۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

* کودک*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد * کودک*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد کودک ●
در این بخش از فرگرد آرمان نامه به بخش جذابی برخورد میکنیم ، که هر یک جمله ی آن سرشار از دانستنی هائی ست که می بایست همگان در زندگی مد نظر داشته باشد نمونه ی آن:
* هیچ گاه در برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید . *ارد بزرگ *
شاید بدانید که اطفال وکودکان در تمامی مدت از زمان تولد تاسن 18 سالگی( ونه پس از آن!*)
اکثرا در حال آزمایش والدین خود هستندوطب روانشناسی بر اساس بررسی ها ی بسیار بر کودکان از لحظه ی تولد تا سن 18 سالگی باین نتیجه رسیده استکه حتی در دوره ی نوزادی صرفنظر از « زمان ِواقعی ِ نیاز »,نوزاد هم با گریه وایجاد صدا از خود قصد جلب توجه اطرافیان بخصوص مادر وپدر را دارد وزمانی که متوجه میشود که با هربار درآوردن صدائی ازخود یا گریستنتوجه دیگران را بخود جلب میکند, می آموزدکه چنانچه اینکار را انجام دهد میتواند, هرموقع که بخواهددر آغوش دیگران باشد .شاید دیده باشید مادری را که تمام مدت کودک را در آغوش گرفته وبا دلیل وبی دلیل درحال تکان دادن اوست. این خود نماینده این است که طفل توانسته است توجه مادر راجلب کرده وهربار به زمین گذاشته شود باز به گریه خواهد افتاد ویا شباهنگام بارها بیدار شدهودرعین حال آنچه در جامعه می بیند اگر به سن درک رسیده باشد نیز با ما درمیان خواهد گذاشت , تا نظر وتفکر ما را باب این وآن موضوع بداند .... وبا گریه تقاضای شیر می نماید وجالبتر است که بدانید کودک دراین زمان« خواهان تنها آغوش ونوازش » است وکمتر اتفاق میافتد که درنیمه شب گرسنه باشد .البته اگر بخوبی در طی روز از لحاظ غذائی تامین شده باشد .در رابطه بااین سخن *ارد بزرگ نیز باز به همان موضوع باز میگردیم,که فرزندان مادر پی فرصتهای مناسبی هستند تا از آن بهره برداری کنندوعلت آن این است که "مادر وپدردرتمامی مدت حکم آمر وقانون گذار وتربیت کننده را دارند "ودر تمامی ساعات روز مجبورند این را به کودک یاد آوری نمایند که" آنکه تصمیم گیرنده است من هستم !یکی از قوانین مهم ووظایف والدین" است که درذهن کودک این حکم را بصورت قانون در آورده وبر او تسلط داشته باشند تسلطی همراه با محبت و از روی وظیفه درجهت حمایت وتربیت وایجاد امنیت منایب برای کودک "علت اینکه کودک بایست این را بیآموزد که والدین تصمیم میگیرند نه اواین نیست که قرار است بچه ها وفرزندان ما قربانی ها ویا زیر دستان منو شما باشند ویا با بی مهری وتندی ما روبرو باشند .
درست برعکس این عمل در اصل بسیار زیرکانه واز روی مهربانی ست و هدف چیزی بااهمیت تر ازاین است که ما فقط کودکان وفرزندان خود را کنترل کنیم. چرا که کنترل بیش ازحد بجز آنکه فرزند را برای همیشه ازما دور خواهد کرد ,باعث این نیز خواهد شد که برای همیشه ما محبت واعتماد فرزند خود را از دست بدهیم. ازاین رو, ما می بایست درتمامی مدتی که وظیفه ی « والدین بودن»را بعهده داریم با سیاست وشکیبائی وصبر وحوصلهبا بسیاری از رفتارها وکارهای کودکان کنار بیائیم. چراکه کودک نامش بر خود اوست = ( کودک*) بدین معنی که" اگرعاقل وبالغ ودرحد کافی پختگی وتجربه وسیاست زندگی را داشت ,دیگر نام او کودک نبود ونیازی به حضور والدین درتمامی مدت زندگی خود تا زمان ایستادن بروی پای خویش نداشت "ازاین جهت زمانی که ما درطی روز وشب بااو درارتباط هستیم همیشه ودرهمه وقت می بایست " هشیار باشیم که او می بیند میشنود درک میکند , یاد میگیرد استفاده وحتی گاه سواستفاده میکند " واین ما هستیم که می بایست" قدرت تشخیص " این را داشته باشیم که چه زمانی جواب درخواست او می بایست :" ( نه * باشد وزمانی دیگر با یک « آری» )* حساب شده درعین اینکه تمامی جوانب جواب خود را " درنظر گرفته ایم و جوابگوی اوباشیم " زمانی که درخانواده ای والدین با یکدیگر هماهنگی نداشته باشند .مادر چیزی بگویند پدر نفی کند .یا دربرابر یکدیگر همواره حالت جبهه گیری داشته ویا با نظرات یکدیگر مخالف باشند. او که بیشتر ازهمه دچار سردرگمی میشودونمیداند کدامین حرف درست است وچه کسی راست میگوید وکدامین را باید باور یا قبول کندکودک ماست(چرا که او جز مادر وپدر الگوی دیگری نمی شناسد تا بتواند , یاد گرفته وآموزش ببیند )!چون چنانچه دلیل شما منطقی نباشد حتی بدون خبر شما آنچه باید انجام شود, میشود چه بخواهید چه نخواهید, چرا که نتوانسته اید دلیلی عنوان کنید که جوابگوی سوال فرد متقابل شما باشد وتفاوتی نیز نمیکند چه کسی فرزند هم درهر سن وسالی وقتی« ناحقی ناحقی باشد »آنرا به خوبی درک میکندوجائی که پای تهدید یا لاف زدن درمیان باشد که چون چنین وچنان نکنی من چنین وچنان خواهم کرد ...مطمئن باشید اینکاررا پیشاپیش به محله ی اجرا از طرف شخص مقابل خود گذاشته اید.حتی فرزند دبستانی شما هم " آن " کاری رامیکند که بنظرش درست می آید و تا شما نتوانید بگوئید حرف , حرف من است ودرعین حالاونیز قادر به فکر کردن است وبا مغز کوچک خود تجزیه وتحلیل میکند وسادگی وپاکی او حق را زودتر درک میکند.
___ لاف ___
بس کن این صحبت وُعمل بنما
وَرنه هر گفته ای , بوّد بی جا
مردِ کاری , نشان بده جانم
لاف بیهوده تا به کی ؟ آقا!!!!
___ ف.شیدا 1362____

ومسلم است کودک با ما معمولا از وقایعی حرف میزند که به گونه ای بر احساس او تاثیر داشته باشد و" منفی باشد یا مثبت , این ما هستیم که دنیای خودوتفکر شخصی خود را , به همانگونه که خود بدان اندیشه میکنیم با فرزند شاید در شکلی ساده ترآنهم جهت درک او درمیان میگذاریم و این دقیقا همان برداشتهای ما از وقایع پیرامون ما و نحوی عکس العمل ما در مقابل وقایع استکه به فرزند خود منتقل میکنیم .... ویعنی « دیدن دنیا را نیز ازچشم خود برای او نگاه میکنیم » یعنی همان دیدو ددیدگاهی را برای او بسازیم که خود دیده ایم . خواه نگاهی خصمانه باشد یا نگاهی سرشار از محبت , یا نگاهی مایوس وافسرده ویا آنکه نگاهی از سر حق ودادخواهی وبر حق بودن در راستی ودرستی در زندگی " وهمین ها را نیز کودک خواهد آموخت:
● در پشت نقاب●
به هر جا جستجو گر دیده خود را کنم راهی
نگاه بی فروغم ...خسته ای سر درگریبان رادوباره باز می یابد
که غمگین مانده ورنجور
به هرسو دیده گانم میدود...مأیوس وسرخورده...
نگاه پُر زفریادی
بروی چهره ی من میشود خیره!!!
وناگه سر فرود آرد ...
به معنای همه تن خستگی های پُر از حرمان!!...
بدون آنگه آرامش بگیرد باز!!!
به هر کس دیده گانم چشم میدوزدبه هر سوئی...
تبسم های تقلیدی , برویم میشود جاری!!!
که گر حتی بخواهم ...بر دلم رنگی نمی بخشد!!!
(چو بی معناست)*!!!
اگربینم زنی، مردی..جوانی ...پیر سالی را
بروی چهره ها پاشیده رنگ تیره ی اندوه!!!
وحتی ...خنده ها جز رنگ تزویری..
دروغین نیست!!!
ز رنگ زرد وبی حال دوروئی ها!!!
ز ناچاری گهی شاید ...برای حفظ ظاهر...
در ورای چهر ه ای پُر بغض،،لبخندی،،.
.درخشش های اشکی در نگه جاوید!!!
ورنگ سرخ خونباریبروی گونه ای بی رنگ...
که از سوز دروناله ام میگیرد!!!
به هرجا دیده پُر وحشتم گردد
هراس ِ دیدگان ِدیگران...
بیم دل ِ پُر التهابم رافزونی میدهد از درد !!!
خدایا قصه ها ،گر قصه ی فقر است وگر اندوه!!!
چرا تنها ،،همین،، در دیده من میشود تکرار؟؟!!
کجا را بنگرم آخر؟!
کدامین سونظر دوزم؟!
کجا را بنگرم یارب؟!
که آنجا شور وشوق وخنده ای در نور...
،،صداقت،، را میان چهره ای شادان
بدون آن نقاب پُر ز تزویر...
,تظاهرهای آلوده ،ولی غمگین!
دوباره بردلم نوری بپاشد باز؟!
دلم از سوز ودرد آدمی ...سوزان وغمگین است
توان دیدنم را ازکجا یابم؟!که این بسیار غمگین است!
کجا را بنگرم یارب؟!
کجا را بنگرم یارب؟!
فقط یکجا...فقط یکجا
خدایا ...،، آه ،،
فقط یکسو توان ِدیدن ِدل هست
نگاهم بیقراری را ... فقط یکجا
ز خاطر می بردبا شوق
به میدانگاهِ اطفالیکه در بازی بدون فکر واندیشه
جدا ازهر تضاد وُرنگ وافکاری
به شادی بی غم وسرخوش
وحتی ،،بی کلامی،، غرقه در خویشند
ودر شور وشر بازی...چه خندانند!!!
نه اما میشود دیدن
چنین شوروشّری را درمیان بچه های جنگ!!!
که غمگینند وبس تنها!!!
همین میدانگه بازی
یگانه مظهر امید ودلگرمی ست
برای این دل حیران
که در اینجا ؛حقیقت؛معنی خود میکند پیدا!!!!
بغیر ازاین ؛حقیقت؛ نیزبی معناست
بی معناست!!!
که تنها شوق وشور ِکودک این ِ زندگانی
،، شادمانی،،را دهد معنا!!!
وگر اوهم به فقر وظلم وجنگی باز
در سوگ وغمی ...گریان نگردد باز!!!
کنون اما ...
نه دیگر چهره ای یکرنگ خواهی یافت!!!
نه حتی در لبی لطف کمی ،،لبخند،،!
جهان وزندگی پابند ِاندوه ِزمان ...
هرروز,بسوی قهقرا ...ره میبرد ,افسوس!!!
وطفل زندگانی
گرچه شادان است
به فردایش نشآید گفت که فردای دگر ...
خالی ز تکرار ِ,حوادث های "انسانی ست"!
جدا آخر ز خشم این طبیعت
باز باید درهراس تلخ ،،بودن ،،‌بود
که ،،انسان،، بر سر انسان
چه خواهد آورد فردا !!!
که اکنون ظلم انسانی...
حوادثهای اخبار جهان شد,درهمه دنیا !!!
اگر سیلی نیآزارد ....وگر آتشفشانی
سخت خاموش است ولی دست بشر
همواره در هرروز وُ...در هرشب بسان زلزله ...
با قلب سوزانی زآتشها...
به جان آدمی افتاده وخود ریشه ی خود را ..
ز بُن از جا کَند با ظلم انسانی!!!
خداوندا ...تو شاهد باش
که اینک قرن کشتار است
همان قرنی که میگفتند
جهانی میرود تا بهترین قرن ِجهان باشد!!!
عجب برما...عجب برما!
که گویا هردم وُ هر روز وشب
امید می بستیم ...
که فردای دگر"نوری" دگر دارد,ولی ..اما....
هنوزم بر جنایتهای دیروزی
که بر انسان روا کردند
دگرباره، هزاران صحبت وبحث است
دوباره قصه از جنگ است!!!
دوباره یا که شاید صدهزاران باره ،
انسانی تفنگی در کف وُدر قتل عام آدمی
در راه رفتن هاست!!!
خدایا کودک دنیا بسی تنهاست!!!
که انسانی به رشد وعقل ودیدن ها
چوُنان کوری... پُر ازخشم وپر ازکینه
جهانی میکند نابود!
خداوندا...فقط چشمم بروی هر سیاهی باز میگردد
وتنها آتش ودود وُتفنگ وُبمب وبمب افکن
جواب تازه ی قرن جدید ماست!
خدایا کودک ِدنیای تو
بس بی پناه وبیگناه وُبی خبر اینجاست
خدایا کودک ِ دنیای تو تنهاست!!! ___ فرزانه شیدا____
برای مثال از آنچه به فرزند خود می آموزیم , درست مثل اینست که کودک کلاس اولی ما بیاید وبگوید:مامان بچه های کلاس سوم منو هی میزنن!وتو درجواب بگوئی - هرکه ترا زد توهم بزن
- یا بگوئی به مدیر مدرسه اورا نشان بده
-یا بگوئی مگر تو چه رفتاری میکنی که آنها ترا میزنند
ودرپی علت آن باشی که بدانی چرا امروز کودک منکتک خورده ونیازمند من شده است تا اورا در موقعیت فعلی کمک کنم " ودراین سه مرحله منو شما سه چیز مختلف را به بچه خود یاد داده ایم "
- بادنیا ومردم مثل خودشان رفتار کن!
- یاد گرفتن شکایت کردن از اوضاع حال به هرکه میخواهد باشد
- پیگیری علت ها
بنظر شما کدامین درست تر است؟جواب را به خود شما وا میگذارم
* چون جنگ آوری ؛ با کسی بر ستیز
که ازوی گریزت بوّد یا گریز!! گلستان سعدی*
درکانون خانه وخانواده نیز , چون درخواست چیزی از سوی فرزند میشود باید پدر ومادر با فکر مشترک جوابگوی کودک باشند وچنانچه اختلاف سلیقه ای درمیان است ,می بایست به طریقی منطقی وقابل درک به حل آن نشست برای مثال : اگر من بعنوان مادر بگویم :« فرزندم اینکا ر را انجام بده» وهمسرم برخلاف من بگوید:باید ( « نه من میگویم نباید اینگار را انجام دهد » دراینصورت می بایست حتی درحضور فرزند نیز یک " دلیل محکم ومنطقی") خویش را ارائه بدهد .چه درمقابل همسر چه درمقابل فرزند خود ! تا تعادل ذهن خانواده نیز برهم نخورده ودوگانگی فکری پدرومادر فرزنده را نیز سردرگم نکند وقانون خانه قانونی چندگانه بناشد که هرجا حکمی جدید صادر شود وحکمی ناهماهنگ با دیگری .
*زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر
چودربسته باشد چه داند چه کس
که جوهر فروش است یا پیله ور؟
* گلستان سعدی *
"انسان تنها زمانی میتواند با چیزی مخالفت داشته باشد که دلیلی بر آن وجود داشته باشد ودلیلی منطقی وحساب شده وزمانی که حرف قابل قبول باشد ومنطقی دیگرجای اعتراض برای فرد مقابل نیز بجا نخواهد ماند."اگر من بگویم « نه وفقط نه !همینکه گفتم!» وتوضیحی هم درباب آن نداشته باشم " تا ارائه بدهم وتنها باین اکتفا کنم که بگویم: چون من میگویم نه!یعنی نه !ودیگرهم سوال نکن! بدترین کار را درخانواده ی خود انجام داده است منطق , منطق است "چه برای یک انسان بالغ چه حتی برای یک کودک!
* به شیشه کس نخراشد زروی خارا گِل
چنانکه بانک درشت تو میخراشد دل *سعدی*
وقتی شما چیزی بگوئید که قابل درک باشد و دلیلی ارائه بدهید که منطقی ست ,دیگر کسی قادر به مخالفت با آن نخواهد بود .وزمانی که خواستار چیزی هستید فرقی نمیکند با همسر باشد یا فرزند یا حتی اجتماع همواره باید "خواهان چیزی باشید که عملی باشدچراکه آنچه بر حسب زور وخودخواهی ولجبازی وگاه غرور بیش ار شما فقط به فقط بر پایه ی " من میخواهم چون «من» میگویم و بس" اگراستوار باش دبه جائی جز« شکست شما نخواهد رسید »و هم خود را بدردسر انداخته اید هم دیگران را.لااقل اگر چنین هستیم بهتر است راهی مثبت باشد که انسان را به پیش ببرد وپیشرفتی را در پی داشته باشد وپاسخ دریافتی آن عمل نیز مثبت باشد .زمانی که « عمل در نتیجه ی خود عکس العمل متقابل را به جوابی منفی میکشاند باید دریافت که خواسته ی ما بی جهت بوده وجز خوار کردنخود در نز نزدیکان به نتیجه ای نخواهد رسید واین معقولانه نیست که بزرگ خانواده ای خواهان چیزی نامعقول ازخانواده ی خود باشد که دیگران را در مقام اندیشه وتعقل او به شک بیاندازد که آیا براستی او الگوی مناسبی هست یا خیز این برای یگ پدر ومادر می بایست یک شکست محسوب شود که افراد خانواده دیگر فکر اورا بعلت اشتباهات پی در پی تائید نکنند.که چرااینکار درست نیست انتظار اینرا ,نیزنداشته باشید که او حرف شنوی نمایدنه تنهااو, بلکه بدین شکل« هیچکس» ,در زندگی شما ,چنین نخواهد کرد که« شما فقط دوست داریدانجام شود ودلیلی برای آن ندارید. ودر عین حال این در:"یادما هواره ب باید باشد که دنیا بدل ما نمی چرخد بلکه آنگونه میچرخد که باید بچرخد واین خود ما هستیم که تلخی وناکامی را به کام خود ودیگران میدهیم و نباید انتظار داشته باشیم همه کس حتی فرزند ما بدون دلیل قاطع ومحکم ومنطقی تابع ما باشدواینگونه اگر باشیم درقدم اولیه : " جز خوار کردن خود هیچ نکرده ایم: " چنانچه در جامعه ی کوچک خانواده رفتاری داشته باشیم و کاری کنیم که در درون خانه ی ما , کسی از اهالی خانه دیگر منوشما را قبول نداشته باشد وامر ونهی ها بدلیل غیر منطقی بودن به حساب اورده نشود انگاه دیگر نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که درجامعه بزرگتر: انسانی موفق باشیم".
شاید پس: در پس کارخویشتن , بنشستن , لیکن نتوان زبان مردم بستن .* گلستان سعدی*
______
*گر یک نفست به زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه ی سودای جهان
عمر است چنان کِش , گذرانی گذرد.* خیام * .__(*کش=که آنرا )____
در زمینه ی رفتار والیدین با یکدیگر و با کودکان
نیز این مطلب صدق میکند . چرا که محیط خانه
وخانواده , صحنه ی جنگ وقدرت طلبی وخودنمائی وستیز نیست : ودرست برعکس می باید محیط امنی باشد که زمانی که به آن میرسیم در آن احساس آرامش وامنیت خاطر داشته باشیم تا بقیه ی ساعات روز را بتوانیم در ان به راحتی سرکرده استراحت کنیم وبرای فردای کارو زندگی با روحیه ای خوب وبدنی وفکری استراحت کرده به بیرون برویم واین چه برای والدین باشد چه فرزندان خانواده مهم وضروریست که این محیط را داشته باشند وحق ایشان محسوب میشود وخانه ای که پدر ومادر در آن با یکدیگرمخالفند. نمیتواند محیط مناسبی برای رشد کودک وفرزندان ما باشند .همسر و خانه و فرزندانی که از خود ویا ازوجود خود ماهستند:
___ اومدم ____
*اومدم رنجش بدم رنج کشیدم
اومدم غمش بدم غصه رودیدم
اومدم بچینمش خودم رو چیدم
( آخه در وجود اون خودم رودیدم ) ف.شیدا ●
* تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتیبر آورده می سازند .* ارد بزرگ●
● لالائی ● لالا گل پونه ، دل از غمها به زندونه
برای عاشقی کردن، تواین دنیای ویرونه
دیگه شوقی نمیمونه
دیگه شوقی نمیمونه
لالا گل سرخم ، نمونده سرخی رخ هم
نه شرم از بی وفائی ها ، نه حُجّبی بر رخ و گونه
تو دنیای تباهی ها ، دل هر آدمی خونه
دل هر آدمی خونه!
لالا گل سوسن ، توُ این دنیا، تُو این برزن
تمومه قصه ها مردن ، دلا از بسکه حیرونه...
دیگه آوای هر قلبی ، چه غمگینه چه محزونه!
لا لا شقایقها ، امید قلب عاشقها
توُ این دنیای دیوُنه ،دل عاشق چه پنهونه
سکوتش گریه ی قلبه ، همش در خود پریشونه
همش درخود پریشونه !
لالا گل یاسم ، نسیم عطر احساسم
توُ دنیای غم و ماتم ، همه دلها چه داغونه!
به شبها رهگذر درغم ، دیگه شعری نمیخونه
دیگه شعری نمیخونه!
لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده
برای خواب وآرومت ، دل مادر چه مجنونه
همه شادی ورنج تو، تماما بر دل اونه
تماما بر دل اونه!
لالا گل نازم، توئی در شعر و آوازم
به رسم زندگی روزی، توهم میری ازاین خونه
دل تو در کنار من ، فقط چندروزی مهمونه
فقط چندروزی مهمونه!
لالا گل عشقم ، نبینم در نگاهت غم
به هر قطره به هر اشکت ، دلم با غم هراسونه
دلم معنای بودن رو ، به لبخند تو میدونه
به لبخند تو میدونه!
بخواب آروم لالا.. لالا ، تو دلبندم ، گل زیبا
اگرچه زندگی سخته ، همه رنجش روی شونه
لبات وقتی که می خنده ، برام دنیا چه آسونه
برام دنیا چه آسونه!
( فرزانه شیدا - یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷ )●
در کانون خانواده , والدین می بایست انقدر سیاست داشته باشند که چنانچه در امری,با یکدیگر مخالفند .این موضوع از چشم فرزندان آنان پوشیده بماند وزمانی که قرار است درمورد چیزی هردو نظر بدهند. بهتر است با یکدیگر درنبود کودکان صحبت کرده باشند وبه نتیجه رسیده آنگاه مطلب را با فرزند وخانواده مطرح کنند وچنانچه مسئله , جریانی خصوصی است بین خود آنهاهیچ مورد ودلیلی ندارد که اینگونه بحث ها درحضور فرزندان عنوان شود و اینکارنه تنها آرامش درونی کودک وخانواده را برهم میزنند بلکه فرزندان را نیز را در یک فشار روحی قرار میدهد..
●اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن بّه که در سخن کوشی
دوچیز طَیرهِ ی عقل است: دم فروبستن
به وقت گفتن , وگفتن به وقت خاموشی
●* گلستان سعدی ●
برای فرزندان هیچ چیز بدتر ازاین نیست که والدین باهم اختلاف داشته باشند ومدام با یکدیگر بحث وجدل داشته باشند ومطمئن باشید آنگاه دردرون خود همیشه دچار ترس وناامنی از
بهم خوردن کانون خانواده را دارند همیشه باید بخاطر داشت روزی که ازدواج میکنیم با
تمامی آرزوهای خود بخانه مشترک میرویم ازاینرو خانه می بایست برای ما محل آرامش وامنیت ما باشد. جائی که به امیدبر آورده کردن آرزوهای خود بعنوانشخصی متاهل وبعنوان« زندگی مشترک » قدم در آن نهاده ودر هدف هر یک در جای خود قصد آنرا داریم که سازنده یک زندگی مشترک وحامی همسرخود باشیم و او را خوشبخت کرده وفرزندان آینده خود را نیز دراین مکان یعنی خانه به رشد وبالندگی برساینم وخواه فرزندی میان باشد یا نه , حرمت همسر چه زن چه مرد میبایست جایگاه خاص وهمیشگی خود را داشته باشد چراکه در گذر زندگی نیز روزی خواهد رسید که ما خود والدین خواهیم شد ووالدین خود ما نیز تا همیشه ونمیتوانند همرا ه وهمپای ما باشندونمیتوانیم تا ابد والدین را درکنار داشته باشیم یا خود تا همیشه حامی فرزندان خود باشیم چراکه عمر انسانی کفاف آنرا نمی دهد نمیدهد که با آسودگی خاطر فکر کنیم که همیشه آنان که نیازمندشان بودیم درکنارما خواهند بود یا خود هستیم تا نیاز فرزندان خود راتا اخرین نفس برای همه ی عمر آنان بر آورده کنیم. وحال اگر این خانه خانه جدال وگفتگو باشد ما نه به همسر خود خوشبختی داده ایم ونه به آینده خود وفرزندان خود و در محیط خانواده ای با داشتن فرزند چنانچه بین پدر ومادر یکی بردیگری فائق آمده وقدرت وارج واعتبار آن دیگری را درجلوی فرزند بشکند " بنوعی بازنده ای بیش نیستیم که هم اعتبار خود را ازدست داده ایم هم همسر وهم فرزند خود را" ازاینرو نام زندگی مشترک می بایست همانگونه که اشتراک را درنا م خود دارد,و درعمل نیز « حرکتی مشترک» برای ادامه حیاتی درستدر خانه وخانواده باشدبخصوص در جایگاه بزرگی چون جایگاه والدین , همانگونه که سعدی نیز درگلستان خود میگوید :
:دودانا را نباشد کین وپیکار
نه دانائی ستیزد با سبکسار( با نادان)
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
وگر بر هرو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زت خوئی داد دشنام
تحمل کرد وگفت:ای خوب فرجام
بَّتر زآنم که خواهی گفت آنی
که دانم عیب من چون من ندانی!* سعدی____
بدین گونه که گفته شد ما با اینگونه اعمال ورفتار وسخن خودنه تنها تربیت درستی را به فرزند خود منتقل نکرده است بلکه اعتماد وامنیت واحترام فرد دوم خواه مادر باشد خواه پد ر , را نیز ازبین برده است و باز بقول سعدی:
امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ؛ شر مرسان!!* سعدی____
واگر زمانی بدلایلی چون سفر ویا هر دلیلی شخص اول درخانه حضور نداشته باشد , فرزندان هرگز باو که اینگونه از طرف همسر خوار وخفیف شده اهمیتی نخواهند داد واز موقعیت سواستفاده نیز کرده وهرچه بخواهند انجام میدهند وباید توجه داشت که همین امنیت جانی وروحی فرزندان ما را نیز به مخاطره خواهد انداخت.چراکه هریک ازوالدین موظفند در بود ونبود دیگری حمایت وامنیت کودکان خود را تضمین کنند. اما چگونه انتظار دارید همسر خود را درنزد فرزندان به هیچ بگیریدوبعد درنبود خود توقع داشته باشید که او بدرستی از پس فرزندان شما وتربیت آنها بر بیاید ؟! واتفاقی هم نیافتد وهمه چیز همانگونه که آنرا ترک کردید ورفتید درزمان بازگشت بر جای خود باشد ومطمئن باشید اتفاقات بسیاری درنبودشما خواهد افتادواین درواقع دست پخت خود شما در نوع تربیت شماست:
* فرزند نانجیب ، آتش عمر پدر است . ارد بزرگ
چرا که شما خود زمینه ی آنرا در بودن خود درخانه فراهم کرده اید که کودک شما محلی برای جولان خواسته های خود در نبود شما داشته باشدوهرآنچه را درحضور شما جرات انجام آنرا نداشت ,درنبود شما انجام دهد چراکه آزادی عمل را در زمان بودن خود , ازاو سلب کرده اید ونیاز ارامش را نیز از او گرفته اید" واکنون او هم این را میداند که از شخص دوم(مادر خرد شده یا پدر به هیچ گرفته شده) کاری برنمیآید وانقدر باو اهمیت داده نمیشود که چه شکایتی را فردا به شما عنوان کند چه نه راه به جائی ببرد ودرعین حال خود نیز ازاو حساب نمی برد .درواقع در این مرحله , شما هردو را از کف داده ایدهم همسر وهم فرزند خویش را وبی انکه هدف شما این بوده باشدهردو رابسوی انچه نباید می بودند یامیشدند سوق داده اید:
___ مرغ ودرخت ____
روزی آن مرغ پای بسته ی دهر
پروبالی برای رفتن یافت
پرکشید و به شادی وامید
" قفسی" از برای "بودن" ساخت
این سرائی که لانه ی او شد
به خیالش که آشیانه ی اوست
بی خبر زآنکه شد اسیر قفس
در سرائی که همچو خانه ی اوست
...
نیست فرقی میان مرغ ودرخت
" سرنوشتی " اگر "اسارت " بود
" نه درختی توان رفتن داشت"
"نه که مرغی در قفس بگشود"!!
___بهمن ماه 1365 /فرزانه شیدا_____
کودک نیز در ذهن کودکانه ی خود انسانی را می پروراند, اوچون شما درک میکند , میفهمد , درذهن خویش با افکار کودکانه ی خود تحلیل وبررسی میکند, شناخت او ازجهان واطرافیانی چون خود شما , شناختی است که خود شما ازخود به او میدهید.وصرفنظر از تجارب شخصی بمانند مثلا :یادگرفتن حرف زدنراه رفتن وزمین خوردن وبتدریج معنای داغ , سرد سوختن , لرزیدنکه بسیاری اکتسابی ست آنچه از شما کسب کرده ومیآموزد دقیقاهمان منابعی ست که شما در اختیار او قرارداده ومیدهید.پدر بداخلاق مادر خسته زندگی تلخ یاپدرومادری مهربان درموقع مناسب سخت گیر در جای خود بخشنده وفروتن " اینها تماما یاد داده های خود شماست وبس !"میداند کسی که ازخود, توان دفاع ندارد از دیگری هم قادر نیست دفاع کند خواه فرزندش باشدخواه همسایه واین بدترین سیاستی ست که شما میتوانید درخانه وخانواده بر همسر خود وفرزندان خود روا دارید مسلم است که با چنین اعمالی شما همیشه در زندگی یک بازنده خواهید بود وفرزندان وخانواده خود را نیز بسوی ناکامی وافسردگی دائمی در زندگی پیش برده و فنای خود زندگی مشترک وآینده فرزندان خود را تضمین میکنید.اگرچه بقول شاعر بزرگ ایران" پروین اعتصامی" :« گل بی عیب خداست! »وهریک ازما بی شک اشتباهاتی در زندگی داریم واشتباهاتی را نیزمرتکب میشویم اما هرگز برای جلوگیری یا باز پس گرفتن اشتباه خودچه درحرف باشد چه درعمل دیر نیست وهمیشه انسان می بایست دری را برای خود جهت عذرخواهی ویا بدست آوردن دلی یا جبران خطائی که انجام داده است.باز بگذارد واین تنها متعلق به کانون خانواده نیست که دراجتماع نیز چنانچه چنین عمل کنیم هم از خطاهای خود برای ماعبرتی حاصل میشودهم همواره محبوب همگان خواهیم بود.چرا که نگاهداشتن حرمت وحق دیگران صرفنظر وظیفه ی دینی ما دردرجه ی اولوشیفه ی انسانی ماست حال درنظر بگیرید که درکانون صمیمی تر خانواده این گشاده روئی و نرمی دل وزبان با مهر ومحبت چقدر می بایست وسعت بیشتری داشته باشد. من خود ناظر وشاهد این بوده ام که پدری با وجود پی بردن به اشتباه خود می گفت : من از فرزند خود معذرت بخواهم من مثلا پدر هستم! غروری بنام پدر بودن بر جای خود ,چونکه حرمت پدر ومادر همیشه واجب است. اما اشتباه وخطا از بزرگترین انسانها نیز سر میزند واگر باز بسوی همان بزرگان نیز بنگریم فروتنی وتواضع آنان را درمقابل حتی کوچکتر ازخود خواهیم دید وبدین جهت است که در مثل میگویند : گذشت از بزرگان است .چراکه درخت هرچه پربارتر باشد افتاده تراست بدین معنا که فروتنی او بیشتر وگذشت وتواضع او نیز به همین اندازه دردل ووجود او سنگین تر جای میگیرد وعلت آن است که شاید باعمری تجارب و داشتن موقعیتها وموفقیت های بسیار ,تازه به این نتیجه رسیده که از همه چیز هیچ نمیداند وبسیارند چیزهائی که می باسیت بیاموزند وشاید عمر نیز یاری نکند.
* این دیدگاه اشتباهاست که بپنداریم مرد توانا ،فرزندی همچون خود خواهد داشت . ارد بزر *
وتصور نکنید که هرگز با آنچه دقیقا خود هستید درفرزند خود روبرو شوید چراکه همواره در ذات اواگرچه بسیاری ازخوی ما یافت خواهد شد. اما همانطور که بارها در باب انسان سخن گفتیم نهاد او وشخصیت او درطی عمر با آنچه میبیند واحساس میکند وفکر میکند در رشدی اکتسابی ست. ودرعین حال فردیت هر فردی متعلق به ذات فردی اوست خداوند همانگونه که خود یکتاست بندگان خویش
را نیز بگونه ای آفریده است که هیچ یک بادیگری همانند نیستتند حتی دردوقلوها
که شکل ظاهر یکیست. علاقمندی واستعداد وطرز فکرها متفاوت است یکی عاشق کتاب خواندن میشود وآن دیگری تحصیل در موسیقی را بیشتر دوست دارد و....وهمچنین درمیان فرزندان نیز تفاوتها گاه بسیار شگرف وتعجب آور است
* از دست وزبان که برآید
کز عهده ی شکرش بدر آید* گلستان سعدی*
فرگرد کودک را درهمینجا به پایان میبریم
باامید آنکهزندگانی بر همگان به شادی وخوشبختی باشد وهمواره در زندگی "آن" کنیم که وظیفه ی ما وبه نفع ما وعزیزان وجامعه ی ماست موفق باشید
پایان فرگرد کودک به قلم فرزانه شیدا


*کودک*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *کودک*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد کودک ●
در این بخش از فرگرد آرمان نامه به بخش جذابی برخورد میکنیم ، که هر یک جمله ی آن سرشار از دانستنی هائی ست که می بایست همگان در زندگی مد نظر داشته باشد نمونه ی آن:
* هیچ گاه در برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید . *ارد بزرگ *
شاید بدانید که اطفال وکودکان در تمامی مدت از زمان تولد تاسن 18 سالگی( ونه پس از آن!*)
اکثرا در حال آزمایش والدین خود هستندوطب روانشناسی بر اساس بررسی ها ی بسیار بر کودکان از لحظه ی تولد تا سن 18 سالگی باین نتیجه رسیده استکه حتی در دوره ی نوزادی صرفنظر از « زمان ِواقعی ِ نیاز »,نوزاد هم با گریه وایجاد صدا از خود قصد جلب توجه اطرافیان بخصوص مادر وپدر را دارد وزمانی که متوجه میشود که با هربار درآوردن صدائی ازخود یا گریستنتوجه دیگران را بخود جلب میکند, می آموزدکه چنانچه اینکار را انجام دهد میتواند, هرموقع که بخواهددر آغوش دیگران باشد .شاید دیده باشید مادری را که تمام مدت کودک را در آغوش گرفته وبا دلیل وبی دلیل درحال تکان دادن اوست. این خود نماینده این است که طفل توانسته است توجه مادر راجلب کرده وهربار به زمین گذاشته شود باز به گریه خواهد افتاد ویا شباهنگام بارها بیدار شدهودرعین حال آنچه در جامعه می بیند اگر به سن درک رسیده باشد نیز با ما درمیان خواهد گذاشت , تا نظر وتفکر ما را باب این وآن موضوع بداند .... وبا گریه تقاضای شیر می نماید وجالبتر است که بدانید کودک دراین زمان« خواهان تنها آغوش ونوازش » است وکمتر اتفاق میافتد که درنیمه شب گرسنه باشد .البته اگر بخوبی در طی روز از لحاظ غذائی تامین شده باشد .در رابطه بااین سخن *ارد بزرگ نیز باز به همان موضوع باز میگردیم,که فرزندان مادر پی فرصتهای مناسبی هستند تا از آن بهره برداری کنندوعلت آن این است که "مادر وپدردرتمامی مدت حکم آمر وقانون گذار وتربیت کننده را دارند "ودر تمامی ساعات روز مجبورند این را به کودک یاد آوری نمایند که" آنکه تصمیم گیرنده است من هستم !یکی از قوانین مهم ووظایف والدین" است که درذهن کودک این حکم را بصورت قانون در آورده وبر او تسلط داشته باشند تسلطی همراه با محبت و از روی وظیفه درجهت حمایت وتربیت وایجاد امنیت منایب برای کودک "علت اینکه کودک بایست این را بیآموزد که والدین تصمیم میگیرند نه اواین نیست که قرار است بچه ها وفرزندان ما قربانی ها ویا زیر دستان منو شما باشند ویا با بی مهری وتندی ما روبرو باشند .
درست برعکس این عمل در اصل بسیار زیرکانه واز روی مهربانی ست و هدف چیزی بااهمیت تر ازاین است که ما فقط کودکان وفرزندان خود را کنترل کنیم. چرا که کنترل بیش ازحد بجز آنکه فرزند را برای همیشه ازما دور خواهد کرد ,باعث این نیز خواهد شد که برای همیشه ما محبت واعتماد فرزند خود را از دست بدهیم. ازاین رو, ما می بایست درتمامی مدتی که وظیفه ی « والدین بودن»را بعهده داریم با سیاست وشکیبائی وصبر وحوصلهبا بسیاری از رفتارها وکارهای کودکان کنار بیائیم. چراکه کودک نامش بر خود اوست = ( کودک*) بدین معنی که" اگرعاقل وبالغ ودرحد کافی پختگی وتجربه وسیاست زندگی را داشت ,دیگر نام او کودک نبود ونیازی به حضور والدین درتمامی مدت زندگی خود تا زمان ایستادن بروی پای خویش نداشت "ازاین جهت زمانی که ما درطی روز وشب بااو درارتباط هستیم همیشه ودرهمه وقت می بایست " هشیار باشیم که او می بیند میشنود درک میکند , یاد میگیرد استفاده وحتی گاه سواستفاده میکند " واین ما هستیم که می بایست" قدرت تشخیص " این را داشته باشیم که چه زمانی جواب درخواست او می بایست :" ( نه * باشد وزمانی دیگر با یک « آری» )* حساب شده درعین اینکه تمامی جوانب جواب خود را " درنظر گرفته ایم و جوابگوی اوباشیم " زمانی که درخانواده ای والدین با یکدیگر هماهنگی نداشته باشند .مادر چیزی بگویند پدر نفی کند .یا دربرابر یکدیگر همواره حالت جبهه گیری داشته ویا با نظرات یکدیگر مخالف باشند. او که بیشتر ازهمه دچار سردرگمی میشودونمیداند کدامین حرف درست است وچه کسی راست میگوید وکدامین را باید باور یا قبول کندکودک ماست(چرا که او جز مادر وپدر الگوی دیگری نمی شناسد تا بتواند , یاد گرفته وآموزش ببیند )!چون چنانچه دلیل شما منطقی نباشد حتی بدون خبر شما آنچه باید انجام شود, میشود چه بخواهید چه نخواهید, چرا که نتوانسته اید دلیلی عنوان کنید که جوابگوی سوال فرد متقابل شما باشد وتفاوتی نیز نمیکند چه کسی فرزند هم درهر سن وسالی وقتی« ناحقی ناحقی باشد »آنرا به خوبی درک میکندوجائی که پای تهدید یا لاف زدن درمیان باشد که چون چنین وچنان نکنی من چنین وچنان خواهم کرد ...مطمئن باشید اینکاررا پیشاپیش به محله ی اجرا از طرف شخص مقابل خود گذاشته اید.حتی فرزند دبستانی شما هم " آن " کاری رامیکند که بنظرش درست می آید و تا شما نتوانید بگوئید حرف , حرف من است ودرعین حالاونیز قادر به فکر کردن است وبا مغز کوچک خود تجزیه وتحلیل میکند وسادگی وپاکی او حق را زودتر درک میکند.
___ لاف ___
بس کن این صحبت وُعمل بنما
وَرنه هر گفته ای , بوّد بی جا
مردِ کاری , نشان بده جانم
لاف بیهوده تا به کی ؟ آقا!!!!
___ ف.شیدا 1362____

ومسلم است کودک با ما معمولا از وقایعی حرف میزند که به گونه ای بر احساس او تاثیر داشته باشد و" منفی باشد یا مثبت , این ما هستیم که دنیای خودوتفکر شخصی خود را , به همانگونه که خود بدان اندیشه میکنیم با فرزند شاید در شکلی ساده ترآنهم جهت درک او درمیان میگذاریم و این دقیقا همان برداشتهای ما از وقایع پیرامون ما و نحوی عکس العمل ما در مقابل وقایع استکه به فرزند خود منتقل میکنیم .... ویعنی « دیدن دنیا را نیز ازچشم خود برای او نگاه میکنیم » یعنی همان دیدو ددیدگاهی را برای او بسازیم که خود دیده ایم . خواه نگاهی خصمانه باشد یا نگاهی سرشار از محبت , یا نگاهی مایوس وافسرده ویا آنکه نگاهی از سر حق ودادخواهی وبر حق بودن در راستی ودرستی در زندگی " وهمین ها را نیز کودک خواهد آموخت:
● در پشت نقاب●
به هر جا جستجو گر دیده خود را کنم راهی
نگاه بی فروغم ...خسته ای سر درگریبان رادوباره باز می یابد
که غمگین مانده ورنجور
به هرسو دیده گانم میدود...مأیوس وسرخورده...
نگاه پُر زفریادی
بروی چهره ی من میشود خیره!!!
وناگه سر فرود آرد ...
به معنای همه تن خستگی های پُر از حرمان!!...
بدون آنگه آرامش بگیرد باز!!!
به هر کس دیده گانم چشم میدوزدبه هر سوئی...
تبسم های تقلیدی , برویم میشود جاری!!!
که گر حتی بخواهم ...بر دلم رنگی نمی بخشد!!!
(چو بی معناست)*!!!
اگربینم زنی، مردی..جوانی ...پیر سالی را
بروی چهره ها پاشیده رنگ تیره ی اندوه!!!
وحتی ...خنده ها جز رنگ تزویری..
دروغین نیست!!!
ز رنگ زرد وبی حال دوروئی ها!!!
ز ناچاری گهی شاید ...برای حفظ ظاهر...
در ورای چهر ه ای پُر بغض،،لبخندی،،.
.درخشش های اشکی در نگه جاوید!!!
ورنگ سرخ خونباریبروی گونه ای بی رنگ...
که از سوز دروناله ام میگیرد!!!
به هرجا دیده پُر وحشتم گردد
هراس ِ دیدگان ِدیگران...
بیم دل ِ پُر التهابم رافزونی میدهد از درد !!!
خدایا قصه ها ،گر قصه ی فقر است وگر اندوه!!!
چرا تنها ،،همین،، در دیده من میشود تکرار؟؟!!
کجا را بنگرم آخر؟!
کدامین سونظر دوزم؟!
کجا را بنگرم یارب؟!
که آنجا شور وشوق وخنده ای در نور...
،،صداقت،، را میان چهره ای شادان
بدون آن نقاب پُر ز تزویر...
,تظاهرهای آلوده ،ولی غمگین!
دوباره بردلم نوری بپاشد باز؟!
دلم از سوز ودرد آدمی ...سوزان وغمگین است
توان دیدنم را ازکجا یابم؟!که این بسیار غمگین است!
کجا را بنگرم یارب؟!
کجا را بنگرم یارب؟!
فقط یکجا...فقط یکجا
خدایا ...،، آه ،،
فقط یکسو توان ِدیدن ِدل هست
نگاهم بیقراری را ... فقط یکجا
ز خاطر می بردبا شوق
به میدانگاهِ اطفالیکه در بازی بدون فکر واندیشه
جدا ازهر تضاد وُرنگ وافکاری
به شادی بی غم وسرخوش
وحتی ،،بی کلامی،، غرقه در خویشند
ودر شور وشر بازی...چه خندانند!!!
نه اما میشود دیدن
چنین شوروشّری را درمیان بچه های جنگ!!!
که غمگینند وبس تنها!!!
همین میدانگه بازی
یگانه مظهر امید ودلگرمی ست
برای این دل حیران
که در اینجا ؛حقیقت؛معنی خود میکند پیدا!!!!
بغیر ازاین ؛حقیقت؛ نیزبی معناست
بی معناست!!!
که تنها شوق وشور ِکودک این ِ زندگانی
،، شادمانی،،را دهد معنا!!!
وگر اوهم به فقر وظلم وجنگی باز
در سوگ وغمی ...گریان نگردد باز!!!
کنون اما ...
نه دیگر چهره ای یکرنگ خواهی یافت!!!
نه حتی در لبی لطف کمی ،،لبخند،،!
جهان وزندگی پابند ِاندوه ِزمان ...
هرروز,بسوی قهقرا ...ره میبرد ,افسوس!!!
وطفل زندگانی
گرچه شادان است
به فردایش نشآید گفت که فردای دگر ...
خالی ز تکرار ِ,حوادث های "انسانی ست"!
جدا آخر ز خشم این طبیعت
باز باید درهراس تلخ ،،بودن ،،‌بود
که ،،انسان،، بر سر انسان
چه خواهد آورد فردا !!!
که اکنون ظلم انسانی...
حوادثهای اخبار جهان شد,درهمه دنیا !!!
اگر سیلی نیآزارد ....وگر آتشفشانی
سخت خاموش است ولی دست بشر
همواره در هرروز وُ...در هرشب بسان زلزله ...
با قلب سوزانی زآتشها...
به جان آدمی افتاده وخود ریشه ی خود را ..
ز بُن از جا کَند با ظلم انسانی!!!
خداوندا ...تو شاهد باش
که اینک قرن کشتار است
همان قرنی که میگفتند
جهانی میرود تا بهترین قرن ِجهان باشد!!!
عجب برما...عجب برما!
که گویا هردم وُ هر روز وشب
امید می بستیم ...
که فردای دگر"نوری" دگر دارد,ولی ..اما....
هنوزم بر جنایتهای دیروزی
که بر انسان روا کردند
دگرباره، هزاران صحبت وبحث است
دوباره قصه از جنگ است!!!
دوباره یا که شاید صدهزاران باره ،
انسانی تفنگی در کف وُدر قتل عام آدمی
در راه رفتن هاست!!!
خدایا کودک دنیا بسی تنهاست!!!
که انسانی به رشد وعقل ودیدن ها
چوُنان کوری... پُر ازخشم وپر ازکینه
جهانی میکند نابود!
خداوندا...فقط چشمم بروی هر سیاهی باز میگردد
وتنها آتش ودود وُتفنگ وُبمب وبمب افکن
جواب تازه ی قرن جدید ماست!
خدایا کودک ِدنیای تو
بس بی پناه وبیگناه وُبی خبر اینجاست
خدایا کودک ِ دنیای تو تنهاست!!! ___ فرزانه شیدا____
برای مثال از آنچه به فرزند خود می آموزیم , درست مثل اینست که کودک کلاس اولی ما بیاید وبگوید:مامان بچه های کلاس سوم منو هی میزنن!وتو درجواب بگوئی - هرکه ترا زد توهم بزن
- یا بگوئی به مدیر مدرسه اورا نشان بده
-یا بگوئی مگر تو چه رفتاری میکنی که آنها ترا میزنند
ودرپی علت آن باشی که بدانی چرا امروز کودک منکتک خورده ونیازمند من شده است تا اورا در موقعیت فعلی کمک کنم " ودراین سه مرحله منو شما سه چیز مختلف را به بچه خود یاد داده ایم "
- بادنیا ومردم مثل خودشان رفتار کن!
- یاد گرفتن شکایت کردن از اوضاع حال به هرکه میخواهد باشد
- پیگیری علت ها
بنظر شما کدامین درست تر است؟جواب را به خود شما وا میگذارم
* چون جنگ آوری ؛ با کسی بر ستیز
که ازوی گریزت بوّد یا گریز!! گلستان سعدی*
درکانون خانه وخانواده نیز , چون درخواست چیزی از سوی فرزند میشود باید پدر ومادر با فکر مشترک جوابگوی کودک باشند وچنانچه اختلاف سلیقه ای درمیان است ,می بایست به طریقی منطقی وقابل درک به حل آن نشست برای مثال : اگر من بعنوان مادر بگویم :« فرزندم اینکا ر را انجام بده» وهمسرم برخلاف من بگوید:باید ( « نه من میگویم نباید اینگار را انجام دهد » دراینصورت می بایست حتی درحضور فرزند نیز یک " دلیل محکم ومنطقی") خویش را ارائه بدهد .چه درمقابل همسر چه درمقابل فرزند خود ! تا تعادل ذهن خانواده نیز برهم نخورده ودوگانگی فکری پدرومادر فرزنده را نیز سردرگم نکند وقانون خانه قانونی چندگانه بناشد که هرجا حکمی جدید صادر شود وحکمی ناهماهنگ با دیگری .
*زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر
چودربسته باشد چه داند چه کس
که جوهر فروش است یا پیله ور؟
* گلستان سعدی *
"انسان تنها زمانی میتواند با چیزی مخالفت داشته باشد که دلیلی بر آن وجود داشته باشد ودلیلی منطقی وحساب شده وزمانی که حرف قابل قبول باشد ومنطقی دیگرجای اعتراض برای فرد مقابل نیز بجا نخواهد ماند."اگر من بگویم « نه وفقط نه !همینکه گفتم!» وتوضیحی هم درباب آن نداشته باشم " تا ارائه بدهم وتنها باین اکتفا کنم که بگویم: چون من میگویم نه!یعنی نه !ودیگرهم سوال نکن! بدترین کار را درخانواده ی خود انجام داده است منطق , منطق است "چه برای یک انسان بالغ چه حتی برای یک کودک!
* به شیشه کس نخراشد زروی خارا گِل
چنانکه بانک درشت تو میخراشد دل *سعدی*
وقتی شما چیزی بگوئید که قابل درک باشد و دلیلی ارائه بدهید که منطقی ست ,دیگر کسی قادر به مخالفت با آن نخواهد بود .وزمانی که خواستار چیزی هستید فرقی نمیکند با همسر باشد یا فرزند یا حتی اجتماع همواره باید "خواهان چیزی باشید که عملی باشدچراکه آنچه بر حسب زور وخودخواهی ولجبازی وگاه غرور بیش ار شما فقط به فقط بر پایه ی " من میخواهم چون «من» میگویم و بس" اگراستوار باش دبه جائی جز« شکست شما نخواهد رسید »و هم خود را بدردسر انداخته اید هم دیگران را.لااقل اگر چنین هستیم بهتر است راهی مثبت باشد که انسان را به پیش ببرد وپیشرفتی را در پی داشته باشد وپاسخ دریافتی آن عمل نیز مثبت باشد .زمانی که « عمل در نتیجه ی خود عکس العمل متقابل را به جوابی منفی میکشاند باید دریافت که خواسته ی ما بی جهت بوده وجز خوار کردنخود در نز نزدیکان به نتیجه ای نخواهد رسید واین معقولانه نیست که بزرگ خانواده ای خواهان چیزی نامعقول ازخانواده ی خود باشد که دیگران را در مقام اندیشه وتعقل او به شک بیاندازد که آیا براستی او الگوی مناسبی هست یا خیز این برای یگ پدر ومادر می بایست یک شکست محسوب شود که افراد خانواده دیگر فکر اورا بعلت اشتباهات پی در پی تائید نکنند.که چرااینکار درست نیست انتظار اینرا ,نیزنداشته باشید که او حرف شنوی نمایدنه تنهااو, بلکه بدین شکل« هیچکس» ,در زندگی شما ,چنین نخواهد کرد که« شما فقط دوست داریدانجام شود ودلیلی برای آن ندارید. ودر عین حال این در:"یادما هواره ب باید باشد که دنیا بدل ما نمی چرخد بلکه آنگونه میچرخد که باید بچرخد واین خود ما هستیم که تلخی وناکامی را به کام خود ودیگران میدهیم و نباید انتظار داشته باشیم همه کس حتی فرزند ما بدون دلیل قاطع ومحکم ومنطقی تابع ما باشدواینگونه اگر باشیم درقدم اولیه : " جز خوار کردن خود هیچ نکرده ایم: " چنانچه در جامعه ی کوچک خانواده رفتاری داشته باشیم و کاری کنیم که در درون خانه ی ما , کسی از اهالی خانه دیگر منوشما را قبول نداشته باشد وامر ونهی ها بدلیل غیر منطقی بودن به حساب اورده نشود انگاه دیگر نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که درجامعه بزرگتر: انسانی موفق باشیم".
شاید پس: در پس کارخویشتن , بنشستن , لیکن نتوان زبان مردم بستن .* گلستان سعدی*
______
*گر یک نفست به زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه ی سودای جهان
عمر است چنان کِش , گذرانی گذرد.* خیام * .__(*کش=که آنرا )____
در زمینه ی رفتار والیدین با یکدیگر و با کودکان
نیز این مطلب صدق میکند . چرا که محیط خانه
وخانواده , صحنه ی جنگ وقدرت طلبی وخودنمائی وستیز نیست : ودرست برعکس می باید محیط امنی باشد که زمانی که به آن میرسیم در آن احساس آرامش وامنیت خاطر داشته باشیم تا بقیه ی ساعات روز را بتوانیم در ان به راحتی سرکرده استراحت کنیم وبرای فردای کارو زندگی با روحیه ای خوب وبدنی وفکری استراحت کرده به بیرون برویم واین چه برای والدین باشد چه فرزندان خانواده مهم وضروریست که این محیط را داشته باشند وحق ایشان محسوب میشود وخانه ای که پدر ومادر در آن با یکدیگرمخالفند. نمیتواند محیط مناسبی برای رشد کودک وفرزندان ما باشند .همسر و خانه و فرزندانی که از خود ویا ازوجود خود ماهستند:
___ اومدم ____
*اومدم رنجش بدم رنج کشیدم
اومدم غمش بدم غصه رودیدم
اومدم بچینمش خودم رو چیدم
( آخه در وجود اون خودم رودیدم ) ف.شیدا ●
* تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتیبر آورده می سازند .* ارد بزرگ●
● لالائی ● لالا گل پونه ، دل از غمها به زندونه
برای عاشقی کردن، تواین دنیای ویرونه
دیگه شوقی نمیمونه
دیگه شوقی نمیمونه
لالا گل سرخم ، نمونده سرخی رخ هم
نه شرم از بی وفائی ها ، نه حُجّبی بر رخ و گونه
تو دنیای تباهی ها ، دل هر آدمی خونه
دل هر آدمی خونه!
لالا گل سوسن ، توُ این دنیا، تُو این برزن
تمومه قصه ها مردن ، دلا از بسکه حیرونه...
دیگه آوای هر قلبی ، چه غمگینه چه محزونه!
لا لا شقایقها ، امید قلب عاشقها
توُ این دنیای دیوُنه ،دل عاشق چه پنهونه
سکوتش گریه ی قلبه ، همش در خود پریشونه
همش درخود پریشونه !
لالا گل یاسم ، نسیم عطر احساسم
توُ دنیای غم و ماتم ، همه دلها چه داغونه!
به شبها رهگذر درغم ، دیگه شعری نمیخونه
دیگه شعری نمیخونه!
لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده
برای خواب وآرومت ، دل مادر چه مجنونه
همه شادی ورنج تو، تماما بر دل اونه
تماما بر دل اونه!
لالا گل نازم، توئی در شعر و آوازم
به رسم زندگی روزی، توهم میری ازاین خونه
دل تو در کنار من ، فقط چندروزی مهمونه
فقط چندروزی مهمونه!
لالا گل عشقم ، نبینم در نگاهت غم
به هر قطره به هر اشکت ، دلم با غم هراسونه
دلم معنای بودن رو ، به لبخند تو میدونه
به لبخند تو میدونه!
بخواب آروم لالا.. لالا ، تو دلبندم ، گل زیبا
اگرچه زندگی سخته ، همه رنجش روی شونه
لبات وقتی که می خنده ، برام دنیا چه آسونه
برام دنیا چه آسونه!
( فرزانه شیدا - یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷ )●
در کانون خانواده , والدین می بایست انقدر سیاست داشته باشند که چنانچه در امری,با یکدیگر مخالفند .این موضوع از چشم فرزندان آنان پوشیده بماند وزمانی که قرار است درمورد چیزی هردو نظر بدهند. بهتر است با یکدیگر درنبود کودکان صحبت کرده باشند وبه نتیجه رسیده آنگاه مطلب را با فرزند وخانواده مطرح کنند وچنانچه مسئله , جریانی خصوصی است بین خود آنهاهیچ مورد ودلیلی ندارد که اینگونه بحث ها درحضور فرزندان عنوان شود و اینکارنه تنها آرامش درونی کودک وخانواده را برهم میزنند بلکه فرزندان را نیز را در یک فشار روحی قرار میدهد..
●اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن بّه که در سخن کوشی
دوچیز طَیرهِ ی عقل است: دم فروبستن
به وقت گفتن , وگفتن به وقت خاموشی
●* گلستان سعدی ●
برای فرزندان هیچ چیز بدتر ازاین نیست که والدین باهم اختلاف داشته باشند ومدام با یکدیگر بحث وجدل داشته باشند ومطمئن باشید آنگاه دردرون خود همیشه دچار ترس وناامنی از
بهم خوردن کانون خانواده را دارند همیشه باید بخاطر داشت روزی که ازدواج میکنیم با
تمامی آرزوهای خود بخانه مشترک میرویم ازاینرو خانه می بایست برای ما محل آرامش وامنیت ما باشد. جائی که به امیدبر آورده کردن آرزوهای خود بعنوانشخصی متاهل وبعنوان« زندگی مشترک » قدم در آن نهاده ودر هدف هر یک در جای خود قصد آنرا داریم که سازنده یک زندگی مشترک وحامی همسرخود باشیم و او را خوشبخت کرده وفرزندان آینده خود را نیز دراین مکان یعنی خانه به رشد وبالندگی برساینم وخواه فرزندی میان باشد یا نه , حرمت همسر چه زن چه مرد میبایست جایگاه خاص وهمیشگی خود را داشته باشد چراکه در گذر زندگی نیز روزی خواهد رسید که ما خود والدین خواهیم شد ووالدین خود ما نیز تا همیشه ونمیتوانند همرا ه وهمپای ما باشندونمیتوانیم تا ابد والدین را درکنار داشته باشیم یا خود تا همیشه حامی فرزندان خود باشیم چراکه عمر انسانی کفاف آنرا نمی دهد نمیدهد که با آسودگی خاطر فکر کنیم که همیشه آنان که نیازمندشان بودیم درکنارما خواهند بود یا خود هستیم تا نیاز فرزندان خود راتا اخرین نفس برای همه ی عمر آنان بر آورده کنیم. وحال اگر این خانه خانه جدال وگفتگو باشد ما نه به همسر خود خوشبختی داده ایم ونه به آینده خود وفرزندان خود و در محیط خانواده ای با داشتن فرزند چنانچه بین پدر ومادر یکی بردیگری فائق آمده وقدرت وارج واعتبار آن دیگری را درجلوی فرزند بشکند " بنوعی بازنده ای بیش نیستیم که هم اعتبار خود را ازدست داده ایم هم همسر وهم فرزند خود را" ازاینرو نام زندگی مشترک می بایست همانگونه که اشتراک را درنا م خود دارد,و درعمل نیز « حرکتی مشترک» برای ادامه حیاتی درستدر خانه وخانواده باشدبخصوص در جایگاه بزرگی چون جایگاه والدین , همانگونه که سعدی نیز درگلستان خود میگوید :
:دودانا را نباشد کین وپیکار
نه دانائی ستیزد با سبکسار( با نادان)
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
وگر بر هرو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زت خوئی داد دشنام
تحمل کرد وگفت:ای خوب فرجام
بَّتر زآنم که خواهی گفت آنی
که دانم عیب من چون من ندانی!* سعدی____
بدین گونه که گفته شد ما با اینگونه اعمال ورفتار وسخن خودنه تنها تربیت درستی را به فرزند خود منتقل نکرده است بلکه اعتماد وامنیت واحترام فرد دوم خواه مادر باشد خواه پد ر , را نیز ازبین برده است و باز بقول سعدی:
امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ؛ شر مرسان!!* سعدی____
واگر زمانی بدلایلی چون سفر ویا هر دلیلی شخص اول درخانه حضور نداشته باشد , فرزندان هرگز باو که اینگونه از طرف همسر خوار وخفیف شده اهمیتی نخواهند داد واز موقعیت سواستفاده نیز کرده وهرچه بخواهند انجام میدهند وباید توجه داشت که همین امنیت جانی وروحی فرزندان ما را نیز به مخاطره خواهد انداخت.چراکه هریک ازوالدین موظفند در بود ونبود دیگری حمایت وامنیت کودکان خود را تضمین کنند. اما چگونه انتظار دارید همسر خود را درنزد فرزندان به هیچ بگیریدوبعد درنبود خود توقع داشته باشید که او بدرستی از پس فرزندان شما وتربیت آنها بر بیاید ؟! واتفاقی هم نیافتد وهمه چیز همانگونه که آنرا ترک کردید ورفتید درزمان بازگشت بر جای خود باشد ومطمئن باشید اتفاقات بسیاری درنبودشما خواهد افتادواین درواقع دست پخت خود شما در نوع تربیت شماست:
* فرزند نانجیب ، آتش عمر پدر است . ارد بزرگ
چرا که شما خود زمینه ی آنرا در بودن خود درخانه فراهم کرده اید که کودک شما محلی برای جولان خواسته های خود در نبود شما داشته باشدوهرآنچه را درحضور شما جرات انجام آنرا نداشت ,درنبود شما انجام دهد چراکه آزادی عمل را در زمان بودن خود , ازاو سلب کرده اید ونیاز ارامش را نیز از او گرفته اید" واکنون او هم این را میداند که از شخص دوم(مادر خرد شده یا پدر به هیچ گرفته شده) کاری برنمیآید وانقدر باو اهمیت داده نمیشود که چه شکایتی را فردا به شما عنوان کند چه نه راه به جائی ببرد ودرعین حال خود نیز ازاو حساب نمی برد .درواقع در این مرحله , شما هردو را از کف داده ایدهم همسر وهم فرزند خویش را وبی انکه هدف شما این بوده باشدهردو رابسوی انچه نباید می بودند یامیشدند سوق داده اید:
___ مرغ ودرخت ____
روزی آن مرغ پای بسته ی دهر
پروبالی برای رفتن یافت
پرکشید و به شادی وامید
" قفسی" از برای "بودن" ساخت
این سرائی که لانه ی او شد
به خیالش که آشیانه ی اوست
بی خبر زآنکه شد اسیر قفس
در سرائی که همچو خانه ی اوست
...
نیست فرقی میان مرغ ودرخت
" سرنوشتی " اگر "اسارت " بود
" نه درختی توان رفتن داشت"
"نه که مرغی در قفس بگشود"!!
___بهمن ماه 1365 /فرزانه شیدا_____
کودک نیز در ذهن کودکانه ی خود انسانی را می پروراند, اوچون شما درک میکند , میفهمد , درذهن خویش با افکار کودکانه ی خود تحلیل وبررسی میکند, شناخت او ازجهان واطرافیانی چون خود شما , شناختی است که خود شما ازخود به او میدهید.وصرفنظر از تجارب شخصی بمانند مثلا :یادگرفتن حرف زدنراه رفتن وزمین خوردن وبتدریج معنای داغ , سرد سوختن , لرزیدنکه بسیاری اکتسابی ست آنچه از شما کسب کرده ومیآموزد دقیقاهمان منابعی ست که شما در اختیار او قرارداده ومیدهید.پدر بداخلاق مادر خسته زندگی تلخ یاپدرومادری مهربان درموقع مناسب سخت گیر در جای خود بخشنده وفروتن " اینها تماما یاد داده های خود شماست وبس !"میداند کسی که ازخود, توان دفاع ندارد از دیگری هم قادر نیست دفاع کند خواه فرزندش باشدخواه همسایه واین بدترین سیاستی ست که شما میتوانید درخانه وخانواده بر همسر خود وفرزندان خود روا دارید مسلم است که با چنین اعمالی شما همیشه در زندگی یک بازنده خواهید بود وفرزندان وخانواده خود را نیز بسوی ناکامی وافسردگی دائمی در زندگی پیش برده و فنای خود زندگی مشترک وآینده فرزندان خود را تضمین میکنید.اگرچه بقول شاعر بزرگ ایران" پروین اعتصامی" :« گل بی عیب خداست! »وهریک ازما بی شک اشتباهاتی در زندگی داریم واشتباهاتی را نیزمرتکب میشویم اما هرگز برای جلوگیری یا باز پس گرفتن اشتباه خودچه درحرف باشد چه درعمل دیر نیست وهمیشه انسان می بایست دری را برای خود جهت عذرخواهی ویا بدست آوردن دلی یا جبران خطائی که انجام داده است.باز بگذارد واین تنها متعلق به کانون خانواده نیست که دراجتماع نیز چنانچه چنین عمل کنیم هم از خطاهای خود برای ماعبرتی حاصل میشودهم همواره محبوب همگان خواهیم بود.چرا که نگاهداشتن حرمت وحق دیگران صرفنظر وظیفه ی دینی ما دردرجه ی اولوشیفه ی انسانی ماست حال درنظر بگیرید که درکانون صمیمی تر خانواده این گشاده روئی و نرمی دل وزبان با مهر ومحبت چقدر می بایست وسعت بیشتری داشته باشد. من خود ناظر وشاهد این بوده ام که پدری با وجود پی بردن به اشتباه خود می گفت : من از فرزند خود معذرت بخواهم من مثلا پدر هستم! غروری بنام پدر بودن بر جای خود ,چونکه حرمت پدر ومادر همیشه واجب است. اما اشتباه وخطا از بزرگترین انسانها نیز سر میزند واگر باز بسوی همان بزرگان نیز بنگریم فروتنی وتواضع آنان را درمقابل حتی کوچکتر ازخود خواهیم دید وبدین جهت است که در مثل میگویند : گذشت از بزرگان است .چراکه درخت هرچه پربارتر باشد افتاده تراست بدین معنا که فروتنی او بیشتر وگذشت وتواضع او نیز به همین اندازه دردل ووجود او سنگین تر جای میگیرد وعلت آن است که شاید باعمری تجارب و داشتن موقعیتها وموفقیت های بسیار ,تازه به این نتیجه رسیده که از همه چیز هیچ نمیداند وبسیارند چیزهائی که می باسیت بیاموزند وشاید عمر نیز یاری نکند.
* این دیدگاه اشتباهاست که بپنداریم مرد توانا ،فرزندی همچون خود خواهد داشت . ارد بزر *
وتصور نکنید که هرگز با آنچه دقیقا خود هستید درفرزند خود روبرو شوید چراکه همواره در ذات اواگرچه بسیاری ازخوی ما یافت خواهد شد. اما همانطور که بارها در باب انسان سخن گفتیم نهاد او وشخصیت او درطی عمر با آنچه میبیند واحساس میکند وفکر میکند در رشدی اکتسابی ست. ودرعین حال فردیت هر فردی متعلق به ذات فردی اوست خداوند همانگونه که خود یکتاست بندگان خویش
را نیز بگونه ای آفریده است که هیچ یک بادیگری همانند نیستتند حتی دردوقلوها
که شکل ظاهر یکیست. علاقمندی واستعداد وطرز فکرها متفاوت است یکی عاشق کتاب خواندن میشود وآن دیگری تحصیل در موسیقی را بیشتر دوست دارد و....وهمچنین درمیان فرزندان نیز تفاوتها گاه بسیار شگرف وتعجب آور است
* از دست وزبان که برآید
کز عهده ی شکرش بدر آید* گلستان سعدی*
فرگرد کودک را درهمینجا به پایان میبریم
باامید آنکهزندگانی بر همگان به شادی وخوشبختی باشد وهمواره در زندگی "آن" کنیم که وظیفه ی ما وبه نفع ما وعزیزان وجامعه ی ماست موفق باشید
پایان فرگرد کودک به قلم فرزانه شیدا

*اسطوره*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *اسطوره*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد اسطوره ●
کنون در فرگر د اسطوره از خود می پرسیم :" اسطوره کیست؟" آیا با در نظر گرفتن فرگرده های مردان وزنان کهن وهمچنین آگاهی ار اینکه برآزندگان چه کسانی هستند, باخود به اندیشه فرونخواهیم رفت که چه کسی اسطوره است و لزوما چه کسی نیز میبایست "اسطوره " باشد؟! همانگونه که میدانید اسطوره های" افراد الگو" در جامعه ,اشخاص مشخصه ای هستند که جامعه افکار وعقاید آنان را می پذیرد.واز آنجا که دیدگاههای آدمیان متفاوت است,لذا هر کسی اسطوره والگوی خود را دنبال میکند ,ودرعین حال اینکه چنین کسی چگونه افکاری را دنبال میکند ,بستگی به آن دارد که هدف ما از دنباله روی از یک اسطوره چه باشد .بطور مثال آنکه در زمینه های دینی ومذهبیبدنبال الگوی مناسب استالگوی دینی خود را برمی گزیند وبه همین شکل انتخاب ما با درنظر گرفتن ایده ها,اسطوره ها والگو ها صورت میگیرد...چرا که آدمی همواره " در پی خویش میگردد درون " خود واقعی خود را " تا دریابد چه را از زندگی طلب می کندوخواهان چیست وکدامین اندیشه وعملی رادر زندگی میپسندد , می پدیزد، دوست دارد ویا قبول میکند , تا بواسطه ی ان توشه ای, برای راه رفتن خویش بردار د وتوان ادامه راه را داشته باشد .
● __در پی خویش ___
کوهساری غمیگین
در غرویب غمناک
منم اينجا تنها
ملتهب از فرياد!
آمدم تا که در اين خلوت سرد
بر سکوت دل خود چيره شوم
آمدم تا که به فرياد بلند
بانک تکرار ( مرا) داد زنم !
من در اين پيچ و خم سنگي کوه
رو به هرسوي غريب
ناشکيبا از درد
در پي خويش فراوان گشتم
و به نوميدي و ياس
چشمه را آينه خود کردم

ليک آخر ز چه رو
در پي اينهمه فرياد وفغان
گشتني دور خود اندر دل کوه
گر يه اي ملتهب از جوشش درد
همچنان غمگينم
همچنان آشفته
و ز بودن خالي
اثري از من من نيست چرا
در پي چيست که ميگردم من
کوله بارم خاليست
از اميدي که مرا راه برد !
و من اما مغموم بي هدف سرگردان
همچنان در راهم...و به شب نزديکم.

ليک اين خاکي کوه
اينهمه سردي و دل سنگي او
رنگ خاکستري چهره یاو
سبزي بودن را
از دل پر طپشم مي دزدد
و سکوتش گوئي بر فغان دل من ميخندد
از من من اثري نيست ولي
در من اما طپشی بيهوده ست
در تلاشي مغموم
(رفتن و جستن خويش )!

لیک آخر ز چه رو
همچنان در راهم
با کدامين شوقي
راه شب مي پويم
کوله بارم خاليست
از اميدي که مرا راه برد!
____ 1374 /فرزانه شیدا____
برای کسی که بدنبال الگوی خاص خود میگردد ازجمله "اسطوره های دینی ",مسلما بزرگان جامعه ی مذهبی راچون رهبر در دین مسلمانانوچون " پاپ در دین مسیحیان" , اسطوره خود قرار میدهد.
زمانی که به جنبه های سیاسی آن فکر میکند ."رئیس جمهوری وقت" وهمچنین روسای جمهوری و" پادشاهان گذشته تاریخ" خود را ,بررسی کرده کسی را بعنوان الگو انتخاب میکند.
زمانی که بدنبال اندیشه های بزرگ است نیز باز با دیدگاه درونی خوددرپی بهترین افراد سر شناس کشور وجهان , بدنبال " اسطوره یااسطوره های " مناسب میگردد.
« اما چرا انسان نیازمند اسطوره است؟»
مسلم است که همانگونه که ما در زندگی اول والدین سپس معلم ودبیر واستاد را بعنوان راهنمای خود میشناسیم ,در " « بعُد بزرگتر زندگی و زندگی کردن , نیز نیازمند کسی هستیم تا به کمک او وافکار او" شخصیت درونی خود "» را بنا سازیم « واز آنجا که انسان خواهان این است که در زندگی خود انسانی موفق »باشد .در نتیجه " انتخاب یک اسطوره ی مناسب بعنوان الگوئی که انسان ازاو تبعیت کند" درواقع "امری ست بسیار جدی ومهم ".حال درنظر بگیرید که برای مثال وقتی کسی بدنبال سخنان بزرگ میرود ,هدف او چه میتواند باشد مسلما تنها از سر تفریح وتفتنن نیستوهدفی که شخص را بدنبال انسانها ی بزرگ واسطوره هامی کشاند چیزی جز این نخواهد بود که فرد : " بدنبال جوابهائی برای خود در زندگیست " و هرکسی بدنبال اینگونه اندیشه ها نیست , وشاید درتمام طول زندگی خود , تنها به آنچه در ضرب المثلها وتجربه های دیگران از زبان ,دیگران نیز میشنوند اکتفا کرده به همین حدود نیز در زندگی خود,راضی باشد.
*سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر
دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند . ارد بزرگ*
اما هستند کسانی که بیش ازاین خواهان آن باشند که اگر درطول زندگی خود ازاین ,گذرگاه یکباره زندگی ودر طی مسافت آن که « عمر» نامید میشود ,این راه را بگونه ای طی کنند که, درست آنراپیموده باشند,ودر طول بودن خویش خواهان یادگیری بیشترو ترقی وپیشرفت خود باشند,تا به خوبی وبدرستی راه رفتن زندگی را پیمودهوکمتر بدردسر ومشکل گرفتار شوند ودقیقا در اینجاست که الگوها واسطوره ها ارزش خویش را نشان میدهند.در طی زندگی روزانه نیز،وقتی که منو شما بخصوص در ایران که بسیار متداول تر است*)در چهار خط صحبت خود سه تا (مثل ومتل وکنایه های*)اندشمندانه آنان رابه یاری میگیریم تا سخن خودرا تفهیم کرده ویا به مدد گفتن جوک وروایت وحکایتی قصد گفتن مطلب خاصی را داریمتا پیامی را غیر مستقیم وبا مدد از دیگران وتجربه هابه شخص مقابل خود برساینم ,ووقتی که ما در یک روز نیز بین کتب واشعاروحتی در رسانه هائی چونرادیو تلوزیون روزنامه ومجلاتبه خواندن ودیدن وشنیدنپرداخته و در جستجوی مطالب مختلفی هستیم کهبواسطه علاقمندی خود چیزی از آن یاد گرفته یا بدانیم,در اصل هدف ما چیزی جز این نیست که ازاینکار, گذشته از جنبه تفنن آن , نتیجه ای بگیریم و مسلم است که حتی اگر بدیدن «کارتونی »هم مشغول شویم باز چیزی بطور ناخود آگاه یاد گرفته ایم وهمان پیامی ,که قصد یاد دادن آنرا به کودک داشته اند مجدد ,برای ما یادآوری میشود .ودرعین حال تاثیر اینگونه رسانه ها خواه کتاب باشد خواه رادیو تلوزیون ویا روزنامه در " وجود ناخود آگاه"ما چیزی از یادگیری انجام شده است .کمااینکه اینروزهامیتوان درخواب با شنیدن»« سی دی» های متعدد زبان« انواع زبان های دنیاراآموخت ویا باموزیکی آرام ,فشارهای عصبی واسترس زای روزانه وزندگیرا درساعات خواب کم نمود یابر « قدرت اعتماد بنفس»خویش افزود ه یا بر درد واندوه خود فائق آمد. درنتیجه تاثیر اینگونه رسانه ها در نهاد ما، حتی بدون آگاهی ,منو شما در مغز ودرضمیر ناخودا گاه ما ضبط وثبت شدهوماندگار میشود . کمااینکه وقتی برای مثال کسی , از خبر روز, برایمان سخن میگوید ,بلافاصله در ذهن ما تداعی روزنامه یا تلوزیون یا متنی را که خوانده ایم میشود وبخاطر می آوریم که:منهم امروز این آن را شنیده یا خوانده ویا دیده ام, درنتیجه ما حتی بدون خواست خود هم در روزانه ی زندگی درحال یادگرفتنیم خواه مثبت باشد خواه منفی تاثیر آنچه روزانه برما تاثیر میگذارد ویا نگاه میبیند وگوش میشنود تاثیری دائمی خواهد بود بر تمامی زندگی ما ودرنهاد وذهن واندیشه ما وهرچقدر هم بگوئیم که:« من تحت تاثیر عوامل خارجی نیستم »کافیست که دوسه روز خود را امتحان کنی وبطور مداوم مثلا فقط به فقط اخبار گوش کنید وبعد از نهایت "سه روز" شما خود یک انبار اخبار هستید که,هرچقدرهم با بی توجهی به آن نگاه کرده باشید کافیست که کسی اشاره ای به گوشه ای از آن کرده آنگاه شما بلافاصله" تصویری از مغز "ارسال شده , دریافت گردیده وشما در" تصور وفکر"خود آنرا مجددا ,خواهید گرفت« تصویری» ازآن صفحه ی کتاب یا روزنامه تصویری از لحظه ای که این وآن خبر را در رادیویا تلوزیون ,گوش داده یا تماشا میگردید .
ما روزانه تحت تاثیر یکایک عواملی هستیم که چه مهم باشد چه بی اهمیتذهن آنرا ثبت ودرحافظه ی پسین یا « ضمیر ناخودآگاه ما , آنرا انبار میکند واثر آن در روز وروزهای بعد برما روشن میشود
واثرات آنچه دیده وشنیده ایم ,یا بر احساس اثری داشته است نیز در باور ما ویا اندیشه ی ما جای میگیرد_____
● به خود سوزن بزن! آنگه خود داور باش●
میان سینه فریاد یست
درون سینـه ام یک خــشم
و دردی مانده در بغــض گلویم با نگاهی تر
و چشمم ، خیره برآن آینه لبریز اندوه است
و بس رنجیده خاطر ،خیره مانده ،در نگاه من!
و فریاد است...
و اندوه است و
یک دل بس شـکسته غرقه در گفتار!
میان آینه با دیدگان تر نگاهش خیره مانده ،
در نگاه من گناهش بی گناهی هاست!
و از آن دل که جز عشقی ،
درونش نیست فقط مانده نگاهی تر میان آینه،
در خیرگی، بردیدگان من
چه گویم دیدگانم را
که میخواهد،جواب قلب من باشد؟!
که میخواهد نگرید، بیش ازاین با درد
...
ومن در باور خود،هرچه میگردم
گناهی را نمی بینم که محکومش شوم ،
اینگونه با تلخی بد بینی
که( من جز من ) نبودم
در تمام زندگی با خود...
و یا بادیگری ،هر کس ،
که بااو ،هم سخن گشتم
...و حتی باور من نیز ...
به بهت حیرتی بر من نظر دوزد!
و می پرسد مداوم،
پشت هم ،بی هر درنگی،
از منو از دل میان اینهمه
باید نباید ها گناهم چیست؟!
بجز یک همدلی ، یک دوستیی
ک مهربان دل، بودنی ،
در زندگانی من چه بودم؟!
باور من چیست؟!
مگر قلبی شکستم یا کسی رنجاندم، از ظلمی
مگر جز مهربانی راه دیگر، بوده در راهم؟!
مگر جز بر امیدی،
حرف دیگر بر زبانم بوده با،
هر یک دل نومید
مگر بر گریه و تنهائی قلبی
بجز یک مهربان بودم؟!
مگر هر دل نباید همدل و همراه و یاور واربپا خیزد،
برای یک دل دیگر به همراهی ، به دلداری ؟!
گناهم چیست؟!
دلی بودم بیک باور که دنیا،
مظهرِ عشق و محبت ، مهربانی هاست
...
خداوندا همه اینها،
همه اینها ،
چه شد در سینه ها،
آن باور زیبای ما، یک باور از رویاست ؟ !!
بگو این داوری ها چیست؟!
کجا ی زندگی گم شد،
همهایمان و باورها ؟!
کجای راه من، بوده خطا، در بازی اینها؟!
اگر شعری نوشتم شعر قلبم بود
اگر حرفی زدم آئین مهری در کلامم بود
اگر پندی دهم جز از رهِ یک مهربانی نیست
چه میگویند؟!! ،چه میخواهند؟؟!!
من اما ؛ من ؛ فقط بودم؛!
...
نه نیرنگی شناسم ،
در وجود خود نه ننگی را پذیرم بر دلم کین دل،
نشانش ،جز محبت نیست
و رنگ سرخ دل ،رنگی بجز رنگ صداقت نیست!
همه این داوریها،
از سیاهی های قلب ِمردمی،فانی ست
که قلبش آشنا با گفته های پاک یزدان نیست!!
من اما ؛ من؛ فقط بودم
و ؛من بودن؛ گناهی نیست !!
چو میدانم دلم از هر گناهی عاری و خالی ست.
((چنین بودن گناهی نیست ))!
...
و تو ای آنکه، بی رحمانه تازیدی
به قلب سرخ یک عاشق
که قلبش ماءمن ، عشق و عطوفت بود
تو خود را سوزنی زن
،تا که دریابی گناهت چیست!
که ناحق تاختن بر دیگری لطف و محبت نیست
و راه آن خداوندی که میگوئی
چنین ره نیست !!چنین ره نیست !!!
____ فرزانه شيدا ( ۱۳۸۴ ) ____
درواقع از اسطوره ها یاد کرده ایمواینکه نام *جوک را آوردمبرای مثال جوکهای ملانصرالدین که بسیار درجامعه ایرانی ,شایع است اگر دقت کنید ملا بیش از آنکه جوک باشد اندیشمندیست
که ما بواسطه سخن وروایتهائی ازاو بسیار برآموخته های افزوده ایمچرا که در هر جوک ومتل وحکایت و روایتی ازاومطالبی نهفته است که هدف از آن رساندن پیامی و تجربه ای به منو شماست ,مااگر بخواهیم روزانه تنها به گفته های مردم کوچه وخیابان ,اتکا کنیم همیشه مانن فرفره ای که اورا بحرکت در آورده باشند .بدون هیچ فایده واثری جز سرگیجه گرفتن، سرگردان بودنوگردشی بدور خود بجائی نخواهیم رسید وحال که یادی از ملانصرالدین شد وسخن بدینجا رسیذ
لازم میدانم برای گفته خود از روایتی از همان ,ملانصرالدین برای شما بازگو کنم که در این روایتنیز پیام همانی ست که من اکنون برای شما از آن سخن گفتم
● حکایت : در راه بازار_______:
روزی ملانصرالدین برای فروش اجناس خود راهی شهر گردید وپسر خودرا نیز با خود همراه کرده
بار بردوش خر خویش نهاده و راهی شدند ,در راه رفتن زمانی که ملاطناب خر را بدست کودک داده بود. مردم نیز دراه گذر بودند دراوائل راه مردی به آهستگی به دیگری گفت:ملا عجب آدمیست !با خر میرود اما کودک خود را بر آن سوار نمیکند ملا کودک را باشنیدن این حرف بر پشت خر نشانیده ,راهی شد چندقدمی انطرفتر زنی به همسرش گفت:ملا عجب آدم بی انصافیست,بر پشت خر اینهمه بار گذاشته است تاره فرزند خود را ,هم بر کول این بدبخت زبان بسته نهاده است .ملا کودک را از پشت خر به زمین گذاشت ,هنوز کمی نرفته بود که شنید, پیرمرد اینهمه راه تا شهر را میخواهد پیاده برود آنهم بااینکه خری,را باخود میکشد وخندید,ملا خود سوار بر خر شد هنوز گامی نرفته شخصی گفت :ای بابا آدم انقدر خودخواه خودش سوار بر خر شده کودکش باید پای پیاده راه بیاید... وملا درمانده بود که این میان کدامین کار را باید انجام دهد که در نگاه مردمانسانی ،احمق ،دیوانه ،پیرمردی بی انصاف و خودخواه به نظر نیاید .______
وقتی من وشما نیز بدون داشتن یک منبع درست اندیشه تنها به مردم وزبان وافکار آنان اکتفا کنیم باتوجه به اینکه هرکسی ایده وطرزفکرودیدگاهی خاص را در زندگی خود دنبال میکندهرگز قادر نخواهیم بود ,دیدگاهی مستقل برای خود داشته باشیم. نیاز به اسطوره نیز تنها برای این نیست که فقط به فقط هرآنچه اووآنان میگوید انجام دهیم وبدون هیچ اندیشه ای فقط تابع باشیم , بلکه منو شما شخصیت مجزای خویش وتفکر شخصی خود را دارا هستیم وآنچه باعث میگردد که دنباله رو یک اسطوره باشیم , تفاهم فکری ما بااو یا آنان است برای مثال اگر من ابوعلی سینا را وحرفها وروایتهای اورا الگو ی خود قرار دهم .وبطور دربست تنها نگاهم باو باشد وبدیگران وسخنان دیگر بزرگان ایران و دنیا وجهان توجهی نداشته باشم بسیار امکان دارد که از مسائل مختلف بسیاری نیز غافل بمانمفرض بگیرید " کانت" یا * "آبراهام لینکن" یا " دانته "یا " امیل زولاو" ویکتور هوگو وهزاران نفری از مشاهیر دنیا .....هریک ازاینان در زندگی خود تجارب بزرگی داشته اندوازانسانهای بزرگی هستند که نمونه شاهکارها ویا سخنان ویا اعمال آنان تا همیشگی تاریخ , برجای خواهد ماند .حال من تنها " ابوعلی سینا " را درنظر بگیرم وازاین غافل بمانم که دیگر " سرآمدان وبزرگان واندیشمندان جهان " چه میگویند.مسلم است که هریک در جنبه فعالیت خود چیزی برای گفتن داشته اند ,چیزی برای یادگیری وبهتر زندگی کردن و اینکه چرا اسطوره شده اند خود در عمل پیداست .زیرا که در طی زندگی خود ثابت کرده اند که تجارب آنان هدفمند بوده ونتیجه ای مثبت راگرفته اند زینرو اگر من قصد داشته باشم در طی زندگی خود انسانی باشم که لااقل کمتر اشتباه میکند,وبحد خود قادر به فهم وادراک جهان پیرامون خود باشم نیازمند آنم که نه تنها به همه اندیسمندان ایران وجهانتوجه داشته باشم بلکه آنچه را میآموزم در طی راه در اختیار کسانی که نیازمند آن نیز هستند بگذارممانند فرزندانم یا عزیزانم :این بسیار درطول زندگی ما اتفاق خواهد افتاد که نیازمند یاری از دیگران باشیم یا کسی ازما یاری بخواهد وبهترین راه برای آنکه قادر باشیم جوابگوی خود ودیگران باشیمداشتن اسطوره هائی ست که بهترین شکل افکار را بما ارائه میدهند . افکاری که در تبعیت از آن نه تنها به اسارت دنیا وزندگی , نخواهیم بود بلکه حتی رستگاری ورهائی ما ,ازافکار غلط بی مایه ایست که درکوچه وبازار فراوان یافت میشود وبه پشیزی,خریداری نمیشود ودردی نیز از دردهای انسانی را مداوا نمیکند ,فرگرد اسطوره را درهمینجا به پایان میبرمباامید بر آنکه اسطوره های زندگی راآنگونه دنبال کنیم که باعث خوشبختی وسعادت وکامیابی ,ما در زندگی باشد.
* اسطوره ها زاینده اند ! آنان برای فرزندان سرزمین خویش همواره امید
به ارمغان می آورند . *
پایان فرگرد اسطوره به قلم فرزانه شیدا

*برآزندگان *

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *برآزندگان *

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد برآزندگان ●
(( زندگی چیست نمی دانم من
من فقط میدانم زندگی سهم من از بودنم است )
(* شاعر: مهدی مقدسی*)
این گروه شامل : بزرگان : اندیشمندان ، کاشفان ومخترعین،
* کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای برآزندگان را بر تن خویش به یادگارنداشته باشد ؟ . ارد بزرگ *
وممکن است دراین میان بطور مثال: درهرنگاه بر زمینِ کنار رودخانه به سنگهای متفاوتی که برای مثال در آن ،ذرات شیشه برق میزند یا رنگهایش در هر گوشه متفاوت است نیز دقت کرده و
حتی به جمع آوری وبازی با آن بپردازد ، یا به امواج دریا ،خیره شده اما در ذهن خود به "شدت بادی که در حال وزش است " تفکر کرده و باخودبیاندیشد که :چقدر میزان شدت باد می بایست قوی باشد تا این امواج با سرعت بیشتری ، به ساحل برسد ؟
* برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟ و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . * ارد بزرگ
که برای خودوافکار خود جوابی پیدا کرده علل ودلایل همه ی آنچه مورد علاقه آنهاست را جستجوکرده وتا حدامکان در مدت حیاط خود، به دنبال این هستند که هرچیز را تغییر داده واز آن چه خود وچه دیگران به بهترین شکل ممکن استفاده کنند :
___ از: خیام ___
هرگز دل من زعلم محروم نشد
کم ماند زاسرار که معلوم نشد
هفتاد ودوسال فکر کردم شب وروز
(""_معلومم نشد " که هیچ معلوم نشد!!*)
____ از: خیام ___
چنانچه حرفه ی اولیه آنان" رشته وعلومی خاص و مشخص شده " باشد ، تفکر آنا ن بمانند اندیشمندی چون " شوپنهاور "که خود یکی ازاین افراد است اینگونه است که " خود او" میگوید: اگر ما چیزی را می خواهیم, برای آن نیست که دلیلی بر آن پیدا کرده ایم آنان را از آنچه بدان مشغولند ،وا داشته یا آنرا کمتر کرده و ازبین ببرد.)
___ " اسارت " ____
" اسارت " قصه ی زندان شدن نیست
گهی ، در اوج ِ آزادی اسیری
نه دیواری ، ز سنگ است و نه شیشه
ولی در" اندرون" ، پابند و گیری
" رهائی" ، هـمچو برگی در خزانی
ولی " سرگشته" د ر راه ُو مـسیری
ترا بادی برد ر سـو که خـواهد
نمی بینی ، کسـی دستش بگـیری
"اسارت قصه ی زندان شدن نیست"
اسـیری گر غـم ِ دنیا، پذیری
دل و روحـت ، رهـا باید ز غــم کرد
نمی خـو اهی ا گر،ازغـم، بمیری
دلِ ِ آزاده ، آزاد ِجـهان اسـت
تو خود، از رنج این " غـمخانه" ، سیری
بـکوش امروز وُ بـگذراز گذشـته
که " شـادان دل" شـوی در روز پیری
و گرنه ، با غم وُرنج ِ گذشـته
به هر ،راهی روی ، سـودی نگیری
فرزانه شیدا - f sheida ____
اینان هرگزدر زندگی قادر نیستند در گوشه ای نشسته وناظر گذرزندگی خود یا زندگی دیگران باشندوحتی درحالت نشسته وآرام نیزدردرون با " افکار پرهیجان یا سازنده یا جستجوگر خویش"مشغولند .
__ میخواهم آرام بگیرم ____
دراعماق کهکشان ...دراعماق دریا
در اعماق زمین نگریسته ام
امشب مرا "عمق دل" آشفته کرده است!
می بینم که در عمیق ترین لایه های قلبم
در سرخ ترین طپشهای دل
در شریان رود درون رگهایم
جنبش دیگری ست..با بیقراری وبی صبری!
بخود میگویم:آرام قلب من!
" دویدن" هرگز،
چه در عمق دل چه برروی زمین
جز طپیدنهای بیهوده نبوده است!
میخواهم پس اراین آرام وقدم زنان
راهی شوم!
از دویدنهای بیهوده وعاصی به جان آمده ام
ضربانهای تند قلبم مرا کلافه میکند
مرا کلافه کرده است!
کافی ست مرا...کافی
میخواهم آرامی بگیرم!
میخواهم " عصر دویدن"
را برای "دوندگان " دنیا ، وا گذارم
نمیخواهم " دونده ای " باشم
باشماره ای برسینه...در آرزوی " خط پایان "!
...وبردن " جام " که بی هیچ نگاه
به پیرامون خویش
تنها میدوید ...میدوید...میدوید!
و" حرمت جاده " را نیز نگاه نمیداشت!
من پایان نمی خواهم!
من در خط شروع ایستاده ام
هرکس میخواهد بدود...بگذار بدود!
من تنها زمانی خواهم رفت...که بدانم ....
بیهوده نیست!
"بُردن با تعجیل" لطفی ندارد مرا!
میخواهم ارام ، ازخط کشی ها عبور کنم
میخواهم در پارکینگ های زندگی
هرجا " جائی بود" پارک کنم!
میخوام"عبور" معنائی داشته باشد
"سفر" لطفی..،.."گذر" ارزشی!
میخواهم "بدون جام طلائی " برنده بودن
درعبوری آرام....پس از پارک اندیشه هایم
قدمی داشته باشم ...درطبیعت خداوند ... در راه ها !
دیگر ازچکش "طپش"برروی قلبم
به جان آمده ام!
میخواهم طپش قلبم
نوازشی بر روحم باشد
از شدت ارامش!
میخواهم ارام بگیرم...میخواهم
"بی تعجیل" زنده باشم
بدون دلهره زندگی کنم
ارام درگذر باشم...ارام در گذر!
میخواهم...آنگاه که مرا می بینی
تو نیز آرام بگیری!
ایدل...زین پس زندگی را
" آرام " زندگی کن ...دویدن کافی ست!
آرام بگیر ایدل آرام! 23تیرماه
___ 1382/2008 / فرزانه شیدا___
ازاینروست که برای برازندگان همیشه" خلوت وتنهائی ولحظات باخود بودن(" بهترین وامن ترین مکان برای" افکار و اجرای خلاقیت های ") آنان است
____ میگویند _______
میگویند...آری... بدون تردید میگویند
دو با دو میشود چهار!
دل ِمن" حساب وکتاب " نمیخواهد
" آمار" برایش مگیر
" سرشماری" نمیخواهم!
" محاسبه ی انسانها " ، درهرکجای دنیا که باشند
همیشه ، کسل کننده بوده است
نه فقط برای من ...برای مردم نیز!
بگذارید بجای " سرشمردن ها"
دلها را بشماریم
تعداد جمعیت کشور " ایکس /X "
میشود: یک ملیون " دل"
عاشقان را باید
به تولید دلهای کوچک، تشویق کنیم
تا تعداد عاشقان، با کمبود نسل مواجه نشود!
زیرا که نسل عاشقان ،رو به انقراض است!
....
آری...دنیا چنین زیباست
اگر شمارش دلها و عاشقان را شماره کنیم
دنیا آخر.... نیازمند عاشقان است
آری...دنیا اینچنین زیباست!
___ ۲۴تیرماه ۱۳۸۲ فرزانه شیدا ____
و همچنین " قوه ای محرکه ای" که دروجود ایشان، آنان را وادار میکند,که هرگز قادر نباشند , لحظاتی را در بیهود گی سرکرده وبه اتلاف وقت بپردازند وحتی سرگرمیهای آنان نیز بگونه ای هدفمند است وبطور مداوم به کاری وچیزی مشغولند ،چه با افکار خود چه با سرگرمی ها چه باانجام اموری که برای آنها مهم وضروری بشمار میرود .درواقع برای این افراد همیشه همه چیز مهم یا جدی ست وحتی درحین شوخی ومزاح ،هم " هدف وفکر وریشه ای " در اعمال وسخنان آنان ,موجود است، چراکه دردرون , همیشه درحال " فکرکردن "هستند
* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟ ارد بزرگ
از دیگر*" اشارات ونشانه های موجود در روحیه این افراد" :
* دیدگاهی ست طنز گونه به امور جاری زندگی وهمچنین دیدی انتقادگرانه
که ظرافتهای خاص خود را داراست ودرواقع اگر چنین " نگاه و طرزفکری "را دراختیار نداشتند با دیگر مردم هیچگونه تفاوتی نمیکردند وتمایز آنان دقیقا
درهمین مرحله آشکار میشود که : برای آنان
"هیچ چیز (همانگونه که هست*) ،نیست "!
یعنی آنان بدنبال دلایل همه چیز هستند و سوالات آنان در" چراها وبرای چه" خلاصه میگردد
*برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟... ارد بزرگ *
ذهنیت وتفکر ونوع نگاه اینان همراه با " هوش سرشار این گروه هرگز در " خویش درونی آنان" ودر وجود درونی وروح وفکرواندیشه های این افراد،آرام نمیگیرد
ودرخواست ومیل درونی وباطنی آنان چون "محرکه ای که همیشه درجریان"باشدوبمانند برقی که همواره " کلید روشن شدن " آنان زده شده باشد یا متصل باشدو بمانند اینکه همیشه ,دوشاخه ی متصل به برق بوده باشند همواره ،درجریان زندگی ِ"زنده و مانا "، فعال هستند .
* برآزندگان گرما بخشند ، سخن و گفتار آنان راه روشن آیندگان است . ارد بزرگ*
___ شب وعشق ____
پریشان بود...
چون بادهای آشفته ی بیقرار
عصیان داشت...
چون تلاطم موج های دریای طوفانی....
بیقرار بود
چون سرگشته موجی بی ساحل
.... و نگاهش ،جوشش چشمه های درد را
از عمق خموش سینه ی خویش...
به فریاد آگهی میداد!
آفتاب وجودش ...در جنگلهای دوردست
و درختان درهم پیچشده.... گم میشد
و غروب خاطرش
در پشت کوهساران بلندوُ...
قهوده ای وخاکی ، رنگ می باخت
اما شبهایش ...آه شبهایش
شب های او ... دریای آرام وعمیقی بود
که بیصدا موجهای افکارش را
به ساحل اندیشه های شبانه میکشید
اینجا در عمق تاریک وپنهان ِشب
گوئی در عمق یک دریا ... سکوت ....
دور از هیاهوی روز...خود را باز میافت
خودِ درونش را!
و افکار او ، علفهای روئیده سبز زیر آب بودند
که دریک سبزی ملایم ولطیف
درموج اندیشه های آبگونه ی روح
او را... آرام میبخشید!
او عشق را ... در عمیق ترین
عمق زندگی جستجو میکرد!
نه در دل خاک
در دل کهکشان ...یا عمق دریای آبی!
گوئی , تن به آب سپرده
دست در دست قطره های آب
به دوردستهای اندیشه آدمی ... ره یافته بود.
شب ِ او... شب دریائی افکاری بود
که در انتهای خویش،به محبتی آرام دهنده
وعشقی عمیق میرسید
دریای خاطر او، حتی در طوفان نیز
میتوانست ، عشق را ازاو باز پس گیرد
درعاشقانه های درون او...
عشق او دریائی بود!
چون مرواریدی در صدف
درعمق دریاها...
بسی پنهان ...ودور از هر نگاه.
عشق او...از آن او بود و بس .
تنها از آن او!
_17 فروردین _ 1368 _ف . شیدا_
ایشان همواره , "لحظات را درهر ثانیه ی آن با افکارو هیجانان وقوه ی محرکه ی دورنی خویش " زندگی میکنند.بگونه ای که حتی گاه اگر ناچار به آرام گرفتن در جائی ومکانی باشند ,بسیار کسل ودر درون آشفته خواهند شد وبدنبال راه گریزی از
چنین مکانهائی میگردند.برای این گروه هرگز معنای استراحت معنی واقعی خود را نداردواستراحت نیز برای اینان بگونه ای بهره برداری اززمان برای یادگیریویا انجام کاری تفننی "اما ثمر دهنده
است "! درواقع"همیشه باید کاری انجام شود "
* کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست .* ارد بزرگ *
واستثنا دراینگونه مسائل، کمتر ازآنان دیده میشود درواقع حتی بدرستی ,یادنگرفته اند که بدانند :چگونه میشود استراحت کرد " ومعنای استراحت چیست! "واین گروه همان انسانهای بزرگی هستند که حتی درخیال وتفکر خود ازمیوه ای عادی چون" سیب درحمام خانه ی خویش " قوه ی جاذبه زمین " راکشف میکنندوهمان گروهی هستند که بقولی" دود چراغ خورده اند"!وچه فقرچه ساعت خواب , وزمان روز و شب ونیمه شب نیز برایشان بگونه ی بقیه ی مردم عادی " زمان وقت آرمیدن نیست وانگار همیشه کمبود وقت دارند یا زمانبرایشان کوتاه تر از ۲۴ ساعت است وچیزی بیش از ۲۴ ساعت رادر دایره ی ساعت زندگی خود طلب میکنند.
*". ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بستر خویش دارد . ارد بزرگ *
ـــــــ* طغیان لحظه ها *ـــــ
در طغیان لحظه های درد ...
که فریاد سر نداده ی ،
عشق را فرو میخورد
و سکوت بر صدا چنگ می کشید!..
و گامهای ِ شتابنده ی ؛اشک ؛
راهروی ِ ؛صبر خویش را؛ می دوید ...
در ؛بی صبری ِهمیشه خاموش بودن؛! ...
در شکایت ِ ‌؛‌ِهمیشه؛ بیصدا ؛ گریستن ؛ !
.....
شبها را، تا صبح بدرقه کرده ام،
... بسیار!...آری بسیار!
کنون نشسته بر ایوان صبح ،
در بدرود با ستارگان شب ...
...آنچه باقی ست ،
دلی ست که هنوز , عـشق را جستجو میکند !
...
و بی آنکه بداند ، میدانست راه ِرفتن ،
اگرچه طولانی نمی بایست ،
تسلیم لحظه های نومیدی بود ...
اگر که میخواست از پای نیافتد !
اگر که میخواست بیهوده نباشد!
چـراکـه ... زندگی معنایش هرگز باختن نبود
زندگی هرگز معنایش باختن نبود .
*ـــــ ۱۳۸۳ فرزانه شید ا ــــ*
اینان گوئی از اسمانها اجیر وموظف گشته اند که " تا زمانی که هستند از پاننشسته و از کمترین وک.چکترین لحظات عمر وزندگی خود بهره های مناسب ببرند" تا درنبود خود نیز مانا باشند ویا لااقل آنچه لازمه ی زندگیست ,ازخویشتن بجا گذاشته باشند.
* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. * ارد بزرگ *
وگوئی بمانند پدر ومادری هستند که همیشه در فکر کودکان خود بوده و درتلاشی شبانه روزی هستند , تا حداکثر آرامش ورفاه اجتماعیدر زندگی خود و منو شما را فراهم آورند.ما , منو شما , شاید دود چراغ را بخاطر قطع برق خورده باشیم ،اما آنان که از روزگاریپیشین واز دوران پیش ازما ودرزمانهای گذشته بوده اند شاید از سر نیاز وبرای ادامه ی کار خویش , و تحصیل وخواندن کتاب وبرگه ای دود چراغ را خورده باشند,اما این دسته از برآزندگان که امروز نیز وجود دارند نیز گاهی به شمع وچراغی پناه برده اند ,تادرخلوت خودوبدون آزار دیگران، توان آن راداشته باشند تا بگونه ای در آرامش روحی ، فکری وذهنی به,مشغولیات خویش که همانا سازندگی وکشف و پدید آوردن وخلاقیت وپدیده های نو و نوآ وریست را در خلوت خود، جان ببخشند .
* دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است به پهنه و گستره آسمانها . *ارد بزرگ *
" ذوق وعلاقمندی " این افراد " تا رسیدن به مرحله نهائی ونتیجه "آنگونه است که درصبوری کامل همه وهمه ی کشفیات ،اختراعات ،سازندگی ها ونوآوری های خود رادر,درون خودریخته و نگاه داشته وبااینکه" شوق رسیدن به" مرحله نهائی" را دارند " , اما همه را برای خود حفظ میکنند .!
*برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنانجز آهنگ خیزش و رشد نیست . ارد بزرگ *
اما باز" معنای شکست خوردن" بر این افراد هرگز معنای " تمام شد" وباید " فراموش کرد"یا بقولی :" از خیر آن گذشتن وزحمت بر خویش کم کردن" را ندارد. و این تفاوت عمده برآزندگان با افراد عادی جامعه است .برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاهراه های نارفته است .* ارد بزرگ
و به همین دلیل ، برای خود من این قشر از جامعههیجان انگیز ترین ، جالبترین وجذابترین افراد جامعه هستند کهخواندن زندگینامه آنان چه از گذشتگان چه معاصرین، همواره ودرهمیشگی زندگیم بسیار هیجان آور بوده وهست وبطور مداوم زندگی این برآزندگان را
اگر جزمعاصرین باشند با علاقمندی هرچه بیشتر دنبال میکنم وسرنوشت آنان برای من از هر چیز دیگریدر دنیا "مهمتر وجالبتر وخواندنی تر ودیدنی تر" است . و ایشان "بهترین استادان وآموزندگان ما "در راه زندگی هستند اینگونه انسانهای " خلاق ونابغه" گروه تشکیل دهنده ی علما واندیشمندان،استادان ، شاعران و نویسندگان جامعه هستند که همواره ,درحال "سازندگی وخلاقیتند " , وجا دارد که همه گونه امکانات رفاهی را برایشان فراهم گردد,تادرانجام آنچه می بایست انجام دهند دستی باز وموقعیتی فراهم شده داشته باشند .چراکه همگان مدیون این افراد هستند که با انجام کاراهای خود بنوعی به بشریت خدمت میکنند چه این خدمت در جنبه های کمک فیزیکی به انسان باشد چه عملی چه معنوی وروحی.واما یک نمونه بارز ومشخصه ازنوابغ تاریخ میتوان از:موسیقدان آلمانی بتهون *را نام برد ,که با وجود کر بودن موسیقدان بزرگی بود. وبهترین سمفونی زندگی خود را که " سمفونی نهم" نام دارد.درزمانی نوشته واجرا کرد که بطور کامل شنوائی خویش را ازدست داده بود وزندگینامه او بعنوان یکی ازنوابغ دنیا ,بسیار خواندنیست و حتما جالب است بدانید بتهون آدمیبسیار بدخلق وشلخته بود:لینک زندگینامه بتهون:
http://www.harmonytalk.com/archives/000314.html
و همچنین لینک زندگینامه بتهون نوشته شده توسط یک پزشک:http://1pezeshk.com/archives/2007/03/post_450.html
"کنجکاوئی " برآزندگان " سرچشمه از " قدرت استعداد ونبوغ وخلاقیتی ست " که این گروه ازمردان وزنان جامعه در وجود اندوخته اند وهرگز سیراب از آموزش بیشتردر همه علوم وهنرهای دیگر نمیشوند وتا آخرین لحظات زندگی از هرامکانیبرای یادگیری بیشتر استفاده میکنند
* برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگانرا بارور می سازند . ارد بزرگ *
از نمونه های بارز " ابوعلی سینا " را میتوان نام بردکه در دانش وعلم از بیشترین دانش
زمان خویش بهره مند بود ودر طب و انواع گوناگون علوم تبحر داشتنمونه های دیگری که برازندگان میتوان نام برد :آلبرت اینشتین (به آلمانی: Albert Einstein ) است
اودر(۱۴ مارس ۱۸۷۹ - ۱۸ آوریل۱۹۵۵) فیزیکدان نظری زادهٔ آلمان بود.
شهرت او بیشتر به خاطر" نظریه نسبیت "و بویژه برای " هم‌ارزی جرمو انرژی (E=mc۲) " می باشد وعلاوه بر این، او" در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری" سهم عمده‌ای داشت. "اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد".او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانانی شناخته می‌شود ,که به این جهان پا گذاشته‌اند.در فرهنگ عامه، نام «اینشتین» مترادفهوش زیادو نابغه شده‌است
* چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ودر خود بپیچی ؟ارد بزرگ
نمونه ی دیگر " لئوناردو داوینچی" نقاش ایتالیائی " ست که همدر علوم و " علم آناتومی" نیز شهرت داشت وهمچنین در نقاشی شهره زمان دیروز
وامروز هستند:
سایت (آناتومی و داوینچی *همراه با زندگینامه ی او ) ":
http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html
(بدن وعضلات بدن ورگها و تاروپود بدن انسانی ،اندام و تمامی آنچه سازنده ی بدن انسانی ست = علم آناتومی *)آناتومی بدن انسان = سایت علمی (آناتومی*):بخشی از زندگینامه ی او از سایت ذکر شده ":
:http://forum.iranproud.com/l-onardo -
daoynchy-t272611.html
*"جورجیو وازاری*" در کتاب زندگی هنرمندان"چنین روایت می کند که وقتی * وروکیو* ظرافت، زیبایی و روحانیت کار نوآموزش را دید گفت:دیگر هرگز دست به رنگ نخواهم زد.پس از شش سال کار با وروکیو، در سال 1472 *لئوناردودر انجمن سنت لوک پذیرفته شد. این انجمن متعلق به صنف داروگران،پزشکان و مقر هنرمندان بود و در بیمارستان "سانتا ماریانووا" قرار داشت.اینطور به نظرمی رسدکه "لئوناردو" از موقعیت مناسبی که به سبب استقرارصنف پزشکان در انجمن پدید آمده بود،استفاده کردو مطالعاتش رادر زمینه آناتومی عمیق تر ساخت.منابع آگاه اظهار می کنند که شاهکارهای برجسته آناتومی لئوناردو مانند" سنت ژرم (هیرونوموس قدیس) " در گالری *واتیکانوتابلوی" آنونسیاسیون عید تبشیر " که در"اوفیتزی" قرار دارد،مربوط به همین دوران است.به دلیل شهرت« لئوناردو» به جذابیت و استعدادش در داستان سرایی،بذله گویی، تردستی و موسیقی
احتمال می رود که او بسیاری از سالهای نوجوانی اش رادر خوشگذرانی به سر برده باشد.
ازنقاشی های او:" متانت مسیح " ، "*پرسپکتیو و نظم بی همتای "* «لئوناردو »با احساس آشفتگیو شوریدگی حواریون در تضاد است.
به گفته ی تاریخ نویس گامبریج، شام آخر داوینچی،یکی از بزرگترین معجزات نبوغ انسان است.جدا از آن " لئوناردو داوینچی " به مطالعه ی آناتومی، نجوم، گیاه شناسی،زمین شناسی، پرواز، جغرافی و نقشه های اختراعات و ابداعات نظامی ,نیز سرگرم بود.«او ابداع کننده ی طرح هایی برای هلیکوپتر، چتر نجات،دوچرخه، موتور سه دنده و نردبان کشویی بلند است »که هم اکنون ,به وسیله ی آتش نشان ها مورد استفاده قرار می گیرد ,وبسیارند مثالهای آشنائی که منو شما هزاران باره از آنان شنیده ایمویا آثار واختراعات آنان را دیده ویا از آن در زندگی روزانه استفاده برده ومی بریم و"اما چه چیزی این افراد را از دیگر مردمان متمایز میکند "جای سوال دارد...
* برآزندگان به گفتار سخیف و کم ارزش زندگی خویشرا تباه نمی سازند .* ارد بزرگ *
حال ,آیا شنیده اید کهبکارگیری دست راست وچپ ویا هردوباهمدر فعال بودن بخشی از مغز
(دست راست، سمت چپ مغز*) و(دست چپ ، سمت راست*)ودرصورت استفاده از هردودست
(هردو بخش راست وچپ مغز) انسان فعال گشته و سلولهای تازه تری میسازد وحجم مغز نیز
بالاتر میرودواگرچه بطور طبیعی سلولهای بدن همواره درحال بازسازی است اما دراثر فعالیتهای مغزی وهمچنین جسمی(ورزشهای مربوط بدن سازی*)سلولهای وعضلات بدن افزایش یافته
، در" بدن " سلولهای قدیمی دفع گردیده وهمواره باز سازی میشود .زین سبب میگویند
انسانهائی ازاین دست بسیار نیز خلاق می باشند و نبوغ آنان معمولاشگفت انگیز است وبه همین سبب" قدرت حافظه وخلاقیت "در افرادی که با هردو دست کار میکنند بسیار بالاست " واز هوش سرشاری برخوردارند ولی باید پرسید :چرا عده ای اینگونه هستندوعام مردم نیستند این را مسلم بدانید که "هیچک ازعلوم ودانش ومهارتها در زندگی بخودی خود نیست " صرفنظر از " استعداد ذاتی "اینرا نیز باید بدانیم که ماانسانها تنها با تمرین و تلاش وتکرار وادامه در آن میتوانیم , از بهترین ها باشیم ودر هرچه که* اراده کنیم*به آن دست یافته وآن فن وعلم ویا کار را برایخود آسان کرده وراحت از پس انجام هرچه میخواهیم بر بیائیم .یک ضرب المثل نروژی میگوید:
trening gjøre deg en master :
___به معنای آنکه تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند:____
وبا شکیبائی تحمل میکنند تادرزمانی که "کار وهدف"سرانجام گرفت آنگاه،" آنرا باتمامی اشتیاق خود با دیگران سهیم گردند " و تارسیدن به هدف لحظه ای از کار بازنمانده و درهرفرصتی به ادامه کار،تحقیق، تمرین ، یادگیری و آزمایش ادامه دادهو هزاره وهزاباره" تکرار" را نیز به جان میخرند و چیزیبنام " ناامیدی" در وجود آنان , هرگز معنا ومفهوم قابل درکی ندارند .* برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید . ودرعین حال هرچقدر هم دیگران بر آنان خرده گرفته و یا آنان را به هرشکلیمنع از ادامه کار کنند چه با تمسخر چه با مخالفت ویاهرگونه رفتار منفی وسردی دهنده ای , بخوبی قادر به مقاومت هستند برآزندگان چشم در دست پر از بذر خویش دارند و آسمانی که مهربان است.
* صدای غرش باد هرزه گرد آنها را از راه خویش برنمی گرداند . ارد بزرگ*
چراکه در درون چیزی بنام" باید " و "من میتوانم " و"من باید بتوانم " باعث میگردد تا انرژی لازم بر ادامه کار در وجودشان حفظ شده وهرگز کسی قادر نیست ایشان را از راه رفته باز گرداند وحتی اگرباشکستهای پی درپی نیز روبرو گرددباز اینرا نه هرگز شکست بلکه تجربه نامیده وبا اعتقاد به اینکه آنچه میخواهد " باید بشود "وبرای ایشان "هیچ چیز","هیچ وقت" , غیر ممکن نیستوکلمه ی " هر گز نگو , هرگز , و: غیر ممکن , غیر ممکن نیست*" شعارهای همیشگی " اینگونه افراد نابغه و خلاق دنیاست که تا آخرین نفس پیش رفته وحتی اگر در ظاهر امر با مخالفان خود با سازگاری رفتار کرده واینگونه وانمود کنند که به حرفهای آنان اهمیت میدهند و یا حتی عنوان واعتراف کنند که : " آری چندین بار شکست خورده ام"! ودرکنار این خصایص اخلاقی نیزدرحرفه وکار و سرگرمی ها ، ایشان گوئی در تمامی مدت زندگی خود، خود را در اسارت سوالات خویش می بینند ونیازمند آن هستندوهمواره دردرون ذهن واندیشه واحساس وافکارخود درحال تحقیق وبررسی همه چیز هستند . در نهایت سخن اینکه تمامی ما انسانها درصورت آنکه خود خواستار این باشیمکه در حرفه وعلم وهنری پیشرفته کرده وخود را به جائی بر سانیم , تنها کافیست در آن کار به تمرین ویادگیری مهارت های آن بپردازیم واستعداد های درونی خود را شکوفا کنیم مغز پذیرای تمامی آن چیزی ست که ما باو میآموزیم "ودر صورت آنکه میدانیم :" کدامین استعداد ,درما شکوفا تر "است , آنگاه میتوانیم " در رشد آن تلاش کنیم " بااین تذکر که بسیارند انسانهائی که با وجود نداشتن استعداد درکار ورشته ای قادر به یادگیری وانجام آن بصورتی همراه با مهارت نیز بوده اند .واین خود نشانگر این است که : (خواستن توانستن است*)!اگر بگونه ای درست آنچه را که میخواهیم ، بیاموزیم، یاد بگیریم وانجام دهیم را با اشتیاق دنبال کرده ودانش آنرا بیاموزیم وبه تمرین وتمرین بپردازیم .* برآزندگان سپاه یاران خویش را تنها درآمدگان و زندگان نمی بینند . *ارد بزرگ *
لذا من وشما نیز میتوانیم چون بخواهیم یکی از برازندگان تاریخ خود باشیم .باامید موفقیت همگان در سراسر دنیا وگیتی.
*پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است. *ارد بزرگ *
ضرب المثل نروژی را فراموش نکن:
trening gjøre deg en master
معنا : " تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند!
پایان فرگرد برازندگان
● به قلم : فرزانه شیدا●

*فر گرد مردان و زنان کهن*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) *فر گرد مردان و زنان کهن*

به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست!

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگردمردان و زنان کهن●
دراین بخش به بررسی افکار اُرد بزرگ ، در باره " فرگرد مردان وزنان کهن" خواهیم پرداخت در درجه ی اول می بایست براین توجه داشته باشیم که چرا کلمه ی کهن براین فرگرد نهاده شده است
این واژه به معنای کهنه بودن یا پیر بودن نیامده است بلکه معنائی ژرف تر دارد و پایه ی آن براساس انسانها ومردان وزنانی ست که تجربه های کافی اززندگی را دارا بوده وبا دیدگاه عمیق ونگاه بصیرت خودمیتوانند زندگی وآینده را نیزپیش بینی نمایند .ودرعین حال نیز میتواند اشاره اى باشد بر آنان که پیش از ما بسیار ضرب المثل ها وتجارب زندگى را براى نسل بعدى وهمچنین ما به ارمغان نهادند ولازم به تذکر است که ما از: * جادوگرا ن یا افرادی که ازدنیای ماورای طبیعه* آمده باشند صحبت نمیکنیم بلکه از انسانهای واقعی حرف میزنیم! انسانهائی که عمق درک ونگاه آنان براثر تجارب بیشمار زندگی انقدر است که که میتوانند پیش ازعمل ، نتیجه عمل را پیشاپیش به شما بگویند. شاید بپرسید چگونه ؟ آیا این ضرب المثل را شنیده اید که میگوید : " پیشگیری بهتر از مداواست؟ "بگذارید این جمله را ازنگاه چنین زنان ومردانی برای شما ،(البته آنگونه که خود این مطلب را درک میکنم ,و به آن اعتقاد دارم ، تفسیر کنم) .همیشه میگویند انسانهای محتاط هرگز کاری را نمیکنندکه خالی از احتیاط باشد. حال, درتصور خود این رانظر بگیرید که دریک حیاط دومادر ودوکودک باشندوخانمها مشغول صحبت وکودکان درحال بازی ,در داخل این حیاط ودر وسط آن یک حوض باچند ماهی ,وجود دارد، در گوشه ای دیگر پله های زیرزمین ودر بخش دیگر باغچه ای کوچک (شاعرانه اش کنیم) " پراز گلهای رنگارنگ محمدی"که من بسیار دوست دارم! و حال : " شکل نگاه " این دومادر باین حیاط میتواند بدو گونه باشد :- برای مادراولی همینقدر که کودک سرش به کودک دیگر گرم است واو زمان فراغتی برای صحبت یافته است کافیست تا تمامی فکر وذکر خود را به حرفهای خانم مقابل ,گذاشته ودیگرکاملا خاطر جمع باشد که درحیاط دربسته ای که آنان هستند هیچ چیز نمیتواند آرامش محیط را برهم زند وخطر ی هم نیز متوجه بچه نیست. , درنگاه خانوم دوم اما، تنها چهره ی زن نشسته درمقابل او نیست! اودرعین حال که به سخنان این خانم گوش فرا داده و جواب نیز میدهد تمامی مدت نگاهی هم بر فرزند خود دارد چرا که :آحتیاط شرط عقل است"ولااقل او میتواند بااین " مراقبتِ چشمی" اگر درجائی ,خطری را متوجه فرزند خود دید باو نهیب زده واو را متوجه کند . مثلا بگوید: زیاد داخل حوض خم نشو، ماهی ها همانجا هستندوجای دیگری نمیروند اما تو ممکن است بداخل حوض بیافتی!یا زیاد درحال دویدن به پله های زیر زمین نزدیک نشویا مواظب باغچه باش گلهای رز خار داردوممکن است بروی آن بیافتی!
البته این موضوع حمل براین مسئله نشود که مادر زیادی از حدآزادی بچه را درحیاط محدود میکند ومانع از تفریح فرزند خود میشود ,درجواب باید گفت گاه جلوی بعضی اتفاقات را نمیشود گرفت ودرتمام زندگی نیز قادر نیستیم همیشه, بدنبال عزیزان خود باشیم وارا از سقوط یا هر واقعه دیگری,آنان را بدور نگه داریم ,اما این در" ید قدرت ماست " که به اواحتیاط " را بیآموزیم
- توجه کردن به اطراف ومحیط بازی را بیآموزیم : واین خود در زندگی او نقش مهمی را بازی خواهد کرد چراکه فرزند نیز، خواهد آموخت که درمحیطی که هست ,همه آنچه در انجا وجود دارد ، رادیده ومراقب رفتار واعمال خود باشد واز زیان ها وآسیبهای احتمالی ,درامان باشد . همین مطلب "در کل زندگی ما انسانها "در همه ی سنین "نقش عمده ای".را دارد.اما * انسانهای کهن* با تجربیات وهمچنین دقت در برابرعوامل خارجی ، همواره نوعی توجه ، نگاهی تیز بین، اندیشه ای آماد وبه شکلی موشکافانه، احتمالات را درحد بالائیقادر بدیدن هستندهمانگونه که شاعر میگوید:
توُمو میبینی ومن پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو!
در نتیجه اینگونه افراد ، قادر هستند که هم خود وهم دیگران را ,ازپیامده ها وپیشآمدها وحتی خطرات احتمالی آگاه کرده و به دیگران هشیار های بموقع وپیش بینی شده ای را بدهند.

ودرعین حال اینگونه افراد هرگز در زندگی به اینکه درجائی ایستاده و فقط ناظر آنچه میشود یا خواهد شد ,باشند ، نخواهند بود چراکه همیشه بقولی به روز هستندوهمواره دریک" هشیاری دائمی " زندگی میکنند همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند:
* نگاه مردان وزنان کهن ایستا نیست آنها دورانهای اینده را بخوبی می بینند .ارد بزرگ *
___ بیدار _____
بدل آرامشی
در خواب می جستم
که آنهم در پریشانی،
مرا بیدار می سازد
...و می بینم
که خواب دیگران ،
مانند " ظلمت "
سخت سنگین است !
...و در آرامشی خفتن ،
خیالم را
تمسخر میکند،
با نیشخند تلخ تاریکی !
شب آرام است و من ،
با واژه هایم
مانده ام تنها
خیالم میرود
همراه اندیشه ،
بدنبال شب رویائی شاعر
کمی تاریک میگردد
به ابری نور مهتابم ،
وابر آرام
بیک بوسه،
جدا میگردداز،
آغوش ماه شب
ستاره در نگاهم میزند چشمک ،
و بیدارم !
سکوتی سخت و سنگین است !
کسی شاید
بغیر از دیدگانم ،
باز بیدار است...
کسی شاید به شب
با روح بیداری
درون خلسه ای
نجوا به شب دارد
کسی شاید
میان انتظار
و لحظه دیدار
زمان خواب را رویا کند،
در شوق بیداری
که فردا را ببیند
در نگاه او
میان وعده گاهی ،
روشن از آن دیده آرام
که بر او همچو آغوش است
دلی عاشق بیک رویا ،
باوجی همچو پرواز است...
واوج عاشقی زیبا !
محبت در نگاهش رویش یک عشق
و عاشق زندگی کردن، چو یک رویاست
و جز او قلب غمگین هم ندارد خواب
و آن بیــدارِ روح ِغرقه در افکار
که میجوید جواب از " هستی و بودن "
و چشم شاعری،
می بیند این شب زنده داری را...
که بیداری دلیلش
هر چه هم باشد
میان زندگی ...
با عشق و شور وُغم
" به عرفان میرسد
احساس یک بیدار "!
و شب آرام به راز این
سکوت خود به دل گوید :
به آرامش دلت را ,

آشنا گردان ، به آرامش
: تو معنایِ ِ" سکوت زندگی" دریاب
: و دل را هم" رها کن از اسارتها "!
مگیر از او نوای عاشقی ها را
مگیر از او طپش های محبت را

" خدای عشق بیدا راست
ومی بیند دل مارا !"
شنبه شانزدهم اردیبهشت 1385
___فرزانه شیدا ____
برای روشن کردن اینکه چگونه چنین انسانهائی قادر بدیدن آینده هستند مثالهای بسیاری میتوان زد که من بسادگی با ( حیاط ، مادر وفرزند)آنرا توضیح دادم وحال در جنبه دیگرآن را "در باب زندگی در طبیعت ، دنیا واجتماع "مثال خواهم زد:چرا گفتم که مردان وزنان کهن همه به این دید به زندگی نگاه میکنندکه : " پیشـگیری بهـتر ازمـداواسـت " انسانهای عاقل ودانا همگی میدانند که بسیاری از آنچه در زندگی ,برما میگذردنتیجه اعمالیست که دیروز خود ما، "استارت شروع" آنرا زده ایم!
برای مثال :من شروع بکاری جدید میکنم ,فرض بگیریم: نوشتن همین بعُد سوم آرمان نامه ,خوب من میتوانم بدون اینکه به هیچ یک از مطالب ارد بزرگ ,در فرگردها نگاه کرده باشم، ودر مورد آن فکر کرده باشم ،هرچه دلم می خواهد بنویسم وآسمان وزمین راهم بهم ببافموشما نیز نتیجه بگیرید که :خوب ,دیدگاه فرزانه شیدا درست یا غلط به " فرگردها " اینگونه است! که البته هرچه هم باشد شما بعداز یکی دوفرگرد ,این را درخواهید یافت که نویسنده آیا فقط خوشش میآید بنویسد ,یا براستی در باب هر فرگرد بدنبال مطالبی رفته است که ,لااقل در اثبات حرف خود بعنوان دلیل ومدرکآنرا ارائه داده وبدین شکل ثابت نماید که نوشته هایش ,نه فقط افکار وتفسیر شخصی اوست بلکه در پی بهتر نوشتن ودرست نوشتن وگفتن سخنی که ,براساس علم ومدرکی باشد بسیار به جستجو پرداخته واینترنت را هم زیر ورو میکند تا قادر باشدآنچه را که میگوید با اطمینان خاطر بگوید ودرصورتی که کسی سوالی را پرسید بتواند شاهد ومدرک خود را نیز ارائه دهد.حال چه بادادن ادرس یک سایت ,چه بااشاره به کتاب فلان نویسنده ومحقق و...یا برای مثال ارائه همان ترجمه که به یاری گرفته شد تا سخن را علمی تر وبراساس گفتار یک فرد آگاه ار ائه شده باشدحال این عمل من میتواند به نسبت اینکه چگونه این کار راانجام میدهم پیامدهای خودرا داشته باشد .برای مثال:اگر از دار و دیوار بگویم سرانجام کسی پیدا خواهد شد که بگوید: این مطالب به فرگردهای اُرد بزرگ چه ربطی داشت؟! ومن نیز باید توانائی آنرا داشته باشم که جواب قانع کننده ای بدهم. همین مطلب درباب زندگی نیز نتیجه ی خود را نشان خواهد داد ومنو شما هرقدمی که هرگامی را که در زندگی برداریم می بایست جوابگوی آن در آینده نیز باشیم .
انسانهای کهن دقیقا همینگونه فکر میکنند آنان میدانند درکجا چه موقع وچگونه کاری را انجام دهند , واز آنچه در نهایت اعمال خود بآن میرسند نیز اگاهی دارند ,چراکه هرگز تن بکاری نمیدهند که دردی (مادی ومعنوی) را فراهم سازد که درفردا، نیاز به مداوای درد آن داشته باشند! بلکه چنانچه گامی را بردارند پیشاپیش تمامی مراحل اولیه ونیازهای آن ودانش آنرا نیز دنبال کرده ، آموخته وسپس گام خود برمیدارند وبا درنظر داشتن مراحل اولیه ی" پیشگیری قبل از معالجه ومداوا" را نیز مد نظر داشت هوگامهای خود را بدرستی وبااحتیاط وبا درنظر داشتن پیشآمد هایاحتمالی برداشته اند واگرچه خدا نیستند که تمامیوقایع را بتوانند پیش بینی کرده یا آز ان اگاه باشند ،اما همانقدر که میدانند نتیجه اعمال انجام داده شده توسط خودودیگران چه اثر میتواند داشته باشد, کافیست تا: * گامهای خود را پیش از برداشتن، اول محکم کرده، *سپس قدم بردارند!* وبقول عامه ی مردم :" جائی نخوابند که آب زیرشان برود " بلکه مطمئن باشند که آنجائی که هستند وکاری که در آن رابطه انجام میدهند ،نتیجه درستی را بدنبال خود خواهد داشت و این" برخواسته ازتجارب زندگیست "! ازاینروست که ."آنتونی رابینز ": میگوید همیشه به تجارب دیگران نیز توجه داشته باش ودرچیزی که درست بر ان آگاهی نداری از دیگران سوال کن یا بدنبال دانش آن برو تا در راه مجبور به ایستادن ویا حتی برگشتن و درنهایت شکستی نباشد. من پیش تر نیز از سخن به میان آورده ام نویسنده ی ۵جلد کتاب موفق" بسوی کامیابی" که بارها وبارها درایران به چاپ رسید."آنتونی رابینز ": من و شما نیز می توانیم زندگانی خود رابه صورت یکی ازاین افسانه ها در آوریم ، به شرط اینکه شهامت داشته باشیم و بدانیم که قادریم اختیار اتفاقاتی راکه در زندگیمان می افتد به دستگیریم.
دراینجا لازم میبینم توضیحی کوتاه درباره ی او بدهم :او جوانی بیکار، شکست خورده، فقیر ومایوس بود که در یک اتاق اجاره ای کثیف زندگی میکرد امروز همان او فردی با طرفداران زیاد ، موفق وشناخته شده است .از سخنان او نمونه ای میاورم که به فرگرد ما نیز ربط عمده ای دارد: او درکتاب خود میگفت: زمانی که در فقر وفلاکت زندگی میکردم وبالاجبار ظرفهای خانه امرا در وان کثیف وبدبوی تنها اتاقم می شستم، همیشه باخود میگفتم باید راهی برای بهتر شدن زندگی خویش، بیابم ودراین زمانها بهترین راهی که دراین زمان بفکرم رسید این بود که نگاه کنم, وببینم افراد موفق جامعه چگونه افرادی هستند ,بخصوص آنان که بی هیچ سرمایه ای خود را به جائی رسانده اند
*اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است که در خانه ایی بی دیوار زندگی می کنیم. ارد بزرگ*
" آنتونی رابینر" همچنین ,ادامه میدهد که,آنگاه من باید دقیقا پا برجای پای آنان بگذارم ,که شاید بتوانم موفق شوم وهمین فکر امروز مرا دراین مکان که ایستاده ام قرار داده است.
* مردان وزنان کهن در راه رسیدن به هدف , یک آن هم نمی ایستند ارد بزرگ*
بله به همین سادگی: " آنتونی رابینر" مردی که دنیا اورا میشناسد ومردم برای دیداراو حاضرند، ازهرکجای عالم که شده ,راهی شوند تا فقط ،حتی شده لحظاتی کوتاه اورا ببینند. چراکه او قادر به قبول ا ین نبود که بپذیرد:هرآنچه قسمت وتقدیر براو صلاح میدانست تا مردی ، فقیر وناامید وبی سرنوشت باشد،براوروانیست ومی بایست خو برای خود کاری انجام دهد:
___ قسمتم یعنی : خود من : ___
هـر چه بـودم ...
هـرچـه دیدم
هــرچه را ، در ره کشـیدم
از هـر آن جائی گذشتـم
با هـر آن فردی نشستـم


گــررهـی، بر مــن نبــوده
یـا کـه شـد ، راهی گشوده
گـرکـه رفـتم، راهِ غــ م را
گـه به جمعی ، گـاه تنـها!!

از" خـود‌ه ِ مـن" بـوده برمن
از" من ِ من" بـوده برمن!!!
....
زنـــدگی جــرمـی نــدارد
تـا به د ل رنـجی گـذارد!!!
دل به هــرراهـی کـه رفـته
شـوق ِآن،از"مـن " گـرفته!!!
....
هـرچـه بـوده ،بـوده ازمـن
هــرچـه بـوده ، بـوده ازمـن
گــر به غـــمها رهــسپارم
شــکوه ای از کـس، نـدارم
آخرایـن " انـدیشه ی مــن"
بوده چون " آیئـنه ی مـن"!!!
(قسمتم )، یعنی خود ِمـن!!!
(قسمتم )، یعنی خودِ من!!!
___ فرزانه شیدا 26 شهریور 1386_____

وبرمیگردیم به جمله ای که گفتم:آنتونی رابینز:پیش از برداشتن گامهایش در زندگی ، جای پای خود را محکم کرده بود،اودقیقا براهی رفت که ا ز الگوی خود ,که فرد موفقی بود ،برداشت کرده بودوبه همین سبب پیشتراز انجام ، نتیجه را نیز میدانست!
این شخص یعنی" آنتونی رابینر" درواقع راهی را رفت که دیگری شکستهایش را خورده بود
ورنجش را بجای او به تنهائی کشیده بود.درنتیجه برای آنتونی دیگر نیازی نبود که این شکستهارا مجددا,تجربه کند بلکه گامهای خود را بگونه ای برداشت که همان شخص, اولیه رفته بود،" اما باحذر کردن از گامهائی که گاه باعث شکست مرد موفق ِاو" شده بود. درواقع او "از تجربه های ،یکبار تجربه شده ، به بهترین شکل استفاه کرده است "! وخود را به مقامی رسانیده ، که امروزه جز افراد شهیرو سرشناس جامعه آمریکا باشد.اینگونه است که میگویند: تجارب دیگران را مورد توجه قرار دهیم وآنچه آموختنی ست زآ نان بیآموزیم.وهمینگونه است که جوانی چون " آنتونی رابینر"خود میشود یکی از: مردان کهن که ارد بزرگ ازاو سخن میگوید:
* دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود. ارد بزرگ *
___« دل به تنگ آمده است» ____
مانده ام سرگردان ...ونمیدانم من
به چه اندیشه دلم خوش دارم
دیگر از هرچه دروغ است به جان آمده ام
دیگر از دیدن این چهره مردم به نقاب
اینهمه ضدیت حرف و عمل
اینهمه پشت هم از شاخ دروغ
برسرشاخه تزویر پریدن ...تا کی؟
من به جان آمده ام
دلم از هرچه دروغ است به تنگ آمده ..
فریادش نیست !!
بغض در راهروی سینه
چه آشوب زده حیران است
دیده ام اما خشک
ونگاهم خیره ، بر همه رفتن این روز وشب است
آه ای مردم دنیا چه شده ؟؟!!
از چه اینگونه به تزویر وریا پیوستید
از چه اینگونه دروغ
برلب وبر همه لبها جاریست
وخدایا تو بگو
چه شده با دل این مردم تو؟
دوستت دارم ها
جز هوس نیست بروی لب این مردم دهر
ومحبت ها نیز
همه الوده به تزویر وریاست
ودلم میسوزد
بر دل گنجشکی
مرغ عشقی به قفس
یا کبوتر هائی
که ز دست منو تو
دانه بر میچیند
و خیالش خوش بود
که کسی دانه او خواهد داد
وای برما که برخود هم نیز
دانهء درد وغمیم
چهره در پشت نقاب
خالی از هر احساس
بر دلی میتازیم
که محبتها را بی هرآن سود ونیاز
رایگان می بخشد
خسته ام از همه این بازیها
وز آن مردم بی تدبیری
که درون خود ودر فطرت خویش
همه را مردم نادان خواندند
و بصد بازی وصد ها تزویر
بر دل ساده او چنگ زدند
وگهی زندگیش را آسان
تا به سر منزل غوغا بردند
تا بدرگاه شکست!!!
وبه خلوتگه خویش
بردلش خندیدند
مانده ام شیطان کیست
اگر اینگونه کسی شیطان نیست
...آه .
آه بس خسته بسی دلگیرم
ودگر قدرت این نیست مرا
که بیک قطره اشک
دل زاندوه رهانم به دمی
قلب من پُر شده از بغض وسرشک
دیده اما خشک است
ولبم
بسکه گزیدم هر دم
همچو دل میسوزد!!!
دلم از هرچه زمین است دگر نومید است
آسمان باز بآغوشم گیر
ودگر باره تو بگذار که سر بردل ابر
لحظه ای زار زنم
دل به جان آمده است
دل به تنگ آمده است!
نهم بهمن ماه 1385
فرزانه شیدا ______
* چو گرمای تن مردان و زنان کهن به آسمان پر کشید با یاد خویش اندیشه هواخواهان خود را گرما دهند .ارد بزرگ *
من وشما نمیتوانیم هیچ عملی را بدون اینکه پیگرد یا نتیجه ای ,در زندگی ما داشته باشد انجام دهیم" دقیقا "هیچ عملی"! زیرا در فردا و دیگرفرداها اثر آنرا خواهیم دید "من وشما اگر بجای نوشتن وخواندن همین متن، جلوی تلوزیون نشسته بودیم یا دراینترنت چرخی میزدیم هم ، باز کاری انجام داده بودیم،و حتی اگر از سر تفنن بوده باشد هم باز" کاری انجام شده " ! خواه منو شماچیزی زآن آموخته باشیم،خواه اینکه فقط برحسب سرگرمی اینکار را انجام داده باشیم اما , زمانی را که دراین میان صرف کرده ایم بخشی از " لحظات زندگی" بود! لحظات زندگی ما که یا به تفریح سر کردیم یا بگوشه ای نشستن یا دیدن تلوزیون خواه دیدن یک سریال طنز بوده باشد یا اخبار به هر شکل" منو شمااین لحظات را زندگی کرده ایم " و زمانی که به رختخواب میرویم، همینکه این روز را چگونه سر کردیم ؟ چه انجام دادیم وبه کجا رسیدیم ؟، " یکی ازمهمترین بخش زندگی ما "خواهد بود وروزی خواهد رسید که برای مثلا من یا شما بگوئیم اگر کمی بیشتر در زندگی به آنچه انجام دادم توجه کرده بودم اگر بجای گذران وقت آنرا به کاری صرف میکردم , شایدامروز بسیار بهتر ازاین زندگی میکردم! وچنانچه از امروز خود راضی باشید، براحتی سر بربالش نهاده ,باخود میگوئید:اگر هیچ نکردم ،لااقل آنچه را که دوست داشتم ,انجام بدهم وتمام کنم، تا بآخر انجام دادم وباتمام رساندم * : من بیش ازهر چیز ، اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند ،شرایط زندگیمان نیست ، بلکه تصمیمهای ماست »" .
پایان: فرگردمردان و زنان کهن

نویسنده فرزانه شیدا

*فر گرد سیاست*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) *فر گرد سیاست*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


● بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●

فرگرد سیاست ●
در روزهای امروزهمواره کلمه ی" سیاست " وسخن درباره ی آن با هزاران ابهام به همراه بوده است وهرگزجواب جامع وکامل نمیتوان برای" سیاست " ارائه داد چراکه سیاست در هزار شکل میتواند باشد .تعاریف سیاست بگونه های مختلفی میتواند صورت گیرد برای مثال: وقتی پای " فلسفه "در میان باشد سیاست معنای خود را دارد .زمانی که پای "منطق " بوسط بیاید , معنا تغییر میکند ,وقتی به "علوم سیاسی" نگاه میکنیم تعاریف دیگری را بخود اختصاص میدهد چون از دیدگاه " دین یا عرفان" بنگریم نیز معنای خود را دارد...
و بواسطه نام " سیاست " میتوان هرچه میخواهی انجام داده ودر برابر سوالِ« چرا ؟»تنها با یک کلام آنرا ختم دهی که: خوب ! سیاست اینگونه ایجاب میکند!!ویا صلاح دراین بود
حال این سیاست چیست وعامل آن چه است ؟ و صلاح چه بود؟ واین صلاح چگونه است ؟
در کل و درنهایت وبه زبانی ساده:کاری که انجام شد از کجا آب میخورد ؟...
پرسش هائی ست که همواره اذهان عمومی دنیا را بخود مشغول کرده است. میگویند سیاستمدارن ،عاقل ترین افراد جامعه هستند! دراین امر شک ندارم چون کسی که به نام سیاستمدار شناخته میشود حتی اگردیگران عام وخاص حرف اورا درک نکند نیز، از "به به وچه چه "گفتن خود نمی کاهند چراکه اعتراف باینکه زبان اورا نمیفهمندوگفتن این جمله که: (من حرف ترا نمیفهمم)! معمولا برای دیگران ساده نیست ! وزمانی هم که کسی این شجاعت را در خود می بیندتا بگوید که من درک نمیکنم !و درزمانی که پاسخ دوم را دریافت کند،کمتر باین اعتراف خواهد کردکه شاید اینراهم نفهمیده است! مبادا که متهم به نادانی گردد.! واینکه در کل ما چه جوابی از یک " سیاستمدار" دریافت میکنیم درهمه جا ی این دنیا بیک گونه است: (او به آنچه جواب میدهد که" سیاست کاری او " حکم میکند که جواب دهد .)! وبگونه ای میگوید که شما کمتر جائی برای مخالفت پیدا خواهی نمود.
* اهل سیاست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند ! . * ارد بزرگ *
کافیست نام سیاستمدار بر کسی باشد یابه گونه ای شهرتی داشته باشد تا هرچه اذعان میکند در هر محفلی همگان برایش سرتکان داده بگویند : واقعا عمیق بود! حال چه عمیق بود!!... بماند!که این خود قصه ای ست که سر دراز دارد! بزرگمردی در تاریخ گذشتگان بود که درست بخاطر ندارم فکر میکنم :" ابراهام لینکن " بود ویا...اما میگفت: بسیاری از آنان که به جائی میرسند دیگر زحمت آموختن ,بیشتر را بخود نمیدهند , چراکه از آن پس هرچه بگویند ,اعم از دانا ونادان به دیده ی جان گفته های اورا می پذیرد.
بگذارید اشاره ساده تری بکنیم ومثال ساده تری را عنوان کنم: بسیار ساده... وقتی خواننده ای با صدا وترانه ای به شهرت میرسد پس از آن هرچه بخواند بدلیل علاقه ای که علاقمندان باو دارند"کاست یا سی دی" اوفروش خواهد رفت حتی اگر تا دیروز اصیل میخواندویکدفعه سبک بندری بخواند وبندری برقصد!و آنگاه میگویند: ایشان بسیار تنوع طلب هستند و به همه ی سبکها علاقمند !شاعری چون به شهرت رسید حتی اگر بگوید :آه ...من ماست را در غم دل سیاه می بینم! نمیگویند خانوم ویا آقای مومن* ماست که سفید است!!
چون براحتی میگوید : دیده ی شاعرانه ی من, درغم آنرا سیاه میدید, که اینگونه سرودم!
وکسی هم سخنی نمیتواند بگوید مگر اینکه بالاخره درجائی آشکار گردد که این شخص آنقدرها که ادعایش میشود عمقی ندارد که توان دیدنش، برمنو شما نباشد!
ودرهمین میان سیاستمدار نیز در سیاست خود هرگونه تفسیری راانجام دهد , بر اساس آنکه اورا " عقل سیاسی " میدانندبرای او, هم خود وهم حتی دیگران نیز ,دلایل موجه پیدا خواهند نمود!وشاید گاه خود اونیز درد دل خود هم ،درک نکرده باشدکه این که گفته ای که این بار یا زمانی گفت , چرا وبه چه دلیلی بوده است, که گفت! اما همینقدر که دیگران به تائید ش برخیزند کافیست تا هزاران
تفسیری بر این گفته "نغز وعمیق" پیدا کرده وهزاران تفسیری نوشته وگفته شود.
سخن براین نیست که سیاستمدار یعنی کودن!خیر سیاستمدار آنقدر سیاست دارد که توانسته سیاستمدار بشودوآنقدر هشیار هست که بتواند با سخنان خود جمعی را برای ساعتها درفکر فروبرده تا دیگران" فقط دریابند چه میخواست بگوید"!
وتاسف دراین است که بسیار نیستند , کسانی که شهامت اقرا ر این را داشته باشند
که بگویند: من نفهمیدم! یا دلیلش چیست؟ ویا " این وآن سخن "از اساس ممکن است غلط باشد.!
ما در درجامعه خود اگر بنگریم , نگه داشتن حرمت بزرگتریکی از قوانین وفرهنگها وسنن ماست .بر اساس همین کافیست بدانیم که وقتی بزرگی سخن میگویدزبان بدهن گرفته درست وغلط ، پذیرای آن باشیم ،مبادا حرمتی شکسته گردد.
*دراین باب درکتاب واژه های خود نیز بسیار نوشته ام و اما :*هدف بی حرمتی به مقام بزرگتر نیست* وتوضیحات بیشتر را نیز در کتاب واژه هایم داده ام.
وحال اینکه "سیاست تنها به دولت وکشور" نیست کهدر زندگی هم" نوع ِ سیاستی" که انسان بکار میبرد ,میتواند خود وخانواده وجامعه ای رابه عرش سعادت برده یا به قعرنابودی ببرد. اما چه در سیاست یک خانه چه درسیاست یک کشورباید دید که این سیاست بر چه اساسی استوار است
و مبنای این سیاست بر چه پایه ای استوار گشته است,وآ یا آ نکه در این راستا,مسئول و حکم ِ گرداننده ی - خانه - خانواده -محل کار و..را دارد,براستی در مقامی هست که توانائی انجام اینکار را داشته باشد یا خیر.ودراین سیاست تا چه حد افکار دیگر اعضای این جمع بکار گرفته میشود.زمانی که سیاست درخانه وزندگی تنها بر اساس این باشدکه شخص آنچه را صلاح میداند انجام دهد ودراین میان همفکری ویا نظر دیگران شرطی موثر باشد میتوان گفت که :
سیاست بگونه ای عادلانه در حال اجراست:
* مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ،چیزی جز پیگیری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ *
___او اینگونه نبود!___
او اینگونه نبود...نه ...!
قصه گوی هزارباره ی
تسلیم های بی نصیب ...
تسلیم، ختم رفتن !
و در بیراهه ها ..در پی هیچ گشتنی ...
در آینه , خود نگریستن
درخود باختن ِخویش
در لحظه های سرگردان
در گویائیه :باشد !همین است که هست !
نه... او این نبود ...
که میدانست اینگونه نباید بود!

او میدانست ...در بیراهه های رفتن نیز
باز میشد , به راهی رسید!
اگر به چنگال مسخ کننده نا امیدی ...تن نمی بخشید

و او اینگونه نبود...نه... او اینگونه نبود!
تسلیم ... در چشمانِ همیشه در جستجوی او
مفهوم گنگ گم شدن بود... در جنگل مخوف تاریکی.
اما او اینگونه نبود!
خصم غمباره زندگی ... گاه به بیراهه اش میکشید
او اما تسلیم نمیشناخت
تا باور کند :همین را که هست!
او نمیخواست: همین ... همین باشد!

نه از آنرو که از لج زندگی
در پی جوابی باشد! نه!
او در غرور همیشگیه: (من باید ها)..
تسلیم را به خنده وامیداشت .

وباید های درون او...فرصتش نمی بخشید...
تا آرا م گیرد در پناه سایه های راحتی...

او اینگونه نبود

حتی در فصل ،گاه بگاه نشستن ها
نیز...قلم را برقص اندیشه هائی وامیداشت!
که نمیخواستند آرام بگیرند ...
در میانه روحی ...که تسلیم را برابر مرگ
برادر خود باختگی میدانست!
ومیرفت حتی در نشسته بودن ها...
وجستجو داشت
حتی در بیقراری پاهائی که...
گاه می بایست آرام میگرفت
یا در نگاهی که میبایست
چندی نیز به خواب تن میداد!
واو اینگونه نبود!

آرامش وخواب ... نه آنکه حق او نباشد
در وقت او نمی گنجید!

آخر حتی در شب نیز بسیار بود..
آنچه می بایست جستجو میکرد!

و او... نه یک ستاره ی ثابت در آسمان
نه ماه ..و نهخورشید نه حتی...
خورشیدِ او بود
که یا برجای بماند یا دور خویش و دیگری بگردد!
او خیلی کوچکتر از اینها...
او تنها... یک پرنده مهاجر بود
حتی فصل کوچ نمیشناخت !

برای او رفتن
معنائی.. جز رفتن نداشت
وماندن کلامی جزایستادن وثابت شدن نمیگفت!
او بیهوده گی نشستن بر نیمکت پارک راهم ...
آنگونه رنگ میبخشید
که پیرامونش پر میشد ...
از سخنوران ناآشناوخود آشنایش میشد ...
هر آنکه را در نگاه گریزان(چه کنم ها )میدید!
او نمیتوانست بی تفاوت باشد
و سرد یا مغرور وخود بین!!!
آخر او اینگونه نبوداینگونه نبود!!
پنجشنبه 22/9/1386
___ فرزانه شیدا - ف .شیدا___
... و سیاستمد اری که براستی خواهان جلب مردم ,بگونه ای مثبت باشد مسلما افکار عمومی واندیشه های جمعی را ملاک اعمال خود قرار میدهد وبااینکه گاه سیاستی ایجاب میکند, که نمیتوان تمامی خواسته ها را جوابگو شد.اما آنگاه اساس کار بر رای بیشترین
اعضا , صادر میگردد , که چه در جامعه کوچک خانواده چه اجتماع زمانی که شکل انجام وظیفه باین طریق باشد آن خانه وآن کشور از یک سیاست "سوسیال دموکرات" است
بمعنای برابری یکسان مردم (عام وخاص) چه در جامعه چه با سیاستمدارو همچنین بکار گیری اندیشه مردمی ، که ما آن را " دموکراسی " مینامیم.
*آدمهای پلیدی هستند که با زمان سنجی مناسب ، از نگرانی های همگانی بهره می برند و خود را یک شبه رهایی بخش مردم می خوانند . ارد بزرگ
____تا چه پیش آید؟___
خزان بر باغ قلبم سایه افکنده
به صد خواری
نمیدانم چه پیش آید؟
نمی خواهد ببارد آسمان یک قطره
رویای بهاری!
گو چه پیش آید؟!
نگارم رفت ودل افتاده آخر،
درغم وزاری
بگوآخرچه پیش آید؟
بهارم سر شد اندر، ناله برگ دلم،
دربیقراری
تا چه پیش آید؟!
بدنبال رهی آواره ام
درکوچه ی شب زنده داری
هر چه پیش آید!!
شکستم هر دمی
در خلوت شبهای تاریکم
به تاری
تا چه پیش آید؟!
شدم خاکسترعشقی،
نشسته در دَم وُ دود و غباری
گو چه پیش آید؟!
در این غمها شد ,این دل هم زخود ...
حتی فراری
تا چه پیش آید؟!! ....
ولی بس باشد این دیگر، ببینم سینه را،
در سوگواری
هر چه پیش آید!!
رهانم سینه را ... زین پس دگر
زین بیقراری
تا چه پیش آید!

رهم این د یده را
از سوزش ِچشم انتظاری
هر چه پیش آید!! ....
دهم زین پس به امیدی، به قلبم
باز دلداری
چه پیش آید!!؟

به اشکم میدهم ,امید دل را،
آبیاری
هر چه پیش آید!!
گلی می رویم.... اندر گلشن ِ
امیدواری‌
تا چه پیش آید!!

هرآن آید مرا
در حسرت ِهر لحظه اینسان،
جانسپاری
وه چه خوش آید !
نگه دارم دلم را از برایش
* یادگاری *تا چه پیش آید!!!
شانزدهم-اسفند ۱۳۶۶*
ــــ‌ فرزانه شیدا - ف .شیداــــــ
* * کوشش های سیاسی برای جوانان ، مردابی مرگبار است . * ارد بزرگ *
¤ تمدن ...تقدیر....عشق...زندگی...!!! ¤
از این واژه ی بی معنای بودن,
سخت دلگیرم!!
و آن اندیشه های تلخ مغزم را
به سان یک کبوتر
بر فراز عالم هستی
چه غمگین میدهم
پـرواز
و می بینم که انسان این همان
پـس مانده ی تاریخ ,
به اسم پو چ و خیالیِ تمدن ,
سخـت می بالد !!
و چون آن عنکبوت پیر
به تار چسب آگین تمدن ..
وه چـه می چسـبـد
و مـغـرور اســت!!!
ولـی غـافل ز اینکه ...
بـاز هـم در دام افـسونی
گرفتـار اسـت...
و پـای رفـتنش درگیـر
زنـجـیر اســت !!
و درچنگال خون آلـود...
قـرنی ظـالم و وحشـی
چـه زخمی و به خون خفته
پـریشان مـی شود روحـش !
و آن تـک واژه ی شیـریـن ..
ولـی خـالی تـر از خالـی
چـو آن زالـو ی خـون آلـود
بـه نـام
بـاابُهـت تـمدن
خـون انـسان را
چـه بیرون مـی کـشد
از جــان!
و زنجـیر نگـون بـختـی
بپـای خسـته ی انســان
همـی بنـدد !!!
و قلـب خـستـه ی انـسان ...
کـه دارد در هـر آن گوشـه
هــزاران آرزو پنهان !
بناگـه درهـمان
چـنگال خون آلوده ی تقدیـر
و یــا قـسمت !!
و یـاغـرق ِ هـمان
واژه ی شیرین تمـدن نیز!
چــه آســان
زندگـی بازد!!
و انــسان
بـا دلی افسرده و غـمگین
و غـافـل از هـمه...
بـازی رنـگارنـگ
این دنــیا ,
درون سـینـه آن ویــران ســـرای دل
چـه آسـان مـقـدم هـر آرزوئـــی را
عـزیز و محتـرم دارد!!!

ولی در یکدم خالی ...
دم غـفلـت
همه امید و عـشق و
هـستی انسـان
چو یک دیوار پوسـیده
فـروریـزد
میان دیدگان خسته و حیران
ودیگر بار ویرانی سـت !...
بدانگونه
که گوئی هیچ امـیدی..
درون سینـه ی افـسرده ی مـا...
جا نـشد هـرگـز !
و لبهای خمـوش ما
از آن پـس
شـعرِ تلخ نامرادی را...
درون خــود فـروریـزد!
وآن انبار عشق و آرزو ،
آن دل
بیـکباره شــود
انـبار ناکامـی‌!!
چــه آســان میـشود
خـامـوش
لـهیـب شــعلـه هـای
آتـش عشــقی
و سـر خورده غـروری
در غـم و تـشویش !!
چــه آسـان
میشـود ناـود
بـه لبها خـنده ی
پر شـور هـر شـادی
بـه داغِ قطره های
اشـک ناکامی!
ز سـوز انـدرون ِ
یـک نـگاه ِ خـسته از بودن،
چه آسـان مـی خـراشـد ,
سـینه را،خـاموش !!
....
و آن انسان ِدل مSرده ...
بـه اوج یـک تـمدن
لیک پوشالی
ز عشـقی مرده در
دنیای رنگارنگ
که آنرا ،، زندگی ،،
نامـند
چه آسـان جـان دهـد
در اوج نـاکامـی
بنام هستـی و عــشق
و تمدن نیز!!
...
وآه... افـسوس...
چـه آسان میشود
خــامــوش
دلــی در (
( قــرن تـنهائــی)!
و صد افــسوس
که سـر سـخـتانـه انـسان
فخـر هـا دارد ...
بـدنیائـی که در آن
بـا نـقاب ِخیـر خـواهی های
پـر تزویر

(صلــیب ســرخ)!!...
و یا با نام آزادیِ ِانسانی
حـقوقِ هـر بـشر
(این آدم از یـاد رفـته
در کف دوران)!!!
تـمدن را چـو زنـجیـری
بـپای هـر کـه
راهی شـد بـراه حــق...
دوبـاره ســخت مـی بندد!
و نـادان قلــب ما...
اینگـونـه پنـدارد,
کــه ایــن زنــجـیر
بـنام زنــدگـانـی ،
سـمبـل پـیونـد ویــاری هاست!!...
میـان او ودیگـر راهیان جـستجو گر
در پــی یـک صــلح جــاویــدان..
بیـاری تــمام مـردم دنیــا
کــه در آرامــش و صلــحی
هــمیشــه جـاودان بـاشیم!!!..
.....
نمیدانم چرا همواره جنگ است
و ز آرامـش,
نمی یابـم نشانی
در جـهان صـلح ؟!!

ولیکن در درون
در یک سـکـوت تلـخ
لیـک وحـشتنـا ک!
گهی در سینـه گه در ذهـن
کـلامـی میشـود تکـرار :
هـمه اینها فقط تـزویـر زیبا ئیـست

کـه هـرگز جـاودانی نیسـت!!!
کـه هـرگز جـاودانی نیسـت !!!

از این واژه ی بـی مـعنـای بـودن
؛؛؛سخت ؛؛؛ دلگیـرم !!!
۱۳۶۳-۱-۲۲دوشنبه
ــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ـــــــ
پایان: ** فرگرد سیاست **
به قلم : * فرزانه شیدا/ f sheida*ــــ
farzaneh sheida

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان