۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

Orod Bozorg / Farzaneh Sheida 2

اما بهر شکل در طی فرگردهائی که یک به یک به انتشار در می آمد نگاه مردم سرزمینم را نیز دنبال میکردم و نظر ایشان را می پرسیدم یا حتی بدون پرسیدن اظهار نظر ایشان رامی شنیدم و متوجه می شدم که باز گوئی که تلاشی بیهوده ,سرگرفته شده برای کسانی که نمی خواهند بیآموزند وبه گفته ی* ارد بزرگ ,میاندیشیدیم که میفرمود: تلاش بر کسی که پند آموز نیست بیهوده است و در نهایت تاسف ,باز متوجه شدم که بسیاری که آنها که ادعای اینرا نیز داشته اند که فرگردها را دنبال میکنند ,حتی از محتوای آن بی خبرند و هر یک دوباره و صدبار هدر بی تفاوتی های عمیقی که بخود به زندگی وحتی چیزهائی که میخواندند دارند, حتی انقدر صادق نیستند که اگر نخوانده اند ,خاموش بمانند و با دادن نظریه بی پایه ای که حتی بر اساس خوانده شدن مطلب هم نیست به جواب گوئی یا اظهار نظر برنیآیند که مبادا ایشان را دست کم بگیرم یا اظهار دلگیری کنم که چرا نخوانده اند که با دانستن آن نیز بازچنین نمی کردم کما اینکه دریافتم که خوانده نشده برایم نظری داده می شود اما باز هیچ نگفتم چون این نوشته ها را برای آنان نوشته بودم اما برکسی اجباری نیست که کاری را انجام دهد که دوست ندارد و درعین حال نه آموختن بالاحبار ثمری داشته و خواهد داشت نه خواندنی که به میل و رضای دل نباشد. چرا که انسان تا خود نخواهد کسی نمیشود حال دنیا دنیا نوشته و علم را به رایگان نیز در اختیار ایشان بگذاریم باز ادعای خواندن شاید بکنند اما لااقل با فکرباینکه شایداین نوشته ها چیزی درخود داشته باشد که من نخوانده ام وقتی و زمانی حتی برای یک یا دو فرگرد هم نمیگذاشتند وازسوئی نیزکسی دیگر که معلوم نبود بر چه حسابی ایشان را استاد می خواندند وبا یکی دو نوشته جلب توجه کرده بود ودونفری لقب استادی را باو خطاب کرده ونام دائمی او باز در نزد همان کسانی شده بود که بدون خواندن کتابی برای انسان یا نظر میدهند یادست میزنندکه شاید سودی دارد و شاید میخواهند جای خود را بازکنند به تهدید میشنیدم که « من با دقت تمام همه ی نوشته های شما را دنبال خواهم کرد! » که این کلام بگونه ای نبود که به معنای علاقمندی او به کتاب باشد بلکه به حالت تهدیدی بود چون ایشان انتقاد کننده ی خوبی درجمع شناخته شده بودند و به باورشان نیز رفته بود که درکار خود همگان ایشان را قبول دارند وهدف نیز درجمله خطابی بمن در اصل این بودکه " حواست جمع باشد که من یه جائی بالاخره حالت را جا میاورم " خوب تشکر از اینهمه لطف بی شائیه ,اکنون بنده به آخر فرگرده ها وبه پایان کتاب رسیده ام لطف بفرمائید وحالم را جا بیآورید چراکه بر هرنکته ای دست بگذارید مطمئنا ,جواب و منبع آنرا دراختیار شما پیشاپیش گذاشته ام واگر چیزی نامفهوم وگنگ بود خوشحال میشوم بپرسید وحتی برآن تکیه کنید تا بدانم کدامین قسمت دارای نقصیا نقاط ضعفی ست تاآنرا نیز زیر سنگ هم باشد برای شما پیدا کنم تا آنچه را که می خواهید ارائه دهم لااقل درقلب خودم به آن ایمان دارم که تمامی زحماتم رابرای بهترین بودن این کتاب کشیده ام مسلم است که کسی بدون عیب و ایراد و کاملترین نیست و هیچ کتابی نیز نمیتواند از دید عموم جامعه ,جامع ترین وکامل ترین باشد که چنین چیزی نیز ممکن نیست و اگر کتاب جامعی هم باشد بی شک درخود نقاط ضعف و قوّتی را هم داراست واما من تلاش خود را براین داشته ام که تا آنجا که برایم مقدور بود این مهم را چون وظیفه ای انجام دهم که در نزد فیلسوف مورد علاقه ام* ارد بزرگ ادای دین کرده باشم ونظرات وگفتار واندیشه های ایشان را باصدق دل وعشقِ قلبی ودرونی به بهترین وجهی که ازمن ممکن بود وازمن برمی آمد وقادر بوده باشم دراین کتاب دراختیار علاقمندان این کتاب بگذارم به مردم علاقمندی ک لااقل پیش ازاین کتاب یا خود آرمان نامه را خوانده باشند یا دوکتاب از سخنان بزرگان را در زندگی خوانده و تمام کرده باشند , ولی شدیدا و قلبا متاسفم که اندک کسانی اینگونه با مسائل برخورد میکند و برای چیزی که نخوانده ونمی دانند بخود اجازه اظهار نظر نیز میدهند و یا حتی امر و نهی را با نویسنده شروع می کنند که اصلا وقتی انقدر برای کتابی ارزش قائل نشده اند که آنرا بخوانند یا آنقدر سرسری به آن نگاه کرده اند که بعداز 10 جلد هنوز نمیدانند که این کتاب ترجمه است یا نوشته های بر اساس فرمان های ارد بزرگ ، چگونه که بخود اجازه می دهند که ابراز نظر کنند . کار را به جایی رساندند که درزمینه چگونگی کار ، نوشتن و برنامه ریزی برای آن برنامه مب دهند که : شما اینجوری وآنجوری اگر وقت بگذاری ، برایت بهتر است و حتی اگر در مقام دلسوزی هم باشد هرکسی خود بهتراین را میداند که درکدامین زمان وچگونه کدامین زمانی برایش مناسب تراست وچه موقعی وزمانی را مناسب تر برای نوشتن خود میداند که درآنزمان وقت خویش را برای تمرکز فکر ونوشتنی دقیق را بکار برد تا که نوشته ی او فاقد دقت وتوجه کافی نباشد وخواننده ی کتاب را دچار سردرگمی نیز ,دردنبال کردن فرگردی و موضوعی وماجرائی نکند. یا باز بدون اینکه حتی خوانده باشد اول میگوید شما اول کتاب خودرا تمام کن آنوقت ,من همه را یکجا میخوانم ونظر میدهم واین شخص که حتی وقت نگذاشته است یک فرگرد را بخواند چه برسد یک جلد و ده جلد را حالا از راه رسیده و بیاید ونظری بااین شکل بدهد که من چگونه باید بنویسم ,کار کنم کی بخوابم ,کی بلند شوم تا نتیجه مثبتی از عملکرد خودداشته باشم و از کجا میداند نتیجه تا این زمان چه بوده است که نیاز به موقعیت ومکان بهتری داشته باشد ؟ بنظرمن تا جائی که دیده ام هرگز در هیچ کجای دنیا به هیچکسی اینگونه اظهار نظرهائی نمیکنند مگر اینکه خود دراینکار به شکلی نقشی داشته باشند یا درزمینه هائی به یاری همکاری هائی داشته ویا اشتراکی دراین کار داشته باشند وگرنه هیچ کجای عالم نخواهید دید که ناگهان کسی بیاید وبا گفتن ایجمله ی من که: امروز خیلی کار کرده ام وبسیارخسته شده ام ,بناگاه شروع کند باینکه جان من این که نشد, میدانی روش تو درست نیست بهتر است اینجوری باشی اونجوری نباشی ساعت کاریت را تغییر بده یا اصلا می شنوی ول کن و....ولی من نمیدانم دراین میان کی من اینرا به زبان آوردم که از کاری که میکنم ناراضی بوده ام یا بالاجبار بوده است یا آنرا دوست نداشته ام یاکسی مرا مجبور کرده است که اینکار راتمام کنم وحال اگر نکنم تفنگی برشقیقه ام میگذارند و تیری به مغرم خالی میشود, آری من بسیار کارکرده ام واحساس خستگی میکنم وحتی دستهایم نیز درد گرفته است اما بسیارازاینکه اینکاررا دراین بخش و آن بخش تمام کرده بودم شاد بودم ونیازی نبود کسی ازراه برسد و غرغری هم بکند و برود وخستگی کار را درمن جا بگذار و نه تنها کمکی بمن نکرده باشد بلکه با گرفتن وقت منی که میداند بشدنت خسته ام باز با سخنانی که شاید میشد لااقل وقت دیگری گفت بیشتر مرا خسته وبا ایرادگیری های نابجا ,حتی آزرده کرده است که چرا آخربه حرف دیگران تا به آخر گوش نمیکنید من نگفتم ازاین کتاب ونوشتن آن خسته شده ام چون ازکار ناراضی هستم نگفتم ناچارم اینکاررابکنم گفته ام که خسته ام یعنی الان برای من مناسب نیست که زمان را به گپ زدنی بگذرانم که درنهاتیت ختم شود به هزار و یک ایراد گرفتنی از مکن و نه حتی از کتاب وحال اینکه دراین میان نیز ازگوشه وکنار,البته اینرا هم می شنیدم که نویسندگان واستادان بیشماری بعُد سوم را شاهکاری ارزشمند وکتابی خوب وخواندنی میدانندولی من که واقعا با دل وجان , زحمت و وقت زیادی نیز برای آن مبذول داشته بودم ,نیاز به تائید بزرگان نداشتم که خود بزرگی بودند عالم دیده و نیازی هم به کتاب من نداشتند , من اگر متاسف و ناراحت میشدم واگر در بسیار مواردی از ادامه کار دلسرد میشدم بیشتراین حالتها تولید شده , از سوی اندکی افراد جاه طلب بود . هدف من دراین کتاب دقیقا ارتباط با مردم ساده سرزمینم بود و باز بعلت اینکه بزرگان واستادان و نویسندگان هریک خود , آنقدر در حد کمال دانش و دارای اندیشه ای باز هستند که نیاز نباشد تا برای ایشان, کتابی را بنویسم و نیز بدون شک و مسلما با اندیشمند ایرانی ما * ارد بزرگ فیلسوف عصر امروزِ ما ایرانیان که در ایران و خارج از کشور توجه همگان را بخود جلب کرده است بحد کافی آشنائی دارند و بر سخنان تمامی بزرگان جهان نیر آنقدر ارج می نهند که نیاز نباشد من بایشان با کتابم بگویم این مسیر درست است و تفسیر نظریات و سخنان ارزشمند فیلسوف کشورمان ارد بزرگ این است وآن را گفته اند وتفسیر کتاب این آرمان نامه این می شود و معنای فلان جمله در اصل اینگونه معناتئی میدهد و... چراکه خود این بزرگان ونویسندگان واستادان, درجایگاه خود بزرگانی با اندیشه های والا هستند که با دید منت واحترام به نظریات ایشان توجه داشته وعقیده ی هر یک از ایشان را نیز,با دیده ی احترام مینگرم ومیدانم که ایشان میدانند که سخنان هریک از بزرگان «گوهر ناب اندیشه های عمیق وآموختنی ست که میبایست آموخت ودردل وذهن حفظ نمود »و برای ایشان نیز تفاوتی نیست که چه کسی نویسنده وتفسیر کننده ی آن باشد چه فرزانه شیدا باشد چه هرکس دیگری! که هرکس نیز, درزمینه «اندیشه ها » حتی تک کلامی بنویسد که به نشروانتشار در آمده باشد, مسلما ایشان نیز در هر فرصتی که داشته باشند بجا و بموقع و مناسب با زمان خود بروی آن , توجه ودقت خویش را مبذول داشته و میدارندتا آنرا بخوانند حال درنام هرنویسنده ای که میخواهد باشدوزحمت اینرانیز بخود می دهند و زمان با ارزش خویش را نیز استفاده می کنند که اندیشه های فرد و افرادی دیگر در سراسر دنیا را نیز , هم بخوانند , چه با آن موافق باشند چه حتی مخالف ,چرا که مسلم است ,که اگر اینگونه نبود, خود یکی از بزرگان عالم و اندیشمند و استادی نبودند که ارزش و احترامی در جامعه داشته باشند و در جمع این بزرگان جائی نداشتند اگر ارزش آنرا نداشتند تا از زمره افرادی شناخته شوند که نام و مقامی برخود داشته باشند و ارزش خویش را نیز با دانش و عمل و سخن خود درجامعه ثابت نموده اند که لقبی را به دانش برخویش دارند القابی چون بزرگ و اندیشمند و استاد و...ودرواقع تفاوت بزرگان عالم با مردم عامی دنیا درهمین است که اندیشه ی باز ایشان مانع ازاین نخواهد شد که تمامی اندیشه های کوچک وبزرگ را دنبال کنند که توسط آن یا بردانش خویش افزوده یا بدنبال اندیشه ای تازه وناب درمیان آن باشند ,یا علاقمند به خواندن نوع تفکر انسانهای مختلف که معمولا علاقمندی اکثر بزرگان جهان است ویا نظری اندیشمندانه ت راباخواندن آن در فردائی همراه با آن کنندکه حال یا به مخالفت وموافقت با آن برخیزند چراکه همین ایشان هستند که سازندگان اندیشه های نوین برای جوامع هستندونظر موافق ومخالف ایشان نیز ارزش کاری را نشان خواهد داد ویا به اثباتی میرسد یا نمیرسد درست بمانند برگه امحتانی که یا نمره ی مناسب خود را میگیرد یا نمیگیرد ودرعین حال هم ایشان هستند که آنقدر دید وسیعی دارند که بدانند ازیک کودک نیز میتوانن چیزی یاد گرفت وبادیدن وخواندن وگوش دادن به فکر او حتی به اندیشه ای رسیده و برسندچرا که حداقل درپاکی اندیشه ی «کودک »همواره دردرون وبیرون دل و مغز خود, هر نظر و اندیشه ای هرچند کودکانه را عنوان بدارد لااقل صادقانه است وبسیار کشفیاتی ست که ازاندیشه کودک در تخیلی برخاسته است و کاشفین ومخترعین آنرا از شکل تخیل به واقعیت تبدیل کرده اند و آنچه ارائه داده اند , کاربردی برای همگان نیز داشته اند.ودراین میان در طی نوشتن این کتاب همواره ومداوم درتعجب و شگفتی از فکر مردم ازخود می پرسیدم براستی مردم بدنبال چه هستند؟ وچه چیزی را میخواهند ؟از کتابی بیاموزند برای چه کتابی میخوانند ؟درخواندن کتاب چه هدفی دارند ؟ آیا توقع دارند که بازکردن کتاب مثل «چراغ جادو »از داخل آ ن کسی بیرون بیاید و بلافاصله معجزه زندگی را برای ایشان انجام دهد یا نزدخوداینگونه نیت کرده و آرزو کنند که: این کتاب را باز میکنم و فقط باز میکنم و به آن نگاه می اندارم اما یا چراغ جادوی داخل کتاب وجادوگر میان آن , تو باید آرزویم را برآورده کنی !!!


ادامه در آدرس زیر
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/03/blog-post_9021.html
   Diet Help
Reach your goals of being healthier and happier. Click here for diet tips and solutions.
Click Here For More Information
 

Orod Bozorg / Farzaneh Sheida 1

ارد بزرگ و آرمان نامه ،  کتاب بعُد سوم آرمان نامه به قلم استاد فرزانه شیدا


●*اُردبزرگ وکتاب آرمان نامه
آرمان نامه شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ
به قلم استاد امیرهمدانی

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه     شیدا"


●*اُرد بزرگ وکتاب آرمان نامه و کتاب بعُد سوم آرمان نامه
به قلم فرزانه شیدا
●*جلد یازدهم قسمت آخر●*
درطی بررسی وتفسیر فرگردهای آرمان نامه فیلسوف بزرگ وارزشمند ایرانی *ارد بزرگ همواره در این فکر بوده ام که اندیشه های ناب ومعنوی این بزرگمرد تاریخ که جهانی را بخود مشغول داشته است چقدر می تواند برای هر انسانی ارزشمند و در راه زندگی او سودمند باشد و همواره در جملات عمیق اندیشمند انه ی او دریافته ام که عمق نگاه او در ژرفای واقعیت زندگی بمانند این بوده که به مرکز اصلی و نقطه ی عطف زندگی و هستی رسیده باشی تا توان آنرا داشته باشی با چنین عمقی دنیا را نظاره کرده و تمامی نیازمندیهای زندگی را در هر مرحله و هر موقعیتی در این گذر عمر , معنا کنی و به تفسیری زیبا در جملاتی تبدیل کنی که هر یک همچون دّر درخشانی نور دهنده ی زندگی آدمی باشد نگاه و دیدگاه *ارد بزرگ سرشار از واقعیت های فردی / شخصیتی از دیدگاهی اجتماعی - فرهنگی با شناختی در حد اعلای انسان شناسی و مردم شناسی ست بگونه ای که ,بسیار تجربه ها می بایست سازنده چنین افکار پرمایه وبا ارزشی باشند که اندیشه های دیگر را نیز چون آینه ای صافی بخشیده و جلا دهنده ی روح انسانی باشد. چیزی که انسان نیازمند آن در طول راه سفر عمر خویش است و در درون « خویش» خود همواره در این باور زندگی میکند که امید و آرزو را می توان رنگی از حقیقت داد و بر اساس خواسته های زندگی خود گام برمی دارد و در راه سرنوشت انسان می بایست فانوس وچراغی از سخنان *ارد بزرگ ,این عالم بزرگ اندیشه را در سیاهی های دنیای ناشناخته ای که به شناخت آن نیازمندیم به همراه داشته باشد وحتی کلمه به کلمه ی آنرا به خاطر و دل بسپارد و هر کجا در جائی و منطقه ای از زندگی دچار سستی و نا امیدی شد به مرور دوباره ی افکار و ایده های ارد بزرگ بنشیند چرا که تمامی این جملات طلائی و این پندهای زّرین به «معرفت انسانی »در میدان خرد یک به یک , جنبه علمی و کاربردی ثابت شده ای را در علوم پایه زندگی داراست و بر این اساس می توان «*ارد بزرگ را اسطوره راه و اندیشه » نامید.

بزرگ فیلسوف عزیز و دوست داشتنی کشورمان که سربلندی ایران و تاریخ ما نیز خواهد بود , را در واقع به هزار نام زیبا می بایست نامید چرا که او « یاور بشریت » و «خداوندگار کلام » در معنویت خورشید مانند دنیا انسانی ست. دنیائی که با تمامی پیشرفتهای روزانه انسان را از « خویش ِ خود » جدا ساخته است و به دنیای دواّر تیک تاک ساعت بخشیده است , دنیا و زمینی که خالی از معنویت های انسانی نمی تواند جز توپ گرد آهنین و بی احساس و سردی باشد که در رنگ آبی در میان فضا بدور خود و خورشید می چرخد و آدمیان درون آن نیز , در زندگی بدور خود چرخان بوده و بسیارند که هنوز نمی دانند که زندگی اگرچه گاه دایره وار در موقعیتهائی از زندگی بسوی نقطه ی اولیه ی حرکت پرگار برمی گردد ,اما می توان این « در دایره زیستن » را چه در گردش ساعت باشد چه پرگاری , باز رنگ و لعابی از شادی گره زده و رنگین کمانی از عشق و محبت و دوستی از احساسات خوب و دل انگیز بر جای مانده در درون آدمیان را درهر ثانیه ی زندگی به آسمان هستی خود و دیگران بخشیده و دنیا را رنگین از عاطفه های انسانی کرد, عاطفه هائی که در نهاد ما وجود داشته و خواهد ماند و ما نیز در «خویش» گاه آنرا پرورش داده گاه بی صدا خفه کرده ایم و در نقشِ عروسکی ِانسانی ِمتحرکِ , « خویشتن خود »را به ساعت و زمان بخشیده و خود را محکوم به گردش بی حس وبی احساس آن کردیم وفقط تلاش «زنده بودن »را هدف بودن انسانی و پرعاطفه ای کردیم و هر روز ذره ای و بخشی از« وجود خویش» را در آن باختیم و از بین بردیم! بی آنکه بخاطر بیآوریم که نیامده ایم که فقط کار کنیم , بخوریم و بخوابیم بلکه آمده ایم تا« زندگی کنیم و حقیقتا به "معنای واقعی" زندگی کردن را زندگی کنیم» و زندگی را در تجربه های خوب و بد خود به اوج زیستنی برسانیم که می تواند بهترین دستآورد آدمی در زندگی او و دیگران باشد .*ارد بزرگ خویشِ انسانی را در تمامی بخش های هر فرگرد به وضوح ارج و شخصیت می بخشد و به انسان می آموزد که «وجود آدم» وجودی با ارزش معنویست که می تواند از اسارت نادانی و سستی خود را رهانیده و «خویش» را به پایگاه واقعی «انسانی» برساند جایگاهی که متعلق به اوست و از نخستین لحظه ی حضور دراین دنیا نیز , متعلق به « انسان» بوده است و دریافتن و درک آن , تنها به گروهی تعلق یافت که در « پی شناخت ِخویش» زندگی را از دایره دواّرِ «بودن» فراتر نگریسته و دیدگاهی چون دیدگاه *ارد بزرگ را در اندیشه پرورانده و تلاش داشته اند در«خود شناسی خویش» دنیا را نظاره گری درست باشند و همانگونه دنیا را بشناسند که لایق شناخت است و در دیدگاه خداوند نیز کمتر اراین نبوده است که انسان ,"خود خویش" دریابد و این را نیز دریابد که زمین و زمان و همچنین" شخصیت انسانی و دریافت و شناخت « خودِ خویش» "به نوعی وظیفه ی انسانی ما از زمان تولد بوده است ! و بارها شنیده و خوانده ایم که «خود شناسی خویش یعنی : خدا شناسی» ! شناخت خداوند یکتایی که سازنده و جان دهنده و خالق این عالم هستی بوده و هست . ولی آیا هرگز به این جمله به معنای عمیق معنوی وعرفانی آن فکر کرده اید؟ تفسیر این جمله در دیدگاه من کار سختی نیست و تنها نیازمند این است که واژه های این جمله را برای خود معنی کنیم که: ما چگونه می توانیم با شناخت« خویش» خداوندگار خود را بشناسیم خداوند خود فرموده است که : «ای انسان تو ذره ای از وجود منی », پس اگر « ذره ای» و فقط « ذره ای» توان این را داشته است که در طول بودن خود این همه در ساختار ریشه ایِ زمین و دریا و اقیانوس و کهکشان نقش داشته باشد آنگاه می توان دریافت قدرت و نیروی فکری انسان که تنها ذره ای از وجود خداوند است دارای« نیروی عظیمی »ست که از هر یک از ما نه در نقش رویائیِ ماجرا که در واقعیت زندگی , همچون جادوگریست که به هر چه می خواهد ,با بکار بردن سلولهای مغزی خود , بمانند همان عصای نقره ای جادوگری دست یابد و جادوی پرواز خود را نیز هواپیما و سفینه ای کرده است که براحتی هوا و فضا را طی می کند .فرش روان جادوئی انسان «اندیشه» های اوست که پروازی بر آسمان هستی داشته و توان آنرا در « من ِخویش » دیده است تا سازنده و فرمان دهنده ی زندگی خویش و حتی ترقی دهنده ورشد دهنده ی زندگی دیگر انسانها در طول تاریخ باشد و آنچه امروزه تمامی امکانات رفاهی را برای آدمی بوجود آورده است , از هیچ چیز نمی تواند سرچشمه بگیرد جز توانائی« عقل» انسانی ,که در برابر خداوند تنها"« ذره ای از این دانائی عقلی»" را داراست. با این تفاسیر , انسان در می بابد که وقتی که خود میتواند جادوگر واقعی و نه تخیلی زندگی خود و دیگران باشد آنگاه براستی خود خداوند چقدر عظمت بزرگی در عقل و اندیشه و قدرت و توانائی را داراست که این نیز , در خلق زمین و زمان و در اینهمه عظمت و وسعت و در ژرفای بزرگ وعمیق آن باز وجود بزرگ و قدرتمند خداوند آشکار میکند وبا این شکل چگونه انسان ,این جادوگر واقعی وقدرتمند زمین وعصر و زمان ,میتواند برخود شک داشته باشد و خود را هیچ بپندارد یا بخود اجازه دهد که ناامید ی را جایگزین تلاش وحرکت خود ساخته ودرگوشه عزلّت وغم وتنهائی برخود وزندگی وروزگاری افسوس بخورد که در هریک چه « خود خویش» چه « زندگی و روزگار»هر یک هزاران قدرتی نهفته است که کافیست انسان اراده کند و آنرا باز نموده و از آن به قدرت عقل خویش بهره گیرد و چرا که نه ؟!
چرا بهتر زندگی نکنیم ؟شادتر نباشیم ؟در رفاه نباشیم ؟این حق انسانی ماست! و کسی برای تو و برای بدست آوردن این حق تو کاری نخواهد کرد مگر اینکه خود اولین گام را برداشته برای خویش ارزش قائل شده و بهترین ها را برای خود بخواهی و در راهی که گام مینهی ارزش ها و باورهای ناب را با خویش همراهی کنی تا کسی قادر نباشد که در نیمه راه باعث دلسردی و نومیدی و یاس تو شده پشتکار و تلاش ترا در درون فکر و دل و اندیشه به سردی بکشاند مبادا از راه درست خویش , به بیهوده بازگردی بی آنکه بدانی انتها با تمامی سختی ها بسیار شیرین خواهد بود اگر آن کنی که میبایست انجام دهی و براه خویش همراه با تسلط برخود و بر پیرامون خود و با اعتقاد و باور بر اندیشه ی خود ادامه دهنده ی راه باشی و به مقصودی برسی که هدف از آمدن تو از پیش رسیدن به همان « مقصود» بوده و هست. درکتاب بعُد سوم آرمان نامه , من , با تلاش و امید و عشقی عمیق ,در طی تمامی فرگردها , با نظریات و عقاید فیلسوف و اندیشمند بزرگ ایرانی * ارد بزرگ تلاش نمودم از دیدگاه ایشان و همچنین با نگاه و توجه بر سخنان دیگر بزرگان ایران و جهان در تفسیری عادلانه « زندگی» را به گونه ای معنا کرده باشم که هدف * ارد بزرگ بوده است و چیزی را نیز از قلم نیانداخته باشم که ناگفته بماند و یا مبادا در نگفتن تمامی عقاید ایشان حق مطلب ادا نکرده باشم چرا که شخصا معتقد بودم که یک یک این جملات اندیشمندانه سرشاز از معانی و تعابیر و عمقی ست که می بایست با دقت به آن توجه کرد و همراه با علوم روز و شکل زندگی امروزی, به همراهی تجربیات خود , هریک از فرگردها را به تعریف و تفسیری نشستم تا شاید قادر باشم به همگان ارزش کتاب آرمان نامه و جایگاه برتر * ارد بزرگ را نشان دهم و در قلب جوان نیز اثر این گفتار را برای همیشه جاویدان کنم و از آنجا که ایده ال ها چاره راهها و عقاید یکی پس ازدیگری درفرگردها نماینده ی تجربیات عمیق ایشان بود که با تمامی علوم دنیا نیز در زمینه های مختلفی همپائی می کرد . نمونه هائی نیز از سخنان دیگر بزرگان را در مقام مقایسه از دید شما عزیزان نیزگذراندم تا در این امر موفق شده باشم که بگویم نظریات وعقاید * ارد بزرگ براستی ارزشمند وخواندنی وآموختنی ست تا روشن گردد که یک یک جملات عمیق و ارزشمند ایشان همپا وگاه بالاتر از آن است که بتوان قیمتی برآن نهاده و همگی سر تعظیم در مقابل ایشان میبایست فرود آوریم که اینگونه بی هیچ چشمداشتی زندگی را , معنای زندگی را و تجربیات ودانش خود را بی دریغ دراختیار جامعه ی ما و دیگر جوامع دنیا گذاشتند و در تعریف زندگی وآدمی دیدی وسیع ونظریات ایشان آنقدر با معنا و عمیق بود که خواندن ونوشتن از آن برای خود من آنقدر جالب و ارزشمند و دوست داشتنی بود که با لذتی وصف ناپذیر مینوشتم و مینوشتم و هیچ چیز مرا از پا نمی انداخت و خستگی ساعتها و ساعتهای متمادی کار با شروع فرگرد جدید برایم هیچ می شد و مجدد همان شوق را در دل حس می کردم و با لذتی عمیق و با تمام دل و تمامی روح و اندیشه ام به تفسیر آرمان نامه ی *ارد بزرگ پرداختم , چرا که بسیار نظریات ایشان را دوست داشته و برای راه زندگی آنرا خط به خط می پذیرم و در عین حال بسیار نیز متوجه ی این موضوع شدم که باورها وعقایدم نزدیکی و هماهنگی شدیدی با عقایدایشان دارد و همین مطلب مرا در نوشتن کتاب « بُعد سوم آرمان نامه » به شوق می کشید ,بطوری که با وجود تمامی مشکلاتی که طی نوشته شدن این کتاب از سر گذراندم ,هیچ چیزی موفق به این نشد, که لحظه ای مرا, سرد گرداند . هر چه که من نوشتم جز تفسیر و واکاوی افکار * ارد بزرگ نبود و تمامی حتی بررسی ها از روی علوم و دانش امروزی همراه با ترجمه هائی از کتب و نوشته های ارزشمند که برای ترجمه ی آن زمانی نیز بکار گرفته بودم وبرای جمع آوری یکی یک مسائل ساعات و زمان بیشماری را صرف کرده بودم و شبها ، اکثر شبها را نیزتا نیمه های شب و حتی تا صبحدم و گاهی بدون دو روز خوابیدن یا درست خوابیدن از سر می گذرانیدم که بنویسم و در گردآوری و تدوین و جاگذاری مطالبی که می بایست در دربین گفتار از آن ها نیز یاد می کردم دقت و توجه بسیاری را مبذول میداشتم که با اشکالات رایانه ام و قطع و وصل شدنها و پریدن های مداوم نوشته هایم و از دست رفتن ساعتها کار در یک چشم بهم زدن...تا موفق شوم هر مطلبی و ترجمه ای و درجای مناسب درمیان نوشته های خود و نظریات و اندیشه های *ارد بزرگ* جایگزین کنم تا کار موفقی را ارائه بدهم که , ارزش خواندن نیزداشته باشد و اینهمه تلاش و بیداری های شبانه و کم خوابیهای بسیار , باشور و شوق برای به پایان رساندن کتابی که دوستش داشتم نیاز به دلگرمی داشت و طبق معمول همیشه ی زندگیم , باز هم دریافتم که انسان در لحظات حساس تنها باید امید به خود داشته باشد و در راهی که می رود بخود تکیه کند نوشتن « بعُد سوم آرمان نامه » در واقع با صداقت دل و امید واقعی به تحریر در می آمد و هدفی عمیق درخود داشت تا در یاری اندیشه ها و آموزشی دوباره بر افکار فیلسوف بزرگ ایران *ارد بزرگ همراه با اندیشه های ارزشمند دیگر بزرگان جهان چه از منابع ارزشمندی که می بایست از آن آگاهی داشت در درون مایه ی آن جز به خیر نیست و جز از ره دوستی و دوست داشتن جامعه ام که با دل آرزومند این هستم که این کتاب واقعا بکار مردم جامعه بیاید و توان اینرا داشته باشد که در زندگی همه یاور خوشبختی وشادی و یا حتی جرقه ی امیدی درقلبی برای بهتر زندگی کردن باشد که چنین اندیشه ای از سر خیر بود و با باور اینکه هر انسانی لایق بهترین ها درزندگیست و همگان میبایست بگونه ای راه بهتر زیستن خویش را پیدا کنند و هرچه را که نوشتم نه تنها از خود که بسیار از اُردبزرگ و دیگر بزرگان جهان آموخته بودم که شهامت اینرا نیز داشته باشم تابنویسم و نویسنده کتابی در یازده جلد باشم ,همچنین آموخته هائی نیز , هم داشته ام که از تمامی منابعی بوده است که معتبر بود و در آن نیز , شکی جایز نبوده و نیست .

ادامه در آدرس زیر
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/03/blog-post_9021.html



   Nutrition
Improve your career health. Click now to study nutrition!
Click Here For More Information
 

سخنان سپید* سخنان بزرگان در مورد ازدواج


ازدواج مثل یك هندوانه است كه گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. (ضرب المثل اسپانیایی)

اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شكمش را در دست بگیر. (ضرب المثل اسپانیایی)

ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است. (ضرب المثل فرانسوی)

زن و شوهر اگر یكدیگر را بخواهند در كلبه ی خرابه هم زندگی می كنند. (ضرب المثل آلمانی)

دو نوع زن وجود دارد؛ با یكی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. (ضرب المثل ایتالیایی)

با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی كن. (ضرب المثل آلمانی)

دوام ازدواج یك قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا. (ضرب المثل اسكاتلندی)

زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می كند. (ضرب المثل آلمانی)

هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی كند. (ضرب المثل اسكاتلندی)

هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت كن تا با چشم هایت. (ضرب المثل آلمانی)

مردی كه به خاطر "پول" زن می گیرد، به نوكری می رود. (ضرب المثل فرانسوی)

لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی)

زنی سعادتمند است كه مطیع "شوهر" باشد. (ضرب المثل یونانی)

زن عاقل با داماد "بی پول" خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی)

زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی)

داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت. (ضرب المثل لهستانی)

دختر عاقل، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد.(ضرب المثل ایتالیایی)

داماد كه نشدی از یك شب شادمانی و عمری بد اخلاقی محروم گشته ای. (ضرب المثل فرانسوی)

در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق كن. (ضرب المثل آذربایجانی)

برای یافتن زن می ارزد كه یك كفش بیشتر پاره كنی.(ضرب المثل چینی)

تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب كن. (ضرب المثل چینی)

اگر زنی خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج كن اما پولت را از او دور نگه دار. (ضرب المثل تركی)

ازدواج كنید، به هر وسیله ای كه می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یك همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. (سقراط)

ازدواج قرارداد دو نفره ای است كه در همه دنیا اعتبار دارد. (مارك تواین)

ازدواج مجموعه ای از مزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی. (ولتر)

تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر كنی. (شارل بودلر)

هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند. (جانسون)

زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج كند كه زندگی خوبی نداشته باشد، اما نمی تواند مردی را كه شنونده خوبی نیست، تحمل كند. (كینهابارد)

اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود كه آنها بر سر مسائل كوچك با هم مشكل پیدا می كنند. (شاو)

وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه كنی، مهمان هایت را یك شب خوشحال می كنی و خودت را عمری ناراحت! (روزنامه نگار ایرلندی)

ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ "شجاعت" می خواهد. (كریستین)

تا یك سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتی های یكدیگر را نمی بینند. (اسمایلز)

پیش از ازدواج چشم هایتان را باز كنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانكلین)

ازدواج پیوندی است كه از درختی به درخت دیگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو "زنده" می شوند و اگر "بد" شد هر دو می میرند. (كریستوفر مورن)

من تنها با مردی ازدواج می كنم كه عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم. (آگاتا كریستی)

هر چه متأهلان بیشتر شوند، جنایت ها كمتر خواهد شد. (ولتر)

انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب كنیم. (خانم پرل باك)

با زنی ازدواج كنید كه اگر "مرد" بود ، بهترین دوست شما می شد. (بردون)

با همسر خود مثل یك كتاب رفتار كنید و فصل های خسته كننده او را اصلاً نخوانید. (سونی اسمارت)

برای یك زندگی سعادتمندانه، مرد باید "كر" باشد و زن "لال". (سروانتس)

ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی، سه سال جنگ و سی سال تحمل! (تن)

شوهر "مغز" خانه است و زن "قلب" آن. (سیریوس)

عشق، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق. (بالزاك)

قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم. (لرد لوچستر)

مردانی كه می كوشند زن ها را درك كنند، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج كنند. (بن بیكر)

با ازدواج، مرد روی گذشته اش خط می كشد و زن روی آینده اش. (سینكالویس)

خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید. (پاستور)

قبل از رفتن به جنگ یكی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا كن. (یك دانشمند لهستانی)

ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)

ازدواج مثل اجرای یك نقشه جنگی است كه اگر در آن فقط یك اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممكن خواهد بود. (بورنز)

ازدواجی كه به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. (رولاند)

ازدواج كردن و ازدواج نكردن هر دو موجب پشیمانی است. (سقراط)

ازدواج پدیده ای است برای تكامل مرد. (سانسكریت)

ازدواج همیشه به عشق پایان داده است. (ناپلئون)

مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (كارول بیكر)

خانه بدون زن، گورستان است. (بالزاك)

تنها علاج عشق، ازدواج است. (آرت بوخوالد)

شیر زنان ایران



سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته 67 مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند .
اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت .
دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد . بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند .
با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما مغول خونریزی را کشته است ؟ چهار مرد پیش آمدند ، هر یک مدعی شدند مغولی را از پا درآورده است .
پیر مرد خنده ایی کرد و به گوشه میدان اشاره کرد سه دختر زیبا و قد بلند ایستاده بودند . گفت وجب به وجب کف خانه این دختران از کشته های دشمنان ایران پر است آنگاه مردان ما در سوراخ ها پنهان شده اند .
با شنیدن این حرف مردان دست بکار شدند و در همان شب بقیه متجاوزین را نابود ساختند . به یاد کلام جاودانه ارد بزرگ می افتم که : شیر زنان میهن پرست ایران ، بزرگترین نگهبانان کشورند .
کاش نام آن سه زن را می دانستم بگذار به هر سه آنها بگویم ایران ! که نام همه زن های ایران ا
ست

منبع :
http://www.iran20.com/105114/blog/67186/

آزادیخواهی و میهن پرستی


نقشه و اطلس ایران  در دودمان مادها نخستین سلسله ایرانی


برف سرزمین پاک ایران را سفید پوش و مرواریدگون نموده بود از سراسر ایران ریش سفیدان سفید پوش و زنان دانای سپید موی رو به سوی پایتخت ایران هگمتانه داشتند خردمندان نیکنام و نیکخوی در مجلس بزرگان ایران بایسته ها و خواسته های مردم و مردمداری را یک به یک برشمردند و پادشاه ایران و رایزنان و سرپرستان دیوان سالار مو به مو شنیده و همراهی می نمودند .
در پایان راه بزمگاه اندیشه و خرد ، دیاکو پادشاه ایران به رسم پیشین به سخن آمده و گفت : ایران سرآمد مردم گیتی شده است چرا که ندای آزادگان در گلو نمی ماند و دیگر آنکه ایران برای ما و فرزندان ما گهواره دلدادگیست عشقی که ما را از کودکی تا پیری همراه است و می پرورد .
سخنان بنیانگذار ایران ، دیاکوی دانا به ما می آموزد آزادگی پیشه کنیم و به گفته دانای سرزمینمان ارد بزرگ : آزادی پنجره رشد و شکوفایی کشور است بستن آن سیاهی ها در پی دارد .
آنگاه که دانایی و خرد پرستیدنی می شود همه کارها بر پایه و ریشه راستی ، ماندگار و درست می گردد .

دیاکو از روزی که فرمان ایجاد ایران را از سوی ریش سپیدان سه تبار ( پارت ، پارس و ماد ) ایران دریافت نمود همواره بر آزادی و آزادگی پای فشرد و همواره می گفت ایران را پرورانده و ساختم تا پناهگاه آزادگان باشد .
دیاکو از عشق به میهن می گوید . این گفته ارد بزرگ که : آزادیخواهی و مهین پرستی تنها راه رسیدن به شکوه دوباره ایران است . چکیده اندیشه دیاکو پدر سرزمینمان ایران است .
نگاهی به پیشینه کهن گیتی به ما می گوید کمتر سرزمینی همانند ایران راست پیکر همچون کوه ایستاده است .
این استواری ریشه در اندیشه پاک بنیانگذاران سرزمین عشق ، ایران گرامی تر از جان دارد.

منبع :

آیا تکرار تاریخ ممکن است


مردی مقابل پور سینا ایستاد و گفت : ای خردمند ، به من بگو آیا من هم همانند پدرم در تهی دستی و فقر می میرم ؟ پورسینا تبسمی کرد و گفت : اگر خودت نخواهی ، خیر به آن روی نمی شوی . مرد گفت گویند هر بار ما آینه پدران خویشیم و بر آن راه خواهیم بود .
پور سینا گفت پدر من دارای مال و ثروت فراوان بود اما کسی جز مردم شهرمان او را نمی شناخت . حال من ثروت ندارم اما شهرت بسیار دارم . هر یک مسیر جدا را طی کرده ایم . چرا فکر می کنی همواره باید راه رفته را باز طی کنیم .
مرد نفسی راحت کشید و گفت : همسایه ام چنین گفت .  اگر مرا دلداری نمی دادید قالب تهی می کردم .
پورسینا خندید و در حالی که از او دور می شد گفت احتمالا ترس را از پدر به ارث برده ایی و مرد با خنده می گفت آری آری…
متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است .
این سخن اندیشمند کشورمان نشان می دهد تکرار تاریخ ممکن نیست . حتی در رویدادهای مشابه ، باز هم کمال و افق بلندتری را می شود دید .

منبع : سایت تبیان

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

جلد نهم کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ / استاد فرزانه شیدا



جلد نهم کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم استاد فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *همسر*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گذشت و بخشش*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *خودبینی و غرور*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *سرنوشت*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شادی *




بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شناخت *



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گزینش *



ب� �ُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد آرزو *




کتاب بعد سوم آرمان نامه


فرزانه شیدا نویسنده کتاب یازده جلدی بُعد سوم آرمان نامه



...*( فرزانه شیدا )* ...
شاعر ، پژوهشگر و نویسنده پیشتاز ایرانی مقیم کشور نروژ
او در عرصه شعر صاحب سبک بوده و از این بابت جزو شاعران معدود و برتر قرن حاض� � است
دوری از وطن باعث شده است این شاعر برجسته آنگونه که شایسته است مورد تجلیل قرار نگیرد
او شاعری آزاده و میهن دوست است .
در مورد " یازده جلد کتاب بُعد سوم " نکته ایی را باید یادآوری کنم و آن بیماری سخت و وحشتناک درد های عضلانی بود که هر دو دست این ادیب کشورمان را به شدت آزار می داد اما او با وجود سختی های بسیار ، به عشق سرزمین خود این کتاب را به پایان رسانید .

فرزانه شیدا / شاعر /محقق و پژوهشگر ایرانی

فرزانه شیدا

جا دارد از طرف خود و همه ایرانیان آزاده به فرزانه شیدا ، جواهر ادب و هنر ایرانزمین خسته نباشید گفته و سپاسگذاری کنم . آرزوی بهبودی هر چه زودتر برای او می کنیم .

امیر همدانی 1388



فرگردآزادی



●پایان جلد هشتم بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *آزادی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه     شیدا"

 

بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد آزادی ●
*- آزادی باجی به مردم نیست !چراکه مال وداشته آنهاست.*ارد بزرگ

خدا
ایران من
ز کوشش و دانش ز ایمان من
سر افراز و پاینده ایران من !
قدم راسخ و پر ز نیرو تنم
دل و جان ودانش به کار افکنم !
چو میراث من از نیاکان من
هنر شد مخور غم تو جانان من !
سحرگه چو سازم من آهنگ کار
سرم پر ز شور ودلم بی قرار
که علم و هنر را به نیرو زنم
به گردون کنم بیرق تو علم !
به کف آهن تفته سازم خمیر !
که آزاده مانی وطن ای کبیر !
ترا چون گلستان کند سعی من !
ترا مهد ایمان کند رأی من !
بود خاک تو خون به رگهای من !
سرور تو امید فردای من !
من آن زاده از نیت آرشم
که بهر وطن جان به آتش کشم !
ره من ب� �د راه مولی علی !
بمان سر بلند فخر دنیا ! غنی !
شکر


«سروده ای از: حمید مصدق »
نه نه نه
این هزار مرتبه گفتم نه
دیگر توان نمانده توانایی
در بند بند من
از تاب رفته است
شب با تمام وحشت خود خواب رفته است
و در تمام این شب تاریک
تاریک چون تفاهم من با تو
انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را
تکرار می کند
گفتی
امیدهاست
در نا امید بودن من
اما
این ابر تیره را نم باران نبود و نیست
این ابر تیره را سر باریدن
انسان به جای آب
هرم سراب سوخته می نوشد
گلهای نو شکفته
این لاله � �ای سرخ
گل نیست
خون رسته ز خاک است
باور کن اعتماد
از قلبهای کال
بار رحیل بسته
و مهربانی ما را
خشم و تنفر افزون
از یاد برده است
باورنمی کنی ؟
که حس پاک عاطفه در سینه مرده است
سروده ی : «حمید مصدق »
در گام اول لازم است که آزادی رابرای خودمعناکنیم,وازخودبپرسیم که ماچه چیزرابرای خود«آزادی» مینامیم,وچه مرزومحدودیتی برآن قائل هستیم وبعنوان فردی که ازسوی خداوند آزاد آفریده شدودرخلقت انسان به«آدمی» قدرت عقل واندیشه وتفکر نیزداده شد چگونه میتوان اوراازدیدگاه یک فرداسیرنگریست که,به هیچ عنوان باقانون ع� �ل درست درنمیآیدومنطق جاری دراین اندیشه حکم میکندکه زمانی که خالق ما انسان را,انسانی آزادمعرفی میکند چچرا می بایست آدمی خودبرخودیاازسوی دیگری اسارت راقبول داشته وپذیرای اسیر ی خودباشد مسلم است که خداونددر قانون طبیعت انسان خوی آزاده ی اورا نیززمانی که باو بخشیده است انتظار آزاد منشی اورا نیز داشته است وانسانی که ازبدوتولد باذاتی پاک زاده میشوداین تربیت ودانش زندگی اوست که درپیرامون اوازانسان انسانی آزاده یااسیریادنباله رویاقربانی یا برده را میسازدوبازاین ما انسانها هستیم,که قانونهای زمینی ومرزهای انسانی خودرابرای یکدیگر تعین کرده ایم,اگر به خواست خداوند بعنوان بزرگترین استادزندگی خودنگاه کنیم وحرف اورا پذیراباشیم هیچکس دردنیااسیر زاده نشدوهرگز خود خدواندنیز بین آدمیان سفیدپوست وسیاه پوست وزردپوست وسرخ پوست خویش نیزتفاوتی قائل نبودنه آنگونه که ما « آدمیان» قائل شدندوحتی به بردگی واسارت نوع وانواع بشر دست زده,وتا سالها نیز بین خود ودیگری حتی بین رنگ مو وچشم خود نیز این تفاوت را قائل بودند که سفید پوست را فرشته , سیاه پوشت را شیطانن یا برده بخوانند.در مقامی کمترازخویش قراردهدواوراازحق زندگی آزاد درجامعه ی بشری خود محروم کنند اندیشه های نوین بتدریج تمامی اینگونه,افکارراپس زده ورد نموده است وامروزه درجهان آدمیان یکسان وبرابرندخواه پوستی ورنگ چشمی متفاوت داشته باشند خواه از ملتی ضعیف تر باشند ودر جهان سوم زندگی کنندویااینکه,از لحاظ دانش وبیشنش تفاوتی بایکدیگر داشته باشند وامروزه نیزبزرگان واندیشمندان وعالمین جهان درعقیده با یگدیگر متحدهستند که رنگ پوست وتفاوتهای ظاهری ونوع دین وآئین وسنت هیچ یک عاملی براین نیست که مادیگرانسانهای دنیاراازخود کمتریابالاتر بدانیم ویکی درخدمت دیگری باشیم واگرچه دنیادرقانون هستی خویش نیازمند کسی چون خداونداست تاچرخه ی دنیابچرخد ودر زمینه های زندگی زم� �نی نیازمند مدیران وشایستگانی هتسیم که برنامه ریزی هااساسی واصلی وقانون بندی های جوامع راسروسامان دهداماهیچیک ازاینها به معنای اسیر بودن شخص زیر دست دردستان مدیریت وبزرگان جامعه نیست چراکه حق آزادی وهمه نوع آزادی ازجمله,آزادی فردی ,آزادی اجتماعی وآزادی تفکرو... یک بیک حق انسانی انسان درهرجامعه متفکروروشنفکری ست و قانون تمامی ممالک دنیانیز همانگونه که در فرگردهای پیشین گفته شده,امروزه تابع قوانین مشترکی ست که,درآن حق انسانی وحقوق بشروآزادی فردی واجتماعی اوودر سرلوحه ی قوانین هر کشوری که دردمکراسی بسرمیبرد قرارداردواین نتیجه ی سالهای بیشماری ست که تاریخ خود گویای این بوده است که,انسان دراسارت هیچگاه اسارت رانمیپذیرد وبرای ازادی خویش تلاش میکند چراکه ذات او خواهان آزادیست
¤ با تحقیقی ساده نمونه ای ساده راازتعریف آزادی رادراسلام ازنظر میگذرانیم که,درسایتی مذهبی "آزادی دراسلام" رااینگونه تعریف میکندکه بدنیست نگاهی به آن داشته باشیم :
¤ «کلمه آزادی»باهمین معنایی که,امروزدارد.ازچندقرن پیش برزبانها افتاده،وشایدسبب اختراع این کلمه،نهضت تمدن اروپایی است که ازیکی دو سه قرن پیش شروع شده،ولی معنای این کلمه ازاعصار خیلی قدیم درذهنها جولان داشته،وبه ص� �رت یک آرزودردلها بوده است.اصل طبیعی تکوینی که این معنی ازآن ناشی می شود این است که"آدمی"دروجودخودمجهز به,اراده است(اداره)آدمی راواداربرعمل می کند اراده یک حالت نفسانی است که اگرازبین برودحس وشعورازآدمی گرفته می شود،ودرنتیجه،انسانیت او باطل می شود.
چیزی که هست این که انسان یک موجوداجتماعی است طبیعت او،اورا بزندگی اراجتماع سوق می دهد ومی گوید:یک فردباید (دلو)خودرادربین (دلوهای) دیگران بیاندازد،اراده وفعلش رادراراده وفعل دیگران داخل کند.این طرز عمل منجربه آن می شودکه آدم دربرابر قانونی که حدودی برای اراده,وافعال مردم معین کرده,وارا� �ه هاوافعالراتعدیل کرده است،خضوع کندپس همان طبیعتی که بیک فردانسان ،آزاد مطلق دراراده وفعل می دهد عینا همان طبیعت،اراده وعمل رامحدودو"طلاق" ابتدایی,و"حریت"اولی رامقیدمیسازد.قوانین مدنی حضار،چون(بطوریکه خواننده,دانست)ساختمان احکام خودرابرپایه کامروائیهای مادی(گذشته،نتیجه آن شده که ملتهادرمعارف,اصلی واساسی دینی"آزاد" باشندبخواهندملتزم,به آن بشوندنخواهندنشوند همچنین درامراخلاق وهرچه ماورای قانون باشدوانسان بخواهدواراده,واختیارنماید،درتمام اینهامردم "حریت" و"آزادی" دارند معنی" حریت"درنظرتمدن جدیداینست.
امااسلام:چون(همانطورکه معلوم شد)قانون خودرابراساس توحیدودرمرتبه دوم برپایه اخلاق فاضله گذاشته,وبعدمتعرض هرامرکوچک وبزرگی,ازاعمال فردی واجتماعی,هرچه میخواهدباشد- شده پس:هیچ چیز نیست که انسان وابسته به,آن یاآن وابسته به"انسان"باشدمگرآنکه شرع اسلامی درآنجاقدم گذاشته یااثرقدم شرع،پیدااست بدین ترتیب،"حریت"به معنای گذشته هیچ مجالی دراراده,وافعال مردم ندارد!چرا،آدمی درهمه آنهاازقیدعبودیت(وبندگی غیرخدا)آزاداست،گرچه این یک کلمه,است،ولی اگرکسی درسنت ورویه ی اسلامی وهمچنین سیره ی عملی که,دعوت به,آن کرده وبین افرادوطبقات اجتماعی برقرارنموده,بطورعمیق بحث وبررسی کند،وسپس روش اسلامی راباروشهای آقائی وسروری وزورگوئی اجتماعات متمدن چه بین افرادوطبقات خودشان،وچه روابطی,که بین ملت قوی باملت ضعیف،برقراراست مقایسه کند،می فهمدکه چقدراین یک کلمه معنای وسیع ودامنه داری,دارد(این آزادی درعقیده که معنایش آزادی ازقیدعبودیت غیرخداست)
ازنظراحکام هم اسلام،درروزیهای پاکیزه ومزایای معتدل حیات که خداوند مباح فرموده،توسعه ی کامل داده البته بدون افراط وتفریط.
***
این مطلب خیلی عجیب است که عده ای ازمفسرین وکسانی که,دراین زمینه ها به بحث پرداخته اند،بازحمت فراوان خواسته اند,که اثبات کنند،دراسلام،آزادی عقیده,وجوددارد.
وبه آیه" لااکراه فی الدین" ونظائرآن,استدلال کرده اندخواننده ی محترم میتواند بحث مفصل تفسیری ذیل آیه بالا ومعنای آنرادرجلد دوم"المیزان" مطالعه کند،چیزیکه اینجامی توانیم بگوییم اینست که معلوم شدتوحیداساس همه نوامیس اسلامی است،معذالک چگونه ممکن است اسلام قانون"آزادی عقیده"راتشریح کند.آیااین ،جزتناقص صریح،معنی دیگری دارد؟
اگرکسی بخواهدبگوید:دراسلام عقیده آزاداست،عینا مثل اینست که بگوید:درقوانین مدنی ازحکومت قانون آزادند.به عبارت دیگر،"عقیده "یعنی پدیدآمدن یک ادراک تصدیقی درذهن انسان:"عقیده" یک عمل,اختیاری نیست که بشوددرآن منع یاتجویزکرد،مردم,راآزادگذاشت یا بنده چیزیکه قابل منع واباحه است،التزام باعمالیست که,ازعقیده ناشی می شود مثلا:دعوت بعقیده، قانع ساختن مردم به یک عقیده، نوشتن ونشر "عقیده" ازبین بردن عقیده مردم ومبارزه باکارهایی که مخالفین عقیده انجام میدهند. اینها کارهائیست که قابل منع وجواز است.معلوم است که اگراین کارهاباموادقانونیکه بین یک اجتماعی دائراست یاپایه واصل یک قانون،مخالف باشد،مسلما ازطرف قانون،جلوگیری خواهدشد.اسلام،درتمام قانونگذاریهای خود،جزبرپایه ی" دین توحید" اتکائ نداشته است،دین توحید،یعنی دینی که سه,اصل مسلم راقبول داشته باشد:توحید،نبوت،معاد.این سه عقیده اساسی عقائدی است که مسلمین،یهود،نصاری ومحبوس(اهل کتاب)برآن اجتماع دارند.
نتیجه گرفتیم که:چرادراسلام "حریت "دیگری وجود داردکه عبارت است از"آزادی".
سایت دستان نت « پایان متن»______
مادرزندگی روزمره ی خوددرپی آزادی روح ودل,وافکارخویش هستیم وهمواره بدنبال راهی میگردیم که احساس آرامش وامنیت و صلح رادر پیرامون خوددردرون ودراندیشه ودرروح وفکر خود احساس کرده وباآن خودراآسوده بدانیم بااینوصف کدامین آأمیست که پذیرای,این باشد که آشنائی ودوستی وهمسری وهمسایه ای و.... انسان رااسیر برده ی خویش تصورکندومانیز بیچون وچرابدون پرسش بدون داشتن دلیل قانع کننده,آنرا پذیرفته وتابع خواسته ی کسسی باشیم که بااسارت ماراحتی شخصی خودراطلب میکند نه آسایش وراحتی,وخوبی وخوشی مارادرنتیجه هرگزدراینگونه مواردی کسی زیر بار این نخواهد رفت که,خودرابرده ای دردست,انسان دیگری وانسانی هماننداو باهمان شکل ظاهر انتسانی چون خود,بداندومسلم است که باآن برخوردی شدید خواهد کرد وحق خویش رابرای آزادی خودتا پای مرگ جستجومینمایدوحق انسانی خویش را نیز بازپس میخواهد.
¤ « نه خون، نه آب، نه آتش »¤
چگونه اینهمه باران
چگونه این همه آب
که آسمان و زمین را به یکدیگر پیوست
به خشک سال دل و جان ما نمی فشاند؟
چه شد ؟ چگونه شد آخر که دست رحمت ابر
که خار و خاک بیابان خشک را جان داد
لهیب تشنگی جاودانه ما را
به جرعه ای ننشاند
نه هیچ ازین همه خون
که تیغ کینه ز دلهای گرم ریخت به خاک
امید معجزه ای
که ارغوان شکوفان مهربانی را
به دشت خاطر غمگین ما برویاند
نه هیچ از اینهمه آتش
که جاودانه درین خاکدان زبانه کشید
امید آنکه تر و خشک را بسوزاند
بپرس و باز بپرس< br />بپرس و باز ازین قصه دراز بپرس
بپرس و باز ازین راز جانگداز بپرس
چه شد چگونه شد آخر که بذر خوبی را
نه خون نه آب نه آتش یکی به کار نخورد
بگو کزین برهوت غربت ظلمانی
چگونه باید راهی به روشنایی برد ؟
کدام باد درین دشت تخم نفرت کاشت ؟
کدام دست درین خاک زهر نفرین ریخت ؟
کدام روزنه را می توان گشود و گذشت ؟
کدام پنجره را می توان شکست و گریخت ؟
بزرگوارا ابرا به هر بهانه مبار
که خشک سال دل و جان غم گرفته ما
به خشک سال دیار دگر نمی ماند
نه خون نه آب نه آتش
مگر زلال سرشک
گیاه مهری ازین سرزمین برویاند
¤ سروده ی: « فریدون مشیری »¤
مادرزندگی خودبرای یافتن روحی آزاده ی خویش تلاش میکنیم خودرابشناسیم چراکه,میدانیم ازخود به خداوندخویش میرسیم ودیدگان روشن وآزاده ای بدست خواهیم,آوردکه توسط آن برحق رفتارکنیم,وانسانی پاک ودرست وسربلند در مقابل خداوندوخود باشیم تمامی انسانها حتی بدترین آنان درنهادخودخواستاراین هستند که,ایشان رادرهمه جاقبول داشته باشندودوست داشته باشندوحرمت ایشان نیزحفظ گرددپس بااین احساس دورنی که احساسی طبیعی وانسانیست چگونه میتوانیم بعنوان یک انسان ازانسانی دیگربخواهیم بدون چشمداشت راحتی, وآسایش وروفاه وامنیت خویش درخدم� � ودراسارت ما باشد وبی چون وچراهرچه میخواهیم انجام دهد که حتی اگر زیردست کا نیز باشددرقبال ساعتی که برای, راحتی مامیگذاردتادرخدمت ماباشدپول وحقوقی دریافت میکندکه زمان,آزادی خودرابرای ماصرف کرده,است واین رانوعی کارونان دراوردن برای زندگی خویش میداندحال,میخواهدزنی باشدکه کارخانه ی مارانجام میدهدیا گارسونی یاکارمندی یاوکیلی ووزیری چراکه,اینوع,درخدمت دیگری بودن وبه,اموری رسیدگی کردن « کار» محسوب میشود ودرقبال آن نیزمبلغی دریافت میشودتاامور زندگی نیزبرای همگان بگذرد این است که,هیچکسی,دردنیای کنونی,اگردرخدمت انسان دیگری کارکنداین,انسان هرچقدر بزرگترودرمقامی بالاترازاو باشدبازموظف است که باوبه,چشم کسی نگاه,کندکه,اورااسیتخدام خود کرده,است وهرگونه آزاروازیت جسمی وروحی برکسی که زیردست ایشان است درقانون دنیا وکشورهای پیشرفته جهان محکوم,است چراکه,اگرکسی برای دیگری,درهرمقامی که,هریک هستند کارمیکنداسیردیگری محسوب نمیشودکه اجازه,داشته باشندحتی برسراوفریادبزنندویادستی بروی اوبلند کنندکه,اونیزحرمت انسانی خودراداردواگردرجایگاه پائین تری قراردارد مبنی براین نیست که,ازانسانیت اوچیزی کم شده باشددر«دنیای حق وانسانیت وعدالت »هیچ,انسانی درهر جایگاهی � �ه هست خاص وعام کمترازدیگرانسانی «انسان»نیست وازانسانیت اوچیزی کم نشده است اگراین رئیس است وآن دیگری حتی پادوی او وچنانچه ظلمی,وآسیب وزیانی نیز چه ازلحاظ روحی چه از لحاظ جسمی انسانی برا انسان دیگروارداودر خواه آن شخص همسریا فرزرنداوباشد یازیردست وخدمتکارخانه ی او یاکارمند و.... بهرشکل یک انسان است وشخص درجوامع پیشرفته حتی حق شکایت ازاین شخص راداردکه باودرجایگاه مدیروبالاسر ظلم وستم وآسیبی رواداشته است وقانون نیزاین شخص راچه,درمقام بزرگترین انسان وپولدارترین وقدرتمند ترین شخص آن کشور باشدچه,یک رئیس چه یک مدیر مغازه که فروشنده خودراآزاردهد...درهرمقاتم تفاوتی نمیکندبشدت بااوبرخوردخواهد کردوبسیارنمونه هارامیتوانم,نام ببرم,که تنهابعلت اینکه شخصی بازبان آزاردهنده ی روحی فردزیردست خودبوده است به,زندان نیزافتاده است ونمونه های آنرادراروپابسیار دیده ام که کارمندی ازرئیس خودشکایت کرده وحتی باعث برکنارشدن افرادی میشوندکه تنها کلامی نادرست به,آنان گفته است واخیرابودکه یک وزیرخانم,درنروژ برکنارشدچراکه به منشی خانم خودگفته بودالان وقت باردار شدن شمانبودکه مجبورشویدمحل کاررابعلت بارداری مجبوربه ترک کارشوی,وبدون توجه به نیازمحل کارخودازمرخصی استفاده کنی(طبق قا نون کارمندی معمولا کارمندباردارمیتواندازخدمت معاف شده وحقوق اوبطور کامل نیز پرداخت میگردد)وهمین سخن باعث گردیدکه شدیدابااین خانم وزیر برخوردکرده,وایشان راازکاربرکنارنمودندبااین عنوان که,این خانم منشی انسانی آزاداست وحق داردهروقت که خوددوست داردباردارشودورئیس بودن شمااین حق رابه شمانمیدهدکه,برای زندگی,اوتعیین تکلیف نموده,وبگوئیدچه,موقع برای شمامناسب است که,اوزندگی کندیاباردارشودواینک که,به,روح این نیز خانم صدمه روانی زدیدکه,اوناراحت,ازاین باشد که چراباردارشدوچرامجبور به ترک کار بعلت بارداری شدکه حق مسلم اوست شمامی بایست خسارت آنرانیز پرداخت نمائید .
_____ الهه شعر سروده ی فرزانه شیدا______
از زخمی بر الهه شعر ،
زخمی بدل گرفتم
تا الیتیام
راهی باقیست
بس دراز!
و گرچه چون شاعر
بی واژه بماند
یا به سکوت در آویزد
خود مرگ شاعری ست اما
(حاشا اگر از مرگ هراسیده باشم.شاملو)!
¤ فرزانه شیدا /یکشنبه 22 اردیبهشت 1387¤
درواقع اینگونه بایدبگویئم,که ماهم میتوانیم,بادست کسی رابزنیم,وهم بازبان,وتفاوتی نمیکندکه شخص درهرکجاخانه یامدرسه یامحل کارواجتماع بازبان خودشخصی,رازده,وآزاردهد وروح اورابرنجاند یابادست خوداورابزندکه انسانی که بادیت نیز کتک میخوردروح اونیز آسیب می بنینددرنتیجه,اینراخشونت رفتاری وزبانی نام میگذارندومعتقدند که هیچ انسانی حق نداردبازبان,ورفتارواعمال خودنارحتی,وآسیبی برانسانی دیگرکه,ازلحاظ روحی چه جسمی وارد کندواگرکردمجرم محسوب میشوداین,است که مقام انسان درهر جایگاهی هم,که باشدمقام والای انسانیست,واحدی حق این رانداردکه دیگری راخواروکوچک کرده وباوآسیب برساندحتی,اگر فرزنداوست وکودکی ونوجوان وجوانی درزیردست دیگری خواه,والدین باشدیاملت یادولت میبایست بگونه ای درست وانسانی آموزشهای لازمه زندگی رابه اودرخانه,واجتماع ومدرسه ومحل کار بدهندوهیچکس حق نداردانسانی رابخاطر کمبوددانش یاکوچک بودن ازلحاظ سنی,یافقیر بودن یا هردلیلی که برتری اجتماعی یکی بردیگری,راشکل میدهدکسی راآزاردهدوزیان وآسیب روحی وروانی وجسمی براو وارد سازد .
¤ __ اسیر__¤
در دیوارها ...
اسیرم ,در سکوت
در بودن
باتمامی پنجره های گشوده
و درتیک تاک لحظه ها
در لبهای آینه
که جز سکوت
هیچ نمیدانست
هیـچ نمیدانست
و جزنگاه,هیچ نمیگفت
من اما
باسرودِسردِ آینه
درنام"سکوت "
خیره ام
چه خواهم گفت بااو
نمیدانم
چه رامی جـویم ؟
نمیدانم !!!
با دستهای بیقرار
که مبهوتِ
لمس دی� �اری ست
سـردو بی احـساس
پیرامون اتاق را
حـس کرده ام
در لحظه های تماس
درهای رفتن ایمن
از گذر باد
پیچیده در
تارهای تنبیده ی
" غربت "
چه,بیرحم بربی کسیم
چـشم دوخـته اسـت
گوئی اسیرم
با تمامی
پنجره های گشوده
در دیواری سـرد
در آئینه ای
خاموش و بیصدا
در درهای بسته
در خود... آری ...
در خود
مراآزادی بخش
ای افکار
غمدیدهء تنهائی
من ازاینجا نیستـم
نیستـم
مرادریاب ای عشــق
که تـو
تنها دیوار ها را
آینه ها را
پنجره ها را
به حرف
واخواهی داشت
اگر با نگاه دل
با قلبی
سرشاراز محبت
به هـر کجا بنگری
مرادریاب ای عشـق
مرادریاب ,شاید
شاید کمی آرامی بگیرم
...شاید...
¤ سروده ی فرزانه شیدا ¤
درواقع بزرگان دانش وعلم جامعه شناسان انسان شناسان روانشناسان وافرادی که درخدمت روح وروان واندیشه انسانها کاروتلاش میکنند همگی دراین تلاش هستندکه بهترین امکانات را برای انسان درهمه ی محیطهای زندگی ازخانه گرفته تا دردنیا فراهم آوردند که انسانی که آزاد زاده شدآزادنیززندگی کندواز سوی هیچکسی تحت فشار یادراسارت وآزار نباشد.پس دیدگاه روشن وروشنفکرهرگزدر پی ستم مردم وانسان نیست وهمانگونه که خودراآزا د میپندارد,دیگران را نیزمی بایست حرمت نگاهداشته وبرآزادی تمام افراددنیاارج وارزش قائل شودوبا عملکرد وروفتارودستوردادن وزورگوئی کسی رادرعمل ورفتاراسیر خودوخواسته های برحق وناحق خود نکندچراکه,اگرحتی,این خواسته برحق نیز باشد هیچ انسانی حق ندارددیگری رابه زورباخود موافق وهمراه کندوتا زمانی که فردی خودنخواهددیگران حق ندارنداورابی دلیل تحت فشار بگذارند که چیزی رابپذیردکه عقل ومنطق اوقادر به قبولِ,آن نیست یااصلا مایل نیست که اینگونه فکرکند.شمامیدانیدکه,هرگز شمانمیتوانید چیزی رابه زوربه کسی بدهیدمگرآنکه اورا آزارداده باشید تشنه ای راسی راب کردن وگرسنه ای راسیر کردن چیزیست که برحق است اونیاز داردوخواهان این است که سیرو سیراب.امااگربزور کسی رابخوابانیم وبه حلق اوغذا بریزیم که بخوربه سودتوست یابنوش بدن نیازداردتنها ظلم وستمی برکسی کرده ایم که نیازبه,این خوردن ونوشیدن نداشت,نه وقتی که نه هنوز,احساس تشنگی میکردنه احساس گرسنگی.درنتیجه ما نمیتوانیم درهیچ راهی کسی رامجبور به رفتن کنیم مگرخوداو بخواهدکه برودوهرچه هم صادقانه وبا مهر ومحبت نیزتلاش کنیم,اگر مغزاو خواهان چنین اندیشه ومنطقی که مابه او میدهیم نباشد تنهاآب درهاون کوفتنی ست که,به هیچ کجا,نمیرسد.درنتیجه آزادی فکرواندی شه انسان یک حق قانونیست که ازسوی خداونددرذات اونهاده شده است وجوهر معنویت وخواهان نگاهداشتن آن است وبرای آنکه خودراآزاد احساس کند ازهیچ کاری نیزدریغ نخواهدکردتا ازکس وکسانی دوری جسته یارها شودکه اورادر فشارنهاده یامداوم آزادی اورا ازاوسلب میکنند واین حتی درمحیط کوچک خانواده نیزبه فرارکودک ونوجوان وجوان ازخانه برای همیشه انجامیده است که صدمه ی آن اول وآخر به جائی برمیگرددکه منبع این فراربوده است یعنی والدین!ودرهمین راستادرمحیط بزرگتروبزرگتر نیزهمین شکل ازعمل وعکس العمل تکرارمیشود اگررعایت حال,یکدیگررادرنوع احترام نهادن به آزادی فر� �ی وانسانی هم نکنیم وبرای همگان بحدخودارزش یکسان وحقوق یکسان قائل نباشیم که چون این شدبی شک به جدائیهاوستیزها ومشکلات عدّیده ای برخواهیم خوردکه بامخالفتهای شدید نیزهمراه خواهد بود.انسان آزاد, زاده شده است وآزادنیززندگی میکندوهرگز زیرباراسارت نخواهدرفت.اگرفقط همین قانون الهی رابپذیریم,درمی یابیم که لزومی نیست کسی راکه نمیخواهددانشی بیاموزدبزوردرکلاس درس بنشانیم وکسی راکه نمیخواهد حتی راه برود,بدوانیم چراکه درنهایت نتیجه ی مثبتی نیز عایدنخواهدشدجزخستگی واتلاف وقت وزمانی بی ثمر چون همینکه روی خودرابرگردانیم شخص به سویی میرودکه مایل � �ست برودنه آنسو که مامیدانیم حق است یانیست,درست است یاهرچه هست برای او راه اونیست واین حق اوست که راه,رابرگزیندیاحتی,بیراهه خداهم خودوجود دارد هم اجازه داده است شیطان وجودداشته باشدوحق انتخاب راه خودوراه شیطان رادراختیارعقل بشر نهاده است راه رانمودار وروشن کرده است وبه انسان گفته است انتخاب کن وبرو.راه همواره بازاست راه انتخاب آن نیز به ههیمن شکل باز است دیگر این حق اوست که تجربه هاراتجربه کندوزندگی رابه گونه ای که دوست میداردزندگی کندچراکه یکبارنیزدرزندگی بیشترزنده نیست وحق داردنوع وشکل زندگی خویش راانتخاب نمایدوخوب وبددنیای خودرانیز به شیوه ی خود تشخیص داده به شیوه خودزندگی کندوتاجائی که آسیبی به دیگران واردنمیکندآزاداست که زندگی خود راد شیوه وبه راه وروش خودزندگی کند.این قانون دنیاست وحتی قانون خداکه بین بنده ی خوب وبدخود نیزتفاوتی قائل نمیشودوهمگان رابه قدرت حکمت ورحمت خویش درزیر سایه ی مهر خودنظاره کرده وازهمگان نیزباخبراست .باشدکه خودپویای راه حق باشیم وره بسوی رستکاری خویش راپیداکنیم که این نیزوظیفه ی انسانی مادرمقابل خداوند است.
*-رهایی و آزادی،برآیند پرستش خرداست ودانایی . *ارد بزرگ
*- آزادی باجی به مردم نیست !چرا که مال وداشته آنهاست. *ارد بزرگ
●پایا ن فرگردآزادی ●نویسنده فرزانه شیدا



Start making money with PeopleString!

فرگرد *ستیز*



بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ/ فرگرد *ستیز*نوشته استاد فرزانه شیدا

آن كه زيبايي"خرد"رانديد،گرفتارزيبايي آدميان شد،وبدين گونه ازهرچه داشت، تهي گشت.اردبزرگ

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"


دلادیدی که آن فرزانه فرزند
چه دیداندرخم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین درکنارش
فلک بر سرنهادش لوح سنگین*حافظ*
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد ستیز ●
درتمامی فرگردهاازاحساسات ششگانه آدمی بسیار سخن گفته ایم,وتلاش براین بودکه,انسان راآنگونه که هست باتمامی اندیشه هاواحساسات ذهنی ودرونی وروحی باز شناسیم واحساسات وافکارآدمی را بادیدگاهی درست به بررسی بنشینیم ودرعین حال به,این مطلب توجه,داشته باشیم که,انسان درکدامین نمادبشری خودمیتواندانسانی موفق باشدوچگونه,وباچه عملکردی انسانی موفق خواهدبودوهمواره,نیزباین نتیجه رسیدیم که,انسانی که به پرورش ودانش ذهنی وفکری خودپرداخته باشدوالگوی مناسب ومثبتی رادرزندگی پیشاروی خودقرارداده وتلاش نمایدکه برای رسیدن به اهداف خودبادیدی باز وروشنفکرانه پیش برودآنگاه فردی روشندل وروشنفکروانسانی موفق وشادوانسانی درآرامش روحی وفکری وقلبی خواهدبودانسانی که حداقل,ازخودخویش راضی ست ومیداندکه,آنچه راازدست او برآمده,درزندگی برای خودواطرافیان خویش انجام داده است وثمره ی آن,نیز میدانگاه وسیعی,ازاعمال,ونتایج کاری اورادربرگرفته است وحتی تعدادی,ازاین,انسانهادرگستره,ودامنه ای بزرگتروحتی دردنیاوجهان نیز شناخته شدهانددر«فرگرد ستیز»اگر به یکایک سخنان دقت*ارد بزرگ*دقت وتوجه داشته باشیم,بخوبی پی میبریم,که ستیزه جویان,انسانهای عاقل ودانائی نمیتوانندباشدیک روشنفکربه هرزمینه ورشته ای که گرایش داشته باشدهمچنان یک روشنفکراست بادیده ای بازوعقلی سلیم که قدرت تشخیص خوب وبدرانیزداردودرنتیجه هرگزدرزمره ی ستیزگرانی نخواهد بودکه,درسخن وعملی ناحق,پا پیش گذاشته وبه ستیزه گری شناخته شوندواگرروزی به اینکاردست بزنند بی شک بدون منطقی قوی ودلیلی برحق ومحکم ودر آگاهی کامل نخواهدبود.
¤ از:«احمدرضا احمدی » ¤
درختانی را
از خواب بیرون می آورم
درختانی را
در آگاهی کامل ازروز
در چشمان توگم می کنم
تو که باهمه ی فقر
و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخندبرلب داری
در چهارجهت اصلی
چهارگل رازقی کاشته ای
عطررازقی ما رادرخشان
مملو از قضاوتی زودگذر
به شب می سپارد
همه چیز رادیده ایم
تجربه های سنگین ما
ماراپاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را
گم کرده ایم
لطف بنفشه
را می دانیم
اما دیگر بنفشه را
هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شایددر کناربنفشه
دشنه ای را
به خاک سپرده باشند
بایدگریست
بایدخاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما م� � و تو
چتر را
دریک روز بارانی
در یک مغازه
که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم...
گم کردیم
¤ سروده ی :«احمدرضا احمدی » ¤
برای یک عالم یک یزرگ ویک روشنفکرنه ستیزه جوئی راه حل محسوب میشودنه برستیزه گران,اهمیتی قائل است,چیزی که مسلم است منطق وفلسفه ی بزرگان,واندیشمندان,وروشنفکران جوابگوی نیازهای,ایشان درهرزمینه ای هست که نیازبه ستیزجوئی نداشته باشند برای,آنان چیزی یاهست یانیست.اگر هست,چاره راهی,هم برای آن,وجوددارد واین چاره راه هرچه باشد در معقوله,وبامعقوله ستیز حل شدنی نیست که ستیز را آنکسی میکندکه منطق درس� �ی برای,ارائهدادن نداشنه باشد
_____ ستیز ____
دربغض,صدا,اشک,سکوت
جان میدهم
صداویرانم میکند
سکوت میمراندم
ودرهجرت دوباره
میان باورها
جان میسپارم
نه خلوص میبینم
نه حضور
نه صداقت
نه وجود
آنچه هست
گوئی نیست
آنچه نیست
گوئی هست
وباور جان میدهد
درمیان ناباوری
تا کوچ کنم
به شهر تنهائیها
دردوری از ستیز
آنگاه که میمیرم
دربیصدائیِ
هزاران سخن
...آری...
ناگفته کوچ میکنم
_____ فرزانه شیدا/اسلُو-نروژ 1388_____
کسی به خشم وخشونت دست میزندکه, قادر نیست جوابی منطقی رابه دیگران بدهدوبادادوفریادوغوغا تلاش درساکت کردن دیگران میکندهمیشه گفته اندواین نیزخودازسخنان بزرگان است که میگوید:«اگر میخواهی سخن ترا بشنوندآرام وشمرده سخن بگو,امااگر میخواهی "صدایت "رابشنوندواحتمالا به امید اینکه"بترسند"صدای ترابشنوند"فریادبزن"» یعنی درفریاد نیز تنها صداست که شنیده میشود اما چقدرکارائی داردچیزیست که جایگاه«آن فریاد»رادرمکان خودمشخص میکندودرعین حال همین نشان میدهدکه یک,انسان داناوعاقل وروشنفکربابلند کردن صدای خودباتهدیدوبا خشونت به میدان عمل نمیایدوشاید تنهااندوهگین,ازانسانهای دنیائی گرد� �که پاسخ سوال راباخشم وستیزه جوئی میدهد وشایدازاین روسکوت کندکه میبینددرک نمیشودودربیابانی خاموشی افکاری راهمیرود,که,هرچه فانوس رانیزروشن کنداوفوت میکندچراکه شاید نمیخواهدببیندیاقدرت دیدن رانداردحتی بابزرگترین پروژکتوردنیا.چراکه,این مغزواندیشه است که میبایست درک کندوچون میکند"سخن بیهوده"است وتلاش بااوبی فایده.بسیار مغزهاست که بدون آنکه,آشکارباشد قدرت گیرائی ندارندودرخیال خوددیگران را میفهمند"اماآنکه میدانداینرانیز,میداندکه کدامین فکریارائی وکشش دریافت راداردوباکدامین می بایست خاموش ودرسکوت بود"تاخیال کندکه,این شماهستیدکه نمیفهمید.حتی زمانی که دیگران,حَرّبه ستیزوجنگ ودشمنی رابرای مغلوب کردن,اوبکارمیگیرنداز حَرّبه ی سیاست فکری خودبهره میجویدوازدری واردمیشودکه,اگردرجنگ هم بودبی آنکه بسیارکشته ای ازخودواندیشه وانسانهای ارتش خود بدهدبه پیروزی برسد
___درست همین "دَر" بود... ___
درست آمدی همین در بود
ازهمین دَر میتوانستی
پا بداخل بگذاری
ازهمینجا میتوانستی
نشانه ی عشق وتنفررا
برای همیشه در
قلبم به تثبیت برسانی
درست آمدی...
به شیوائی ...
به زیبائی
اینهمه دنبال دویدنها
از شعرواحساس گفتن ها
خودفداکردنها
جان � �ثار کردنها
...آه...
درست به درون آمدی
همین "دَر" بود
نمیدانستی اما ...هرگز
هیچگاه... مهرت
به باورم نرفت
....قلبم...
همواره ازتو دوری میجُست
امروز میدانم چرا...
ومن اما...
دَری برتو گشودم
که راستی وصداقتت را
بین آب وآتش
بیآزمایم
...
تاامروز
کبریتی دردست
پای شعله ی دلم
ایستادی ومیخندی
بخند درباور خود
بر حماقت من
درست وارد شدی
... آری...

برای من یار
"محبت "بود
دوستی ,"مهربانی"
...وتواما...
...اگرچه...
واژه , واژه
مرا میخواندی
که دریابی .... کدامین دَر
دَرب وُرود تو� �ت
درست بدرون آمدی
همین دَر بود
که دلسوخته ای را
که" دوری"
می جُست ,تا" یاری"
درآتشفشان
حقارتهای درون خودت
بسوزانی
من سوختم...آری
...ولی ...
هنوز هم نمیدانی
دلسوختگی تو
چگونه خواهد بود...
هنوز هم نمیدانی
نه...نمیدانی...
دَرب ورودی واقعی
به درونِ دلِ من
این نبود ...
تو دَرب خیانت
رازدی
من نیزبازگشودم
دَری را
که میدانستم
تنها تو ..وفقط تو
ازآن به درون
خواهی آمد...
وآمدی
چطور باور کردی...
که من
درخانه حقارت وخیانت
خانه کرده ام؟ ...
چطور باورکردی که مرا
به اینگون� � میتوانی سوخت
وباز هم...
ماندگار خواهم بود
وتونیز؟!
باشد,...بازهم خیال کن
بازهم خیال کن
:من احمقم
همانگونه که خودرا
باورکردی که
بسیارهشیاری
وقتی که نمیدانی
...هنوز...نه...
هنوزنمیدانی
کدامین دَر رازدی
ونمیدانی هرگز
درهای واقعی
برتودمی نیز بازنشد
تا داخل شوی
...اما...
درست به درون آمدی
همین دَر بود!!!
امادرخیال تو...
در"تنفر من"...
تاهمیشه ی "بودن "
از"تو"تا ابد!
...
دقیقا,درست
به درون آمدی
همین دَربود...
که میشد درآن
تراشناخت
درست همین دَربود!
____فرزانه شیدا___
بدین معنا که,هرگز ستیزه جوئی جوابگوی مشکلی نیست واگردردنیانیزجنگهاورویدادهائی ازنوع ستیز آدمیان دیده میشودنه ازسراین است که راه دومی نبودکه,بی شک برای,آن است که,دشمن راباضربههای مهلک به جان وخانمان اوازپابیاندازندچراکه قادرنیستندبه حکم سیاست ومنطق وفلسفه ای درست جلو آمده ومشکل راحل نمایندوازچندکه سیاستمداران بزرگ دنیادرپشت جنگهای دنیاایستاده اندوچه جنگ داخلی باشدچه باکشوری دیگرهمواره فقط برای,این بوده وهست که قادربه سخن گفتن وبه نتیجه رسیدن باهم نبوده اندویکی دراین میان منطق درست راقبول نمیکندومسلم است که هیچ انسانی خواهان جنگ وستیز نیست وهرکسی,آرامش وامنیت خودرادرزندگی خواهان است چه درمحدوده ی خانه وخانواده باشدچه در کشورچه درجهان درنتیجه,آنکه ستیزه چوست بی منطقی خودرانشان میدهدکمبود قدرت عملی خودراثابت میکندنیازبه ثابت کردن خودرابه,این شکل بروزمیدهدوشما چنین چیزی را دریک انسان عاقل ودانشمند وبزرگ نمیبینیدمگرنقطه ضعفی داشته باشدکه به یارائی ازآن کسی وکسانی قادرباشنداورابه ستیزانداخته وخشم,اورابرانگیزندکه باز بزرگ وعاقلی,اگر باشدزودتراز یک فرد عادی زشتی موقعیت رامیبیند وازادامه ی آن سرباز میزندنه,ازآنجاکه خودرامغلوب میبیند که,ازآنجهت که مغلوب شدن رادرادامه ستیزدرکوچک کردن شخصیت ومقام خویش میبیندوبا سکوت خود درپی چاره راه,بهتری میگرددکه لازم به صدمه زدن روحی وجسمی بدیگران نباشداین کاملاواضح است که یک روشنفکربرای جهان,ودنیاوطبیعت وانسان,ارزشی والاترازیک انسان عامی قائل,است ودیدگاههای او گسترده ترازاین است که پای صحبت انسانهای کوچکی خودرا ببازدوازدر ستیزدرآید وگر چنین کند نیزبگونه ای سیاستندارانه خواهندکردتاحتی المکان کمتر آسیبی به شخص یا اشخاص مخالف خود واردکند بسیار دیده ایم که بزرگان در بحث وجدلی گاه سکوت میکندوبیشتر به شنونده گوش میدهند واعمال ورفتاراورانگاه,میکنندکه,این شاید حمل برشکست شودبخصوصااگرهدف بحث وگفتگوباشداما عاقل میدانددرکجای سخن بودکه,اوساکت شدودیگر به,ادامه ی بحث علاقه ای نشان ندادومعمولا آنجاست که انسان میفهمدکه,این شخص هرچه بگوئی درسرجای اول خودایستاده است وبااینکه,درموقع سخن تو بنظر می آیدکه بتوگوش میدهداماچنین نیست بلکه او,همچنان درذهن خودبدنبال ستیزی دیگروجوابی دیگراست وچون لب میگشایدمتوجه میشودکه اوهمانطور که فکر میکردیداصلابه شماوسخنان شما ودلایل شما ومنطق شما گوش نمیداده است تادرک کند شماچه میگویدوهمچنان برسرهمان دادوفریاد اولیه ی خود ایستاده است که شایدساعتهاازآن گذشته وهزاران جوابی هم,دریافت کرده است که شنیدن تنها مشکل او بودچون معمولا ستیزه جوگوش نمیدهدتنهاپاسخ میدهدودرکل هدف اوبه صلح رسیدن نیست که هدف همان ستیزاست وبس!ودرنهایت نیز قانع نمیشودچراکه از گام اول برای صلح نیامده بودکه حرف شماراگوش کندوبه نتیجه ای موافق برسد
¤ «عـشق یین » سروده ی فرزانه شیدا¤
آبی تراز سپهر؛غمگین ترازغـروب
ای یارهمنشین, ای همزبان خوب
ای هم سوال من ای مانده درسکوت
بامن بگو زعشق از بودن و ثبوت
لفظ غریبه ایست "بدورد لحظه ها"
تاآخرین کلام تنها بگو : وفا
با من غـری به است لفظ ءجدا شدن
با قلب عاشـقی شـب همصدا شـدن
همواره با توام هـمچون خودخدا
همچون دلت که بازدر سینه می طپد
در واژه و غزل او شاعری کند
مانند روحِ تو, درکوچه های شـب
هـمواره باتواسـت قلبی میان تب
تبداروسینه سوز "شیدا"وبیقرار
درکوچه های شـب همراهانتظار
آری به هرقدم؛باشـب؛شـب ونیاز
هـمـپای قلب تودارم ره نماز
چون آیه های عشق « شیداترین » شدم
درکوچـه های شب «عشق یقین»شــدم
در کـو چـه های شـب «عشق یقین » شــدم.
¤فرزانه شیدا/شنبه 17 آدزماه 1386¤
اینجاست که فرق عاقل,واندیشمندبافردی که درسخن بسیار سخنگوست درشنیدن ناشنواودرعقل بسیاراز لحاظ داشتن شعورروشنفکرانه,درکمبود وضعف!معلوم وآشکارمیشودودرست همینجاست که تفاوتهای ذهن روشن بادیگرمردم معلوم وآشکارمیشودیک انسان عاقل ومنطقی نیازبه تندی کردن,وخشم گرفتن بر دیگران نداردکسی که,دردیدگاه فکری خودبادیده ای روشنفکربدنیا مینگردمسلما منطقی برای خود دارد که درآن منطق دست به یقه شدنهای زبانی وجسمی,اصلاوجودنداردچه به,زبان تهدیدباشدکه درست به مانندزدن روحی فردی است چه دست بلندکرده,وبر چهره ای بکویدکه زدن علنی وآزاررساندن جسمی به فردیست واین دست به یقه شدن های مردم عامی راحتی نمیتواندباورکندودرعقل خودآنرامعناکند درنتیجه خودنیزدربحث به شکل روحی وزبانی باکسی درگیر نمیشودوزمانی هم که,دربحثی شرکت میکند نه ازآنروست که قصدداردکسی رابکوبدکه هدف آن است که,آن شخص راقانع وروشن سازدهمین مطلب است که درمیان مردم عام درک نمیشودوبسیاری,از سیاستمدارانی نیزکه بناگهان,برافروخته شده وبه ستیزه زبانی میپردازندونمونه ی همینگونه,انسانها هستندکه قادرنیستند بامنطق زبان,دربحثی شرکت کنندوازآنجهت جبهه میگیرندکه,ازاول ورود,باین بحث خودراآماده ی جبهه گیری کرده بودند ساده تراگر بگوئیم ستیزه جوئی که برای ستیز به میدان میآیدنمیتواندانسان روشنفکری باشدچرا که روشنفکرباکسی دشمنی نداردوکسی رانیز دشمن خودنمیپنداردوایشان قادرنددوست بدارندوببخشند وقادرنددرک کنندکه هستند کسانی که درک نمیکنندامادلیلی باانسان ستیزجودرزندگی خویش نمی بینند که بخواهندادامه دهندکماینکه ایشان همواره,وهمیشه بازبانِ اندیشه وفکر,افکارومنطق ونظریه ی خود راابرازکرده است وکماکان نیزهمین روش راادامه خواهدداد.عصبانی شدن وخشم گرفتن چیزیست که درهمگان وجودداردوانسان زمانی که صبر خویش میبازدبه عصبانیت وخشم برمیخیزداما حتی دراین زمان نیز هدف «ستیزه جوئی» نیست که شخص عاقل ودانازمانی دیگر صبرخویش راازکف داده وبه خشم میرسد که میبند درک نمیشودوشخص متقابل اومتوجه ی این نمیخواهد بشودکه اودراین بحث نظرخودرااعلام میداردوبااو دشمنی شخصی نداردواگرنظری که عنوان میکندبیبیند که,درک نمیشود ومفهوم گفتاراوبه شکل دیگری برداشت میشودمشخص است که امکان به خشم آمدن اوهم باشدوبسیار دیده ایم که,درست درست برعکس, عمل میکندیعنی بااینکه به خشم آمده اماترجیح میدهددرجائی که درک نمیشود سکوت کندچراکه,هرچه بگوید نیزبه شنونده ومخاطبی که نه شنونده است نه منطقی فایده ای ندارد.اینجادیگر کلام وحرف وسخن واژه هامعنائی ندارداینجادرواق ع فقط صداست که سخن میگوید ونه بدنبال نتیجه ایست نه بدنبال موافقت به همفکری رسیدن ونیجه ای گرفتن وبه صلح رسیدن اینجا جمله هاوواژه ها تنهادر خدمت این بکارگرفته میشودکه شخص حرف خودرادرست ویاغلط میخواهد ثابت کند وراه حل رادرستیزه جوئی زبانی یافته است واز طریق بازی باکلمات سعی میکندکه شخص مقابل رابه سکوت بکشاندتا پیروزی اواعلام شوددرصورتی که بسیار مواقع انسان بااینگونه افراد فقط سکوت میکندکه بی جهت وقت خودراتلف وهم تلف نکرده باشدومیدان بیشتر برای جولان چنین فردی باقی نگذاردکه میداندبیفایده است وبی ثمرواین.اگرچه درفکراوپیروزی ودرفکرتماشا� �ران بحث قالب شدن این شخص بر فرد متقابل است اما انسان عاقل میداند ومیفهمدکه,این سکوت به معنای,این نیست که باتو موافقم یا گویای رضانیست که,درمثل شنیده ایم که میگویند:سکوت علامت رضاست بلکه تنها باین دلیل است که اومیداند بیش ازاین سخن گفتن ویاسین به گوش او سردادن وخواندن نه,تنها انتهائی نخواهدداشت بلکه,این فردازآنجهت که به قصد کوبیدن وسرکوب کردن آمده است قصدصلح وآشتی ندارد که بخواهداونیز برای آتلاش کندواگرهدف صلح وتلاش نیست ومغلوب شدن اندیشه ای بر اندیشه ی دیگراست دیگران نیزاین شعورودرک فکری رادارند که بین درست وغلط تمایزوتفاوتی قائل شونداین� �است که عاقل فهم درست وغلط بودن فکراندیشه,ونظرخودرابه جمع وبه,آن شخص واگذار میکند چون اصراربرچیزی که نمیخواهند بپذیرندتنهااصراربراین است که به سیری که خود راگرسنه احساس نمیکندغذای مجانی بدهندوفکراین اشخاص آنقد پرشده وتغدیه شدهازافکار نادرست هست که قادربه جادادن غذای فکری مناسبی نباشدوانقدرمسموم افکارشده است که حتی غذای سالم فکری شما فکر مسموم اوراقادر به باز پس زدن سم ذهنی وفکری اونیست ودراینجاست که سکوت بهترین راه چاره باافرادیست که جزفکرخودبرای فکراحدی ارزش قائل نیستندوحتی حاضربه شنیدن گفتارواندیشه سخن دیگری نیزنیستندوپنبه برگوشی گویاهستندکه نمیدانند گاه باید ساکت بودوشنید,شایدآنچه میشنود واژه ای وجمله ای ارزشمندباشدکه یادیگری آن خودبهترین هدیه وارمغانی ست که فردی میتوانست به,ایشان بدهد.ستیزه جوهرگز,واژه های دیگران رانه میشنوندونه میخواهد بشنود.چراکه تصمیم فکری خودراگرفته است,اومعتقد است که حق باوست وهمین برای اوکافیست که بحث برای,او تنهابازی با کلمات باشدوانقدرادامه دهدکه شخص خسته شده یاسکوت کند یابه خشم آمده مجلس راترک کندتاثابت شودحق بااو بودودرنهایت نیزخواهد گفت اگجوابی داشت سکوت نمیکرد,اگرمنطقی,داشت باآن جلومیامدوازمجلس وازمیان جمع بیرون نمیرفت میماندومیگفت .اینگونه مغلطه بازیهارابسیارحتی درمیان خویشاوندخویش نیزمیتوانیم ببینیم,ودرجامعه ی شهری,ودرطول زندگی ودرمکانهای گسترده تردرسیاست وسیاست بازی های دنیا.
¤ فصل شکفتن واژه ها¤
در کُنج شهر
سرگردان واژه های تردید
در عبور
تند چرخ ها وگاه ها
چه سرگردانند
ای همکلام عشق
برای باغچه
از فصل روئیدن بگو
در شهر جز
دود ونگاه های
مانده بر خاک
هیچ نمانده است
وکودکان
توپهای رنگی خویش را
در پستوی خانه
فراموش کرده اند
بازی بودن وزندگی را
در چرخهای گذران
وگامهای تند می بینم
که از عش� � هیچ نمیداند
وجز عقربه های ساعت
نگران هیچ چیز نیست
واژه هایم دردمند سخن
باز مانده اند
وصدای " آه " در هیاهوی چرخها
با خاک یکی میشود!
واژه هایم را
به دانه های بهار می بخشم
که شکفتن را
آغازی داشته باشد
درفصل جوانه ها
آنگه که
چتر ها باران را
انتظار می کشند
وآه دیده ها اشک را
بامن بگو
فصل رویش دل
در کجاست !؟
دوم اردیبهشت 1387/02/02
¤ فرزانه شـیدا¤
دربحث وگفتگودرزمینه های مختلف فکری همواره سخنگو یامخاطبی که باجبهه گیری اولیه پیش ازحتی شروع بحث به مجلسس میرودوتنهابخاطر جبهمه ای که,ازپ یش گرفته بطورمداوم,از قضایابرداشت غلط کرده,وباجنگیدن زبانی قصد به کرسی نشاندن حرف خودرادارددیگر بحث وجدل ندارد,اونمیخواهدحرف شما رابشنونداواصلا قصد نداردباشماموافق باشدواین بحث هرچه بیشترادامه پیداکندمسلم است درنهایت به خشم میرسدیابه تلف کردن وقتی که میشد ازآن سودی بهتربرددرنتیجه عاقل هرگزباکسی که درنادانی فکرخوددست وپامیزند بحثی راادامه نمیدهد وحتی ترجیح میدهدباچنین شخصی دریکجاوحتی دراتاق هم,نباشدکه بودن باکسی که فقط «میگوید»اماهرگزنمیشنودوهرگزموافق باشمانیست وهمواره مخالف تمامی گفته های شماست وبااو سخن گفتن چون سخن گفت ن به دیواری ست که حداقل دیوارسکوت اگرچه راه شنیدن رانمیداندلااقل سکوت رامیداند.
____ پنجره ای رو به عشق ____
اگر میشد
پنجره ای گشود
به باغ محبـت
به باغ دلهای عاشق
اگر میشد
گلهای گلشـن محبت را
..بـوئید
اگر میشد
باغبان عشــق بود و
پاسدار مهربانی
هـرگز دلی نمی شکسـت
هـرگز محبتی
فراموش نمیشد
هـرگز دلی
تنهائی نمی کشید
و مهربانی
شکـوفـه های
پر عطر خویش را
درباغ روح انسـانی
شکفتنـی
همیشگی داشــت
در طـراوت روح
اگرمیشد
پنجره ای گشـود
به باغ محبت ها
و دل را
به عشـق بخشید
اگرمیشد...
___سروده ی فرزانه شیدا____
درواقع ساده ترازاین نمیشودگفت که کجای دنیادیده اید,که عاقلی شخصی دیوانه یااحمق یانادانی رابعلت اینکه اینگونه است کتک بزند ؟آنهم به گناه اینکه عقل کاملی نداردیاقادرنیست بفهمد حال بهردلیلی که درک نکردن ونادانی نیزبی دلیل نیست یانقص وضعفی درشخص بایدباشدیا ناآزموده ای کم سن است یافردی بیسواداست یاانسانی بیش ازحدمغرور بی اندازه خودگم کرده درنامی وثروتی,که,هیچکس جزخودراقبول نداردوهمین روشنفکری ودیدانسانی اورابه یغما برده,ونمیگذارد پیشرفت کند.درکل,انسان ستیزه جوانسانی معمولی باروح وفکر سالم نیست وبه گونه ای انسانی بیماراست که نیازمند یاری ازسوی یک روانشنساس میباشدودچارکمبودها وضعفهائی ست که ازاوانسانی ستیزه جومیسازدودر عین حال در کجای رسم انسانیت ودرکدامین کتاب ومکتب ودین وآئینی نوشته شده است که دیوانه رابزن ونادان راتنبیه کن یاکودکی راکه نمیداند برای آینکه نمیداندوبااین توجه که میدانیدکه,او نمیداندومی بایست بیآموزد,تنبیه کنیم وبزنیم!!که,اگرنمیداندونمیفهمدودرهرسنی سهت میبایست تاکنون این مطلب وآن مطلب را میدانست, نیزگناه مابعنوان والدین است که نمیدانیم,درکجای قضیه کوتاهی کرده ایم, که فرزند ما دانش چیزی را هنوز ندارد که میبایس ت داشته باشدومشکل ماست که قادرنبوده ایم,به,اویادبدهیم وبفهمانیم واین نداشتن شعوروفهم همان,والدین وافرادی بیسواد وبی منطق ازاین دست است,اگرکه به کودکی ونوجوانی ویانادان ودیوانه ای که نداشتن علم وآگاهی او به علت کوچکی سن یامیزان درک یاعقل ومغزی ناقص ویارشد نکرده است ,دست بلند کرده,واورابخاطرنادان بودن تنبیه میکنند.واین خود معقوله ایست که بسیار می بایست درمورد آن سخن گفت ودراین کتاب جای بررسی تمامی علت ومعلولهای مابین والدین وفرزندان ودانا ونادان نیست که امری مهم در زندگی بشر ونسلها هم بشمار میرودلذا باین اکتفا میکنیم که بگوئیم آنکس که د� �ت بلند کردن را منطق خود قرارد میدهد اصلا منطق ندارد چرا که اگر داشت میفهمید دست بر دیگران به بلند کردن کار یک انسان عاقل وفهمیده نیست حال به هر دلیلی که میخواهد باشدومن کمترین احترام ارزشی به انسانهائی که زدن وکتک کاری راعادی ونوعی تربیت میدانندقائل نیستم امروزه هیچکس برچنین انسانهائی نام"انسان" نمیدهد چراکه,انسان چون حیوان رفتار نمیکندوباعقل ومنطق جلومیآیدنه با قدرت وزور دست وازیزرگی سن وقد وقدرت استفاده کردن برکوچکتر ونادان وضعیف تر ازخود,یاستیزی باکتکاری نهایت بی عقلی,و نهایت بی شرمی یک انسان ونهایت خواری خودآن شخص است.ودردنیا� � کنونی که مادوست داشتن رافراموش میکنیم,زمانی که به ستیز برمیخیزیم,زمانی که بایکدیگر دشمنی میکنیم وزمانی که یاچاهِ راهِ دیگری میشویم یاچاه کن, راه ِدیگران.وبااینکه دنیارانمیتوان,به یاری"احساسات"به گردش درآورداما"انسان بودن"نیزشامل داشتن,احساس ,حس مسئولیت وداشتن "شرف انسانی"نیزهست وآدمی میبایست درنحوه ی زندگی,وعملکردخودودرشیوه های مخصوص زندگی خودبادیگران وباجامعه,ازآن,دیدگاه خشک وقالبهای فکری بدون,احساس ,فرهنگهای کهنه ای که امروز بی
پایه بودن بسیاری ازآنهادرتمامی جوامع دنیااثبات شده است,وازتمامی نادانی های ذهن واندیشه خودرا بیرون کشیده وگاه,نیز بدرون وروح خویش رفته وبادرهم آمیختن فکروروح به,عملکردی رو آوردکه درآن پای انسان یاقلبی یایک زندگی یاانسانی درمیان است.دراینجاتنها قالب های خشک "بایدها"جوابگونیست چراکه,"اگرخشمی برانگیخته میشودنیز پایه های احساسی داردکه عقلی طغیان میکند"اگر ستیزی ایجا میشودنیزدرونمایه احساسی داردکه شخص خودرادرخطر میبیندواحساس میکند که حقی ازاوباطل وضایع شده است که به "ستیز"برمیخیزددرواقع هیچ احساسی بدون دلیل بروزنمیکند وهیچ عملی,درآنان حتی تنفروخشم بدون"درونمایه های احساسی"دروجودی شکل نمیگیردانسانی کهپایه زندگی خویش رانیز برستیزه جوئی میگذارداز احساسی سرخورده وبه جان آمده است که,اینگونه عمل میکندیامخافتهای پیرامون خودرا دیگرتاب نیآورده است که به ستیزمتقابل برمیخیزدیااینگونه درخانه ای ستیزجویانه پرورش یافته است که ستیز راتنها چاره راه,اعمال,وثبات حرف خودمیشناسد وعادتهای زندگی اوبه نوعی درهم ریخته شده است که,دشمنی وخشم وستیزی رادرپی داشته است هیچیک ازاعمال انسانی براساس این که فقط فکرمیگوید که اینکاررابکن نیست چراکه فکر ودل واحساس وروح واندیشه باهمبستگی داشته ویکپارچه ویکدست باهم اقدام به عملی میکنندوقتی که مادستور عملی را صادر میکنیم,وآنگاه است که عملکرد ماشکل میگیرددرنتیجه اینکه بپنداریم که فردی تمامابامغز عمل میکند ونقشی ازاحساس دراونیست کاملا اشتباه است چراکه کسی چون هیتلرهماحساس خشم وتنفر راباخود میکشیدکه,اینهمه آدمکشی وجنایت ازسوی اوشکل گرفته ودرتاریخ ماندگار شدیاچنگیز نیز به همچنین سیاستمداران دنیاکه دنیاراازدیدگاه سیاسی مینگرندنیز نمیتوانندانسانهائی کامل خشک باشندکه بخواهند ونخواهندبااحساس مردمی وملّی نیزروبرو هستندونمیتوانند که بخاطر انکه همواره بدون احساس وتنها با مغز جوابگو ی خودوزندگی خودبوده اند ملتی رابدون نشان د ادن همدلی وهمپائی وهمراهی باخودهمراه کنندکه انسانهادردرجه ی اول خواهان این هستند که بدانندکسی راکه باوبه چشم بزرگتر خویش نگاه میکنندچه,درکانون خانواده باش چه شهرچه کشور,آیاکسی هست که از تمامی احساسات انسانی برخوردارباشدکه فرداعملکر خشم وبی احساس اوتوقع این رانداشته باشد که,مردم عامی,ارتش وسربازان زیردست اوباشندنه,مردمی که موظف است خودبه,ایشان خدمت کند درنتیجه,درمییابیم انسانی که از نوع "احساسات بشری"خالی باشددچارکمبودهای فرهنگی واجتماعی نیزهست درغیراینصورت چگونه میشودحامی افرادونزدیکان,وشهروجامعه,وکشوری بودکه به,آن "احساسی " نداشته باشیم؟ونمونه بسیاری را درپادشاهان زمانهای گذشته نیز شاهد بوده ایم که همگان را درخدمت خود میدانستند بی آنکه بدانند درمقابل دولت وملت خود مامور ومعذورند وخدمتگزار جامعه خود ولقب پادشاهی تنها لقبی ست که حمل براین نیست که,اوخدائی کندودیگران بندگی ووظیفه ایست وچگونه ممکن است درجایگاهی باشیم چون والدین چون بزرگتر چون مامورونگهبان درمقابل دیگران وباز,احساس وظیفه نکنیم؟وراه چاره اعمال وپیشبردهدف خوددرزندگی رابا دیگران بر ستیزه جوئی وخشم وزورگوئی بگذاریم؟بهرشکل تنهازمانی انسان به پرخاشجوئی وستیزه گری میپردازدکه,احساسات رابه گوشه ای نهاده باشدوخودراخالی ازهمهاحساسات خوب ومسئولیتهائی کرده باشد که وظیفه ی انسانی اوست واگرتنها به خشم وکینه وتلافی فکر کند بیرون ازمحدوده های منطقی انسانی ست ,نه به حق وباطل, یادوستی وصلح یاوری وهمراهی درنهاتت عشق به اشخاص به خانواده به جامعه به کشور که میبایست درفردفرداجتماع,چنین احساسی نیزموجودباشدتاهمگان درصلح وآرامش باشند تایکی رهبر والگوباشد یکی استاد یکی والدین یکی بزرگ جمع وبه همین ترتیب نیزهریک درمقابل دیگرانسانهاوآدمی درمقابل "ادمی"ودرقبال یکدیگرموظفند که حقوق انسانی یکدیگرراارج نهاده احترام وعشق ومحبت انسانی خودرا ب ه حرمت خودهم شده نگه دارند.پس کمبودعشق درونی وعاطفی واجتماعی وعقلی وفرهنگیست که انسانی پرخاشگر وستیزه جورامیسازد.بزرگان عالم نیزاین را برخود وظیفه میدانندکه اندیشه های درستی راکه باعث صلح میان انسانهاست دربین مردمان ترویج دهند ومسلم است که کسی که چنین هدفی ردنبال میکند,نه انسانیست که بدنبال دشمنی وکینه ورزی وستیزه جوئی باشد,نه با مخالفان خویش دشمنی بورزدوتهدیدکندودر ستیز باآنان بدنبال این باشد که آنان را مغلوب کرده برسرجای خودبنشاندویابرآنان غلبه کند که اندیشه ی برحق چه بخواهیم چه نخواهیم جایگاه خویش راپیدا میکندحال چه دردست روشنفک� �ی به دنیاداده شودچه عاقلی درسخنی بازبگوید ومیکرفونی,دردست داشته باشدچه حتی نادانی میکروفون بدست ,اندیشه های احمقانه خودرابه گوش جهانیان برساندکه"احمقها" میپذیرندو"عاقلین"امادراینجامی ستیزند,که چون پای«انسان وانسانیت» درمیان باشد وحق وحقوق انسانی باید ستیز را بر سخن برگزید و باید حق را گرفت وباید پیروز شد.اماستیز باندیشه ای برتریاآنچه که حق وانسانیت رازیر پابگذاردودرستیز باکسی باشدکه حق راستین خودراطلب میکنداگراین حق به رواباشد وعاقلانه ومنطقی هرگزیک روشنفکرواقعی باآن ستیزی نخواهدداشت که تلاش میکندحق اورا پایمال نکندوچنانچه چنین نکرد,دیگرهرچه صد آن,انجام دهد دشمنی وخود پرستی وخودخواهیست نه انسانیت نه برحق بودن نه حتی انسان بودن.همواره ستیزی که درآن «فکر» نابود کردن انسانی وجان موجود زنده ای درمیان باشد کاری انجام شده ازسوی عاقلان نیست که عاقل تاآنجا که بتواند تلاش میکنددشمنی هارا فرونشانده دوستیها راترویج دهندوبه حکم اندیشه وبا منطقی محکم جوابگووپاسخ دهنده وحتی یاری دهنده کسی باشندکه دچار مشکلی ست ویا ناراضیست وهمواره تلاش میکندتابرای صلح وآرامشی ,بکوشدکه, هرگزباتهدیدی نمیتوان ازکسی درخواست آرامش کرد!ومعمولا جوابی برعکس میدهدوعاقل نیزاینرامیداند که تحریک احسات فردی انسانهادرهر زمینه ای که باشد به صلاح نیست چراکه قدرت خشم,اگر باستیزه جوئی همراه شودآنگاه این دیگرقدرت کمی نیست وچنانچه اندیشه ی روشن داناوبزرگی انقدرروشن باشدکه بدانددیگر جای ستیزاست,آنگاه نیزستیزاو ستیزی نابرابر نخواهدبودکه تلاش بیش ازهرچیز براین گذاشته خواهدشد که کمترانسانی دراین میان ضربه ببیند ولی شمادرخانه ای اگرمجسم کنید که والدینی بی سواد همدیگر را وکودکان را بباد کتک بگیرند شاید زیاد تعجب نکنید واگر فردا خواهر وبرادر همان خانه نیزهمدیگر رادر کمال بیرحمی ببادکتک وناسزابگیرندنیز تعجب نخواهیدکرداما هرگزدردنیای بزرگان وعاقلان واندیشمندان کتک زدن تنبیه کردن وزبان ناسزا گشودن هرگزجوابگوی اعمال اشتباه ودرک نکردن های دیگران نیست که,این کمال کوته فکری بشراست,اگربپندار که اینگونه اعمال به سود او یه به نقع او تمام خواهد شد که درست برعکسی خواهد بود وتنها عملکردی درست واندیشمندانه وانسانی جوابگو خواهد بود وتربیت کننده کسانی که نیازمنند آن هستند.
مابرای آنکه درک شویم نیازمند انسانهائی هستیم که قادربه درک باشنداما چگونه میتوانیم از کسانی توقع درک شدن داشته باشیم,که نه آموزشی دیده اندونه حتی آموخته اند که می بایست چگونه ب� �دتا یک انسان آزموده ودانا وکاملوبرحقیا منطقی بود.
¤ « بانو ...» ¤
در کمین اندوه هستم
بانو!...مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را
فراموش کرده ام
که بر چهره ام
نمی تابید
زخم های من
دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر
از اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبان بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
‌خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو !
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو! مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم
¤ سروده ی :«احمدرضا احمدی » ¤
درتمامی دنیانیز ثابت شده است کودکی که با کتک بزرگ میشود فردا دست کتک اونیزبردیگران بلند خواهد بود وچنین انسانی قادرنیست دید روشنفکرانه ای داشته باشدکه, اگر بدنبال اندیشه های روشن رفته وخود خویش را پرورش دهدازاعمال خودوخانواده خودنیز شرم خواهدکردچه برسدباینکه بخواهددرجامعه واجتماع وکشوری منطق عمل او زدن باشد وناکار کردن دیگران برای آنکه خودرا ثابت کرده,وموقعی ت خویش راازدست ندهد .وهرکجاچنین چیزی دیده شده است درپشت صحنه ی آن انسان عاقل ومنطقی وجودندارد که درنتیجه ی آن,منطق عاقلانه وروشنفکرانه ای وجودداشته باشد.درنتیجه انسان هرگزبه کمال فکری خویش نخواهدرسیداگر شیوه ی عملکرد زندگی اواستوار برزورگوئی وستیزه جوئی باشدچراکه عاقل دست برنادان بلند نمیکند وعاقل باعاقل نیز نمیجنگدچراکه اگر عاقل بود با عاقلی,درگیرنمیشدواین کمبود فکری اوست که عاقلی دیگرراکمترازخویش پنداشته,وبااودرگیر شده وبحث وجدلی به بیهوده را سرمیگیرد که عاقل واقعی,درقبال نادانی که تصور میکندعاقل است یا سکوت میکندیا شیوه ای برمیگزیندکه بصورت عملی اورابراین مسئله هشیارکند که نادانی از سوی اوست نه ازکسی که هدف خویش میشناسدوگامی به ناحق برنمیداردوراهی به ناصواب نمیرودوانسان را درمقام انسانی درهرمرتبه ای که هست ارج میگذاردچون انساناست ومخلوق خداوندی که همان خداخواستار بودن عاقل ونادان وخوب وبد دراین جهان است واگرحکمی باید بربودونبودانسانی صادر گرددحق خداست نه حق بشرکه جزاین باشداوقاتل محسوب میشودوگناهکاردردید خداوند ودنیاوآنکس که میبازدهمان است که ستیزرا,راه حل به کرسی نشاندن حرف خودمیداند.
*ـ ستیزه جویان،کشته اندیشه های پلیدخویش خواهند شد.*ارد بزرگ *
¤ مرغ باران ¤
در تلاش شب که
ابر تیره می بارد
روی دریای هراس انگیز
...و ز فراز برج بارانند
از خلوت
مرغ باران می کشد
فریاد خشم آمیز
و سرود سرد و پر توفان
دریای حماسه خوان گرفته اوج
می زند بالای هر بام و سرائی موج
...و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را
بر سکوت
بندر خاموش می ریزد،
می کشد دیوانه واری
در چنین هنگامه
روی گام های کند و سنگینش
پیکری افسرده را خاموش.
...مرغ باران
می کشد فریاد دائم:
- عابر! ای عابر!
جامه ات خیس آمد از باران.
نیستت آهنگ خفتن
یا نشستن در بر یاران؟ ...
...ابر می گرید...
باد می گردد
و به زیر لب
چنین می گوید
عابر:- آه!
رفته اند از من
همه بیگانه خو بامن...
من به هذیان تب
رؤیای خود دارم
گفت و گو با یار دیگر سان
کاین عطش جز با تلاش
بوسه خونین او
درمان نمی گیرد.
...اندر آن هنگامه کاندر
بندر مغلوب
باد می غلتد
درون بستر ظلمت
ابر می غرد و ز او هر چیز
می ماند به ره منکوب،
مرغ باران می زند
فریاد:- عابر!
درشبی این گونه توفانی
گوشه گرمی نمی جوئی؟
یا بدین پرسنده دلسوز
پاسخ سردی نمی گوئی؟
...ابر می گرید...
باد می گردد
و به خود این گونه
در نجوای خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بی چراغ وآتشی آنسان
که من خواهم
خموش و سردوتاریک است.
...رعد می ترکد به خنده
از پس نجوای آرامی
که دارد با شب چرکین.
وپس نجوای آرامش
سرد خندی غمزده
دزدانه ازاو
بر لب شب می گریزد
می زند شب
با غمش لبخند...
...مرغ باران می دهد آواز:
- ای شبگرد!
از چنین بی نقشه رفتن
تن نفرسودت؟
....ابر می گرید ...
باد می گردد
و به خود این گونه
نجوا می کند عابر:
- با چنین هر در زدن
هر گوشه گردیدن،
در شبی که وهم از پستان
چونان قیر نوشد زهر
رهگذار مقصد
فردای خویشم من...
ورنه د ر این گونه شب
این گونه باران
اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری
که سودی در نظر
باآن نبندد نقش؟
مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود.
می توان هر گونه
کشتی راند بر دریا:
می توان مستانه در مهتاب
با یاری بلم
بر خلوت آرام
دریا راند
می توان زیر نگاه ماه،
با آواز قایقران
سه تاری زد
لبی بوسید.
لیکن آن شبخیز
تن پولاد ماهیگیر
که به زیر چشم توفان
بر می افرازد
شراع کشتی خود را
در نشیب پرتگاه مظلم
خیزاب های هایل دریا
تا بگیرد زاد و رود
زندگی را از دهان مرگ،
مانده با دندانش ایا
طعم دیگر سان
از تلاش بوسه ئی خونین
که به گرما گرم وصلی
کوته و پر درد
بر لبان زندگی داده ست؟
...مرغ مسکین!
زندگی زیباست ...
من درین گود سیاه
و سرد و توفانی
نظر با جست و جوی
گوهری دارم
تارک زیبای صبح روشن
فردای خود را
تا بدان گوهر بیارایم.
مرغ مسکین!
زندگی، بی گوهری
این گونه، نازیباست!
***
اندر سرمای تاریکی
که چراغ مرد قایقچی
به پشت پنجره
افسرده می ماند
و سیاهی می مکد
هر نور را در بطن
هر فانوس
و زملالی گنگ
دریا... در تب هذیانیش
با خویش می پیچد،
وز هراسی کور
پنهان می شو د
در بستر شب
باد،و ز نشاطی مست
رعد ، از خنده می ترکد
و ز نهیبی سخت
ابر خسته ...می گرید،-
در پناه قایقی وارون
پی تعمیر بر ساحل،
بین جمعی گفت و گوشان گرم،
شمع خردی شعله اش
بر فرق می لرزد.
...ابر می گرید ...
باد می گردد
وندر این هنگام
روی گام های کند
و سنگینش
باز می استد
ز راهش مرد،
و ز گلو می خواند
آوازی که
ماهیخوار می خواند
شباهنگام
آن آواز... بر دریا
پس به زیر قایق وارون
با تلاشش از پی بهزیستن
امید می تابد
به چشمش رنگ.
...می زند باران
به انگشت بلورین
... ضرب
با وارون شده قایق
می کشد دریا غریو خشم
می کشد دریا غریو خشم
می خورد شب
بر تن... از توفان
به تسلیمی که دارد...مشت
می گزد بندر
با غمی انگشت.
...تا دل شب از امید انگیز
یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید...
باد می گردد...
¤ سروده ی :«احمد شاملو » ¤
« ستیز وهمبستگی» دومعقوله ایست که باهم جور در نمی آنید ومعمولا یکدیگر را نفی میکنند درنتیجه جائی که ستیز هست هیچگاه همبستگی ومهر واحساس رئمانتیک دوست داشتن درمقابل ستیز جائی ندارد لذاوقتی با ستیز وستیزه جو روبرو میشویم جز خشونتوابزراز خشم چیز دیگری را نمیبینیم ودراینجاست که معقوله همبستگی وهمراهی وهمفکری کارائی نداشته وانسان راه چاره بهتری را میبایست دنبال کند تا به نتیجه برسداگر به دیدگاههای سیاسی بزرگان علم سیاست دقت کنیم ویاباآن آشنائی داشته باشیمایشان نیز معتقدند که« ستیز وهمبستگی» رکنارهم هرگز نمیتوانند قراربگیرنددرست وغلط چیزی که مشخص است نمیشود یکی به حالت ستیزجویانه ای باانسان برخوردکند,انسان هرچقدر انسانی,انعطاف پذیر م که باشد بازیکی دوباری ممکن است به آرامی جواب دهد اما,بارسوم دیگرازانعطاف هم خبری نخواهد بودچراکه هیچ دلیلی وجودندارد که,انسان باآدم ستیزه جوئی که بهاین هدف بامابرخودمیکند کوت اه آمده وبه او باج بدهد وبگذارد او هرچه میخواهد بگوید وهیچ برزیان نیاورد که هرکسی هرزبانی دردهان دارد دیگران هم همان زبان را دراختیاردارند هیچکسی هم از سخن کم نمی اورد بخصوص اگر پای حق آدمی درمیان باشد ویا حرف حقی درمیان نباشد واما گرچه عاقل زبان به بدی بازنمیکند وتا مجبور نشود زبان به تلخی هم نمی گشاید اگر چنین کردبی شک لازم بوده است ولیاقت فرد متقابل بیش ازاین نبوده است.من به شخصه معتقدم هرچقدر سیاست خشن وبدون احساس امابرای داشتن همبستگی بامردم ویاری دیدن از سوی مردم ازسوی هر نظامی لازمه ی اصلی آن عشق به میهن ووطن است وهمچنین احساس متقابل مردم به وطن ورژیم حاکم بر آن چراکه آنگونه که دراجتماع اروپاودر نوع ونمونه ای نظامی وسیاسی آنان دیده ام همبستگی وهمراهی مردم بادولتمردان ودولت خودهمپا ویکسان است ود مقابل یکدیگر خودراموظف به شنیدن وجوابگو بودن ودرعین حال همکاری وهمیاری میدانندکمااینکه دربخشهاوفرگردهای پیشین نیزیادآوری کردم که جوامع بزرگ همواره مردم پشتبان وحامی دولت خودهستندوروز ملی ایشان روزی مبارک وخجسته برای ایشان است که بامهری ازصمیم قلب وباعشقی آشکار درآن شرکت جسته,ولباسهای ملی وسنتی خودرانیز میپوشندوپرچم خویش را نیزدردست وبروی لباسهای خوددراندازه های کوچک � �ون گل سینه برلباس زده وبر بالکن ودیوارخانه ی خود نیز پرچم ملی خودراآویزان میکنند وجشن ومراسم جشنی مردمی ست باهمکاری وهمیاری تمامی مردم آن شکور که جاب تحسیت داردچراکه بدین وسیله حمایت ملی خودرابدولت خویش وبه جهانیان نشان دهند و همراه بودن در رژه مردمی راوظیفه خودمیداننددرنتیجه تاکنون بین دولت وملت ستیزی راشاهد نبوده ام که مشخص است اختلاف نظری نیزدرمیان بیایداز سوی مردم به دولت میرسد واز سوی دولت نیزبه مجلس رفته وتمام حزبهای حاکم درمجلس باهمفکری آنراتائید ویاردمیکنند وآنچه مشخص وواضح است این است که دلتمردان خودرا موظف به شنیدن صدای مردم میدانندچراکه میدانندبه یاری همین مردم بودکه امروز برصندلی مجلس ودرمقام کشورداری نشسته اند وهمیاری وکمک ورسیدگی به ملت راوظیفه ی خویش دانسته ازهرنوع ستیزی بامردم وملت پرهیز میکنندچراکه همواره تاریخ ثابت کرده است که چنانچه مردم کشوری ازحکومت خودراضی نباشد به قدرت همان مردمی که این حکومت قدرت گرفت به قدرت همان مردم نیزاز صندلی حکومتی به زیر خواهندافتاددرنتیجه رضایت مردم وملت درسرلوحه ی قانون هرکشوری قراردارد ونمونه رفتارهائی که بین دولتمردان ومردم را شاهد بوده ام همواره ,رفتارمتقابل محترمانه همراه بامهرودوستی وهمدلی بوده است ودر قوانین ملی هرکشوری نیزمردم وملت رای دهنده ی قوانین مجلس هستندومجلسیان اجراکننده گانصادق وصدیق مردمیو خواسته های مردمی هستندودربحث های سیاسی میان احزاب مجلس نیز همواره احترام متقابل شخصیت یک وزیر یویک نماینده مجلس ازهردو سو مورد توجه قرارگرفته هرگز به خوارکردنسیاسی به نحوه ای عامی دست نمیزنند که خشم مردم راتولیدکرده یا احزاب را نسبت به یکدیگر تحریک کنند.درنتیجه ستیز چه در سیاست چه درشهرچه درخانه هرگزجوابگوی درستی برمشکلات عام وخاص نبوده است وهرگز نیزنتیجه ای شایسته ودرخوریک نظامانسانی را که میبایست بر پایه ی صلاح وامنیت وصلح وارامش مردمی باشد در ستیز با مردم نمیتوان شاهدبود وتاریخ نیزگویای این مطلب درتمامی جوامع دنیابوده است.وهرگز نیزانسان دانا وعاقلمردی اندیشمند وبا تجربه مشکل خودبا دیگران راازراه ستیز وجدال حل نکرده نوازاین پس هم نخواهد کرد که اینگونه سیاستی هرگز جواب مصاعدی درهیچ مکان وموقعیتی درزندگی نمیدهد وهمواره تلاش همگان چه درزندگی چه درسطح جامعه چه دردنیا براین بوده است که مشکلات ر بگونه ای حل کنندکه امنیت وآرامش وصلح برقرار شده وهمگان دراین کانون جمعی راضی باشند تابه نتیجه ای مثبت دست یابندوهمزیستی درستی انجام شده وهمگان باهم در محیطی ازرام قادر باد امه زندگی باشندواین چه درکانون خانه وخانواده باشد چه شهر وکشوروجهانی قانونی ترین ومنطقی ترین راه حلی ست که درآن حق هیچکس نیزضایع نمیشود وتمامی افراد در شکل مساوی ازحقوق خانه وخانواده وملت وکشور نیزبرخوردارمیشوند
¤ غزلی در نتوانستن ¤
دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو
سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو
سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
¤ از:« احمد شاملو » ¤
با تمامی توضیحات وتفاضیلی که دراین فرگردبه نظرشما رسیدتنها بازبیک نتیجه میرسیم اول واخر": انسان عاقل ستیزه جونیست وهرگز نیز تبدیل بیک انسان ستیزه جو نخواهد شد"مگرآنکه دیدگاه واندیشه اوهمچنان دارای نقصان هاونواقص فکری ونظری باشد که برای آن منطق درستی را نیافته باشدپس درمیابیم انسان عاقل واندیشمند درمقام انسانی بزرگ وفردی پرورش یافته انسانی صلح طلب وانسان دوست وعاشق است که عاشقانه برجهان وجهانیان عشق ورزیده ودر هرمقامی که باشد عشق درونی خودرا بردنیا وبشرفراموش نمیکند.
ستیزه جویان ، کشته اندیشه های پلید خویش خواهند شد .*ارد بزرگ
*ـ بسیاری از ستیز ها ، برآیند دردها و گریه های دوران خردسالی ست .*ارد بزرگ
*ـ برای نزدیکی و همگرایی خاندان خویش ، باید دستگیر یکدیگر شویم .*ارد بزرگ
*ـ مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد .*ارد بزرگ
*ـ آنهایی که,آمادگی برای پاسخگویی به تجاوزدشمن راباگفتن این سخن که:” جنگ بداست وبایدمهربان بود،درگیری کاربدیست”راردمی کنند،ساده لوحانی هستند که خیلی زوددرتنوردشمن خواهند سوخت .*ارد بزرگ
*ـ بدخو ،عمرش کم است .*ارد بزرگ
پایان فرگرد ستیز● نویسنده:فرزانه شیدا●



پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان