۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

*روزهای سخت*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *روزهای سخت*


کتاب بعد سوم آرمان نامه


کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر به لطف وخوشی
که فردا چو پیک اجل سر رسد به حکم ضرورت زبان درکشی
گلستان سعدی
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد روزهای سخت ●
در طول زندگی همواره انسانها با مسایل زیادی روبرومیگردند که هریک در سازندگی شخصیت وزندگی او سهمی به سزا را بازی میکند معمولا انسانها با تمامی تفاوتهای ذاتی واخلاقی ورفتاری درطول قرنها بسیار تغییر کرده اند وروشهای زندگی نیز به نسبت اینکه چقدر فکر وذهن آدمی پیشرفت نمود ،تغییراتی را شاهد بود که در طی این سالها باوج خودرسید چیزی که واضح است .این است که روزگاری انسانی بمانند منو شما ,امروز خود را زمانی متفاوت وپیشرفته میدانسته است وصدسال دیگر نسل های آنزمان مسلما خود را ازما جلوتر دیده وزندگی امروز برایشان شاید مضحک شاید بور نکردنی ویا سخت وطاقت فرسا به نظر بیاید اما چیزی که همواره در درون انسانها یکسان باقی میماند میل وعلاقه ی آدمی به دانستن وآموختن وجمله سوالاتی ست که پیرامون هستی وبودن خود وطبیعت وجهان از خود می پرسد ودرعین حال آدمی طی عمر کوتاه وبلند خود در زمانی که زندگی میکندهمواره با مواردی روبرو میشود که ممکن است درگذشته نیز رخ داده باشد .اما به نسبت زمان ومکان وپیشرفتهای آن لحظه در زندگی او به احتمال قوی نوع واکنش او نیز متفاوت خواهد بود تصور کنید که درزمان غارنشینی انسانکه بسیاری از تجهیزات امروزی وجود نداشت وساده ترین نمونه ی آن همان کبریت است که بعد از سالهای بسیار جایگرین سنگ چخماق گردید وامروزه نیز به قدرت« لیزر»هم آتش فراهم می آورند و«فندکهای لیزری» وبسیاری دیگر از تکنولژی قرن جدید.وبراستی همه ی اینها چقدر میتواند برای انسان غار نشین تعجب آور وغیر قابل باور باشد .کمااینکه هنوز در نقاطی مانند جنگلهای آمازون , افرادی هستند که بمانند دوران اولیه تاریخ در نهایت سادگی با کمترین انمکانات زندگی میکنند واز تمامی دنیا بی خبر مانده وهیچگونه ارتباطی با دنیای امروز ندارند . واز کمترین وساده تری وسائل وتجهیزات هریک را باو نشان دهیم برای او بسیار جالب دیدنی وحتی جاودوئی ست .کمااینکه در یک سری از فیلمهای فیلم سازان هالیوودی ازاین نوع داستانها بسیار ساخته اند که فردی اززمان گذشته به اینده سفر میکند ویا برعکس چون فیلم معروف (بَک ُتوُ دِ فُیوچرِ*)بازگشت به آینده که تعداد زیادی ازان به نامهای بازگشت وبرگشت ورجوع وغیره از گذشته به آینده وبرعکس در دنیا ودر سینماهای دنیا پخش گردید که توجه زیادی را نیز بخود جلب کرد چرا که ایده ی خوبی بود برای افکار منو شما که گاه باخود اندیشه میکنم که اگر به زمان گذشته بر میگشتیم چگونه میتوانست باشد یا سفری به اینده و...بهر شکل آنچه بر گذشتگان گذشت بسیار متفاوت تر از امروزومربوط به همان زمان بوده است ودر اینده نیز به همین شکل خواهد بوداما سختی های آدمی که با این گذر زمان نیز تغییر شکل یافته ونحوی عکس العمل وبازدهی وواکنش ما نیز متفاوت میگردد. از جمله مسائلی ست که در پیرامون آن میخواهیم به بررسی سخنان * ارد بزرگ نشسته وآنرا ازدید جامعه ی امروز بنگریم وازجمله فرگرد سختی، که میتوان گفت شاید شکل مشکل وبقولی طرح سوال یکی باشد که در حال حاضر اتفاق افتاده ونیاز به حل باشد اما هرچه هست فرمول ریاضی نیست که از,روزاول تا بحال یک فرمول ساده یا سخت ,جوابگووباز کننده چیستان آن مسئله ی ریاضی یا برای همان سوال بوده وهست وخواهد بود. وهمچنین ا نواع فرمولهائی که بنوعی با خلقت درارتباط باشند ازاینرو « فرومولهای پایه ای»هرگزامکان تغییری برای آن وجود ندارد وکسی قادر به تغییر آن نیست. در نتیجه آنچه در اساس زندگی ما نقش عمده وپایه ای وستون وارکان زندگی محسوب میشود ,همواره به همان شکل اولیه باقی میماند واین انسان است که در تغییر زندگی اگرچه در بسیاری از موارد قادر به انجام کارهای قابل توجهی بوده است اما رویهم رفته زندگی همواره از لحظه ی خلقت در اختیار او قرار داشته است تا بتواند چه امروز چه در گذشته آنرا تحول داده برای بهبود زندگی خود از تمامی خلقت خداوند بهره بجوید اما براستی هریک ازما تا چه حدی دراین خلقت دراین تغییرات دستی داشته ایم؟ تا چه حدودهتر شدن شریک بوده ایم, درساختن وشکل گیری دنیا منو شما چقدر سهم داشته ایم وبه
چه شکلی وبه چه طریقی؟ کسی با کسی با تولید مواد اولیه همه ی کشف واختراعات
کسی با استفاده از آن و کشف واختراعی تازه به جهانیان دادن- دیگری یا ساختن راههای متصل بهم , برای ارتباطات بیشتر مردم / کسی با عمارات وساختمانها/ عده ای با خلق اثار نقاشی , چندین هزار تن با نوشتن کتب علمی /فرهنگی /اجتماعی در هزاران رشته و.. کسی با شعر /کسی با تولید کارخانه و تولید مواد غذائی / مواد شیمیائی تمیز کننده ووو.اینها هریک از بزرگترین تا کوچکترین سازنده دنیا وخلقت اولیه خداوند بوده اند منو شما چه کرده ایم؟ وچه باید بکنیم که بی شک ما نیز وظیفه ای درقبال خود ودنیای خویش را بر گردن داریم که میبایست آنرا پیش از رفتن به انجام برساینیم وبرای آنکه وظیفه ی خود را دریابیم نیاز به دانش آن داریم وپرورش ورشد خود تا دریابیم برای چه منظوری بدنیا آمده ایم وما چه باید بکنیم هرگز آیا باین فکر کردیم که ما هم وظیفه ای دراین دنیا برگردن داریم که به این دنیا فرستاده شده ایم؟ ویا بدنبال این بودیم که ببینیم چرا بدنیا آمده ایم بی شک بی دلیل نبوده ونیست
___ گلستان سعدی___
هردم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت ودر خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
خجل آنکس که رفت وکار نساخت
کوسِ رحلت* زدند وبار نساخت (کو س رحلت:طبل حرکت وکوچ)
خواب نوشین بامداد رَحیل*(رحیل =کوچ کردن)
باز دارد پیاده را ز سَبیل
هرکه آمد عمارتی نوساخت
رفت ومنزل بدیگری پرداخت
وان دگرپخت همچنان هوسی
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشآید این غدّار*(بی وفا)
نیک وبد چون همی ببآید مرد
خنک آن کس که گوی نیکی بُرد
برگ عیشی* به گور خویش فرست(*برگ عیش=توشه ی زندگی)
کس نیآید رپس زپیش فرِست
عمر برف است وآفتاب تموُز*(تموز=ماه رومیان مطابق تیرماه)
اندکی ماند وخواجه َغّره هنوز*(غرّه=مغرور)
ای تهیدست رفته در بازار
ترسمت پُر نیآوری دستار
هرکه مزروع خود بخوردبه خوید*(خوید=بر وزن بید =گندم وجو نارس*)
وقت خرمنش خوشه باید چید
___گلستان سعدی___
اما چیزی که تغییر شایانی نکرده است احساس آدمیست زیراعقل بشری بسیار عاقلانه تر وپیشرفته تر با مسائل روبرو میگردد.وحتی گاه که پای فیلم های دوران گذشته می نشینیم ویا درکتابی قصه واقعی زندگی فردی از گذشته را مطالعه میکنیم یا از مادربزرگ خودمان قصه ی کودکی او را میشنویم وماد اورا گاه نحوی عکس العمل ها برایمان مضحک نیز هست یا حتی طریقه تفکر آن شخص ودرعین حال درهمین زمان امروز نیز چون گذشته باز نوجوان وجوان ما مادر وپدر خود را متعلق به زمان گذشته وتاریخی میداند که برای او برای درک شدن کافی نیست و معتقد باین است که مثلا مادر پدر امروزه ی او بسیار قدیمی فکر میکنند . و چنانچه هم ما چیزی نگوئیم یکدفعه دیدید همین فرزندان ما و منو شما را با دوران سنگی وغار نشینی وتاریخ قبل از مسیح ویک کمی اینطرف آنطرف تر از ان , یکی کردند وبد نیست در فرگرد روزهای سخت از موضوعی که بین منو پسرم گذشت سخنی به میان بیاورم که در طی آن بسیاری مطالب درباب این فرگرد واندیشه های من نیز گفته میشود: پسر من میگفت قبول کن حجم کتاب تاریخ من بسیار بیشتر از کتاب تاریخ مدرسه ی تو شده است ومن بیشتر ازتو میدانم ! . من نیز درجواب گفتم: توهم قبول کن تعداد صدها کتاب حجمی که من خوانده ام خیلی بیشتر از یک عدد کتاب تاریخ جنابعالی بود !«این صدهای من به آن یکی کتاب تاریخ شما در! »!واو به خنده ای گفت هرچه بگوئی محتوا بسیار متفاوت است .جواب من اما این بود که: اما توهرچه گِل را روی هم بگذاری هرگز بدون داشتن وسیله ای دیگر قادر نیستی که یک کوزه درست وحسابی درست کنی یا یک چیز خیلی تمیز از گِل بسازی اخرمجبور میشوی بالاخره یا به همان چوب ساده پناه ببری وپایه ریزی کنی یا به دستگاه مخصوص کوزه گری ویا پیشرفته تر از ان که درنهایت بتوانی کوزهای ساخته بمن بدهی, تا درنهایت ترا ترشی گذاشته نگهدارم , تا فردا بچه توبیاید و بتو بگوید که ز زمان ما عقب مانده ای ودوران , دوران جدید تری است که توازآن هیچ نمیفهمی! « اصل پایه است جان من !»اما او همچنان بر سر حرف خود ایستاده بود که: هرچه باشد زمان بسیار متفاوت تر ازامروز بوده است ومن نیز چنین گفتم که: درست است منهم وقتی درجنگل پیش ازتولد توبه بچه «دایناسورها » غذا میدادم , حدس میزدم روزگاری میرسد که پسرم در آپارتمان من که پدرم درآمده تا برایش فراهم کنم با « دستگاه زمان» سروکله اش پیدا شده بگوید : عجب هیچ میدانی مامان جان که من روشنفکر ترم و تو عقب مانده ای !آخر پسر عزیزوارم آنچنان حرف میزنی که انگار ما, متعلق به ماقبل تاریخیم و فراموش شده نسل ها و جنابعالی که تنها یک نسل ازما جلوتری اخردنیای تکنولوژی را تجربه میکنی,ولی یادت نرود که هنوز هم من زنده ام ,درهمین نسل وازهمه آنچه تو بهره میبری منهم , اما با سنی متفاوت به شکل خودم استفاده میبرم وازحق نگذریم انگار من بیشتر ازتو دارم استفاده میبرم که تمام مدت جلوی کامپیوتر چمپاته زده ای وهمسایه ی مامان بزرگت را بروی پشت بام زیر پشه بند از « ساتا لایت وماهواره » چک میکنی که در کدامین نقطه زمین پشه بند زده است که« قرن, قرن تکتولژی ست » ومیشوداز خانه ی خود در آن سر دنیا پشت بام خانه کسی را,هم در نیمه دیگر کره خاکی دید وفهمید چند نفر درآن خانه ایستاده یا دراز کشیده اند . ولی بازهم اینها نشد دلیل! وجنابعالی ,حالااین هم یادت باشد,همین موبایلی که ,امروز ژست آنرا برای ما « ماقبل تاریخی ها » می ایی که شما ازاین دگمه خبر نداری که چه ها میکند وچرا همه دگمه ها را بلد نیستید مگر میشود ادم تکنولژی داشته باشد انوقت ,بدنبالش نرود که ببیند که این دگمه ها برای چیست. بالاخره اسمان که به زمین می آید دکمه ها را امتحان کنید نهایت چه میخواهد بشود خراب میشود دیگر بله جانم خراب میشود اما کی پولش را داد همان همدلش میسوزد نه تو که فقط کادو گرفتی وحالا واسه خودمن ژستشو میای واین بفرما چندمین موبایل توست یا من بفرمایم چقدر بی چیز تر شده ام !؟ در دنیای تکنولژیِ جنابعالی برای تجربه های تو! البته یاد بگیر عیبی ندارد : « برای رسیدن به یک آبادی یا باید ویرانه ای را ساخت یا ازاول خراب کرد ومجدد ساخت» ,« برای رسیدن به یک دانش در تحقیق ویادگیری گاه باید هزار راه رفت ,هزار مورد را در آزمایشگاه را به اتش کشید گاهی هم خود آزمایشگاه با آدمهایش به هوا رفتند در پی یک تحقیق تا هزار واکسن را به موشهای بدبخت تزریق کرده تا به نتیجه رسیدند یا هزار فرمول شیمیائی را بهم مخلوط کرده وآغشته بهم کرده ودرهم حل کردند تا بخار جادو تولید شود پای شعبده بازها یکم جادوی این مدلی هم باشد اما درکنارش توانستند جیوه را هم پیدا کنند توانستند از هیدروزن استفاده های مقبول کنند و....منتها فرق من با پژوهشگران دنیا این است که من از جیب میدهم پژوهش گر دانشگاه و دولت هم خرجش را میدهند هم وسایل مورد نیازش را تامین میکنند اما باور کن منوفقط دوتا جیب دارم ویک کیف پول وهیچکس هم برای پر کردنش غصه نمیخورد الا من!وباز فرامو ش نکن موبایل امروز تو یکروز اداره امنیت همان آمریکا بعنوان بی سیم از ان بطور شخصی خصوصی استفاده میکرد و وقتی بتو داد که دیگر خودش احتیاج نداشت وصدتا چیز دیگر ساخته بود که تا بیایند انرا دراختیار منو تو بگذارند صدسالی میگذرد ومیرسد به بچه ی تو وامروز خودش دیگرماهواره هایش به تعدا زیاد به هوا رفته و بسیاری از نیازهای امنیتی از همان بالا هم میشود کنترل شود با سیستم فرستنده ی ماهواره ای قوی که بتوانند ترا همین الان بامن دراینجا ببینند ولی یادت نرود که آن کسی اینها را ساخت که همسن منو پدر بزرگت بود شایدم یکم تاریخی تر که بخوام برات تاریخشم در بیارم دودقیقه هم نمیکشه با همون تکنولژی وامکانات امروزی با اینترنت و ...وقتی توهنوز مشغول نگاه کردن همان همسایه مادربزرگت در زیر پش بندی وهنوز تکنولوژی آنقدر پیشرفت نکرده که پشه اورا نخورده وهمچنان مجبوراست از پشت توری دنیا را ببیندوحتی اگر پماد فراری دادن پشه را هم که بوئی برای خودش ندارد بزند باز نمیتواند مطمئن باشد عوارض جانبی آنرا نگیرد و یهو خبر گزاری عالم پخش نکند که: آی مردم نزنید مصرف نکنید سرطان زاست که هر بیماری ای که نمیدانند چیست یه اسم سرطان روی آن میگذارند وخیالشان راحت میشود. ودرعین حال اقای من ,همان چپسی که دیروز سر ,ما غر میزدی چرا یادت رفت بخری و امروز بمن میگوئی مامان چیپس نخور آخه میگن سرطان زاست ,اونم بخاطر نوع روغنش , باز کسی از همسنهای ما وقتی اینو پیدا کرد که توهنوز اندرخم کوچه ی عطار توی همون کامیپوتر اخرین مدلت دنبال این میگردی که فرمول اولیه ریاضیتو پیدا کنی که تا بابات نیاد نمی تونی حل کنی وبنده ام که حساب وهندسه صفر !پس یخورده لطفا یادت نره منم دایناسورا رو دوست داشتم اما موفق به ملاقات با هیچکدوم نشدم ,نه پیش ازتولد تو نه بعدش !پس ( پایه ها رو فراموش نکن همون فرمول حل کننده گذشته ودیروزهمون مشکل گشای اینده است تا همیشه ی خدا, فرمول آب واکسیژن رو احدالناسی نمیتونه تغییر بده شاید شبیه سازی بکنه اما برای داشتن آب طبیعی نیاز به فرمول اولیه داره مگه اینکه خدا بخواد خودش یه چیزی رو به روز کنه وهرکاریم بکنن محلول آب و اکسیژن رو نمیتونن با چیز دیگه ای همانند کنند که تشکیل همون قطره بارون رو بده هنوزم نمیتونن به اسمون بگن ببار ونبار که اقای همسایه میخواد رو پشت بوم بخوابه و ستاره نگاه کنه . هنوزم اون آقا رو پشت بوم نمیتونه با کنترل تلوزیونش ابرو بزنه کنار !حالا شاید بچه ی تو بتونه " خدا رو چه دیدی از بین آدم همه چی ساخته س اگه بخواد"!!! کمااینکه همین « بشرالناس امروزی »خودش با همان پیشرفتاش زد تمام فضای طبیعی رو هم به نابودی کشید انقدر که یخ های قطب شمال داره تندتر آب میشه وخدا میدونه بااین عناصر شیمیائی که جووهوا ی بیشتر کشورا رو عوض کرد ویا باهمون اسپری های مو و پشه کش وغیره , زدن « اُزون هوا » رو خراب کردن وسوراخی درخورشید بوجود آورند یا پرتاب موشک های مختلف وامتحان بسیاری از بمبها وسائل منفجر شونده جنگی و....وچه میدونم چیزای اتمی در هوا وفضا چقدر ضرر تولید کردن وچقدر هوا روبه شکلهای متفاوت تغییر دادند اینها بماند که از یه طرف در تمیزی هوا انقدر اصراف کردن که خورشیدم زیادی رو همون یخ های قطب داره می تابه وخدا پدر ایران زمین روبیامرزه که لااقل این یه کارونکرد!!! ومعلوم نیست همین پیشرفتائی که باافتخار دم ازش میزنیم در اصل وواقعا ما رو به کجامیبره که نگیم واقعا آدمی با همه پیشرفتاش تخریب کننده ی زمین خداست یا آباد کننده اش از جهتی انسان با همین امکاناتی که برای خودش بوجود اورده شده : یک تغییر دهنده ی زمین الهی البته در ظاهر و به اسم « سود بشریت » اما دقت کنی میبینی قربونش برم ازاینور هرچی میسازه با یه جنگ توی کشورای خوب معلومه کجا ؟« جهان سوم » برای بیشتر عقب انداختن اونها وهمیشه ابر قدرت بودن خودش واستفاده وسواستفاده ازمنابع طبیعی گاز ونفت ومعادن اون کشور جهان سومی یه روزگار خوشکل برای مردمش میساره که بیا وببین وبعد جایزه صلح هی اینور اونور داره پخش میشه که معلوم نیست اقا کدوم صلح!!! میزنه درب وداغون میکنه وسالها طول میشکه ژاپن بشه" ژاپن قبل از بمب اتم امریکا جان بشر دوست که حالا یکدقیقه در سال دراون روز براش به سکوت وا میسته وجانماز آب میکشه!!عراق بشه کشور ساده ومعمولی ای که زندگی توش مثه همه کشورای دیگه به روال عادی میچرخید وشیعه وسنی دشمن نشده بودن وامریکا تا میتونست نفت وبنزینش رو استفاده کرد که بریزه توی همون تانکهائی که روزوشب از کوچه ی مردم اونجا رد میشد وبماند چقدر خورد وبرد تا صدای جهانیان دراومد که اقا بیا بیرون مملکت عراق مال تو نیست که رفتی توش بست نشستی! وهزار ها دلیلی که یکدونه از اونهمه راست درنیومد آورد اخرشم مجبور شد بکشه بیرون واز اون سرزمین دست بکشه بعدد ویرانی کاملش. اما کی بعد اینکه حسابی ازاونچه لازمه کشورش بود بخصوص در رکود اقتصاد جهانی بود ودرحال ورشکستگی , استفاده ش رو کردو نفعش رو برد , بعله دنیای پیشرفته امروز معلوم نیست بواقع درخدمت جهانیانه یا انقراض بشر رو باعث خواهد گردید در نتیجه اونقدرهاهم این پیشرفتها به مفع آدمی نبود شاید یه سری مشکلات وسختیای زندگی رو کم کرد ومردم در رفاه نسبی زندگی میکنن میگم نسبی چون زندگی این نیست که یه سری یطرف تا میتونن ازهمه چی بهره مند باشند سری دوم درآنسوی دیگه در هزار مشکل دست وپا بزنن وحتی اجازه پیشرفت ورسیدن به تکنولژی بالاتر روکه حق انسانی تک تک ماست ازما دریغ کنن وخود رو صاحب اختیار دنیا بدونن وعمده فروش جهانی که اقا من میسازم تو از جیبت مایع بزاربیا از من بخر ! درشرایطی که همه انسانهااز حق مساوی باید برخوردار باشن ومی بایست که هرکسی میتونه وحق داره و وظیفه شه حتی که برای رفاه قدمی برداره از خودش وجامعه ودنیا توانائی هاشو دریغ نکنه چطور کشورای پیشرفته که دم از آزادی وحقوق بشر میزنن میتونن بیان بگن تو حق رسیدن به این تکنولژی رونداری وچرا میگن پسر جان ؟بعلت اینکه اگه منوشما اینو خودمون موفق به ساخت بشیم ,کی خرج اونهمه بریز وبپاش اونها رو تامین کنه کی جنسهایی رو ازشون بخره که خودشون دیگه در مملکت خودشون استفاده نمیکنن چون بهترشودارن اما برای منو تو میسازن چون اقتصادشون حکم میکنه بله کشاورز گندم میکاره نونوا نون میپزه اما چه اشکالی داره کشاورز گندمش رو خودش اسیاب کنه, و خودش آرد رو بده خانومش براش نون بپزه اگه امکاناتش رو داره,اگه براش بصرفه تره اگه نیازش برطرف میشه مسلمه که هرکسی میخواد نیاز شخصی خودشو برطرف کنه و نیاد به یه غریبه ای اونم اونور دنیا پولشو بده که اون راحت تر زندگی کنه واین توی شالیز پر از زالو با کمترین ها زندگی کنه اما هرچی بخوای من دارم ! ولی هرچی خواستی نساز زحمتشم بخودت نده بلکه بیا ازمن بخر خوب بااین شرایط واین اوصاف در نهایت اینوبگم :بگم دنیا همون دنیاست »)و(« تجربه ها همون تجربه ها ») منتها ما فقط در اینکه چه جوری حق همدیگرو باطل کنیم,پیشرفته تر شدیم » راحت تر کلاه سرهم میزاریم کلاه دیگری رو برمیداریم وهزار اسم وتبصره وقانون بهش میچسبونیم ومیگیم باین دلیل اون دلیل « زندگی » با گذشته بسیار فرق کرده , مردم در راحتی زندگی میکنن ,پیشرفتها غیر قابل انکاره ! اما یه چیز مشخصه,آدم بی پول با دنیا پیشرفت تکنولژی هنوزم بی پول و مونده ,هنوز سرگشنه زمین میزاره,حالا دنیا بره وروی اتمسفر زمین تو فضاروی حتی خورشید داغ به این پیشرفت برسه که بدون هیچ پایه ای وستونی کاخ سفید بزنه وبگه : آی مردم صفینه امریکائی کاخ سفید «اوباما ی», زمان سال 2000 وخدا داند چند.....را میتوانید بااولین پروازهای صفینه های امروزی در کاخ سفید آسمانی ملاقات بفرمائید بپرس: « اساس قضیه بر پایه ی چیه !!؟ » «اوباما یا اوبا ماها وبسیاری مثل اون, در پایه های قدرت دارن اززندگی با همه ی پیشرفتاش چه روزمین خدا چه تو جت اختصاصی خودشون در سمینارها ومجلس ها وگردهم آئیهای جهانی ,و.. بهترین استفاده رو میبرن بهترین غذا براشون سرومیشه ,بهترین محل خواب رو دراختیادر دارن وقتی در سوی دیگه زمین عده ای روزانه از گرسنگی تلف میشوند بازم منوتو باید به صلیب سرخ کمک کنیم تا مختصری برای نجات تعداد محدودی بتونیم آب وغذائی تهیه کنیم چون «اوباما : توی سال نو هم خوشکل شعر خودمون رو بخورد خودمون داد و برامون خوند:بنی آدم اعضای یکدیگرند که درافرینش زیک گوهرند چو عضوی بدرد آورد روزگار(( ««شماها»»رو نباید بماند قرار, آقاجان!!!! )!:من که دارم کارمو میکنم شمام وظیفه هاتون یادتون نره از جیب بیشتر مایه بزارین منم میشینم فکر میکنم افغانستانو که برباد دادم رفت ! عراقم که دیگه هرچی داشت نداشت تاراج کردم حالا کلی باید بدوه تازه بشه همون کشور دوران صدام که بود وتا بیاد خرابیائی رو بسازه که من براش یادگاری گذاشتم از ساختمون وجاده وآب وزمین باز بالاخره یه دیکتاتور دیگه براش پیدا میشه که من مجدد بیام بشم قهرمان (همون "هیروُو"ئ خودشون)ونجات دهنده ی نسل انسان و طرفدار اولیه ی «حقوق بشر» و مجدد بشم(* هیرووو) =همون قرمانُ * دنیا دیدی که جایزه صلحم بهم تعلق گرفت اونم همش دوروز بعد از خروج از عراق و برم توش بازم نون مفت بخورم ودم از ازادی ورهائی وحقوق بشر بزنم !ای بابا این ایران هم حالیش نیست بمب اتمی میزنه ها مردمممممم اینا میزنن دنیارو نابود میکنن من نبودم , "بوش "هم نبود که زدیم دوتا جهان سومی رونابود کردیم حماقت خودشون بود که نتونستن آزادی رودرکشورشون بدست بیارن ما مجبور شدیم بریم کمک. سختیهای دنیارو مردم خودشون برا خودشون درست میکنن من وهمه پرزیدنتای قبلی والا بیگناهیم ما همیشه هدفمونم خیره ، شر که نیست!! چی میشه اخر شر میشه خودمونمم خبر نداریم!!! والا هرچی فکر میکنیم باز نمیدونم چی میشه که یهو تبدیل به شر میشه ودنیا صداش درمیاد !پس خوبیام چی میشه کلی سربازام , شوکولات به بچه های بیخانمان خیابونی دادن که خونشونو تانک من خراب کرد ! یذره هم نمک شناس باشید ! خوبیت نداره که ادم فقط عیب وایرادا رو بگه! بالاخره نون ونمکی باهم خوردیم البته بماند من بیشتر ازنون ونمک شما خوردم!درواقع بالا کشیدم!در جامه ی زیبای صلح وآزادی در ردای حقوق بشر که خودم جلو چشم همه دارم برعلیه ش ضد تمام قوانینش سربازمو روی سفره زمین توسیر میکنم با دست پروده های کشاورز وکارمند کشور خود تو ... دیروزها ژاپن, پهانه بهترازاینم پیدا نمیشه ددیروز افغانستان, دیروز عراق نوبت ایرانم میرسه درفکرشم با مسئله نگرانی برانگیز انرژی اتمی یادتونه ! گفتم که صدام هم بمب اتمی و شیمائی داره داره ببخشید اگر پیدا نکردم اما جاش زدم پدر صدام وایل وتبارشو که درآوردم هیچ ,مردمش روهمم کاری کردم تا دیگه توبه کنن ,بگن امریکا بیاد کمک!!! هرکی فکر پیشرفته باید قدمشم خودش برداره اونی که پیشرفتش رو ازدیگران میخواد ,آزادیش رو از دیگران طلب میکنه که :امریکا من سروصدا کردم جنبه جهانی بهش بده منعکس کن وبیا کمک ازادی رو به اسم حقوق بشر که باسمش دنیا اجازه میده تو هرکشوری میخوای بریزی وپدرشو دربیاری.وقتشه عنوان کنی بنام «حقوق » بیای توی مملکت من ومنو نجات بدی ! بی اینکه فکرکنه هیچکس کس دیگه رو نجات نمیده اگه اون شخص « آزادی» نیاز واقعیش بود ویانه هر «هدفی» در هر زمینه ای وقتیخودش قدمی برنمیداره چطور انتظارداره دیگران کاسه داغ تر از آتش بشن بیان اونو نجات بدن ,کی واقعا زندگیش رومیزاره توی دست دیگران بگه تو نجات دهنده وسازنده ی دنیای من باش والا زن وشوهرشم درکنارهم دنبال ایده الهائی میرن که متعلق به شخص خودشونه ودر این وانفسای زندگی برای داشتن تفاهک بینشون از یه سری چیزا میگذرن یه سری دیگه رو مقدم قرار میدن که بتونن تفاهم ایجاد کنن ویه زندگی مسالمت آمیز داشته باشن .اما هرکسی توی زندگیش تکیه اش بدیگری باشه نه تنها هرگز , ایده الهای شخصیتی خودش وقتی روبدست نمیاره بلکه منتش رو از دیگران میکشه که بیا تو بمن آزادی بده ! تو بمن رفاه بده حقشه استثمار بشه حقشه توی دیکتاتورزندگی کنه چون اگه لیاقتشو داشت بدستش هم میآورد!!!! .البته هروقتم کم اوردین ازخودتون نپرسین دنیا برایم چه کرد کشورم حتی برای من چه کرد بپرس خودم برای کشورم چه کردم منکه کردم هرکاری میشد برای پیشرفت جهانیان البته در آنور آب کرد یه دست که صدا نداره: آی مردم دنیا شما بلند شین تا من براتون کمک بفرستم شما بمیرید من بدونم دارید میمیرید من نیام کمک اون دوتا ساختمون باقی مونده خرابیش پای من نگران نباشید!!! منو شماهم جای ایشان بودیم در جائی گرم ونرمی میگفتیم « حقوق بشر » را باید حفظ کرد! بمن که خیرش رسیده چرا به بقیه نرسه!!! اماهرکی هرچی میخواد خودش باید قدم برداره خدا پارو برای همین داده!!! عقلم برای همین !حالا چرا همه بجای ما فکر میکند بماند که خود قصه ایست بسیار شیرین تر و مفصل تر ازاین ...ولی درنهایت حرف ادمها با هزار سختی رسیدن تا شما امروز با کامپیوتر اونور دنیا رو ببینی لااقل انقدرارج بزاریم به کسانی که بیداری کشیدن شب وروز تحقیق کردن تا «امروز شدامروز » با یه سری بدی های غیر قابل جبران یه سری پشرفتهای اثر گذار اما اینا همش وقت و زمانی رواستفاده کرده ,سختی های بدنبال داشته تا اینکه دنیا شده," اینکه هست "! وفردا هنم میشه بازم بهتر از امروز!اما ما منو شما در اون واقعا سهمی داریم در بهتر شدنها پیشرفتها و آسودگی زندگی؟البته این غیر قابل انکار خواهد بود که از کمترین کار تابالاترین کارها در جهان امروز ودیروز همه وهمه بی اثر نبوده ونیست چراکه از آنکه رفتگری شهری را به عهده میگیرد مثمرثمراست تاانکه صفینه ای به هوا میفرستد چراکه همه وهمه در هرآن سطح باشیم وقتی کاری شرافتمدانه برای زندگی خود ودیگران انجام میدهیم مورد احترام دیگران نیز می بایست باشیم حال در هر شغل وحرفه ای درهر مان ومقطعی ومهم این است که بی هیچ توقعی همه ی انچه را انجام میدهیم در نهایت صداقت ودرستکاری باشد اما انکه زندگی خود وشهروند و کشور خود را باانجا کارهای خلاف قانون با دزدی وسرقت وکلاهبرداری پیش میبرد مطمئنا تنها شرم دنیای امروز است وآنکه اگرچه در دنیای امروز بیمار محسوب میشود معتادیست که در اوجوانی درگوشه ی خیابانی جان می بازد افسوس که این نیز ازشدت سختس روزگار است وفقر واندوه زندگی!افسوس بر ان جوان! بر خانواده ی او! بر کشوراو! که چز جای افسوس نمیماند .زمانی که جوانی بهردلیل پرپر گردد وکسی اورا یاری نداده ازخویش نیز براند. ودر نهایت ناامیدی ودلشکستگی جان ببازد به هیچ وبه هیچ به یاری دودی و یا تزریقی . که درد است وهزارافسوس!
_____ گلستان سعدی _____
هرکه فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی , برود
لطف کن لطف , که بیگانه شود حلقه بگوش
___ گلستان سعدی____
وحال ما در روزمرگی زندگی خود چه ناله ها که سر نمیدهیم وچه غصه ها که نمیخوریم بی ایکنه یکی ازاینهمه جوابگوی درستی بر مشکل ما باشد ودل آب میکنیم در مشکلات زندگی که زیاد وکم .
____ دلم گرفت ____
نمیدانم چرا
یکهو دلم گرفت

ازدیدن باریک شدن اندام
« آرزو »
لاغر شدن های روزمره ی
«امید »
رنگ پریده شدن
« لبهای لبخند»
ضعیف شدنِ
نورِ مردمکِ چشمان «هدف »
آشفتگی موهای سردرگم مانده
درباد پریشانی
دستهای افتاده در آستین بلند:
( نمیدانم ها*) ؟!
در چشمهای سرگردان سوال
(چه کنم ها*)؟!
...
نمیدانم چرا
یکهو دلم گرفت
ازاینهمه سرگردانی
در کوچه راههای شهر
رسیدن به «اوج »
وگم شدن های پا
در کوچه های رسیده
به بن بستِ «شکست»
....
نمیدانم چرا
یکهو دلم گرفت
از واژه واژه های گم شده
در باد میان فریاد غم
از بیصدا شدن صدا
در هیاهوی زندگی
از نشستن و
رکود بر قبر
آنچه آرزوئی بود
دلم گرفت از روزهای سخت
در پشت پنجره ی
آخرین ترانه ی لالائی مادر
که آب شد دل برفی
وقتی که سوزش نامردمی
به آتشش کشید
وقتی که خنده
« تمسخر » شد
سخن ,«توهین»
قصه ی «فاجعه های روزگار امروز»
« مهربانی »بدنیا نیامده
از رحم مادر
بعد از
نُه ماهه های بسیار
وگهواره خالی
« غصه ها» را
تکان دادنی
با لرزش دستهای
سرگشته ی دل
وخواندن لالائی سکوت
در خیره گی ُنگاه
مانده بر دیوارِ شگفتی
نمیدانم چرا
یکهو دلم گرفته است
وقتی که تن آرزو امیدرا
به سرنوشت نامرادی سپرد
روزهای سخت
"کمر ِصبر" را شکست
وباران سیل آسا ی اندوه
کشت های یک عمر
سوختن وساختن را
به سیلآب« شکست»
غرق کرد
نمیدانم چرا
یکهو دلم گرفت مه نشستیم
سکوت کردیم خاموش شدیم
ناامید شدیم
بی تفاوت شدیم
وسرانجام در خود مردیم
راستی چرا یکهو دلم گرفت؟!
تومیدانی....؟!
____فرزانه شیدا____
وآنچه در تمامی مراحل زندگی یارای واقعی ماست قناعت است و صبر وشکیبائی در روزهای سختی ودرد_____:
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست
گُنج صبر اختیار لقمان است
هرکه را صبر نیست حکمت نیست
___« گلستان سعدی »___
*روزهای سخت گامهای آینده ما را استوارتر و تندتر می کند . ارد بزرگ*
همواره وهمیشه همپای انسان هست وخواهد بود وشاعر مینویسد بردفتر عاشقانه ی خیال , از آنچه درد درون سینه ی اوست برای دل خود برای دل توبرای دل من:
___ یکی از شبها___
آهای رهگذرا
جسدای زیر پا رو یه کمی نگا کنین
مگه شما نمی بینین؟
مگه شما نمی شنوین؟
مگه شما نمی دونین؟
جسمای خاکی مونو یه روزی از ما می گیرن
پس چرا حرص می زنین؟
ای خدا(معنی امید و) من از کی بپرسم بدونه؟
. . .
خونه عشق و نیاز
آدرسش کنار اون باد بادکای رنگی نیست
میدونم که راه خونش یه کم از ما دوره
اسمشو مرگ بذارم یا ابدیت
نمی دونم
نمی تونم
شایدم چشمای من خسته شده
چی بگم که از زمونه دل من خسته شده
بوسه بر این زندگی واسه من مثه یه قصه تکراری شده
کسی که یه روزی یار بودیم با هم
منو ول کرد
رفت توی آغوش مرگ
وفای یار من و اون واسه هم
از منم بیشتر شده
یعنی پیمان مقدسی که با هم بستن
خیال شکستنش یه باور واهی شده
. . . . .
واسه امشب بسه
میرم و قبل از خواب
دفتر ساده قلبم رو دوباره در خونش می برم
تا برام دعا کنه
که می خوام عهدی ببندم با دلم...
___ شاعر معاصر اقای :علی لهراسبی ____
*روزها ی سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت . ارد بزرگ*
حالا براستی اینهمه پیشرفت در جهت مثبته یا منفی, متعلق به تعداد محدودیست یا همه ی دنیا این رو زمان مشخص میکنه! توی کتاب تاریخی که بچه ات بیاد بگه توعقب مونده ای وبرگه وتعداد اوراق اطلاعات من الان کلفت تر از کتاب شماست وبماند که من اصلا نمیدونم کتاب , چیه ! آخه تکنولوزی بازم پیشرفت کرد ! ومن روی هوا که نگاه میکنم عینک کامپیوتریم به چشمم خودش هرچی روبخوام برام میاره میخونه وفقط کافیه که من به موضوع ومطلب مورد علاقه ام فکر کنم تا کامپیوتر عینکم برام سایتش رو بااطلاعات کا مل بیاره !بله پسر جان درامروزوفعلا که این تکنولوژی جدید دنیا هم بوجود اومده هم برای من وتو وخیلیها وتقریبا برای همگان به یک شکله وهمه استفاده اش رو میبریم وهرکدوم به گونه وشکل وطریقه ی خودمون ازش استفاده میبریم, پس چه بهتر طوری استفاده کنیم که هدفی مثبت درخودش داشته باشه وفقط جنبه وقت گذرونی وازدست دادن زمان نباشه.چراکه هرلحظه ی زندگی ارزشمنده.
* خارهای کوچک زخم به جان نمی زنند ، بلکه با او می آمیزد برای روزهای سختر . ارد بزرگ
یه روزی هم میرسه که باز "بوش وابومای" اون زمان مثه همین زمان باز میان و میگن": بابا ما که داریم بدنیا خدمت وکمک خودمونو میکنیم چی ازجون ما میخواید آخه! ما که هرچی داشتیمم یه همتونم دادیم!! خب حالابالاخره به جهان سومیم یه روزی این تکنولوزی میرسه اما فقط از دستای ما پیشرفته ترها , فقط حالا یه مدت دیرتر ! چراکه هرکه بامش بیش برفش بیشتر !ما امریکائیا واروپائیا خوب معلومه بیشتر به تکنولوزی نیازمندیم تا جهان سومی!!! واشناتر با دنیای تکنولوزی هستیم تا اونی که خبر نداره که اصلا همچین چیزی هم ساخته شده! اینجوریاست بااینکه همه این وقایع وانتقادات در قالبی طنز گفته شد. اما باید قبول کرد او که سختی دنیا رو بیش از همه میکشه مردم عامی دنیان که همیشه تکنولوزی جدید وقتی بدستشون میرسه که بالاتر ازاونها جدیدتر وبهترشو برای خودشون پیدا کردن وهنوز بقیه رو لایق استفاده نمیدونن و زمانیم که میگی میگن :هرانسانی میتونه باید بسازه ,میای بسازی میگه ببخشیدا همینجور الکی که نیست اجازه گرفتی؟از اینور,بیا هر کاری دلت میخواد داری برای خودت میکنی بقالی میخوای بزنی باید شهرداری اجازه بده منکه شهردار وکشوردار دنیادار ,دنیاتم خدا چیکارس فعلا قدرت که دست منه ! دیدی آدمم تونستم بسازم روگوش موش آزمایشگاهی گوش آدمیزادم درآوردم ,حالا قدرت من بیشتره یا قدرت خدائی که باهات یک کلمه حرف نمیزنه, اما ممنکه روزانه توسط رسانه ها دارم باهاتون حرف میزنم ! کدوم کاری تره من یا خدا!!!! درواقع اینکه اینبار به شکل طنز آلودی مسائل را عنوان کردم این است که حتما میدانید که بسیاری از طنزها در نهاد خود گویای مسائلی هستند که راحت تر عنوان میگردد اگر به شکل طنز گفته شوند ودیگران نیز راحت تر پذیرش سخنی را به شکل طنز دارند تا یک حالت خشک وجدی وکتاب مانند و "تجربه آموزش" نیز اینرا ثابت نموده که همراه با طنزیا موسیقی ودر نوشتن هابا ستفاده از رنگها کسالت موضوع را ازحالت بحثی خشک گرفته وبه شکلی درمیآورد که خواننده علاقمند بدنبال کردن ماجرا باشد ازاینرو من مسئله را به شکل داستان واّره ای بازگو کردم که گفته باشم روزهای سخت همیشه هست و بسیارند کسانی که باعث این روزها هستند بسیارند روزهائی که خودبا خود بد کرده وبرای خود مشکلاتی از سر ناسنجیده فکر کردن یا تصمیمات ناگهانی گرفتن درست میکنیم.گاه تنها فشارهای محیط اطراف بر جسم خسته ی کارکرده هرروز که به هیچ جا نمیرسد خود انقدر اندوه ورنج می آفریند که آدمی اگر بخود نباشد از پا میافتد اما هیشه باید بخاطر داشت که این روزها این فشارها همه وهمه بایستی باشد تا زندگی را دریابیم وبرآن بنوعی که خود دوست داریم چیره شویم .من خود در مقابله باروزهای سخت زندگی وآنچه پس از گذران آن که درنهایت صبوری وتحمل تلاش میکردم تا جا نمانم از پا نیافتم واستقامت خویش نبازم . من خودآموخته های بسیاری را تجربه کردم که پس از گذر ازاین دوره های سختی ,برایم به وضوح , دلیل هریک از آن آشکار شد وآن این بود که بسیاری از سختیها کشیدن ها ی هردوره , لازمه ی زندگی من بود تا توان آنرا داشته بیارم باشم که باانچه پس ازان برایم اتفاق می افتاد صبر وشکیبائی خویش را داشته وکامل استوار مانده وباآن بطریقه ای ارامتر, منطقی تر وبدون خود باختن روح وامید ودل روبرو شده باان کنار بیایم چون بسیارند عوامل واتفاقاتی که در طی زندگی باعث ساختن روزهای سخت برای هریک از ما میشوندوآنچه لازمه ی ایستادگی ست همین است که باور کنیم , باور کنیم هی چیز بدون دلیل اتفاق نمی افتد وهرچیزی بدبنال خود مزیتی را خواهد داشت که برای ما درادامه ی را ه لازم وضروریست. حال اگر چنین نشود و باین باور نرسیم آنگاه در فردا که قرارا است بار سخت تری را بردوش دل بکشیم بی شک توانی نخواهیم داشت پس سازگاری با امروز , در روزهای سخت " توانگری واستقامت بیشتری " را در روزهای سخت فردا , برما بخشیده ومی بخشد وآدمی را از تَرکه ای خشکده در باد بودن به تنه ی درخت محکمی تبدیل میکند که نه باد ونه طوفان درفرداها, اورا نخواهد شکست! لذا لازمه ی توانمندی واستقامت ما قبول تمامی زندگی با تمامی دشواری هاست تا از تجارب وپیآمدهای آن توان اینرا داشته باشیم که بهره ای مثبت برده وخود را ساخته وبا زندگی آشناشویم وتسلط خویش را بر شکل زندگی خود بدست بیاوریم .لذا جنگ با سختی هاو پیروزی برناامیدی وادامه راه در تلاش وشگیبائی چاره راه انسان برای بهزیستی وخوشبختی اوست .مااین را می بایست بدانیم که ما هریک رهبران کوچک دنیای خود هستیم که بخشی از چرخه زمین را برعهده داریم وهرکه خود را باز یافت میداند برای چه آمده است چه شاهر چه نویسنده چه فیلسوف چه مخترع چه معلم .... هرکسی برای چیزی بدنیای زمینی آمده است وخداوند ازاو تقاضای خود شناسی ویاری به دیگران را دارد .باامید آنکه خود خومیش دریابیم ووظیفه ی خویش را نیز درقبال خداوند ودنیا پیدا کنیم.
*جنگ با روزهای سخت است که ما را پولادین می سازد . ارد بزرگ* ¤
___ پایان فرگر د روزهای سخت____
● به قلم: فرزانه شیدا●


*باران*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *باران*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


یکبار می گویم وبس!
آسوده قلبی ست که اندیشه های غم را
« هرچه هست» برای فردامیگذارد
وفردا رابرای روزی دیگر
ولحظه را برای «لحظه » می گذراند
وخنده را همیشه پذیراست
وچون بپرسی
از دنیا چه میخواهی , خواهد گفت:« امروز را!!!
ف.شیدا 4مهر1383
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
●فرگرد باران ●
طبیعت سرشار از زیبائی هائی ست که نگاه را را بخود خیره ساخته وانسان را محو خود میسازد
آنچه در زمین واسمان دل کهکشان ها واعماق دریاها وقعر زمین نیز موجود است «وانسان گاه با چشم طبیعی قادر بدیدن آن نیست » از جمله عجایب زیبائی ست که گوئی در هریکی ودرهر ذره وهر بخشی ازآن( که هریک ساخته شده از اتمی ست وموجودیتی یافته است ) انقدر محاسن موجود است که گاه انسان را به شگفتی وا میدارد. اینکه خداوند یکتا چگونه و درچه مدت زمانی همه ی انچه را هست خلق کرده است بر آدمی آشکار نیست .اما انچه میدانیم این است که هیچ اتم عنصر وموجودیتی َ،وجود ندارد که بی دلیل ، وتنها بر حسب این بوجود آمده باشد که فقط حضور داشته باشد . ما از بسیاری،ازآنچه در طبیعت موجود است حتی آگاهی نداشته وتمامی علت ومعلولهای آنرا نمیدانیم وآدمی درطی قرنها در این سوال باقی مانده است که بسیاری از آنچه موجود است به چه کاری می اید ؟ ضرر وزیان آن چیست ؟منفعت آن در کدام است؟ از ان چه میشود ساخت ؟چه استفاده ای دارد ؟و.... چیزی که برای همگان می بایست دیگر، روشن باشدَ چرخه ی زندگیست که بر اساس آن این زنجیره ی هستی همواره طی قرن ها وقرنها ادامه داشته است وآدمیانی آمده ورفته اند .ودرنهایت در مکانی هستیم که امروزه خود را در زمان پیشرفته ای احساس میکنیم که بیشترین نیازهای آدمی با اختراعات وکشفیات بسیار، در حدی زیاد، در سهولت وراحتی ست. عقل انسانی که هدیه خداوندی برای زیستن انسانها ست خود بهترین یاور آدمی بوده است تا انسان بتواند به یاری آن خود وزندگی را ساخته چه بر خود چه بر دیگران آسودگی زندگی را فراهم اورده وبرای یافتن بهترین ها تلاش کند .و« آب » این سرچشمه حیات بشری در مکان وجایگاه والائی در زندگی ما قراردارد که بی آن نسل انسانی محکوم به فناست .وبر اساس همین قطره هاست که انسان از طبیعتی برخوردار میگردد که درآن تمامی مایحتاج زندگی خویش را بدست آورده وبه لطف ویُمن وبرکت آن روزگار میگذراند.
*هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ
___«اشک » و« باران »___
شکوه ها دارم
... از اشکهایم ...
که بی ثمر بارید
باران وار
درخلوت اتاقی خاموش...
در تنهائی
...بی هیچ ثمری
نه حتی در پای گلی
یادر پای شقایق تشنه ای ...
یا درصحرائی خشک
شاید که
ثمری باشد آنرا ,
بارید...
بی آنکه آرامم دهد...

از فرط غصه ها!
درد را
در تمامی جسمم ..

احساس میکنم
در تاروپود تن ..
.دورادور قلبم
...درون دلم
واشک درخلوت ...
.باریدنی داشت,
همچنان تنها ,
چون همیشه بی ثمر
ای اشک , دلم را آرام بخش
تا بارش تو بی ثمر نگردد!

_اول آبان 1382 فرزانه شیدا __
« باران »این قطرات زیبائی که گویا از بهشت بر سرزمین ما باریده میشود نیز یکی از زیباترین پدیده های زندگیست که برای رسیدن, به مرحله ی اینکه « قطره ای» باشد باریده از دیدگان آسمان , مراحلی هم شاعرانه وزیبا را طی مینماید . در قانون طبیعت هم آنچه بر این« قطره » میگذرد که از رود ودریا وخا ک به آسمان بازگشته دوباره برسر بشروطبیعت باریدن اغاز کند

خود شکفتی دیگریست که هرگز آدمی از یاداوری ان در ذهن خویش خسته نمیشود واین بارش وباریدن که در شاعرانه های زندگی انرااشک آسمان میخوانیم گاه اندوه آسمان ...
*بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ
____ آسمان از منم , بگوحرفی... ____

در صدای غم آور باران , جانفرا نغمه ای پر از اندوه
می فشارد دل پر ازدردم , تا که سنگین شود دلم چون کوه

اوچه خواند ز غمدلان آواز , در صدایش حکایت غمها
بی کسی های قلب تنهایان , وآنکه مانده درون غم تنها

دیده ی اشکبار منهم نیز , می سراید سرود ناکامی
آسمان گر ز غمدلان گوید , از چه ازمن نمیبرد نامی؟!

من به سهمم دراین جهان از غم , کوله باری کشیده ام بردوش
خنده ی من دلیل شادی نیست ! , غم مرا هم کشیده در آغوش !

غم چو مهمان رود به مهمانی , سوی دلهای خسته ومحزون
چونکه مهمان خانه ی من شد , زین دراما نمی رود بیرون


آسمان از منم بگو حرفی , منکه گریم ز غم غریبانه
غم چومهمان اگر بمن سر زد , گشته با من , دگر چو همخانه
!!
فرزانه شیدا (۱۷/۶/۱۳۶۲ چهارشنبه )
*باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که
می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ
__ باران __:
آه آن ابر سیاه ...
کُند وآرام
در آن آبی غمناک ,گذشت
همچو یک موج غریب ,
که گذر کرد,
به آن ساحل تنهای غروب
دل من میدانست ,
خلوتی می جوید,
تا بگرد
به غم ورنج زمین ...
آه آن ابر سیاه ,
گرچه آرام گذشت,
...صد سخن بامن داشت
او ز اندوه زمین می بارید !
...
قصه های دل ما یکسان بود
گرچه هر گریه ی او...
سبزی وتازگی دنیائی ست
گریه های دل من...
همه پژمردگی روحی بود ,
که دگر میل سخن نیز نداشت!
از چه باید می گفت؟
آسمان دل من...
ابر باران زده ای بیش نبود .
ثمری داشت اگرگریه ی غمناک «سما»
بی ثمر بوده ولی گریه ی من!
...
کاش بارانِ مرا هم یکروز ,
« رود جاری» به گلستان می برد
وامیدی میشد, برتن خشک زمین ....
بر نهالی که ز آن کوشه ی سنگی
یکروز, سر به بیرون میداد.
همچو لبخند به لبهای زمین !
کاش باران دل من روزی ,
شادی باغ بهاران می شد!

1383 / 30 می 2004
____فرزانه شیدا _____
وقتی که باران « رود جاری» میان کوچه ها میگردد ویا درمیانه دشت راه باز میکند واز سنگ وکوه میگذرد وبر هر نهال هر درخت و ..با هزار سخاوت حتی , هر علف هرزی را آبیاری میکند ,ما انسانها چگونه میتوانیم کمتر از یک قطره ی آب , یک رود جاری باشیم؟ وبی هیچ ثمری در خشکی روح وسردی احساس انجماد لحظه های بی تفاوتی را , در زندگی بر قلبها باعث شویم؟ چگونه میشود انسان بود ومهربان نبود ؟ چطور میشد از جنس آدمی بود واز بهترین خلقت خدا وحتی درحد بارانی ریخته از چشمان آسمان بر ای حتی یکنفر موثر نبود ؟
____ چیستان ابر:____
ای کشتی یی که در شکم تست آب تو
ارام جانور همه در اضطراب تو
نیک وبد زمین ز فراز ونشیب تو
بیش وکم جهان ردردنگ وشتاب تو
هرگه که تو برآی گوید فلک به مهر
انک بیافتند به دریا نقاب تو
تاروز ناله یتو بگوش آیدم همی
شب نعنوی ببست مگر باد خواب تو
نابست دُّر ونرگس با چشم روشنست
تا چشم توبریخت همی دُّر ناب تو
تا بر خوی چکاند بر گل رخُت چو گل
گلبن معطر است به طبع از گلاب تو
« گر اصل زندگانی مائی» همی چرا
یک لحظه بیش نآید عمر حباب تو
پر آب وآتش است کنارتو سال وماه
پس چونکه آتش تو نمیرد ز آب تو
(بر جای خلق « رحمت با شی» همه چرا)
زینسان به آب واتش باشد عذاب تو
کوهی به طبع وشکل از ان چون کنی سوال
جر کوه کس نداند , دادن جواب تو
( ای کودک جوان ز عطای توباغ وراغ)
پیری شد به رنگ .شب امد خضاب تو
ای چرخ پر ستاره کجا دیو دیده ای؟
کاویدن دمادم است به جستن شهاب تو
ای سایبان خاک, بهپای ازچه مانده ای
افتاده وگسسته عمود وطناب تو
( فتحست فتح باب تو روزیِ خلق را
از کف صاحبست مگر فتح باب تو)
منصور بن سعید که از شرم رای او
خورشید وماه روی کشد در حجاب تو!
ز کتاب (کوهسار بی فریاد )
___ مسعود سعد ___
ما امروز در این دنیای پیشرفته بیش از هرچیز بی تفاوتی ها را شاهدیم وبیشتر از هرچیز بدوری وجدائی فکر میکنیم تا به زیستنی درکنارهم در صلح وارامشی که در نهاد آدمی, نیاز اوست .دراین زمان در این ورطه از تاریخ ,گوئی ما دردنیای بیگانگیه ا به تنهائی های خود ,خو میکنیم واز غریب واشنا دوری جسته سر به اندرون فر وبرده وبه زندگی تنها به شکلی مینگریم که گوئی فقط آمده ایم کار کنیم , پرداختی های ماهانه را با کار خود بپردازیم .وروز را به شب رسانده مجدد در همان راه هرروزی, راهی شده وباز دوباره بر سر سفره ی خانگی خود, خسته از هیاهوی روز حتی تحمل سخن نیز نداشته باشیم !وشدت خستگی آنچنان مارا از خود بیخود کند که دمی به بی تفاوتی به تلوزیون نگاه کنیم وبعد در بی حوصلگی تمام به رختخواب رفته فردا را منتظر شویم . این میان تکلیف آن دیگرانی که درهمین خانه نیازمند ما هستند چه میشود؟ تکلیف همسری که تمام روز یا درخانه کدبانو بوده یا مردی که تمام روز درسرکار با زندگی وسختیها کلنجار رفته یا کودکی که چشم براه مادری ,امده از سر کار یا خرید یا پدری خسته تر ,از راه رسیده از یک ترافیک سنگین, محبت را در چشمان امید درنگاه آنان جستجو میکند وسخنی به مهر را !و... تکلیف خودمان با خودمان چه میشود؟ اگر حتی بفکر دیگری نیستیم آیا باران وجود ما جز از سر غم هرگز باریدنی از سر لطف ومهرو محبتی بر قلبی داشت؟ آیا تاکنون کلام ما باران عشقی بود, بر نهالِ دلی خشکیده در صحرای بی تفاوتی ؟« باران» این مظهر نعمت ,خود برای ما سخن های بسیاری را بازگو میکنددر همان صدای باران آیا این« گریه ی خداوند » نیست , بر روح زمین وزمان وانسانها ؟ آیا این درداشک آلوده خداوند گاری نیست بر سرزمین تنهائی ها که هرکه درفکر خود(وگاه نه حتی در فکر خودهم ), زندگی سرشار از عشق وزیبائی ومحبتی را ,که خداوند تنها برای او افریده است که زمانی دارد وعمری زکف میدهیم واو مبهوت انسانی میشمد که به او همه چیز بخشیده است واو همه را به یاس وناامیدی نادیده میگیرد! تا آنکه مرگ او را نیز ازمیان بردارد.
___ شهریار
سیل آمد ورود یارانم را
پیچید بساط نو بهارانم را
من بر خاکشان به چشم ابر بهار
می بارمشان گوهر بارانم را
شهریار___
ولی انسان بی هیچ نگاهی بی هیچ احساسی این همه را از روز به شب میکند بی آنکه بداند زندگی , « مفهومی بیش از », روزمرگی دارد ونیآمده است تا فقط خرجی زندگی خود را تامین کند وزندگی همسر وفرزندی را « کسی» باشد که تامین میکند وتنها یارای گذران ماه وهفته وسر برج ها , که باید این قسط وآن هزینه پرداخت شود ! وهرچه بیشترنگاه میکنیم میبینیم زندگی درنگاه بسیاری از فرط سنگینی خرج روزگار و خستگی وایام فشار, « نمیتواند» جز این باشد واگرچه قطره ایست در دریای زندگی اما هرگز فرصت نداشت بارانی شود بر دل خود یا دیگری ایا این باران اشک خداوند برهمین زندگی واینگونه زندگی کردن بشر نیست؟! . وقتی که میشود صبح را باتمام گرفتاریه ها ومشکلات زندگی با تمامی داری نداری ها , فشارها وکمبودها جلوی آینه ای ایستاد بخودسلام کرد وبخود گفت امروز روز زیبائیست.... وچرا نباشد؟!هرچقدر سختی هرچقدر فشار این منم که که میبایست خواهان خنده ای باشم .این منم که می باید روحم طراوات بارانی را داشته باشد که سرشار از بخشش ومهر وعشق است .این منم که میتوانم چهره ی گشوده ای باشم بر چهره سبز زمین که با بارش احسان ومحبت خود از همان« زبان » تنها دارائی من که هزینه ای نخواهد کر د اگر خوش سخن باشیم وبر دلها باران کلام محبت وبر دنیا و حتی بر دل خود که بارها نوشته ام در نوشته هایم در کتابهایم در اشعارم, اگر بارانی هم هستیم بارانی باشیم از سر عشق واگر میخواهیم چنین انسانی باشیم قبل از هرکس باخود مهربان باشیم .صبح را با طراوت احساسی شروع کنیم که حتی در روز گرم تابستان نیز میتواند روحی با طراوت باشد دلی شاداب اگر بخود بگوئی
من خوبم! من میخواهم خوب باشم .من انسانی خوب نیز هستم , من میخواهم که انسانی خوب باشم
من میخواهم بردل خود مهر باشم بر دل دیگری محبت .من میخواهم وقتی همه خسته ونالان ویا عرق ریزان واشفته به سراغم می ایند وباخلقی تنگ گلایه ها از زندگی دارند باران آرام روح انان باشم وبکلام محبتی دل اورا ارام کنم از هرچه آشفته اش کرده است ,ازهرچه ازارش میدهد .اگر دل کسی ست که دوستش میدارم که میبایست تندبار بهاری باشم و آنچنان سریع وپرطراوت بر روح دل او ببارم که هرچه زودتر آرام گیرد ,اگر اشنائی ست حال که به سراغ من آمده بگذار افتاب سوزان خشمش را به قطره های بارانی خنک کنم با کلامی که در میان سروصدا ی خشم او انتظارش را ندارد درکمال ارامش بگویم: عزیز جان ارام باش وبگذارم وبداند که « میخواهم» او را درک کنم «میخواهم » دردش را بشنوم ,«میخواهم» اورا یاری کنم و« میدانم » او اشفته است و« نمیخواهم» اورا اینگونه ببینم! گاه همین برای کسی که سرشار از اشفتگی ویا اندوه ویا خشم است گاه شاید این خشم برمن باشد باز بگذار بداند که حتی نمیخواهم ازمن آزرده باشد! حتی نمیخواهم بادلیل یا بی دلیل او را اشفته ببینم ومیشود غریبه را نیز اسوده وارام کرد وقتی که با هزار دل پر یکدفعه در صندلی کنارتو در اتوبوس وتاکسی مینشیند و بی هیچ آشنائی آنقدر دل ازرده است که بناگاه با تو سر سخن باز میکند ویکدفعه میبینی ازهمه ی زندگی او باخبری وانقدر دلش پر بود که دیگر تفاوتی نمیکرد برای چه کسی دردل بازگوید که باران غمناک اندوهش زبان شده بو د و میبارید می بارید می بارید
___ * بارید.... ___
غروب بیکسی لحظه هایم بود
آنروز که در کنار شقایق جان داده
از سرمای هجر
گامهای دوریت را می شمردم...
هیچ چیز اما، پس ازآن صدائی نداشت
نوائی نداشت ، قدرتی نیز...

نه دیگر حتی ترانه ای را
از نوک قرمزپرنده ای
باز شنیدم...
ونه رویای دوباره دیدنت را درخواب،
...که حتی پنجره نیز
سردی بیرون را
دردرون خانه ام
اشک می ریخت
سرد بود آری سرد ...
وقتی که
فصل سرد جدائی
در ( طبیعت بودنم)
حتی فضای
بیرون ازخانه ی را نیز،
یخبندانی کرده بود،
بر دلم!
بهار بوداما ...
بهار! که دانستم , هرگز از آن من نخواهی شد
و گریست ابر بهاری، تند وپرشتاب
دراندوهم
وساکت شد...
ازآنروز ...ابر بارانی قلب من
همواره پائیز را بارید ...بارید ...
بارید!
1388مهرماه
____فرزانه شیدا____
نیازشخصی چون او که بناگاه به اشفتگی ترا مخاطب سخن خود میکند ,گاهی فقط« شنیده شدن » است واحساس است که درک میشود وچقدر زیباست اگر بکلام مهرآمیزی, انسان اورا (باهمه ی انکه نمیشناسد*)اما اورا دلداری دهد و به جمله ای حتی کوتاه هم , شده, حال میخواهد در هر رابطه ای این مشکل هست باشد اما بگوید: میدانم حق باشماست! گاهی همین یک کلمه آبی ست وقطره ای وباران تندی بر دل آنکه آتشی دردل دارد وحتی اگر حق بااو نباشد اینگونه ادامه بدهید که : اگرچه مشکل باید ریشه یابی شود اما درکل اینکه انسان باین شکل اشفته شود حق هیچکس نیست, حال چه مقصر باشد چه نه , مسلم است انکه در صندلی بغل شما در اتوبوس , تاکسی , پارک بناگاه می نشیند وسر دردودلش با شما که نمیشناسد باز میشود نیازمند این نیست که شما بلند شده همراه او بروید ومشکلش را حل کنید .او نیازمند باران رحمتی از زبان شماست ,او نیازمند شنیده شدن است اوخواهان این است که شما تنها به او گوش کنید وحس کند که او را درک می کنید
اگرانسان اندیشمند ودانا و بزرگی مخاطب چنین فردی باشد دراینگونه مواقع همین خواهد کرد که دردرجه ی اول اورا ارام کند .چراکه بسیاری اوقات گام مهم برای یک فرد ارام کردن اوست پیش ازاینکه او از دردوناراحتی یا خشم واندوه ه یا هرچه هست انقدر ازخود بیرون شود که خدای ناکرده بر او اثری ناخوشاند را شاهد باشیم چون ضعف کردن وبیهوش شدن وازحال رفتن یا خدای نکرده سکته یا حتی فشار تا آنحد بالا باشد که وقتی بیش از حد شخص از کوره در رفت حال چه به غم چه به خشم دیگر قادر نباشد باین زودی ارام بگیرد و به حال عادی بازگردد وهمین تامدتها روح واندیشه ودل ودرون ار را به چنان اشفتگی بکشاند که تامدتهای طولانی قادر نباشد بخود اولیه خود بازگردد .بگذارید دردرجه ی اول خودمان انسانی نباشیم که چنین خشم واندوهی را بر دیگران باعث شویم واگر به چسن شخصی نیز برخوردیم مانیز بمانند همان اندیشمند عاقل ودانا بزرگ باشیم وعاقلانه بااین شرایط روبروشده واول از هرچیز اورا چه حق دارد چه ندارد آرام کنیم .اما بسیار دیده ام وقتی فردی با خشم وناراحتی به سراغ یکی میرود وشروع میکند به تعریف ماجرا که این شد وان شد چه آشنا باشد .چه غریبه طرف مخاطب اول از درون حرفهای اوبدنیال این میگردد که مشکل چه کسی ست ان شخصی تالثی ست که او از ان حرف میزند یا خود این شخص عصبانی که نزد ما امده یا مشکل اگر بین افراد نیست واز کاری وچیزی اشکال برخاسته است وگاه دل گریان لحظه های دردی ست که حتی باران را نیز به همدلی میخواند .
___ شب بارونی __:
قصه یک دل تنهاست
قصه های منو بارون
هر دو دلگرفته از غم ،
با چشائی زارو گریون


هر دو سینه ای پراز حرف ،
هر دو در سکوت شبها
هردو بیدارِ شبونه
توی کوچه های تنها

اشکای من، روی گونه
هق هق تلخ خیابون
آخر عاشقی اینه !!!
گریه کردن زیر بارون !!!

آره باورم نداری
توکه اشکامو ندیدی
توکه هرگز زیر بارون
غم عشقو نکشیدی

این منم که زیر بارون
خاطراتُو مینویسم
منکه با قطره اشکم
رهگذا ر شبِ خیسم
...
واسه این غریبه گشتن دیگه
چتری هم نمیخوام
پا بپای سرنوشتم
حتی یکقدم ،نمیام!

آره باورم نداری
تو که ا شکاموُ ندیدی
تو که هرگززیر بارون
غم ِ عشقو نکشیدی

این منم که زیر بارون
همه اشکام روونه
کسی اما زیر بارون
راز اشکو نمیدونه!!!

این منم ، که زیر بارون
خاطراتوُ مینویسم
منکه با قطره اشکم،
رهگذا رشبِ خیسم
...
کاش دوباره زیر بارون ،
تو میومدی سراغم
تا ببینی مثه دیرو ز ،
من هنوز یکدل داغم

ولی تو یک شب آروم ،
زندگیمو ابری کردی
تو خودت گفتی که هرگز
بدلم برنمیگردی!!!

من از اونروز تا بامروز
دلِیِ بارون زده هستم
تو منوتنها گذاشتی
من زدم دلو شکستم

حالا خاطرات بارون
شاید از یادِ تو رفته
دل منهم،واسه هیچکس
راز اون شبو نگفته !!

تو میدونی وُ دل ِمن
که برات شعری رو خوندم
شعر کوچه از «مُشیری » ,
تا بدونی ,چراموندم!:

( با تو گفتم: حذر ازعشق؟
ندانم !
سفرازپیش تو ؟!
هرگز !
نتوانم، نتوانم !
....
آخه دل کجارو داره ؟
وقتی یک دله اسیره!
دله من اسیر دامه ،
خودشم بخواد نمیره!

تو با عشقتم، یه روزی ،
هر دو پای منو بستی
فردا با، سنگ جدائی ،
پر و بالمو شکستی!

آره باورم نداری !
تو که ا شکامو ندیدی!
تو که هرگز زیر بارون !
غم عشقو نکشیدی!

این منم که زیر بارون
همه اشکام روونه
کسی اما زیر بارون
راز اشکو نمیدونه

این منم، که زیر بارون ،
خاطراتوُ مینویسم !
منکه با قطره ی اشکم ،
رهگذار شبِ خیسم !
...
کاش دوباره زیر بارون ،
تو میومدی سراغم
تا ببینی ، مثه دیرو ز ،
من هنوز یکدل داغم !!!
من هنوز یکدل داغم !!!
...اشکای من ، روی گونه ،
هق هق تلخ خیابون
آخر عاشقی اینه !!!
گریه کردن زیر بارون !!!
گریه کردن زیر بارون !!!
___ سروده فرزانه شیدا ___
ودر چنین شرایطی که کسی به غم از دل برای تو به سخن مینشیند تو نیز می بایست باران رحمت ومحبتی بر قلب او باشی تا ا رامش روح خویش را باز یابد>

* بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ
____ ببار ای آسمان ____

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم

بریز اشک غمین بر چهر ورویم
که باتو قصه ی دل را بگویم

نوازش کن مرا ای ابر غمگین
غمی دارم بدل پردرد وسنگین

دلی دارم زغم درخون نشسته
دلی کز غصه ها دیگر شکسته

چه سان گویم زدرد ورنج دنیا
دگر قلبم ندارد تاب آنرا

دلم دیگر ندارد شوق بودن
دمادم « شعر تنهائی » سرودن

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم

نمیخواهم دگر دراین سیه دشت
که عمرم درغم هرروزه بگذشت

بنام زندگی سوزم به هر غم
دلم باشد مکان رنج عالم

نمیخواهم بجای خنده ی لب
بسوزم دم بدم در آتش تب

نمیخواهم به اشک دیدگانم
به حسرتها دراین دنیا بمانم

ز اوج زندگی در قعر ظلمت
فرو افتادم ُومُردم ز غربت

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم

کسی براین دل از پا فتاده
جوابی از سر مهری نداده

کسی فریاد دل را ناشنیده
کسی اندوهِ قلبم را ندیده

کسی دراوج این غمهای بسیار
نشد با سینه ی غمدیده , غمخوار

ترا امشب کنم با سینه همراز
منم با اشک تو همراه ودمساز

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم

زغم مردم مرا امشب تو دریاب
لب دنیا ز خونم گشته سیراب

نگه کن اشک من فریاد درد است
رفیق سینه ی من آه سرد است

ببین بر دیدگان حسرت وسوز
مرا یاری نباشد خوب ودلسوز

کنون دلگیرم وبی تا ب و محزون
دلم از غصه ها افسرده وخون

دگر رنجم شده در سینه بسیار
زدوشم این غم دیرینه بردار

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم
1361/3/2 یکشنبه خردادماه
___ فرزانه شیدا___
شاعر ونویسنده وهرکه در دنیای احساس اندیشه ها را به یاری میگیرد وهزار توصیفی برای بارش وباران یافته به شرح قطره های برکتی مینشیند که هریک قطره اش موهبتی ست بر دنیا وهستی . اما این برکت الهی که دنیا وزمین وابسته به آن است بیشتر به حالت غمگنانه ای از آن یاد میشود ودر نوشتار وشعر نیز شاعر ونویسنده آنرا برای ابراز غم خود بکار میبرند .اما هیچکس ازاین امر نیز غافل نیست که باران اگرچه درهوائی مرطوب وابریست اما تمامی موجودات زنده متحرک وساکن, نیازمند بارش آنند.
* نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ*
ولی بعلت اینکه هوای بارانی, هوائی ابری ست ودر نهاد بشر نیز روزهای آفتابی وروشن باعث میگردد که انسان احساس نشاط وشادابی کند وهمگان در روز بدون خورشید بی اختیار حالت آرام وحتی کمی بیحوصله پیدا میکنند ازاینرو درکشورهای غربی که اکثر این کشورها نیز زمستانهای ابری وبارانی یا برفی بمدت طولانی دارند چون انگلیس (که البته انگلیس زمستان وتابستان بارندگی بسیاری دارد .به این معروفا است که انگلیسی را همیشه همراه با چتر ببین ) و دراسکاندیناوی وکاندا که بیشتر روزها ابری بارانی .اکثرا هوائی برفی ست ,برای آنکه مردم دچار افسردگی های روحی نشوند سعی میکنند فضاهای سربسته ی مجهز وروشنی دراختیار مردم بگذارند که هوای سرد یا بارنی مانع خروج مردم از خانه نشود این است که جز درتابستانها که درمیدانها نیز ممکن است جنسی بفرونشد در داخل پاساطها تمامی احتیاجات آدمی اعم از مواد عذائی تا لباس تا حتی وسایل آشپرخانه ومبلمان را در یکجا گرداوری کرده اند ومرکز خریدی برای هر شهرک تدارک دیده اند که در آن حتی سینما و سالنهای ورزشی وهمچنین مکانی برای نگهداری کودکان اختصا ص داده اند که پدرومادر برای خرید با خیال راحت کودکان را دراین مکان به چندخانمی که آنجا کار میکنند , میسپارند وبه خرید خود میرسندوچنانچه بچه نیاز به پدرمادر داشته باشد از طریق بلندگو خانواده اوراصدا میکنندواین محل با اسباب بازی های متنوع و نور کافی وجایگاهی نرم ,که بعلت امنیت کودک در زمان بازی ست ساخته شده است که کودک درآن مکان میتواند بخوبی بادیگر بچه ها بازی کند .در نتیجه وقتی شخصی به مرکز خریدی میرود , میتواند تمامی مایحتاج خود را از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد در یک مکان ثابت وهمیشگی پیدا کند . روانشناسان نیز معتقدند هوای ابری وبارانی اگر طولانی باشدمی بایست افراد سالیانه برای مسافرتهائی برنامه ریزی کنند که به جاهای گرم سفر کرده واز افتاب مورد نیاز بهره مند شوند .زاین جهت مرخصی های سالانه گاه اجباری هم میشود و اگر شخصی خود برای مرخصی اقدام نکندخود مسئولین زمان وتاریخ این مرخصی را که دیگر اجباریست باو ابلاغ میکنند .
*به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ*
____امروز.دیروز .فردا...____
امروز را با امروز زندگی کن ,دیروز ها گذشته َ فردا نیآمده است, آینده نا پیداست
امروز را با امروز زندگی کن . ف.شیدا ______
*خردمندان همچون باران بر اندیشه های تشنه می بارند و دگرگونی های آینده را
موجب می گردند . ارد بزرگ *
*نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان
پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ *
* بارش باران از پستان گیتی ، فرزندان را در دل خاک جانی می دهد و زندگی را
هویدا می کند و چه نیک مردان و زنانی که می بارند برای شکوفا شدن
بستر آیندگان . ارد بزرگ *
*باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند
و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ *
ولی با تمامی این تفاضیل , این نیز قانونی ست که بدن می بایست درمقابل سرما وگرما خود قدرت مقاومت را داشته باشد وتوانائی اینرا نیز باید به بدن داد که قادر به زیستن درهمه فصلی باشد و زمانی که در کشورهای اروپائی کمتر روزهای آفتابی دیده میشود ازاین رو از کودکی بدن اطفال را به هر هوائی عادت میدهند مثلی است که میگوید نروژی با دوچیز بدنیا می آید کوله پشتی وچوب اسکی! واین واقعیتی ست که در باران برف سرما از همان دوره مهدکودک ساعاتی از طریق مسئولان مهد کودک ومدارس وهمچنین برای تعطیلت زمستانی زمانی در نظر گرفته میشود که در زیر باران وبرف به فعالیت وبازی وتفریح بپردازند وگاه پیش می اید درقلب زمستان بچه ها را زیر باران وبرف وگرما وسرما به جنگل برده آنان را با با بازی ها وآموزش های متعدد ازجمله آشنائی با گیاهان وحشرات وانواع قارچها وپروانه ها ( در تابستان ) وگاه یا د دادن ماهیگیری ودر زمستان تعلیم اسکی وغیره کودکان را به بیرون برده وسرانجام برای اینکه تفریح کامل شود به کودکان میگویند همرا ه خود نوشیدنی گرم وسوسیس یا چیزی که روی سیخ بروی آتش بتوان کباب کرد با خود بیاورند وآتشی افروخته همه دور هم بروی اتش غذای خود را بروی سیخ بروی آتش گرفته ودرعین حال که درهمان موقع نیز کسی قصه ای میگوید یا نوعی آموزش تفریحی به بچه ها میدهد غذا ونوشیدنی خود را صرف کنند واین نه تنها آموزشی برای کودکان است بلکه آمادگی بدن او برای هرنوع هوا وباز درکنار آن یادگیری بودن در جمع وهمکاری با یکدیگر است. زندگی در تمامی لحظات چه آفتابی باشد چه برانی برکت خداوندیست که می بایست به بهترین طریق از آن بهره بجوئیم ولذتهای زندگی را درشکلهای مثبت آن پیدا کرده واز آن بهره ببریم این نه تنها زندگی آدمی را روبسوی نیکی ونیکبختی میکشاند کخ انسان مثبت خواه ناخواه بسوی مثبت نیز کشیده شده وزندگی خویش را بنیانی زیبا داده به سرانجتامی نکو میرسید .باران برکت الهی ست که ازآن نیز میشود دریافت که زندگی با تمامی برکات آن در هر شکلی هم باشد هدیه ای ست از سوی پروردگار به آدمی.باامید شادیها وموفقیتها برای همگان در سراسر دنیا در همه ی زوهای آفتابی وبارانی.آمین
* بارش باران از پستان گیتی ، فرزندان را در دل خاک جانی می دهد و زندگی را هویدا می کند و چه نیک مردان و زنانی که می بارند برای شکوفا شدن بستر آیندگان . ارد بزرگ *
*پایان فرگرد ادب به قلم: فرزانه شیدا / نروژ / اسلو

*ادب*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ادب*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
●فرگرد ادب ●
دراین بخش از فرگرها به «فرگرد ادب « رسیدیم , میدانید که انسان از بدّوتولد توسط والدین تحت پرورش قرار میگیرند ورشد ونموهر انسانی درکانونی به نام خانواده شکل گرفته وآنچه در طی زندگی آموخته ومی آموزد نیز هم , دیگر یادگیری های اکتسابی هستند که به تفضیل در بخش های مختلفی از آن سخن بمیان آمده واینک نقش ادب وتربیتی را که سازنده شخصیت انسانی میباشد به سخن نشسته وبه بررسی آن از دیدگاههای مختلف خواهیم پرداخت وشخصیت آدمی گونه های مختلفی دارد وهر انسانی در مقام شخصی خود دارای خصوصیات اخلاقی خاصی ست که در گذشته نیز اشاره شدکه هیچیک ازاین خصوصیات همانند دیگری نیست .سخن از عادتها نیست که برای مثال دست رو شستن وصبحانه خوردن که درتمامی ادمیان روزانه به شکل عادی وعادت هرروزه انجام میشود بلکه سخن از رفتارهای هنجار وناهنجاری ست که ما در طی زندگی خود بیشتر ازخانواده وسپس از محیط اطراف ومدرسه کسب میکنیم وگذشته از آن در نهاد وباطن وذات درونی وخون خود نیز از والدین خود ارثهائی را نیز برده ایم که در نهاد ما همراه باما رشد کرده وبه تدریج در طول زندگی در شکل رفتارها در یک رفتار قوی ترودر دیگر رفتارها, ضعیف تر ودر نهایت کم وزیاد ان سرانجام آنچه که هستیم نماینده ای خواهد بود از شخصیت ما که این شخصیت بیش از هرچیز وقتی جلوه ای خواهد داشت که با تربیتی درست شکل گرفته باشد .مسلم است که مادر رابطه با دیگر ادمیان رفتارهای متقابلی را نیز بروز میدهیم و اما چگونگی رفتار ما با دیگران نیز باز گشتی دوباره به ادب وتربیت خانوادگی ما وریشه های اصالتی آن خانواده دارد .بدین معنا که سرد بودن رفتاری یا گرمی ومهربانی عاطفی یا بی تفاوت بودن ها نسبت به ادمیان اطراف خود طرز نشست وبرخاست نحوه ی برخورد ما در رابطه با دیگران ودر رابطه با قضایا واتفاقات پیرامون ما بسیاری دیگر از نمادهای شخصیتی انسان زمانی بروز کرده خود را نشان میدهد که ما با دیگران روبروشده ودرجمعی خواه محیط خانه و خانواده باشد خواه مدرسه ودانشکده خواه محل کار یا اجتماعی باز ,کوچه وخیابان خود را نشان داده ونماینده کلی شخصیت آدمی میشود .اینکه ما چگونه جوابگوی روابط هستیم وباز پس دهی رفتاری ما به چه شکلی ست نماینده شخصیت و فرم ادب وتربیتی ست که اموخته ایم .مثالهای بسیاری دراین باب می توانیم برای این مطلب به آن اشاره کنیم و به چند موردی نیز خواهیم پرداخت
* ادب با پول ، دانش و آموزش بدست نمی آید ادب دارای ریشه است ارد بزرگ *
از نمونه های بسیار ساده خانه وخانواده است در خانه وبا اقوام نزدیک ما ساده تر وبی پیرایه تر رفتار میکنیم وعلت آن است که دراین محیط بخوبی همه همدیگر را میشناسند وبا نقاط ضعف وقوت ما چگونگی آرامش , شادی وغم , عصبانیت و... ما اشنائی کامل دارند بعضی صبحها کسل بوده وحوصله صحبت کردن را ندارند عده ای روز را باشلوغ کردن وسروصدا ی زیاد, حال یا با سخن گفتن یا با ایجاد سروصداهائی در پیرامون خود مثل درست کردن صبحانه یا حتی با سروصدا صبحانه چیدن وخوردن ویا حتی برای یک لباس پوشیدن ساده درکمدها را کوبیدن واینور انور رفتن ها وغیره شروع میکنند درکنار این رفتارها یکی نه این است ونه آن, و در کمال آرامش از خواب برخاسته دست وروئی شسته به ارامی صبحانه ای صرف میکند چندکلامی صحبت میکند وبه بیرون ازخانه حال هرکجا که هست میرود واین حتی ربطی به سن نیز ندارد که گاه بچه ای دوساله میتواندت همینقدر ارام روز را شروع کند یا خانمی 30 ساله یا مرد مسن 50 ساله. حال چگونگی شکل همین رفتار نیز, باز به این بازخواهد گشت که ما در طول زندگی خود هرچقدرعمری کوتاه وبلند باشد با چه عواملی روبروبوده ایم و رفتارهای متقابلی که باما شده است چگونه رفتاری بوده است ,که عده ای شروع روز را به آرامش, تعدادی به شلوغ ی وسروصدا کردن یکسری با خشم وناراحتی های صبحگاهی بی دلیل, یا بیحوصلگی های کسالت بار بعلت داشتن ساعات خوابی بد (که البته این بیحوصلگی ها معمولا یا بخاطر دیر غذاخوردن یادیر خوابیدن یا بد خوابیدن است وگاه نیز دلایلی چون ناراحتیهای معده می باشد که شخص حتی ازآن تا سالها بی خبر است ) شاید بپرسید اینگونه اطلاعات را من ازکجا می آورم که باید خدمت شما عزیزان ذکرکنم که پروگرامها وبرنامه های تلوزیونی وکتابهای زیادی هستند که من بدانها علاقمندم که تنوع انان گاه تا بحدی است که اصلا با یکدیگر حتی قابل مقایسه نیز نیستند برای مثال من َنشنال جغرافی را نگاه میکنم که همه تصور میکنند باید جغرافیای جهان باشد که این فقط بخشی ازاین پروگرامها وبرنامه هاست درهمین پروگرامها ,وبرنامه های تلوزیونی به انسانهای مختلف , فرهنگهای مختلف ,غذاهای مختلف نیز توجه میشود ودرهرکشوری که هربار بدانجا رفته وطول وعرض آنرا برای شناخت تماشاگر درسفری طی میکنند , مردم واهالی همان کشور نیز دررفتارها مورد بررسی قرار میگیرند وحتی نوع غذاها ئی که میخورند وعلاقه هائی که دارند چه در زمینه غذائی چه ورزشی و....از نوع غذاها مثالهای زیبای که میتوان نام برد غذاهائی ست از کشورهای هند ومکزیک که در زیبای تزئین آن غذاهای , یااستفاده انواع فلفل و تندی ادویه جات که داشته واستفاده میکنند صحبت میشود که خود درای جذابیت های خاصی می باشد و حتی این نیزدر برنامه ای ذکر که غذاها ی تند ,«در «روحیه آدمی» تاثیر میگذارند ورفتار آدمی رانیز تند وعصبی کرده و صبر وشکیبائی آدمی را تنزل میدهد .وحتما شنیده اید که دیر غذا خوردن نیز باعث عصبی شدن میشود وتحمل وشکیبائی انسان پائین آمده وپرخاشگر وتند خو میشود که بادر نظر گرفتن چنین عواملی میتوانیم اینرانیز بازگو کنیم که وقتی انسان در شرایط جسمی وروحی خوبی نباشد نمی تواند باتمامی تربیت ونهاد وشخصیتی که داراست در شرایطی بد همچنان مودب وصبور باقی بماند وبراحتی از کوره در خواهد رفت.در کناراین پروگرام بخشها وبرنامه های روانشناسی بسیاردیگریست که با دقت تماشا میکنم ودر جائی دیگر به ( دیسکاوری= که پدیده ها وکشفیات جهان است*) چه از نظر کشف های الکترونیکی کامپیوتری یا داروها وواکسنها ی جدیدی که به بازار آمده است ودرکنارهمه ی اینها برنامه ای که ازمواد غذائی ونوع ادویه جات حرف میزند وزیان وآسیبهای هریک یا منفعت ها واثرات خوب وبد انرا بررسی میکند یا از انواع میوه ها درکل دنیا سخن گفته هریک را که شاید نیم بیشتری ازاین میوه ها درایران حتی شناخته شده نیست را باز کرده ونشان داده وباآن دسرها وغذاهای مختلف درست کرده واثر انرا بروی انسان (صرفنظر از ویتامینها که درروی روحیه اثر دارد) را نیز بررسی میکنند وبه تفضیل به سخن ایاینموارد می نشینند همانگونه که خودما درایران نیز میدانیم که زعفران خنده زا ونشاط آور است (چون تولید کننده(« آدرِنآلین» مایه ی شیمیائی هیجان بخشی ست که دردرون بدن ترشح میشود وباعث نشاط وهیجان روحی میشود) و به مردم توصیه میشود که اگر روزانه کسل وبیحوصله هستید چای زعفرانی نوش جان کنید یا درغذای خود از محلول زعفران بهره بجوئید یا عسل که سالهاست تشخیص داده شده است که بهترین داروی طبیعی برای زخم معده , ورم معده, دل دردهای گاهگاهی و باکترهای داخل معده وصفرا و مسمویت هاست ,که شما میدانید *ادب انسانی* نیززمانی پا برجاست که منو شما در بدنی سالم وشاداب توانائی اینرا داشته باشیم که با یکدیگر روبرو شده وباآرامش روح ,توان برخوردی مسالمت آمیز را با یکدیگر را داشته باشیم *
*با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از* بیماران *ساخته است ادب خویش را هیچ گاه فرو مگذار ، با وجود آنکه مورد ریشخند باشی ! . ارد بزرگ *
درمورد برنامه های کانال دیسگاوری: باز درهمین بخش ازبرنامه های Dicavery Channel
"دیسگاوری کانال" به کهکشان و فضا وستارگان وسیارات آسمانی توجه کرده ونمونه برنامه های ویا به اعماق دریاها واعماق زمین رفته کشفیات خود را ,پخش میکنند که مطالب مربوط به آن را تماشا میکنم سایت دیسکاوری از برنامه تلوزیونی دیسکاوری امریکا که بین المللی ست ودر ساعات مختلف با زبانهای مختلف دنیا برنامه های خود را پخش میکند واکثر کشورهای اروپائی نیز جدااز دیسکاوری امریکا برنامه مختص "دیسکاوری "خود را نیز دارند که به زبان همان کشور پخش میشود .این سایت امریکائی ازهمین کانال تلوزیونی ست
http://dsc.discovery.com/
این سایت نیزمتعلق به انگلیس میباشد ( uk/ یونایتد کینگ دوُم
http://www.discoverychannel.co.uk/
درنتیجه برای من بسیار ساده است که آسمان را به زمین دوخته تااعماق زمین نیز فرورفته و شما هم خبر دار نشوید که من ازکجا به کجا رسیدم! وچطور شد اصلا به اینجا رسیدیم وچه ربط ومناسبت منطقی و عاقلانه ای همه ی اینها به ادب وتربیت وشخصیت آدم داشته است اما دارد .من قول میدهم و مطمئن باشید که درنهایت چیزی را ازدست نداده وآموخته هایم را نیز باشما شریک خواهم شد .
که هیچیک از آنها نیز به ضرروزیان شما نخواهد بود چراکه کمترین سخنی را بدون داشتن اطلاعات لازمه بر زبان نخواهم اورد که فردا نتوانم پاسخگوی آن باشم ودر اصل دراین فرگردها تمامی و همه ی هدف من زیستنی بهتر درشرایط اسوده تر امکانات روحی / روانی بهتر و بطریقه ای راحت تر زندگی کردنی است که حق یکایک ماست! عاقلان وبزرگان جهان نیز میگویند که آدمی هرگز بدون اینکه پشتوانه وریشه ی درستی در اصالت خانوادگی داشته باشد وازخرد ودانش نیز بهره برده باشد نمیتواند دارای ادب وتربیتی مناسب باشد چراکه اکتساب وکسب ویادگیری ادب وتربیت نه تنها در ریشه های ارثی که در آموزش زندگی نیز بی ثمر نیست... صرفنظر از تمامی آنچه که گفته شد «ادب » نیز برخاسته از طرز فکر آدمیان است ,یعنی چگونگی شکل فکر کردن ما وهمچنین ایمان واعتقاد وباروهای ما ! .در نتیجه ما آنگونه رفتار وعمل میکنیم که فکر میکنیم یعنی اینکه چگونه رفتاری داشته باشیم وچگونه شخصیتی را از خود ارائه بدهیم بستگی به شکل وفرم فکر کردن ما دارد !
و دررفتار وعکس العمل های ما نقش بسزا ونقش پایه را بازی میکند کمااینکه خواجه حافظ شیرازی نیز میفرماید:
دل سراپرده ی محبت اوست
... دیده آئینه دار طلعت اوست
... منکه سر در نیاورم بدوکون ...
گردنم زیر بار منت اوست ...
تووطوبی وما و قامت یار ...
فکر هرکس بقدر همت اوست*! )
____حافظ ____
**ادب نمایه آغازین خرد است ارد بزرگ . *
انسانها در زندگی خود با شرایط متفاوتی مواجه میگردند که بسیاری ازاین شرایط گاه پیش بینی نشده وبدون آگاهی قبلی ست .لذابسیارند عکس العمل ها وباز پس دهی های عاطفی روحی واخلاقی که انسانها در چنین شرایطی ازخود بروز میدهند .اما آنچه مسلم است انسانی که به خونگرمی وخونسردی معروف وشناخته شده باشد ,معمولا کمتر پیش میآید که ازدر قابله با عوامل پیش بینی نشده ,حتی رفتارهائی که مشاهده میکند بناگاه چیزی جز آنچه که همیشه بوده است بروز دهد .ما تنها زمانی کامل واکنشی غیر عادی وپیش بینی نشده ازخود بروز میدهیم که در شرایط شوک ویکه خوردنی قرار بگیریم که اصلا توقع آنرا نداشته ایم .من به شخصه آدمی بسیار ارام وصبورم ولی درکنار تمامی این صبر وارامش چنانچه برای زاده ی ماه مهر که متولد نشانه ی ترازوست , میزان ترازوی حق و عدالتم برهم خورده وحقی بناحق ازمن ضایع گردد ,براستی توان اینکه سکوت کرده واز آن بگذرم وندیده تلقی کنم, برایم بسیار مشکل است وباآنکه انسانی متعادل هستم که در میان آشنایانم آرام ومنطقی شناخته شده ام اما حتی آنان نیز اینرا میدانند که بااینکه کم از کوره بدر میروم ,اما چنانچه این شد کمتر میتوانم حق خود را ندیده انگاشته وبگذارم همه چیز بگونه ای پیش رود که آب از آب تکان نخورد ,چرا که در کنار تمامی صبر وتحملی که میتوانم داشته باشم وحتی بدان ادامه دهم این را حق خود نمیدانم که چنین کن کمااینکه در علم روانشناسی نیز گفتیم که زمانی که توبدانی حقی از ان توست زمانی که تو نیازمند آن هستی که چیزی را بازگو کنی وسوالی بپرسی وسر از مشکل خود درآورده, علت آنچه اتفاق میافتد را بدانی ,اینکه درسکوت بگذری, نه تنها مشکلی ازتو حل نخواهد کرد بلکه , تفکر همین موضوع وچراها ودلایلی را که انسان مدام در خود ودر ذهن خود زیر وروکرده تا بداند چرا چنین وچنان اتفاقی افتاد یا مثلا چرا فلانی بامن چنین رفتاری کرد. و سوالهای متعدد دیگر که بستگی باین دارد که ماجرا چیست ؟وازچه ناراحت هستید ؟آنگاه همه وهمه خوره ای خواهد شد که شبانه روز فکر وذهن وروح را ازار خواهد داد .ازاین جهت است که میگویند : پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است !
واین جمله را اگر در جوانب مختلف ریشه یابی <نیم در باب اینکه چرا من نباید علت ها را بدانم چه در بحثی باشد ,چه در روزمرگی زندگی باشد, چه در روابطی یا درسی ,کاری ,علمی ...... هرچه هست این حق مسلم انسانی ست که بداند وبپرسد وعلت جوئی کند .شما نمی توانید زمانی که بی دلیل با خصمی دشمنانه مواجه میشوید بگوئید :خوب طرف اینطوری ست عادت دارد یا....!اگر آن شخص را بشناسید وبه روحیه ی او آشنا باشید , باز هم زمانی که بدون علت با پرخاشگری اوروبروشوید جا خواهید خورد.زمانی که با شخص چندان آشنائی نداشته باشید وازاو بیحرمتی ببینید مسلما ازخود خواهید پرسید مشکل من هستم یااو ,و باخود فکر میکنید که طرف چرا بامن اینطور رفتار کرد من چه کردم که این شد و این را گفت وچنان عملی را انجام داد وووو
دراینجاست که ما به کلمه ی« ادب » برمیخوریم وباید پرسید : ما ادب را درچه میدانیم؟
ما چه موقع کسی را باادب تصور میکنیم ؟چه موقع خود باادب رفتار میکنیم؟ چه زمانی درچه شرایطی می بایست باادب بود؟ تا کجا می بایست حکم ادب را اجرا نمود؟ تا چه حدی انسان قادراست مودب باقی بماند ؟ همه ی اینها سوالاتیست که در شرایط گوناگون نیز جوابهای گوناگون دارد
شما نمیتوانید وارد شرکتی, بانکی و اداره ای شوید وهمینکه گفتید سلام !شخصی با بی نزاکتی تمام درجواب بگوید :بروتوصف یا تا به میز شخص نزدیک میشوید بی اینکه زحمت بلند کردن سر خود را بدهد ,بگوید : نوبت شما هست که جلوآمدید؟ یا خانم اقا من الان وقت ندارم بشینید صداتون میکنم!
ضرب المثلیست که میگوید:
آدمی راآدمیت لازم است چوب صندل بو ندارد هیزم است
دراین معنی که هر آینه چوب صندل چنانچه بوی خوش نداشته باشد با هیزم برابر است ,چنانکه آدمی به آدمیت است !
ودر عین حال نمونه واکنش ها نیز دربرابر انسانهای خوب وبد , باادب وبی ادب ,متفاوت است و آنکه با چنین اشخاصی روبرومیشود نیز , گاه در واکنش متقابل ناچار میشود که برخلاف عادات دیرینه ی خویش رفتار کند چراکه هرکسی را درحد جنبه ی او میتوان مورد حرمت واحترام قرار داد وچنانچه کسی از این حرمت واحترا سواستفاده کند واینرا وظیفه ی دیگران بداند بدون تردید سرانجام با کسی روبرو خواهد شد که دلیلی نیابد که بی دلیل به کسی احترام بگذارد که حرمت او را نگاه نمیدارد. کمااینکه دراین ضرب المثل میگوید: آدمیزاد از سنگ سف تره از شیشه نازکتر
بدین معنی که نظر به سخت جانی اودرجائی ودرجائی شکننده بودن انسان .که بنابر دلایل متفاوت نیز هست گاه ما با فرد بی ادبی تنها به نگاهی تحقیر آمیز اکتفا کرده ومیگذریم بی اینکه جوابی را لایق او بدانیم ولی گاه مجبوریم بعضی افراد را بر جای خود نشانده باو یادآور شویم که زبانی که در دهان توست در دهان همه کس وجود دارد,اما حرمت زبان هم از دین به ما امر شده هم انسانیت حکم میکند زبان تلخ وسوزنده ای برای دیگران با دلیل وبی دلیل نباشیم : ما میتوانیم چون این ضر ب المثل همیشه رفتار کنیم : آسیاب باش و خواب آسوده , سخت میگیرد به نرمی پس میدهد یعنی راحتی بردباری , خود داری , فروتنی , تحمل , صبر گذشت وهمه ی انچه که تنها از کسی دیده میشود که شخصیتی نکو ادبی برازنده واندیشه ای سالم را داراست .
معمولا انسانهائی که خود پرخاشگر بد زبان متلک گو وزبان تلخ هستندکه هریک ازاینها خود نشانه ی کمبود ادب درآدمیست همواره گوش بزنگ ومنتظرند که اگر کسی چیزی گفت از دست نداده وجوابگو باشند وحتی دریک جبهه گیری دائمی همیشه هر حرفی را برعلیه خود میبینندوکمتر از چنین انسانهائی میتوان روی خوش واخلاق آرامی دید و از انجا که خود هیچ چیز را بی منظور ادا نمی کنند حتی اگر دیگران نیز از جنس آنها نباشند هرچه را برزبان اورد بخود گرفته به تلخی پاسخ میدهند ووقتی نیز که باز به نرمی پاسخ دوباره ای از شخص متقابل دریافت میکنند این را حمل بر پیروزی خود میکنند یااینکه احساس میکنند خوب طرف ادمش را شناخت کمااینکه میگویند : کافر همه را به کیش خود پندارد.!
اینگونه انسانهادر جامعه ی کوچک خانواده اینگونه بار امده اند و در جامعه بزرگتر نیز همه را دشمنانی تصور میکنند که میبایست مواظب انها بوده وسریعا جوابگوی حرفهای آنان بود .اینگونه افراد درکنار زبان تلخ خود انتظار حتی احترام دوبرابر مردم عادی را دارند وخدا نکند این شخص به پیری که برسد اشخاصی دراطراف او باشند که همه را با چوب زبان خویش از بدو جوانی آزار داده تا اخرین مرحله ی هستی خود آسیب زننده به روح وروان دیگران هستند وهرگز باین نکته نیز پی نمیبرند که همگان شاید بخاطر شخصیت وادب فردی خود انان را برسرجای خود نمی نشانند یا اینکه آموخته اند ,حرمت سن بالاتر وموی سفید را داشته باشند که باز این از ادب شخص متقابل است نه از حرمتی که به شخص توهین کننده وزبان تلخ روا میدارد و برای اینگونه افراد رنجش دیگران نیز هیچ تفاوتی نمیکند چراکه درمقام اول اگر چینین چیزی برای اینان اهمیت داشت , نمی اموختند که چنین باشند وچنان جواب دهند ونمیدانند که شاید درپشت سر احدی آنان را در مقامی که خود تصور میکنند هستند, نمی بیند ! که انسانِ لایق, انسانی ست باادب ! وچه کسی دیده است بی ادبی به مقام والائی برسد که دور وبر واطرافیان او حرمت اورا اگر نگه میدارند بخاطر یا پولش باشد یا نیازی که به کار اودارند وباز حرمت بدارند .اگرچه بسیارند کسانی که حاضرند خودرا خوارکنند و بی حرمتی این افراد را نیز بپذیرند اما کار خودشان راه بیافتد! اما برای اوکه خود شخصیتی را دارد ادبی را اموخته است وگاه بر حسب حرمت شخصی خویش میشنود ومیگذرد وبی هیچ جوابی میرود شکل ماجرا شناخت شخص خاطره ویاد او جز یک تصور دهشتناک از جنس بد آدمی نخواهد بود وبر طبق ضر ب المثلی اینگونه خواهد گفت که: احترام ,امامزاده س, متولیه یا متولی نگه میداره = باین معنی که کسی را که نزدیکانش به او حرمت نگذارند دیگران نیز حرمتش نمی نهند . احترام زن که واجب بر شوهر وحرمت مرد که ملزوم زن وبه همین طریق که بزرگداشت هر بزرگ وطرف ونتیجه ای لازم وملزوم همدیگرند ونتیجه بخود شخص باز میگردد ودرعین حال میگویند: « احترامشو وَر کرد»! بدین معنی که : وقتی به کسی بی حرمتی شده درجواب گله ای چنین میگوید: که هم به شوخی ست وهم به زخم زبان که ,قابل احترام نبوده است , تا گذاشته شود ,که باید دید درقبال چه کسی انسان محترم شمرده میشود ودر مقابل چه کس انسان محترم نیست که من فکر میکنم کوچک وبزرگ همه محترمند وانسان درمقام انسانی خود می بایست ارج نهاده شود و درعین حال هر چه رفتارما باشد همان جواب ماست مگر با انسانهائی برخورد کنیم که خود نیز نمیدانند درمرتبه ی انسانی خویش چگونه حتی بخود احترام بگذارند که در مقابل آن نیز ارزش انرا داشته باشند که احترام ببینند .
متاسفانه این از نمونه برخورد هائی بود که اخیرا من درایران در اداره جات و بانکها ومحلهای عمومی باآن روبروشدم که بلافاصله جا خورده واز تصور اینکه چطور کسی میتواند اینگونه بادیگران برخورد کند هاج وواج برجا ماندم .نشانه ی تربیت این اقا یا خانم درکدامین بخش جمله یاو یافت میشد که بعنوان پرسونلی که موظف است جوابگوی مشتری باشد اوراکارمند وخدمتگزار مردم بدانم وخدا نیز نکند که کار شما گیر چنین آدمی هم باشد
● فریبی بنام وصل ●
رویا زده در فریبی بنام وصل
در کو چه های عشق در پی امید گشته ام
از رهگذار خسته عابر ز کو چه ها
پرسیده ام نشانه ی مهر و گذشته ام
گوئی نشان مهر سوالی بجا نبود
چون در هر نگاه گوئیا خنده میدوید
گوئی که در پی این راه پای من
در انتهای خویش به ویرانه میرسید
در این گذر همه اندیشه های تلخ یأس
پا بر پله کان فریاد سینه میگذاشت
دستی بدفتر عمر بر سر امیدو آرزو
خطی سیاه ز حرمان و غم نگاشت
آری جهان من از غصه ها پر است
قلبی دگر در پی مهری روان نبود
هرکس که جامه غم را به تن کشید
گوئی دگر که آدمی از این جهان نبود
دنیا به چه خوش بود در روزگارمن
این رسم روزگار چه غمگین و بس تهی ست
در خط زندگی در این راه بی امید
دیگر نشانه ای ز محبت به سینه نیست
●1366 فرزانه شیدا ●
برای مثال در اداره گذرنامه ای که من بارها در آن تا سر حد جنون به عصبانیت رسیدم ونیاز به گذرنامه _ پاس / وتمدید ان داشتم و با چنان خشونت های رفتاری وبی ادبی هائی مواجه شدم که هنوز پس از سالها در دهنم مانده است و نمیتوانم فراموش کنم باراول که بعد از ایستادن در صفی طولانی از 5 صبح تا 12 بعد از ظهر راحت تا رسیدم پشت میز بی اینکه سری بلند شود گفت وقت امروز تمام شد فردا بیائید باردوم که بالاخره زودتر رفته وپشت میز عکسهارا نهادم گفتند دختر دوساله ام میباید را که با حجاب ومقنعه باشد ومن نمیدانستم چگونه بچه ای دوساله را که متولد خارج بوده وهرگز ندیده بچه ای روسری بگذارد چه برسد مقنعه راضی کنم که جلوی عکاس اینرا به سر کرده وارام بنشیند که سرانجام مجبور شدم دوست عکاسی را به عکس باحجابی از دخترم که آنزمان دوسال ونیمه بودو بارها نیز موقع سر کردن ان چون ساده نبود به گریه افتاد ساعتها دوست عکاس هم رانیز معطل خود وبچه ام کنم تا عکس باحجابی از این بچه بگیرد که هنوز نمیداند کلاه را چگونه باید روی سرش بگذارد که از انطرف سرش پائین نیافتد وهمچنان نیز بخاطره ی تلخ آنروز هربار این عکس را نگاه کرده ام بخاطرم امده که چه اشکهائی که دخترم نریخت که نمیخواست انرا به سر گذاشته وآرام بنشیند واز نشستن درجلوی نور چراغ عکاسخانه هم چون میترسید بنده چه مکافاتی کشیدیم تا این عکس گرفته شد وهمان عکس نیزبه گذرنامه وصل شد وسفارت ایران درنروژ هاج وواج ماند که چه کسی مرا مجبور کرد که من دختر دوساله ام را با حجاب عکس بندازم " درد جامعه ی ما : «عقده ی قدرت :است که لایق بسیاری درکشور ما نیست ",و براستی این انسانهائی که درپشت این میزها احساس قدرت میکنند اگر انسانهائی بیمار مریض وبامشکل نیستند
اینگونه رفتارهای ازیت گرانه اینچنین اعمال های بی ادبانه وبرخوردهای ناشایست به چه معنا ست ایا براستی احساس ذوق وشعفی که دردرون چنین افرادی براثر این آزارها ناشی میشود اینهمه ممکن است ارزش داشته باشد که بخاطر آن حاضر شوند خود را بدون اینکه بدانند تا بدین حد پائین کشیده ودر ذهن بسیاری آدمی مزخرف وبیهوده وعقده ای جلوه کنند بی آنکه بدانند اینگونه رفتارها نه تنها قدرت نیست نه تنها کسی ایشان را آدم حساب نمیکند بلکه همگان اورا انسانی عقدهای وتازه بدوران رسیده میپندارد که با دیدن میزی درجلوی خود احساس خدائی میکند ومتاسفانه حقیقت این است که کسی که اینگونه از موقعیت استفاده میکند کمتر بوئی از "انسانیست" نبرده است و یا آنقدر درخود گم گشته که حتی انسان بودن خود را هم از یاتد برده است ومعمولا درچنین افرادی " انسان بودن وبرحق بودن وآدم بودن" کمترین نقش را بازی میکند ونماینده عقده های شخصی کسی است که هرگز اورا جدی نگرفته اند وامروز از هرمقام وموقعیتیب که دارد با عقده ای فراوان وذوقی درورنی سو استفاده میکند و حاکی از این است که مردم خدمتگزاری پیدا میشوند که حتی معنای خدمت بخود را نیز نمیدانند ونمیفهمند که ادب هرکسی نشانه ی شخصیت خود اوست وهر چه کنی وهرگونه رفتار کنی به بدی وآزار وتلخی زبان ورفتار باشد خود را خوار وپست میکنی وچون به احترام ومحبت ودوستی باشد, حرمت خویش را حفظ میکنی وارزش خود را درجامعه بالا میبریواین چیزیست که هرخانواده ای از دوران کودکی به فرزنده خود میبایست مداوم خاطر نشان کند تا درفردا پشت اسن میزها ودراماکن عمومی شاهد انسانهای بی ادب وبدون فرهنگی نباشیم که معنای خدمت را با ریاست اشتباه گرفته اند که بیشتر از هرچیز نماینده کمبود دانش فردی ونداشتن شخصیت خود اوست.بارها اینرا گفته ام درمکانهای بسیار آنگونه که رفتار میکنی دردرجه اول حرمت خودرا محک میزنی انگونه که رفتار میکنی وسخن میگوئی اول ازهمه شخصیت خودرا نشان میدهی توهینی که بدیگری میکنی پیش از انکه باو برگردد توهینی ست که به نهاد وبه شخصیت خود کرده ای ! چگونه میشود فکرکرد اینگونه رفتارها درنظر دیگران قدرت است واجبار به احترام که شک دارم احدی باینگونه ادمی اهمیت داده ویا اورا شخصیت والائی تصورکند که برعکس شاید چون من دل هم به چنین کسی بسوزاند که طفلک چه ادم ازار دیده ای باید باشد که حتی نمیتواند حرمت خودرا حفظ کند ونیازمند این است که دیگران به زور باو احترام بگذارند واگر این فرد کمبود نداشت چنین احساس وفکری هم دراوقوت نمیگرفت ,که اگر من مثلا اینگونه با بیحرمتی باین خانم واقا حرف بزنم حساب کار دستش می اید !! دراینجا باید پرسیدکه شما دنبال کدامین حسابی هستید که باید مردم ازشما بخاطر آن حساب ببرند یا از قد 150 تا دومتر ی شما هم اگر بود از جناتبعالی وحشت کنند وباید حرمت چه چیز شما را نگه دارند قد شمارا یا زبان شما را یا میز اهنی سرد شما را یا نه میز تراشیده چوب گردوئی شمارا که با یک کبریت روی هوا دود میشود وشما میماندید ویک صندلی! ...... !!چگونه است که فردی در این لباس مقدس خدمت به مردم درپشت میزی در ,اداره ای در بانکی در فروشگاهی در بسیاری ازاداره جات مهم دولتی بخود اجازه چنین رفتاری را میدهد وکیست که به چنین فردی پروبال میدهد که بادیگران تا جائی که میتوانی خشونت کن یا بد رفتاری کن مسلم است که گاه این رفتارها در درون فرد بیمار نوعی دفاع از ترس هم میتواند باشد شخص از دیگران میترسد از صدائی بلند میترسد از شخصیتی بالاترازخود میترسد .درنتیجه بااینگونه رفتار پرخاش جویانه پشت صدای خود پنهان میشود واحساس امنیت میکند وتمامی اینها نیز ریشه ای روانی دارد این شخص یا درخانواده ای پرخاشگر بزرگ شده ورشد کرده است یا درخانه وخانواده کسی باو اهمیت نمیدهد ودراین جا درپشت میز احساس قدرت میکنند وکمبودهای خودرا بدینگونه جبران کرده خشم خود را بدین شکل خالی میکند هرچه هست چنین فردی درهیچ کجا درنزد احدالناسی فرد محترمی شمرده نمیشود که بتواند مطمئن باشد احترامی دارد که بیشک تنها خیالی باطل بیش نیست وبا خود همیشه فکر میکنم که اینگونه انسانی! نماینده چه نوع انسانی درجامعه ی ماست؟ ماکه دم از فرهنگ عمیق واصالت وتربیت میزنیم درکجا می بایست این فرهنگ این ادب این اعتبار تاریخی خود را نشان دهیم ودرنزد چه کسی؟! چنین افرادی بااینگونه رفتارهای بی ادبانه کجا احساس میکنند کجا را وظفیه خود میدانند که میبایست درآنجا با ادب باشند با رفتاری درست وبا شخصیت؟ که شک دارم انسانی بااین روح آزرده وبیمار توان ,اینرا داشته باشد ویا درکل قادر باشد فقط به فقط انسان باشد! .... حال دیگر تربیت وادب پیشکش خودشان باشد . چنین رفتارهائی در بیرون ازجامعه ی مادرهرکجای دنیا که بروید به هیچ شکلی ازسوی هیچکسی پذیرفته نمیشود وکافیست یک کارمند حتی رئیسی بی حرمتی کمی به کسی روا دارد تا بلافاصله با شکایتی از سوی ارباب رجوع منتظر خدمت شده سپس ازکار برکنار شود .اما متاسفانه ما غریبه پرست تر از ان هستیم که باهمزبان کشور خود مودب باشیم وهمینکه یک خارجی یک امریکائی یک آلمانی و... پا به همان محل بگذارد چهار بارهم برایش خم وراست میشویم چائی وقهوه را حتی نه از آبدارچی که میدویم وخودمان برایش میآوریم که البته اصلا چنین عادتی دراینسوی آبها متداول نیست که کسی هرکه هست برای دیگری خم وراست شود یا بیش ازاندازه احترام کند چراکه طرفین میبایست وموطفند حرمت واحترام یکدیگر را درحد معمول کارمند وارباب رجوع حفظ نمایند وهمانگونه که کارمند موظف به داشتن ادب وپاکیزگی لباس ورفتار وسخن است ارباب رجوع ومشتری نیز موطف به رعایت ادب واحترام به اوست .درنتیجه کارها بی هیچ کشمکش غیر عادیِ روحی روانی یا خدای نکرده با برخوردهای ناشایست یا رفتارهای نامتعادل روبرو نخواهد شد و کار بخوبی ومنظم یکی بعدازدیگری انجام میشود بی انکه کسی آزرده ازکار یا آزرده ازانجام آن کار ,درفلان اداره و فلان محیط کاری به خانه خود درساعت مقرر بازگشتی داشته باشد ....
جامعه وقتی میتواند شاهد چنین آسایشی باشد که هرشخص بنوبه خود در خودوشخصیت خوداین را وظیفه بپندارد که درمقابل دیگران هرکه هست کوچک وبزرگ مودب وبااحترام رفتارکند من وشما چنین حقی را نداریم که اگر ازهرچه ناراحتیم وهرچه در زندگی شخصی ما باعث ازار ونارحتی ماست ان احساس رابا غم واشفتگی وخشم خود به محل دیگری برده و برسر دیگران خالی کنیم ما حتی این حق را نداریم که درمحیط خانه وخانواده ناراحتی فرددیگری ازاعضای خانه خود را فراهم کنیم چه همسر باشد چه فرزند چه برسد به مردم اشنا وغریب که هیچ وطیفه ای ندارند مارا تحمل کنند یا به ما احترام بگذارند. مسلم است کسی محتاج احترام دیگری نیست احدی بدون سلام منوشما زندگیش زیرو رو نمیشود کسی از اینکه ما برای او حرمت قائل نشویم دنیایش خراب نمیشود اما آنچه بجا میماند خاطره ی ماست که من این مرد غریب اداره گذرنامه را بخاطر شخصیت والایش هیچوقت فراموش نخواهم کرد نه اورا نه رفتار نه طرز سخن گفتن اورا که با کینه ای غیر انسانی وبدون هیچ دلیل منطقی خشمش بچه ی دوساله مرا گرفت وازعکس بچه دوساله ام که موهایش را بسته بود ایراد گرفت که بچه نباید موهایش پیدا باشد وهرچه گفتیم اقا این دوساله است
گفت قانون قانون است ماهم موظفیم ومامور ومعذور که شک دارم چنین ماموریتی از سوی انسان سالمی باین شخص داده شده باشد وشک ندارم اصلا چنین حکمی وجود ندارد, چون از دین و قانون اسلامی را نیز بی خبر نبوده نیستم که امروز همه سعی میکنند بما یاد بدهند مسلمانی چیست وخود بوئی حتی از آن نبرده اند و خودد نیز میدانم که دختر بعد از 9 سالگی در قانون اسلام موظف به انجام اموری مانند این است ومن و شما چگونه میتوانیم باافرادی چون این اقا که فعلا تا دلش نخواهد گذرنامه ما پشت میزش برجا میماند رفتار کنیم ؟ انوقت از خود میپرسیم چرا همگان بحالت پرخاشگرانه باهم برخورد میکنند مسلم است وقتی ناحقی صورت بگیرد شخص متقابل به خشم امده جواب میدهد عمل نتیجه اش عکس العمل است چطور انتظار دارید توهین کنید وپازار بدهید ومردم ساکت بمانند وحرف شما را بی چون وچرا قبول کنند چه کسانی باینگونه افراد قدرت داده است دقیقا منو شما! نه هیچکس دیگر وقتی اجازه بدهیم با ما اینگونه رفتار شود مسلم اینگونه رفتار هم میشود! یا درجای دیگر , خانم دیگری بود در وزارت امور خارجه که قرار بود شناسنامه بچه مرادر پاس ایرانی وارد کند وبا دستکشی بردست که بدون بلند کردن سرجوابگوست وقتی باو میگوئی
خانم ببخشید : این که نوشتید ( لورنشگوگ است , نه لورنسگوگ! ( واسم (استانی درنروژ بود که مدتی در ان زندگی میکردیم ) واشتباه نوشتید ! بدون بلند کردن سربه تندی میگوید: من روزی صدبار اینو مینویسم میدونم چیکار دارم میکنم ومن پرسیدم امروز چندتا ایرانی از نروژ که بچه شون توی بیمارستان لورنشگوک که بدنیا اومده بودن اومدن خدمت شما که شما یه روزه یادگرفتی منکه 10 ساله اونجام بلد نیستم؟! وشما بکارت واری نه من که میدونم بچه ام کجا بدنیا اومد عجباااا !!! فکر میکنید جواب چه بود !
_ ببنید خانم اگه میخواهید کارتون ** امروز** راه بیافته ساکت شید ,بزارید من کارمو بکنم _ یعنی زیادی حرفی بزنی انقدر میبرم میارمت حالتم جا بیاد انوقت خودت *و اون "لونشکوگ "خودت رو بیای بنویسی: بیمارستان بخش زایمان: وسط دریای ژاپن! آخرشم بنویسی: غلط کردم !!!
دقیقا در چنین شرایط ست که احترا م گذاشتن نیز حدی دارد وشخص متقابل می بایست دریابد که رفتار او مورد قبول نیست و باید بااو برخورد شود که البته در ادرات مسئول درهمه ی دنیا شخصی بعنوان مسئول روابط عمومی آن سازمان آن شرکت ووو وجود دارد که شما بتوانید از چنین افرادی شکایت کرده وجواب بخواهید بابت اینگونه رفتارهای کارمند پاسخ خواسته شفاهی وکتبی اورا محکوم به این کنید که مسئولیت خود را بدرستی انجام نداده وبا ارباب رجوع رفتار مناسبی را ندارد وحتی شخص متخلف می بایست معذرت خواهی نیز بکند اما درجائی که انسان جز خودش کسی را ندارد بهتر است تکیه اش نیز بخود ش باشد واجازه ندهد که هرکسی درهرمقامی اورا مضحکه خویش کرده یا حرمت او را بشکند وبا تندی وبدخلقی او را نیز بدخلق کند من نیز برگه را ازدست ایشان گرفته گفتم من ترجیح میدهم فردا یا فرداها کارم راه بیافتد اما با یک ادم حسابی تا امثال شماها که هم حرف زدن بلد باشد هم شعور داشته باشد هم از یادگرفتن کلمه ای اشتباه خجالت نکشد که به پرخاشگری منجر شود پارتی هم دارم نخواستم توازنون خوردن بیافتی نخواستم با پارتی بیام جلو حق کسی و ضایع کرده باشم انگار لیاقتتون همینه خانومی وبه بیرون امدم. من باینگونه انسانها تنها یک جمله اتلاق میکنم: آدمهای ناسازگار! که دراصل با خودنیز نمیسازند چه برسد بدیگران ودر طب روانشناسی نیز فرم برخورد آدمی به دیگران با جامعه با مشکلات با زندگینماینده ی روشنی از طرز فکر اوست ودرزبان عامی نیز این افراد نامی برخود دارند که میگویند :او باخودش نیز قهر است یا: به سایه اش میگوید بدنبالم نیا یا ازخود موقعیت خود حسابی درفخری احمقانه است که این رفتارها جز تحقیر خمود او به جائی نمیرسد گیریم من جواب ندهم بالاخره کسی پیدا میشود که ایشان را عین خوداو خوار کرده وچنان شسته وبربند آویزان کند که تاعمر دارد جلوی هر آدمیزاد ی که دید فقط به فقط تعظیم کند ! درواقع این منو شما نیستیم که باعث مشکل او هستیم ,این خود اوست , که مشکل اوست! وباید دریافت چرا! ودرون مایه ی چنین رفتارهائی چیست که بی شک هیجوقت چنین رفتارهای خصمانه وبدون سازگاری درفردی بی دلیل وتنها ازروی اینکه شخص دلش میخواهد چنین باشد نیست بلکه اودردرون از چیزی ناراحت است حال یاخود کار است که اورا آزار میدهد . سخن گفتن ورابطه وروابط عمومی ست که دیگر تحمل ادامه ی آنرا ندارند ,باکسی مشکلی درانروز داشته وهزار دلیل دیگر که به هریک فکرکنیم درواقع ما باید دلمان هم بحال چنین ادمی بسوزد ,اما ازآنجا که مانیز مجبوریم طبق روال روزانه ی زندگی خود کار خود را انجام دهیم ناچاریم ایاینگونه افراد بسایم یادمان باشد از کسی پیروی نکنیم اما از همه بیاموزیم آدم های زندگی ما معلمان پنهان ما هستند کدام شاگردی؟خوب یا بد؟واین است رفتار نیمی از کارگزاران مادر پشت میزهای سفارت خانه ووزارتخانه وبانک ....!!!
اینجاست که باید پرسید تا کجا میتوان با بی ادبی مودب بود تا چه حد باید تحمل کرد تا چه حد با شخص بی شخصیتی میبایست انسان شخصیت خود را حفظ کند که خود بی شخصیت نشود مورد بی احترامی قرار نگرفته وحرمتش حفظ گردد که انسانی نیست که باتمامی این شرایط تااخر خودرا نگه دارد وباادب ترین با شخصیت ترین انسانها سرانجام جوابگوی کسی خواهند بود که از ادب وشخصیت هیچ نمیفهمد که باید هم جوابگو بود .
* مردم آدمهای بردبار را با ادب می دانند حال آنکه بردباری سنجشی درست نیست باید ادب آدمها را در آزمون ها سنجید و نه در سکوتها * ارد بزرگ *
چراکه اگر همه فقط تحمل کرده بگذرند این فرد هرگز نمی اموزد که مودب باشد وهمیشه تضور میکند قدرت دردست اوست وهرگز یاد نمیگیرد که همان زبان که او دردهان دارد در میان دهان همگان هست اما بسیارند که زبان به نیگوئی استفاده میکنند واز رنج وازار دیگران بگونه ای سادیسم وار لذت نبرده بلکه اینرا در درجه ی اول کسر شان خود محسوب میکنند.
* خواست ادب آن نیست که هر چه ما می خواهیم دیگران بگویند ، ادب آنست که ببینیم آیا کسان دیگر در جایگاه خویشند ؟ و حال ما در کجاییم ؟ ارد بزرگ *
وانسان نیز با کسی تاب میاورد که دراوشخصینی را بجوید که قادر به تحمل ان باشد چه در محیط خانه چه اجتماع هرچککس موطف به تحمل کسی دیگری نیست که قادر نیست با زبان ورفتار خود اول باخود بعد بادیگران کنار بیاید ومطمئن باشید چنین اشخاصی دردرجه اول باخود مشکل دارند با درون خود بعد باشما وبا دنیا وبا هرچه در پیرامون آنهاست وناشی از بغض تلخی ست که دردرون بر اثر بیسروسامانی وناراضی بودن از زندگی خود در وجود آنان ریشه گرفته آنچه بروز میکند .رفتارهای ناسازگار تخریب کننده وآزارگریست که احدی مجبور به تحمل ان نیز نیست ومسلما سرانجام جواب میگیرد از همان کسی که هرگز تصور جواب را نمیکرد چون اینگونه اشخاص درعین حال انسانهائی ترسو هستند که یک داد برسر انها بزنی بلافاصله به معذرت خواهی افتاده یا اگر برحسب غرور هیچ نگویند دردل ازعاقبت کارخود میترسند وازاینکه شخص متقابل شکایت به بالاتر او ببرد خواه پدر باشد ... خواه رئیس و...
*دانه ادب در درون ما همانند گیاهی رشد می کند روشن بینی، آب رشد آن است و خورشید دوستان و همدلان .* ارد بزرگ *
* برای آنکه کسی را با ادب بنامیم و یا وارون برای این, باید کمی درنگ کرد و زمان را به کمک گرفت .* ارد بزرگ *
زمانی که شما با نرمی وملایمت با ادب وبا شخصیت با نشان دادن توجه ورعایت دیگران با ملاحظه ی موقعیت دیگران با کسی نشست وبرخاست میکنید خواه زمانی کوتاه باشد خواه طولانی دیگر شخص متقابل دلیلی برخود نمیبیند که باشما رفتاری برخلاف آنچه دیده است داشته باشد مگر اینکه خود این شخص دچار مشکل باشد وبراستی وقتی شما دریابید درنزد فردی خواه همسر خواه دوست واشنا ویا غریبه واشنائی احساس امنیت خاطر میکنید احساس ارامش وشادی میکنید مسلما به آن شخص علاقمند نیز شده اورا دوست خواهید داشت
___ *کلیات شمس تبریزی ___
خنده از لطفت حکایت میکند...
ناله از قهرت شکایت میکند...
این دوپیغام مخالف درجهان
از یکی دلبر روایت میکند...
غافلی از لطف *بِفریبد چنان(* فریب دهد چنان که....) ....
قهر نندیشد , جنایت میکند !...
وآن یکی را قهر نومیدی دهد...
یاس کلی را رعایت میکند...
عشق مانند شفیع مشفقی ست...
این دوگمره را حمایت میکند...
شکرها داریم ز این عشق ای خدا....
عشق کفران را کفایت میکند...
کوثر است این عشق با اب حیات...
عمر را بی حد وغایت میکند...
ار میان مجرم و حق چون رسول....
بس دواد وبس سعایت میکند...
بس کن آیت آیت این را بر مخوان...
عشق خود تفسیر آیت میکند!
__ *کلیات شمس تبریزی* ____
اینگونه افراد مظهر عشقند عشقی که غایت ادب را دروجود آنان متبلور کرده چشمه ای از محبت دوستی یاوری ومهربانی را در روح دیگران جاری وزلالی دهده ی اندیشه ای سختی ست که قادر به دوست داشتن نبوده یا حتی شناختی بر عشق بر دیگری ندارند که همانا دوست داشتن دیگران است که توان خدمت بدیگران را نیز بوجود میآورد ودر درجه ی اول دوست داشتن خود است که باعث میشود شخص برخوداحترام گذاشته دیگران را نیز با ادب واحترام مهر ومحبت خود آنگونه تحت تاثیر قرار دهد ,که همگان اورا مظهر لطف وصفا بدانند ودرعین حال درحضور او ,خود رانیز خوب احساس کندد خود را نیز باارزش بدانند وبرخود خویش نیز ارج بگذارند. چراکه دروجود این فرد چیزی والا را تجربه میکنید چیزی که شما را وادار به گذاشتن احترام میکند وحتی باینکه قلبا اورا دوست داشته باشید براستی برای یک انسان چه چیزی زیبا تر ولذت بخش تراز این میتواند باشد که فردی محبوب درخانه وخانواده وفامیل وجامعه باشد .
____ ادب ____
سخن بگوتو به لطف ومحبت یاری
که حرمت خود را ,چنین نگهداری
نه خصم و حسادت نه بدزبانی واخم
نبرده ره بدری ,جزبه ذلت وخواری

چو در دهان تو ,سرخی زبان نازیباست
حکایت انسانی تو ناپیداست
چگونه بدانم که چگونه "انسانی"
چو در کلام وعمل ,"آدمیت " پیداست؟ !

نه لطف سخن دیده ام ترا, نه نیکی خوُی
نه درعمل تو مرادی ,نه جلوه های نکُوی
نه هرکه زبان دارد او" بشر" باشد
براه خیر ومحبت, رهی دوباره بجوُی

____فرزانه شیدا - 1388_____
انسان بیش ازاین براستی به چه محتاج خواهد بود وقتی بداند همگان بااو به مهر ومحبت رفتار میکنند همگان دوستش دارند وبرای دیدنش برای سرکردن لحظاتی حتی کوتاه بااو حاضرند تمام برنامه ریزی روزانه خودرا هم عوض کنند تا ساعتی از لطف کلام وهمنشینی او برخوردار باشند . همه ی انسانها ازبودن درکنار انسانی خوش سخن وشیرین زبان لذت میبرند ودر دل آرزوی فردهمصحبتی را دارند که در معاشرت ونشست وبرخاست بااو لحظات را طی کنند که درزمانی که اورا ترک میکنند احساس شعف وشادی وحالت روحی خوبی را در خود احساس کنند ومعمولا وقتی ما به چنین انسانهائی بر خورد میکنم اینگونه افراد جایگاه خواصی را در دل ما برای خود پیدا می کنند وخاطره ساعات بااون بودن وساعاتی که میشود بااو بود هم خاطره ای خوش هم امید همیشگی ست چه خوب است چنین دوستی برای هم باشیم که در کانون خانواده نیز هم باهم درکنار روابط خانوادگی دوست بود واز همانجا نیز می بایست شروع نمود کمااینکه حافظ نیز دوست شیرین سخن وخوب را انگونه به تعریف مینشیند:
و میگوید :
سر اردت ما وآستان حضر ت دوست
که هرچه بر سرما میرود اردت اوست!
نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه ومهر
نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو برتوست
نه من سبو کش این دیر رند سوزم وبس
بسا سرا که دراین کارخانه سنگ وسبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را
که باد غالیه سا گشت خا ک عنبر بوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمنست
فدای قد توهر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده ( زبان بیهده گوست*
( رخ تودر دلم امد مراد خواهیم یافت
چراکه حال نکودر قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوسست
که داغدار ازل همچو لاله ی خوشروست
___حافظ* ____
وچه زیباست چنین دوستی داشته وچنین دوستی برای هم باشیم که در نبود ما نیز خاطره ی ما خاطره خوبی محبت ادب ومهربانی ما در یاد همگی زنده باشد چنین آدمی می بایست انسان خوشبختی باشد که مهر همگان را میتواند بدست بیاورد ومیتواند با همه نوع انسانی کنار امده با هریک بگونه ی او وبه طریقه ی همان او و طوری رفتار کند که در هر سن واخلاق و ومنش ودین وفرهنگی دوستدار شما باشد که ادب ومهربانی بیش از هرچیز محبوبیت آدمی را باعث میگردد
* ادم باادب دروازه دلها را همیشه گشوده می بیند . ارد بزرگ *
●پایان فرگرد ادب● به قلم فرزانه شیدا / نروژ / اسلو ●


*تندرستی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تندرستی*


کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بُعد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
●فرگر د تندرستی●
سخن نوآر که نورا حلاوتی دگر است
( مشروط بر آنکه حلاوتی در آن بوده باشد )!
* از کتاب ( قند ونمک ) نوشته ی اقای جعفر شهری
ضر ب المثل های تهرانی (به زبان محاوره ای*) این را شنیده ایم که میگویند: « عقل سالم در بدن سالم ما انسانها در طول زندگی خود بیش از هرچیز به سلامتی وتندرستی خود نیازمندیم چراکه در طی روزگار عمر می بایستی از بدن خویش جهت زندگی وکار وتلاش به نحو احسن استفاده نمائیم حال اینکه چه مسئولیتی در قبال بدن وعقل سالم خویش بر عهده ی ماست تنها آن چیزی نیست که برای خود شخصی خود به لزوم آن نیازمند باشیم که دردرجه ی اول خداوند نیز فرموده است که ترا بدنی سالم اعطا نموده ام که بواسطه ی آن تلاش کرده وزندگی خویش را رونق وجلا بخشیده بخوبی ودرستی زندگی نماوی که ازاین معقول « آیاتی در قرآن مجید»ودردیگر دین وادیان دنیا نیز نمونه ای همشکل وهمانند آن دیده میشود.
* تندرستی پاداش نیک زیستی ست . ریشه ایی به بلندای تاریخ . ارد بزرگ*
گذشته از آن ما در رابطه به خانه وخانواده خود نیز مسئول هستیم بدین معنی که زمانی که فردی در خانه وخانواده دچار نقصان ویا بیماری باشداین برتمامی اهل خانه نیز اثر خواهد گذاشت. کمااینکه گاه خداوند بر حسب حکمتی فرزند ی با نقص های جسمی ومعلولیتهای مغزی را به انسان اعطا میکند که درتمامی دنیا اور ا «هدیه ای ازخدواند »میدانند که خدااورا به خانواده ای میسپارد تا به حکم اواز این فرزند به نحو احسن مراقبت گرددواین نیز خود حکم الهی برای آزمایش انسانهاست که به نکته های درونی ورمز آن واقف نیستیم.امادر طی سالیانی که دراین سوی آبها زندگی کرده ام بسیار مواردی دراین خصوص آموخته ام ,که یکی ازدیگری بیشتر ارزشمند بوده اند وصرفنظر ازاینکه در دوران بودن خود درایران نیز همواره به تمامی انسانها به یک شکل ویگ گونه نگاه میکرده ام ونقص بدنی کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری ازموارددریافتم که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفق نیز خواهند بود ونقص عضو یا نقصان بدنی, کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری از موارد دریافتم که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفقی نیز خواهند بود. از نمونه های کسانی که دراین زمینه میتوان نام برد آنانی هستند که دچار عقب افتادگی ذهنی میتوان نام برد اشخاصی هستند که در زبان محاوره ای متاسفانه آنان را منگول میخوانند ودر زبان پزشکی وزبان نروژی این بیماری« downs syndrom » خوانده میشودو جالب است بدانید که اشخاصی بااین نوع معلولیت یک زندگی کامل طبیعی وعادی بمانند دیگرانسانها را در خارج از کشور دارند کار میکنند ازدواج میکنند وحتی بچه های سالمی نیز خداوند به آنان اعطامینماید و علت آن این است که تحقیقات نشان داده است که: « از نظر مغزی این افراداز سن واقعی خود فقط چند سالی پائین تر» هستند ودراصل خالی از هوش وذکاوت وهوشیاری نبوده قادرند بخوبی مسئولیت یک زندگی را برعهده گرفته وحتی از پس کارهای خود برآمده در جامعه نیز مفید باشند وبرای این افراد نیز کار وحرفه ای نیز تهیه کرده و با مشاوره ی افرادی صالح تحت نظر آنان والبته تنها برای یاری و مراقبت ورسیدگی به ایشان ونه برای اینکه مبادا کار خطائی بکنند بلکه به هدف مدد رسانی بیشتر به این افراد در طی هفته وماه به آنان سر میزنند وبرنامه کاری را باانان برنامه ریزی ویاداوری میکنند درصورتی که درایران این افراد را اعم از کودک وبزرگسال بدون هیچ توجهی بحال خود وا میگذارند وفکر میکنند همین است که هست وازاو نباید توقع این راداشت که کسی شود,درسی بخواندیاچیزی بفهمد.و...متاسفم افسوس که اینان عمری را از کف میدهند وقتی که میتوانند یک زندگی عادی داشته باشند برخلاف همه امثال اینان دردنیا . ازاین بابت من براستی و قلبا متاسفم .
____ « بودن یا نبودن » ... سوالی نیست!!! ____
گم می شوم در کوچه های گذر
وگام ها آرام آرام قصه ی عبور را
در گوش شب زمزمه میکند!
صدائی نیست...نه جز صدای جیرجیرکی
که ترانه خوان شب بود
وبیدار همیشگی!!!
وماه گاه از پشت ابر
به لبخندی همگام راهم میشد
ستاره در چشمک های مداوم
حضور خویش به رخ میکشید
ومن گم کرده خویش
گم کرده راه
در میانه حس بودن یا نبودن
ماندن یا رفتن
جدول همیشگی زندگیم را
در ذهنی بیقرار...حل میکنم!
حروف و واژه ها ی؛ بودن؛
چه ناهمخوان وسر گردانند!!!
وجدول ذهن آشفته وبی جواب
مانده است!!
بودن یا نبودن را ... سوالی نیست!!!
میشود؛ بود؛ مگر... در نبودن های
احساس وعاطفه؟!
میتوان؛ نبود؛ مگر در
طپش قلبی که نا مراد
چشم دوخته بود
به امیدهای بی نصیب
خیالهای بی حقیقت
رویاهای دست نیافتنی
آرزوهای.... بی هیچ تلاشی
آشکارا بی سرانجام !!!
میشد بود مگر؟!....میشد نبود مگر؟!
جدول احساس وذهن
وروح واندیشه ام را قلمی دیگر باید !!!
احساسی تازه تر...!!!
دوشنبه بیستم اسفند 1386
___ فرزانه شیدا ____
از دونمونه ا ی که در اقوام خود دیده ام ومیتوانم نام ببرم که هردو شاعر هنرمند ودارای مراتب بالای تحصیلی هستند ویکی کتاب اشعارش نیز در ایران در دسترس عموم قرار دارد بدون بردن نام آنان ( چون می بایست کسب اجازه کرده باشم.*) ودیگری نیز که درخارج از کشورو کشورسوئد زندگی میکند که ازجمله شهرت های او یکی از اشعاریست را که به امریکا فرستاده بود و جایزه ی نخست را دربین همسالان خود گرفت وازاو دعوت بعمل امد که با پرداخت هزینه ی سفر وهتل , خود او حضور بهم رسانده و به امریکارفته واین سروده را با صدای خودبخواند ,که در کمال تاسف مجبور به ارسال نامه ای شد واعلام کرد که معلول جسمی ست وتوانائی خواندن شعر خود را ندارد و درکنار آن در یکی از بخش های خبرنگاری نیز مقاله ای نوشت که منجر به گرفتن جایره ی اول شد واین دخترخانم بیست وسه چهار ساله, بسیار باهوش وبسیار پرتلاش بوده وهست و درحال حاضر برای گرفتن دکترای خویش تقاضا ئی به دانشگاه داده است تادر دنباله فوق لیسانس خود مدرک دکترا را نیز بدست آوردوفردیست بسیار پرتلاش هنرمند ودرعین حال شاعر ونویسنده ای بااحساس که بااینکه در بدو تولد بعلت خفگی مغزی در زمان بدنیا امدن دچار نقص بدنی شد وتعادل جسمی دست وپای خود براحتی برای او مقدور نیست .اما درکاربا کامپیوترونوشتن ونویسندگی وخبرنگاری نیز مقام بالائی را بعنوان بهترین شاگرد وشاگرد نمونه ی آن سال در دبیرستان با ضریب بالای نمرات در روزنانه ی سوئد به معرفی اوپرداختند که روزنامه ی آن نیز هم اکنون بیادگار ایشان درخانه ی من موجود است وباعث سربلندی وافتخارم هم بعنوان یک ایرانی هم بعنوانی کی از خویشاوندان دور واین برای یکایک ما در محدوده خانوادگی او نیز بسی باعث افتخار وشادی بود ومیتوان گفت , از انسانهای برجسته ای ست که خداوند به عالم ما اهدا نموده است ووجود وحضور او میبایست برای یکایک ما الگوی استقامت , تلاش , کوشش باشد . چراکه او در هرزمینه ای که فکرش را بکنید موسیقی , ورزش , دوچرخه سواری , اسب سواری وبسیاری دیگر از ورزشها وفعالیتهای معمولی که شاید بحتی یکی از آنها را انسان سالم در عمر خود امتحان نکند با وسایلی که در این امر برای معلولین تدارک دیده شده است به انجام یکایک آنها پرداخته وهمچنان نیز انسانی پرتلاش است و خود میگوید : من باید آنچه را دوست دارم آنچه را به ان علاقمندم وانچه را که به آن نیاز دارم انجام داده یادبگیرم وبه هدف های خود در زندگی دست یافته وبخود ثابت کنم که معلولیت جسمی من دلیل براین نمیشود که از مغز سالم خود سود نگرفته وکسی نباشم.
* تندرستی پرشگاه ( * روان بیدار *)است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ*
در ایران نیز بماننددیگر کشورهای جهان در کنار انسانهای تندرست معلولینی رادارا هستیم که دراین بخش لازم میدانم نکاتی را کهخود اموخته ام برای شما بازگو نمایم. چون متاسفانه با نگاهی که در ایران اخیرا وطی سالهای سفرم درمیان مردم داشته ام متاسفانه دیدگاه بسیاری از انسانها به معلولین بحدی غیر قابل باور است که باعث تاثر میشود وعلت بیش از هرچیز بخاطر آگاه ننبودن از شرایط معلولین در سطح ونوع معلولیت انهاست . وبسیاری نیز همه را به یک چشم نگریسته وحتی حرمت او یا خانواده ی اورا نیز حفظ نمی کنند وگاه با رفتارهای ناشایست وگوشه کنایه ها وحتی نگاههای خود باعث شرم ونارحتی وغم افرادی میشوند که بی هیچ گناهی تنها به مصلحت خداوند اینگونه زاده شده اند وحتی براین یقین هستم که این نیز مصلحتی خداوندیست ومی بایست درست به پیرامون این اشخاص نگاه کرده شخصیت والای آنان را جستجو کنیم ]چراکه بسیارند اندیشمندانی که دچار نقص عضوهائی بوده اند اما ازهمان بخش تندرستی خود که دارا بوده اند به نحو احسن سود برده اند که نمونه ی انان را در بخش های پیشین نیز نام برده ام یک نمونه ی بارز در ایران کنونی ما کسی ست که بعلت نقص عضو وکمبود مالی در شرایط خوبی بسر نمیبرد وجا دارد دولت ایران ومسولان امر به این هنرمند نیز نگاهی انسان دوستانه داشته وصرفنظر از هنر او تلاش اورا در ایران سپاس نهاده باو بیش ازاینها رسیدگی نمایند چراکه درتمامی ملا دنیا بر افراد وانسانهائی چون ایشان ارج نهاده وتمامی امکانات را برای سهولت وراحتی زندگی او فراهم می آورند تا بتواند نقش هنرمندانه وباارزش خود را باتمامی شرایط خوب وبدی که دراست بدرستی بر عهده بگیرد ودیگر درکنار هنر واندیشه وتلاش خود کمبودهای مالی ونداشتن امکانات غم او ومشکل او محسوب نگردد واین شخص « هنرمند و ادیب تبریزی آقای رضا افشارپور» هستند که همسر ایشان طی نامه ای ازمن درخواست نمودند که شرایط ایشان را به مراکز کمک به معلولین درخارج ازکشور اطلاع داده وکمک ویاری بجویم که درمانده ام کشور من انقدر سرمایه وثروت دارد که بزرگ واندیشمند وهنرمندی چون جناب رضا افشار پور را بتواند در زندگی یاری کرده وبه مسائل تورسیدگی نماید که مجبور نباشیم لب به بیگانه برای یاری بگشائیم وباعث شرم کشور خود شویم که هنرمندش در آن در شرایطی قرار بگیرد که ازدیگران مدد بخواهد کهبسی باعث دلشکستگی وشرم درون من ودیگرایرانیان در داخل وخارج می بایستی باشد که هست. واین نیز متن نامه ارسال شده ایشان به من می باشد:استاد ارجمند سرکار خانم فرزانه شیدا سلام بر شمابنده همسر هنرمند وادیب تبریزی آقای رضا افشارپور متخلص به افشار هستم.ایشان با معلولیّت بالای هشتادو پنج در صد در تبریز دست به ابتکاراتی زدند که از عهده ی صدها انسان سالم برنمی آمد. تشکیل اولین ارکستر دختران در ایران. تشکیل اولین ارکستر رسمی عاشیقلار در ایران ( ساری تئل) ، تشکیل تنها ارکستر ناغارا (نقاره) در ایران ، تاسیس کتابخانه ای بنام عارف والای آذربایجانی ملا محمد فضولی ، تشکیل انجمن ادبی فضولی و بزرگترین گروه هنری کشور مرکب از 300 نفر از هنرمندان متعهد کشور و ... از ابتکارات ایشان میباشد که شرح زندگینامه و آثار ایشان در کتابی بنام مکث که شامل زندگی نامه ی حدود 36 نفر از معلولین عادی و جانبازان میباشد ذکر گردیده است
زندگینامه ی 36 نفر در 125 صفحه نوشته شده است که نویسنده کتاب 36 صفحه کامل
را فقط به ایشان اختصاص داده اند. برای آشنائی بیشتر با نامبرده مطالعه ی دو وبلاگ زیر ضروریست
http://saritel.parsiblog.com
http://tabrizfizuli.blogfa.com/
غرض از تحریر این نامه نیاز شدید نامبرده به فیزیوتراپی و سایر امکانات درمانی و عدم امکانات کافی در ایران میباشد که بدینوسیله از حضرتعالی به عنوان انسانی ادیب و درد آشنا استدعا مینمایم با برسی لازم دست مارا در دامان انجمنهای حمایتی از معلولین و هنرمندان کشور نروژ یا سایر کشورهای پیشرفته قرار دهیدبا تقدیم احترام : افشار
ومن نیز این را وظیفه ای میدانم که این نامه را ارج نهاده وآنچه در توانم هست حتی کم برای یاری ایشان بکار گیرم که دردرجه ی اول استدعای من از کشور خودم ایران است .
* تا توانی به جهان همدم محتاجان باش
به دمی, یا دِرمی یا *( قلمی یا قدمی *) *
با کمترین وسیله ی ممکن کار گشای دیگران باش !از کتاب قند ونمک ضرب المثل های تهرانی از اقای جعفر شهری ما از تندرستی سخن میگوئیم وقتی افرادی چون این شخص با تمامیت احساس وقدرت خود تلاش میکنند(باشند ,حضور داشته باشند وکسی باشند)واین میبایست باعث احساس حقارت ما در وجود خود ما گردد که می بینیم با وجود اینکه نه تنها از مزیت سلامتی برخورداریم بلکه همگونه امکانات رفاهی برای تدریس ورزش وحتی تفریح برای ما در پیرامون ما فراهم است حتی همان پارک با وسایل ورزشی ,امابراحتی وبا شتاب ازکنار ان میگذریم وشاید حتی نگاهی نیز به آن نمی کنیم.
* اندوخته ای با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم . ارد بزرگ*
ضرب المثلی از کتاب قند ونمک میگوید
« تابسسون تندرسسی , زمسسسون زیر کرسی * »جمله نیزبه همین شکل درکتاب نوشته شده است که به زبا ن محاوره ای گفته میشود به معنای : برنامه ی اکثریت مردم آن روزگار که تابستان جهد شان برای کار وزمستان جهت استراحت معلوم شده بود
● در غفلتی زیستن : ●
غافل از موجودیت هستی
,بی خبر ازغنیمت وجود,
در نگاهی همواره
,بی تفاوت ,
تمسخری بر لب ,
درنگاهی خنده آمیز ,
نگریستن به روزگار,
شادی وشور
وخوشی های لحظه را
زندگی نامیدن وُ
در « غفلتی زیستن »
گناهی ست که در
, ندانستن های آدمی
غفلت را به آستانه ی
در نـادانــی
رهنمون میشود !
وچه بسیارند
آنان که
در خود زیستن را...
در طلوع وغروبی
شادمانه ,
لیک بی معنا...
به شب وبه
تاریکی ها
می سپارند ,
اما اگر ...
اگر میدا نست
در راه زندگی
ایسـتادن و
بیـهوده زیسـتن ,
در نگاه خداونـد گـناهی ست
نابخـشودنی...
آیا باز ز رفتن
و جستن خویش باز مانده
وغرقه در روزگار میشد ؟!
براستی اگر
در جشن شادمانه ها ,
زیستن و
جاودانه بودن ِنام خویش را
به تملق این وآن ســپردن ,
و با مرگ فرامـوش شـدن
زندگـیست ,
لعنت بر زندگــی ..
من چنین نمیخـواهـم!
و می بینـم آنان که
خو یش را گم کرده اند...
ودر زیستنی ,
براستی بیهوده وبی ثمر,
جشن شادی گرفته اند ,
بی آنکه بدانند,
مرگ در پی کوچه ای
که شاید
اولین کوچه گذر باشد ,
ایستاده است
واینان اما غفلت را ,
به میهمانی ِ
خانه ی دل برده اند
و( خاطرِ« مرگ را»)
در بیهوده زیستن ...
خندان نموده اند.
آخر چه سود
که مردن اینان نیز,
بمانند عمری , زندگی کردن...
همانقدر بیهوده است
که فرقی نداشت ,
باشند یا نباشند .
دریغ ودرد که اینان,
به خداوند ره نمی یابند
تا در یابند
جستن خویش ,
رسیدن به خداست ,
اینان گوئی عمری ,
در مرداب ثابت بودن ,
بر هستی خنده کردند ,
غافل ازاینکه ,
لبخند تمسخرآلود زندگی ,
برروی اینان
عمیق تراز هر خنده ای ,
هر روز ,عمق تازه ای میگرفت ,
و این از خویش بی نصیب
واز دنیا سهم نبرده ای
که کاخ آرزویش ,
مرمر خانه ای میشد,
که سر برآسمان میکشید,
هروز از خدا دورتر
وبه هیچ خویش نزدیک تر,
واین
نقش‌آرمانهای او بود و بس...
خانه ای بر بلندا !!!
یک عمر حقارت ,
برجی بر تپه ی نادانی ...
غفلتی به بلندای زمین
تا قلب کهکشان ,
وچه شادند اینان !!!
خوش باشید..به خیال شما ,
دنیا , از آن شماست ,
درنگاه خدا از آن کسی که ,
در بیقوله دانائی خویش,
بیش ازتوزندگی کرد ,
بیشتر آموخت ...
کمتر فخر فروخت...و
همیشه صادق بود
و نزدیکتر به عرش خدا,ا
مازندگانی برتو خوش باد...
که عمر بودن تو ,
هر روز در فنا تازه میشود,
در بی خبری تو ....
هر روز ... هر روز ... هر روز .
پنجشنبه 1386/09/20● فرزانه شیدا●
____پایان فرگرد تندرستی به قلم فرزانه شیدا ____
●Farzaneh Sheida -fsheida ●

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان