۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

*پشیمانی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پشیمانی*


کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●

● فرگرد پشیمانی●

در طول زندگی انسانها با موارد مختلفی از موقعیتها روبرو میگردند که شاید از قبل پیش بینی آنرا نکرده باشند در فرگردهای پیشین به واردی از انها نیز اشاره هائی داشتیم در این فرگرد ما به بحث پشیمانی خواهیم پرداخت که معمولا از جمله پیشآمد ها ووقایعی ست که معمولا انسان مایل به رویاروی باآن نیست وترجیح میدهد که حتی المکان بگونه ای زندگی کند که در چنین شرایطی قرار نگیرد اما بهر شکل آدمی در طول زندگی ,همواره می بایست پیش بینی خطا واشتباه را نیز کرده باشد چراکه به نسبت همین وقایع است که ما تجربیات خود را در موارد مختلف کسب میکنیم. لذا زمانی که بر خلاف تصور ما اتفاقی رخ میدهد که باعث پشیمانی ما یا اطرافیان ما میگردد نمی بایست خود را باخته وبا فرورفتن به اندوه ِپشیمانی,مداوم خود را سرزنش کنیم . چراکه برای همه چیزعذاباوری راه های گشایشی نیز هست که میتوان به مدد از آنان خود را از زیر بار عذاب روحی ووجدانی واندوه مرتبط با آن نجات دهیم. بهترین راه برای رها شدن از درد پشیمانی این است که ,اگر آنچه رخ داده است در رابطه با فردی دیگر است, به هر شکل که برایمان مقدور است از دل او بدر اورده وبه او ابراز داریم که خود نیز از آنچه اتفاق افتاده نادم وپشیمان هستیم و شاید نه باندازه او وگاه بیشتر ازاو ,اما بسیار از واقعه ی پیش آمده متاسف هستیم وقصد اندوهگین کردن یا آزار اورا نداشته ایم ● اولین گام برای پوزش است. ارد بزرگ ●مسلم بدانید که انسانی پیدا نمیشود که شما با صداقت کامل با اوروبرو گشته واندوه درونی خود را آشکار ویا افشا کنید واو باز هم از سر تقصیر شما نگذرد ولی اگر چنین کرده واو همچنان بر جای خود ایستاده وشما را همچنان محکوم دانسته وبه عصبانی بودن ادامه داده وبابرخوردی بد باشما مواجه شد بهتر است بیش ازاین اصرار نورزید ,چرا که شما وظیفه خود را انجام داده اید ومهم این است که شخص متقابل شما بداند که قصد ونیت خصمانه ای درکار نبوده وحتی ازاندوه او متاثر ویا شاید حتی بیشتر از او از آنچه رخ داده متاسف واندوهناکید و کسی که باز هم شما را نبخشد دیگر بدانید که او لایق دوستی با شما هم نیست چراکه دوست واقعی ,شما را میشناسد وبخوبی میداند که چه موقع شما بااو صادق هستید ومیداند که وقتی که شما از سر پشیمانی بسوی او آمده و نیازدارید که بخشیده شوید بر پایه همان دوستی گذشته می بایست از سر تقصیر ما درگذرد .

_____همدل ____

همدلی میبینم ,

همدلی را که مرا میخواند

ودرون دل من , میبیند

وبه همراه دل من جاری ست

, تا بدریای محبت ریزد

همدل وهمراهی ,که زمن دور وُ ,
بمن نزدیک است
وچه نزدیک به او, این دل ماست.
... می شناسد دل من...گرچه حتی
زنگاهم دور است
گرچه حتی که ندیده ست مرا
لیک انکار دلم همچو کتاب
پیش روی نگهش , باز شده ست
.مرا میخواند ...ومرا میخواند.
غربتم دردی نیست
اگر از غصه ی دوری باشد
غربتم غربت دلهای بسی غمگین است
که مرا یاری آن نیست که یاور باشم
وبدینگونه دلم می بیند , که چه دستم کوتاه
وچه در مانده بجا مانده , دلم!
غربتم غربت نیست گر تو همپای دل من باشی
و به هر روز و شبی
تو بخوانی دل ما را ,از دور
غربتم غربت نیست
چونکه یک یاور دیرینه مرا
همراه است ...
یاوری دور از من....
لیک با دل همراه ...
لیک با دل همراه ...
___ ف.شیدا / 1386___
درنتیجه اگر دوستی باهمه ی این توضیحات ومعذرت خواهی وطلب بخشش بازهم چنین نکند حتما دوست اقعی ودلسوزی برای شما نیست که حاضر است ,همچنان شما را در اندوه وعذاب وجدان ببیند اما از اشتباه شما نگذرد وانسانی هم که تااینحد بی گذشت وبد کینه باشد همان بهتر که او را شناخته از او حذر کنید ,چراکه درطی زندگی کسی دوست ویاور آدمی خواهد بود که از لحظه ای که نام دوست بر خود نهاد دوستی خود را نیزنشان داده وباشما همدلی کرده ودر غم شما نیز خود را شریک بداندودر لحظاتی که حس پشیمانی شما را دریافت با شما دوستانه رفتار کرده وشما را ببخشد دوست کسی ست که وقتی به سراغ او میروید وبااو درددل کرده و از هرچه هست ونیست بااوحرف میزنید انقدر دوستی داشته باشد که گوش کرده به دلداری شما بپردازد واگر موضوع مربوط باوست به پاس روزهای گذشته ودوستی پیشین از این اتفاق گذشت کند ودوستی رامقدم دانسته به شما فرصت جبران خطا بدهد.وچنانچه کینه ای وبد پیله وبداخلاق ویا بدعُنق بود دیگر به چکار دوستی شما می آید دوست را انسان برای چه مواقعی میخواهد برای زمانی که در غم وشادیودر بیماری وتندرستی بااو لحظاتی را به آرامش وشادی گذرانده ودر لحظه ی غم نیز اورا چون خود دانسته بااو حرف دل بگوئیم ودربیماری نیز احساس کنیم که از سوی او درک میشویم ازاینروست که میگویند بهترین شریک زندگی کسی ست که دردرجه ی اول دوست غم و وشادی وبیماری وتندرستی شما باشدوبهترین دوست کسی که درکنار او احساس آرامش کنید حال با هر اتفاق وپیش آمدی که در زندگی داشته یا داشته اید ومسلما شما نز درقبال او همینگونه باید باشید چون توقع یک جانبه به هیچ وجه راهی انسانی و انسان منشانه نیست که شخصی بادیگری هرگونه خود دوست دارد رفتار کرده ولی خوداما توقع داشته باشد تمام مدت از سوی دوست درک شود! چون این دوستی در معادله نیز پایاپای ومنصفانه نیست. در پشیمانی نیز, دوستی ودوست واقعی شما ست که به غم شما در هیچ شرایطی راضی نباشد درکل : «درهیچ شرایطی».
___ پشیمانم! ____
اسیر لحظه های تلخ دیروزم
و میدانم , دراین دل واژه های تلخ اندوهم
کسی بامن نمیخواند
ومیدانم « رهائی» را
زمانی بازخواهم یافت
که قلبم را جدا سازم
زاندوه وُ...
زاین وابستگی های بسی , پوشالی وخالی
...
کدامین دل ,
برای, این طپشهایِ , دل وامانده ام ,
چندی ,
بخود ,اندوه ِ یادم, داد
که در خاطر بیاد آرد
مرا در لحظه های شوم دلتنگی
به پاس روزگار مهربانی ها!
کدامین دل...
کدامین دل, برای اینهمه عشق ومحبت ها
به شیرینی ,
فقط , با قطره ی لطفی
ز دریای محبتها
جوابم داد
پشیمانم...بلی از اندرون دل پشیمانم
که دراین زندگی ,
قلبی پرزآئین« شیدائی دل » بودم !
پشیمانم, که در این
واپسین دوران بودنهای شیدائی
هنوزم یکدل آکنده از عشقم
هنوزم یکدل غمدیده ازیاران
اسیر لحظه های تلخ دیروزم
و میدانم , دراین دل واژه های تلخ اندوهم
کسی بامن نمیخواند
ومیدانم « رهائی» را
زمانی بازخواهم یافت
که قلبم را جدا سازم
زاندوه وُ...
زاین وابستگی های بسی , پوشالی وخالی
...
کدامین دل ,
برای, این طپشهایِ , دل وامانده ام ,
چندی ,
بخود ,اندوه ِ یادم, داد
که در خاطر بیاد آرد
مرا در لحظه های شوم دلتنگی
به پاس روزگار مهربانی ها!
کدامین دل...
کدامین دل, برای اینهمه عشق ومحبت ها
به شیرینی ,
فقط , با قطره ی لطفی
ز دریای محبتها
جوابم داد
پشیمانم...بلی از اندرون دل پشیمانم
که دراین زندگی ,
قلبی پرزآئین« شیدائی دل » بودم !
پشیمانم, که در این
واپسین دوران بودنهای شیدائی
هنوزم یکدل آکنده از عشقم
هنوزم یکدل غمدیده ازیاران
پشیمانم!
چهار شنبه 4 آذر 1388
___ فرزانه شیدا ____
متاسفانه افرادی که قادر به بخشیدن وگذشت نیستند نه تنها, هرگز نمیتوانند کسی را در زندگی ببخشند , بلکه دردرون خود هم , اگر از چیزی پشیمان ونادم باشند انرا نه تنها هرگز با کسی درمیان نمی گذارند بلکه با اندوه آن دردرون حاضر به سوختن هستند ,اما حاضر به طلب بخشش از کسی نیستند وهرگزنیز در فکر چاره ای نخواهند بود که خود را هم از این غصه برهانند وحتی قادر نیستند که خود نیز در قبال اشتباهی مشابه جلو آمده واز دل شخص متقابل خود اندوه ورنجی را که سبب شده اند , بیرون آورده وعذرخواهی کنند . اینگونه انسانهای بی گذشت در چهارچوبه ها وقالبهائی زندگی میکنند که شکستن این قالب ها ویا باورها واعتقاداتی که به آن از سر خودخواهی وخود بینی پایبند هستند ,از عهده هر کسی برنمی اید چراکه درنگاه اینان از آغاز قصه و در شروع ماجرا اصلا ,هرگز, نبآید چنین اتفاقی رخ داده یا اتفاق می افتاد یعنی توقع آنان از افرادمتقابل انقدر زیاد است که همواره معتقدند کمتر خطائی نباید از سوی دوستان یا اشنایان آنها سر بزند وبااینکه خود نیز عاری از خطا واشتباه نیستد عیب وایراد همه را بخوبی می بینند اما هرگز نگاهی در آینه ی اندیشه بخود ورفتارهای نامعقول خود نمیکنند چنین انسانهائی براستی چه در محیط خانه وخانواده چه در دوستی چه درجامعه همیشه مایع عذاب دیگرانند درصورتی که در خیال خود بهترین ونمونه ی دنیا هستند چون باز درخیال خود آنان هرگز مرتکب اشتباهی نمیشوند که بخواهند ناراحت آن باشند .وبا دیگری نیزحتی اتفاقی را که به عمد یا غیر عمد پیش آمده است , مناسب با ـن لحظه وآن زمان نمیدانند یعنی ساده تر بگوئیم « چینین چیزی نباید اتفاق بیافتد هیچوقت از هیچکس» واین قانون آنها ست در نتیجه بخششی نیزدرکارنیست. وهمواره تصور میکنند در پس همه چیز, حتما چیز دیگری نیز وجود داشته که عامل این موضوع شده است و حال چه خود مقصر باشند چه شخص مقابل انها , همانگونه که خود عذر نمی طلبند هرگز نیزعذر شخص متقابل را نیز نمی پذیرند ومعمولا در دنیای کینه های خود عمری را سر میکنند. انسان زمانی میبایست باین نتیجه برسد که فردی را از زندگی خود کنار بگذارد که چندباری ازاو خطای مشابه دیده باشدولی یک خطا حتی با وجود اینکه عذربخواهی وبخشیده نشوی پس همان بهتر که بخشیده نشوی وبرای ابد چنین فردی را از صحنه ی زندگی خود حدف کنی.
● *آ نکه پوزش نمی داند چیست! مناسب دوستی نیست . ارد بزرگ●
در زندگی آدمی میبایست برای غمهای خود راه حلی بیابد خواه این غم از رنج پشیمانی باشد که این نیز غمی ست از غمهای روزگار خواه از فشارها ونامبلایمتی های زندگی بهرشکل راه چاره ای باید جسته وبرای آرامش خود تدبیری اندیشید حتی اگر چاره راه این باشد که غمی را که توان مقابله با آنرا نداریم به لطف خداوند سپرده واز او یاری خواسته وبه صبر با آن کنار آئیم تا زمان رهائی از ان نیز سر برسد که بی شک هرچیزی در زندگی انسان چون عمر پایانی دارد:
____ « هستی ومستی »: _____
در هستی ومستی به غم دلی نشستی
شکری زخدا که همچنان ,هستی ومستی
بگذارو وبرو, زینهمه غمبه روزگارت
تا آنکه نبینی به غم دلی شکستی
آری تو برو, از غم دل روی بگردان
تا آنکه ببینی ز غم دلت گُسستی
___ 15 اردیبهشت 1387/ ف.شیدا ____
بزرگان وانسانهای دانا معتقدند که هرگز کاری نکن که نیاز به ندامت باشد هرگز چیزی مخواه که جواب آن «نه » باشد وهرگز بدون فکر عملی را انجام نده اما حتی بزرگان ودانایان واندیشمندان دنیا نیز نمیشود گفت چون دیگر نوع بشر جائزالخطا نباشند که آدمی جادز الخطاست وخود اینبزرگان نیز میدانند خطا واشتباه حتی ندامت وپشیمانی نیز خود گونه ای دیگر از تجربیات آمی ست که می بایست تجربه شود ما هرگز کسی را نخواهیم یافت که بگوید درطول عمر خود کوتاه وبلند هرگز اشتباهی نکرده ویا هرگز کاری نکرده است که بابت آن همان روز یا امروز با گذر عمر و سنی بالاتر یا در اینده در سنی بالاتر پشیمان نشود ویا نشده باشد . ما بر اساس تجربیات بزرگ شده رشد میکنیم لذا باید خطای دیگران را گاه بگاه ببخشیم واگر هم بدلایل شخصی دیگر نمیخواهیم با او مراوده ودوستی داشته باشیم بهتر است این موضوع را بگونه ای برای اومشخص کنیم که همواره یاد خطائی را که از شما دیده است با خود مرور نکند وحتما عذر گناه بخواهید وبعد برای همیشه برویدچون گاهی پس از یک خطاحتی باوجود ندامت وپشیمانی آن دوستی دیگر فایده ای ندارد که ادامه داشته باشد چون گاه چیزی در میان دونفر میشکند چیزی یا بنام اعتماد یا بنام امید ,امیدی که به آن شخص داشتیم یا او بما داشت وهمین شکست درونی باعث میشود هرچه کنیم قادر نباشیم وقاد نباشد مانند گذشته با یکدیگر رفتار کرده وهمان یکرنگی را که خدشه دار شده است دوباره بدست بیاوریم وادامه آن هر چقدرهم تلاش کنیم بی ثمر باشد وهمواره, باز احساس شود که روابط دیگرچون گذشته نیست وچیزی کم دارد دراینگونه موارد بهتر است از تلاش بیهوده دست برداشته هرکه راه خودبرود. متاسفانه بدترین نوع این انسانها ی بی گذشت وبد کینه افرادی هستند در جایگاه والدین قرار دارند وهمین گروه نیز بیشترین ضربه را به اطرافیان وجامعه و دنیا خواهند زد چرا که چنانچه درمقام والدین باشند (پدر یا مادر )واز سرتقصیر واشتباه فرزند خود حال چه به عمد بوده چه غیر عمدی,نگذرند والگوی رفتاری نامناسبی درقبال اشتباه او یا اگردر شکل دیگر این خودآنها باشند که مرتکب خطاواشتباهی شده اند واگر کهدرحق فرزند اشتباه بوده ولی بر اساس غرور وخودخواهی درونی خود که مشخصه ی اینگونه افراداست هرگز ابراز ندامت نکرده از دل فرزند خود بیرون نیاورند, میتواند صدمه ای دائمی هم بخود هم به زندگی مشترک خانوادگی وهم به آینده ی آن فرزند بزند چراکه ما درمقام ووالدین بیشترین چیزی که باید داشته باشیم «گذشت» است واگر نتوانیم این بهترین آموزش رابه فرزند خود درهر سنی بیآموزیم هرگز نمیتوانیم معتقد باشیم که فرزندانی خوب وصالح تربیت کرده وبدنیای خود بخشیده ایم ویکی شاید حتی بدتر وکینه ای تر ازآدم اولی برجای میماند که عذاب فردای دنیا واطرافیان خود خواهد بود چون هیچ چیز بدتر ازاین نیست برای فرزندی که از سوی مادر یا پدر یا خانواده طرد شده وحتی باابزار پشیمانی همواره سرکوفت آنچه شد یا گذشت را سالهای سال با کنایه ها بدوش بکشد واین خوداندوهی دائم که دردل شخص بوجود خواهد آورد که تاثیر روحی آن این خواهد بود که او یاد بگیرد وقتی مهربانترین وخوبترین های دنیا که درهمه ی دنیا آنان را نمونه میدانند یعنی والدین نتوانستند مرا ببخشند پس من آدم بدی هستم ویااینکه باخود فکر کند که: وقتی پدرومادرمن که باید مظهر بخشندگی باشند مرا نبخشیده وهمواره سرزنش میکنند یاچون گذشته بامن رفتار نمیکنند پس دیگرمن چطور میتوانم خود درقبال دیگران آدم بخشنده وبا گذشتی باشم یا اصلا چرا دیگران میتوانند مرا نبخشند اما من حق نداشته باشم مقابله به مثل کنم واگر یک سری باورها ی نادرست در وجود او شکل بگیرد مانند این که: من انسان بدی هستم ویا بخشندگی معنا ندارد یا هرچیزی را باید از اول درست انجام داد وانسان اصلا نمی بایست خطا کند و..... والگو اولیه خطا ی دوم را در درون ونهاد فرزند ی به تلخی برجا گذاشت دیگر بندرت ممکن است از چنین آدمی فردی ساخته شود که قلبی مهربان باگذشت وبخشنده داشته باشد یا انسانی که گفتن: ببخشید . برای او ساده باشد
● آبروی آب « قیصر امین پور» :●
ما را بحال خود بگذارید وبگذرید
از خیل رفتگان بشمارید وبگذرید
اکنون که پا بروی دل ما گذاشته اید
پس دست بردلم مگذارید وبگذرید
تا داغ ما کویردلان , تازه تر شود
چون ابری از سراب بباریدوبگذرید
پنهان در استین شما برق خنجر است
دستی از آستین به در آرید وبگذرید
ما دل به دست هرچه که بادا سپرده ایم
مارا بدست دل بسپاریدوبگذرید
با آبروی آب, چه باک از غبار باد
نانپاره ای مگر , به کف آرید وبگذرید
● قیصر امین پور ●
این خود بزرگی منش میخواهد که انسان قادر باشد دربرابر دیگران بگوید ببخشید من اشتباه کردم واین خود نماینده دانائی آن فرداست که میداند هرچه بداند بازهم ممکن است بسیار چیزها باشد که نداند ولازمه ی آن هم خطاست وگاه حتی خطائی تا در حد پشیمانی وندامت. چیزی که مسلم است هرگز انسان نمیخواهد کاری راانجام دهد که باعث ندامت وپشیمانی او شود واگر چنین شد, مسلما ,اتفاقی است که رخ داده است , اتفاقی که او ,بر آن تسلطی نداشته واگر بر اثر حتی بیفکری هائی نیز بوده باز مشخص است که خود نیز احساس ندامت وپشیمانی میکند درنتیجه سرزنش انسان پشیمان بمانند این است که خود را کوچک کرده وازخود انسانی بی گذشت بسازیم وباو نیز بیاموزیم که یا دگیر هرگز از کسی عذری نخواهد یا دراین باور فرو رود که یا اشتباه نکن یا کردی تا ابدپشیمان بمان عذرخواهی فایده ندارد واین بدترین کاریست که ممکن است مادر حق کسی بکنیم که, نه انسانیست نه دوستانه نه منطقی نه عاقلانه ونماینده کوچکی فکر شخص متقابل که در زندگی خود وصعت دید بیشتری را ندارد که بداند درزندگی بسیار چیزها ممکن است بخصوص برای خود او اتفاق بیافتد که قادر به جبران نباشد واگر دیگران نیز ائو را نبخشند با خود واحساس خویش چه خواهد کرد درواقع باز برمیگردیم به گفته « حضرت علی(ع) »که میفرمایند :آنچه را برخود نمی پسندی بر دیگران مپسند ● بیاد " ضرب المثلی که :"خود کرده را تدبیر نیست " میافتم اما اگر عذر بطلبیم اگر تلاش کنیم جبران مافات کنیم اینرا هم تدبیر هست اگر فقط بخواهیم. من " بقدرت خواستن , توانستن است" آنقدر ایمان دارم کهمیدانم در دنیا کاری وجود ندارد کهمن از عهده انجام آن برنیایم وتابحال هرچه اراده کرده ام انجام داده ام وباز ذکر میکنم ممکن اسن بعصی ازاعمال که ما در ان استعداد نداریم برایمان مشکل باشداما چیز ی نیست برای ادمی که بر اثر تکرار آنرا یاد نگیریم ودرعین حال چیزی نیز دردنیا وجودنداردکه بتواند باعث شود ما برای همیشه از خیر مسئله ای بگذریم که در آن خودرا موفق نمیبینیم یعنی اگرهم خود تصمیم بگیریم چیزی را کنار گذاشتهودیگر ادامه ندهیم این تصمیم ماست نه جبر ما چون برای آدمی جبری وجود ندارد خداوند همه ی آنچه رانیاز آدمیست در زندگی او باو بخشیده است وباو عقل را نیز داده که هم درستکار بوده هم خطاکار هم توان ویارائی بالاترین کارها را داشته باشدوهم خودرادرمحدوده ی کوچکی اززندگی راضی نگاه دارد وبه هرچه هست قانع باشد هم دل وعقل ریسکهای کاری رادر زندگی داشته باشد هم شجاعت مقابله با شکست وحتی پشیماند وندامت چراکه هر ریسکی هر عملی زندگی میتواند بگونه ای به انتها برسد که پیش بینی نشده باشد یا باعث شکست شود یا باعث پشیمانی وندامت عاقل کسیت که در شکست درندامت در زمین خوردن بپا خواسته تلاش کند همه آنچه چه احساسی چه روحی چه معنوی چه مادری زکف داده مجدد باز پس گرفته بخود ودیگران ثابت کند که همه چیز قابل جبران است ومن قدرت اینرا دارم که خرابی رانیز جبران کنم.درواقع اگر همیشه اینگونه فکر کنیم راز موفقیت را یافته ایم راز ی که در فر گرد قبلی نیز نوشتم ,رازی در وجودآدمی وجود ندارد که برای آن راه گشایشی نباشدچراکه هیچچیز بجز همت وپشتکار وباور خود نمیتواند بما کمکی بکند وهیچکس قادر نیست بحد خود ما برای ماشادی آفرین باشد چراکه هیچکس بدرستی درون واقعی فرد دیگر را نمیشناسد وما هستیم که میدانیم چگونه باچه کاری, چه راهی میتوانیم ارامش وشادی وامنیت زندگی خود را تامین کنیم.عشق بخود وعشق بدیگران بهترین رهنمای ادمیست که خود ودیگران رابسوی کامرانی وشادی وآرامش رهنمون شویم وبیاری پروردگار به آنچه ارزومند انیم دست یابیم.
ــــــ گاه باید ــــــ
گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
__ف.شیداجمعه 10 خرداد1387 __
●* با عشق،زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق ارد بزرگ*درحالی که مردم برای اشتباه ناکرده هم باید پوزش بخواهند ! سیاستمداران پر اشتباه خود را عاری از هر گونه ایراد می دانند و برای همین هیچ گاه پوزش نمی خواهند . ارد بزرگ
*از پس پشیمانی می توان راههای تازه ایی را برای نجات یافت . ارد بزرگ
*پشیمانی که ما را به راه راست نکشاند ، هیچ ارزشی ندارد . ارد بزرگ
*تنها پشیمانی را باید بخشید که بر اشتباه خود آگاه شده و آن را بر زبان جاری می سازد . ارد بزرگ* بزرگداشت ، بخشش بی ریای مهر است مهری که با آن می توان بوی بهار را همیشه همراه داشت . ارد بزرگ●
وهمانگونه که گفتیم بزرگان نیز بر خطای خود آگاهند وخوب وبد خویش میدانند واشتباه وخطا نیزبسیار داشته اند ,اما آنچه باعث گردیده که آنان قادرند باتمامی خطاهائی که کرده اند به ما پند بدهند وما و دیگران باید تنها پند بگیریم از مقدار تجربه ایست که آنان در زندگی کسب کرده اند چرا که آنها از گام برداشتن در راههای ناشناس هرگز ترس ووحشتی بخود راه نمیدهند وبراساس همین است که بزرگان میگویند * تا گامی بر نداری قدمی نیز برداشته نمیشود یا اگر ریسک نکنی از کجا میدانی موفق میشوی یا اینکه شکست میخوری .*برای پیدا کردن راه رفتن اگر براه نیافتی و تلاش نکنی که آنرا پیدا کنی چگونه در خواهی یافت که راه کدام است وبیراهه کدام. * راهی را که نرفته ای چگونه انتظار داری انتهایش را ببینی؟! ویا نتیجه اش را بدانی.رفتن است که منجر به پیروزی وشکست میشود اما از نشستن شاید سایه تو با آفتاب تکانی بخورد اما مطئننا زندگی تو کمترین تکانی درخوب وبد شدن نخواهد خورد تنها روزی دیگر با با رفتن آفتاب زکف داده ای بی هیچ نتیجه ای! *اگر بیراهه ای را رفتی ودیدی بیراهه ایست, دور بزن چراکه همیشه برای شروع وقت هست اما برای ناامید شدن یا دست کشیدن یا ازخود مایوس شویم نیاز به زمان نداری همیشه میتوانی اینکار را انجام دهی وهرگز راهی را نیز پس از شکست از وحشت گذشته امتحان نکنی آنگپاه مطمئن باش راهی نیز از درغیب بروی ما باز نمیگردد که برای باز شدن در غیبی هم این تو هستی که باید دعا کنی پس همه کاری اول بدست خود تو انجام میپذیرد بعد خداوند وکائنات ترا یاری میبخنشد چه بسود باشد چه به ضرر عامل اولیه هرچیزی در زندگی خود ما هستیم نه هیچکس وهیچ چیز دیگر! آنان برای شناخت زندگی وباز یافتن خود بیشتر از عام مردم بوده است نگاهی به اینگونه گفتار نیز میکنیم:
● _ خود جستجو کن. (دیل کارنگی)
- من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. (سقراط)
- خداوند،روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم می‌نویسد. (برزیلی)
- بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)
- اگر می‌بینی کسی به روی تو لبخند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته ی ●
(«سروده ی قیصر امین پور»)
چرا عاقلان را نصیحت کنیم
بیائید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هرنماز
دورکعت گُلی را عبادت کنیم
به هنگام نیت برای نماز
به آلاله ها قصد قَربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی« بشنو از نی حکایت کنیم»
چه اشکال دارد درآئینه ها
جمال خدا را زیارت کنیم
مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر « یکی» حکم «کثرت» کنیم
پراکندگی حاصل کثرت است
بیائید تمرین وحدت کنیم
«وجود» تو چونعین « ماهیت » است
چراباز بحث « اصالت » کنیم؟
اگر عض خود علت اصلی است
چرا بحث « معلول» و« علت » کنیم؟
بیا جیب احساس واندیشه را
پر از نقل مهرو محبت کنیم
پر از گلشن« راز» , از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم
بیائید عین ِعین القضات
میان دل ودین قضاوت کنید
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیائید تجدید بیعت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
« بیا عاشقی را رعایت کنیم»
(«سروده ی قیصر امین پور»)
●پایان فرگرد پشیمانی / به قلم فرزانه شیدا - اسلو/نروژ●
●لینک جلد اول ودوم کتاب بعُد سوم در سایت جاودانه ها
●http://javedane-ha.blogspot.com
http://javedane-ha.blogspot.com/2009/10/blog-post_5837.html
اسلو/نروژ


*کوهستان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *کوهستان*

چون کوه مقاوم باش وبر سختی ها ی زندگی « شکیبا●
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ * طَربَت,به سبزه آراسته گیر
انگآه بر ان سبزه , شبی چون شبنم
بنشسته وبامدادبرخاسته گیر
( * خیام** طربت =شادی تو)

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد کوهستان●
کوهستان ها هم رامشگاه آزادگان و بی پروایان است و نهیب ماندگاران تاریخ . ارد بزرگ
___«کوهستان» راالگوی زندگی خویش کن:_____
« در پی خویش»:
کوهساری سنگی در غروبی غمناک
منم اینجا تنها
ملتهب از فریاد!
آمدم تا که در این خلوت سرد
بر سکوت دل خود چیره شوم!
آمدم تا که به فریاد بلند
بانک تکرار( مرا) داد زنم!!!
من در این پیچ و خم سنگی کوه
رو به هرسوی غریب
ناشکیبا از درد
در پی خویش فراوان گشتم
و به نومیدی و یاس
چشمه را آینه ی خود کردم!!!
لیک آخر ز چه رو
در پی اینهمه فریاد و فغان
گشتنی دور خود اندر دل کوه
گر یه ای ملتهب از جوشش درد
همچنان غمگینم ...همچنان آشفته؟
و ز بودن خالی!!!
اثری از من ِ من نیست چرا؟؟؟؟
در پی چیست که میگردم من؟!
کوله بارم خالیست ...
از امیدی که مرا راه برد!!
و من اما مغموم... بی هدف سرگردان
همچنان در راهم
و به شب نزدیکم..!
لیک این خاکی کوه
اینهمه سردی و دل سنگی او
رنگ خاکستری چهره ی او
...سبزی بودن را
از دل پر طپشم می دُزدد
و سکوتش گوئی
...بر فغان دل من میخندد!
از من‌ِ ِ من اثری نیست ولی !
در من اما طپش بیهوده ست
در تلاشی مغموم
رفتن و جُستن خویش!!!
و من آخر ز چه رو همچنان در راهم
با کدامین شوقی راه شب می پویم
کوله بارم خالیست...
از امیدی که مرا راه برد
●" سال 1374ف.شیدا ● زمانی که به طبیعت مینگریم آنچه در دیدگان ما جوله زیبای خود را بیش از همه ی زیبائی ها مشغول بخود میدارد , مقاومت زمین وزمان وطبیعنی ست که بی آنکه قادر به دریافتن راز عظمت آن بوده باشیم همواره وهمیشه پا برجا بوده است وهنوز آمیان در کشف بسیاری از آن جا مانده وهر آنچه در خلقت وجود داشته ودارد وآفرینشی که بسیار با دقت وبرروی قانونی مستحکم پایه ریزی شده است همچنان رمزیست که بشر در پی بازیافتن تمامی دلایل ئی آن در تلاش شبانه روز بسر میبردوانسان عامی نیز در حد اعتقاد وباور وتفکر خود این عظمت الهی را به نگاه نشسته است .ودراین میان کوه وکوهسار که جلوه ی بسیار زیبائی از زیبائی پر عظمت خداوند است, خود چهره ای دیگر دارد که بر استقامت وتحکم وصبر واستواری آن سخنها رفته است وهنوزدرطی سالهای سخنان بسیاری برای آدمیان جهت امید بخشیدن وآموزش صبر وبردباری ,استقامت و ایستادگی, قدرت واستحکام , برجای خود باقی ست که به گونه های مختلف هرکسی به روش خود وبزرگان نیز در سخنان خویش از آن یاد کرده وانسان را به پایداری ومقاومت وامید دعوت میکنند من نیز همواره به کوهنوردی وپیاده روی علاقه ای وافر داشته ام وهرگاه فرصتی دست دادوبدهداز دیدار ی وگردشی وقدمی در کوهستان بهره مند خواهم شد وهمواره زمانی که در راه های ساده وسخت کوه به پیش روی ادامه میدادم زیر لب باخود سخن گفته دل را به ادامه زندگی تشویقی مثبت میکردم که بخود آموخته باشم که من آمده ام تا نمونه یخوبی از «من » باشم که هرکسی در دنیا غریب وناشناس یا آشنا ومشهور, دانا ونادان, ارزشمند یا بی اثر , هرکس برای خود کسی ست هرانسانی یک «من » است واین «من » را نیز بیش از هر کس به خویش میبایست ثابت کندومن نیز « من » را همیشه در حال جستجو هستم وکوه وکوهساررا بهترین الگوی خود برای زندگی میدانم واز این رو روزی را با کوهستان سر کردن برایم روزی را باخود وخدا خلوت کردن می پندارم ودر راه رفتن زمزمه هایم با خود جز این نیست که مثبت اندیش ومقاوم راه راه کوه را هرچه سهل هرچه سخت طی کنم وکرده ام وبارها به قله های کوهی که آنرا درنوردیده ام , رسیده وحتی شبی وشبهائی را در« کولکچالوتوچال» به صبح رساندیم یا شبی با گروه کوهنوردی خود که از دوستان دبیرستانی من بودند وهرجمعه ,پاسی از شب گذشته حرکت میکردیم وصبحگاه در قله ها نشسته ودورهم چای ونوشیدنی وغذائی را که توشه راه کرده بودیم باهم تقسیم کرده واز کوه وکوهستان وکوهسار از دیدار دره و سنگ وعمق وبلندی ,از نگاه به رنگ رنگ سنگها , بوته ها , شکل دره ها غافل نبوده ایم ودرآن قله گاه باهم شعری خواندیم گاه بر هم قصه ای گفتیم گاه سخن از زندگی بودروزی سخن از جوانی روزی حرف ازامروز وفردا هرچه بود کوه در دل من دوست همیشگی ودائمی ودیرینه من پس از دفتر وخودکارم بود که با آن ها نیز در قله ها بدیدار کوه وبه فتح یاری مینشستم که هنوز برای دیدارش درهر زمانی که فرصتی دست دهد بی تابم وزمزمه ام را تا همیشه بااو نگویم واستقامتش را آفرینی, از قله ای صعود نخواهم کردچه این کوه طبیعتی باشدوقله کوهستان وکوهساری , چه کوه هدف من بوده باشد که به اوج ِ «رسیدن هائی» به قله رسیده وبه دل شادراه فرود را با موفقییت از صعودی که همواره به سختی بود ه وهمیشه در فرودوبازگشت به سهولت وآسانی , باز پیش گرفتم وهمین نیز بمن آموخته که همواره شاید صعود به قله ای سخت باشد اما می بایست رفت, ومی بایست یکایگ مسیر های گذر را طی کرد میبایست رسید به هرآنچه قله ی آمال وارزوهای ماست , به هرآنچه دل امید رسیدن به آن را میکشد,آنچه اندیشه آزوی صعودبر آن وفتح قله ای رادارد ویادگرفته ام هرآنچه را میخواهم , میبایست بدست بیآورم, می بایست بدست نیز بیآورم وتمامی سختی ها ی میانه ی راه را برخود همواره کرده بامید رسیدن به قله , هرگز نگذارم هیچ چیز مانع راه من شود وبرای آن «می بایست » از هیچ تلاشی فروگذار نکنم ورسیده ام همواره رسیده ام به هرآنچه آرزو داشته ام که برسم یا بیآموزم بامعلم یا بدون معلم هرآنچه دوست داشته ام آموخته ام از هر حرفه هر هنرهرابزار وهرچه راکه در خود میل اشنائی با آن داشته ام ومیل آموزش آن واین را بیاری کوهستان وکوهساری بدست اورده ام که الگوی مقاومت قلبم بود ومحرکه استقامت واستواری وپایداری اندیشه ام که در تفکر خود همواره میدانست که:
●آدمی هرچه بخواهد باشد,همانکه نیز خواهد شد وتنها « راز هستی» که دنیا برای شناخت آن زمین وزمان را جستجو میکند در یک کلام خلاصه میشود :«خواستن» بخواه وعمل کن,همین کافیست تا چه روح واندیشه وقلب تو ترا در رسیدن یاری دهند هم زمین آسمان وکائنات وبالاتر از هرچیز وهرکس خداوند یاریت بخشد●
_استقامت کوه را داشته باش!
_ صبر خویش از دست مده وخود را چون کوه مداوم بپندار تا پیروز شوی .
_ چون کوه مقاوم باش
_ خود را چون سنگهای محکم کوه بپندار که هیچ چیز آنرا در هم نمیشکند
_ به قله های برس وارمان وامید خود را با پرچمی در بلندتریت قله کوه استوار کن
_ هرگاه ناامید شدی به کوهستان برو واستقامت اورا بیآموز وتا آنجا که میتوانی
کوه پیمائی کن وتا آنجا که قدرت داری از هوای خنک وسرشاراز طراوت وپاکی آن بهره بگیر وآنگاه باخود بیاندیش که من نیز چون کوهم! وبیاری قدرت خداوند ونیاز من برای رسیدن به اهدافم , من از اندریشه ,وقدرت تحرکم نصیبی بیشتر خواهم برد تا خود قله های زندگی را در هر آنچه میخواهم فتح کرده پرچم پی روزیم را بنام عشق وامید به هدف بر قله های پیروزی با شادی بر افرازم وخداوند نیز یاری خواهد دادهرآنکس راکه بامیداو درراه رسیدن به هر هدف مثبتی تلاش میکند.
●* در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. (آرنت)* ●
____ بی غم ____
هرگز نشود قلبی بی درد و رها باشد
گر بود چنین قلبی از عقل جدا باشد
آنرا که بُود روحی غافل نشود از غم
گر روح ندارد او نامش نبّود آدم
گر کودک و گر پیر یست گر مرد و یا یک زن
هر دل به مرام خود دارد غم این برزن
او را که به غهمایش پیوسته فرو رفته
هر دم به خدای خود رنج و غم دل گفته
آری شب بیداری از یک دل غمدار است
از غصه بسی دلها غمدیده و بیدار است
اینگونه دلی هر شب دستی به دعا دارد
نجوای دلش هر شب ره سوی خدا دارد
در این گذر شبها هر دل که جلا گیرد
در خلوت تنهایی تقوای خدا گیرد
چون آینه ای گردد آن سینه که غمگین است
آن دل که جلا گیرد دلبسته به آیین است
آیین خداوندی هر دردی و غمی پوشد
بینی که به یکباره دل در ره حق کوشد
هرگز نکند مأوا یزدان به دل جاهل
آن دل که خدا دارد خود بوده دلی عاقل
تدبیر خداوند است قلبی چو شود غمناک
دل می شود از تقوا چون چشمه زلال و پاک
_____ فرزانه شیدا _____
از بودنت ای دوست چه داری* تیمار* ●
وز فکرت بیهوده دل وجان *افگار *
خُرم بِزی وچهان به شادی گذران
«تدبیر » نه باتو کرده اند اول کار (*«خیام» :معنای = *تیمار=اندوه*), (*افگار=آزرده ورنجور*)
●* کوهستان را بنگر ، به تو می گوید نوک بلند و خیره ساز آن ،از پس دامنه ایی گسترده ، آسمان را به زانو درآورده است . ارد بزرگ ●
___« گذر های زمان »:___
این گذر های زمان
انقدر ها که گمان میکردیم
تازه وبکر نبود
قصه تکرار همان
قصه ی دیروز وُ ...
کسان دگر است
ما فقط بار دگر
روی سن رفته
چو آن بازیگر...زندگی را
همه بازی کردیم!
تا بدانیم همه ,
گذر ازاین دنیا ،
گذری بیش نبود!
گذری بی برگشت !!
گه به لبخند وگهی در گریه
گاه افسرده دل وآزرده
گذری بیش نبود !
گذری بی برگشت!
نه بدان گونه که می باید بود!
و گر امروز بپرسند مرا
ثروت و علم کدامین خواهی؟
خواهمت گفت: بدون تردید
که بدون دل و عشق
زندگی بی معناست
چه به ثروت باشد ،
چه بدانستن علم!
گذر زندگی ماست
که بی برگشتی
گر بدون دل عاشق باشد
بس تهی بس خالیست
و به ثروت و علوم
در تهی بودن قلبی خالی
انتهایش به خراب آباداست
ثمری نیست که نیست
گر که بی عشق دلی
در خرابات جهان راه برد
جسم خالی زهمه ایمان را
جسم خالی ز خدای دل ودهر
جسم خالی ز خدای دل را .
●هفدهم اردیبهشت ۱۳۸۴فرزانه شیدا-fsheida____
●روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک) ●
اما در الگوی کوه تفاوتهائی نیز بین من باکوه وجود دارد وآن اینکه من یارای تحرک داشته ودارای قدرت اندیشه بوده ومی بایست خود استقات خویش راجان داده ومقاوم باشم .اما او اگرچه پابرجا,اگرچه ماندگار, اما برطبق طبیعت زندگی وبدستان طبیعت زندگی کرده و مقاوم میماند وآنچه مراباو پیوند میدهد این است که ائو راالگوی مقاومت خویش دانسته هموچون یاری بدانم که همواره در ذهنم زندگی میکند وبه یاداوتوان ادامه راه راهمیشهدرخودتجلی بخشیده زندگی راآسان گرفته وبر سختی ها نیز فائق آمده و به آسودگی خیال بیشتری اهدافم رادنبال کنم تاجائی که من ایمان دارم خداوند بامن است وتا جائی که ایمان داشته باشم که «بخواهم =میتوانم»برای ادامه حیات کافیست:
●«خالی از باور رویا شده ام »:●
خالی از باور رویا شده ام ....
چونکه رویا به حقیقت پیوست
و دلم باز شکست!!!
و بناگه دیدم...که دلم در پی یک راه دگر
باز افتاده و خیزان ...به ره است!!!
بس عجب بود صبوری مرا !!!
خسته و زخمی و غمناک....
.. بدون رویا ...
من کجا میرفتم؟؟!!
بس عجب بود که با دیدن ِصد بار شکست!
دل من بود و یا ذهن
و یا روح درون ...
گرچه آزرده و لی
قصد افتادن و مغلوب شدن نیز
...نداشت!!!
در دلم نیروئی ...باز وادارم کرد
که بپا برخیزم...
و در این بیراهه
در پی "راه" روان باشم وُ...
صابر باشم!!!
این چه نیروست ...
ندانم هرگز!!!
گر که نیروی امید است ...
کدامین امید؟!!
گر که نیروی خداست...
پس بگوید بدلم ...
راه کجاست!!!
تا به کی رفتن و افتادن
و یکبار دگر ....
درد شکست؟؟!!
تا به کی... باز بخود دلداری؟؟!!
باز بر پا شدن و رفتن و رفتن...
به کجا؟؟!!
خود نمیدانم من... از چه بر میخیزم....
به کجا باز روان گشته
کجا خواهم بود؟!!!
لیک همواره بپا خواسته ام !
باز هم روی دو پا !
گرچه در دل همه درد وُ ... همه زخم!!!!
مانده ام باز کجا ...
ختم این راه دگر ... خواهد بود؟!
و بخود خندیدم ...
گاه در دل تنها !!!
لیک شاید دگری هم... بر من ...
در درون میخندید!!
لیک یک حس قوی ...باز وادارم کرد
که بهر باره بپا برخیزم!!!
شاید این حس غرور است ...که وادارم کرد...
شاید این نیروئی ست...
ماورای نگه و دیده ی ما؟؟!!
هر چه هست و ز هرآن نیروئی ست
باز بر خواسته ام ...
اینچنین خواسته ام!!!
تا کجا ختم همه
رفتن و رفتن باشد
مهر۲۱ -۱۳۸۳بیست ویکم
_____ فرزانه شیدا ____
همانگونه که گفتم من قدرت ویارای آنرادارم که درزندگی خویش از تفکر واندیشه بهره مند گردم که مرا یارای استقامت بیشتر خواهد داد واستقامت کوه نیز الگوی من خواهد بود تا همواره بر من صبر را یاداور شده بخود بیآموزم که زندگی اگرچه نه برای همیشه برای من است اما برای تمامی مدتی که هستم از آن من است وآنچه نیازمند آنم مقاومت وشکیبائیست در مقابل تمامی آنچه زندگی برایم به خوبی وبدی به ارمغان اورده است ویا خواهدآورد. چیزی که همیشه میداتستم واز کوهستان که بقدرت خداوند وکائنتات همواره پابرجاست آموختم وآنرا دگرباره در کتاب:
●« راز (سکرت*)=(« نوشته ی« راندآ بِرن » ,«ترجمه ی: نفیسه معتکف, بازخواندم»(« خواستن توانستن است» و ! " این " تمامی راز هستی است») !
● *هر قدر به طبیعت نزدیک شوی ، زندگانی شایسته تری را پیدا می‌کنی. (نیما یوشیج)
*به کوهستان می نگرم ، درونم سرشار از نیرو می شود کوهها سر فرود می آورند ، و می گویند : باز ما را درخواهی نورد . ارد بزرگ
*کوهستانها و دره های بی انتها در درون آدمها می بینم . ارد بزرگ
*گام نهادن بر نوک کوه وجود ، بسیار سخت تر از هر کار دیگریست . ارد بزرگ
*خردمندان تاریخ همچون رشته کوههای سترگ ، دشتهای آدمیان را نگاهبانی می کنند . ارد بزرگ● _______________
●امید در نگاه اندیشمندانی که راز استقامت کوهسا ر را نیز میدانند ,امید، نان روزانه آدمی است رابیندرانات تاگور *
● امید قوه محرک زندگی است. * ساموئل اسمایلز*
● امید همچون خون در روان آدمیست که اگر نباشد گامی به پیش نمی رود و اگر باشد جهانی را دگرگون می سازد . ارد بزرگ
● امید با مرگ هم به گور نمی رود . فردریک شیلر
●امید نصف خوشبختی است. ضرب المثل ترکی ●امید ، آهستگی و ملایمت زندگی را روشن و شیرین می کند ، خشم و تیزی مایه رنج و بلاست . آهسته رو از عیبجوی می گریزد و شرم و آهستگی را دوست می دارد . بزرگمهر●
وزیبائی تنها در نشستن ونگاه کردن و دیدن زیبائی ها ی اطراف ما نیست «زیبائی» را در حرکتهای مداوم خود بسوی پیروزی نیزببین .درگامهای رفتن بسوی هدف باتمامی سختی ها ومشقاتی که ممکن است دراین راه به همراه داشته باشد زیراکه بسیار زیباست دیدن گامهای متحرکی که رفتن را بر نشستن ترجیح میدهد رفتنی که برای رسیدن به قله های آرزوئی ست که آدمی را اعتما بنفسی عمیق وقلبی ارام وزندگانی زیبائی می بخشد واینهمه زیبائی در کف ماست تنها باید در ساختن آن اقدام کنیم وهرچه زودتر بهتر که هیچکس از فردای خود خبری ندارد مبادا فردائی برای ما باقی نمانده باشد وبرای هر تصمیم مهمی که شادبی بخش زندگی ماست دیر شده باشد وروح ما ازرده باقی مانده جسم نیز از روح خالب گشته بی اینکه"لذت خود شناسی وبهره بردن از قدرت های نهانی خویش "را از دست داده باشد که دریافتن این قدرت نهانی ار هز چه در دنیاست باارش تر است وخود ثروتی ست که به متمول کردن وثروتمند بودنما نیز راهی خواهد گشود چرا که ثروت تنها در داشتن واندوختن مال نیست بلکه ثروت واقعی انسان این است که خود را شناخته خدای خویش را باز یافته وبه خود سازی تا زمانی که هست بپردازد وبا غم روزگار خو را مشغول نکند واز ایام نیز بخوبی سود برد ودرجهت شادی خود بهرگونه که هست بکوشد که معلومنیست لحظه ای دیگر هستیم یا نیستیم:
● تا کی غم این خورم که دارم یانه
وین عمر به خوشدلی گذارم یانه
پُر کن قدح باده که معلومم نیست
این دم که فرو برم , بر آرم یانه«خیام»●
ونگاهی میکنیم بر سخنان بزرگان در باب زندگی و دیدگاه های آدمی که هریک خود گنجینه ای از معرفت وکمال ودانائی ست:
●برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونک)
_ برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. (بردیر فرانسوی)_ هیچ چیزدر زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. (باخ‌من)
_ تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است. (داستایوفسکی)
_ اگر دریچه های ادراک شسته بودند،انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید:بی‌انتها.(بلیک)
_شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. (دوروستان)
_ تو ارباب سخنانی هستی که نگفته‌ای،ولی حرفهایی که زده‌ای ارباب تو هستند. (ضرب‌المثل تازی)
_تا زمانیکه امروز مبدل به فردا شود انسان‌ها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. (ضرب‌المثل چینی)_زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. (ورنر هفته)
_ برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. (اشنباخ)
_ تفکر در باب خوشبختی ، عشق ، آزادی ، عدالت ، خوبی و بدی،
_ تفکر درباره‌ی پرسش‌هایی که بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. (ادگارمون)
_«عقلانیت باز» آن عقلانیتی است که فراموش نمی‌کند که «یکی»
_ در «چند» است و «چند» در «یکی». (ادگارمون)
_ آرامش،زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. (اپیکارموس)
_به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن. (ضرب‌المثل چینی)
_ برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. (ضرب‌المثل هندی)
_ برای اینکه پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. (ضرب‌المثل انگلیسی)
_ به کارهای زشت عادت مکن زیرا ترک آن دشوار است. (ضرب‌المثل فارسی)
بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست.(حضرت علی(ع)) ●
از غم خوردن هیچ حاصل نمیشود اما برخاستن وراهی شدن وظیفه ایست که بر گردن آدمی برای رشد خوداو نهاده است:
در دایره ی *سپهر ناپیدا * غُور
جامی ست که جمله را چشانند به * دور
نوبت چو بتو رسد , «آه» مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه* جور
* خیام* : معانی کلمات داخل شعر به ترتیب:
=_*سپهر = آسمان _ *غور=عمق وژرفای هر چیز _* دور=دوره , نوبت _*جور=ستم بیداد
پایان فرگرد کوهستان ● به قلم فرزانه شیدا / fsheida ●
اسلو / نروژ


*ساختار*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ساختار*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●فرگرد ساختار●
از دیر زمان سخن بر این بوده است,که هرچیزی راکه انسان پایه ریزی میکنید از اساس میبایست درست پایه ریزی شودوحتی ضرب المثل هائیبر این اساس داریم که میگویند ساختمانی که پایه اش کج بنا شده باشد اگربرج هم بسازی تا به آخر کج بالا میرود,یاچیزی که از ریشه خراب استهرگز درست نمیشود .در نتیجه ازهمین گفتار ساده در می یابیم که در زندگی نیز برای ساختار وجودی خود در جسم وروح وزندگی خود فرزندان ماهمواره می بایست این رادر نظر داشته باشیم که پایه هائی که بنا مینهیم ساختاری محکم داشته وسست ولرزان وبی بنیان نباشد .واین در همه ی زمینه های زندگی کاربردی اساسی داشته وهمواره میبایست مّد نظرما باشد که در هرچه انجام میدهیم
●* بازده ساختار بیمار ، درد و سیاهی ست . ارد بزرگ ●
زمانی که بدنیا می نگریم میبینیم که طبیعت خود بهترین نمونه ی کار برای ماست چراکه نظم وقانون طبیعت نیز بر اساس همان برنامه ریزی درستی انجام گرفته است که چنانچه کمترین خللی در آن ایجاد گردد همه چیز برهم میریزد طبیعت وچرخه زندگی وزنجیره غذائی که بارها در فرگردها از آن سخن گفتیم نمونه های واضح وروشنی هستند که میبینید می بایست با عقل سلیم ودانائی برنامه ریزی شده باشد برنامه ریزی و ساختاری که کمتر هوشمندی به سهولت بدان دست می یابد ومیدانید که که کاشفین ومخترعین بسیار برای یافتن واختراع وکشف چیزی آزمایش وامتحان میکنند اما عظمت وبزرگی ودانائی خداوند که حلقت جهان وافرینش دنیا وزمین وآسمان ز اوست نماینده بزرگی ودانائی اوست وازهمین باید بخاطر داشت که بهترین خلقت او همانگونه که خود میفرماید : « اشرف مخلوقات انسان است». زمینه ی این نیز بر آدمی فراهم گشته است که هرچه را با ساختار ی درست ودرنتیجه با عقلی که باو اعطا نموده است مقدمات اینکه زندگی خود رابر پایه ریزی درست ومنظم بگذارد نیز فراهم کرده است, درکمترین چیزها نیز زمانی که درست برنامه ریزی نشده باشدوانسان نداند بدرستی چه میخواهد انجام دهد ,کارها با مشکلا ت فراوانی روبرو میشود وهمه چیز برهم میریزد,حال فکر کنیدکه این امر مربوط به موضوعی خطیر ومهم بوده باشد یا به مرگ وزندگی آدمی ربط داشته باشد دراینجاست که در می یابیم که برنامه ریزی وهدفمندی تا چه اندازه درساختار هرچیزازکمترین تابیشترین یابزرگترین وکوچکترین کارها میتواند موثر باشد
●* در هستی جنبش حشرات هم چهار چوبی دارد . ارد بزرگ ●
همواره وقتی که به پیرامون ومحدوده ی دورا دور خود نگاه میکنیم باید اینرا در نظر داشته باشیم که هرچیز که میبینیم بر اساس قانونی بر زمین گذاشته شده است که ما دلایل بسیاری را کشف کرده وهنوز بسیار چیز های دیگر موجود است که از نگاه وعقل آدمی بدور مانده وهنوز یا جوابی بر آن نیافته ایم یاهنوز بطور کامل بر ان اگاهی درست ودقیق نیافته ایم سیستم بدنی انسان که نزدیکترین چیزی به آدمیست که روزانه باآن زندگی میکنیم ازجمله چیزهائیست که بطور مداوم با ماست وتنها فکر به چگونگی عمل بدن در هر یک از بخش های بدن خود شگفتی بسیاری را برای همگان بوجود آورده است .لذا درهمین حد هماگر فقط بخود نگاه کنیم ودیگر چیزها را نیز نادیده بگیریم کافیست که قدرت وعظمت خدا را دریافته پی ببریم که بهترین الگو برای رشد انسان وساختار وجود وجسم وروح انسانی نیازمندیم را با تفکربه خدا با توجه به خلقت وافرینش او در دست ودر پیش رو داشته بدون نیاز به تحقیق نیز انقدر چیزها وجود دارند که هریک را جستجو کرده وبخواهیم از آن بیشتر بدانیم خود علمیست درخود اموزش. وبیآموزیم.هرآنچه در زمان کنونی نیز داراهستیم چه درخانه وخانواده چه درجامعه چه دردنیاارزشمند ومهم است ومی بایست بر آن شکر گذار بوده در حفظ آن با برنامه ریزی درست بکوشیم وکمبود ها را نیز با برنامه ریزی دیگری جبران کرده در رفاه خود ودیگران غریب وآشنا . دوست وبیگانه.همسایه وهم محل هموطن وهمسایگان وطن وجهانیان بکوشیم و: « این وظیفه ی فرد فرد ماست » همینقدر که میداینم رشدروزمره ی دنیا و گذر روزها نیز هریک بر اساس ساختار وپایه ی اولیه آن چه از سوی خداوندچه از عقل سلیم ودانای انسان کاشف ومخترع به مکان کنونی رسیده است ونیاز های بسیاری را نیز برطرف نموده وآینده نیز ازاین چه هست بهتر خواهد شد چراکه انسان نیز به معنای برنامه ریزی وساختاری صحیح وارزش کاری آن در انجام بهترین کار بابهترین کار کرد وبازدهی پی برده است
●* تا ساختارها سامان نیابد رشدی هویدا نمی گردد . ارد بزرگ●
میدانید که آدمیان با نگرش های گوناگون وافکار مختلف حتی دریک سرزمین ویک کشور با دین وآئینی یکسان نیز میتوانند هرچیز را بگونه ی خو دریافته و به شکلیکه خود درکی میکنندآنرا معنا وتفسیر کنند گاه نیز میتوان یک چیز را به شکلهای متفاوت معنا کرد وبرای مسائل مختلفی برای مثال از یک سوژه یک شعر یک ضر ب المثل استفاده کرد که عنوان واستفاده ی آن نیز در همه ی آن شکلها اگر هدفی مثبت را در نظر داشته باشد درست است برای مثال این شعر که من به گونه ها ی مختلف آنرا برای شما معنی خواهم کرد:
● * گلستان سعدی* ●
گربه ی مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی
● * گلستان سعدی* ●
_ در درجه ی اول شخص با شنیدن این شعربه انسانی فکر میکند که ز هر موقعیتی به نفع خود استفاده میکند
_در نمونه دیگر باین فکر میکند که اگر فلانی موقعیتش را داشت نان همه را می برید
_در شکل دیگری ممکن است فکر کنیم که اگر امکاناتی برای کسی فراهم گردد میتواند از آن بخوبی استفاده کند که حداقل صلاح خویش در آن باشد ومثلا اینگونه برداشت کنیم که باید از موقعیتها استفاده کرد که البته نه به شرط آزار وازیت دیگران .درشکل بعدی میتواینم اینگونه برداشت کنیم که خداوند میداند چه میکند که به گربه بال نداد وبه خر شاخ وبه گاو عقل .در شکل دیگر میتوانیم باین اندیشه کنیم که دنیا بر اساس ساختاری درست انجام گرفته است وهرچیز در جای قانونی خود قرارد ارد وخداوند باین مساول نیز توجه داشته است که برای بقای یکی دیگری را چگونه بیافریند وبرای زندگی بهتر هریک کدامین بهتر وصلاح است.درنمونه ای دیگر میتوانیم اینطور برداشت کنیم که خوب گربه نیز نیازمند غذائی ست اماهمانگونه که خداوند گنجشک وتخم گنجشک را غدای گربه نیز کرده است اما امکان اینکه بقای همه ی گنجشکان دنیا را ز طریق گربه های جهان از بین ببرد نیز نبوده از همین جهت به این بالی بخشید وباو نه در عین حال که این طعمه ی آن دیگریست اما نه درهمه حال پس یک برنامه ریزی دقیق برای آن در نظر گرفته شده است که گربه جان دستت رسید ,هم گنجشک بینوا را بخور هم تخم جوجه شده آنرا,اما زیاد هم پررو نشو ,قرار نیست همه گنجشکان دنیا را صید کنی ! پرخوری خوب نیست زیاده روی زیان دارد (عقل سالم در بدن سالم است *حتی اگر گربه باشی چون)در قالب گربه هم,اگر چاق شوی توان گرفتن یک تخم گنجشک راهم نیز نخواهی داشت چه برسدبر خود او ,وچالاکی وسلامت بر ای ادامه زندگی لازم است .ضمنا به آنچه هم داری راضی باش وزیاده خواهی های منفی نکن , زیادخواهی مثبت باشد ایرادی ندارد چون دانش وعلم که هرچه بیآموزی , به نفع توست.اما چون تو از آدمیان نیستی به هم به « قضا »و هم به «غذای خود» رضایت بده بگدذار گنجشکها هم زندگی خودشان را بکنند که خداوند بر آنان نیز بالی و منقاری و دانه ای مقدر کرده است که پرکشیده ودانه ای به منقار برچیده گلوئی بآنان بخشیده است که در گلو ذخیره ای کرده وجوجه ز تخم در آمده خویش نیز سیر کند ,می بایست ازهمین قصه بیآموزیم به آنچه خوب است وبا آن زندگی میگذرد رضا باش زیادخواهی مکن نه بدانگونه که باعث آزار خود ودیگری شود اصراف نیز برخود ودیگری روا مدار .از هرچه میتوانی بیآموزی استفاده کن وبر دانش بیافزا وچنانچه بلند پروازی در ساختار خویش آنگونه باش که در پی بهترین هاومثبت ترین ها باشی,همواره بر خودآنگونه بخواه که به صلاح واقعی تو ونزدیکان تواست کمااینکه هر قدم تو بسوی موفقیت شادی تو وخوشبختی وطول عمر تو خواهد بود وهم بر اطرافیان وسرانجام در جامعه ی تو تاثیری مفید خواهد داشت " خیام "نیز میفرماید:
کم کن طمع از جهان و می زی (خورسند)خرسند
وز نیک وبد زمانه بگسل پیوند
مّی در کف وزلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد ونماند این روزی چند
● خیام●
از زندگی آنگونه که باید بهره ببر ودر ساختار خود وزندگی خود هشیار باش وبر شادی وغمم و مشقت ورنج دنیا صبور.
● - ضعیف‌الاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. (ادگار‌ آلن‌پو) ●
وا گر چنانچه روزی روزگاری دنیا آنگونه که می بایست بکام تو نچرخید همواره در ذهن داشته
باش کهاول ازهمه:« هیچوقت برای شروع یا باز سازی یاانجام هرکاری ,دیر نیست».وهرگاه که خود اراده کیندی همانموقع , زمانی شروع کار است در هر موقعیت هر سن وهر زمانی تنها کافیست که خود اینرا بخواهید ,تصمیم بگیرید وخود را باور داشته باشید»
"وین دایر" : خود باوری از درون می جوشد نه از تاییدات وآنچه گرد آورده ای ●
.
●« لحظه ی خط خوردن.... »: ●
صبح است ... صبحی سرد
ومن ،خیره در پنجره ی صبح!
بیرون درمیان ِخانه های
سفید ،سرخ ، قهوه ای
در سبزینه رنگهای ،
آخرین روزهای تابستان
در پرش پروازهای مرغهای دریائی
گذرپرنده های مهاجر...
گنجیشکک های تازه بال گرفته،
در صدای آرا م نسیم ِ سرد
که آهسته ،ترانه ی "بودن" را
زمزمه میکند و....
خورشید اما، ... هـنوز
به پنجره ام ،نرسیده است
وسردی صبح دربطن تن
لرزش زندگی را،
به جانم می بخشد....
واندیشه ها...آه اندیشه هائی که
درسکوت ملموس ِخانه ،
زمزمه ی صبح را،
برباد میدهد!!...آرامم؟
یا...در التهابِ همیشگی ِ چگونه زیستن !
سردرگمم؟!....پریشانم؟یادربُن اندیشه ی خویش ،
...بی تفاوت!...نمیدانم...!
هرچه هست...بخواهم یا نخواهم..صبح زندگی ست
وآغازها...!
بی هیچ تآملی...باید بود!
باید بود, تا لحظه ی خط خوردن!
سه شنبه 17 شهریور 1388
● سروده ی: فرزانه شیدا ●
وموارد زیر را نیز ز خاطر مبر که:
1/ سلامتی بزرگترین نعمت است
2/داشتن عقل بهترین سعادت
3/استفاده از بازو بهترین قدرت
4/زیستن بدرستی وراستی بهترین را داشتن شرف وابرو
5/ داشتن خانواده ویارانی مهربان بهترین یاور
6/ مهربانی وخوشروئی بهترین ثروت
7/ صبر واستقامت بهترین پشتوانه و
8/ امید وپیگیری ان بهترین شغل
9/ بدنبال آرزو رفتن ودست یابی بدان بهترین عمل
10/ شاد ماندن وبر خود سخت نگرفتن بهترین هیجان ومحرک
برای ادامه راه زندگی جهت خوشبختی وسعادت هر انسانی ست
ــــــــــــــ
اگر بخواهم , سروده ی گربه را که خواندید وهر یک از سروده هائی که در پی آن آمد را هم نیزمیتوانم به هزار مدل دیگر, یک بیک برای شما معنی یا نفسیر کنم واز آن هزار معنی دیگر بیرون بکشم که بازبگویم که زندگی براساس ساختار فکر عمل اندیشه وانجام درست آن تا چه حد میتواند در زندگی ما نقش موثر وسازنده ای را بازی کند ودر کل تعریف وتفسیر هرچیزی چنانچه با دیدی مثبت صورت بگیرد میتواند زیباترین وعمیق ترین معنا را بدان بخشیده از آن سود برد واین نیز بستگی بدین موضوع دارد که من یا شما چگونه بدنیا وساختار خلقت ینگریم چقدر دردرون از آن راضی چقدر شاکی هستیم چقدر واقع بین چقدر خیال پردار یا چقدر منفی گرا هستیم این شخصیت هریک از ما میتواند باشد که دنیا درعین اینکه برای همه ی ما تنها یک شکل ثابت دارد درنگاه ما رنگ وبو ومعنا وتفسیری متفاوت داشته باشد چه خوب است قبل از هرچیز ساختار فکری خود را به بهترین شکل رشد دهیم ." خیام "نیز چنین میگوید:
در دهر هرآنکه نیمه نانی دارد
از بهر نشستن آشیانی دارد
نه خادم کس بوده نه مَخدَوم کسی
گو شادبزی که خوش جهانی دارد
____ * خیام____
«حکایتی از گلستان» می آورم: سعدی درحکایتی میفرماید : هرگز از دور زمان ننالید م وروی از گردش آسمان هم , در هم نکشیدم, مگر وقتی پایم برهنه مانده واستطاعت پای پوشی نداشتم . به جمع کوفه در امدم دلتنگ . یکی را دیدم که پای نداشت .سپاس نعمت حق به جای آورد م وبر
بی کفشی صبر نمودم :
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتراز برگ تره بر خوان است
وآنکه را دستگاه وقوّت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
*از حکایات گلستان سعدی *«در فضیلت صبر وقناعت»
دنیا از آن ماست زمانی که بخواهیم وتصمیم بگیریم که آنرا بگونه ای که دوست داریم در بیاوریم واین بستگی بخود ما دارد که نگاهی که بر دنیا داریم چقدر مثبت ومنفی است درنتیجه آنچه برای زندگی خودانجام داده وبرای ساختار خود وشاختن خویش بکار میگیریم ریشه در فکر وشکل باور ما دارد .ما نمیتوانیم اسنانی مثبت باشیم اگر دنیا را تیره بنگریم وروشنائی وزیبائی های زندگی وپیرامون خود را ندیده انگاریم ما نمیتوانیم دمی به سود خویش ودیگران برداریم وقتی که درنهاد خود تصور زیبائی از زندگی واز باور این مطلب داشته باشیم که هیچ چیز درست نمیشود همه چیز سخت است و.... درکل ساختار فکری ما , سازنده آینده وشادی وغم روزگار ماست ومنفی گراوی های ما نیز تولید کننده مشکلات بیشتر در ساختار چیزیست که بر ی آن نقشه وبرنامه ای داشته اما به اینکه به سرانجام برسد اعتقاد نداشته وکاری را انجام دهیم چون فکر میکنیم باید انجام دهیم شاید که کاری درست شود درواقع هیچ بزرگ وعاقل واندیشمند یا مخترع وکاشفی کاری را در مسائل اساسی زندگی بااین تفکر شروع نمیکند که حالا من فعلا فلان کار را انجام میدهم و سنگی می اندازم یا میشود یا نمیشود . سنگ انداختن وشانس را امتحانی کردن وریسک در زندگی شاید بسیاری جاها بتواند سود مند وباعث ترقی آدمی باشند اما درهرگز نمیتوان اساس کاری را بر منبع شانس گذاشت چراکه حتی اگر شانسی راامتحان میکنیم جوانب کار, سختی ها , موفق شدن یا نشدن , به نتیجه رسیدن یا شکست خوردن ها را نیز باید از قبل پیش بینی کرده باشیم وآمادگی همه ی آنرا نیز بخود داده باشیم واگر کسی هستیم که,شکست در زندگی براحتی باعث از پا نشستن ما میشود که نتوانیم دیگر هرگز شانسی راامتحان کنیم اگر کسی هستیم که شانس ها یخود را با ترس نگاه کرده وازانجام آم بشدت میترسیم بهتر است آنرا انجام ندهیم چون شروع هرکاری شجاعت وشهامت آنرا نیز خواهان است وتلاش وپیگیری ما را در ساختار کار می طلبد لذا بهتر است زمانی دست به ساختن وشروع کاری بزنیم گه اول تمام جوانب را باخودطی کرده باشیم که چنانچه به موفقیت نرسید یا بسیار شکستی را باید از سر گذرانده وبسیار سختی را باید تحمل کرد باخود آنرا حل کرده باشیم چون منمعتقدم اینکه اتنسان در قبال خود وکاری که انجام میدهد چنانچه شروع کرد باید تابه انتها برود زیرا که درنیمه راه ماندن وبا حس شکست,گوشه گرفتن بیش از هرکسی خودما را خود ازما ناامید میکند وانسان هرگز در طول زندگی نیازمند این نیست که از خود ناامید باشد وچنانچه از خود ناامید شویم یعنی انتها ی تماکی موفقیت ها یعنی اینکه وقتی ازخود ناامید باشیم دیگر فکر تلاش و سازندگی را در تمامی زندگی خود کنار گذاشته واینیعنی تن به شکست دادن وعمری به نامرادی زندگی کردن در نتیجه هرچه پیش آید انسان باید قوای آنرا از پیش درخود جمع کرده باشد که دگر باره برخیزد دگر باره ادامه داده واز پا نیفتد هیچ ساختاری وقتی با فکری ضعیف پایه ای سست وایمانی تزلل یافته یاحتی در شک آغاز گردد به سرانجا م مساعدی نیز نمیرسد
«آسمان مال من است»:______
هر کجا هم باشم ..
آسمان مال من است..
گر که رنگش آبی ...
گر که گریان و پراز ابر غم است...
گر به هنگام غروب نیلی و نارنجی
آسمان مال من است !
ترسم آن است
ببینم یکروز ...
دل من بامن نیست
و ندانم که دگر
عشق کجاست
و ببینم روحم
در قفس زندانی ست..
و ببینم در باغ
آن گل پر پر سرخ
تن ویران من است
و دگر یاری نیست
وببینم که
حقیقت ز ِ"دَرِ باغ" گریخت
تا سوالش نکنیم!!!
آسمان مال من است
که مرا در شب پرواز شناخت
و مرا خوار نکرد
تا که شاعر باشم
و به هر واژه زبانم آزاد
وبه احساس دلم بالی داد
تاکه آزاده گیم... در یابم
و به عریانی روح
رنگ (زیبائی) را آسمانی بینم .
17 فروردین 1385
____ ف.شیدا ____
امااهمیت موضوع دراین بخش این است که درهمه حال نظام وهماهنگی وساختاری در دنیا بوده حتی در افرینش کرمی که بسیار معتقدند چیز بدرد بخوری نیست اما کشاورز وباغبان وانکه با زمین سروکاردارد میداند همین لولیدن کرم درخاک وبیرون وداخل شدن کرمی ساده درمیان خاک در باران نیز باعث این میشودکه اکسیژن بدورن خاک رفته وگیاه در خاکی خشک که از آن هوا وآبی رد نمیشود ریشه اش نسوخته یا خشک نگردد.پس هرچه که در دنیابنوعی زندگی میکند خواه چون درختی همواره ایستاده وبدن برداشتن گامی خواه کرمی باهمه لولیدن ها وداخل وبیرون شدنها خواه « نی» ساده ای در نیزار همه وهمه بنوعی در طبیعت اثراتی داشته اند که ساختار اولیه ان وادامه ی حیات آنان در نوع خود لزوم زندگی وگردش طبیعت به سیری درست وبدون خطر است . حال انکه آدمی با وجوددانش این گونه مسائل همواره باوجودداشتن دانش آن برای درست کردن چیزی گاه خرابیهای جبران ناپذیر ی را به سیستم حیات وارد ساخته است ودر خرابی وخرابتر کردن سیستم محیط زیست از هیچ کوششی نیز دریغ نمیکند کمایانکه همان لیوان پلاستیکی یکبار مصرفی را که از پنجره اتومبیل به بیرون رها میکند تا همیشه بدون اینکه تغییر شکلی پیدا کند بروی زمین خواهد بود مگر رفتگر وانسان دلسوزی آنرا از زمین بردارد ,چراکه پلاستیک ,آهن , مس الومینیوم, وبسیاری از دیگر چیزها که ساخته دست خود بشر است باز میبایست در صورت زباله شدن بدست خود بشرنابود گردد ودرغیر اینصورت به هیچ وجهی اینگونه چیزها منهدم یا نابود وپلاسیده نمیشوند وبرای همیشه بدون تغییر شکلی بروی زمین باقی مانده واگر به اینگونه مسائل بی توجه باشیم روزی خواهیم دید طبیعت زیبای خداوند تبدیل به زباله دانی آدمی شده که در کنار ساحل در داخل اب دریا ورود وچشمهدر جاده هائی که هرگز کسی پیاده گذر نمیکند تا کسی بداند به انداختن زباله هائی چون شیشه نوشابه یا قوطی های پلاستیکی نوشابه ومواد غذائی ودستمال کاغدی وته مانده سیگار وکاغذو.......هزار چیز دیگر دست میزنیم که هرگز کسی را یارای آن نیست که در راه جاده ای راه بیافتد ودانه دانه تمام اینها را برچیده بجای شما بفکر محیط زیست باشد واین همان چیزیست که اول بایددر خانهوخانواده وسپس درمدارس آموزش داده شود من خاطرم هست حتی یکبار که دستمال کاغذی درون دستهایم با بادازدستم رها شد دختر خودم که آن زمان سن کمی داشت وهنور مهدکودک میرفت پرسید مامان میخوای مردم مارو نگاه کنن که تو توی خیابون آشغال میریزی ،اینو اگه باد ببره به جنگلا کی برش داره واگه هی من بندازم تو بندازی جنگل وکوچه وخیابون هامون پرمیشهاز دستمال کاغذی خوب نیست مامان تو اینکارو بکنی! برش دار بندازش در سطل اشغال !وای ...وای اگه معلم مهدکودکم اینجا بود دعوا ت میکرد وسرشو تکون میدادو بهت میگفت: اینو برش دارببربنداز توی سطل آشغال , مگه که تو توی خونه ات هم اینجوری میریزی مامانت چه گناهی کرده وبعد سرش را برای من به علامت تاسف تکان دادهوگفت اونوقت مامانم خودش تو خیابون دستمال میندازه ومن خندیده خم شدم گفتم گفتم مامان جان حق باشماست این دستما ل رو باد زدواز دستم انداخت اماچون زمین افتاده,باید انداخت سطل آشغال ونه اینکه بزاریم تو خیابون بمونه واین تعلیمی بود در سن سه سالگی بدختر من در مهدکودک ! » وساختاری که از طفولیت شکل گرفته باشد ساختار شخصیتی ماندگار وجاویدیست که براحتی تغییر شکل پیدا نمیکندولیچرا ما که سنی ازما گذشته است نمی بایست باین اندیشه کنیم که هرکجا که هستیم چون خانه ی ماست وچرا با جریمه هائی در خانه در دبستان در خیابان از طریق جریمه شدن های نقدی دولتی باید بزور بما بیاموزند ؟چیزی را که بصلاح شخصی خود ماست مثل بستن کمربند ایمنی در اتومبیل در خسابانها مسلما پلیس وظیفه ندارد دنبال منو شما راه افتاده محافظ جان ما باشد که مبادا یادمان برود که بستن کمربند ایمنی سلامتی جانی خود ما را تامین مینماید اما میگذاریم مارا جریمه کنند تا یاد بگیرم اقا خانم مواظب جا ن خود .اطرافیان خود .زندگی خود جامعه ی خود طبیعت خود باش و....هزار نمونه ی دیگر که همه برای ما وسلامت خود ماست.براستی چرا ؟!مثالی دراینجا ضروری بنظر میرسد واینکه در بیشترین کشورهای دنیا برای پیک نیک رفتن نیز قانون خاصی وجود دارد چه در جاده در مسافرت , چه پیک نیک همیشه می بایست چند کیسه پاکتی یا پلاستیکی به همراه داشته باشیم آنچه را مصرف میکنیم ته مانده وآشغال آنرا بدورن این پلاستیک ها ریخته دراولین جائی کهکه سطل اشغالی مشاهده کردیم آنرا بدور بیاندازیم واگر از داخل ماشین به بیرون سیگاری پرتاب کنیم بشدن با برخورد دیگر رانندگان روبرو خواهیم شد ,چون امکان برگشت ته مانده سیگار به داخل ماشین خودمان یا ماشین او زیا د است وخدا نکند تکه کاغدی باشد که بچسبد به شیشه ماشین عقبی بلافاصله جلوی شما را میگیرند یا همزمان با موبایل به پلیس شماره تلفن شما را گزارش میدهند یا اگر ایندو را نکند از کنار شما رد خواهد شد وبا نگاهی غضب آلود وشاید گفتن چیزی که معمولا نمیشنویم اما چندان حرف جالبی نهم نیست به شما اخطار میدهد که کار درستی نکرده ای درجاده ها بوق میزنند اما در مکانهای شهری بوق زدن حتی برای اعتراض ممنوع است مگر پای جان در میان باشد وخطری. ودر کل علت اینگونه قانونها صرفنظر از آلودگی محیط زیست بازی کردن با جان خود ودیگران است. حال همه ی اینها ازکجا ریشه میگیرد ازاینکه انسان دریافته است ویاد گرفته است که محیط زیست باید پاکیزه بماند تا چرخه هستی وزنجیره غذائی دچار اشکال نشود رختن سبزه نوروز دراب دریا تولید باکتریها ئی میکند که بر سیستم آبزی دریائی بر جلبگها وسبزینه های ی دریائی تاثیر نامساعد نهاده وسبزی های داخل ودرعمق آب را تغییر داده واین جلبکها ودیگر سبزینه های دریائی که غذای بسیاری از آبزیان است را الوده کرده وباعث آلودگی آب وماهیان ودیگر ابزیان میشود اما ما معتقدیم فقط اب روان بدبختی ما را خواهد برد نه خودمان!!! وحتما 7 تاسنگ بدریا بیاندازیم وبداخل رودارزوهایمان برآورده میشود در حالی که جابجائی همان سنگ نیز در محیط زیست تائیر ناشایست دارد چرا چون در زیر همان ریزه سنگ موجوداتی زندگی میکنند که برای محیط زیست ضروری خستند وپرتاب ان به جائی که نمتعلق به انجا نیست هرساله وازطریق 70 ملیون جمعیت ایران بزودی جای آب را از آب نیز خواهد گرفت ونه تنها آرزوهایمان برآورده نمیشود با خشکسالی ,تشنگی ,مرگ کشاورزی وهزار ویک مشکل دیگر روبرو خواهیم شد . همه ی آنچه تابحال برای شما گفته ام تماما مطالبی ست که چه روزانه چه در برنامه های مختلف محیط زیست به تکرار پخش میشود که بدیگران یاداوری کنند شما که مثلا سنگهای گرد را دوست داشته وآنها را جمع کرده دور باغچه خود برای زیبائی میگذارید لطفا بروید سنگهای سائیده شده بخرید واینکاررا بکنید یا ازجاهائی بخرید که اینگونه چیزها را دارند اما از کنار دریا وچشمه برداشتن هریکی خطائیست که محیط زیست را دچار نقصان وزیانهادی میکند وحتی یکبار زیر سنگی را چه باچشم ساده چه با میکروسکوب نشان داده تعداد حشرات وحیوانات وباکتری های بسیار ریزی را که فقط در زیر یک سنگ بود نشان داده وگفتند که تمامی این حشرات شاید در زندگی شما مضر باشند .اما در محیط زیست لازم هستند وبدون این سنگ اینها امکان زندگی وادامه زندگی را از دست داده میمیرند .توجه کنید چقدر نظام وساختار هرچیز حتی قرار گرفتن سنگی درجائی روی زمین با حساب وبر قاعده انجام گرفته است که ما حق نداشته باشیم به خلقت خدا بدون دلیل قانع کننده وبدون نیاز واقعی واساسی دست زده انرا دگرگ.ن کنیم که خود شاهد دود شدید ایران بوده اید وبالارفتن تعدادافراد دچار به بیماری قلبی و«آسم »وبیماری های قلبی عروقی وبسیاری بیکاری های دیگر.... همه ی اینها خرابکاری های انسانیست که به مرگ زیست وحتی آدمی منجر میشود پس بیآموزیم که هرچیز را می بایت بر قاعده وقانونی انجام دهیم چه در محیط زیست چه در محیط پیرامون زندگی خود چه تر زندگی واعمال ورفتار چه در پرورش کودکان و انسانهای دیگری که نیازمند هر گونه آموزشی از بیسوادی یا فقر یا هر دلیل دیگری هستند چراکه هریک نفر درجای خود برای ساختاری بهتر یا متلاشی کردن وانهدام دنیائی با یابدون آگاهی میتواند دستی داشته باشد ازاینرو دنیا نیازمند انسانهای دانائی ست که حداقل سواد خواندن ونوشتن را داشته باشند وقادر باشد خود حداقل به پیشرفت مغزی وفکر وجسمی خود ودنیای خود ودنیای پیرامون خود فکر کنند .کمااینکه هر انسانی مسئول محیط زیست خود نیز هست چراکه این محیط زیست جائی ست که خود او نیز اول ازهمه از ان بهره برداری کرده وچون خانه باید ملک او وسرای او محسوب شود تا فردای فرزند او نیز همین طبیعت همین زیبائی وهمین سلامت بدنی جسمی وفکری نیز وجود داشته باشد لذا ذر ساخت خود دنیای خود فرزنادن خود زندگی خو د مسئول باشیم ودلسوز
ـــــــــ ارد بزرگ نیز می فرمایند:ـــــ
قانون اساسی هر کشور نمای ساختارآن سرزمین است و ناراستی آن ،سستی و پلشدی در پی دارد. ارد بزرگ
ساختاری که با سرشت آدمی سازگار نباشد توان پایداری ندارد . ارد بزرگ
نیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، ساختارهای خشک و سخت خیلی زود نابود می گردند . ارد بزرگ
نگاهداری ساختارهای بیمار از نادانی است باهوش کسی ست که ناراستی ها را از خویش دور کند و تن به راستی دهد .ارد بزرگ ●
پایان فرگرد ساختار
● به قلم فرزانه شیدا ●


*باژ*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *باژ*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد باژ ●
به فرگرد باژ که درمعادل زبانی به معنای «باج» است در جلد سوم بعُد سوم آرمان نامه رسیده ایم که به پژوهشی دراین زمینه خواهیم پرداخت .در قانون ودر زندگی معمولی وهمچنین در دین ما ودیگر دین های دنیا نیز « باج دهنده وباج گیرنده »هردو خطائی را مرتکب میشوند که درقانون نیز پیگرد قانونی داشته ودر کل کسی که باج میدهد نیز باندازه همان باج گیرنده , گناهکار محسوب میگردد انسان زمانی مجبور بدادن باج به کسی میگردد مه در درجه ی اول خود خطائی را مرتکب شده باشد کهاز آشکار شدن آن در جامعه ودرمیان مردم واطرافیان در هراس باشد درنتیجه ی برای باج گیرنده زمینه ای را فراهم میسازدتا بتواند جلوآمده وتقاضای باج نماید واینکه تا چه حد این راز واسراری که باعث چنین مشکلی گردیده است مهم باشد بستگی به خود شخص دارد که آنچه انجام داده است تا چه حدودی آسیب زننده وزیان اور برای خود یااطرافیان وجامعه است در نتیجه به مقداراهمیتی که این راز وسّر داردباج گیرنده نیز میتواند تقاضای خود را که معمولا مادیست افزایش داده وخواستار مبالغی هنگفت کرده یا درخواستی غیر انسانی وغیر اخلاقی وغیر اسلامی وغیر قانونی نیز از شخص داشته باشد
* بی گمان اولین باژ ، آخرین باژ نخواهد بود . ارد بزرگ
ــــــ و کسی نیز بما گوش نکرد ــــــ
و کسی نیز بما گوش نکرد ....! :
گفتی وباز شنیدم که دلت ,
سخن از دلتنگی ست ..
سخن اینکه سکوت در دلت باز شکست
وتو گفتی با دل...
هرچه در قلبت بود...
لیک گوش همه این مردم دهر
خالی از گفت وشنود....
خالی از باورهاست
ودلی چون دل ما،
هرچه مینالد ومیگوید باز...
کس به یک چشم ونگاه ،
به رخ خسته ما نیز
نگاهی زسر شوق نکرد،
من که فریاد زدم با دل خویش
منکه گفتم همه اندوه دلم ،
منکه هر روز و هرآ ن شب به غمی
واژه در واژه به تکرار امید...
درقلم مُردم وبا اشک
به صبح دگری...
پای اندوه دلم باز کشید...
وهنوزم که هنوز...
بیصدا مانده دلم...
باهمه گفتن ها
باهمه شعر وسخن...
باهمه دفتر و گفتار وکتاب.
هیچکس گوش شنیدن که نداشت
هیچکس غصه عالم که نداشت
همه کس غرقه به خویش
...غرقه در دنیائیست
که در آن یاد دگر مردم دهر
...رفته دیگر ازیاد
ومن افسوس ...خدا...
ازچه رو اینهمه غم را بدلم
...باز کشم
من که هر فریادم
.... میخورد بردیوار!!!
منکه حتی به قلم اشک
و...به دل خون دادم

ما چه گفتیم مگر,ج
ز حقیقت جز عشق...
جز محبت.... خوبی ...
ما فقط قصه تکرار همان دیروزیم,
« شنوائی »به جهان
نیست که نیست

رمز ویران سکوت ...
عاقبت بر لب من نیز نشست
وسکوتم پس ازاین ...
نه به فریاد و قلم...
نه به اشک ونه به آه...
با کسی هیچ نخواهد گفتن
من فقط تکِرارم ...تو فقط تکراری...
و کسی نیز بما گوش نکرد
و کسی نیز بما گوش نکرد!!!
،، دل من...دل من... پرشده از گفتنها،،
،، دل من پرشده از گفتنها،،
از: فــرزانه شــیدا
یکشنبه ۱۶ دیماه ۱۳۸۶
ـــــ از: فرزانه شیداــــ
زیرا این کار به یکبار ختم نخواهد شدووزمانی کسی راه انرا یاد بگیرد ویا به آن عادت داشته باشد ,به سهولت از راه ساده پول دراوردن ویا سواستفاده از موقعیت دیگران نخواهد گذشت ومعمولا چنین کاری از انسانهائی سرمیزند که دارای پست, بدون مایه , مبتذل وبدون دانش وعلم , بی ریشه با شخصیت کوچک وحتی صدمه دیده هستند ومعمولا کمتر اتفاق میافتد انسانی که بلوغ فکری ورشد شخصیتی ودانشی داشته باشد , دست به چنین کار دُون وپستی بزنند مگر اینکه خود نیز براساس آن راز یا انچه که از شخص باج دهنده میدانند سهمی در آن داشته باشند برای مثال در مواردی ممکن است شخص از افراد تحصیلکرده وبا درامدی خوب نیز باشد اما از مطلبی باخبر شده که برای مثال در زمینه کاری او یا شخص مورد نظراو باعث سود بیشتری برای اومیشود که اگر واضح تر بخواهیم این مطلب راعنوان کنیم میتوانیم بگوئیم که به احتمال قوی بسیاری از شما در زندگی چنانچه انرا بر دیگری و در زندگی دیگران تجربه نکرده باشید در فیلمها یا سریالها و کتابی وکتابهائی با آن آشنائی داشته ویا ازدیگران نمونه ی انرا شنیده اید که شاید دراخبار حوادث نیز کم ازاین مطالب دراین روزگار نباشد زندگی در این روزگار سخت آدمیان راانقدراز خصلت اولیه خویش بدور کرده است که میتوان گفت آدمی در جهان صرفنظر از مشکلات عادی زندگی ومشکلات ناگهانی یا پیش بینی نشده از دیگر آدمیان نیز باید ترسیده وهمیشه هوشیار بوده ومراقب اطراف واطرافیان خود باشد وبداند آنان که در پیرامون او هستند چه کسانی بوده وآیا مصلحت هست که آنان را بخود وزندگی خود نزدیک کند یا به آنان نزدیکشود یا خیر زیراگاهی برای پیشگیری نیز دیر میشود:
ـــــ چهره ها در پشت نقاب ـــــ
دیده ام آنچه را نباید دید
گفته ام آنچه را نباید گفت
درد عالم به سینه ام پیچید
دیدگانم به گریه شبها خفت
دیده ام بس به نقش هر لبخند
گوشه های تمسخری پر رنگ
دیده ام در نگاه انسانها
نقش مکاربازی ونیرنگ
دیده ام انکه را که میخندید
گرچه چشمش شراره ی غم بود
قطره اشکی بدیده غلطان داشت
سینه ی بیقرار عالم بود
دیده ام آنکه را که بس بی تاب
همچو روحی پریش وحیران بود
از زمین وزمان سخن میگفت
گوئی از لحظه ها هراسان بود
دیده ام لابلای پیچک مو
دستهای دل پریشان را
دیده ام لابلای هر حرفی
« زخمهای زبان انسان را»
...
روی خود را گرفتم از دیدن
صد تاسف که قلب من میدید
هق هق گریه در سرای دلم
در طپشهای سینه می پیچید
آخر امروز کودک دل را
« لای لای» چه قصه ای باید؟!
او که بس ناتوان ومظلوم است
در چه اسایشی بیآساید ؟!
ای خدای جهان به قدرت تو
عالمی پاک وسبز وزیبا بود
اینک انسان بدست ناپاکش
رنج وظلم و ستم بر آن افزود
چهارشنبه 23 شهریور 1384
_____ فرزانه شیدا _______
واینرا نیز میدانید که هرگز باج گیرنده به یکبار دست از درخواست باج نخواهد برداشت ویکبار که موفق شود بارها وبارها نیز آنرا تکرار خواهد کرد درنتیجه برای شخصی که در چنین موقعیتی قرار میگیرد بهترین راه مراجعه به نیروی انتظامی وپلیس وقانون گذار است زیرا که فقط اوست که میتواند بصورتی قانونی بااین مسئله برخورد کرده وبطور کامل کسی را ازاین مخمصه نجات دهد
ـــــ * گلستان سعدی*ــــ
*هرکه پرهیز وعلم وزهد فروخت
خرمنی گِرد کردو پاک بسوخت
ـــــ*گلستان سعدی*ـــــ
اما برای مثال ممکن است مردی خطائی درجوانی مرتکب شده باشد وحتی انرا به فراموش سپرده باشد واکنون مرد متاهلی باشد که دارای شخصیت وابروئی درمیان خانواده وجامعه می باشد ولزومی نمی بیند اشتباه جوانی او یاخطائی که به شکلیازسوی کسی در زندگی او تاثیر ناشایست گذاشته است امروز برای کسی درمیان خانواده یااقوام و جامعه برملا گردد وشخصی باج گیرازاین مطلب باخبر شده برای استفاده از موقعیت بااو تماس گرفته ومیگوید چنانچه فلان مبلغ را به من ندهی یا فلان کار را برای من نکنی این موضوع رابه کسانی که نمیخواهی بدانند جار زده وآبروی ترا میبرم چنین انسانهای نادانی در زندگی خود نیزهرگز انسانهای موفقی نبوده وبر اساس فکر وسرشت کوچک ونادانی بزرگی که دارنداگر حتی برحسب روزگار موقعیتی ومقام ومرتبه ای بیابند یا براحتی یا آنرا زکف داده یا شیطاتینی بر روی زمین خواهند شد که انسان می بایست از آن بپرهیزد:
ــــ * گلستان سعدی *ــــ
*علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بُوّد نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند!
آن تهی مغز را چه علم وخبر
که براو هیزم است یا دفتر
____-سعدی_____
همواره براین مسئله معتقد بوده ام که انسان نمی بایست در زندگی کاری کند که ضعف او محسوب شود ودر کل معتقدم بااینکه هر انسانی دارای نقطه ضعف ها و ودرعین حال نقاط قوی ونکته های مثبتی درشخصیت خود نیز هست اما ممکن است برای انسانی در زندگی پیش بیاید اما باز امکان دارد با تمام دانائی وبینش از این موضوعات باز بر اساس موقعیتی پیش بینی نشده درزندگی خود کاری انجام دهیم که دیگران توان بهره برداری منفی از آنرا داشته باشند واگرچه انجام هرکاری بدون تفکر وتوجه به نتایج آن کاری عاقلانه وهوشمندانه نیست وبهتر است همیشه در انجام هرکاری انقدر درمورد آن فکر وبرسی کرده باشیم که در چنین تگناهائی در زندگی قرار نگیریم وهمانطور که اشاره نیز کردم پیش می آید که افتادن در چنین تنگنائی هم انقدرها تقصیر ما نباشد ودرکل داشتن اسراری تا بدین حد سری باعث ایجاد مشکلاتی خواهد شد حتی اگر کسی نیز از آن باخبر نگردد درون شخص راز دارنده را خواهد سوزاند وبهتراست اگر در شرایطی بودیم که چنین رازی داشتیم انرا باکسانی که مایل نیستیم بدانند بگونه ای عنوان کنیم چراکه ما از برملا شدن راز در نزد کسانی ابا میکنیم وآنرا پنهان میکنیم که آنان را دوست داشته یا اعتبار وآبروئی نزد انان داریم ومسلم است کسی که پیش او ابروی ماارزشمند باشد ومارا نیز دوست داشته باشد گفتن این راز بهتر خواهد بود تااینکه کس دگیری حال چه یک انسان مردم آزار چه شخصی باج گیرنده بجای ما آمده وراز ما را برملا کند چراکه درک هر مطلبی ازسوی آشنایان دوستان ومردم اگراز طرف خودمان باشد بهتر وعاقلانه تراست تا کسی در پشت سرما گفته یا به دست یک باج گیر برملا شود واین خود برای ما تولید دردوناراحتی خواهد کرد وهمچنین دیگران خواهند پرسید : که تو چرا خود نگفتی وچراکسی دیگر باید مسائل مربوط به تو را برای من که از نزدیکان توام بگوید واین خود رنجش ودلخوری بیشتری برای افرادی که تحت تاثیر آن قرار میگیرند تولید خواهد نمود وبدتر ازهمه چرا باجگیری باتو تماس گرفت تو پنهان کردی وگذاشتی چنین فرد پست وذلیلی , برملا کننده رازی باشد مسلما برملا شدن آن راز برای عزیزان ما نیز پیآمدهائی دارد وباعث رنج واندوه آنان نیز خواهد شد پس بهتر است بخصوص درشرایطی که میدانیم ممکن است راز برملا شود خود انرا زودتر بازگو کنیم وچنین موقعیتی را به افرادی ناشایست محول نکنیم ودرکل در زندگی همواره مراقب این باشیم که با چه کسی وکسانی در مراوده ورفت وآمد هستیم :انسان غم ها ومشکلاتش را اگر در سینه نگاه دارد بسیار بهتر از این است که آنرا با شخصی ناصالح یا با کسی بگوید که درفرداهای او ومشکل ساز زندگی ا و گرددو یا با عنوان کردن آن شخصی از بتوان باعث رنج آزار آدمی شود
____ ( تاراج ): ______
تمام عمر من رفته به تاراج
بدریای غمی در دست امواج
منم پادشه غمها که صد غم
زذُّ ُر اشک من بر سر نهد تاج
چنان وامانده در دنیای دردم
که بر غمهای دل هم ، میدهم باج‌!!!
به غم گویم برو حتی دمّی چند
رهان پای مرااز دام این بند
روا کن بر دلم شور ونشاطی
که بر لبها نهم یک لحظه لبخند
من آخر عاشقم ؛‌ رحمی بدل کن
دلی غرق محبت ، آرزومند
مخواه از درد وغم ، گیرم تباهی
بگو آخر چرا !؟ با چه گناهی؟؟؟!!!
نهادی تاج غم بر سر ز اشکم
رساندی سینه را درغم به شاهی
چنان در غصه ها بودی کنارم
که آواره شدم در بی پناهی!!!
ولی غم گویدم : جانم فدایت
توبا آن اشکها ؛آن گریه هایت
چنان زیبا فشانی اشک غم را
که نا گیرد کسی در غصه جایت!!!
چو از غمهای خود لب میگشائی
مرا زیبا نمائی در روایت !!!
بهر کس هم غم دوران نیآید
چه کس آغوش خود بر غم گشاید؟!
من اما در دل تو خانه دارم
مرا دوری تو هرگز نشآید!!!
من آخر عاشق قلب تو هستم
مرا اشک تو عاشق تر نمآید!!!
تو که خود عاشقی دانی که عاشق
نمیخواهد شب هجران بیآید
*****
سیه بختی من اینجا چه پیداست
که در دنیا فقط غم عاشق ماست!!!!
نکرده ترک دل از شور عشقش
وجودش درنگاه وچهره پیداست!
غم آنسان کرده جا در سینه من
که در خندانی لب هم ، هویداست!!!
عجب بر طنز این دنیای جانی
که با غم ، قاتل این قلب شیداست!!!
دلم سوزد ولی بر غصه و غم
چو مجنون غمزده در کُنج اینجاست!!!
بیا ای غم به آغوشت بگیرم
که قلبت همچو من غمگین و تنهاست
عجب!!!... گویا حقیقت را تو گفتی!!!
دل ما مهربان با رنج دنیاست!!!!!
۱۳۶۲/۳/۱۵ خرداد
چنانچه مطلبی که از دیگران پنهان میداریم انقدر مهم است که بازگوئی آن به هیچ شکلی ممکن نیست ومی بایست باخود آدمی دفن گردد لااقل انرا به دردودل با هیچ کسی درمیان نگذارید که موقعیت باج وباجگیری حتی ساده ای را برای دوستی حتی ایجاد کند که بناگاه بهردلیل دشمن ما شده یا همیشه در پی فرصتی بوده تا زندگی ما را ازهم بپاشد که انسان حسود وخبر چین یا انسان زیاده از حد کنجکاوی که با عرض معذرت اورا در عام فضول میخوانند وانسانهائی که در قالب دوست , دشمنی های بسیار میکنند وشادی دیگران درد آنان است ودرکل انسانهائی که جز خود به هیچ کس دیگری فکر نمیکنند نیز بنوعی باجگیرانی هستند که ازاین نوع موقعیت ها استفاده منفی میکنند.
شبح دوست
شایسته همان است که با قلب غمینم
کنجی روم وگوشه ی دنجی بگزینم
دوری کنم از مردم بدخواه وستمگر
با درد خودم یّکه وتنها بنشیم
با دوست نگویم غم دلدادگیم را
پنهان بنمایم زهمه سادگیم را
در حال خودم باشم ودر عشق بسوزم
خود چاره کنم تیره گی زندگیم را
تا هر سخنی بر دل افسرده نتازد
این نیش زبان , قلب مرا تیره نسازد
نیشم نزد «مار دوسر» در شبح دوست
افسرده دلم بیشتر از پیش نبازد!
فرزانه شیدا 12/4/1361 تیرماه
___ فرزانه شیدا____
(*نمونه های دیگری از رازوسخنانی که نمی بایست چه از خود چه ازدیگری گفت یا بر ملا گردد از« گلستان سعدی» مثال میزنم:)
*خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم اب ز سرچشمه ببند
که چو پرشد نتوان بستن جوی
*****
سخنی در نهان نباید گفت
که بر انجمن نشآید گفت
____ گلستان سعدی ____
سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست
گردند شرم زده نشوی(گلستان سعدی):
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این وآن خوش دگرباره دل
وی اندر میان کور بخت وخجل
میان دوتن آتش افروختن
نه عقل است وخود در میان سوختن
____ گلستان سعدی ____
*آنکه باژ می گیرد زندگیش بسیار کوتاه است . اگر هنجار ها و کارآگان سست باشند همان بهتر که باژ را بدهی . ارد بزرگ *
درنتیجه عاقل کسی ست که هرگز خود را درگیر چیزی نکند که از آن بدین شکل واهمه داشته باشد که بخواهد آنرا تااین حد پنهان نمیاید که کسی قادر باشد از او واز موقعیت او سواستفاده کند گاه در زندگی عواملی پیش می اید که انسان ناگزیر به انجام عملی میشود که شاید قلبا نیز باانجام آن رضایت خاطری احساس نمیکند اما به نسبت شرایط ناگزیر از انجام آن میشود واین موقعیت مطلوب را برای باج گیرنده فراهم مینماید که پیش امده وازاین فرصت به نفع خود استفاده نماید.معمولا انسانی که به باج گیری دست میزند انسان درستکار و حتی معقولی نیست چرا که انسانی با کمالات وبا شخصیت و دانا هرگز از موقعیت بد دیگران به نفع وسود خود بهره نمی جوید درنتیجه اعتماد به چنین شخصی نیز هرگز به صلاح باج دهنده نیست وتامین خواسته هتی چنین کسی نیز صلاح نمی باشدوهرگز نیز نمی بایست بر چنین شخصی که راه وروش زندگی او بدین منوال است اعتماد کرده بهتر است به هرشکل ممکن از شر او خلاص شده وخود رانجات داد و چنین درامدهائی نیز هرگز برای شخصی که آنرا در یافت میکند وبی شک انسانی مادی وبدون حس انسانی ست پولی بابرکت ویا زندگی ساز نمیشود وانکه تااینحد پول برای او مطرح باشد که حاضر باشد به هر شکل حتی بازی با ابروی دیگری آنرا بدست بیاورد .بی شک انسانی نیست که خود هم شخصیت والائی داشته باشد وجز پول ومادیات چیز بالاتری در زندگی ملاک او باشد درعین حال انسانهائی که زندگی خود را براساس مادیات بنا مینهند ومعمولا خود نیز بدرستی از آن استفاده نمیکنند این است که در پیرامون خود همواره توجه داشته باشید که اشخاص پول پرست ویااشخاصی را که ملاک زندگانی آنان تنها پول است زیادبخودنزدیک نکنید وامکان این را هم به اشخاصی ندهید که توان بازی با زندگی وسرونوشت شمارا به هر شکل ممکن داشته باشند زیرااین کاربه یکبار ختم نخواهد شدووزمانی کسی راه انرا یادبگیردویا به آن عادت داشته باشد ,به سهولت از راه ساده پول دراوردن ویا سواستفاده از موقعیت دیگران نخواهد گذشت .
● اگر باژ دادی ایمین مباش ! ک این دردرادرمانی دگر است. *ارد بزرگ*
___ سکوت: ___
گفته ام من سکوت وخاموشی
بهتر ازاینکه در سخن کوشی
نزد مردم سخن بکن کوتاه
خاصه در نزد مرد جوشی!
بهتر آدم کناره ای گیرد
خلوت جاودانه ای گیرد
ورنه انسان دائما مغرور
هردم از توبهانه ای گیرد
بهتر آدم بوّد بحال خودش
تا که راحت کند خیال خودش
یا چو مرغی که شد اسیر قفس
سر گذارد به زیر بال خودش
« گربوّد همکلام تو نادان
داغ تلخی گذاردت بر جان
چون خوری ضربه ای ز هر صحبت
لاجرم حرف خود کنی پنهان
پس همانه بّه که بی سخن مانی
تا زنیشش بدر بری جانی
ورنه آنکه زند دم از دانش
می خراشد دلت به نادانی
درجهان مردم زخود خرسند
که غریق غرور خود هستند
با غرور وتکّبر بیجا
می زند هرکجا بتو لبخند!
پر صدا پر طنین ولی خالی
طبل دارد اینچنین حالی
شخص خودخواه همچون آن طبل است
گرچه در شکل وظاهر عالی!
با چنین مردی سخن تو مگو
خاصه یاری زآن میان تومجو
تا بخواهی بوّد زیان وضرر
یاری مردمی چنین بدخو!
« حرف » دارد بخود دونوع معنا
از کنایه زنان بکن پروا
با گروهی« چنین »سخن تو مگو
گر بمانی به عالمی « تنها» !
آنکه گیرد زتو همی ایراد
بی سبب میزند سرت فریاد
خود پراز عیب وپر زاشکال است
ارزشی هم باو نباید داد !
آنکه دائم سرش بکار تواست
خوارتر, زدانه ای چو « جُو» است
آنکه دیده بخود سروسامان
آدمی در هدف میانه رواست
آنکه خود زندگی خوبی داشت
توشه ای هم ز زندگی برداشت
حرمت خود ودیگری را نیز
حرمت زندگی خود پنداشت !
هرگز از او «ستم» نمی بینی
ظلم واوندوه غم نمی بینی
لیک درمیان تمام مردم دهر
« آدم بد» تو کم نمی بینی!
1362/9/16 چهارشنبه
___فرزانه شیدا _____
*_هیچ هنجاری نمی تواند فراتر از جان بی گناهی باشد چه باژ باشد و چه غیر آن . ارد بزرگ
پایان فرگرد باژ ( باج )
● به قلم: فرزانه شیدا ●
Farzaneh Sheida
F. Sh - f sheida


جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *باژ*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ساختار*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *کوهستان*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پشیمانی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بزرگداشت*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نامداری*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ستایشگر*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خود*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *طبیعت*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بی باکی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیوند*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فریاد*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *اندیشمندان*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آموزگار*




فهرست کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد پنجم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد ششم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هفتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هشتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد نهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد یازدهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



فرزانه شیدا نویسنده کتاب یازده جلدی بُعد سوم آرمان نامه

فرزانه شیدا / شاعر /محقق و پژوهشگر ایرانی

فرزانه شیدا
شاعر ، پژوهشگر و نویسنده پیشتاز ایرانی مقیم کشور نروژ
او در عرصه شعر صاحب سبک بوده و از این بابت جزو شاعران معدود و برتر قرن حاضر است
دوری از وطن باعث شده است این شاعر برجسته آنگونه که شایسته است مورد تجلیل قرار نگیرد
او شاعری آزاده و میهن دوست است .
در مورد " یازده جلد کتاب بُعد سوم " نکته ایی را باید یادآوری کنم و آن بیماری سخت و وحشتناک درد های عضلانی بود که هر دو دست این ادیب کشورمان را به شدت آزار می داد اما او با وجود سختی های بسیار ، به عشق سرزمین خود این کتاب را به پایان رسانید .
جا دارد از طرف خود و همه ایرانیان آزاده به فرزانه شیدا ، جواهر ادب و هنر ایرانزمین خسته نباشید گفته و سپاسگذاری کنم . آرزوی بهبودی هر چه زودتر برای او می کنیم .

امیر همدانی 1388


۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

جلد یکم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ نوشته فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان نامه



فرزانه شیدا نویسنده کتاب یازده جلدی بُعد سوم آرمان نامه

فرزانه شیدا / شاعر /محقق و پژوهشگر ایرانی

فرزانه شیدا
شاعر ، پژوهشگر و نویسنده پیشتاز ایرانی مقیم کشور نروژ
او در عرصه شعر صاحب سبک بوده و از این بابت جزو شاعران معدود و برتر قرن حاضر است
دوری از وطن باعث شده است این شاعر برجسته آنگونه که شایسته است مورد تجلیل قرار نگیرد
او شاعری آزاده و میهن دوست است .
در مورد " یازده جلد کتاب بُعد سوم " نکته ایی را باید یادآوری کنم و آن بیماری سخت و وحشتناک درد های عضلانی بود که هر دو دست این ادیب کشورمان را به شدت آزار می داد اما او با وجود سختی های بسیار ، به عشق سرزمین خود این کتاب را به پایان رسانید .
جا دارد از طرف خود و همه ایرانیان آزاده به فرزانه شیدا ، جواهر ادب و هنر ایرانزمین خسته نباشید گفته و سپاسگذاری کنم . آرزوی بهبودی هر چه زودتر برای او می کنیم .

امیر همدانی 1388

فهرست دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ نوشته فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان نامه



فرزانه شیدا نویسنده کتاب یازده جلدی بُعد سوم آرمان نامه

فرزانه شیدا / شاعر /محقق و پژوهشگر ایرانی

فرزانه شیدا
شاعر ، پژوهشگر و نویسنده پیشتاز ایرانی مقیم کشور نروژ
او در عرصه شعر صاحب سبک بوده و از این بابت جزو شاعران معدود و برتر قرن حاضر است
دوری از وطن باعث شده است این شاعر برجسته آنگونه که شایسته است مورد تجلیل قرار نگیرد
او شاعری آزاده و میهن دوست است .
در مورد " یازده جلد کتاب بُعد سوم " نکته ایی را باید یادآوری کنم و آن بیماری سخت و وحشتناک درد های عضلانی بود که هر دو دست این ادیب کشورمان را به شدت آزار می داد اما او با وجود سختی های بسیار ، به عشق سرزمین خود این کتاب را به پایان رسانید .
جا دارد از طرف خود و همه ایرانیان آزاده به فرزانه شیدا ، جواهر ادب و هنر ایرانزمین خسته نباشید گفته و سپاسگذاری کنم . آرزوی بهبودی هر چه زودتر برای او می کنیم .

امیر همدانی 1388



*رایزن*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *رایزن*

● مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. (ضرب‌المثل هندی)●

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد رایزن●
قبل از هرچیز باید این را روشن نمود که کلمه ی « رایزن» جدیدا به شکل رواج یافته ای در روزمره زندگی بکار برده می شود وبعنوان کنسول از این کلمه استفاده گردیده است به دنبال کلمه رایزن در لغتنامه های مختلف دریافتم این کلمه ریشه از زبان اصیل ایرانی داشته ودر چند جائی نوشته شده است که هنوز معنای مشخصی بر آن گذاشته نشده است وتنها معادلی چون «کنسلر» یا «کنسول » یا معنای نزدیکتر کلمه ی «مشاور » میباشد وبااینکه در ایران بسیار این کلمه رواج یافته ومدام با رایزن فرهنگی , رایزن جمهوری اسلامی , شرکت رایزن وانواع این سازمانها ونهاد ها رو برو می شویم اما این کلمه در کمتر جا معنای آن ذکر گشته است .در فرهنگ عمید در معنای رایزن چنین آمده : کسی که در امری با وی مشورت کنند و او رای و عقیده خود بگوید ، طرف مشورت ، مستشار. ( فرهنگ فارسی عمید ص 642 ) وذکر شده که از زبان اصیل ایرانی ست . من خودم بشدت از وارد شدن زبانی دیگر در زبان فارسی مخالفم چرا که هر زبانی حرمت فرهنگی خود را دارد ومتاسفانه اینروزها زبان پارسی بسیار با زبان عربی وانگلیسی آمیخته شده است مردم دوکلام که حرف میزنند ده تا انگلیسی پرانده دوسه تائی ترکی گفته صدتا ئی عربی پرانده و ین میان آن کسی که وهیچکدام ازاین زبانها را یا نمیداند یا اصلا دوست ندارد بداند درمانده باقی میماند که:« جانم فارسی شکر است »لطفا به زبان فارسی صحبت بفرمائید ما بفهمیم شما چه می گوئید وزمانی که اعتراض می کنی از راه رسیده وبا حالتی حق بجانب شما را کوچک کرده وبا احساس روشنفکری تمام می گویند: «حرمت هر زبانی باید درجای خود باشد.»و نمی دانم حرمت زبان خودمان اینوسط کجاست وچرا اول ازهمه حرمت زبان مادری خود را نگه نمیدارید .مثل همیشه همه کس خارج از محدوده ی ایران وایرانی محترم است احترامش واجب الا خود ایران وایرانی که این باعث بسی تاسف است از سوی یک ایرانی که خودرا شاعر نیز می داند ومن گناهکارم ؟! اگر بگویم فارسی شکر است ؟! اما شما روشنفکری که به زبان بیگانه احترام میگذاری وبه زبان مادری نه؟؟!! این مسئله اتفاقا جدیدا از سوی شاعری مقیم خارج برای من پیش امده ومن برای ایشان توضیح دادم که خود مترجمم وخصومتی با زبان بیگانه ندارم .من درجمع دوستان نخواستم این مسئله را بدین شکل عنوان کنم اما بر دلم مانده بود«که ما چگونه شاعر ونویسنده ای هستیم که چه درداخل چه درخارج بیش از نگاهداشتن حرمت خود به حرمت بیگانه اهمیت می دهیم» البته ایشان شعری به زبان عربی سروده بود واین شعر را به خواست من به فارسی نیز ترجمه کرد که دستشان هم درد نکند وتشکر نیز کردم وبااینکه حافظ وشمس وبسیاری از شاعران کهن ما هزاران قصیده وغزل به زبان عربی سروده اند که من یک کلمه از آنرا هم نمیفهمم وبا عشقی که به شهریار دارم وزبان ترکی اورا هم نفهمیده ام ، در نتیجه سایتی پیدا کردم تا بتوانم از لطف اشعار ایشان ترجمه شده در زبان فارسی استفاده کنم اما قلبا معتقدم شاعر ونویسنده ایرانی بیش از هرکسی مسئول حفظ زبان ایرانی ست (اما در دل من , زبان فارسی برایم بسیار عزیز ومحترم است وعلاقه وتعصب شدیدی برروی زبان مادریم دارمازاینروست که باگذر بیش از 20 سال زندگی درخارج شاید بهتر ازمردم داخل زبانم را حفظ کرده وهمچنان به خواندن کتب ایرانی هم با تهیه از کتابخانه ها وتهیه از ایران ودرخواست از خانواده برای ارسال کتابهای مورد نظر وخرید آن درهربار سفر به ایران مجموعه کتابهائی را که یکبار در سن جوانی داشته وبا سفرم از دست دادم مجدد تهیه کرده وهمه را در کتابخانه خود دارم صرفنظر از یکی دوکتاب که هرچه بدنبال آن میگرد م ازآنجا که یادم نمی اید نویسنده آن مجموعه که بوده یا کتاب بسیار قدیمی بوده ومجدد همان شکل کتاب باهمان محتوا دیگر یافت نمیشود ونتوانسته ام مجدد انرا پیدا کنم که ازدست دادن اینگونه کتابهایم همیشه برایم غصه ای بوده وازآنرو که معتقدم غصه آنچه از دست رفته رادیگر نباید خورد , جایگرین آن هربار به ایران می روم کتابفروشی ها را زیررو میکنم شاید نمونه آنرا پیدا کنم هرچند که هرگز کتاب قدیمی جلد چرمی نوشته آن سالهارا نمیتوان امید داشت که بعد از گذر 30 سال باز پیدا کنم که آن کتاب امروز , ارزش بسیاری را داشت ,اگر هنوز دراختیارمن بود. بهر شکل من هیچ دلیلی براین نمی بینم که زبان مادری خود را فدای زبانی دیگر حتی عربی کنم که دین ما بر اساس آن نوشته شده است چراکه پیش از اینکه مسلمان باشم ایرانیم واز نژاد پرافتخار پارسی واین خود برایم افتخاریست که بگویم زبان مادریم ایرانی ست وفارسی .
●* گلستان سعدی*●
تا ندانی که سخن , عین صواب است مگو
وآنچه دانی که نه نیکُوش جواب است مگوی
●* گلستان سعدی*●
بدبختانه بسیاری از مردم در اروپا تصور میکنند که مانیز بخاطر مسلمان بودن از نژاد عرب هستیم و نژاد آریائی دراین میان محو و گم شده است البته حتی از ارد بزرگ هم که خود همواره پشت ایران وایرانی بوده است دلخور بودم که چرا از کلمه ای استفاده نکرد که عمومیت بیشتری داشته باشد وبرای عام نیز معنای آن جا افتاده باشد وبا دریافتن اینکه کلمه اصیل ایرانی ست این دلخوری نیز برطرف شد چون بسیار در جملات ایشان دیده ام که از کلمات شاهنامه نیز سود برده یا از فرهنگ اصیل ایرانی استفاده فرمودند اما درجواب بر هرکه متوقع است که بدون تعصب راضی باشم که مخلوطی از چندین زبان را بعنوان زبان مادری بپذیرم باید اعلام کنم متاسفم . من هرگز چنین چیزی را به شخصه قبول نخوام کرد و " در دل خود من همیشه زبان مادری هم چون وطن ومیهن چون مادر محترم وعزیز وحفظ ان را واجب برخود وتمام ایرانیان کشورم میدانم .»وازاینکه در دوکلمه سخن هزارتا کلمه عربی وانگلیسی پرانده شود همیشه شاکی ودلخور میشوم که پیش تر فکر میکردم اینکار بیشتر ازسوی کسانی صورت میگیرد که درخارج زندگی می کنند اما با سفرهای اخیرم به ایران و همچنین دیدن سریالها ی ایرانی ازماهواره جمهوری اسلامی ایران=جام جم 1/2/3 دریافتم که این موضوع متاسفانه عمومیتی در جامعه ما پیدا کرده است وازاین بابت بسیار متاسفم درنتیجه باید باز بگویم :« فارسی شکر است»
______ « فارسی شکر است»: ______
جان من ! , تو, ...سخن بگو آنسان ...
که بگوید ز کشورت *(ایران *)
بس کن این واژه های بی معنا
تا نگشته زبان تو ویران
با چنین واژه های پوشالی
جمله های تهی وبس خالی
پارسی زبان چه دارد باز
تا کند با زبان خود, حالی!!
جان من از «عرب »بپرس این را ...
باهمان « خارجی » بگو جانا ..
در کدامین کلام خود دارید
جمله ای از زبان ساده ی ما
نروژی هم بجای «فرزانه»
خوانده مارا «فُسان!» چو افسانه!
نام فامیلم:«عبدحق » بوده...
خوانده : «*آ . هَ ک »* مصالح خانه!!
ما نگفتیم دلخور ورنجور
که چرا خوانده ای مرا اینجور؟؟!!
جای آن دیده ام که ایرانی
خوانده ما را «*فِرند» وُچشمم کور!
چونکه ما کِی شکایتی کردیم؟
از غمش کِی حکایتی کردیم؟
من کنون با تو ساده میگویم
به« زبان » ما « خیانتی »کردیم!!
هر گز از این زبان مشو نومید
بگذر از «غرب. واژ ه های» جدید
« فارسی» در زبانِ خود زیباست
جستجو کن ! مکن شک و تردید
هرکه بر این « زبانِ دل» دل بست
خود بگوید که « فارسی» , شکر است
هرکه در قلب خود « وطن» دارد
کی به آئین خارجی پیوست؟!
تبصره ها:
(* « فرند» به زبان انگلیسی معادل« دوست» در زبان فارسی )
(* آهک= از مصالح ساختمانی خانه)
______فرزانه عبدحق / تخلص: فرزانه شیدا/ 1388 اسلو /نروژ _____
باید در جای من میبودید ومیدید چگونه در طی بیش از 20سال بودن در خارج نیش ها وکنایه های ایرانی بودن را خورده سربرافراشته داشته وهربار با تمام دل از ایران وایرانی دفاع کرده وبیش از شما که در وطن مبارزه ای برای نام ایران داشته اید در روزانه های خود به هزار متلکی که بر ایرانی ومسلمان رو داشته اند جوابگو بوده ام . حق بدهید ما که همه میگویند آنور دنیا در شادی ورفاه وآسایش وازادی محض زندگی میکنیم بیش از شما اسیر نادانی های جمعی بوده ایم که حتی نمیدانند ایران کجای نقشه دنیا کجای کره خاکی ست اما بخود اجازه میدهند که عنوانی راکه دیگر کشورها بر اساس سیاستهای دروغین وخلاف خویش برما لقب داده اند به ما بازبگویند,نامهائی چون :جهان سومی وحشی یا تروریست یا انسانهائی جا مانده در دوره ی بربریت و... برای مثال معلم کلاس زبانی که با دیدن کارت تبریکی از خیابان ایران در زمستانی برفی بناگاه ازمن پرسید مگر شما در تهران اتومبیل هم دارید؟چون من فکر میکردم شتر استفاده روزانه داردومن نیز تعجب زده گفتم:شما نام معلم هم بر خود گذاشته که نمیدانید کشورعربستان است که دارای شترهای بسیاراست نه ایران,البته ما در صحراهای خود مردمانی ایلی داریم که بخاطرآب وهوای صحرائی مجبورند از شتر در رفت وامد خود استفاده کنند. چراکه حیوان دیگری تاب گرمای صحرا را نمیآورد وبقیه مردم ایران وبخصوص تهران اصلا شتر سواری هم بلد نیستند شما که معلم هستید چگونه بدون داشتن اطلاعات صحیح به شاگرد خود توهین میکنید؟ وبدون درستی حرف خود یا حتی بعنوان حرمت نام معلمپیش از پرسیدن روی همین نقشه که روی دیوار کلاس است نگاه نکرده اید که ببینید ایران کجاست عربستان کجاست یا کتابی ورق نزده از کشوری که هیچ نمیدانید سخن میگوئید!!!میدانم که درک این حال یا شاید این تعصب بروی زبان ومیهن شاید برای شما که در داخل ایران هستید چندان راحت نباشد اما همانگونه که" سعدی "میفرماید:
● * گلستان سعدی* ●
تندرستان را نبآشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بوّد
با یکی درعمر خود ناخورده نیش!
تا تو را حالی نبآشد همچو ما
حال ما باشد ترا افسانه پیش
سوز من با دیگری نسبت مکن
اونمک بر دست ومن بر عضو خویش
● * گلستان سعدی* ●
پسری را پدر وصیت کرد
کای جوانبخت , یادگیر این پند
هرکه با اهل خود وفا نکند
نشود دوست روی ودولتمند
● * گلستان سعدی* ●
در فرگرد های پیشین نیز گفتیم که اعتماد صدردصد بدیگران واعتمادکامل به دیگران اشتباهی ست که انسان عاقل مرتکب نمیشود وآنچه باعث خطا واشتباه خواهد شد این است که ما بسیاری از موارد ساده را در اعمال خود نادیده میگیریم بی اینکه توجه داشته باشیم از جز , جز هرچیزی (کل) مطلب وقضیه وکار و... درست میشود همانگونه که از ذرات اتم وجود تمام آفرینش صورت گرفته است .به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری کوچک مربوط میشودچراکه علت هر شکستی عمل کردن , بدون فکرواندیشه وحساب رسی وپیش بینی درست است
*علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)
*هنر کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله) ●
در انجام تصمیمات همیشه بایداین برما روشن با در روش وبدانیم که در انتخاب و تصمیم وعمل خود چه را انجام میدهیم چه کسی را انتخاب میکنیم وچگونه درادامه ی کار خود عمل باید بکنیم که با مشکلات عدّیده در زندگی خود مواجه نشویم واینکه چه کسی را در رایزنی ومشاور یا هرکسی را که برای امور زندگی خود انتخاب میکنیم کیست؟ امری مهم است که نمونه آنرا در «انتخاب» برای خود هدف قرار میدهیم حال انتخابات کشوری باشد انتخاب برای ازدواج باشدیا دوست یا رایزن ورایزن معتمد کسی ست که قادر باشدمشکلی از مشکلات راکم کند
●*رایزن کسی است که می تواند از درون پیچیده ترین مشکلات ، ساده ترین و بهترین راهها را بیابد . *ارد بزرگ●
نه اینکه مداوم مجبور باشیم عملکرد او را دنبال کرده تا خاطر جمع شویم که بر تعهدات خود پایبند است تنها به سود ونفع خود فکرنکرده سود وزیان ما نیز برای او هم مانند اموری شخصی مهم است
●* رایزنی نباید سودی روشنی در راهی که نشان می دهد داشته باشد . ارد بزرگ●
●* رایزنی که کار ، اجرایی می کند ، قابل اعتماد نیست . ارد بزرگ ●
___* گلستان سعدی*____
ندهد هوشمند روشن رای
به فرو مایه کارهای خطیر
*بوریا باف* اگرچه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر
* بوریاباف=حصیر باف
___* گلستان سعدی*____
● رایزنی که دوستان فراوان دارد تکیه گاه مناسبی نیست او گرفتار است و اندیشه اش آزاد نیست . ارد بزرگ●
وهمواره در انتخاب هرکسی که برای زندگی خوددر نظر گرفته ای چه رایزن چه هرکسی که میتواند نقشی عمده ومهم را در زندگی تو بازی کند دقت کرده واز بزرگانی استفاده کن که دانش آنان راهنمای راه او بوده وترا به شکست درزندگی ودلشکستگی روحی وقلبی دچار نمی کنند
● رایزنی که دوستان فراوان داردتکیه گاه مناسبی نیست او گرفتار است و اندیشه اش آزاد نیست . ارد بزرگ●
●*سخت ترین کارها ، یافتن رایزن است چرا که رایزنهای بزرگ دور از دیدگان مردم ،
در اندیشه های دور در حال پروازند . ارد بزرگ ●
چراکه این خودآدمیست که درانتخاب وتصمیمات خود راه به سوی درستی برده یابر حسب خطا ویااندیشه ای نامعقول ویا بدست آوردن اطلاعاتی غلط از سوی دیگران به بیراهه راه زندگی افتاده ودر مشکل وگرفتاری غوطه خورده وگاه نیز زندگی خویش رابرسراشتباه کوچکی ازدست میدهد
آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. *(مترلینگ
واگرچه زندگی وتجربیانت زندگی بر پایه شکست ها وتجربیات آدمیست که شکل میگیرد
اما همواره بخاطر داشته باش که اگر روزی هم بدلایلی اشتباه کردی باز آخرین روز دنیا نیست , وهمواره برای جبران خطا فرصت هست به شرط آنکه زود برخاسته
وبه سرعت جلوی زیان زندگی خود را بگیرید
●-* تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! (ضرب‌المثل ولزی) ●
واینکه دانسته های بیشمار داشته باشیم اما در موقع عمل اشتباه کنیم معمولا چیزیست که جبران آن گاه مدت درازی را خواهد گرفت وهرچند تجربه ای ست بر تجربه ای می بایست همماواره آگاهانه در هر راهی قدم گذاشت تا کمتر دچار اشتباه شویم وبا صبر وحوصله کارهای خویش را سرانجام بخشیده در انتخاب وتصمیم درست وآگاهانه عمل کنیم .
● * دانستن کافی نیست،باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل) ●
____ گلستان سعدی*_____
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند وصبر آموز
اسب تازی در تگ رود به شتاب
واشتر آهسته میرود شب و روز
____ گلستان سعدی*_____
●پایان جلد دوم آرمان نامه اُرد بزرگ ● فرگرد رایزن ●
● به قلم فرزانه شیدا ●اسلو /نروژ
Farzaneh Sheida F. Sh - f sheida
شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ●


*راز*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راز*

●کلید رازهای بزرگ ، در ژرفای کمی نیست . ارد بزرگ●

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد راز ●
شاید پس کار خویستن بنشستن
لیکن نتوان زبان مردم بستن
● * گلستان سعدی ●
درزندگی آدمی انقدراسرارهاورازها و شگفتی های زیبا وجالب اما حل نشده وجود دارد که انسان هرگاه بر هریک از آنان دست یافته ورمز وراز آنرا می گشاید ،از بازگشائی هر یک دچار شوق وشعفی بی مانند میشود .در کل آدمی نسبت به اینکه چیستانی را بگشاید وپی به چیزی ببرد همواره دچار یک کنجکاوی ذاتی ست بماننداینکه این حس وایندرخواست درونی نیز یکی دیگر از داده ها ونعمات خداوند به بشر باشد که بوسیله ی آن توان ،اینرا پیدا نمایدکه مشکلات زندگی خود راحل نمیاید کمااینکه اگراین حس کنجکاوی درنهادآدمی وجود نداشت ,هرگز کسی به کشف واختراع ومطالعه ویادگیری در هیچ رشته وزمینه وعلمی نمیپرداخت ودنیا همیشه درهمان عصر هجر باقی مانده و بسیاری ازامکانات امروز که بر اثر کنجکاوی مخترعین مکتشفین وآثار نویسندگان وشاعران برجای مانده وهمچنان نیز یارو یاور بشریت نمیشد وچه بسیار چیزها میتوانست ادامه دارد ,درحالت رکون وثبوت برجا مانده آأمی حتی در اندیشه وذهن نیز پیشرفتی نمیکردومعتقدم این حس کنجکاوی وبدنبال جواب بودن ها این جستجوی دائمی بشریت برای یافتن دلایل وعلت ومعلول هاتماماخواست خداوندگار بوده است که درنهاد ومغز ودرون آدمی به ودیعه نهاده شده است .تاانسا ن به کمک آن توانائی اینرابیآبد که خودر رادرعرصه ی زندگی پیشرفت داده بهرشد معنوی ومغزی ودرنهایت مادی برسد .شاید در نوشته های من تا بحال باین نکته پی برده باشید که مادیات برای من در درجه ی اخر اهمیت درزندگی وجود دارد ودرکل به هرآنچه فانی ست آنقدرها دل نمیبندم که از کف دادنش باعث اندوهم گردد واین درباب مادیات برای من بعنوان قانونی محسوب میشود که به گفته یکی از بزرگان : سنگینی کیف پول انسانی درجهه دانش اورا نشان نمیدهد که درون پرعمق ومیزان وسنگینی دانش ودانائی اوست که ارزشمند است. وخود من نیزچون گفته ی همین بزرگان , انسان را ازروی کلفتی وسنگینی اندازه کیف پولش ارج نمیدهم بلکه به وسعت روح وسنگینی معنوی درون وعمق وهمچنین کلفتی طناب افکار وایمان و صداقت او ست که مرا جذب کسی کرده وتوجه مرا جلب نموده ویا دوستش میدارم ودرکل در طول زندگی خود همواره در میان انسانها بدنبال افرادی بودهام که شناخت وخواندن وآشنا شدن با آنها در زندگی خودم اثری مثبت از لحاظ احساسی وفکری وذهنی داشته باشد وبااینکه تعداد بیشماری دوست از انواع اخلاقیات تا انواع فرهنگ ها را میشناسم که با هریک نیز بگونه وبه روش خود او رفتار میکنم اما در انتخاب دوست صمیمی همواره ضوابطی را برای خود دارم که چنانچه با قانون من جور نیاید دیگر تمایلی بادامه دوستی به شکل صمیمت را نخواهم داشت وشاید در حاشیه اورا بعنوان دوستی برای خود حفظ کنم اما پایه های دوستی خود را بااو هیچوقت عمیق تر نخواهم کرد خصوص اگر احساس کنم که دنیای او بیش از اندازه با دنیای من متفاوت است حال اینکه در زندگی انسان نیز هم بمانند طبیعت و رازهای افرینش و هستی بسیار رازها نهفته است که آدمی لزومی در تکرار آن برای دیگری نمی بیند ومعمولا علت آن این است که برخلاف اسرار زمین وزمان که باز گشائی آن برای هر انسانی سرشارازهیجان وهمراه با شور وشوق وشعف است در رازهای آدمی معمولا اندوه وغمی نهفته است که همین باعث گردیده است که آن را اسرار خود یا راز خویش کرده از بازگوئی آن در بین مردم خودداری کند ودرعین حال از دیر باز گفته اند راز تو اگر براستی راز است با دیگری مگو !چراکه از زمانی که آنرا بدیگری بازگفتی دیگر نامش راز نیست بلکه خیر برملا شده وآشکاریست که شخص شنونده راز تو هرکاری که بخواهد میتواند با آن بکند میتواند انرا با همگان در میان بگذارد میتواند بگوش صمیمی ترین دوست خود برساند واو نیز بدیگری وان دومی به سومی وسومی.... وچون جارچیان قدیم اگرچه نه با شیپوری در میانه ی میدانی اعلام خبر و رازگشائی شما ومن بلکه با جمله ی: بتو میگویم به کسی نگو !..همین جمله در تکرار وتکرار وتکرار از شخصی به شخص دیگر رسیده واخر خواجه حافظ شیرازی هم نمیدانم چرا در مثل میگویند که تنها اوخبر ندارد که او خود کاشف اسرار است وخودمان به سراغ او رفته تازه ازاومیخواهیم رازهارا بگشاید.درنتیجه آنوقت راز ما راهم تمام دنیا هم حافظ شیرازی پیش از برملا شدن هم خداوند پیش از بر لب آوردن میدانست ومیداند وشما نیز کلاهتان پس معرکه است که به کسی هرچند وهرچقدر در نگاه شما بااعتبار,اعتماد کردید وبااینکه میگویند: هیچ رازی در پس پرده نمیماند وهیچگاه آفتاب در پشت ابر باقی نمانده سرانجام همه چیز روشن میشود ،اما بسیارند رازهائی که ادمی میداند وتا پای مرگ چه راز خود باشد چه راز دیگری بر لب نیآوردهوآنراآشکار نمیکند چراکه در کنار همه این ضرب المثلها وتمثیل ها این را نیز آموخته ایم که میگوید:"دروغ مصلحت آمیز بّه ازراست فتنه انگیز"واین هزاران معنائی دارد که بد نیست به آن نیز بپردازیم"گاه یک راز دردیست دردرون فردی انقدررازی که باز گشودن آن وبرلب آوردن آن حتی برای دیگری بحدی رنج آر وتاثر انگیز است ،که شاید سالها طول بکشد تا کسی به کسی اعتماد کرده برای تسکین درون خود آنرا با دیگری بگوید .درنتیجه هرآنچه پیش آید, بازاین راز باید در صندوقچه ی دل شنونده ی آن , تاابد باقی بماند وبا او نیز خاک شود شاید که برملا کردن آن هم باعث این گردد که شخصی که راز خود را بر زبان آورده است , مبادا براو انقدر مهم بوده باشد که از سر اندوه وغم دق کرده واز شدت ناراحتی برملا شدن راز خود دچار بیماری یا حتی از شدت تاثرو یا شاید آبروئی کهازاو رفته است دق کرده وبا مرگ او "شخص برملا کننده راز" ,عمری زندگی با عذاب وجدان را برای خویش باقی بگذارد بااینکه بر ملا کردن آن انقدر به زندگی او صدمه وارد سازد که برای همیشه وابد آرامشویا قدرت هستی یا قوای بدنی خویش را ازکف داده وبرای همیشه زندگی اوازهم بپاشد ویا اینکه حتی براساس آن دشمنانی نیز پیدا کند ازاینرو ست که در هر شرایطی اگر رازی را میدانید , و میدانید که روشدن وآشکار شدن آن آشوب برانگیز یا بسیار غم انگیز ودردآور برای شخص بازگو کننده است , در هر شرایط تلخی هم که قرار گرفتیدوهرنوع فشاری که برشما میاید همه را تحمل نموده از گویائی دوباره ی آن بپرهیزید چرا که ویران کردن زندگی وروح کسی انقدر گناه بزرگیست که اگر وجدان خود شما بر شما غلبه نکند دنیا وکائنات از آن نخواهد گذشت ومن معتقدم که آزار هر انسانی , به هر دلیل چه راز او باشد چه آزاری معنوی ومادی ,از دیدگاه خداوند هرگز بخشیدنی نیست , چراکه خداوند نیز با تمامی رحمت بااینکه دَرتوبه را نیز بر دیگران همیشه گشوده میدارد,اما چیزهائی هست که حتی خداوند با توبه شما نیز از شما رنجیده باقی بماند کمااینکه درتمامی دین ها وهمچنین در قرآن نیز دگر شده وآیه های بسیاریست که میگوید :_* گناهکار ترین انسان ,انسانیست که راز دیگری را برملا میسازد.*آنکس که باآشکار کردن رازی, زندگانی کسی را به آشوب میکشد در دیدگاه پروردگار مخوف ترین وگناهکار ترین کافر است درد و راز خودرا با آ ب بگو، با چاه بگو ،با دریا بگو، با کوه بگو ،به سنگ بگو اما هرگز به «انسان» مگو ! ●_
___ «آب رونده رود جاری)»____:
بمن گفتا کـسی , در بـیقراری
اگر دردی درون سینه داری
مگو راز دل خود را به هرکس
بگو تنها تو بر آن «آب جاری»!
...
بخنده گفتمش : یارا ,کـجائی؟!
به بیداری , چنین صـحبت نمائی؟!
تو پنداری که درمـانم, به «آب »است؟!
دلی زین« ره », نبرده ره بـجائی
...
به من گفتا: بلی !« آب رونده»
مَکن بر پند ِمـن ,اینگونه خنده
که پندم را ,اگر اجرا نمائی
سبک گردد دلت همچون پرنده
...
تواکنون راز حرفم را ندانی
چو تو , ناپخته وخام و جوانی
ولی چون عمر تو گیرد فزونی
به حرفم میرسی روز ی, زمانی
...
چنین گفت وشد از این دیده پنهان
خزانی رفت وشد سوز زمستان
زمانی رفت ونوروزی دگر شد
ولی من همچنان سردر گریبان
...
چنان شد این دل سرگشته بی تاب
که افتادم من از آرامش وخواب
چو در نزدم ندیدم همزبانی
نگاهم ناگهان , افتاد بر آب
....
نشستم بر لب رودِ رونده
بدرد سینه ای زار وکشنده
بدوگفتم از اندوه دلِ خویش
که چون ماری دوَسر بودوگزنده
....
بدو گفتم که بغض جانفزائی
گشوده در دل ِافسرده, جائی
زغم « آهی» نیآید بر لب من
ویا تک ناله ای , ازغم , صدائی!
همی گفتم براواز سینه ی ریش
...
حکایتهای رنج وغصه ی خویش
بدوگفتم هر ان در سینه « میسوخت»
که تا بینم , چه آید عاقبت پیش!؟
..
به زاری, دیده ام , بارید چون ابر
تو گوئی بوده بر خاموشیم , جبر!
دگر میلی به خاموشی ندیدم
که بر جان آمدم از اینهمه صبر!
...
لبم را بهر گفتن ها گشودم
زبانم را دگر مالک نبودم
لبم بردل دلم از فرط اندوه
سخنها گفت ومن زاری نمودم
...
نمیدیدم چو یک بیگانه آنجا
نیآمد بر لبم از گفته پروا
سخنها گفتم از دل با دلِ آب
چو دانستم نگردد سینه رسوا
...
نمیدانم چه سان روزم گذر کرد
مرا تاریک وظلمت خبر کرد
دل دنیا نشد غافل ز کارش
لباس روشنی از تن بدر کرد
...
اگرچه روز خود کردم فراموش
ولی این سینه شد , آرام وخاموش
ز ان سنگینی بار غم ودرد
نمیدیدم نشان بر سینه ودوش
...
نگه کردم به روز خود ز آغاز
« عیان شد بر دلم « معنای آن راز»
که این آب روان این رود جاری
نه تنها می کند هر عقده ای باز
...
زاو بهتر نباشد راز داری
نگوید حرف تو در هر دیاری
نسازد نام تو رسوا بدنیا
نگردد بر دلت مانند خاری
...
که این آب روان «انسان» نباشد
که از بهر دلت دشمن تراشد
به رخ هردم نیآرد , گفته هایت
که قلبت را به زخمی نو خراشد
...
ز سوی او همیشه در امانی
که او بهتر بوّد از «یار جانی»
ز یاران در دم قهر وجدائی
تو نتوانی دمی ایمن بمانی!
!!!
ولی اب روان قلبت گشاید
میان صحبتت هرگز نیآید
گذارد سینه را خالی نمائی
ترا اسوده از غم می نماید!
....
*(چو آبی راز دار سینه ات گـشت)*
*(چو گفتی حرف دل بشنید وبگذشت!)*
*(نگویدحـف قلبت را دگربار)
*(چو راهی شد به هر کوی و به هردشت )
...
نباشدهمچو «انسان » پست و بدخو!!!
نـمی سازد ترا, شرمـنده در, رو!
چو«انسان » ,«شادی » از « رنجت » ندارد
* نباشد پشت سر ,نامرد و بد گوووو !!!!!! *
* نباشد پشت سر ,نامرد و بد گوووو !!!!!! *
¤ فرزانه شیدا شنبه دیماه 1362 ¤
●حضرت علی (ع) میفرمایند: آنچه را برو خود نمی پسندی بردیگران مپسند.●
همیشه درتمام زندگی درهرقدمی که بر میداریم می بایست این جمله رادر خاطرخویش زنده بداریم وزیر لب انرا بر خود بخواینم وبخوانیم تا هرگز فراموش نکنیم که در هرزمانی , هر روزی در هر لظه ای باهر اتفاقی درهر پیشامدی خوب وبد با هر انسانی همواره هرچه میگوئیم هرچه می کنیم هرچه انجام میدهیم ,آنگونه باشد که وقتی باخود فکر میکنیم: اگر همین که شد همینکه شنیدم همین که گفتم همنیکه دیدم باخود من میشد بخودمن گفته میشد بر سرمن می آمد چگونه احساسی داشتم اگر فقط درتمامی زندگی خود همه چیز را هم فراموش کنیم .اما باین یک جمله اعتقاد داشته باشیم هرگز باعث آزار ودرد انسانی در زندگی خود نخواهیم بود هرگز انسان بدی نخواهیم بود هرگز خاطرهی بدی بر قلبی نخواهیم شد هرگز به بدی یاد نخواهیم شد که همین کافیست تا بعنوان یک انسان در قبال خلقت در عرج وارزش نهادن بر انسانیت انسانی خوب باشیم وعزیز در نزد خداوند در نتیجه هرآنچه در زندگی ما اتفاق بیافتد اگر باهمین باور همین اعتقاد به همه چیز بنگریم هرگز حتی معنای شکست را نیز نه بدانگونه که دیگران احساس خواهند کردحس خواهیم پنمود در قلب من این جمله یعنی زیباترین عمیق ترین پرمعنا ترین باارزش ترین بهترین گویا ترین و انسانی ترین کلام وجمله ایست که میبایست آنرا طلا گرفته بر سرخانه ی دل ووخانه روح وخانه زمینی خویش بیآویزیم وشعی کنیم فقط همین باشم کسی که اگر چیزی را برخود نمیپسندد رضا نیست بر دیگری نیز آنرا دیده یا اعمال دارد سعادت چیزیست که وقتی احساس میکنی که قلبت را اسوده کنی از :
1/ خشم های زمینی
2/ کینه های انسانی
3/ حسادتهای بی معنای خام ازسر نادانی
4/خشم گرفتن بر دشمنی های مردمان بی ارزش
5 انتقام گرفتن از آدمیانی که اگرآدمیت میدانستند" آن" نمیکردند که تو,فکر انتقام را درخود پرورش دهی
6/سیاه کردن قلب خود بدست انسانهائی که حضور وجودشان در دنیا گوئی در نقاب شیطانی برای آزمایش تو بر زمین آمده اند تا قلب پاک ترا سیاه کرد وخوبی را ازدل تو با خشم .کینه .انتقام.اندوه.شکست .آزار الوده کرده وترانیز چون خود به پرتگاهی ببرند که جز سقوط نیست وهدف ناخشنود کردن تو از زندگیست چراکه خوداز خویش ناخشنود از شادی دیگران در آزارند.
7/ رهائی از دنیای فانی ومادی
8/ بزرگ منشی درمقابل انسانهای کوچکی که خویش را بزرگ میپندارند
9/ انسانیتی که در قبال انسان حیوان نمائی روا میداری که روزی سرانجام شرمنده اعمال خویش خواهد شد نه شاید نزد تو اما در نزد خود وخداوندودنیا
10/رهائی...رهائی ...رهائی از جسم فانی بدانگونه که جسم تنها کالبد زمینی تو باشد وروح توزندگی کننده دنیای تو آنگاه دنیا از آن تنها توست ومتعلق بتووبه ایمان وخداوند تو .
گفتم هرانچه را فکر میکردم باید گفت وگویائیش را وظیفه ای بر خویش میدانستم اینکه تو چگونه را دریابی چگونه آنرا بپذیری چگونه آنرا قبول کنی ,باتو.!
ای دل تو به اسرار ومعما نرسی
در نکته ی زیرکان دنیا نرسی
اینجا به مّی لعل« بهشتی» می ساز
کآنجا که « بهشت» است رسی یا نرسی
_____خیام _____
●* هر چه بلند پروازتر باشیم به رازهای کمتری بر می خوریم .ارد بزرگ
* با آدمهایی که همیشه از شما می خواهند حرفاهایشان را به این و آن نگویید کمتر گفتگو کنید . اردبزرگ
* هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ
* همسران ، اگر رازهای زندگی خویش را بیرون نبرند خیلی کمتر به غم جدایی گرفتار آیند . ارد بزرگ
● پایان فرگرد راز ● به قلم فرزانه شیدا ●
● Farzaneh Sheida ـ fsheida ●

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان