۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

*باران*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *باران*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


یکبار می گویم وبس!
آسوده قلبی ست که اندیشه های غم را
« هرچه هست» برای فردامیگذارد
وفردا رابرای روزی دیگر
ولحظه را برای «لحظه » می گذراند
وخنده را همیشه پذیراست
وچون بپرسی
از دنیا چه میخواهی , خواهد گفت:« امروز را!!!
ف.شیدا 4مهر1383
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
●فرگرد باران ●
طبیعت سرشار از زیبائی هائی ست که نگاه را را بخود خیره ساخته وانسان را محو خود میسازد
آنچه در زمین واسمان دل کهکشان ها واعماق دریاها وقعر زمین نیز موجود است «وانسان گاه با چشم طبیعی قادر بدیدن آن نیست » از جمله عجایب زیبائی ست که گوئی در هریکی ودرهر ذره وهر بخشی ازآن( که هریک ساخته شده از اتمی ست وموجودیتی یافته است ) انقدر محاسن موجود است که گاه انسان را به شگفتی وا میدارد. اینکه خداوند یکتا چگونه و درچه مدت زمانی همه ی انچه را هست خلق کرده است بر آدمی آشکار نیست .اما انچه میدانیم این است که هیچ اتم عنصر وموجودیتی َ،وجود ندارد که بی دلیل ، وتنها بر حسب این بوجود آمده باشد که فقط حضور داشته باشد . ما از بسیاری،ازآنچه در طبیعت موجود است حتی آگاهی نداشته وتمامی علت ومعلولهای آنرا نمیدانیم وآدمی درطی قرنها در این سوال باقی مانده است که بسیاری از آنچه موجود است به چه کاری می اید ؟ ضرر وزیان آن چیست ؟منفعت آن در کدام است؟ از ان چه میشود ساخت ؟چه استفاده ای دارد ؟و.... چیزی که برای همگان می بایست دیگر، روشن باشدَ چرخه ی زندگیست که بر اساس آن این زنجیره ی هستی همواره طی قرن ها وقرنها ادامه داشته است وآدمیانی آمده ورفته اند .ودرنهایت در مکانی هستیم که امروزه خود را در زمان پیشرفته ای احساس میکنیم که بیشترین نیازهای آدمی با اختراعات وکشفیات بسیار، در حدی زیاد، در سهولت وراحتی ست. عقل انسانی که هدیه خداوندی برای زیستن انسانها ست خود بهترین یاور آدمی بوده است تا انسان بتواند به یاری آن خود وزندگی را ساخته چه بر خود چه بر دیگران آسودگی زندگی را فراهم اورده وبرای یافتن بهترین ها تلاش کند .و« آب » این سرچشمه حیات بشری در مکان وجایگاه والائی در زندگی ما قراردارد که بی آن نسل انسانی محکوم به فناست .وبر اساس همین قطره هاست که انسان از طبیعتی برخوردار میگردد که درآن تمامی مایحتاج زندگی خویش را بدست آورده وبه لطف ویُمن وبرکت آن روزگار میگذراند.
*هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ
___«اشک » و« باران »___
شکوه ها دارم
... از اشکهایم ...
که بی ثمر بارید
باران وار
درخلوت اتاقی خاموش...
در تنهائی
...بی هیچ ثمری
نه حتی در پای گلی
یادر پای شقایق تشنه ای ...
یا درصحرائی خشک
شاید که
ثمری باشد آنرا ,
بارید...
بی آنکه آرامم دهد...

از فرط غصه ها!
درد را
در تمامی جسمم ..

احساس میکنم
در تاروپود تن ..
.دورادور قلبم
...درون دلم
واشک درخلوت ...
.باریدنی داشت,
همچنان تنها ,
چون همیشه بی ثمر
ای اشک , دلم را آرام بخش
تا بارش تو بی ثمر نگردد!

_اول آبان 1382 فرزانه شیدا __
« باران »این قطرات زیبائی که گویا از بهشت بر سرزمین ما باریده میشود نیز یکی از زیباترین پدیده های زندگیست که برای رسیدن, به مرحله ی اینکه « قطره ای» باشد باریده از دیدگان آسمان , مراحلی هم شاعرانه وزیبا را طی مینماید . در قانون طبیعت هم آنچه بر این« قطره » میگذرد که از رود ودریا وخا ک به آسمان بازگشته دوباره برسر بشروطبیعت باریدن اغاز کند

خود شکفتی دیگریست که هرگز آدمی از یاداوری ان در ذهن خویش خسته نمیشود واین بارش وباریدن که در شاعرانه های زندگی انرااشک آسمان میخوانیم گاه اندوه آسمان ...
*بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ
____ آسمان از منم , بگوحرفی... ____

در صدای غم آور باران , جانفرا نغمه ای پر از اندوه
می فشارد دل پر ازدردم , تا که سنگین شود دلم چون کوه

اوچه خواند ز غمدلان آواز , در صدایش حکایت غمها
بی کسی های قلب تنهایان , وآنکه مانده درون غم تنها

دیده ی اشکبار منهم نیز , می سراید سرود ناکامی
آسمان گر ز غمدلان گوید , از چه ازمن نمیبرد نامی؟!

من به سهمم دراین جهان از غم , کوله باری کشیده ام بردوش
خنده ی من دلیل شادی نیست ! , غم مرا هم کشیده در آغوش !

غم چو مهمان رود به مهمانی , سوی دلهای خسته ومحزون
چونکه مهمان خانه ی من شد , زین دراما نمی رود بیرون


آسمان از منم بگو حرفی , منکه گریم ز غم غریبانه
غم چومهمان اگر بمن سر زد , گشته با من , دگر چو همخانه
!!
فرزانه شیدا (۱۷/۶/۱۳۶۲ چهارشنبه )
*باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که
می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ
__ باران __:
آه آن ابر سیاه ...
کُند وآرام
در آن آبی غمناک ,گذشت
همچو یک موج غریب ,
که گذر کرد,
به آن ساحل تنهای غروب
دل من میدانست ,
خلوتی می جوید,
تا بگرد
به غم ورنج زمین ...
آه آن ابر سیاه ,
گرچه آرام گذشت,
...صد سخن بامن داشت
او ز اندوه زمین می بارید !
...
قصه های دل ما یکسان بود
گرچه هر گریه ی او...
سبزی وتازگی دنیائی ست
گریه های دل من...
همه پژمردگی روحی بود ,
که دگر میل سخن نیز نداشت!
از چه باید می گفت؟
آسمان دل من...
ابر باران زده ای بیش نبود .
ثمری داشت اگرگریه ی غمناک «سما»
بی ثمر بوده ولی گریه ی من!
...
کاش بارانِ مرا هم یکروز ,
« رود جاری» به گلستان می برد
وامیدی میشد, برتن خشک زمین ....
بر نهالی که ز آن کوشه ی سنگی
یکروز, سر به بیرون میداد.
همچو لبخند به لبهای زمین !
کاش باران دل من روزی ,
شادی باغ بهاران می شد!

1383 / 30 می 2004
____فرزانه شیدا _____
وقتی که باران « رود جاری» میان کوچه ها میگردد ویا درمیانه دشت راه باز میکند واز سنگ وکوه میگذرد وبر هر نهال هر درخت و ..با هزار سخاوت حتی , هر علف هرزی را آبیاری میکند ,ما انسانها چگونه میتوانیم کمتر از یک قطره ی آب , یک رود جاری باشیم؟ وبی هیچ ثمری در خشکی روح وسردی احساس انجماد لحظه های بی تفاوتی را , در زندگی بر قلبها باعث شویم؟ چگونه میشود انسان بود ومهربان نبود ؟ چطور میشد از جنس آدمی بود واز بهترین خلقت خدا وحتی درحد بارانی ریخته از چشمان آسمان بر ای حتی یکنفر موثر نبود ؟
____ چیستان ابر:____
ای کشتی یی که در شکم تست آب تو
ارام جانور همه در اضطراب تو
نیک وبد زمین ز فراز ونشیب تو
بیش وکم جهان ردردنگ وشتاب تو
هرگه که تو برآی گوید فلک به مهر
انک بیافتند به دریا نقاب تو
تاروز ناله یتو بگوش آیدم همی
شب نعنوی ببست مگر باد خواب تو
نابست دُّر ونرگس با چشم روشنست
تا چشم توبریخت همی دُّر ناب تو
تا بر خوی چکاند بر گل رخُت چو گل
گلبن معطر است به طبع از گلاب تو
« گر اصل زندگانی مائی» همی چرا
یک لحظه بیش نآید عمر حباب تو
پر آب وآتش است کنارتو سال وماه
پس چونکه آتش تو نمیرد ز آب تو
(بر جای خلق « رحمت با شی» همه چرا)
زینسان به آب واتش باشد عذاب تو
کوهی به طبع وشکل از ان چون کنی سوال
جر کوه کس نداند , دادن جواب تو
( ای کودک جوان ز عطای توباغ وراغ)
پیری شد به رنگ .شب امد خضاب تو
ای چرخ پر ستاره کجا دیو دیده ای؟
کاویدن دمادم است به جستن شهاب تو
ای سایبان خاک, بهپای ازچه مانده ای
افتاده وگسسته عمود وطناب تو
( فتحست فتح باب تو روزیِ خلق را
از کف صاحبست مگر فتح باب تو)
منصور بن سعید که از شرم رای او
خورشید وماه روی کشد در حجاب تو!
ز کتاب (کوهسار بی فریاد )
___ مسعود سعد ___
ما امروز در این دنیای پیشرفته بیش از هرچیز بی تفاوتی ها را شاهدیم وبیشتر از هرچیز بدوری وجدائی فکر میکنیم تا به زیستنی درکنارهم در صلح وارامشی که در نهاد آدمی, نیاز اوست .دراین زمان در این ورطه از تاریخ ,گوئی ما دردنیای بیگانگیه ا به تنهائی های خود ,خو میکنیم واز غریب واشنا دوری جسته سر به اندرون فر وبرده وبه زندگی تنها به شکلی مینگریم که گوئی فقط آمده ایم کار کنیم , پرداختی های ماهانه را با کار خود بپردازیم .وروز را به شب رسانده مجدد در همان راه هرروزی, راهی شده وباز دوباره بر سر سفره ی خانگی خود, خسته از هیاهوی روز حتی تحمل سخن نیز نداشته باشیم !وشدت خستگی آنچنان مارا از خود بیخود کند که دمی به بی تفاوتی به تلوزیون نگاه کنیم وبعد در بی حوصلگی تمام به رختخواب رفته فردا را منتظر شویم . این میان تکلیف آن دیگرانی که درهمین خانه نیازمند ما هستند چه میشود؟ تکلیف همسری که تمام روز یا درخانه کدبانو بوده یا مردی که تمام روز درسرکار با زندگی وسختیها کلنجار رفته یا کودکی که چشم براه مادری ,امده از سر کار یا خرید یا پدری خسته تر ,از راه رسیده از یک ترافیک سنگین, محبت را در چشمان امید درنگاه آنان جستجو میکند وسخنی به مهر را !و... تکلیف خودمان با خودمان چه میشود؟ اگر حتی بفکر دیگری نیستیم آیا باران وجود ما جز از سر غم هرگز باریدنی از سر لطف ومهرو محبتی بر قلبی داشت؟ آیا تاکنون کلام ما باران عشقی بود, بر نهالِ دلی خشکیده در صحرای بی تفاوتی ؟« باران» این مظهر نعمت ,خود برای ما سخن های بسیاری را بازگو میکنددر همان صدای باران آیا این« گریه ی خداوند » نیست , بر روح زمین وزمان وانسانها ؟ آیا این درداشک آلوده خداوند گاری نیست بر سرزمین تنهائی ها که هرکه درفکر خود(وگاه نه حتی در فکر خودهم ), زندگی سرشار از عشق وزیبائی ومحبتی را ,که خداوند تنها برای او افریده است که زمانی دارد وعمری زکف میدهیم واو مبهوت انسانی میشمد که به او همه چیز بخشیده است واو همه را به یاس وناامیدی نادیده میگیرد! تا آنکه مرگ او را نیز ازمیان بردارد.
___ شهریار
سیل آمد ورود یارانم را
پیچید بساط نو بهارانم را
من بر خاکشان به چشم ابر بهار
می بارمشان گوهر بارانم را
شهریار___
ولی انسان بی هیچ نگاهی بی هیچ احساسی این همه را از روز به شب میکند بی آنکه بداند زندگی , « مفهومی بیش از », روزمرگی دارد ونیآمده است تا فقط خرجی زندگی خود را تامین کند وزندگی همسر وفرزندی را « کسی» باشد که تامین میکند وتنها یارای گذران ماه وهفته وسر برج ها , که باید این قسط وآن هزینه پرداخت شود ! وهرچه بیشترنگاه میکنیم میبینیم زندگی درنگاه بسیاری از فرط سنگینی خرج روزگار و خستگی وایام فشار, « نمیتواند» جز این باشد واگرچه قطره ایست در دریای زندگی اما هرگز فرصت نداشت بارانی شود بر دل خود یا دیگری ایا این باران اشک خداوند برهمین زندگی واینگونه زندگی کردن بشر نیست؟! . وقتی که میشود صبح را باتمام گرفتاریه ها ومشکلات زندگی با تمامی داری نداری ها , فشارها وکمبودها جلوی آینه ای ایستاد بخودسلام کرد وبخود گفت امروز روز زیبائیست.... وچرا نباشد؟!هرچقدر سختی هرچقدر فشار این منم که که میبایست خواهان خنده ای باشم .این منم که می باید روحم طراوات بارانی را داشته باشد که سرشار از بخشش ومهر وعشق است .این منم که میتوانم چهره ی گشوده ای باشم بر چهره سبز زمین که با بارش احسان ومحبت خود از همان« زبان » تنها دارائی من که هزینه ای نخواهد کر د اگر خوش سخن باشیم وبر دلها باران کلام محبت وبر دنیا و حتی بر دل خود که بارها نوشته ام در نوشته هایم در کتابهایم در اشعارم, اگر بارانی هم هستیم بارانی باشیم از سر عشق واگر میخواهیم چنین انسانی باشیم قبل از هرکس باخود مهربان باشیم .صبح را با طراوت احساسی شروع کنیم که حتی در روز گرم تابستان نیز میتواند روحی با طراوت باشد دلی شاداب اگر بخود بگوئی
من خوبم! من میخواهم خوب باشم .من انسانی خوب نیز هستم , من میخواهم که انسانی خوب باشم
من میخواهم بردل خود مهر باشم بر دل دیگری محبت .من میخواهم وقتی همه خسته ونالان ویا عرق ریزان واشفته به سراغم می ایند وباخلقی تنگ گلایه ها از زندگی دارند باران آرام روح انان باشم وبکلام محبتی دل اورا ارام کنم از هرچه آشفته اش کرده است ,ازهرچه ازارش میدهد .اگر دل کسی ست که دوستش میدارم که میبایست تندبار بهاری باشم و آنچنان سریع وپرطراوت بر روح دل او ببارم که هرچه زودتر آرام گیرد ,اگر اشنائی ست حال که به سراغ من آمده بگذار افتاب سوزان خشمش را به قطره های بارانی خنک کنم با کلامی که در میان سروصدا ی خشم او انتظارش را ندارد درکمال ارامش بگویم: عزیز جان ارام باش وبگذارم وبداند که « میخواهم» او را درک کنم «میخواهم » دردش را بشنوم ,«میخواهم» اورا یاری کنم و« میدانم » او اشفته است و« نمیخواهم» اورا اینگونه ببینم! گاه همین برای کسی که سرشار از اشفتگی ویا اندوه ویا خشم است گاه شاید این خشم برمن باشد باز بگذار بداند که حتی نمیخواهم ازمن آزرده باشد! حتی نمیخواهم بادلیل یا بی دلیل او را اشفته ببینم ومیشود غریبه را نیز اسوده وارام کرد وقتی که با هزار دل پر یکدفعه در صندلی کنارتو در اتوبوس وتاکسی مینشیند و بی هیچ آشنائی آنقدر دل ازرده است که بناگاه با تو سر سخن باز میکند ویکدفعه میبینی ازهمه ی زندگی او باخبری وانقدر دلش پر بود که دیگر تفاوتی نمیکرد برای چه کسی دردل بازگوید که باران غمناک اندوهش زبان شده بو د و میبارید می بارید می بارید
___ * بارید.... ___
غروب بیکسی لحظه هایم بود
آنروز که در کنار شقایق جان داده
از سرمای هجر
گامهای دوریت را می شمردم...
هیچ چیز اما، پس ازآن صدائی نداشت
نوائی نداشت ، قدرتی نیز...

نه دیگر حتی ترانه ای را
از نوک قرمزپرنده ای
باز شنیدم...
ونه رویای دوباره دیدنت را درخواب،
...که حتی پنجره نیز
سردی بیرون را
دردرون خانه ام
اشک می ریخت
سرد بود آری سرد ...
وقتی که
فصل سرد جدائی
در ( طبیعت بودنم)
حتی فضای
بیرون ازخانه ی را نیز،
یخبندانی کرده بود،
بر دلم!
بهار بوداما ...
بهار! که دانستم , هرگز از آن من نخواهی شد
و گریست ابر بهاری، تند وپرشتاب
دراندوهم
وساکت شد...
ازآنروز ...ابر بارانی قلب من
همواره پائیز را بارید ...بارید ...
بارید!
1388مهرماه
____فرزانه شیدا____
نیازشخصی چون او که بناگاه به اشفتگی ترا مخاطب سخن خود میکند ,گاهی فقط« شنیده شدن » است واحساس است که درک میشود وچقدر زیباست اگر بکلام مهرآمیزی, انسان اورا (باهمه ی انکه نمیشناسد*)اما اورا دلداری دهد و به جمله ای حتی کوتاه هم , شده, حال میخواهد در هر رابطه ای این مشکل هست باشد اما بگوید: میدانم حق باشماست! گاهی همین یک کلمه آبی ست وقطره ای وباران تندی بر دل آنکه آتشی دردل دارد وحتی اگر حق بااو نباشد اینگونه ادامه بدهید که : اگرچه مشکل باید ریشه یابی شود اما درکل اینکه انسان باین شکل اشفته شود حق هیچکس نیست, حال چه مقصر باشد چه نه , مسلم است انکه در صندلی بغل شما در اتوبوس , تاکسی , پارک بناگاه می نشیند وسر دردودلش با شما که نمیشناسد باز میشود نیازمند این نیست که شما بلند شده همراه او بروید ومشکلش را حل کنید .او نیازمند باران رحمتی از زبان شماست ,او نیازمند شنیده شدن است اوخواهان این است که شما تنها به او گوش کنید وحس کند که او را درک می کنید
اگرانسان اندیشمند ودانا و بزرگی مخاطب چنین فردی باشد دراینگونه مواقع همین خواهد کرد که دردرجه ی اول اورا ارام کند .چراکه بسیاری اوقات گام مهم برای یک فرد ارام کردن اوست پیش ازاینکه او از دردوناراحتی یا خشم واندوه ه یا هرچه هست انقدر ازخود بیرون شود که خدای ناکرده بر او اثری ناخوشاند را شاهد باشیم چون ضعف کردن وبیهوش شدن وازحال رفتن یا خدای نکرده سکته یا حتی فشار تا آنحد بالا باشد که وقتی بیش از حد شخص از کوره در رفت حال چه به غم چه به خشم دیگر قادر نباشد باین زودی ارام بگیرد و به حال عادی بازگردد وهمین تامدتها روح واندیشه ودل ودرون ار را به چنان اشفتگی بکشاند که تامدتهای طولانی قادر نباشد بخود اولیه خود بازگردد .بگذارید دردرجه ی اول خودمان انسانی نباشیم که چنین خشم واندوهی را بر دیگران باعث شویم واگر به چسن شخصی نیز برخوردیم مانیز بمانند همان اندیشمند عاقل ودانا بزرگ باشیم وعاقلانه بااین شرایط روبروشده واول از هرچیز اورا چه حق دارد چه ندارد آرام کنیم .اما بسیار دیده ام وقتی فردی با خشم وناراحتی به سراغ یکی میرود وشروع میکند به تعریف ماجرا که این شد وان شد چه آشنا باشد .چه غریبه طرف مخاطب اول از درون حرفهای اوبدنیال این میگردد که مشکل چه کسی ست ان شخصی تالثی ست که او از ان حرف میزند یا خود این شخص عصبانی که نزد ما امده یا مشکل اگر بین افراد نیست واز کاری وچیزی اشکال برخاسته است وگاه دل گریان لحظه های دردی ست که حتی باران را نیز به همدلی میخواند .
___ شب بارونی __:
قصه یک دل تنهاست
قصه های منو بارون
هر دو دلگرفته از غم ،
با چشائی زارو گریون


هر دو سینه ای پراز حرف ،
هر دو در سکوت شبها
هردو بیدارِ شبونه
توی کوچه های تنها

اشکای من، روی گونه
هق هق تلخ خیابون
آخر عاشقی اینه !!!
گریه کردن زیر بارون !!!

آره باورم نداری
توکه اشکامو ندیدی
توکه هرگز زیر بارون
غم عشقو نکشیدی

این منم که زیر بارون
خاطراتُو مینویسم
منکه با قطره اشکم
رهگذا ر شبِ خیسم
...
واسه این غریبه گشتن دیگه
چتری هم نمیخوام
پا بپای سرنوشتم
حتی یکقدم ،نمیام!

آره باورم نداری
تو که ا شکاموُ ندیدی
تو که هرگززیر بارون
غم ِ عشقو نکشیدی

این منم که زیر بارون
همه اشکام روونه
کسی اما زیر بارون
راز اشکو نمیدونه!!!

این منم ، که زیر بارون
خاطراتوُ مینویسم
منکه با قطره اشکم،
رهگذا رشبِ خیسم
...
کاش دوباره زیر بارون ،
تو میومدی سراغم
تا ببینی مثه دیرو ز ،
من هنوز یکدل داغم

ولی تو یک شب آروم ،
زندگیمو ابری کردی
تو خودت گفتی که هرگز
بدلم برنمیگردی!!!

من از اونروز تا بامروز
دلِیِ بارون زده هستم
تو منوتنها گذاشتی
من زدم دلو شکستم

حالا خاطرات بارون
شاید از یادِ تو رفته
دل منهم،واسه هیچکس
راز اون شبو نگفته !!

تو میدونی وُ دل ِمن
که برات شعری رو خوندم
شعر کوچه از «مُشیری » ,
تا بدونی ,چراموندم!:

( با تو گفتم: حذر ازعشق؟
ندانم !
سفرازپیش تو ؟!
هرگز !
نتوانم، نتوانم !
....
آخه دل کجارو داره ؟
وقتی یک دله اسیره!
دله من اسیر دامه ،
خودشم بخواد نمیره!

تو با عشقتم، یه روزی ،
هر دو پای منو بستی
فردا با، سنگ جدائی ،
پر و بالمو شکستی!

آره باورم نداری !
تو که ا شکامو ندیدی!
تو که هرگز زیر بارون !
غم عشقو نکشیدی!

این منم که زیر بارون
همه اشکام روونه
کسی اما زیر بارون
راز اشکو نمیدونه

این منم، که زیر بارون ،
خاطراتوُ مینویسم !
منکه با قطره ی اشکم ،
رهگذار شبِ خیسم !
...
کاش دوباره زیر بارون ،
تو میومدی سراغم
تا ببینی ، مثه دیرو ز ،
من هنوز یکدل داغم !!!
من هنوز یکدل داغم !!!
...اشکای من ، روی گونه ،
هق هق تلخ خیابون
آخر عاشقی اینه !!!
گریه کردن زیر بارون !!!
گریه کردن زیر بارون !!!
___ سروده فرزانه شیدا ___
ودر چنین شرایطی که کسی به غم از دل برای تو به سخن مینشیند تو نیز می بایست باران رحمت ومحبتی بر قلب او باشی تا ا رامش روح خویش را باز یابد>

* بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ
____ ببار ای آسمان ____

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم

بریز اشک غمین بر چهر ورویم
که باتو قصه ی دل را بگویم

نوازش کن مرا ای ابر غمگین
غمی دارم بدل پردرد وسنگین

دلی دارم زغم درخون نشسته
دلی کز غصه ها دیگر شکسته

چه سان گویم زدرد ورنج دنیا
دگر قلبم ندارد تاب آنرا

دلم دیگر ندارد شوق بودن
دمادم « شعر تنهائی » سرودن

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم

نمیخواهم دگر دراین سیه دشت
که عمرم درغم هرروزه بگذشت

بنام زندگی سوزم به هر غم
دلم باشد مکان رنج عالم

نمیخواهم بجای خنده ی لب
بسوزم دم بدم در آتش تب

نمیخواهم به اشک دیدگانم
به حسرتها دراین دنیا بمانم

ز اوج زندگی در قعر ظلمت
فرو افتادم ُومُردم ز غربت

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم

کسی براین دل از پا فتاده
جوابی از سر مهری نداده

کسی فریاد دل را ناشنیده
کسی اندوهِ قلبم را ندیده

کسی دراوج این غمهای بسیار
نشد با سینه ی غمدیده , غمخوار

ترا امشب کنم با سینه همراز
منم با اشک تو همراه ودمساز

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم

زغم مردم مرا امشب تو دریاب
لب دنیا ز خونم گشته سیراب

نگه کن اشک من فریاد درد است
رفیق سینه ی من آه سرد است

ببین بر دیدگان حسرت وسوز
مرا یاری نباشد خوب ودلسوز

کنون دلگیرم وبی تا ب و محزون
دلم از غصه ها افسرده وخون

دگر رنجم شده در سینه بسیار
زدوشم این غم دیرینه بردار

ببار ای آسمان بر حال زارم
که دیگر طاقت غم را ندارم
1361/3/2 یکشنبه خردادماه
___ فرزانه شیدا___
شاعر ونویسنده وهرکه در دنیای احساس اندیشه ها را به یاری میگیرد وهزار توصیفی برای بارش وباران یافته به شرح قطره های برکتی مینشیند که هریک قطره اش موهبتی ست بر دنیا وهستی . اما این برکت الهی که دنیا وزمین وابسته به آن است بیشتر به حالت غمگنانه ای از آن یاد میشود ودر نوشتار وشعر نیز شاعر ونویسنده آنرا برای ابراز غم خود بکار میبرند .اما هیچکس ازاین امر نیز غافل نیست که باران اگرچه درهوائی مرطوب وابریست اما تمامی موجودات زنده متحرک وساکن, نیازمند بارش آنند.
* نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ*
ولی بعلت اینکه هوای بارانی, هوائی ابری ست ودر نهاد بشر نیز روزهای آفتابی وروشن باعث میگردد که انسان احساس نشاط وشادابی کند وهمگان در روز بدون خورشید بی اختیار حالت آرام وحتی کمی بیحوصله پیدا میکنند ازاینرو درکشورهای غربی که اکثر این کشورها نیز زمستانهای ابری وبارانی یا برفی بمدت طولانی دارند چون انگلیس (که البته انگلیس زمستان وتابستان بارندگی بسیاری دارد .به این معروفا است که انگلیسی را همیشه همراه با چتر ببین ) و دراسکاندیناوی وکاندا که بیشتر روزها ابری بارانی .اکثرا هوائی برفی ست ,برای آنکه مردم دچار افسردگی های روحی نشوند سعی میکنند فضاهای سربسته ی مجهز وروشنی دراختیار مردم بگذارند که هوای سرد یا بارنی مانع خروج مردم از خانه نشود این است که جز درتابستانها که درمیدانها نیز ممکن است جنسی بفرونشد در داخل پاساطها تمامی احتیاجات آدمی اعم از مواد عذائی تا لباس تا حتی وسایل آشپرخانه ومبلمان را در یکجا گرداوری کرده اند ومرکز خریدی برای هر شهرک تدارک دیده اند که در آن حتی سینما و سالنهای ورزشی وهمچنین مکانی برای نگهداری کودکان اختصا ص داده اند که پدرومادر برای خرید با خیال راحت کودکان را دراین مکان به چندخانمی که آنجا کار میکنند , میسپارند وبه خرید خود میرسندوچنانچه بچه نیاز به پدرمادر داشته باشد از طریق بلندگو خانواده اوراصدا میکنندواین محل با اسباب بازی های متنوع و نور کافی وجایگاهی نرم ,که بعلت امنیت کودک در زمان بازی ست ساخته شده است که کودک درآن مکان میتواند بخوبی بادیگر بچه ها بازی کند .در نتیجه وقتی شخصی به مرکز خریدی میرود , میتواند تمامی مایحتاج خود را از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد در یک مکان ثابت وهمیشگی پیدا کند . روانشناسان نیز معتقدند هوای ابری وبارانی اگر طولانی باشدمی بایست افراد سالیانه برای مسافرتهائی برنامه ریزی کنند که به جاهای گرم سفر کرده واز افتاب مورد نیاز بهره مند شوند .زاین جهت مرخصی های سالانه گاه اجباری هم میشود و اگر شخصی خود برای مرخصی اقدام نکندخود مسئولین زمان وتاریخ این مرخصی را که دیگر اجباریست باو ابلاغ میکنند .
*به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ*
____امروز.دیروز .فردا...____
امروز را با امروز زندگی کن ,دیروز ها گذشته َ فردا نیآمده است, آینده نا پیداست
امروز را با امروز زندگی کن . ف.شیدا ______
*خردمندان همچون باران بر اندیشه های تشنه می بارند و دگرگونی های آینده را
موجب می گردند . ارد بزرگ *
*نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان
پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ *
* بارش باران از پستان گیتی ، فرزندان را در دل خاک جانی می دهد و زندگی را
هویدا می کند و چه نیک مردان و زنانی که می بارند برای شکوفا شدن
بستر آیندگان . ارد بزرگ *
*باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند
و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ *
ولی با تمامی این تفاضیل , این نیز قانونی ست که بدن می بایست درمقابل سرما وگرما خود قدرت مقاومت را داشته باشد وتوانائی اینرا نیز باید به بدن داد که قادر به زیستن درهمه فصلی باشد و زمانی که در کشورهای اروپائی کمتر روزهای آفتابی دیده میشود ازاین رو از کودکی بدن اطفال را به هر هوائی عادت میدهند مثلی است که میگوید نروژی با دوچیز بدنیا می آید کوله پشتی وچوب اسکی! واین واقعیتی ست که در باران برف سرما از همان دوره مهدکودک ساعاتی از طریق مسئولان مهد کودک ومدارس وهمچنین برای تعطیلت زمستانی زمانی در نظر گرفته میشود که در زیر باران وبرف به فعالیت وبازی وتفریح بپردازند وگاه پیش می اید درقلب زمستان بچه ها را زیر باران وبرف وگرما وسرما به جنگل برده آنان را با با بازی ها وآموزش های متعدد ازجمله آشنائی با گیاهان وحشرات وانواع قارچها وپروانه ها ( در تابستان ) وگاه یا د دادن ماهیگیری ودر زمستان تعلیم اسکی وغیره کودکان را به بیرون برده وسرانجام برای اینکه تفریح کامل شود به کودکان میگویند همرا ه خود نوشیدنی گرم وسوسیس یا چیزی که روی سیخ بروی آتش بتوان کباب کرد با خود بیاورند وآتشی افروخته همه دور هم بروی اتش غذای خود را بروی سیخ بروی آتش گرفته ودرعین حال که درهمان موقع نیز کسی قصه ای میگوید یا نوعی آموزش تفریحی به بچه ها میدهد غذا ونوشیدنی خود را صرف کنند واین نه تنها آموزشی برای کودکان است بلکه آمادگی بدن او برای هرنوع هوا وباز درکنار آن یادگیری بودن در جمع وهمکاری با یکدیگر است. زندگی در تمامی لحظات چه آفتابی باشد چه برانی برکت خداوندیست که می بایست به بهترین طریق از آن بهره بجوئیم ولذتهای زندگی را درشکلهای مثبت آن پیدا کرده واز آن بهره ببریم این نه تنها زندگی آدمی را روبسوی نیکی ونیکبختی میکشاند کخ انسان مثبت خواه ناخواه بسوی مثبت نیز کشیده شده وزندگی خویش را بنیانی زیبا داده به سرانجتامی نکو میرسید .باران برکت الهی ست که ازآن نیز میشود دریافت که زندگی با تمامی برکات آن در هر شکلی هم باشد هدیه ای ست از سوی پروردگار به آدمی.باامید شادیها وموفقیتها برای همگان در سراسر دنیا در همه ی زوهای آفتابی وبارانی.آمین
* بارش باران از پستان گیتی ، فرزندان را در دل خاک جانی می دهد و زندگی را هویدا می کند و چه نیک مردان و زنانی که می بارند برای شکوفا شدن بستر آیندگان . ارد بزرگ *
*پایان فرگرد ادب به قلم: فرزانه شیدا / نروژ / اسلو

*ادب*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ادب*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
●فرگرد ادب ●
دراین بخش از فرگرها به «فرگرد ادب « رسیدیم , میدانید که انسان از بدّوتولد توسط والدین تحت پرورش قرار میگیرند ورشد ونموهر انسانی درکانونی به نام خانواده شکل گرفته وآنچه در طی زندگی آموخته ومی آموزد نیز هم , دیگر یادگیری های اکتسابی هستند که به تفضیل در بخش های مختلفی از آن سخن بمیان آمده واینک نقش ادب وتربیتی را که سازنده شخصیت انسانی میباشد به سخن نشسته وبه بررسی آن از دیدگاههای مختلف خواهیم پرداخت وشخصیت آدمی گونه های مختلفی دارد وهر انسانی در مقام شخصی خود دارای خصوصیات اخلاقی خاصی ست که در گذشته نیز اشاره شدکه هیچیک ازاین خصوصیات همانند دیگری نیست .سخن از عادتها نیست که برای مثال دست رو شستن وصبحانه خوردن که درتمامی ادمیان روزانه به شکل عادی وعادت هرروزه انجام میشود بلکه سخن از رفتارهای هنجار وناهنجاری ست که ما در طی زندگی خود بیشتر ازخانواده وسپس از محیط اطراف ومدرسه کسب میکنیم وگذشته از آن در نهاد وباطن وذات درونی وخون خود نیز از والدین خود ارثهائی را نیز برده ایم که در نهاد ما همراه باما رشد کرده وبه تدریج در طول زندگی در شکل رفتارها در یک رفتار قوی ترودر دیگر رفتارها, ضعیف تر ودر نهایت کم وزیاد ان سرانجام آنچه که هستیم نماینده ای خواهد بود از شخصیت ما که این شخصیت بیش از هرچیز وقتی جلوه ای خواهد داشت که با تربیتی درست شکل گرفته باشد .مسلم است که مادر رابطه با دیگر ادمیان رفتارهای متقابلی را نیز بروز میدهیم و اما چگونگی رفتار ما با دیگران نیز باز گشتی دوباره به ادب وتربیت خانوادگی ما وریشه های اصالتی آن خانواده دارد .بدین معنا که سرد بودن رفتاری یا گرمی ومهربانی عاطفی یا بی تفاوت بودن ها نسبت به ادمیان اطراف خود طرز نشست وبرخاست نحوه ی برخورد ما در رابطه با دیگران ودر رابطه با قضایا واتفاقات پیرامون ما بسیاری دیگر از نمادهای شخصیتی انسان زمانی بروز کرده خود را نشان میدهد که ما با دیگران روبروشده ودرجمعی خواه محیط خانه و خانواده باشد خواه مدرسه ودانشکده خواه محل کار یا اجتماعی باز ,کوچه وخیابان خود را نشان داده ونماینده کلی شخصیت آدمی میشود .اینکه ما چگونه جوابگوی روابط هستیم وباز پس دهی رفتاری ما به چه شکلی ست نماینده شخصیت و فرم ادب وتربیتی ست که اموخته ایم .مثالهای بسیاری دراین باب می توانیم برای این مطلب به آن اشاره کنیم و به چند موردی نیز خواهیم پرداخت
* ادب با پول ، دانش و آموزش بدست نمی آید ادب دارای ریشه است ارد بزرگ *
از نمونه های بسیار ساده خانه وخانواده است در خانه وبا اقوام نزدیک ما ساده تر وبی پیرایه تر رفتار میکنیم وعلت آن است که دراین محیط بخوبی همه همدیگر را میشناسند وبا نقاط ضعف وقوت ما چگونگی آرامش , شادی وغم , عصبانیت و... ما اشنائی کامل دارند بعضی صبحها کسل بوده وحوصله صحبت کردن را ندارند عده ای روز را باشلوغ کردن وسروصدا ی زیاد, حال یا با سخن گفتن یا با ایجاد سروصداهائی در پیرامون خود مثل درست کردن صبحانه یا حتی با سروصدا صبحانه چیدن وخوردن ویا حتی برای یک لباس پوشیدن ساده درکمدها را کوبیدن واینور انور رفتن ها وغیره شروع میکنند درکنار این رفتارها یکی نه این است ونه آن, و در کمال آرامش از خواب برخاسته دست وروئی شسته به ارامی صبحانه ای صرف میکند چندکلامی صحبت میکند وبه بیرون ازخانه حال هرکجا که هست میرود واین حتی ربطی به سن نیز ندارد که گاه بچه ای دوساله میتواندت همینقدر ارام روز را شروع کند یا خانمی 30 ساله یا مرد مسن 50 ساله. حال چگونگی شکل همین رفتار نیز, باز به این بازخواهد گشت که ما در طول زندگی خود هرچقدرعمری کوتاه وبلند باشد با چه عواملی روبروبوده ایم و رفتارهای متقابلی که باما شده است چگونه رفتاری بوده است ,که عده ای شروع روز را به آرامش, تعدادی به شلوغ ی وسروصدا کردن یکسری با خشم وناراحتی های صبحگاهی بی دلیل, یا بیحوصلگی های کسالت بار بعلت داشتن ساعات خوابی بد (که البته این بیحوصلگی ها معمولا یا بخاطر دیر غذاخوردن یادیر خوابیدن یا بد خوابیدن است وگاه نیز دلایلی چون ناراحتیهای معده می باشد که شخص حتی ازآن تا سالها بی خبر است ) شاید بپرسید اینگونه اطلاعات را من ازکجا می آورم که باید خدمت شما عزیزان ذکرکنم که پروگرامها وبرنامه های تلوزیونی وکتابهای زیادی هستند که من بدانها علاقمندم که تنوع انان گاه تا بحدی است که اصلا با یکدیگر حتی قابل مقایسه نیز نیستند برای مثال من َنشنال جغرافی را نگاه میکنم که همه تصور میکنند باید جغرافیای جهان باشد که این فقط بخشی ازاین پروگرامها وبرنامه هاست درهمین پروگرامها ,وبرنامه های تلوزیونی به انسانهای مختلف , فرهنگهای مختلف ,غذاهای مختلف نیز توجه میشود ودرهرکشوری که هربار بدانجا رفته وطول وعرض آنرا برای شناخت تماشاگر درسفری طی میکنند , مردم واهالی همان کشور نیز دررفتارها مورد بررسی قرار میگیرند وحتی نوع غذاها ئی که میخورند وعلاقه هائی که دارند چه در زمینه غذائی چه ورزشی و....از نوع غذاها مثالهای زیبای که میتوان نام برد غذاهائی ست از کشورهای هند ومکزیک که در زیبای تزئین آن غذاهای , یااستفاده انواع فلفل و تندی ادویه جات که داشته واستفاده میکنند صحبت میشود که خود درای جذابیت های خاصی می باشد و حتی این نیزدر برنامه ای ذکر که غذاها ی تند ,«در «روحیه آدمی» تاثیر میگذارند ورفتار آدمی رانیز تند وعصبی کرده و صبر وشکیبائی آدمی را تنزل میدهد .وحتما شنیده اید که دیر غذا خوردن نیز باعث عصبی شدن میشود وتحمل وشکیبائی انسان پائین آمده وپرخاشگر وتند خو میشود که بادر نظر گرفتن چنین عواملی میتوانیم اینرانیز بازگو کنیم که وقتی انسان در شرایط جسمی وروحی خوبی نباشد نمی تواند باتمامی تربیت ونهاد وشخصیتی که داراست در شرایطی بد همچنان مودب وصبور باقی بماند وبراحتی از کوره در خواهد رفت.در کناراین پروگرام بخشها وبرنامه های روانشناسی بسیاردیگریست که با دقت تماشا میکنم ودر جائی دیگر به ( دیسکاوری= که پدیده ها وکشفیات جهان است*) چه از نظر کشف های الکترونیکی کامپیوتری یا داروها وواکسنها ی جدیدی که به بازار آمده است ودرکنارهمه ی اینها برنامه ای که ازمواد غذائی ونوع ادویه جات حرف میزند وزیان وآسیبهای هریک یا منفعت ها واثرات خوب وبد انرا بررسی میکند یا از انواع میوه ها درکل دنیا سخن گفته هریک را که شاید نیم بیشتری ازاین میوه ها درایران حتی شناخته شده نیست را باز کرده ونشان داده وباآن دسرها وغذاهای مختلف درست کرده واثر انرا بروی انسان (صرفنظر از ویتامینها که درروی روحیه اثر دارد) را نیز بررسی میکنند وبه تفضیل به سخن ایاینموارد می نشینند همانگونه که خودما درایران نیز میدانیم که زعفران خنده زا ونشاط آور است (چون تولید کننده(« آدرِنآلین» مایه ی شیمیائی هیجان بخشی ست که دردرون بدن ترشح میشود وباعث نشاط وهیجان روحی میشود) و به مردم توصیه میشود که اگر روزانه کسل وبیحوصله هستید چای زعفرانی نوش جان کنید یا درغذای خود از محلول زعفران بهره بجوئید یا عسل که سالهاست تشخیص داده شده است که بهترین داروی طبیعی برای زخم معده , ورم معده, دل دردهای گاهگاهی و باکترهای داخل معده وصفرا و مسمویت هاست ,که شما میدانید *ادب انسانی* نیززمانی پا برجاست که منو شما در بدنی سالم وشاداب توانائی اینرا داشته باشیم که با یکدیگر روبرو شده وباآرامش روح ,توان برخوردی مسالمت آمیز را با یکدیگر را داشته باشیم *
*با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از* بیماران *ساخته است ادب خویش را هیچ گاه فرو مگذار ، با وجود آنکه مورد ریشخند باشی ! . ارد بزرگ *
درمورد برنامه های کانال دیسگاوری: باز درهمین بخش ازبرنامه های Dicavery Channel
"دیسگاوری کانال" به کهکشان و فضا وستارگان وسیارات آسمانی توجه کرده ونمونه برنامه های ویا به اعماق دریاها واعماق زمین رفته کشفیات خود را ,پخش میکنند که مطالب مربوط به آن را تماشا میکنم سایت دیسکاوری از برنامه تلوزیونی دیسکاوری امریکا که بین المللی ست ودر ساعات مختلف با زبانهای مختلف دنیا برنامه های خود را پخش میکند واکثر کشورهای اروپائی نیز جدااز دیسکاوری امریکا برنامه مختص "دیسکاوری "خود را نیز دارند که به زبان همان کشور پخش میشود .این سایت امریکائی ازهمین کانال تلوزیونی ست
http://dsc.discovery.com/
این سایت نیزمتعلق به انگلیس میباشد ( uk/ یونایتد کینگ دوُم
http://www.discoverychannel.co.uk/
درنتیجه برای من بسیار ساده است که آسمان را به زمین دوخته تااعماق زمین نیز فرورفته و شما هم خبر دار نشوید که من ازکجا به کجا رسیدم! وچطور شد اصلا به اینجا رسیدیم وچه ربط ومناسبت منطقی و عاقلانه ای همه ی اینها به ادب وتربیت وشخصیت آدم داشته است اما دارد .من قول میدهم و مطمئن باشید که درنهایت چیزی را ازدست نداده وآموخته هایم را نیز باشما شریک خواهم شد .
که هیچیک از آنها نیز به ضرروزیان شما نخواهد بود چراکه کمترین سخنی را بدون داشتن اطلاعات لازمه بر زبان نخواهم اورد که فردا نتوانم پاسخگوی آن باشم ودر اصل دراین فرگردها تمامی و همه ی هدف من زیستنی بهتر درشرایط اسوده تر امکانات روحی / روانی بهتر و بطریقه ای راحت تر زندگی کردنی است که حق یکایک ماست! عاقلان وبزرگان جهان نیز میگویند که آدمی هرگز بدون اینکه پشتوانه وریشه ی درستی در اصالت خانوادگی داشته باشد وازخرد ودانش نیز بهره برده باشد نمیتواند دارای ادب وتربیتی مناسب باشد چراکه اکتساب وکسب ویادگیری ادب وتربیت نه تنها در ریشه های ارثی که در آموزش زندگی نیز بی ثمر نیست... صرفنظر از تمامی آنچه که گفته شد «ادب » نیز برخاسته از طرز فکر آدمیان است ,یعنی چگونگی شکل فکر کردن ما وهمچنین ایمان واعتقاد وباروهای ما ! .در نتیجه ما آنگونه رفتار وعمل میکنیم که فکر میکنیم یعنی اینکه چگونه رفتاری داشته باشیم وچگونه شخصیتی را از خود ارائه بدهیم بستگی به شکل وفرم فکر کردن ما دارد !
و دررفتار وعکس العمل های ما نقش بسزا ونقش پایه را بازی میکند کمااینکه خواجه حافظ شیرازی نیز میفرماید:
دل سراپرده ی محبت اوست
... دیده آئینه دار طلعت اوست
... منکه سر در نیاورم بدوکون ...
گردنم زیر بار منت اوست ...
تووطوبی وما و قامت یار ...
فکر هرکس بقدر همت اوست*! )
____حافظ ____
**ادب نمایه آغازین خرد است ارد بزرگ . *
انسانها در زندگی خود با شرایط متفاوتی مواجه میگردند که بسیاری ازاین شرایط گاه پیش بینی نشده وبدون آگاهی قبلی ست .لذابسیارند عکس العمل ها وباز پس دهی های عاطفی روحی واخلاقی که انسانها در چنین شرایطی ازخود بروز میدهند .اما آنچه مسلم است انسانی که به خونگرمی وخونسردی معروف وشناخته شده باشد ,معمولا کمتر پیش میآید که ازدر قابله با عوامل پیش بینی نشده ,حتی رفتارهائی که مشاهده میکند بناگاه چیزی جز آنچه که همیشه بوده است بروز دهد .ما تنها زمانی کامل واکنشی غیر عادی وپیش بینی نشده ازخود بروز میدهیم که در شرایط شوک ویکه خوردنی قرار بگیریم که اصلا توقع آنرا نداشته ایم .من به شخصه آدمی بسیار ارام وصبورم ولی درکنار تمامی این صبر وارامش چنانچه برای زاده ی ماه مهر که متولد نشانه ی ترازوست , میزان ترازوی حق و عدالتم برهم خورده وحقی بناحق ازمن ضایع گردد ,براستی توان اینکه سکوت کرده واز آن بگذرم وندیده تلقی کنم, برایم بسیار مشکل است وباآنکه انسانی متعادل هستم که در میان آشنایانم آرام ومنطقی شناخته شده ام اما حتی آنان نیز اینرا میدانند که بااینکه کم از کوره بدر میروم ,اما چنانچه این شد کمتر میتوانم حق خود را ندیده انگاشته وبگذارم همه چیز بگونه ای پیش رود که آب از آب تکان نخورد ,چرا که در کنار تمامی صبر وتحملی که میتوانم داشته باشم وحتی بدان ادامه دهم این را حق خود نمیدانم که چنین کن کمااینکه در علم روانشناسی نیز گفتیم که زمانی که توبدانی حقی از ان توست زمانی که تو نیازمند آن هستی که چیزی را بازگو کنی وسوالی بپرسی وسر از مشکل خود درآورده, علت آنچه اتفاق میافتد را بدانی ,اینکه درسکوت بگذری, نه تنها مشکلی ازتو حل نخواهد کرد بلکه , تفکر همین موضوع وچراها ودلایلی را که انسان مدام در خود ودر ذهن خود زیر وروکرده تا بداند چرا چنین وچنان اتفاقی افتاد یا مثلا چرا فلانی بامن چنین رفتاری کرد. و سوالهای متعدد دیگر که بستگی باین دارد که ماجرا چیست ؟وازچه ناراحت هستید ؟آنگاه همه وهمه خوره ای خواهد شد که شبانه روز فکر وذهن وروح را ازار خواهد داد .ازاین جهت است که میگویند : پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است !
واین جمله را اگر در جوانب مختلف ریشه یابی <نیم در باب اینکه چرا من نباید علت ها را بدانم چه در بحثی باشد ,چه در روزمرگی زندگی باشد, چه در روابطی یا درسی ,کاری ,علمی ...... هرچه هست این حق مسلم انسانی ست که بداند وبپرسد وعلت جوئی کند .شما نمی توانید زمانی که بی دلیل با خصمی دشمنانه مواجه میشوید بگوئید :خوب طرف اینطوری ست عادت دارد یا....!اگر آن شخص را بشناسید وبه روحیه ی او آشنا باشید , باز هم زمانی که بدون علت با پرخاشگری اوروبروشوید جا خواهید خورد.زمانی که با شخص چندان آشنائی نداشته باشید وازاو بیحرمتی ببینید مسلما ازخود خواهید پرسید مشکل من هستم یااو ,و باخود فکر میکنید که طرف چرا بامن اینطور رفتار کرد من چه کردم که این شد و این را گفت وچنان عملی را انجام داد وووو
دراینجاست که ما به کلمه ی« ادب » برمیخوریم وباید پرسید : ما ادب را درچه میدانیم؟
ما چه موقع کسی را باادب تصور میکنیم ؟چه موقع خود باادب رفتار میکنیم؟ چه زمانی درچه شرایطی می بایست باادب بود؟ تا کجا می بایست حکم ادب را اجرا نمود؟ تا چه حدی انسان قادراست مودب باقی بماند ؟ همه ی اینها سوالاتیست که در شرایط گوناگون نیز جوابهای گوناگون دارد
شما نمیتوانید وارد شرکتی, بانکی و اداره ای شوید وهمینکه گفتید سلام !شخصی با بی نزاکتی تمام درجواب بگوید :بروتوصف یا تا به میز شخص نزدیک میشوید بی اینکه زحمت بلند کردن سر خود را بدهد ,بگوید : نوبت شما هست که جلوآمدید؟ یا خانم اقا من الان وقت ندارم بشینید صداتون میکنم!
ضرب المثلیست که میگوید:
آدمی راآدمیت لازم است چوب صندل بو ندارد هیزم است
دراین معنی که هر آینه چوب صندل چنانچه بوی خوش نداشته باشد با هیزم برابر است ,چنانکه آدمی به آدمیت است !
ودر عین حال نمونه واکنش ها نیز دربرابر انسانهای خوب وبد , باادب وبی ادب ,متفاوت است و آنکه با چنین اشخاصی روبرومیشود نیز , گاه در واکنش متقابل ناچار میشود که برخلاف عادات دیرینه ی خویش رفتار کند چراکه هرکسی را درحد جنبه ی او میتوان مورد حرمت واحترام قرار داد وچنانچه کسی از این حرمت واحترا سواستفاده کند واینرا وظیفه ی دیگران بداند بدون تردید سرانجام با کسی روبرو خواهد شد که دلیلی نیابد که بی دلیل به کسی احترام بگذارد که حرمت او را نگاه نمیدارد. کمااینکه دراین ضرب المثل میگوید: آدمیزاد از سنگ سف تره از شیشه نازکتر
بدین معنی که نظر به سخت جانی اودرجائی ودرجائی شکننده بودن انسان .که بنابر دلایل متفاوت نیز هست گاه ما با فرد بی ادبی تنها به نگاهی تحقیر آمیز اکتفا کرده ومیگذریم بی اینکه جوابی را لایق او بدانیم ولی گاه مجبوریم بعضی افراد را بر جای خود نشانده باو یادآور شویم که زبانی که در دهان توست در دهان همه کس وجود دارد,اما حرمت زبان هم از دین به ما امر شده هم انسانیت حکم میکند زبان تلخ وسوزنده ای برای دیگران با دلیل وبی دلیل نباشیم : ما میتوانیم چون این ضر ب المثل همیشه رفتار کنیم : آسیاب باش و خواب آسوده , سخت میگیرد به نرمی پس میدهد یعنی راحتی بردباری , خود داری , فروتنی , تحمل , صبر گذشت وهمه ی انچه که تنها از کسی دیده میشود که شخصیتی نکو ادبی برازنده واندیشه ای سالم را داراست .
معمولا انسانهائی که خود پرخاشگر بد زبان متلک گو وزبان تلخ هستندکه هریک ازاینها خود نشانه ی کمبود ادب درآدمیست همواره گوش بزنگ ومنتظرند که اگر کسی چیزی گفت از دست نداده وجوابگو باشند وحتی دریک جبهه گیری دائمی همیشه هر حرفی را برعلیه خود میبینندوکمتر از چنین انسانهائی میتوان روی خوش واخلاق آرامی دید و از انجا که خود هیچ چیز را بی منظور ادا نمی کنند حتی اگر دیگران نیز از جنس آنها نباشند هرچه را برزبان اورد بخود گرفته به تلخی پاسخ میدهند ووقتی نیز که باز به نرمی پاسخ دوباره ای از شخص متقابل دریافت میکنند این را حمل بر پیروزی خود میکنند یااینکه احساس میکنند خوب طرف ادمش را شناخت کمااینکه میگویند : کافر همه را به کیش خود پندارد.!
اینگونه انسانهادر جامعه ی کوچک خانواده اینگونه بار امده اند و در جامعه بزرگتر نیز همه را دشمنانی تصور میکنند که میبایست مواظب انها بوده وسریعا جوابگوی حرفهای آنان بود .اینگونه افراد درکنار زبان تلخ خود انتظار حتی احترام دوبرابر مردم عادی را دارند وخدا نکند این شخص به پیری که برسد اشخاصی دراطراف او باشند که همه را با چوب زبان خویش از بدو جوانی آزار داده تا اخرین مرحله ی هستی خود آسیب زننده به روح وروان دیگران هستند وهرگز باین نکته نیز پی نمیبرند که همگان شاید بخاطر شخصیت وادب فردی خود انان را برسرجای خود نمی نشانند یا اینکه آموخته اند ,حرمت سن بالاتر وموی سفید را داشته باشند که باز این از ادب شخص متقابل است نه از حرمتی که به شخص توهین کننده وزبان تلخ روا میدارد و برای اینگونه افراد رنجش دیگران نیز هیچ تفاوتی نمیکند چراکه درمقام اول اگر چینین چیزی برای اینان اهمیت داشت , نمی اموختند که چنین باشند وچنان جواب دهند ونمیدانند که شاید درپشت سر احدی آنان را در مقامی که خود تصور میکنند هستند, نمی بیند ! که انسانِ لایق, انسانی ست باادب ! وچه کسی دیده است بی ادبی به مقام والائی برسد که دور وبر واطرافیان او حرمت اورا اگر نگه میدارند بخاطر یا پولش باشد یا نیازی که به کار اودارند وباز حرمت بدارند .اگرچه بسیارند کسانی که حاضرند خودرا خوارکنند و بی حرمتی این افراد را نیز بپذیرند اما کار خودشان راه بیافتد! اما برای اوکه خود شخصیتی را دارد ادبی را اموخته است وگاه بر حسب حرمت شخصی خویش میشنود ومیگذرد وبی هیچ جوابی میرود شکل ماجرا شناخت شخص خاطره ویاد او جز یک تصور دهشتناک از جنس بد آدمی نخواهد بود وبر طبق ضر ب المثلی اینگونه خواهد گفت که: احترام ,امامزاده س, متولیه یا متولی نگه میداره = باین معنی که کسی را که نزدیکانش به او حرمت نگذارند دیگران نیز حرمتش نمی نهند . احترام زن که واجب بر شوهر وحرمت مرد که ملزوم زن وبه همین طریق که بزرگداشت هر بزرگ وطرف ونتیجه ای لازم وملزوم همدیگرند ونتیجه بخود شخص باز میگردد ودرعین حال میگویند: « احترامشو وَر کرد»! بدین معنی که : وقتی به کسی بی حرمتی شده درجواب گله ای چنین میگوید: که هم به شوخی ست وهم به زخم زبان که ,قابل احترام نبوده است , تا گذاشته شود ,که باید دید درقبال چه کسی انسان محترم شمرده میشود ودر مقابل چه کس انسان محترم نیست که من فکر میکنم کوچک وبزرگ همه محترمند وانسان درمقام انسانی خود می بایست ارج نهاده شود و درعین حال هر چه رفتارما باشد همان جواب ماست مگر با انسانهائی برخورد کنیم که خود نیز نمیدانند درمرتبه ی انسانی خویش چگونه حتی بخود احترام بگذارند که در مقابل آن نیز ارزش انرا داشته باشند که احترام ببینند .
متاسفانه این از نمونه برخورد هائی بود که اخیرا من درایران در اداره جات و بانکها ومحلهای عمومی باآن روبروشدم که بلافاصله جا خورده واز تصور اینکه چطور کسی میتواند اینگونه بادیگران برخورد کند هاج وواج برجا ماندم .نشانه ی تربیت این اقا یا خانم درکدامین بخش جمله یاو یافت میشد که بعنوان پرسونلی که موظف است جوابگوی مشتری باشد اوراکارمند وخدمتگزار مردم بدانم وخدا نیز نکند که کار شما گیر چنین آدمی هم باشد
● فریبی بنام وصل ●
رویا زده در فریبی بنام وصل
در کو چه های عشق در پی امید گشته ام
از رهگذار خسته عابر ز کو چه ها
پرسیده ام نشانه ی مهر و گذشته ام
گوئی نشان مهر سوالی بجا نبود
چون در هر نگاه گوئیا خنده میدوید
گوئی که در پی این راه پای من
در انتهای خویش به ویرانه میرسید
در این گذر همه اندیشه های تلخ یأس
پا بر پله کان فریاد سینه میگذاشت
دستی بدفتر عمر بر سر امیدو آرزو
خطی سیاه ز حرمان و غم نگاشت
آری جهان من از غصه ها پر است
قلبی دگر در پی مهری روان نبود
هرکس که جامه غم را به تن کشید
گوئی دگر که آدمی از این جهان نبود
دنیا به چه خوش بود در روزگارمن
این رسم روزگار چه غمگین و بس تهی ست
در خط زندگی در این راه بی امید
دیگر نشانه ای ز محبت به سینه نیست
●1366 فرزانه شیدا ●
برای مثال در اداره گذرنامه ای که من بارها در آن تا سر حد جنون به عصبانیت رسیدم ونیاز به گذرنامه _ پاس / وتمدید ان داشتم و با چنان خشونت های رفتاری وبی ادبی هائی مواجه شدم که هنوز پس از سالها در دهنم مانده است و نمیتوانم فراموش کنم باراول که بعد از ایستادن در صفی طولانی از 5 صبح تا 12 بعد از ظهر راحت تا رسیدم پشت میز بی اینکه سری بلند شود گفت وقت امروز تمام شد فردا بیائید باردوم که بالاخره زودتر رفته وپشت میز عکسهارا نهادم گفتند دختر دوساله ام میباید را که با حجاب ومقنعه باشد ومن نمیدانستم چگونه بچه ای دوساله را که متولد خارج بوده وهرگز ندیده بچه ای روسری بگذارد چه برسد مقنعه راضی کنم که جلوی عکاس اینرا به سر کرده وارام بنشیند که سرانجام مجبور شدم دوست عکاسی را به عکس باحجابی از دخترم که آنزمان دوسال ونیمه بودو بارها نیز موقع سر کردن ان چون ساده نبود به گریه افتاد ساعتها دوست عکاس هم رانیز معطل خود وبچه ام کنم تا عکس باحجابی از این بچه بگیرد که هنوز نمیداند کلاه را چگونه باید روی سرش بگذارد که از انطرف سرش پائین نیافتد وهمچنان نیز بخاطره ی تلخ آنروز هربار این عکس را نگاه کرده ام بخاطرم امده که چه اشکهائی که دخترم نریخت که نمیخواست انرا به سر گذاشته وآرام بنشیند واز نشستن درجلوی نور چراغ عکاسخانه هم چون میترسید بنده چه مکافاتی کشیدیم تا این عکس گرفته شد وهمان عکس نیزبه گذرنامه وصل شد وسفارت ایران درنروژ هاج وواج ماند که چه کسی مرا مجبور کرد که من دختر دوساله ام را با حجاب عکس بندازم " درد جامعه ی ما : «عقده ی قدرت :است که لایق بسیاری درکشور ما نیست ",و براستی این انسانهائی که درپشت این میزها احساس قدرت میکنند اگر انسانهائی بیمار مریض وبامشکل نیستند
اینگونه رفتارهای ازیت گرانه اینچنین اعمال های بی ادبانه وبرخوردهای ناشایست به چه معنا ست ایا براستی احساس ذوق وشعفی که دردرون چنین افرادی براثر این آزارها ناشی میشود اینهمه ممکن است ارزش داشته باشد که بخاطر آن حاضر شوند خود را بدون اینکه بدانند تا بدین حد پائین کشیده ودر ذهن بسیاری آدمی مزخرف وبیهوده وعقده ای جلوه کنند بی آنکه بدانند اینگونه رفتارها نه تنها قدرت نیست نه تنها کسی ایشان را آدم حساب نمیکند بلکه همگان اورا انسانی عقدهای وتازه بدوران رسیده میپندارد که با دیدن میزی درجلوی خود احساس خدائی میکند ومتاسفانه حقیقت این است که کسی که اینگونه از موقعیت استفاده میکند کمتر بوئی از "انسانیست" نبرده است و یا آنقدر درخود گم گشته که حتی انسان بودن خود را هم از یاتد برده است ومعمولا درچنین افرادی " انسان بودن وبرحق بودن وآدم بودن" کمترین نقش را بازی میکند ونماینده عقده های شخصی کسی است که هرگز اورا جدی نگرفته اند وامروز از هرمقام وموقعیتیب که دارد با عقده ای فراوان وذوقی درورنی سو استفاده میکند و حاکی از این است که مردم خدمتگزاری پیدا میشوند که حتی معنای خدمت بخود را نیز نمیدانند ونمیفهمند که ادب هرکسی نشانه ی شخصیت خود اوست وهر چه کنی وهرگونه رفتار کنی به بدی وآزار وتلخی زبان ورفتار باشد خود را خوار وپست میکنی وچون به احترام ومحبت ودوستی باشد, حرمت خویش را حفظ میکنی وارزش خود را درجامعه بالا میبریواین چیزیست که هرخانواده ای از دوران کودکی به فرزنده خود میبایست مداوم خاطر نشان کند تا درفردا پشت اسن میزها ودراماکن عمومی شاهد انسانهای بی ادب وبدون فرهنگی نباشیم که معنای خدمت را با ریاست اشتباه گرفته اند که بیشتر از هرچیز نماینده کمبود دانش فردی ونداشتن شخصیت خود اوست.بارها اینرا گفته ام درمکانهای بسیار آنگونه که رفتار میکنی دردرجه اول حرمت خودرا محک میزنی انگونه که رفتار میکنی وسخن میگوئی اول ازهمه شخصیت خودرا نشان میدهی توهینی که بدیگری میکنی پیش از انکه باو برگردد توهینی ست که به نهاد وبه شخصیت خود کرده ای ! چگونه میشود فکرکرد اینگونه رفتارها درنظر دیگران قدرت است واجبار به احترام که شک دارم احدی باینگونه ادمی اهمیت داده ویا اورا شخصیت والائی تصورکند که برعکس شاید چون من دل هم به چنین کسی بسوزاند که طفلک چه ادم ازار دیده ای باید باشد که حتی نمیتواند حرمت خودرا حفظ کند ونیازمند این است که دیگران به زور باو احترام بگذارند واگر این فرد کمبود نداشت چنین احساس وفکری هم دراوقوت نمیگرفت ,که اگر من مثلا اینگونه با بیحرمتی باین خانم واقا حرف بزنم حساب کار دستش می اید !! دراینجا باید پرسیدکه شما دنبال کدامین حسابی هستید که باید مردم ازشما بخاطر آن حساب ببرند یا از قد 150 تا دومتر ی شما هم اگر بود از جناتبعالی وحشت کنند وباید حرمت چه چیز شما را نگه دارند قد شمارا یا زبان شما را یا میز اهنی سرد شما را یا نه میز تراشیده چوب گردوئی شمارا که با یک کبریت روی هوا دود میشود وشما میماندید ویک صندلی! ...... !!چگونه است که فردی در این لباس مقدس خدمت به مردم درپشت میزی در ,اداره ای در بانکی در فروشگاهی در بسیاری ازاداره جات مهم دولتی بخود اجازه چنین رفتاری را میدهد وکیست که به چنین فردی پروبال میدهد که بادیگران تا جائی که میتوانی خشونت کن یا بد رفتاری کن مسلم است که گاه این رفتارها در درون فرد بیمار نوعی دفاع از ترس هم میتواند باشد شخص از دیگران میترسد از صدائی بلند میترسد از شخصیتی بالاترازخود میترسد .درنتیجه بااینگونه رفتار پرخاش جویانه پشت صدای خود پنهان میشود واحساس امنیت میکند وتمامی اینها نیز ریشه ای روانی دارد این شخص یا درخانواده ای پرخاشگر بزرگ شده ورشد کرده است یا درخانه وخانواده کسی باو اهمیت نمیدهد ودراین جا درپشت میز احساس قدرت میکنند وکمبودهای خودرا بدینگونه جبران کرده خشم خود را بدین شکل خالی میکند هرچه هست چنین فردی درهیچ کجا درنزد احدالناسی فرد محترمی شمرده نمیشود که بتواند مطمئن باشد احترامی دارد که بیشک تنها خیالی باطل بیش نیست وبا خود همیشه فکر میکنم که اینگونه انسانی! نماینده چه نوع انسانی درجامعه ی ماست؟ ماکه دم از فرهنگ عمیق واصالت وتربیت میزنیم درکجا می بایست این فرهنگ این ادب این اعتبار تاریخی خود را نشان دهیم ودرنزد چه کسی؟! چنین افرادی بااینگونه رفتارهای بی ادبانه کجا احساس میکنند کجا را وظفیه خود میدانند که میبایست درآنجا با ادب باشند با رفتاری درست وبا شخصیت؟ که شک دارم انسانی بااین روح آزرده وبیمار توان ,اینرا داشته باشد ویا درکل قادر باشد فقط به فقط انسان باشد! .... حال دیگر تربیت وادب پیشکش خودشان باشد . چنین رفتارهائی در بیرون ازجامعه ی مادرهرکجای دنیا که بروید به هیچ شکلی ازسوی هیچکسی پذیرفته نمیشود وکافیست یک کارمند حتی رئیسی بی حرمتی کمی به کسی روا دارد تا بلافاصله با شکایتی از سوی ارباب رجوع منتظر خدمت شده سپس ازکار برکنار شود .اما متاسفانه ما غریبه پرست تر از ان هستیم که باهمزبان کشور خود مودب باشیم وهمینکه یک خارجی یک امریکائی یک آلمانی و... پا به همان محل بگذارد چهار بارهم برایش خم وراست میشویم چائی وقهوه را حتی نه از آبدارچی که میدویم وخودمان برایش میآوریم که البته اصلا چنین عادتی دراینسوی آبها متداول نیست که کسی هرکه هست برای دیگری خم وراست شود یا بیش ازاندازه احترام کند چراکه طرفین میبایست وموطفند حرمت واحترام یکدیگر را درحد معمول کارمند وارباب رجوع حفظ نمایند وهمانگونه که کارمند موظف به داشتن ادب وپاکیزگی لباس ورفتار وسخن است ارباب رجوع ومشتری نیز موطف به رعایت ادب واحترام به اوست .درنتیجه کارها بی هیچ کشمکش غیر عادیِ روحی روانی یا خدای نکرده با برخوردهای ناشایست یا رفتارهای نامتعادل روبرو نخواهد شد و کار بخوبی ومنظم یکی بعدازدیگری انجام میشود بی انکه کسی آزرده ازکار یا آزرده ازانجام آن کار ,درفلان اداره و فلان محیط کاری به خانه خود درساعت مقرر بازگشتی داشته باشد ....
جامعه وقتی میتواند شاهد چنین آسایشی باشد که هرشخص بنوبه خود در خودوشخصیت خوداین را وظیفه بپندارد که درمقابل دیگران هرکه هست کوچک وبزرگ مودب وبااحترام رفتارکند من وشما چنین حقی را نداریم که اگر ازهرچه ناراحتیم وهرچه در زندگی شخصی ما باعث ازار ونارحتی ماست ان احساس رابا غم واشفتگی وخشم خود به محل دیگری برده و برسر دیگران خالی کنیم ما حتی این حق را نداریم که درمحیط خانه وخانواده ناراحتی فرددیگری ازاعضای خانه خود را فراهم کنیم چه همسر باشد چه فرزند چه برسد به مردم اشنا وغریب که هیچ وطیفه ای ندارند مارا تحمل کنند یا به ما احترام بگذارند. مسلم است کسی محتاج احترام دیگری نیست احدی بدون سلام منوشما زندگیش زیرو رو نمیشود کسی از اینکه ما برای او حرمت قائل نشویم دنیایش خراب نمیشود اما آنچه بجا میماند خاطره ی ماست که من این مرد غریب اداره گذرنامه را بخاطر شخصیت والایش هیچوقت فراموش نخواهم کرد نه اورا نه رفتار نه طرز سخن گفتن اورا که با کینه ای غیر انسانی وبدون هیچ دلیل منطقی خشمش بچه ی دوساله مرا گرفت وازعکس بچه دوساله ام که موهایش را بسته بود ایراد گرفت که بچه نباید موهایش پیدا باشد وهرچه گفتیم اقا این دوساله است
گفت قانون قانون است ماهم موظفیم ومامور ومعذور که شک دارم چنین ماموریتی از سوی انسان سالمی باین شخص داده شده باشد وشک ندارم اصلا چنین حکمی وجود ندارد, چون از دین و قانون اسلامی را نیز بی خبر نبوده نیستم که امروز همه سعی میکنند بما یاد بدهند مسلمانی چیست وخود بوئی حتی از آن نبرده اند و خودد نیز میدانم که دختر بعد از 9 سالگی در قانون اسلام موظف به انجام اموری مانند این است ومن و شما چگونه میتوانیم باافرادی چون این اقا که فعلا تا دلش نخواهد گذرنامه ما پشت میزش برجا میماند رفتار کنیم ؟ انوقت از خود میپرسیم چرا همگان بحالت پرخاشگرانه باهم برخورد میکنند مسلم است وقتی ناحقی صورت بگیرد شخص متقابل به خشم امده جواب میدهد عمل نتیجه اش عکس العمل است چطور انتظار دارید توهین کنید وپازار بدهید ومردم ساکت بمانند وحرف شما را بی چون وچرا قبول کنند چه کسانی باینگونه افراد قدرت داده است دقیقا منو شما! نه هیچکس دیگر وقتی اجازه بدهیم با ما اینگونه رفتار شود مسلم اینگونه رفتار هم میشود! یا درجای دیگر , خانم دیگری بود در وزارت امور خارجه که قرار بود شناسنامه بچه مرادر پاس ایرانی وارد کند وبا دستکشی بردست که بدون بلند کردن سرجوابگوست وقتی باو میگوئی
خانم ببخشید : این که نوشتید ( لورنشگوگ است , نه لورنسگوگ! ( واسم (استانی درنروژ بود که مدتی در ان زندگی میکردیم ) واشتباه نوشتید ! بدون بلند کردن سربه تندی میگوید: من روزی صدبار اینو مینویسم میدونم چیکار دارم میکنم ومن پرسیدم امروز چندتا ایرانی از نروژ که بچه شون توی بیمارستان لورنشگوک که بدنیا اومده بودن اومدن خدمت شما که شما یه روزه یادگرفتی منکه 10 ساله اونجام بلد نیستم؟! وشما بکارت واری نه من که میدونم بچه ام کجا بدنیا اومد عجباااا !!! فکر میکنید جواب چه بود !
_ ببنید خانم اگه میخواهید کارتون ** امروز** راه بیافته ساکت شید ,بزارید من کارمو بکنم _ یعنی زیادی حرفی بزنی انقدر میبرم میارمت حالتم جا بیاد انوقت خودت *و اون "لونشکوگ "خودت رو بیای بنویسی: بیمارستان بخش زایمان: وسط دریای ژاپن! آخرشم بنویسی: غلط کردم !!!
دقیقا در چنین شرایط ست که احترا م گذاشتن نیز حدی دارد وشخص متقابل می بایست دریابد که رفتار او مورد قبول نیست و باید بااو برخورد شود که البته در ادرات مسئول درهمه ی دنیا شخصی بعنوان مسئول روابط عمومی آن سازمان آن شرکت ووو وجود دارد که شما بتوانید از چنین افرادی شکایت کرده وجواب بخواهید بابت اینگونه رفتارهای کارمند پاسخ خواسته شفاهی وکتبی اورا محکوم به این کنید که مسئولیت خود را بدرستی انجام نداده وبا ارباب رجوع رفتار مناسبی را ندارد وحتی شخص متخلف می بایست معذرت خواهی نیز بکند اما درجائی که انسان جز خودش کسی را ندارد بهتر است تکیه اش نیز بخود ش باشد واجازه ندهد که هرکسی درهرمقامی اورا مضحکه خویش کرده یا حرمت او را بشکند وبا تندی وبدخلقی او را نیز بدخلق کند من نیز برگه را ازدست ایشان گرفته گفتم من ترجیح میدهم فردا یا فرداها کارم راه بیافتد اما با یک ادم حسابی تا امثال شماها که هم حرف زدن بلد باشد هم شعور داشته باشد هم از یادگرفتن کلمه ای اشتباه خجالت نکشد که به پرخاشگری منجر شود پارتی هم دارم نخواستم توازنون خوردن بیافتی نخواستم با پارتی بیام جلو حق کسی و ضایع کرده باشم انگار لیاقتتون همینه خانومی وبه بیرون امدم. من باینگونه انسانها تنها یک جمله اتلاق میکنم: آدمهای ناسازگار! که دراصل با خودنیز نمیسازند چه برسد بدیگران ودر طب روانشناسی نیز فرم برخورد آدمی به دیگران با جامعه با مشکلات با زندگینماینده ی روشنی از طرز فکر اوست ودرزبان عامی نیز این افراد نامی برخود دارند که میگویند :او باخودش نیز قهر است یا: به سایه اش میگوید بدنبالم نیا یا ازخود موقعیت خود حسابی درفخری احمقانه است که این رفتارها جز تحقیر خمود او به جائی نمیرسد گیریم من جواب ندهم بالاخره کسی پیدا میشود که ایشان را عین خوداو خوار کرده وچنان شسته وبربند آویزان کند که تاعمر دارد جلوی هر آدمیزاد ی که دید فقط به فقط تعظیم کند ! درواقع این منو شما نیستیم که باعث مشکل او هستیم ,این خود اوست , که مشکل اوست! وباید دریافت چرا! ودرون مایه ی چنین رفتارهائی چیست که بی شک هیجوقت چنین رفتارهای خصمانه وبدون سازگاری درفردی بی دلیل وتنها ازروی اینکه شخص دلش میخواهد چنین باشد نیست بلکه اودردرون از چیزی ناراحت است حال یاخود کار است که اورا آزار میدهد . سخن گفتن ورابطه وروابط عمومی ست که دیگر تحمل ادامه ی آنرا ندارند ,باکسی مشکلی درانروز داشته وهزار دلیل دیگر که به هریک فکرکنیم درواقع ما باید دلمان هم بحال چنین ادمی بسوزد ,اما ازآنجا که مانیز مجبوریم طبق روال روزانه ی زندگی خود کار خود را انجام دهیم ناچاریم ایاینگونه افراد بسایم یادمان باشد از کسی پیروی نکنیم اما از همه بیاموزیم آدم های زندگی ما معلمان پنهان ما هستند کدام شاگردی؟خوب یا بد؟واین است رفتار نیمی از کارگزاران مادر پشت میزهای سفارت خانه ووزارتخانه وبانک ....!!!
اینجاست که باید پرسید تا کجا میتوان با بی ادبی مودب بود تا چه حد باید تحمل کرد تا چه حد با شخص بی شخصیتی میبایست انسان شخصیت خود را حفظ کند که خود بی شخصیت نشود مورد بی احترامی قرار نگرفته وحرمتش حفظ گردد که انسانی نیست که باتمامی این شرایط تااخر خودرا نگه دارد وباادب ترین با شخصیت ترین انسانها سرانجام جوابگوی کسی خواهند بود که از ادب وشخصیت هیچ نمیفهمد که باید هم جوابگو بود .
* مردم آدمهای بردبار را با ادب می دانند حال آنکه بردباری سنجشی درست نیست باید ادب آدمها را در آزمون ها سنجید و نه در سکوتها * ارد بزرگ *
چراکه اگر همه فقط تحمل کرده بگذرند این فرد هرگز نمی اموزد که مودب باشد وهمیشه تضور میکند قدرت دردست اوست وهرگز یاد نمیگیرد که همان زبان که او دردهان دارد در میان دهان همگان هست اما بسیارند که زبان به نیگوئی استفاده میکنند واز رنج وازار دیگران بگونه ای سادیسم وار لذت نبرده بلکه اینرا در درجه ی اول کسر شان خود محسوب میکنند.
* خواست ادب آن نیست که هر چه ما می خواهیم دیگران بگویند ، ادب آنست که ببینیم آیا کسان دیگر در جایگاه خویشند ؟ و حال ما در کجاییم ؟ ارد بزرگ *
وانسان نیز با کسی تاب میاورد که دراوشخصینی را بجوید که قادر به تحمل ان باشد چه در محیط خانه چه اجتماع هرچککس موطف به تحمل کسی دیگری نیست که قادر نیست با زبان ورفتار خود اول باخود بعد بادیگران کنار بیاید ومطمئن باشید چنین اشخاصی دردرجه اول باخود مشکل دارند با درون خود بعد باشما وبا دنیا وبا هرچه در پیرامون آنهاست وناشی از بغض تلخی ست که دردرون بر اثر بیسروسامانی وناراضی بودن از زندگی خود در وجود آنان ریشه گرفته آنچه بروز میکند .رفتارهای ناسازگار تخریب کننده وآزارگریست که احدی مجبور به تحمل ان نیز نیست ومسلما سرانجام جواب میگیرد از همان کسی که هرگز تصور جواب را نمیکرد چون اینگونه اشخاص درعین حال انسانهائی ترسو هستند که یک داد برسر انها بزنی بلافاصله به معذرت خواهی افتاده یا اگر برحسب غرور هیچ نگویند دردل ازعاقبت کارخود میترسند وازاینکه شخص متقابل شکایت به بالاتر او ببرد خواه پدر باشد ... خواه رئیس و...
*دانه ادب در درون ما همانند گیاهی رشد می کند روشن بینی، آب رشد آن است و خورشید دوستان و همدلان .* ارد بزرگ *
* برای آنکه کسی را با ادب بنامیم و یا وارون برای این, باید کمی درنگ کرد و زمان را به کمک گرفت .* ارد بزرگ *
زمانی که شما با نرمی وملایمت با ادب وبا شخصیت با نشان دادن توجه ورعایت دیگران با ملاحظه ی موقعیت دیگران با کسی نشست وبرخاست میکنید خواه زمانی کوتاه باشد خواه طولانی دیگر شخص متقابل دلیلی برخود نمیبیند که باشما رفتاری برخلاف آنچه دیده است داشته باشد مگر اینکه خود این شخص دچار مشکل باشد وبراستی وقتی شما دریابید درنزد فردی خواه همسر خواه دوست واشنا ویا غریبه واشنائی احساس امنیت خاطر میکنید احساس ارامش وشادی میکنید مسلما به آن شخص علاقمند نیز شده اورا دوست خواهید داشت
___ *کلیات شمس تبریزی ___
خنده از لطفت حکایت میکند...
ناله از قهرت شکایت میکند...
این دوپیغام مخالف درجهان
از یکی دلبر روایت میکند...
غافلی از لطف *بِفریبد چنان(* فریب دهد چنان که....) ....
قهر نندیشد , جنایت میکند !...
وآن یکی را قهر نومیدی دهد...
یاس کلی را رعایت میکند...
عشق مانند شفیع مشفقی ست...
این دوگمره را حمایت میکند...
شکرها داریم ز این عشق ای خدا....
عشق کفران را کفایت میکند...
کوثر است این عشق با اب حیات...
عمر را بی حد وغایت میکند...
ار میان مجرم و حق چون رسول....
بس دواد وبس سعایت میکند...
بس کن آیت آیت این را بر مخوان...
عشق خود تفسیر آیت میکند!
__ *کلیات شمس تبریزی* ____
اینگونه افراد مظهر عشقند عشقی که غایت ادب را دروجود آنان متبلور کرده چشمه ای از محبت دوستی یاوری ومهربانی را در روح دیگران جاری وزلالی دهده ی اندیشه ای سختی ست که قادر به دوست داشتن نبوده یا حتی شناختی بر عشق بر دیگری ندارند که همانا دوست داشتن دیگران است که توان خدمت بدیگران را نیز بوجود میآورد ودر درجه ی اول دوست داشتن خود است که باعث میشود شخص برخوداحترام گذاشته دیگران را نیز با ادب واحترام مهر ومحبت خود آنگونه تحت تاثیر قرار دهد ,که همگان اورا مظهر لطف وصفا بدانند ودرعین حال درحضور او ,خود رانیز خوب احساس کندد خود را نیز باارزش بدانند وبرخود خویش نیز ارج بگذارند. چراکه دروجود این فرد چیزی والا را تجربه میکنید چیزی که شما را وادار به گذاشتن احترام میکند وحتی باینکه قلبا اورا دوست داشته باشید براستی برای یک انسان چه چیزی زیبا تر ولذت بخش تراز این میتواند باشد که فردی محبوب درخانه وخانواده وفامیل وجامعه باشد .
____ ادب ____
سخن بگوتو به لطف ومحبت یاری
که حرمت خود را ,چنین نگهداری
نه خصم و حسادت نه بدزبانی واخم
نبرده ره بدری ,جزبه ذلت وخواری

چو در دهان تو ,سرخی زبان نازیباست
حکایت انسانی تو ناپیداست
چگونه بدانم که چگونه "انسانی"
چو در کلام وعمل ,"آدمیت " پیداست؟ !

نه لطف سخن دیده ام ترا, نه نیکی خوُی
نه درعمل تو مرادی ,نه جلوه های نکُوی
نه هرکه زبان دارد او" بشر" باشد
براه خیر ومحبت, رهی دوباره بجوُی

____فرزانه شیدا - 1388_____
انسان بیش ازاین براستی به چه محتاج خواهد بود وقتی بداند همگان بااو به مهر ومحبت رفتار میکنند همگان دوستش دارند وبرای دیدنش برای سرکردن لحظاتی حتی کوتاه بااو حاضرند تمام برنامه ریزی روزانه خودرا هم عوض کنند تا ساعتی از لطف کلام وهمنشینی او برخوردار باشند . همه ی انسانها ازبودن درکنار انسانی خوش سخن وشیرین زبان لذت میبرند ودر دل آرزوی فردهمصحبتی را دارند که در معاشرت ونشست وبرخاست بااو لحظات را طی کنند که درزمانی که اورا ترک میکنند احساس شعف وشادی وحالت روحی خوبی را در خود احساس کنند ومعمولا وقتی ما به چنین انسانهائی بر خورد میکنم اینگونه افراد جایگاه خواصی را در دل ما برای خود پیدا می کنند وخاطره ساعات بااون بودن وساعاتی که میشود بااو بود هم خاطره ای خوش هم امید همیشگی ست چه خوب است چنین دوستی برای هم باشیم که در کانون خانواده نیز هم باهم درکنار روابط خانوادگی دوست بود واز همانجا نیز می بایست شروع نمود کمااینکه حافظ نیز دوست شیرین سخن وخوب را انگونه به تعریف مینشیند:
و میگوید :
سر اردت ما وآستان حضر ت دوست
که هرچه بر سرما میرود اردت اوست!
نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه ومهر
نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو برتوست
نه من سبو کش این دیر رند سوزم وبس
بسا سرا که دراین کارخانه سنگ وسبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را
که باد غالیه سا گشت خا ک عنبر بوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمنست
فدای قد توهر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده ( زبان بیهده گوست*
( رخ تودر دلم امد مراد خواهیم یافت
چراکه حال نکودر قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوسست
که داغدار ازل همچو لاله ی خوشروست
___حافظ* ____
وچه زیباست چنین دوستی داشته وچنین دوستی برای هم باشیم که در نبود ما نیز خاطره ی ما خاطره خوبی محبت ادب ومهربانی ما در یاد همگی زنده باشد چنین آدمی می بایست انسان خوشبختی باشد که مهر همگان را میتواند بدست بیاورد ومیتواند با همه نوع انسانی کنار امده با هریک بگونه ی او وبه طریقه ی همان او و طوری رفتار کند که در هر سن واخلاق و ومنش ودین وفرهنگی دوستدار شما باشد که ادب ومهربانی بیش از هرچیز محبوبیت آدمی را باعث میگردد
* ادم باادب دروازه دلها را همیشه گشوده می بیند . ارد بزرگ *
●پایان فرگرد ادب● به قلم فرزانه شیدا / نروژ / اسلو ●


*تندرستی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تندرستی*


کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بُعد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
●فرگر د تندرستی●
سخن نوآر که نورا حلاوتی دگر است
( مشروط بر آنکه حلاوتی در آن بوده باشد )!
* از کتاب ( قند ونمک ) نوشته ی اقای جعفر شهری
ضر ب المثل های تهرانی (به زبان محاوره ای*) این را شنیده ایم که میگویند: « عقل سالم در بدن سالم ما انسانها در طول زندگی خود بیش از هرچیز به سلامتی وتندرستی خود نیازمندیم چراکه در طی روزگار عمر می بایستی از بدن خویش جهت زندگی وکار وتلاش به نحو احسن استفاده نمائیم حال اینکه چه مسئولیتی در قبال بدن وعقل سالم خویش بر عهده ی ماست تنها آن چیزی نیست که برای خود شخصی خود به لزوم آن نیازمند باشیم که دردرجه ی اول خداوند نیز فرموده است که ترا بدنی سالم اعطا نموده ام که بواسطه ی آن تلاش کرده وزندگی خویش را رونق وجلا بخشیده بخوبی ودرستی زندگی نماوی که ازاین معقول « آیاتی در قرآن مجید»ودردیگر دین وادیان دنیا نیز نمونه ای همشکل وهمانند آن دیده میشود.
* تندرستی پاداش نیک زیستی ست . ریشه ایی به بلندای تاریخ . ارد بزرگ*
گذشته از آن ما در رابطه به خانه وخانواده خود نیز مسئول هستیم بدین معنی که زمانی که فردی در خانه وخانواده دچار نقصان ویا بیماری باشداین برتمامی اهل خانه نیز اثر خواهد گذاشت. کمااینکه گاه خداوند بر حسب حکمتی فرزند ی با نقص های جسمی ومعلولیتهای مغزی را به انسان اعطا میکند که درتمامی دنیا اور ا «هدیه ای ازخدواند »میدانند که خدااورا به خانواده ای میسپارد تا به حکم اواز این فرزند به نحو احسن مراقبت گرددواین نیز خود حکم الهی برای آزمایش انسانهاست که به نکته های درونی ورمز آن واقف نیستیم.امادر طی سالیانی که دراین سوی آبها زندگی کرده ام بسیار مواردی دراین خصوص آموخته ام ,که یکی ازدیگری بیشتر ارزشمند بوده اند وصرفنظر ازاینکه در دوران بودن خود درایران نیز همواره به تمامی انسانها به یک شکل ویگ گونه نگاه میکرده ام ونقص بدنی کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری ازموارددریافتم که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفق نیز خواهند بود ونقص عضو یا نقصان بدنی, کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری از موارد دریافتم که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفقی نیز خواهند بود. از نمونه های کسانی که دراین زمینه میتوان نام برد آنانی هستند که دچار عقب افتادگی ذهنی میتوان نام برد اشخاصی هستند که در زبان محاوره ای متاسفانه آنان را منگول میخوانند ودر زبان پزشکی وزبان نروژی این بیماری« downs syndrom » خوانده میشودو جالب است بدانید که اشخاصی بااین نوع معلولیت یک زندگی کامل طبیعی وعادی بمانند دیگرانسانها را در خارج از کشور دارند کار میکنند ازدواج میکنند وحتی بچه های سالمی نیز خداوند به آنان اعطامینماید و علت آن این است که تحقیقات نشان داده است که: « از نظر مغزی این افراداز سن واقعی خود فقط چند سالی پائین تر» هستند ودراصل خالی از هوش وذکاوت وهوشیاری نبوده قادرند بخوبی مسئولیت یک زندگی را برعهده گرفته وحتی از پس کارهای خود برآمده در جامعه نیز مفید باشند وبرای این افراد نیز کار وحرفه ای نیز تهیه کرده و با مشاوره ی افرادی صالح تحت نظر آنان والبته تنها برای یاری و مراقبت ورسیدگی به ایشان ونه برای اینکه مبادا کار خطائی بکنند بلکه به هدف مدد رسانی بیشتر به این افراد در طی هفته وماه به آنان سر میزنند وبرنامه کاری را باانان برنامه ریزی ویاداوری میکنند درصورتی که درایران این افراد را اعم از کودک وبزرگسال بدون هیچ توجهی بحال خود وا میگذارند وفکر میکنند همین است که هست وازاو نباید توقع این راداشت که کسی شود,درسی بخواندیاچیزی بفهمد.و...متاسفم افسوس که اینان عمری را از کف میدهند وقتی که میتوانند یک زندگی عادی داشته باشند برخلاف همه امثال اینان دردنیا . ازاین بابت من براستی و قلبا متاسفم .
____ « بودن یا نبودن » ... سوالی نیست!!! ____
گم می شوم در کوچه های گذر
وگام ها آرام آرام قصه ی عبور را
در گوش شب زمزمه میکند!
صدائی نیست...نه جز صدای جیرجیرکی
که ترانه خوان شب بود
وبیدار همیشگی!!!
وماه گاه از پشت ابر
به لبخندی همگام راهم میشد
ستاره در چشمک های مداوم
حضور خویش به رخ میکشید
ومن گم کرده خویش
گم کرده راه
در میانه حس بودن یا نبودن
ماندن یا رفتن
جدول همیشگی زندگیم را
در ذهنی بیقرار...حل میکنم!
حروف و واژه ها ی؛ بودن؛
چه ناهمخوان وسر گردانند!!!
وجدول ذهن آشفته وبی جواب
مانده است!!
بودن یا نبودن را ... سوالی نیست!!!
میشود؛ بود؛ مگر... در نبودن های
احساس وعاطفه؟!
میتوان؛ نبود؛ مگر در
طپش قلبی که نا مراد
چشم دوخته بود
به امیدهای بی نصیب
خیالهای بی حقیقت
رویاهای دست نیافتنی
آرزوهای.... بی هیچ تلاشی
آشکارا بی سرانجام !!!
میشد بود مگر؟!....میشد نبود مگر؟!
جدول احساس وذهن
وروح واندیشه ام را قلمی دیگر باید !!!
احساسی تازه تر...!!!
دوشنبه بیستم اسفند 1386
___ فرزانه شیدا ____
از دونمونه ا ی که در اقوام خود دیده ام ومیتوانم نام ببرم که هردو شاعر هنرمند ودارای مراتب بالای تحصیلی هستند ویکی کتاب اشعارش نیز در ایران در دسترس عموم قرار دارد بدون بردن نام آنان ( چون می بایست کسب اجازه کرده باشم.*) ودیگری نیز که درخارج از کشورو کشورسوئد زندگی میکند که ازجمله شهرت های او یکی از اشعاریست را که به امریکا فرستاده بود و جایزه ی نخست را دربین همسالان خود گرفت وازاو دعوت بعمل امد که با پرداخت هزینه ی سفر وهتل , خود او حضور بهم رسانده و به امریکارفته واین سروده را با صدای خودبخواند ,که در کمال تاسف مجبور به ارسال نامه ای شد واعلام کرد که معلول جسمی ست وتوانائی خواندن شعر خود را ندارد و درکنار آن در یکی از بخش های خبرنگاری نیز مقاله ای نوشت که منجر به گرفتن جایره ی اول شد واین دخترخانم بیست وسه چهار ساله, بسیار باهوش وبسیار پرتلاش بوده وهست و درحال حاضر برای گرفتن دکترای خویش تقاضا ئی به دانشگاه داده است تادر دنباله فوق لیسانس خود مدرک دکترا را نیز بدست آوردوفردیست بسیار پرتلاش هنرمند ودرعین حال شاعر ونویسنده ای بااحساس که بااینکه در بدو تولد بعلت خفگی مغزی در زمان بدنیا امدن دچار نقص بدنی شد وتعادل جسمی دست وپای خود براحتی برای او مقدور نیست .اما درکاربا کامپیوترونوشتن ونویسندگی وخبرنگاری نیز مقام بالائی را بعنوان بهترین شاگرد وشاگرد نمونه ی آن سال در دبیرستان با ضریب بالای نمرات در روزنانه ی سوئد به معرفی اوپرداختند که روزنامه ی آن نیز هم اکنون بیادگار ایشان درخانه ی من موجود است وباعث سربلندی وافتخارم هم بعنوان یک ایرانی هم بعنوانی کی از خویشاوندان دور واین برای یکایک ما در محدوده خانوادگی او نیز بسی باعث افتخار وشادی بود ومیتوان گفت , از انسانهای برجسته ای ست که خداوند به عالم ما اهدا نموده است ووجود وحضور او میبایست برای یکایک ما الگوی استقامت , تلاش , کوشش باشد . چراکه او در هرزمینه ای که فکرش را بکنید موسیقی , ورزش , دوچرخه سواری , اسب سواری وبسیاری دیگر از ورزشها وفعالیتهای معمولی که شاید بحتی یکی از آنها را انسان سالم در عمر خود امتحان نکند با وسایلی که در این امر برای معلولین تدارک دیده شده است به انجام یکایک آنها پرداخته وهمچنان نیز انسانی پرتلاش است و خود میگوید : من باید آنچه را دوست دارم آنچه را به ان علاقمندم وانچه را که به آن نیاز دارم انجام داده یادبگیرم وبه هدف های خود در زندگی دست یافته وبخود ثابت کنم که معلولیت جسمی من دلیل براین نمیشود که از مغز سالم خود سود نگرفته وکسی نباشم.
* تندرستی پرشگاه ( * روان بیدار *)است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ*
در ایران نیز بماننددیگر کشورهای جهان در کنار انسانهای تندرست معلولینی رادارا هستیم که دراین بخش لازم میدانم نکاتی را کهخود اموخته ام برای شما بازگو نمایم. چون متاسفانه با نگاهی که در ایران اخیرا وطی سالهای سفرم درمیان مردم داشته ام متاسفانه دیدگاه بسیاری از انسانها به معلولین بحدی غیر قابل باور است که باعث تاثر میشود وعلت بیش از هرچیز بخاطر آگاه ننبودن از شرایط معلولین در سطح ونوع معلولیت انهاست . وبسیاری نیز همه را به یک چشم نگریسته وحتی حرمت او یا خانواده ی اورا نیز حفظ نمی کنند وگاه با رفتارهای ناشایست وگوشه کنایه ها وحتی نگاههای خود باعث شرم ونارحتی وغم افرادی میشوند که بی هیچ گناهی تنها به مصلحت خداوند اینگونه زاده شده اند وحتی براین یقین هستم که این نیز مصلحتی خداوندیست ومی بایست درست به پیرامون این اشخاص نگاه کرده شخصیت والای آنان را جستجو کنیم ]چراکه بسیارند اندیشمندانی که دچار نقص عضوهائی بوده اند اما ازهمان بخش تندرستی خود که دارا بوده اند به نحو احسن سود برده اند که نمونه ی انان را در بخش های پیشین نیز نام برده ام یک نمونه ی بارز در ایران کنونی ما کسی ست که بعلت نقص عضو وکمبود مالی در شرایط خوبی بسر نمیبرد وجا دارد دولت ایران ومسولان امر به این هنرمند نیز نگاهی انسان دوستانه داشته وصرفنظر از هنر او تلاش اورا در ایران سپاس نهاده باو بیش ازاینها رسیدگی نمایند چراکه درتمامی ملا دنیا بر افراد وانسانهائی چون ایشان ارج نهاده وتمامی امکانات را برای سهولت وراحتی زندگی او فراهم می آورند تا بتواند نقش هنرمندانه وباارزش خود را باتمامی شرایط خوب وبدی که دراست بدرستی بر عهده بگیرد ودیگر درکنار هنر واندیشه وتلاش خود کمبودهای مالی ونداشتن امکانات غم او ومشکل او محسوب نگردد واین شخص « هنرمند و ادیب تبریزی آقای رضا افشارپور» هستند که همسر ایشان طی نامه ای ازمن درخواست نمودند که شرایط ایشان را به مراکز کمک به معلولین درخارج ازکشور اطلاع داده وکمک ویاری بجویم که درمانده ام کشور من انقدر سرمایه وثروت دارد که بزرگ واندیشمند وهنرمندی چون جناب رضا افشار پور را بتواند در زندگی یاری کرده وبه مسائل تورسیدگی نماید که مجبور نباشیم لب به بیگانه برای یاری بگشائیم وباعث شرم کشور خود شویم که هنرمندش در آن در شرایطی قرار بگیرد که ازدیگران مدد بخواهد کهبسی باعث دلشکستگی وشرم درون من ودیگرایرانیان در داخل وخارج می بایستی باشد که هست. واین نیز متن نامه ارسال شده ایشان به من می باشد:استاد ارجمند سرکار خانم فرزانه شیدا سلام بر شمابنده همسر هنرمند وادیب تبریزی آقای رضا افشارپور متخلص به افشار هستم.ایشان با معلولیّت بالای هشتادو پنج در صد در تبریز دست به ابتکاراتی زدند که از عهده ی صدها انسان سالم برنمی آمد. تشکیل اولین ارکستر دختران در ایران. تشکیل اولین ارکستر رسمی عاشیقلار در ایران ( ساری تئل) ، تشکیل تنها ارکستر ناغارا (نقاره) در ایران ، تاسیس کتابخانه ای بنام عارف والای آذربایجانی ملا محمد فضولی ، تشکیل انجمن ادبی فضولی و بزرگترین گروه هنری کشور مرکب از 300 نفر از هنرمندان متعهد کشور و ... از ابتکارات ایشان میباشد که شرح زندگینامه و آثار ایشان در کتابی بنام مکث که شامل زندگی نامه ی حدود 36 نفر از معلولین عادی و جانبازان میباشد ذکر گردیده است
زندگینامه ی 36 نفر در 125 صفحه نوشته شده است که نویسنده کتاب 36 صفحه کامل
را فقط به ایشان اختصاص داده اند. برای آشنائی بیشتر با نامبرده مطالعه ی دو وبلاگ زیر ضروریست
http://saritel.parsiblog.com
http://tabrizfizuli.blogfa.com/
غرض از تحریر این نامه نیاز شدید نامبرده به فیزیوتراپی و سایر امکانات درمانی و عدم امکانات کافی در ایران میباشد که بدینوسیله از حضرتعالی به عنوان انسانی ادیب و درد آشنا استدعا مینمایم با برسی لازم دست مارا در دامان انجمنهای حمایتی از معلولین و هنرمندان کشور نروژ یا سایر کشورهای پیشرفته قرار دهیدبا تقدیم احترام : افشار
ومن نیز این را وظیفه ای میدانم که این نامه را ارج نهاده وآنچه در توانم هست حتی کم برای یاری ایشان بکار گیرم که دردرجه ی اول استدعای من از کشور خودم ایران است .
* تا توانی به جهان همدم محتاجان باش
به دمی, یا دِرمی یا *( قلمی یا قدمی *) *
با کمترین وسیله ی ممکن کار گشای دیگران باش !از کتاب قند ونمک ضرب المثل های تهرانی از اقای جعفر شهری ما از تندرستی سخن میگوئیم وقتی افرادی چون این شخص با تمامیت احساس وقدرت خود تلاش میکنند(باشند ,حضور داشته باشند وکسی باشند)واین میبایست باعث احساس حقارت ما در وجود خود ما گردد که می بینیم با وجود اینکه نه تنها از مزیت سلامتی برخورداریم بلکه همگونه امکانات رفاهی برای تدریس ورزش وحتی تفریح برای ما در پیرامون ما فراهم است حتی همان پارک با وسایل ورزشی ,امابراحتی وبا شتاب ازکنار ان میگذریم وشاید حتی نگاهی نیز به آن نمی کنیم.
* اندوخته ای با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم . ارد بزرگ*
ضرب المثلی از کتاب قند ونمک میگوید
« تابسسون تندرسسی , زمسسسون زیر کرسی * »جمله نیزبه همین شکل درکتاب نوشته شده است که به زبا ن محاوره ای گفته میشود به معنای : برنامه ی اکثریت مردم آن روزگار که تابستان جهد شان برای کار وزمستان جهت استراحت معلوم شده بود
● در غفلتی زیستن : ●
غافل از موجودیت هستی
,بی خبر ازغنیمت وجود,
در نگاهی همواره
,بی تفاوت ,
تمسخری بر لب ,
درنگاهی خنده آمیز ,
نگریستن به روزگار,
شادی وشور
وخوشی های لحظه را
زندگی نامیدن وُ
در « غفلتی زیستن »
گناهی ست که در
, ندانستن های آدمی
غفلت را به آستانه ی
در نـادانــی
رهنمون میشود !
وچه بسیارند
آنان که
در خود زیستن را...
در طلوع وغروبی
شادمانه ,
لیک بی معنا...
به شب وبه
تاریکی ها
می سپارند ,
اما اگر ...
اگر میدا نست
در راه زندگی
ایسـتادن و
بیـهوده زیسـتن ,
در نگاه خداونـد گـناهی ست
نابخـشودنی...
آیا باز ز رفتن
و جستن خویش باز مانده
وغرقه در روزگار میشد ؟!
براستی اگر
در جشن شادمانه ها ,
زیستن و
جاودانه بودن ِنام خویش را
به تملق این وآن ســپردن ,
و با مرگ فرامـوش شـدن
زندگـیست ,
لعنت بر زندگــی ..
من چنین نمیخـواهـم!
و می بینـم آنان که
خو یش را گم کرده اند...
ودر زیستنی ,
براستی بیهوده وبی ثمر,
جشن شادی گرفته اند ,
بی آنکه بدانند,
مرگ در پی کوچه ای
که شاید
اولین کوچه گذر باشد ,
ایستاده است
واینان اما غفلت را ,
به میهمانی ِ
خانه ی دل برده اند
و( خاطرِ« مرگ را»)
در بیهوده زیستن ...
خندان نموده اند.
آخر چه سود
که مردن اینان نیز,
بمانند عمری , زندگی کردن...
همانقدر بیهوده است
که فرقی نداشت ,
باشند یا نباشند .
دریغ ودرد که اینان,
به خداوند ره نمی یابند
تا در یابند
جستن خویش ,
رسیدن به خداست ,
اینان گوئی عمری ,
در مرداب ثابت بودن ,
بر هستی خنده کردند ,
غافل ازاینکه ,
لبخند تمسخرآلود زندگی ,
برروی اینان
عمیق تراز هر خنده ای ,
هر روز ,عمق تازه ای میگرفت ,
و این از خویش بی نصیب
واز دنیا سهم نبرده ای
که کاخ آرزویش ,
مرمر خانه ای میشد,
که سر برآسمان میکشید,
هروز از خدا دورتر
وبه هیچ خویش نزدیک تر,
واین
نقش‌آرمانهای او بود و بس...
خانه ای بر بلندا !!!
یک عمر حقارت ,
برجی بر تپه ی نادانی ...
غفلتی به بلندای زمین
تا قلب کهکشان ,
وچه شادند اینان !!!
خوش باشید..به خیال شما ,
دنیا , از آن شماست ,
درنگاه خدا از آن کسی که ,
در بیقوله دانائی خویش,
بیش ازتوزندگی کرد ,
بیشتر آموخت ...
کمتر فخر فروخت...و
همیشه صادق بود
و نزدیکتر به عرش خدا,ا
مازندگانی برتو خوش باد...
که عمر بودن تو ,
هر روز در فنا تازه میشود,
در بی خبری تو ....
هر روز ... هر روز ... هر روز .
پنجشنبه 1386/09/20● فرزانه شیدا●
____پایان فرگرد تندرستی به قلم فرزانه شیدا ____
●Farzaneh Sheida -fsheida ●

*دشمنی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *دشمنی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بُعد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد دشمنی ●
دراین بخش از فرگردها به فرگرد دشمنی میرسیم ,در دنیای ماهمانگونه که خوبی وبدی به یکسان دیده میشود وگاه نیز در ترازوی هستی یکی بر دیگری برتری جسته وبر وزنه خویش سنگینی میکندبه همانگونه نیز انسان نیازمند آن است که درطول زندگی خود همانند تمامی مراحلی که میبایست برای پیشگیری وجلوگیری از اتفاقات در نظر بگیرد برای برخی از رفتارهای متقابل نیز حضور ذهن دائمی داشته , وتوجه خاصی را بکار گرفته که نمونه این گونه رفتارها « دشمنی » است .آنچه بر همگان آشکار است این است که همه دوست محسوب نمیشوند همگان نیز خیر خواه آدمی نیستند .درعین حال برخی با روباه صفتی ودوز وکلک از دوستی ومحبت فردمقابل خود استفاده میکنند .اما حتی دشمنی نیز باز دوجنبه را درخود دارد .اول انکه شخص متقابل ما فردی حسود باشد که به هیچ وجه تحمل این را نداشته باشد که شما را درموقعیتی بهتر ازخودببیند دوم آنکه فردی موذیانه بر حسب نوعی خصلت وذات بداندیش وبدخواه با همگان حالتی داشته باشد که گوئی همه تنها برای دشمنی بااو آفریده شده اند وبا چنین تفکری بی هیچ دلیل وپایه ای نسبت به دیگران خشمی دورونی را داشته باشد که بر اساس این خشم تنفر ایجاد شده در ظاهری متین ودوستانه به تخریب زندگی وصدمه زدن به دیگران بر آمده ومدام تمامی ذهن خود را مشغول این خواهند کرد که چگونه واز چه راهی ضربه ای به دیگران وارد ساخته وباانجام آن نیز دردرون خودشعف وارامشی احساس میکنند که در واقع یک رفتار طبیعی وانسانی نیست .ریشه دشمنی ها بمانند بسیاری دیگر از رفتارهای انسانی همیشه وهمواره به نوع زندگی آن شخص باز میگردد .در فرگردهای گذشته به این موضوع اشاره گردیده است که انسانی با خوی بد وزشت متولد نمیگردد وتمامی نوزادان بی هیچ تفاوتی در پاکی روح بدنیا آمده ونوع زندگی وشکل تربیت ومحیط زندگی واطرافیان او شکل دهنده ی درون اوست که سازنده ی شخصیت او برای تمامی عمر میشود وهمانگونه که در فرگردهای پیشین گفتیم :علم پزشکی نوین نیز با بررسی*« ژن » و « دی اِن آی *» موجود درخون بدن انسان باین نتیجه رسیده است که برخی از احساسات واخلاقیات , رفتارها وعادتها میتواند موروثی باشد وحتی باین نتیجه رسیده است که عصبانیت های مزمن دائمی یا افسردگی های بی دلیل نیز نمونه ی دیگری از "احساسات واخلاقیات فردی "ست که از پدر یا مادر میتواند به ارث رسیده وعمری با انسان باشد. درکنار این شواهد علم طب وروانشناسی نتایج بسیار جالبی را بدست آورده است که گویای این است که برخی از رفتارها از جمله غمگین بودن های بدون اساس گاه بر اثر تکرار مداوم تبدیل به اخلاق وعادت شخص میشود وازجمله این رفتارها بیهوده غمگین بودن یا دشمنی های بی دلیل باخود ودنیا مردمان است که فرددر باب غمگین بودن ممکن است درزمانی طولانی دچار مشکلات پی درپی بوده وروزانه با اندوه وغم بسر برده باشد که این تکرار مداوم پس ازآنکه مشکلات نیز برطرف میگردد ,همچنان در نهاد او بجا مانده وبی آنکه دلییلی برآن بیابد تمام مدت احساس غم میکند .درفیلمی که پایه اولیه آن بر شخصیت فرد اصلی داستان بر اساس مرد غمگینی بود که دچار اختلالات روانی بوده وبا دکتر روانشناسی زن مواجه میگردد که برخلاف دیگر روانشناسان بسادگی ازاو واز اندوه او نمیگذرد ودرپی ریشه یابی این غم برمیآید تا دریابد چرا وبه چه دلیل اینشخص که همه اورا انسانی نامتعادل میخواند ولی درواقع شخصی ست بسیار دانا فهیمده وعاقل اینگونه رفتار میکند ,که همگا ن اورا دیوانه بپندارند وزمانی که به این مرد واعمال ورفتار او تجه میکردیم میدیدم بسیاری از سخنان او برگرفته از سخنان بزرگان است و عمیقی بس ژرف را داراست وخود در یکبار در ضمن گفتگو با این دکتر اظهار میکند :_ من نمیدانم چرا نمیتوانم,غمگین , نباشم !.علت اینکه این فیلم را اینگونه با تمامی جزئیات در ذهن خود, بخاطر دارم این بود که من این فیلم را بسیار دوست داشتم و وبار دوم انرا ضبط کرده سه بار آنرا با دقت تمام از اول تا بآخر تماشا کرده ,وبه تمامی جزئیات سخن این مرد در فیلم توجه کردم وباز علت اینبود که این فیلم دراصل فیلم ساده ای نبود که تنها برای سرگرم کردن دوساعته ی تماشاگر ودادن وگرفتن نتیجای کوتاه دریکی دوبخش ساخته شده باشد بلکه بنظر من نویسنده این فیلم با جزئیات دقیق احساسات وحالات روانی فردی چون این مرد بخوبی اشنائی داشت و هرآنچه از زبان این شخص بیرون می امد انقدر جملات نابی بود که تصور شنیدن آن از شخصی که دیگران اورا نامتعادل میخواندند باور کردنی نبود درواقع این شخص انقدر در زندگی اندوه وغم را تجربه کرده بود که خود اندیشمندی دانا بود که دگیر نمیخواست در دنیای جدی ادمیان چون دیگران باشد وسهولت زندگی را برخود بدینگونه دیده بود که همان باشد ,که هست اگر غمگین است غم خود را بروز دهد اگر در هیجانخهای ناشی از حالات عصبی ست اعمالی را که نیازمند خالی کردن خود ازاین هیجانات است ازخویش بروز دهد وهمین بخش از سوئی منفی از سوئی مثبت بود .از آن جهت که زمانی فرد برخلاف جامعه رفتار میکند توجه دیگران را به خویش جلب میکند .عده ای اورا بخاطر رفتارهای غیر عادی دیوانه میپندارند برخی به درون اوتوجه کرده برای او دلسوزی میکنند و عده ای اورا درکل از خویش رانده اورا مزاحم ارامش خود می بینند و تعدادی نیز چون این خانم دکتر روانشناس درپی یاری او ودرجستجوی علت ومعلولهای درون این شخص برمی آید وکه دلیل اولیه نجات این شخص ازاین ورطه ی غمناک ودردناک تنهائی ست که بخاطراعمال خود بدان دچار شده ازسوی دیگر بررسی روانی ,مریض خویش است که میخواهد بدینوسیله آنچه لازمه ی بهبود این شخص است بیابد تا در مورد شخصی همانند نیز بتواند اورا کمک کرده واز مشکلات روحی روانی او کاسته ارامش یک زندگی طبیعی را باو بازگرداند .دلیل اینکه به توضیح این فرد میپردازم این است که نتیجه گیری ازاین فیلم در رابطه بااحساساتی ست که انسان آنقدر با ان درخود ودر درون به تنهائی کلنجار میرود که در " نهاد خود ریشه های اخلاقی" متفاوتی را کاشته وچنان آنرا پرورش میدهد که جزئی ازاو میشود , به مانند دشمنی ,یا حسادت یا بدبینی وناامیدی دائمی نسبت به همه چیز همه کس همه جا. بااین تفضیل در می یابیم که آدمی تا جائی گنجایش قبول فشارهای زندگی را دارد که اینگونه فشارها وهیجانات عصبی وروزانه در ذهن درونی و ذهن ناخودآگاه او اثر نامطلوب نگذارد وتاجائی این موارد میتواند عادی وقابل قبول باشد که شخص توانائی اینرا داشته باشد که باآن کنار آمده وچنین عواطف واحساساتی را درخود کنترل نمیاید .اما زمانی که اینگونه حالات احساسی از قدرت فردی شخص خارج میگردد که تبدیل به عادت وجزئی ازنهاد وشخصیت کسی میگردد باید بپذیرد که نیازمند کمکی از سوی فردی مجرب است ,فردی چون روانشناس که دراین باب نیز در فرگردهای پیشین سخن ها داشته ایم .اما آنچه اینبار به ان اشاره میکنم این است ,که برای انکه دریابیم چرا کسی با دیگری دشمنی میورزد باید به زندگی اودرخانواده او توجه کنیممعمولا درخانواده هائی اینگونه افراد پرورش می یاند که یا پدرومادر خود افرادی کینه توز و بی گذشت هستند که خود نیز درجوانی مشکلاتی را داشته اند واکنون آنچه فکر واحساس میکنند درتربیت فرزندان خود نیز آنرا ملاک قرار میدهند که مثلا احدی دردنیا قابل اعتماد نیست هرگز بی جهت به کسی خدمتی نکن مگر سودی برایت داشته باشد وگرنه دیگران سوارتو خواهند شد وازتو سواستفاده میکنند ,بی دلیل بخشندگی نکن وبیهوده به کسی احترام مگذار و امثال اینها.... که تماما ریشه درنهادی داره که نسبت بدیگران بی اعتماد است وجز خود کس دیگری را بهتر نمی بیند ویا بر اساس صدماتی که در زندگی خو خورده وداشته است اینگونه برداشت کرده است که دنیا زمانی بکام من میچرخد که دنیا برای خودش بچرخد ومن برای خودم وبراه خودم و...یااینکه درکانون این خانواده حضور افراد" نفر دوم وسومی "وجود دارند که این کینه توزی ودشمنی را درشخص دامن زده باعث میشوند این فرد همینگونه بار بیاید که همیشه مواظب خود وپشت سر خود باشد وهمیشه گوش بزنگ اینکه مبادا از فلانی ضربه ای باو بخورد که این شخص دوم وسوم میتواند همسر دیگری دران خانواده باشد ناپدری باشد بچه های مادر یا پدر از زندگی قبلی باشد.حضور وجود افرادی از فامیل بطور مداوم بر سرسفره ی این خانواده باشد که بدلایلی کاملا واضح یکدیگر را نمیتوانند تحمل کنند وهریک حضور دیگری را اضافه میپندارد وهمین باعث میگردد که اینگونه افراد درخارج از محیط خانه نیز همواره همه کس را مزاحم, ازار دهنده و ازیت گر خطرناک , منفی و.... تصور کند ودیگر برای چنین شخصی فرقی نیز نمیکند که ایا درجامعه فرد متقابل او آدم خوبی هست یانه .اوهمواره با دیگران دشمنی دارد چرا که این احساس بیش از هرچیزی نوعی دفاع از خود است دفاع از ترس اینکه از دیگری صدمه ای بخورند وگاه حتی بی هیچ دلیل درستی بی هیچ بهانه وهیچ منطق وهیچ آزمایشی حتی، یادیدن کمترین خطائی از شخص متقابل همیشه وهمواره در دل وفکر این شخص همگان را باید پائید با همه باید گوش بزنگ بود.هیچوقت نباید از هیچکس وهیچ چیز غافل شد ! بد نیست انسان مراقب باشد اما هر چیزی درحد افراط زیان بار خواهد بود بخصوص از نظر جسمی وبرای سلامتی ما.حال درکنار این افراد افرادی نیز وجود دارند که همیشه به شخص مقابل خودبرای شناسائی بیشتر او شانسی میدهند بااو دوستی کرده اورا گه گاه یاری میدهند ودراین میان به صفات واخلاقیات او , نوع برخورد های او , طریقه ی عمل و عکس العمل های او دقیق میشوند تا بین دوست ودشمن خود بتوانند فرقی را قائل شوند من خود از زمره کسانی هستم که هیچکس تا جائی که صدمه ای ازاو نخورم برایم ادم بدی نیست وهمیشه بااین مسئله مشکل داشته ام که باور کنم کسی بی دلیل با من بد باشد والبته در طی روزگار عمرم از جهت همین تفکر که همه را چون خود پنداشته ام بدون صدمه نیز برمن سپری نشد چراکه همواره شانسهائی بدیگران داده ام تا انها را بشناسم وحتی دراین راه از خود واز زندگی واز جیب خود نیز مایه گذاشته ام تا اموختم که اگر مجدد چنین شد باور وقبول کنم که نباید ادامه داشته باشد ونباید باز به باور چنین کسی بنشینم گاه حتی به دلشکستگی درون رضا بوده وهمچنان توقع همان محبت دیرینه را,ازمن وتوقع همان رفتاری رادارد که همیشه بااو داشته ام وحتی گاه که بسیار نیز از آن شخص دلشکیته بوده ام باز اینگونه وانمود کرده ام که مهم نیست اما درنهاد ودرون خود دیگر هرگز به چین آدمی اطمینان واعتماد نکرده ونخواهم کرد وهرگز دوستی وصفای اولیه ای را که من با خوشروئی ومحبت با او تقسیم رده امدوباره به همان شکل ازمن نخواهد دید وحتی گاه این تصور نیز پیش می اید که فلانی چقدر ساده است ولی آنگاه دیگر , من در درون خود به اعتقادکامل شخصی رسیده ام که: « آزموده را دوباره آزمودن خطاست»!!! ومحال است این فرد مجدد همان منی را داشته باشد که یکروز داشت باهمان صفا ومحبت دوستانه باهمان خلوص دل وباهمان یکرنگی والبته نه به انتقام برخواهم خواست نه به آزار که من درکل بهترین راه انتقام از کسی که باعث رنج من شده باشد را دراین میبینم که دیگر اورا هرگز ملاقات نکنم ونگذارم اونیز مار ببیند. تاختم رفاقت ودوستی ای باشد که به خیانت ونامردی ونامردادی ختم شد.
____ نارفیق: _____
دوش اشکی به نگه آمده بر چهره چکید
کس دراین خلوت غم اشک من ِ خسته ندید
هرزمان بادل خود گفتم ومیگویم باز
مشو با هرکه ز ره آمده همصحبت راز
تا به کی درکف پای دگران پا بنهی
تا به کی ساده دل و بی خرد وخام وتهی
کی بخود آمده خود را بدهی ارج وبها
همچو آن بنده ی وارسته ی آن یکّه خدا
تا به کی هرکه ز ره آمده ,باشد غم ِ تو
او که گویدشده همراه تو وهمدم تو
ز هر اندوه , بجان دادی وهمراه شدی
ز شکستن به رهش, دیر , توآگاه شدی
بی خرد! اینهمه , سرخوردن از این دهر, بس است!
نا رفیقی که ترا میدهد این زهر , بس است
جز خدا , یار دگر هم نشود هم سخنم
آن خدا یاورِ فرزا نه ی شیدا که منم!

شنبه 2 دیماه 1385
___فرزانه شیدا/ ف.شیدا____
"وحشی بافقی نیز چنین میسراید":
گهی از مهر یادعاشق شیدا کند, یارب
چو شیدائی ببیند هیچ یاد ما کند, یارب؟!
گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد
چسان قاصد, من گمنام را, پیدا کند ,یارب!!
به آه وناله ی شبها اسیرم کردوفارغ شد
چرا با تیره روز خود کسی ,اینها کند ,یارب؟!
ببازار جنون افتاد« وحشی» بی سر زلفش
بد افتاده ست کارش, ترک سودا کند, یارب
__« از دیوان وحشی بافقی » __
پیران وعاقلان میگویند در شناخت دوست راههای بسیاری موجود است که چندان هم لزومی ندارد به ماه وسال بکشد تا شما اورا بشناسید ودرحقانیت رفتاری درستی کردار وخوبی اخلاقی وصداقت او ایمان پیدا کنید که اعتماد کامل مطلق همواره تولید اشکالات بزرگی در زندگی میکند یعنی انسان درکنار اینها هرگز نیز نباید بی دلیل به کسی اعتماد مطلق داشته باشدکه ازاین نیز پیشتر سخن گفتیم اما بزرگان وپیران وافراد با تجربه همواره میگویند میخواهی کسی را بشناسی با او همسفر وهمسفره شو ,نانی باو بده وازاو بخواه انرا باتو تقسیم کند ,پولی باوبده ازاو بخواه امانت دار تو باشد , وامی باو بده ازاو درخواست کن در زمان معینی بپردازد « وچگونگی رفتار وعملکرد اورا درمقابل خود ببین »: درصورتی که بر سرسفره وسفر همه چیز برای او باید انگونه باشد که راحتی تنها خود اورا سبب میشود .چنین شخصی هرگز انقدرها بفکر تونیست که بفکر خود است .چنانچه نانی را که باتو تقسیم میکند کاملا مساوی ویک اندازه باشد شخصی است که همه چیز را همانگونه برای تو میخواهد که برای خود میخواهد چنانچه درتقسیم نان دقت بیش ازاندازه کرد که حتما مساوی مساوی باشد یا اینکه کمی ازتو بیشتر بخشی از نان را بگیرد باین منظور که من بیشتر میخورم وتو بااینهم سیر میشوی این نیز نماینده همین است که او خود را دردرجه ی اول قرار میدهد وچنانچه در مخمصه ای قرار بگیرید .او اول بفکر نجات خود است وشاید حتی فرصت اینرا نکند که دردرجه ی دوم هم بتو ونجات تو فکر کند .اگر دردادن امانتی خیانت ورزید بدانید هرگز نباید برای بار دومی باو اعتماد کنید که همان میکند که بار اول کرد وچنانچه بر اثر اتفاقاتی موردی پیش امد که او ناگزیر به این شد که امانتی تو ویا مبلغب که باو قرض داده اید بدلایل قابل قبول جامعی قادر به پرداخت نبود که این خود جنبه دیگری از قضیه است ولی چنانچه بادادن وامی که باو داده یاباامانت تو با خیانت وبدون مسئولیت رفتار کرد همیشه بخاطر داشته باش چنین کسی که آبروی خودرا به هیچ میگیرد ودوستی خود را به مبالغی خواه کم خواه زیاد میفروشد دوست تو نیست وهرگز نیز در وقت تنگ دستی یاور تونخواهد بود .گاه برای خود من پیش امده است که برای نجات از دست شخصی حاضر شده ام مبلغی دستی هم بدهم بااین یقین که چون دادم ورفت دیگر هرگز اورا نخواهم دید وراحت خواهم شد .وچینن هم شد وهرگز اثری از اثار او دیگ پیدا نشد نه برای پرسیدن حالی در پشت تلفنی ,نه در حتی نزدیکی محدوده ی خانه ام چه برسد به خود خانه .
* برای نابودی دشمن اندیشه خود ، بیاموز و پژوهش کن ! و برای گریز از دشمن مال و زندگیت به هنجارهای قانونی پناه ببر و دوری پیشه کن . ارد بزرگ *
یااینکه اگر گرفت ورفت وهرگز حرفی از باز پرداخت نزد یا پس ازچندی بدون پرداخت مبلغ قبلی بدنبال مبلغ دیگری امد اینرا حتما یقین کن که اودوست تونیست وتو بانک زمان نداری اومحسوب میشوی که تنها ترا برای روز مبادای خود میخواهد وحرف اینوسط حرف دوستی ومحبت نیست حرف سواستفاده ی مادی ازخوبی ومهربانی وصداقت وهمدلی ویاری توست واین خودنیز به شکلی همان دشمنی ست نه دوستی همان زیان است نه اینکه کسی را در زندگی پیدا کرده باشی که بتوانی بر روی او حتی درصدی حساب کنی!
* دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور . ارد بزرگ *
گاه انقدرها که صدمه ی معنوی این قضیه عمیق ودردناک انسان را می آزارد ضربه مادی قضیه باعث درد نیست که انسان مال را مجدد بدست میاورد اما رنج واندوه وتاثر وتاسف وناامیدی ای که درون اورا فرامیگیرد از کسی که اورا دوست مینامید بسی عمیق تر ماندگارتر وحتی غیر قابل فراموش کردن میشود وانقدر زخم سوزنده میگردد که شما ترجیح میدهید همواره دشمن دردور خود داشته باشید تا دوست چراکه لااقل انگاه میدانید می بایست مراقب باشید وباید حواستان جمع باشد. معمولاانسانها,ازجائی صدمه میخورند که توقع انرا ندارند درتمامی جنگهای جهان نیز همواره دشمن ازسوئی رسوخ کرد که سردار وفرمانده جنگ فکر آن محدوده آن کنج آن منطقه را نکرده بود همواره انسان زمانی از سوی دشمنان احاطه میشود که با یقیتن خاطر وبدون پیش بینی قبلی به میدانی میرود که از هرسوودیگر کوچه هائی دارد که از هریک ازانان میتواند دشمنی سر بیرون اورده خنجری بر پشت تیری بر سینه زخمی بر دل بجا بگذارد که توان باز ایستادن را نیز برای همیشه ازادمی باز پس گیرد وهرگز دیگر انسان قادر باین نباشد که به نفر دومی اعتمادکند ودرچنین شرایطی میبایست حق داد که وقتی که دست کسی رادر بیاری میگیری
واوهرگز به پشت سرش نگاه نکرد دربار دومی که کسی بسوی تو می اید تداعی این کفر برایت نشود که ازکجا بدانم این نیز مثل او نیست وهمین است تجربیات زندگی آدمی . یکبار اشتباه برای یک عمر کافیست وهیچ عاقلی یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکند چون بحث فیزیک وشیمی وکشف واختراعی نیست که نیاز به چندین بار ازمایش داشته باشد تا انسان دریابد که این روش غلط است یکبار اشتباه یکبار اعتماد کافیست تا دیگر, آن شخص هرگز برای تو شخص اولیه نشود .حال میخواهد این دشمنی معنوی باشد یا مادی تفاوتی نمیکند زمانی که صدمه ای برکسی میخورد کافیست که دریابد این راه راه رفتن نیست این دوست دوست زندگی نیست!
* دشمنی به آدمی این زمان را می دهد که تواناییهای خویش را باز شناسد . ارد بزرگ *
زمانی که صدمه ازسوئی بهانسان میخوردکه بدان سوبامحبت نگریسته است بی تردید,درد عمیقیدردرون برجای میگذارد که فراموش نمیشودوبه یاسی مبدل میشودکه هرگز دل ادمی را رها نمیکند
ـــــــ«وحشی بافقی» میگوید:ـــــــ
یاد اوکردم ز جان صد آه دردالود خاست (*برخاست)*
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
پون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل
کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست
دوش در مجلس ببوی زلف او آهی زدم
آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست
« از سرود درد من ! در بزم او افتاده شور! »
«نی» زدرد من بنالید وفغان از دود خاست
گرچه«وحشی » خاک شد بنشست همچون گرد باد
از زمین دیگر به عزم کعبه ی مقصود خاست!
___«وحشی بافقی»____
وهمانگونه که د ر غزل وحشی بافقی نیز میخوانید همواره از آه ودردی که دشمنی در نقاب دوست بر سینه ی انسان میگذارد هم اآتشی بر خاسته وهم اینکه دشمن نیز در بزم خود شادمانی ها خواهد کر حال یا ازاینکه برتو فائق شد یاازاینکه نقشه ی منفور فریب ترا آنگونه که میخواست عملی کرده وباعث درد ورنج وآسیب بتودرون تو احساس تووزندگی توشد!اما شاید دشمنی به اسم دوستی صدماتی را بر انسان وارد میسازد اما همواره دشمنی که از دوستی دیگران نیز بهره ای نا بحق گرفته وباعث درد واندوه وآه ومشقت ورنجی در زندگی فردی گردد . به اعتقاد من حتی اگر ازجانب فرد آسیب دیده نیز بر او زیانی نرسد از دنیا وکائنات خواهد رسید چراکه دشمن دوست نما نمیتواند تا ابد در زیر چهره ی دوستی خود پنهان بماند ودرعین حال هرگز کسی از اسیب ناروا بر روح وجان ومال کسی سربلند ابدی بیرون نیآمده است که بخواهیم تصورکنیم که حتی اگر قدمی برای زیان براو در شکل تلافی وانتقام برنداشتیم او از اسیب وزیان دنیوی درامان خواهد بود که نیست محال است دل انسانی را بدر د اوریم به هر دلیل وهر عنوانی وجواب آنرا از کائنات ودنیا وبالاتر از همه خداوند خویش براو شاهد نباشیم که آهی بسوی اسمان حتی اگر نه از سر نفرین که ازسر اندوه باشد بی اثر نخواهد بود کمااینکه شاعری که از نام اورا نمیدانم , میگوید :
« دل مسوزان که زهر دل به خدا راهی هست »
« هرکه را هیچ به کف نیست بدل(« آهی») هست »!
« وحشی بافقی» نیز میگوید:
لطف پنهانی «او» در حق من بسیار است
گر بظاهر سخنش نیست , سخن بسیار است
فرصت دیدن گل , آه, که بسیار کمست
وآرزوی دل مرغان چمن بسیار است
دل من در هوس سرو وسمن رخساریست
ورنه بر طرف چمن سرو سمن بسیار است
یار ساقی شد وصد توبه بیک حیله شکست!!
حیله انگیزیآن عهد شکن بسیار است!!!
«وحشی » از من مَ طلب صبر بسی درغم دوست
اندکی گربودم صبر زمن بسیار است!!!
____وحشی بافقی *____
گفتیم که بزرگان صبورند وعاقل ونه در پی انتقام که در پی دیدن انچه که درنهایت دنیا جوابگوی فرد متقابل انان خواهد بود نه خود او نه دست او ,و نه قلب او! وبیاد داشته باشیم که بسیارند انانی نیز هم که با دانه پاشیدن وبذل وبخشش اولیه دامی برای شما گسترده اند تا درنهایت از جیب شما همه را باز پس بگیرند که درنهایت همه ی اینها صدمه ی عاطفی وروحی این موارد همواره بیش از صدمه مالی ست چراکه پول ومادیات هرگز ماناو ماندنی وابدی نیست واگر ازدست رفت مجدد بدست می آید.اما روح شکسته ودل شکستهای را که به ازار آن نشسته ایم با هیچ پول ومادیات وجواهر وطلائی قادر نخواهیم بود ارام کنیم مگر آنکه شخص آدمی بسیار مادی باشد وزخاطر برده باشد که ما تنها باچند متر پارچه ی سفید ازاین دنیا خواهیم رفت و تمامی آنچه هست بجاخواهیم نهاد جز اسم ویاد خود چه بهتر که نام ما لا اقل باعشث شرم ما چه دربودن ما چه پس ازما نباشد وباعث سرشکستگی اطرافیان ما که بامیدی چشم به کسی دوخته اند که دوستش دارند .از کتاب ضرب المثل های تهرانی» ( به قلم :جعفر شهری*) نیز بد نیست چند مثالی بیاوریم
در مثلی که میگوید: با لهجه ی کامل تهرونی میگه:آدم به چشای خودشم نباید اطمینون کنه,در تعریف میگوید:بدبینی مفید ,نظر تجربه ی دیدگان,زخمه خوردگان:بدبینی وامان , بّه از خوشبینی وزیان
بزرگی فرموده است :
همه چیزت نثار دوست کن مگر اطمینانت را.
وباشد که ضر ب المثل از خطای باصره گرفته شده باشد!
یا ضر ب المثلی دیگر
آدم تا اخر عمرش گول میخوره:
در جواب سرزنش کننده:
یکی را گفتند : باز گول خوردی؟! گفت: گول دیروزی نبود!!!ودر باب ادمهای شریر وطرز فکر آنان این ضرب المثل است که خود آنان بوضوح ودر قالب شوخی بکار میبرند:آدم تا زنده س باید از دهنش اتیش بلند شه وقتی مرد ازگورش!!! که این فکر وباطن فرد شریر را نشان میدهدوکم نیستند افرادی که ازاینگونه اشخاص را در اطراف خودسراغ داشته باشند! ودر باب معامله با دوستی که براستی دوستی او برما ثابت شده است .چنین نوشته است که:آدم خوش معامله شریک مال مردمه .فایده ی حصول اطمینان, انجام تعهد به مقع وپرداخت دریافتی سر وقت. چون مدار گذران بر پایه ی داد وستد نهاده شده است چه بهتر از این برای سرمایه دار که امنیتی با سرمایه اش کار بکند, ودر اینجاست که هم سرمایه بهره مند وهم عامل کار سود مند میشود .از سوی دیگر آدم خوب اونه که باهاش معامله نکرده باشی:حرف کشی که در نزدش از فردی تعریف خوب بکنند :سخنی که با آزمایش ومطالعه تصدیق میشودچه به غیر آن بسا افرادرا که بتوان باتوجه به وجناتشان گفت:در ظاهرش عیب نمیبینم, در باطنش غیب نمی دانم وبه عکس. وبرای شناخت عموم افراد هم که همسفری وهم غذائی ومعامله معلوم شود .دیدید که هرچه ازخود در اول فرگرد نوشته بودم برای هریک نیز مصداقی پیدا نموده وبر تائید ودرستی حرف خود بکار بردم ,تا گویای این باشم که همیشه لازمنیست بهترین کتابخوان جهان باشیم تا عاقل باشیم و کافیست هشیار باشیم وکافی ست از یکبار اشتباه خود ,درهمه ی جوانب آموزش لازم را بگیریم اینکه من به فقط صدمه ای مالی وروحی را درجائی خورده باشم بقول همان ضر ب المثل که میگوید کلاهی را که امروز از سرم برداشتندمثل دیروزی نبود جنبه ها وتفاوتهائی دارد که در همان یکبار اولیه میشود نکته هائی را دید وبخاطر سپرد که درفرداکلاه جدیدمان هم برباد نرود!تجربه چیزیست که با همین صدمات بدست می آید ,وچه بهتر که ما پیش ازانکه صدمه بخوریم آگاهی لازم را از همین بزرگان بیآمویم اما درکنار اینها نیز گاهی لازم است که انسان خود به تنهائی به شکل خود تجربیاتنی را کسب نماید ,چراکه گاه این تجربه نه یک دانش و آموزش در یک مورد ودر یک مسئله ,خواهد بود که جوانب ان نیز بسیار آموختنی ست ,اینکه من بشنوم چنین وچنان نکن چنین وچنان میشود ,درجای خود کارائی خود را خواهد داشت اما هستند مسائلی که تا تجربه ی شخصی باان همگام نشود آدمی با رموز ان وبا نحوه رویاروئی با ان دچار ضعف خواهد بودازاینرو بیائید اگر عاقل نیستیم ونیاز به تجربیاتی اینگونه داریم خود را بدام چنین گرفتاری ها وچنین افرادی نندازیم بلکه تماکی سخنان بزرگان را دراین باب باخود تکرار کنیم :
که:_ دوست خوب پشت پا نمیزند
_دوست خوب ترا درنیاز ترک نمیکند
_دوست خوب ترا خوار نمیکند
_دوست خوب بتو ضربه های دردناک نمیزند
_ دوست خوب اگر ترا برنجاند واز سر دوستی واقعی اوباشد هرگز صدمه اش به زندگی واینده وقلب تو نخواهد خورد
_دوست خوب خوبیها را برایت درخواست میکند
_دوست خوب ممکن است اشتباه کند اما ترا تباه نمیکند
_دوست خوب ,آبروی ترا به بازی نمیگیردند
_دوست خوب از رنج تو درد میکشد ازاندوه تو اندهناک میشود اما هرگز خود باعث رنج واندوه تو نمیگردد
_دوست خوب مزیتی است درصفانی ورفتار واخلاقی که انها را درخصلت ونهاد دشمن خود پیدا نمیکنی .
واگر جز از در خوبی ونیکی بود دوست نیست بلکه دشمن است ودر کنارهمه ی اینها که گفته شد من در سی جمله خود نیز نوشته ام " دوستی که دوبار پشت ترا خالی کرد بار سوم اورا دوست خطاب مکن" که نتیجه دگرباره همان خواهد بود که دوبار پیش دیده ای چنین کسی که دوبار ترا ناامید میکند, انقدرها به امید وناامیدی تو اهمیت نمیدهد انقدرها که توفکر میکنی احسا ترا درنمی یابد وانگونه کهتو شاید دوستش داشته ای ترا دوست نداشته است ازاینرو خود را گرفتار دوستی ویا حتی عشقی مکنکه میدانی انتهای آن جز شکست واندوه تو نخواهد بود. دراینجا مجبورم از ضرب المثلی استفاده کنم که شاید چندان خوش ایند نباشد اما متاسفانه حقیقتی است که بگونه ای بهتر نیز شاید میشد آنرا به مثل اور د که میگویند انسان چیزی را که یکبار بالا اورده است دوباره استفاده نمیکند! وکلام بهتر ان آزموده را دوباره آزمودن خطاست! وفراموش نباید کرد یاد وخاطر کسی که ازاو دشمنی وصدمه ای برتورسیده است ,همواره تنها باعث رنج تو خواهد بود واگر مدام در درون خود به کلنجار باخود باشی که چنین کرد وچنان شد چه دردی , دیدم چه ستمی برمن روا کرد نتیجه ی ان تنها به بیماری تو خواهد رسید وبس .ومطمئن باش چنین شخصی اگر میدانست حسادت یا دشمنی او چگونه توانسته تمام فکر وذکر واندیشه ترا در زندگی معطوف بخود کند, بیشتر خوشحال شده وازانجام آنچه کرده لذت بیشتری خواهد برد چراکه در نظراینگونه انسانها اینگونه اعمال بسیار هم شیرین ولذت بخش ودرعین ا حاوی این اطلاعات برای انان است که اسنانهای باهوشی هستند که توانستند روباه صفت ضربه ای به کسی بزنند وپیش از آنکه اودریابد ضربه ی اخر رانیز باو زده اند وهرگز باین توجه ندارند که در نهایت امر آنکه دراصل خوار وزبون وپست شمرده میشود اوست که انسانیت را با حیوانی صفتی دون مایه ای تعویض کرده است ودوستی وخوبی وپاک نهادی را به بدسرشتی وبد ذاتی وبدی فروخته است وانکه بیش ازاو سرافراز است کسی ست که اورا انسان , ادم و از نوع بشر تصور کرده است. وبسی جای تاسف که اینان نتیجه اعمال خود را پیروزی وزرنگی میدانند وزخاطر میبرند که همین یکنفر به دونفر دیگر که از ذات او بگوید برای خوار شدناودرمحدوده ی بزرگی در زندگی کافیست تا نه این شخص که بسیار انسانهای دیگری که اورا میشناسند یا بنوعی مستقیموغیر مستقیم بااو اشنائی دارند بدیده ی تحقیر باو نگریسته درفکر خود را انسانی پست بشمارند که از رفاقت وصداقت وخوشدلی دیگرانسواستفاده منفی کرده وتنها به فکر راه انداختن زندگی خود یا روح وروان زیان دیده وصدمه ی خودهستند که نیازی واقعی به روانشناس ومداوای طولانی دارد یک انسان اندیشمند وعاقل هرگز با دیگری دشمنی نمی ورزد که در ذات اندیشمندان وعاقلان چنین دون صفتیهای پست مایه ای یافت نمیشود که حتی از درانتقام درآمده وبه جبران خسارت او با چشم درمقابل چشم برخیزند که عقل واندیشه وسلامت روح وروان او کافیست تا دشمن اورا به میان اتش حسادتی بسوزاند که جز خاکستر حقارت وشرم درنهایت برای او هیچ باقی نماند .هرگز عاقلی از در تهدیدی وانتقامی خود را درحد او پست نمیکند تا خود را درجایگاه او نبیند وازخود به شرم نیآید عاقل دوری برمیگزیند واز دوستی بااو پرهیز یکند از صحبت وهمکالمی بودن بااو به بار دیگری دوری میجوید واگر دیدید کسی با شما چنین کرد بدانید بی شک صدمه ای ازشما باو رسیده است که صلاح خویش دراین می بیند که دیگر با شما دریکجا نباشد چراکه میداند با اشخاصی که لیاقت بخشش را ندارند بخشیدن عین این است که گرگ کرسنه ای را بر سفره خود اورده باو بگویند ازاین همه گوشت فقط سهم خود را بخور که شخص بد صفت باین اکتفا نکرده حتی دراخر شما رانیز لقمه ی خویش خواهد کرد چرا که صفت خوبی دراو نیست تا خوبی وانصاف وادمیت را بشناسد اگر میشناخت وعقل سلیمی داشته وهوش کافی دیگردشمنی نمیکرد اگر انسان کامل وعاقلی بود بود حسد نمی ورزید اگر درخود ضعفی نمیدید به شکستن تو دست نمیزد که بزرگان میگویند :زمانی که دشمن تو بسیار میشوند بدان ومطمئن باش که تو انسانی موفق بوده ای!. وهمین نیز عاقل را بس!
* اگر می خواهی کسی را بزرگ کنی ، پیوسته از او به دشمنی یاد کن . ارد بزرگ
همیشه زمانی که صدمه ای ازدشمنی دوست نما برتو ثابت شد تا میتوانی ازاو دوری کن وکمتر بااو تماس داشته باش .اگر چنین فردی درجمع خانوادگی یا فامیل یا محل کار توست تلاش کن کمتر بااو دریکجا باشی کمتر بااو برخود کنی کمتر بااو همکلام شوی ودرعین حال سعی کن دیگر شانس دوباره ای حتی از سردلسوزی باو ندهی که زیان آن مجدد بتو بازخواهد گشت ,در موردی دیگر بخاطر داشته باش زمانیکه از کسی صدمه میخوری ودشمنی او برتو ثابت در همین جا سخن به پایان میبریم
پایان ● فرگرد دشمنی _ به قلم فرزانه شیدا●

●آرمان نامه :شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان