۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

کوروش

کوروش

پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com



ارد بزرگ میگوید: کوروش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او میماند، چرا که از راه راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند

اگر اشو زرتشت را پدیدآورنده ی "اندیشه ی نیک" بدانیم و فردوسی بزرگ را بازگو کننده ی اندیشه نیک در کالبد "گفتار نیک"، بی گمان هیچ باشنده ای چونان "کوروش بزرگ" نمیتوانند به کردار رساننده ی اندیشه و گفتار نیک در پیکره ی "کردار نیک" باشد. بزرگمردی نیک اندیش، نیک گفتار و نیک کردار که تا ابد نامش جاودان خواهد ماند از آن رو که سودایی مگر بهروزی آدمیان نداشت.

کوروش قهرمان بختیار، چه به فرمانروایی رسید، میان قوم های برادر آشتی ایجاد کرد، سپس لیدی و فریگیه را بر قلمرو خویش افزود و بر نیروی سراسر ایونی چیرگی یافت. آسمان با او سر کین نداشت، چون فرزانه بود. (ایسخیلوس)

خداوند میگوید…. درباره ی کوروش…. که او شبان من است و بخشش و شادی مرا به انجام خواهد رسانید….. خداوند به مسیح خویش کوروش- که دست راست او را گرفتم تا با وی کشورها را شکست دهم و کمرهای پادشاهان را بگشایم؛ تا درها را بر روی وی باز نمایم و دروازه دیگر بسته نشود. (آیه هایی از تورات)

هنگام پادشاهی کوروش، ایرانیان آزادی داشتند و همه ی مردان آزاد بودند و سرور و فرمانروای بسیاری از مردمان دیگر نیز بودند. فرمانروایا، زیردستان خویش را در آزادی انباز کرده بودند. اگر در میان ایرانیان مرد خردمندی بود که میتوانست اندرزی بدهد که مردمان را سودمند باشد، چنان میکردند که همه از خردمندی او بهره ببرند. پادشاه بر کسی رشک نمیورزید اما به همه ازادی میداد تا آنچه میخواهند بگویند. (افلاطون)

روزی در اندیشه افتادم که به راز کامیابی فرمانروایان و دولتها، و شوندهای فراز و نشیب آنها و چگونگی رفتار رهبران و کردار زیردستان و مهربانی و جانفشانی کسان نسبت به یکدیگر پی ببرم. بدین هوده رسیدم که برای انسان آسانتر است که بر جانوران فرمان راند تا بر آدمیان. اما هنگامی که به یاد آوردم که چگونه یک تن، چون کوروش پارسی، بود که بسیاری از آدمیان و شهرها و ملتها را فرمانبردار خود کرد، به ناچار گمان خود را دگرگون کردم و اکنون بر آنم که فرمانروایی بر انسانها نه کاری ناشدنی است و نه حتا دشوار، چنانچه بخردانه و با هوشمندی در پی فرمانروایی بر آنها برآییم. باری میدانیم که مردمان به دلخواه خود کوروش را فرمان بردند. با آنکه گروهی از آنان از او چندان دور بودند که مسافت میانشان را چند روز و یا حتا چند ماه میبایست طی کرد، و بسیاری از آنها هرگزش ندیده بودند، و برای بسیاری امید هم نمیرفت که روزی به دیدارش رسند. با این همه همگان او را از ژرفای دل دوست داشتند. (گزنفون)

کوروش پسر کمبوجیه و ماندانا دختر پادشاه ماد، در دلاوری و کاراییِ خردمندانه و دیگر فرزانگی ها سرآمد مردم روزگار خود گشت، زیرا پدرش او را شاهانه پرورده بود و برای رسیدن به بزرگترین هدفها و دستیابی به بهترین پایگاه ها تشویقش کرده بود. از همان آغاز کارش پیدا بود که به انجام کارهای بزرگ کامیاب خواهد گشت زیرا فرزانگی و کاراییش برای کسی چنان جوان و تازه پای به میدان نهاده شگفت آور مینمود. همه گفته اند که کوروش نه تنها در جنگ دلاور و بی باک بود، بلکه در رفتار با زیردستان میانه رو و پاک اندیش و انسان دوست بود، و به همین شوند ایرانیان او را "پدر" میخواندند. (دیودروس)

او هیچگاه همسان با خود را در این جهان نداشته است.. مردی که درباره ی او سرنوشت بر این بوده که باید برتر از دیگران باشد. (کنت دوگوبینو)

هنگامی که دوران تاریک و اندوهبار جهان را در اندک روزگار پیش از کوروش به یاد می آوریم، اهمیت بی کران آن شاه شکوهمند و بزرگ بهتر نمایان میشود. او را به حق برنامِ "بزرگ" داده اند، زیرا در گروه انگشت شماری از مردمان جای دارد که انسانیت نمیتواند از دادن برنامِ "بزرگ" بدانان دریغ کند. کوروش مشتی از پارسیان گزیده را به پیروزی بر چهار دولت که بزرگترین و گردنفرازترین دولتهای روزگار خود بودند رهبری کرد. دو از اینها اندکی پیشتر نیرومندترین دولتهای جنگاور یعنی آشور را شکست داده بودند. دو دولت ماد و لیدی در اوج قدرت و برومندی خود بودند و از پیروزی ای به پیروزی تازه رسیده بودند. دو تای دیگر یعنی مصر و بابل، دولتهای متمدن بسیار کهن روزگار به شمار میرفتند. اما کوروش دولتهای آنها را بر باد داد. از این رو کوروش بسیار بر اسکندر برتری داشت. همچنین وی مانند آن فرمانده ی رومی، ژولیوس سزار، که تیغ جمهوری خواهان بر وی کشیده شد نبود؛ مانند سردار آلبانی (آتیلا) یا سرکرده ی فرانکی (شارلمانی) و یا خان مغول (چنگیز خان) نبود که برای سیر کردن حس آزمندی و جنگجویی خود بر سر مردمان بیگانه تاخته باشد.، بلکه وی پادشاهی بود که چون دولت ماد به وی یورش آورد و لیدی و مصر و بابل همستار با وی هم پیمان گشتند و بر سرش تاختند، شمشیر خویش را برای دفاع از تاج و تخت و سرزمین پدرانش از نیام بیرون کشید و پیروزی یافت. از همه ی اینها بالاتر وی یک انسان بود. بر جامه اش لکه ی ننگ خون آلود هیچ فرمان کشتاری از آنها که فرزند المپیاس را بی آبرو ساخته است یافت نمیشود. (فلویگل)

او فرزند زمان و پرورده ی روزگار خود نبود، زاده ی انقلاب نیز به شمار نمیرفت (ناپلئون بناپارت)، بلکه آفریننده و پدر زمان خود بود و بودِش او یکتا و بیهمتا، در تاریخ جهان مانده است. وی از هر انسان دیگری گردونه ی زمان را محکم تر چسبید و در مدت زندگیش یک دوره ی تاریخی را به پایان رسانید و دروه ی نوینی را آغاز کرد یعنی فرمانروایی جهان را از چنگ سامیان به در آورد برای همیشه بدست آریاییان سپرد. و این قوم پارسی که بودِش خود را چون یک افته ی جوان در تاریخ جاودانی بشر مدیون اوست، با همه ی توفانهای سختی که بر وی گذشته، از سرنوشت هزاران قبیله ای که سرزمین ایران را زیر پا گذاشتند و سپس رفتند و گم شدند و فراموش گشتند، دور مانده است. (فلویگل)

کوشا و نیرومند و دلاور، در زیرکی های جنگی زبردست، و دارنده ی همه ی ویژگیهای یک سپهبد پیروزمند؛ مردمانش را با یک رفتار دوستانه و خودمانی فداییِ خود میکرد، لیکن از پذیرفتن درخواستهایی که زیانشان در آن نهفته بود خودداری میکرد. در رفتار با کسانی که به چنگش گرفتار می آمدند، نرم بود و حتا آماده بود گناه بسیار بزرگ شورش را هم بیامرزد. (جرج راولینسون استاد نامی تاریخ خاور باستان)

از منش او آزادگی می بارید، رفتار جوانمردانه و مردم پسندانه ای که با از پای افتادگان مینمود، او را بی مانند میسازد. وی هرگز شهری را به ویرانی نکشید و شاه تاج باخته ای را به دژخیم نسپُرد، در بابل چون پادشاهی قانونی و قانون گذار رفتار کرد. پارسیان سربلندانه از وی با برنامِ پدر یاد میکردند و یونانیان و دشمنان وی به بزرگی او سر کرنش فرو می آوردند. (ادوارد می یِر تاریخ نگار نامی آلمانی)

ما میتوانیم ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریایی که سرگذشتش بر تاریخ روشن است، ویژگیهایی چنین برجسته و درخشان داشته است. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریایی هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیاد گزار دولت پارس و ایران، کوروش هخامنشی، ارجمنتر و مهم تر باشد. (سِر پرسی سایکس)

کوروش یکی از کسانی بود که گویا برای فرمانروایی آفریده شده اند. به گفته ی امرسون همه ی مردم از تاج گذاری او شاد شدند. روح شاهانه داشت و شاهانه به کار برمیخواست؛ در اداره ی امور بهمانگونه شایستگی داشت که در کشورگشاییهای شگفت انگیز خود چنین بود. با شکست خوردگان به بزرگواری رفتار میکرد و نسبت به دشمنان گذشته ی خود مهربانی میکرد. پس مایه ی شگفتی نیست که یونانیان درباره ی وی داستانهای بیشمار نوشته اند و او را بزرگترین پهلوان جهان پیش از اسکندر دانسته باشند. کوروش زیبا و خوش اندام بوده است چه ایرانیان تا روزهای پایانی دوره ی هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه ی زیبایی اندام مینگریسته اند.(ویل دورانت)

از میان پادشاهان، کمتر کسی از پس خویش نامی مانند کوروش به جای گذاشته است. کوروش سردار بزرگ و پیشوای مردم بود. بخت نیز با او یاری میکرد. وی بخشنده و نیکوخواه بود و انیشه ی آن را نداشت که کشورهای زیر فرمان خویش را به انجام روشی یکسان وادارد بلکه این خردمندی را داشت که سازماندهی های هر یک از فرمانرواییها را بی دگرگونی برجای گذارد.. ما هرگز نمیبینیم که کوروش مانند رومیان کشور هماورد خویش را نخست با خویش همپیوند گرداند و سپس در زمان ناتندرستی و ضعف وی او را پیرو و فرمانبردار خویش کرده و به او ستم نماید. ایرانیان کوروش را "پدر"، یونانیان او را "سرور" و "قانون گزار" و یهودیان این پادشاه را "مسیح خداوند" به شمار می آوردند. (رومن گیرشمن- باستان شناس فرانسوی)

با آوردن دیدگاه هایی از نویسندگان باستان و نوین، ارجمندی کوروش در تاریخ آشکار میشود. آنچه خواهیم گفت تنها یک هوده گیری کوتاه است از زندگی و کارهای او که برای پایان دادن به گفتارمان درباره ی زندگی آن بزرگمرد آوردنش شایسته مینماید:

کوروش در میان قومی چوپان و کوهستانی زاده شد. در میان خانواده و در میان مردم وی زندگی "پدرسالاری" ارجمندی داشت. او در اندیشه ی آن بود که جهان آن روز را به زیر نگین پادشاهی خود درآورد. کوششهای او همه کامیاب بود. کوروش همه ی گوهرها و هنرهای یک رهبر بزرگ را دارا بود. در کارها درنگ روا نمیداشت و کار امروز را به فردا وانمیگذاشت یعنی در گرفتن تصمیم بسیار تند و تیز بود. کوروش دوراندیش بود، برای روزهای شکست و ناتوانی کارسازی های بایسته را انجام میداد و از اختیارات خود در راه خوشبختی یاران و ملتش به فرزانگی بهره میگرفت. او فرزند دشتهای فراخ و کوهستانهای بلند پارس بود، ساده زندگی میکرد و چون انسانی آزاده می اندیشید. یک زن بیشتر نگرفت و فرزندان خویش را شاهانه بار آورد. از زندگی شاهانه ولی پوسیده ی بابلی بدش می آمد و شهرهای پر آدمی و پر از هیاهو را ناخوش میداشت.. کوروش وفا شناس بود؛ دوست داشت یاران خود را تشویق کند و پاداش بخشد.

[فرمانروای بزرگ مردم خویشتن را در هیچ کجای دنیا از یاد نمیبرد و همیشه پناه آنان است(اُرُد)]

آوازه ی دادگری و کارهای پسندیده ی او چنان در جهان پیچیده بود که حتا دشمنانش هواخواه سیاست او بودند. با آمدن کوروش یک دوره ی دراز تاریخی به پایان رسید. دوره ای که سرشار از ویرانگری ها و تبه کاریها و خونخواران درنده خوی و سنگدل بود، دوره ای که جان انسان ارزشی نداشت. و دوره ی نوینی آغاز گشت. دوره ی ارزش نهادن به حقوق و عاطفه های انسانی؛ دوره ای که دادگری پای برجا شد. پس از او دیگر کسی نمتوانست بی شرم و ترس دست به کشتار زند و ویرانگری کند و از ننگ بدنامی نهراسد. کوروش ارجمندی انسانیت را آشکار کرد. او با "فرمان آزادی ملت ها" و کارهای دیگرش به مردمان فهماند که ارزش آزادی و برابری و همکاری حقیقی تا چه پایه است. ایرانیان به داشتن کسی چون کوروش در تاریخ میبالند، زیرا که وی آینه ی پاک آزادمردی و نمونه ی پهلوانی و سادگی و نماد مهربانی و مردم دوستی قوم ایرانی است. ملتی که هزاران سال است در برابر توفانهای بنیان کن روزگار چون کوه ایستاده است، قومی که اگر تنها همان کوروش را برای تاریخ جهان به ارمغان اورده بود، برای جاوید ماندن نام او بس بود (کتاب کوروش بزرگ- شاپور شهبازی که در نوشتار بالا از گفتار او بهره بردیم)


برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com

آب و هوا

آب و هوا

پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com



ارد بزرگ میگوید: آب و هوا، بر جهان بینی، پیوندهای مردمی و اندیشه ی ما تاثیرگذار است

در بررسی و پژوهش میان فرهنگها جدا از تلاشندگی و هوشمندی سرزمینی، محیط پیرامونی آن فرهنگ نیز میتواند در سرنوشت آن تاثیرگذار باشد. گزینه های بسیاری همچون کارکنشهای طبیعی و جغرافی، کدیوریی، نژادی و … بر آدمی و فرهنگ او چیرگی دارند. در این میان زیستگاه طبیعی هر کشوری میتواند خلندی ژرف بر کردار مردم آن کشور بگذارد. بین کارکُنِشهای طبیعی، آب و هوا نقش بسیار مهم در کنشهای انسانی دارد. به گونه ای که برای هیچ دسته، گروه و نژادی گریز از تاثرات شگرف و ژرف آب و هوا شدنی نیست چرا که همواره در خشکی ها و دریاها، و در میان جلگه ها و کوهستان میان مردم ناآرام زی و بافرهنگ چیرگی ژرف و دیرپایی دارد. گاهی خشونت آب و هوا، ساعتها تلاش گروه ها و دسته های انسانی را نابود میکند. ویژگیهای روانی و احساسات قلب انسانی در چیرگی آب و هواهای گوناگون تفاوت دارند.

باختریان در دانش برساخته ی خویش با بهره گیری از دانش شناسایی آب و هوا بر ویژگیها و برتریهای قومی خویش نسبت به خاوریان ای فشرده اند. برای نمونه:

بقراط در سده چهارم پیش از میلاد کتابی نوشت با نام "آبها- هواها- جایها" و در آن با گزیده گویی از تاثیرگذاری زیست بوم و آب و هوای آن در ساختمان طبیعی اقوام و سازماندهی دولتها سخن گفت. ارسطو (322-388پ.م) نیز شوند کامیابی یونانیان(؟!) و برتری عقلی آنان(؟!!) را آب و هوای میانه ی یونان دانست. در جهان اسلام نیز ابن خلدون(732-808ه.ق) پایه گذار دانش جغرافیای انسانی گشته است. اما در ایران کهن نیز نمونه هایی از چنین خودآگاهی را در اندیشه ی ایرانیان میبینیم. برای نمونه در نامه تنسر موبد بزرگ ساسانی به گشنسب فرمانفرمای تبرستان از برتری های آب و هوایی ایرانیان و تاثیر آن بر برتری ایرانیان بر دیگر کشورها سخن رفته است اما به وارون باختریان در تلاش برای تفسیر به رای همه چیز حتا آب و هوا به سود برتر نشان دادن خوی و منش خویش، در سده های کنونی تاریخ ایران، جای پژوهشی ژرف در زمینه ی تاثیرات آب و هوا بر ویژگیهای روانی ایرانیان تهی مانده است.

در این میان آنچه از دستمان برمی آید اینست که همه ی دیدمانهای گوناگون در زمینه ی تاثیر آب و هوا را بر زیست بشر به کوتاهی برشمرده سپس به جایگاه ایران در پژوهشهای جهانی بپردازیم: به طور کلی در جغرافیای انسانی در بخش تاثیرات آب و هوا بر آدمیان، دو دبستان داریم یکی دبستان جبرگرا و دیگری دبستان اختیار گرا.

جبرگرایان بر این باورند که همه ی کردارهای آدمی، سرشت ملتها و روند تاریخ را چهره ی طبیعی آن سرزمین مشخص کرده است. تاثیرات پیرامونی آدمیان آنها را بدون داشتن هیچگونه اختیاری زیر چیرگی خود دارد. گفتارهایی چون: "هند را آب و هوایش ویران کرده است" از دسته گفتارهای جبرگرایانه به شمار میرود:

«چشم انداز پرشکوه و طبیعت هنگفت هند، بر دلاوری و اندیشه ی هندیان چیره شده و آنان را به خرافه گرایی کشانیده است. اما چشم انداز ساده ی اروپا، اروپاییان را نهراسانده و آنها را آماده کرده تا بر نیروهای طبیعی چیره گردند (هنری تامس باکل 1821-1861م)»

«آرنولد توین بی تاریخنگار و پژوهشگر نام آور انگلیسی بر این باور است که آب و هوای سخت شوند نابودی میوه های هرگونه تلاشی در بدست آوردن فرهنگ و تمدن میگردد. او بر این باور است که نیاز انسان به نبرد با سختیهای طبیعی و کوشش برای زنده ماندن شوند پدیداری نخستین تمدن ها بوده است. از این رو، شرایط آسان و سرزمینهای مناسب موجب پدید آمدن تمدن نمیگردد، چنانکه در نواحی استوایی به شوند بودِش مواد غذایی در جنگلها و بی نیازی به پوشاک یا خانه ی همیشگی، تمدنهای درخشانی پدید نیامدند. در چنین سرزمینهایی بومیان کهن هنوز هم اندیشه ی خود را به کار نینداخته اند و هیچ کوششی برای بهبودی زندگی خود نمیکنند»

«سرنوشت قومی میتواند با اندازه ی بارندگی همپیوند باشد. دریاچه های خشک شده از شوند مهاجرتهای بزرگ نشانه دارند. او بر این باور بود حساسیت انسان به دما بیش از دیگر کارکُنِشهاست. بهترین دما برای زیست در بیشتر جاهای گیتی، در شبانه روز میان 5/15 تا 21 درجه سانتیگراد است (پروفسور اِلسوُرث هانتینگتون)»

«یکی دیگر از دشواریهای زندگی در سرزمینهای استوایی افزون بر گرما، دهشتناکیهای طبیعی چون سیل و زلزله و توفان و طاعون و جانوران آزاردهنده است. اما در سرزمینهای نیمه استوایی گرما میانه گراتر شده و منجر به زندگی در هوای آزاد و میل تند جنسی و هوشمندی و میل به فرهنگ و هنر گشته است. اما در سرزمینهای سرد شمالی گرایش مردم به صنعت و پیشه وری و بازرگانی و شوق به کار و کنشگری و به فرگشت دانش بیشتر کمک کرده تا به پیشرفت هنر (فردریک راتسل)»

«در سرزمینهای سردسیر آدمیان نیرومند ترند، خویشتن باوری و بیباکی و کنشگری و ویژگیهایی چون گذشت و بی میلی به کینه جویی و انقام و راستگویی و پیمان بانی و نداشتن نیرنگ و بدگمانی. این ویژگیها برایند توانایی و تندرستی تن آنهاست اما در سرزمینهای گرمسیر مردمان ناتندرست و ترسو و روانشان در برابر کنشها واکنشهای تند و تیز مینماید. برای نمونه هندیها سکوت و آرامش و نیستی را اساس همه چیز میدانند. فوئه قانونگزار هند دستور داده است انسان بیکاری پیشه کند. شوند اساسی باور هندیان به دوزخ، گرمای آنجاست. کسانی که کار نمیکردند در بسیاری از جاها ناخن خود را نمیگرفتند تا هر که بدیشان بنگرد بداند که کار نمیکنند و مردان بزرگی هستند. چرا اقوام جنوبی همیشه یکی پس از دیگری در برابر اقوام شمالی شکست میخورند؟ زیرا آب و هوای شمال نیروبخش است اما آب و هوای جنوب بر اعصاب فشار می آورد. بردگان از جنوب می آمدند و سروران از شمال (روح القوانین منتسکیو)»

«تمدنهای باستانی در خط همگرمای 21 درجه سانتیگراد پدید آمده اند (مارکهام)»

اما اختیارگرایان به جای آنکه به تاثیرات یکسویه ی آب و هوا بر آدمیان پای بفشارند چنین تاثیری را فرآیندی دو سویه و ناشی از بازخورد و پاسخ نیروهای طبیعی و کنشهای آدمی میدانند. یعنی آن چیزی که در اندیشه ایرانیان کهن بودِش داشته است. ایرانیان بر پیوستگی تاثیرگذاری و تاثیرپذیری آدمی بر آسمان باور داشته اند، که البته با نگاهی به دیدمان اخلاقی ایرانیان به فراشُد هستی، چنین بازخوردهایی میان آسمان و زمین بایسته میباید فرآیندی اخلاقی داشته باشند. بهترین پژوهشی که در این زمینه درباره ی ایران شده است، پژوهش ژرف فیلسوف بزرگ آلمانی هگل است، که گرچه انتقادهای بسیاری بر آن وارد است، اما تا کنون بهتر از خود را نداشته؛ از این رو به کوتاهی آن را بازگو میکنیم.

هگل میپندارد، آسیا به ویژه ایران بزرگ، جایگاه برآمدن خورشید و پهنه ی سرآغازهاست:

زبان پهلوی هر کاو شناسد / خراسان آن بود کز وی خور آسد

خور آسد پهلوی باشد، خور آید / عراق و پارس را خور ز او بر آید

خورآسان را بود معنی خورآیان / کجا از وی خور آید سوی ایران (ویس و رامین – فخرالدین اسعد گرگانی)

در جایی که ویژگیهای طبیعی در آفریقا ویژگی منفی دارد، اما چنین ویژگیهایی در آسیا چهره ای مثبت دارند. طبیعت نگری آسیاییان از همینجاست:

« آسیاییان بدان خو نداشتند که استقلال و آزادی و چابکی اندیشه را با تمدن یعنی دلبستگی به پیشه ها و سرگرمیهای گوناگون و برخورداری از ابزار آسایش زندگی بیامیزند. دلیری جنگی نزد آنها تنها با درنده خویی سازگار است. این دلیری آن گونه دلیری آرام و استوار بر رایشمندی نیست؛ و چون پذیرای دلبستگی های گوناگون فرهنگی شود، به زودی مردانگی آنان رو به سستی مینهد و نیروهایشان کاستی میپذیرد و مردانی بنده ی کامرانی میشوند. اما منطقه ی کوهستانی آسیای مرکزی ویژگیهای جلگه و بلندی هر دو را داراست. در اینجا همِستارگان (اضداد) به آزادانه ترین شیوه چهره آرایی میکنند. و پایگاه روشنایی و تاریکی که ویژه ایران میباشد خود را نشان میدهد. جلگه و بلندی، دشت و کوه، به همستیزی که با هم دارند متفاوتند. گونه ای از کوه نشینان چون قوم پارس کشش نیرومندی در دگرگون کردن شیوه ی زیست و هاژمان خود دارند به گونه ای که سرآغاز تاریخ را در میان آنها میتوان جست. شیوه ی دوم زندگی ویژه ی جلگه های فراز آمده از ته نشین شدن رودخانه هاست. کشاورزی که در میان مردم چنین جلگه هایی روایی دارد، نیازمند پایبندی در شیوه ی زندگی و پیشبینی کردن و در اندیشه ی آینده بودن است. از این رو کشاورزی به شوند گونه ی طبیعت خود نیازمند ماندگاری اقوام در یک سرزمین است. اما هنگامی که اقوام کوهستانی بر جلگه ها چیره میشوند گِرد آنکه از برتری های فرهنگ جلگه نشینان برخوردار میشوند، شوند دگرگونیهای مثبتی در زندگی آنها میشوند. از این رو پارسیان این مردم کوهستانی و کوچ نشین آزاده، هر چند بر سرزمینهای توانگرتر و بارورتر فرمان رانده اند، ویژگیهای کهن زندگی خود را از دست نداده اند. همیشه یک پایشان در سرزمین نیاکانی بوده و پای دیگر در سرزمینهای گشوده شده ی بیگانه. شاه در سرزمین نیاکانی خویش، دوستی در میان دوستان بود تا جایی که گاه از هم میهنانش دیدن میکرد و برای آنان سوغات می آورد؛ و در بیرون از ایران، خداوندگاری بود که همه از او فرمان میبُردند و با پرداخت باج وابستگی خود را به او نشان میدادند. کوروش در میان قوم چوپان و کوهستانی زاده شد. در خانواده و در میان مردمش زندگی "پدرسالاری" اهمیت داشت.

یگانگی روح قومی با طبیعت کشور در هندوستان شوند پیوستگی حقوق اجتماعی به طبقه بندیهای هاژمانیِ "کاست"ها گشته است. این یگانگی در چین به چهره ی هنداد پدر شاهی نمودار میشود. انسان در اینجا آزاد نیست و هیچگونه ویژگی اخلاقی ندارد زیرا به فرمان طبیعت ناب همچو فرزندی که از پدر خود فرمان میبرد و نه به فرمان اندیشه ی خویش، پیرو فرمان بیرونی است. در آیین ایرانی، یگانگی روح قومی و طبیعت خود را به پایگاهی بر میکشد که در آن، جدایی روح از طبیعت ناب آشکار میشود. بدین گونه آن پیوند نیندیشیده (چون فرمانبری فرزند از پدر درچین) که مجال نمیدهد تا در شنیدن فرمان و به جای آوردن آن از روی خواست و آگاهی دستبُرد زند، در اندیشه ی ایرانی هرگز بودِش ندارد(فلسفه تاریخ هگل). به گفته ی دیگر در اندیشه ی ایرانی هرکس آزاد است تا میان گزارش اندیشه ی خود از نیکی و بدی با آنچه در طبیعت و پیرو آن در سنت پدرانه روند دارد جداسری نهد. نمونه چنین اندیشه ای را در داستان زال و رودابه در شاهنامه میبینیم که زال از یگانگی اندیشه ی خود در برابر سنتهایی که پیوند میان ایرانیان با نوادگان ضحاکیان را نادرست میشمارد می ایستد.

«امپراتوری ایران در دوران هخامنشی، سه ویژگی جغرافیایی ارزشمند داشت. نخست کوهستانهای پارس و ماد. دوم دره های دجله و فرات که زیستندگانش در سایه ی تمدنی پیشرفته با هم یگانه شده بودند. سوم اقوامی که زیر پرچم هخامنشیان به پیشباز دریاها میرفتند یعنی سوریان و فنیقیان و ….

از دیدگاه جغرافیایی، ویژگی ایران در این است که اگرچه بلندیها و دره ها، در آن مانند جاهای دیگر با هم ناسازگارند، اما پایه های مینوی همپیوند با آنها با هم یگانه شده اند. در چین و هند رشد نیمه آگاهانه ی روح در جلگه های بارور روی داده است، و نه در کوهستانهای بلند که نشیمنگاه قبیله های سرگردان است. کوهستانیان چون جلگه ها را به زیر فرمان خود درآوردند، روح جلگه نشینان را دگرگون نکردند بلکه خود خوی ایشان را گرفتند. ولی در ایران، این دو پایه، هر چند گوناگون بودند اما با هم یگانه شدند و آیین مردم کوهستان فرمانروا گشت. این دو بخش در ایران، پشته ی ایران و دشتهایی است که به زیر فرمان پشته نشینان درآمدند (فلسفه تاریخ – هگل)»

و اما آنچه خود میدانیم این است که، ایرانیان پس از سالها زیست در ایرانویچ سرزمین بسیار سردی که ده ماه از سال در آن یخبندان بوده است به شوند افزایش جمعیت و تنگناهای زیستی رو به سرزمینهای گرم تر جنوب می آوردند. چنین مهاجرتی در اساطیر ایرانی در کالبد داستان جمشید آمده است. او نخست برای نگاهبانی از مردم در برابر سرمای ملکوشان کوشکی استوار [ورجکرد] در ایرانویچ میسازد، اما سپس با افزایش جمعیت با در دست داشتن شیپوری به نام "سورا" (همسان با صور اسرافیل) و تازیانه ای با نام "اَشَترا" زمین را میگستراند و ایرانیان را سه بار به کوچیدن سوی نیمروز فرامیخواند. پس از جایگیر شدن ایرانیان در سرزمین کنونی ایران، میان باشندگان بومی ایران که میگویند از نژادی آسیایی چون دراویدیهای هند بودند، و آریاییان نبردهای پراکنده ای در میگیرد که یادمان آن در اسطوره را در جنگ میان دیوان و جمشید میبینیم. پس از سالها از آمیختن میان آریاییان و بومیان نخستین ایران، نژاد هستیوران کنونی ایران پدید می آید.

آب و هوای ایران سالیان سال است که انسانهایی سختکوش و تلاشگر پرورده؛ آنها به یاد سرمای ایرانویچ، هنوز آتش را پاس میدارند و از آنجا که روشنایی و تاریکی، و سردی و گرمی هوا، چه در ایرانویچ و چه در سرزمین گرمتر ایران، به بیشترین اختلاف میل دارند، به همین شوند ایرانیان از آغاز تاریخ، بینشوری و اخلاق و فرزان خود را بر پایه ی تضادهایی ریشه دار و ژرف چون هستی و نیستی، تاریکی و روشنی، سردی و گرمی ساختارده اند.

بر پایه دیدمان مارکسیستی "شیوه ی فرآوردن آسیایی"، به شوند خشکی زمین و کم آبی در آسیا و ایران، مازاد فرآورده های کشاورزی مردمان به اندازه نیست که بتواند خویشتن پایی اقوام رو موجب گردد، از این رو، آسیا در چنگال نیروهای بزرگ رزمی و دولتی که بر منابع کشاورزی چیرگی دارند، همیشه سر فرود می آورد. که البته چنین دیدمانی هرچند گزاره ای اقتصادی و نه جغرافیایی است، با آنچه ما از کشور خویش میشناسیم همستار است.

به وارون در ایران پیش از اسلام، هیچگاه نیروهای بزرگتر در چاپیدن فرآورده های کدیوری شهرها و روستاهای کوچک همداستان نگشته، حتا گونه ای همدلی و همیاری نیز در بازسازی زیرساختارهای کشاورزی داشته اند. چنین فهمی از تاریخ ایران شایان گفتن است که از دیدمان "روح قومی" هگل برگرفته نشده است، بلکه از سالها خودآگاهی و روشن بینی نژاد ایرانی در شناسایی راه خرد و روشنی و دادگری و کوشش ایرانیان در چیرگی بر تاریکی نیروهای طبیعت سرچشمه میگیرد. به وارون اروپاییان، ایرانیان هرگونه کشش کور در چیره شدن به دست ابزار طبیعی یا … را گونه ای کردار اهریمنی میدانند. ایرانیان مایلند با روشن بینی و خودآگاهی به نبرد با هر آنچه آزادیشان را کرانه مند میکند بپردازند. هر چیزی که گویای تاریکی و نادانی باشد. گفتار اُرُد در زمینه ی آب و هوا گویای همین نکته است که افزون بر خواست ایران و ایرانی بر زیستن یگانه در میانه ی جهان، آب و هوای سرزمین او نیز، همیار با وی نه همانند هندیان تن پروری و بیکارگی به بار می آورد و نه همچون باختریان، آزورزی و کوچک شماری سرزمینهای دیگر را.


برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com

نادرشاه افشار

نادر

پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com



ارد بزرگ: نادرشاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند، کشوری با شکوه بسازد. نام او همیشه برای ایرانیان، آشنا و دوست داشتنی خواهد بود

نادرقلی پیرامون سال 1066 خورشیدی در گوشه ای از خراسان به نام درگز چشم به گیتی گشود. او همچو نامش یکی از نادرترین و دلاورترین و بزرگترین رزم آوران تاریخ جهان است. ناپلئون او را میستود.

در تاریخ ایران و جهان، یافتن همتایی در جنگاوری برای او دشوار است. کارهای نمایان وی در نبردهایش او را در رده ی بزرگترین اندیشه وران جنگی جای میدهد. کسانی همچون کوروش، داریوش، خشایارشاه، هانیبال سردار کارتاژ، ژولیوس سزار، شاپور نخست، ناپلئون، سورنا، ابومسلم و یعقوب لیث صفاری.

او در زمانی که افغانها و روس ها و عثمانی ها به ایران دست انداخته بودند و کشور در بیشینه هرج و مرج بود به همراه سواران خود به طهماسب صفوی پیوست، شورش های داخلی را خواباند و افغانها را بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی بر نام آوری و ارجمندی نادر در میان مردم رشک برد و برای نشان دادن توانایی خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را به شوند ناشایستگی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت. نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از خاور به باختر ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز که در چیرگی روسها بود رفت اما با شگفتی دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند. نادر فرمانروایی بود که برای انجامین بار گستردگی ایران را به کرانه ی طبیعی فلات ایران رسانید.

«او یکى از بى باک ترین نوابغ نظامى بود که ایران به وجود آورد (ادوارد براون)»

«نادر واپسین کشورگشاى آسیا بود (سرپرسی سایکس)»

با فرورفتن خورشید دولت نادری، سرزمین پهناور ایران که پس از سالها به زیر یک درفش درآمده و رنگ یگانه پذیرفته بود، از هم پاشید. به همین شوند ویژه ترین ویژگیِ نادر که ایرانیان آن را بدو میشناسند میهن پرستی نادر است که از گذشته به چهره ی بازگو کردن گفته های بیشماری از او در دهان مردم ایران چرخیده و چرخیده تا به دست ما رسیده است. همانند:

- شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است.

- کمربند پادشاهی ، نشان نوکری برای سرزمینم است. نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است.

- گشودنِ هند، برای نام آوری نبود، برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و بزه و چپاول را بیش از اندازه بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر در پی نام آوری بودم پادشاهان اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من به دور بود.

- از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ دور میشود نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هم میهنانش خواهد بود.

نادر به سفیر روسیه دستور میدهد که شهرهای دربند، باکو، شروان، اران، ایروان، رشت، گیلان و همه ی سرزمین قفقاز را که "پتر کبیر" به چیرگی خود در آورده بود و همچنین تاتارهای کوهستانی داغستان را که به زیردستی خود کشانده بودند را به ایران بازگردانند. نادر با بَرتنی میگوید: اگر روس‌ها از مرزهای ما پسرَوی نکنند خود جارویی به دست می‌گیرد و همه آن‌ها را از ایران بیرون خواهد ریخت.

و در نامه ای به فرماندار عراق هشدار میدهد : پاشای بغداد بداند که زیارت عتبات در عراق حق آشکار ماست و ما بازپس دادن اسیران ایرانی را که در جنگ به اسارت شما در آمده‌اند خواهانیم. از آنجا که خون هم‌ میهنان ما هنوز خشک نشده ‌است باید از شما انتقام بگیریم و از خون اتباع سلطان به همان اندازه که خون ایرانیان را ریخته‌اید بریزیم. از این جهت این نامه را ارسال می‌کنیم تا بدانید که ما ناگهانی و غیر انسانی به شما حمله نخواهیم کرد.

یکی از ویژگیهای شگفت نادر، یکسان نگری او به ادیان است. برای او زرتشتی و مسیحی و یهودی و مسلمان تفاوتی ندارنند به شرط آنکه از دادن مالیات سرپیچی نکنند. نادر در مراسم مذهبی مردم این‌گونه سخن می‌گفت: ای مردم چرا به جای یاری خواستن از امام علی از خداوند یاری نمی‌گیرید؟

وی همچنین تلاش داشت با کمک یک انگلیسی به نام "التون" نیروی دریایی ایجاد کند که به پیروزی نرسید.

از این رو نادر مردی خستگی ناپذیر، دلاور، میهن پرست، بزرگ منش، جنگاور و تیزهوش و خواهان سربلندی ایران بود اما در سالهای پایانی زندگانی اش دست به کارهایی زد که همچون لکه ی تیره ای چهره ی تابناک و میهن پرست او را تار مینماید.

او برای فراهم آوردن هزینه ی جنگ‌های خود وادار شد تا مالیات های گزافی از مردم بگیرد، به همین شوند شورش‌های بسیاری در کشور روی داد؛ و در زمانی که برای سرکوبی یکی از این شورش‌ها به خراسان رفته بود گروهی از سردارانش به رهبری علی قلی خان شبانه به چادر وی یورش بردند و نادر پسر شمشیر را کشتند. او در ۲۰ ژوئن ۱۷۴۷ برابر ۳۰ خرداد 1126 خورشيدی جان باخت.

بایسته ی گفتن است که همواره پزشکی فرانسوی بنام "بازن" در رکاب نادر شاه بود. برخی از گفته ها بر این روال اند که وی به دستور کمپانی هند شرقی که سودای چیرگی بر هند را داشت، روزانه در خوراک نادر سم میریخته است. به همین شوند در اثر سم نادر در فرجامین سالهای عمر خویش بسیار تندخو میشود و دستور کور کردن جانشین خود رضاقلی و دستور کشتن بسیاری از سرداران خود را میدهد؛ هنگامی که سم کارگر میشود، دندانهای نادر آغاز به ریزش میکنند و او شبی نبوده که بتواند بی درد شکم بخوابد.

گرچه در زمان نادر، مردم ایران به آبادانی ایران یعنی آنچه که از نادر خواستار بودند نرسیدند اما نمیتوان گفت که دولت نادرشاه در اندیشه ی بازسازی نبروهای فرآوردنی ایران نبود. در برخی گوشه های خاوری ایران کارهای ساختمانی در روند بود و سازمانهای آبیاری بازسازی میشد و برخی از شهرها که از مردم تهی شده بودند بار دیگر پر شدند. همچنین در بوشهر کارخانه ی توپ ریزی و در آمل کارخانه ی آهن ریزی گلوله ی توپ ساخته شد. اما پس از اینکه نادرشاه زر و سیم و جواهر بسیاری بدست آورد از آنجا که در ایران سرمایه گذاری های بزرگ و ایجاد بنگاه های سودآوری روایی نداشت زر و سیم و گوهر در چهره ی مالیات از مردم گرفته میشد و به گنجور نادر سپرده میشد. به همین روی دارایی هایی که مردم برای مالیات به دولت میدادند دوباره به دست آنها باز نمیگشت. و همین موجب میشد که تورم بهای کالاها بالا رود.

«نادر میتوانست با پولی که بدون بهره گیری از آن در کلات نادری گرد آورده بودکشور خود را به گونه ای آباد کند که آبادترین کشورهای جهان گردد ولی این کار را نکرد (ژان گوره فرانسوی)»

شوند اینکه "نادر بزرگ" نتوانست آنگونه که خود میخواست به آبادانی ایران کمک کند آن است که او بیش از آنکه برای شاهی ساخته شده باشد، یک سردار بزرگ بود. ناپلئون میگوید: مشکل نادر آن بود که بیش از اندازه ژنرال بود.

یکی از هشدارهایی که فردوسی در شاهنامه به ما میدهد نیز همین است که پایگاه شاهی از پایگاه سرداری سپاه و پهلوانی جداسر است: جز از تخت زرین که او شاه نیست / تن پهلوان از درِ گاه نیست

در روزگار پیش از منوچهر، شاه هم سپهبد است هم شهریار، اما از دوران او به پس، سرداران ایران از وی میخواهند که به شاهی بپردازد و کار سپاه را به آنها واگذارد. حال آنکه نادر هم شاه است و هم سردار:

جهان پهلوان سام بر پای خواست / چنین گفت کای خسروِ داد و راست

چو شُستی به شمشیر هندی زمین / به آرام بنشین و رامِش گزین

از این پس همه نوبت ماست رزم / تو را جای، تخت است و بگماز و بزم

از این رو اُرُد با در ستایشی که از نادر میکند او را "شکوه ساز" میخواند و نه "آباد گر". از دیدگاه جنگاوری، نادر بر کسی چون کریمخان زند برتری چشمگیری دارد، اما از دید پادشاهی و خردگرایی از او در جایگاهی فروتری می ایستد چرا که شاهنشاهی در ایران به جنگاوری و داشتن سپاه نیست:

بباید یکی شاه خسرو نژاد / که دارد گذشته سخنها به یاد

اگر داردی توس و گستهم فر / سپاه است و گردان بسیار مر

نزیبد بر ایشان همی تاج و تخت / بباید یکی شاه بیداربخت

که باشد بر او فره ی ایزدی / بتابد ز دیهیم او بخردی

چه اگر نهاد رزمیاری در پادشاهی آمیخته شود، پایه های کشوری سست خواهد شد چرا که جنگ را با خرد جفتی نیست. رزمیار جنگ میخواهد و پادشاه، "داد":

بدو گفت رستم که ای شهریار / مجوی آشتی از درِ کارزار

نبود آشتی هیچ در خوردشان / بدین روز، گرزِ من آوردشان

به رستم چنین گفت پس کیقباد / که چیزی ندیدم نکوتر ز داد

سزد گر هر آنکس که دارد خرد / به کژی و ناراستی ننگرد

چه بسیار سرفراز بود ایران اگر هم زمان با نادر سردار بزرگ میهن، پادشاهی نیکو اندیش نیز داشت، که اگر چنین بود، روزگار کنونی ایران بِه از آنچه اکنون میبینیم میتوانست باشد.

نوشته اند: نادر در راه گشودن هند، در ایران، به کودکی برمیخورد كه به دبستان میرفته؛ از او میپرسد: پسر جان چه می‌خوانی؟
- قرآن.
- از كجای قرآن؟
- انا فتحنا….

نادر مُروای نیک میزند و از پاسخ او بسیار خرسند میشود. سپس یك سكه زر به او میدهد. اما پسر از گرفتن آن خودداری میکند.
نادر: چر ا نمی گیری؟
پسر :مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر: به او بگو نادر داده است…. پسر: مادرم باور نمیکند و خواهد گفت: نادر مردی بخشنده است. او اگر به تو پول بدهد بیش از یک سکه خواهد داد. سخن او بر دل نادر نشست و یك مشت پول زر در دامن او ریخت.
چنانچه در تاریخ نام آور گشته؛ نادر در آن جنگ بر همآورد خویش محمد شاه گورکانی پیروز میشود.


برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com

فرهنگ

فرهنگ

پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com



ارد بزرگ میگوید: فرهنگ های همریشه ، انگیزه ای توان مند است که موجب همبستگی کشورها در آینده میگردد.

انسان در روند فرگشت خویش "از تنواره ای که پیش از باشندگی آدمواره ی خود در آن میزیست"، به دو چشم دچار آمد که بر فراز چکاد سر او جهان بیرونی را میپایند. گزاره ای که باید بدان نگرا نگاه کرد نیز همین است که آدمی به چشمی وابسته است که خویشکاریش "نگاه به بیرون" است؛ و از "نگاه به درون" تن در میزند، زیرا نه توانایی نگرش به درون را دارد و نه از اساس برای چنین کاری برنامه ریزی شده است. در نگاه نخست بدیهی مینماید که جهان "درون" برای آدمی هرگز هراسناک نباشد، چرا که وی درون خویش را "خودی" میپندارد، اگر هم چیزی ترس آور باشد، جهان پر از ناشناخته ها و "ناخودی" های بیرون است. اما واقعیت به وارون آنچه گمان ورزی میکنیم است. هراس ما از ناشناخته های گیتی، واکنشی دو سویه به دو گونه کنش، یکی ترس از نادیدنی بودن رخدادهای درونی، و دیگری ترس از پیش بینی ناپذیری رویدادهای بیرونی است؛ که روی هم رفته شوند آن را فراهم میسازد تا آدمیزاده هستیوری هاژمان دوست شود. انسان در جامعه دیگر تنها نیست.

گوناگونی رویدادهای گیتی، میتواند انسان را دچار سردرگمی های بسیار کند و یگانگی درونی او را به چندگانگی دگردیسه کند؛ اما هاژمان چون اندامواره ای هوشمند برای نگاهبانی از پیکره ی خویش در برابر چنین روان نژندی هایی، ابزار ویژه ی خود را به کار بسته است؛ ابزار فرهنگ.

فرهنگ را میتوان گرد آمده ای از همه ی آیینها و رسومها و عادتهایی دانست، که با فراهم آوردن زمینه ی تک گزینی و تکرار، همانندی واکنشهای آدمیان را در پی دارد؛ و با این کار روان آدمی را به آرامش فرامیخواند. با یاری فرهنگ، انسان میتواند به کمک هم گونه های خویش، یگانگی درونی خود را در برابر چندگونگی بیرونی نگاهبانی کند.

نخستین فرهنگها با توتم ها پدید آمدند. در جهان کهن هر قبیله ی دارای توتم ویژه ی خود بود. توتمها جانورانی یا چیزهایی بودند که در اندیشه ی باشندگان قبیله اهمیت ویژه ای داشتند. توتمهای هر قبیله با بازگو کردن قانونها و ممنوعیت های ویژه ی خود، فردگرایی زیستندگان درون خود را در برابر قبیله های با توتم دیگر نشانه دار ساخته و به هر قبیله در برابر با قبیله ی دیگر شخصیت میبخشد. با پیشرفت توتم گرایی آرام آرام فرهنگ ها و آیینهای گوناگون پدید آمدند.

هر فرهنگ در پیوند با میزان بارآوری سرزمین خود، و همچنین به نسبت نیرومندی ابزارش، میتواند تا اندازه ای گستردگی و همه گیری داشته باشد. بدیهی است که فرهنگ نیرومندتر در سرزمین بارورتر، پایدارتر خواهد ماند. اما چرخ گویال خاکی ما تا همیشه بدین شیوه نخواهد چرخید؛ کشورگشاییها و نیازمندیها، دو کارکنشی هستند که فرهنگهای گوناگون را وادار به سازش و حتا همکاری مینمایند. برآیند چنین همیاری هایی، پیدایش کشورهای بزرگ با فرهنگهای گوناگون است. گرد آمدن چند فرهنگ در کنار یکدیگر و در پی آن پیدایش تمدن، بدون از خود گذشتگی انسان در سرکوبی غرایز نخستین اش شدنی نیست. انسان نخستین که در گروه های کوچک میزیسته، امکان و توانایی آن را داشته است که با آزادی فراوان، هر آنچه را مایل بوده انجام دهد؛ اما چنین توانایی با امنیت همراه نبوده، به همین شوند بایسته است بدانیم، که هاژمان پذیری"، گونه ای مبادله ی کالا به کالا است، که در آن مقداری آزادی را با مقداری امنیت مبادله میکنیم؛ از ژرفای و چونیِ لذت میکاهیم و بر چندی و مدت آن می افزاییم. از این رو جامعه با وادار کردن انسان به سرکوبی غرایز ساده ی خویش، آنها را در راه پیدایش فرهنگ به کار می اندازد. در این راه، فرهنگ هر سرزمین بسته به جغرافیایی که در آن زیست میکند، چارچوب ها و محدودیتهای ویژه ای را به مردم آن سرزمین تحمیل میکند. این چارچوب هایی بسته به آنچه درون دارند، شوند یکپارچگی ها و همبستگیهایی میشوند. برای نمونه در جهان باختری که دو هزاره است با مسیحیت آمیخته شده، فرهنگ به گونه ای است که با کمک دین و با آفریدن یک آرزو از تحمل ناپذیری برخی از جنبه های زندگی میکاهد و آن رویا را به جای واقعیت جا میزند. این روش، برای دستیابی انسانها به خوشبختی راه خود را به گونه ای یکسان بر آدمی تحمیل میکند و از باورمندانش چشم دارد تا در برابر کنشهای پیرامونی، بر اساس آموزشهای آن دین، واکنشی یکسان نشان دهند.

چنین باورمندی هایی با نگاه داشتن بی گزینشانه ی انسانها در یک افته ی روانی کودکانه و سوی دادن آنان به یک توهم گروهی، در رهایی بخشیدن بسیاری مردم از دچار شدن به روان نژندی فردی پیروز میگردد، اما سپس با شرطی کردن رفتار آدمی در برابر کنشهای خویش و سنجیده و پیش بینی پذیر کردن واکنشهای انسان، توده ها را گله وار پیرامون خود گرد کرده، و سرزمینها را یک به یک به چیرگی خویش در می آورد. اینگونه بود سرزمین روم که با تحمیل کردن "قانون رومی" به کشورهای پیرامونش، بی آنکه زمینه های فرهنگی آنها را به دیده آورد، امپراتوری بزرگی پدید آورد. اما روم یک امپراتوری اشرافی بود و در چنین شهریاری هایی بردگان که بخش بزرگی از هاژمان را پدید می آورند حقوقی نداشتند، پس بایا نبود که بردگان به فرهنگ اشرافی باورمند باشند، از این رو در آن روزگار آیینی بایسته مینمود تا بتواند با به زیر پرچم درآوردن نیروهای بزرگ مردمی، خواه اشرافی و خواه بندگان، جهان را به چیرگی خویش درآورد. اینگونه بود که مسیحیت در روم رسمی شد. مسیحیت با مردود شماردن آیینهای کافرکیشی اقوام شمال و جنوب اروپا آن را به زیر پرچم روم در آورد. آیینهای کهن اروپا، از ساختن حکومتی یکپارچه ناتوان بودند چرا که فرهنگ یکسانی نداشتند، و چیز مشترکی آنها را به هم پیوند نمیداد؛ اما هنگامی که مسیحیت جایگاهش را در اروپا استوار کرد، با خوارداشت ارزشهای زمینی و با پافشاری در بی ارزش بودن جهان خاکی، همه ی آن گروه هایی را که روزی بر سر خاک خویش میجنگیدند، در زیر فرهنگ ویژه ی خود یکپارچه کرد. اما این یکپارچگی از آنجا که دست و پاگیر بود و نیازهای غریزی آدمی را پاسخی شایسته نمیداد، ناخشنودیهایی را نیز در پی داشت که نوشتن آن خود کتابی میخواهد.

نکته ی شگفت آن که فرهنگ ایران در روزگار پیش از اسلام برای یکپارچه سازی، هرگز به ابزار تحمیل باورهایش به شیوه ای که در اروپا همه گیر بوده، دست نمی یازد. در بیشتر دوران تاریخ، به روشنی میبینیم که "ایران" سرزمینی یکپارچه و بزرگ بوده است، اما یکپارچگی سرزمینی آن همگام با یکپارچگی باورمندی باشندگان آن نیست. این نکته از چشمان تیزبین هگل پوشیده نمانده است:

«از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و بونده است که از پاره هایی ناهمگن فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه، مردمان بسیاری را در بر میگیرد اما این مردم فردیت خود را در پرتو شهریاری یگانه نگاه میدارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، پدرشاهی ناب، و نه همچون امپراتوری هند ایستا و بی جنبش، و نه همچون امپراتوری مغول زودگذر، و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. به وارون، در اینجا ملتهای گوناگون افزون بر اینکه استقلال خود را نگاه میدارند، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که میتواند آنها را خشنود کند. از این رو امپراتوری ایران، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه ی پیوستگی بخشهای آن چنان است که با مینه ی راستین کشور، بیش از دیگر امپراتوریها همسانی دارد (فلسفه تاریخ هگل)»

همانگونه که میبینیم ایرانیان در امپراتوری خویشتن هرگز در اندیشه ی تحمیل آیینها و باورهای خود به دیگران نیستند، بلکه به وارون، همگان را در انجام آیینها و باورهای خود آزاد میگذارند؛ چیزی که امپراتوری هخامنشی را بهم پیوند میدهد "فرهنگ آزاد اندیشی" و حس وابستگی به کانون یگانه بخش سیاسی بزرگ است که همگان خود را از آن و در آن بهره مند می یابند. حتا در روزگار پس از اسلام که دینی یکپارچه در سراسر فلات ایران جای میگیرد، با نگاهی به نوشته های جهانگردان باختری میبینیم که چشم پوشی و آزادی و آسان نگری دینیِ ایرانیان شوند شگفت زدگی آنان میشود.

باید دانست که یکپارچگی های بزرگ در دیگر گوشه های گیتی (به جز ایران) تنها با پیدایش دین های بزرگ پدید آمدند. مسیحیت و اسلام دو نمونه ای هستند که با آوردن قانونهای آسمانی یکسان و بایسته گردانیدن سرزمینها در پیروی از آنها توانستند سرزمینهای بزرگی را زیر فرمان خود گرد آورند. در روزگار کنونی نیز، لیبرال دموکراسی خواهان آن است تا به شیوه ای نو، با تحمیل کردن خواستهای خود به کشورهای جهان و با یکپارچه سازی سرزمینها، دهکده ای جهانی پدید آورد. در چند دهه گذشته نیز اندیشه ی کمونستی توانست گوشه ای از جهان را در خویشتن آمیخته سازد. اینگونه نظریه ها، را "دیدمانهای همگرا" مینامند. این دیدمانها بر آنند تا جهان را به سوی یکپارچگی و همسانی پیش ببرند. در برابر، دیدمانهای دیگری بودش دارند که با نام "دیدمانهای واگرا" خوانده میشوند و از رده بندی و جدایی کشورها در جهان آینده خبر میدهند. این دسته از دیدمانها باور دارند که جهان به تندی در حال قطبیده شدن فرهنگهاست.

دیدمان "قاره ی کهن" اُرُد بزرگ نیز از دسته ی دیدمانهای واگرا به شمار میرود، چرا که در این دیدمان تلاش شده تا نشان داده شود، فرهنگهای پیرامون گیتی هرگز به سوی یکپارچگی پیش نخواهند رفت، آنها همچنان بر تنواره ی اسطوره ای خود می تنند و خویشکاری خود را بازآفرینی میکنند. دیدگاه اُرُد بزرگ در رویارویی با اندیشه های خواستار تجزیه ی ایران بزرگ از جنگ افزاری نو بهره میگیرد. جنگ افزاری کارا چون "فرهنگ". اُرُد بزرگ بر این باور است که اگرچه دیگر کارکنش ها همچون اقتصاد نقش بسیار مهمی در آجرچینی ساختمان تاریخ دارند، اما دیواره های تاریخ بی "ملات فرهنگ" چیزی مگر ستونهای لرزان نیستند. به همین شوند است که او مرزبندیهای کنونی جهان را که به دست باختریان کشیده شده، ناروشن و لرزان میداند و پافشاری میکند که این مرزها تا بر پیکره ی مرزبندی های فرهنگی گذشته سوار نشود، استواری خویش را بدست نخواهد آورد. نمونه ی چنین مرزبندیهایی به دست شوروی مرز تاجیکستان با قزاقستان و ازبکستان است. سردمداران کمونیست شوروی که از نگاهداری آسیای کشورهای قاره ی کهن ناتوان بودند هم اندیشه با نیای خویش "پتر"، و با آینده نگری بسیاری از سرمینهای فرهنگی وابسته به زبان فارسی را از تاجیکستان گرفته و به دو کشور دیگر دادند تا مبادا در آینده همگرایی فرهنگی میان ایران و تاجیکستان شوند یکپارچگی ایران بزرگ را فراهم آورد.

این فرهنگ است که تا همیشه و بی گسست، میهن و ارزشهای وابسته آن را والایی میبخشد. "شالوده و زیربنای گسترش هر کشور فرهنگ است (اُرُد بزرگ)".

اما چشم پوشیدن و یا کاستن از آرمانهای فرهنگی هر تمدن، موجب بازگشت به نقطه ی آغاز آن تمدن یا کمینه، دگرگونی بونده ی آن فرهنگ خواهد شد. زیرا میان پیوستگی فرهنگی یک تمدن و پایستگی سرزمین آن پیوند تنگاتنگی بودش دارد. از این رو، "اگر ارزشهای میهنی کمرنگ شود، یکپارچگی کشور به خطر می افتد (اُرُد بزرگ)". پس کسی که ارزشمندی و استواری پیوندهای فرهنگی را بداند هرگز در اندیشه ی آسیب زدن یا نابودی ریشه های فرهنگی کشور خویش بر نمی آید، مگر آنکه آدمیزاده ای ناآگاه از خویش و ریشه هایش، در اندیشه ی چنین کاری بر افتد.باید دانست، "گفتاری که موجب گسستن یکپارچگی کشور شود، ریشه در سخیفی اندیشه ی گوینده ی آن دارد (اُرُد بزرگ)"


برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

دیدگاه های کارشناسی پژوهشگر کشورمان مسعود اسپنتمان در مورد اندیشه ها و فلسفه ارد بزرگ



سخن مهر
دیدگاه های کارشناسی پژوهشگر کشورمان مسعود اسپنتمان در مورد اندیشه ها و فلسفه ارد بزرگ
دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ 31 (آب و هوا)
ارد بزرگ میگوید: آب و هوا، بر جهان بینی، پیوندهای مردمی و اندیشه ی ما تاثیرگذار است
در بررسی و پژوهش میان فرهنگها جدا از تلاشندگی و هوشمندی سرزمینی، محیط پیرامونی آن فرهنگ نیز میتواند در سرنوشت آن تاثیرگذار باشد. گزینه های بسیاری همچون کارکنشهای طبیعی و جغرافی، کدیوریی، نژادی و ... بر آدمی و فرهنگ او چیرگی دارند. در این میان زیستگاه طبیعی هر کشوری میتواند خلندی ژرف بر کردار مردم آن کشور بگذارد. بین کارکُنِشهای طبیعی، آب و هوا نقش بسیار مهم در کنشهای انسانی دارد. به گونه ای که برای هیچ دسته، گروه و نژادی گریز از تاثرات شگرف و ژرف آب و هوا شدنی نیست چرا که همواره در خشکی ها و دریاها، و در میان جلگه ها و کوهستان میان مردم ناآرام زی و بافرهنگ چیرگی ژرف و دیرپایی دارد. گاهی خشونت آب و هوا، ساعتها تلاش گروه ها و دسته های انسانی را نابود میکند. ویژگیهای روانی و احساسات قلب انسانی در چیرگی آب و هواهای گوناگون تفاوت دارند. باختریان در دانش برساخته ی خویش با بهره گیری از دانش شناسایی آب و هوا بر ویژگیها و برتریهای قومی خویش نسبت به خاوریان ای فشرده اند. برای نمونه:

بقراط در سده چهارم پیش از میلاد کتابی نوشت با نام "آبها- هواها- جایها" و در آن با گزیده گویی از تاثیرگذاری زیست بوم و آب و هوای آن در ساختمان طبیعی اقوام و سازماندهی دولتها سخن گفت. ارسطو (322-388پ.م) نیز شوند کامیابی یونانیان(؟!) و برتری عقلی آنان(؟!!) را آب و هوای میانه ی یونان دانست. در جهان اسلام نیز ابن خلدون(732-808ه.ق) پایه گذار دانش جغرافیای انسانی گشته است. اما در ایران کهن نیز نمونه هایی از چنین خودآگاهی را در اندیشه ی ایرانیان میبینیم. برای نمونه در نامه تنسر موبد بزرگ ساسانی به گشنسب فرمانفرمای تبرستان از برتری های آب و هوایی ایرانیان و تاثیر آن بر برتری ایرانیان بر دیگر کشورها سخن رفته است اما به وارون باختریان در تلاش برای تفسیر به رای همه چیز حتا آب و هوا به سود برتر نشان دادن خوی و منش خویش، در سده های کنونی تاریخ ایران، جای پژوهشی ژرف در زمینه ی تاثیرات آب و هوا بر ویژگیهای روانی ایرانیان تهی مانده است.

در این میان آنچه از دستمان برمی آید اینست که همه ی دیدمانهای گوناگون در زمینه ی تاثیر آب و هوا را بر زیست بشر به کوتاهی برشمرده سپس به جایگاه ایران در پژوهشهای جهانی بپردازیم: به طور کلی در جغرافیای انسانی در بخش تاثیرات آب و هوا بر آدمیان، دو دبستان داریم یکی دبستان جبرگرا و دیگری دبستان اختیار گرا.

جبرگرایان بر این باورند که همه ی کردارهای آدمی، سرشت ملتها و روند تاریخ را چهره ی طبیعی آن سرزمین مشخص کرده است. تاثیرات پیرامونی آدمیان آنها را بدون داشتن هیچگونه اختیاری زیر چیرگی خود دارد. گفتارهایی چون: "هند را آب و هوایش ویران کرده است" از دسته گفتارهای جبرگرایانه به شمار میرود:

«چشم انداز پرشکوه و طبیعت هنگفت هند، بر دلاوری و اندیشه ی هندیان چیره شده و آنان را به خرافه گرایی کشانیده است. اما چشم انداز ساده ی اروپا، اروپاییان را نهراسانده و آنها را آماده کرده تا بر نیروهای طبیعی چیره گردند (هنری تامس باکل 1821-1861م)»

«آرنولد توین بی تاریخنگار و پژوهشگر نام آور انگلیسی بر این باور است که آب و هوای سخت شوند نابودی میوه های هرگونه تلاشی در بدست آوردن فرهنگ و تمدن میگردد. او بر این باور است که نیاز انسان به نبرد با سختیهای طبیعی و کوشش برای زنده ماندن شوند پدیداری نخستین تمدن ها بوده است. از این رو، شرایط آسان و سرزمینهای مناسب موجب پدید آمدن تمدن نمیگردد، چنانکه در نواحی استوایی به شوند بودِش مواد غذایی در جنگلها و بی نیازی به پوشاک یا خانه ی همیشگی، تمدنهای درخشانی پدید نیامدند. در چنین سرزمینهایی بومیان کهن هنوز هم اندیشه ی خود را به کار نینداخته اند و هیچ کوششی برای بهبودی زندگی خود نمیکنند»

«سرنوشت قومی میتواند با اندازه ی بارندگی همپیوند باشد. دریاچه های خشک شده از شوند مهاجرتهای بزرگ نشانه دارند. او بر این باور بود حساسیت انسان به دما بیش از دیگر کارکُنِشهاست. بهترین دما برای زیست در بیشتر جاهای گیتی، در شبانه روز میان 5/15 تا 21 درجه سانتیگراد است (پروفسور اِلسوُرث هانتینگتون)»

«یکی دیگر از دشواریهای زندگی در سرزمینهای استوایی افزون بر گرما، دهشتناکیهای طبیعی چون سیل و زلزله و توفان و طاعون و جانوران آزاردهنده است. اما در سرزمینهای نیمه استوایی گرما میانه گراتر شده و منجر به زندگی در هوای آزاد و میل تند جنسی و هوشمندی و میل به فرهنگ و هنر گشته است. اما در سرزمینهای سرد شمالی گرایش مردم به صنعت و پیشه وری و بازرگانی و شوق به کار و کنشگری و به فرگشت دانش بیشتر کمک کرده تا به پیشرفت هنر (فردریک راتسل)»

«در سرزمینهای سردسیر آدمیان نیرومند ترند، خویشتن باوری و بیباکی و کنشگری و ویژگیهایی چون گذشت و بی میلی به کینه جویی و انقام و راستگویی و پیمان بانی و نداشتن نیرنگ و بدگمانی. این ویژگیها برایند توانایی و تندرستی تن آنهاست اما در سرزمینهای گرمسیر مردمان ناتندرست و ترسو و روانشان در برابر کنشها واکنشهای تند و تیز مینماید. برای نمونه هندیها سکوت و آرامش و نیستی را اساس همه چیز میدانند. فوئه قانونگزار هند دستور داده است انسان بیکاری پیشه کند. شوند اساسی باور هندیان به دوزخ، گرمای آنجاست. کسانی که کار نمیکردند در بسیاری از جاها ناخن خود را نمیگرفتند تا هر که بدیشان بنگرد بداند که کار نمیکنند و مردان بزرگی هستند. چرا اقوام جنوبی همیشه یکی پس از دیگری در برابر اقوام شمالی شکست میخورند؟ زیرا آب و هوای شمال نیروبخش است اما آب و هوای جنوب بر اعصاب فشار می آورد. بردگان از جنوب می آمدند و سروران از شمال (روح القوانین منتسکیو)»

«تمدنهای باستانی در خط همگرمای 21 درجه سانتیگراد پدید آمده اند (مارکهام)»

اما اختیارگرایان به جای آنکه به تاثیرات یکسویه ی آب و هوا بر آدمیان پای بفشارند چنین تاثیری را فرآیندی دو سویه و ناشی از بازخورد و پاسخ نیروهای طبیعی و کنشهای آدمی میدانند. یعنی آن چیزی که در اندیشه ایرانیان کهن بودِش داشته است. ایرانیان بر پیوستگی تاثیرگذاری و تاثیرپذیری آدمی بر آسمان باور داشته اند، که البته با نگاهی به دیدمان اخلاقی ایرانیان به فراشُد هستی، چنین بازخوردهایی میان آسمان و زمین بایسته میباید فرآیندی اخلاقی داشته باشند. بهترین پژوهشی که در این زمینه درباره ی ایران شده است، پژوهش ژرف فیلسوف بزرگ آلمانی هگل است، که گرچه انتقادهای بسیاری بر آن وارد است، اما تا کنون بهتر از خود را نداشته؛ از این رو به کوتاهی آن را بازگو میکنیم.

هگل میپندارد، آسیا به ویژه ایران بزرگ، جایگاه برآمدن خورشید [خراسان آن بود کز وی خور آسد (اسدی توسی)] و پهنه ی سرآغازهاست در جایی که ویژگیهای طبیعی در آفریقا ویژگی منفی دارد، اما چنین ویژگیهایی در آسیا چهره ای مثبت دارند. طبیعت نگری آسیاییان از همینجاست:

« آسیاییان بدان خو نداشتند که استقلال و آزادی و چابکی اندیشه را با تمدن یعنی دلبستگی به پیشه ها و سرگرمیهای گوناگون و برخورداری از ابزار آسایش زندگی بیامیزند. دلیری جنگی نزد آنها تنها با درنده خویی سازگار است. این دلیری آن گونه دلیری آرام و استوار بر رایشمندی نیست؛ و چون پذیرای دلبستگی های گوناگون فرهنگی شود، به زودی مردانگی آنان رو به سستی مینهد و نیروهایشان کاستی میپذیرد و مردانی بنده ی کامرانی میشوند. اما منطقه ی کوهستانی آسیای مرکزی ویژگیهای جلگه و بلندی هر دو را داراست. در اینجا همِستارگان (اضداد) به آزادانه ترین شیوه چهره آرایی میکنند. و پایگاه روشنایی و تاریکی که ویژه ایران میباشد خود را نشان میدهد. جلگه و بلندی، دشت و کوه، به همستیزی که با هم دارند متفاوتند. گونه ای از کوه نشینان چون قوم پارس کشش نیرومندی در دگرگون کردن شیوه ی زیست و هاژمان خود دارند به گونه ای که سرآغاز تاریخ را در میان آنها میتوان جست. شیوه ی دوم زندگی ویژه ی جلگه های فراز آمده از ته نشین شدن رودخانه هاست. کشاورزی که در میان مردم چنین جلگه هایی روایی دارد، نیازمند پایبندی در شیوه ی زندگی و پیشبینی کردن و در اندیشه ی آینده بودن است. از این رو کشاورزی به شوند گونه ی طبیعت خود نیازمند ماندگاری اقوام در یک سرزمین است. اما هنگامی که اقوام کوهستانی بر جلگه ها چیره میشوند گِرد آنکه از برتری های فرهنگ جلگه نشینان برخوردار میشوند، شوند دگرگونیهای مثبتی در زندگی آنها میشوند. از این رو پارسیان این مردم کوهستانی و کوچ نشین آزاده، هر چند بر سرزمینهای توانگرتر و بارورتر فرمان رانده اند، ویژگیهای کهن زندگی خود را از دست نداده اند. همیشه یک پایشان در سرزمین نیاکانی بوده و پای دیگر در سرزمینهای گشوده شده ی بیگانه. شاه در سرزمین نیاکانی خویش، دوستی در میان دوستان بود تا جایی که گاه از هم میهنانش دیدن میکرد و برای آنان سوغات می آورد؛ و در بیرون از ایران، خداوندگاری بود که همه از او فرمان میبُردند و با پرداخت باج وابستگی خود را به او نشان میدادند. کوروش در میان قوم چوپان و کوهستانی زاده شد. در خانواده و در میان مردمش زندگی "پدرسالاری" اهمیت داشت.

یگانگی روح قومی با طبیعت کشور در هندوستان شوند پیوستگی حقوق اجتماعی به طبقه بندیهای هاژمانیِ "کاست"ها گشته است. این یگانگی در چین به چهره ی هنداد پدر شاهی نمودار میشود. انسان در اینجا آزاد نیست و هیچگونه ویژگی اخلاقی ندارد زیرا به فرمان طبیعت ناب همچو فرزندی که از پدر خود فرمان میبرد و نه به فرمان اندیشه ی خویش، پیرو فرمان بیرونی است. در آیین ایرانی، یگانگی روح قومی و طبیعت خود را به پایگاهی بر میکشد که در آن، جدایی روح از طبیعت ناب آشکار میشود. بدین گونه آن پیوند نیندیشیده (چون فرمانبری فرزند از پدر درچین) که مجال نمیدهد تا در شنیدن فرمان و به جای آوردن آن از روی خواست و آگاهی دستبُرد زند، در اندیشه ی ایرانی هرگز بودِش ندارد(فلسفه تاریخ هگل). به گفته ی دیگر در اندیشه ی ایرانی هرکس آزاد است تا میان گزارش اندیشه ی خود از نیکی و بدی با آنچه در طبیعت و پیرو آن در سنت پدرانه روند دارد جداسری نهد. نمونه چنین اندیشه ای را در داستان زال و رودابه در شاهنامه میبینیم که زال از یگانگی اندیشه ی خود در برابر سنتهایی که پیوند میان ایرانیان با نوادگان ضحاکیان را نادرست میشمارد می ایستد.

«امپراتوری ایران در دوران هخامنشی، سه ویژگی جغرافیایی ارزشمند داشت. نخست کوهستانهای پارس و ماد. دوم دره های دجله و فرات که زیستندگانش در سایه ی تمدنی پیشرفته با هم یگانه شده بودند. سوم اقوامی که زیر پرچم هخامنشیان به پیشباز دریاها میرفتند یعنی سوریان و فنیقیان و ....

از دیدگاه جغرافیایی، ویژگی ایران در این است که اگرچه بلندیها و دره ها، در آن مانند جاهای دیگر با هم ناسازگارند، اما پایه های مینوی همپیوند با آنها با هم یگانه شده اند. در چین و هند رشد نیمه آگاهانه ی روح در جلگه های بارور روی داده است، و نه در کوهستانهای بلند که نشیمنگاه قبیله های سرگردان است. کوهستانیان چون جلگه ها را به زیر فرمان خود درآوردند، روح جلگه نشینان را دگرگون نکردند بلکه خود خوی ایشان را گرفتند. ولی در ایران، این دو پایه، هر چند گوناگون بودند اما با هم یگانه شدند و آیین مردم کوهستان فرمانروا گشت. این دو بخش در ایران، پشته ی ایران و دشتهایی است که به زیر فرمان پشته نشینان درآمدند (فلسفه تاریخ - هگل)»

و اما آنچه خود میدانیم این است که، ایرانیان پس از سالها زیست در ایرانویچ سرزمین بسیار سردی که ده ماه از سال در آن یخبندان بوده است به شوند افزایش جمعیت و تنگناهای زیستی رو به سرزمینهای گرم تر جنوب می آوردند. چنین مهاجرتی در اساطیر ایرانی در کالبد داستان جمشید آمده است. او نخست برای نگاهبانی از مردم در برابر سرمای ملکوشان کوشکی استوار [ورجکرد] در ایرانویچ میسازد، اما سپس با افزایش جمعیت با در دست داشتن شیپوری به نام "سورا" (همسان با صور اسرافیل) و تازیانه ای با نام "اَشَترا" زمین را میگستراند و ایرانیان را سه بار به کوچیدن سوی نیمروز فرامیخواند. پس از جایگیر شدن ایرانیان در سرزمین کنونی ایران، میان باشندگان بومی ایران که میگویند از نژادی آسیایی چون دراویدیهای هند بودند، و آریاییان نبردهای پراکنده ای در میگیرد که یادمان آن در اسطوره را در جنگ میان دیوان و جمشید میبینیم. پس از سالها از آمیختن میان آریاییان و بومیان نخستین ایران، نژاد هستیوران کنونی ایران پدید می آید.

آب و هوای ایران سالیان سال است که انسانهایی سختکوش و تلاشگر پرورده؛ آنها به یاد سرمای ایرانویچ، هنوز آتش را پاس میدارند و از آنجا که روشنایی و تاریکی، و سردی و گرمی هوا، چه در ایرانویچ و چه در سرزمین گرمتر ایران، به بیشترین اختلاف میل دارند، به همین شوند ایرانیان از آغاز تاریخ، بینشوری و اخلاق و فرزان خود را بر پایه ی تضادهایی ریشه دار و ژرف چون هستی و نیستی، تاریکی و روشنی، سردی و گرمی ساختارده اند.

بر پایه دیدمان مارکسیستی "شیوه ی فرآوردن آسیایی"، به شوند خشکی زمین و کم آبی در آسیا و ایران، مازاد فرآورده های کشاورزی مردمان به اندازه نیست که بتواند خویشتن پایی اقوام رو موجب گردد، از این رو، آسیا در چنگال نیروهای بزرگ رزمی و دولتی که بر منابع کشاورزی چیرگی دارند، همیشه سر فرود می آورد. که البته چنین دیدمانی هرچند گزاره ای اقتصادی و نه جغرافیایی است، با آنچه ما از کشور خویش میشناسیم همستار است.

به وارون در ایران پیش از اسلام، هیچگاه نیروهای بزرگتر در چاپیدن فرآورده های کدیوری شهرها و روستاهای کوچک همداستان نگشته، حتا گونه ای همدلی و همیاری نیز در بازسازی زیرساختارهای کشاورزی داشته اند. چنین فهمی از تاریخ ایران شایان گفتن است که از دیدمان "روح قومی" هگل برگرفته نشده است، بلکه از سالها خودآگاهی و روشن بینی نژاد ایرانی در شناسایی راه خرد و روشنی و دادگری و کوشش ایرانیان در چیرگی بر تاریکی نیروهای طبیعت سرچشمه میگیرد. به وارون اروپاییان، ایرانیان هرگونه کشش کور در چیره شدن به دست ابزار طبیعی یا ... را گونه ای کردار اهریمنی میدانند. ایرانیان مایلند با روشن بینی و خودآگاهی به نبرد با هر آنچه آزادیشان را کرانه مند میکند بپردازند. هر چیزی که گویای تاریکی و نادانی باشد. گفتار اُرُد در زمینه ی آب و هوا گویای همین نکته است که افزون بر خواست ایران و ایرانی بر زیستن یگانه در میانه ی جهان، آب و هوای سرزمین او نیز، همیار با وی نه همانند هندیان تن پروری و بیکارگی به بار می آورد و نه همچون باختریان، آزورزی و کوچک شماری سرزمینهای دیگر را.
مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com
از سایت :سخن مهر مدیریت : نگین
http://sokhanemehr.blogfa.com/

گزیده ای از بهترینهای سخنان ارد بزرگ

بزرگمردی که کلامش از خردی ناب و خالص سرچشمه می گیرد و همیشه سعی دارد از زهدان هستی رازی تازه و با طراوت به دنیا آورد تا به ادراک آدمی تفکری درست و پویا هدیه کند که این خاصیت بزرگان تاریخ است نکتهء بسیار مهم در سخنان این بزرگوار این است که کمترین و یا شاید هیچ تناقضی در گفتار وی مشاهده نمی کنیم بی شک پشت پردهء این افکار پرسشگری های بسیاری نهفته است که به گفته خود او پرسشگری حس کودکانه ای است که تا پایان زندگی باید همراهش داشت آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . ارد بزرگ اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . ارد بزرگ


آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند . ارد بزرگ
مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند . ارد بزرگ
پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . ارد بزرگ
تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . ارد بزرگ
به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست . ارد بزرگ
هرگز هنگام گام برداشتن به سوی آرمان بزرگ ، نگاهت به آنانی که دستمزد خویش را پیشاپیش می خواهند نباشد ! تنها به توانایی های خود اندیشه کن . ارد بزرگ
همیشه بدنبال سرنوشتی بهتر برای خود باش ، و اگر کسب دانش آرمانت است هر آنچه در این مسیر رنج ببری ارزشش را دارد . ارد بزرگ
عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند . ارد بزرگ
آنکه سختی نکشیده ، نرمی و بهکامی نخواهد داشت . ارد بزرگ
آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ
دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ، باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ
سرآمد دشواری و سختی دانایست و دانا چشم خویش را بر بسیاری از زیبایی های زود گذر گیتی خواهد بست . ارد بزرگ
گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان از یک سو و پوزخند اهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ، معرکه این جهان گذارا است . ارد بزرگ
نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان خواهد بخشید . ارد بزرگ
گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ
مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ، چیزی جز پیگری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ
اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است که در خانه ایی بی دیوار زندگی می کنیم . ارد بزرگ
برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟ و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . ارد بزرگ
برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه راه های نارفته است . ارد بزرگ
برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟... ارد بزرگ
سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند . ارد بزرگ
به حال سرزمینی که روشنفکرش ، حرف فرمانروایان تمامیت خواه را تکرار می کند باید گریست . ارد بزرگ
انتخابات مکان شعبده بازی دیوان سالاران نیست ! . ارد بزرگ
کشوری که گروه های هدفمند سیاسی ندارد انتخابات هر روز بیشتر به پستی می گراید . ارد بزرگ
ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ، گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ، تفسیر می شود . ارد بزرگ
صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند می گویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی می گردد و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است ! حال آنکه هدف آدمی از زیستن پیشرفت و درک زوایای پنهان دانش است .
بجای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد . ارد بزرگ
از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . ارد بزرگ
کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند . ارد بزرگ
نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . ارد بزرگ
بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود . ارد بزرگ
پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها . ارد بزرگ
دشمنی به آدمی این زمان را می دهد که تواناییهای خویش را باز شناسد . ارد بزرگ
تندرستی پرشگاه روان بیدار است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ
ادب ادب نمایه آغازین خرد است . ارد بزرگ
با پول ، دانش و آموزش بدست نمی آید ادب دارای ریشه است ریشه ایی به بلندای تاریخ . ارد بزرگ
باران مهرآسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ
روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت . ارد بزرگ
آنانکه از رسیدن به ریشه ها هراس دارند ، در روزمرگی دست و پا می زنند . ارد بزرگ
هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ
گام نهادن بر نوک کوه وجود ، بسیار سخت تر از هر کار دیگریست . ارد بزرگ
کوهستان را بنگر ، به تو می گوید نوک بلند و خیره ساز آن ، از پس دامنه ایی گسترده ، آسمان را به زانو درآورده است . ارد بزرگ
بزرگداشت کسانی دیدنیست ، که از دیدگان مردم بسیار دورند . ارد بزرگ
ستایشگری هنر است هنری که با آن می توان ناراست ترین آدمیان را هم دلپسند نمود . ارد بزرگ
آنکه خودخواه است توان ستایشگری و مهرورزی ندارد او بسیار تنهاست . ارد بزرگ
در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . ارد بزرگ
سرود طبیعت ضربانی ملایم و کشیده دارد . ارد بزرگ
نخستین دروازه بی باکی ، تهی شدن از دلبستگی هاست . ارد بزرگ
کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته و آن فلسفه پرواز است. ارد بزرگ
استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ
اندیشمند یگانه است و اگر از ترس سکوت نمود با آدمهای دیگر هیچ فرقی ندارد . ارد بزرگ
طبیعت ، آموزگار بزرگیست ، خردمندان از آن درس ها می گیرند . ارد بزرگ
جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن خرد در بستری طوفان زده رشد نمی کند . ارد بزرگ
تنها آغاز ها را باید جشن گرفت چرا که شیره جهان در رشد و زایندگیست . ارد بزرگ
پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند . ارد بزرگ
تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است . ارد بزرگ
خنده در ورای خود رازها در سینه دارد . ارد بزرگ
شایستگان آنانی هستند که آفریننده و منجی اند . ارد بزرگ
فریبکار و نیرنگ باز هیچ پایگاهی نخواهد داشت آخرین و ترسناکترین درسی که خواهد آموخت تنهایی ست . ارد بزرگ
دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی بلندتر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند . ارد بزرگ
فروتنی در برابر گردنکشان اشتباهی بزرگ است . چرا که این کار آنها را گستاختر و بی پرواتر می نماید . ارد بزرگ
بخت آدمی به گذشتگان ، آیندگان و جهان کهکشان ها گره خورده است . ارد بزرگ
فرمانروایان اگر خویی صوفیانه داشته باشند همواره دشمنان سرزمین خویش را افزون نموده و گستاخ تر می کنند . ارد بزرگ
خردمندان ترس را هم به بازی می گیرند . ارد بزرگ
آگاهی تنها راه رسیدن به آزادی ست . ارد بزرگ
آدمی می تواند بارها و بارها به شیوه های گوناگون قهرمان شود . ارد بزرگ
آنانی که به ناگهان رشد کرده اند همچون کسی اند که بر تنابی باریک در حال گذرند . ارد بزرگ
برای پویایی و پیشرفت ، گام نخست از پشت درهای بسته برداشته می شود . ارد بزرگ
پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت کوهستان را هم به خاک مالیده اند . ارد بزرگ
راهی جز نرمش و بازی با هستی نیست . ارد بزرگ
نخستین کسی که در برابرش باید کُرنش کنی خویشتن خویش است . ارد بزرگ
خموشی ، دری به سوی نگاه ژرف تر است . ارد بزرگ
چهار چوب نگاه ما زمینی است ، اما برآیند اندیشه ما جنبه آسمانی نیز پیدا می کند . ارد بزرگ
مهمتر از امنیت بیرونی ما ، امنیت درونی ماست . هیچ ارتشی نمی تواند نا امنی درون فرو ریخته مان را بهبود بخشد . تنها خود ما هستیم که می توانیم آن را سامان بخشیم . ارد بزرگ
هم رنگ دیگر کسان شدن ، باور هیچ کدام از بزرگان نبوده است . ارد بزرگ
زمین هر روز هزاران هزار گل زیبا به ما ارزانی می دارد اما کمتر کسی زمین را می بیند . ارد بزرگ
آدمهای فرهمند و خودباور بدنبال کف زدن دیگران نیستند آنها به شکوه و ارزش کار خود باور دارند . ارد بزرگ
تنها با از خودگذشتگی برای دیگران می توان جاودانه شد . ارد بزرگ
خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد . ارد بزرگ
نقادی که در انتهای ارزیابی خویش ، راه و شیوه درست را نشان نمی دهد یاوه گویی بیش نیست . ارد بزرگ
نقد و ارزیابی بی کینه ، پاداشی است که ارزش آن را باید دانست . ارد بزرگ
کارمندان نابکار ، از دزدان و آشوبگران بیشتر به کشور آسیب می رسانند. ارد بزرگ
چه نشانی از بد اندیش بجاست ؟ هیچ . ارد بزرگ
ره آورد گفتگو با نادان دو چیز است : نخست از دست دادن بخشی از عمر و دیگری گرفتار شدن ، به افکار پوچ و بی ارزش . ارد بزرگ
اگر آماده نباشیم ارزشمندترین زمان ها را نیز از دست خواهیم داد ، و کسی که آماده نیست بخت کمتری برای پیروزی خواهد داشت ، آمادگی یعنی بروز بودن در هر حرفه و کاری . ارد بزرگ
تنها تنهایی کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خرد و دانش . ارد بزرگ
دل کیهان را اگر بگشاییم این سخن را خواهیم شنید ” هر کنشی واکنشی را در پی دارد ” پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود . ارد بزرگ
افزایش ناگهانی مردم سبب کاهش ادب ،فرهنگ و فرهیختگی می گردد آنهم از آن رو که نسل و تبار پیش از آن نمی تواند بایستگیها و وظایف خویش را همچون آموزگار بدرستی انجام دهد . ارد بزرگ
اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . ارد بزرگ
آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . ارد بزرگ
میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است . ارد بزرگ
آنکه می گوید همه چیز خوب است و بدی وجود ندارد با کسی که همه چیز را اهریمنی می پندارد تفاوتی ندارد . برآیند چنین افکار سخیفی به چاه نیستی گرفتار آمدن است تنها کسانی خوبی را خوب می بینند که بدی و اهریمن را باور داشته باشند و از آن پرهیز کنند . ارد بزرگ
شاگردانی که بدون نوآوری ! همواره سخن استاد خویش را تکرار می کنند هیچگاه برای خود و استادشان فر و شکوهی ، ارمغان نمی آورند . ارد بزرگ
شناور بودن خرد آدم در جهان احساس به او میدان بروز و رشد هنر را داده است . ارد بزرگ
سرزمین روان ما بسیار بزرگتر و باشکوه تر از جهان پیرامون ماست . کسانی را بدان راه دهیم که سزاوار آن باشند . ارد بزرگ
مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد . ارد بزرگ
با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید . ارد بزرگ
اگر غرورت را گم کرده ایی به کوهستان رو ، و اگر از جنگ خسته ایی به دریا . ارد بزرگ
باور بدبختی از خود بدبختی دردناکتر است . ارد بزرگ
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند . ارد بزرگ
بسیاری از جنگها و آوردهای مردمی از روی نبود شناخت و آگاهی آنها نسبت به یکدیگر بوده است . ارد بزرگ
آنکس ، رستاخیز و دگرگونی بزرگی را فراهم می آورد که پیشتر بارها و بارها با تصمیم گیری های بسیار ، خود ساخته شده است. ارد بزرگ
توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید. ارد بزرگ
همواره تنهایی ، توانایی به بار می آورد . ارد بزرگ
آدمیان ترسو و ناکارآمد خود را در دنیایی صوفیانه قهرمان می بینند . ارد بزرگ
سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند ، بزودی بردگی را نیز تجربه می کنند . ارد بزرگ
هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست . ارد بزرگ
دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست ، از خودگذشتگی نخستین پایه دوستی ست . ارد بزرگ
صدها راه برای پند و اندرز دادن وجود دارد اما بیشتر بدترین گونه آن ، که همان رو راست پند گفتن است را برمی گزینیم . ارد بزرگ
جز نامیدی و افسردگی هیچ بن بستی در زندگی آدمی نیست . ارد بزرگ
آنکه فکر می کند با گذشتن از زندگی خویش می تواند همه را دلشاد دارد و مخالفی هم نداشته باشد ! سخت در اشتباه است . ارد بزرگ
بدان همواره آنکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد روزی تنهایت خواهد گذاشت، این هنجار دردناک زندگی است . ارد بزرگ
آنکه زندگی بدون رنج و تلاش را برمی گزیند پیشاپیش مرگ خویش را نیز جشن گرفته است . ارد بزرگ
دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است. ارد بزرگ
سرایش یک بیت درست از زندگی ، نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد . ارد بزرگ
این سخن پذیرفته نیست که : “پیکر بزرگترین زندان روان آدمی است” باید گفت پیکر بهترین دوست و همدم زندگی این جهانی روان است چرا که همیشه بدون کوچکترین بهانه ای بدنبال خواسته های او می دود . این که گفته شود روان در بند بدن است و باید زودتر آزاد شود تا به دیدار دلدار بشتابد ، اشتباه است چون هم او بدن را به روان هدیه نموده است کسی که دلدار می خواهد باید به خواست او تن دهد . ارد بزرگ
در پایان کوچه بن بست زندگی ، بارها و بارها ابله هان را دیدار خواهی کرد . ارد بزرگ
پرسشگری حس کودکانه ایی است که تا پایان زندگی باید همراهش داشت . ارد بزرگ
پرسش روشن شاگرد از پاسخ استاد ارزشمندتر است . ارد بزرگ
آنکه پرسشهای پراکنده در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند . ارد بزرگ
دانش امروز فر بسیاری در پی داشته ، اما نیروی جاری سازی آرامش به روان ما را ندارد . امنیت را بزرگان خردمند به ما می بخشند . ارد بزرگ

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

ارزش سلا‌مت روان

هر چقدر پس انداز خود را انباشته کنید، به همان میزان از حساب ذهنتان برداشت‌ ‌خواهید کرد. همه ما پیش از به اجرا در آوردن برنامه‌های زندگیمان مدت‌ها آن را در‌ ‌ذهنمان پرورش می‌دهیم و حتی چه بسا سال‌ها تصویرکاری را در ذهنمان نگه می‌داریم تا‌ ‌شرایط موافق پیش آید و آن را عملی سازیم.‌‌ ‌

اغلب افراد می‌پرسند: <بعد از آنکه درباره آرزو و هدف مورد نظرم فکر کردم، دیگر‌ ‌چه کار باید بکنم> پاسخ بسیار ساده است. شما باید تمام کارهایی را که برای تحقق‌‌ ‌آرمان خود لازم می‌دانید انجام دهید. این را بدانید اعمال ما پاسخ و واکنش اتوماتیک‌ ‌تحرکات عمیق روح و احساس و اعتقادات باطنی ما می‌باشد.‌‌

‌ ‌برای دور کردن ترس و هراس از خود، حواستان را خوب جمع‌ ‌کنید و فکر خود را بر روی مشکلتان خوب متمرکز نمایید و سعی کنید با شعور روشن خود‌ ‌مشکلتان را حل کنید و چنین تصور کنید که مشکلتان حل شده و از این بابت احساس شادی و‌‌ ‌شعف می‌کنید‌.‌

اما برای داشتن یک تصویر ذهنی خوب چندین شرط لازم است که در زیر به آنها اشاره‌‌ ‌مختصری خواهیم داشت‌.

‌تلقین: تمام اعمال و رفتار ما نتیجه افکارمان می‌باشد، به عبارتی <فکر> پیش از <‌‌رفتار> به حرکت در می‌آید. البته اگر هدف مشخص باشد، راه‌های رسیدن به آن نیز مشخص‌ ‌خواهد بود.

ایمان به هدف و سپردن آن به ذهن باعث می‌شود که ضمیر ناخودآگاه به راه‌‌‌ ‌ها و وسائل نیل به آن هدف توجه بیشتری نشان بدهد. با شناسایی عملکرد روح و ذهن خود‌ ‌به این نتیجه می‌رسید که خود تنها منجی خویش هستید و سرنوشتتان بستگی به طرز فکر و‌ ‌احساستان دارد و سلامتی، تندرستی را برایتان به ارمغان خواهد آورد. فکر بی‌نیازی،‌ ‌غنا و ثروت، تلقینات و افکار بد، شادابی و تحرک را از شما می‌گیرد و با‌‌ افسردگی ‌‌و خمودگی مبادله می‌کند. یک تلقین منفی (مثلاً فقر) به خودی خود قدرت ندارد، اما قدرت واقعی در فکر و‌ ‌احساس شخص قرار دارد. باید ذهن را از باورهای نادرست،‌‌ ترس ‌‌و‌ ‌اضطراب ‌‌، شک و‌‌ وسواس ‌‌پاک کرد و شادمانی‌ ‌و‌‌ موفقیت ‌‌و‌‌ امید ‌‌و‌‌ آرامش ‌‌را به سر راه داد.‌‌

گذشته را به دست فراموشی بسپارید

همه ما در زندگی شکست‌هایی داشته‌ایم و چه بسا‌ ‌سختی‌ها و ناکامی‌های زندگی چنان به ما فشار آورده‌اند که ما را به طور کلی از‌ ‌زندگی ناامید کرده‌اند. به قول ارد بزرگ : کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند .

گاهی اوقات صبر بهترین درمان است. به خاطر داشته باشید که‌ ‌بیشتر کارها به زمان احتیاج دارد. گذشت زمان تلخ ترین شکست‌ها را به یک پیروزی‌ ‌شیرین تبدیل کرده است. اگر به وجود یک عقل کل که تمام کائنات را می‌گرداند، باور‌ ‌داشته باشیم، این حقیقت بزرگ را از یاد نخواهیم برد که قانون هستی تمام افراد بشر‌ ‌را به نحوی مورد حمایت و پشتیبانی قرار می‌دهد و بنابراین نباید هیچ هراسی از بابت‌ ‌شکست، ورشکستگی، بیماری و غیره داشته باشیم. ما برای‌‌ حل مشکلات ‌‌و مسائل زندگی‌ ‌خود باید کار خود را به قدرت روحی و عقل خویش بسپاریم.

بنابراین هر روزی که به‌ ‌مشکلی برخوردید، این جمله را پیش از خواب با خود تکرار کنید و آن را به ضمیر باطن‌ ‌خویش بسپارید: <من در نهایت آرامش به خواب می روم. من این کار را به عقل و خردم می‌ ‌سپارم و خود او جواب را پیدا خواهد کرد.> پس از آن‌‌‌ راحت ‌‌بخوابید. هیچگاه با‌ ‌پیدا شدن کوچکترین مشکلی در زندگی ناامید نشوید. فراموش نکنید که خورشید از پس‌ ‌ابرهای تیره سر از افق بر خواهد آورد و همه جا را تابناک خواهد کرد.

‌‌در ضمیر خود شادی و امید را جای دهید

‌همیشه این نکته را به خاطر داشته باشید که بانک ضمیر باطن ما سود کلانی بابت‌ ‌سرمایه‌گذاری به شما خواهد داد. اما‌‌ شاد‌‌ی،‌‌ عشق‌‌،‌‌ آرامش‌‌، مهربانی، راستگویی و‌ ‌صفات پسندیده سرمایه های شما در این بانک هستند. هرگاه خواستید برای مشکلتان راه‌ ‌حلی بیابید، درباره آن خوب فکر کنید و البته سعی کنید افکارتان مثبت باشد نه منفی. بیشتر ترس و هراس ما در زندگی ناشی از برداشت غیر اصولی و ناصحیح ما از مسائل زندگی‌ ‌است.‌‌

بنابراین برای دور کردن ترس و هراس از خود، حواستان را خوب جمع کنید و فکر خود‌ ‌را بر روی مشکلتان خوب متمرکز نمایید و سعی کنید با شعور روشن خود مشکلتان را حل‌ ‌کنید و چنین تصور کنید که مشکلتان حل شده و از این بابت احساس شادی و شعف می‌کنید.‌‌

ایده‌های نو و مثبتی در زندگی داشته باشید‌ ‌

ضمیر باطن انسان پر از طرح‌ها و نقشه‌هایی است که آماده است تا به درخواست شخص‌ ‌آن را از اعماق ذهن او به سطح شعور بیاورد. در این فرآیند با وجود هرگونه دگرگونی و‌ ‌تغییرات خارجی، ضمیر باطن به فعالیت خود ادامه می‌دهد. بنابراین اگر در ضمیر باطن‌ ‌خود ایده‌‌ ثروت ‌‌را جای‌ ‌دهید، یقین داشته باشید هرگز محتاج پول نخواهید شد. اگر فکر می‌کنید که پول ندارید‌ ‌و یا گرفتاری مالی پیدا کرده‌اید، زمین و زمان را محکوم نکنید و بدانید که تنها‌ ‌خودتان مانع عبور آزادانه افکار و ایده‌های مثبت در ذهن و ضمیر خود شده‌اید. باید‌ ‌بدانید که می‌توانید این موانع ذهنی را از سر راه بردارید و به جنگ مشکلات زندگی‌ ‌بروید


منبع :

http://www.funpars.ir

صد کتابی که پیش از مرگ حتما باید خواند :

صد کتابی که پیش از مرگ حتما باید خواند :

1. شاهنامه - فردوسی
2. خسرو و شیروین - نظامی گنجوی
3. کلیات سعدی شیرازی - سعدی
4. ربه‌کا - دافنه دو موریه
5. بامداد خمار - فتانه حاج سید جوادی
6. محاکمه - فرانتس کافکا
7. آرمان نامه ارد بزرگ - امیر همدانی
8. ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد - پائولو کوئیلو
9. زارا عشق چوپان - پرویز قاضی سعید
10. خانه ارواح - ایزابل آلنده
11. میهن پرست - صادق هدایت
12. پاییز پدرسالار - گابریل گارسیا مارکز
13. تاوان عشق - فهیمه رحیمی
14. سیمای زنی در میان جمع - هاینریش بول
15. سووشون - سیمین دانشور
16. مرشد و مارگاریتا - میخائیل بولگاکف
17. زمستان - مهدی اخوان ثالث
18. دکتر ژیواگو - بوریس پاسترناک
19. امیرارسلان نامدار - میرزامحمئ علی نقیب الممالک
20. دالان بهشت - نازی صفوی
21. ارباب حلقه‌ها - جی. آر. آر. تالکین
22. آخرین وسوسه مسیح - نیکوس کازانتزاکیس
23. یاسمین - م . مودب پور
24. سلام بر غم - فرانسواز ساگان
25. مرد پیر و دریا - ارنست همینگوی
26. شب سراب - ناهید . الف پژواک
27. طاعون - آلبر کامو
28. جان کلام - گراهام گرین
29. دن کیشوت - سر وانتس
30. لبه تیغ - ویلیام سامرست موام
31. کلیدر - محمود دولت آبادی
32. بیگانه - آلبر کامو
33. خوشه‌های خشم - جان استاین‌بک
34. اورازان - جلال آل احمد
35. زنگها برای که به صدا در می‌آیند - ارنست همینگوی
36. پریچهر - مرتضی مؤدب پور
37. زنان کوچک - لوئییز می آلکوت
38. داش آکل - صادق هدایت
39. چشمهایش - بزرگ علوی
40. بر باد رفته - مارگارت میچل
41. دیوان حافظ - حافظ
42. وداع با اسلحه - ارنست همینگوی
43. گرگ بیابان - هرمان هسه
44. دلاور زند - نصرت ناظمی
45. در جستجوی زمان از دست رفته - مارسل پروست
46. چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم - زویا پیرزاد
47. قصر - فرانتس کافکا
48. قصه های مجید - هوشنگ مرادی کرمانی
49. سیذارتا - هرمان هسه
50. پایبندیهای انسانی - ویلیام سامرست موام
51. روزالده - هرمان هسه
52. پاشنه آهنین - جک لندن
53. مادر - ماکسیم گورکی
54. مامور سری - جوزف کنراد
55. سفرهای گالیور - جوناتان سویفت
56. شوهر آهو خانم - علی محمد افغانی
57. رابینسون کروزوئه - دانیل دفو
58. نبرد من - آدلف هیتلر
59. ماشین زمان - هربرت جورج ولز
60. تس - تامس هاردی
61. تصویر دوریان گری - اسکار وایلد
62. ژرمینال - امیل زولا
63. ماجراهای هاکلبری فین - مارک تواین
64. گرداب سکندر - رضا رهگذر
65. جزیره گنج - رابرت لوئی استیونسون
66. تولدی دیگر - فروغ فرخزاد
67. برادران کارامازوف - فئودور داستایوسکی
68. میهن پرست - صادق هدایت
69. بازگشت بومی - تامس هاردی
70. ثریا در اغما - اسماعیل فصیح
71. آنا کارنینا - لئون تولستوی
72. دور دنیا در هشتاد روز - ژول ورن
73. همسایه ها - احمد محمود
74. جنگ و صلح - لئون تولستوی
75. تربیت احساسات - گوستاو فلوبر
76. موش و گربه - عبید زاکانی
77. جنایت و مکافات - فئودور داستایوسکی
78. آلیس در سرزمین عجایب - لوئیس کارول
79. بینوایان - ویکتور هوگو
80. امثال و حکم - دهخدا
81. پدران و پسران - تورگنیف
82. گلی در شوره زار - نسرین ثامنی
83. مادام بواری - گوستاو فلوبر
84. هزار و یکشب - عبداللطیف تسوجی تبریزی
85. کلبه عمو توم - هریت بیچر استو
86. موبی‌دیک - هرمان ملویل
87. دیوید کاپرفیلد - چارلز دیکنز
88. بلندیهای بادگیر - امیلی برونته
89. خواجه تاجدار - ژان گور فرانسوی
90. کنت مونت کریستو - الکساندر دوما
91. اولیور تویست - چارلز دیکنز
92. بابا گوریو - اونوره دو بالزاک
93. دایی جان ناپلئون - ایرج پزشکزاد
94. گوژپشت نوتردام - ویکتور هوگو
95. سرخ و سیاه - استاندال
96. وسوسه - جین اوستین
97. شازده احتجاب -هوشنگ گلشیری
98. اعترافات - ژان ژاک روسو
99. برادرزاده رامو - دنیس دیدرو
100. سرگذشت تام جونز: کودک سر راهی - هنری فیلدینگ



راستی !

شما چند تا از این کتابها رو خوندین ؟



منبع :
http://www.avaxnet.com/showthread.php?tid=23318&pid=106820#pid106820

دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ (ستایش)

ارد بزرگ می گوید : همسران باید یکدیگر را ستایش کنند و فرزندان هم پدر ، مادر و آموزگاران و... ستایشگری برای همه هست .


یکی از بازوهای نیرومند پیکر اندیشه ی ایرانی، فرهنگ "ستایش گری" است که از فرای سده ها و هزاره ها به دست هستومندان کنونی آن رسیده است. در اوستا واژه ی "ستایش"، از پرکاربردترین واژگان این کتاب سپند است.
خشنودی سروش اَشَوَن دلیر تن-منتره یِ سخت رزم افزارِ اهورایی را [ستایش] میکنیم (یسنا، هات 57،سروش یشت سَرِشب)
خورشید جاودانه ی رایومند تیز است را [میستاییم] (خرده اوستا، خورشید نیایش)
[ستایش] به جای می آورم بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ و خرداد و امرداد و گئوش تَشَن و گوشورون و آذر اهورامزدا _ تخشاترین امشاسپندان – را (یسنا، دفتر دوم، هات 1 ، اوستای جلیل دوستخواه)
روانهای جانوران سودمند دشتی را [میستاییم] اینک روانهای اَشَوَن مردان و اَشَوَن زنان – در هر کجا زاده شده اند – را میستاییم. (یسنا، هفت هات، هات 39، بخش 2، اوستای ... دوستخواه)
و ......
بایسته ی گفتارست بدانیم، ستایشگری بنی جداسر با چاپلوسی دارد. چاپلوسی از ایمنی دوستی، سوداندیشی و مایه نگری ریشه میگیرد اما ایرانیان برین باورند: [کسی که همیشه در پی ایمنی و سود خویش است، چگونه به جهان خرمی بخش مهر خواهد ورزید؟ (گاتاها هات 5، بند 2. گزارش فریدون جنیدی)]. ستایشگری، پراکندن شادی با ارزشمند انگاری بی مزد یکدیگر است. ستایشگری از همدلی برمیخیزد و با به گفتار رسیدن، دلها را به بگدیگر پیوند میزند.

« ازین رو بزرگ خانه، کدخدا، شهردار، پادشاه کشور و پیوستگی آنان به یکدیگر چنان بود که در نمازِ گاهِ سپیده دم، به بزرگِ خانه و کشاورز درود و ستایش فرستاده میشد. در نماز بامدادین به کدخدای راست کردار، در نماز نیمروز به شهردار مردم نواز و در نماز اِیوار یا غروبگاه به پادشاه کشور. به وارون، شاهان نیز هنگام نمارِ بامدادین به کشاورز درود و ستایش میفرستادند، چنان که کشاورزان نیز به شهرداران و کدخدایان و شاهان و "همه به هم" (گزارش فریدن جنیدی) »
در آن روزگار، آسمان ایران پر از شادی بود. زمینش پر از ستایش، و روان مردمان از همزیستی با هم، خرسند. کدبانو به کدخدای خانه ستایش و درود میفرستاد. مرد خانه نیز، در برابر او زانو میزد و برایش زندگانی دراز آرزو میکرد. فرزندان چنین خانواده ای پدر و مادرشان را میستودند و همه باهم برای آموزگاران راستی آموز خویش ستایش و درود خواستار بودند. دست بوسی، پابوس، زمین ادب را بوسیدن [در کشتی و ورزش زورخانه همچنان پابرجاست]، همچنین، آفرین به جای آوردن، از گونه آیینهای ستایشگری در ایران است. برای نمونه، هنگامی که زال برای جلوگیری از یورش سام به کابل پیش وی میرود:
[چو زال اندر آمد به پیش پدر/"زمین را ببوسید" و گسترد، بر/// یکی "آفرین" کرد با سام گُرد/وز آبِ دو نرگس،همی گل سترد]


مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com

دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ (جانبازان)


ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .

ز خاکی که خون "سیاوش" بخورد / به ابر اندر آمد یکی سبز نُرد
همه خاک آن شارستان شاد گشت / گیا، بر چمن، سروِ آزاد گشت
نگاریده بر برگها چهرِ اوی / همی بوی مشک آمد از مهرِ اوی
به دی مه بسان بهاران بدی / پرستشگهِ سوگواران بدی
کسی کو ز بهر سیاوش گریست / به زیرِ درختِ بلندش بزیست (شاهنامه فردوسی بزرگ)
از خون جوانان میهن آبیاری میشود، هماره، گلهای وطن. نخستین گل زیبای میهن که پرپر شد، سیاوش بود. گروی زره به دسیسه ی گرسیوز کم توان، سر او را میبرد. قطره خونی از اندامش به روی زمین میچکد که از آن گیاه "پر سیاووشان" میروید. که در همه فصلهای سال، بس بارور شاخ بنیاد است. و این داستان سرآغاز آیین سوگ سیاووشان در ایران، به ویژه در سغد و خوارزم میگردد. در آیین سو و شون زنان به سر و موی خود میکوبند و تن خویش را می خلند، مردان نیز با خستن روی، پاکی و فرهمندی سیاورشن را یاد میکنند که در دوران آل بویه و سپستر،می انجامد به عاشورای حسینی.

کهن الگوی [Archetype] "روییدن گیاهی از خون جوانان " همواره در اندیشه ی ایرانیان جاودانه مانده است. پایداری شگفت آور ایران و ایرانی در جنگهای همیشه تحمیلی ایران، از خون جوانانی سرچشمه میگیرد که در ترازوی سنجش هستومندی خویش، با هستی میهن اهوراییشان، جانباختن را بر سرسپردگی بیگانه برتری دادند. از خون آنانست که ایران آباد است.
از سوی دیگر، کجای این آبادبوم را سراغ دارید که پایمال سم ستوران بیگانه نشده باشد؟ اگر بارها و بارها به ایران، دل گیتی، تازش شده، که اینچنین است، از کدامین سرچشمه سیراب است آبادی این کهن بوم و بر؟
جز از خون دریادلانش/ مگر هست آبی/ که سیراب سازد/ تن تشنه ی بوم را ؟/
به بر آرد از هیچ، آبادبومی/ به زیر افکند دشمن شوم را ؟
به همین شوند گلهای زیبایی که در سرزمین ایران میرویند، نشانه از پایستگی و باروری خاک خویش دارند، خاکی که پیوستگی و زایایی خود را مدیون جوانان جانباخته اش میداند و چه زیبا سرود خیام:
هر سبزه که بر کنار جویی،رسته است/ گویی ز لب فرشته خویی،رسته است
پا بر سبزه تا به خواری ننهی/ کآن سبزه ز خاک لاله رویی،رسته است
یا:
در هر دستی که لاله زاری بوده است/ از سرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید/ خالیست که بر رخ نگاری بوده است


مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com

دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ (گردونگی)


ارد بزرگ می گوید : بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و …

پراکند "گرد" جهان موبدان / نهاد از بر آذران، "گنبدان"

بپرسیدم از هر کسی بیشمار/ بترسیدم از "گردش روزگار" (فردوسی بزرگ)

درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری "چرخ" نیلوفری را (ناصر خسرو)

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر / یادگاری که در این "گنبد دوار" بماند (حافظ)

یکی از تفاوتهای بنیادین اندیشه ی آریایی با سامی، نگرش گردونه ای آریاییان به هستی و پدیده هایش است که در خاور میانه در شکاف میان اندیشه ی ایرانیان با نگرش تازیان نمونه پیدا کرده است. تازیان، در باور سرسخت خویش به تقدیر، خویشتن را چون بردگانی بی اختیار میپندارند، اما ایرانیان بر آزادی گزینش سرنوشت باور دارند. پس از چیرگی تازیان بر سرزمین اهورایی ایران، در آمیختگی اندیشه ی ایرانی با تراوش های ذهن تازیان، پیکاری نو در فلسفه در میگیرد که آن جنگ میان اشعریان و معتزله است. نخستین گروه بر باور تازیان در جبر پای میفشارند، در حالی که دومین دسته، پیرو اندیشه های ایرانی آزادی گزینش آدمی را پذیرفته اند.

گفت توبه کردم از جبر ای عیار / اختیار است اختیار است اختیار (مولوی)

جهان اندیشه ی ایرانی، "پس از مرگ" نیز دارد چرا که ایرانیان هرگز به "آخر خط" نمیرسند، هر پایانی برای ایشان سرآغازی دیگر است. هندیان آریایی نیز به تناسخ، گردش همیشگی روانها در تن، باور دارند.

زروانگرایان پهنه ی ایران نیز در باورهای خویش، زمان را به چهار دوره سه هزار ساله بخش میکردند دوره نخست که آفرینش، مینوی است. دوره دوم یا بندهشن که اورمزد هستی را می آفریند، بی آنکه اهریمن را بدان راهی باشد. دوره سوم یا گمیچشن که اهریمن هستی را با بدی می آلاید و در پایان، سه هزاره انجامین یا ویچارشن که در میان نیکی و بدی جداسری می افتد..... و این چرخه تا همیشه پایدار و پیوسته است. گواه این نگرش، واژه ی "یاره" در ادب پارسی (در چم دستبند، طوق) است که با واژه ی "year" در زبان انگلیسی همریشه اند و هر دو بر اندیشه ی آریاییان در گردونگی و گردی و بی پایانی گیتی دلالت دارند.

بر اساس گاتها، پایانی برای آفرینش نیست، همانگونه که آغازی نداشته است. اهورامزدا همیشگی است و فروزه های او از دید "چونی" هم دگرگون ناپذیرند و از دید "چندی"، افزاینده (دیدی نو از دینی کهن؛ دکتر فرهنگ مهر)

کهن بودن آفرینش، یکی دیگر از تفاوتهای آیین زرتشتی با دینهای سامی ابراهیمی است.

همچنین ادگار بلوشه در کتاب خود، سرچشمه ی باور به "رهایی بخش" (سوشیانت) را تراوش اندیشه ی ایرانی دانسته است و مینویسد: «شیعه گری ایرانی که در سرتاسر زمین، از چین گرفته تا کناره های دوردستی که موجهای پهناب اطلس روی آن خرد میشود، دگرگونیها و انقلابهای بیشماری پدید آورده است، از واکنش باور ایرانی به آمدن یک "رهایی بخش"، بر ضد باور سامیان که اساس آن در برانداختن "رهایی بخش" میباشد پدید آمده است.»

به وارون، در اندیشه ی سامیان، هستی و به ویژه زمان ساختاری راسته ای (خطی) دارد. سامیان بر این باورند که جهان روزی آغازیده است و روزی میمیرد، آنها زمان را دارای آغاز و پایان میدانند.

پیرو گفتارمان بایسته است بدانیم، یهودیان سامی نژاد به دو گروه بخش میشدند، صدوقیان و فریسیان, که نخستین دسته، به جهان پس از مرگ باور نداشتند اما گروه دوم در چیرگی ایرانیان بر بابل، اندبشه ی آریایی گردونگی زمان و پیرو آن نگرش چهان پس از مرگ را پذیرا شدند. این در حالیست که برخی از اوستاشناسان و خاورشناسان باختری، پایوَرزانه بر این باورند که دین زرتشتی در برخورد با دین موسی، اندیشه ی جهان پس از مرگ را پذیرفته است.

گردونگی و گردش، رازهای بسیاری در درون خویش نهفته دارد. گردونگی گونه ای پویایی است، گردشی است تا به همیشه. هر باشنده ی سامانه، در هر کجای اندامواره که میپوید، خود را آغاز و پایان نمیداند و نمی ایستید، او در هر درنگ از "بودن" به "شدن" میرسد. ازین روست که واژه ی منفعل و بیکنش "تقدیر" که دلالت بر "سرنوشتی بی دگرگونی و کم و کاست برای آدمی" دارد، در اندیشه ی ایرانی با واژه ی کنشگر "بُوِش" به گفتار میرسد، که از مصدر "بودن" که در گذشته و اکنون روی میدهد، با "-ِ ش" به آینده پیوند میخورد، ازین رو پویایی و جنبش از بودن به شدن را نشان میدهد.

این پویایی گردونه ای، با شادی و جشن در همپیوندی است. زیرا هر جشن ایرانی با فرزانِ ویژه ی خویش، تنها یک بار در سال روی میدهد و تکرار جشن در سال پسین، آنهم تنها با گردش سال روی میدهد.

نوروز که در آغاز هر سال شکوه خود را بر پهنه ی بهار میگستراند، یکی دیگر از گردونگی های طبیعت است. (تنی چند از پژوهشگران باختری و پیرو آنها مهرداد بهار، آیین نوروز را دنباله رو آیین زنده گردی خدای شهید در میان رودان، و پیرو آن جشنی سامی میداند). طبیعت هر ساله در پاییز و زمستان میمیرد، اما با آمدن بهار دوباره زنده میشود، و این گردش از آغاز تا پایان با زمیت خواهد بود.

در اوستا میخوانیم که "مهر فراخ چراگاه" هر روز سوار بر "گردونه خورشید" از فراز کوه هرابرزئیتی به جنبش در می آید و سراسر گیتی را میپیماید ........

در هنر دبیره نگاری ایرانی به ویژه دبیره ی نستعلیق و شکسته نستعلیق، نیز گردی و گردونگی بر راستا-نگاری میچربد که خود نمونه ای از روان عرفانی-ایرانی است.

در معماری بناهای ایران چون خانه های دارای تاق های چشمه ای نمونهه ای دیگر از گردونگیها را میبینیم. همچنین در مزگت های ایرانی که کهسازه هایی همسان با نمونه ی آسمانی خود هستند.

مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان