۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه

حکیم ارد بزرگ: گروه ، توان افزون آدمیان است .

زندگی ، بدون آزادی ، شرم آور است .  حکیم ارد بزرگ

تندرستی ، پیش نیاز هر آرمان باشکوهی است . حکیم ارد بزرگ

گروه ، توان افزون آدمیان است .  حکیم ارد بزرگ

گروه های مردمی ، توان و نیروی یک سرزمین هستند ، که باید پاسشان داشت . حکيم ارد بزرگ

گروه هدفمند ، کمتر دچار سردرگمی ، و از هم پاشیدگی می شود . حکیم ارد بزرگ

گروههای سیاسی هوشمند و کاردان ، در پی نابودی و مرگ رقیب خویش نیستند . حکیم ارد بزرگ

مردم ، شاگرد سیاستمداران نیستند . حکیم ارد بزرگ

مردم باید به دنبال برنامه های پیشنهادی احزاب سیاسی باشند ، نه سابقه مدیریتی ، مدرک تحصیلی و چشم و ابروی نامزد انتخابات . حکیم ارد بزرگ

مردم در پی گزارش روزانه سیاستمداران نیستند ، آنان دگرگونی و بهروزی زندگی خویش را خواستارند . حکیم ارد بزرگ

مردم هوشمند به نامزدهای مستقل انتخابات رای نمی دهند ، چون می دانند تضمینی برای انجام وعده های انتخاباتی آنها وجود ندارد . حکیم ارد بزرگ

تندرستی، پرشگاه روان بیدار است ، برای گشودن دروازه های پیروزی . حکیم ارد بزرگ



پدر فلسفه جدید , پدر فلسفه نوین ,متفکر ایرانی  , پدر فلسفه جدید , اررود بزرگ , متفکرین ایران  , مغز متفکر ایران، مغز متفکر ، مغز متفکر جهان ، مغز متفکر ایرانی ، حکیم ارد بزرگ ، مغز متفکر معاصر ،  مغز متفکر حال حاضر ،  بزرگترین مغز معاصر ، حکیم ارد بزرگ , ارد بزرگ , فیلسوف ایرانی , مغز متفکر معاصر , بزرگترین متفکر ایران , بزرگترین فیلسوف ایرانی , بزرگترین متفکر جهان , بزرگترین متفکر ایرانی ,  فیلسوف جهانی , اردبزرگ , مجتبی شرکا ,  مجتبی شرکاء , حکیم اردبزرگ  , حکیم اورود بزرگ , بزرگترین فیلسوف جهان , بزرگترین فیلسوف دنیا


حکیم فردوسی توسی :
یکی کاخ بود اردوان را بلند
به کاخ اندرون بنده‌ای ارجمند
که گلنار بد نام آن ماه‌روی
نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی
بر اردوان همچو دستور بود
بران خواسته نیز گنجور بود
بروبر گرامی‌تر از جان بدی
به دیدار او شاد و خندان بدی
چنان بد که روزی برآمد به بام
دلش گشت زان خرمی شادکام
نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان در دل ماه شد جایگیر
همی بود تا روز تاریک شد
همانا به شب روز نزدیک شد
کمندی بران کنگره بر ببست
گره زد برو چند و ببسود دست
به گستاخی از باره آمد فرود
همی داد نیکی دهش را درود
بیامد خرامان بر اردشیر
پر از گوهر و بوی مشک و عبیر
ز بالین دیبا سرش برگرفت
چو بیدار شد تنگ در بر گرفت
نگه کرد برنا بران خوب‌روی
بدان موی و آن روی و آن رنگ و بوی
بدان ماه گفت از کجا خاستی
که پرغم دلم را بیاراستی
چنین داد پاسخ که من بنده‌ام
ز گیتی به دیدار تو زنده‌ام
دلارام گنجور شاه اردوان
که از من بود شاد و روشن‌روان
کنون گر پذیری ترا بنده‌ام
دل و جان به مهر تو آگنده‌ام
بیایم چو خواهی به نزدیک تو
درفشان کنم روز تاریک تو
چو لختی برآمد برین روزگار
شکست اندر آمد به آموزگار
جهاندیده بیدار بابک بمرد
سرای کهن دیگری را سپرد
چو آگاهی آمد سوی اردوان
پر از غم شد و تیره گشتش روان
گرفتند هر مهتری یاد پارس
سپهبد به مهتر پسر داد پارس
بفرمود تا کوس بیرون برند
ز درگاه لشکر به هامون برند
جهان تیره شد بر دل اردشیر
ازان پیر روشن‌دل و دستگیر
دل از لشکر اردوان برگرفت
وزان آگهی رای دیگر گرفت
که از درد او بد دلش پرستیز
به هر سو همی جست راه گریز
ازان پس چنان بد که شاه اردوان
ز اخترشناسان روشن‌روان
بیاورد چندی به درگاه خویش
همی بازجست اختر و راه خویش
همان نیز تا گردش روزگار
ازان پس کرا باشد آموزگار
فرستادشان نزد گلنار شاه
بدان تا کنند اختران را نگاه
سه روز اندر آن کار شد روزگار
نگه کرده شد طالع شهریار
چو گنجور بشنید آوازشان
سخن گفتن از طالع و رازشان
سیم روز تا شب گذشته سه پاس
کنیزک بپردخت ز اخترشناس
پر از آرزو دل لبان پر ز باد
همی داشت گفتار ایشان به یاد
چهارم بشد مرد روشن‌روان
که بگشاید آن راز با اردوان
برفتند با زیجها برکنار
ز کاخ کنیزک بر شهریار
بگفتند راز سپهر بلند
همان حکم او بر چه و چون و چند
کزین پس کنون تانه بس روزگار
ز چیزی بپیچد دل نامدار
که بگریزد از مهتری کهتری
سپهبد نژادی و کنداوری
وزان پس شود شهریاری بلند
جهاندار و نیک‌اختر و سودمند
دل نامور مهتر نیک‌بخت
ز گفتار ایشان غمی گشت سخت

حکيم ارد بزرگ : تاوان بزرگی ، تنهاییست .

فراموش نشدنی ترین آموخته ها ، آنهایی است ، که اندوهی فراوان برای بدست آوردنشان کشیده ایم .  حکیم ارد بزرگ

عشق یگانه است، در درون آدم عاشق، رستاخیز و توفانی بزرگ برپاست. حکیم ارد بزرگ

آدم های خودخور و نالان ، دوستان خوبی برای ما نیستند .  حکیم ارد بزرگ

آدمهای بی نظم، جان خود و دیگران را به خطر می اندازند. حکیم ارد بزرگ

آدمهای کوچک ، رازهایشان هم کوچک است .  حکیم ارد بزرگ

چه بسیار آدمهای مغروری دیدم که فریاد می زدند و می گفتند ما فروتن و خاکی هستیم . حکیم ارد بزرگ

خویش را خوار نکنیم ، ارزش خود را براستی بدانیم . حکيم ارد بزرگ

بردباری در توان هر کسی نیست ، کسانی که بردبارند ، فرمانروایی می کنند .  حکیم ارد بزرگ

بهترین آموزگار استاد ، شاگرد اوست .  حکیم ارد بزرگ

بهترین آموزگار، پیوسته با تشویق، شاگردان را به آموختن دلگرم می سازد. حکیم ارد بزرگ

بیداری و خیزش مردمی ، بدون آگاهی ، شدنی نیست .  حکیم ارد بزرگ

پرسشگری ، خصلت نیک کودکی است ، که آن را باید تا پایان زندگی به همراه داشت .  حکیم ارد بزرگ

پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است .  حکیم ارد بزرگ

تا اندیشه ایی پاسخگو در بین نباشد ، کجروی ادامه خواهد داشت . حکیم ارد بزرگ

تاوان بزرگی ، تنهاییست . حکيم ارد بزرگ

میهن دوستان ، آبادگرند نه کشتارگر ... حکیم ارد بزرگ


فردوسی حکیم :

چو آمد به نزدیکی بارگاه
بگفتند با شاه زان بارخواه
جوان را به مهر اردوان پیش خواند
ز بابک سخنها فراوان براند
به نزدیکی تخت بنشاختش
به برزن یکی جایگه ساختش
فرستاد هرگونه‌ای خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ابا نامداران بیامد جوان
به جایی که فرموده بود اردوان
چو کرسی نهاد از بر چرخ شید
جهان گشت چون روی رومی سپید
پرستنده‌ای پیش خواند اردشیر
همان هدیه‌هایی که بد ناگزیر
فرستاد نزدیک شاه اردوان
فرستادهٔ بابک پهلوان
بدید اردوان و پسند آمدش
جوانمرد را سودمند آمدش
پسروار خسرو همی داشتش
زمانی به تیمار نگذاشتش
به می خوردن و خوان و نخچیرگاه
به پیش خودش داشتی سال و ماه
همی داشتش همچو فرزند خویش
جدایی ندادش ز پیوند خویش
چنان بد که روزی به نخچیرگاه
پراگنده شد لشکر و پور شاه
همی راند با اردوان اردشیر
جوانمرد را شاه بد دلپذیر
پسر بود شاه اردوان را چهار
ازان هر یکی چون یکی شهریار
به هامون پدید آمد از دور گور
ازان لشکر گشن برخاست شور
همه بادپایان برانگیختند
همی گرد با خوی برآمیختند
همی تاخت پیش اندرون اردشیر
چو نزدیک شد در کمان راند تیر
بزد بر سرون یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر
بیامد هم اندر زمان اردوان
بدید آن گشاد و بر آن جوان
بدید آن یکی گور افگنده گفت
که با دست آنکس هنر باد جفت
چنین داد پاسخ به شاه اردشیر
که این گور را من فگندم به تیر
پسر گفت کین را من افگنده‌ام
همان جفت را نیز جوینده‌ام
چنین داد پاسخ بدو اردشیر
که دشتی فراخست و هم گور و تیر
یکی دیگر افگن برین هم نشان
دروغ از گناهست بر سرکشان
پر از خشم شد زان جوان اردوان
یکی بانگ برزد به مرد جوان
بدو گفت شاه این گناه منست
که پروردن آیین و راه منست
ترا خود به بزم و به نخچیرگاه
چرا برد باید همی با سپاه
بدان تا ز فرزند من بگذری
بلندی گزینی و کنداوری
برو تازی اسپان ما را ببین
هم آن جایگه بر سرایی گزین
بران آخر اسپ سالار باش
به هر کار با هر کسی یار باش
بیامد پر از آب چشم اردشیر
بر آخر اسپ شد ناگزیر
یکی نامه بنوشت پیش نیا
پر از غم دل و سر پر از کیمیا
که ما را چه پیش آمد از اردوان
که درد تنش باد و رنج روان
همه یاد کرد آن کجا رفته بود
کجا اردوان از چه آشفته بود
چو آن نامه نزدیک بابک رسید
نکرد آن سخن نیز بر کس پدید
دلش گشت زان کار پر درد و رنج
بیاورد دینار چندی ز گنج
فرستاد نزدیک او ده هزار
هیونی برافگند گرد و سوار
بفرمود تا پیش او شد دبیر
یکی نامه فرمود زی اردشیر
که این کم خرد نورسیده جوان
چو رفتی به نخچیر با اردوان
چرا تاختی پیش فرزند اوی
پرستنده‌ای تو نه پیوند اوی
نکردی به تو دشمنی ار بدی
که خود کرده‌ای تو به نابخردی
کنون کام و خشنودی او بجوی
مگردان ز فرمان او هیچ روی
ز دینار لختی فرستادمت
به نامه درون پندها دادمت
هرانگه که این مایه بردی بکار
دگر خواه تا بگذرد روزگار
تگاور هیون جهاندیده پیر
بیامد دوان تا بر اردشیر
چو آن نامه برخواند خرسند گشت
دلش سوی نیرنگ و اروند گشت
بگسترد هرگونه گستردنی
ز پوشیدنیها و از خوردنی
به نزدیک اسپان سرایی گزید
نه اندر خور کار جایی گزید
شب و روز خوردن بدی کار اوی
می و جام و رامشگران یار اوی

حکیم ارد بزرگ : بیش از دشمن، از سربازان ترسو و بی نظم، باید هراسید .

توانایی ، از پس آگاهی و کوشش بسیار ، بدست می آید . حکیم ارد بزرگ

توانایی در کاشانه خاموش نا امیدان ، یافت نمی شود . حکيم ارد بزرگ

بزرگان ، بی باکند ، آنها خوی برتر خویش را ، به آیندگان هدیه می دهند .  حکیم ارد بزرگ

کشتارگاهی خاموش را دیده اید ؟ آری من دیده ام ، کشتارگاه خاموش درختان . حکیم ارد بزرگ

گیاهان ، بهترین و پاکترین زنجیره خوراک آدمیان هستند . حکیم ارد بزرگ

سخن بدون پشتوانه ، گزاف گویی است. حکیم ارد بزرگ

آدمهای آرمانگرا ، هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند ، همان دم رهایش می کنند . حکیم ارد بزرگ

هیچ اهرمی ، همچون بردباری و امید ، نمی تواند سختی ها را از پیش پایمان بردارد .  حکیم ارد بزرگ

بیش از دشمن، از سربازان ترسو و بی نظم، باید هراسید . حکیم ارد بزرگ

چه خوب و بجاست که هر خانواده ، بین دو تا سه فرزند داشته باشد. حکیم ارد بزرگ

از نامهربانان دوری کنید، تا از آتش خشم و کین آنها در امان مانید. حکیم ارد بزرگ

خوارترین کارفرما ، کسی است که با ندادن و یا کم کردن دستمزد زیر دست خویش ،ناراستی پیشه نموده و فرمانروایی می کند .  حکیم ارد بزرگ

برآیند داشتن خرد ، بینایی و پرواز بیشتر فکر و اندیشه است. حکیم ارد بزرگ

بردباری ، بهترین سپر در روزهای سخت و ناپایداریست .  حکيم ارد بزرگ

 شادی را به یکدیگر هدیه دهیم، شادی، برآیند مهر و  دوستی است. حکیم ارد بزرگ


حکیم فردوسی توسی :

چو نه ماه بگذشت بر ماه‌چهر
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
به مانندهٔ نامدار اردشیر
فزاینده و فرخ و دلپذیر
همان اردشیرش پدر کرد نام
نیا شد به دیدار او شادکام
همی پروریدش به بربر به ناز
برآمد برین روزگاری دراز
مر او را کنون مردم تیزویر
همی خواندش بابکان اردشیر
بیاموختندش هنر هرچ بود
هنر نیز بر گوهرش بر فزود
چنان شد به دیدار و فرهنگ و چهر
که گفتی همی زو فروزد سپهر
پس آگاهی آمد سوی اردوان
ز فرهنگ وز دانش آن جوان
که شیر ژیانست هنگام رزم
به ناهید ماند همی روز بزم
یکی نامه بنوشت پس اردوان
سوی بابک نامور پهلوان
که ای مرد بادانش و رهنمای
سخن‌گوی و با نام و پاکیزه‌رای
شنیدم که فرزند تو اردشیر
سواریست گوینده و یادگیر
چو نامه بخوانی هم‌اندر زمان
فرستش به نزدیک ما شادمان
ز بایسته‌ها بی‌نیازش کنم
میان یلان سرفرازش کنم
چو باشد به نزدیک فرزند ما
نگوییم کو نیست پیوند ما
چو آن نامهٔ شاه بابک بخواند
بسی خون مژگان به رخ برفشاند
بفرمود تا پیش او شد دبیر
همان نورسیده جوان اردشیر
بدو گفت کاین نامهٔ اردوان
بخوان و نگه‌کن به روشن روان
من اینک یکی نامه نزدیک شاه
نویسم فرستم یکی نیک‌خواه
بگویم که اینک دل و دیده را
دلاور جوان پسندیده را
فرستادم و دادمش نیز پند
چو آید بدان بارگاه بلند
تو آن کن که از رسم شاهان سزد
نباید که بادی برو بر وزد
در گنج بگشاد بابک چو باد
جوان را ز هرگونه‌ای کرد شاد
ز زرین ستام و ز گوپال و تیغ
ز فرزند چیزش نیامد دریغ
ز دینار و دیبا و اسپ و رهی
ز چینی و زربفت شاهنشهی
بیاورد و بنهاد پیش جوان
جوان شد پرستندهٔ اردوان
بسی هدیه‌ها نیز با اردشیر
ز دیبا و دینار و مشک و عبیر
ز پیش نیا کودک نیک پی
به درگاه شاه اردوان شد بری

حکيم ارد بزرگ : آنکه در بیراهه گام بر می دارد ، آرمان خویش را گم کرده است .


بیچاره سرزمینی که فقر و تنگدستی در آن یک ارزش پنداشته می شود ، باید به پا خواست و کار کرد و خود را از تنگدستی رهانید  .   حکیم ارد بزرگ

پس از هر درد و رنجی، در پی زندگی و شادمانی باش، نه درد و رنجی دیگر. حکیم ارد بزرگ

آدمهای فرهمند و خودباور ، بدنبال کف زدن دیگران نیستند ، آنها به شکوه و ارزش کار خود ، باور دارند .  حکیم ارد بزرگ

بیش از شش ماه ، به امید بازگشت همسر جدا شده خویش ، مباش .  حکیم ارد بزرگ

پاسداشت مهر پدر و مادر ، یکی از بزرگترین خوشبختی هاست . حکیم ارد بزرگ

کوشش کنیم نامی بر فرزند خویش بگذاریم که مردانه و زنانه بودن آن روشن باشد، کاری نکنیم که فرزندمان در آینده از گزینش امروز ما ، همه جا شرمنده باشد. حکیم ارد بزرگ

کینه را از خود دور کن، چرا که خرمن مهر و پاکی ات را به آتش می کشد. حکیم ارد بزرگ

آنکه آرمانش را ساده و باز نموده ، کمتر دچار سر در گمی می گردد. حکیم ارد بزرگ

آنکه در بیراهه گام بر می دارد ، آرمان خویش را گم کرده است . حکيم ارد بزرگ



 حکیم فردوسی توسی :
چو دارا به رزم اندرون کشته شد
همه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند و جنگی و ساسان به نام
پدر را بران گونه چون کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
ازان لشکر روم بگریخت اوی
به دام بلا در نیاویخت اوی
به هندوستان در به زاری بمرد
ز ساسان یکی کودکی ماند خرد
بدین هم‌نشان تا چهارم پسر
همی نام ساسانش کردی پدر
شبانان بدندی و گر ساربان
همه ساله با رنج و کار گران
چو کهتر پسر سوی بابک رسید
به دشت اندرون سر شبان را بدید
بدو گفت مزدورت آید به کار
که ایدر گذارد به بد روزگار
بپذرفت بدبخت را سرشبان
همی داشت با رنج روز و شبان
چو شد کارگر مرد و آمد پسند
شبان سرشبان گشت بر گوسفند
دران روزگاری همی بود مرد
پر از غم دل و تن پر از رنج و درد
شبی خفته بد بابک رود یاب (؟)
چنان دید روشن روانش به خاب
که ساسان به پیل ژیان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست
هرانکس که آمد بر او فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
زمین را به خوبی بیاراستی
دل تیره از غم بپیراستی
به دیگر شب‌اندر چو بابک بخفت
همی بود با مغزش اندیشه جفت
چنان دید در خواب کاتش‌پرست
سه آتش ببردی فروزان به دست
چو آذر گشسپ و چو خراد و مهر
فروزان به کردار گردان سپهر
همه پیش ساسان فروزان بدی
به هر آتشی عود سوزان بدی
سر بابک از خواب بیدار شد
روان و دلش پر ز تیمار شد
هرانکس که در خواب دانا بدند
به هر دانشی بر توانا بدند
به ایوان بابک شدند انجمن
بزرگان فرزانه و رای زن
چو بابک سخن برگشاد از نهفت
همه خواب یکسر بدیشان بگفت
پراندیشه شد زان سخن رهنمای
نهاده برو گوش پاسخ‌سرای
سرانجام گفت ای سرافراز شاه
به تأویل این کرد باید نگاه
کسی را که بینند زین سان به خواب
به شاهی برآرد سر از آفتاب
ور ایدونک این خواب زو بگذرد
پسر باشدش کز جهان بر خورد
چو بابک شنید این سخن گشت شاد
براندازه‌شان یک به یک هدیه داد
بفرمود تا سرشبان از رمه
بر بابک آید به روز دمه
بیامد شبان پیش او با گلیم
پر از برف پشمینه دل بدو نیم
بپردخت بابک ز بیگانه جای
بدر شد پرستنده و رهنمای
ز ساسان بپرسید و بنواختش
بر خویش نزدیک بنشاختش
بپرسیدش از گوهر و از نژاد
شبان زو بترسید و پاسخ نداد
ازان پس بدو گفت کای شهریار
شبان را به جان گر دهی زینهار
بگوید ز گوهر همه هرچ هست
چو دستم بگیری به پیمان به دست
که با من نسازی بدی در جهان
نه بر آشکار و نه اندر نهان
چو بشنید بابک زبان برگشاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
که بر تو نسازم به چیزی گزند
بدارمت شادان‌دل و ارجمند
به بابک چنین گفت زان پس جوان
که من پور ساسانم ای پهلوان
نبیرهٔ جهاندار شاه اردشیر
که بهمنش خواندی همی یادگیر
سرافراز پور یل اسفندیار
ز گشتاسپ یل در جهان یادگار
چو بشنید بابک فرو ریخت آب
ازان چشم روشن که او دید خواب
بیاورد پس جامهٔ پهلوی
یکی باره با آلت خسروی
بدو گفت بابک به گرمابه شو
همی باش تا خلعت آرند نو
یکی کاخ پرمایه او را بساخت
ازان سرشبانان سرش برافراخت
چو او را بران کاخ بر جای کرد
غلام و پرستنده بر پای کرد
به هر آلتی سرفرازیش داد
هم از خواسته بی‌نیازیش داد
بدو داد پس دختر خویش را
پسندیده و افسر خویش را

پاکترین آدم هم ، دشمنان بسیار دارد . حکیم ارد بزرگ

برای رسیدن به آرمان ، باید از همه نیروهایمان بهره بگیریم ، هر بار که به در بسته ایی رسیدیم ، نباید خویشتن را سرزنش کنیم . حکیم ارد بزرگ

برنامه داشتن ، ویژگی آدمهای کارآمد است . حکیم ارد بزرگ

پاکترین آدم هم ، دشمنان بسیار دارد .  حکیم ارد بزرگ

میهن دوستی و آزادیخواهی ، کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست. حکیم ارد بزرگ

نفرین ابدی بر کسانی که ، تیشه به ریشه همبستگی ایرانیان می زنند.  حکيم ارد بزرگ

هیچ نامی همانند "ایران" ، برآزنده سرزمین ما نیست. حکیم ارد بزرگ

یکی از بهترین شمارگان ، سیزده است که نماد زایش و رشد است و در فرهنگ ایرانی "الهه باران" نامیده می شود. حکیم ارد بزرگ

نخستین گام بهره کشان کشورها ، در آغاز نابودی بزرگان آنهاست و سپس تاراج دارایی شان .  حکیم ارد بزرگ

پدران و مادرانی که فرزندان خود را در کوچه و خیابان رها می کنند ، بزهکار و شایسته سرزنش هستند . حکیم ارد بزرگ



حکیم فردوسی توسی:
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد
چه گفت اندر آن نامهٔ راستان
که گوینده یاد آرد از باستان
پس از روزگار سکندر جهان
چه گوید کرا بود تخت مهان
چنین گفت داننده دهقان چاچ
کزان پس کسی را نبد تخت عاج
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکسار و سرکش بدند
به گیتی به هر گوشه‌ای بر یکی
گرفته ز هر کشوری اندکی
چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوایف همی خواندند
برین گونه بگذشت سالی دویست
تو گفتی که اندر زمین شاه نیست
نکردند یاد این ازان آن ازین
برآسود یک چند روی زمین
سکندر سگالید زین‌گونه رای
که تا روم آباد ماند به جای
نخست اشک بود از نژاد قباد
دگر گرد شاپور خسرو نژاد
ز یک دست گودرز اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامدار سترگ
چو زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با رای و روشن‌روان
چو بنشست بهرام ز اشکانیان
ببخشید گنجی با رزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان
به اصطخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندار تاریخشان
کزیشان جز از نام نشنیده‌ام
نه در نامهٔ خسروان دیده‌ام
سکندر چو نومید گشت از جهان
بیفگند رایی میان مهان
بدان تا نگیرد کس از روم یاد
بماند مران کشور آباد و شاد
چو دانا بود بر زمین شهریار
چنین آورد دانش شاه بار



۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

پادشاهی اشکانیان - حکیم فردوسی

کنون پادشاه جهان را ستای
به رزم و به بزم و به دانش گرای
سرافراز محمود فرخنده‌رای
کزویست نام بزرگی به جای
جهاندار ابوالقاسم پر خرد
که رایش همی از خرد برخورد
همی باد تا جاودان شاد دل
ز رنج و ز غم گشته آزاد دل
شهنشاه ایران و زابلستان
ز قنوج تا مرز کابلستان
برو آفرین باد و بر لشکرش
چه بر خویش و بر دوده و کشورش
جهاندار سالار او میر نصر
کزو شادمانست گردنده عصر
دریغش نیاید ز بخشیدن ایچ
نه آرام گیرد به روز بیسچ
چو جنگ آیدش پیش جنگ آورد
سر شهریاران به چنگ آورد
برآنکس که بخشش کند گنج خویش
ببخشد نه‌اندیشد از رنج خویش
جهان تاجهاندار محمود باد
وزو بخشش و داد موجود باد
سپهدار چون بوالمظفر بود
سرلشکر از ماه برتر بود
که پیروز نامست و پیروزبخت
همی بگذرد تیر او بر درخت
همیشه تن شاه بی‌رنج باد
نشستش همه بر سر گنج باد
همیدون سپهدار او شاد باد
دلش روشن و گنجش آباد باد
چنین تا به پایست گردان سپهر
ازین تخمه هرگز مبراد مهر
پدر بر پدر بر پسر بر پسر
همه تاجدارند و پیروزگر
گذشته ز شوال ده با چهار
یکی آفرین باد بر شهریار
کزین مژده دادیم رسم خراج
که فرمان بد از شاه با فر و تاج
که سالی خراجی نخواهند بیش
ز دین‌دار بیدار وز مرد کیش
بدین عهد نوشین‌روان تازه شد
همه کار بر دیگر اندازه شد
چو آمد بران روزگاری دراز
همی بفگند چادر داد باز
ببینی بدین داد و نیکی گمان
که او خلعتی یابد از آسمان
که هرگز نگردد کهن بر برش
بماند کلاه کیان بر سرش
سرش سبز باد و تنش بی‌گزند
منش برگذشته ز چرخ بلند
ندارد کسی خوار فال مرا
کجا بشمرد ماه و سال مرا
نگه کن که این نامه تا جاودان
درفشی بود بر سر بخردان
بماند بسی روزگاران چنین
که خوانند هرکس برو آفرین
چنین گفت نوشین روان قباد
که چون شاه را دل بپیچد ز داد
کند چرخ منشور او را سپاه
ستاره نخواند ورا نیز شاه
ستم نامهٔ عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود
بماناد تا جاودان این گهر
هنرمند و بادانش و دادگر
نباشد جهان بر کسی پایدار
همه نام نیکو بود یادگار
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم
کجا آن بزرگان ساسانیان
ز بهرامیان تا به سامانیان
نکوهیده‌تر شاه ضحاک بود
که بیدادگر بود و ناپاک بود
فریدون فرخ ستایش ببرد
بمرد او و جاوید نامش نمرد
سخن ماند اندر جهان یادگار
سخن بهتر از گوهر شاهوار
ستایش نبرد آنک بیداد بود
به گنج و به تخت مهی شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوی
نخواند به گیتی کسی نام اوی
ازین نامهٔ شاه دشمن‌گداز
که بادا همه ساله بر تخت ناز
همه مردم از خانها شد به دشت
نیایش همی ز آسمان برگذشت
که جاوید بادا سر تاجدار
خجسته برو گردش روزگار
ز گیتی مبیناد جز کام خویش
نوشته بر ایوانها نام خویش
همان دوده و لشکر و کشورش
همان خسروی قامت و منظرش

اندیشه و انگاره ای که نتواند ، آینده ای زیبا را مژده دهد ، ناتوان و بیمار است . حکیم ارد بزرگ
پرستاری از مادر و پدر، زیباترین و پر ارزشترین زمان زندگی است . حکیم ارد بزرگ
آزادی و آزادیخواهی امری خردمندانه و زندگی آفرین است ، نه سیری قهقرایی و وادادگی فرهنگی . حکیم ارد بزرگ
 مهر میهن ، در دل ایرانیان ، همواره موج می زند . حکیم ارد بزرگ
شکست های زندگی ، درهای پیروزی را می گشایند .  حکیم ارد بزرگ
مردم نادان و ناتوان ، همواره به دنبال برپایی دوباره دستگاه پادشاهی و سلطنت هستند  . حکیم ارد بزرگ
 رسانه های آزاد ، باید زبان و دهان مردم باشند ... حکیم ارد بزرگ
 زمانی که نیروهای درون خویش را انکار کنیم ، نگرانی به دیدارمان می آید .  حکیم ارد بزرگ

۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

سخنانی از استاد فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

شیک بودن خوب است، اما فاخرتر از آن، با ادب بودن است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

ولخرجی از سبکسری است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

خردمندی در درست مصرف کردن ما دیده می شود. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

وابستگی زیاد به دانستن اخبار و رویدادهای پراکنده روز جهان، پسرفت ما را به ارمغان می آورد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

آنانی که همیشه در آرامش هستند، لاابالی ترین آدم هایند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

آرامش اگر همیشگی باشد، سستی و پلشتی در پی دارد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی



فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

سخنانی از استاد فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

ترس از جدایی، جدایی به بار می آورد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
آنانیکه تنها به خود می اندیشند، براستی بزهکارند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
آنکه با آدمهای گستاخ گفتگو می کند، دیر و یا زود به گناه آنها گرفتار آید. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
ادامه گفتگو با کسی که دانستی، اندیشه ات را باور ندارد و حاضر به پذیرش حقیقت نیست، اشتباه است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
کسی که فریبکاری پیشه می کند خبرچینی می کند و به اعتماد دیگران خیانت می کند. براستی در انزوا و سختی جان خواهد داد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
آنکه دیگران را ابزار پرش خویش می سازد، خیلی زود تنها خواهد شد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی




فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

۱۳۹۴ شهریور ۸, یکشنبه

سخنانی از استاد فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)



اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز، بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


از پس پشیمانی، می توان راه های تازه ای را برای نجات یافت. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


اگر دیگران را به زیباترین نام ها بخوانیم، چیزی از ارزشمان نمی کاهد، مهم آن است که ما او را دلگرم ساخته ایم آنگونه باشد که ما می گوییم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


اگر می خواهی بزرگ شوی، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


امنیت بزهکار، یکی از علل رشد فساد است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


آدمیانی که با دیگران رو راست نیستند، با خود نیز، بدین گونه اند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)


۱۳۹۴ مرداد ۸, پنجشنبه

سخنانی از استاد فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

اگر می دانستیم رفتار امروز ما، چه موج بزرگی از یادها و قضاوت ها را در خاطره ها بوجود می آورد، هیچ گاه کنشی نادرست از خود به نمایش نمی گذاشتیم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
اگر کسی را بسیار دوست دارید، پیوسته به او خاطرات شیرین، هدیه دهید. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
اگر خاطره شیرینی برای خود نسازیم، یاد خاطرات غمناک گذشته، روان ما را از پای در خواهد آورد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
رَد راستی، رَد خویشتن است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
آدمها را آنگونه بخواهیم که هستند، نه آنگونه که می خواهیم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
آدمیان با یکدیگر یکی نیستند، زنان و مردان، هر یک بگونه ای می اندیشند، یکی دانستن آدمیان درست نیست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی




فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

۱۳۹۴ تیر ۱۱, پنجشنبه

یک ره گهر فروخته، صد ره سنگ

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش
دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش
نفس دیویست فریبنده از او بگریز
سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
حلهٔ دل نشود اطلس و دیبایش
یارهٔ جان نشود لل و مرجانش
نامهٔ دیو تباهیست همان بهتر
که نه این نامه بخوانیم و نه عنوانش
گفتگوهاست بهر کوی ز تاراجش
داستانهاست بهر گوشه ز دستانش
مخور ای یار نه لوزینه ونه شهدش
مخر ای دوست نه کرباس ونه کتانش
نه یکی حرف متینی است در اسنادش
نه یکی سنگ درستی است بمیزانش
رنگها کرده در این خم کف رنگینش
خنده‌ها کرده بمردم لب خندانش
خواندنی نیست نه تقویم و نه طومارش
ماندنی نیست نه بنیاد و نه بنیانش
شد سیه روزی نیکان شرف و جاهش
شد پریشانی پاکان سرو سامانش
گلهٔ نفس چو درنده پلنگانند
بر حذر باش ازین گله و چوپانش
علم، پیوند روان تو همی جوید
تو همی پاره کنی رشتهٔ پیمانش
از کمال و هنر جان، تو شوی کامل
عیب و نقص تو شود پستی و نقصانش
جهل چو شب‌پره و علم چو خورشید است
نکند هیچ جز این نور، گریزانش
نشود ناخن و دندان طمع کوته
گر که هر لحظه نسائیم بسوهانش
میزبانی نکند چرخ سیه کاسه
منشین بیهده بر سفرهٔ الوانش
حلقهٔ صدق و صفا بر در دین میزن
تا که در باز کند بهر تو دربانش
دل اگر پردهٔ شک را ندرد، هرگز
نبود راه سوی درگه ایقانش
کعبه‌مان عجب شد و لاشه در آن قربان
وای و صد وای برین کعبه و قربانش
گرگ ایام نفرسود بدین پیری
هیچگه کند نشد پنجه و دندانش
نیست جز خار و خسک هیچ درین گلشن
شوره‌زاریست که نامند گلستانش
چشم نیکی نتوان داشت از آن مردم
که بود راه سوی مسکن شیطانش
همه یغما گر و دزدند درین معبر
کیست آنکو نگرفتند گریبانش
راه دور است بسی ملک حقیقت را
کوش کاز پای نیفتی به بیابانش
آنکه اندر ظلمات فرو ماند
چه نصیبی بود از چشمهٔ حیوانش
دامن عمر تو ایام همی سوزد
مزن از آتش دل، دست بدامانش
ره مخوفست، بپرهیز ازین خفتن
ابر تیره است، بیندیش ز بارانش
شیر خواری که سپردند بدین دایه
شیر یک قطره نخوردست ز پستانش
شخصی از بحر سعادت گهری آورد
خفت از خستگی و داد بزاغانش
چه همی هیمه برافروزی و نان بندی
به تنوری که ندیدست کسی نانش
خرلنگ تو ز بس بار کشیدن مرد
چه بری رنج پی وصلهٔ پالانش
گر که آبادی این دهکده میخواهی
باید آباد کنی خانهٔ دهقانش
پر این مرغ سعادت تو چنان بستی
که گرفتند و فکندند بزندانش
تن بدخواه ز تو لقمه همی خواهد
چه همی یاد دهی حکمت لقمانش
پست اندیشه بزرگی نکند هرگز
گر چه یک عمر دهی جای بزرگانش
اگرت آرزوی کعبه بود در دل
چه شکایت کنی از خار مغیلانش
گر چه دشوار بود کار و برومندی
همت و کارشناسی کند آسانش
سزد ار پر کند از در و گهر دامن
آنکه اندیشه نبودست ز عمانش
گهری گر نرود خود بسوی دریا
ببرد روشنی لؤلؤ رخشانش
آنکه عمری پی آسایش تن کوشید
کاش یک لحظه بدل بود غم جانش
گوی علم و هنر اینجاست، ولی بیرنج
دست هرگز نتوان برد بچوگانش
وقت فرخنده درختی است، هنر میوه
شب و روز و مه و سالند چو اغصانش
روح را زیب تن سفله نیاراید
رو بیارای به پیرایهٔ عرفانش
نشود کان حقیقت ز گهر خالی
برو ای دوست گهر میطلب از کانش
بگشا قفل در باغ فضیلت را
بخور از میوهٔ شیرین فراوانش
ریم وسواس بصابون حقایق شوی
نبری فایده زین گازر و اشنانش
جهل پای تو ببندد چو بیابد دست
فرصتت هست، مده فرصت جولانش
تنگ میدان شدن عقل ز سستی نیست
ما ندادیم گه تجربه میدانش
بره‌ها گرگ کند مکتب خودبینی
گر بتدبیر نبندیم دبستانش
نفس با هیچ جهاندیده نخواهد گفت
راز سر بسته و رسم و ره پنهانش
ره اهریمن از آن شد همه پیچ و خم
تا نپرسند ز سر گشتهٔ حیرانش
دهر هر تله نهد، بگذر و بگذارش
چرخ هر تحفه دهد، منگر و مستانش
تیره‌روزیست همه روز دل افروزش
سنگریزه است همه لعل بدخشانش
آهن عمر تو شمشیر نخواهد شد
نبری تا بسوی کوره و سندانش
معبد آنجا بگشودی که زر آنجا بود
سجده کردی گه و بیگاه چو یزدانش
پاسبانی نکند بنده چو ایمان را
دیو زان بنده چه دزدد بجز ایمانش
جز تو کس نیست درین داد و ستد مغبون
دین گران بود، تو بفروختی ارزانش
گرگ آسود، نجستیم چو آثارش
درد افزود، نکردیم چو درمانش
سالها عقل دکان داشت بکوی ما
بهچ توشی نخریدیم ز دکانش
خیره سر گر نپذیرفت ادب، بگذار
تا که تادیب کند گردش دورانش
طبع دون زان نشد آگه ز پشیمانی
که چو بد کرد، نکردیم پشیمانش
دل پریشان نبد آنروز که تنها بود
کرد جمعیت نا اهل پریشانش
شیر و روباه شکاری چو بدست آرند
روبهش پوست برد، شیر خورد رانش
کشور ایمن جان خانهٔ دیوان شد
کس ندانست چه آمد به سلیمانش
نفس گه بیت نمیگفت و گهی چامه
گر نمیخواند کسی دفتر و دیوانش
روح عریان و تو هم درزی و هم نساج
جامه کن زین دو هنر بر تن عریانش
لشکر عقل پی فتح تو میکوشد
چه همی کند کنی خنجر و پیکانش
خرد از دام تو بگریخته، باز آرش
هنر از نزد تو برخاسته، بنشانش
کار را کارگر نیک دهد رونق
چه کند کاهل نادان تن آسانش
همه دود است کباب حسد و نخوت
نخورد کس نه ز خام و نه ز بریانش
سود دلال وجود تو خسارت شد
تاجر وقت بگیرد ز تو تاوانش
گنج هستی بستانند ز ما، پروین
ما نبودیم، قضا بود نگهبانش


ای بی خبر ز منزل و پیش آهنگ
دور از تو همرهان تو صد فرسنگ
در راه راست، کج چه روی چندین
رفتار راست کن، تو نه ای خرچنگ
رخسار خویش را نکنی روشن
ز آئینهٔ دل ار نزدائی زنگ
چون گلشنی است دل که در آن روید
از گلبنی هزار گل خوش رنگ
در هر رهی فتاده و گمراهی
تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ
چشم تو خفته است، از آن هر کس
زین باغ سیب میبرد و نارنگ
این روبهک به نیت طاوسی
افکنده دم خویش به خم رنگ
بازیچه‌هاست گنبد گردان را
نامی شنیده‌ای تو ازین شترنگ
در دام بسته شبرو چرخت سخت
در بر گرفته اژدر دهرت تنگ
انجام کار در فکند ما را
سنگیم ما و چرخ چو غلماسنگ
خار جهان چه میشکنی در چشم
بر چهره چند میفکنی آژنک
سالک بهر قدم نفتد از پا
عاقل ز هر سخن نشود دلتنگ
تو آدمی نگر که بدین رتبت
بیخود ز باده است و خراب از بنگ
گوهر فروش کان قضا، پروین
یک ره گهر فروخته، صد ره سنگ

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان