتی منو شما درجای والیدن دیگر حضور نداشتیم بتوانیم مطمئن باشیم که او ادمی
هست که چون چیزی را بخواهد بدان دست می یابد ویاد گرفته است که ازآنچه بدان علاقمند است
به نحو احسن استفاده ببرد وخود را به جائی برساند هرکه درراه خرد ودانش بایستد دشمن
آدمیست حتی اگر پدرومادر خود انسان باشند هرکه مانع پیشرفت استعدادهای ذاتی فرزند
وژن های او باشد که اورا ناخودآگاه بسموی حرفه ای میکشد که خدا باو بخشیده است
شیطان زندگی او دشمن واقعی اوست چراکه اوهرگز دلشاد زندگی نخواهد کرد
اگر دربهترین رشته دنیا حسرت این رابخورد که کاش میگذاشتند پیانو بیاموزم جای اینکه
اینهمه برگه ومدرک لیسانس ودکترا در رشته هائی جمع کنم کخه پشیزی برایم نمی ارزد
وهیج دلخوشی وعلاقمندی وحسی نسبت به آنان ندارم واین دربالاترین مقام خرد ودانش
برای یک شخص تحصیل کرده یک سرخوردگی یک اندوه یکگ شکسست است حال هر
چقدر شما برای دیگران بگوئید فرزندمن این است وآن است و فلان مدرک رادراست اما
چه سود فرزندشما در اوج مدرک ودانش غمگین است ونامراد .
شما دلیل این غم واین نامرادی ایا اگر بدانید شما خود باعث غم فرزند وشکست های او
افسردگی های او هستید براستی میتوانید ازخود بعنوان والدین راضی وخشنود باشید
میتوانید بازهم به دوق وشادی برای این وان بگوئید من توانستم فرزندکم را ادمی تحصیل کرده
بار بیاورم که ازفلان دانشگاه بافلان نمره فارغ التحصیل شده است ؟!
فارغ التحصیل از چه؟ سرخوردگی! دلشکستگی! نامرادی وازدستت دادن زمان شادی
نتیجه روحی مدرکیست که لیسانس ودکترا ومهندسی ست
اما بی ارزش وبی هیچ علاقمندی وپر ازاحستاس باید ها که باید این مدرک را میگرفتم
از من میخواستند که این مدرک را داشته باشم وگرفتم به چه قیمتی اما؟؟!!!
____ سروده ای از : حمید مصدق____
مبهوت
در این جهان چون برهوت مبهوت
آه ای پدر مگر
گندم چهقدر شیرین بود ؟
و سیب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فریب چرا افکند ؟
نفرین به دیو وسوسه
نفرین به هوشیاری
آری عقاب شیطان را
من در بهشا دیدم
و نیز رنج آدم و حوا را
دراین زمین زندان
و رنج جاودانه انسان
دیدم مرا
این غرق در ملال
دیو محیط من این دوی اضطراب
می کاهد از درون چو چناران دیرسال
ناگه
مشام جان را
از باغ عشق رایح ای مست می کند
گفتی که باغ عشق بهشت است
در باغ عشق او
از پله های مرمر
با قامتی بلندتر از افرا
می آمد
و عطر روحپرور اندامش
ذرات نور را
در شور و شوق و وسوسه می آورد
دیدم که دستهای سپیدش
انبوه گیسوان سیاهش را
آشفته می کند
دیدم که انعطاف نگاهش
پرواز پاک چلچله ها بود
ناگاه دیدگان چو گشودم
چه وحشتی
دیدم فریب بود فروپوش دهشتی
دیدم که با تمام ظرافت او
ازهم گسیخت
ریخت فروریخت
هیچ شد
چه خوابهای نغز طلایی را
پنداشتم
نقش حقیقتی ست
چه جامه های فاخر
بر قامت بلند تمنا
در هاله های رویا
بردوخته
چه شعله های سرکش
در باغهای پندار افروخته
چه صادقانه و معصوم
در شعلههای سرکش آن عشق
سوخته بودم .*حمید مصدق
___________________________
فرزند خود را به آرزوی خواسته های خود مینشانیم چون معتقدیم او صلاح خود وزندگی خود را نمیداند واصرار براین میکنیم که درشته ای ادامه دهد یا رشته ای را برگزیند که دوراز استعداد یا حتی علاقمندی اوست راهی که به افسردگی او ختم گشته ودیگر دردرون خود ما را بعنوان کسی که بفکر خوشبختی او هستیم قبول نداشته وروزگار خود را بربادرفته ی خواسته های ما میبینید وآنچه را که عشق او بود از دست رفته میپندارد ویا درنیمه راه رفتن همه چیز را رها میکند ودیگر به هبچ چیز ادامه ممیدهد حتی دبه علاقمندیها چون نمیخوادهد بیشتر باما درگیسر شود ویانه به میل شما تا ته رفته بعد ازاوال بدون شما شروع میکند وبه رشته ی خود میرود تا به شما ثابت کند که میتوانست در آن رشته پیروز شوید یانه به شکا ثابت کند کاری را که میخواهد میکند ونتایج همه یکسان است او را وادار کرده ایم با سرخوردگی ولج باما به ماقبله برخاسته برعلیه ما شوشرش کنه اما باچه ؟ افسوس با علاقمندی خود که حق میسلم او بود ازاولین کام بدون درگیری باما بدون افسردگی دیدن بدون اتلاف وقت این میان شاید بخود بگوئید دورشته را بدست آورد وبد نشد اما شما عمر او را تلف کرده اید رشته ای را بیآموزد که هرگز ازآن به شوق استفاده نخواهد کرد وشایدهرگز هم بدنبال کار در پآ« رشته نباشد یا کار هم باشد او نخواهد آن کار را داشته وتقاضا دهد یا عمکری آنرا انجام دهد آنهم زمانی که و وقتی که دررشته ای که میتوانست دران گل کرده برای خود کسی شود ویا لااقل روزهای زندگیش را که یکبار بیشتر نیست به شوق برای رفتن به کلاس ویادگیری دانش خود برخیزد اما شما دراوج محبت خود که هدف اصلی شما نیز این بوده که او درزندگی نیز درمانده نشود درمانده ترین انسان ودلشکسته ترین مرد وزن را به جامعه تقدیم کرده اید که روزانه خرد وعلم ودانش وقدرت فکری خودرا صرف چیزی میکند که علاقه ای بان ندارد ومسلما بمرورز نیز افسرده تر شده اطرافیانن همکاراونیز درمکی باینداو فردی غمگین وبی علاقه بدین رشته است وحتی دچار خشمهای درونی میشود که هم او هم اطرافیان او ازجمله شما را بسیار ازار خواهد داد آیا واقعا راضی هستمی درخانه ی خود لیسانسه ای افسرده داشته باشیم؟؟!!
دانش ویادگیری دانش وخرد زیباست اگر گه درراهی صرف شود کهاز آن بهره ای درست ومقبول گرفته شود وعشقی دران نهفته باشد درغیر اینصورت شما چون خود یک ماشین بدنیای بیرون وبه جامعه خود وبه نسل اینده بخشیده اید نه یک انسان فرهیخته دانا آموزش دیده تحصیل کرده
فقط به فقط یک انسان اتوماتیک وخودکار ومصنوعی در ظاهروشکل آدمی وخالی ازهر شوق بودن در زندگی وکارواگر اینرا براستی موفقیت میدانید دکه فرزند شما فقط پروفسور ودکتر واستاد باشد وغمیگین پس موفق باشید اما به وضوح معلوم است هم شما شکست خودره ای هم متاسفانه او!
گوهر لطایف / در ستایش خرد و دانش
گوهرِ عقل___________
;گر خداوند آسمان را داده است ;مالِ قارون ترا و ملک عزیز
;گر نداری هنر، نداری جاه ;ور نداری خرد، نداری چیز
«افلاطون» گفته است: بزرگ ترین گوهر، خرد است و گفتارِ خوب و زبانِ شیرین.
حکما گفته اند: خرد، مُظاهر و معاون مردم است، در وقتِ سختی و دشواری و هرکه
استظهارِ خودْ خرد را داند، به آرزو و مرادِ خود برسد و هرکه به مشورتِ خرد کار کند، هرگز پشیمان نشود.
;خرد چون نداری بیاموزدت ;چو پژمرده گردی برافروزدت
;خرد بی میانجی و بی رهنمای ;بداند که هست این جهان را خدای
بزرگی گوید: هنرِ مرد از نیکبختی و هنر نیکبختی از فردست، و هنر فردْ سلامت یافتن است و هنرِ سلامت، گذاشتن این جهان است به رضای خدای.
رهنمونِ بزرگ_____________
حکمای پارس گفته اند که خرد رهنمونی بزرگ است و پشتی قوی است و کلید دانش هاست و خوی نیکْ کار بندِ خرد است و چون خردمند را کاری پیش آید، خرد را معاون خود گرداند تا از آن مشقّت برهَد و از مضایقْ خلاص و نجات یابد.
معاونِ جان_______________
حکیمان گفته اند: هرچیز را آلتی هست و آلت دانایانْ خرد است؛ و هرکسی را معاونی هست
و معاونِ جانْ خرد است؛ و هرکسی را آرامشی هست و آرامش پرهیزگارانْ خرد است؛
و هرکسی را انبازی هست و انباز حکیمانْ خرد است؛ و خرد را بر بیناییِ چشمْ بباید گزیدن
که خدای تعالی خرد را برای آن به مردم داده است تا هرچه به چشمِ سر نتواند دیدن،
به چشم خرد باز بیند.
;خرد بهتر از چشم و بینایی است ;نه بیناییْ افزون ز دانایی است
بزرجمهر گوید: بزرگ ترین گوهری، خرد است و نیکوترین پیرایه ای، شرم است و مهربان ترین دوستی، دانش است و بزرگ ترین تصنّعی، رِفق است.
خصایلِ اهلِ خرد____________
در خصایل اهل خردْ و آن ده خصلت است:
خصلت اول: ترسیدن است از خدای تعالی در سِرّ و علانیه؛ و پیغمبر صلی الله علیه و آله
می فرماید: ترسیدن از خدایْ، سر جمله حکمت هاست. و از فواید وی آن است که هرکه از
خدایْ بترسد خدای تعالی هیبت او در دل خلایق نهد و هرکه از خدای نترسد، خدای تعالی او را
در چشم مردم خوار و حقیر گرداند. و رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: هرکه از خدای تعالی بترسد جمله چیزها را ازو بترساند و هرکه از خدای تعالی نترسد، خدای تعالی او را از جمله
چیزها بترساند.

خصلت دوم: عقل را بر هوای نفس چیره داشتن است. و خدایْ می فرماید: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی یعنی متابعتِ نفس مکن. و رسول صلی الله علیه و آله می فرماید:
آفَةُ الدِّینِ الْهَوی، یعنی آفتِ دین داریْ متابعتِ هواست.
* * *
خصلت سوّم: سخن را راست و به اندیشه گفتن است. و رسول صلی الله علیه و آله می فرماید:
« فاضل ترین زبان ها زبان راست گفتارست.»
و حکما گفته اند: «هرکه راستی را شعار خود گرداند، خدایْ در سِرّ و علانیه بر وی راست آرَد.»
خصلت چهارم: تدبیر کردن در کارهاست. و رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: اَلتَّدْبِیرُ نِصفُ الْمَعِیشَةِ و می فرماید: لا عَقْلَ کَالتَّدبیر. یعنی تدبیر کردن، یک نیمه معیشت است.
و هیچ عقلی بهتر از آن نیست که زر به آتش بَرَند تا از غَشّ پاک گردد. و از فواید او آن است که هرکاری که به اندیشه آغاز کنند غالب و ظاهرْ آن باشد که به مقتضای ارادتْ به اتمام انجامد وهرکاری که از سَرِ شتاب و بی اندیشه آغاز کنند، حاصلِ وی جز ندامت و پشیمانی نبود.
خصلت پنجم: تجرُبَت کردن و با خداوندانِ تجربت مشورت کردن. رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: لا حکیمَ اِلاّ ذوتجرِبَةٍ؛ یعنی حقیقتِ کار نداند الاّ آن کس که تجربه کرده باشد و کیفیّت آن دانسته. و عرب مثال زده است: بر تو باد که با خداوندان تجربتْ مشورت کنی.
و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: هیچ استظهاری بهتر از مشورت نیست.
و حکیمی گوید: هرچیز را به خرد حاجت است و خرد را به آزمایش حاجت است، و از فواید او
آن است که تا کسی را در بیشتر افعال نیازمایند، بر وی اعتماد نشاید کردن و ایمن نشاید بودن
که ایمنی از آزمایش توان یافتن.
* * *
خصلت ششم: گفتار خوب و زبان شیرین است. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است:
گفتار نیکو گفتن به مثابت صدقه دادن است.
و از فواید او آن است که هرکه را زبانِ شیرین و گفتار خوب بود دوستی او در دل مردم ظاهر
شود و مردم با وی دوستی و برادری کنند. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است:
هرکه را گفتار وی آهسته و خوب بود واجب شود با وی دوستی کردن.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته است: هرکه را گفتارِ خوب و زبانِ شیرین بود، برادران او بسیار شوند.
خصلت هفتم: شرم داشتن است. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: الحیاءُ مِنَ الایمان؛ و فرموده است: اَلْحیاءَ خَیرٌ کُلُّهُ؛ یعنی حیا از ایمان است و حیا در جمله احوالْ نیکوست و همگی حیا نیکوست.
و از فواید او آن است که هر که را که حیا نبود از او وفا توقع نشاید داشت و بر وی اعتماد نباید کرد. ارستطالیس گفته است: با کسانی دوستی باید کردن که ایشان را حیا بود و آن کسی را که حیا و شرم نبود از وی دوستی نیاید.
خصلت هشتم: وفق و مدارا کردن است. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: رأسُ العَقْلِ بَعدَ الایمانِ المُداراة. یعنی سَرِ خِرد بعد از ایمان به خدای تعالی، مدارا کردن است با مردم. و از فواید او آن است که هرکه رِفْقْ و مدارا عادت کند، به وسیلت صبر و آهستگی بهره خویش از دنیا با آسودگی یابد و به آخرت نیز ثواب بی نهایت یابد. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: هرکه را بهره ای از رفق بدادند او را بهره نیکی از دنیا و آخرت داده باشند.
* * *
خصلت نهم: تواضع کردن است علما و پیران را از برای شرفِ علم و پیری. رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: مَنْ تواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّه َ، یعنی هرکه برای خدای تعالی تواضع کند خدای عزّوجل وی را بزرگ گرداند و رفعتش زیادت کند. و از فواید او آن است که هرکه پیران را تواضع کند به شَرَفِ پیری برسد و در وقت پیریْ بزرگ و گرامی بود. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: گرامی نداشت هیچ جوانیْ پیری را از برای شرفِ پیری او الاّ که خدای عزّوجل برگُمارد کسانی
را که در وقت پیری او را گرامی و عزیز دارند. و درین حدیث هم بشارت است که متواضعان
به پیری رسند و هم بشارت است که در وقت پیری گرامی باشند.
خصلت دهم: آنکه هرکاری که آن کار در نفس خودْ واجب نباشد و اقدام بدان در متعارَفِ خلقْ
مستحبّ نباشد و هیچ غرضی، حالی یا مالی بر وی موقوف نباشد، ترک آن کار بکند تا به
حُسنِ اسلام موصوف باشد.
چراغ روشن________________
دانش چون چراغِ روشن است که اگر چه بسیار چراغ ها ازو برافروزند، از وی هیچ کم نشود.
چینیان گفته اند که: دانشْ آرایش دین و دنیاست و همه چیزها چون بسیار شود خوار و ارزان

گردد، مگر دانش که هر چند بیشتر، عزیزتر.

;گهر گرچه بالا، نه بیش از هنر ;ز بهرهنرشد گرامی گهر
حکما گفته اند: دانش به هنگام سختیْ دستگیر مرد است و به هنگام درماندگیْ یار و رفیق است و معاون و مُظاهر است.
ماخذ:پایگاه حوزه:

http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4711&id=37500
در سروده ی ده فرمان من که یکبار پیش از این در فرگردها از آن استفاده نموده ام تمامی این خصلتهای نام برده برشمرده شده است اما لزومی به دوباره نویسی آن نمی بینم در نتیجه نگاهی خواهیم داشت بر سروده ی حافظ

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم وسوگند میخورم
ساقی بیا که از مئدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز بشادی روی شاه
پیرانه سر هوتای جوانیست در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
ازجام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اپر به عرش رسانم سریر «فضل»
مملوک این جنابم ومسکین این درم...

____ ودر سروده ای دیگر میفرمانید____:
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا بفتوی «خرد» حرص به زندان کردم
من بسرمنزل عقنا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
...
صبح خیزی وسلامت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
پربدیوان غزل صدر نشینم چه عجب
سالها بندئگی صاحب دیوان کردم
_____حافظ_____

.بااین غزل نیز حافط میگوید در بنده کی خداوند برخرد افزودم واگر ازاین بندگی به صدر نشینی وبزرگی نیز رسیده باشم عجب نیست چراکه برخود افزودم ودربانی خدایم را کرده ام که ضاحب خانه ی شعر ومعرفت وعشق وزندگی بود.
____________
اما ما مردم براستی چرا چیزی را که درک نمیکنیم هرگز نیز تلاش نمیکنیم که انرا درک کنیم ؟چرا وقتی قادر به درک مسائل از دیدگاه دیگران نیستیم نه درمورد آن فکر میکنیم نه سعی میکنیم که علتهای او را دریابیم یا معنای آنرا برای خود جستجو نمیکنیم یاچرا باخود فکر نمی کنیم که شاید این من هستم که اشتباه میکنم شاید درجائی این منم که درست نگاه نمیکنم شاید این من باشم که اشتباه میکند نه فرد دیگری نه فرد متقابل من , و خواسته ها , نظر ات ودیدگاههای دیگری شاید بهینه تفکریست که بهتر ازمن به نتیجه میریسد شاید این نظریه این فکر جدید به سرمنزل مقصود برسد درجایگاهی که نظریاتی که تاکنون داشته ایم وهنوز به انجام کاملی نرسیده است را همچنان پاس بداریم وبرآن تعصب داشته وبر حفظ آن بکوشیم.
ما باید سعی کنیم همدیگر را بفهمیم چه در محیط خانه وخانواده چه در زندگی چه درعالم علم وادب وهنر وخرد واندیشه وقبول کنیم که : گاه نمیخواهیم ببینیم گاه نمیخواهیم بشنویم وگاه نمیخواهیم بیآموزیم, گاه ترجیح میدهیم هیچ بر اندیشه نیافزوده ,کورباشیم وکر باشیم !درمقام حرفهای نسنجیده اما, همواره زبانی درچرخش
ودر آموزش ازدنیا وپیرامون خود, کودن!افسوس !
.سبک واثری جدیداز آقای فکری بانام افراغ اندیشه دردنیای ادب نیز گویا به همین مشکلات دچار گشته استوچون نمیدانند چه میگوید بسیاری بخود گرفته پآنرا توهینی بخود تلقی میکنند ومن نمیدانم چرا زمانی که من این را خواندم احساس نکردم که کسی مرا جاهل خوانده باشد اما دیگرانی همیشه هستند که هرچه را در موقعیتهای به حساب خود می گذارند بی آنکه فکر کنند این شعر چه میگویدوچه هدفی را دنبال میکند.همیشه پیش می آید که ما در زندگی خود با مطالب ونوشته ها وآثار.. و یا چیزهای جدیدی مواجه و روبرومیشویم که برای همگان درک وقبول آن ساده نیست و بسیار دیده ایم که دراینگونه موارد برخوردهائی نیز رخ میدهد که هرکسی نظر خود را عنوان داشته وبر اساس آنچه خود می اندیشد موضوع ومتن و یا آنچه در دیدگاه او جدید است را به بررسی می نشیند درتمام جوامع دنیا همواره با آغوشی باز از هرچه نوین وجدید باشد استقبال میشود وهمواره نیز گروهی هستند که هرگز رضا به شکستن قالبها نمیشوند وحاضر نیستند هیچ چیز جدیدی را بیآزمایند ونه تنها خود اینکار را نمی کنند بلکه تلاشی سخت نیز خواهند داشت که دیگرا ن را نیز از آن محروم دارند وهمواره وهمیشه آن چیزی پیروز میشود که قادر باشد خود را معنا کند وهمیشه زمانی نیز میبرد تا ازگروه مردمان «آنان که باید» ,« آنچه را که باید» بپذیرند در زمانی که همواره وتا همیشه هستند کسانی که قادر بقول هیچ چیز جدیدی نیستند.
قالبها را بشکنیم وترس از شکستن نداشته باشیم چرا که جاهل آن کسی ست که حاضر به آشنائی با چیزهائی نباشد که قادر به فهم آن نیست و تاسف بیشتر دراین است که حتی تلاش نیز نکند که انرا درک کند واین جای تاسف دارد .
____از دفتر افراغ اندیشه ، به قلم اقای فکری:______

د ر خیال جاهلان اندیشه غر وب مى کند
یا که نورش زیر خاکستر آتش خاموش مى شود
تکه ابرى زود گذر است جهل و نادانى
تا به اشراق اندیشه معنا پیدا مى کند
نشد خاموش شمع فهم و ادارک
به فوت دهانى که خود راکند ضحاک
در هر ضربه کاوه به آهن اندیشه شد حدید
ورنه می ماند داستانش قدیم و نه عتید
اگر امروز آغاز نمودم حرف و حدیث
تا که افراغ کنم اندیشه وبیاید جدید
از گلستان اندیشه تو را گویم اى رفیق
نشو غافل از تفکر در این سبک جدید
____شاعر :جناب اقای فکری - انگلستان / لندن____
چراامروزه در مقابل خردودانش امروزی دنیای فعلی, ناتوانی های فکری مردمان در بسیاری از کشورها, بسیار تر از دیروز شده است؟! آیا هرگز به این اندیشه فرو رفته اید که این میان
چه چیز کم است که ما قادر نباشیم متنی مطلبی ویا موضوعی را درک کنیم ویا معنائی را درست برداشت نکنیم علت در هیچ چیز نیست جز همینکه دردنیای محدودی قرار گرفته باشیم وسعی نکنیم که آنرا وسعت دهیم وسعی نکنیم بیشتر بیآموزیم وبه نام دکتر ومهندس ولیسانسه بودن خود آکتفا کنیم وخود را خود آموخته ای کامل وتکامل یافته ای تصور کنیم که نیاز بیشتری به آموزش نداردویا حتی دراین تفکر باشد که زمان آموختنم را آموخته ام !و امروز وقت بکار گرفتن آموخته هاست!
وچه خطاست این تفکر! آنهم در دنیائی که هرروز شکل تکامل وپیشرفت به سرعت برق
در جریان پیشرو یست واین کارما جز حماقت ما نیست که تکامل وپیشرفت زندگی را شاهد باشیم وهمچنان خود را پیشرفته دنیای کگنونی بدانیم دزرزمانی که لای کتاب جدیدی را باز نمیکنیم
ودانستنی های جدی درا یا نمی بینیم یا جحتی از وجود وکشف واختراع آن بی خبریم.
خرد ودانش چیزی نیست که اتمام وآخر داشته باشد دانش وآموزش دوعلم وتربیت چیزی نیست
که به بستن کتابی با هر قطر ووزنی تکمیل شده تکامل کامل انسانی را باو ببخشد تکامل حتی تا روزهای واپیسن واخرین زندگی میتواند ادامه داشته باشد چه در فکر ونیروی اندیشه چه در زندگی .ما به یمن وبرکت دانش وخرد است که در زندگی خود میتوانیم آسوده تر زندگی کنیم
ومسائل متنوع زندگی را به صورتی سهل تر وآسان ترو راحت تراز سر گذرانده وکمترمشکلات وندانم کاریهای که ما باعث دردسر ما میشود دچار گردیم.
_______________________
*خرد و دانش ابزار پیراستن اشتباهات است و خردمندان ابزار دونپایگان نمی شوند . ارد بزرگ
*خرد در بستری طوفان زده رشد نمی کند . دانش را می آموزی اما خرد ، برآیند اندیشه و آموخته های ماست . ارد بزرگ
*تنها آشیانه خرد ، راستی و درستی ست . ارد بزرگ
*خرد ابزار توانایست و خردمند با فر دانش و اندیشه پاک خویش می آفریند ، او زایشگر رخدادهای امروز و فرداهاست . ارد بزرگ
* جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن . ارد بزرگ
●_ پایان * فرگرد خرد واندیشه_●
_________به قلم فرزانه شیدا __________




منبع :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خرد و دانش*


فهرست کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

ماهنامه علمی دانشگر

یک ماهنامه علمی باید...
مقالات علمی، با زبانی سنجیده و متن روان داشته باشد.
مباحث جديد و جذاب حوزه های دانش و فناوری را براي بررسي انتخاب كند.
اخبار به روز و معتبر علمی را به صورت انتخاب شده منتشر کند.
شخصیت های معتبر علمی ایران را بیشتر معرفی کند. با متخصصان و مبتکران گفتگو داشته باشد.
از مراکز علمی و پژوهشی و رویدادهای علمي گزارش منتشر کند.
از نويسندگان توانمند استفاده كند.
امكان مشاركت در توليد محتوا را براي مخاطبان خود فراهم كند.
صفحه آرایی حرفه ای و گرافیک علمی داشته باشد.
کیفیت چاپ خوبی داشته باشد.
مرتب و به موقع منتشر شود.
انتقاد پذير باشد!
با تخفیف ویژه ارائه شود!
پشتیبانی و امور مشترکان منسجمی داشته باشد!
به نظر من یک مجله علمی باید دانشگر باشد!

متخصص گرامی، اگر تمایل دارید که با ماهنامه علمی دانشگر بیشتر آشنا شوید، اینجا کلیک کنید.

این ماهنامه توسط مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور به صورت ماهنامه منتشر می گردد.
راحت ترین راه و کم هزینه ترین راه برای تهیه این ماهنامه، اشتراک است.

اشتراک شش ماهه و یک ساله این ماهنامه علمی با تخفیف ویژه ارائه می گردد.

در حال حاضر امکان خرید این ماهنامه از کیوسک های مطبوعاتی در شهر تهران فراهم شده است و در تلاش هستیم تا در آینده ای نزدیک این امکان را برای متخصصان دیگر استان های میهن عزیزمان نیز فراهم کنیم.

در صورت تمایل می توانید با ما تماس بگیرید تا شماره جدید و شماره های پیشین نشریه را به طور اختصاصی برای شما پست کنیم.

دانشگر؛ پاسخی به شوق دانستن!



ارتباط با دبیرخانه دانشگر:
تلفن دبيرخانه ماهنامه: 88036144-021 داخلي 1034
پست الكترونيكي ماهنامه: Daneshgar@nrisp.ac.ir
پایگاه اینترنتی: http://www.nrisp.ac.ir/daneshgar

آدرس: تهران – میدان ونک – خیابان ملاصدرا – خیابان شیرازی جنوبی – خیابان سهیل – شماره 9 – مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور – دبیرخانه ماهنامه علمی دانشگر کد پستی: 94461-14358 صندوق پستی: 554-13145



[size=9]دانلود فرم اشتراک دانلود بروشور معرفی دانشگر [/size]

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان