۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

*نابودی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نابودی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد نابودی●
در طول ایام زندگی وروزهای درگذر«آدمی»شاهد تحولات بسیاری در زندگی خود،بوده وخواهد بود,وهمچنین دردوران زندگی خود ,نابودی بسیاری ازچیزها رانیز دیده ومیبیند وخود نیز به نابودی برخی دیگر می پردازد.از نابودی« طبیعت» بدست انسان در فرگردهای پیشین سخن گفتیم اینبار به مفهوم نابودی در زندگی شخصی واجتماعی گذری خواهیم داشت, همراه با اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایران *أرد بزرگ*وبه تفسیر نظرات ایشان ازاین دیدگاه خواهیم پرداخت. معمولاانسانهادرمیان دوستان ودشمنان خود,چه درزندگی شخصی چه درروابط اجتماعی بامردمانی دیگر چون دوست ,غریبه وآشنا همواره, تجربه های بسیاری راآموخته ومی آموزدودرعین حال باگذری برتاریخ زندگی انسان وزندگی اجتماعی/فرهنگی وهمچنین سیاسی , چیزی که بسیار مشهوداست این است که,همواره دشمن ,برای رخنه به پناهگاه یاسنگر یاحتی حریم شخصی انسانی برای نابودی انسان ازجائی اقدام کرده,و میکند که,انسان انتظارش را نداردوهمیشه نقطه هاوروزنه های پیش بینی نشده ای نیز پیدا میشود که دشمن به دورن آن راه یافته,وچه زندگی ویامیدان جنگی وهمچنین درتاریخ جنگهای بشری موفق گردیده است تااز نقطه ضعفهای حریف متقابل خویش بهره جسته وبراو چیره وپیروز گردد.واینگونه روزنه ها ی پیش بینی نشده ویا چاره راههائی که شخص به آن,آشنا نبوده,ویادرفکرآن نیزنبوده است همواره در جنگهاوستیزهای خانگی واجتماعی وسیاسی,به سوددشمن بوده وبه نابودی انسان انجامیده است وبه شکست حریف رسیده است.
¤ سعدی¤
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را.*سعدی*¤
در تاریخ جنگها برای مثال درجنگ«ناپلئون بنا پارت »نیز,آنچه باعث شکست اووازدست دادن جوانان بسیاری درارتش او شد,سرمای روسیه وگرسنگی وخستگی سربازان اودرحین نبردی طولانی بدون داشتن غذاوحمله وحرکت مداوم,ارتش وسربازان او بودکه بعلت ناآشنا بودن سربازان با سرمائیطاقت وتحمل وپیشگیری درمقابل سرما ئی طاقت فرسا سرانجام باعث کشته شدن ومرگ ومیر بسیاری درارتش او شده,وشکست اورادرجنگ تضمین نمود.تاریخ وتجربه ی این جنگ وهمچنین جنگ ویتنام که امریکا باویتنام داشت برای,همه ی کشورهای دنیا وهمچنین خود امریکا وفرانسه نیز,تجربه ای شد,تا ارتش خودراازآن پس, برای همه نوع هواوموقعیتهائی چون سرمایااتفاقات پیش بینی نشده چون بارانهای وبارشهای مداوم,و شدید,به آماده سازی ارتش خویش پرداخته ودر دوران خودمت آموزشی درهمه نوع آب وهواوموقعیتی سربازان را به جنگهای آزمایشی وادار کرده وبه آنان طریقه زنده ماندن درچنین شرایطی را بیآموزند وچاره راهائی برای بهتر بودن موقعیت سربازان در شرایط سخت اندیشیده ودرموقعیت های طبیعی پیش بینی شده وناشده در رابطه با طبیعت وگرمی وسردی هواارتش خود راآموزش داده ودرنقاط سردنیز پایگاههائی بسازند که دوره آموزشی رامدتی نیزسربازان خوددراین نوع مکانها باهوا سردیانامناسب کرده وبه آنان آموزش های جنگی لازم را بدهند.همین امردر زندگی عادی مانیز می بایست بصورت آزموده کردنخود برای موقعیتهای پیش بینی نشده بایادگیری تجربیات دیگران وهمچنین رشد دادن دیدگاها وافکار شخصی می بایست برای انسان چه بصورت فردی وشخصی چه بصورت اجتماعی صورت بگیرد تاانسان قادر باشددربرخوردبابسیاری از ناملایمات وسختی های زندگی خودرااز نابودی زندگی ویانابود شدن زندگی خودمقاومتر بوده وآنشائی لازموضرروری زندگی راداشته باشد همانگونه که آموزش تنفس مصنوعی ورویاروئی با آتش وآموزش نوع برخوردبااتفاقاتی چون آتش سوزی .زلزله...یا سکته وبیهوشی افراد دیگردر کوچه وخیابان ازجمله اموریست که از دوران مدرسه در اروپاتااخرین روزهای زندگی درمحل کاروهرجائی که انسان باآن سروکار داردازجمله آموزشهای دولتی ست که همواره دراروپاوامریکا سالیانه بارهاتکرار میشودوحتی ممکن است گاه که به پاساژی بزرگ برای خرید میرویم بطور آزمایشی آژیر آتش سوزی را بصدادر آورده با ذکر اینکه این یک آزمایش است از مردم بخواهند باآرامش پاساژراترک کرده وتا اطلاع ثانوی بداخل وارد نشوند وایت نتها ازاین جهت صورت میگیردکه درصورت آتش سوزی واقعی مردم آموخته باشند که هول نشدهدیگران رابه زیردست وپانیندازندوبیاموزندکه چگونه درآرامش همگی خارج شده وجان سالم بدرببرند ومیزان دقایقی که اینکار برای خروج کامل مردم از خریداروفروشنده وکارمند... برای خروج مصرف میشودارزیابی شده ودرنهایت اطلاع میدهند که مثلا مدت ده دقیقه طول کشید که پاساژ خالی از همه ی مردم شده ودرعین حال میگویند که حدنسبی مدت خروج کم بود یا زیادودرعین حال چقدربایدطول بکشد.این آموزشهای رایگان باتوجه باینکه حداقل نیمساعت یا 40 دقیقه از وقت فروشگاه وفروشنده ومردم گرفته میشود امااز آن جهت که ضرورت حیاطی داردهمواره سالیانه درتمامی مدارس وادارات دولتی غیردولتی ومکانهای عمومی اجرا میشود ویکبار نیزدر سال به خانه های مردم سر زده ودستگاه آژیر آتش خانگی مردم, رابازرسی و سالیانه چک میکنندویابه او کپسول مجانی خاموش کردن آتش راداده,وکپسول های قبلی راجمع آوری میکنند ,تابعلت گذرزمان یابا گذشت چند سال آژیرآتش نشانی نصب شده,درخانه(که بامشتعل شدن چیزی ازدوددرخانه خبرداده وزنگ وآژیرآن بصدادرمی آید, تاصاحبخانه بداند,درجائی ازخانه دودروآتشی برپا شده)برای,اطمینان ازاینکه اینآژیر قدیمی یاز کار افتاده نباشد تمامی آنهارااز هرخانه جمع کرده وتعویض میکنند که,اینکاراز آنجهت که معمولا خانه ها خانه های شهرکی ست ومنطقه به منطقه متعلق به سازمانی ازادارات مسکن می باشدباپول ماهیانه ای که برای تعمیرات ازصاحب هرخانه دریافت میشد ,پرداخت گردیده وبدین شکل از تعداد نفرات کشته شده ,یامال باخته,درآتش سوزی,درسطح شهروکشورکاسته واز نابودی مردم حداقل باین شکل درحدامکان دولتی جلوگیری به عمل میآید صرفنظراز تمامی آموزشهای رایگان دولتی که جهت تصادفات ودیگرحوادث چه درمدارس چه درتلوزیون برای مردم برنامه ریزی کرده اند تاازنابودی ملت ونسلی درحد ضروری وممکن بکاهندبااین تفضیلات درمی یابیم که چقدر هر یک نفر برای جامعه ای میتواند ارزشمند باشدونابودی اوکه سالهاوی دولت برای او خرج وهزینه کرده است واورا گرورش داده درهرسنی که باشدتاچه,اندازه برای یک کشور ارزشمند است تاتمامی تلاش خودراانجام داده ازمرگ ومیر بی دلیل مردم خودبکاهند وبخصوص نسل ۀینده رابیشتر وبادقت ترپرورش داده ومراقب تک تک کودکان ونوجوانان وجوانان جامعه ی خودهستند.چراکه آنهاراسرمایه ملی کشور خودمیدانند.ودرعین حال رسیدگی بیه نیازمندان وفقرائی که وظیفه دولت وملتی ست نیزدر نجات بسیاری دردنیاودرنابودی نسلها بی ثمر نخواهد بوداگرآدمی درهرمقامی که هست جز خودوسد خویش به دیگران نیز تفکری داشته ودر هرزمینه ای که بوجوداو نیازی ست اونیز به یاری برخیزد.
_____*سعدی______
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را
خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
سری به صحبت بیچارگان فرود آور
همین قدر که ببوسند خاک پایی را
قبای خوشتر از این در بدن تواند بود
بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را
منه به جان تو بار فراق بر دل ریش
که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی
که یحتمل که اجابت بود دعایی را
_____*سعدی______
توجه دولتها به ملت ومردم کشورخود، همواره باعث میگرددکه انسان نیزاز پیرامون خودبیآموزد که وجودش وقتی برای دولت وملتی تااینحدارزشمند است, که اینگونه به حمایت وآموزش وپرورش رایگان اوتوجه میشودودرهمه شکل برای حفظ جان اوتلاش میگردد,خودنیز برایخودارزش وحق وحقوق انسانی قائل بوده,دررشد وتعلیم وتربیت وخودسازی خود بیشتر توجه نشان داده وخودرانیزازلحاظ اندیشه ومعرفت فکری ودانش ملزومه ی زندگی رشدوترقی دهدوبردنیائی که درآن همه نوع خطری درکمین آدمیست خودراپاس بداردوبردیگران نیزارزشی پایاپای قائل باشدوحفظ جان دیگر مردمان رانیز وظیفه خود بداند ونه تنهادرحفاظت دنیاو کشورومردم خودبکوشد بلکه,درذهن خودهرگونه اقدامی راکه منجر به خطر وآسیبی بخودیاجامعه یادنیای اوباشد محکوم کرده وبخوداجازه این راندهدکه پاازحقوق فردی واجتماعی خود فراترنهاده,وبه کارهائی دست بزندکه حتی یک درصد زیان وآسیبی رابرای خودیاهرکس دیگری درپی داشته باشد.
_____*سعدی______
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانکه
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی
ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما
جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما
شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما
سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما.*سعدی* ● ● ●
هرگزنابودی درهرشکل وبرای هرچیزی نمیتواند شکل مثبتی داشته باشد چراکه فنا ونابودی هرآنچه هست درمسیر زندگی هم بر فردفرد ماهم برجامعه وکشورودنیائی تاثیر گذاراست کهنمونه های اینگونه چیزهاراطی فرگردهای قبلی نام برده ام,ودرنهایت ودرپایان باید گفت:« سازندگی وآبادی» چه برخودباشد چه برمحلی وکشورودنیائی همواره,به صلاح بشریت بوده است ونابودی انسان وطبیعت وزمین هیچ چیزی دربرنداردمگر ازدست رفتن ارزشها وچیزهای ارزشمندی که برای هستی ضروری ست وبرای زنده بودن لازم.امید که هریک ازماچه درخودچه,در جامعه ی خودآبادکنندگان وسازندگانی باشیم که وجودوحضور هریک ازما بنوبه ی خودارزشمند باشد چرابرای خودچه دیگران .
«او بود »:●
او بود در تمامی وجودم
او که ساحل نجاتم بود
وپناه ره گم کرده گی هایم
در کویر تنهائی
او بود که مرا شناخت
به خنده هایم گریه هایم
با اندوه ها و شب زنده داری هایم
...هم اوبود که دستم گرفت
تا تنهائیم را با او سرکنم
و اشکهایم را با او روان
دردهایم با او بگویم
و در پناه مهرش آرام بگیرم
چون قوئی در آرامش دریا ...
درکنارم بود
همیشه در همه وقت درهمه جا
چه آنگاه که صدایش میکردم
چه آن زمان که از فرط غم ...
به هیچ نمی اندیشیدم
با تمامی افکارم
حتی به او
اما هرگز تنهایم نمی گذاشت
هرگز بر غمم رضا نبود
زمهر او آموختم
مهربانی را شکیب را
بخشنده گی و داد رسی را
چون همیشگی او
یاوری تنها دلان را
تا شاید راه رستگاریم باشد
ذره ای چو او بودن
بر امیدی که بر او بسته ام
عشقی که براو نهاده ام
و او یــزدانــم بود
خداوندء عشق و محبت .
فرزانه شیدا - ۱۳۸۴●
اما باتمامی این تفاضیل]ازاین امر نیز نمیتوان غافل شد که دنیا براحتی دمیتواند بدست بین آأم ایسن بشر عاقل زمینی منهدم گشته وتمامی مخلوقات وجانداران نیز به یکباره نیست ونابود شوند در فاجعه ی طیبعی « سونام» شاهد مرگ هزاران نفری درامواج خروشان وبزرگ دریاها بودیم وبا پیشرفت تکنولژی زمانی که میتوان در قلب اقیانوسی باانفحاریک بمب اتمی سونامی زمینی آدمی راباعث شدیاازطریق "لیزر" زمین یانقطه ای رانشانه گرفته آن منطقه را به آتش کشید یا براساس کوچکترین اشتباهی دراین عمل به,انهدام دنیائی دست زد,در زمانی که جنگها از خون آشامی جنس بشرسخن میگویدوتفرقه هابه مرگ دردستهای انسانی دامن میزد چگونه میتوان دل بدنیائی سپردکه درآن خیل اندیشه های نوبیشتر بسوی انهدام وساخت بمب افکن ها و هواپیماها وتجهیزات جنگی مدرنی کشیده میشودکه هیچیک جهت آبادی یازندگی بخشیدن بدنیا نیست ویک بیک ازخوی وسرشت امروزی انسانهائی خبر میدهدکه اتم وباکتری واشعه ایکس وهمه ی آن چیزهائی راکه خداوند برای انسان برای نجات اودرامر پزشکی به,آدمی بخشید برعلیه آدمی بکار میبرد؟وآینده ای نگران کننده ر پیش روی ماونسلهای آینده رقم میزندکه میترسم دیگر درمیان آدمیان انسانی یافت نشودکه قلب وروح انسانی خودرابراستی درجهت خدمت به دنیاوبشر بکار گیرد که کینه های سیاسی سیاستمداران قرن کنونی بیش ازکشورداری آنان درجنبش وتقلا وتلاش است وانسانهای عامی ومردم مللهادردستهای دیوانگانی که بانام سیاستمداردراقصا نقاط جهان به سرایت دشمنی هامشغولندوبه انهدام نسل بشری درجنگهاودرست کردن اختلافات داخلی وجارجی در کشورهااقدام میکنندوحتی دیوانگی وقدرت پرستی خودرابر سرمردمی خراب میکنندکه تنها زندگی راهمانگونه که هست پذیرا ستند ...با تمامی اینها چگونه میتوان امیدواربود دینا بدست کسانی برگرددکه ازاین خصم ها, کینه ها,قدرت پرستی ها,خود پرستی ها وخودخواهی های سیاسی درامان بماند .به امیدآنروزکه آدمی دریابد زندگی وزمین وزمان برای زیستن ساخته شده است و نه برای نابودی.

« نابودی »:
فریاد میکشم
بر درد ورنج عمیقی که...
زمین را ...
به دود میکشد, به آتش
به نابودی
در دستهای نامروّت انسانی
که اتم را بمب میکند
لیزر را ,فاجع ی قرن
ونابودی, شکل میگیرد
در نقش
اندیشه های خصمانه ی انسانی
که انهدام زمین را
انتظار میکشد
« انسانها»...
این بنی آدم
اشرف مخلوقات خدا
دستهای رنگین
به خون خویش را

بالا میبرد
وفریادمیزند:
من انسانم
!!!دریغ...
!!!وانسانیت جان میبازد در دستهای خشم
در عقلهای خون آشام
در روح های بربادرفته قرن
که « آدمی» را تا مرز بی نهایت پستی
خوار میکند
وخداوند قطره قطره اشکهایش
در سرمای زمین قندیل می بندد
وروح خورشیدش سوراخ میشود
در« اُوزون »هوائی که آدمی
بر زمین او بخشید
نابود میشویم درسکوت
وقتی که هیچکس را
ندای آزادی نیست
نه بیشتر از سخن
نه بیش ازحرف
وبرباد خواهیم رفت
در انهدام زمین,
بدست انسانیِ خویش
افسوس...
دنیا بی انسان
شاید امن تر بود
که عقل انسانی ...
درخمره نادانی مست میشود
وشراب خون در جام دلها
گرمی سوزان درد را
به سینه می بخشد
نابود میشویم ...وقتی
...
05.01.2010/اسلو _نروژ
دوشنبه 14 دی 1388 ف.شیدا ●
نگاهی خواهیم داشت براندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایرانی ومحبوب نسل جوان ایران ارد بزرگ
* دشمن ابزارنابودساختن آدمی را،دردرون سرای او جست وجو می کند.ارد بزرگ
* بزرگترین کارخانه نابودی توانمندیها،آیین آموزشی نادرست است.ارد بزرگ
سیاسیون وقتی دشمن یک خواسته پایدار مردمی هستند ، بهترین گزینه ایی که برای نابودی آن اجرامی کننداین است که:پیشترآفات آنراخوب بپرورندوسپس آن درخواست همگانی رابا آفاتی که ساخته اندآزادمی سازند.*اردبزرگ
* با ولخرجی تنهامال نمی رود،زمان ارزشش فراتراست،وآن هم نابود می شود.ارد بزرگ
* فزون خواهی برای داشته های ما زیانبار است . ارد بزرگ
* آنانی که به ناگهان رشد کرده اند همچون کسی اندکه برطنابی باریک درحال گذرند ارد بزرگ
●پایان فرگرد نابودی● به قلم فرزانه شیدا


*آدمی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●فرگردآدمی●
در دنیائی که خداونددراختیاربشروآدمی,این "اشرف مخلوقات"قرارداده است همواره براین امر تاکید داشته,است که خودسازی «آدمی» امری واجب براوست تادرجلای اندیشه,وروح خودتوانائی بهتر ساختن دنیائی راداشته باشد که خداونددرحد کمال,هرآنچه,راکه نیاز موجودات زنده روی آن بوده است دراختیارهمگان قرارداده است حال آنکه آدمی,درراه زندگی خودازخوب وبد بودنهای زندگی هریک خصلتی ورفتاروعادتی,راپذیرفته,وهریک بسوی,راه وبیراهه روان گشته اند وزحمات بسیاری,از بزرگان,وعالمین وفیلسوفان,واندیشمندان,وسرآمدان عالم بشری بایاری وخدمت,این بزرگان علوم به منطقه ی اوجی رسیده است که,آدمی میتواندبراحتی زندگی خوبی رادارا باشدکه درجامعه ای رشدکرده,ازانواع علوم بوده,وبا پرورش خودودرنتیجه,ازدیاد افرادتربیت شده,وآموزش دیده ورشد کرده دردنیای علمی زندگی کندکه درآن همگان درخدمت خود وزندگی ودنیا وبشریت خدمتگزارباشند بارهانوشته ام که رشد فرهنگی واجتماعی وعلمی انسانها در بیشترین, جوامع مطرح وپیشرفته دنیاهمواره بااتکابه رشد مردم وملت آن کشور بوده است واین به هیچ وجهی درهیچ کشوری امکان پذیر نخواهد بودمگراین که فرد فردجامعه خواهان چنین رشدی باشداینکه درکل جامعه چون تمامی جوامع دنیاافرادبیسواد یاکم سوادی نیز زندگی میکنند که کارهاواعمال ساده ی آنان درزندگی سودخود راداردچون روستائیان دامدار وکشاوحتی این گروه نیز دانشی کمتر از دیپلم ندارند.من ازجنبه شوخی به همکاری گفتم ای بابا تو که حتی "آجر" پرتاب کردن هم بلد نیستی که, چه برسد به کارهای مهمترواوباتعچب پرسید" من برای چه باید آجر پرت کردن,بلد باشم اصلا چر بایدآجرپرت کنم به چه کسی باید پرت کنم و من از گفته پشیمان شدم که ای بابا حالا بیاوتعریف کن که,درایران,ازپائین ساختمان میاستند وبه طبقات بالا آجر برای بنا پرت میکنند که میدانستم باز با تعجب میگوند مگر آسانسور مخصوص حمل موادساختمان به بالارا شما ندارید درنتیجه مختصر گفتم این ضرب المثلیست چراکه در گذشته اینگونه برای بنا به بالا آجر پرت میکردند واو نیز گفت چه کار خطرنامی!فکر نمیکردند شاید یکدفعه سر انکه گائین است بیافتد یا بدجوری بدست ان بالایی بخورد وعمری بدبختی ببارآوردو بهتراست لااقل دراینور آبهاکه اینگونه ضرب المثلها مصداق ندارد بدنبال چیزهای دیگری برای مثال بگردیم که با زندگی خوئد ایشان نیز جور دربیاید ولااقل معنی حرف آدم را بفهمند چراکه ایشان براستی آجر پرت کردن بلد نیستند وهرگز هم حاضر نیستند چنین کاری بهر دلیلی بکنند,مباداکه سرو یادستی آسیب ببیند وآنچه دریافتم این بوده کهبهتراست همیشه ازخیر ضرب المثلهای ایرانی درمقابل ایشان بگذریم که هریک جای هزار سوال رابرای ایشان پیش میاورد وسرانجام این خود ادم است که ضایع میشودواگرکسی هم حتی بلد نیست براستی یک آجر راهم پرت کندباز سرترازخودما میشودومائیم که اینوسط باید خجالت بکشیم.وحتی بچه های ما که دارینسوی آب بزرگ میشوند بسیاری ازاین ضربالمثلها را نمیفهمند وباری که ازامتحان فرزندم برگشته بود وازاوو پرسیدم شیری یا روباه پرسید چرا باید یکی ازاینها باشم نه نیستم ونامخود را گفت وگفت هنوز ههم درهمین نام زندگی میکنم ومن کلی خندیدم وکلی هم طول کشید تا باو بفهمانم که هدفی دارین سخن هست وبطور کل نه جوک نه ضرب المثل برای ایشان معنی ندارد حتی بااینکه درخانه فارسی حرف میزنیم اما بعضی از اینگونه مثالها قابل درک نیست چراکه بیشتر یاد گرفته اند همه چیز را همانگونه ودرنهایت سادگی بگویند که فرددرک کند ودر زمینه های کاری در زندگی همباندازه ی لزوم, برای همه چیزوبرای همه کاری, کلاسهائی نیزدارند که نیازهای شخث را برطرزف کندو"اداره کار" هرکشور معمولا مجانی دراختیارعلاقمندان هررشته ای میگذاردوگاه حقوق مختصری نیز میدهد که شخصی برای انجام کارخوددررشته ای دانش آنرا بطورکامل ودرحدنیاز میاموزد واین نوعی تشویق برای آموزش نیز محسوب میشودکه,دردوره یادگیری نیز شخص ازکاروزندگی نیفتدوحداقل منبع کوچک درآمد وبقولی آب باریکه ای داشته باشدتاتوان ادامه ی درس وآموزش ,درکلاسهارانیزداشته باشد وحتی مدرک آنرانیزپس ازاتمام,این آموزش به,او میدهندتاشخص درصورت نیازبتواند توسط این مدرک نشان دهد که آموزش لازم اینکاررادیده است والبته این اگاهی رادرمورد اسماندیناوی بطور حتم میتوانم بگویم که قانون آن به همین شکل است والبته,دربیشتر جوامع,اکثریت جامعه ها معمولاعلاقمندان به کارهای کشاورزو,دامداردر کل کشور کمتربسوی پیشرفتهای بزرگ علمی وعلوم وصنایع متفرقه دیگر میروند که نیازی به آنهاندارند وهمان حالت ساده روستائی خودرا دارنداما کمتراز "سیکل" دیگر نمیتوانند باشندو آدم بکل بیسواد پسدا نمیشود,وحتمانیز باداشتن کمترین سطح تحصیلی بازدردیگرحرفه هایی که نیاز به اموزشهای مربوط به حرفه خودراداردایشان نیردوره هائی رامیگذرانند,تاپذیرش, لازمه درآن کاررانزد دولت خودداشته باشندامادرحد نیازخود دررشته ی خودنیزاز بهترین پیشرفتهادرزمینه ی کارخود,چه کشاورزی باشد چه دامداری توسط عاملین وبزرگان این رشته هاازدانش آن نیز استفاده میکنندومثلادستگاههای "دِروُ"وامثال اینها,دراختیارایشان قرارمیگیردوسالیانه چندبارکشت یادام ایشان ازسوی دولت باافراد تحصیلکرده وکه دارای دکترای کشاورزی یا,دامداری هستند کنترل,وبازرسی وبررسی میشودو نیازهائی راکه درکاراو به آن,احتیاج است باوگوشزدشده ودرکاربه,او یاری میرسانندتا بهترین محصول کشاورزی ودامداری بدست مردم برسدویابیماری وآفتی درمزرعه ی خودنداشته باشند که به مزارع اطراف صدمه بزند یادام وکشت ایشان خطری,ازلحاظ استفاده برای مردم ایجادنکندوازانجا که,اکثر تولیدات درهمه جوامع به دیگر کشورها صادرات نیز میشود بسیاربرای,ایشان مهم است که محصول صادراتی ایشان دچار نقصان یا بیماری یا کمبودی نباشد که درتحقیقات ازمایشگاهی همه کشورها برمحصولات داخلی وخارجی نام کشورایشان بعنوان تولید کننده ی نامرغوبی درمثلا گوشت یادیگرمحصولات کشاروزی شناخته شودوهمانگونه که بیماری هائی اخیرادربین حیوانات شیوع پیدا کرده بود بمانند انفولانزای مرغی یا شاید ودبرابر آنچه که سالیانه به بازرسی دام ومزرعه میرفتندبه مزارع دامداری سر زده وبارها با کمترین شک تمامی دامها را پس از کشتن ,سوزاندوخاک کرده ومنطقه راتافرسنگها برای دیگران "قرنطینه" کردندومثلا درآلمان کل دامهای آن سال راحتی,اگرفقط یک حیوان بیماردرمیان دیگرحیوانات بودازبین میبردند وقرنطینه ی شدیدی برای محله او گذاششته میشد وحتی افرادخانواده کشاورز نیز برای اطمینان کامل دولت درمحل زندگی خودتحت معاینان پزشکی بوده,وحق ترک محل زندگی خود راپیش از اینکه ثابت شوند که ایشان ناقل بیماری نیستند نیز نداشتند تا حتمامطمئن شوند که سرایت دهنده بیماری به جامعه ودیگرمردم نیستندواماخارج,ازاین بحث بیماری وآفات کشاورزان ودامداران اکثرادانش لازم درامر دامداری وکشاورزی خودرادر صلاحیت کامل انجام این کار رادارند ودرجوامع ساده تر که این نوعی ارث است که از پدربه پسر میرسیده واو,ازاوان کودکی درخانواده ای زندگی میکنند که, تجربه های شغل خودرابه ایشان نیزمنتقل میکند درنتیجه,آنانی که به صورت ارثی وخانوادگی,دامداروکشاورز,هستندوباقی میمانندهم نه تنهاعلم تجربی آنراداراهستند که دانش آنر نیز میاموزندچراکه نیازایشان برای داشتن محصول وخاک خوب یادام ودامداری موفق وسالم همین است که اگر نان خوب میخواهند کارخوب نیز باید تحویل دهند ودرصورت بلایای اتفاقی وآسمانی چون "آفت" در کشت یابیماری درحیوانات ایشان از انجهت که تمامی اموال,همه درسراسردنیا"بیمه"است خسارت وارده بایشان تمام وکمال پرداخت میگرددتاکشاورزودامدار قدرت زندگی معمولیوسالیانه ی خودراداشته باشدوقادرباشد سال اینده نیزمحصول ودام خودرابه دولت ارائه داده,هم او,نان خودراداشته باشدهم جامعه وهمچنین دولت نیزدر تولیدات وصادرات وواردات خوددچارمشکل وفشارهای اقتصادی نشودپس میبینید که دانش علوم باعث میگرددکه همگان,درزمینه ی همه کاری باهم همبستگی واتحادوهمکاری داشته,و موفقیت یک کشاورز نیز درکل جامعه برای همگان همانقدر اهمیت دارد که گوئی صدمه ی اوکل جامعه را دچار مشکل کرده است وهمانگونه که بیکاری یک فردبه تنهائی درجامعه تاثیرنامطلوب برجامعه ای میگذارد کمترین ضرروزیان وآسیب به هرفردی درهر زمینه ی شغلی نیزبه معنای, این است که که برهمگان درجامعه همان صدمه واردشده باشد وتنها باین ختم نمیشود که دامداریاکشاروزی مثلادرآن سال با"باران" زیادتراز بارانهای پیش بینی شده برای یک نوع کشت ,محصول خودراازدست بدهد یاگوسفند وگاوو خوکها وحیوانات دام اوبیمار شده سرما بخورند!وهمانگونه که جامعه نیازمند کشاورزودامدارو همچنین دیگر شغلهای متنوع درسطح جامعه می باشد"دانش حرفه ای"آنان نیز,در سطح همان کاری که,انجام میدهند لازم وضروریست تا هم او موفق باشدهم جامعه وهرچند امروزه دانش ساده دامداروکشاورز با یاری دکتران این فن درمزارع ایشان کافیست تا جزموارداستثنائی بقیه کارها,بخوبی پیش رود.مسلم است که درهرجامعه ای نیز میباست گروهی ساده نیز,وجودداشته باشندکه چرخه زندگی آن کشورنیز چرخان باشداماحتی یک "کشاورز"و"دامدار" تحصیل کرده,دررشته دامداری وکشاورزی کمتردچارزیانهای اقتصادی میشودچراکه باعلوم روزاین رشته آشناست وکمتر برای جلوگیری ازآفات در کشاورزی وبیماریها وباکتری ها دردامداری خود دچارازدست دادن محصول یادام خودمیشودوازآنجا که بسیاری ازمناطق دورافتاده هستند لزوم داشتن پایگاههای آموزشی درسطح نیازمردمی درهمه جای یک کشور ضصروری بنظرمیرسد من همیشه به شوخی,اینراگفته ام که دراروپااگر بخواهی گل هم لگد کنی باید دوره اش را ببینی وبدانی آب وآهک وسیمان را درچه پیمانه واندازه ای بریزی که بتون لازمه ی ساختمانی درستی رادرددست داشته باشی که پایه های ساختمان خانه مردم وبرج شهری بناگاه درهم نریزددرحالی که اینجا گل راهم لگد نمیکنند وباز با دستگاه انرا انجام میدهند اما مقدار پیمانه ی آنرا یاد میگیرندواین دقیقادر کشورهای اروپاامری عادی ست که دوره های ششماه ی فشرده ای برای آنان که وقت کافی برای دوره های بلنددانشگاهی ندارند درهمه رشته ای ازساده ترین تاسخت ترین رامیگذارندوباپایان آن شمامیتوانید باداشتن این مدرک کار کنیدیا بهادامه تحصیل در سطح گسترده تری درهمان رشته در دانشگاههابپردازید درصورتی که خود شاهدیددرایران آنها که گل لگد کرده آجر پرتاب میکنند یااز روستاوآبادی آمده وبعلت کمبود مالی درتهران وشهرهاکار میکنند تاامورات زندگی خانوادگی خودرا درروستا ی خود بگذرانند یاافغانی های مهاجر هستند که هردو هیچگونه دانشی حتی برای همین آجر پرت کردن هم ندارندودرکل همانطور که گفته شد احتیاط شدید ایشان درحفظ جان"آدمی" باعث میشود دراصلاهیچ کجای دنیا نه آجر پرت کنند که کس دیگری بگیردمبادا برروی ملاج خودآن برگشت داشته باشدیاباعث صدماتی بر گیرنده"آجر"باشدوهرکاری که بنوعی ختالی ودور از احتیاط برای جان آدمی باشد ازسوی هرکسی نیزاتفاق بیافتد جریمه های خودرادارد, این کمترین مسائل فرهنگی ماست که از ریشه می بایست تجدید نظرهای بسیاری درامور زندگی آأمی بوجود بیاید واین غیر ممکن است اگر هر شخصی در نوبه خود راضی ومایل نباشد که به رشد خود بپردازد واز دیگر مشکلاتی که باعث این امر میشود نداشتن درامد کافی وپس انداز وپولی ست که برای این دوره های آموزشی درایران می بایست بپردازدرصورتی که دراروپابرای ایندوره که دوره کارضروریست به شما حقوق هم میدهند وسعی میکننددر طی آموزش کارراهم برای آموزشگر پیدا کرده یا لااقل مدرکی را که دریافت میکند بتوانددرمحیط کار همان رشته کاری بکار بگیردئوحتی درکشور دیگری نیز قادر باشد درآن رشته کار کند. حال شاید نه درسطح پشت میز نشینی امابستگی داردکدامین رشته ر شروع کنی ویادرآن رشته,ازپیش از شروعوبعد ازآن چقد آگاهی وتجربه قبلی وبعدی داشته باشی که "تجربه های عملی"یادگرفته شده در طیسالهای کار نیزدراینجاباایندوره تحصیلی بازارزشمنداست وبراآن هم ارج وارزش قائل میشوند.والبته باید اینرا نیز ذکر کرد که جمعیتهرکشور درداشتن رفاه بیشتر درهرکشوری بسیار موثر است واینکه کشوری بیشاز حد معمول جمعیت داشته باشد خود باعث فشار به جامعه ئوملت میشود که قادربه تولید کار یا رسیدگی کامل به تک تک افراد جامعه رابسیار مشکل میکند وگاه حتی غیر ممکن چراکه تمامی این آموزشهاواعمال نیاز به سرمایه وهزینه دارد که سرمایه های ملی معمولا اول برایضروری ترین کارهااستفاده میشودولی دانش مردم جامعه بالاترین صورت بر"آدمی"وبر جامعه وهر کشوری ست>من به شخصه هرگزاین جمله راقبول نمیکنم که کسی بگوید من استعداد یادگیری ندارم ونمیتوانم درس بخوانم که,بدون شک از تنبلی است, نه,ازبی استعدادبودن ونداشتن هوش چراکه «آدم» وقتیکه دریک بدنی سالم وعقلی سالم بدنیا می آیدهریک ماننددیگری مغزی همانند راداراهستند وعلاقه هائی که نوع رشته های آموزشی افرادرا تعینن میکند وحتی رای انواع بیماری هائی که,درنتیجه ی آن شخص قادربه خواندن ونوشتن نباشدازجمله معلولیات های ذهنی وبدنی وحتی فکری ومغزی دردنیای امروزدرجوامع بزرگ دنیامحسوب میشود که برای آن تدابیری اندیشه شده است,اما«آدمی» برای یادگیری بدیهای زندگی هرگز خودرابی استعدادیاکم هوش یاتنبل نمی یابدوبه سهولت وراحتی دریادگیری هرچه بدی ونامردمی وبدخواهیست چون فیلسوفی متبحرونجربه دیده به خودسازی می پردازدودرمانده ام که,اینگونه اشخاص درعلم حیله گری وروباه صفتی وگاه خونخواری وآدمشکی, ودزدی وجنایت وخیانت چرااینهمه وقت وهوش واستعداد بخرج میدهندامادرزمینه های خوب زندگی خودرا کودن وبیهوش وبدون استعدادمیپندارندکه حتی دربسیاریاز پروگرامها وبرنامه های تلوزیونی ومقالات علمی باین مسئله نیزاشاره شده است که بزرگترین دزدان وخطاکاران وجنایتکاران بشری دنیا که نام شناخته شده ای ازخوددرتاریخ کشوری یا جهان برجاگذاشته اندبسیارانسانهای باهوش بااستعداوزیرکی بوده اند.اما گاهی عقل آدمی هیجانات ناشی ازکارخطارابهتر میپذیردتاراه صواب ودرستی را,چراکه,سختی طی کردن والبته سختی کاراین افرادبرای دزدی بانک مرکزی یا موزهمرکزی جواهرات وشاهکارهای نقاشی درامریکاو فلان کشوراروپائی کمترازسیاست کاری,ودانش فیزیکی وشیمی وریاضی بزرگان این عمل نبوده است که جهت شکستن بزرگترین وسخت ترین دیوارهاوگاوصندوقها وگذر از خطوط لیزری که زنگ پلیس را درموزه ها وبانکها بصدا درمیاورده نیازمند علم آن نیز بوده است ودزدان حرفه ای ازاین بابت هم خود را آزموده میسازند برای ساختن بممبهای کوچک وسایل حل کننده وآب کننده یا ذوب کننده ی دیوار وآهن و ... غیره که هرکدام گاه شاهکاری بوده ست که میتوانست ثبت شود اما در راهی خطا بکار گرفته شده .ودرخطا وخیانتی ازآن استفاده شده است واین از ذات آدمی ونهاد «آدمی» نیست که انسانی بدباشدواین دنیای پیرامون اوست که بدی رابرای اوجزعلایق زندگی اومیکندکه برنده بودن درراه خطاراهیجان زندگی خودمیپنداردودقیقااین خانواده,وجامعه ی اوست که,اورااینگونه بسوی فناسوق میدهد.چراکه,هرچه بیشتر,آدمی,از آدمی وجهان آدمیان صدمه ببیند,بیشترازعالم پاکی ودرستی دور شده,وراه نادرست دیگرانی راپیش خواهد گرفت که بیشتر سود میبرندبااین تفکرکه شایدکه بااین شکل بیشتردرامان بمانندومتاسفانه سودآنچه بدست میآوردنیز معمولابسیاربراحتی بدست می آیدو طعم آن نیز باقی میماند .یااینکه آنقدردرآمدزیادی است که شخص حاضر به تحمل انواع سختیهات وزحمت برنامه ریزی های طولانی مدت را م بخود میدهدتابه آنچه تاااینحدسودمند دست یابدواگرتنهازمانی باین فکر میکردکه این ساعت ووقت وزمانی راکه اینگونه باپشتکاروبا تبحر به یادگیری ونقشه کشی درراه,خطاصرف میکند شاید یکسوم آن برای یادگیری علمی دردنیا کافی بودکه اورا درجامعه ای محترم کرده ارزش شخصیتی او رابگونه ای وبالا ببردکه حرمت انسانی وشخصی او نیز درخانه وخانواده,وجامعه نیز حفظ شودونیازی به پنهانکاری برای امور خطای امروزی خود نیزنداشت ومیتوانست باسرافرازی ابرازبدارد که چه میخواندوچه می آموزدوعلم خودرانیز احترام شخصیتی واجتماعی خودکرده حتی برای دیگران سودمندنیز میشدوچیزی نیز بدیگری حتی خواهروبرادر کوچک خودیادوست همسایه ی صمیمی خود میاموزداماافسوس که «آدمی» راه خطارا بهتر میپسنددواینگونه است که گروهی انسانها"شیاطین انسان نما"برروی زمین میشوند,گروهی فرشتگان ویاری رسانان که,ازهریک ازآنان« فیلسوف عزیز کشورمان"اردبزرگ" »در«فرگردهای آرمان نامه» ی خودنام برده است وگروه سوم دراین میانه نیز,همیشه میانگین «بودن»رامیپذیرندوتحت تاثیر گروه اول ودوم بطورمداوم بین این دوگروه یک زندگی متغیربدون ثبات رامیگذرانندکه گاه برآن هیچگونه قدرتی نیزندارندومیشودگفت افرادوابسته ی جامعه هستند که عین آبی شفاف اما رها هستند که بارنگ سیاه سیاهی میگیرندوبارنگهای دورنگی, رنگی میشوند وباچشمه های زلال پاکی وخوبی, پاکی میپذیرنداماهمواره این دیگرانند که نقش "چگونه بودن" آنان راتعیین میکنندوخود هیچ تسلطی برزندگی وچگونگی گذران زندگی خودراندارندودرنهایت گروه چهارمی که ازاین سه گروه تاجای ممکن به شکل"سودی مثبت" خوداستفاده میکنند وبدون اینکه تسلطی ازهریک گروه درحدتسخیر شده بودن وخودباختن وخود فراموش کردن برخودداشته باشند به تعالی ورشدشخصیت خویش میپردازندودنیای خودوپیرامون خود رانیز روشن میکنند بدون آنکهگاهی حتی نامی ازآنان دردنیا ی تاریخ برجا بمانداماحضور ووجودایشان درجائی که هستند براطرافیان ودیگرآدمیان زندگی اوودنیای پیرامون ومنطقه ویا شهر او دیده شده شناخته شد وحتی اثری بسزائی را دارد که فقدان حضورایشان بارفتن اوازاین دنیابی فانی همواره برای آنان که اورابدرستی میشناختنداحساس شده ودریادآنها فراموش نمیشوند.این گروهِ آخر شایدهرگز کتابی ودست نوشته ای وهنری ویادگاری ازخودبجانگذارنداما از روح وشخصیت خودآثاری برهمگان خواهند گذاشت که وقتی حتی به جائی رفته ساعتی درآن بمانندهرگز ازیاد آنان که اورا شناختند وبااو آشنا شده اند نمیروندواگرخود بخواهند میتوانند یکی ازبزرگان عالم یاحداقل کشو خود باشنداما ترجیح میدهنددرسکوت معنوئی خود زندگی کرده تنهادرخدمت مردم عالم درحد عامی خود باقی مانده ودر آرامش وسکوتت بدون خودنمائی, به یاری مردمان وعزیزان اطراف خودمی پردازندوازاین چها گروه تنها گروهی که حضورووجودش هرگز اثری رابرجای نمیگذارد که خوب وبدباشدویاد وخاطری رازنده نگاهدارد همان افراد میانگین هستند کهاز خود هیچ برای دادن به جامعه ندارند ومصرف کننده فکری وذهنی ومادی جهانی هستندوهمینگونه آمده,زندگی کرده ومیروند,واندیشه هاونوع تفکرآنان نیز چون زندگی آنان همیشه متغیر است وهرگزازخود وشخصیت «آدمی» فراتراز نام او بایک زندگی عادی ومعمولی بیرون نرفته وبالاترنمیشوند وبه آنچه هست هرگونه هست تابع بوده وبراحتی سه گروه دیگرمیتوانند شخصیت آنان راچون مومی دردست شکل داده براه خود بکشندودرگروه خودحتی اورا جایگرین کنندچراکه اینگونه افرادلزوم اندیشیدن وخود شناسی راهرگز نمیدانند که بخواهند آنر یادگرفته ازخودشخصیتی فردی ومجزائی راارائه بدهند ویابرای خود فردی مشخص باشندبلکه مثل همگان بودن را راحت تر وساده تر می بینند وبر خلاف آب شنا کردن را دوست ندارند وهمه ی کارهای دیگران راخوب وبد در زندگی تلاش بیهوده ووقت تلف کردن میدانند ومعتقدند هرچه هست باید به همان ساخت وزندگی کرد وباهمان نیز خوش بوده عده ای نیز با این خوشی سر میکنند تا مابسیاری دراندوه وافسردگی تاپایان عمر نمیدانند که چه کمبودی دارند که آنان را به افسردگی میکشاند واین کمبود تنها یک چیزاست « شناخت آدمی»یا« شناخت آدمی ازخود ودنیای پیرامون خود» درنتیجه,اینگونه است که دنیاراچهارگروه میچرخانندودنیانیز گاه در کفه ی ترازوی عدلش هرچه کنی اول وآخر به سوی بدی هابیشتر سنگینی میکندتابرروی رشد وپیشرفت «آدمی» دردنیای معنوی که خود بردنیای مادی او نیزدرجامعه ی اوهم بی تاثیر نخواهد بود
____¤« آدمی»¤_____
بر نام هستی خویش هزاران آرزوئی را رقم میزدم
آرزوهای دست یافتنی و نیافتنی
ودر حریم
ساکت نفس اندیشه ام....
آینه ی محبت را ,
غبار آلوده تر از پیش یافتم
« نَفس سرد آدمی با
« نفس سرداو
رویاهایم را نیز
مه آلوده می نمود
ومیدانستم تا خط آخر رفتن
از خط شروع هستی ام
هزار بیراهه ای
در امتداد گذر
از « آدمی»
دلشکسته ام خواهد نمود
فریاد در سینه
چون گردبادی
که راه نفس را می بست
بااندیشه هایم
درهم می آمیخت
انسان طعم تلخ یاس را
چگونه مزه مزه میکند
وقتی میداند « آدمی »
در کمین اوست
ونه دنیا ونه زندگی
«آدمی» در کمین اوست!
شنبه 12 دی 1388 -
دوم ژانویه ۲۰۱۰ اسلو -نروژ
سروده ی فرزانه شیدا
نگاهی خواهیم داشت بر نظر بزرگان جهان در باره ی « آدمی»___:
* - شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی بتو اندر بشیب و تیب . * - مولوی
* - چنین گفت هرون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ. *رودکی یا ابوشکور.
* - هر آنکو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمرش زآدمی .فردوسی .
* - نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی فرکند.
عباس (از فرهنگ اسدی ، خطی ).
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
* جهان خوردمو کارهاراندم وعاقبت کارآدمی مرگ است.(تاریخ بیهقی ).
* آدمی را از مرگ چاره نیست . (تاریخ بیهقی ). و این است عاقبت آدمی . (تاریخ بیهقی
* چه از سلطان کریمتر و شرمگین تر آدمی نتواند بود.(تاریخ بیهقی ).
* آدمی معصوم نتواند بود. (تاریخ بیهقی ).
* آدمی از چهارچیز ناگزیر بود،اول نانی ،دوم خلقانی ،سوم ویرانی ،چهارم جانانی .
(قابوسنامه )
*هر آنکس که پیدا شود زآدمی
فراوان نماند بروی زمی .
* - هرگز من و پدران من به مثل مورچه ای رانیازرده ایم تابهلاکت آدمی چه رسد. (تاریخ برامکه ).
* آدمی بعیب خویش نابینا بود.(کیمیای سعادت ).
* آدمی را [ لذات ] بیهوده از کار آخرت بازمیدارد.(کلیله و دمنه ).
بشناختم که آدمی شریفترخلائق وعزیزتر موجودات است .(کلیله ودمنه*
*وآدمی درکسب آن چون کرم پیله است .(کلیله و دمنه).
*زآدمی ابلیس صورت دید و بس
غافل از معنی شد آن مردود خس .* مولوی .
* قیمت هر آدمی باندازه همت اوست . (تاریخ گزیده ).
* امثال :آدمی از زبان خود ببلاست .مکتبی .
*سخن نه بجای خویش گوینده را زیان آرد.
*آدمی از سنگ سخت تر واز گل نازکتر است ; مردم گاه تحمل رنجهای گران کندو گاهاز اندک ناملائمی رنجوریا هلاک شود.
*آدمی از سوداخالی نباشد ;هر کسی راهوسی خاص است .
* آدمی به امید زنده است ; امید مایه تشویق بکار و تحمل مشقات حیات باشد.
* آدمی بی خرد ستور بود .سنائی .
* خرد اصل و مایه امتیاز آدمی از دیگر جانوران است .
* آدمی جائزالخطاست ; همه کس را سهو و خبط و گناه بی اراده تواند بودن .
* آدمی چون بداشت دست از صیت
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت .سنائی .
* ای فاصنع ما شئت .آدمیخوارند اغلب مردمان .* مولوی .
* - بعض مردم را صفات سَبُعی است .
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست ..* - مولوی
آدمی از نو بباید ساخت وز نو عالمی ..* - حافظ.
* - این جهان ومردم او نه نیکو باشند.
آدمی را آدمیت لازم است
چوب صندل بو نداردهیزم است .* - ناشناس؟
* - مردم را صفات آدمی باید .
آدمی را از مرگ چاره نیست . .* -(تاریخ بیهقی );
* - همه کس را مرگ دریابد.
آدمی را بتر از علت نادانی نیست .* - سعدی .
* - آدمی را به رسن دیو فرا چاه نباید رفت . *
- (مرزبان نامه ); از وساوس شیطان حذر باید کردن .
* - آدمی را در این کهن برزخ
هم ز مطبخ دری است در دوزخ .* - سنائی .
* - پرخواری منشاء مفاسد و مضار باشد.
* - آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار* - سعدی .
* - آدمی را عقل میباید نه زر . (جامعالتمثیل ).
* - آدمی را کس کجا گوید بپر
یا بیا ای کور و در من درنگر؟ * - مولوی .
* - لایکلف اللّه نفساً الا وسعها.
آدمی را نسبت بهنر باید نه بپدر ; از فضل پدر ترا چه حاصل ؟
آدمی سربسر همه عیب است
پرده عیبهاش برنائی است .* - مسعودسعد.
* - آدمی فربه ز عز است و شرف .* - مولوی .
* - آدمی فربه شود از راه گوش .مولوی .
* - مرد از مسموعات نیک لذت برَد.
آدمی گرچه بر زمانه مهست
زآدمی خام دیو پخته بِهَست .* - سنائی .
* - آدمی مخفی است در زیر زبان .* - مولوی .
المرء مخبوء تحت لسانه ; مردم را بگفتار شناسند.
آدمی یک بار پایش بچاله میرود ; از تجارب پند و عبرت گیرند.
آن به که خود آدمی نزاید .* - مسعودسعد.
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی
یک شکم در آدمی نگذاشتی .سعدی .
خدا خر را شناخت که شاخش نداد.
اگر آدمی بچشم است و دهان و گوش و ابرو
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت ؟ سعدی .
به شهر خوداست آدمی شهریار .نظامی .
به صورت آدمی بودن بی سیرت آدمی بچیزی نیست .
به صورت آدمی کرده ست نقاش
اگر مردی به معنی آدمی باش .پوریای ولی .
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی .سعدی .
در زمانه ز هرچه جانور است
تا نشد پخته آدمی بتر است .سنائی .
*_ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر جیفه ای بسر نبرند . (گلستان ).
سر نهد از دامن پر آدمی
پله چو پر گشت ببوسد زمی .*امیرخسرو
سگ بدان آدمی شرف دارد
که دل مردمان بیازارد.* سعدی
سگ وفاداردنداردآدمی ; بعض مردم دوستی قدیم فراموش کنند.
● _______________
وسرانجام میرسیم به گفتاروفرموده های,ارزشمند, فیلسوف ارجمندایرانی *اردبزرگ* که این چنین "آدمی" را توصیف مینماید:
● *خبرچین ، بزودی بی خبرترین آدم خواهد بود . ارد بزرگ
*آدمی می تواند بارها و بارها به شیوه های گوناگون قهرمان شود . ارد بزرگ
*آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند . ارد بزرگ
*نرمدلی و نرمش منش آدمی است و سنگدلی و سختسری منش اهریمن. ارد بزرگ
*خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است . ارد بزرگ
*نمی توان امید داشت ، آدم های کوچک رازهای بزرگ را نگاه دارند. ارد بزرگ
*میهمانی های فراوان از ارزش آدمی می کاهد ، مگر دیدار پدر و مادر . ارد بزرگ
*آسودگی آدمی ، به گنج و دینار نیست که به خرد است و دانش . ارد بزرگ
*با خرد ، به سرچشمه ها بیاندیش . آدمی گاهی سرآغاز را اشتباه می گیرد ، برسان زمانی که رودها را سر چشمه دریاها می نامد ، حال آنکه ابرها از دریاها برمی خیزند و رودها و چشمه ها را لبریز می کنند . ارد بزرگ
*آدم مادیگرا ، جاده های احساسش کم رفت و آمد است . ارد بزرگ
*بخش بزرگی از ادب آدمی برآیند ریشه نژادی و خانوادگی است . ارد بزرگ●
●پایان فرگرد آدمی ●به قلم :فرزانه شیدا ●
پایان فرگرد آدمی● به قلم :فرزانه شیدا●

*آگاهی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد آگاهی ●
درتمامی فرگردها به تکرارواصراربراین امر تاکید داشته ام که دانش واگاهی تنها راه پیشرفت آدمی ست وانسانی که بخودوزندگی خودارزش مینهد درخودسازی وساختاراندیشه وفکر خویش نیزمی بایست برخور,ارج نهاده وبرای زندگی راحت ترخودرارشددهد .بیداری روح افکار واندیشه از جمله نیازهای بشریست چراکه باآنکه مجهولیات واسرارهای زندگی برای,آدمی هنوزبسیار است اماآنچه که,اینروزهارا بتواندبرای مات حدزیادی درزندگی یاری دهددرحد,نیازدراختیارآدمی قرارداردامامتاسفانه کتابخانه هاوکتابفروشی هاچون بسیاری,از موزه هاخاک میخورندوکسی ازدرآن واردنمیشودبااینحال پیشرفتهای زندگی,ازجمله دسترسی به,دنیای مجازی اینترنت باعث گردیده,است که بسیاری ازکارهائی که نمیشددرخانه,وسرفرصت,انجام دادامروز به سهولت امکان پذیر باشدتا متن ومطلبی رادانلودوکپی کرده,درموقع مناسبی که,دراختیارداریم,به خواندن, آن بپردازیم بی آنکه نیازی به خروج از خانه,ویاطی مسافتی تارسیدن به کتابفروشی وکتابخانه راداشته باشیم.البته دنیای کتاب وروزنامه ورسانه هااز لحاظ مالی دچاررکود اقتصادی شده اندونان بسیاری,ازمردم,نیزبااین وضع آجرشده وکسی به خریدکتابی وروزنامه ای چون گذشته دست نمیزندبااینحال زمان برای, ینهم راه حلهای مناسبی راپیش بینی وبرای زیان نویسندگان,وانتشاراتی هانیز تدبیری خواهداندیشید بااینحال من خودازجمله کسانی هستم که بداشتن اصل وخودکتاب علاقمندم,واز جمع آوری کتبی که میخوانم لذت میبرم,وازاینکه همیشه در کتابخانه ام,دسترسی به کتابهای خودداشته وهربارآنرابگشایم,ودرست جملاتی راکه,درنظردارم با علامتی که زده ام, پیداکنم برای من به شخصه لطفی خاص داردومیدانم بسیاری,ازمردم,که اهل کتاب نیزبامن هم,عقیده اند که,داشتن کتابی,ازنویسنده وشاعر وروانشناس وبزرگ عملی...ویا حتی داشتن کتابهائی از شاعران تازه کارهم خودلطف خودراداردوارزشمنداست .با تمامی اینهاهمواره,وهرروزه برسطح آگاهی بشرنیزافزدوده میشود.دربسیاری,ازفرگردها نوشته ام که آموختن و کتابخوانی,وآموزش «فن خواندن» که خود شیوه ای ست که,درفرگردهای گذشته با تشویق کودکان میتوان,آنرا براحتی به,آنان,آموخت چون خریدکتابهائی که حتی فقط کودک از عکس آن خوشش میادودرکنارآن بعنوان هدیه های بدون مناسبت خریدکتابی آموزشی وتشویق وسوال که چقدرطول دادی بخونی,واگرکوچکترازسن خواندن بود,خواندن آن,برای اووپرسیدن اینکه,آیا میتوانی آن کتاب رابرایم تعریف کنی که برایت خواندم و سوال درمورداینکه چندکتاب داری وتشویقهاوآفرین هاکه چه خوب کتابهایت رامیشناسی, چه خوب آنهارانگاهداشته ای چه خوب مطالب کتابهایت رابیاد داری و..... همه در آموزش فن خواندن وپیداکردن,علاقه به کتاب در شگلی بسیار ساده,ازطریق والدین ومعلمین دبستان میتواند شکل بگیردتاکتابخوانی, نیزجز عادات روزمره,وپس ازچندی جزء ضرورات فردی شخص برای او باشدودرکل علاقه به کتاب ومجله بایداز زمان کودکی,درخانه ومدرسه ترویج شودوبرنامه های درسی مربوط به,آنهم,در برنامه هفتگی بچه ها قرار بگیردوبرای مثال انشای هفته رابروی این بگذارند که:« موضوع انشا:مطلبی جالب,ازروزنامه ی,روزراپیدا کنیدوهمراه بانظر خودآنرا برای مانیز بنویسید» دقیقاکاری که معلمین دراروپاانجام میدهند,عده ای,ازبخش حوادث مینویسند گروهی به سیاست میپردازند,جمعی به کتاب وشعرونویسندگی و.... درواقع همین انتخاب شاگردان به معلم ودبیراین,امکان را,میدهد که شاگردان خودرااز ریشه ونوع تفکرآنان بشناسدودریابد کدامین خوب مینویسند, کدامین عمیق ومتفکرندیاکدامین دنیای درس رابازیچه وسرگرمی میدانندواین کمک بسیارموثری برای,آموزگارنیزخواهد بودتابدان هر شاگردی چه شخصیتی داردوبیشتردرامور درسی نیازمندچه چیزیست وازاوچقدر میتواند توقع داشته باشدوکمی وکاستی آگاهی ودانش اورا دریافته,در نقطه های ضعفهای او,اورا یاری,دهدودرنقطه قوّت های اوازاوآدمی بهتروعمیق تر بسازدوحتی باویاری دهدکه منابع درستی رابرای نوع فکر خودانتخاب کندوکتابهاومتن های مورد علاقه ی اوراباو پیشنهاددهد.من درموردفرزندانم همواره,به ایشان گفته ام,که,هرکتاب ومجله ای را که,علاقمندیدبخریدوهرچه رادوست داریدنیزبخوانیدواگردردسترس نیست یاگرانتراز آن است که پول جیبی شما بآن نمیرسدبمن بگوئیدوچنانچه علاقمندید آن کتاب رابرای همیشه داشته باشید بخریدباهر قیمتی که بودوبه شمااین مبلغ راخواهم داد,ولی,اگرتنهامیخواهید,آنرا بخوانیدمطمئناهمان کتاب درکتابخانه یافت میشودوآنگاه میتوانید,از کتابخانه نیزگرفته بخانه بیاوریدوبخوانیدودر تاریخ معین تحویل دهیدوباید دقت داشته که,حتمادرتاریخ معین و همچنین کاملا سالم وبه همان شکلی که,دریافت کرده اید آنراتحویل دهید(چون هردوجریمه دارد)وزمانی که کتابی راخریده وخواندیدومایل نیستیداین کتاب را نگهداری کنیدآنگاه,آنرا به کتابخانه ی محله ی خودهدیه کنیدتادیگرانی که قدرت خریدکتاب راندارندتوان استفاده ی مجانی آنراداشته باشند.اینکارباعث میشودازنوع خریدمجله وکتاب دریابیم که فرزندما درکدامین دنیاسیر میکندوبه چه چیزهائی علاقمند است ,استعدادهای خودرادرچه زمینه ای بکار گرفته وچه چیزهائی رامیخواهددنبال کندودرعین حال وقت شناسی راباوآموخته ایم وامانت داری را.واماداشتن کارت عضویت کتابخانه,دراروپا امری عادی وحتی ضروریست و همگان نیزآنرادارند چراکه,دردبستان ومدارس ودانشگاههاهمیشه,آموزگاران,واستادان,آنقدردانش آموزان رابه سوی کتابهای مختلف دربرنامه های درسی سوق میدهندوآنها راوادار به خواندن برای نوشتن مشقها وگزارشات وپروژه هاوتز هامیکنندکه"او" ناچا میشودبرای کمترخرج کردن از کتابخانه ملی ومحلی خوداستفاده ماهانه حتی هفتگی ببردودردانشگاههااینکار وسعت عمل وعمق بیشتری را داردوحتی خودمن من ناگزیر شدم,در کلاس دیزاین بسیاری, ز کتابهای نقاشی مدرن,وکتاب انواع نقاشی ها وطرحهاودیزاینهارااز نقاش مور نظر پیداکرده وگاه حتی خریداری کنم,واز برخی عکسها به خواسته ی دانشکده«امابه شکل انتخابی وسلیقه ای هردانشجو»کپی برداشته,ودر دیزاین کارهایم,ازآنها بعنوان نمونه کاریاالهام گرفتن, ازآنها که,جزبرنامه کلاسِ دینزاین برای آشنائی ما, باعلوم هنری بودوباتاریخ هنرونقاشان دنیادر سبکهای مختلف,استفاده ببرم وهم شجره نامه وسرگذشت نقا ش وطراح و... رامجددازدیدگاه خودباز نویسی کنیم تا آنرا تنیز بدرستی اموخته باشیم وهم از طرح های اوبرای نمونه یکار دیزاین خوداستفاده کنیم ودر زمینه رشته ای دیگ نیز به همین شکل درمدارس ودانشگاههابا شاگردان, کارمیشودتاازپایه با علومی که مربوط به آن رشته است شانا گردند, بطوری که شماروزی متوجه میشویدکه درطی شش ماه دوره ی اول تحصیلی شصت باردر کتابخانه وششصدباردرکتابفروشی های مختلف بوده ایدتا نیازدرسی خودرافراهم آورید و500 بارکتاب گرفته,وپس داده اید و300 بارکپی گرفته اید100 بارمتن رازیروروخوانده ایدکه تادرست بتوانیدبنویسیدودیگرخودتان یگپا نویسنده ونقاش ومعلم وپزوهشگروهمه آنچه نبوده اید هم شده اید بی آنکه حتی متوجه اینهمه زحمت خود شده باشید
ـــــــــــــ
اکنون چند بیت از « مثنوی معنوی مولوی » را نگاهی خواهیم داشت:
یارمرا,غار مرا,عشق جگر خـوارمـرا
یار توئی,غارتـوئی,خواجه نگهدارمـرا
نوح تـوئی,روح تـوئی ,فاتح مفتوح تـوئی
سینه مشروح تـوی , بر در اسرار مـرا
نـورتـوئی , سـورتـوئی ,دولت منصورتـوئی
مرغ که طور توئی, خسته به منقار مـرا
قطره توئی,بحر توئی, لطف توئی, قهر توئی
قند توئی , زهر تـوئی,بیش میازار مرا
حجره خورشید توئی, خانه ی ناهید توئی
روضه اومید توئی ,راه ده,ای یار مرا
روز توئی,روزه توئی,حاصل دریوزه توئی
آب توئی,کوزه توئی,آب ده,این بار مرا
دانه توئی,دام تویی,باده تـوئی, ام تـوئی
پخته توئی, خام توئی,خام بمـگذار مرا
این تن اگر کم تندی , راه دلم کم زنـدی
راه شـدی تا نبدی ,این همه گفتار مـرا
______مولانا________
اینگونه آموزش درسطح تعلیم د جوامع درواقع, بدین معنی ست که, بدون اینکه خودبدانی ترا وادار کرده انددررشته ی خود پژوهشگرو مُحقّق رشته ی خودباشی,واز زیروبم باآن رشته آشنا شوی وتادرامروزوموقعیت فعلی وامروزی, آن درس ورشته رابیآموزی ودرهمین مکان است که دانشجوخود نیزبه,این مطلب پی میبردکه,آیاواقعااین رشته رادوست داردکه بخواهدتااین حد عمیق,آنرابیاموزدواینهمه بدنبال آن باشد یاخیر ودرعین حال یادمیگیردبه چه شکلی منابع موردنیاز خودرا پیداکندوهمانگونه که پیداست وازاین متن نیز میتوان برداشت کرد, بااین شکل به طریقی بسیاربا ظرافت اماکاملاعادی بدون اگاهی,دانش آموزودانشجو ,این روال درهمه ی مراکز تعلیم,ادامه داردواین برآگاهی جامعه ای کمک میکند تا هرکه درهررشته ای ست آزموده ودانشوررشته خودباشدووزمانی که,ازآن رشته فارغ التحصیل شودو خوددرحقیقت کتابخانه ای سیارباشدکه,حتی,اگر زندگینامه ی فلان نویسنده,وشاعر ونقاش ... رازخاطربردنقش وعمل ونتیجه ی کاراووطرحها واندیشه های اوراهمیشه درذهن داشته باشد
مولانا از:« مثنوی معنوی مولوی »_____
شمس و قمرم آمد, سمع و بصرم آمد
وان سیم برم آمد ,وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد , نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی, چیزدگرم آمد
آن راه زنم آمد,توبه شکنم آمد
وان یوسف سیمین بر, ناگه ببرم آمد
امروز بهازدینه ,ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم,کز وی خبرم آمد
آنکس که همی جستم,دی من بچراغ اورا
امروز چو تنگ گل,بر رهگذرم آمد
دو دست کمر کرداو, بگرفت مرادر بر
زان تاج,نکورویان نادر کمرم آمد
آن باغ وبهارش بین ,وان خمرخمارش بین
وان هضم و گوارش بین ,چون گلشکرم آمد
از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد
وز طعنه چراترسم,چون او سپرم آمد
امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه برفرق سرم آمد
از حدچو بشددردم درعشق سفرکردم
یارب چه سعادتها که زین سفرم آمد
وقتست که مّی نوشم تا برق زندهوشم
وقتست که برپرم چون بالو پرمآمد
وقتست که د تابم چون صبح درین عالم
وقتست که برغرم چون شیرنرم آمد
بیتی دو بمانداما, بردند مرا,جانا
جایی که جهان آنجابس مختصرم آمد
___مولانا جلال الدین محمد بلخی*مولوی____
چراکه به یکی دوباراز یک نویسنده ونقاش وشاعر ونویسنده وعالم ودانشمندو...در طی سال درانجام دروس استفاده نمیشودبلکه بارهادرطی سالهای آموزش آن رشته نیازمندبه بازگشت ورجوع به,همان شخص برای,تکالیف جدیدمیشود.وزمانی که,ملتی اینگونه,هریک دررشته ی خود آزموده باشند وتبحرفکری وعملی]ودانش آنرانیز یافته باشندجامعه ای, روبه,آزادی,ورشد فراهم میشودکه پراست ازانسانهای آزموده ای,که هریک گوشه ای ازصنعت واقتصادودیگر نیازمندیهای کشوررابعهده میگیردوهمگان حتی درحددیپلم نیزبسیارآزموده,و تعلیم یافته بوده وکارسازجامعه ای هستندووقتی آگاهی کافی داشته باشیم خودبدنبال آموخته های بیشتر, دانشهای دیگروعلایق دیگری نیزخواهیم رفت چراکه,دانش وآگاهی درهر زمینه ای به تنهائی , نوعی پیوستگی باعلوم دیگرراایجادمیکندوانسان برآن میشودکه بیشتر بیآموزد,چراکه بدین طریق پرورش یافته وبدین شکل, راه برده,شده,است,این شکل از تعلیم خودبخود,جزعادات انسانی میگرددکه بیآموزدوبخواهد که هرروزه,ودرهمیشگی زندگی بیشتربیآموزدوبدین شکل درتمامی امورزندگی نیزپیشرفتهائی چه,برای خودچه درسطح جامعه بوجودمی آیدوراهگشائی در زندگی برای ما سهل وساده ترازپیش کرده,وکمتردچارمشکلات عدیده ی زندگی میشویم,واین نوعی پیروزی دریک جامعه,نیز محسوب میشودوانیسان,کمتر دچاراندوه ودردهائی میشودکه یاخودبراثر کمبود آگاهی باآن مواجه میشود یادیگران برای او تولید میکنندویاپیچ وخم زندگی,اورابه بیراهه هایابه غمهائی میکشاندکه می بایست آدمی برای,آنها پیشترراه علاجی,در زندگی برای خود پیداکرده یابموقع آن بدنبال راه چاره ی,آن باشدکه حتی,اینگونه مشکلات نیزآموزشهای زندگی به شکل طبیعی دردنیابرای ماست که هم بادنیا بیشترآشناشده,وراه وچاه, دنیای خودرا بیاموزیم,هم,دنیاوانسانهای دیگررابهتر شناخته کمتر بدام ابلهان ویافریبگاران وخطاکاران روزگار بیافتیم,چراکه گاه بدست آوردن تجربه ای ازسوی زندگی چنان برای,آدمی گران تمام میشودکه تمامی هستی اورازیرسوال برده,رو به رنج ودردواندوهی میکشاندکه نداشتن آگاهی درست باعث آن گشته,وباعث میگرددکه گاه انسان توبه کند که دیگربه کسی نزدیک شده یاکسی را دوست خودبپنداردیاحتی برای کمک بدیگری گامی برداردکه دلسوخته ی آخر وپاکباخته ی آخرین خوداودردنیایاو باشد وزندگی اوبی اینکه درگام اولیه جزرسیدن به منطقه ای بهتر هدف دیگری داشته باشد وفقط به فقط نداشتن آگاهی درآن امر وزمینه اورا به چاهافرادی می اندازد که درکمین چینی اشخاصی نشسته اند تا توسط او زندگی خودرابه جائی رسانده ونابودی اورا در زندکی وقلب واحساس او تضمین کنندوشاد باشندکه ساده لوحی یافته اند که براحتی از نداشتن آگاهی او سواستفاده کرده,وخودرا زرنگ ودانا بپندارندواورا ابله ونادان وساده دلی که اعتمادش به آنها نه ازروی بی عقلی که از روی باوراو به انسان وآدمی بودواینکه انسانها بد نیستند وشایداین گام اوخدمتی به دیگران هم بوده باشد وچه تلخ است که کسی اینگونه گامی برداردودرنهایت او باشد که بازنده وفریب خورده ودلشکسته بر جا میماند ویکنفر از تعدادآدمهای یاری رسان کم میشودکه بخواهد انسان رادراین روزگارانسان بپندارد وگامی دبا دیگری در زند گی بردارد که همین اعمال جدائیهای انسانی وتنها شدن جوامع را باعث گردیده است وکمتر میبینیم کسی به کسی اعتماد کرده کسی کسی راقبول داشته باشد یابه باور فکرواندیشه ی واحساس او بنشیند مباداکه درپایان کارصدمه دیده وآسیب دیده ی بازیهای اینگونه شیادان کلاهبردار فرصت طلب تنها« او» باشدوبس :
_________هرگز_______
هرگز اما زندگی بامن وفاداری نکرد
دردورنجم دید ویکدم با دلم یاری نکرد
در شب تنهائیم جز شمع غمداری نبود
با سرشک دیده ام جز او کسی زاری نکرد
یکّه یاری با دل افسرده ام یکرو نبود
دردرون بامن بجر یک دشمن بدخو نبود
ساده دل بودم که مردم را چو خود پنداشتم
در جهانِ پُر ستم , یک آدم نیکو نبود!
بخت هم باقلب غمگینم سر یاری نداشت
جز هرآن بزر غمی در قلب غمگینم نکاشت
بهر آزارم بهر کاری توسل جُست وکرد
عاقبت در سینه ام باغی ز نومیدی گذاشت.
دیده ام از نامردمی های جهانی خیره شد
روح پاکم ار غم نامردمی ها , تیره شد
درامید دیدن یک قلب پاک وبی ریا
هر چه گشتم... ناامیدی ها به قلبم چیره شد .
دیده ام از بهر دل حتی نباشد یک امید
باید از این مردم بدخو حذر کرد وبرُید!
دل بدین دنیای فانی هم نمی باید سُپرد
بّه که رفت وگوشه ای در کنج تنهائی گزُید
بهتر آن دیدم که گیرم گوشه ای در انزوا
دل ز این بیهوده های بی ثمر سازم جدا
علتی یابم برای «بودن » و«زاده» شدن
تا بدانم « آدمی » را ااز چه میسازد خدا؟!
دیدم این «بودن» , نبوده آنچنان هم بی ثمر
از برای عاشقی روح ودلی دارد بشر
گرکه دنیا را به طعم واقعی انسان چشد
خود همی داند چه طعمی میدهد « طعم شکر».
«آدمی » , «خود» زندگانی را به نابودی کشید
از جهان « راستی» تا سوی بدخواهی رسید
حیله وتزوریر را بر پایه ی هستی نهاد
نام ننگی بر سر «دنیای انسانی» گزید
«آدمی », دنیا تبّه کرد وغم «فردا» نداشت
دردل او « دیگری» هرگز خدایا جا نداشت!
« نسل انسان» میر.ود تا جان دهد در روزگار
«هیچکس بر هیچکس » لطفی در این دنیا نداشت.
«آدمی » از پستی خود تا به نامردی رسید
دل فنا کرد وبه کنج حسرت وسردی رسید
در ره رفتن بسی از«آدمی » , دلها که سوخت
چونکه بر زّر, آن » دلِ انسانی » خود را فروخت
« آدمی» در راه رفتن, روح خود آلوده کرد
« آدمی» صد وصله از رنگ وریا بر سینه دوخت
« آدمی» روباه جنگل را نموده روسفید
اوز رویاهای « بودن » تا به کابوسی رسید
« آدمی» ایکاش , نام « آدمی» را می کشید
همچو یک « آدم» دراین دنیای زیبا باامید
سروده ی : 6 آبان 1360 چهارشنبه ¤¤¤
در ساعت 09.25دقیقه ی شب «ایران .تهران» فرزانه شیدا_
¤¤¤¤¤¤
ودر کل,انسان آزموده,وتعلیم دیده خودبخودکمتربسوی خطاکشیده میشودوزمانی که,همه با لااقل نیم,اکثریت جامعه انسانهای آزموده,ودانشوری باشندکه به مطالعه علاقمندنددرزمینه کار وزندگی نیزانسانهائی خواهندبودکه بدرستی کارکرده ونیازهای خودودیگران,رانیزبرطرف ساخته به همین شکل هریک برای خود فردصالحی خواهن بودکه جامعه ای به ایشان ودرستکاری وامنیت وامانتداری,اودرهر شکلی ازکارکه باشد نیازداردوآنگاه است که تعدادافرادخطاکار وقاتل وجانی دوخیانتکاروکلاهبردار درجامعه کمتر میشود درنتیجه آگاهی علمی درزمینه های زندگی از یکسو وآگاهی های دانش علوم,از سوئی دیگرزمانی که,از بدّودوران یادگیری برای کودک فراهم شود میتوانیم مطمئن باشیم,که فرزندان ماونسل آینده ی ماانسانهای درخوراحترام باارزش ودانشمندی هستند که,هریک درهر سطحی هم که دانش داشته باشند خودمعلمی در زندگی برای دیگران بوده والگوهای رفتاری درجامعه بیشتر شده وساختاراززمینه ی اولیه رو بسوی رشد وترقی رفته انسانهای شایسته وبرازنده وعالمین وشاعران ونویسندگانیئ خواهیم داشت که خود پیام آوروراه بر وراهگشای زندگی بهتروآزادی درزندگی وجامعه خواهندبودبامیدآن روز که همگان درسطح بالائی بهآگاهی هائی که لازمه یک زندگی خوب فردی وخانوادگی واجتماعیست رسیده باشیم,وکمتر شاهدحوادث وسانحه واتفاقات تلخ وشیرین,زندگی باشیم]که درآن,براثر خطاوگناه ونادانی انسانی براویا ب دیگرانسانها رخ داده وسوانح وماجرائی هائی رخ میدهد که خارج از عقل انسان داناوعاقلیست که فردی تحصیلکرده,وآشنا باعلوم متفرقه باشد.ودر تلاش باشیم ازخانه ی خودشروع کنیم,که,درخانه,درجامعه,هزارخانه ویک ملت است ویک کشورکه میتواندازاولین گامهاحتی دربیسوادی والدین فرزندی تربیت شده,مطلع,وآموخته,واندیشمندبه جامعه تحویل داده ملت وکشوروکشورخودراالگوی جهانیان کند.به امیدآن روز.اینک نگاهی خواهیم داشت براندیشه های فیلسوف واندیشمند بزرگ ایرانی *ارد بزرگ که ایشان نیزدر این امردرجملاتی نغزوکاربردی وعمیق ,به روشنی,ارزش آگاهی داشتن وآگاهی دادن رادرجملات ارزشمند وفیلسوفانه ی خودبه جهانیان عرضه داشته اند.باشد که دانائی این فیلسوف ایرانی, لگوی همه ی ما,درراه,زندگی باشد.
●بیداری بدون آگاهی امکان پذیر نیست .ارد بزرگ_*
ـ‌* هر پیوستنی آگاهی و میوه ای نو ارمغان می آورد.ارد بزرگ
ـ*‌ آگاهی تنها راه رسیدن به آزادی ست .ارد بزرگ
ـ* آگاه بر داشته های خود بیناست .ارد بزرگ
ـ* آگاهی هدف را نزدیک می کندوازدوباره روی بازمان می دارد .ارد بزرگ
●پایان فرگرد آگاهی● به قلم: فرزانه شیدا●


*فریب*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
Orod Bozorg
● فرگرد فریب ●
به راه راست توانی رسید درمقصود
توراست باش که هر دولتی که هست توراست
تو چوب راست برآتش دریغ می‌داری
کجابه آتش دوزخ برند,مردم راست
ــــــــ‌ * سعدی *ـــــــ
همواره نوشته ام که,درمقام انسانی بسیاری از کارهاشایسته ی انسان ونام اونیست زیراکه وقتی برای پیش بردن راه زندگی اینهمه راههای مختلف درپیش روی آدمی وجودداردچرامی بایست از بدترین راهها برای رسیدن به چیزی استفاده کردمسلم است که «فریب»یکی دیگرازراههائی ست که,انسانهابرای بدست آوردن چیزی,به آن روآورده وهمواره توسط آن به نتایج مورد نظرخود,که هرگزدرراهی خی نیست وهیچگاه,نیز,ازسر خوبی وخوش نیتی صورت نمیگیرد,میرسد وهیچگاه نیزبه نتیجه ی عمل خودبر فردی که,اورافریب داده,اندیشه نمیکند.چراکه,انسانها بااینکه,درجایگاهِ,انسانی خودبسیار"نام نیک" رادرقالب انسان باخودیدک میکشند,اماهریک انسانی نهادهای حیوانی خاصی رانیزدردرون خود داراست که,یکی به,آن رشدداده,چون روباهی فریبکاربابه سودجوئی پرداخته,وزندگی دیگرانسانهای شریف وخوب وخوشدل ونیکنام ومهربان رابه بازی گرفته ازوجودواحساس اعتمادایشان نهایت سواستفاده,رامیکند وشکل خیانت خودرا بردنیاوآدمی ,به خیال خود,زرنگی وتیز بودن وهشیاربودن خود,میداندودریغ ودردکه,اینگونه انسانها چون شیاطین انسان نماوچون دیگرانسانهائی که به بدترین راهحتی غیبت ودروغ وبدخواهی خوکرده اند لایق دوستی وخوبیهای انسانهای دیگرنیزانیستندوهرگزنیز درمیان انسانهای خوب اعتباری برخودپیداخواهند کردکه سرانجام خوارهمگان خواهند شد.چراکه از راه فریب ودوز وکلک به جائی رسیدن ,نه تنهاارزشی نداردکه پست وحقارت انسانی,سخن میگویدکه عقل پاک وخوب انسانی خودرابه جای استفاده درراههای بهترمشغول بدترین راههامیکند. اگر توجه کنیدانسانهای دزدوقاچاقچی,کلاهبرداروفریبکارو....همه ازهمین نوع هستند وبااینکه انسانهای باهوشی هستند,متاسفانه از قدرت هوش واستعداد خود درجهت بدی استفاده میکنند وهمین انسانهااگراین استعدادهاوهوش رادرجهت مثبت وبرای یک زندگی آبرومند وشریف درراه درست استفاده میکردندخود میتوانستد یکی از شایستگان واندیشمندان وبزرگان جامعه باشندافسوس که مفت خوردن وکلاه برسر دیپگران گذاشتن را استعداد وهنر خویش دانسته سرانجام نیز به خواری میریند وخوار جهانی میشوند .وکوس رسوائی ایشان بدست خود دنیا نیز زده شده وبی آبرو میگردند چراکه هم خدائوی هخست که حق را دنبال میکند هم انسانها موظفند حق خویش را باز پس بگیرند وحتی اشد مجازات را برای فریبکاران جامعه استفاده کرده وبدست قانون ایشان را به دار مکافات هردوجهان بفرستند
___ افسرده:_____
از تو شـکاـت سردهم
یا از دل افــسرده ام
از قـلب خـونینم ویا
رنجی که از آن بُرده ام
از عشـق نافرجام خـود
یا درد شـبهای غـمین
از بی کسی هائی که زآن
صد غصه در دل خورده ام
از شور فرهادین خود
یا عـشق مجـنون وار دل
ای بی وفا,از هجـرتو
من تاابد آزرده ام
عمری به شوق عشق تو
محرومیت ها دیده ام
تاآنکه دیدم ناگهان
افسرده ای دل ُمرده ام
دیگر ندارم در دلم
شـور وامید زندگی
افسرده تن بشکسته دل
از زندگی سرخورده م
عاشق ترین در زندگی
مجنون ترین درعـشق تو
جز در کنارت بی وفا
آیا دمّـی آسوده ام"؟
هرگز نبوده غـیر تو
در قلب من جای کسی
اما به صد دلدادگی
آزرده ای ,افسرده ام
۱۳۶۲/۹/۷دوشنبه
___فـرزانه شـیدا ___
دنیای فریب دنیای زشتی ست که درآن قلبهای بسیارمیشکندوفریبکار گرچه شاید به شیادی
وفریب چیزی به کف میآورداما بسیار چیزهارادر وجود خویش ازدست میدهدوهمچنین درنگاه عالمی که روزی دریابندکه او,انسانی فریبکاروروبه صفت است ودرنهایت همه ی,آنچه راکه بدست آورده نیزبه خواری زکف میدهدچراکه,این قانون زندگیست.
______* شمس تبریزی *_____
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان می شوی الله گویان می شوی
آن دم ترا او می کشد تا وارهاند مر ترا
از جرم ترسان می شوی وز چاره پرسان می شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهره ای دردست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازددرهوا
گاهی نهددر طبع تو سودای سیم وزرو زن
گاهی نهددرجان تو نور خیال مصطفی
این سوکشان,سوی خوشان ,وان سوکشان باناخوشان
یا بگذردیابشکند کشتی درین گردابها
چندان دعا کن,درنهان ,چندان بنال,اندر شبان
کزگنبد هفت آسمان درگوش توآید صدا
بانگ شعیب و ناله اش وان,اشک همچون ژاله اش
چون شدزحداز آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وزجرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رهاکن این دعا
گفتا,نه,این خواهم, نه,آن,دیدارحق خواهم عیان
گرهفت بحرآتش شود من درروم بهر لقا
گر رانده آن منظرم بستست ازو چشم ترم
من در حجیم اولیترم جنت نشایدمر مرا
جنت مرا بی روی اوهم دوزخست وهم عدو
من سوختم زین رنگ وبو کو فّرانواربقا
گفتند باری کم گری تاکم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرداز حدبکا
گفت اردو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هرجزو من چشمی شودکی غم خورم من از غمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کورگرددآن بصر,کو نیست لایق دوست را
اندرجهان هرآدمی باشد فدای یار خود
یاریکی انبان خون یاریکی شمس ضیا
چون هرکسی درخورد خودیاری گزیداز نیک وبد
مارادریغ آید که خودفانی کنیم ازبهرلا
روزی یکی همراه شدبا بایزیداندررهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتاکه من خربنده ام پس بایزیدش گفت رو
یارب خرش رامرگ ده
تااو شود" بنده خدا
____ از : شمس تبریزی_____
همیشه دراین تصورباخود در جدال هستم که چرایک انسان برای رسیدن به هرچیزی کم یازیاد,ارزشمند وگاه حتی بی ارزش, رضابه این میشود که خودرا تاپست ترین منطقه ی انسانی پائین بکشدوآنچه بدست می آورداگر مال وثروت ومقانی ست یااگر سواستفاده های ناشایست ازانسانی در نهایت چقدر میتواند همه ی این چیزهاارزش داشته باشد که,انسانی تااین حد خودرا پائین کشیده وحقارت نام فریبکاررا بر خود بپذیردوچه شدودرکجای راه زندگی بودکه انسانی سهم خوب بودن خودرا بافریبکاری و کلاهبرداری ودزدی وحتی جانی بودن وقاتل شدن عوض کردووجدان واحساس پاک انسانی خویش رابه شیطان فروخت واز دنیای پاک صداقت وانسانیت بدورافتاد؟وچرابراستی چراوچگونه یک انسان میخواهد یامیتوانددرچنین جایگاه خودرابنگردواحساس حقارت نکند وخود رادر صحرایِ" بودن"آواره وسرگردانی نبیند که راه گم کرده تنهامیرود بی اینکه به براستی درهرجایگاهی که هست به جائی رسیده باشدکه,ارزش حتی گفتن ونام بردن,داشته باشد,بخشیدن دنیای پاک ,وخوب بودن ومهربانیوانسانیت خود,رابه هر قیمتی که باشد به ارزانی انسانیت وشرافت وحرمت خودرا میفروشد وبی اینکه ببیندبالاترازخرج وازدست دادن احساس پاک وقلب منزه وروح سالم وشفافیت دیده ای نیست که ازعلم وهنرودانش جلا گرفته ورنگین شده ی هنرها واندیشه هائیست که برق آن دیگرآدمیان عام راحتی خیره وشاید کور میکندوچراآدمی می بایست این مقام رارها کرده به آن مقام پست خود ا تنزل دهد .دانش اجتماعی / فرهنگی - انسان شناسی وجامعه شناسی وروانشناسی همگی باهم به اتفاق دراین نظریه مشترک گشته اندکه انسانِ خطاکارهرگونه خطائی راکه در زندگی مرتکب شده وبنام,آن مجرم قانونی ست یا یانتکاراجتماعی یا فریبکار نسانی تنها وتنهابه این دلیل است که خودقربانی همین زشتی هادر زندگی بوده است وزمانی که به ریشه یابی پرداخته انداکثر انسانهائی که راه فریب بر گزیده اند.خودفریبی خوردگان دنیاواجتماع بوده انداما برخلاف آنچه که میبایست از این تجربه ها بیاموزندخود نیزیکی دیگرازهمین انسانهای منفوری شدندکه هم خدا هم بشریت از آنان نهایت نفرت راداردوهمواره نیز ک"آه و" نفرین" مردم رابدنبال خودمیکشند ونابود کننده ی زندگانی دیگران هستند که لعنت بر کسی باد که برای بقای خوددیگران رادرزندگی به هردلیلی آزارمیدهدوازاو سواستفاده کرده زندگی اورا به بازی میگیرد.
_____ از دیوان : شمس تبریزی_____
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمی دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حمله های جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بی خود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده می خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد با برگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ ز من اینجا درین خنجر زدنبا مقنعه
کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندر گذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
______ از : شمس تبریزی_____
فریبکاران جامعه,خود فریب خورده گانی هستندکه آتش کینه وانتقام,آنان آنقدر شعله کشیده است که روح انسانی وقلب بشری خودرا درآن سوزانده,وخاکسترآنرا نیز ببادداده اندوبادرد وزخمی که دردرون بیش از هرکسی خودآنان راآزار میدهند,انتقام وتلافی صدمه ی خورده شدن خودرااز دنیاواجتماع ومردم پس میگیرند وهرگز درزندگی هیچکس رانمی بخشندودرنگاه کوته فکرآنان جمله انسانها لایق ستم دیدن هستندوهمانگونه که اورا لایق فریب دیده اندبه انتقام اونیزبه فریب دادن دیگران می پردازدودردل شادیها میکندکه اگریکبار درزندگی خودباخته ای شدم صدباردرزندگی انتقام گرفتم,ودرطی دوران زندگیم انسانهای بسیاری رامشاهده کرده ام یا شنیده ام که زن ومردبعلت یک سواستفاده جنسی دچار اندوهی سخت شده تعدادی ازسواستفاده کننده « یدز» گرفته اندوامروز به انتقام ازآن یک نفر, بدون اینکه دیگران گناهی درخطای سادگی آنان یافریب خوردن آنان داشته باشداز مردم انتقام میگیرند وبدون اینکه اعلام کنند که چه مریضی سختی جان آنان رارو به مرگ میبرددیگران ر نیز به شکلهای مختلف آلوده میکنندواین خشم واندوه وزخم درونی که باعث مرگ آنان شده راحق همگان میدانندچراکه فکر میکنند حق اونبود اینگونه زندگی ببازدالبته حق داردکه ازاین فریب خانمانسوززندگی خوداز ته دل از شخصی که اورا, باین روز نشانده متنفر باشدوانتقام رانیز بدست قانون بسپاردوبدست خداوند امااینکه همگان رادراین سطح پائین بکشد باخود به مرگ بکشاندخود نماینده شعورکم اجتماعی وفکری وقلبی اوست درجائی دیگر پسرجوانی رادیدم که باعشقی عمیق عاشق دختری شدوبرای رسیدن باو هم کار میکردوهم درس میخواندوبه امیدی تمام سرمایه ی زندگی و کارخودراباین دختر میدادتا برای آینده خود وبرای ازدواج وخرید خانه برای آینده ی مشترک خودازاین پس انداز نگهداری کندوروزی میرسدکه به مبلغی ازآن پول احتیاج پیدامیکندتاسرمایه ی درکاری کند که عموی اوباو پیشنهادداده بود ووقتی با دختردرمیان میگذارد تامبلغی از پس انداز راازاو پس بگیردوبرای اینده زندگی خودشان سرمایه گزاری کنند خودآن دختر به مسخره باو خندیده,وگفت من شوهردارم آن چندماهی,هم که نبودم باردار بودم ووضع حمل کردم وتمامی این پول راهم خرج زندگی خودم وشوهرم وفرزندم کردم,وپولی هم ندارم بتو برگردانم توانقدراحمقی که نفهمیدی من ماهها بارداربودم وتوراملاقات میکردم پس حق تو بیش ازاین نیست !متاسفانه,دلشکستگی یاس وشوکی که ازاین خیانت بردل این جوان مینشیند چنان روح اورا به آتش میکشدکه اوازان پس هردختر وزنی راتا اخرین مرحله ی فضاحت فریب میدادوباافتخار بدون هیچ خجالت وقباحتی ازخودواز دیگران همه جاودر تمام,مکانها نیزاعلام میکرد که من,ازهمه ی زنها ودخترهاانتقام میگیرم چراکه زن ودختر لیاقتی بیش ازاین ندارند.اینگونه اتفاقات گاه دردرون خانه ای رخ میدهد که آدمی توقع آنرانداردوگاه فریب از سوی نزدیکترین فردبه انسان صورت میگیرد مردی که بی خبراز همسر زن دوم اختیار میکند.پدری که بیخبر ازخانواده چند همسردر چندجادارد .خواهری که به یکباره باشوهر خواهرخود بی خبر ازخواهر تنی خود ازدواج میکندوحووی اودر زندگی میشود, برادری بناگاه تمام ثروت خانه رابرمیداردوآن زندگی رابدون سرمایه ای رها میکندوهرگز خبری ازاو نمیشود پدری که بیکباره ترک خانه وزندگی میکند فرزندان هیچوقت نمیدانندچه اتفاقی برای او افتاده است مرده است یازنده ویاآنهارا ترک کرده است یا.... مردی که بناگهان به خانواده اطلاع میدهد مسر وفرزندان دیگری نیز داردوزن وفرزند خودرا باخانواده ی دیگری مواجه میکند که عمری باید باآن بسازندودراین جامعه ی خانوادگی بین دوهمسر وفرزندان یادوزن چنان فریبکاریها دشمنی ها وبدجنسی هائی میگذردکه این افراداین زن این فرزندان وقتی به جامعه می آیندهمگان حووی آنان وزن پدرآنان وناخواهری ونابرادری آنانند که بایدتا میشودآنها راسوزاندونقشه کشیدوکار خود راپیش برد دراین تفکرات که,اگرچنین نکند سرش کلاه رفته وگرنه به گونه ی دیگری ازدنیا ومردمان آن صدمه میبینند ووقتی پدر یامادری باانان چنین کردازدنیا چه توقع واین طر فکر ازپایه غلط بخاطر خودخواهی بی توجهی ونادانی یک فرد بریک خانواده وپستی اخلاقیات انسانهای زبون وبدون دانش همواره,جامعه ای راپرازاانسانهای کینه ای دلشکسته وعصبی وخشمگینی میکندو همین امرباعث میشود اینگونه افراداعتماد خودر به خانواده/دوست/ مردم واجتماع از دست بدهند وخود نیز همچون میکربی درجامعه راه رفته همگان را الوده ی تنفر وبدی خود کرده ودلهای دیگران را نیز بیمار کرده وزندگی دیگری را نیز ازبی ببرندحال چه از لحاظ مادی قضیه باشد چه معنوی که اینگونه انسانها اگر درذات اولیه خود شرف خویش را حفظ کرده بودند تمامی فجایع زندگی نیز نمیتوانست باعث شود که اینگونه شیاطینی درجای انسان ازوجچود ایشان بیرون زده وجامعه ای راآلوده ی درد واندوه کنند.که در نظرمن هیچکسی خوارتر ازانسانی نیست که هرچند نامانسانی براو حیفاست اما بهرحال موجود دوپای پستی که درنام انسان روزانه از نان .و پس انداز دیگری بهره میبرد ونان حرام کارهای حرام وزشت خود را میخورد یا درناحقی ازانسانی بهره میبردیادلی رابه خواری کشیده ومیشکند وآزرده کرده وآزارمیدهد
______گل ______
به گل بوسه دادم بوقت سحر
ز او شبنمی روی دستم چکید
چنین دیدم از گردش روز گار
که گل هم محبت ز دنیا ندید .
ــــــــــ* ف .شیداـــــــــــ
چراکه با اینوصف برای ثبات آنچه برآنان گذشته یامدرکی ندارندیاقدرتی برای انتقام به چاره راه فریب متوسل شده به هرگونه ای که برایشان, مکان داشته باشدزندگانی دیگران رافنا میکنند چراکه خودرا فناشده زندگی بدست انیان میدانندودرکنارایشان, کس دیگری هم نیز هست که همین صدمات رامیخورداماهرگزاین راازچشم دیگری نمیبیند وباعث راباعث وگناهکار میشناسدو بتواند شکایت کند میکند نتواند تنها حواس خود راجمع میکند که مجدد چنین بلائی برسراو نیاعمال خود را انجام داده وبازهم دیگران را به موقعیت او بکشاندو تلاش میکندتاراه حلی بیابدکه بیش ازاین اجازه ندهداین شخص براحتی وازاین شخص وآشنایان نزدیک باونیز دوری میکند وهمه ی آنچه گذشت را درعین حال به خداوند نیز میسپاردوفریب دهنده را نیزهم به خداواگذار میکندوهم به قانون وازآن پس هشیارتر بسوی ادامه ی زندگی خودمیرودوبااینکه این درد راشایدهرگزفراموش نکنداما دیگران رابه اشتباهی که خود براثراعتمادواطمینان بدیگری کردوفریب خورد,مقصر نمیداندودرد خودرالااقل چون بسیاری از مردم برسر دیگران خالی نکرده واجتماعی رابه جهنم تبدیل نمیکند که فقط خودرا خودخواهانه آرام کرده واز هیجان موفقیت فریب دیگران سرخوش وارضاگرددکه شماهرگز هرگزدر یک انسان بواقع انسان و درنام واقعی انسان که شعورودانش فردی واجتماعی اودرست پایه ریزی شده باشد یاخودساخته ای درجامعه باشد که به خداودنیا وزندگی واجتماع ارج میگذاردهرگز چنین چیزی راهم نخواهید دیدکه خودمنبع انتقام وکینه یاعامل فریب دردنیائی شود .افسوس که دنیااز شق و محبتها خالی گشته است درغیر ینصورت کسی نه فریب میدادنه کسی فریب میخورد:
____ حریم نفس عشق ____
در حریم نفس عشق نهادم قلبی
و دگرباره به اندوه دلم باز شکست
و غم تنهائی همره راه غریب من شد
آه ای عشق چرا تنهائی
ره ما گرچه زهم گشته جدا
تو چرارو به خرابات مغان راه بری
من چرا یّکه وتنها در راه
من چرا یّکه وتنها در راه
هردو مان یکّه و تنها ماندیم
هردو مان یکّه و تنها ماندیم.
____اول اردیبهشت 1387(ف.شیدا)____
در نهایت با ید گفت که انسانهای صدمه خورده وبدبختی تن به چنین اعمالی میدهند که درخود قدرت دوباره ایستادن وخود ساختن رانمی بینند وبادرهم شکستن دیگران سعی میکنند انان رانیز تاحد خود پائین کشیده واحساس لذت کنند رصورتی که این نهایت حقارت وحماقت اندیشه ای ست که نام انسان بر خوددارد وباعث دریغ وتاسف که کسی راه فریب راعلم زندگی خودبداندوهوشیاری واستعدادخود تصور کند که جز پستی وفرومایگی و بی آبروئی ونداشتن شخصیت درست فردی/ اجتماعی ,نماینده ی چیز دیگری نیست وآنان که بدین راه زندگی میکنند می بایست بداننددرنگاه همگان هیچ نیستند جز انسان پستی که لیافت نام انسانی نداشته ودرنگاه همه تحقیر شده ای بیش نیست که خیال میکندزرنگ وداناست.که,اگر بود چینن راهی پیش نمیگرفت وراه درست زندگی را بمانند همه ی انسانهای درست میرفت تاخودرا برحق به مقامی برساند تاکه دیگران براو حرمتی درست نهاده احترام اورابخاطروجود خوب وباارزش او نگاهدارند نه برعکس.
نگاهی براندیشه های فیلسوف بزرگ ایرانی *ارد بزرگ خواهیم داشت:
* با فریب شاید بتوان چیزی بدست آورد امادرنهایت همان دستاورد مایه تباهی خواهد بود . *ارد بزرگ
* فریبنده همیشه در حال فریب خوردن است . *ارد بزرگ
* فریبکاری زرنگی نیست که رسوای ست . *ارد بزرگ
* فریب بی گناه ، خفتی هولناک در پی دارد . *ارد بزرگ
* فریبکاران همه کسان و خویشان خود را از دست می دهند. *ارد بزرگ

● پایان فرگرد فریب ● به قلم فرزانه شیدا

جلد پنجم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان نامه


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فریب*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آگاهی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نابودی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیشرفت*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمیان*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بردباری*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راه*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خویش*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سکوت و خموشی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نگاه*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *اندیشه*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سامان*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *باور*




دریا دادور با نوایی بی مانند و ارد بزرگ با اندیشه ایی ماندگار

پیش از آنکه اصل مطلب را که برداشتی است از لابی ایران سوئد تقدیمتان کنم نظر شما را به نظر خواندنی یکی از کاربران لابی جلب می کنم که می نویسد :

چه کسی ارد بزرگ را شناخته و تغییر نکرده است ؟؟؟؟
ارد بزرگ با اندیشه و افکارش مسیر زندگی ام را تغییر داد و همیشه با افتخار از او یاد می کنم و خوشحالم امروز از آن مرد بزرگ می نویسم .
وقتی می گوید : شراره های آتش دل تا به آسمانها کشیده می شود هر چند در پرگار نگاه چشم نگنجد .
و یا : می گویند رسیدن به آرامش هدف است باید گفت آرامش تختگاه نوک کوه است آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند ؟ بیشتر زمان زندگی او در کوهپایه و دامنه می گذرد به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل و دلدادگی به فرازی دیگر .

می توان دریایی از اندیشه های کیهانی را در سخن این مرد دید .

دریا دادور بهترین اجرای موسیقی وطنم را تا به امروز داشته است . در او ذکاوت یک نابغه را می توان دید ،این صدا می تواند در عرصه موسیقی ایران حماسه ساز باشد . می تواند صدای نسل ما باشد .
باید منتظر آثار بی نظیر ملی او باشیم . صدای همه میهن پرستان ایران ....صدای نسلی که بدنبال آرزوهای بزرگ است ....




ایران و ستارگانش :

اندیشه های میهن پرستانه « اُرُد بزرگ » بر زبان همگان جاری شده است ، او در هنگامه سرگشتگی نسل امروز، توانست تپش دل وطن پرستان باشد .
تصمیم برآن دارم ابتدا جملاتی از مصلح بزرگ کشورمان تقدیمتان کنم و سپس از بانویی بنویسم که نوای صدای او سرشار از مهر به میهن و سرزمینمان ایران است . بانو « دریا دادور» که بیشتر در مورد او خواهیم خواند .



جملاتی از ارد بزرگ در مورد ارزش و جایگاه میهن :

« به آنهایی که می گویند "اُرد" عشق نمی شناسد بگویید او هم عاشق شد ! ... یک بار و برای همیشه ... عاشق میهن پاکش "ایران" . »
« عشق به میهن نشان پاکی روان آدمی ست . »
« فداکاری در راه میهن ، خوی بزرگان و جاودانه هاست . »
« بدون خودآگاهی ملی ، کشور رنگ پیشرفت به خود نمی گیرد . »
« اگر ارزش های میهنی کمرنگ شوند یکپارچگی کشورها به خطر می افتد . »



« جشن های پیاپی میهنی نرم خویی و دوستی را در بین مردم زیاد می کند . »
« کتاب گران سنگ شاهنامه ، مهمترین دستاورد پیشینه کهن ماست . »
« رود مهر در این سرزمین جاریست ... آزادی و آزادگی خواست همیشگی ایرانیان بوده است . »
« در کاخ های ویران شده نامداران سرزمینمان ایران ، می توان هزاران هزار چشمه جاری دید ... می توان فریادهای دادگستر آنها را شنید ... و تنهایی را از یاد برد ... »
« ایران سپیده دم ، تاریخ است . »
« ایران بهشت ماست ، ایران تنها بهانه بودن است . »


استاد دریا دادور

نگین میهن پرست و بی مانندی که در سال 1350 در شهر مشهد بدنیا آمد . اما اصلیتش از شهر ادب و همیشه سبز رشت می باشد .
از سال 1370 در فرانسه زندگی می کند . در سال ۱۹۹۹ از کنسرواتوآر ملی تولوز فرانسه، موفق به دریافت مدال طلا در رشتة آواز لیریک شد و سپس در سال۲۰۰۰ دیپلم حرفه‌ای‌اش را در رشتة آواز باروک اخذ نمود .

در سایت دریا دادور می خوانیم :
دريا دادور دختر چنگ سحرآميز (نسرین ارمگان) قصة حسن و خانوم حنا ست . صداي خوش و روح شاعري در او موروثي است و عشق بي‌پايان او به موسيقي و آواز از كودكي در رگهايش جاريست.


از كودكي روي صحنه و در لابه‌لاي دكورهاي تئاتر زندگي كرده، از دنياي جادوئي آن الهام گرفته و با عشق به تماشاچي و مردم، رؤياهاي آينده‌اش را ساخته است.

دريا با دريايي از عشق به وطن، سرزمين هزار و يك شب، تخت جمشيد، فردوسي، حافظ، خيام و مولانا را وداع مي‌گويد و براي كسب دانش، هنر، موسيقي و آواز راهي ديار موزار و بيزه مي‌شود.

در سال 1999 از كنسرواتوآر ملي تولوز فرانسه، موفق به دريافت مدال طلا در رشتة آواز ليريك مي‌شود و سپس در سال 2000 ديپلم حرفه‌اي‌اش را در رشتة آواز باروك اخذ مي‌نمايد.

او بلافاصله پس از پايان تحصيلاتش در تئاتر سلطنتي كومپين فرانسه، به عنوان سوليست در دو اجراي متوالي ايفاي نقش مي‌نمايد.

دريا دادور در تابستان سال 2002 چندين شب متوالي در تهران با همراهي اركستر سمفونيك ارمنستان به رهبري لوريس چكناوريان، آواز هاي نقش تهمينه در اپراي ملي رستم و سهراب را اجرا مي‌كند و در زمستان همان سال در تالار وحدت ) رودكي ( تهران چندين شب پي‌درپي در جشنوارة موسيقي ملل به رهبري لوريس چكناوريان آواز مي‌خواند.

او بارها براي اجراي كنسرت به كشورهاي مختلف جهان از جمله ايران، فرانسه، آلمان، سوئد، عمان، آمريكا ، كانادا و .... دعوت مي‌شود.

عشق دريا به شعر و موسيقي و گويش‌هاي گوناگون سرزمين زادگاهش ، او را قادر ساخته است تا طيف وسيعي از ترانه‌هاي محلي و سنتي ايران را به سبک خود و به زيبائي اجرا نمايد. او آهنگهایی نیز روی اشعار فارسی ساخثه و میسازد. ترانه "رقص من" روی قطعه یی از شغر"زهره و منوچهر" ایرج میرزا و "تاب بنفشه" روی غزلی از "حافظ" از جمله خلاقیتهای اخیر او میباشد.


Vatanam: Iran National Anthem by Darya Dadvar

زیباترین آهنگ و نوای بانو دریا دادور قطعه جاودانه "وطنم" می باشد ارد بزرگ می گوید : « هنری که نتواند ارزشهای میهنی و سرور همگانی را فراهم آورد زودگذر و فنا پذیر است . » اجرای شگفت انگیز نخستین سرود ملی ایران با صدای استاد دادور اشک انسان را سرازیر می کند ...

برای دانلود صدای آهنگ جاودانه وطنم با صدای دریا دادور اینجا کلیک کنید . برای دانلود نسخه ویدئویی اینجا کلیک کنید .

برای دیدن آنلاین آهنگ وطنم، اولین سرود ملی ایران، با اجرای بانو دریا دادور اینجا کلیک کنید .


اولین سرود ملی‌ ایران، ساختهٔ اهنگساز فرانسوی، Alfred Jean Baptiste Lemaire
که برای اولین بار با اجرای ارکستر ملل، به رهبری پیمان سلطانی در ایران
به روی صحنه رفت. شعر آن سرودهٔ بیژن ترقی‌ می‌باشد.

نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که همآواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
بشنو سوز سخنم
که نوا گر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان


سایت اختصاصی بانو دریا دادور
http://www.daryadadvar.com

لابی ایران سوئد :
http://tarmoo.activebb.net/forum-f2/topic-t2553.htm#14069

فهرست کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا


جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد پنجم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد ششم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هفتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هشتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد نهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد یازدهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا




سيزده شعر از داريوش آزادمنش



سيزده شعر از داريوش آزادمنش
افتخار داشتم که سيزده شعر از جناب آقای داريوش آزادمنش شاعر معاصر ایران زمین را بدرخواست خود ایشان دراختیار علاقمندان شعر وادب فارسی بگذارم باامید موفقیت هرچه بیشتر در دنیای شعر وادب پارسی
فرزانه شیدا
******************
به هر بازیت گردن نهادم هر چه سرودی گوش دادم

هزاران خاطرت آید بیادم تار مویی گشته از تو نمادم

بشب مهر بر مرگ بسته می به من و من به می پیوسته

که بندد مگر نقشی در سر ز موی و چشمت ای افسونگر

کشانی مرا در خود پریشان چو گویند گناه می کنند ایشان

بهر کام خواستی از من رسیدی شهره ام کردی به داستان و خود رمیدی

چو شمعی مرا در آغوش کشیدی زدی آتش و همچو می چشیدی

بهر شب تو جام گشته و من شراب آبم می کنی و می نوشی چو آب

چو آید پگاه و برخیزند عاشقان نماندست از من جز خاکستری نهان



******************

گنه از تو نه از تقدیر است برخیز و بدان این لحظه نیز دیر است

پاسخت نیست به هر پرسش مگر گریز جانت با تو کند هر دم ستیز

شرم در تو و تو در شرم گرفتار سخت است که بینی نامت نگونسار

جهان پندت دهد اما خواب جوانی ربوده هوش از سرت هرگز ندانی

نفرین بر آنکه خواندم سوی تسلیم مرا نداده زندگی چنین تعلیم

درونت ندانم چه درهم پیوسته به گفتاری نشکند پیمان بسته

سادگی بسیار بینم درین پیچش کوه بلند نیز کرد خواهد ریزش

تو خواهی بسازی از نو جهانی که با آن بگردی دور و نهانی

از این در نرود کس با تو برون ببندد مگر پیمان بر شرم و خون

دانم چه سازد با تو اندیشه ات تبر اما می زند اکنون ریشه ات

سخن هر چند حال پر راز باشد این دراما سوی بینش باز باشد


**********************


جوانم و نبینم در خود جوانی پرسم کجا رفت بهار زندگانی

تو از من مخواه نشانه نشانی ندارد مرد بیگانه

نفرین بر آن که کند چنین آرزو که بودم کاش ذره ای بی جستجو

از آن گاه که خود آفریدمت گذشتم از آفرینش و هرگز ندیدمت

مرا آفریدند و در بندم کردند شرط بستند و میدان جنگم کردند

همه روز و شبم گرد جهان می گردم یار می جویم و یاری یار می کردم

مرا جنگیست سخت با ریاکاران آن دروغ گویان و جفا کاران و ترسایان

به گاه جوانی بر دار گشتن نیک نباشد اگر خوار گشتن

سرگشته دشتی هستم نامش خرد چه باک گر مرا به دوزخ برد

من به معنا می کنم یاران تمنا هر چند ندانید چیست شما معنا



*******************************


سبحان الله مقلب و القلوب هر آنچه ما خواهیم هست خوب

گاه خواهش به آشنا و گاه بیگانه حرام نیست بر ما زایش زمانه

بهره نجویم از نامه نوشتنم جهان تاریک بیند چشم روشنم

میدانی هستم هزار راه گذشته از آن هزار رهگذار گذشتند و ماندم دیدبان

مرا درد و رنج فراوان تو خندانی از گردش گیتی چه می دانی

هر سخنی بر لب نیست ترانه شتابان چنین سوی که هستی روانه

بازگو آن چه در اندیشه داری خفته بازگو و نمان هیچ چیز نهفته

نشانم ده بیراه از راه باش با من یک شب همراه

یاد آر به یاد آر آنچه ناشناسی گفتت زمانی بی هیچ هراسی

بخوانم به آغوش و مباش خاموش سخن را سخنگو کرده فراموش

مهرابی بی مهر و میخانه ای بی می سرابی بی آب بینم و رقص بی نی

سخن بلند و اندیشه ای کوتاه جهانی از بد اندیشان گشته تباه

به پایان گفتار غریبه یاد کنیم که گفتا جهان رابه نیکی آباد کنیم


******************************

مرا با جام می در دست گرفتار کرد یار بیگانه پرست

از کتابی خواند برایم ترانه که بود با من سخت بیگانه

من از جهان دانشی کم بهره دارم از ستم اما فراوان نعره دارم

تو باز خوانی داستان برایم من فکر تو بدستان تو آرایم

ستم ، ستم جفاکار فراوانست یار من بنگر به آغاز و فرجام کار من

هم از غم گفتن و هم از شادی چو آتشی باشد بزیر بادی

من از شهر جهان با تو سخن می گویم من تو را در زمین و بر زمین می جویم

دانم کین داستان پایانی ندارد بسان مرگ جوانی


*****************************


یا هو یعیش مثلی هو یعیش فی اللیل ازقطرات اشکت روان گشته این سیل

این است آن جهانی که هرگزش ندانی کجا بازی دارد کجا دارد نشانی

ستم پیشه کردن جوانمردی نباشد بنام بد ستمگر بیادها بباشد

کلا ما رئینا رماد من بعد النار در آتشی بسوزد آن مرد رفته بر دار

بسوزد و بروید باز هم چون نهالی درختی از خود آرد نیامده بسالی

باید که بگوید کجا رفته رهایی آزادی را بدادی به چه قدر و بهایی

اضحک موت هنا جزاک یا حر از ترس چرا گشته جهان پر

زندگی نمایش است مباش سرگردان این دشت بزرگست و ندارد دیدبان

به هزار رنگت اگر کنند آرایش باز تو ندانی آیین این نمایش


**************************


دریده پیراهن و گشاده بند از مو چو گلهای وحشی خوشرنگ و خوشبو

سرگردان یافتمش شبی آواره خواندمش و گفت تویی شبگرد می خواره

گفتمش گریزان چرا و چند خود فروشی گفت خریدارم نمی دانست آیین باده نوشی

تو با من گر بگردی یار حالا از نشیب جهان رویم به بالا

گفتمش مرا نیست چنین آیین که آسمان در دست گیرم از پایین

ما گسسته از هم و با هم همراه همسفر اما هر یک در یک راه

پریشان دل و تن خسته نمی جوییم و نیابیم جز در بسته

گوش سپرده به هزاران هزار آواز پاییز آمد و گشت آغاز

خزان ما در خزان هستی شتابان روند هر دو سوی پستی

چنین ناتوان هم آغوش آرمیده عشق از توانمندان تا ابد رمیده

بگذار بمیرند به تنهایی خویش که تنها و بد آیینند و بد کیش

می تازند و می خورشند النصر و النصر جنایت پیشه دارند این عصر و هر عصر

فراوان گویند و نگویند مگر دروغ دروغ نیز ندارد هرگز فروغ

اکنون چگونه یار گردیم و هم آغوش که هر یک داریم به ندایی دگر گوش

او را مو آراستم و آواره نخواستم با خود ببردم و شبش پیراستم


********************************

تو را نخواهد او ای تو آرام باش جام بدست گیر و با درد رام باش

شکارت کرد و گفت دام باش در میان نامداران بی نام باش

شب با تو سخن دارد بیدار باش در بخشش گیتی تو هم عیار باش

جویای نسیم از دهان یار باش پگاه چو برخواستی ببویش و غمخوار باش

بایدم رفت که دنیای من گشته ویران از طوفان دریای من

به فریاد بلند بایدم گفت با جهان نخواهم گشت جفت

فرا خواند از اینجا مرا همش گریزی به سر دارم هزاران هزار ، هزار ستیزی

سیه روزان بد نام خوش کام کرده جهان چو اسب وحشی رام


***************************************


شاعر بی نان را چرا آرزوی دندان کارش پرسه زدن باشد در خیابان

با من از لاله روی سرخ یار سخن می گوید سخنگوی بیکار

مانده اما بسترش تهی از دلدار پیش روی دارد هزاران هزار دیوار

چرا بایدم دل بر ماه بستن چو بسیار ماهان از من گسستن

نیست آبستن جهان و هست نازا نیارد جنگاوری از خود به فردا

هر سو بنگرم چشمها بینم گریان حقیقت چنین گشته بر من عریان

تهی مانده از من میدان تو اسیرم به بند و درد و زندان تو

نیست چرا شرم از باختن چه سود بیهوده در عدم تاختن

حالی خوش و خراب دارم میل به بیداری و هم به خواب دارم

نگاهی خواهم و خودداری می کنی هر دم با من آشفته کاری می کنی

از خشم تقدیر بود زاری من مده بیهوده دگر دلداری من

از شهری به شهری همه گاه در سفرم جویای عشق و جنگ و خطرم

حالی خوش و خراب دارم سرانجامی تیره و روشن و نایاب دارم

**********************************
می دارم و یاری بی قرار در کنار شبی بلند در پیش است جام بگذار

خورشیدم به خانه درخشد اکنون دهیم باید آتشی از خود برون

شبی بلند چو گیسویت در پیش میترای توانمند می راند اسبهای خویش

یلدا سوی ما آمده خرامان هست پگاه زایش خورشید تابان

سرمست با آوای باران یک امشب باشیم شب زنده داران

من آیین تو می کنم بیدار با یک شب و شبهای بسیار

خوب دارد و بد نامش زندگانی با هم می رانیم کام جوانی

هوشیاری بی هوشیم هنگام نیایش برآید مهر و بگردد این آرایش


***********************************
بر پیشانی دوستان نشان نمازست پرسم و نگویندم این چه راز است

هر چند بر لبت نام خدا آوازست کارت با دلت ناهمسازست

خم شوند و راست گردند و راز گویند گفتاری عقیم را با خود باز گویند

بد گویی و بد کنی و بد اندیشی در میان تبهکاران همه گاه در پیشی

بخشش جویی و بهشت و مرگ آرام به نشان نمازی شوی آیا خوشنام

اینان از آتش گریزند و افتند در دود بسازند بسیار دریغ اما از کار بی سود

دو چشمی که گرفتار غبارند نه هرگز رهنما و یارند

یکی گشته در این راه زائر و تاجر مسافران ندارند پیش روی ماهر

جان به تنگ آمده فریادش تا آسمان رسیده اما کر است گوش این زمان

مرا به تن و نام توست نیاز من سوی تو می کنم نماز

مرا مهری از تو در دل نهاده خدایی که به من سپردت ای آزاده


*************************************

از عشق کار ما خراب است جویای یار و شراب ناب است

هر دم مهر ما به یک مهراب است جهانی با من در پیچ و تاب است

سخن گفتن از خود نه بر ثواب است امشب گلی زیبا مرا هم خواب است

دروغ گویان و ریاکاران و ترس پرستان گویندم مباش هرگز مانند مستان

اینان که از دودند و با باد هم آغوش به سنگ بی جان هم گویند خاموش

از کامجویی جز خوردن و خواب نخواهند و ندانند و نگردند بی تاب

دریغ کرده از من ساعتی آرمیدن تمنای تو و خواهش رهیدن

از کویش برآید آوازی که هر مست تا مرگ نیندازد جام از دست

هر چه آید درودش گویند بی بهانه نپرسند از خود چیست این بیگانه

دشت ما خونین گشته از جنایت فرمان مرگست ای عابد صدایت

بنگر این مسجد ببین بازار است پیش نماز خود پیشرو هر کار است

فراوان پندت دهند و خود گریزان از پند بر پندارت نهند هزاران هزار بند

درین دشت جز خار چیزی نروید از خار نیز کس عطری نبوید

گرفتار آنانم کز آزادی نان می طلبند و آب و آبادی

گرفتار آنانم که در حماقت چشم به هم دارند بی شجاعت

گرفتار آنانم که خود گرفتارند زندگانی مرده به زیر آوارند

بگذریم زین و باز گردیم بهم هزار سالیان عمر نیست مگر یک دم

اگر دگر بار گردی با من هم آغوش خدایان را می کنم من فراموش

درودش گویم درود تازه ای را هر کس که یابد آزاده ای را

***********************************

به گناه نوشیدن هشتاد تازیانه می زند تو را سخت زمانه

عاشق چه باک دارد از نام خویش چو داند چیست فرجام خویش

تو زان داور خواهی یاری که خود می تازد در گنهکاری

فرمانم دهی روزه گیر و فرمان می برم هر چه گویی چون تو گویی به جان می خرم

موذن به اذانی چو فرمان دهد آب بدست گیرم نخست جامی شراب

بشکن آیین خود با من بگو چه یافتی زان همه جست و جو

که اکنون نه فرمان دار و نه فرمانبری بیگانه در دست یک رهگذری

موذن بخوان با تو من آواز کنم برخیزم و به می روزه باز کنم

سيزده شعر از داريوش آزادمنش A . R . M


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان