۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

فهرست چهارم کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ / بقلم فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان نامه



فهرست سوم کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ / بقلم فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه




فهرست دوم کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ نوشته فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان نامه



جلد یکم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ نوشته فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان  نامه



فرزانه شیدا نویسنده کتاب یازده جلدی بُعد سوم آرمان نامه

فرزانه شیدا / شاعر /محقق و پژوهشگر ایرانی

فرزانه شیدا
شاعر ، پژوهشگر و نویسنده پیشتاز ایرانی مقیم کشور نروژ
او در عرصه شعر صاحب سبک بوده و از این بابت جزو شاعران معدود و برتر قرن حاضر است
دوری از وطن باعث شده است این شاعر برجسته آنگونه که شایسته است مورد تجلیل قرار نگیرد
او شاعری آزاده و میهن دوست است .
در مورد " یازده جلد کتاب بُعد سوم " نکته ایی را باید یادآوری کنم و آن بیماری سخت و وحشتناک درد های عضلانی بود که هر دو دست این ادیب کشورمان را به شدت آزار می داد اما او با وجود سختی های بسیار ، به عشق سرزمین خود این کتاب را به پایان رسانید .
جا دارد از طرف خود و همه ایرانیان آزاده به فرزانه شیدا ، جواهر ادب و هنر ایرانزمین خسته نباشید گفته و سپاسگذاری کنم . آرزوی بهبودی هر چه زودتر برای او می کنیم .

امیر همدانی 1388



*خرد و دانش*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خرد و دانش*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد خرد و دانش ●
ــــــ دل بی درد و رهاــــــ
گر بود چنین قلبی از عقل جدا باشد
آنرا که بوّد روحی غافل نشود از غم
گر روح ندارد او نامش نبّود آدم
گر کودک و گر پیر یست گر مرد و یا یک زن
هر دل به مرام خود دارد غم این برزن

اورا که به غهمایش پیوسته فرو رفته
هر دم به خدای خود رنج وغم دل گفته
آری شب بیداری از یک دل غمدار است
از غصه بسی دلها غمدیده و بیدار است
اینگونه دلی هر شب دستی بدعا دارد
نجوای دلش هر شب رو سوی خدا دارد
ــــ سروده ی : فرزانه شیدا ـــ
در بیشتر فرگرد هائی که تاکنون از آن سخن رفت همواره به نقش عقل وخرد تکیه بسیار شد,وبارها نیز ذکر گردید که هرگز کسی به دانش وآگاهی مورد لزوم زندگی خود نمیرسد مگر آنکه بواسطه ی یادگیری .دین وتقوا ودانش معنوی وروحی وعلمی وبه روز کردن دانشهای زندگی خود در سطحی قرار گیرد که همگام با دنیا وجامعه پییش رود این گفته بر اساس اینکه ما هرگز در طول زندگی نیاز به دانائی های بسیاردر زمینه های مختلف نیستیم تصوری عامی ست که عموم مردم تصور میکند که تا همان مقدار مدرکی که بدست آورده اند درهمان یک رشته ی تحصیلی می بایست جوابگوی نیاز زندگی آنان باشد در صورتی که زندگی وسعت زیادی دارد باین معنی که انسان هرروزه به مسائلی برخورد میکند که داشتن اگاهی هائی درآن نه تنها بسیار باو کمک خواهد کرد بلکه ,باعث میگردد بسیاری از مشکلات ناشی ازاین رویاروئی با با یکیدیگر روبرومیشوند کمبودی از لحاظ سطح تحصیلی در هیچ یک از عالمان فن اعم از استادان ومعلمین و ... غیره نباشدودر سطح کاری نیز به صورت برنامه ریزی برای کارمندان خود در رشته های مهندسی تسهیلات سفر به کشورهای دیگرویادگیری دستگاهها وفنون جدید آنرابیاموزند که چنانچه این دستگاها یا این پژوهشهای علمی در کشور خود ایشان مورد استفاده قرار گرفت نیازی باین نباشد که کسی از انوسی کشور های دیگر برای تعمیر آن بیابد ودر حد بالای تحصیلی این اموزشها را به کارمندان خو می آموزند که هم قادربه بهره کیری ازدستگاهای جدید باشند وهم اینکه لیسانسه فن بااین به روز بودن ها شاید بتواند خود نیز مکخترع فردای همان کشور باشد وچیزی به فکر وذهن او برسد که برای جوامع دنیا مثمر ثمر باشد. درنتیجه بکارگیری خرد ودانش در سطح جهانی وبه روز کردن دانسته ها یکی ازعوامل مهم ومورد توجه تمامی ملل دنیاست وسفرهای ذدکر شده نیز با هزینه هائی که به هرمکان دولتی سالیانه تعلق میگیرد پرداخت شده وهمگان در یک سطح ویک دسته بندی بعنوان مهندس مکانیک یاالکترونیک, دکتر وپرستار,استادان و معلمین ..., قرارخواهند داشت واین روش وراه خوبی برای این است که تمامی کشورها قادر باشند از اختراعات و.دستآوردها وکشفیات ودستگاهای روز جهان استفاده کرده وبا اینگونه همکاری های تحصیلی وآموزشی ازوجود یکدیگر بهره ای مثبت گرفته ودر سطح بین اللملی دانشی آموخته واستفاده میشود. واین از مزایای خوبی برای مردمان ملل جهان است که برای مثال بزرگترین دستگاه عکسبرداری دنیا رادر بیمارستان خود دارا باشند ودکتری که قادر باشداز این دستگاه رااستفاده کند ومهندسی که قادر باشد درصورت نیاز آنرا تعمیر نماید واینگونه امکانات درسطح کشوری وجهانی به هیچ شکلی برای کسی فراهم نخواهد شد مگر در ترویج آموزش همگانی وکه دولت واداره جات دولتی با هماهنگی با دیگر کشورها قادرباشند,افراد خود را آزموده وآموزش کافی را باو داده و یادیگری دانش اورا برای او به رایگان امادرخدمت مردم در اختیار هر فردقرار دهند .وفردی از مردم کشور خود را داشته باشند که به کمک او دانشی مورد استفاده قرار گیرد, دستگاهی استفاده شده وکاری انجام گرددوازیک فرد دکتر مهندس و..کسی را بسازند که در صورت نیاز برای انجام هر رشته ای که در اداره جات ومناطق دولتی وجود دارد از وجود او,استفاده کرده وهیمن افراد برای نیاز ملی در سطح کشور در همه شهرستانها کافی باشد. بدین معنی که برای مثال ازهمه شهرستانها وهر اداره ای فردی به فردی پیشنهاد سفر تحصیلی ,داده میشود با تامین مخارج که چنانچه رفته بیاموزد امتحان داده وبا مدرک باز گردد کل هزینه پرداختی باهمین کار دراینده جبران میشود, چراکه دیگر لازم نیست از کشورهای دیگر هزینه, کرده فرد مورد نیاز را دعوت نمایند تا کاری را انجام دهد یا دستگاهی را تعمیر کند و... با ذکراین مطالب روشن است که وقتی انسان بطور مداوم درتعلیم وتربیت وهمچنین مسافرت به کشور گوناگون باشد وبا آنسامهای بسیاری در افکار وسنن وفرهنگ مختلف اشنا شود خودبخود تبدیل به ادمی خردمند میگردد که هم در کمال دانش وعلم است هم خرد ودانائوی او رشد فراوان می یابد . اما زمانی که چنین امکاناتی فراهم نباشد وشخص تنها کشور خود مردم خود ودانش خود را دارا باشد به چه گونه می بایست خود را رشد دهد مسلم است که کتابهای فراوانی در هر رشته وعلمی یافت میشود ودرعین حال روابط با مردمان مختلف وعلاقمند ی نشان دادن حتی جهت تمرین به رشته های متنوع خود میتواند سود مند باشد اما آنچه بیش از هرچیز ما باید بیآموزیم این است که خود وبخصوص کودکان خود را به کتاب خوانی عادت بدهیم واینکار باهمان قصه های شبانه ای که مادر وپدر برای کودک میگویند وهمجنین در سنین بالاتر بردن او به کتابفروشی که حتی ازروی عکس یکی دوکتاب برگزیند وبدلخواه خود آنرا انتخاب کند وخواندن آن برای او در سنین رشد بیشتر تهیه کتب مختلف که از جمله علاقمندی های اوباشد درکنار آن خرید مجلات متنوع وبدون مجله های متنوع با رنگها وشکلهای مختلف درخانه طی ماهها وباز در کناری تمامی اینها بردن اوبه دیدار چیزهائی که علمی را باو میآموزد وهمه وهمه در تربیت اوبرای اینکه خود دنباله رو اعمال شما بوده وعلاقمند به مطالبی گردد ,موثر خواهد بود واگرچه مشغله های زندگی ,بسیار وقت انسانی را معطوف بکار ومشکلات زندگی میکند, اما کمترین کاری که میتوانیم انجام دهیم ,نوشتن نام او در کتابخانه ایست وبردن او برای اینکه کتابی را گرفته بخانه بیاورد ویاددادن این مطلب درمورد کتاب باو چه درباب کتاب شخصی چه کتابخانه باینکه کتاب چیز باارزشی ست وگفتن اینکه میدانم تواینرا پاره نمیکنی.کتابت رو میدونم خط خطی نمیکنی وآنرا خوب نگه میداری و...یاد آوری مداوم اینکه چه کتابهائی داری؟ نام هایش چیست ؟چه خوانده ای؟کتابهایت را دوست داری؟ وتشویق او همه وهمه باعث میگردد که کودک خودبخود چه جهت جلب رضایت وشاد کردن شما چه بادقت وتوجه به کتابهای خود برای حفظ نام کتاب وتعداد آنها وچه بر حسب عادت علاقمند گردد که کتابهائی داشته بخواند ووقتی ,این تبدیل به عادت گردد دیگر میتوان مطمئن بود که درسنین بالاتر نیازی باین نیست که بدنبال اوراه بیافیتم تا او کتابی تهیه کند که خوداو اینکارا خواهد کرد ودرعین حال ما نیز گاه گداری باو کتابی بدون اینکه مناسبتی برای اینکار باشد برای او بخریم وباو هدیه دهیم من خود زندگی وعلاقه به کتابم را مدیون همینگونه توجهات خانواده بودم واینکه از دیگر فرزندان خانواده بیشتر علاقمند به نوشتن وخواندن داشتم , بعلت همین توجه وقت که پدرومادرم بود. اینکه والدین دریابند کدامین کودک چه نیازی دارد واورا در همان زمینه ی استعدادی ودر زمینه ای که نیاز اوست کمک ویاری دهند و اورا تشویق کنند که کاری را که خوب است انجام داده وپروبالی به این شکل از پرورش وبااین شکل آموزش , باو داده واو را یاری کنند که اونیز خودسازی را بگونه ای شروع کند که مطابق با شخصیت وذات درونی اوست. خواه میل به خواندن ونوشتن باشد خواه به نقاشی وهنرهای دیگر خواه فن وحرفه ای حتی برخلاف میل ما وسلیقه ی ما چراکه میل وسلیقه ی او ذات ونیتاز درون اوست نه فقط خواسته ی بچگانه وکودکانه او.!ایمکونه کمکهای والدین نیزدر ساختن شخصیت او بی ثمر نبوده وبا رسیدگی به نیازهای او برای مثال, اگر نیازبه خواندن بیشتر را داردبا خرید مجلات وروزنامه وکتاب ودردسترس قرار دادن آن اورا یاری دهند وخانه ای که اینگونه چیزها در آن یافت گردد,بشکل عادی وروزمره کتاب خوانی وآموزش از طریق خواندن خود بمانند صبحانه خوردن کاری, عادی وعادت میشودوافراد خانواده پیوندی عادی با خواندن پیدا کرده وبی هیچ تلاش مصرانه ویا زحمت وقت گیری که خارج از محدوده ی زمانی زندگی وکار ما باشد خانواده رشد فکری خود را طی میکند که حتی خواندن حوادت روشنامه جحل جدولی در آن خود آموزشی ست در رشته ای وزمینه ای از زندگی و زمانی که شما ببینید در موقع بیکاری بسیار مجلات درخانه هست وکتب مختلف وببینید پدر روزنامه میخواند ووالدین برای شما هرهفته مجلات هفتگی وروزنامه های روز حتی یکی از آن را تهیه کرده وگاه بگاهی کتابهائی هم, فراهم می کنند شوق خواندن ودرنهایت رسیدن به مرحله یادگیری ازکتاب شکل گرفته است ودیگر حتی نیازی نیست برای درس خواندن هم به کودک خود بگوئیم>درس بخوان کمااینکه خواندن مجله وروزنامه هم در تعلیم وتربیت کشورهای دیگر جز برنامه های هفتگی وماهانه شاگردان درهمه سطوح علمی ست خرد ودانش چیزی است که هر انسانی میبایست از ان بهره مند باشد ودرست بمکانند همان نان وابی ست که روح بشری را جوابگو خواهد بود بسیار دیده ایم از ده ها وروستاهای جهان ودورافتاده ترین محل های زندگی کودکانی به رشد وبالندگی میرسند ورسیده اند که در دنیا وجامعه سرشناس شده اند وعلت این بوده است که عده ای حس کنجکاوئی خودر توقویت نموده به هرشکل که درتوان اوست ودر محدوده ی زندگی او امکتان پذیر است بدنیال سوالات خود میرود وروزی برای گرفتن یک کتاب حتی حاضر میشود مسافتی طولانی را حتی پیاده طی نماید تا به شهر رسیده کتابی را برای خود فراهم کند چه بسیار دیده ایم که فرزندی جای آنکه همانند دیگر کودکان با بقیه درجمع مهمانی وگردهم آئی ها جای بازی درحیاط وبودن در جمع کودکان ترجیح میدهد درجمع بزرگان نشسته به سخنان آنان گوش دهد وچه بسیار باو میگویند برو بازی کن این حرفا بدرد تو نمیخورد وجای تو اینجا نیست واین حرفها متعلق به بزرگترهاست درصورتی که کمتر اتفاق میافتد درجمعی که زن ومرد بدور هم نشسته اند صحبتها بگونه ای باشد که حضور بچه ای زشت باشد ومعمولا کودکانی که, نشستن با بزرگان را دوست میدارند بچه های هستند که سخن بزرگان ومحیط بزرگتر را دوست میدارند واین نماینده ی هوش وذکاوت اوست وعلت این است که این کودک با بازی کردن, مانند دیگر کودکان ,تمایلات نیاز های درونی خود را تکمیل شده نمی بینید وچون دیگرکودکان نیازمند این نیست که بازی های طولانی درساعتهای طولانی داشته باشد بلکه بدنبال چیزی بالاتر از یک بازی کودکانه سات او میخواهد بیآموزد وعلت جز این نمیتواندئ باشد که نیاز آموختن در او بحدی ست که حتی از بازی کودکاانه خود میگذرذ گاهی میگویند بچه ایست که بیش از اندازه کنجکاو است وحتی نام زشت فضول را نیز به او اطلاق میکنند واین نهایت بی انصافیست ,که ما کودک کنکاو خود را اینگونه بخوانیم وهوش وذکاوت اورا به حساب این بگذاریم که دوست دارد به همه چیز دخالت کند اتفاقا این دخالت این توجه به مسائل بزرگترها خود گویای این است ,که او هوشیار تر زاآن است که کودکانه وهمسن خود رفتار کند ودرک وشعور او بیش از سن اوست که قادر است مائل بزرگتران رادرک کند ویا حتی نظر بدهد وبدبختانه طی سنتها ,نظر دادن فردی کوچکتر درخانه وخانواده عیب زشت ودخالت درکار بزرگان شمرده میشود, درحالی که بسیارند چیزهائی که ما میتوانیم ازاو بیآموزیم کمترین آن این است که کودک ,کمتر از ما ذهنی آلوده به کینه ویا تجربه شکستن ودرنهایت ترسیدن از مسائل را دارد. درنتیجه گاه نظر ساده ی او که بیطرفانه و درکمال پاکی ونظافت اندیشه است ممکن است , بسیار بیشتر بکارما بیاید تا نظر منو شما که در پیچ وخم زندگی آنقدر خوب وبد دیده ایم ,که نمیتوانیم بطور کامل روح خود را از این تجربه ها خالی کرده تصمیمی بگیریم یا فکری را به مرحله ی عمل بگذاریم که تاثیر این تجربه هاوترس ها برروی آن نباشد.
ـــــ همزاد عاشقان جهان ـــ
پاره ای از یک منظومه
هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال ,از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما ...اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک
بر پله های سنگی دانشگاه
و میله های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی بهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا
ما هر دو در بهار
- در یک بهار -
چشم به دنیا گشوده ایم
ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن گاه ناگهان
متولد شدیم و نام تازه ای
بر خودگذاشتیم
فرقی نمی کند
آن فصل
- فصلی که می توان متولد شد -
حتما بهار باید باشد
و نام تازه ی ما ، حتما
دیوانه وار باید باشد
فرقی نمی کند
امروز هم
ما هر چه بوده ایم ، همانیم
ما باز می توانیم
هر روز ناگهان متولد شویم
ما
همزاد عاشقان جهانیم ...
ــ *شعراز قیصر امین پور ــ
و مانیز به عنوان والدین در شناخت کودک خود مسئول هستیم و باید حتما در زمینه ی اخلاقی ورفتاری کودکان خود دقت داشته باشیم ودر یابیم علاقمندی فرزند مابه نشستن در جمع بزرگان از روی چیست دریابیم چرا دوست دارد درجمع بزرگترها باشدبه چه فکر میکند.وقتی ازبازی میگذردومیان مامی نشیند چه چیزهائی,دراین نشست هااوراجلب میکندوباور کنید زمانی که جوابهای اورا که صادقانه وکودکانه خواهد بود بشنوید هرگز فکرنمیکنید که,او بچه ای است که مرز نمیشناسد که این مرز شکنی فعلی او نیزاز سرهشیاری اوست وذکاوتی که هر خانواده ای آرزومند است فرزنداوداشته باشد. وچنین بچه ای بی شک بسیار باهوش فعال وبادقت وموشکاف است وحیف است که اورا از محیطی که بیشتر با روحیه ی کنجکاو او تطابق دارد دور نگه داشته ازاو بخواهیم که برودو بازی کند.آنهم بازی هائی که حتی ممکن است برای اومسخره واحمقانه جلوه کند درحالی که دوست همسن او بااین بازی انقد سرگرم میشود که بزور میشود موقع ناهارو شام وخواب اورااز بازی کردن دور کردهمیشه اینر بایددانست کودکی که تمامی ساعات خودرابی وقفه به بازیگوشی میگذراند.اگرچه ممکن است اینهم بنوعی ازهوش سرشاراو باشدکه درجائی بند نمیشوداماحتی بازی های کودکان راهم میشود,بگونه ای پرورش دادکه هم این کودک بازگوش قادر به یادگیری خرد ودانشی باشد,هم,آنکه بازی برای او حدودی دارد وترجیح میدهد که ازجمع بزرگان استفاده ببردواگرتوجه کنید چنین کودکی حتی درگرفتن دوست دوستانی بزرگتر ازخودر ترجیح میدهدوآمد وشد باآنان بیشتر برای او لذت دارد تابازی باکودکان همسن.واگرچنین بچه ای در خانه شماست اورا بهرشکل که میبایست پرورش دهید ونیازدانستن, اورادرهر زمینه ای رشد دادهوامکانات یادگیری را برای او فراهم کنید و..اگرچه بسیار میبینیم که خانواده هاچه حتی برای بازی کودکان را سرزنش میکنندوحتی اورابه تنبیه میگیرند یا بخاطرآنکه زیاددرگوشه ای بحال خوداست, اورادعوا میکنند اماباید دراصل ووطیفه ایست .درواقع که دریابیم کودک ما چگونه فرزندیست ونیازهای او چیست وعلت کارهای اورا,ریشه یابی کنیم.این فرزند مسات ومسلم است که اینده او به شادی باشد یا غم شادی وغم فردای خود ما خواهد بود پس بعنوان والدین موظفیم استعدادهای بچه خود را درهرچه,هست حتی,اگرآن,رشته راخود,دوست نمیداریم در پرورش آن اورا یاری کنیم چراکه شایدمادر وپدر موسیقی را مناسب ندانند که فرزند آنان بجای لیسانس ودکترای فلان، فن موسیقی بیاموزد "هنر"بیاموزد.اماازمیان همین افرادباهمین علاقمندیهائی که,بنظر شما,جزئی ,وپیش وپا افتاده وبدون آینده,است ونان درآر,ونان ساز, نیست وپولی,دران نبوده نهاینگونه که امروزه علم تنها بعنوان متبع نان درآوردن حساب میشو و.. انسانهائی برخاسته اند,که, دردنیامشهور شده,ونام آنان بر سر زبانهاست مخالفت با استعدا کودک در زمینه های هنری نقاشی موسیقی متاسفانه,درایران, بسیاردربین خانواده ها, متداول,است و بیشتر هم بر اساس چشم وهمچشمی با دیگران است وهمه,درهر سطحی, ز زندگی مادی که باشند بازتوقع دارند,دکتر ومهندسی "فرزند"آنان باشدتاهنرمندی که,نقاشی میکندونان نداردکه بخورد.!درشکلی که آنکه براستی هنرمند باشد اگر براستی علاقمند به هر هنر ورشته ای هم که باشد.دانش آنراتاآخرین مرحله ی یادگیری دنبال میکند, چه شمابخواهید چه نه,آنکه هدف خود راتعیین کرده است وعلمی و.صنعتی وهنری هدف اوست.جنگیدن بااو, تنها,آزار رساندن,به روح ومشکل ساز شدن برای پیشرفت اوست وشماجزاینکه تصوری,ازخو بعنوان یک مزاحم یک مخالف دائمی, برای او,درست کنید,نه تنهابه جائی نمیرسید,مهراوراهم,ازدست میدهید وزمانی میرسد که,او علی الرقم, میل باطنی,ودرونی پیش روی شما,بایستد وبگوید من تصمیم خود را گرفته ام این رشته,رادنبال کنم.من تصمیم, این,است که,ازدواج کنم من میخواهم فلان کاررابکنم,ومیکنم.دراین شکل براستی شمابه چه,رسیده اید جزاینکه با دلخوری طرفین اورا ومحبت اورا نیز ازدست داده اید وباعث شده اید که درتصوراو شما درجای,راهنما,همراه,وپشتیبان دیوار باشیدوسنگِ راهِ "او" وچوب لایِ چرخِ امیدوخواسته های او! یک خانواده واقعی یک پدرومادر دلسوز چینین نمیکنند بلکه سعی میکنند وطیفه ای راانجام دهندکه, بر هده ی آنان ووظیفه ی اول وآخر,آنان,است.هدایت کودک وفرزند, بسوی آنچه,آرزوی اوست ,چه دردرس,چه درکار,چه علاقمندیها,ما موطفیم بالای سر کودکان خود باشیم,اماحق نداریم بخاطر خواسته شخصی خود اورا از دانش وهنر وعلاقمندیهای ذاتی,دور نگه داریم, "ذات او" خواهان"علم"است, حال,درهر رشته ای که,میخواهد باشد,ولی هدف این است که وقتی منو شما درجای والیدن دیگر حضورنداشتیم بتوانیم مطمئن باشیم, که اوآدمی هست که چون چیزی را بخواهد بدان,دست می یابدویاد گرفته است که,ازآنچه بدان علاقمند است به نحو احسن استفاده ببرد وخود را به جائی برساند هرکه درراه خرد ودانش بایستد دشمن آدمیست حتی اگر پدرومادر خودانسان باشند.هرکه,مانع پیشرفت واستعدادهای,ذاتی فرزند و"ژن "های او باشدکه,اورا ناخودآگاه بسموی حرفه ای میکشد که خداباوبخشیده است ,شیطان زندگی او دشمن واقعی اوست چراکه اوهرگز دلشاد زندگی نخواهد کرد.اگر دربهترین رشته دنیاحسرت این رابخورد, که,کاش میگذاشتند پیانو بیاموزم.جای,اینکه اینهمه برگه ومدرک لیسانس ودکترادر رشته هائی جمع کنم کخه پشیزی برایم نمی ارزد
وهیج دلخوشی وعلاقمندی وحسی نسبت به آنان ندارم,واین دربالاترین مقام خردودانش برای یک شخص تحصیل کرده یک سرخوردگی یک اندوه یک شکسست است.حال,هر چقدرشمابرای,دیگران بگوئید فرزندمن این است وآن است فلان مدرک رادراست,اماچه سودفرزندشمادراوج مدرک ودانش غمگین است ونامراد.شمادلیل,این غم,واین نامرادی آیا,اگربدانید,"خود شما"باعث غم فرزندوشکست های او,افسردگی های او,هستید براستی میتوانید,ازخودبه عنوان والدین راضی وخشنودباشید,میتوانید بازهم به دوق وشادی برای این وان بگوئید من توانستم فرزندم را,آدمی تحصیل کرده بار بیاورم که,ازفلان, دانشگاه بافلان نمره فارغ التحصیل شده است ؟!فارغ التحصیل از چه؟ سرخوردگی! دلشکستگی! نامرادی وازدستت دادن زمان شادی نتیجه ی, "روحی" مدرکی است ,که لیسانس ودکتراومهندسی ست,امابی ارزش وبی هیچ,علاقمندی وپرازاحساس بایدها که, باید,این مدرک رامیگرفتم
از من میخواستند که,این مدرک راداشته باشم وگرفتم به چه قیمتی,اما؟!!
___ سروده ای از:حمید مصدق____
مبهوت
در این جهان
چون برهوت مبهوت
آه ای پدر مگر
گندم چهقدر شیرین بود ؟
و سیب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فریب چرا افکند ؟
نفرین به دیو وسوسه
نفرین به هوشیاری
آری عقاب شیطان را
من در بهشا دیدم
و نیز رنج آدم و حوا را
دراین زمین زندان
و رنج جاودانه انسان
دیدم مرا
این غرق در ملال
دیو محیط من
این سوی اضطراب
می کاهد
از درون چو چناران دیرسال
ناگه
مشام جان را
از باغ عشق رایح ای
مست می کند
گفتی که باغ عشق
بهشت است
در باغ عشق او
از پله های مرمر
با قامتی بلندتر از افرا
می آمد
و عطر روحپرور اندامش
ذرات نور را
در شور و شوق و وسوسه می آورد
دیدم که دستهای سپیدش
انبوه گیسوان سیاهش را
آشفته می کند
دیدم که انعطاف نگاهش
پرواز پاک چلچله ها بود
ناگاه دیدگان چو گشودم
چه وحشتی
دیدم فریب بود فروپوش دهشتی
دیدم که با تمام ظرافت او
ازهم گسیخت
ریخت فروریخت
هیچ شد
چه خوابهای نغز طلایی را
پنداشتم
نقش حقیقتی ست
چه جامه های فاخر
بر قامت بلند تمنا
در هاله های رویا
بردوخته
چه شعله های سرکش
در باغهای پندار افروخته
چه صادقانه و معصوم
در شعلههای سرکش آن عشق
سوخته بودم .*
____حمید مصدق _____
فرزند خودرابه,آرزوی خواسته های خود مینشانیم چون معتقدیم او صلاح خودوزندگی خودرا نمیداند واصرار براین میکنیم که درشته ای ادامه دهد, یارشته ای رابرگزیند که دوراز استعداد یا حتی علاقمندی اوست راهی که به,افسردگی اوختم گشته,ودیگردردرون خود ما را بعنوان کسی که بفکر خوشبختی اوهستیم قبول نداشته,وروزگار خودرابربادرفته ی خواسته های ما میبینید وآنچه راکه,عشق اوبود,از دست رفته,میپنداردویادرنیمه راه رفتن همه چیز را رها میکند ودیگر به,هیچ چیزادامه میدهد,حتی به,علاقمندیهائی,چون نمیخواهدبیشتر باما درگیر شودویانه به میل شما تاته رفته, بعدازاو, بدون شماشروع میکندوبه رشته ی خود میرود تا به شما ثابت کند که میتوانست درآن رشته پیروز شوید یانه به شماثابت کند کاری را که میخواهد میکند ونتایج همه یکسان است.اوراوادارکرده ایم با سرخوردگی ولج باما به مقابله برخاسته برعلیه ما,شورش کند اماباچه ؟افسوس با علاقمندی خود که حق میسلم او بود ازاولین کام بدون درگیری باما بدون افسردگی دیدن بدون اتلاف وقت این میان شاید بخود بگوئید دورشته را بدست آورد وبد نشد اما شما عمراو را تلف کرده اید رشته ای را بیآموزد که هرگز ازآن به شوق استفاده ,نخواهدکرد وشایدهرگز هم بدنبال کاردرآن,رشته نباشد یا کار هم باشد او نخواهد,آن کار,راداشته,وتقاضادهد,یاعمری آنراانجام دهد.آنهم زمانی که و,وقتی که,دررشته ای که میتوانست دران گل کرده برای خود کسی شود ویا لااقل روزهای زندگیش راکه یکباربیشتر نیست,به شوق برای رفتن به کلاس ویادگیری دانش خود برخیزد.اما شمادراوج محبت خودکه, هدفِ اصلی شمانیز,این بوده که,اودرزندگی نیز,درمانده نشود,درمانده ترین انسان ودلشکسته ترین مردوزن رابه, جامعه تقدیم کرده اید,که,روزانه خردوعلم ودانش وقدرت فکری خودرا صرف چیزی میکند که علاقه ای بان ندارد ومسلما به مرور نیز افسرده تر شده اطرافیان همکاراونیز درمی بایند,که,او فردی, غمگین وبی علاقه به این رشته,است وحتی دچار"خشمهای درونی" نیز میشود,که هم "او" هم, طرافیان اوازجمله شمارا,بسیار ازار خواهد داد.آیاواقعا,راضی هستی,درخانه ی خود, لیسانسه ی افسرده ای را,داشته باشیم؟!دانش ویادگیری"دانش وخرد"زیباست,اگرکه,درراهی صرف شودکه,ازآن بهره ای,درست ومقبول گرفته شود.وعشقی,درآن نهفته باشد,درغیراینصورت شما,چون خود یک ماشین بدنیای بیرون وبه جامعه خودوبه"نسل آینده" بخشیده اید. نه یک انسانِ فرهیخته ی دانای,آموزش دیده و تحصیل کرده,فقط به فقط,یک انسانِ,اتوماتیک وخودکار ومصنوعی,در ظاهروشکلِ,آدمی ولی ,خالی,ازهرشوق بودن,درزندگی وکارواگر اینرابراستی موفقیت میدانیدکه,فرزندشما,فقط پروفسورودکترواستاد,باشدوغمگین پس موفق باشید.امابه,وضوح,معلوم است که,هم شماشکست خورده ای وهم, متاسفانه او!
● گوهر لطایف /در ستایش خرد و دانش●
اما مامردم براستی چراچیزی راکه,درک نمیکنیم,هرگز نیز, تلاش نمیکنیم که,آنرادرک کنیم ؟چراوقتی قادر به,درک مسائل,ازدیدگاه دیگران نیستیم نه درمورد آن فکر میکنیم نه سعی میکنیم که,علتهای او را دریابیم یا معنای آنرا برای خود جستجو نمیکنیم یاچرا باخود فکر نمی کنیم که شاید,این من هستم,که اشتباه,میکنم,شایددرجائی, این منم ,که درست نگاه نمیکنم شاید این من باشم که اشتباه میکند نه فرد دیگری نه فرد متقابل من , و خواسته ها , نظر ات ودیدگاههای دیگری شاید بهینه تفکریست که بهتر ازمن به نتیجه میریسد شاید این نظریه این فکر جدید به سرمنزل مقصود برسد درجایگاهی که نظریاتی که تاکنون داشته ایم,وهنوز به انجام کاملی نرسیده است راهمچنان پاس بداریم,وبرآن تعصب داشته وبر حفظ آن بکوشیم.ما باید سعی کنیم همدیگررابفهمیم چه,در محیط خانه وخانواده,چه,در زندگی چه,درعالم علم وادب وهنر وخرد واندیشه وقبول کنیم که :
● گاه نمیخواهیم ببینیم ,گاه,نمیخواهیم بشنویم, وگاه, نمیخواهیم بیآموزیم, گاه ,ترجیح میدهیم,هیچ براندیشه نیافزوده,کورباشیم وکرباشیم!درمقام حرفهای نسنجیده,اما, همواره زبانی درچرخش ودرآموزش ازدنیاوپیرامون خود, کودن!افسوس ! ●
سبک واثری جدیداز آقای فکری بانام افراغ اندیشه دردنیای ادب نیز گویا به همین مشکلات دچار گشته است وچون نمیدانند چه میگوید بسیاری بخود گرفته پآنرا توهینی بخود تلقی میکنند ومن نمیدانم چرازمانی که من, این راخواندم,واحساس نکردم,که کسی مراجاهل خوانده باشد.اما,دیگرانی همیشه هستند که,هرچه,رادر موقعیتهای به حساب خود می گذارند,بی آنکه فکر کنند,این شعر چه,میگویدوچه هدفی رادنبال میکند.همیشه پیش می آید که ما,درزندگی خود با مطالب ونوشته هاوآثار..ویا چیزهای جدیدی مواجه و روبرومیشویم که برای همگان درک وقبول آن ساده نیست و بسیار دیده ایم که,دراینگونه مواردبرخوردهائی نیز رخ میدهد,که هرکسی نظر خودراعنوان,داشته وبراساس آنچه خود می اندیشد موضوع ومتن و یاآنچه,در دیدگاه او جدید است رابه بررسی می نشیند.درتمام جوامع دنیا همواره با آغوشی باز از هرچه نوین وجدید باشد استقبال میشود وهمواره,نیز گروهی هستند که هرگز رضا به شکستن قالبها نمیشوند وحاضر نیستند هیچ چیز جدیدی,رابیآزمایند ونه تنها خود اینکار رانمی کنند,بلکه تلاشی سخت نیز خواهندداشت که دیگران رانیزاز آن محروم,دارند وهمواره,وهمیشه آن چیزی پیروز میشود که,قادرباشد خودرامعناکندوهمیشه زمانی نیزمیبرد تا,ازگروه مردمان «آنان که باید»,« آنچه راکه "باید"» بپذیرند,درزمانی که,همواره,وتا همیشه هستند کسانی که قادر بقول هیچ چیز جدیدی نیستند.قالبها رابشکنیم وترس ازشکستن نداشته باشیم چرا که جاهل آن کسی ست که حاضربه,آشنائی با چیزهائی نباشد که قادر به فهم آن نیست و تاسف بیشتردراین است که,حتی تلاش نیز نکند که انرا درک کندواین جای تاسف دارد.
_____ از دفتر افراغ اندیشه _____
د ر خیال جاهلان اندیشه غر وب مى کند
یا که نورش زیر خاکستر آتش خاموش مى شود
تکه ابرى زود گذر است جهل و نادانى
تا به اشراق اندیشه معنا پیدا مى کند
نشد خاموش شمع فهم و ادارک
به فوت دهانى که خود راکند ضحاک
در هر ضربه کاوه به آهن اندیشه شد حدید
ورنه می ماند داستانش قدیم و نه عتید
اگر امروز آغاز نمودم حرف و حدیث
تا که افراغ کنم اندیشه وبیاید جدید
از گلستان اندیشه تو را گویم اى رفیق
نشو غافل از تفکر در این سبک جدید
____ شاعر :جناب اقای فکری - انگلستان / لندن ____
چراامروزه در مقابل خردودانش امروزی دنیای فعلی, ناتوانی های فکری مردمان دربسیاری,از کشورها, بسیار ترازدیروز شده است؟!آیاهرگزبه,این اندیشه فرورفته اید که,این میان چه چیز کم است که ما قادر نباشیم متنی مطلبی ویاموضوعی رادرک کنیم ویا معنائی رادرست برداشت نکنیم علت درهیچ چیز نیست.جزهمینکه,دردنیای محدودی قرار گرفته باشیم وسعی نکنیم که آنرا وسعت دهیم وسعی نکنیم بیشتر بیآموزیم وبه نام دکترومهندس ولیسانسه بودن خود آکتفا کنیم وخودراخود,آموخته ای کامل وتکامل یافته ای تصور کنیم,که نیاز بیشتری به آموزش نداردویاحتی دراین تفکر باشد که,زمان آموختن خود را,راآموخته ام!وامروز,وقت بکار گرفتن آموخته هاست!وچه خطاست,این تفکر!آنهم,دردنیائی که,هرروز شکل تکامل وپیشرفت به سرعت برق, در جریان پیشروی,است واین کارماجز"حماقت" مانیست که,تکامل وپیشرفت زندگی را شاهد باشیم,وهمچنان خودرا,پیشرفته ی,دنیای کنونی بدانیم,درزمانی که,لای کتاب جدیدی راباز نمیکنیم,ودانستنی های جدیدرانمی بینیم,یاحتی,از وجود وکشف واختراع,آن بی خبریم.خردودانش چیزی نیست که,اتمام,وآخرداشته باشد دانش وآموزش دوعلم وتربیت چیزی نیست که به بستن کتابی با هر قطر ووزنی تکمیل شده,تکامل کامل انسانی را,باو ببخشد,"تکامل" حتی تاروزهای واپیسن واخرین زندگی میتواند,ادامه داشته باشد,چه درفکر ونیروی اندیشه چه در زندگی .ما به یمن وبرکت دانش وخرد است که,در زندگی خود میتوانیم آسوده تر زندگی کنیم,ومسائل متنوع زندگی رابه صورتی سهل تروآسان تروراحت ترازسرگذرانده,وکمتر مشکلات و,ندانم کاریهای که باعث دردسر مامیشود,دچارگردیم.
● *خردودانش ابزار پیراستن اشتباهات است و خردمندان ابزاردونپایگان نمی شوند .ارد بزرگ
*خرددر بستری طوفان زده رشد نمی کند.دانش رامی آموزی اماخرد،برآیند اندیشه وآموخته های ماست .ارد بزرگ
*تنها آشیانه خرد،راستی و درستی ست .ارد بزرگ
*خرد ابزار توانایست و خردمند بافردانش واندیشه پاک خویش می آفریند،اوزایشگر رخدادهای امروز و فرداهاست.ارد بزرگ
* جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن . ارد بزرگ●
● پایان فرگرد خرد واندیشه ● به قلم فرزانه شیدا ●

*خوار نمودن*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خوار نمودن*


کتاب بعد سوم آرمان نامه

●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
●فرگرد خوار نمودن●
____گلستان سعدی*____
آن کس که خطای خویش بیند که رواست
تقریر مکن صواب نزدش که خطاست
آن روی نمایدش که در طینت اوست
آیینهٔ کج جمال ننماید راست
_____ *سعدی______
«نام انسان» نمادخوبی وپاکی ودرستی ست .بعنوان "اشرف مخلوقات"باذکرآنچه خداوند به تکرار به بندگان خود فرموده است آدمی ذره ای ازذات تعالی وبزرگ اوست واحساسات درون وجودوذات بشر نیزبازذره ای ازآن چیزیست که,درخداوندگار عالم موجوداست.ازاینروانسان درمقام والائی چه دردیدگاه خداوند چه درعالم قراردارد.ازاین جهت,همگان درجایگاه خود محترم وارزشمند هستندواین ماانسانهاهستیم, که,برای خودودیگران مرزهای انسانی تعیین کرده ایم ویکدیگررادرمکانهائیوطبقات مختلف قرار میدهیم, که شایسته ی "ذات انسانی" نیست وازهمین اینروست که خداوندبرای آنکه بشردرظلمت سیاه نادانی باقی نماندوهمواره به رشدوتعلیم وتربیت روح واندیشه آدمی رابشارت داده است وبه تعلیم دادن خوددرزندگی,به انسانهاتاکید شده,است .خداوندهمواره خواستاراین بوده است که, نسان «حریم انسانی»خودودیگران را حفظ نموده,در تلاش باشدروح خودراجلا بخشیده,ذهن خودراروشن ساخته وقلب خودرادرپاکی, عمل واندیشه نگاهداردودر نگاهداشتن «حرمت انسانی خودودیگران» همواره کوشا باشد.به دین اسلام وهمچنین هردینی که دردنیا بنگریدمی بینید که"نماد خوب بودن وپاک بودن وآزموده شدن وتعلیم وتربیت فکر وعقل ونهاد وذات واندیشه"چیزی ست که,به تکرارازآدمی درخواست شده است ازاین روانسانی که معمولا یک شبه,راه صدساله,رامیرودکمتر قدرت وحتی تحمل نگه داشتن جایگاه ومقام وحتی ثروتی,راداردکه, به راحتی بدست اورسیده است وسرانجام کمبودعلم ودانش ونداشتن تجربیاتی که باعث گردتابدانائی درباب مسائل باآنهابرخوردکندباعث شکست ویاحس سرخوردگی او میگردد.انسان درهمه چیز میتواندآدم قابلی باشدواستعدادهمه چیزرادرخودبیازمایدامااین بطول زمان نیز نیازداردوآنان که خودرادرجایگاهی میبینند که دردرون میدانند شایسته ی آن, نیزنیستند معمولا اشتباهات زیادی رادررابطه بازندگی ومردم انجام میدهندکه,همین اعمال هاورفتارها پایه های آنان رادرجایگاهی که قراردارند,سست کرده وسرانجام,چون کشتی بگل نشسته ای,حتی از مرحمت خداوندوحتی آدمی بی بهره شده,وهمگان اورا خوارمیکنندوعلت این است که,اینگونه افرا بادیدن موقعیتهای خوب,خودراباخته وبه خوارکردن وزلیل شمردن وتحقیر کردن,دیگران می پردازندوانقدرخودرادرموقعیت فعلی خودگم میکنند,که, ازخاطر می برندکه,این همان اوست که روزگاری,آرزوی جاومقامی برت وبالاترراداشت وشاید اینهم نیزامتحان خداوند,باشد تاباو ثابت کندکه,درجایگاه,بهتری,اگرباشدآنگاه,دیگر"انسان خوبی" نخواهدبود.متاسفانه,ومعمولااینگونه,انسانهای بسیاری اکثریت,چه,دربرابرخداچه دربرابردیگر مردم نمک نشناس وبی چشم وروهستندوخداآنروزی رانیاوردکهاینگونه انسانهای پست صفت ودُون مایه ای جایگاهی رادراین دنیابدست آورندکه مردمی درزیر دستان,اینان, اسیر,خواری,ذات پست آنان شوند,چراکه,دیگراین عده خداراهم بنده نیستندچه برسدباینکه بخواهندبرانسان ودیگر مردمان,ارج بگذارندودنیائی را,فقط یک دنیای موقتی برای"بودن"آنهاست,بازاین دنیارانیز تنهامتعلق به خویش میداندوکاملا فراموش میکندکه دنیابرای همیشه برای ایشان ماندگارنیست وبه,همان سهولت که چیزی را به کف آوردبه همان سهولت آن,وحتی عمروزندگی خودرازکف میدهدوتمامی,این رفتارها ناشی ازنادانی,ونداشتن علم کافی واندیشه رشد یافته,درزندگیست که خواری فکرباعث خواری,درعمل میشودوحقارت درون باعث اینکه دیگران ر نیز حقیربداردوخوار کند.امادنیابسیارآموختنی دارد کهبرای «انسان بودن»آموختنِ, هریک ازآنبه نوعی" وظیفه شرعی"وبخصوص انسانی ماست که,بدرستی ونیکی آنرابیآموزیم,واز خطای عمل دوری کنیم,واز منابعی استفاده,کنیم, که بدانیم تفسیر وتوضیح وعملی که بما می آموزد خودبه مغلطه بردن فکرما وگول زدن روح وبه بازی گرفتن احساس واندیشه ی مانیست.شاعران بزرگ ونامداری چون سعدی چون مولانا چون شمس تبریزی ,حافظ و....بسیاری دیگرپندهاواندرزهای ارزشمندی رابه انسان داده اندکه خواندن,هریک ازآنان نیز خالی ازاین امرمهم,نیست که علمی ازعلوم"انسان بودن"راآموخته,درزندگی کمتربه خطا رفته وکمتر دیگران راازخودجدادانسته یادور بداریم,وکمترمغروربخودگشته وبیشترباتواضع وفروتنی همگان رادوست داشته براهل دنیاوقشری از جامعه, درهررنگ وپوستی که دردنیا وجهان وکشورخودیا دیگر کشورهاهستند ارج نهاده وبر انسان آزاددرهر مملکتی ارزش قائل شویم و برای"نهادوسرشت پاک وبزرگ انسانی"ارزشی معنوی ودرخور شخصیت انسانی قائل بوده وحرمت نام بشر واشرف مخلوقات " انسان " راپاس داشته و برآن احترام بگذاریم ودر عین حال,اندیشمندانه وعاقلانه درزندگی خودبایکدیگر رفتارکرده, حق هریک انسان رامحترم بداریم و"حقوق انسانی دیگران را"با حرمت ارج گذاشته, وبرخواست خداوندی به نیکی وپاکی درعمل ورفتاروگفتار وخلوص نیت دردنیا بادیگر انسانهای روی زمین زندگی کرده,و همه رانیزباخود یکسان دانسته وبرهمگان محترمانه عشق بورزیم و"نفس واندیشه خویش را پاکیزه ومنزّه داشته" در"اخلاص روح واندیشه یخود" کوشا باشیم که عشق بخود ودیگران اولین گام دراین راه است ,تادرنزدخداوندگارخودنیزسر بلندباشیم ودرقبال وجدان خودسرافراز.
___پندواندرزی از: گلستان سعدی ____
ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری
ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری
گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
دنیا زنیست عشوه‌ده و دلستان ولیک
با کس به سر همی نبرد عهد شوهری
آهسته رو که بر سر بسیار مردمست
این جرم خاک را که تو امروز بر سری
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟
این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب
دل می‌برد به غالیه اندوده چادری
هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند
در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری
مردی گمان مبرکه به پنجه است وزور کتف
با نفس اگر برآیی دانم که شاطری
با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد
این بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری
هشدار تانیفکندت پیروی نفس
در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری
سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز
در کار آخرت کنی اندیشه سرسری
دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتیست
ای بدمعاملت به همه هیچ می‌خری
تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوانی محقری
بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نماید زیباتر از پری
گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری
چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر
دریاب وقت خویش که دریای گوهری
پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد
لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری
گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست
بشناس قدر خویش که گوگرد احمری
ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس
کی بر هوای عالم روحانیان پری؟
باز سپید روضهٔ انسی چه فایده
کاندر طلب چو بال بریده کبوتری
چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب
در اوج سدره کوش که فرخنده طایری
آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود
بیدار باش تا پی او راه نسپری
در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجری
راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود
راهی به سؤ عاقبت اکنون مخیری
گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر
در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری
دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری
از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری
بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری
علم آدمیتست و جوانمردی و ادب
ورنی ددی، به صورت انسان مصوری
از صد یکی به جای نیاورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم دیگری
هر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری
امروزه غره‌ای به فصاحت که در حدیث
هر نکته را هزار دلایل بیاوری
فردا فصیح باشی در موقف حساب
گر علتی بگویی و عذری بگستری
ور صد هزار عذر بخواهی گناه را
مر شوی کرده را نبود زیب دختری
مردان به سعی و رنج به جایی رسیده‌اند
تو بی‌هنر کجا رسی از نفس‌پروری
ترک هواست، کشتی دریای معرفت
عارف به ذات شو نه به دلق قلندری
در کم ز خویشتن به حقارت نگه مکن
گر بهتری به مال، به گوهر برابری
ور بی‌هنر به مال کنی کبر بر حکیم
کون خرت شمارد اگر گاو عنبری
فرمانبر خدای و نگهبان خلق باش
این هر دو قرن اگر بگرفتی سکندری
عمری که می‌رود به همه حال جهد کن
تا در رضای خالق بیچون به سر بری
مرگ آنک اژدهای دمانست پیچ پیچ
لیکن تو را چه غم که به خواب خوش اندری
فارغ نشسته‌ای به فراخای کام دل
باری ز تنگنای لحد یاد ناوری
باری گرت به گور عزیزان گذربود
از سر بنه غرور کیایی و سروری
کانجا به دست واقعه بینی خلیل‌وار
بر هم شکسته صورت بتهای آزری
فرق عزیز و پهلوی نازک نهاده تن
مسکین به خشت بالشی و خاک بستری
تسلیم شو گر اهل تمیزی که عارفان
بردند گنج عافیت از کنج صابری
پیش از من و تو بر رخ جانها کشیده‌اند
طغرای نیک‌بختی و نیل بداختری
آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری
زنهار پند من پدرانه است گوش گیر
بیگانگی مورز که در دین برادری
ننگ از فقیر اشعث اغبر مدار از آنک
در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامن‌کشان سندس خضرند و عبقری
روی زمین به طلعت ایشان منورست
چون آسمان به زهره و خورشید و مشتری
در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر
خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخننوری
بازم نفس فرو رود از هول اهل فضل
با کف موسوی چه زند سحر سامری؟
شرم آید از بضاعت بی‌قیمتم ولیک
در شهر آبگینه فروشست و جوهری
____*گلستان سعدی____
انسان درنماد شخصیتی خویش خصلتهای متفاوتی راازخودنمودار میسازدکه گاه درجایگاه انسانی برازنده ی نام,انسانی نیست یکی ازاین "نمادها غروروکبربیجاو بیهوده ای" ست که, به,اتکای به,آن همواره, دیگران راازبالا نگریسته وهمگان راکمتر وپائین ت از خود می بینید وبر همین اساس بخوداجازه میدهدکه, همگان راخوارشمرده یاخوارکندو دیگران راپست وکوچک تر ازخود,بشمارد,درصورتی که,انسانی باکمالات وبااخلاقیات حسنّه ودانش وآگاهی ودانائی بخوبی میداندکه همگان ارزشمندندوهیچکس برتر,یاسرترازدیگری نیست ودرنگاه خداوندنیز همه به یکسان دیده شده وبه یکسان,از لطف ومرحمت وبرکت او بهره من میشوندوبااینکه گاه مردمان میگویندخدا یکی را,ازاول خوشبخت بدنیا می آوردولی,دیگری راهم,ازهمان اول وتابه آخربدبخت ودربدر نان میگذارد.امااین تصوری ست که,عاقلان وانسان های داناهرگزآنراباور نداشته,وندارند ومیدانن که هرکسی نان بازو,وعمل خودرامیخوردوهرچه بیشتردرزندگی تلاشی درست راانجام دهد موفق ترنیز خواهد بود.وحال آنکه انسانهائی کهاز مقامی پست به جایگاهی بزرگتر میرسندمعمولا ازنمونه افرادی میشوندکه حقارتهای کشیده دردوران پستی وکمبود های ناشی ازآن,آنان راچنان دردنیای دون وپست خود بازداشته وبی خبر میگذارد که کمی قدرت وکمی شهرت وکمی احترام باعث میگرددکه خویش راباخته تصور کنند که براستی بزرگی از بزرگان عالمندوهمگان زیر دستان ایشان وهمین تفکراست کهباعث میشودبیش ازهرچیزوازهرکه خوداورا خودرا,خوار وکوچک کندودرنگاه دیگران نیز, بی ارزش
______ غافل ز خویش ________
کسی که دلی را, شکسته,خوار میدارد
نگاه خسته دلی را,به گریه ,زار میدارد
کسی که راه محبت ,نمی شناسد باز
اسیرِ پستیِ دل مانده,بی خبر زین« راز »

که دل شکستن عالم, نه ذاّت انسانی ست
مُریدِ پَستِ جفا بودنی, زنادانی ست !
کسی که غافل از خود وبی خبر زیاد خداست
چه ساده برده زخاطر که زندگی فانی ست

هرآنکه که به دنیا, ستم, روادارد
به نقش حقارت « خودی » جدادارد
کسی که به پنداراو, همه خوارند
عداّوتی به حقارت ,به آن خدا دارد

سرشت خشم وعداوت ز"ذات حیوان" است
ندیده نقش وجودش که روح حرمان است
ز دونی وپستی ,به خود نمی بیند
که او به نقش حقارت «خود» ازاسیران است
____سروده ی : فرزانه شیدا_______
* ● خوار نمودن هر آیین و نژادی به کوچک شدن خود ما خواهدانجامید.ارد بزرگ
*تنها کسی که موجب خواری همیشگی ما می گردد خود ما هستیم.ارد بزرگ
* سرچشمه خوار کردن دیگران ، از بی شرمی و بی ادبی ست.ارد بزرگ
* کسانی که دیگران رابابی ارزشترین واژه هابه,ریشخندمی گیرند,ابلهانی بیش نیستند.اردبزرگ
* آنانی که چیزی برای گفتن ندارند با لودگی وریشخند تلاش می کنندخودی نشان دهند.ارد بزرگ ●پایان فرگرد خوارنمدن به قلم فرزانه شیدا●
● پایان جلد چهارم بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●

*ترس*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ترس*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگردترس ●
آن کیست که دل نهادو فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی وتأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه می‌بایدکند
گو رخت منه که بارمی‌باید بست
____* از رباعیات گلستان سعدی___
ترس نیز یکی دیگرازمجموعه احساساتی ست که دردرون بشرودر ذات بشر بودیعه گذاشته شده است وبواسطه ی آن انسان میتواندد مقابل هرچه,امنیت اورابخطر می اندازدازخوددفاع کرده,ویااز آن پرهیزکند معمولا ترسهای معمولی بشرازچیزهائیست که به ندرت,درزندگی ممکن است اتفاق بیافتدازجمله,بلایای طبیعی چون سیل,وزلزله و...ترس,ازناشناخته ها,ودیگرترس های کوچک وبزرگ نیزدرانسان براثرتجاربِ اوتولید شده,وقوّت وضعف میگیرد,هرگزانسانی ازلحظه ی زاده شدن ذاتاترس بدنیا نمی آید بلکه ترس رااز,دنیای اطراف خودمیآموزدوبااینکه"خنده وگریه"دردرون,"آدمی "در"ذات بشر"به گونه ای نهاده شده است که لزومی باین نیست که یادبگیریم که,چگونه بخندیم,یاچگونه گریه کنیم ترس هم,درزمان,خوداحساساتی,چون طپش قلب ویارنگ باختن وامثال,اینرادرخوددارد.اماشدت وضعف این ترسهاودائمی شدن,آن براساس محیط پیرامون شخص رشد کرده وبرای عده ای جزخوی وخصلت آنان میشودوگاه,این عده باترسهای خودعمری زندگی میکنند معمولاانسان ترسو نمیتوانددرزندگی خود گامهای مثبت زیادی برداردچراکه محتاط بودن,واحتیاط های,اوبیش ازاندازه های طبیعی ست,وهمین باعث میگرددکه شخص کمتردرزندگی رشدوپیشرفتی داشته باشد.در فرگردهای گذشته,بارها,علتهای ترس وکمرو بودن وخجالتی شدن,راتوضیح داده,وافزوده ام,که زندگی برای,هر فردی به شکلی معن پیدا میکند وافکار اورا میسازدکه,آنر تجربه میکندشما,اگردرزندگی خودباافرادی بسیارمحتاط زندگی کنید خواه ناخواه,انسانی محتاط بارمی آیدواحتیاط درشکل عقلانی ومرز بندی شده ی خود شرط عقل است ومحتاط بودن,ازعاقل وفرزانه بودن.
____* گلستان سعدی____
بشنو به ارادت سخن پیر کهن
تا کار جهان را تو بدانی سر و بن
خواهی که کسی را نرسد بر تو سخن
تو خود بنگر آنچه نه نیکوست مکن
____* گلستان سعدی____
امازمانی که,این احتیاط بگونه ای باشدکه شما بیش ازحدازهمه چیزدرترس ودلهره,باشیدآنگاه قادر نیستید,به شکل طبیعی زندگی کنیدودنیابه,هرشکلی,که باشددرنهایت آرامش یا,درطوفان برای شماجزیک پیام نخواهدداشت,وآن,اینکه دنیاجای ترسناک,ودهشتناکی ست که میباید در آن مواظب بودواحتیاط کردودرذهن چنین تصوراتی تولید شده,وشکل میگیردکه,نباید,به کسی وچیزی بیش ازحداطمینان,کردچون ممکن است خطرناک باشدیااینکه نبایدزیادازمحدوده هائی عقلانی ساده,خارج شده مباداکه,خطرباشیم,افکاری هماننداین,که مانع پیشرفت آدمی شده,ودرهمه ی مواردچون,دیواری,درجلوی ماوچون شبحی درپشت یادرکنار یادردردون دل ماهمراه,ما خواهدبودوناگزیرازانجام بسیاری,ازکارهادوری جسته,وازآن چشم میپوشیم,کارهائی که,درذهن ماخطری ست ونبایدانجام شودامادرفکریک انسان معمولی نه تنهاخطرناک نیست بلکه شایدهیجان انگیزنیز باشدیاتجربه ای,یاپیشرفتی را,بدنبال,داشته باشدکه,بااین ترسهاخودازخوددریغ میداریم.انسانهای ترسو کمتربه ترس درون خوداعتراف میکنندچراکه,ازوجودچنین احساسی دردرون شرم دارندومیدانندکه,اشکالی,درکاراست واگرازاین موارددرزندگی خودغافل باشنددراصل, بیمارانی هستند که,هم برای خودهم جامعه ممکن است مشکل سازباشندچراکه,احتیاط کاری های بیش ازحدآنان شایدحتی آسیب هائی رابرای خودودیگران فراهم آوردکه,جبران ناپذیراست. چنانچه,زیادروی درهرچیزوافزایش بیش ازحدومرزهراحساسی,حتی,اگرآن,احساس عشق وعاطفهومحبت باشدبازهم میتواندزیان آورباشدوباعث آزارخودودیگران!چون بطورمعمولی,هرچیزی حدودی برای خودداردووقتی ازمرزهاعبور کند,باعث ناراحتی شخص واطرافیان,اومیشوددرنتیجه ترس هائی که بطورمعقول آدمی,راحفظ وازخطری حمایت کنند,کاملامنطقی ست وجزئی,از"نهادآدمی"امااگر,ازحد گذشت می بایست بدنبال علت ومعلول وچراهابرای آن بودودلایل انراکشف کرده,وشناخت.مثالهای بسیاری برای هریک,ازآنچه نوشتم میتوانم بیاوردم,که درگذشته نیزذکرکردم, ازجمله داشتن پدر ومادری,بیش ازحدمحتاط ویاترسوکه,صدمه ی روحی مشابه ای رانی به فرزندان خانواده,وارد ومنتقل میکنند, صدمه های اجتماعی,که,از سوی, نسانهائی بدیگران وار میشودکه طی؛آن انسان دیگرازاعتمادکردن,واطمینان داشتن به,دیگری همیشه درترس باشدونیز,گونه ای دیگرازآن,صدمه ی روانی بربشروارد,کرده است وحتی,دروغگوئی های کاری واحساسی وعاطفی,مثل کلاهبرداری هاو بدخواهی های نوع بشری یاعشقهای دورغین ودوستت دارم های بی دلیلی,که,حقیقت ندارد.همه وهمه روح انسانی رابه قهقرای فکری خودکشانده است بطوری که,انسانِ امروزی باتمامی,داشته ها وپیشرفتهای جهانی بیش ازگذشته,ازدنیاوجامعه ی خودمیترسد,چراکه,وسعت صدمه زدنها نیز براثرهمین پیشرفتهابرای,آدمی نیز, بیشتر گشته است وراههای صدمه زدن,وکلاهبرداری کردن وسواستفاده ی انسانها ازیکدیگر نیزبه همین نسبت پیشرفت قابل توجهی داشته است واگر شاهد دنیسائی هستیم که,درآن کسی حتی درمحیط درونی زندگی خود ودرخانواده ی خودنیزاعتماد صدردصدی به مادروپدرویادیگرخواهر برادران خودنداردهمه برآمده,ازدنیائی ست که آموخته است که اول بفکرخود باشدو اگر چیزی برایت ماندبدیگری هم برسدواگرنه فقط به فقط به فکر راه,افتادن امورات خودت باش ودیگران رابه حال خودواگذارواین باخصلت واقعی انسانی جور ویکسان نیست
____* گلستان سعدی____
چشم از غم دل به آسمان می‌گریم
طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند
بر عمر گذشته همچنان می‌گریم
بر عمر گذشته همچنان می‌گریم
_____از رباعیات سعدی____
ازاین نظر است که,انسان امروزی تنهائی وبی کسی رادرجمع خانواده ی خودنیز بیشتر ز غربت زده ای احساس میکندکه درتنهائی بسر میبرد وترسهای ناشی,از تنهاماندن وصدمه خوردن نیز چنان روح انسانی راآلوده ی خویش ساخته است که کمتر کسی به دیدونگاه,اعتمادواحساس امنیت با دیگری به سخن نشسته ویاحتی درمقابل مهر ومحبلت وعشق دیگران نیز جبهه گرفته میترسد مباداکاسه ای,زیر نیم کاسه باشدودر اینچنین دنیائی آنکه هنوز قلب خودراسرشارازعاطفه ها میبیندازدیدن اینگونه دنیائی,که درآن بااحساس خودتنها مانده وکسی رادرجوابگوئی عاطفه های واقعی خود پیدا نمیکند بسیارتنهاترازهمه,احساس میکندچراکه,میداند دنیا ی آدمیان امروزی به چشم یک,انسان معمولی باو نمی نگردونگاههاوافکار برروی اومعمولا یابراین اساس است که,بگویند طفلک عجب احمق ساده ایست که,هنوز در دنیای ماقبل تاریخی سیرمی کندو هنوز خیال میکند مهرومحبت هنوزدراین دنیاجواب متقابل داردوهنوزچوب دنیاومردمش رانخورده یاشایددلش نشکسته است ت بترسدازاینکه مهربان باشدومهر بورزدوبه مردم وبشر خدمت کندیااینکه میگویند کاسه ای زیر نیم کاسه ی اوست شایدهم خودبرای او دامی گسترانده ئودرانتظار میمانند تاازاوو صداقت وراتتی وخوشدلی ومهربانی ومعرفت اوبهره ای,به نفع خود ببرندواورانیزآزارداده به دلشکستگی میکشانند,یا شاید به او به او بخندندویافکر کنند که شیاد این شخص ازآنهاست که به,حربه محبت باپنبه سرمی برد یابگوینداین شخص ازآن کلاهبردارهای حرفه ایست که,بهترین راه رابرای نفوذ به قلبهاانتخاب کرده است که مهر ومحبت سنگ را هم آب میکند اماهرگز فکرنمیکنند به همین یک مسئله که"« شاید او هنوز " انسان" است "»کسی که درواقع میبایست و وظیفه داردکه باشد :انسان"!
____ در گذار زندگی _____
یک سبد خیال یک دوجین آرزو
صد گرمی امیـد
قلبی باندازه مشت دستهای تو
طپش هائی در هر ثانیـه
و سـالهای زندگـی
با چند آلبوم خاطره
چند دوست ماندنی
بسیار دوستان رفتـه
و نام تو فراموش کـرده
چندین کتاب در کتابخانهء خاک خورده
دفتر و دفاتری از آنچه گذشت
با نام خاطرات من!
یا شاید چند دفتر شعر و نثر
اگر شاعر بوده ای...
یک جاده با راهها و بیراهه های بسیار
هزار اتنخاب در خیابانها و کوچه ها ی شهر
برای رسیدن بآنجا که می باید
... رفت و رسید...!
تصمیمی گاه درست گاه نادرست
گاه در شوق رسیدنی دوان دوان
گاه خسته از دویدن سلا نه سلانه
دیدن چهر ه های آشنا و غریب
روی گرداندن دوستی
که روزی درب خانه ترا ول نمیکرد
و امروز نمی خواست
نگاهش بر نگاهت بیافتد!
رنجشی در دل تو ,رنجشی در دل او
آنگاه که روبروی هم در آمدید
بی هیچ نقشه قبلی
...و زندگی ست این!..
و بهتر آنکه ز آغاز
بی خبر باشیم پایان را
همان بهّ که خدا بداند انتها را
از اضطراب نگرانی آشفتگی ها
بگذار دل بحال خود باشد
بگذار فردا خود بیاید
هر آنگونه کّه خود میخواهد
بگذار حتی اندیشهء آنچه آزارت میدهد
« ترسی »که از شکست
طپشهای قلب را
شب و روز دو چندان میکند
و نشستن آسوده را ناممکن
ز بافتهای درونی بدن
سلولها و اتم های وجود
... دور بماند!
عـاقلانه نیست
اینگونه با خویش
به سر بردن
خود خوردن
و در
«اضطـراب ثانیه ها »
لحظه لحـه آب شدن
در ذهن خویش سخن گفتن و
امکان و نا ممکن را
زیـرو رو کـردن
برای حدس :
« چه خواهد شـد؟»
...یکروز با
یک سبـد خیـال
با یک دوجیـن آرزو
صد گرم امیــد نیز
کفایت نمی کند
ایستادن را
قدرت راه رفتن را
...روز دیگر
هرچه سبد داشته ای
...خالی ست
و یک آرزو با
ذره ای امیـد
با تمامیت
نور خورشید نیز
لحظه ای فردایت را
روشن نمی کند
یکروز قلبی
باندازه مشت دست تو
اعتصاب خواهد کرد
و فریاد خـواهـد کشید:
دیگر بس است مرا
دیگر بس
و دل خواهد گفت :
دیگر نمی خــواهم
در« اضطراب »سینه ی تو
خودرا به سینه کوفته
خون راکه مایه حیات توست
در سینه تو راه برده
سم آشفتـگی های ترا
به گلبولهای سفید
حمایت دهنده ات
باز رسانم
که او نیز
در بیقراری های تو
مغلوب گردیده است
و آخر چه سود
اینهمه آشفته زیستن ؟!
بگذار فردا
برای فردا باشد
بگذار خدا
بخواهد فردا
شادی توباشد
و رضـای او
, رضای تو
و بگذار
به حال خود باشم!
خدا نیز ترا
نخواهد بخشید
که باو
اعتـماد نکرده
به او واگذاری
, فردایت را
وآشفته زیسـته ای
در " چه کنم های
زندگی " !
عمر خود کوتاه مکن
در «اضطراب ِ» فردا
مبادا
فردائی را نبینی
در دست اوست هر چه هست
بگذار
در دستهای اوبماند...
آن سبد خیال با یکی
دو آرزو,مشتـی امید
ترا بس ,
که امروز را
سر کنی
در آرامشـی .
___ فرزانه شیدا____
ودنیائی خالی ازمحبت که نیازمندامثال اوست راحت برای اینگونه انسانها,آغوش بازمیکند واورابخودمیپذیرد.مهمولا پنهان داشن ترس یکی,ازخصائصی ست که شخص ترسو دران تبحردارد واز شرمی که بابت این موضوع دارداتفاقا آدمی پرخاشگرخواهدشدکه بدینوسیله سعی میکند دیگران راترسانده,ازمخالفتهای باخودجلوگیری کندوباایجاد همان ترس درونی خوددردل دارددیگران راتحت سلطه خوددربیاورد .
______گلستان سعدی _____
امروز که دستگاه داری و توان
بیخی که بر سعادت آرد بنشان
پیش از تو از آن دگری بود جهان
بعد از تو از آن دگری باشد هان
_____ از *رباعیات سعدی_____
چنین انسانی باکمترین داد ویاکوچکترین فریاد,بااندکی پرخاشگری متقابل برسرجای خود مینشیندوساکت شده ودم خودرا, جمع کرده,وحتی سریعارنگ باخته,وبه تعبیروتفسیر کردن,رفتار خودمیپردازدکه,دچاردرگیری بیشتری,نشوندوحتی سریعاعذرخواهی میکندچراکه, ازهرتنش ورفتار تندی وحشت داردوبرای همین همواره بایدمراقب باشیم,آنکه باماتندوبد صحبت میکند آیاانسانی درکل بدزبان وپرخاشگر وبداخلاق است یا ترسوئی که,ازهمه چیزترسان است وحالت دفاعی ذهنی او پرخاشگرهای بی جاست تابتواند کارخودرابی دردسرپیش ببردومعمول نیززمانی که,اینگونه افرادب یاری دیگران ویاباهمین رفتارهای تندخودرابالاکشیده وبه جائی, ومقامی میرسند,درنگاه دیگران ودهن دیگران,این تصوراینراپدید میآورندکه,ایشان,انسانی قوی وصبوروباتدبیر هستندوبر منسب ومقامی جایگزین میشوندازاختیارات خودمعمولابه گونه ای نادرست استفاده میکنندچراکه,اینگونه,افرادجنبه موقعیت ومقام,رانداشته,وبرایآنکه می ترسنداین مقام,راازکف بدهندباایجادترس وخوف دردل,زیردستان وسواستفاده از موقعیتهابه شکلی زیرکانه سعی درقوی کردن پایه ی خوددراین مقام وجایگاه,رادارند.وزمانیکه برحسب روزگارکارانسان به زیر دست چنین آدم ترسووخدباخته ای می افتد که مایاازچگونگی احساس او بیخبریم,ویاچون که,اوبالاترازماست مجبوربه,اجرای دستورات اوهستیم بایدهمیشه انتظاراین را داشته باشیم که شکست کاری اووخودراشاهدباشیم,چراکه,اینگونه انسانهادر زندگی طاقت مقاومت در برابربمشکلات وسختی هاوبیرون کشیدن خودراازآن نداشته و سریعاج خالی میکنندوترس حتی از شکست بیشترباعث شکست آنان میشود.انسان ترسواگراعتماد بنفس قوی داشت هرگز ترسو نبودودر بسیاری مواقع,این شکل ترسو بودن جان شخص رانیز,به خطربیشتری میاندازد برای مثال, درجنگهاویا مواردی که دیگران به شخص ترسو بی خبرازدرون او تکیه واتکاکرده وباواعتماد میکنند.ترس درمواردی انسان راازخطاکردن,بازمیدارداماد بیشترمواردباعث عقب نشینی هائی در زندگی میشودکه انسان نیازی به آن درعمر کوتاه خود نداردوبیشتر نیازمند وپیشرفت وادامه راه زندگی با شهامت وجسارت است تا ترسهائی که مانع رشدانسانی میگردد
___ «هراسی نیست »______
مرا تا دل سپردن های یک عاشق
ببر با خود
و بگذارم ...وبگذارم,
که سر برسینه ات
یکدم بیآسایم
وبا قلبم بگو
از اوج پرواز ی بسوی عشق
که هرگز دل نمی ترسد
بگیرد اوج پروازی
مرا از عاشقی
هرگز هراسی نیست
مرا ترس از دم
تقدیر غمگینی ست
که قلب آسمانش را
نیابم همچو روح آبی ام
بی تکه های ابر غمناکی
و تنهائی بخواند
قصه ی شب را
بگوش قلب غمگینم
مرا ترس از شب
غمگین تنهائیست
که در آن سوسوی صدها ستاره
میدرخشددرکنارماه
ولی حتی
یکی ازاینهمه کوکب
برای بخت
غمگین دل من نیست
مرا با خود ببر
تا آسمان آبی عشقی
که در آن
قصه ی پروازهای عاشقی ها را
هراس یک قفس یا
تیر دشمن نیست
مرا با خود ببر
در فصل کوچ مرغک پرواز
که راهش گرچه طولانی
ولی پرواز بالش را
نهایت نیست
مگر تا مقصد
آن لانه ی عشقی
که هرگز قلب او را
بی سبب نشکست
به کنج بودنی آرام
مرا در بیکران عشق خود
آنگونه راهی کن
که پروازم
فقط تا لانه ی عشق تو
پروازیست
پر از شوق رسیدنهای دل
در مرز شور واشتیاق
با تو بودن ها
دلم لبریز عشقی
غرق غوغاهاست
هراس من
ولی عشق وتمنانیست
هراسم بی تو ماندن
در غروب
کوچ پروازی است
مبادابی تو پر گیرم
به ناچاری
به اوج بیکسی های دلی غمگین ,
به تنهائی
مرا از عاشقی,
هرگز هراسی نیست
که دل خود
بیکران عشق ورویاهاست
و بگذارم
و بگذارم
که دراوج همان پرواز
به پیوندی دگر
در تودرآمیزم
به وقت دل سپردن ها
وگر مرغ دلم سررا
فرو برده ست
به زیر پال پروازش
به غمگینی
ز آنرو نیست
که میترسد بگیرد
اوج پروازی
مرا از عاشقی
هرگز هراسی نیست
که پروازم
پراز بال سپید مرغهای
راهی کوچ است
برای پر زدن
در آبی
پرواز عشقی جاودان
آندم
,که هم پرواز
بال پر زدنهایم
تو باشی تو.
18/بهمن ماه 1385/
____فرزانه شیدا___
در بسیاری نواقع ماازاین میترسیم,که دیگران باعث آزارماباشندودرراه زندگی دامهای آنان صدماتی به,انسان واردکنداماهمواره,نگرانی وترس های بیمورد زمانی که هیچ اتفاقی نیافتاده است وپیش بینی های پیشاپیش برسرهرمسئله ای که,دقیقافرق نمیکندچه باشدیا درچه موردی,اما بیهوده,به,اضطرابهاوترسهاونگرانی های بیموردی بیش نمی انجامدوتنهاروح ودل راتضعیف میکندکه, همه وهمه جزاین نیست که,انرژی مثبت آدمی صرف درمسائلی شودکه لزومی برآن نیست. همواره باتکیه برخداونداعتماددردرجه ی اول باو,وسپس بخودمیتوان موفق بودواگرروی نیزاظطرابب ما واقعیت پیداکردبهتراست همانروزبرای آن چاره ای بطلبیم وپیشاپیش به استقبال رنجها ونگرانی هاواضطراب وترس های بیموردیی نرویم, که نمیدانیم,آیااتفاق خواهد افتادیا خیر,انسان عاقل درزمان لازم به اندییشه وتدبیردرمسائل می پردازدوتازمانی که چیزی اتفاق نیافتاده است خودرابااندوه وغم ونگرانی وتری بی دلیل,از کار وزندگی نیانداخته به امروزی می اندیشدکه هم اکنون,دراختیاراوست وتاساعاتی بعدوبعدتر تازمانی که اتفاقی رخ نداده دلیلی ندارد,درترس ودلهره باشیم وبهترآن است که, ازلحظه هاراپاس بداریم مباداکه این لحظه ی آخرین لحظه ی بودن ماباشد,هیچکس ازدمی دیگرباخبر نیست درنتیجه غم بیهوده خوردن وترس بی دلیل داشتن یاترسیدن حتی ازچیزهای بیهوده, تنها تضعیف روحی ست ک به قدرت روحی مانیازمنداست تاشفاگرفته, ودل آرام گیردوبازندگی درراه درست خودرابه سرانجامی خوب رسانده که وبه شادی اومنتهی شود.
____گلستان سعدی ____
تدبیر صواب از دل خوش باید جست
سرمایهٔ عافیت کفافست نخست
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست
یعنی ز دل شکسته تدبیر درست
____گلستان سعدی____
*ـ سربازی که می ترسد ، جان خودو دیگرسربازان رابه خطرمی افکند.ارد بزرگ
*ـ‌ چه بیچاره اند مردمی که ،قهرمانشان "بزدل"است.ارد بزرگ
*ـ‌ برای دلهره شبانگاهان،نسیم گرمابخش خردرا همراه کن.ارد بزرگ
*ـ خردمندان ترس را هم به بازی می گیرند.ارد بزرگ
*ـ ترس می تواند پیشرفت و رشد به همراه آورد اما این پیشرفت هم درنهایت توان آرام سازی روان آدمی را ندارد ، سخن دلنشین خردمندان دل ها راآرام می کند .ارد بزرگ
پایان فرگرد ترس
به قلم : فرزانه شیدا


*انتقام*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد انتقام ●
نه هر که ستم بر دگری بتواند
بی باک چنانکه می‌رود می‌راند
پیداست که امر و نهی تا کی ماند
ناچار زمانه داد خود بستاند .
____از:رباعیات سعدی___
واژه ی انتقام , واژه ی ترسناکیست وازآن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبددلی برمیخیزد
حضرت علی(ع*) سلام میفرمایند:دربخشش لذتی ست که,درانتقام نیست.
واین جمله به تنهائی گویای بسیاری ازچیزهاست که لزومی حتی برتعریف آن نیست,که بسیار واضح وروشن است که قلبی که توان بخشش داشته باشدبایدقلبی بزرگ باشدواگر جزاین بود نمیتواسنست گذشت وبخششی ازخود نشان دهدوآنکه,درفکرانتقام,است ودرچنگال خشم وکینه ها گرفتار,بی شک انسان کوچکی ست که,درکوته نگری خود,دیدگاه ی بسیارمحدودداردووسعت نگاهِ او زیادگسترده نیست چراکه,انسان کوته فکر,انتقام,راچاره راه خشنودشدن خودمیداندامااگر قلبی مهربان,داشت حتی بردشمن خود نیز نمیتوانست ازاری واردکند.عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان که باینگونه بزرگان,درجنگندجزازسرحسادت وکوته نظری,وکینه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنهابراین گروه,دل میسوزانند وآنان رابردیدگاه کوچک خودسرزنش نمیکنند وحتی دردل آنان رامی بخشند چراکه,درافتادن باضعیف ترازخو نهتنها انسانی نیست بلکه عاقلانه ومنطقی نیزنیست.اگرروزگاری نیز کسی همسطح وهم مرام مانیز کاری راانجام دهدکه, در قبال,آن صدمه ای شدید,چه روحی ومعنوی,چه مادی برماواردآید بازانتقام,راهِ عاقلانه ای نیست چراکه باانتقام نه تنهاچیزی به انسان بازنمیگرددبلکه برشدت کینه هاوبدی های, این دنیا افزوده میشودوآسیب رساندن به دیگری به هردلیلی,ازآنروست که فردمتقابل,درمقابل او احساس ضعف میکندوگرنه نیازی,به رساندن آسیب به کسی نیست.
____از:رباعیات سعدی__
گر تیر جفای دشمنان می‌آید
دلتنگ مشو که دوست می‌فرماید
بر یار ذلیل هر ملامت کنید
چون یار عزیز می‌پسندد شاید
____از:رباعیات سعدی__
اینکه مادرمقابل چیزی وکسی وکسانی,ازخوددفاع کنیم چیزی ست که,درنهادآدمی جای دارد,اما انتقام شکل دفاعی نداردوبرای جلوگیری اززیان نیست که خودآسیب رساننده وزیان باراست وهیچ عاقل مردوشیرزنی,درزندگی بازیان رساندن بدیگری,چه خود,باعث آن باشدچه دیگران,شاد نمیشود,چراکه,همواره,از ظلم وستم,دردنیای کینه وانتقام وبدخواهی ها ی دنیاومردمی درد میکشدوبر حماقت آدمی افسوس میخوردکه,درزمانی که,هریک ازم می بایست هم وغم خودرابه خودسازی وبازسازی دنیائی صرف کنیم,که,ازآن,خودما وفرزندان ونسل آینده ی ماست.وهرچه بدست آوریم,نیزسعادت فردای فرزندان ماخواهد شدپس بهتر آن است که,وقت خو رابه,این تلف نکنیم که برنامه ی جنگی راپایه ریزی کنیم, حال چه کشوری با کشوری باشدچه انسانی باانسانی که دنیاجهت خرابی ساخته نشده است چراکه خداوندآبادی آن راازانسان میخواهدوهمواره,نیزآنان که آبادکنندگان واقعی زندگی بوده اند,بیش ا دیگران صدمات این زندگی را,ازسوی همین بشر دیده,وباز نیزازسربزرگی وفضلیت خوداین عقل های کوچک وضعیف رابخشیده اند
●و ما,چون قایقی,جا مانده دردریا...●
گریزی نیست
نگاهم را گریزی نیست
ز ظلمت خانه شبهای اندوهم
بسوی روشنی های سحر
در بامداد روشن فردا
که آخر نام ،،امروز ی ،،
دگر بر خود گذارد باز!!
ز فرداها دگر سـیرم
ومیخواهم دلم را در خـفا
در ظلمت آن تک اتاق
کـهنه ی دیرین
ز چـشم آنهمه کاوشگران،،
بی خبر از خود،،
ولی در خـوش خـیالی های
دانائی
زاسـرار نـهان ،،
مـردم در خـود،،
که جز مشـتی سـخن بافـی ..
نـدارد پـایـه واصـلی
همـیشه تا ابـد پـنهان کنم
در تک اتاق خـویـش
واشـکم را به ظـلمت ها کـنم جاری!!!
چه بـیزارم زاین سـان مردمی
از سرزمین ومـأمن
عـشق ومـحبتها !!
در ایـرانم
ویا با نام ایـرانی!!!
چه بـیزارم
زاینـسان مـردمی
غرقه به خودخـواهی!!
وحتی ازخـود
واز زنـدگـی غـافـل!!!
دگر حتی نمـیخواهم
که دستی از سر
مهر ومحبت نیز
نـم اشـک دلـم را
ازشـیار چـهره ی
غــمگین وغـمبارم
بــسازد پاک!
دلــم آزرده شد
از مـردم نـاپـاک!
مــرا با مـردم دنــیا...
چه خـوبان وچه بدخـواهان
دگـر هـرگـز نباشــد
کار و فردائی!!
مــرا
بااین جهان
غـرقـه در ظلمت
که خــورشیدی به قـلب آسـمانـش
مـیدرخــشد لیک بی نور است
،، ز ظلمت های چشم کور انسانـی ،،
دگر کاری نباشد از سر حتی
... تفّنن نیز!!

مرا درخلوتم
در لمت شـبهای اندوهـم
اگر جز سـردی غـمها...
برودت های تنـهائی
ویا جز آه سـردی...
از دل افــسرده ومــغموم
پــس ازایــن...
همـنشینی نیست
ولی ایـنگونه آزادم...
که من اینـگونه
بی قید و رهــا

از دشـمنی های
جـهان هــستم

اگـرچه سوزش دردی
درونم را
لبالب
غرقـه درغم میکند
از یاد این دوران
زاین دُون مـردمـان
خـالی از ایـمان!!
رهــایم
بعد ازاین امـا ...
دگـر از قـید وبـند
اینـهمه تزویر
رها از دیـدن صـدها
دروغ تلـخ
هـزاران جـور انـسانی...
هـزاران درد بی درمان
وصدها مـردمـی..
وامانده در درد وپریـشانی
نگاهم تا درون ســـینه ام
از درد مـیسوزد
ودسـتم را تـوانی نیـست
که بگـشایم
دمی برغـصه های تلخ انسانـی
که خـود هم یک بـشر
... یک بنـده ی خـالـی
ز قـدرتـها
وسـرشـار
از غـم دنـیا
هـنوزم
همـچنان در سـینه میـسوزم
ز این فـرق و
تــفاوتها!!!
****
وشـــب رادوسـت مـیدارم
که گـر نـوری درونـش نیـست
تـظاهر بر درخـشــش هم
نــخواهد کــرد!!
وپنـهان هم نمـیسازد
که جز ظلــمت ندارد
در دلـش رنـگی
ویـکرنگ است
وصدقش را ،،همین ،،
پُر ارج میسازد!!!
****
ولی ،، روز....
ودرخـششهای خورشـیدی
که روشـن ساز وپرنوراســت
ندارد این تـوانائی...
کـه گـوید بردل
ساده لوح انـسان
که درظـلمت فرو رفتیم!!!
که در تاریکی
روح نگون بـختی
همــیشه در میان صدهزاران
مـردم خـاکی
غـمین وبـی کـس وتـنها
وبـی یـاریـم!!!
بـدردی هـمچنان
پـابند وزنجیرو گـرفتاریم
***
و اینـها جـز فـریبی نیـست
که ما
در ظلمت وجُـرم وگُنه غـرقیـم
وخـورشیدی به تزویـروریا
بر هـر گناه تـیره انسان
ز رحمت نور میپاشـد!!!
خــداوندم ,
بـزرگی غـرق رحمت هـاست
که اوهـم ,
همچنان می بــیند و

هــمواره
در هرروزانـسانی
گناه تلخ انسان را
...تـماشائی دگر دارد
وهـمواره بسی بخـشنده
وپرمهر
امیداین بشر را
...هـمچنان دارد جوابی
در پـس هـر یک دعـای او!!!
کـه او یکـسر هـمه بخـشش
..که او یکـسر هـمه
مـهر ومحبتهاســت
خـدایـم ..
مظهر لطف و عطوفت هاسـت!!!
***
و صـد افـسوس.....
ز این نــیرنگهای
تلــخ وغـمباری
که چــشم آدمی را
لحظه ای ازآن
گریزی نیـست

ومـن هـم باز
می بــینم
به نــوری درخــفا ..اما
که یک تاریکی مطلــق
...بروی روح انسانی ست!!!
***
چـنین نـوری نمــیخواهم
نمــیخواهم که مــنهم
چــون هــمه مــردم
به خــود هـم نـیز
دروغـی گفته و
در روشـنی های...
هــرآن روزی
ببـندم چـشم خود
بر آن حـقایقها
ویـا چــون دیــگران.. تــنها ...
به کـاوش های رنــج وغـصه
و انـدوه پــنهان
جـهان ومـردمـم باشـم!!!
کـه در این آشـکارا
درد انسـان هم
نــبوده ...
هرگـز امـا ...
یکـه درمـانی!!
مرادرسینه غـمگین بودنم
کافـی سـت !!
که پـنهان غصه ی
دیـگر کـسان را
ارج بـگذارم
وگـر کاری
ز دسـتم برنـمیآید
نمـک پاش
دل مـردم نـباشم باز
ورنـج دیـگران را
رنـج وانـدوه دلــم
دانـم!!!
ودر خـلوتگه خـود
برهمه
دلهای غـمناک جهان خوانم
دعائی را
...که زآن قلب خدا
هم بـنگرد...
انـدوه ورنـج وغــصه ما را
که در ایـن بـودن غــمبار
هـمه تـنها دلی غـمدار
و درد آلودوغـمگینیم
همه افـسرده
ازاین بی بها
دنـیای پرکـین ایـم
جـهان یکـسر نمی ارزد
به رنـجی اینــچنین
درروز وشـبهای مـنو دنـیا
ولی افــسوس
جـهان تلـخ وغـمگینی سـت
جـهان تلـخ وغـمگینی سـت!!
و ما چون قـایقی جا مـانده از دریـا
هــمه وامـانده در دنـیا....
فقـط وامـانده در دنـیای غمگیـنیم
۲۸ /آذر /۱۳۶۴
___سروده ی :فرزانه شیدا____
انسان دانا وعاقل ,کسی ست که نهادی قوی داردونهاد قوی نیازمندانتقام نیست بزرگان ادیان وعلوم دنیاهریک به سهم خودبرای همگان,از بخشش بسیار گفته ونوشته اندوهرگزدرهیچ کتابی وهیچ نوشتاری ازاندیشمندان وبزرگانوافرادشایسته ی دنیاشما کلامی را,به انتقام نخواهید خواند.وجمله بزرگان عالم میداندکه تنهاانسانهای پست ودُون ,که خالی از صفتهای بارز وفروتنی در اندیشه های خوب انسانی, هستند تن به,انتقام میدهندوبدنبال,انتقام هستند درواقع دنیای کوچک,اینگونه افرادبقدری محدوداست که,درنگاه,این عده,هرگزکسی ,ارزشی نداردوکمترکسی رادر دنیای خودخواهانه,وخودپرستانه ی خودارج مینهند.چراکه درذهن این افراد,هیچکس بحدخودآنان,مهم نیست ولی,دردنیائی که,مردمان آن ب فرهنگی غنی رشدکرده باشند وبه روابط اجتماعی,وارتباطات ارج نهاده,همگان رامحترم بدانندکمتر خواهیم دیدکه,اشخاص حتی بفکرانتقام بیافتند.میدانید که بدترین نوع انسانهای تاریخ نیزبراساس "انتقام" برگه های تاریخ رابه زشتی,اعمال خودبا کشتاردسته جمعی ویاپنهانی مردم بی گناه دست زده اند "هیتلر" یکی,ازآنان است که,درروایات میگویند "علت نفرت او" ازجهود ویهودیان"این بود که درزمان کودکی, درمغازه ای کارمیکردوصاحب آن مغازه,ازاو سوءاستفاده جنسی میکردبه همین دلیل تنفراو ختم به شخصی نشد که باعث رنج وآزاراو بود,بلکه خشم خودرا وسعت داده,از تمامی این گروه نفرت داشت,وهرگز نیزدر تصوراوجانگرفت که,هرکسی خودمسئول,اعمال خویش است وبه گناه یکی" دیگر ودیگرانی, رابدارنمی آویزندودر آتش خشم نمی سوزانند,وهمه رابه یک چوب نمیزنند که,درتمامی جامع دنیاوادیان دنیانیز انسانهای خوب وبد فراوانند,امااینکه من چه باشم,دنیایم رامی سازد.
_* نادانی و پستی یک نفر درگذشته،نمی تواند میدان انتقام ازخاندان او باشد.ارد بزرگ
اماافرادی چون"هیتلر"ازجمله کسانی هستندکه شروجودایشان تاریخی را به سیاهی مرگ وگشتار میکشد,اینکه بسیاری ازسیاستمداران تاریخ درقبال مختالفتها به کشتارمخالفین میپردازندومعمولا نیزاینراتا مدتها پنهان,میدارنداگرچه همیشه بنام دفاع ملی از آن نام,برده شده است امادراصل تاریخ ثابت کرده است که,اینگونه,رفتارهای غیرانسانی نه تنهادفاع, ازکشور وملت نیست بلکه ازسرخشم و,انتقام,از مخالفینی است که,ایده,عقاید وخواست اووآنان رانمی پذیرندو همواره بااندیشه ی آزادی که بر ضد ایشان باشد,دشمنی میکنند
●* گذشت را می توان در مورد آدمها به کار گرفت اما بایددانست این درس از آن آدمهاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . ارد بزرگ●
واگرچه, در پشت پرده های تاریخ بسیارندظلم وستم هائی که سردمداران کشوری برمردم وملت خویش رواداشته اندوبسیاری حتی,درجوامع پیشرفته تاسالهای بسیاردور پنهان میماند, اماهرگز هیچ چیز پشت ابرباقی نمیماندوهمانگونه که«صدام»از "عرش برین زمینی خود"برچوبه دارگردن شکست"چراکه درمعاینه بعد از اعدام معلوم شد که گردن او دربالای دار شکست وباعث مرگ او شد, که خدا برحق است درمقابل تمام انسانهائی که بدست او خون ایشان ریخته شد.وهرکس جزای عمل خودرانیز به موقعی که خدا صلاح بداند ,پس میدهدوانسانی که بهردلیل در فکرانتقام باشد درواقع معنای دوست داشتن رافراموش کرده است واجازه,داده است که قلبی ناپاک وسیاهی دل ئتیره گی چشمهای نادان او, قلب اورانیز تیره سازد,انسانی که باتنفروانتقام زندگی میکند انسانیست که معنای دوست داشتن راازیادبرده است ونمیداندونمیتواندبفهمدکه,دراصل برای چه باید دوست بداردوچراباید همگان رادوست بدارداماهمینقدر کافیست بگوئیم,چرادوست نداشته باشیم؟بخصوص وقتی,بسیاری,ازانسانهادر دنیای پیرامون ما هستند,که کاری بکارماندارندوسال تا سال,گذرشان هم به زندگی مانمی افتدوبرای چه,بایداز انسان وآدمی بدمان بیاید اگر خوشمان مشکل نداریم؟ومشکل ازدرون خود مانیست؟!در کشورهائی که درمیان مردم,آن انسانهائی « راسیست » پیدا میشود(راسیستها گروه مردمی هستند مخالف با دیگر نژادها ازرنگ پوشت ومو گرفته تا اینکه متعلق به کدامین جامعه باشند وتنها پوست سفید وچشم روشن وموی بور را خدای انسانهای زمینمیدانند وازجمله افرادی هستند که همچنان تابع حزب هیتلر هستند وهمواره اورا تائید کرده ئمیکنند ومعتقدند که هیچ انسانی درهیچ رنگی ازپوست ونژاد ارزش ندارد وهمگان برده ی سفید پوستان هستند که "نژادبرتر" در نظر اینگونه افراد کم عقل است که اگر دانش واندیشه وعقل سالم ودرستی داشتند,اول ازهرچیز فروتنی وعشق به, دنیاوانسان را آموخته بودند!وبرتری جوئی خود نشانه نادانی ها وکمتر بودن هاست)وهمواره روانشناسان معتقدبوده وهستندکه,آن کسی که خودرادوست ندارد,دیگران رانیز نمیتواند,دوست بداردوهمواره کسانی ضددیگر مردم دنیابخاطر رنگ وپوست آنان هستندکه خداون ر نمی شناسندچراکه کسی که خدارا میشناسدواورا قبول داردمیبیند که خدادرتمام دنیادرهرچیزوهمه چیز رنگهار نیز آفریده است حتی درپوست انسان نیز زرد پوست وسرخ پوست وسیاه پوست وسفید پوست در قاره های مختلف بسیارندوامروزه بیشتراین جوامع بهم آمیخته شده وازدواجهای افراد در انواع رنگهای پوست ونژاد باعث گردیده است که تعداد,دورگه هانیز درسطح وکل جهان بیشتر گردد.حال تصور کنید "راسیست نژاد پرست" که یابه علت عشق به ملیت وکشور خود,ازحضور ووجود فردی,ازکشور دیگر احساس تنفر میکندوهمواره درپی یک فرصت است که,ازاینگونه افرادکه,درزندگی,ودرکار ودر وطنو کشوراو درتضور او,جای اووهموطنان,اورا پرکرده اند,انتقام بیگیردبااین آمیزش رنگهاوبوجودآمدن دورگه هاباید,درجهنم آتشینی زندگی کندکه, خوداین,نماینده ی, همین موضوع است که, قلب او ,قلبی شیطانیست,چراکه,دیروز درقلب خود,سیاه وزرد وسرخ ومردم ممالک دیگر رادریکی دونفری که دورادوراو بودند,دوست نداشت وکینه وخشمی,ازآنان بردل داشته وهمواره به,هزارحَرّبه وترفند,بفکر قتل وانتقام بوده,وبه,ایشان با "گروهای راسیست و نژادپرستی خود" که درتمامی ممالک اروپا نیز دفتر ودستکی مخفی دارند,وبه "کُوک لاس کِلان
" Ku Klux Klan
نیز معروفند .با لباس سفیدی وچهره ی ای پوشانده, به قتل سیاه پوستان از دیرهنگام تابه امروز که وسعت عمل ایشان گسترش پیداکرده است ودیگر با تمامی نژادهاوکشورهای غیر اروپائی درکل دنیا وجهان, مشکل داشته, ومخالفند ودنیا را تنها متعلق به نژاد سفید میدانند وهمواره به پنهانی ودرخفا زندگی میکنندبدون اینکه ماهیت معمولا شبانه ی خود را افشاکنند وگروهی نیز با سرهای ازته تیغ زده درمیان آنان شناخته میشوند وهمواره شبانه به مردم بیگناه از نژادها ی دیگرحمله میکرده ومیکنندو باعث مرگ بی گناهی میشده ومیشودحتی بی آنکه کمترین تاثریا گناهی رادرگرفتن جانی وآسیب رساندوزیان دیدن فردی وانسانی احساس کنندواینکارا حتی بن.وعی وظیفه شرعی خود درمقابل دیگر نژادها میدانند .نمونه عکس زیر,از چنین افرادیست که نام انسان برآنان گذاشتن به کونه ای حیف است وناروا,چراکه اینگونه افراد که در سیاهی دل,واندیشه زندگی میکنند خوداز شیاطین قرن ودوران بوده,وهستندوکاملانیز اعمال خودرا تائید میکنندواگر ازانسان وخدا چیزی میفهمیدند بی شک ازاعمال تمامی این سالهائی که گذشت شرم میکردند وبه کمبود وضعف بینش خود,آگاه میشدند,افسوس که بسیارند دیوانگانی که ظلم به بشر وبشریت را هدف زندگی خود کرده وباخداوند نیزبدینگونه میجنگند:

ودرجایگاه انسانی اگر بودند میدانستند که گرفتن جان انسانی که گناهی هم نکرده است وتنهابه حکم تنفر وانتقام شخصی اوبه قتل میرسدیا آزار وآسیب می بیند خود نمودار وحشی بودن وناانسان بودن چنین افرادیست که,اگربراستی "نژادبرتر" بودند, چنین نبودند! که فقط نام برتر بودن سرشار از خوبیها وخصلتهای حسنه است نه قتل وغارت وکشتار!درواقع کارایشان نیزهیچ چیزی محسوب نمیشود ,جز" قتل عمد" وچنین فردی نه تنها یک ملیت پرست ووطن دوست نیست که یک قاتل کینه جوی بلفطره ی خطرناک است که می بایست درپشت میله های زندان بسر برده وخطر جامعه نباشد که البته قانون,درتمامی ممالک دنیا نیز به شدت باایشان برخورد میکند وقاتلین راازاین گروه نژادپرست را,چون دیگرقاتلان ومجرمین, روانه زندان کرده به اشد مجازات همانکشور نیز محکوم میکند .و حال فکر کنید,چنین فردی درروزگارامروزه ی زندگی که تعداد دورگه ها ویپونهای مداوم دورگه در دورگه ها,دوراوراگرفته اند,چه حالی باید داشته باشدو درچه برزخی ازخشم وکینه زندگی میکند که البته همین خشم وانتقام برهرکه دردل از آن سرشار است زندگی در برزخ نیز هست. وباید دیدامروز به چه فکر میکنیدودر سربرنامه ی قتل دست جمعی وتک تک مردم, ویابه آتش کشیدن تمامی آنان در مجلسی وانداختن بمبی دریک عروسی, )که همه اینهانیز بسیاردراین سالهای گذشته,اتفاق افتاده,است, بخصوص بسیار بیشتر پس از "فاجعه ی یازدهم سپتامبر" درامریکا که فاجعی قرن بود,وحال باید دید چنین فرد ذبون وبدبخت وبی خدائی که دشمن انسانهاست,درفکرچه نقشه ی تازه ای برای جنگیدن باخداوندیست که خود نژادراآفرید ورنگها راوانسانهارا درنژادورنگ گوناگون!بااین حال, چنین دیوانه مجنونی که,اونیز کمیتی از "هیتلر" نداردوهمه ی این, افرادنیزازطرفداران همان دیوانه ی آدمکش وضدانسان وضدانسانیت هستند,امروزه درجهان,آزادانه میگردد و بدیگران اسیب وارد میسازد ونام خود را "انسان" نیز میگذارد که شرم برانسانی باد که دست او آلوده به خون,انسان بیگناهی گردد,تنها بخاطراینکه مثل او نیست مثل اوبزرگ نشده مثاو فکرنمیکند وبدبختی اینجاست که اینگونه انسانها خودنیزهیچ نیستند, نه کسی هستندکه به جائی رسیده باشند,نه کسی هستند که به جائی برسند وازمیان هزاران هزار آنان اگر رئیس ومدیر هریک ازاین گروهها درسراسر کشورهای دنیا فردی تحصیلکرده ودردنیای بیرون شناخته شده هم باشد کمتر محبوبیتی درمیان انسانهای پیرامون خود دارد چراکه قلبی که سرشار ازخشم وکینه است دوست داشتن ودرست رفتار کردن را نمیداند تا محبوبیتی نیز بدست اوردوچراکه آنقدر در فکرترسناک ودهشتناک انتقام بخودوافکار خودمشغولندکه دیگر فرصت آموزشهای درست زندگی رادیگرندارند وهمواره درصدد ساختن وکشیدن نقشه وراه حل دیگری برای نابودی دیگر نژادهاهستندولی اگر کار ایشان انسانی وبرحق بود چرا این افکار الوده به خشم وکینه ی خود را پنهان میکنند ودرخفا دراین گروهها زندگی شبانه ی مخفی دارند ودر روزها درقالب دیگر انسانهائی فرومیروند که به نظر یک انسان معمولی بیایند واگر انسان معمولی بودن را برای زندگی خود لازم میبیند تا زندگی کند ,پس چطور میتواند درزندگی شبانه ی خود , باز هم خود را برحق بپندارد که نان زندگی را درروزهای "آدم بودن " و" ادم معمولی ودرست وکارآمد بودن"بدست میاورد نه درشبهای وحشی بودنی درقتل وجنایت ! واگر فقط به همین میتوانست فکر کند شاید شرمنده ی خود وزندگی خود واعمال خود وتمامی انسانهائی میشد که در طول تاریخ چون او عمل کرده اند. اینگونه انسانها که از نهادانسانی ازبالاترین وباارزش ترین نعمت خداوند "یعنی عشق" که پایه ی تمامی خوبیها وصفت های خوب انسانی ست, بی بهره اند وجز صدمه ای به جوامع ودنیای خود واطراف خود نخواهند بود ودرواقع اینان هستند که میبایست ازصحنه ی زندگی محو ونابود شوندنه کسانی که بدرستی وشرافت باهر رنگ پوست وتفکری, که دارند,بدرستی وپاکی وزحمت,زندگی میکنندونان یک مشت اراذلی راتهیه میکنند که دیگران را"اراذلواوباش " نامیده, خوداز زحمت دیگران مفت میخورند ومجانی زندگی میکنند وفخر نیز میفروشند ودرنهان به "دنیای انسانی خیانت"نیز میکنندودرخفابرای جان مردم کشوری که درآن هستند وحتی کشورهای دیگر با کمک گروههای همبسته بااین گروه ,دامهائی گسترانده وپهن میکنندونقشه میکشند که بشریت را همه راغیر خودنابود, کنند تاجهان دردست سفید پوستان باشد درحالی که,این "حکم خداوند"است که تعیین میکنند نه,انسانهای خوب وبداونه شیاطینی که به گسترش ظلم وستم, وآزاروریختن خون بیگناهان روزگار میگذرانندوخودراانسان آفریده شده ی خدانیز مینماند که شیطان هم, فریده ی خدا بودوازخوب وبدزندگی وبهشت وجهنم,آتش رابیشتر میپسندیدوگناه,رابیشتر دوست میداشت.! امید روزی برسد که صحنه ی زندگی ازانسانهائی که باعث مرگ ونابودی "نابه حق"انسانهای پاک وخوب میشوند پاک گرددودست خون آلوده ی ایشان,از صحنه ی زندگی ودنیا کوتاه گردد(آمین یارب العالمین)چراکه وجوداین انسانهادراصل وجود وحضور"شیاطینی"برزمین است که,دشمن بشریت ونسل ودنیاوهرجامعه ای هستند.وافسوس که,دنیا سرشارازکینه وانتقامی تلخ گشته,است و بسیار قلبهائی که دورازهم,خدا میداند چه نقشه هاکه درخشم وانتقام برای دیگر همنوع خوددر سرنمی پروراند .
___عشق وپریشانی ___
در این ظلمت شب
اندوهگین تلخ تنهائی
چه می پیچم بخود
چون پیچکی
بر شاخه ی هستی
چه میسوزم
به سان هیزمی
در آتش عشقی توان فرسا
ز درد جانفزای
قلب محنت بار!
و می پرسم ز تنها شاهدم
در این شب غمگین تنهایی
خداوندی که بیدار است
و می بیند سرشگم را
:چرا آخر نمی میرد دلم
در بی کسی های شب اندوه؟!
و آخر از چه رو این
عاشق سرگشته ی غمگین
نمی یابد بدل
امید وصلی را؟؟؟!!!
بامید خداوندی
که هرگز قلب انسان را
ز خود نومید و
از درگاه خودرانده
نمی سازد
چرا همچون پرنده
بر سر بام دل انسان
به شور و رغبت وشوقی
فزون بنشست
؛ امیدی سرخ؛
به نام عشق ...
و ناگه پرکشید و رفت ...
؛( بدون آنکه خودخواهد پریدن را)؛!
کسی او را پراند
و دست او همواره پنهان است
چه نامم این پریدن را؟!
بگویم دست تقدیر است؟!
ولی هرگز نمیدانی !!!
ز چشم آدمی پنهان
فقط این نیست!
گهی دیدن ، شنیدن،
باز پرسیدن
و تنها
؛ هیس؛ !!!
ساکت باش
خدا اینگونه میخواهد!!!
ولی در باور من نیست!!!
چنین در باور من نیست!!!
به من تنها بگو :
یــارب
اگر نتوان
توکل برتو هم کردن
چه سان باید
در این ظالم سرای
دوُن نامردی...
به اسم زندگانی
؛ زنده بودن ؛ را
... توان بخشید؟!
و بر نومیدی دل
چیرگی چّون داشت؟!
اگر دل
از تو هم نومیدباید کرد؟!
که این دیگر
... توانم نیست!!
بگو یارب
چه معنایی است؟
تضـاد اینهمه
اندیـشه و اعـمال؟!
کدامین باور ی
اینگونه پا برجاست؟!
که با یک باور دیگر ...
به ویـرانی نیانجامد؟!
و دیگر بار،به
ســرگردانی آدم
نیانجامـد؟!
که حیران مانده در هر باوری ...
پر شک و پر تردید !!!!
کدامین راه
... کدا مین فکر ...
کدامین عشق...
کدامین غم

به راه رستگاری
ره برد آخر؟؟!!!
چرا اکنون
مرا اینسان
پریشان می نهی بر جای؟!!!
ز حیرت لحظه لحظه
باز می پرسم
ز خود
این پرسش دیرینه راهر دم
کد امین راه....
کدامین راه....
را باید
به راه زندگی پیمود؟!
همان راه درستی را ...
که گر پیمودنی باشد
سرانجامش به ناکامی
نباشد باز!!!
وگر این گفته ها را
ناشنیده
بایدم پنداشت
چرا گفتی؟!
...چرا گفتی؟!
...که سرگردان بمانم
در ره رفتن
ببینم صد تمسخر را
که میگوید:
چرا ساده لوح وخوش باوری...
اینسان؟!
و آنهم
در چنین دنیای تزویری!!!
ز این خوش باوریهایت
حذر کن
تا که نشکستی
بدسـت مـردم دنیا!!!
"خـداونـدا "
"خـداونـدا "
و گـر باید چو آویـزه ..
به گوش خود نگه دارم
...تمام گفته هایت را
چرا پایان آن
اینگونه غمبار است؟!
که اعمالش مرا
در نزد دنیای دروغ وظلم
به مجنونی کند شهره؟!
چرا یارب نمی یابم ،
رهی تا بازبگشاید
ره بر تو رسیدن را؟!
بدون آنکه
در دیوانگی شهره شوم آخر!!!
چـرایـارب
چرا یـارب
هر آنکس راه تو پیمود
به نزد دیگران هرگز نشد باور؟!
چرا یارب
دروغ و نادرستی ها
به چـشم وقلب انسانها
خــوش آیـند اســت؟!!!
"چو میگوئی دروغی",
باورت دارند!!!!
چو میگوئی حقیقت را ,
ترا دیوانه پندارند!!!
و با یک ساده ی ..جا مانده از دنیا
که از رنگ فریب, مردم دنیا
نمیداند کلامی را ...!
نمی بیند به دنیا دام و صیادی !!
"اسیر خوش خیالی های رویائیست!!!
ترا هر دم به رنجی ...سخت آزردند
و یا با دیدهء تردید ...ترا زیر نظر دارند
که او دیگر چگونه آدمی در بین انسانهاست
چو ؛ او؛ دیگر میان مردمان کمیاب و نا پیداست!!!
و شاید زیر این چهره ...فریبی تلخ پنهان است!!!
عجب دنیای غمناکی...عجب دنیای غمناکی!!!
عجب در اینهمه پندار بی سامان ...
میان مردمی دور از تو ای یارب......
مرا خود رهنمایی کن !!!
که بس آ زرده از این مردمان هستم
و بس دلتنگ!!
و بس بی همزبان... تنها!!
و بس بی همزبان... تنها!!
____سروده ی : فرزانه شیدا____
قلب خود را با خدا بداریم که,از کینه انتقام,دوری جوئیم که,هرآنکس جزاین بوددستش خون آلود قلبها وجان هائی ست که مخالف اوهستند .امید خداوند خوددردنیا انسانهاوبندگان خود راپاس بداردوآدمی نیزآنقدردرزندگی خودبه رشد فکری برسدکهبداند کینه,وانتقام هم پایهوهم ارزش با مقام بلندانسانی نیست.وآنکه چنین است وچنین, میکند درمقام انسانی « نام انسان» براو حرام است وحرام باد
●* میوه کشتن ، کشته شدن است . ارد بزرگ●
اُرد بزرگ نیز گفت هرآنچه را می بایست گفته شود"
____از:رباعیات سعدی____
هرکس به نصیب خویش خواهند رسید
هرگز ندهند جای پاکان به پلید
گر بختوری مراد خود خواهی یافت
ور بخت بدی سزای خود خواهی دید
____از:رباعیات سعدی____
●اگر هنجارهای سرزمینها نیرومند باشند انتقام هم گم می شود .ارد بزرگ
میوه کشتن ، کشته شدن است .ارد بزرگ
* تاراج و شورش هیج گاه بهانه تاراج وشورش دیگر نیست . ارد بزرگ
* هنگام گسست و بریدن از همه چیز، می توانی بسیاری از نداشته ها رادر آغوش کشی .ارد بزرگ
* گذشت را می توان در مورد آدمها به کار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدمهاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . ارد بزرگ
* فرمانروایان اگر خویی صوفیانه داشته باشند همواره دشمنان سرزمین خویش را افزون نموده و گستاخ تر می کنند . ارد بزرگ
* نادانی و پستی یک نفر در گذشته ، نمی تواند میدان انتقام از خاندان او باشد . ارد بزر
● پایان فرگرد انتقام ●
● به قلم فرزانه شیدا ●
Farzaneh Sheid F. Sh - f sheida●_

*بخت*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بخت*

هر صبح به روی لاله شبنم گیرد
*بالای بنفشه در چمن خم گیرد
انصاف مرا زغنچه خوش می آید
کاو دامن خویش* فراهم گیرد*
* خیام*
* بالا = قدم وقامت- * فراهم= گرد آمده , جمع شده

کتاب بعد سوم آرمان نامه

●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگردبخت●
کم کن طمع از جهان و *«می زی» خرسند
وز نیک وبد زمانه بگشل پیوند
مّی در کف وزلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد ونماند این روزی چند.
«می زی» » *زندگی کن
____خیام ____
در طی تمامی فرگردهای پیشین اززندگی وسرنوشت وبخت وتقدیرآدمی بسیارسخن گفتیم, وهمانگونه که در بارها نوشته ام,از دیدگاه من بسیاری,ازآنچه,در زندگی برای مااتفاق می افتذد براساس گامها ئی ست که بادیدگاه,واندیشه وباورخودوبر ثرتصمیماتی ست که,براساس اینگونه افکاربرداشته,وبسوی جلوپیش میرویم] ومسلم است که,خطا یادرست همیشه پیروزنیستیم و.همیه نیز شکست خورده,باقی نمیمانیم طی سالهای زندگی خودآنگونه که,دراکثرزندگی هاغریب واشنادیده ام,انسان دردوره ی زندگی خودزمانی رادرپستی وزمانی راد بلندی زندگی میگذراندوبه,هرگونه شروع کندشکل آن دردوره ی بعدی تغییر میکند.زندگی وچرخه ی زندگی بدست خداست ودر بسیاری,از قانون های طبیعت وجهان درگردش سیارات وزمین وآسمان, این,اوست که فرمان میدهد.اماهمانگونهکه بارها گفته ام"عقلی که خداوندبه انسان,اعطا فرموده است "این قدرت رابما میدهدکه خودآزماینده ی بخت خودباشیم,اوزمین وزمان را برای مادرگزدش انداخته وروزی مارادرهمین طبیعت درشکل ساده,اما باارزش خودبماداده است ,ودیگراین ماهستیم که ازاین ذرهواتم وهرآنچه,درذرات وجود طبیعت ودرنهادوهستیِ دیدنی وندیدنی طبیعت برجاست چگونه,استفاده کنیم,ودرکجا بخت خودرابیآزمائیم واینکه دوران زندگی خودراازشیب به فراز برده یابرعکس .و نیز همواره عامل اصلی"خودما" هستیم که,کدامین بختی رابرای خوشبخت بودن خودانتخاب میکنیم .افسانه ها وقصه های زندگی مادردست خود ماست وبخت مانیز به همچنین:
____ آینـه..._____
آینـه...
اینگونه غمگین
دیده بر چشمم مدوز
من کجا گفتم
که یک عاقل
و یا فرزانه ام ؟!
گرچه میسوز د دلم
همواره در « شیدا شدن »
من هنوزم
یک دل دیوانه ی دیوانه ام !!!
با من ازدنیا مگو
قید جهان را ,زد دلم
قلب غمگین مانده جا
و دفتر و پیمانه ام
گوشه ی تنهائیم خوش باد
و یاد و خاطره
بعدازاین
بازندگانی هم دگرِ،
بیگانه ام
روح مادر آسمان گشته رها
.. بی قید و بند
باغ عشقی گر ببینی
من در آن پروانه ام
گربه خلوت سر کشیدی
در پی ِ « شیدا دلی»
شعله ی سوزانِ شمعِ روشنِ
آن خانه ام
من نمیگویم
چه بودم
یا چه سان
خواهم شدن
خواهد آمد
روزگاری
بشنوی افسانه ام
___ فرزانه شیدا_____
میگویندکه: « گهی زین به پشت وگهی پشت به زین».دنیا همین است همیشه یکسان نیست همیشه بروقف مراد نیست,همیشه نیز غمناک ودر سراشیبی شکستها نیست,وهمواره درپیج وخم هاوفراز ونشیبهای آن بوده وخواهد بودکه برای پخته ترشدن منو شما,شکل گرفت وروزهای شادی وغم را برایمان فراهم آورداما به نتیجه هانیز بایدتوجه داشت وبه اینکه دگرباره, تکرارِغم نکنیم وتکرارخطاواگر برنده وموفق بوده ایم,تلاش رابیشتر کنیم.چراکه بیشترنیز میتوان جلورفته وشادترشد.حال درهرچه میخواهدباشد موفقیت آنسان راروحیه ای شاد می بخشدواین حق ماست که روحیه ی خود رادر پیچ وغم زندگی درشادیها ببینیم
_____ طفلی تو_____
وقتی مجـبور بشـی
راهــتو بگــیری
بری وتـٌو خـلوتت
آروم بمــیــری
مـــثه پروانه بشــی
تو پیله ی غم
نــتونی پر بــکشی
تـو ی اســـیری
بدونــی که زندگــیت
راهی درازه
مـثه گـهگشـون بشی
تُّـو راه شـیری
بـدونی که زندگـیت
آخـر ِ خـطــه
توی غــصه پادشــا
تــو غـم وزیری
بــدونی به عاشــقی
راهی نداری
بدونی تـو باخـتـنا
« تـو» بی نظیری
دیگه رفــتن
واسـه تو
چه مــعنی داره؟
بسـکه
از رفــتنٍ بیهوده
تو ســیری
تا بیـاد
و« زنـدگی »
معـنائی بگـیره
دیگه سـودی نداره
؛ چون دیگه پـیری!
طـفلی تو
چه ساده این عمرتو
باخـتی
فکر میکردی
که یه پا
خـودت مّـدیری!
طـفلی تو
که پای
عاشــقی نشســتی
گرچـه تُو
کشــور عاشــقی
سفــیری
اما دیدی
که چه آسون،
همه ی قلبتو باختی
ثروتت محبـتت بود
ولی آخـرش فـقیری
گرچه راحتی ندیدی
طـفلی تو
چه ساده باختی
همه ی راههارو رفتی
روز وشـب
سختی کشیدی
اما آخرنمـیدونم
واسه چی تو
زنده هــستی
تو که ازعالم وآدم
همـه جور
رنجی رو دیدی!
نمیخوای
یه بار بپرسی:
تا کجا
صـبر وتحـمل؟!
بگـو یکبار
صاف وساده ؛
تو آخه کجارسیدی؟
بودنـت فقط بهونه س
که بگی زندگی کردی
اماامـروز
تو میدونی ؛
دیگه بدجوری بّریدی
دیگه حوصـله نداری
؛ بگی زندگی قشنگه
یابگی:
« در شب تارت» ,
باز میاد «
روز سـپیدی»!!!!
____ ف.شیدا/ یکشنبه 14 تیر 1388____
امادر زندگی چه کسی برای شادی وموفقیت ماتلاشی خواهدکرد بی آنکه خوددراین میان سودی ببرد چه کسی میبایست جز مابرای م گامی بسوی بهتر شدن هابردارد؟دقیقا «هیچکس » , هیچکس جز من برای من وتو برای ت نیست. وازاحدی نیز نمی بایدتوقع داشت که برای راحتی,وسهولت زندگی ما خودرابه دردسر بیاندازددرواقع وقتی خودبرای خو کاری نمیکنیم چه توقعی ازدیگران داریم ازآن گذشته چرامی بایست مادرزندگی نیزازآنچه داریم غافل شده,برآنچه نداریم,افسوس خورده, برآنچه هست, بی اعتنا باشیم؟بر آنچه نیست فقط "آه" بکشیم ؟بی آنکه, برای داشتن ونداشتن همه اینها«این » , «خود ما » بوده و هستیم که هر راهی را رفته ایم وامروز بهرکجا رسیده ایم نتیجه گامهای خودماست.اماهرگاه بدمیشود, گناه رابه گردن شانس وبخت ومقدرّات وحتی گاه دیگران میاندازیم,وهرچه خوب بودوبه موفقیت ,آنگاه میگوئیم که برای آن ,کلی زحمت کشیده ایم !درصورتی که همیشه,وواقعابایدکلی زحمت کشیدوبسیار بخودزحمت دادوتلاش کردوعرق ریخت وزمان صرف کردوحوصله به خرج دادتااینکه « داشته هاراداشت وبدست آوردونداشته هارانیزدر تلاش بدست آوردن بود».ازشادی وغم گرفته که ازمعنویات است تامادیات زندگی که پول وملک واملاک است همه وهمه,اگرداریم میبایست درداشتن ونگهداشتن آن بکوشیم واگر نداریم برای بدست آوردنِآن کوشاباشیم.گرآرزوی چیزی راداریم برای رسیدن به,آن بخت ویاخوشبختی تلاش کنیم,امااینکه بخت ر چیزی وکسی بدانیم که,از جائی بالاخره سراغ ماهم می آیدیا جائی بما لج میکندوزندگیمان رابه نابودی میکشدفقط به فقط خودگول زدنی بچه گانه است,ودرواقعاین دروقتی است که نمیخواهیم باور کنیم که بد کردیم,واشتباه رفتیم وبه ناچارمتوسل به چنین گفته هاوافکار میشویم بیائیدسعی کنم فقط خودراعلت وعامل بدانیم,وآنچه خودکرده ایم,را معلول کارهائی که کرده ایم!وبل خود درخوت خودلااقل صادق باشیم,آنگاه می بینیدکه,در زندگیِ ما, هیچکس درخوبی وبدهستی مامقصرنیست واین ماهستیم که,داشته,رابیشتر کرده وافزودویا ازدست داده ایم یانداشته ای رابدست آورده,وشایدحتی مجدداز دست داده ایم
________ *خیام*_________
در گوش دلم گفت فلک پنهانی:
« حکمی که قضا بوّد زمن میدانی؟
در گردش خویش اگر مرا دست بدُی
خود را برهانمی ز سرگردانی»* خیام
___________________
بدین معنی که بسیار دیده ام انسانهای دارائی راکه تنها اراده میکردند هرچه رامیخواستند خریداری کرده وبدست می آوردنداما دوره ی این نیزبرای آنان روزی به سر میرسد ودوره سخت زندگی ورکود نیزبه آنان فشار خویش رابه شکل خود میگذاردودرکنارآن نیزبسیاروبسیاردیده ام که افرادی که درزندگی دراوائل زندگی درفشارهای مادی ومعنوی بوده اند ودقیقا بعلت همان فشارها ومشکلات زندگی سر کرده اند دقیقا به همین علت, دردوره بعدی به صعود کوهی که تاکنون برای رسیدن به قله ی آن بسیارتقلا کرده,وکمتر نتیجه دیده بوده اند امروزه,رسیده اند و من شخصامعتقدم خداونداینگونه فراز ونشیبها,رادرزندگی برای این به,انسانهای خود میدهد که,آنکه سختی کشیده وبسیار تقلا نیز کرده است سرانجام خوبی رانیزداشته باشدوانکه به دارائی زیاد شاهد زج بسیاری بوده وتنها بخوداندیشیده است وهمواره,درتصوراین بوده که همین که دارم برای همیشهباقیست وهمواره هست وکمتر نخواهد شدناگهان, دوره ی تلخ حویش را آغاز میکندتادریابدکه زندگی همیشه دریک روی سکه باقی نمیماند وخود فکر میکنم که این نیز بگونه ای آزمایش خداوند از انسانهاست که دردوره ی دارائی ونداری خود را آنگونه که دروقاع هستند نشان میدهند ولیاقت وشایستگی خود را در نز ونگاه او ودیگر آدمیان بروز میدهند
_____* خیام _____
گر چه غم ورنج من درازی دارد
عیش وطَرب تو سرفرازی دارد
بر هردو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده ی راز هزار بازی دارد.
_____* خیام _____
ما درروز وشب تغییر طبیعت راشاهدیم طلوع وغروب ,زجر ومددریا ها, تغییر فصول سال و تغییرشکل درخت وگل وحتی فرسایش کوههادر طی سالهادر کوهساران با بارش برف وباران وسائیدن شدن سنگ در اثر آب ویخ وروانی آبها ویا حتی ریزش سنگها,فرسایش صخره های میان دریا و..... واین خود گواه براین است که زندگی همیشه بیک گونه نیست وبرای انسان نیز روزهای سرد وگرم وروزهای تغییر بسیار خواهد بود ازاین جهت است که بخت را می بایست همیشه در راه زندگی خود با هوشیاری خود بیآزمائیم وچون به نتیجه ی مثبت رسیده,وپیروز شدیم در حفظ آن بکوشیم ودرابعاد وسیعتری به آزمایش بخت خود بنشینیم وهموارهنیز نوشته ام که بخت شتری نیست که از درخانه ی شما بگذردیا بردر خانه ی شمابنشیند بخت زمانی رخ مینمایدکه تو درتلاش زندگی آنرا به گونه های مختلف به شکلهای مختلف,درراههای مختلف بیآزمائی وهرگزاز برداشتن گامهای اولیه شک وتردید بخود راه ندهی .در بازار بورس وسهام,زمانی که پای سرمایه ای محدود درمیان است ارگ با مشاورین سهام صحبت کرده,باشید معمولا معتقدندکه اگر این سرمایه تنها دارائی شماست بهتراست درراه سهام وبورس وخرید برگه های بهادارکه نرخ آن بالاوپائین میشود نروی واین سرمایه راکه بی شک پس انداز سالهای زندگی توست ,درجائی بکار ببری که اگروموفق هم نبو لااقل پاکباخته نشوی .معمولا خریدسهام وبورس متعلق به تاجران ومتمولینی است که,از دست دادن مبلغی ازسرمایه ی خود رادر یک سهام درجای دیگر وسهامی دیگرجبران میکنندیاآنکه,انقدرها تاثیر شایان توجهی, درزندگی آنان نمیگذارداما برای مردمی که باحقوق وکاری معمولی زندگی گذرانده,وآنچه راکه بعنوان توشه ای برای مبادای خود جمع وپس انداز کرده اند حکم مرگ وزندگی رادارد بسیارخطاست که باسهام وبورس آنرابه خطر بیاندازندچراکه خرید سهام وبورس وامثال اینهادرست به منزله ی قمار پولی ست که, دربرد وباخت آن هیچ تضمینی وجودنداردوشانس وبخت هم دراین آنگونه که همه می پندارند کارساز نیست چراکه,اینگونه ریسک ها برای افرادی نیست که در محدوده ی زندگی خودبا مغازه ای امورات خود را میگذرانند یادر شرکتی کارکرده یاکارمند دولتی هستنددرواقع ریسکهای بسیاری در زندگی هست که,انجام آن درجای خودمی بایست زمانی صورت گیردکه شخص اطلاعات کافی درآن موردرابدست آورده باشد.درنتیجه درمسائل بورس وسرمایه گذاری هایاینچنینی معمولابه افراد عام پیشنهاد میشودکه به,یکباره تمام هستی خودرابپای اینگونه ریسکها نریزندچون شایدهیچ چیز بدون بی حساب وکتاب تراز دنیای بوروس وسهام نباشد,وچراکه,اینگونه] سرمایه گزاری ها بستگی به"اقتصاد جهانی |داردوبیک شهرویک منطقه]ویک کشورنیزمربوط نمیشودکه بتوان ثبات آنرا مطمئن بودپس اگراز افرادعامی هستیم,چرااین مبلغ رابرای خرید طلا وسکه,که,آنرا نقدا دریافت کنیم بکارنبریم.البته ,اگر که این "وُسع" واین قدرت راداریم که میتوانیم سهامی را خریده وبا برگه ای به خانه بیائیم وانراگوشه ای بگذاریم,چراآنرابلافاصله تحویل نگیریم ودرخانه ویادربانک برای اطمینان خاطر نگذاریم که لااقل پس اندازمااز بین نرفته باشدواگر مایلیم باآن کارکنیم حتمادرراهی باشدکه پیش ازشمادیگران آنرارفته وبه موفقیت رسیده باشند بااینکه من بارها نوشته ام"ریسک" در زندگی لازم است ,اما "حماقتهای تجاری" وکارهای خطر زای بدون فکر هرگز مدنظرم نبوده است ویااینکه بیایم و شیبی بردارم که,ازدره ای بپرم که میدانم پرنده هم کلی باید بال بال بزندتاازآن دره بگذردوپای یکمترو ودومتری من چنین دورخیزی را محال است که بتواند انجام دهد, تنها به کشتن دادن خود من خواهد بودنه شجاعت من وشهامت ریسک کردن من.
________*خیام*_______
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یکقدم از« نهاد » بیرون ننهاد
من مینگرم ز مبتدی تا استاد
« عجز » است به دست هرکه از مادرزاد
________*خیام*_______

انسان عاقل میداندکه اگر باید اگرمجبور است اگر واقعا می بایست این دره رابگذراندلااقل می بایست موقعیت گذراز آنرا برای خودفراهم کند حال شده کوه رادور بزند یابا طنابی اگر ممکن بو به آنسوی کوه قلابی وچیزی پرتاب کنداماهرچه هست او « خود» رابی دلیل پرتاب نمیکند.درورزش های جدید کنونی دیده ایم بسیاری بدون داشتن هیچ وسیله ای,از روی بلندای کوهی بدرون دره ای که انتهای آن آبی ست پریده,وهیجان آنرا « پروازانسانی خود »مینامند امااین افراد برای مردن نیز خودراآماده کرده اندومیداننداگر خطای کوچکی دراین پرش انجام شودکه به سنگی در نیمه راهاصابت کنند یا بناگاه مسیربادتغییرپیدا کندوبر آنان چیره شود مرگ آنان حتمی است این است که قانونااین ورزش دردنیای ورزشی ممنوع است ومعمولا آنکه اینکارراانجام میدهد درمقابل چشم قانون گذاران اینچنین کاری رانمیکند حتی دیده ایم عده ای بادست خالی وحتی بودن کفش باکیسه ای آهک ویاآردبرای خشک کردن کف دستان درموقع بالارفتن از جائی یااز برجی به بالا میروندوحتی موفق هم میشوندامادر انتهای کاراورا دستگیر میکنند کهبا جان خودبازی کرده,حتی بااینکه تماشاگران بسیاری نیزداشته است وچرا اینکارا میکنند چون که وجوداو نه تنها سرمایه ی ملی یک کشورمحسوب میشود بلکه,اگر خدای ناکرده اتفاقی برای اوبیافتد جمع تماشاگران نیزدچار شوکهای روحی واندوه میشوندواین برای کشورهای غربی بسیارمهم است که,درکوچه وخیابان مردم وکودکان شاهد چه نوع چیزهائی باشند وحتی,اگر کسی نیز بخواهد بایک وسیله ی موسیقی درگوشه خیابان آهنگ بنوازدوباعث سرگرمی دیگران شودهم باز می بایست بادولت وپلیس هماهنگ کردهو درست درجائی بیاستدکه آنه تعیین کرده اند ازاین لحاظ که مراقب او نیز برای حفظ سلامتی تاو باشند وگروه پلیس پیاده آگاه باشد درهرکجا چه مکانی ایستاده اند ودر حفظ امنیت جانی آنان بکوشند چرا که هم ممکن است انسان معتادی باشد که ازاین راه کمی پول جمع میکند,ممکن است ازطریق انسانهای نااهلی آزاروازیت شوندیا ممکن است توریستی ازکشوردیگری باش که حفظ جان,او "آبروی ملی آن کشور" تلقی میشود.بااین تفاضیل چطورما انسانها برای ازمایش بخت خوددست به هرکاری میزنیم بدون اینکه عاقبت آنرادر نظر گرفته باشیم ویااطلاعات دقیقی ازآنچه انجام میدهیم داشته باشیم ؟ گاه فشارزندگی آدمی را مجبوربکاری میکند که صدالبته انسان شریف وکاری هرگزکار ناصواب نمیکندومنظور کارهائیست که انسان,از فشار مالی بسوی, آن میرودمثلا همینگونه ریسکها که نام برده شد وشخص میگوید"یکبار سرمایه ام رااینجا مصرف میکنم شایدبخت یاری کردومنهم یکشبه تاجر شدم مشکل درهمین جاست آنان که,میخواهند راه پرتلاش سالهای زندگی دیگران رایک شبه طی کنن وهمواره ازدیگران یشترعقب افتاده اندوحتی گاه قدرت دوباره,برخاستن از,زمینی رانخواهندداشت که وقتی که در بلندای پله های رفتن تلاش کردندکه چهارتایکی مسیرراطی کرده ودرنهایت به زمینی رابدست اوردند که,درشروع روی آن "ایستاده بودند"ودراخر "برروی آن افتاده" بودندونقش زمین شده بودند .ما دیده ایم وهزارباره نیزدیده ایم آنکه به بدست آوردن پولی راحت وساده وبدون دردسر علاقه داشته یااکنون در پشت میله هاست که خداانشالله هرچه زودتر همه ی اسیران راآزاد نماید که هرکه درپشت میل هاست درخطای انسانی خود,اسیر گشته است ویابه خطای انسانی یک انسان دیگر درحال پس دادن جور این شخص ثالث است وفراموش نکنیم نعمت آزادی درزندگی خودرا به بختهائی نفروشیم که, نتهای آنان به ناکجاآباداست و« عرب »هم حوصله ندارددر آنجا « نی» بیاندازد.!چراکه عاقل میداندکجا بایدسنگی انداخت که به هدف بخوردواینکه بگوئیم حالا سنگی می اندارم ببینم چه میشود باید,همیشه جائی آینگونه سنگی راپرتاب کردکه نتیجه ی آن مال باختگی ما ویا ازبین رفتن زندگی ماوسرمایه وهستی ما نباشد. بخت را وقتی می یابی که تلاشس درست رابا پشتکاری عمیق وجدی شروع کرده باشی وئدرهمه جا بخت تو به انتظار توست اگرکه بدانی برای رسیدن به آن کدامین راه,درست تر است ومشکلهای کمتری رادر ناهمواری ها برایت خواهدداشت. بارها گفته وباز میگویم دنیاوزندگی وبخت وتقدیرمااول واخر بدست خود ماست وکائنات زمانی باما مراهی میکنند که گامی بسوی خوشبختی برداری,وسعی کنی بخت خودرا بدرستی شناسائی کرده وپیدا نمائی.
● *ـ همای بخت بر شانه ات نخواهد نشست مگر آنکه شانه ای به گستره و پهنای کوهستان داشته باشی ارد بزرگ
ـ*بخت همچون مرغی در گوش ما زمزمه می کند و ما را با خود به سوی می کشاند که باورش را هم نمی کردیم.*ارد بزرگ
ـ*بخت آدمی به گذشتگان ، آیندگان و جهان کهکشان ها گره خورده است .*ارد بزرگ
ـ*زندگی و بخت در یکدیگر تنیده شده اند تا جایی که گاهی بر این باور می شویم : بخت ما در دست خود ماست !.*ارد بزرگ
ـ*چهره و کردارمان می تواندنمای بخت مان نیز باشد.*ارد بزرگ
ـ* همای بخت بر شانه ات نخواهد نشست مگرآنکه شانه ای به گستره و پهنای کوهستان داشته باشی *ارد بزرگ

پایان _● فرگرد بخت
به قلم : فرزانه شیدا_●


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان