۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

*سرآمدان* بخش یکم

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سرآمدان*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه●
● فرگرد سر آمدان●
همراه با مجموعه مقاله ای در باب فرودسی به قلم جناب استاد خالقی مطلق

در فرگرد سرآمدان از دیدگاه ارد بزرگ خواهیم پرداخت
میدانید که همواره در طول تاریخ زندگی بشر افرادی وجود دارند که در زندگی دیگر
انسانها نقشی به سزا را بازی میکنند
این افرا د در فرگردهای ارد بزرگ نیز با نامهائی چون
• ۱-سرپرست
•۲- پیشوا
•۳- مردان و زنان کهن
•۴- برآزندگان
•۵- اسطوره
•۶- فرمانروا
•۷- ریش سفید
•۸- سرآمدان
•۹-اندیشمندان
•۱۰- وسرانجام آموزگاران.
وچون دقت کنیم خواهیم دید که این افراد بااینکه خود از جمله افرادی هستند که چون ما یک زندگی معمولی داشته ودر میان خود ما می زیسته اندو آنچه همواره کسی را ازکسی مجزا ومتفاوت میکند نگاه واندیشه واعمالی ست که هرشخص در زندگی خویش پیش گرفته و بواسطه ی آن زندگی خود را پایه گذاری کرده وبه روش وآئین وشکل اندیشه های خود بنای یک هستی خوب یا بد برا برای خود
واطرافیان خویش می سازد .در ؛ فرگرد سرآمدان؛ نیز ما با نوعی ازاین گونه افراد روبرو هستیم که در راه زندگی خودصرفنظر از زندگی شخصی وفردی خویش دردیگر مسائل زندگی چون کشور ومیهن نیزخدمتگزار جامعه ی خویش بوده اندوبا افکار واعمال وایده واندیشه های خود نامی ازخویش برجا نهاده وتا همیشه زندگی با نام نیک ز آنان یاد میشودوازاین گروه میتوان (شاعران ونویسندگان نامی) را برشمرد وبه تفضیل از هریک سخن گفت ولی به جهت آنکه بحث فرگرد ها طولانی نگردد به یکی دونمونه اکتفا میکنیم ودر جای آن از اشعار این شاعران نامدارن که در اندیشه وتفکر نیز سرآمد دوران خودو همچنین دوران کنونی بوده اند, وهموا ره نیز دست نوشته ها وکتب ایشان در خدمت
بشریت بوده یاد خواهیم نمود.از جمله آثار ی که میتوان از آن نامبرد شاهنامه ی فردوسی ست و آنچه ,بر سر افرادی افسانه های او میآیدوانچه در ,رخدادهای شاهنامه میگذرد واعمالی که پادشاهان وجنگجویان و..در طی سفرنامه ی زندگی خود در شاهنامه انجام میدهندهریک بگونه ای درتاریخ بوده یا به همان شکل با کمابیش تغییراتی اتفاق افتاده است من گاه فکر میکنم که شاید، (البته اگر دقت کنیم) ،در میان نویسندگان وشاعران افرادی را خواهیم دید که گوئی با نوشته واشعار خویش پیش بینی آینده ی خود ودیگران را کرده اند.اما اینکه تا چه حدودی براین امر آگاهی داشته اند چیزی ست که بر ما مشخص نیست ودر بعضی اشعار چون اشعار ؛ حافظ مولانا و شمس تبریزی وخیام ؛.. گاه به اشعاری برمیخورم که ازاین امر حکایتی دارد . کسانی که قادر به گفتن احساس درونی خویش نیستند وبا مدد از این وعلت اینکه اینگونه فکر میکنم این است که بسیاری از انچه سروده اند یا درهمان دوران َاتفاق می افتاده ویا در آینده ای نه چندان دور به حقیتی مبدل گردیده است وگاه نیز سندیتی بر آینده وآیندگان گردیده است که (بحث قاره ها در شاهنامه ی فردوسی)نیز نمونه ا ی بر این مضمون می باشد.درعین حال ازنگاه من دنیاى واژه ها ، تنها پناه شاعران ونویسندگان است( قلم ایشان) تنها بیانگرعواطف واحساسات درونیست ,که با سرودن شعری ،نه تنها معنا واحساس بدرون خود شاعر برمی گردد بلکه بر دیگری نیز اثر شایان خواهد گذاشت.سرآمدان در طول زندگی خود همواره همه ی احساس واندیشه خود رادر دایره صفا وصداقت خود ریخته وبا دیگران شریک گشته و میشوندواگرچه دیدگاه بسیار حساس و ظریف وهمچنین احساس بسیار لطیف وحساسی را نیزدارا هستند که قادرند همه آنچه را دردل دارند درقالب کلمات ریخته وآنرا دراختیار همگان قرار دهند اما تفاوت آنان این است که وهرگز بفکر پنهان کاری احساس واندیشه ی خود نباشند( چراکه اگر جز این بود شاهکارهای بسیار بزرگ دنیا خلق نمیشد. )!همواره« قلم »گویاترین کلام احساسی شاعران ونویسندگان است
تا بدین وسیله بیانگر احساس خویش بوده وپیامی را نیز به مخاطب شعر خود برسانند :
____ گاه باید ...____
گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کنجمعه 10 خرداد1387
فرزانه شیدا¤

ازاین نظر،میتوان گفت که آنچه قلم عنوان میکند ،گویای درون فقط شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیزبسیارند .اشعار ونوشته ها خود را , بازگو شده احساس میکنند

واین خود یارای دهنده ی افرادی ست که بدلایلی در زندگی خود ,سخن گفتن ودردودل کردن را دوست ندارد یا نیآموخته که میتوان با دیگری هم از درون خود سخن گفت وآرام گرفت درنتیجه بسیار اشعار ,و جود دارند که خود میتواند التیام دلهائی باشد که قدرت سخن ندارند ویا حتی برای گویای احساس خوددچار مشکل بوده وبدینوسیله از کتابها وجملات واشعاربرای بازگو کردن خویش بدیگری از ان بهره می جسته ومیجویند :
______" صبر" _____
آرزو دارم بیابی مرحمی
تا بیاسآئى به شادیها دمّى
روزگاران چهره دارد خوب وبد
(صبر *) می باید بوّد ، بر ( آدمی*)
گه به زین و ُ گه به زیر ِ زین دهر
دل گذر دارد به شادی و غمی!
باید از غمها گذر کرد و گذشت
بر غم دل ، چیره باید شد ، کمی!
" فرزانه شیدا مهر ماه ۱۳۸۸"___
من نیز خود بسیار پیش امده است که در موقع مطالعه کنار جملات یا اشعاریبا علامت ستاره یا ضربدر وگاه خطی بزیر جمله ی مورد علاقه ام آنرا مشخص نموده ام وگاه در دفترچه ی یاداشتی چنین بخش هائی را نوشته ونگهداری کر ده ام تا در مواقع لزوم مجدد وبطور مستقیم به سراغ همان بخش رفته وبه دوباره خوانی, یا یادآوری آن برای خود مشغول شوم بسیارنیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام که چندین سال بعد دقیقا هرآنچه ,در سروده ی خود گفته بودم در زندگیم اتفاق افتاده واین به شکلی بود که خود از اینکه ,شاید آنچه مینویسم روزی حقیقت بیابد بی خبر بودم اما باهر آنچه بر من نیز گذشته,اما باز نمیتوانم بگویم سرنوشت یا تقدیر چنین برایم رقم زده , چراکه گامهای آدمی خود مشخص کننده وتعیین کننده ی آینده او خواهد بود وهمچنین ,تصمیماتی که شاید اگر بدرستی تحقیقی در آن باب شده باشد میتوانست بسیار در شکل آینده ی افراد موثر باشد.درکل هرآنچه نیز روزانه انجام میدهیم معمولا درپایه های اولیه , اساسی ومهم را در زندگی آدمی بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری ,مواجه میگردد که نوع انتخاب وتصمیم گیری شخص در آن رابطه
ودر آن موضوع بی تردید بی ثمر وبی اثر نخواهد بود .
پرستوی مهاجر :
برو بار دگر از یاد و خاطر
پرستوی دلم آه ای مهاجر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن قلب من آه ای مسافر
برو بار دگر از آشیانت
اگرچه با مشقت گشته حاضر
همیشه کوچ و از لانه گذشتن
بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!
به سختی آشیان کردم مهیا
کنون هم میروم مانند عابر!!
نمیدانی پرستو را چه دردیست
ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!
یاید بر زبان درد پرستو
نگفته شعر دردش هیچ شاعر
غم هجرت نشد ترسیم نقاش
ادیبی نانوشته در دفاتر!!!
تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!
تو با آواره کی بودی معاشر؟!
تو آن نقطه به پرگار جهانی
پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!
شنیدی تو صدای قلب او را؟!
طپشهایش شده در سینه وافر!!
بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد
رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!
تو گویی میرود او سوی ییلاق
ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!
به جبری میرود از لانه ی خویش
چو آن آواره در صحرای بایر!!
دوباره در پی یک آشیانه
دوباره جبر این دنیای ساحر!!!
پرستو این دل آواره ی ماست!!!
که تقدیرش شده با تو مغایر!!!
بصدها باره کوچش را رضا شد
"دگر نتوان شدن همواره صابر"؛!!
هزاران باره رفته بی شکایت
ولی گریان شده در این اواخر!!!
ز قلب او که بوده آشیانم
روم با غصه و اندوه وافر!!!
به اشک دیده بر این کوچ غمگین
بدور آشیان گردم چو زائر!!!
خدایا مرغکی بی آشیانم
که هردم میشوم از لانه صادر!!!
بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!
منم تنها بدرد سینه ناظر!!!
ز سرمای محبت رهسپارم
که نتوان شد به سرمائی معاشر!
به دلداری قلب بیگناهم
زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!
چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!
؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!
بخود گویم به اشکی:ای مسافر
برو بار دگر از یاد و خاطر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!!
!شنبه ۱۱بهمن ماه ۱۳۶۲
___ فرزانه شیدا___
من نیز باخود عهد کردم که : گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم دگر آن جا که روم " عاقل وفرزانه" روم "زین سفر گر به سلامت به وطن "باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک
بدر صومعه با بربط وپیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم
بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم
خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر
سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم !
واین نیز تفالی بود بر دیوان حضرت دوست حافظ شیرازیهمانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس واحتمالات بگذاریم بی شک چیزی جز این نخواهد بود
که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم ودردرون میدانیم که خود نیز بی تقصیر نبوده ایمیا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.!
___ این روزگار:___
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸- فرزانه شیدا
در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
1- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری قصد داریم که این امر را موجه کنیم که اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد است چرا اکنون همان خطا در امروز زندگی ما ,باعث مشکل ومولّد گرفتاری ما شده.! از این نظر , میتوان گفت که آنچه , "قلم" عنوان میکند, فقط وبه تنهائی گویای درون شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیز بسیارند انسانهائی که با, اینگونه اشعار ونوشته ها ئی که توسط شاعری حرف دل خود ودرون خود وحتی شخص خود را ,بازگو شده احساس میکنند واینگونه اشعار برای مردم عادی خود بمانند دردودل کردن خود انهاست نه تنها شاعر که در سروده ی شاعر خود را می بینند وگوئی دردودلی که در سینه داشته اند در شعر وسروده ای بازگو شده می بایند چراکه بسیارند انسانهائی که قادر به بازگو کردن درون خود یا حتی قادر به دردودل کردن نیستند یا برای ایشان حرف زدن از درون مشکل است یا بلد نیستند یاد نگرفته اند که چگونه احساسات خود را ابراز کنند حتتی بااینکه درونی پراز حرف داشته وتمایل به حرف زدن نیز دارند وبااین اشعار خود را بازگو شده احساس میکنند وحتی احساس آرامش میکنند ویا از نزدیکی احساس خود با شاعر این غم از درون ایشان خارج میشود که هچکس چون اونیست هیچکس دردی چون درد او ندارد ومی بیند که شاعری ونویسنده ای حرف دل اورا ابراز کرده است .
آرزو دارم بیابم مرحمی
تا بیاسایم به ارامش دمی
روزگاران چهره دارد خوب وبد
(" صبر" ) می باید بُوّ بر "آدمی"
گه به زین وگه به زیر زین دهر
دل گذر دارد به شادی وغمی
باید از غمها گذر کرد وگذشت
برغم دل, چیره باید شد , کمی
مهر1388_فرزانه شیدا___
بسیار نیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام وچندین سال بعددقیقا هر انجه را درشعر سروده بودم در زندگیم اتفاق افتاده و به چشم عین شعر خود را در زندگیم مشاهده میکردم بی آنکه روز سرودهن شعر بدانم که روزی همه ی اینها در زندگیم اتفاق خواهد افتاد چون مهاجرت من از ایران واگرچه باز نمیگویم که تقدیر وسرنوشت چنین برایم مقدر کرده بود چراکه گامهای آدمی خودمشخص کننده ی آینده ی اوست وهرچه پس از آن اتفاق میافتد تعیین کننده ی آینده ی او خواهد بود وهمچنین تصمیماتی ک در زندگی اتخاد میکند واگرانسان به درستی تحقیقی در رابطه با آنچه انجام میدهد بی شک میتوانست در شکل آینده ی افراد موثر بوده وهستدرکل هر آنچه روزانه انجام میدهیم معمولا در پایه های اولیه اقداماتی ست که,نقشی اساسی ومهم رادر زندگی در ساختار اینده ی ما بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری را که با آن مواجه میشویم در آینده نیز با انجام کارهای روزانه ی ما شکل خواهد دادکه تماما در انتخاب وتصمیماتی خلاصه میشود که شخص در زندگی خود اتخاد میکند ودرنتیجه روزانه وتصمیم امروز او در فردای او بیثمر وبی اثر نخواهد بود حتی اگر انتخاب وتصمصمی کوچک باشد
_____ این روزگار:_____
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸- فرزانه شیدا
در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
1- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری قصد داریم که این امر را موجه کنیم که اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد است چرا اکنون همان خطا در امروز زندگی ما ,باعث مشکل ومولّد گرفتاری ما شده.!
( سرآمدان اما اینگونه نیستند *)
آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ، را با خلوص نیت عنوان میکنند خواه موفقیت باشد یا شکست , تمامی را بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست دیگرا ن نیز از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکل مواجه شوند.آنان آنقدر صادق , انسان دوست و جتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد که غم
وشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که ممکن است این خودبه تنهائی,
یاور راه آنان در زندگی باشد .برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویش ودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود سخن از عشقی 60 ساله داشته است که همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز جهان را ترک کرده است وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ
و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهای
بسبیار دراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است سروده ی استاد شهریار را میخوانیم: با نام" به سینما" میرفت:
توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری
خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری
به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست
فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری
زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها
هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری
به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن
به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری
من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم
خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری
هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر
تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری
ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم
بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری
ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو
شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری
خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن
بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری
ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی
دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری
به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین
مگر در سینه ی تنگت تو باغ دلگشا داری( استاد شهریار )

*میهن*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *میهن*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد میهن ●
در این بخش از فرگرده ها به بخش فرگرد میهن می رسیم وافکار اندیشمند وفیلسوف ایرانی ارد بزرگ را به تحلیل می نشینیم همانگونه که بسیار شنیده ایم درکنار نام مادر واحساس قوی وپراز عاطفه ایکه انسان به مقام " مادر" دارد وهمچنین اورا عزیزترین خویش میداند " مام وطن" نیز کلامی ست که به آن غریبه نیستیمچرا که درکنار ارج وقرُب وارزش مادر , " میهن نیز" , حرمت خویش را در قلب انسان دارا ست ومی توان گفت , همانگونه که انسان به آنچه از آن اوست خُو وانس گرفته وآنرا دوست میدارد ( " وطن" نیز بخشی "مهم واساسی" از زندگی اوست "!) . برای مثال وقتی شما به خانه ی کوچک یا بزرگ خویش را کهبسیار دوست میداری و برحسب عادت آن خو گرفته وبه آن رسیدگی کرده وسالها با آن سر کرده ای به آن علاقمند بوده و دوستش داری ،(وطن نیز به همانگونه در روح ودل انسان جایگاه خویش را دارا ست) . و همانگونه که وقتی ناچار شویم که خانه ی خود را ترک کنیم( حال به هردلیل که میخواهد , باشد !*) .همیشه بعلت انس والفتی که به آن داریم بدون تردید و بی شک" ترک آن برایمان راحت وآسان نیست و نخواهد بود.".گاه حتی ممکن است خانه ی بزرگتری را نیز صاحب شده باشیم,اما موقع خروج از خانه ی اول,همیشه , بی تردید باز می گردیم ونگاه دوباره ای بر آن انداخته وگاه خاطراتی , را مرور می کنیم . حتی اگر در آن خانه به ما سخت نیز گذشته باشد و یا درآن خانه آنگونه که باید معنی راحتی وآرامش را نفهمیده باشیم اما بازهم " نهاد آدمی " بسیار زود به آنچه " در تکرار" باشد همواره " خو وانس " می گیرد!. من خود ، هنوز بعد از گذر 30 /35 سال تکه ای از کاغذ دیواری ,اتاق کوچک خانه ی کودکی ونوجوانی خود را بیادگار برداشته ام چراکه در آن سالهای کودکی خویش را گذرانده و بخشی از زندگی پرالتهاب نوجوانی را نیز در آن طی کرده بودم ، واولین شعرخود را هم نیز درهمان خانه وآن اتاق سروده بودم ,و همچنین بدلایل بسیاری آن مکان راچه آن موقع چه همیشه دوستش داشتم وهنوز نیز این تکه خاطره را درکنارخود دارم البته با اینکه آنزمان ما قرار بود تنها به خانه دیگری ,درهمان محله نقل مکان کنیم واین خانه ی بزرگ حیاط دار نیز بادرختان آلبالو وسیب و خرمالو وانگور وگلهای جورواجور وبسیار زیاد از رُز گرفته تا و انواع دیگر گلها ی چندین باغچه های مادرم در حیاط, یادگار بخش عظیمی ازکودکی و نوجوانیم بود و صاحب جدید تمام خانه را, همراه حیاط آن که جایگاه بازی منو خواهران ویگانه برادرم بود تبدیل , به دو آپارتمان چند طبقه کرد ! که بجای آن طبیعت زیبا , اتاقهای کوچک وتنگ هر آپارتمان را اجاره داده وخود نیز در یکی اژ آنها زندگی میکرد. و بدین گونه نیز بود که میخواهد بخاطر جمعیت , زیاد باشد وکمبود محل سکونت یا طمع برخی مالکین برای پول بیشتراکنون تهران که فقط حیاطهای بسیارش با درختان سبز درهوای ایران تاثیری ,مطلوب وخوشایند داشته واز آلودگی هوا نیز میکاهید بیشترتبدیل به آپارتمانهای بظاهر زیبا اما در درون کوچک وبدون حیاط شده است ,که نه تنها فضای بازی کودکان که بازی حق مسلم دوران آنان است در آن وجود ندارد بلکه در حیاط خانه نیز دیگر همسایه های همان آپارتمان اجازه نمیدهند .که کودکان در حیاط نیز بازی کرده ویتامین لازمه بدن خویش را بطور طبیعی ورایگان از خورشید , تامین نمایند ونور خورشیدی که خود زاینده وتولید کننده ی (ویتامین ب *) ضروری وموثری برای انسان بوده وهست ,در پشت بلندای برجها وساختمانها گم شده وکوچه های وطن عزیزمان جز سایه های این برجکها هیچ بخود نمی بیند .واگرچه در تهران در طی سالهای گذشته از فضاهای خالی وبدون سکونت مکانی با وسایل بازی برای کودکان ساخته اند اما اینکه مادری مجبور باشد .برای بازی کودک خود واستفاده او از فضای محیط بازی , حتما همراه او از خانه خارج شود حال یا کارمند باشد یا خانه دار جهت , اینکه مراقب او در خارج از محیط امن خانه باشد کاریست که شاید با ,دغدغه های امروز برای افراد مقدور نباشدوبرای همین در اکثر کشورهای جهان فضاهای آپارتمانی را دایره مانند یا مستطیلی میشازند که در میانه ی این , آپارتمانها فضائی عمومی وجود داشته باشد تا کودکان زیر نظر ونگاه خانواده بتوانند در محیطی امن وبدون مزاحمت یا شکایت همسایه ها بازی کنند و خانواده قادر باشد ,از دورن پنجره ی خود مراقب فرزند خود نیز باشد. بهرحال برای من از آن حیاط وآن خانه ی خاطره ها بمانند بسیاری دیگر از خانه های قدیمی وحیاط دار ایران اثری بر جا نمانده است و جدائی وازدست دادن حتی شکل وفرم آن مکان حتیبسیار رنج آور و تاسف برانگیز بود . حال فکر کنید که این مکان " وطن " منو شما باشد ودرعین حال دیگراین خانه,یک خانه ی خالی نباشد بلکه انباشته از انسانهائی باشد که از ریشه و اقلیم توهستند وکسی بخواهد خانه آنان را صاحب شده وخراب کند که حتی اگر به فکردوباره سازی آن است اما دیگر آن را از آن خود بداند! چیزی که مسلم است این خواهد بود که منو شما تاب آنرا نخواهیم آورد که روزی خانه ای را که متعلق بماست , ناشناسی آمده وتصاحب کند واز آن پس او خود را مالک ولی ما مستاجرا ن او باشیم ودرعین حال این نیز ممکن نیست که منوشما خانه ای را که متعلق به تعدا د زیادی انسان دیگر است بدون آنکه , دیگران را به حسا ب بیاوریم بنام خود به شخص ثالثی فروخته وآنرا جزئی از مالکیت شخصی خود بدانیم:*که در باب " کشور ووطن " ( این خانه ی وطن " میراث " همه ی ماست *)!*
*میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ
واین دیگر ثروت وارثی نیست که ما به تنهائی صاحب شخصی آن باشیم تا بخواهیم به هردلیلی آنرا به حراج گذاشته یا بدیگری ,هرکه میخواهد باشد بفروشیم.در باب وطن هم همینگونه ست میهن ثروت وارث ملی ماست که هرکس یبه نوبه خود درا آن سهمی دارد.اما هرگز یگانه مالک آن نیست ؛و انسانها درنهاد خویش , بهر چیزی که بدان وابسته هستند ,دلبستگی وعلاقه پیدا میکنند ولی وطن چیزی بالاتر از یک اتاق یک خاطره , ویک شئی است که مابتوانیم خرابی آنرا بنگریم وهیچ نگوئیم و درست بمانند ,این است که کسی مرا ازاتاقم خانه ام بزور بیرون بیاندازد وبخواهد انرا ,خراب کند یا نه آنرا مجدد بسازد وبه بهترین شکل هم بسازد بشرط آنکه خانه ای که مال من بود ازاین ببعداو مالکش باشد وزین پس, من مستاجر او باشم ومسلم است که با چنین چیزی هیچ کسی در زندگی طاقت قبول و پذیرش اینرا نخواهد داشت که زیر بار رفته وبراحتی پذیرای چنین چیزی باشد وطن نیز درست همین خانه ی منو شماست واحساسی که ما به آن داریم.احساسی کاملا طبیعی ست که بر زادگاه خود وجائی که در ان رشد یافته ایم داریم در نتیجه همانگونه که به مادر خود خانه ی خود وهرچه را که از لحاظ عاطفی سالهای با آن بوده وبه آن انس گرفته دوستش داریم به همان شکل نیزچنین احساسی را دردل خود نسبت به میهن ومام وطن احساس میکنیم
* میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ*
این احساس عشق ودلبستگی نسبت به محله ی ما شهر ما وسرانجام وطن ما نیز وعلاقه ومحبت ما را نیز بخود جلب میکند حتی آنان که بدلایلی از کشور خویش تبعید میشوند ,هرگز مهر وطن وعشقی را که بوطن خویش داشته اند ,از یاد نمیبرند بلکه اگر خشمی نیز دردل داشته باشند ,خشمی بر وطن نیست , بلکه بر عاملان این تبعید بوده و خواهد بود .درنتیجه ترک وطن به حد ترک مادر بر هرانسانی سخت ودشوار است .
* میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر . ارد بزرگ*
حتی اگر موقعیتها وامکانات بیشتر وبالاتری در زندگی نصیب او گردد , یا گردیده باشد یا بداند رفتن او از وطن نتیجه ای بهتر وخوشبختی بیشتری را ببار خواهد آورد!. وعلت آن این است که انسان نمیتواند به هیچ شکلی بطور کامل ریشه های تنه ی هستی خویش را از خاک وآب اجدادی خویش بریده وبرای همیشه درخاکی دیگر بروید ٬بی آنکه ز یاد برده باشد که اینجا که هست آنجائی نیست که شاخه های وجودش ,ریشه های هستی اش پا گرفت وجان گرفته وبه رشد رسید .وآنان که با خروج از وطن خویش برای همیشه از نگاهی به پشت سرخود وبه کشور خود سرباز میزنند وبراحتی جذب دنیای خارج گشته ودرآن حل شده وماهیت واقعی خویش را فراموش میکنند ,بمانند دلقکانی هستند که تنها ادای کسی دیگر بودن را در آورده , وهرگز خود واقعی خویشرا باز نیافته اند تا توان آنرا داشته باشندکه در یابند هر انسانی متعلق به اقلیم و مکان وجایگاه خویش است.* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی و هرچقدر هم , در حد دنیائی ؛ دانش و امکانات نیز وحتی سبک وروش بهتر زندگی در جائی دیگروجود داشته باشد باز قادر نیست و نمیتواند ذات آدمی را تغییر داده واز او چیزی جز آنکه درنهاد خویش است, بسازد .و این نیز بسیار عادی ست که انسان در پی علم ودانش بیشتر به سفر وسفرهائی رفته تا بدینوسیله امکان بهتری برای خویش وتجربیات ودانش خود, فراهم آورد تا توانائی آنرا داشته باشد که بر رشد فکری وامدیشه های خویش, بیافزاید وخود را نیز به مقام بهتری در زندگی برساند , کمااینکه بیشترین فیلسوفان ودانایان عالم بارسفر های بسیاری را بردوش کشیده اند.چه در روزگاران دور با کمترین وسیله حمل ونقل وگاه حتی پیاده وچه بعد از آن واین خود باعت تجربیات ودانش بیشتر آنان گردیده است .اما تمامی آنان که نامی ازخویش برجای نهاده اند برخلاف صوفی مسلکان , دراین فکر متحدند که اگرچه دلبستگی وابستگی برای انسان نیازی طبیعی ست اما دلبستگی بیش از حد ووابستگی بی اندازه جز اینکه تولید ,اندوه ودرد ورنج وافسردگی وحتی کاهش طول عمر است سود دیگری ,نخواهد داشت . انسان فانی ست وآنچه انسان بر آن دل می بندد نیز فانی ست .لذا دلبستگی ووابستگی بیش ازحد به آنچه فانی ست نیز بی مورد است.
* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.* ارد بزرگ
ومسلم است که انسان نیز با عمر انسانی خود یا آنچه دوست دارد سرانجام به,طبیعت عمر از دست میدهد چه خود به پایان زندگی خویش میرسد,و برخلاف دنیا که تا همیشه چه باما چه بعد ازما میماند و وطن نیز چون دنیا, با نسل های بعدازما ادامه ی حیات میدهد اما برشکل آنکه در پی دانشی بوده ویا درعین حال می بایست فرقی نیز در بین صوفی مسلکی با صوفی مسلکان دیگرقائل باشیم چراکه عده ای ازاین صوفیان درعین آنکه نیازهای خویش را از دنیای دنیوی برطرف نموده انداما عشق وعاطفه صوفیان به آنچه برآن مسلک دارند خود نیز باز همان نیازهمان دلبستگی ووابستگی را در وجود ایشان نگاهداشته است و دراصل هدف صوفیان نیز از( رهائی از نیاز) بر اساس این نیست که از( عاطفه وعشق وتعهد ی که در طبیعت انسانی ست سر باز زنند بلکه هدف آنان ,لذایذ آنی زندگی ست وابستگی ودلبستگی به مادیات وبه آنچه که بدون آن انسان آزاده تر , سالم تر ورها تر خواهد زیست چون زندگی در شهر وابستگی یا عشق به مادیاتی چون اتومبیل, خانه, ثروت, طلا وامثال این ,که بردگی روح بشر بشمار میرود و چنانچه که انسان قادر نباشد بدون این تجملات زندگی بگذراند آنگاه فردیست که برده زندگی ومادیات آن گشته واز ارزشهای واقعی زندگی که بسی باارزش تر از اینهاست محروم میگردد.درعین حال شما درمیان بزرگان واندیشمندان وفیلسوفان وکسانی که بنوعی در زندگی نامی از ایشان بجا مانده است کسی را نیز پیدا نخواهید کرد که عاشقانه وطن خویش را دوست نداشته باشد و حتی بااینکه امکانش نیز بوده که دانشمند وبزرگی , به دلایلی تمامی سالیان عمر خویش را نیز دور از وطن بسر برده باشد, اماهمیشه وهمواره وطن زادگاه اولیه واخرین اوست که چون مادر به آن عشق میورزد
* ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند . * ارد بزرگ
وآنان که به سهولت جذب کشوری میگردد که مهاجر آن بوده است وبی آنکه ماهیت اصلی خویش را پاس بدارد از هرآنچه بوده وهست سر باز میزند ،حتی در نگاه مردم کشور ثالث نیز آنگونه که باید ارج وارزشی ندارند وهیچگاه نیز بعنوان فردی که خود را میشناسد اعتبار شخصی نخواهد یافت .چونکه آنانکه در کشور خود زندگی میکنند ومهاجرانی را درکنار خویش قبول میکنند وپذیرای این هستند که در مملکت شخصی خود فردی ایرانی/ پاکستانی /عرب وویتنامی و... را جزئی از هم کشوری های همکاروهمسایه ی خود دانسته ,نیز نیازمند این است که بداند آنکه را که درهمسایگی خود پذیرفته ومهاجری ست که درمحدوده ی محل ومکان اوزندگی میکند ،چگونه آدمی ست وآیا فردی هست که درکنار او امنیت وآرامش خانه وخانواده ومحله ای حفظ شود یا خیر.
حال فکر کنید با شخصی روبرو شود که هیچگونه "وابسته گی عاطفی " به هیچ چیز هیچ کس وهیچ کجا ندارد چیزی بنام " وطن "را درکل فراموش کرده است و فکر میکند درجامعه ی فعلی میتواند کاملا خودرا حل کرده وبا آن یکی شود , مسلم است که هیچکس به چنین آدمی اعتماد نخواهد کرد,چراکه , کسی که درمورد "وطن وکشور زادگاه خویش "براحتی عنوان میکند که : من تعلقی بدانجا ندارمو یا بهر دلیل دیگر میگوید: آن کشور دیگر" وطن من "نیست واکنون "وطن "من جائی ست که در آن زندگی میکنم !,
**ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ رابه سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن وناموس خود می کنند . ارد بزرگ*
چگونه میتواند این اعتماد را بر شخص مقابل خود تولید کند که فردا او به همان همسایه به همان شهر وکشور فعلی خویش پشت نخواهد کرد وبه انکارآن نخواهد پرداخت؟!( انسان ها, در اعمال خویش عنوان گر ومعرفی کننده ی" شخصیت خویش هستند " )وزمانی که رفتارما نماینده این باشد که ماانسانی نیستیم که تعلق خاطری داشته باشیم , آنگاه به دیگران نشان داده , درواقع بدین وسیله بی آنکه خود بدانیم اعلام کرده ایم که :
بمن اعتماد نکن چراکه من فردا بتو نیز پشت خواهم کردوهرگز نمیتوانی درهیچ چیز بروی من حساب کنی !چرا که من خود را وابسته ومقید به هیچ چیز وهیچکس وهیج جا نمیدانم وزمانی که توانستم به مام وطن خود پشت کنم , گذشتن از دیگر چیزها نیز به سهولت برای من امکان پذیر است! وبراستی هم چنین رفتاری درافراد متقابل ما در کشور ثالثی ,اثری جز این وفکری جز این را تولید نخواهد کرد چراکه انان خود روز ملی کشور خویش را روز ملی کشور خویش را بسیار محترم داشته ووطن را چون مادر چون بهترین وعزیزترین چیزی که در زندگی آنان وجود دارد با عشق دوست میدارند وبه کودکان خویش نیزمی آموزند که وطن عزیزومحترم است وبااحترام به میهن وشرکت درمراسم روز ملی خود یادآور این برخود کودکان وحتی دولت خود میشوندکه ملتومردمان این کشور بیاد میهن هستند و وآنرا ارج نهاده وبه هرچه در آن میگذرد توجه دارند ودر زمان مناسب نیز هم خود هم ,فرزندان ایشان خدماتی را که نیازمند یک زندگی خوب در یک کشور است .درقبال آنچه از میهن خود دریافت میکنند باز پس میدهند که آن رفتن به سربازی یا کارکردن با عشق و علاقه در کشور خویش است
* سرپرستانی که از ارزش سربازی می کاهند ، و پدر و مادرانی که ،پیشدار میهن داری فرزندان خویش می شوند ، به کشورشان پشت کرده اند .* ارد بزرگ
چرا که این یک رابطه دوجانبه ویک همزیستی درست بین ملت ودولت خواهد بود, که بمانند همان زنجیره غذائی در طبیعت که پیش ازاین در فرگرد ی از آن سخن گفتیم این نیزباز در زندگی ملل نیز تاثیری بسزا جهت پیشرفت هماهنگی ویکپارچگی ک ی در گردش چرخه ی زندگی را دارد.راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد .پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟این پرسش ها را که پاسخ گفتیم !
* آزادی در ما بارور می شود.وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ*
ومسلم است که این کنش وواکنش در برابر عمل وعکس العمل وبازدهی درمقابل گرفتن و گیرندگی نیز هست یعنی بشکلی دوجانبه دولت ومیهن درخدمت ملت وملت درخدمت دولت است بیاد حکایتی از گلستان سعدی افتادم که جا دارد از آن نیز برای شما حکایت ذکر شده رانیز تعریف کنم :
درویشی مجّرد ( یعنی* وارسته وبی نیاز به مادیات دنیوی دنیا)در گوشه ای نشسته بود.پادشاهی بر او بگذشت ( پادشاهی از کنار او گذشت* ) درویش زآنجا که ملک قناعت است , سر ببر نیآورد(به این خاطرکه درویش به قناعت وآنچه در زندگی داشت راضی بو در آرامش بود*حتی برای نگاه کردن به پادشاه سرخود را بلند نکرد) !سلطان از انجا که سطّوت سلطنت است برنجید ) پادشاه بخاطر غرور سلطنتی ای که داشت ومی بایست براو احترام گذاشته میشد رنجید وبر وزیر گفت: این طایفه ی خرقه پوشان امثال حیوانانند واهلیت آدمیت ندارند .یعنی: این درویشان با لباس صوفی گری خود تربیت انسانی نداشته ومثل حیوانات رفتار میکنند. وزیر نزدیکش آمد وگفت:
ای جوانمرد سلطان روی زمین برتو گذر کرد چرا خدمتی نکردی وشرط ادب بجا نیآوردید؟گرچه معنی اکار اسن اما ساده تر اگر بگوئیم به درویش گفت پادشاه دنیائی ازاینجا وازکنار تو گذشته توچرا بی ادبی کرده وحتی احترام نگذاشتی؟
درویش گفت:سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت ازتودارد ودیگربدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک بدین معنی که درویش جواب داده وگفت از کسی توقع احترام وخدمتگزاری داشته باش که نیازمند توست وامید گرفتن نعمتی وچیزی را ازتو دارد ودوم
اینکه اینرا هم بدان که این پادشاه است که درخدمتگزار وپاسدارملت است ,نه ملت در خدمت پادشاه !
" سعدی "نیز بدنباله آن میسراید:
پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فرّ دولت اوست ( *گرچه آرامش ورفاه از دولت او به درویش میرسد*)
گوسپند از برای چوپان نیست (* به معنای همان گوسفند*متعلق به چوپان نیست)
بلکه چوپان برای خدمت اوست ( * بلکه این دروواقع چوپان است که مداوم در
خدمت او سر میکند تا او از دست نرود وبدست گرگ وبلایای دیگر
درخطر نباشد*) * سعدی
د ر تمامی مملالک دنیا درواقع سرنوشت کشور ومیهن وملت وهم میهنان در زندگی آنان , تنها اخبار روزنامه وتلوزیون نیست که دمی چند با آن سر کرده و سپس آنرا فراموش کنند چراکه آنگونه تربیت شده وبار آمده اند که کشور را, چون خانه ی خود ودولت را چون مادر خود دوست داشته باشند .
*آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد . * ارد بزرگ
ما شاید با دانش وآگاهی بیشتر با مدارک تحصیلی از خارج وبا زندگی در محیطی بازتر دیدگاه های دیگری را بر دیدگاه خود بیافزائیم.این ممکن است که انسان در روح خویش پیشرفتهای شایانی حاصل کرده ونگاهی تازه تر را در زندگی یافته وبا دیدی روشنتر به جامعه واطراف وزندگی وطبیعت خارج ودرونی خویش نگاه کند ,اما هرگز این امکان نخواهد داشت که من ایرانی در بودن سالها ی سال وحتی عمری درخارج از کشوردیگر ایرانی نباشم که درنهایت باز ریشه واصل ونسب من به ایران باز میگردد.وانکار آن جز خود گول زدن وتمسخره خویش نیست.
* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد .* ارد بزرگ*
چرا که جز این نیست که آدمی نمیتواند فراموش کند که مادری , خانواده ای وافرادی در زندگی او بوده اند که در بوجود آمدن او, در رشد و بزرگ شدن او سهمی اصلی واساسی را دارا بوده اند .
____ درمروری برخویش:____
درمروری برخویش
دفتری روی دو پابرگ در برگ همه خاطره ه
اوبه هر شعر وغزل خاطراتی دیرین !
دیده ام خیره به اوراق وبه برگ..
وچو ابری به شتاب ؛ خاطره
؛ از دل واز آبی این روح گذشت
در مروری که دلم....
....پر ز یک " حس مداوم" شده بود"
زهمه قصه ی تکرار شدن "!
.....روزگاری همه آه ،

گذر شبنم واشکی غمناک
تا رسیدن به پگاه...
گاه در گرمی یک روز بلند ،

روشن و پر شده از سایه ی شوق..
گاه در باران ها ...

گه گداری به مه ونمناکی...
گاه چتری دردستگاه طوفان زده

در غمناکی...
بی پناهی هائی ،

روزوشب ، گه گاهی !
از خط مرز عبور...

گاه وامانده به راهگاه

در کوچه سرگردانی!
گاه گم کرده رهی...

مانده به جا !
خاطری نیست از آن

"حس امیدم " امروز
،شوقکی نیست

در این ذهن حضورم اکنون !
ورقی تازه دگر نیست

مراتا نویسم بر برگ ...
سبزی خاطره ی فردا را...

درامیدی به خیال!!!
درخیالی که تو درآن هردم

در کنارم باشی!!!
گل سرخی دردس
با نگاهی که در آن،

شعله ی عشق..
سردی حرف جدائی ها را...

درحریم سرد ِ دل ِ سرمازده ام ،
محو ُو، تبخیرکند!

و گل سرخ دلم باز شود
به امید ی که درآن ، هردم وُ ...
هرلحظه به عشق
روح لبخند توبامن باشد،

سایه ات هـمپایم !!!
آه ای روح طــراوت ،

بـرگـی،باز بگــشا بدلم !!!
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
___ فرزانه شیدا___
من که خود سالهاست خارج از کشور زندگی میکنم هرگز برای یکبار نیز بر زبانم جاری نمیگردد که باوجود داشتن اقامت بگویم من نروژی هستم چراکه درنهایت امر من یک ایرانیم من زاده شده از یک مادر ایرانیم ودرخاکی پا گرفته ام که خوب یباد کشور ووطنم بوده است .وهربار که از آن خارج شده یا به آن باز میگردم باز درموقع خروج حس میکنم در پشت سر خویش بسیار چیزها را جا نهاده ام که نمی بایست ترک شود نمیبایست از من جدا باشد واگر زندگی وشکل زندگی اینگونه حکم میکند که در جائی دیگر زندگی خویش را طی کنم باز معتقدم که هرکجا باشم هرچقدر هم در ان مکان احساس ارامش وراحتی را داشته باشم اما برای همیشه در زندگی خود کمبود بسیاری چیزها را احساس خواهم کرد
از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . *ارد بزرگ
___غربتى بیش نبود___
غربتى بیش نبود ,
رفتن ودور شدن از وطنم
وکنون می بینم
که بصد خاطره پابندم باز
وبه آن خاک که با نم نم آب ...
بوی گلهای بهاری میداد..
وبه آن کوچه وپس کوچه ی شهر
که ز آوای منو ما پر بود...
چشم چون میبندم ...
باز میبینم من ,
خنده وهمهمه ی طفلان را
وصدای گرمی
که به آوا میگفت:
آی سبزی دارم
سبزی تازه ی باغ!...
وچه دوریم وغریب
زآنهمه همهمه ی شهر امید ...
و ز آن (تهرانی) *
که به آغوشی باز
همه را...
همه را جا میداد
...
لیک در سردی غربت
حرفیست
که مرا میخواند
سوی دلبستن وهمراه شدن
باتوای ایرانی
وبدل میگوید:
هرگز از یاد مبر
که تو از کشور شعر وادبی
زاده ی کشور حافظ .سعدی
زاده عشق ومحبت .گرمی
زاده ی نور ومحبت . ..خورشید
زاده ی شور وحرارت...امید
...
ومبادا که دلت
زینهمه سردی غربت شکند
در دلت خورشید ی ست
که غروبی نپذیرد هرگز
عشق را یادآور
..که ز آغاز تولد باما
سخنی دیگر داشت
ومداوم میگفت
:دل زهمبستگی خویش
نباید کندن
زدل هموطن وهمسایه
زدل باهنر ایرانی...
واز همه دلهائی
که زآوای محبت پربود
وبخود باید گفت:
افتخاریست بلند...
خوب بودن, چو یک ایرانی
" سبز "چون سبزی ایران گیلان
پاک چون برف دماوند " سفید"
"سرخ "چون سرخی آن نوگل سرخ
این سه رنگی که ترا ,
سمبل ایـــران بوده ست
پـرچـم مهر و محبـت ...
امیـد
مظـهر عشق و صداقت...
خـورشید!
بادل همرنگی
که دراین غربت سرد
همچنان گرمی ایران دارد
همچنان گرمی ایران دارد
۱۶ دیماه ۱۳۷۰
___ فرزانه شیدا/ اُسلو - نروژ___
وآنچه که هرگز ازنهاد یک وطن پرست یک انسان با عاطفه یک فرد مقید , به زندگی فراموش نمیشود این است که همیشه کسانی هستند که دوستش داریم ودوستمان دارند.همیشه افرادی هستند که با دل وجان نگران حال ما باشند وهمیشه حتی اگر کسی باشد که بی هیچ خانواده ای بجا مانده ودرخارج از وطن خویش زندگی کند هر گز قادر نخواهد بود ریشه وبنیاد اولیه هستی خویش را فراموش کرده "وخود را چیزی جز آنچه هست تصور کند"وطن مادر تمامی قلبی ها ست
** آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن اما اینکه چرا آدمی این پرسش ها را که پاسخ گفتیم !
*آزادی در ما بارور می شود .وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ*
__ باورم کن ___
باورم کن که مرا نامی هست
گرچه گمنام و غريب
گرچه افتاده رهم در غربت
گرچه بيگانگيم وسعت يافت
وسعتی ژرف تر از ديروزم!
گـرچه روزی
ز سر غصه بخود ميگفتم:
کاش غربت بودم ...

ناشناسی در خود
که کسی نام مرا نيز
نپرسد از من ...و کنون
...و کنون ,
خانه در اين
خانه ی غربت دارم
ناشناسی ز همه دهر غريب
آشنا نيست کسی با نامم!
....
و مرا نامی هست
گرچه گمنام و غريب...!
تو مرا باور کن
تو که اين شعر مرا ميخوانی
تو که از نام من اين ميدانی
که من آن هموطنم
..
مانده در خانه غربت در دور ...
آنور آب ولی ....
وطنم سبز و سفيد و سرخ است
لاله هايش بسيار
...
چشم بسيارکسی
منتظرم...
چشم من نيز براه...!
ناشناسم اما ....
...نه برای تو که اين
شعر مرا ميخوانی
تو که معنای همه

بيت مرا ميدانی ...
ومرا می فهمی
بی هرآن ترجمه ای!
تو مرا باور کن
...
تو مرا باور کن
که اگر دور ز خاک وطنم
دل من ايرانی ست
و دل ايرانی
هرگز از ياد وطن غافل نيست
...
تو مرا باور کن..که کنون نام مرا ميدانی...
آنور آب ولی....وطنم سبزو سفيدو سرخ است
لاله هايش بسيارو
پنـــاهش الله
و پنـــاهش الله
9 آذر 1384 - فرزانه شیدا____
* روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است . *ارد بزرگ
* میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ،که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ*
*میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ*
پایان فرگردمیهن
به قلم: فرزانه شیدا
Farzaneh Sheida
fsheida / f.sheida

*ریش سفید*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ریش سفید*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
● فرگرد ریش سفید ●
امروز درباب فرگردریش سفید به بازگشائی مطالب این فرگرد می پردازیم وامید تا کنون نیز قادر بوده باشم که ازدیدگاه شخصی خود آنچه لازمه ی گفتن در باب سخنان این بزرگمرد ایران است را به نحوی درخور وشایسته خدمت شما دوستان ارائه داده باشم .در فرگرد ریش سفید نکاتی دیده میشود که عامه مردم با آن نیزآشنائی دارند ازجمله حرمت وارزشی که می بایست برمقام بزرگان خرد وهمچنین ریش سفیدان جامعه داد واما تفاوتی نیز نمیکند که این گروه از کدامین قشر جامعه باشندچراکه ، آنچه مسلم وآشکار است این است که زمانی عده ای به شخصی بعنوان "ریش سفید "یک مکان،محل/ منطقه /روستا ، شهرو کشور/ و یا دنیا نگاه میکنند بی شک بی دلیل وبی سبب نیست وآن فرد به نوعی سزاوار این توجه و احترام بوده استودرطی شناخت مردمی خود رانشان داده وحقانیت سخنان واعمال وصداقت رفتاری وفکری ووجدانی او بر همگان باید ثابت شده باشدمیدانید که مردم براحتی حاضر بقول چیزی یا کسی نیستند مگر آنکه توان ثابت کردن این امر را داشت باشدکه شایستگی صفت و نام بزرگ جامعه و ریش سفیدی را دارد.چراکه در دنیای امروزیا عتماد,انسانها نسبت به یکدیگر بسیار کم شده است وعلت آن چیزی جز این نیست که فشار های زندگی برهمگان آنگونه اثر نامطلوب نهاده است که پیدا کردن انسانهائی که براستی در درون دل خودانسانی ها ئی با صفات تعالی و دلسوز ومهربان وهمنوع پرست باشند به سختی مقدور است.ویااگر هم هست مردم با تردید و سوءظن تا مدتها اورا زیر نظر خواهند داشت وچه بسا دراین میان انسانهای بدخواهی نیز شخص بزرگ وارزشمندی را نیز از شدت حسادت و تنگ نظری خوار کرده ودر اذعان عمومی اورا برخلاف آنچه براستی هست ,نمایانده باشند,همانگونه که بزرگمهر نیز میفرمایند:چون بخشنده ای با مستحق بخشش و کرم کرد در دل احساس شادی و فرح کند ، و ببالد . * اما نیکی کردن به ناسزاوار روا نیست ، چه او هرگز قدر احسان را نمی شناسد و همچنانکه از خار خشک گل نمی روید ، ارج نهادن به نیکی را نمی داند . اگر از گنگی یا کری چیزی بپرسیم دور نیست که به گونه ای پاسخ گوید ، اما نشدنی است که نااهل و ناسزاوار قدر احسان را بشناسد و سپاس گوید . بزرگمهر
واُرد بزرگ نیز:
*دودمانی که بزرگان و ریش سفیدانش خوار باشند ،
به کالبد بی جانی ماند که خوراک جانوران دیگر شود . ارد بزرگ
ــــ چنگال شیطان:ـــــ
ما زاین" فرزانگی" بیچاره ایم
گو به این دنیا بسی بیگانه ایم
دل به شیدائی سپارم ای خدا
شاید این بهتربّود بر قلب ما
کی من از فرزانگی دیدم ثمر؟!
تا دهم تا دهم زآنرو به قلبم بال و پر
ای خدا در راه و رسم زندگی
چُون ثمر دیدم بجز بازندگی؟!
جان من نام ونشان از آن تو
این لقبهای زمان از آن تو
من به (چنگال ) خودم هم راضیم
کی دهد شیطان عالم بازیم
شاعری آمدز ره گوید مرا:
اجر این دنیا وآن دنیا ترا
چاپ شددیگر کتاب مذهبی
در عجب ماندم تو آنرا طالبی!!!
وه چه زیبا داده ای اینرا خبر
مذهبی شعری در آمد در گذر!!!
بر تو هم جانا بگویم بی نقاب
روزگاری میکنم من انقلاب!!
خورده ا م اینرا قسم درسرنوشت
آب وجاروئی کنم در آن بهشت
ابر را باید چه سان جارو کنم
شایدم باید کمی پارو کنم؟؟!!
لیکن از ایرانی ُپر ابتکار
خواهد آمد سبک های ماندگار
تا بخواهی می گشاید : مکتبی
در گذر ازلحظه ای... حتی شبی
اینهمه دانشگه ومکتب چراست؟!
بی شک این از ابتکار بنده هاست!!
یکشنبه 5 خرداد
ــ ف.شیدا/ فرزانه شیداــــ
معمولا ومیتوان گفت اکثرا ، بزرگان وریش سفیدان هر جامعه ای ، تشکیل شده از افرادی هستند که " درامانت داری ، خوبی وصفات حسنه"معروف بوده یا تجربیات آنان یاور ویارای مردم در شکلی ارزشمند در زندگی شما ودیگران خواهند بودوچنین انسانهائی نیز در فکر واندیشه خودخدمت به جامعه ومردم را نوعی وظیفه دانسته وبی آنکه حتی مغرور مقام وشهرت خویش ، درنگاه جامعه ای کوچک یا بزرگ، باشندهمواره برای یاری بخشیدن بدیگران آماده اندوگاه انسان اینطور احساس میکند.که اینگونه افراد نیز فرستاده های خداوند هستند تا درراه زندگی، یاور ویاری دهنده ی دیگر مردم وبخصوص نیازمندان باشند
* ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ، گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ،تفسیر می شود . ارد بزرگ
ــــ بیدار ــــ
بدل آرامشی
در خواب می جستم
که انهم در پریشانی
مرا بیدار می سازد

و می بینم
که خواب دیگران

مانند ظلمت
سخت سنگین است

و در آرامشی خفتن

خیالم را تمسخر میکند
با نیشخند
تلخ تاریکی

شب آرام است
و من با واژه هایم
مانده ام تنها

خیالم میرود
همراه اندیشه

بدنبال
شب رویائی شاعر

کمی تاریک میگردد
به ابری
نور مهتابم...
وابر آرام

بیک بوسه
جدا میگردد
ازآغوش ماه شب

ستاره در نگاهم میزند چشمک
....و بیدارم

سکوتی سخت و سنگین است

کسی شاید
به غیر از دیدگانم
باز بیدار است

کسی شاید
به شب با روح بیداری

درون خلسه ای
نجوا به شب دارد

کسی شاید
میان انتظار
و لحظه دیدار

زمان خواب را
رویا کند
در شوق بیداری

که فردا را
ببیند در نگاه او

میان وعده گاهی
روشن از آن دیده آرام

که بر او
همچو آغوش است

دلی عاشق بیک رویا

به اوجی
همچو پرواز است
واوج عاشقی زیبا

محبت در نگاهش
رویش یک عشق

و عاشق زندگی کردن
... چو یک رویاست

و جز او
قلب غمگین هم
ندارد خواب

" و آن بیدار روح
غرقه در افکار"

که میجوید
جواب از "هستی و بودن "

و چشم شاعری می بیند
این شب زنده داری را

که بیداری دلیلش
هر چه هم باشد

میان زندگی
با عشق و شور وغم

به "عرفان" میرسد
احساس یک بیدار
...
و شب آرام
به راز این سکوت خود
که دل گوید : به آرامش
دلت را آشنا گردان
... به آرامش ...
تو معنای سکوت زندگی دریاب
و دل را هم رها کن از اسارتها
مگیر از او نوای عاشقی ها را
مگیر از او طپش های محبت را
خدای عشق بیدار است
و می بیند دل ما را
16/2/1385شنبه
ــــ فرزانه شیداـــ
چراکه معمولا انسانهای فرهیخته ودانا وبا تجربه هستند که از خیرخواهی و خیر اندیشی دروجود خویش هیچ چیزی را کم نداشته وکمک به دیگران در ذهن ودرون آنانصرفنظر از جنبه کمک رسانی ،خود به نوعی یک وظیفه ودر عین حال باعث شعف وشادی در درون آنهاست و درعین حال مهر ومحبتی عمیق وخالصانه به اطرافیان وهمچنین همنوعان خود دارند ودرقبال آنچه که برای دیگران انجام میدهند چه در قالب پندی باشد یا کاری وعملی که بی شک از روی خیرخواهی ست هیچ چشمداشتی نیز ندارند.
ـــــ نسیم آرزو:ــــ
ای نسیم دلنواز آرزو
باز بامن قصه ای دیگر بگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور امید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من از روزگار
گو سرشکی کز جفا زاری شده
پای گلرزار وفا جاری شده
گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که ساز ان نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها بدون همدمی
ای نسیم دلنواز ارزو
با خدایم قصه ی مارا بگو
گو که چشم انتظار من توئی
ددر شب راز ونیاز من توئی
از تو میخواهم مرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من در باورم
همرهم باش ای پناه ویاورم
همرهم باش ای پناه ویاورم
پنجم آذر ماه ۱۳۸۳
ــــ فرزانه شـیداـــ
صرفنظر ازاین موارد که ذکر شد مهمترین بخش که میشود گفت مجزا کننده این افراد از دیگران است ,آنچه که "دانایان ریش سفید" را ازدیگر مردمانجدا می سازد این است که تجربه ودانائی آنان این را نیز به ایشان آموخته است که هیچگاه بدون درخواست در زندگی وکاردیگران دخالت نکنند ودرصورت تقاضا ی شما نیز هیچوقت دریغ وچشم داشتی نیز نخواهی کردودرعین حال تجربیات ایشان در آن حد به آنان آموخته است که بدانند به انسانی که پند نمی پذیرد اصرار نورزند وهرگز نیز در آنچهرا که در ذهن واندیشه دارند باوجود اطمینان واعتماد به آن بازهم هرگز برای انجام آن یا حرف شنوی شما اصرار نخواهند ورزید
ساده تر اگر بخواهیم بگوئیم دانایان ریش سفید شخصمتقابل خود را نیز به خوبی میشناسندوهرگز نیز درانجام خواسته ها یا حتی پند خود به اجبار واصرار دست نمیزنند وآنچه را که در اندیشه دارندنیز به کسی تحمیل نمی کنند.
________
* وقتی دری را بروی خود بستی
انتظار ورود کسی را نیز
نمیتوان داشت
حتی اگر " امید" باشد...
در های امید را گشایشی باید!!!
* ف.شیدا جمعه 24 فروردین1386
وحتی توقع این را نیز ندارند که درصورت دادن پندی ،دیگران بی چون وچرا آنرا بپذیرند . چرا که ریش سفی ددانا هرگز ازاعتماد وایمان وارج واعتباری که درنزد دیگران دارد در هیچ شرایطی سواستفاده نخواهد کردو آنچه واضح است این است .افرادی با تجربیات آنان عین اینکه درانسان شناسی خوب ومجرب هستندبلکه هرگز ارزش واعتبار شخصیتی خود را بی دلیل زیر سوال نمی برندوایمان واعتقاد وباور دیگران را نیز نسبت بخود بگونه ای پاس میدارند کهبراستی آنان را در خور مقامی می کند که همواره شان وارزش واعتبار خود را حفظ نمایند. "شخصیت ریش سفیدان": شخصیتی آرام، فکور ومهربان است که در عین اینکهقیافه ای اندیشمندانه وپخته را دارنداما در متانت طبع وزیبائی کلام در ارامش وبه ارامیسخن میگویند وحتی صدای آنان در قلب دیگران تولیدارامش واسودگی خاطر میکند او هرگز باعث دلشکستگی اطرافیان خود نمیشودوتمامی" هم وغم " او در زندگی این است که تا آنجا که میتواند درخدمت مردم واطرافیان بوده ووبااینکه در دنیائی زندگی میکندکه تنوع ادمیان واخلاقیات بسیار متنوع استاما همیشه میداند با چه کسی
چگونه صحبت کندیا حتی با کسی اصلا همکلام نشود تا زمانی که شخص مذکور خود بخواهد وباز زمانی حاضر به یاری اومیشود که این تقاضا از طرف او صورت گیرد وتندی اخلاق یا بدزبانی هرگز در ریش سفیدان به گونه ای نیست که عمدا راضی به رنجاندن وآزار کسی باشندوزمانی که در موقعیتی جدی قرار میگیرند وبطور کامل بر اوضاع تسلط دارند وبااینکه خشموترس وشادی ودیگر احساسات انسانی درهمگان وجود دارد وخوداین ونماینده انسان بودن ماست.اما آنچه که باعث میشود ریش سفیدجدا از منو شما باشد صبر عمیق با دور اندیشی وثبات در نوع رفتاری ستیعنی شما کمتر خواهید دید که اینان افرادی متغیر باشند که هر لحظه در چهره واحساسی نو تغییر شکل میدهندودرست درهمین موارد است کهدرزمانی که منو شما ممکن است بدلیلی اشفته وپریشان باشیم ویا درخشم واندوه فرو رویم ریش سفیدان قادرند درکمال آرامش با چنین احساساتی کنار آمده وبر ان قالب شوند وبزرگواری آنان تا بدین حد است که حتی براحتی خطاهای دیگران را می بخشند وبه سهولت نیز فراموش کرد ومجدد نیز حاضرند تمام راه رفته را بیاری شما باشما همپا وهمراه شوند تا شما بتوانید به نتیجه ای که در نظر دارید دست یابید
میشود گفت یاورانی هستند که ،چون فرشته ای محافظ در کمال ارامش ومهربانی وباشما کنار خواهند آمد
* تبار بی ریش سفید ، همچون خانه بی سقف است . ارد بزرگ
درواقع ایشان ،استادان ومعلمینی هستند که شما در هیچ بخش ازکلاس بودن وهمنشین شدن با انان احساس حقارت نمیکنید ودر مقابل ابهت جلال وشخصیت محترم او بی انکه قدرتی بر پان داشته باشید.سر فرو اورده وخود را موظف باین می بینید که در مقابل او سر تعظیم از روی احترام پائین اورده وبه اووشخصیت والا ی او ارج بگذارید وجالبتر وزیباتر از اناینکه او برای بدست اوردن چنین مقامی تلاشی نیز نمیکندبلکه متانت وسنگینی وشخصیت بارز اوآنقدر گیرنده وجاذب استکه شما چون بُراده هائی جذب وجود وحضورآهن ربائی این افراد میشوید وعاشقانه بر او وحرمت اوعشق میورزید وکلام اورا چون بهترین وآرام بخش ترینموهبت زندگی با جان ودل میپذیرید .چراکه خیرخواهی ومحبت عاطفی این افراد
انقدر واضح ونمایان است که شما حتی بدون اظهار او میدانید که اوشما را با دیده ی محبت مینگردودرخیرخواهی ومحبت کامل، حاضر به انجام هرچه که برای صلاح خویش بخواهید برای شما هست
* بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ*
.. و درصورتی که این خواسته و تقاضا منطقی وجهت سود وخوشبختی شما باشدآنگاه خود نیز حاضرند جدا از پندهائی که رایگاندراختیار شما قرار میدهنددر راه این رفتن وبه مقصد رسیدنهمراه وهمپای شما باشند وایشان افرادی هستند که افریده شده اند که عشق بوزند وعاشقانه از دیدگاه مردمی دراحترامی خاص وباارزش مورد محبت وعشق ولطف شما قرار گیرندگوئی که خداوند با افرینش چنین بزرگانیحرمت ایشان را نیز به همراهی اینان به زمین فرستاده باشدتا هرگز براحتی دردستان بدخواهی های زمینی خوار وذلیل نگردند وچونکه چنین شدوبه ظلمی وبدخواهی وحسادت کسیاگر حرمت این افراد شکسته گردد ونه تنها بزودی وبراحتی آنرا باز پس خواهند گرفت بلکه آن کسی که چنین انسانی را خوار نماید.
درنگاه تمامی انانی که شاهد بوده اند خوار گشته وحرمت واعتبار خویش ،را زکف خواهند داد چراکه آنچه روشن واشکار است این استکه هیچ ریش سفید دانائی به بیهودگی وبی سبب چنین لقبی را بدست نیاورده است که به سهولت وتوان گرفتن این مقام در دستان دیگری قرار گیرد ومسلما آنقدر اعتباررفتاری وعمل کرد های مهم وارزشمندی درزندگی خود ودیگران داشته است وکه کسی قادر براین نباشد که اورا بی حرمت وخوار کند ویا دراین موقعیت انداخته وهمچنان نگاه دارد ودرنهایت شخص بدخواه است کهخوار دنیا ومردم میشود
* از آه و نفرین بزرگان و ریش سفیدان هر ایلی باید ترسید . ارد بزرگ
ریش سفیدا ن اینگونه اند که برخلاف بیشترین قشر جوامع در هر سرزمینیبه همنوع خود توجه داشته وحتی شاید برای صلاحوبه نیت کمک رسانی ضرر وزیان خود را نیز به جان بخرند. اما از یاری رساندن به آنکه نیازمند اوست چه مادی چه معنوی دریغ نخواهد ورزید وبااینکه روزگار امروزبسیاری از دلها را سخت ونامهربان نموده است واما شما کمتر انسان تحصیل کرده بزرگ دانا باتجربهوخردمندی را می بینید که تنهاوفقط به فقط بخود اندیشه کندحتی اینرا به جرات میتوانم بگویم که پیرمرد سالخورده ای در یک روستا که شاید سواد خواندن ونوشتن او
درحد کتب مکتب خانه ای در کودکی ونوجوانی بوده استدر طی سالهای عمر خواندن ودیدن وشنیدن
وبدست اوردن تجربیات زندگی در طی گذر عمر خود گاهانقدر عاقل تر ودانا تر ازیک فرد تحصیل کرده ی شهری ستکه تفاوت ایندورا حتی نمیشود باور کرد وعلت را نیزخدمت شما عرض خواهم کرد
که صدالبته براساس تجارب شخصی خود من بوده است .بااین توصیف که من سفرهای زیادی در کشورهای بزرگ دنیا داشته ام واگرچه بیشتر جنبه سفر در تعطیلاتی گاه یکی دوهفته ای وگاه ماهانه بوده استاما صرفنظر از مدت وزمان اینکه چقدر فرصت اشنائی با ایده ها و افکار مردم مختلف جهان را داشته اماین مطلب نیز صحت دارد که در مکان اقامت خود روزانه ودرطی سالهاازکشورهای مختلف دنیا افرادی را در محل زندگی دانشگاه وکار در اطراف وپیرامون خود داشته امکه از لحاظ کشور/ دین/ فرهنگ /وسنت تفاوتی بسزا با یک ایرانی را دارا بوده وهستند وفقط در دانشگاهی که تحصیل کرده ام ومتعلق به فرانسویان بوده وهست و دانشکده ای به نمایندگی از دانشگاه اصلی ازسوی فرانسه درنروژ میباشد که مدرک آن مدرکی بین اللملی است،اما دراین محیط که خودمحیطی خارجی درمحیطی خارجی دیگر است هم،باز از اکثر نقاط دنیا ، انواع انسانها را در میان استادان ودانشجویان واستادان موقت ودانشجویان داشتیم*( که استادان موقت *)* یعنی کسانی که برای دوره ای کوتاه مدت مثل یک هفته تا یک ماه از کشور دیگری جهت تدریس رشته ای خاص( مانندآشنا نمودن دانشجویان با اقتصاد درزمینه رشته ی تحصیلی *)می آمدند وگه گاه کلاسهائی یکی دوهفته ای نیز داشتیمکه از دیگر مدارس سراسر اروپا عده ای برای اجرای مراسم پایان تحصیلی سال آخر بعنوان (ژوری یا هیئت مدیریه *) می آ مدند تا با همفکری دسته جمعی و را وتصمیمی همگانییک دانشجو مدرک آخرین سال تحصیلی خود را طی مراسمی مربوط به رشته ی خود ,دریافت دارد.اما در کل لپ کلام این است که درهمین دانشکده نیزهماهنگی وهمکاری وهمچنین ارج نهادن به مقام ریش سفیدانی که دراین رشته واینشغل واین مدرک تحصیل کرده وعمری سر رده وتجارب بسیار داشته انداز تمامی کل اروپا وامریکا استفاده میشد ,تا دانشجوئی که ازاین دانشکده، بیرون میآید از نظر بین اللملی، لیاقت دریافت آن را داشته باشد ونظر تک تک افراد هیئت مدیر به نسبت آرا،مد نظر قرار میگرفت تا کسی با چه نمره وبه چه درجه ای ازاین دانشکده بیرون آمده وحتی بهترین ها توسط همین استاداندر محل کاری استخدام میشدند خواه درداخل کشور خواه در کشور استاد مذکورهمان رشته وهمان کشور!
واین مطلب خود نماینده این است که( فرد باتجربه ای باشد *)حال میخواهد این تجربه عملی باشد یا حرفه ای ،بهرشکل درنگاه تمام جوامع دنیا ارزش وارجی را داراست که حتی برای اتخاذ یک مدرک بین اللمللی از کشورهای دیگر بخاطر دانشجویان آن سال تحصیلی به موقع وسر زمان معین دردانشکده حاضر میشدند برای من (بودن وحضور داشتن )درمیان مردمی هم تحصیل کرده هم درجامعه با طبقات فکری متعدد باعث شده است ،که بسیاری چیزها را دریابم که
نمونه ی آن همین مطلب بوده است که کهولت وزیادی سن دلیل بر ریش سفید بودن شخصی نمیشود
وحتی میزان سنی نیز میتواند درانسانها بعنوان انسانی تجربه دیده و دانا بسیار متفاوت باشد
* ریش سفید داراترین به اندیشه است نه به دارایی و اندوخته . ارد بزرگ
و حال اینکه درک انسانها ونتیجه گیری من از آنچه آموخته امدرست یا غلط بوده است ، آنرا دیگر بعهده ی خود شما میگذارموتنها اکتفا میکنم به اینکه آنچه فکرواحساس کرده ام را در شکلی ساده بیان کنم. میدانید که هرجامعه ای درکنار دین وادیانی که بانایمان واعتقاد دارد یک سری سنتهای خاص را نیز دنبال میکند که اینگونه سنت وفرهنگ تنها رفته شده از ماهیت دینی وایمانی واعتقادی فرد نیست بلکه وابسته به نوع نگاه آن جامعه به زندگی وشکل درک وقبول آن کشور درمیان مردم آن ملت را دارد.
* نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . ارد بزرگ وبا درنظر گرفتن این جمله باارزش* ارد بزرگ *میتوانم این مثال را بیاورم که بسیاری از موسپیدان جامعه ی ما که بر اثر کهولت سن وبزرگ خانواده بودنهمواره طی سنن وفرهنگ ما مورد احترام یکایک افراد خانه وخانواده ومحله و...هستند ، بیش ازاینکه از تجارب زندگی خودوبخصوص تجارب مثبت زندگی خود برای دیگران مدد بگیرندغرور سنی خود را پیشقدم دانسته وگا ه حتی بدون دادن دلیلی منطقی ویا داشتن یک دلیل قانع کننده , تنها براثر نیاز باینکه میخواهند وفکر میکنند ,باید حرمت آنان نگه داشته شوداز موقعیت خود سواستفاده کرده ودیگران را مجبور به انجام کارهائی مینمایند که شاید درست وبرحق نباشد. مطلب را با مثال ساده ای شروع میکنم مثلا:این رسم که موقع ورود ورفتن بدرون خانه ای هزار بار به یکدیگرتعارف میکنیم تا بدرون رفته، نشسته ودور هم باشیم یکی ازاین ُسنندست وپا گیر وآشناست که توسط آن منوشما * روزانه باعث ,آزار یکدیگروتلف کردن وقت هم میشویم وقتیکه هزاربار بفرما گفته ومیکوئیم نه خواهش میکنم شما بفرمائید وآقا نمیشود شما بزرگترید,نه بجان خودم تا شما نروی من ازجایم تکان نمیخورم و.....وبه همین روال، بی جهت کلی هم وقت یکدیگر را سر فقط داخل شدن به محلی که بخواهی نخواهی باید وارد شویم، میگیریم وچنین رسمی درکمتر جای دنیا وجود دارد!واصلا معنا هم نمیدهدوبرای همگان در اروپا کاری عجیب است که از معنای آن سر درنمیاورند. نه از آن جهت که حرمت بزرگتر نمی شناسندچراکه به هیچ وجه بدین گونه نیست وبسیار نیز به خانواده وکسانی که علاقمند هستند سرکشیده ومدام در مراسم اصلی وسنتی بمانند ایرانیان گرد هم جمع میشوندمن براستی نمیدانم از کجا این تصور در ما شکل گرفتهاست ، که اروپائیان ومردم غرب انسانهای بی احساس وسرد هستند که بواقع اصلا اینگونه نیست شاید آنان غریبه ای را ,بدون شناخت مانند ما ایرانی ها بداخل منزل خود راه ندهندچراکه شناسائی درستی براو ندارنداما باآن کسی که میشناسند بسیار گرم وصمیمی هستند حتی اگر از کشوری دیگر باشدبرای من بسیار اتفاق افتاده که(علت راالبته نمیدانم*) ولی بااینکه معمولا درخیابان وکوچه ,کسی با کسی بدون شناخت قبلی صحبت نمی کنند وبرخلاف مادر ایستگاه اتوبوس وتاکسی و... بی جهت شروع به صحبت با یکدیگر نمی کنند.اما برای من روزانه این تقریبامیتوان گفت همیشه اتفاق افتاده است, که بی هیچ دلیلی به هرجا میروم بامن شروع به صحبت میکنند, بی اینکه مرا بشناسندوگاه حتی میبینید درتمام طول راه چه داخل اتوبوس ومترو باشدیا درمسیری پیاده همچنان ,باین صحبت ادامه میدهندومن بااینکه هنوز هم علت آنرا نمیدانم.اما بهرحال طبق تربیت سنتی وایرانی خود قادرنیستم از آن نگاههای معمول خودشان را بدیگری بیندازم ,که وقتی بیدلیل باآنان بنای صحبت را میگذارند بطورمشخصی به آن غریبه نگاه میکنند تا شخص متقابل , نیز دریابدکه او علاقه ای به ادامه صحبت ندارد !بقولی تعارف با کسی ندارندچه اشنا چه غریبه ودر کل معتقدند که هیچ دلیلی وجود ندارد که من خودم را معذب ومقید کسی کنم که چه میشناسم چه نه، بی دلیل دارد وقت مرا میگیرد، انهم وقتی که منعلاقه ای باینگونه بحث ها ندارم. ودلیلی هم وجود ندارد که ماایرانیان تا این حد خود را مقید این تعارفات کرده ایم.بهرحال رسمی که از آن یاد کردم تنها یکی از آن رسوم وفرهنگهای وقت گیر وبیمورد است که بیهوده خود رادرگیر آن کرده ایم ونامش را هم احترام میگذاریم وصد نوع تعارف دیگرکه بهر یک نگاه کنی ,جز اتلاف وقت ونهادن شخص متقابل دریک فشار و چهارچوب وقالب بی معنا هیچ نیست آنهم در زمانی که این وقت وزمان " هرچند کوتاه داخل شدن به دری را "که میتوان داخل شد، نشست ، حال کسی دیگر را پرسید وکاری لااقل ,ارزشمندتر از تعارف بیهوده انجام داد بی دلیل ازخود دیگری گرفته وچنانچه از ان دسته آدمهائی باشیم که بسیار چهارچوب طلب ومُقّید به اینگونه رفتار ها باشیم انگاه دیگر بلائی میشویم ، به جان اطرافیان!!که من یکی دونمونه از آنها را درمحدوده ی زندگی ودرطی زندگیم داشته ام که نه تنها دوستی وآمد وشد بااینگونه افراد بسیار برای دیگری سخت وطاقت فرسا میشود بلکه دیگر حتی لطف ومنزلت خود را نیز از دست میدهد،چراکه مقید بودن به یک سری رفتارها وحتی باورهائی که ،درسنت ما و مردم درجامعه ی کوچک خانه وخانواده شکل میگیرد وبه جامعه ملت ومردم وکشور منتقل میشودباید، دلیلی داشته باشد یا براستی چیزی ضروری باشد که دلیل انجام آن نیز منطقی وبراساس موردی ارزشمندی باشد.اینکه من جلوتراز پدربزرگ خدابیامرزم بپرم داخل دراگر قرار است حرمت اورا کم کند بهتراست چنین حرمتی اصلا نباشد چراکه حرمت بداخل شدن " بدری نیست " که بر: "احترام واقعی گذاشتن بر سن او تجارب او وعلاقه ایست که من بدینگونه باو نشان میدهم "کاریست که من حاضر بودم وهستم وخواهم بود که برای بزرگتر ازخود در مقام احترام انجام دهم ومسلما آنکه آنقدر شعورو فهم ودرک وتجربه زندگی را داراست که باوبه چشم بزرگتر و ریش سفید نگاه شود انقدر نیز درک بالائی دارد که مقید اینگونه رفتارهای بیهوده ووقت گیر نباشدوحتی با لبخندی ازآن بگذرد وکمترین اهمیتی نیز به اینکه من اول داخل شدم یا او ندهد. منظوراز گفتن این تنها" گفتن از * دَر * نیست " !منو شما مسلما بسته به جانمان هم نیست ، اگر دودقیقه هم تحمل کنیم ودیرتر وارد آن درشویم و اما آنقدر درها برای وارد شدن به زندگی هست که "اگر براستی وارد شدن بدری "می بایست اهمیت داشته باشد "آن در باید دری باشدکه،دخول به آن برای منو تو و دیگرانثمری واثری داشته باشد*") اینکه نتیجه اش این باشد که پرتغالی پوست بکنم وگپی بزنمودست از پا درازتر با مغزی انباشته از هزار سخنی که همه باهم نیز میگویند واخرهممعلوم نیست چه کسی با چه کسی حرف میزند و کلا موضوع صحبتهائی متغیر ومتفاوت باشد ... و صحبتی که روبروی توبا بغل دستی دست راست تو میزند زمین تا آسمان با دست چپی تو فرق میکند...خدائی هم, شنیدن غرغر های روزانه که آقا زندگی سخت شدهپرتغال کیلوئی ...همسایه بغلی دختر شوهر داد...شهرداراز در ورودی عمارت چندین طبقه سازمانی رد شدو نیم نگاهی هم بمن انداخت نمیدانم مرا دید یانه....من خود هرچه فکر میکنم، درنهایت اینها بازهم نمیدانم نتیجه چیست ؟ومن به چه رسیده ام ؟جز یک سرسام مغزی از تنوع صداهای مختلف خروسی وجیغی وخنده های بلند وکوتاه وریزکه همه را سرگرمی ودور هم بودن نام گذاشته ایم انهم نه برای یکی دوساعت بلکه برنامه ی یک ناهار یا یک شام یا ناهار وشامی خانه خاله جان وعمو بزرگ که یعنی ساعتهای متمادی نشستن وشنیدن یک مشت حرفهای بی نتیجه و...اما وقتی ازهم جدا میشویمهمه سری بادکرده داریم چشمان سرخ وشکمی انباشته از: تروخدا ازاینهم بخورید ... نه نمیشود بخدا باید بخوریدمن اصلا اینرا فقط برای شما پختم ! (حالا دیگر ترکیدنتان بمن چه.... ،زحمتش را که کشیده ام....!!! *) و... نمیشود جانم باید بخورید این فقط مخصوص شماست آخه بخدا چون تو میومدی درست کردم!!وفردا** کلستروی بالا، قند، فشار خون ، درد در هزار جای بدن.... آنگاه همین اقا وخانم از راه رسیده میگویندکه :مگر نشنیده ای که از قدیم ندیم گفته اند:هرچیزی به اندازه اش خوب است!نه باید خیلی خورد نه کم انسان در زندگی درهمه چیز باید میانه رو باشد!چه شکم باشد چه راه زندگی! بسا عجب که لیوان آبی هم کسی در بیماری دستت نمیدهد ,که همان( او *بود که ) اصرار میگرد: جان من بخور مخصوص تو پخته ام!!...حال دراین جمع باور کنید آن ریش سفید هم اگر باشد بیشتر ازمن سرسام گرفته است!!! وبدبختی اینجاست که این ریش سفید درجامعه فعلی ما درخانه ها وامکانی همراه بامامیتواندحضورش بیشتر از هرچیز ی دردنیا مثمر ثمر تر باشددرزمانی که بغل دستی من از آرایشگاه زنانه وسمت چپی من از اخرین مدل ماشین غربی حرف میزند ومن درمیان همهمه ی سخن گفتن همه باهم یکدفعه باید به دست راستی بگویم: بعله حق باشماست عجب آرایشگری... وبدست چپی ا م بگویم بله اقا دنیا داره ، پیشرفت میکند ، اینکه چیزی نیست بزودی همین ماشین , درعصر جدید جای ایستادن پشت چراغ قرمزیا در پشت خط کشی،روی هوا پشت، خط کشی خواهد ایستاد!...و شما عابر پیاده روی زمین باشی یا روی هوادیگه خودت تصمیم میگیری که خواستی رد شو نخواستی نشو!اوباید قانون را رعایت کند بعله اقا ... یعنی چه دنیا قانون دارد اقاجان!وکلی (من میدانم ها واینده اصلا برای من مثه کف دست است ... و بسیار خوانده ام که....و بعدهم صحبت سیاسی شروع شودکه اینجا دیگر اوج بدآوردن هاست!!! و دروغ چرا آن راهم روی ترازو بگذاریم آنطور که" باید " به هیچ طرف، سنگینی نمیکندواین میان بارها دید ه ا م ، بارها وبارها که(( آنکه می بایست دراین لحظه ، این موقع، همین جاحرف میزد)) آرام وساکت به جمع نگاه میکندوشاید تخمه ای را میشکند ولبخندی نیز بر لب نشانده ودراین نگاه ** هزاران حرفی ست** که من ارزو داشتم جای همه ی این حرفها بشنوم! ... ووقتی هم که بحث را بهر بدبختی وسختی ومشکلی که امکان دارد میکشی به سوی اوتا از حضور او وسخنان او بهره مند شویدوتا دیگر که حوصله این حرفها را ندارند ,با این جمله که :ای بابا این حرفها را ول کنید بگذارید دودقیقه باهم هستیم ]بگیم وبخندیم !ومانع ازاین میشوند که بزرگی از بزرگی خویش از انچه ارزش شنیدنشرا داردما را محروم بدارد چرا که براستی اونیز این جمع را دراین حد ودراین منطقه از موقعیت فکری نمی بیند که بخواهد برایشان چیزی گفته وترجیح میدهد شنونده باشد وبس
* اندیشه و سخن ریش سفیدان برآیند بردباری ، مردمداری و سرد
و گرم چشیدگی روزگار است . ارد بزرگ
.هدف ازاینهمه درازگوئی ,دقیقا این نکته است که:تفاوت سنتها درهمینجا آنقدر قابل لمس است که باید قبول کرد که سنت بدی داریم وسنت خوب , وهمواره نمیشود گفت سنت وفرهنگ جامعه ای چون متعلق به آن کشور است ,همیشه خوب وبجاست.کمااینکه در برنامه مدارس امریکا واروپا رفتن ولدین به مدرسهبرای روز خانه ومعلم یا والدین ومدرسهکه درایران چهار میزی وصندلی ست وچند معم ووالدینی که یا می ایند یا خواهند آمد یا یک روز بالاخره به این اهمیت میدهند که ببینند درمدرسه چه میگذرد چه باید بگذرد وبرنامه چیست ,در کسالت یک مشت حرفهای جاری کتبی خانه میشود وخداحافظ شما....ودراین سوی ابها من مادر می بایست کیکی یاخود بپزم یا خریداری کنم همراه با فلاکسی قهوه یا چای هرچه دلم میخواهد یا اب میوهوبر م به جمعی در سالنی بزرگ تناتر مدرسه با دیگر والدین یا بچه هاحال یا برای دیدن اینکه فرزندم قرار اینگونه است که فلان درس را برای کلاس ومدرسه کنفرانس بدهدیا مدیر ومعلمی قرار است طی دوساعتبرایمان از برنامه آتی مدرسه بگویدو همچنین روزهای تعطیل وروزهای سفر یا گردش دانش اموزی یاکمپ وغیره...که معمولا تلاش میشود بیش از یکساعت خیلی باشد یکساعت ونیم بیشتر وقت مردم ازسر کار امده را درعصر آنروز نگیرندوپس از پایان بحث وگفتن برنامه های کلاسی والدین بدورهم با معلم ومدیردورهم نشسته و پس از اجرای برنامه اصلی همه از چای وقهوه ونوشیدنی وکیکهای متنوع یکدیگر استفاده کرده وگپی نیز میزنیمنه مزاحم استراحت منزل دیگری شده وخانه اش را بهم میریزیمنه وقت بعد از یکروز کار چه در بیرون چه در خانه یکدیگر را تلف میکنیمنه درنهایت سالن را بحال خود رها کرده میرویم بلکه همگی با کمک یکدیگرپس از پایان مراسم صندلی ها را جمع کردهکیک وبشقابهای یکبار مصرف را بدور ریختهومابقی انچه اورده ایم را باز میگردانیم هم کاری انجام داده ایم هم همه ی همسایه های ان محل را یکجا دیده ایم(چون هر منطقهای مانند هرشهرک برای خود یک دبستان/و یک مدرسه راهنمائی دارد که شاگردان دوراز محل سکونت خود نباشند وبراحتی وبدور از خطر و ترافیکوبعلت گرم وسرد بودن هوا ناچار به طی مسیر طولانی نباشند وپیاده قادر باشندبه مدرسه برسند و چه کودکان چه والدین به خانه ومدرسه دسترسی راحت داشته باشند*)وبا همه ی این تفاضیل دراینروز از بچه خود هم بیخبر نمانده ایم و همه وهمه در دوساعت بدون مزاحمت یا ازار برای کسی انجام شدوحال چرا بحث را باین کشیدم ؟! برای انکه بگویم اینان چه تفاوتی با دیگر ممالک دارند جز اینکه به نظرات پیشنهادات هم بزرگان وریش سفیدان خود برای برنامه ریزی درزمینه های کوچک وبزرگ درخانه خانواده جامعه وکشور اهمیت میدهند .گِره های که به هزار نامه دادگستری باز نمی شود ، به یک نگاه و یا ندای ریش سفیدی گشاده می گردد . ارد بزرگ ودرعین حال پیشنهاد تک تک افراد وتو جه به نیاز فردی هرکس را نیزمد نظر گرفته من بعنوان یک مادر یا کی از والدین میتوانم درجمعروز مدرسه نظر بدهم که برای مثال بهتر نیستروز گردش علمی بجای دوشنبه پنجشنبه باشدوتمامی افراد دراینمورد نظر داده کل ارا مورد قبول جمع قرار میگیرد وانگاه که هریک از والدین مایل باشد میتواند برای کمکچه در برنامه های داخل مدرسه چه گردشهای علمی کلاسیچه حتی پیک نیک های وتفریحاتی که مدرسه برای بچه ها به نسبت موقعیت اب وهوا میگذاردشرکت وبا آنان همراهی کرده ونوبتی دربرنامه های مختلف فعالیتی بعنوانوالدین را بعهده بگیرد که فشار مستقیم بر گردهیک مسئول مدرسه مثل مدیر ومعلم نباشد با اینوصف متوجه میشویم که چگونه میشود هم اجتماعی بود وهم بدون اتلاف وقت به انجام کارهائی رسید که انجام آن ضروری وحائز اهمیت است .کاش یاد می گرفتیم محبتمان بدیگران اجباری نباشد ،زیادی نباشد، مزاحمت آور نباشیم وکسی را که دوست میداریم از روی دوست داشتن آزار ندهیم نه لااقل به این شکل که تمامی مدت با توقعات خود ازاو (که دوستش داریم )منتظر ومتوقع باشیم که همیشه برای ما درهمه وقت حاضر وآماده باشد وهرچه دردست دارند زمین گذاشته به ما بپیوندند چونکه ما از آنان درخواست کرده ایم ! که این نه محبت است نه دوستی بلکه کمال خودخواهی وخود بینی شخص درمقابل آنان است که دوستش دارند!...ودر عین حال کاش یاد میگرفتیم از دوست داشتن دیگران م سواستفاده نکنیم واگر کسی دل خود را باما تقسیم کردبطور مداوم از اوخواهان این موضوع نباشیم که درخوب وبد اعمال او،اورا به هرآنگونه که هست بی چون وچرا بپذیریم بواقع دوست خوب وآن کسی که براستی دوستما ن دارد دردرون دل هرگز نمیتواند ومایل نیست , همپای اشتباه ما گام بردارد وبر خطای ما ازروی دوستیمهر تائید بزند که این دوستی نیست ، بلکه دشمنی ست !ونمی تواند نیز همواره حتی وقتی درست نیست همپای ما باشد ویا مشوق خطاها ی ما ,کسی که مارا دوست میدارد یا به ما اهمیت میدهد معمولا مایل نیست باعث رنجش ما باشد وهرگز خواستار این نیست که مهر خودرا ازاو دریغ کنیم وشاید حتی برحسب علاقه ای که بما دارد بما درخواسته های حق وناحق ما نه نگوید!اما ما هرگز نمی بایست اورادر چنین مخمصه ای قرار دهیم مخمصه هائی چون به جای من دروغ بگو که مرا حمایت کرده باشی ،پیش فلانی ، چنین وچنان نگو یا اینرا بگو آنرا نگو اگر خواستی بگوئی این شکلی بگو تا من ضایع نشوم وحرف من هم مصداق درست پیدا کند وفلانی بداند اگر چیزی میگویماین تنها من نیستمکه اینگونه فکر میکند بلکه (همه همینطور فکر میکنند *)واوست(یعنی شخص ثالث در زندگی او*)که اشتباه میکند وبدین شکل بخواهیم بخاطرعلاقهای که بدین شخص داریم چیزی بگوئیم که حتی خود با آن مخالفیم!وامثال این...ویا مدام از دیگری بخواهیم چون با ماست درست عین خودما باشدومثل ما رفتار کند مثل ما بپورشد یا حرف بزند یا حتی فکر کند!بگذارید هرکس خودش باشد همان که هست وهیچ اصراری نیست کسی را دوست بداریم که تفاوتی بزرگی باخود ما دارد یا لااقل اگر همچنان دوستش داریم نه اورا متعهد ومجبور به این کنیم که چیزی غیر واقعیت فکری واندیشه خود باشدنه خود را برای او تغییر دهیم بلکه برایداشتن او لااقل کمتر بااو باشیم تا از دوستی اوهم محروم نگردیم وباعث رنجش یا ناراحتی او نیز نباشیم!بواقع این محال ممکن است کسی بتواند بطور مداوم نقش ترا بازی کند وبرای تائید تو مدام پشت تو مانده جز آن بگوید جز آن فکر کندجز آن رفتار کند که بواقع خلاف شخصیت اوست واصل مغایر با اندیشه های اوست!متاسفانه این نیز بسیار دیده میشود که ما ازدوست صمیمی یا نزدیکان صمیمی خودچنین توقعاتی را داریم که مداوم همه گونه ودرهمه ی شرایط تائید کننده ما وحامی .پشت ما باشندوچنانچه همه ی انچه را اما میخواهیم انجام ندهند ازاو میرنجیم واین دقیقا همان رفتاریست که می بایست از آن حذر کنیم ,اگر براستی مایل هستیم کسی یار صمیمی ما باشد می بایست اورا به همانگونه که هست بپذیریم واز عقاید وافکار او اگر هم مخالف فکر واندیشه ورفتار ماست خرده نگیریم چیزی مسلم است منو شمایا میتوانیم باکسی دوست باشیم یا نمیتوانیم اگر تفاوتها آنقدر وسیع باشد که این دوستی ها آزاردهنده باشندشاید بهتر است بدنبال دوست دیگری بگردیم که بتوانیم لااقل در زمینه های بااون توافق اخلاقی حاصل کنیم یا نه انقدر متفاوت نباشدکه بودن بااو رنج وعذاب ما باشد ومدام خودرا معذب او،ومعذب توقعات وخواسته هایش بدانیمدربسیاری مواردچنین میشود و...چون بدلایل متفاوت وغیر عمدی کسی از دوستان وعزیزان مورد علاقه ی ما نتوانست ونخواست، نشد یا برایش مقدور نبود , که اینگونه باشد اینگونه رفتار کند .اینگونه خود را با ما تطبیق دهددرنهایت ازاو برنجیم اورا ترک یا طرد کنیم معمولا منطقی آن این است که چنانچه مشکلی بااو داریم آن مطلب ویا مطالب را بااو درمیان بگذاریم وبگوئیم چرا وبه چه دلیل باتو توافق اخلاقی ندارم اما درهر شکل اگر اوهم ازااینکه شما حاضر نیستیدخود را بخاطر او تغییر دهید یا اینکه حاضر نیست کمی درخود تغییراتی برای اینکه دوستی ادامه داشته باشد بدهدبدانید این دوستی بهتر است درجائی خاتمه یابد تا اینکه آزار روح ما شودریش سفیدان اما چنین محسناتی را دارا هستند ,که همواره درهمه حال اقدر دانا وبا تجربه هستند که مراعات دیگران را کردهودر عین حال از معذب کردن دیگران بخاطر حرمت خویش پرهیز کرده وز حرمت خویش نکاهند وهرگز از احترام خودسواستفاده نکننداین دقیقا همان احساسی ست که ما درخانه وخانواده وفامیل وهمسایه آنقدر ادامه میدهیم تا روابط محو ومحو وسرانجام قطع میشود. در همینجا فرگرد ریش سفید را نیز بپایان میبرم بااین امید که هریک ازما توان این را داشته باشیم که درجایگاهی که هستیم اگر نه بزرگترین نه بهترین نه خوبترین بلکه فقط خوب باشیم همین کافی ست !!!
وما نیازمند این هستیم که هریک خود برای خود ودیگران حضور داشته باشیم اماده باشیم وبموقع باشیم ولازمه ی این " بودن " آن است که بگونه ای رفتار کنیم وبادیگران رفتاری داشته باشیم که هرگز کسی درحضور ودرکنارما احساس خفقان یا خستگی یا هرنوع احساس کسالتو بدی را نداشته باشد بلکه از بودن درکنارما براستی وبه معنای واقعی کلمه : شاد ودر آرامش باشد
.واز لحظات بودن باما شعف ولذتی احساس کند وبراستی دراین ساعات خستگی از تن او به بیرون برود وشادمان ازخانه وازکنارما راهی شود.
بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ
__ گوشه های خیال ___
سر میزنم به گوشه های خیال
انجا کسی مرا محکوم نمیکند
آنجا هیچ پرنده ای قفس نمیشناسد
هیچی گلی پژمرده نمیگردد
عشقی نمیمرد
هجرانی نیست
میشود به بی نهایت آرزو رسید
هرگز... وجود ندارد
ناممکن ها... ممکن است
و دل غمگین نمیشود
نمی شکند... محزون نمیگردد
آه نمیکشد
کاش زندگی پر بود
از گوشه های خیال
وگوشه گوشه های دل پر بود از آرامش خیال
دوم اردیبهشت 1386
___ * فرزانه شیدا ____
*ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ،گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ، تفسیر می شود . ارد بزرگ
پایان بخش فرگرد ریش سفید
_●به قلم فرزانه شیدا ●_
Farzaneh Sheida - fsheida

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان نامه


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ریش سفید*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *میهن*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سرآمدان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیران*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *دشمنی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تندرستی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ادب*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *باران*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *روزهای سخت*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بخشندگی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *گردن کشی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ریشه ها*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راز*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *رایزن*



سروده ی جاودانه و زیبای بانو فرزانه شیدا با عنوان ارد بزرگ

ارد بزرگ Orod Bozorg / Great Orod

برای دیدن پوستر در اندازه بزرگ بر روی تصویر بالا کلیک کنید

اُرد بزرگ


دراین دنیای وانفسا

گهی ویران گهی شیدا

گهی آواره ی دهری

گهی جا مانده در دنیا



رهم تاریک و گه خاموش

نه گرمی های یک آغوش

چه افسرده رهی رفتم

به قلبی خسته و مدهوش



نه نوری در ره تارم

نه شمعی در شب زارم

نه مهری تا که جان گیرد

درآن قلب ِ گرفتارم



دراین ره وه چه بیهوده

نه دلخوش یا که آسوده

رهی رفتم , بسی گُمره

به دل صد غصه آلوده



بناگه نور رخشانی

توگوئی در زمستانی

بدل گرمیِ بودن داد

به دل زآن درد و ویرانی



از او بس پرس وجو کردم

ز او دل زیرورو کردم

به عشقی با کلام او

به" شیدائی "چه خو کردم



کلامش آسمانی بود

چو اکسیر جوانی بود

به نامش " زندگانی " بود

و " نام او جهانی" بود



سخن از "مرد " دوران است

چو فکرش مایه ی جان است

میان هرکلام او

تو گوئی راز پنهان است



در این دنیا دراین برزن

ز نام "او" بگو با من

بخوان" اندیشه ی" او را

به عشق دل, ز جان و تن



بگو: " اُرد بزرگ " ما

چه می گوید در این دنیا

"کلامِ او" چو آئین است

سخن در هر سخن گویا



سخن؛ حرفِ منو ما نیست

سخن ,از رنجِ فردا نیست

سخن," اندیشه ای ناب "است

چنین "اندیشه "هرجا نیست



کلامش روح جاویدان

وجودش مظهر ایمان

خدای فکر و اندیشه

به نام " اُرد" این ایران



کلامش روح هر شادی

به ویرانی چو" آبادی"

بخوان در هر کلام او

پیام سرخ "آزادی"



پوستر شعر استاد فرزانه شیدا با عنوان "ارد بزرگ" با کفیت خوب و حجم 308 کیلوبایت در لینک های زیر قابل دریافت است

http://avaxtm.com/out.php/i24415_ORODBOZORG.jpg

http://www.freeupload.com.au//uploads/2/OROD BOZORG.jpg

پوستر شعر استاد فرزانه شیدا با عنوان "ارد بزرگ" با کفیت بسیار بالا و حجم 788 کیلوبایت در لینک های زیر قابل دریافت است

http://avaxtm.com/out.php/i24420_ORODBOZORGnew.jpg

http://www.freeupload.com.au//uploads/1/OROD BOZORG new.jpg


منبع : سایت بزرگ شیروان

*انتخابات*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتخابات*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

* فرگرد انتخابات


دراین بخش به بررسی افکار اُرد بزرگ در باره *فرگرد انتخابات* خواهیم پرداخت در جهان امروز همانگونه که می دانید چه کشور پادشاهی باشدچه جمهوری هر4 سال یکبار انتخاباتی جهت انتخاب رئیس جمهور یا نخست وزیر( در کشور پادشاهی ) بدین شکل که نخست وزیر وقت، زیر نظر پادشاه حکومت ان کشور را اداره می کند*)،صورت می گیرد,که در طی آن تعدادی به نمایندگی در این انتخابات :" کاندیدا " شده وخود را بعنوان نماینده درانتخابات معرفی میکنند ومردم نیز از طریق رسانه ها وبا تبلیغات رسانه ای وحزبی آن" کاندیدا یا نماینده"بااو وشرایط وتحصیلات وعقاید سیاسی /اجتماعی /فرهنگی... او آشنا می شوند ومسلم است که تنها کسانی میتوانند دراین انتخابات تقاضای نمایندگی نمایند که شرایط لازم برای اداره کشور در زمینه های مختلف سیاسی را
دارا باشندوبر طبق قانون اساسی همان کشور وهمچنین بر اساس دموکراسی ،این انتخاب صورت می گیرد. و این مطلب کاملا مشخص است که مردم دردرجه ی اول، زمانی که در انتخاباتی شرکت می کنند جز نیک بختی وصلاح خود وجامعه ی خود به چیز دیگری اندیشه نمی کند. در کل همانگونه که در" فرگرد فرمانروا " نیز اشاره شد انتخاب یک فرد بعنوان سردمدار ورئیس جمهور و نخست وزیر نه تنها در سرنوشت دولت وملت آن کشور سهمی به سزا را بازی می کند بلکه دیگر کشورهای جهان نیز گام به گام مراحل کاندیداتوری (نمایندگی ) تا انجام انتخابات ومنتخب شدن یک فرد را دنبال میکنند وتفاوتی نمی کند که آن کشور از کدامین قاره دنیا یا تا چه حدودی کشور مذکور فقیر یا داراست ویا چگونه درامر کشوری , کشور خود را اداره می نماید.چرا که برای مثال اگر این کشور درمیان جنگلهای آمازون نیز قرار داشته باشد وهمچنان درآن آدمخواری نیز رواج داشته باشد آنگاه
دیگرکشورهای دنیا، بی خبر نمانند که چند دیگ دیزی آدم روزانه بار گذاشته شده است تاسرشماری جهانی در آمارگیری سالیانه ودرتاریخ اشتباه نشود!!! ودرعین حال از چگونگی

وضع دیگر کشورها بی خبر نمانند.! (البته این مثال تنها جنبه مزاح داشته وهدف از آن جلوگیری از خمیازه های شما در طی خواندن این مطالب بود وگرنه درکل مردم آدمخوار از انتخابات چیزی نمی دانند! ما هم از آنها ومزه دیزی های آنان بی خبریم !) . بهر شکل ، اثر انتخاب یک فرد در یک جامعه بر دیگر جوامع وملل دنیا ،تاثیر گذار خواهد بود وبمانند همان زنجیره غذائی را می ماند که در" فرگرد فرمانروا" بر آن اشاره شد بدین معنی که زنجیره ی " اعمال سیاسی -اجتماعی وهمچنین نگاهداری و رسیدگی کشوری / قانونی / دولتی هر رئیس جمهور وقت یا نخست وزیر نیز در کلِ ماهیت جهانی اثری به سزا دارد
*انتخابات ومنتخب شدن ریاست جمهوری و یا نخست وزیر در هر کشوری سرنوشت ساز کشور ملت وحتی دیگر کشورهای دنیاست ، انتخابات مکان شعبده بازی دیوان سالاران نیست ! . ارد بزرگ*
از اینرو نه تنها دست مردم می بایست درانتخاب آزاد باز گذاشته شود" بلکه انتخابات می بایست " صددرصد آگاهانه , صورت گرفته شودومردم با شناسائی کامل " نماینده وکاندیدا " ی خود اقدام به انجام اینکار کنندچراکه هر آنچه پس ازانتخابات انجام شود وبدست هر رئیس جمهورونخست وزیری که باشد،" نتیجه ی این و آن انتخاب " درروال زندگی مردم در کشور ودر دنیا نیز،به مرور زمان مشاهده خواهد شد . واگر نماینده ای به راستی وطن پرست،وخواهان صلاح جامعه ی خود باشد ،
تنها زمانی اقدام به تقاضای نمایندگی میکند که اطمینان کامل داشته باشد که قادر به گرداندنچرخه ی سیاسی یک کشور هست وصلاحیت لازم در این امور را نیز دارد.و لذا خود نیزمیبایست اولین کسی باشدکه خواهان انتخابات آزاد استچراکه چنانچه یک نماینده خود با آزادی انتخابات "مخالف "باشد
خود نیزنماینده این خواهد بود در هیچ زمینه ای نیز آزادی در آن کشور برقرار نخواهد بود .چون در " ساده ترین شکل آزادی "(مخالفت ) خویش را نشان داده استودرنتیجه صلاحیت لازم جهت کاندیدائی یا حتی انتخاب شدن بعنوان سردمدار یک کشور را ندارد.بسیار دیده ایم که درانتخاب ریاست جمهوری در آمریکا پیش یا پس از آن افرادی چون "کلینتون" چگونه پرونده فساد آنان بارها وبارهاباز وگشوده شد است وتا زمانی که بر این مقام بوده ا ند ! یادربرنامه های تلوزیونی وزرای دیگر .وهمکاران ونزدیکان اوبه افشاگری واقعیتها دست زده اند.یکی از این نمونه هارابطه او با زن جوانی بود که شکایت کرده وحتی همسر ایشان خانم کلینتون نیز در طرفداری از اودر رسانا ها اعلام کرد
گذشت دوره ی ریاست جمهوری او وپس از سالها که خبرنگاران ومنتقدان سیاسی بطور مداوم این پرونده را می گشودند ،سرانجام اعتراف به خطای خود نموده واقرار کرد که چنین چیزی بوده است
وشکایت خانم مورد نظر بر اساس حقیقت انجام شده است. اگرچه این ربطی به سیاست وموقعیت سیاسی ندارد اما درهر شکل بنوعی بهره برداری منفی از مقام و درنام شناخته شده ای سوء استفاده از مقام شخصیتی یک کشور است که برای هیچیک از ممالک دنیا شایسته نیست کخ چنین اخباری ازسوی مرد اول ایشان به گوش دولت وملت وجهانیان برسد ودر واقع میشود گفت که درخفا ودر پشت صحنه همچنان وهمواره سیاستمداران بزرگ دنیاچون فرمانروایان پیشین همچنان در زمان قدرت خود " اما بانوعی امروزی تر "به همان اعمال گذشته ادامه میدهند. ودرصحنه های سیاست نیز صرفنظر از خیانتهای شخصی دست به اعمالی میزنند که درمقام ایشان برازنده ی هیچ یک از بزرگان کشور یا ملل ومملکتی نیست وتاسف دراین است که انسان با " بدست آوردن قدرت "
معمولا تغییر شخصیت داده و براحتی اسیر وسوسه های " قدرت " میگردد.وکمتر کسی در طی قرون برجا مانده که در پشت نقاب خیرخواهی های بظاهر ملی خود, براستی حتی اگردر گذشته نیز انسان خوبی بود همچنان قلب انسانی ومعرفت فضیلتی خود را بعنوان یک انسان درستکارحفظ نماید
واینگونه "خود باختن "ها متاسفانه تا بدانجا میرسد که طعم قدرت ازهمه چیز دردنیا نیزشیرین تر می نماید !... و گذشتن از این لذت براحتی بر همگان مقدور نیست. ودراین میان آنان که همچنان درستی وپاکدامنی وصداقت ووطن پرستی واحساس ملی و حس زیبای میهن پرستی خود را به کشور ومملکت و ملت حفط مینماید ,هرگز دلیلی بر این نمی بیند که مشکلی با افشا شدن وبیرون آمدن
حقایق زندگی سیاسی /اجتماعی خود در دوره ی انتخابات یا پس از آن داشته باشد وبا خیال راحت ووجدان آسوده از معرفی خود وسرگذشت واعمالنامنه ی زندگی خود افتخار نیز کرده وخوشحال نیز خواهند شد. کمااینکه در ضرب المثلی از قدیم گفته اند:
" طلا که پاک است چه منتش به خاک است "!
وآنکه بر خود شک ندارد واهمه ا ی نیز نخواهد داشت که درطی جریانات سیاسی دوره انتخاباتی
" آنچه هست وآنکه هست "برای اطلاع عموم در دسترس همگان قرار گیرد. زیراکه معمولا در طی دوره ی پیش از شروع انتخابات تمامی شجرنامه ی اعمال وزندگینامه فرد را جستجو میکنند تا بهترین اگاهی را برای انتخاب بهترین نماینده در اختیار مردم قرار دهند ، در نتیجه نماینده موظف است تمامی آنچه را که در زندگی او اعم از اعمال واخلاقیات وتحصیلات که براو گذشته یاانجام داده است
بدون کم وکاستی در اختیار یک انتخابات آزاد قرار داده واجازه خواهد داد که مردم اورا دقیقا باتمامی افکار واندیشه ها واعمال سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی و.... او بشناسند تا بهتر بتوانند کاندیدای محبوب خودرا انتخاب نمایند
*امروزه ، انتخابات آزاد تنها راهکار ادامه زندگی سیاسی فرمانروایان است . ارد بزرگ
درعین حال درتمامی کشورهای جهان این امری عادیست که حزب های مختلفی بانامهای راستی /چپی /کارگر ودیگر نامها وحزبها ...در انتخاباتی آزاد شرکت کنندکه در اروپا این" احزاب" را "پارتی "های سیاسی میخوانند که درمجلس وقت کشوری خود و درهر کشور ,ازهمه ی این گروهک ها نیز تعدادی حضور دارند. و درصورت انتخاب شدن هر یک ازاینها دیگر حزبها نیز دریک قانون دموکراسی که جز اساس نامه قانون آن کشور است " نمایندگانی"نیز در مجلس آن کشور به طرفداری از حزب خود ومردمان موافق باخود ,در مجلس ودر آینده ی سیاسی آن کشور حضور خواهند داشت.
* انتخابات نیاز به هنجاری خردمندانه دارد خردی که باور همه نخبگان آزاد اندیش کشور باشد . ارد بزرگ
تنها در این میان مثلا زمانی که یک حزب انتخاب میشود ( که خود نامی برا آن می گذارم
تا در سخن , آزادی گفتار بهتر وبیشتری داشته باشم*). : برای مثال اگر سه حزب داشته باشیم با نامهای :
۱/حزب سنجاقک
۲/حزب پروانه
و - سرانجام ۳ / حزب گنجشک

حال اگر حزب پروانه در این انتخابات به تعداد رای مردمی انتخاب شد آنگا ه از حزب سنجاقک و گنجشک نیز نمایندگانی به نمایندگی از مردم در مجلس ان کشور انتخاب می شوند اما حق تقدم وزرای مجلس" پروانه" بیشتر خواهد بودکه " شاه پروانه ی اصلی" انتخابات شناخته وانتخاب شده است
تا " برای مثال " حزب پروانه " ده نفر یا اعضای بیشتری را "در مجلس وقت , معرفی می نماید
دیگر حزبها مثلا هریک ۵ نفر را به نمایندگی از حزب خود به مجلس معرفی می نمایند. وحزب پروانه منتخب شده ,اجازه انتخاب دیگر پروانه های منتخب خود را پس از انتخابات در طی برگزاری برنامه ای دولتی درمجلس انتخاب ومعرفی خواهد نمود . واین قانون تنها برای این است که حزبها ی منتخب مردمی, همگی نقشی در سیاست ملی آن کشور را دارا بوده و" نظرات مردمی همگان " (به نسبت رای کل مردم ) درآن کشور برای انجام امور سیاسی و...بدرستی اعمال شده و انجام گیرد. واین حقیّ مردمی براساس دمکراسی داخلی و جهانی ست که به ملت آن کشور تعلق دارد .
* دیوان سالاران بر این باور نباشند که انتخابات حقی است که آنها به مردم می دهند ! . ارد بزرگ*
کما اینکه اُرد بزرگ نیز درگفتارهای بسیار میفرمایند:
*انتخابات آزاد ، دشمن هیچ یک از باورهای توده مردم نیست . ارد بزرگ
* انتخابات درست و سازنده ، ناجی کشور و نادیده گرفتن آن ، پگاه رستاخیزی هولناک است . ارد بزرگ*
*کشوری که گروه های هدفمند سیاسی انتخابات ندارد هر روز بیشتر به پستی می گراید . ارد بزرگ*
تکرار وبازگوئی" تعریف قانون انتخابات" در زمان کنونی امروزه شاید باید ، بیشتردرمدارس ,آموزش داده شودچرا که در حال حاضر تمامی مردم در کل ملل دنیابا قوانین انتخاباتی آشنائی کامل دارند. در اروپا وامریکا نیزدر طی انتخابات معمولا حزب ها ی دولتی، تبلیغاتی وسیع راراه اندازی میکنند ومبالغ هنگفتی نیز خرج آن میشود و دراین میانه خبرنگار ونویسندگان کشوری نیز تمامی هّم وغم خود را برروی این متمرکز میکنند که آنچه ضروریست به مردم وملت اطلاع رسانی شود , حتی دراین میان عده ای در قالب طنز وکاریکاتور از نمایندگان انتقاد ویا به دست انداختن کاندیدا ونماینده ای دیگری می پردازند که او را لایق این انتخابات نمیداند یا اینکه خود مخالف او وحزب اوهستند. " .واین کاری عادی ومعولی ست وپس ازانتخابات نیز بسیار پیش آمده ومیآید که " نویسندگان طنز نویس که در قالب طنز معمولا به بازگوئی دردهای جامعه وحقایق کشوری مشغولند"بطور هفتگی وحتی روزانه کاریکاتورها وطنز هائی برای مثال برای پرزیدنت امروزی امریکا " اوباما " کشیده وبه دست نشر روزانه ای در روزنامه بسپارند واینگونه اعمال
نه تنها از جانب دیگران با برخوردی نامناسب روبرو نخواهد شد بلکه حتی بعضی از" پرزیدنت ها "و
"رئیس جمهوری وقت" و حتی " وزرای مملکتی" نیز چه در بازی انتخاباتی چه بعد از آن هرچه برای خود او کشیده یا نوشته باشد وبعنوان هرچه هست را خوب وبد بعنوان ,خاطره ی دوران کاری خود جمع آوری کرده وبیادگار نگاه میدارند. بینش باز ایشان نسبت به آنچه در جایگاه کاریکتور وطنزهای داخل آن وحتی جوکهائی که برای ایشان میسازند ازاینروست که همواره در قالب طنز حرفی برای گفتن وجود دارد که برای یک پرزیدنت ورئیس جمهوری می بایت صدایی برای شنیدن باشد واز افکار عمومی نیز درهر شکلی باخبر باشد خواه درمیان طنزها ی هفتگی باشد یا در کاریکاتوری ویا درمیان عوام بصورت مزاح وشوخی این است که هرگز عکس العمل ناشایتسی با ایشان نخواهند داشت و هرچه باشد وبهر گونه باشد آنرا صدای مردم محسوب میکنند وحتی کاه کهتوهینی نیز دراین میان در شکل طنز وکاریکاتور اتفاق میافتد باان برخورد تندی نمیکنند چرا که یک سیاستمدار وبزرگ یک جامعه میبایست اندیشه وفکر بزرگی را نیز درا باشد وقادر بدرک این مطلب نیز باشد که مردم به گونه های متفاوت اظهار نظر میکنند وایشان درخدمت ملت موظف است که تنها گوش شنوا باشد وبس .در امریکا برنامه ای در تلوزیون بصورت هفتگی پخش میشود بنام (۶۰ دقیقه /سیکستی مینوت*) که این برنامه درکل یک برنامه ی کاملا سیاسی ست که به اخبار روز جهان میپردازد وبدون هیچگونه ممانعت ملی دولتی /کشوری یا حتی جهانیوبدون مخالفتی از سوی جهانیان با هریک از افراد سیاسی که خود صلاح بداند در هرکجای دنیا هم که باشد بصورت شفاف وبقولی رک وپوست کنده حرف زده مصاحبه میکند و شخص مصاحبه شونده هم موظف است که به تمامی سوالات پاسخ دهد. که برنامه ای بسیار دیدنیستوچه مچها که در این میان سیاستمداران در این برنامه باز گرفته و
گشوده نمیشود!
___درد عالم_____
درد عالم را چه سـودی ناله ها
گـــفتن شــــعری بیــاد لاله ها
زین میان کی بر قلم پرواز بود
آنهمه حرف وسخن در راز بود
کس توان گفتنی هرگز نیافت
عمر کودک ره به مرگی میشتافت
...ای که باخود ناله ها را میکشی
قلب خود را در غم ِ دل میکشی
در قفس چیدند بال مرغ را
وای بر پرواز او...دراین سرا!!
در جـــهانی که بپای درد ودل
چیده شد بال وپری، گشتم خجل !

دیــگر آخر درکـدامـــین دفتر ی
باز گردانم دگــــر بال وپری؟ !
با دلم گفــــتم دلا خــاموش باش




دیــگر آخر درکـدامـــین دفتر ی
باز گردانم دگــــر بال وپری؟ !
با دلم گفــــتم دلا خــاموش باش
تا توانی در سکوتی گوش باش
پندها دادن ، نشــد درمان درد

این جــهان افتاده در اقلیم سرد

کس به کس کی اعتنائی می کند؟

یا "شکایت از جدائی می کند"!!
*(بشنو از نی) چون حکایت میکند

" او" فقط اینجا شکایت می کند!!
قلب ِ انسانی ، دگر غمخوار نیست
جز به سودی با دل ما یار نیست
ازچه باخود می کشی این سینه را
تاکجا غم میخوری دل ! تاکجا؟ !
بس کن این افسانه ها را بعد ازاین
زندگی با چشم این مردم ببین!
چون کسی غمخواری قلبی نکرد
ای دریغا دل کشد همواره درد
قلب من آرام باش وبس خموش
تا توانی خود دراین عالم بکوش
تا توانی خود دراین عالم بکوش

شنبه 4 خرداد 1387*

____فرزانه شیدا/ f sheida* ____

توضیح بیشتری که درمورد این برنامه تلوزیونی(برنامه شصت دقیقه باشما , سیکستی مینت * 60
CBS از کانال خبری " سی بی سی نیوز" اخبار" پخش میگردد که است آن دراینجا ارائه میشود
http://www.cbsnews.com/sections/60minutes/main3415.shtml
میتوانم بدهم این است که پروگرام یا برنامه هفتگی یکی از ان برنامه های جنجالی ست که هربار با شخص مهمی که مورد بحث جامعه ی روز است صورت میگیرد ودقیقا در طی ۶۰دقیقه از مطالب گوناگونی نیز سخن به میان میاید وسه نفر از بهترین مجریان امریکا که یکی از انان خانم هست
دراین برنامه طی شصت دقیقه به بررسی بسیاری از مطالب روز بطوری کوتاه مدت در طی شصت دقیقه یا دردیگر برنامه ها دقایقی بیشتر وکمتر ,اما به بررسی کامل و جامع میپردازند و دربرنامه یاد شده در انتهای برنامه حتی اقای مسنی هست که به مرفعی کالاهای روز امریکا میپردازد وبا شکلی طنز گونه نمونه های مشابه را باهم مقایسه وا زلحاظ قیمت ومرغوبت درصورتی که مناسب واستاندارد نباشد وابروی شرکت وکارخانه ی تولید کننده وصادرکننده را نیز میبرد ودراین برنامه به هیچ وجه شما کمترین ممانعتی در گویا بودن ویا حتی تعارف کردن ودلسوزی و مراعاتی در
سخنان آنان نخواهید دید .گویا که این افراد درپشت این دوربین فیلمبرداری ودر روی( اِیر= درحال پخش مستقیم در تلوزیون*) که بصورت پخش زنده برنامه ی (سیکستی مینوت*) یا ۶۰ همان دقیقه انجام میشود اینان خدای صحنه ی برنامه ی خود هستند. درواقع این یکی از آن برنامه هائی ست که من کمتر آنرا ازدست میدهم وبا اشتیاق کامل نیز آنرا نگاه میکنم چون صرفنظر از اگاهی هائی که درمورد کشورهای مختلف درآن میشود وبرنامه دقیقا به انچه همان ماه وهفته وروز پیش آمده
میپردازد بلکه طرز سخن وکلام آنان درعین اینکه بسیار جدیست گاه سرشار از حالت طنز گونه ایست که دیدن چهرهی مخاطب ومصاحبه شونده در آن موقعیت بسیار دیدنیست وشنیدن پاشخ های آنان نیز
خود لطف دیگری دارد معمولا اگر یکی از کسانی که باو از طرف برنامه شصت دقیقه پیشنهاد مصاحبه داده شود واو قبول نکند درواقع آبروی اورا در برنامه بعدی خواهند برد وحتی نشان خواهند داد که چگونه بااوتماس تلفنی گرفته یا حتی تا دم خانه ی او رفته اند واو راضی به قبول وشرکت دراین مصاحبه نشده است بقولی قدرت این برنامه بحدی ست که کسی جرات اینرا بخود نمیدهد کهبا مصاحبه ی انان مخالفت کند واینکه در پشت صحنه ی این برنامه قدرتی دولتی قرار داردکه از سوی دولت آزاد حمایت میشود شکی نیست واین افراد بطور کامل مصونیت جانی از سوی دولت ودیگران را دارا هستند وحتی کل اروپا نیز حمایت ازاین گروه را بعهده دارند ومراقب انان هستند همین سبب میشود که مدیریت ومجریان این برنامه با امنیت خاطر واعتماد بنفسی قوی که پشتوانه آن ملت هاست به کار خویش با جدیت کامل ادامه دهند . درکل کشوری ودولتی که قانونی آزاد دارد, اینگونه مسائل را نیز براحتی در کنار برنامه ی روزانه ی خود داشته وکمترین اهمیتی نیز به ان نمیدهد.درنتیجه کسی درقبال دولت وقانون کشور خود احساسی نداردجز اینکه او فردی مسئول وموظف است که میبایست
ازهمه انچه درکشورش میگذرد خبر داشته باشد حتی اگر یک
شهروندمعمولی وعامی باشد که حتی تحصیلات بالائی ندارد
ویا حتی دریکی از ساکت ترین
وکم جمعیت ترین محل درکشور خود زندگی کند
درواقع این نوعی احساس ملی ووظیفه ملی محسوب میشود
که همگان در جامعه ای ازاد می بایت
اخبار روز کشوری خود را درهمه ی زمینه هائی
که به زندگی افراد آن جامعه مربوط میشود بطور روزانه
پیگیری کرده وخود را موظف به انجام وظایف
شهروندی میداند
کمااینکه درهمین نروز وقتی سوار مترو اتوبوس قطار شهری میشوید
میبیند همگی روزنامه های مختلف صبح ووروز
را دردست داشته
ودرحال مطالعه هستند ونه تنها کسی به کسی نگاه نمیکند
بلکه هیچکش اصلا جز روزنامه ی خود وقت نگاه کردن به
چیز دیگری را ندارد و
خواندن روزنامه را نیز از زمان دبستان به مردم این
مملکت آموزش میدهند
وحتی در برنامه هفتگی مدارس یا ماهانه مدارس است
که یکی از تکالیف خواندن روزمنامه یمثلا همان روز باشد
وفردا به معلم پاسخگو باشند که سطح آن در مراحل دبستان
تا پایان دیپلم متغیر وبراساس سن دانش اموز دبستانی،
یا نوجوان و در سطح بالاتر دانشجو می باشد
وحتی داشتن این اگاهی از اخبار را نیز جز وظایف فردی خود میدانند
چرا که معتقد است ان کس که بر راس قدرت کشور
او قرار دارد بیش از هرکس دیگری
درقبال خوب وبد زندگی او موظف ومسئول است
در نتیجه هیچگونه احساس بالا پائین تر بودنی

بین خود واو احساس نمیکند
وحتی درنروژ با گادشاه برای رنگ کردن قصر او
مخالفتهای ازسوی مردم صورت گرفت که همانگونه که ما از
جیب خود باید نمای داخل وبیرون خانه ی خود رارنگ کنیم پادشاه مانیز دارد حقوق پادشاهی میگیرد باید ازجیب خود کاخ خود را رنگ بزند وحق استفاده از بیت المال را که حقفقرا ورسیدگی به منافع آنان است وپرداخت مخارج راه وجاده سازی وشهرسازی و آب وبرق...و خدا داند چه!!! درنتیجه این صدر نشینان دولتتند که روزانه جوابگو ی دائمی به مردم هستند:
___ کلیات: شمش تبریزی ___
با چنین شمشیر دولت ، تو زبون مانی چرا؟
گوهری باشی واز سنگی فرومانی چرا
می کشد هر " کرکسی" احزاب را هرجانبی
چون نه مرداری تو بلک باز جانانی چراسد
دیده ات را چون نظر از دیده ی باقی رسید
دیده ات شرمین شود از دیده ی فانی چرا!؟...
___ کلیات: شمش تبریزی ___
انتخابات پرشگاه سیاسیون برای رسیدن به دستگاه دیوانی نیست اینجا خواست توده آدمیان برای درمان ناراستی هاست .* ارد بزرگ
*کوچک کنندگان دایره انتخابات ، با بن و ریشه آن دشمن اند . *ارد بزرگ*
*آدمیانی که انتخابات نیک را بی ارزش می انگارند و آنانی که دانسته در بازی انتخابات نادرست رای می دهند هر دو به یک اندازه به سرزمین خویش پشت کرده اند . *ارد بزرگ *
فکر می کنم دراین فرگرد نیز درحد مناسب وکافی درلابلای نوشتار خود مطالب ارزشمند ارد بزرگ را گشوده وبه تفسیر آن از دیدگاه خود بحد کافی پرداخته باشم لذا سخن کوتاه می کنیم وفرگردانتخابات را نیز درهمین جا به پایان می بریم
پایان فرگرد انتخابایت به قلم فرزانه شیدا¤
¤ f Sheida- Farzaneh Sheida ¤

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان