۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

*پیوند*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیوند*

*به خداوند وبه عشق وبه محبت سوگند
نبرد جز اجلی قلب مرا زین پیوند
توبدیوانگیم باز بخند وبه جفا
دیده را بردیوانه ی عاشق بربند
من نگاهم به درو دیده پر از اشک غم است
تو مرا درغم خود اینهمه غمگین مپسند
فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه


● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد پـیوند●
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور
شنیدم که بر لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش
پراگنده خاطر شد و خشمناک
یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟
تو را آتش ای یار دامن بسوخت
مرا خود به یک‌باره خرمن بسوخت
اگر یاری از خویشتن دم مزن
که شرک است با یار و با خویشتن
چنین دارم از پیر داننده یاد
که شوریده‌ای سر به صحرا نهاد
پدر در فراقش نخورد و نخفت
پسر را ملامت بکردند و گفت
از انگه که یارم کس خویش خواند
دگر با کسم آشنایی نماند
به حقش که تا حق جمالم نمود
دگر هرچه دیدم خیالم نمود
نشد گم که روی از خلایق بتافت
که گم کرده خویش را باز یافت
پراگند گانند زیر فلک
که هم دد توان خواندشان هم ملک
زیاد ملک چون ملک نارمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند
قوی بازوانند و کوتاه دست
خردمند شیدا و هشیار مست
گه آسوده در گوشه‌ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز
نه سودای خودشان، نه پروای کس
نه در کنج توحیدشان جای کس
پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آگنده گوش
به دریا نخواهد شدن بط غریق
سمندر چه داند عذاب الحریق؟
تهیدست مردان پر حوصله
بیابان نوردان بی قافله
ندارند چشم از خلایق پسند
که ایشان پسندیده حق بسند
عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه زنار داران پوشیده دلق
پر از میوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیهکار و ازرق رزند
بخود سر فرو برده همچون صدف
نه مانند دریا برآورده کف
نه مردم همین استخوانند و پوست
نه هر صورتی جان معنی در اوست
نه سلطان خریدار هر بنده‌ای است
نه در زیر هر ژنده‌ای زنده‌ای است
اگر ژاله هر قطره‌ای در شدی
چو خرمهره بازار از او پر شدی
چو غازی به خود بر نبندند پای
که محکم رود پای چوبین ز جای
حریفان خلوت سرای الست
به یک جرعه تا نفخهٔ صورمست
به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ
که پرهیز و عشق آبگینه‌ست و سنگ
ــــــ بوستان سعدی ـــــ
در نمونه های شناخته شده ی پیوند ما با 5 پنج) نوع از پیوند بیش ازدیگر پیوند ها اشنائی داریم
۱ _ «پیوند »مادر وفرزند
۲_ احساس مشترک بین دوقلوها
۳_شکل سوم« پیوند عشقی » میان دوفرد
۴ـ« پیوند عشقی واحساسی یا عاطفی.... مابین یک فرد با فرد دیگری که در جهان باقیست»
۵ـ یک انسان با یک حیوان است
مانیز هریک ازاین نمونه ها را مورد بررسی قرار خواهیم داد:ازنمونه اینگونه پیوندها که از نمونه ای شناخته شده آن است پیوند مادر وفرزندیست که بسیار از آن شنیده ایم و نمونه های بسیاری از یک پیوند احساسی عمیق وعاطفی که چون ریسمان یا بندی قوی مابین مادر وفرزنده برقرار است را در تجربه های زندگی خود یا دیگران, دیده ,خوانده یا شنیده ایمواین احساس عاطفی واین پیوند روحی وقلبی آنقدر عمیق وژرف وزیباست که گاه باعث بسیاری از پدیده های شگفت انگیزاحساسی شده است که آن را حتی نمیتوان بگونه ای منطقی معنا ویا تعبیر وتفسیر نمود وگاه دارای چنان قدرت شگفت انیزی نیز می باشد که آدمی راانگشت بدهن نشان میدهد از نمونه آن پروگرامی بود که دراین رابطه در تلوزیون دیدم و مادری لاغر اندام وضعیف الچثه بود که فرزند بسیار کوچکش وتپل وشیطان خود که بتازگی چهار دست وپا راه میرفت درحیاط خانه با مادر روی چمنها بازی میکرد ومادر درحال باغبانی خانه بود که همسایه با اتومبیل جیپ بزرگ وسنگین خود در همسایگی آنان به پارکینگ جلوی خانه خود آمده اتومبیل را پارک میکند واز انجا که در بیشتر کشورهای اروپائی دیوارهای خانه ها را گل وبوته مابین حیاطها جدا میکند ویا کاشی کاری وسنگریزه ای که در جای مرزمابین دوخانه می ریزند پس از پارک ماشین بسوی خانه میرود بی آنکه بداند ترمز دستی کشیده نشده است ودرحالی که آن جبپ آرام آرام بسوی عقب وبطرف خیابان اصلی درحال رفتن بود ,کودک که توجه اش به اتومبیل وصدای آن جلب شده بود,در فاصله ی یک لحظه سرگرم شدن مادر چهار ودست وپا از مادر دورشده بسوی پارکینگ رفته ودرست به زیر ماشین میرود مادر بناگاه متوجه میشود وبسوی فرزند میدود اما امکان اینکه به زیرماشین در حال حرکت رفته, کودک را بیرون بیاورد واز احساس عمیق ترس وناچاری به پشت ماشین دویده وبه تنهائی درحالی که همسایه را فریاد میزده پشت اتومبیل جیپ سنگین را گرفته با دودست باچنان قدرت خارق العاده غیر قابل باوری جیپ رااز دوچرخ عقب بلند میکند که در حال طبیعی برای یک مرد بسیار قوی نیز بدین سرعت یا بدون گرم کردن خود اینگونه کاری ممکن نیست وهمسایه که فریاد را میشنیده بیرون می آید اما کودک بدون اینکه بداند چه خطری ازاو گذشته است از زیر جبپ واز طرف دیگر آتن از سروصدای مادر بیرون آمده ودر کنار اتومبیل هراسان مینشیند وبه مادر خیره میشود مادر از ترس اینکه مبادا اکنون که اودستهایش بند است مجدد بچه به زیر جیپ رفته در زیر چرخها بماند همانطور ماشین را بالا نگه میدارد تا همسایه بانها رسیده ودرماشین را گشود وترمزدستی آنرا پائین کشیده وترمز دستی راقفل میکند بر این رخ داد,هیج دلیل قابل درک ومنطقی یاعلمی نمیتوان در واقعیات علمی پیدا نمود که گویای این باشد که چگونه چنین چیزی ممکن است اما در بسیاری از گفته های بزرگان دیده ام که انسان با قدرت اراده وقتی با چنین « پیوند عمیق مادر وفرزند »که سرشار از عشقی آسمانی ست بیش ازاینها نیز بوده است وحتی جالب تر اینکه بااین حادثه ای ازهیچگونه درد در بازو های مادر یا کمردرد یا امثال این برای مادر رخ نداده است ومتخصصین امور باینگونه حوادث غیر طبیعی , این پیشآمد وانجام اینکار را از مادری لاغر اندام وضعیف الجثه چیزی غیر عادی نمیدانند چراکه ثابت شده است که انسان در شرایط بسیار استثنائی از قدرتهای ماورالطبیعه ای قادر به استفاده بوده است که خود نیز نمیدانسته که دراو چنین چیزی وجود دشته است وانگیزه ی نجات از آن شرایط یا اجبار زمان وعشق یدید وقوی مادری او را وادار باینکار کرده است که ازاین شرایط به هر شکل خواستار بیرون آمدن باشد ودر نتیجه برای او ممکن شده است که خود را آزموده وحتی به نتیجه ی جالب آن نیز که انجام کاری خارج از قدرت انسانی او بوده است ,موفق گردد و درواقع تنها لزوم واجبار وشرایط موقعیت آن لحظه باعث گردیده است که او از خود بیش از آنچه همیشه انتظار داشته طلب کند وبدین شکل موفق به انجام کاری فوق العاده یا خارق العاده یا حتی شگفت انگیز میگردد این است که بسیار از « قدرت فکر» در آدمی صحبت شده است وانگیز ه «عشق : نیز از دیگر چیزهائیست که بر قدرت « پیوند» افزوده وآنرا تا حد ی پیش برده است که برآن هیچگونه دلیلی را نمیتوان ارائه داد که علمی ویا عادی بنظر برسد.بااینکه باور کردنی نیست تاحدی اینگونه پیشآمدها بخصوص پیوند مادر وفرزند در زندگی بسیار اتفاق می افتد که از آن فیملها وگزارشهائی نیز در رسانه های بین اللملی دنیا پخش میگردد.
●پیوند ما تنها با زندگان نیست همه ما پیوندی ابدی با نیاکان و اسطوره های سرزمین خویش داریم . *ارد بزرگ●
فیلمهای حقیقی بسیاری نیز دراروپاودیگر نقاط دنیا نشان داده میشود که براساس حقیقت ساخته شده اند وعلمای روانشناسی نیزمیگویند بااینکه اینگونه اتفاقات ونتیجه ی آن چیزی بسیار شگفت انگیز است.اما واقعیت عملی نیز داشته است ومیگویند که اینگونه "پیوند های عاطفی "چنان قدرتی به طرفین می بخشد که بسیاری از کارهای غیر طبیعی وبدون پاسخ وبدون منطق اما واقعی را میتوان دیده وشاهد بود در واقع پیوند های عاطفی عمیقی چون پیوند مادر وفرزندیکی از زلال ترین وعمیق ترین پیوند هایست که بین دوفرد میتواند وجود داشته باشد و گوئی که بند های این "پیوند ابدی" بین قلب مادر وفرزند در آسمانها ریشه داشته وبه هیچ وجه ازمیان برداشتنی نیست .من خود نیز بعنوان یک مادر تجربه هائی داشته ام که گویای رابطه وپیوند عمیق عاطفی میان کودک ومادر است از جمله اینکه پیش آمده , کودکی درجای دیگری گریه میکند وبدل مادر میافتد که عین این مطلب زمانی برای من اتفاق افتاد که سرکار یکدفعه صدای گریه کودکم راکه از زمان کودکی بیش نبود شنیدم ونگران شدم لحظه ای بعد از مدرسه تماس گرفته گفتند لطفا بیائید دخترشما زمین خورده و ودست او آسیب دیده وبهتر است به دکتر برده شود ویادر منزل استراحت کند ومن بدنبال اورفته اورا به منزل بردم .اینگونه پیش آمد ها بسیار نیز برای دیگر مادران اتفاق افتاده است وهمان کلمه بدل مادر می افتد را معنا میدهد که ما درایران باآن آشنائیم اما کمتر دیگر کشورها به آن به دیده ای جدی نگاه میکنند ودر کنار آن پیوند حیوان وانسان است که باز بسیار دیده شده است که رابطه عاطفی تا بحدی بوده که گاه سگی , خوکی , پرنده ای باعث نجات صاحب خود با زبان بی زبانی بوده است وبرای نجا ت او یا از تلفن استفاده کرده ویا به بیرون رفته وکسی را با خود برای نجات صاحب خود به منزل آورده است و(لازم به ذکر است مه در پژوهش دیسکاوری خوک حیوانی بسیارباهوش حتی باهوشتر از سک ودیگر حیوانات شناخته شده است ) و برای مثال نمونه ای بود از زنی تنها در خانه ای بیرون ازمحوطه ی شهر که با خوک خود زندگی میکرده است وزن سکته میکند وبه زمین میافتد وخوک در مییابد که صاحب او حال مساعدی ندارد وازخانه خارج شده خود رابه راه اصلی ماشین رو میرساند ودر وسط جاده مینشیند ماشینی که از انجا رد میشود هرچه پیاده شده اورااز جاده کنار میزند کنارنمیرودوبا رگرفتن پاچه ی شلوار اومسیری را باو نشان میدهد سرانجام مرد راننده مشکوک میشود وبدنبال او راه میافتد وزن را درحال وخیمی پیدا کرده به امبولانس زنگ میزند وباین شکل از مرگ حتمی نجات پیدا میکند .این یک برنامه حقیقی بود کهبراساس حقیقت ساخته شده بودو من در سری برنامه هائی از حقایق وشگفتی های دنیا در تلوزیون نروژ شاهد آن بودم
● *پیوند پاک ، پیوندی ابدی است . ارد بزرگ
*پیوندمان را با یاد آوری سرشت نیکمان نیرومندتر سازیم . ارد بزرگ●
در پیونهای عمیق عشقی عاطفی واحساسی ست که فردی شادی وغم ,خوبی ها وبدیهای واحساسات زندگی واندیشه های خود را بااو شریک شود ودراین راستا بدنبال ایده آل زدگی خود خواهد بود.میدانید که در زندگی" «ایده آل» به معنی واقعی کلمه "وجود ندارد وهمه چیز وقتی دردیدگاه کسی ایده ال جلوه میکند که لااقل نیم بیشتری از خواسته های دورنی وفکری واحساسی خود را درآن می بیند وبا آنچه دراین میان بدست آورده یا احساسی که دراین زمینه در او تولید شده خود را یکی ببیند وافکار خود را نیز همگون با آنچه هست بیابد درنتیجه این جیز یا این شخص ایده آل او وتمامی خواسته های درونی او میشود زمانی این احساس تبدیل به عشقی پرشور میگردد وبا پیوندی نا گسستنی در قلب آدمی تبدیل به ریشه ای میگرددکه دل واحساس بی آن هرگز قادر به ادامه زندگی نیست .پیوند با هرانچه که باشد آنچنان رابطه عمیقی با قلب آدمی برقرار میکند که جدائی از آن برای شخص بسیار دردآور وغم انگیز خواهد بود وحتی تا پای جان باختن نیز میتواند اندوه پیوندی پیش برود چراکه بند ورشته ای پیوندهای حقیقی آنچنان است که گوئی در آسمانها این پیوند بسته شده باشد,اینگونه پیوندها ریشه در روح وقلب آدمی دارد ومختص به کسانی ست که بسیار عاطفی هستند ودر اشخاصی که دنیای آنان دنیائی خشک وبر اساس آمار و قوانین منطق وعلم دارند چنین چیزی حتی معنا نداشته واز گوش دادن به آنهم با لبخند ناباورانه ای برلب گذر کرده وزود نیز آن را فراموش میکنند ومعمولا انسانهائی خشک و جدی وسرد هستند که کمتر با معنای واقعی عشق وپیوند آشنائی دارند .آنهم در دنیائی که عشق بالاترین قدرتها را درزندگی انسان به نمایش گذاشته وبسیار از آن سخن گفته شده استزندگی کردن در دنیای دسرداینگونه افراد بحدی کسل کننده است که انسان خود را در چارچوبی از قالبهای هرمی مربع مستطیل ودینائی شاید سنگی وآهنی احساس میکند چرا که معنای پیوند دراینجا فقط امضائی برروی کاغذ بیش نبوده واگر عقد نامه ای باشد چه زن چه مرد دنیای سرد وکسل کننده ای را تنها بر مبنای قانونی ونه احساسی آن خواهند گذراند که هرچه برای همانجام میدهند تنها بر اساس وظیفه است نه از سر مهر وعشق ومعنائی والا چون پیوند. چه اگر پیوندی باشد دل بریدن بسیار دردناک وبی آن سر کردن بسیار دهشتناک خواهد بود
●یک پیوند پاک ، فرو ریزی دهشتناکی ست . ارد بزرگ بریدن
●_قیصر امین پور":فوت وفن عشق●
پیش بیا ! پیش بیا ! پش تر
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هرچه دوست
ای تو بمن از خودمن خویشتر
دوست تر از آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ ترا ازهمه دارا ترم
درد ترا از همه درویش تر
هیچ نریزد بجز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت وفن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر*
●از قیصر ا مین پور●
ازنمونه اینگونه پیوندها در علم روانشناسی موارد بسیاری شناخته شده وحتی هریک اسمی نیز بخود دارد میان آدمی با مورد پیوندی او از جمله موارد شناخته شده ایست که گونه های متفاوتی از آن ذکرونوشته شده است. ازموارد دیگر تله پاتی ست که نمونه ی آنرااز ویکیپدیای نروژ برایتان آورده وترجمه میکنم تارابطه پیوند ذهنی وروحی را بهتر توضیح داده باشم
●(= Telepati =تله پاتی ●*)
Telepati, også kalt tankeoverføring og tankelesning, er det å få vite om en annen persons tanker og følelser uten å bruke kjente sanser, det vil si oppnå direkte mental kontakt med en annen person uten at man meddeler seg ved hjelp av språk, koder, tegn eller andre fysiske signalformer.
Studier av telepati er en viktig del av parapsykologien, et fag der en bedriver systematisk forskning på overnaturlige fenomener, særlig ekstrasensorisk persepsjon. Gjennom årene er det blitt utført flere vitenskapelige eksperimenter uten at man har klart å påvise at telepati virkelig eksisterer. Positive resultater har senere vist seg å bero på metodefeil, eller de har ikke latt seg repetere av uavhengige forskere. Dette gjør at studier av telepati generelt betraktes som en pseudovitenskap. Telepati er imidlertid beskrevet i mange religiøse tekster, og innen skjønnlitteraturen, først og fremst innen science fiction og fantasy.
Telepati som underholdningstriks kalles vanligvis tankelesning og foregår ved at en tryllekunstner skal gjette hva en tilfeldig person blant publikum har tenkt. Ofte får tankeleseren hjelp av et medium som er hans eller hennes assistent og som skal formidle tankene fra publikummeren. Slike tryllekunstnere kan benytte et skjult kodespråk mellom tankeleser og medium, avtalt spill med en tilsynelatende tilfeldig tilskuer, god kjenneskap til å se og tolke små, psykologiske reaksjoner og manipulering av offerets underbevissthet gjennom avledninger og antydninger. Ikke sjelden bruker en også fingerferdighet, for eksempel for å bytte ut lapper der en på forhånd skal ha skrevet svaret. Underholdning med tankelesing, hypnose og andre «paranormale» fenomener kan omtales som mentalisme.
کلیک کنید(ترجمه: اینجا را نیزببین=*Se også [rediger]
سایت ویگی پدیا:
http://no.wikipedia.org/wiki/Telepati
" ترجمه فارسی /نروژی":
Telepati, også kalt tankeoverføring og tankelesning, er det å få vite om en annen persons tanker og følelser uten å bruke kjente sanser, det vil si oppnå direkte mental kontakt med en annen person uten at man meddeler seg ved hjelp av språk, koder, tegn eller andre fysiske signalformer.
Studier av telepati er en viktig del av parapsykologien, et fag der en bedriver systematisk forskning på overnaturlige fenomener, særlig ekstrasensorisk persepsjon. Gjennom årene er det blitt utført flere vitenskapelige eksperimenter uten at man har klart å påvise at telepati virkelig eksisterer
««تله پاتی »= که انرا انتقال فکری وخواندن فکر یکدیگر نیز بین دوفردمیخوانندودرمورد کسانی ست که قادر باشند کر واندیشه شخصی دیگر را خوانده وافکارذهن اورا دریافته واحساسات اورا درک کند بدون اینکه از احساس های شناخته شده موجود در بدن آدمی استفاده کرده باشد,درواقع و از احساس حس ششم خود ویا احساسات ناشناخته ومرموز وناشناسی برای این کار بهره میجوید که هنوز مبنای دقیق وواقعی آن بر کسی روشن وآشکار نیست واین یک ارتباط کاملا مستقیم میان ذهن با ذهن است وبدین شکل است که انسان فکر واحساس شخص را بدون نیاز به صحبت کردن یا تبادل فکری یا حتی اشاره وعلامتی و بدون هرنوع حالت فیزیکی دریابدو از آن آگاه وباخبر شود بدون گرفتن حتی سیگنال یا اشاره یا مواردی مانند این درطی سالهای گذشته نیز اطلاعات علمی بسیاری دراین زمینه نیز بدست آمده است .« تله پاتی » یکی از بخشهای مهم تدریس وآموزش دانشجویان در علم روانشناسی می باشد.رشته ای که با تحقیقات سیتماتیک( یعنی با یک سیستم مخصوصیا بطوری سیتم وار ومتداوم), از دنیای ماورالطبیعه وناشناخته وغیر طبیعی وبخصوص از احساسات ششم واحساسهای ناشناخته موجود در آن, دراین رشته اموزش وآگاهی داده میشود.
eksperimenter uten at man har klart å påvise at telepati virkelig eksisterer. Positive resultater har senere vist seg å bero på metodefeil, eller de har ikke latt seg repetere av uavhengige forskere. Dette gjør at studier av telepati generelt betraktes som en pseudovitenskap. Telepati er imidlertid beskrevet i mange religiøse tekster, og innen skjønnlitteraturen, først og fremst innen science fiction og fantasy.
تحقیقاتی که بر اساس آن صورت گرفته اشت , نشان داده است که اینگونه تجربیات از طریق اشخاص به شکلی ست,ایشان قادر به این نیستندکه آنرا به وضوح ثابت کنندوهنوز علم روانشناسی وبا تحقیق پژوهشگران این علم قادر این نبوده اند که حقایق تله پاتی را بصورت عملمی افشا کرده وبه پژوهش بیشتری دراین باب ادامه میدهند و تحقیق دراین امر همچنان ادامه داردامانتیجه های مثبتی نیز نشان داده است که متد وروشهای شناخت دراین تحقیقات ,اشتباه بوده است ویااینکه, اینگونه افراد اجازه نداده اند که از طریق محققین وپژوهشگران غیر وابسته مجددا وبصورت تکراری, دوباره اینگونه تحقیقات بروی آنان صورت بگیرد . در نتیجه تحقیقات درمورد تله پاتی بصورت مداوم به شکل تحقیقاتی صورت گرفته است که مداوم در میان آن وقفه هائی ایجاد گردیده وبشکل مرتب برای رسیدن به نتیجه گیری نهای هرگز کامل نبوده یا به اتمام نرسیده است
"تله پاتی "از سوی بسیاری از دین های مختلف به شکل خود تعریف شده ای به مناسبت همان دین ,نوشته یا تفسیر شده است وگاه همراه با ادبیات وشعر نیز به تفسیر آن پرداخته انداما بیشترو دردرجه اول, بیش از هرچیزی انرا درشکل " وحشت آور و تخیلی" به تعریف نشسته اند.
Telepati som underholdningstriks kalles vanligvis tankelesning og foregår ved at en tryllekunstner skal gjette hva en tilfeldig person blant publikum har tenkt. Ofte får tankeleseren hjelp av et medium som er hans eller hennes assistent og som skal formidle tankene fra publikummeren..
حتی «تله پاتی» به شکل یک نوع "جادو وشعبده بازی "نیز بکار گرفته ویا تعریف شده است و خواندن افکار از طرف شخصی جادوگر یا شعبده باز یا فالگیر درمیان تماشاچیانی نیز صورت گرفته است که افکار آنان را خوانده وبرای ایشان بازگو میکردند. ومعمولا هم اینگونه افراد که به خواندن افکار دیگران می پرداخته انداز طریق واسطه یا رابطی که بااین زن و آن مرد مورد نظر درارتباط بوده اند ,اطلاعات لازمه درمورد آن شخص راازاو دریافت کرده ومجدد برای همان او بازگو میکردند وباعث شگفتی آن شخص وتماشاگران میشدند و به زبان ساده نوعی کلاهبرداری وحقه بازی درکار این افراد بوده است و بواقع از قدرت واقعی « تله پاتی» استفاده نمی شد.
Slike tryllekunstnere kan benytte et skjult kodespråk mellom tankeleser og medium, avtalt spill med en tilsynelatende tilfeldig tilskuer, god kjenneskap til å se og tolke små, psykologiske reaksjoner og manipulering av offerets underbevissthet gjennom avledninger og antydninger. Ikke sjelden bruker en også fingerferdighet, for eksempel for å bytte ut lapper der en på forhånd skal ha skrevet svaret. Underholdning med tankelesing, hypnose og andre
«paranormale» fenomener kan omtales som mentalisme
درواقع اینگونه رفتارهای جادوگرانه وبقولی پیشگویی کردنها از طریف سیگنالها ونشانه ی نادیدنی از طریق همگان دیده نمیشد ما بین شخص پیشگو و شخص واسطه ورابط میان او ,وفرد سوم که افکارش خواده میشد صورت میگرفت وگاه از چیرهای اتفاقی بجا یا نزدیک با روحیه شخص وهمچینین از روانشناسی در سطح ساده ای نیز دراین میانه استفاده میشد وبه شکل موذیانه وهنرمندانه وتردستی های فکری به مغلطه ی فکری تماشاچی وشخص مورد نظر استفاده نیشد که بیشتر به حقیقت نزدیک بوده وبهتر بتواند در باور دیگران جا بگیرد که این خواندن فکر از سوی پیشگو ویا جادوگر یا شعبده باز حقیقی بنظر بیاید وبندرت پیش می آمد که در اینگونه پیشگوئی هابین پیشگوو وشخص پشت صحنه ی اوکه بااو" همکاری" داشته , کاغذ کوچکی رد وبدل شودکه در آن اطلاعات لازمه درمورد فرد به پیشگو داده شود وگاه از شکلهای مختلف روانشناسی چون هیپنوتیزم نیز دراینگونه نمایشها استفاده گردیده است وشخص پیشگو تا حدی با علم روانشناسی نیز آشنا بوده است و از مِتُد وروشهائی چون چگونگی " روح وروان وحالات فردی شخص "درحد روانشناختی ساده ای اورا میشناخته وبا این روش قادر به خواندن فکر وحتی شناخت محدودی از روان او وبازگوئی بخشی و نمونه هائی از شخصیت آن فرد هم او ودیگران را فریب داده وشخص مورد نظر را نیز باین باور برساند که فکر او را بدرستی میتواند بخواند وبه واقع به شکل نوعی کلاهبرداری ازاین علم استفاده شده است .«پایان ترجمه متن ویکی پدیا » ●
" تله پاتی " و قدرت آن امروزه بخوبی شناخته شده است در دنیای طب وروانشناسی ودر وابستگی فکری دو شخص ممکن است این علم تا بدانجا پیش رود که حتی درد یکدیگر رادر فاصله ای دور حتی یکی دریک شهر ودیگری در شهر یا کشوری دیگر احساس کند واین قدرت انتقال بخاطر نزدیگی بسیار عمیق آن دو فرد است که نمونه های آن تا در بسیاری از مقالات روانشناسی وکتب روانشناسی بررسی و تحقیق شده و ثابت گردیده است که بااینکه احساسی ناشناخته وماورالطبیعه وناشناسی ست که نمیتوان آنرا توضیح داده وبه نوعی از احساسات بشری وابسته نمود وانرا نیز جز احساسات دیدنی وقابل درک بشر به حساب آورداما چیزیست که وجود دارد وعلم نیز با اینکه نمیتواند بدرستی آنرا تعریف نماید آنرابعنوان یک پدیده واقعی وحقیقی در انسان پذیرفته است وهیچ چیزی نمیتواند عامل چنین "احساس ژرفی" در انسان یا بین دوفرد باشد مگر "پیوند عمیقی" که به یاری از آن این دوشخص میتوانند کاملا از روحیه هم خبر داشته باشند دوقلوها دیگر نمونه های پیوند احساسی در همه شکل پیوند هستند بطوری که احساس درد بر یکی آنقدر در افراد,دوقلو دوم واضح به ثبت میرسدوچنان احساس میگردد که دوقلوها کاملا میدانند اگرآن دیگری اشک میریزد حتی چرا گریه میکند واگر دردی دارد در کدامین قسمت بدن است واگر فکری دارد وتصمیمی آن فکر ونقشه چیست وعین همین موضوع در زندگی افراد عادی با پیوندی عمیق نیز واقعیت دارد که من خود نمونه هائی رادر زندگی شخصی خودتجربه کرده ام کهازگفتن یکایک این تجارب جهت آنکه متن طویل وخسته کننده نشود صرفنظر میکنم از نمونه حالات احساسی پیوند رادر این" شعر حافظ "میتوانیم بخوبی تصویر سازی کینم:
بعد ازاین دست منو دامن آن سرو بلند
که ببالای چمن از بُن وبیخم برکند
حاجت مطرب ومّی نیست تو برقع بگشا
که برقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ روئی نشود آئینه ی حجله ی بخت
مگر آن روی که مالند در آن سُم سمند
گفتم اسرار غمن, هرچه بّود گو میباش
صبرازاین بیش ندارم چکنم تاکی وچند؟َ
کُش آن اهوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دارو مَبندش به کَمند
من خاکی که ازاین در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
با زمستان دل ای آهوی مشگین «حافط»
زآنکه دیوانه همان بّه که بّود اندر پند
_____ حافظ شیرازی _____
از دیگر گونه های آن پیوندهای عاطفی عمیق بین افرادی که ازهم دور شده ولی همچنان ذهن وفکر واحساس فرد با آن شخص همراه است وهرچه براو میگذرد هم بمانند الهامی بدل شخص می افتد هم حتی دردها وناراحتیها واتفاقات رخ داده بر او به مانند وحی خبر داده میشود من خود نیز اینگونه پیدیدههائی را تجربه کردم .درهر شکل پیوند چیزی بسیار عمیق وحتی ماوالطبیعه ایست که آدمی را انگونه بخود وابسته نگاه میدارد که فقدان وجود این پیوند دردناکترین غم روحی وقلبی انسانی گشته وذهن ودل را بگونه ای دردناک آزار میدهد ,درعین حال که این احساسی بسیارقدرتمند باارزش ونافذ ودوست داشتنی ست واما این پیوند وعشق است که با وجود دوری هاوجدائی ها باز قلبی را به قلبی بندمیزند وایشان را از حال هم باخبر میسازد ویا حتی دردی میشود که باعث دق کردن ومرگ از غصه یکی ازایندو میشود. وگاه این شکل ازجدائی همانند مرگی ست که حتی اگر در واقع امر, به مرگ منتهی نشود ,باعث مرگ روحی ودرونی شخص میشود وبه هیچ عنوان راه حلی براین درد یافت نمیشود تا التیام درد واندوه آن دل وآن شخص گردد مگر انسان بطور کامل ریشه های خود را باهمه آنچه گذشت قطع نموده وسعی نماید هرگونه چیزی را که یاد آوری این پیوند رادر پی دارد بطور کامل ازخود دور کندوحتی اگر لازم باشد محیط ومکانی را که در آن زندگی میکند یا درانجا خاطرات او را حفط میکند ترک کرده ودرجای دیگری سکنی گزیند که درهرقدم وهرنگاه وهرلحظه با دیدن ویاداوری خاطرات او و آثار او ویا چیزهائی چون هدایا یا مثلا لباسها ویا هرچه که بنوعی مربوط باو میشود راازخود دور کند. در باب مرگ یکی از دوشخص که کسی ازایندو بدلایلی فوت میکندچنانچه که پیوندعمیقی درمیان آنان وجود داشته ,معمولا دیگران همین روش را بکار برده وتمام خاطارتی را که ازاو میتواند باعث شخص عزادار باشد ازاو دور میکنند ولوازم وخاطرات شخصی آن فرد را از نگاه کسی که داغدار اوست دور کرده وسعی میکنند تا او رابدین شکل التیام خاطری دهند وحتی تا تغییر محل زندگی نیز پیشروی میکنند که اشیای آن شخص و پس ازجمع آوری لوزام او نیز جای خالی آنها واتاقهاومکانها ومحلی را که بگونه ای باعث یادآوی خاطره فرد از دنیا رفته رالااقل تغییر دهند تا کمتر اندوه ویاد ازدنیا رفته ای در جلوی چشم شخص داغدارباقی مانده باشد, واین روشی است که روانشناسان برآن اعتقاد داشته ومعتقدند تنها راه کمتر کردن درداو انجام دادن همین گونه کارهاست و بدین شکل برای کسی که شوهر , همسر یا فرزند خود رااز دست داده رفت وآمد درخانه ومحل زندگی ,ساده ترشده وآرام گرفتن وتسکین او ازاین درد واندوه به سرعت بیشتری انجام میگیرد.
اما در باب عشق نیز در دل عاشقی که پیوندی ناگسستنی با کس دارد آنقدر این خاطرات عمیق هستند که عاشق قادر به قبول ازدست دادن اینگونه خاطره ها واشیا متعلق باو نیست ,درصورتی که تنها راه برای رهائی محبوبی که دیگر متعلق به او نیست ویا برای همیشه ازاو جدا شده است همین است تاکه از چنین دردی باجدائی کامل ومطلق از همه ی خاطره ها , خود را التیام داده وتسکین پیدا کرده وزندگی خود را مجدد از سرگرفته وادامه دهد زیرا چه به مرگ باشد چه جدائی نشسیتن بر مزار کسی با یادها وخاطره ها یا خلوت کردن بادرد عشقی در همه ی عمر , عمری که یکبار نیز یبیشتر نخواهد بود جز شکست دائمی برای شخص وافسردکی مدام چیز دیگری را در پی نخواهد داشت , هرچند که گاهی پیوند های بسیار عمیق با اینکار نیز قطع نمی گردد و پس از سالها همچنان دل شخص بیاد اوست ودردرون از حال وروز عشق خود نیزهمواره با خبر است حتی اگر او را نبیند وهمین باعث میگردد که هرگونه تلاش برای فراموشی بی ثمر گردد.
____ می بازمت */ آبی عشق من* ____
می بازمت به هیـچ,آری به هیـچ وهیـچ
آنگه که قلب من سرشار عاشـقی ست
میگریمت به درد, آری به اشـک ِسوز
آنگه که روح من,آبی تر از تو بود
...
در قطره ها ببین , این قطره های اشک
صادقترین سکوت ، در حرف قطره بود
میخواندمت به عشق ,آنگه که راه تو
همراه من نبود
...
آگـه نشـد دلم , بار دگر زغـم
تکرار قصه بود ,این دم دوباره هـم
آری بپـای دل , میسـوزم وسـکوت
بُغضی دوباره داشت ,در خلوت وجود
....
آخر چه گویـمت ؟؟! میترسم از نگاه
شاید که چشم من ,خواند ترا به آه
میترسم از کلام,از واژه های درد
ترسم بسوزدت , ترسم بسوزیم
...
غمگین تر از دلم,امشب کسی نبود
آری دوباره عشق ,( من را زمن ربود)
گفتی که رازتوست ,این عشق آتشین
آه ای خدا ... خدااا,اشک مرا ببین
....
کردم گنه مگر؟,در شور عاشقی
جز راز عاشقی , چیزی زمن نبود
در آشیان شعر,در کُنج خلوتم
آغوش شعر من,شد تکیه گاه من
....
با من کسی نبود ,جز واژه و قلم
خلوت چه خلوتی , سرشار درد وغم
اما به خلوتم ,گه دل نفـس کشـید
گه شور گریه ها,نقشی دگر کشـید
....
شـدحامی دلم ,هر واژه در سکوت
میراث من ز دهر, جز خلوتی نبود
اُنسـی شـبانه بود,در کنج خلوت
از چه زدی,چرا؟,این خلوت بهم؟
...
می بازمت کنون ,درمانده, بیقرار
میمیرم از درون ,درعین انتظار
میسـوزم از درون,اما به آشکار
روحم هــلاک غم,در آتش وشرار
...
اشکم بپای تو,آری برو ... برو
بی یک نگه به پشت ,در راه خودبرو !
...
میگریمت کنون ,درمرزی از جنون
میخواهمت زدل ,در چشم پر ز خون
میگویـمت ترا ,در اوج عاشـقی
:"آبی عشــق من" پرواز من توئی
...
اما قفس مرا در بست وساده گفت
از خلوت قفـــس , جائی دگر مرو
اینجا حریم توست ,تنهائی و قلم
شعرت بخوان به عشق, دنیا بهم مزن
...
شــکم بپــای تو ,آری برو ... برو
اینک که با خلوص دل , دل داده ام بتو
● فرزانه شیداـ ۲۶دیماه 1385 ____
پیوند از پس تنهایی رخ می دهد ، ارزش می یابد و توان را چندین برابر می کند ، پس باید هر پیوند پاکی را شاد باش گفت . ارد بزرگ
پیوند پاک ، پیوندی ابدی است . ارد بزرگ
کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته و آن فلسفه پرواز است. ارد بزرگ
بریدن یک پیوند پاک ، فرو ریزی دهشتناکی ست . ارد بزرگ
پیوندمان را با یاد آوری سرشت نیکمان نیرومندتر سازیم . ارد بزرگ
پیوند ما تنهابازندگان نیست همه ماپیوندی ابدی با نیاکان واسطوره های سرزمین خویش داریم.ارد بزرگ
پایان فرگرد پیوند
__●__به قلم : فرزانه شیدا __●__
اسلو - نروژ

*بی باکی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بی باکی*

آنها که کهن شدند واینها که نُوَند
هرکس به مراد خویش یک تک بدوَند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند ورویم ودیگر آیند وروند*خیام

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد بی باکی●
ــــــ بیا... تو, هم...ـــــ
بیا توهم مثه من , دل رو بزن بدریا
غمها روتحویل نگیر , بخندبه ریش دنیا
بگو توهم به غمها, بی خیاله دل ما
ما اسیرت نمیشیم , نه امروز ونه فردا !
...
بیا ما هم نترسیم از قدمای بلند
روی لبا بزاریم , لطف ِسلام و لبخند
بیا دیگه نترسیم که دنیا ما رو شسته
گرچه که شُسته رُفته, آویزونیم روی بند!
...
واسه دلت اگرچه «غم» یهو حاضر میشه
یاکه یهو توُ راهت, «دوراهی » ظاهر میشه
نترس ازاین بادی که « بید » تنت رو لرزوند
نترس اگه با هرغم , دل یهو «شاعر» میشه!
....
فردا که فردا میاد, «امروزه »رو تو دریاب
نشو اسیر « رویا » ,نباش توُ عالم خواب
ماکه « لالا » نگفتیم که زندگیت بخوابه!
تا آخرش بگی تو : کشکتو, جانم بساب!
...
بیا بگو به قلبت : شادیا رو سوا کن
از گذرون عمرت ، ‌بهترینو , جدا کن
بیا کمی گوش بده, زندگی مالِ قلبه
گاهی شده « یه لحظه» یادی ازاون خدا کنه
...
بگو که ما همیشه مخلّص اون خدائیم
به قدرت وبرکتش ,از غصه ها جدائیم
به مهر اون همیشه ، زندگیمون گذشته
بعدازاینم میگذره تا وقتی با خدائیم
__فرزانه شیدا 1382 آذرماه 2003 /اسلو /نروژ ___
همانگونه که در فرگرد های قبل اشاره کردیم احساسات درونی بشری تماما ذاتیست وبرای هریک از آن نیز دلایلی موجود است که برای زندگی وبقای آدمی لازم بوده وبوسیله ی آن انسان ،خود شخصیتی خویش را پرورش میدهد.امااینکه شخصی در کل انسانی خجالتی،آن دیگر شجاع،دیگری ترسووکم جرات ویکی نیز بی باک ونترس است ،احساسی ،برون آمده از ذات نیست که تمامی احساسات در وجود آدمی،در لحظه ی تولد، به یکسان در انسانها وجود دارد، منتها شخصی ،یکی ازاین احساست راقوی کرده بیشتربه آن می پردازد و دیگری بهاحساس دیگرخودرا بیشتر پرورش میدهدوبه همین دلیل، شجاع بودن خندان بودن ,ترسو بودن,اندوهگین بودن و.. عادت میشود.
_____*خیام* ____
آن را که به صحرای علل تاخته اند
بی او همه کارها بپرداخته اند
امروز پیمانه ای درانداخته اند
فردا همه آن بُود که در ساخته اند
_____*خیام* ____
شاید بپرسید چه کسی دوست دارد انسانی خجالتی وکمرو یا حتی فردی ترسو باشد, مسلما هریک از مادردرون خویش آرزومند این هستیم که بهترین باشیم ودر میان مردم دیده شده به نیکی ویا محبت از مایاد کنند اماچرادریکی احساسی بدین قدرت شکل میگیرد بستگی به محیط اکتسابی اوداردو بیشتر این احساسات در زمان کودکی شکل گرفته وپرداخته شده وبتدریج بر توهم فردی بر اساس تکرارگفتن بخود که: من ترسو هستم ,من خجالتی هستم,من شجاع هستم بطور مداوم دردرون شکل گرفته وباور انسان ازخود وشخصیت او میشودواین احساس نیز با خوداو به همینگونه بزرگ شده وبازدرکنارهم هی اینها به این نیز بستگی داردکه در شکل گیری احساسی این فرد دیگران نیز تا چه حدودی دخیل بوده وسهم داشته وبارو خوب وبد اورااز خود او تائین کرده اند واینهمه نقش بسزائی را درساختار شخصیتی آدمی بازی میکند. چندین مثال واضح رامیتوان برای ترسو بودن برشمرد مثلا اینکه:درزمان کودکی شما با مادری بزرگ شوید که خود با ترسهای بسیا بزرگ شده است واین ترس ها را به شما منتقل میکند ترس ار گربه ی سیاه نرس از سوسک وموش ترس از روح ترس ازجن وپری ....ونمونه ی دیگر قصه های مادربزرگ که جای پند وجرات ومقاومت بخشیدن به بچه یا لولو خورخوره دارد یا دیوو پری....وحرفای روزانه ی خانواده مادر پدروخواهر برادروفامیل: دندونت چی شده موش خورده!وبدون توجه به روح تخیلی بچه این تصور را دراو بوجود میاورد که موش علاقمند به خوردن دندان کودکان است وازهمینجا ترس از گربه ترس از شب ترس واز خوابیدن نیز شکل میگیرد وبا داستان پری ودیو و, گفته هائی چون: بخواب وگرنه لولو خورخوره میاد ترو میخوره ترس از تاریکی و...اگر بخواهیم یک بیک موجهای منفی فکری واحساسی را که خود درزمان کودکی به فرزندان خود داده ایم یا از پدر ومادر خود دریافت کرده ایم برشماریم باید روانشاسی کودک را کتابی کرده بجای آرمان نامه تحویل شما بدهم که بدانیم ما چقدر در زندگی اطرافیان خود میتوانیم ثمر بخش باشیم وتا چه حدود در باورهای او مثبت ومنفی بوده از او فردی شجاع یا انسانی ترسو بسازیم.حال ممکن است فردی در شرایط همسان با آنچه گفته شد بزرگ گردد وبا دانش وتحقیقی بر ترسهای خود غلبه کند اما اگر فرد قادر برغلبه براینگونه ترس ها نبود آنوقت ضامن خوشبختی او براستی چه کسی خواهد بود ؟وهمان پدرمادری که دیروز ازگربه وموش وجن وپری ترسانده وامروز اورابرای ترسهایش سرزنش نیز میکنند,آیاهرگز باین فکر کرده, که عامل اولیه« ترس» از الگوی مهم وبه اصطلاح حامی زندگی خوداو یعنی همین پدرومادر باو منتقل شده !؟ .وشما پدرومادری که تاابددرکناراو نخواهیدبود چگونه میخواهید درست پرورده ی ترسو و یا غمناک ویا خجالتی خود رادردنیارها کرده برویدوخاطر جمع باشید که اواز پس زندگی خود بر می آیدکه اینگونه انسانی باز تکیه به همسر ودیگری کرده هرگز بر پای خود نمی ایستد,برای عمری ثمره ودست ساخته ی ضعیف شما یا بازیچه همسری بد یا بازیچه ی دنیائی بد شده یا به تمسخر گرفته میشود یا به انزوا پناه میبرد یا ازاو سواستفاده میشود. ترس ها در وجود انسانی برای حمایت ما ازخود گذاشته شده است واین خود نوعی عکس العمل است در کنار این در حیوانات این ترس عمق بیشتری دارد چون تنها نجات دهنده ی این جانوران در جنگل وحش وبرای بقای اوست اگر «منطق وفکر آدمی » با یکبار نزدیک شدن به آتش میآموزد که بار دیگر تا اینحد به آتش نزدیک نشود یا اگر یک سوختگی اتفاقی انسان رابا معنای آتش وداغی وسوختن آشنا میکند همین درحیوان نیز به همین شکل یاد گرفته میشوداما تفاوت دراین است که ما یا داشتن عقل وتفکر خود میآئیموبا همان آتش که میدانیم سوزان وخطرناک است بازی میکنیم وچیزی هم از آن کشف کرده یا میسازیم ویابه هزارگونه امابه شر ط همان داشتن عقل با احتیاط ازآن بهره های متفاوت میبریم وغذا میپزیم واجاق گازی میسازیم و.... اما حیوان همینقدر میداند که : آتش دیدی نزدیک نشو وبترس! وبرای بقای او همین هم کافیست !درحالی که بقای بشر شجاعت راطلب مبکند ریسک وآزمایش وخطا واشتباه را طلب میکند چراکه دنیای انسانی بیش از دنیا ی وحش خطرناک است با وجود آتشهائی که خود بر افروخته ایم در دستگاهای مختلف با نفت وگاز وبنزین یابا برق یا هزار ویک وسیله خانمانسوز دیگر که درجنگ برای انهدام نسل انسانی باسم جنگ کشورها وشاید در باطن کم کردن جمعیت دنیا به نفع جامعه ی ثروتمند تر وبرتر از آن سود میبریم وحال اینکه در خانه وزندگی کوچک خود مجزا ازهمه ی این سیاستهای دنیا ما, بخود وبیش از هرکس به شجاعت ودلیری خود برای پیشرفت نیازمندیم وهیچ نیازی به ترس های بیهوده وتخریب کننده ی اعتماد بنفس خود نداریم اما متاسفانه بارها این راعنوان کرده ام که در برخی موارد فرهنگ غلط ما ونااگاهی درست ما از انجام برخی کارها وگفتن بعضی چیزها بیکدیگر نه تنها , تخریب ما رادر زندگی وجامعه باعث شده است که همچنان بدون ایکه سعی در تغییر برخی رفتارها واعمال ها داشته باشیم هنوز مههنوز نسل به نسل آنرا به نسل بعدی ارجاع کرده وببخشیم واشتباه درپی اشتباه , غلط در غلط ,وبطور مدوام با یکد یگر با تحقیر ها وسرکوفتهائی که "گاه نامش را حتی پند" نیز گذاشته ایم, دست میزنیم و هرگز تصور اینکه چگونه کسی را در عالم تنهائی او باخودش درگیر میکنیم را نکرده و نمیکنیم وباعث چه اندوه وچه اثرات مخربی دراو میشویم را هرگز نمیفهمیم .در کتب روانشناسی از این مطلب بسیار یاد شده است که " کودک درون ما تا سالهای کهولت نیز کودکی در درون ماست " هنوز یک پیرمرد وپیر زن میتواند از سوسکی بترسد که یکدفعه از نجره اتاق بدورن رختخواب اوآمد هنوز هم یک زن ومرد 40 ساله و60ساله میتواند ازاینکه درخانه تنها باشد احساس ناامنی کند وبا خرافات جن وپری هزارتا صلوات بخواند تا به حمام برود هنوز هم مادری هست که وقتی کودکی نه حتی به عمد, لیوانی از دستش می افتد فریاد بزند چرامواظب نیستی بی عرضه! ..بجای اینکه بگوید عزیزم از جایت تکان نخور , عیبی ندارد که شکست توکه عمدا اینکار را نکردی ,همانجا بمان که شیشه به پایت فرونرود , تامن بیام ترا بلند کنم واینطرف بیاورم وجارو کنم .اما ما به اینکه تحقیر کنیم , دعوا کنیم, سرزنش کنیم با پندهای گاه نابجا ویا روشن نکردن دلیلهای این پند باعث شویم که شخصی « کودک درون خود» را همواره در ترس نگاه داشته از اینکه در 50 سالگی هم لیوانی شکست ,دلش بترکد« نه شاید بخاطراز دست دادن وشکسته شدن لیوان کریستال وبُلوری سرویس عروسی »! که بخاطر شوکی که صدای لیوان در کودکی ایجاد کرده بود وفریاد مادر بدنبال آن! وآنگاه میپرسیم چرا باید فرزند من ازهمه چیز بترسد! .من خود از هیچ حیوان وحشره ای وحشت ندارم واین را به فرزند خود نیز منتقل نکرده و نمیکنم ,بسیار مواقع در کودکی دخترم, خود راصدا کرده ام تا مارمولک وقورباعه ی سبز و کوچکی را باون نشان بدهم وحتی به تمجید زیبائی جسم ورنگ وحالت این زنده ی کوچک نیز نشسته ام با گفتن :ببین چه کوچولوئه ,انگشتای دست وپاشو ببین , مامانی این مارمولک این حیوون .. این... به آدما هیچکاری نداره, نه نیش میزنه, نه هیچی واگه بهش کار نداشته باشی بهت کار نداره ,تازه اونه که ازمامیترسه! خودت قدمارو ببین قدرت مارو ببین !قدوقواره اینو هم ببین پس ترس نداره!اینارو خدا آورده که هرکدوم یه کاری تو دنیا بکنن .ولی حال اگرمن بادیدن هرچیزی از جاپریده فریاد میزدم:وای داره میاد طرفم !مسلم است که همین عکس العمل رادر فردای دخترم نیز شاهد میشدم .اینکه حوادثی نیز باعث ترس ما شوند امری طبیعی ست.
_____ ازمجموعه آثار شاملو ______
(دفتر دوم=همچون کوچه ای بی انتها)
هرکسی بهتر از هیچ کسه
تواین گرگ ومیش بی حاصل
حتا مارا...
که وحشتشو روی زمین می پیچونه
و می غلطونه
بّه از هیچکیه !...
تو این سرزمین غمزده (*شاملو)
______ازمجموعه آثار شاملو ______
همانطور که گفتم آتش را تا نشناسی از طعم داغی آن بی خبری وازداغی وسوزش تا نسوخته باشی هیچ ,نمیدانی که چرا همه کس ازآن پرهیز میکنند.برای مثال پسر من به لطف سبک ایرانی وقتی دور هم روی زمین نشسته ایم برای لطف به میهمان چای رادرست وسط اتاق یا روی زمین یا روی میز میگذارند یا درجلوی پای هر مهمانی یک چای داغ قرار داردبا حضور طفلی که ناآشنا با تجربه ی سوختن است وحتی شاید باو تذکر داده باشید که این چائی هاداغ است مراقب باش دست وپایت به آن نخورد یا تا همه چای نخورده انددر کنا من بشین که نسوزی اما با تمام این سفارش ها در لحظه ای غفلت که همیشه هم همین یک لحظه غفلت کار دست آدمی میدهد, بچه از بازیگوشی بلند شده وبیکباره به شوقی کودکانه دوید وچای واقعا داغ وجوشیده بروی پای او ریخت. بماند که چه بساطی داشتیم !سوزش وزخم پای او وزخم سوزان دل من وسرزنش درونی خودمن بکنار! ...اثرآن وقتی معلوم شدکه پسرم همراه مدرسه برای گردش علمی دز زمستان برفی به جنگل برده شد و همه ی شاگردان موقع صرف غذا, قرارشد چوبی برداشته سوسیس خودرا بروی ان نسب کرده در زمستان سرد جنگل دور آتش جمع شده هم آوازی دسته جمعی بخوانند هم غذا را بدست خود کباب کنندودرمیان آنهمه پسر من چوبی به بلندی در یک متر ونیم برداشته سوسیس را به سرآن چسبانده ودر فاصله ای یکمتر ونیمی دورازآتش ودوستان ایستاد تادورادور ناظر کباب شدن سوسیس خود باشد ...معلم او باتعجب پرسیده بودچراانقدر چوب خودت رابلند گرفتی که گفت ازآتش وسوختن میترسم فردامعلم مرا صدا کرده خیال کرده بود شاید درخانه ما عملی انجام میدهیم که تااین حدوحشت آتش دردل کودک ما مانده است ومن گفتم علت سوختگی درزمان طفولیت بوده واو چون مدتی طولانی تا خوب شدن پا ناراحتی میکشید دیگر همیشه ترس از آتش را باخود داشتهواگرچه امروز اودیگر از آتش نمیترسد اما مسلم است که دربرابرآتش همیشه فردی محتاط ترازدیگران باشدچون بقول معروف از ریسمان سیاه وسفید میترسد چون روزی نیش مار خورده است .
_____شاملو = شعری در زبان ساده وعامیانه _____
(دفتر دوم=همچون کوچه ای بی انتها)
« بزرگتر که شدم:»
خیلی وخ پیش ازاینا بود
من , حالا بگی نگی ,
رویام یادم رفته
اما اون وقتا,
رویام درست اونجا بود,
جلو روم
مثه پنجه ی آفتاب برق میزد .
بعد , اون دیفاره , رفت بالا
خورد.. خورد... رفت بالا
میون منو رویام...رفت بالا
اونم با چه آسه کاری!
خورده خورده..
آسه آسه رفت بالا وُ
...روشنی خوابمو ,
تاریک کردوُ رویامو پنهون کرد.
بالا رفت تا رسید به آسمون,
آخ! امان از این دیفار!
همه جا سایه س, خودمم که سیاه!
تو سایه لمیدم,پیش روم , بالا سرم
دیگه روشنیِ رویام نیس
ج یه دیوار کتو کلفت , هیچی نیس
جز سایه هیچی نیس
دسای من , دسای سیای من
(اونا ازتوُ دیفار, رد ,میشن)
(اونا رویای منو پیدا میکنن)
کومکم کنین , این شبا رو بتارئونم
دخل این , سیاهیا رو, در بیارم
این سایه رو درب وداغون کنم
تا ازش هزارون
پرَه آفتاب در آرم:
هزار گردباد, از خورشید ورویا
_____ ازمجموعه آثار شاملو _____
دراین شعر" شاملو"در زبان ساده و کودکانه, تخیل ورویا, بخوبی شکل گرفته است ودنیای کودکانه بنوعی روشن ,معنا شده است اما در زندگی کودکانِ ما ,خانواده والدین جای درک اینگونهاحساسات رویائی تخیلات وترس هاباآن مقابله بمثل کرده ی به سرزنش وتهدید رو میآورندوچنانچه تجارب اتفاقی بنوعی تجربه کودک شود باز بگونه ای دیگر درک نشده ونا بسامان درفکر کودک باقی مانده وهیچ آرامش خیال وامنیت ذهنی وفکری ازجانب خانواده به کودک داده نمیشود تا آرام گرفته وبداند که اشتباه تصور میکند یا همیشه راهی بری غلبه بر ترس ها نیز هست وترس میتواند از بین نیز برود.اینگونه تجارب اتفاقی اگرچه عمدی نیست ولی بازهم رفتارهای متقابل والدین در برابر اینگونه ترس ها, درادامه ترس نیز بسیار موثر خوهد بود من بارها ازاو خواستم با چوبی بلندتر ازچوب کبریت بمن کمک کند وبا نظارت خود شمع را برایم روشن کند ولی مواظب باشد دستش بآن نزدیک نشود درکناراین وقتی فرزند خود را نزد روانشناس میبریم ومیگوئیم او هیچوقت درتارکی شب حاضر نیست بخوابد وبدون روشن بودن چراغ حتی به اتاق خواب خودش نمیرود جواب ساده ی او انسان راغافلگیر میکند :خوب برایش چراغ روشن کنید!مگر چه اشکالی داردکه یک چراغ در اتاق اوهمه ی شب روشن باشد همچنین چراغ دستشوئی وتوالت که او بدون نیاز به شما درشب راه رفته وخودش به انجام کارهایش برسد وبعد از حل اولین مسدله یعنی تاریکی آنگاه شروع میکند به حل اینکه ریشه ی ترس که کجاست میپردازد که نمونه ی بسیاری از اینها کهنه تنها بی باکی را برای شخص داستان قصه ها میکندبلکه اورا زندگی را هم انداخته است در دوسه مورد یاد شده گفتم.اماانسانها درسالهای متمادی همچنان به این ترساندن و, ترس دادن , وسرزنشها کردن وپنددادن ها دست که بر نداشته ایم هیچ حتیبا گذر زمان دوباره تاحدودی به ان بازگشته ایم که دیگر هیچ کجای دنیا نیز علمیت ندارد. ما ازجن وپری هائی سُم دار وچه میدانم شاخدار ,وحشت عمری را بدل راه میدهیم که حتی یکباردر طول عمر خود «افتخار» دیدن یکی از آنها را هم پیدا نمیکنیم درصورتی که همین «آدمی بدون شاخ ودم وسِم »روزانه زندگیمان را براحتی تلخ و تباه میکنند و وحشتی از آنها نداریم چون در لباس آدمی هستندودر کفش «سم دار» بودن و نبودن آنها را نیز نمیبینیم که چه شیاطین چه جن وپری میتواند درنهاد همین آدمی ریشه ای بزرگ داشته باشد وباو بی باکی ازار دیگر آدمیان را بدهد وبما ترس شب نخوابیدن از جن وپری ندیده وفقط قصه ی شنیده از آنرا و بگذاریم انسان بلای جان ما شود یاد دخهنده ی ترس بما باشد وحتی شوکهای عمیق عصبی بما بدهد که تا عمری باعث برما باقی بماند یا با یک « پخ » گفتن بی موقع ونسنجیده باعث سکته ی ما بشود که هرچقدر هم «پسر شجاع »باشیم , بی خبر که باشد ودرموقعی که انتظار آنرا نداریم یک متر ازجا بپریم , و یا به شوخی های احمقانه وابلهانه, زنگ تلفن خانه ی دوست را بزنیم وشوخی بیموردو نامناسبی بکنیم که باعث دلهره یا ترس یا نگرانی بیمورد او شود وبعد هم بخنیدم وبگوئیم:باور کردی بابا شوخی کردم!..درآنوقتی که ماهنوز از جن وپری وحشت میکنیم!!! بی باکی را باید دید در کجا میتوان جان بخشید بهرحال نه درجائی که « ترس » ریشه ی فر هنگی دارد نه درجائی که « ترساندن» ادب کردن فرزندان است امثال:_نخوابی لولو میاد میبرتت یا میخوردت .؟نخوابی میدمت به یه مامان دیگه که بداخلاق باشه دعوات کنه,؟_ من خوابیدم اگه شلوغ کنی با شلاق میام سراغت !_یه بار دیگه بی احتیاطی کنی چیزی بشکنی من میدونم باتو, بی عرضه! _دفعه بعد نمره ات این باشه ,انقدر بایداز روی اون بنویسی تادیگه تا عمرداری یادت نره !وازسوئی دیگر "معلمی که نماینده ی ادب وتربیت است!!؟ " چه میکندو بارفتارهائی به اینگونه جای تشویق همدلی وراهنمائی,تهدید وتنبیه رامجازواثر گذار میداند" ومیگوید: درس نخوندی حالا میزارم یه لنگه پاانقدرگوشه کلاس واستی تا یاد بگیری و درس بخونی.یا, امشب که رفتی خونه یه دفتر این جمله رو مینویسی میاری )بدون توجه به درسهای کلاسهای دیگر ومشق های که درهمین امشب اومی بایست انجام دهد وتافردا معلم دیگری همین که امروز اوبااین شاگر کرد بااو تکرار نکندواین خود نماینده ی بی توجهی,بی ملاحظیگی و بیفکری معلمی دربرابر شادگردان یک مدرسه است که همینقدر کارخودش راه بیافتدذ کافیست اما مگر ساعات شب چقدر وچند ساعت است که,انبوه مشق ودروس رابرگُرده ی شاگردان درایران میریزندوتوقع هرکلاس وهرمعلم تحویل دادن درس اودرهمان کلاس اواز شاگرداست درصورتی که یک شاگرد چندین وچند درس را همزمان در فردا می بایست تحویل بدهد درسی که دیروز داده شد هم خوانده هم نوشته وهم درفردااگراورا صدا کردند پاسخ داده شود این همه بی برنامه گی جامعه آموزش وپرورش راهم نشان میدهد ووارد نبودن معلمین به نحوه ی کار شاگردان وناهماهنگی با نظام مدرسه ودیگر معلمین در کلاسهای دیگر حال آیا نمیبایست چنین معلمی خود نیز تنبیه شود که بابی توجهی کامل شاگردی ر به تنبیه حساب نشده ای دچار میکند که فرداهم برای او مشکل دیگریدرست میکند؟ درکنار آن هم تعطیلات درعیدهاست که انقدر تمام کودکان راتحت فشار نوشتن همه ی کتابها میگذارندکه طفل معصوم,نیمی ازتعطیلات ر فقط به نوشتن دوباره ودوباره ی خوانده هابپردازد که یادش نرود ومدام که داد ودادوهوار خانواده را بشنوند که مشق های عیدرا نوشتی درصورتی که تعظیلات درهمه ی دنیا یعنی تعظیلات وفاررغع شدن از مشغله های روزانه واستراحت چیزی که درایران اصلا معناومفهوم آن درک نشده ومرخصی میگیرند که به بدبختیهای دیگر برسندوجزای آنکه گرفتاری این است وتنبیه آن که برو اما بدون حقوق برو و دوران مرخصی هم میبایست باهزارویک مشکلی سر کنند که بازتاب همان دوران کاروتحصیل و...غیره است ووقتی از دبستان تا درون جامعه اداری بیشترین چیزهای که باید بروی اساس و پایه ای باشد به گونه ای آزار دهنده وبمانند تنبیه کردن کسی ست ,دیگر باید گفت چه درکلاس چه درجامعه اینگونه برخوردها از معلم واستاد ومدیر ورئیس درهرمقام ومرتبه وسنی تنها یک معنی دارد "این ": یعنی آزار دادن! نه یاددادن ! نه با هدف به نتیجه رسیدن وبهره ای مناسب ازموقعیت بردن وبه جائی مثبت وهدفی مثبت رسیدن , چراکه تنبیه شاگردی باشد یا فرزندی یا درشرایط مختلف درهرکجا, کارمندی و...درموقع خطانیز تنهازمانی موثر است که راه درست آن عملی شود نه اینکه با تهدید وخشم ولج معلم یاهر فرددیگری همراه باشدواگرواقعاهدف آموزش است چرااینگونه راههارامجاب میدانیم ؟اگر براستی خصومت شخصی درکار نیست هدف هم براستی یاد دادن یا فهماندن مطلبی ست که بگوئیم اشتباه کرده ای پس جبران کن اینگونه راهش نیست وباید گفت اگر برخود اوچنین میکردند چه حالی داشت کمااینکه حضرت علی ( ع) نیز میفرمایند:" آنچه که برخود نمیپسندی ,بردیگران نیز مپسند"!!درواقع ترس دادن به دیگریویا تهدید وتنبیه بی خردانه وبدون منطق ,ازخود ما ,خشم ما ,تحقیرویا سرزنش ما, وهمچنین بیهوده بودن از بسیاری از ترسها در دنیا ی ناشناخته ای که منو شما, به کوچکتر می بایست نشان داده وبجای اینهمه اشتباه درعمل ورفتاروگفتار "امنیت خاطر"اورا جلب کنیم که هستند و, وجود دارند همه ی چیزهای ترسناک ودردناک ورنج آور,اما "شرط عقل",« احتیاط»است درجای آن چه کرده ایم به روزانه خوددرطول روزنگاه کنیدورفتارها وجوابهای خود ورفتارهای اطرافیان وجوابهای ایشان همه ی مطلب دستتان خواهد آمدکه ما دررفتار گفتار کردار مداوم آزار یکدیگریم وکمتر مهر ومحبت وامنیت خاطری درهم ایجاد میکنیم کمتر بیادمان میماند به عزیزی بگوئیم ونشان دهیم که اورا دوستت میداریم. ولی درجای آن بااین گونه ترسها دادن ها وتحقیر وتنبیه ها براستی ما چگونه میتوانیم روزی وجودی مستقل بوده و عاری از تمامی وابستگی ها ی خود مسئولیت زندگی وگاه حتی تنهائی های اجباری وغیر اختیاری و سختی های زندگی ومردمان شرور رابعهده گرفته وباهمه ی اینها خودرا سازگار کنیم ودر زندگی خود, روزگاری را,بدون حامیان همیشگی ,چون پدر ومادر وخانواده سر کنیم؟ چه کسی درآن زمان میخواهد بفکر ما باشد وقتی خانواده ازاول اشتباه کردچه انتظاری ازغریبه ها میتوانیم داشته باشیم که مارا بگونه ای صحیح حمایت کنند واصلا چرامی بایست , نیاز به حمایت دیگران داشته باشیم,آنهم وقتی هریک ازما به تنهائی میتوانیم سازنده ی دنیائی برای خود وخانواده خود باشیم به شکل و گونه ای که الگوی دیگران نیز قرار بگیریم.
● *نخستین دروازه بی باکی ، تهی شدن از دلبستگی هاست . ارد بزرگ●
ما همینقدر نیاز به بی باکی وشجاعت داریم که در دنیای خود گلیم خود را از آب بیرون بکشیم ولازمه ی آن هشیاری ودانائی ودانش ماست واینکه چگونه دراین برهوت بی انتها که که هرگز سر وته آن بر ما آشکار نشد خودرا به پیش برده رشد وترقی کنیم وبه باورهای خود شکلی از حقیقت داده رویاهای خودرا واقعیت کنیم .ما چون نگهبان می بایست وجود خویش را از تمامی خطرات زیستن در امان بداریم که همانا زیستن در دنیای کنونی مجزا از بلاهای طبیعی بسیار خطراتی را در پیش روی داریم که بارها در فرگردها نیز عنوان شد که ساخته ی دست همین بشری ست که نیازمند تمام ی قدرتها برای زیستنی در ارامش رفاه وامنیت است وبی باکی وجسارت برداشتن گامهائی بسوی جلو یکی دیگر داز اقدامات رشد انسانیست ودراین میان چگونگی بی باکی ما نیز شرطی شده است که این شهامت نیست که با دست خود زندگی خود را برباد داده وبه باز سازی ان پس ار نابودی نشسته ومعنی هر آباید درستی ویرانی را طلب مبکند را به مغلطه بکار بگیریم کخه جبران خط کنیم چرا مه نیآمده ایم ویرانه ساز باشیم که آمده ایم آنچه ساخته وآماده در زندگی بوجود ما به دنیای ما به طبیعت ما وزندگی داده شده است بهتر سازی نیم برای بهزیستی وخوب زیستنی و پیشرفتی وداشتن امکاناتی بهتر درنتیجه اینکه من بروی برج سبزی بایستم ودستهایم را گشوده داشته بگویم من نمیترسم شهامت نیست که حماقتی بچه گانه است شهامت در برداشتن گامهاویست در زندگی که به شکل مثبت مارا بسوی هدفهائی رهنمون شود که از پیش میدانیم باید آنرا برای بهبود زندگی خویش امتحان کرده رفتن وریسک آنرا هم بپزیریم ودرعین جال بارها گفتم ریسک ومیگویم ریسک هم گونه های متفاوت دارد کهگاهی ریسکس حماقتی از روی ماجراجوئی ست گاه بلند پروازی های خیالی گاه بلند پروزای های مثبتی برای رسیدن به قله های زیستنی موفق وانتخاب تمامی اینها نیازمند مغز وفکر واندیشه ودانشی ست که بداند اگرد رفت امکان ایستادن امکان شکست امکان بازگشت امکان حتی نابودی نیز هست اما شجاعت ودل وبی باکی آنراداشته باشدکه هرچه شددوباره ساززندگی خود باشد مثبت اندیشی درهرگام زندگی اگربرای بهتر شدن باشد خطا نمیتواند باشداما زمانی که به محدود کردن خود دیگران دست بزنیم ,همواره برای آخر رسیدن به انتهای یک یا چند تلاش والا, ویا حتی فکر به تلاشها نیز, با ز به دلهره به آن مینگریم و"سست شدن پا یعنی شکست" , چراکه در محدوده ومحدودیت هائی برای خودودیکری مرز یا مرزهائی رانهاده ایم که گذرازآنرا بر خودودیگری ممنوع کرده ایم ودلیل و چرای این عمل ممکن است به هزار دلیلی باشد که یکی از انها "درک درست نداشتن از درست زندگی کردن "است, درک نکردن قوانین دنیائی ست که با آن آشنانیستیم وگذاشتن ازمرزهائی ست که فقط آدمی آنرا برای خودساخته است وبرای دیگری وبازوچنین مرزهاوممنوعیت هائی نیز باز ساخته وپرداخته ی خود انسانهاست . دراینجاست که مامحدود میشویم,ما برای رفتن به شک میافتیم و به ترس فکر میکنیم ومسلما "ترس از عواقب کاروترسی "که «شجاعت و بی باکیِ رفتن وآزمودن وخطا کردن » را ازما بگیرد ,"یعنی تضمین شکست".چون تاجائی که باخود بگوئی وبگویند که:« تو موفق میشوی برو امتحان کن آزمایش کن سنگی ست می اندازی اگر چیزی هم از دست رفت رفت درعوض تجر به ایست» تا دراین مقطع دراین مکان دراین جایگاه وباافکاری مثبت هستیم هیچ چیز جلودار رفتن وآموزش دادن خود به باور موفقیت نمیتواند باشد وبرعکس چنانچه واژه ی منفی نه , نکن , نمیشود ,خطاست چه دردرون ماچه درپیرامون ماازسوی دیگری تکرار شوم تلاش مضاعف ما به ضعف درونی وناخود آگاه ما تسلیم میگرددوباور میکندکه من نمیتوانم شایددرونم راست میگوید شاید اطرافیانم حق دارند واین شاید های تردیدبرانگیز بی شک هرچه کار محکم نیز شده باشد هرچه ساختار قوی نیز پایه ریزی شده باشد به شکست خواهد انجامید ماآن هستیم که خودباور داریم که "هستیم " و ما نیز"همان" میشویم که خودباورداریم باید باشیم وباید بشویم درنتیجه یک بی باکی مهم برای زیستن در درستی و در راه مثبت حاکم شدن ما بر افکار منفی چه از سوی خود چه از سوی دیگران است مانیازمند شجاعت درونی خود هستیم.
ــــــــــ *خیام ــــــــــ
دهقان قضا بسی چو ماکِشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پُر کن قدح مّی به کفم زود به زود
تا بازخورم که بودنی ها همه بود.
ــــــــــ *خیام ـــــــــ
● *بی باکی گله ، ناشی از چوپان بیدار است.ارد بزرگ
*بی باک به آرمان خویش می اندیشد آرمان هویدا او را رویین تن می سازد.ارد بزرگ
*اسطوره ها بی باکند ، آنها خوی برتر خویش را به آیندگان هدیه می دهند .ارد بزرگ
*تنها بی باکی ارزشمند است که ریشه در پاکی و سرشت نیک آدمی دارد.ارد بزرگ
*بزرگترین فر و داشته بی باکان روزگار ، دلهایست که به آنها امید بسته اند.ارد بزرگ
●پایان فرگرد بی باکی ●به قلم فرزانه شیدا●

*طبیعت*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *طبیعت*

وقت سحر است , خیز ای طُرفه پسر
پرباده ی لعل کن , بلورین ساغر
کاین یک دَم عاریت دراین کنُج فنا
بسیار بجویی ونیابی دیگر *خیام

کتاب بعد سوم آرمان نامه


● بعُد سوم آرمان نامه ُارد بزرگ●
●فرگرد طبـیـعت ●
_______ « سبز » ________
برگی بودم لطافت آبهای روان
که ریشه هایم را طراوت بخشید
در گذار زندگی ثابتم, شاید ,
در ساقه ی وجود با عشق
روئیده ام شاید گلهای سفیدی ازمحبت
خمیده ام ,شاید,
در بادهای شبانه ی تنهائی
رازها گفته ام شاید با پروانه های عاشق
اما برگی بوده ام
با گلهای سفید محبت در گلزار زندگی
که اگرچه روزی خواهد پژمرد
اما زندگی را « سبز» زندگی کرد با عشق
____ فرزانه شیدا ____
زندگی آدمی درطبیعتی شکل گرفته است در زیباترین خلقت خداوند این که هرچه به زمین وآسمان وهرکجای آن که بنگریم دیده از آن سیر نمیشود واز زیبائی ها ولطافت وظرافت آن نیزهیچگونه ایرادی نمیشود گرفت . با اینوصف در خلقت خداوندی درهر آنچه آفریده است هرچه بیشتر دقیق شویم بیشتر به شگفتی فروخواهیم رفت وهمانگونه که در فرگردهای پیشین نیز از آن سخن گفته ایم قدرت خداوندی را جای هیچگونه تردیدی باقی نمانده است تا انسان در خود اندیشه کند که خداوندگار این عظمت بزرگ تا چه حد ودر چه اندازه ای میتواند بزرگ وقدرتمند باشد که این عظمت الهی براستی به هر سو که بنگریم از خود وعظمت خویش نمونه ای برجای نهاده است که دقت در هریک عمری را طلب میکند تا به ماهیت دورن هریک وچون .چراهای وجودی هرچیز پی ببریم گاه احساس میکنم تکرار مطالب بیش ازحد شده باشد ولی درنمونه ی فرگردها بارها براین مطلب نیز اشاره کرده ام که در عظمت هستی ودلیل بودن ما .سوال اگرچه بسیار است اما بسیار پاسخ هائی نیز داشته و میدانیم که جواب چیست ,آنهم در زمانی که هنوز در جستجو بسر می بریم تا دریابیم به کجا آمده چه باید کرده وسرانجام به کجا میرویم . از طبیعت وزندگی باید لذت برد .از طبیعت وزندگی باید آموخت.از طبیعت وزندگی باید به ریشه ها وساختارها رسید.از طبیعت وزندگی باید موشکافانه گذر کرد ودقت عمل بکار برد ونگاه دیده ونگاه دل را رشد معنوی وذهنی داد.از طبیعت وزندگی بایدبه سهم خویش استفاده کرد از طبیعت وزندگی باید نگهداری کرد.از طبیعت وزندگی باید یه رمز شادی وغم نیز پی برد وبا آن بگونه ی همه ی مجودات دیگر زندگی کرد بااین دانائی که ما عاقلیم وبیشترین موجودات زمین ودنیا بر اساس ذات ونهان وغریبزه زندگی میکنن دوما افزوده بر این قدرت اندیشه وفکر را نیز توان پرورش داریم وباز دوباره تکرار میکنم ازهمه ی آنچه هست واز طبیعت وزندگی باید«لذت » برد وشادمانه زیست
___*خیام* ___
ایّام زمانه از کسی دارد ننگ
کاو درغم ایام نشیند دلتنگ
مّی خور تودر آبگینه با ناله ی چنگ
زان پیش که آبگینه آید برسنگ
___*خیام* ___

__ ...همه جا بودم وُ هر جا به یه حالی! ___
از دل جنگل سبزی ،
تا رسیدنی به دریا
از بیابون تا به صـحرا
تا رسیدن ،
توی کوچه های شهری...

تک و تنها !
همه جا بودم وُ . . .

هر جا به یه حالی . . . !

از دل جنگل سبزی تا رسیدنی

به دریا , از بیابون تا به صـحرا
تا رسیدن ، توی کوچه های شهری

...تک و تنها !
در گذر از همه جایی..

.هـمه ی جاهای دنیا
زیر سایه ی درختی...

بی هدف نشسته بر جا !
گاهی هم بالای ابرا !
گاهی توی جنگلایی . . .

روی کوهها
...
گاهی روی دوش خورشید...

در غروبی توی رویا!
گاهی رو بال پرنده...

گاهی توُ صدای پرواز
گاهی بر دامن رودی...

که کشیده شد ، روی خاکای نمناک
بعضی وقتا روی ساقه ی چمن ها
گاهی وقتا ، مثه سنگهای روی خاک
همه جا بودم وُ . . . هر لحظه تُو حالی !
...
گاهی خندون ,گاهی گریون
گاهی مثل ِ قطره های ریز بارون
گاهی مثل پر ، روُ گودال ِ پُر از آب
گاهی مثل دل گنجیشک...

که پریده از صدایی ! . . .
یا مثه یه بچه ای که ،

با صدا پریده از خواب !
همه جا بودم و هر لحظه به حالی !
...
گاهی شبها روی انگشتای پَردار ِ ستاره
یا مثه "مِه" توی اَبرایی که ،

خالی از غباره
گاهی توی ذره های

نقره ای دل ِ مهتاب
یا به همراهی شبنم ، روی گُلها
که هنوز ندیده آفتاب
گاهی مثل دل ِ آهو ...

که یه پاش اسیر دامه !
گاهی هم مثه یه لرزش....

که توُ گریه ی صدامه
همه جا بودم و

هر جا به یه حالی . . . !
...
گاهی دیدم توی دُنیام ....

نه یه جنگل ، نه یه دریاست
نه یه کوهه . . . نه یه خورشید
نه یه آسمون که حتی ،

بشه از میون ابراش
یه شب مهتابی رو دید !
...
نه درختی

واسه رفع خستگی هام میشه پیدا . . .
نه پرنده ای که با پرهای رویا
بشه همراهش سفر کرد وُ

رسید بالای ابرا !
... آره دیدم گاهی دنیام ، توی رویا هم
زمین و آسمونش ، پُر ِ ابره
یا مثه بارون ِ پاییز ،

که میباره پشت هم ، قطره های ریز
مثه چشم من ، فقط خیسه و نمناک
بوی پاییزه وُ بوی خیسی خاک!
... دل منهم مثه اون آهو که افتاده به دامه
با همون لرزش تلخی ، که با گریه توُ صدامه
مثـه قلب ِ بچه گنجیشک...

که پریده روی شاخه از صدایی
یا مثه بچه ای که , پریده از خواب
...
یه دل طپندس وُ یک دل بی تاب !
یه دل طپندس وُ یک دل بی تاب !!

....
نمیدونم! دل ِ شاعرم گرفته
یا که از دست دلم ، صبره که رفته
ولی دنیام با هر اون چیزی که داره
یا هر اون چیز که نداره ! . . .
مثه دنیای همه یه روز بهاره
گاهی پاییزه و بارونی میباره
...
گاهی دل یک دل آروم و صبوره
گاهی هم یه خسته دل ، یه بیقراره !
...
ولی اما توی دنیام ، من به هر حالی که بودم
یا به هر جایی که رفتم
یا به هرجایی که بودم
همه چی دیدم و هر چی بود کشیدم . . .
...
همه جور آدمو دیدم !
و به هر جا که رسیدم
همه جور بودم و . . .هر لحظه به حالی
همه جا بودم و . . . هر جا به یه حالی
همه جا رفتم و . . . هر لحظه به حالی !...

___ فرزانه شیدا___
واین مشخص وواضح است که هستی وطبیعت الگوی منظم وتدبیر شدته ایست که در پیش روی ودرمقابل چشم آدمی قرار دارد وما هنوز بدنبال دلیل وعلت سرگردانیم براستی بدنبال چه هستیم وچه را میخواهیم بدانیم اگرچه نیاز انسان به بازگشائی فلسفه زندگی نیازیست که ازدرون او برخاسته تا خود را دریابد اما مگر چقدر می بایست الگو جمع کنیم تا دوروزه ی زندگی را آنگونه زندگی کنیم که می بایست زندگی کنیم؟ طبیعتی که در اوج ودر قعر خود هر آنچه را جای داده است پاسخگوی تمامی سوالاتیست که مداوم از خود میپرسیم .
___ لحظه ی خط خوردن:___
صبح است ... صبحی سرد
ومن ،خیره در پنجره ی صبح!
....
بیرون درمیان ِ
خانه های سفید ،سرخ ، قهوه ای
در سبزینه رنگهای ،
آخرین روزهای تابستان
در پرش
پروازهای مرغهای دریائی
گذرپرنده های مهاجر...
گنجیشکک های تازه بال گرفته،
در صدای آرام نسیم ِ سرد
که آهسته ،ترانه ی "بودن" را
زمزمه میکند
و.... خورشید اما، ... هـنوز
به پنجره ام ،نرسیده است
وسردی صبح دربطن تن
لرزش زندگی را،
به جانم می بخشد....
واندیشه ها...آه اندیشه هائی که
درسکوت ملموس ِخانه ،
زمزمه ی صبح را،
برباد میدهد!!...
آرامم؟ ...یا...در التهابِ همیشگی ِ

چگونه زیستن !
سردرگم؟!....پریشانم؟

یا در بُن اندیشه ی خویش ،
...بی تفاوت!..نمیدانم...!

هرچه هست...بخواهم یا نخواهم
صبح زندگی ستوآغازها...!

بی هیچ تآملی...باید بود!
تا لحظه ی خط خوردن!
سه شنبه 17 شهریور 1388 -۸ سپتامبر۲۰۰۹
ــــــ سروده ی: فرزانه شیداــــــ
در فرگرد های پیشین نیز اشاره کردم که جابجائی اندکی از آنچه در طبیعت وجود دارد میتواند زنجیره غذائی طبیعت وچرخه زندگی را به شکل بزرگی برهم زده وآدمی اگر بخواهد همینگونه به امید ساختن به اساس وساختار اولیه طبیعت دست برده با درست کردن چیزی هزار دیگری را خراب کند روزی نیز خواهد رسید که انسان همانگونه که در فیلمهای تخیلی عصر جدید ,بدان اشاره شد مجبورباشد با ماسک اکسیژن بر صورت وکپسول اکسیژن بر پشت تنفس کند واز هوای ساده وپاک خبری نباشد ویا بجای اتومبیل امروزی جلوی درخانه اش سوار صفینه ی فضائی کوچک خود شده ازاین محل بدان محل وازخانه به سر کار برود وهمانگونه که کارتون :(عصر هجر) نیز ترقی یافته به (کارتون عصر جدید ) در امروز مبدل شد وازروی تمامی این ساخته های فکری نویسنده ای در رویاها ئی وتخیلی (چون کتاب :هشتاد روز دور دنیا که از آن آن دانشمندان بفکر ساختن وسایل ترابری ومسافرتی شدند که انسان بتواند در عرض مدتی کوتاه از جائی به جای دیگر بروند چون قطار و هواپیما) بسیاری دیگر از کشفیات دنیا , از همین تخیل آدمی به بیرون تراوش کرده ودرفکر اندیشمندو کاشفی اختراع شده که دراین فکر فرو میرفت که برای مثال آیا میتوان یزی ساخت که بسرعت باد حرکت کند وآدمی با ان قادر باشد سفری طولانی را در مدت کوتاه طی کند یا خیر ونتیجه وهماپیمای پره ای آنروز جمبو جت سالهای بعد و...و بسیار کشفیات واختراعات دیگر که همه در شکل اولیه تصور وتخیل ورویائی بوده که به مرحله ی عمل درآمده وامروزه بعنوان چیزی ضروری برای ما روزانه مورد استفاده قرار میگیرد چون مترو برای حمل ونقل داخل شهری از کار بخانه وبرعکس با سرعتی بیشتراز تاکسی واتوبوس در ترافیک ودود وشلوغی کمتر از راههای زیر زمینی .واین همان آرزوهای آدمیست در خیال ورویائی که بدنبال بهتر بودن وبهتر زندگی کردن میگشته وبه نتیجه ای مثبت رسیده وخدا داند اندیشمندِ کاشف ومخترع, چقدر بااین تخیل ورویا در ذهن بازی کرده و به فکر فرورفته تا توانسته است چیزی را برای بشریت بسازد تا رویای خیالی ما را نیز به حقیقتی مبدل کند.

___ عاشقانه از رویا ___

دل خزیده به کنج خلوت شعر
روحم از رنج زندگی سرشار
آبی روح من دراین لحظه
گشته خالی ز بازی پندار!

چون فرشته میان آبی عشق
(دل*)به پرواز خود چه شادان شد
بازهم شکسته ام اورا...
بازهم به غم پریشان شد!!!

(آرزو *)‌را دگر نمی یابم...
هرچه در سینه در پی اش بودم
قطره قطره به اشک دل شد آب
آن دلی را که همرهش بودم!
...
آه ای لحظه های نومیدی
تاکجا همرهم روان بودی؟!
تاکجای مصیبت این دل
کُنج این سینه ام نهان بودی؟!
...
بس کن ای آه ِ(حسرت واندوه)
تا کجا می بری مرا؟! تا غم؟!
منکه در اوج غم اسیر توام
بیقرار وشکسته ودرهم!
...
اخم ابرو نمیشود چون باز...
گریه دنبال چاره میگردد!
قطره قطره میان حسرت وآه
قلب افسرده پاره میگردد!
...
آتش دل مگر نمی بینی
گشته سوزان دلم ز آتش ها
خسته ام از، گذشتن از خود ودل
خسته از زندگی وسازش ها!

زندگی!! من بخود نمی آ یم...
گر دگرباره دل بسوزاند

(عاشقی)! از تو هم نمی پرسم
ازچه با قلب من نمی مانی!!
...
دانم از آنچه دیده ام عمری
(عاشقی ) سهم من بدنیا نیست
(خاطره) سهم من به ( بودن هاست)
در زمانی که ( جای دل) خالیست!!
...
من چه گویم ترا ( دل سوزان)؟؟!!
سوز واز هر سخن دگر، بگذر
عاشقی ،(رسم بودن )‌ما نیست
از دل وعشق بی ثمر ، بگذر!!!

...گفتم و(دل ) به ناله ها افتاد
گرچه حیران (زنده بودن )بود..
لیک لب گشوده ،با غم گفت:
(رفتنش مردن فقط((من*)) بود)!

: لیک هرگز نشد برای دلت
بگشائی زبان به شکوه وآه
در درون آتش ِ فروزانی
لیک خامُش به اشک وآه ونگاه!

باز ،در خود بسوز و،در دل خویش
خرده گیر ازمنوِ، بهانه تراش
هرگز اما به فکر *من * بودی؟؟
لحظه ای هم بفکر این (دل ) باش!!!

___فرزانه شیدا ____
اما براستی مابه کجا روان شده ایم وبه کجا خواهیم رسیداگر تخریب زمین وطبیعت بدست آدمی به همین شکل ادامه پیدا کندوسرانجام وسرنوشت کودکان فرداچه خواهد شد ؟که نوّاده های منو شما خواهند بود؟
___لذتِ آرام: ___
امشب آرامم نیست
ودلم با همه درد،همچو دریای مواّج
باز می کوبد تن
به هر آن صخره ی غمبار غریب
امشب آرامم نیست...
ونگه باهمه اشک
سیل دردآور اشکانم را
بس خروشان بی تاب
می برد لیک به مرداب فریب
...امشب آرامم نیست
...
ومن اینجا تنها
با صد اندیشه ی مغموم و پریش
باز آزرده ز درد
دیده ای پر ، ز فراوانی اشک
همچنان بیدارم!!

آری آرامم نیست ونمیدانم من ...
با کدامین فریاد ، درپریشانی دل
میتوان ؛ لذّت ِآرام ؛‌گرفت!
...
وکدامین اشک است
که دگر بغض همه شبها را،
چاره راهی جوید، به ره آرامش !
...
امشب آرامم نیست
وپس از اینهمه شبهای غمین،
گوئیا راهی نیست
دگر از کوره ِرهِ نازک ِاشک
که اگر ، گریه بصد هق هق بود
عاقبت ره می جست
به همان کوچه ی آرام وصبور...
از همان روزن ِ چشم
درسکوتی خاموش!
...
گوئیا راهی نیست
...
نه! دگر راهی نیست
نه دگر در فریاد،
نه ز آن هق هق اشک
روبه سرمنزل آسوده شدن،
بادلی پر آشوب!

دیگر از گریه ره رستن نیست
که چو آن زنجیریست
که مداوم در اشک
حلقه ای برسرهم می بندد
...
حلقه ای از اندوه
برسر حلقه ی فریاد وسرشک
وتنم زندانی ست !
...
وتنم زندانی ست ،
درهمین حلقه ی زنجیر ،که باز،
حلقه درحلقه ی خویش
باز در پای دلم می پیچد،
باز در پای دلم می پیچد
...
آرای آرام نیست
نه ز آن زندانی که،
در آن پای دلم زنجیر است
در سرشکی غمناک!
...
نه ز آن اندوهی
که به دل ،اشک مداوم بخشد
درگناهِ تلخ ،زنده بودن هائی
که به عمری همه روز
بی ثمر باز گذشت...
لیک در پوچی دهر...لیک در بی ثمری
باز درحسرت ِعمری که در آن
میشود خندان بود
ودلم باز گریست
ودلم تلخ گریست!!!!۱۹۹۵/اسلو /نروژ
__ فرزانه شیدا___
ما وقتی به کودک خود نمی آموزیم که شکستن همان شاخه ی نازک درخت از میان جنگلی آنقدرها که تو فکر میکنی بی اهمیت نیست ویا میگذاریم از درخت جنگلی بالا رفته حتی شاخه ای بزیر پای او بشکند وخدای ناکرده برزمین بیفتد وفریاد بزنیم : وای بچه ام!! چرا وقتی او اقدام به بالا رفتن میکند نمیگوئیم وای درختم؟! این درخت سرمایه ی تنفس وسرمایه ی اکسیژن نفس کودک وبچه ی ما بچه های ماست وشکستن شاخه ای از دست طبیعت شکستن دستی از قدرت زندگیست که بی هیچ توجهی "اه با ذغال کباب جنگلی ما به شکستن و آتش گرفتن دچار میشود گاه به دست منو شما شکسته میشود واین نه فقط در باب درخت به تنهائی نیست که بسیار دیگر چیزها ست که همینگونه بی توجه به تخریب روزانه ی ان نشیته ایم بی آنکه بدانیم قبل ازاینکه از او الگوی منظم زندگی ما باشد باید فقط « باشد» تا منو شما نیزبه بقای زندگی خود وآیندگان خود مطمئن باشیم چراکه خود آدمی نیز ریشه درهمین آب وخاک دارد واو نیز ازخاک آمده به خاک برمیگردد اگرچه در روحی اسمانی اما جسم آدمی متعلق به همین خاکیست که اینگونه آنرا در طبیعتی که از همین خاک شکل گرفته است طبیعتی که در بی تفاوتی منو شما بی ارزش شمرده شددر روزیکه درپیک نیک شاد خود به خراب کردن طبیعت پاک خداوندی نشستیم وبه اینهمه پاکی وزیبائی آن با بیرحمی دست برده وزوال فردای این طبیعت را بی چون وچرا تضمین کردیم تا آنجا که وقتی آن محل را ترک میکنیم اثر حضور بی ملاحظه ـ ی ما درگوشه گوشه محیط با زباله وکاغذ وته سیگار ما و.... و فریاد میزند« آدمی »اینجا بوده است!!! واین خرابی اوست! درکمال بی ملاحظگی ونادانی «انسان » است که طبیعت خدا را به زباله دان تاریخ تبدیل میکنددرنام انسانی ِ خویش!
____* خیام* ____
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی, لاله رخی خندان خور
بسیار مخور , ورد مکن , فاش مساز
اندک خور وگهگاه خور وپنهان خور
____* خیام* ____
منظور خیام این نیست که یواشکی آشغال وزباله بریزید ها!!!منظور اینه که اگر با کسی نشستید لااقل ازمیان عاشقان باشد ودر همه چیز رعایت اوضاع را هم بکن چه در طبیعت خدا باشد که دراصل متعلق ومال توست چه در خوردن باشد که باز معده وشکم توست چه در نگهداری راز واسرار باشد که شخصیت توست ونماینده خوی وخصلت تو که چگونه رازی وامانتی رادر دل ودر پنهانی نگهداری! یا چگونه وبه چه شکلی اشکار کنی که حرمت شکن تو وخراب کننده تو دیگری یا حتی دنیای تو نباشد.جهان فانی نیست آنچه فانی ست منو شما هستیم واین دلیل نمیشود همراه خود در مدت بودن خود طبیعت وزندگی را نیز به نابودی بکشیم چون حق زیستن یافته ایم که این حق نه برای ویرانی که از جهت آبادیست:
____*خیام*___
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویا وخموش
ناگاه یکی کوزه بر آورد خروش
« کو کوزه گر وگوزه خر وکوزه فروش»!!
__*خیام*___
درصورتی که این طبیعت هم برای بقا ی ماست هم برای استفاده ی ما وخداوند برای روح بشر نیز از هیج زیبائی وظرافتی دراین مجموعه ی هنری دریغ نکرده است ومیتوان گفت خداوندخود بزرگترین تصویر نگارزیبا دوست هنرمند ,نقاش , شاعری ست که در دنیای ما حتی سرود صدا را در اهنگ صدای پرندگان به آواز وترنمی نشست وگوئی از گلوی پرندگان موسیقی طبیعت را برای ما نواخت تا بدانیم موسیقی طراوت روح بشر است زیبائی خاصیتی برای دیدگانی که خود او بما بخشید هم آنچه را می بایست ببینیم هم آنچه را میبایست دیده شودوهم با موجودات روی زمین دراین طبیعت عشق را نیز برای ما تصویر کرد عشق حیوانی به کودک خویش که حتی حیوان نیز عشق مادری را درک میکند وعشق جفت به جفتی دیگر وهمه ی آنه را که انسان میخواهد ونیاز دارد بیآموزد وتجربه کند نمونه ای برایمان بازگذاشت تا به قدرت چشمی که خود او بما بخشید شاهد وناظر آن باشیم حتی از زشترین حشره نیز الگوی ساختن منظم ودرست را بما آموخت (تـار عنکبوت *) ودر زیبائی شکل لانه ی زنبور عسل ولانه ی بسیار گلی ووبی پرندگان که همه با اینکه عقلی در سر نداشته ذات درون ونهاد آنان ساختن لانه را از خداوند درشکلی مهندسی وکاملا بر اساس زوایا وشکلی مهندسی وارشیتکتی بینظیر به ما آموزش داد وباز ما بخودمی بالیم من ارشیتکتم من بهترین مهندس ساختمان وراه وترابری من بزرگترین مکانیک من شاعر ترین شاعر من...من...من که این « من» این انسان نیز ساخته ی همان اوست در ذره ای از وجودتعالی وعظیم اوست چه را میخواهیم بدانیم؟! چه را ازخود واز دیگری میپرسیم .ما بی هیچ کتاب بی هیچ تجربه نیز کافیست که بنگریم طبیعتی را که مظهر عشق وزیبائی ومحبت وحتی حساب کتاب وهندسه و امارو...هرانچه ظرافتی دارد وهرآنچه علمیت و قانونی درهمین طبیعت باز پیدا خواهیم نمود که خدا با هریک باما سخن ها گفته است وما بدنبال خدا نیز هنوز میگردیم .چه را ازخدا میخواهیم ببینیم بیش از اینکه هست و خود او بی هیچ درخواستی بما بخشیده است .
__*خیام*___
ازجمله ی رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا به ما گوید راز؟!
پس بر سر این دوراهه ی آز ونیاز
تا هیچ نمانی, که نمی آیی باز
__*خیام*___
فلسفه ی زندگی درطبیعت بهترین معنا را بما ارائه میدهد منطق درست زندگی کردن را از زندگی پرنده نیز در برنامه ریزی روزانه اش -اندوخته کردن زمستانیش /حتی ازمورچه, کوچکترین حشره ای که به چشم دیده میشود نیز میشود آموخت . ما بدنبال کدامین سوال سرگردانیم ما چه را میجوئیم وچرا سردرگم دنیائی, سالهای عمررابه هدرمیدهیم در شناخت خود/شناخت دیگری /شناخت مردم/جامعه دنیا /طبیعت /حضورو وجود/ عمل وعامل/ دلیل وبرهان/ فلسفه های متعدددینی -مذهبی/عرفانی /علوم طبیعت رابنگر تمامی جواب درهمین خلاصه میشود وبس
___*خیام*___
با سرو قدی تازه تر از خرمن گُل
از دست منه جام مّی ودامن گُل
زان پیش که ناگه شود ار باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گُل*خیام*
__*خیام*___
هرآنچه نیاز ماست در همین طبیعت بما چون کلاس درس در مدرسه ای آموخته شده است وآموزش داده میشودوحتی پیش ازاینکه بدنیا بیآئیم برای ما کنار گذاشته شده است وبعدازما نیزخواهد بود پس اگر به باور این مطلب نشسته وبعد از آن به خود سازی وساختاروجود خویش بپردازیم حداقل زمان ووقت کمتری راصرف بیهوده گشتن بدور خود صرف کرده ایم.ما نیازی نداریم که همیشه همه چیز را لقمه کرده در دهانما بگذارند که اینکار را هم خدای بزرگ ,به رحمت خویش برما کرده است که در همین تصویر زیبای زندگی بماآموخت چگونه میشودزیست واگر انسانی میخواهی زندگی کنی,چون انسان نیز رفتارکن,اگر پلنگی آهوئی زیبا رامیدرد,اقتضای طبیعت او ونیاز سیر کردن شکم اوست توچرا قلب زیبای انسانی زیباوزشت رادرهم میدری تو بانام انسان هرگز نمی خواسته ای از طبیعت وحشی الگو برداری کنی چرا که آنرا وحشی می پنداری زمانی که خود از درخت طبیعت بالا رفته میوه اش را بهره برداری میکنی وشاخه اش را میشکنی تو نمیخواهی از وحشی بودن گرگ وپلنگ تبعیت کنی وقتی با زبان خود دلی را پاره میکنی تو نمیخواهی نظم تارعنکبوت را با نگاه به عنکبوتی زشت بخاطر زشتی چهره واندام او بیاموزی وقتی که اولااقل برای بقای خویش خانه ی عنکبوتیش را میسازد وهزاران دانشمندوحشره شناس غرق این زیبائی موزون وتکنیک زیبای کاراو به تماشای آین موجود زشت نشسته واز هریک تاری که میتند یاد میگیرند که همان مثلث همان دایره,همان مربع که هندسه منوتو شد,در تمامی خطوط تارهای او مجموعه ایست بنام تار عنکبوت وخانه ی او برای زندگی وشکارهمان مگس وپشه ی مزاحمی که تراآزار میدهد وبه خیال تو هیچ سودی ندارد که برایبقای همین عنکبوت نیز باید باشد تا غذای او گرددوتوهمچنان درجنگل طبیعی خداوند پارک وکوچه وخیابان دست ساخته ی خود انسانی توراه میروی وهمه ی آنرا به نابودی میکشی با آتش زدن,زباله ریختن راه جوی های آب راباپلاستیک,پاکت وپوست میوه وشیشه نوشابه ات بستن ودریک باران آب چرخ ماشین هارابر لباس تازه صبح خودتحمل کردن اما بدوبیراه گفتن به راننده ناشی بی اینکه بپرسیم خطای اول از که بودکه راه آب کوچه وخیابان بسته شد!که اکنون شهربه زیر لجن خاکی آلوده گرددکه ازراه جوی های شهرداری نیز توان گذر ندارد وقتی تو انرا خود بدست خویش بسته ای!
__*خیام*___
از جِرم گِل سیاه تا اوج زُحل
کردم همه مشکلات کُلی را حّل
بگشادم بند های مشکل جهل
هر بندگشاده شد بجز بند اجل
__*خیام*___
از چه چیز طبیعت بایستی بگویم که اردبزرگ انرا به زیبائی وصف میکند وباتو آنرا مقایسه می نشیند وباتو از آن میگوید درحالی که بسیار جنگلهای دنیا دردستان تو با اتش سیگار وذغال تو امروزسوخته ونیمه سوخته باقی مانده اند واین هوا واکسیؤژن فردای ترا ازتو گرفته است از چه بگویم همان درخت آلبالوئی که دیگر میوه نمیداد وکندی وبجای آن هیچ ناشتی که طراوت حیاط خانه ات که میشد هیچ اکسیژؤن هوای زندگیت نیز بود باران فردایت نیز هست چرخ ماشین را وسط خیابان به آتش کشیدی وقتی هر ذره ی دود آسم فردای بچه ها خواهد شد وآسم وناراحتی قلبی عزیز دیگری که عزیز خودماست در میان باغی وجنگلی به سوزاندن برگهای خشکیده جمع کرده در گوشه ای پرداختی وبدون فکر از عاقبت این آتش افروختن آنرا رها کرده ورفتی, چون دیگر نه میخواستی کبابی بخوری نه میخواستی گرم شوی نه دیگر نگاه کردن به سوزاندن برگ خشکیده برایت جالب بود! درصورتی که بادی کوچک آتشی افروخته خواهد کرد بدامن همان باغ همان جنگل وقتی که تو پیش از رفتن آبی بروی آن نریختی تا خاطر جمع باشی که بعدازتو اتش زیر خاکستر را باد به هرسو نمیبرد بله عادت کرده ایم بگوئیم شاید خواست خدا این بود!مانند این است که کبریتی اتش زده بروی مبل بیندازیم وبگوئیم اگر خدا بخواهد خاموش میشود ومبل واسباب خانه را آتش میزنیم وچون زندگیمان سوخت میگوئیم اگر خدا نمیخواست اینگونه نمیشد پس خطای ما چه میشود ؟! تا کجا هرچه بد بود به گردن خدا بیاندازیمهرچه خوب بود باسم زحمت وتلاش خود تمام کنیم وخداهم نقشی در پیروزی آن نداشته باشد تا کجا چشم بر حقیقت ببندیم وهمه چیز را که هست ومیبینیم کتمان کنیم وبگوئیم این نیست که میبینی ازسوئی میگوئیم تا به چشم ندیدی باور مکن به چشم که میبینیم شک میکنیم که ایا همهی آنچه میبینیم همه واقعی آنچه هست که میبینیم وچون شک میکنیم برای خود دلیل میآوریم که شک نشانه ی عقل ودانش است! اگر شک نکرده همه چیز را باور کنیم نادانیم اما به طبیعت نگاه کن شک نکرده باورکن خدائی هست قدرتی عظیم که در طبیعت وجود وهستی ترا نیز برایت معنا کرده است وقدرت عقل را نیز بتو بخشیده است که میان اهو وگرگ درنده باشی یا خورنده باشی یا ازحماقت خود خوردنی وخوراک دیگران! انتخاب توست که شکار باشی یا شکارچی .سازنده باشی ییا مخرب خئد ساز باشی یا خودسوز بخداهیچ ربطی ندارد اگر تو این هستی که هستی این توهستی که اینگونه هستی ! نه دیگری را بهانه اعمالت کن نه همه چیز را به گردن قسمت وخواست خدا بیانداز که تو خود مسئول هرچه شد هرچی میشود هرچه خواهد شد هستی به همین روشنی همینقدر اشکار طبیعت وجود خویش را پاکیزه دار که خداوند نیز طبیعت ترا بهعهمین زیبائی وپاکیزگی بتو بخشید! وتو آنرا به بیهودگی به پستی به خرابی به نابودی کشیدی ومن واو و همه.....ختم کلام!
● آدمی ریشه در خاک و طبیعت زیبا دارد آنانی که پاکروانند نسیم دل انگیز این زیبایی اند . ارد بزرگ
سرود طبیعت ضربانی ملایم و کشیده دارد . ارد بزرگ
طبیعت زنده و پویاست نکوداشت آن ، گرامی داشتن ریشه گاه آدمیان است . ارد بزرگ
آدمیانی که طبیعت خویش را نابود می کنند براستی بی ریشه و مزدورند . ارد بزرگ
طبیعت زیبا آدمیان را در گذر زندگی همواره شاداب و جوان نگاه می دارد . ارد بزرگ
روان رنجور ، در طبیعت سبز دوباره پیوند خواهد زد و به زندگی خویش ادامه خواهد داد . ارد بزرگ ●
__*خیام*___
تاچند اسیر عقل هرروزه شویم
دردهر چه صدساله چه یکروزه شویم
درده تو به کاسه ی مّی از آنبیش که ما
درکارگه کوزگران کوزه شویم*
__*خیام*___
●پایان فرگرد طبیعت به قلم فرزانه شیدا ●


*خود*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خود*

نه دیگر « خویش» می بینم ،دراین , وادی تنهائی
نه تنهائی، مرا داند ، زخود , در سوزِ رسوائی
منم عاشق ، دراین دنیا, « ‌نه دیگر من » ,نه دیگر « تو »
« منم», «ما » شد , زمانی که ،شدم ،«درگیر شیدائی »!
فرزانه شیدا 1388

خود را ، تا هنگاهی همراه داری که دلداده نشده ایی،دلبسته با خویشتن خویش بیگانه است. ارد بزرگ

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
●فرگرد خود ●
در فرگردهای پیشین به کرات به این امر اشاره شده وباز نیز به تکرار خواهم نشست تا این برای همه ی ما جا بیافتد که « من » یعنی همه چیز درانجام همه کار.همانگونه که ارد بزرگ میفرماید خودِ وجودی آدمی بهترین منبع اراده وهمت آدمی ست که اگر دیدگاه مثبتی ازخود خویش داشته باشیم نیاز باین نیز نخواهیم داشت که برای انجام کاری تشویق شویم وبارها در نوشته های خود نیز عنوان کرده ام که ما تنها زمانی به تشویق وتائید دیگری نیازمندیم که بخود شک داشته باشیم ودرعین حال این را نیز باید در دید خود همواره زنده بداریم که «منّیت» و" من بودن خویش "خود رابارور کردن وبرخویش اعتقادوایمان داشتن وبر اعتماد بنفس خود علبه ای مثبت داشتن نمی بایست با خودخواهی وخود پرستی اشتباه شود خوادند در زمانی که در خلقت خویش بهترین خلقت را دروجود آدمی به ودیعه نهاده خود نیز خواستار این بوده است که آدمی با هستی یافتن خویش, بر وجود وهستی خویش ارج نهاده وبر ساختار وساختن ریشه وبنیان اولیه ی خود که از سوی خداونددرجسمی کوچک وساده وبی تجربه وبی خردبه زمین وبدنیا ملحق گردیده است صّحه ای از این مطلب بگذارد که او اشرف مخلوقات خداوند است واگر جز این بودخود بشررااشرف مخلوقات خویش خطاب نمیگرد پس به تبعیت از خدای یکتا وراستین وهستی بخش ما,منوشما نیز میبایست دراین مخلوقی که بقدرت او جان گرفته است تفاوتی موثر ایجاد کنیم تفاوت درنحوه ی زیستن ساده ای که تنها «زندگی کردن» بدون هدف نباشد وبر هستی خویش ,رنگی دوباره از بودن زدن, از خود ِخویش واین برای ما آن چیزی ست که هویت واقعی وانسانی ماراچه برما چه بر دیگری روشن میسازد.
____ « خود» ____
نه در خود غرقه ای بودن
نه از خود غافلی گشتن
وجود «پنیه ی خود» را
بباید درجهان « رشتن »
...
تو چون کودک بدنیایت
زمانی ساده وخردی
ببین اما به جسم «خود»
چه دادی؟ چُون ثمر بردی؟
« رضا باید شدن ازخود »
دراین دنیای بس فانی
به خوشنامی اگر خواهی
بدنیا تا ابد مانی
به پرواز ِ دل وروحت
جهان را ساز دیگر باش
به آهنگی ز پروازت
تومرغی شاد وبرتر باش
___فرزانه شیدا / شنبه 7آذر 1388 ___
●_ *خودآختگی قابلیتی است که بسیاری ندارند . ارد بزرگ●
پس اشرف وجود خود نیز باشیم که در دستان ماست که چگونه زیسنتی را در زندگی دنبال کرده چگونه خواستنی را در هستی خود از خویشتن درون واز اعتقاد وباور خویش خواهان باشیم ومسلما در طول حیات هرچه بیشتر بر ماهیت هستی ودلیل بودن خویش پی میبریم بیشتر متوجه میشویم که قدرت انکار ناپذیر فکر واندیشه ی آدمی میتوانست ومیتواند بهترین دنیا بوده واز هرچه,هست ونیست, بهره ای وافر ومثبت برد وبر خودواطرافیان خویش اثرگذار وباارزش بود
●*خودت را بشناس اما به آن مبال . ارد بزر _●
______« حدیث بودن »______
حدیثِ بودنِ من , در حدیث ِبودن ِعشق,
نه قصه یِ تلخ ِ «وجود ِبی رنگ» است !
که در«نهایتِ بودن » , همیشه میدانم
که روح ِبودن ِ « عشق » بسی خوش آهنگ است
...
سروردهِ هستی ِمن , گر , نخواندم امروز
دریغ ِ صدا , درمن , بی نهایتی , گیرد
من از تبِ فریاد , نگاه ِ بی بستر
وگر نگویم هیچ ,« صدا »که میمیرد !
...
من از تب ِفریاد , درون خویش میخوانم
بدفترِ شیدا , نا نوشته , میدانم :
من ازوجودِ بودنِ خویش , «بیش» میخواهم
چو در « شب دنیا » , همیشه حیرانم !
...
نه حسِ وجودِ من , مرا بمن خوانده!
که «هستی » و«بودن» ,« بودنی» بدنیا نیست
که باور ِ قلبم « مرا , بمن » خواند
که گویدم «امروز», دوباره « فردا ی ست»
....
دلم مرا گوید ز اوج ِ شیدائی
بخواب« دیده ِ دل» , چرا ,تو بیداری؟
حدیث ِذهن و وجود «لای لای» دیگری گوید :
مَخواب شیدا دل! , « تو همچو دریائی ! »
....
ببین ! دلِ دریا همیشه بیدار است
همیشه هشیار وُ به روز وشب بیدار
به موج موج وجود« صدای هستی »اوست !
« به بودن ِ بیدار ,همی , کند, اصرار» .
....
مَخواب بیهدُه تو , ای جسم ِفانیِ فردا
نماز بودن تو, سجده بر سَر ِعشق است
به عشق ِوجودی که «جان» ز خلقت دید
به عشق خدائی که یاور عشق است
____فرزانه شیدا / شنبه 7آذر۱۳۸۸____
حضور وجود را ثمری بایدوگرنه برتن رودبسیار گلهای شکسته درراهند اما به کجا, برای چه؟!
____«بی که ,یوسف باشی» ___
از بد بدتر اگر هست
این است ,
اینکه باشی
درچاه نابرادری, تنها
در زندان زلیخا
چوب حراج خورده ی
بازاربرده ها
البته بی یوسف که باشی!
پس بهتر است درز بگیری
این پاره پوره پیرهن ِ
بی بو وخاصیت را
که چشم
هیچ چشم به راهی را
روشن نمیکند.
____ قیصر امین پور* _____
حضور انسانی ما در طبیعت هستی که برای نگهداری وبهزیستی وباز سازی بهتر آن, به زمین فرستاده شده ایم از هریک ازما «پیامبری» میسازد که برای رهنمائی دنیای خویش ودیگران بسوی بهزیستی وخوب زیستنی درکمال می بایست از این وجود واز « خود » بهره گرفتخ واین رسالت عظیم خداوند ی را چون پیامبران دین درراه هدایت بشریت , هادی دنیای امروز وزمان هستی خود باشیم براستی آیا هرگز بخود اینگونهنگاه کرده ای که من پیامبری هستم در پادشاهی سرزمین خود در رسالتی عظیم که بر عهده ی من نهاده شده است .اگر همه چنین اندیشه ای را در باور خویش جا میدادیم هرگز کسی به «کم بودن ِخویش» رضا نمیشدوزندگی اگرچه در چرخش خود به کم وزیادِ هرچیزی بصورت یکسان نیازمند است ,اما,آنکه بیش میخواهد, نه از سر اصراف ونه از سر زیاده جوئی, که ازسرامید به ترقی خود ودنیا ی خود, در وجود همان انسانهائی براستی تجلی واقعی پیداکرده است که ما آنان را نوابغ واندیشمندان وفیلسوفان و بزرگان دنیای خود میدانیم وزین سبب بر بزرگداشت هریک ازهیچ دریغ نمیکنیم در صورتی که او نیز ,چون ما,در وجود «خود» , «خود » را بوجود آورد ,بدین معنی که « خود» وجودی او « خودِ خویش » شد که رشدی مضاعف بسوی پیشرفت داشته وبر خود خویش ارجی بیش از یک انسان ساده نهاده است ونخواسته است که تنهاآن راانجام دهد که ازاو میخواهند,بلکه خواستهاست «آن چیزی راانجام داده باشد که «خود او میخواسته» و در دنیای درون واندیشه یخود , خواستار « من»د ر حد بالای « من بودن خویش» , «خوداهان بوده است ما زمانی در یک نقطه ثابت باقی خواهیم ماند که به تکرار هرروزه روزمرگی ,عادت کرده وآنچه را که در طی روز انجام میدهیم در همان 8 ساعت کار وچند ساعت خیابان ومنزل برای خود کافی ,ودرحد ی میبینیم که بگوئیم:ازمن دیگر بیش ازاین چیزی باقی نمانده کهاکنون بخواهم پس از یک روز سخت وپرمشقت در,سرماوگرما ,در باران وبرف ,درخوبی وبدی باز بیشتر ازاین باشم که هستم! که این نهایت ضعف آدمیست که نخواهد حتی باوجود تمامی خستگیها بیشتر از« خود ِ»وجودی خویش خواهان چیزی بالاتر از یک انسان باشد وفقط نام«انسان بودن» بودن خودرا خواهان باشد وبس. ما براستی در وجود ی وجسمی زندگی میکنیم که در بسیاری موارد,درهمین جسم انسانهائی,« نماد ِهستی »را بگونه ای بما نشان داده اند که درشگفتی مانده ایم. درصورتی که خداونددرخلق بشر به همه به یکسان مغز وهوش واستعداد,داده است وهمانگونه که گفته ام : « ما تصمیم میگیریم چه باشیم», چه رادوست داشته ازچه بپرهیزیم ,با چه,خود راسازگاریدهیم, با چه هرگز قصد سازش نداشته باشیم واین تمامااز«خود» واندیشه ی درونی وفکری « خودِ » ما ریشه میگیرد. پس برای چه « خودِمن» نباید بهترین باشد ویا اگر بهترین نیز نمیتواند باشد درحد خوب , خود را به بالا کشیده از خودخویش راضی گردد ؟ میدانید که رضایت ازخود یعنی رضایت از زندگی ,رضایت ازدنیای اطراف, رضایت ازآشناوغریبه ودنیا وطبیعت.واین یعنی همان عشق , عشق به زندگی ,بخود, بدیگری ,به دنیاوبه هرآنچه خداوندبه ما در برکت ورحمت الهی خویش بخشیده است وبسیار آنرا نادیده انگاشته ایم و تنها به منفی گرائی هائی تن در میدهیم که نه تنها هیچ بکار ما نمی آید بلکه مانع داشتن ِانرژی های مثبتی میشود که برای «خودسازی خود» بدان نیازمندیم. پس بیائیداز وجود خویش بیشتر بخواهیم, بیشتر توقع داشته باشیم, که این نه برای از بین بردن خوددر دنیا ,از شدت خستگی ست ,که این برای شور وشوق وشعفی ست که وقتی برای زیستن خویش ,حتی بیش از 24 ساعت حتی 25 ساعت از زمان 24 ساعته را زندگی میکنیم به رضایتی ازخود میرسیم وبه اینکه کاری راانجام داده ایم که دوست داشته ایم,انجام دهیم.والبته بایدذکر کرد«بیدار بودن بی ثمر »راهیچ سودی نیست که همان بّه بخوابیم وازلذت خواب حداقل سودی بجوئیم,اگر که بیداریمان برای خودمان هم بی ثمر باشد ! چه رسد بدنیا واطرافیان ما. در بزرگان عالم اگر دقت کرده باشیم این ساعت خواب به حداقل زمان ممکن میرسد,اما نتیجه ی آن برهمه ی ماآشکاراست ومیدانیم هیچ یک به بیهوده زندگی نکرده اند وثمری ازاین تلاش از آنهادر هرحرفه ورشته وکاری برجا مانده است
●*در برف ، سپیدی پیداست .آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .ارد بزرگ
*برای کسب خرد ، سختی را بر خود هموار کن .ارد بزرگ
*خود کامگان در ژرفنای وجود خویش گم می شوند.ارد بزرگ
*خود را می توان نابود ساخت ! نخست با گردن نهادن بر پیشگاه ناداوری فرمانروایان و دیگر تن دادن به رسوایی و بدنامی . ارد بزرگ ●
پایان فرگرد ستایشگر●به قلم فرزانه شیدا ● اسلو /نروژ


*ستایشگر*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ستایشگر*

فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن
وگرخوردچو بهایم, بیوفُتد چو جَماد
مُراد هرکه بر آری , مطیع امر گردد
خلاف نفس,که فرمان دهدچو یافت مراد
*گلستان سعدی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●فرگرد ستایشگر●
از زمانی که انسان خود رامیشناسدوازهمان اوان کودکی با معنای «ستایش» ودوست داشتن آشنا میگردد ومیدانید که انسان کسی راستایش میکند که عمیقا دوست میدارد چون «خداوند» , چون «مادر» چون « میهن» بااینوصف ازهمان طفولیت بااین احساس آشنا میگردیم که چگونه دوست داشته ستایش کنیم و میدانید که درنگاه ساده وبی تجربه کودک, پدر ومادر یعنی خداومظهر قدرت ودانائی وبتدریج که بزرگتر میگرددآشنائی باخدارانیز توسط والدین می آموزدوستایش رنگ دیگری میگردد یعنی اول خداوسپس والدین , ستایش میشوند وبه همین شکا زندگی ادامه یافته روزی عشقوهدف وآرمان ازجمله چیزهائی میگردند که انسان به ستایش آن میپردازد. ودر کل زندگی آدمی همواره چیزی هست که انسان براساس نیاز به ستایش آنرا مد نظر گرفته به ستایش آن میپردازد ومسلم است که ماچیزی وکسی راستایش نمیکنیم که ارزش ستایش نداشته باشد وحتما آنچه برای ما بسیار زیباست ودوست داشتنی وباعث اینکه بوجودآن احساس شادی وحتی افتخار کنیم یااوراازهرنظر مطلوب خود بدانیم به ستایش آن چیز وان کس مینشینیم وبی تردیددر میان همه ی آنچه موجوداست تکیه برآن چیزی میکنیم که در نظر ما وازدیدگاه ما در کمال مطلوب ودر تکاملی بیشترازدیگر چیزها ودیگرکساناست
___من" تـمام من "!! ____
( آه )شدی به سینه ام چو آمدی بیاد من
آتــش داغ من شـدی به گـرمی زیـاد مـن
شور و شرار دل شدی شعله ی آتشی به تن
سوزش داغ حسرتی به سینه ی فراغ من
لحظه به لحظه زندگی تلخ به جام و کام من
روح وجود من شدی ای همه من" تـمام من "!!
● دوشنبه 13 خرداد 1387 / فرزانه شیدا ●
در نتیجه ما دوست نمیدارم کسی را که با احساس واندیشه خود اورا نزدیک دانشته وبااو احساس همدلی آرامش وامنیتی میکنیم ودر ستایش او خود را در کمال عشق دیده عاشقانه های دل خود را بااو به قسمت مینشینیم:
ـــــ «دستور زبان عشق»:ــــ
دست عشق از دامن تو دور باد!
میتوان آیا بدل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد,
که دلت را یادی از ساحل مباد
موج را آیاتوان فرمود: ایست!
بادرا فرمود: باید ایستاد؟!
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغتیز را
در کف مستی نمی بایست داد
ـــــ قیصر امین پور :ــــ
●همسران باید یکدیگر راستایش کنند و فرزندان هم پدر ، مادر و آموزگاران و... ستایشگری برای همه هست . ارد بزرگ ●
بارها گفتیم که بسیاری از آنچه انسان احساس کرده یا بدان اندیشه میکند از نهاد آدمی ونیاز او در زندگی سرچشمه میگیرد لذا نیاز بداشتن« وجودی برتر وقدرتمند تر » چون «خداوند» چیزیست که در نهاد آدمی از بدو تولد وجود دارد وهمانگونه که در فرگرد عشق نیز گفتیم نیاز به «دوست داشتن» نیز از وجود بزرگ وتعالی خداوند در ذره ای بسیار کوچک در نهاد وروح آدمی جایگزین گشته است.
____آئینه _______
دیده سوزنده درآتش غم
چشم آیینه هم،سوز غم بود
در کنار نگه قطره ی اشک
کُاو بخاری شدو بر غمافزود
ای تو آیینه های صداقت
رنگ غم رازچشمم برون کن
سوزش سینه رااز نگاهم
کم کن و عشق اورا فزون کن
من هنوزاز غباری که درآن
گُمره و سرگریبان عشقم
راه دیگر ,ندیدم بدنیا
هر کجا رفته و هرچه گشتم
غیر آئین عشق و محبت
رسم و راه دگر راندانم
یاورم باش و گو چاره راهی
تا که دل را بجایی رسانم
ای تو آیئنه های صداقت
در نگاهم تو دیدی غمم را
بوده ای در کنارم دراین عشق
دیده ای غصه های شبم را
شاهد عشق من بودی و من
دفتر شاعری را گشودم
گریه ام با توودفترم بود
عاشقی مست و آشفته بودم
حال خود را ندیدم بجایی
جز که کردم نگه در نگاهت
با دلم گفته ای صادقانه
" عاشقی "بوده تنها گناهت
گفته ای روح خود را مبازی
بّه, که یابی ره دیگری را
ورنه از زندگی خوش نبینی
گر بمانی به امید فردا
آری ای آینه "حق " چو گویی
میروم راه دیگر بیابم
از همه عاشقی قلب سوزان
اشک و غم بوده تنها جوابم
___فرزانه شیدا ___
واین نماینده این است که همانگونه که خداونددر بسیاری از موجودات برای بقای آنان خصلتها وحتی رفتارهائی را در نظرگرفته است که بدون حتی کسب واکتساب ویادگیری در بدّو تولدآنرابصورت غریضی انجام میدهد , عشق ودوست داشتن وستایش نیز به همین شکل درغریزه ی آدمی به ارمغان نهاده شده است.
___ * سفر در آینه ___
این منم در آینه , یاتوئی برابرم ؟
ای ضمیر مشترک ای خودِ فراترم !
در من این غریبه کیست؟باورم نمیشود
خوب می شناسمت,درخودم گر که بنگرم
این توئی, خود توئی در پی نقاب من
ای میسح مهربان در پیس نام قیصرم!
ای فروز تر از زمان , دور پادشاهی ام
ای فراتر از زمین , مرزهای کشورم
نقطه نقطه, خط به خط,
صفحه در صفحه , برگ برگ
خط رد پای توست , سطر سطر دفترم
قوم وخیش من همه از قبیله ی غمند
عشق خواهر من است , درد هم برادرم
سالها دویده ام از پی خود ولی...
تا بخود رسیده ام دیده ام که دیگرم
در به در به هرطرف , بی نشان وبی هدف
گمشده کودکی درهوای مادرم
از هزار آینه توُ به تُو , گذشته ام
میروم که خویش رابا خودم بیاورم
با خود چه کرده ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز میرسم بخود, ازخود که بگذرم؟!
دیگران اگر خوب یاخدای ناکرده بد
خوب!من چه کرده ام؟ شاعرم که شاعرم!
راستی چه کرده ام؟شاعری که کار نیست!
کار چیز دیگریست , من بفکر دیگرم!
____ قیصر امین پور ______
●*ستایشگر همیشه بر ستایش شونده در حال پیشی گرفتن است . او یاد می کند و دلدار برآورده می سازد . ارد بزرگ ●
همانگونه که می بینید در پی خویش بودن همواره یکی از درگیری های فکری بزرگان اندیشمندان ,شاعران ونویسندگان دنیا بوده است وگاه در ستایش زندگی گاه در پرسش سوال من چه کسی هستم وچه کسی باید باشم ودر نهایت در اشعار ونوشته ها وپندها به این رسیده ومیرسند که انسان دلیلی برای بودن دارد وهمانگونه که نیاز دارد, دوست داشته باشد دوست دارد نیز دوست داشته شود وهمانگونه که خود به ستایش والائی از دیدگاه خود نشسته است نیازمند این است در چشم او نیز همانگونه جلوه کند ودرچشم دنیائی پس ستایش شدن وستایش کردن نیز نیازی ست ذاتی وبرآمده از غریزه ونه هرگز اکتسابی که چنانچه یاد بگیریم کسی را بر حسب ستایش بپرستیم آن دیگرعادت است ونه ستایشی بادل وباهمه ی ایده ال هائی که شخص برای ستایش کسی در نظر میگیرد وبی شک ازاین گونه ستایش در پی سود یست ویاخودرامجبور به چنین ستایشی می بیند که متاسفانه تعداد زیادی ازآدمیان ایمان می آورند به علت ترس از خدا ترس ازجهنم ترس ازکافر شمرده شدن نه بعلت احساس عشقی به این عظمت به این خالقهستی واینگونه پرستش که بدون درونمایه ی درست اندیشه باشد بی ارزش است چه از نگاه خداوندگار که میدانداو بر حسب عادت نماز خوانده حمدوستایشی میگویدچه در نزددیگرانودرچشم آنان که درون مارادرحدی میشتناسند که بدانند ما مومنیم یا بظاهر مومن وشاید بتوانیم خلق خدارا گول زدهودر باور آنان نشان دهیم مومنی پاک اندیش ودین داریم خدا را چه میکنیم که پیش از حتی تفکر ما میداند ما چه فکر میکنیم.
______ بفرمائید :_______
بفرمائیدفروردین شود,اسفند های ما
نه برلب , بلکه دردل گل کند لبخندهای ما
بفرمائید هرچیزی همان باشد که میخواهد
همان , یعنی نه مانند من ومانند های ما
بفرمائید که این بی چراترکارِ عالم:«عشق»
رها باشد ازاین چون وچراوچندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سر یاری
بیفشان زلف ومشکن حلقه ی پیوندهای ما
به بالایت قسم , سرو صنوبر باتو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما!
شب وروز ازتو میگویند ومیگوئیم کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای « میگویند» های ما!
نمیدانم کجائی یا کّه ای, آنقدر میدانم
که می آئی که بگشائی گره از بند های ما
بفرمائید فردا زودتر فردا شود امروز
همین حالا بیایئ وعده ه آینده های ما!
____ قیصر امین پور _____
فکر میکنم لازم به ذکر مثال هائی باشدبااینحال تولد لاک پشت هائی که در نزدیکی آب ,توسط مادر تخم آنان نهاده میشودوبلافاصله با بیرون آمدن از تخم با بوی آب بسوی آب رفته به زندگی آبزی خود ماحق میشوند بی اینکه راهنما وچراغ ومادرومعلمی ورهبری به آنها گفته باشد که می بایست برای بقا چنین کنند.وچنین نمونه های در کرم ابریشم نیز دیده میشودکه میداند می بایست بدور خود پیله ای تنبیده وتبدیل به پروانه شود ومیداند کی باید پیله را شکافته ومیتواند پرواز کند در نتیجه نیازی نیست کسی بما بیآموزد چگونه دوست داشته باشیم چگونه عاشق شویم چگونه ستایش کنیم وچه راکه رامی بایست ستایش نمائیم چراکه غریزه ونهاد ما از سوی خداوند برای چینین چیزی خلق شده است کمااینکهدردوران بسیار قدیم که دین معنائی نداشت مردم با جادو وخرافات برای خودچیزی میساختند چون عروسک چون بت که آنرا بستایندواین خود نماینده نیازاست وهمواره بدنبال قدرت برتر ازخود بوده اند که دراین میان جادوگرانی دردوران پیشین قدرتی گرفته ستایش میشدند.
ــــ نثر: در غفلتی زیستن ـــــــ
غافل از موجودیت هستی , بی خبر از غنیمت وجود...در نگاهی همواره
در نگاهی همواره , بی تفاوت ,تمسخری بر لب , درنگاهی خنده آمیز ,نگریستن به روزگار, شادی وشور وخوشی های لحظه را «زنــد گــی» نامیدن ,و در « غفلتی زیستن » گناهی ست که در ندانستن های آدمی,غفلت را به آستانه ی در نـادانــی رهنمون میشود !وچه بسیارند آنان که درخود زیســتن را... در طلوع وغروبی شادمانه ... لـیک بی مـعنا به شب وبه تاریکی ها می سپارند , اما اگر میدانست...اگر میدانست در راه زندگی ایسـتادن و بیـهوده زیسـتن در نگاه خداوند, گناهی نابخـشودنی , آیا باز رفتن و,وجستن خویش باز مانده وغرقه در روزگار میشد ؟! براستی اگر در جشن شادمانه ها , زیستن وجاودانه بودن ِ نام خویش را به تملق این و آن ســپردنو با مرگ فـرامـوش شـدن " زنـدگــیست "!, لـعنت بر زنـدگــی ..من چـنین نمـیخـواهـم !و می بینـم آنان که خو یش را گم کرده اند... ودر زیستنی , براستی بیهوده وبی ثمر, جشن شادی گرفته اند , بی آنکه بدانند, مرگ در پی کوچه ای ,که شاید اولین کوچه گذر باشد ,ایستاده است واینان اما غفلت را به میهمانی ِ خانه ی دل برده اند و( خاطر« مرگ را») در بیهوده زیستن ...خندان نموده اند. اخر چه سودکه مردن اینان نیز, بمانند عمری , زندگی کردن... همانقدر بیهوده است که فرقی نداشت , باشند یا نباشند . دریغ ودرد که اینان, به خداوند ره نمی یابندتا در یابند جستن خویش , رسیدن به خداست اینان گوئی عمری , در مرداب ثابت بودن , بر هستی خنده کردند غافل ازاینکه ,لبخند تمسخرآلود زندگی , برروی اینان عمیق تر از هر خنده ای , هر روز ,عمق تازه ای میگرفت و این از خویش بی نصیب واز دنیا سهم نبرده ای که کاخ آرزویش ,مرمر خانه ای میشد, که سر برآسمان میکشید,هروز از خدا دورتر وبه هیچ خویش نزدیک ترواین نقش‌آرمانهای او بود و بس !...خانه ای بر بلندا !!!یک عمر حقارت , برجی بر تپه ی نادانی ...غفلتی به بلندای زمین تا قلب کهکشان ,وچه شادند اینان !!! خوش باشید!..به خیال شما , دنیا , از آن شماست !درنگاه خدا ار آن کسی که , در بیقوله دانائی خویش, بیش ازتوزندگی کرد ,بیشتر آموخت ...,کمتر فخر فروخت...وهمیشه صادق بودو نزدیکتر به عرش خداامازندگانی برتو خوش باد...که عمر بودن تو هر روز در فنا تازه میشوددر بی خبری تو ....هر روز ... هر روز ... هر روز . پنجشنبه 1386/09/20 ____ نثری از فرزانه شیدا ____
● *مهرورزی و ستایشگری درمان بسیاری از دردهای آدمیان است . ارد بزرگ●
در نتیجه ستایش کردن از جمله نیاز های آدمیست که به هرچه وهرکه باشد بهرشکل خواست درونی بشر است وهمانگونه که بارها اشاره شد خداوند برای داشتن جهانی در صلح بامردمانی که قدرت همزیستی با یکدیگر را داشته وبه لطف همکاری وهمدلی وهمپائی وهمبستگی قادر باشند دنیا را پیشرفت دهند در وجود آدمی عقل واحساس وروح را بودیعه نهاده است وهرکسی بنوع خود از آن بهره میجوید که یا درست یا غلط دنیا بر اساس تمامی این بینشهای درست وغلط درحال پیشروی وپیشرفت است بسیاری چیزها را نیز زکف داده وبسیاری چیزهای دیگر را نیز بدست اورده ایم عاطفه ها تا حدود زیادی کمرنگ گشته وزندگی اتوماتیک وار وخستگی های مزمن جایگزین بسیاری از محبتها ودوست داشتن ها شده است اما همچنان وهمواره انسان در درون ذات خود بدنبال همدم وهمصحبت وهمدلی ست که بااو احساس تکامل وکامل شدن ودر شکل ساده عشق به مادر که عشقی عمیق است وبکندی نظیر دردرجه دوم عشق بهجنیش مخالف ودرنهایت عالی تنکامل انسانی بازگشتی عمیق وعاشقانه بسوی خداوندگار است واینکه میگویند امروز پیر که شد بیاد خداوند افتاد ویادش آمد اورا می بایست ستایش کرد به نظر من بدترین شکل تفسیر احساس آدمیست چرا که آدمی در سن کهولت آنقدر تجربه کسب کرده است که بداند مرگ ترسی ندارد ودرعین حال غایت الهی ودنیای روحانی بیش از تمامی آنچه در طول زندگی با آن مواجه بوده است ارزش وبها داشته است ودنیای ماورای دنیای زمین بسیار ارزنده تر وآشنائی با آن نیز لقای روح وجلا دهنده ی سیرت ودرون آدمیست و رهائی دهنده وآزادی بخش رو بسوی تکاملی که اپرچه در چشم دنیا وآدمیان رو به فرسودگی ورو بسوی فرتوت شدن وبه انتها رسیدن اما تازه آغازیست برای ابدی شدن وجاودانه شدن وروحی در اسمانهای ابدیت چون فرشتگان تا ابد زنده بودن که این اگر آزادگی نیست چه معنای دیگری میتواند داشته باشد؟!
●*ستایشگری آگاهانه ، چاپلوسی نیست چرا که خیلی زود ریشه ستاش شونده خاکی تازه را در دور ریشه خویش می یابد و در پس روزها این کار به بار خواهد نشست ، میوه تازه آن بسیار بهتر از گذشته خواهد بود . ارد بزرگ
*ستایشگری هنر است هنری که با آن می توان ناراست ترین آدمیان را هم دلپسند نمود .ارد بزرگ ●
زیبائی زندگی در« زیبا دیدن» است* ف.شیدا
پایان فرگرد ستایشگر
● به قلم فرزانه شیدا ●
اسلو /نروژ

*نامداری*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نامداری*

قومی متفکّرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راهِ یقین
میترسم از آن بانک که آید روزی
کای بی خبران راه نه آنست ونه این*خیام*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد نامداری ●
همواره ما انسانها به بزرگداشت نامی مینشینیم که نامدار باشد وخوشنام وهرگز نخواهی دید انسانی به بدی به بزرگی ونامداری نام شود مگر به رسم تحقیر وتمسخر لذامیتوان بزرگ بود ونامدار بود وسربلند در فرگرد پیشین « بزرگداشت » نیز ذکر کردم که رسیدن به اوج بزرگی ونیک نامی ورسیدن به اوج آمال وآرزوها تنها از این طریق بر بزرگان دنیا ونامداران جهان مقدور بوده است که خود را پرورش داده از لحاظ فکر واندیشه وداشتن آرزوهای بزرگ برخود محدودیتی قائل نشدند واینبار نیز میگویم نیک نامی ونامداری نیز به سهولت بدست نمی اید که همانا ساختن خود واندیشه وفکر وحتی خیال ورویای خود را در جهتی مثبت پرورش داده وهمت واراده را دست آویز خویش قرار دهیم وپروازی داشته باشیم در عرش بلند و گسترده ی آسمان وحتی کهکشانی از دانستنی ها وسرانجام رسیدنی باوج ها وقله های پیروزی وآزادی .
*نامداری بی نیک نامی ، به پشیزی نمی ارزد .ارد بزرگ
انسان رها وآزاد انسانی ست تعلیم یافته , پژوهشگر آشنا با علم ویا علوم,عمیق, موشکاف وسرشار از دانائی , انسانی که به همت وارداده ی خود به نیک نامی ونامداری میرسد چراکه دنیا ثمره ی زحمات اورا برایزندگی چه حتی اگربرای خود بوده باشد باز پس خواهدداد به « نامی» که اورا سربلند تمامی تلاشهای زندگیش کند ومن اینرا لطف خداوند وکائنات بر زحمات شماری ازانسانهای زحمتکش وپرتلاش وب معرفتی خردمندانه دانشمندانه وآگاهانه میدانم که بدین شکل ارج نهاده میشودوخداوندوکائنات نیزاوراهمانگونه که آرزوی رسیدن به اوج رادرسر داشت به اوج نیز خواهد بردونام او یادگار سالهاوقرنها خواهد شد.کشی که به نامداری میرسد بیش از هرچیز دردرون خود باین تفکر میکندکه میبایست به مقاصد درست ومثبت زندگی دست یابد واین نه از سراین بوده است که هدف اواین بوده باشد که شخص « بزرگی » شود بلکه هدف همیشه در گامهای اولیه پیشرفت خود بوده وهمیشه آغاز این تلاش همان کنجکاویوجستجویسوالیست که همه ی آدمیان با آن زندگی میکنند ودر فلسفهومنطق زندگی بدنبال ریشه هاوساختارهاومعنای طبیعت وتمامی نکات مهم ودیدنی زندگی چه مادی چه معنی باآن مشغول بوده اند
*نامداران ابتدا از نام خویش گذشته اند . ارد بزرگ
*نامداری که خود را به خواری می افکند ، هزاران دل آویخته به دامان خویش را نیز به خا
آیا فهرست فرگردهای * ارد بزرگ را بدقت نگاه کرده اید حتی فقط نگاه بودن خواندن ماهیت مطالب هر فرگرد وهر فرمان یک بیک هریک تماکی آن چیزیست که انسان بدان مشغول است « یعنی فلسفه ی زندگی» وتمامی انچه انسان نیازمند دانستن آن است وهمین مارا بس که به لطف اندیشمند بزرگ ایرانی کتابی بنام «آرمان نامه »برایمان بجا مانده است که حتی فقط با نگاه به فهرست آن وتفکر به هریک فرگرد وجستجو بدنبال معنای آنها برای زیستنی به بزرگی ونامداری وسربلندی کافیست تا از نگاهی داشتهودرجستجوی معنای هریک باشیم واز یک یک فرگردهای اوبرای « بهتر زندگی کردن »استفاده کنیم با این وصف « راز» کتاب آرمان نامه اُرد بزرگ نیز گشوده شد.وهرچند من هنوز ,برای « تفسیر فرگردها »از دیدگاه خود, نیمه راه باقیمانده رادر پیش رو دارم,امااگر انسان با تفکری مثبت به تمامی فرگردها نگاه کرده و درمورد آن تفکری داشته باشد نیازی به تفسیر کننده د زندگی برای هیچ چیز نخواهد داشت دقیقا هیچ چیز چراکه« بهترین الگو برای مادرآرمان نامه ی ارد بزرگ »به ارمغان نهاده شده است که حتی اگر بدون آگاهی بر دیگر مطالب دنیا تنها به خواندن همین فرهست فرگردها نشسته ودرپی این باشیم که معنای هریک را برای خود تعریف کنیم برای یک یک ما کافیست که بتوانیم انسانی خوب باشیم باحرمت نهادن واحترام وارزش گذاشتن به هر یک ازاین فرگردهادرزندگی خود بر خود وبر دیگری!
* نامدار کهن اسطوره وراهبر دوران هاست،سرشت او باخوی مردم سرزمین خویش همگون است نه با سرشت فرمانروایان . ارد بزرگ
بگذارید نگاهی بر این فهرست داشته باشیم که در جمع علاقمندان ارد بزرگ نا اشنا نیست وهمگان میدانند بهترین راه زیستن وخوب زیستن « مثبت زندگی کردن است» وبه یاری این فرگردها با اندیشه ای « مثبت » مانیز میتوانیم زندگی خوبی را برای خود واطرافیان خود درست کنیم که بارها گفتم با عشق بخود ودنیا به رشد وترقی خود اقدام کن چراکه ترقی ورشد وخوشبختی « تو», باعث ترقی ورشد وخوشبختی اطرافیان تو ومحله ی تو وجامعه ی تووکشور توودنیای تو خواهد بود چرا که هرچه از خوبی ودرستی وآموزش های درست بر خود بیافزائیم بدگیری نیز منتقل میشود واز دیگری بدیگری وبه محله ای به کشور یه جهانی . . رهائی در دانش وپرورش روح واندیشه است وآزادگی ثمره ی آن: چنانچه انسانی به نامداری دست یافته سپس خود را به خواری بکشاند , دیگران را نیز باخود به قعر خواری وبدبختی خواهد کشید , چرا که در خانواده ها همگان بهم وابسته می باشند واین وابستگی در وسعت بیشتر به محله وجامعه وجهان نیز گسترده شده وبزرگی ونامداری یا خواری وپستی نه بر یکنفر که بر همگان اثر گذار خواهد بود مااینکه اندیشمند وبزرگ یربلندی خود وخانواده ودنیائی را دارد ومتاسفانه معتاد بیمار سرشکستگس وخواری خود وخانواده وجامعه وکشوری ودرنهایت جهانی را چون دنیا نیازمند تلاش هر یک از ماست که در آفرینش خدا سهمی را داشته وجائی را باوجود
خود پر کرده ایم که بی شک این جایگزینی بی دلیل نبوده است
___________________________
● نگاهی باز = رهائی
بخود گفتم دمادم لحظه در لحظه:
نگاهی باز باید سایبان خستگی های دلم باشد
و گوید با دلم سوگند گرم بودنی با عشق
نگاهی باز باید تیره گی های دلم را روشنی بخشد
و یکبار دگر از رویش سبز اهورائی بگوید باز
دلی باید توان و قدرتش باشد
که آتش را بنام زندگی همواره روشن کرده, قلبم را,
بسوزاند نه اما ازسر اندوه
که تنها از سر گرمای عشقی گرم و جاویدان
نگاهی باز باید سایبان خستگی های دلم باشد
و دیدم ناگهان من دیدگانی گرم و سوزان را
و دلبستم تمام زندگی بر او
و شبهایم چه گرم و وه چه نورانی
تمام آتش این زندگانی را به قلبم داد
کنون میسوزم از آن شعله هردم
به هر روز وشبی همواره پی در پی
و دل میگویدم :خود بوده ای آخر
که آتش را دمادم یاد میکردی
کنون بامن بسوز وباز هم در شعله آتش
به فریاد دلت فرمان بده :
ای دل !بسوز و بازهم خاموش دنیا باش
بسوز و بازهم اشک دل ودیده
ز چشمانت بگیر و باز هم
با خود بگو هردم : زپا هرگز نمی افتم
ولی افسوس ولی افسوس در این شعله ها دیگر
توانی نیست .
رهایم کن مرا آخر...
که تا گریم بسوز عشق خود همواره بی پروا,
رهایم کن که فریادی زنم از عمق این سینه
رهایم کن که من تنها
فقط یک موج فریادم
فقط یک سینه , پر اشکم
فقط یک قلب تنهایم
رهایم کن رهایم کن... که آزاد ورها یکدم بیآسایم * فرزانه شیدا
________________________
مّی خوردن وگِردنیکوان گردیدن
بِه زآنکه به زَرق زاهدی ورزیدن
گر عاشق ومست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت, کس نخواهد دیدن*خیام*
________________________
*نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند . ارد بزرگ
براستی بیش ازاین فهرست برای آموزش ویادگیری وهدفمندی خود در زندگی ما نیازمند چه چیزدیگر هستیم؟! آری هیچ چیز ساده نیست اما رسیدن به هرچه بخواهیم نیز غیر ممکن نیست
_____________
گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را آسان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان *خیام*
_________________
پایان فرگر د نامداری
به قلم فرزانه شیدا
اسلو /نروژ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چون نیست حقیقت ویقین اندر دست
نتوان به امید « شک» همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام مّی از کف دست
در بی خبری, مُرد چه هشیار وچه مست! * خیام*
________________________
*نامداری که خودرابه خواری می افکند،هزاران دل آویخته به دامان خویش را نیز به خاک می کشد . ارد بزرگ
نگاهی با دقت به فهرست فرگردها داشته باشیم:
فهرست فرگردها :
فرگرد آرمان
فرگرد عشق
فرگرد رنج و سختی
فرگرد گیتی
فرگرد سرپرست
فرگرد پیشوا
فرگرد کودکی
فرگرد سیاست
فرگرد مردان و زنان کهن
فرگرد برآزندگان
فرگرد اسطوره
فرگرد فرزند
فرگرد فرمانروا
فرگرد انتخابات
فرگرد ریش سفید
فرگرد میهن
فرگرد سرآمدان
فرگرد پیران
فرگرد دشمنی
فرگرد تندرستی
فرگرد ادب
فرگرد باران
فرگرد روزهای سخت
فرگرد بخشندگی
فرگرد گردن کشی
فرگرد ریشه ها
فرگرد راز
فرگرد رایزن
فرگرد باژ
فرگرد ساختار
فرگرد کوهستان
فرگرد پشیمانی
فرگرد بزرگداشت
فرگرد نامداری
فرگرد ستایشگر
فرگرد خود
فرگرد طبیعت
فرگرد بی باکی
فرگرد پیوند
فرگرد فریاد
فرگرد اندیشمندان
فرگرد آموزگار
فرگرد خرد و دانش
فرگرد آغاز
فرگرد پیمان
فرگرد بدگویی
فرگرد هنجارها
فرگرد خنده
فرگرد شایستگان
فرگرد هیچ
فرگرد آینده یک نظام سیاسی
فرگرد فروتنی
فرگرد بخت
فرگرد انتقام
فرگرد ترس
فرگرد خوار نمودن
فرگرد فریب
فرگرد آگاهی
فرگرد آدمی
فرگرد نابودی
فرگرد پیشرفت
فرگرد آدمیان
فرگرد بردباری
فرگرد راه
فرگرد خویش
فرگرد سکوت و خموشی
فرگرد نگاه
فرگرد اندیشه
فرگرد سامان
فرگرد باور
فرگرد زیبایی
فرگرد دیگران
فرگرد تجربه
فرگرد ارزیابی و نقد
فرگرد کشور
فرگرد بد اندیش
فرگرد نادان
فرگرد آرامش
فرگرد کار
فرگرد تنهایی
فرگرد راستی و ناراستی
فرگرد اندیشه همگانی
فرگرد رسانه
فرگرد امید
فرگرد سخن
فرگرد تلاش
فرگرد فرهنگ
فرگرد اندیشه
فرگرد شکست
فرگرد جهان
فرگرد اشک
فرگرد سفر
فرگرد پندار
فرگرد استاد
فرگرد هنر
فرگرد روان
فرگرد ستیز
فرگرد آزادی
فرگرد همسر
فرگرد گذشت و بخشش
فرگرد خودبینی و غرور
فرگرد سرنوشت
فرگرد شادی
فرگرد شناخت
فرگرد گزینش
فرگرد آرزو
فرگرد توانایی
فرگرد صوفی گری
فرگرد دوستی
فرگرد اندرز
فرگرد زندگی
فرگرد پرسش
فرگرد خردمند
آرمان نامه
*شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان