قصه ی حقیقی*( کبوتر*)
چندروزی کبوتری تو ی خونه , بدون آ شیون وآب ودونه
اسیر پنجره های بسته شد
اونقدر زد به شیشه تا خسته شد
نمیدونست راه رفتنش کجاس
از کجا اومده از چپ یا که راست
تا که نزدیک میشدم پر میکشید
خودشو به شیشه های هی میکوبید
اونقدر با غصه چش بهم میدوخت
که دلم بحال اون طفلکی سوخت!
نه آب ودونه میخورد نه میخوابید
نگاهش به شیشه بود با صد امید
هرچی که برا ش می بردم نمیخورد
دیدنش... منو بیادم میآورد
هردومون در آرزوی پرواز
هردومون با زندون غم دمساز
هردومون در آرزوی یه نفس
نفسی براحتی دور از قفس
هردومون بفکر پرکشیدنیم
رفتنو به آسمون رسیدنیم
پشت شیشه ها همه شادی وشور
منو اون از شادی ورهائی دور
شیشه, زندونی واسه جدائیمون
یه قدم فاصله تا رهائیمون
ولی هردومون ز پرواز ناامید , " شیشه ها " اسارتو میدن نوید!
همه جا کبوتر ا توُ آسمون
منو اون , اسیر بازی زمون
سرنوشت اونو به این قفس کشید
طفلکی کبوتر ناز وسفید
منو هم یه جور دیگه زندونی کرد
اسیر خونه ز تنهائی ودرد
عاقبت دلم نیومد کبوتر, بمونه خسته وتنها پشت در
شیشه رو برای اون باز کردم
اونو تشویق واسه پرواز کردم
کبوتر با شادی وشو ر پرید
پرزنون رفت و به آسمون رسید
حالا آخرش بگم :
*خواجه نوری*(رئیس شرکتم درایران*)
انگاری از مرحله خیلی دوری
اون کبوتر توی خونه ی ما بود
تو راه پشت بومه همینجا بود
شایدم درا شده بسته بروش
دلم ا ز« اسارتش» اومد بجوش !
....
اسیر پنجره های بسته شد
اونقدر زد به شیشه تا خسته شد
نمیدونست راه رفتنش کجاس
از کجا اومده از چپ یا که راست
تا که نزدیک میشدم پر میکشید
خودشو به شیشه های هی میکوبید
اونقدر با غصه چش بهم میدوخت
که دلم بحال اون طفلکی سوخت!
نه آب ودونه میخورد نه میخوابید
نگاهش به شیشه بود با صد امید
هرچی که برا ش می بردم نمیخورد
دیدنش... منو بیادم میآورد
هردومون در آرزوی پرواز
هردومون با زندون غم دمساز
هردومون در آرزوی یه نفس
نفسی براحتی دور از قفس
هردومون بفکر پرکشیدنیم
رفتنو به آسمون رسیدنیم
پشت شیشه ها همه شادی وشور
منو اون از شادی ورهائی دور
شیشه, زندونی واسه جدائیمون
یه قدم فاصله تا رهائیمون
ولی هردومون ز پرواز ناامید , " شیشه ها " اسارتو میدن نوید!
همه جا کبوتر ا توُ آسمون
منو اون , اسیر بازی زمون
سرنوشت اونو به این قفس کشید
طفلکی کبوتر ناز وسفید
منو هم یه جور دیگه زندونی کرد
اسیر خونه ز تنهائی ودرد
عاقبت دلم نیومد کبوتر, بمونه خسته وتنها پشت در
شیشه رو برای اون باز کردم
اونو تشویق واسه پرواز کردم
کبوتر با شادی وشو ر پرید
پرزنون رفت و به آسمون رسید
حالا آخرش بگم :
*خواجه نوری*(رئیس شرکتم درایران*)
انگاری از مرحله خیلی دوری
اون کبوتر توی خونه ی ما بود
تو راه پشت بومه همینجا بود
شایدم درا شده بسته بروش
دلم ا ز« اسارتش» اومد بجوش !
....
این آپارتمان صدتا پنجره , واسه آدما خودش دردسره!
من خودم موندم کدومش بهتره
دیگه وای بحال اون کبوتره!!!
نمیدونم چطوری شده اسیر
حالا واسه هرکاری هم , شده دیر
اینجوری بهت بگم من آقا جون
ته این قصه رو هم خودت بخون:
من اونو از اینجا آزاد کردم !!!
دل ویرونشو آباد کردم
حالا تو بگو مال فلُونی بود , خوب دیگه...
... بچگی وجوونی بود!!!
واسه دادزدن دیگه خیلی دیره
دادنزن ! که دل شادم میگیره !
(( هر پرنده ای برای پروازه))
منکه از کارم شادم , بی اندازه
بزار اون بره به لونه ی خودش
پی زندگی و خونه ی خودش!
((خوبه آدم ترو زندونی کنه؟! ترو توی یک هلُفدونی کنه؟!*))
واسه چی اونو اسیرش میکنین؟؟
طفلی رو از غصه پیرش میکنین؟؟!!
اگه مال کسیه کبوتره , حالا بچه رفته وجاشم تره !
شادیم اینجوری آشوب کردم
ولی آخرش بگم : خوب کردم!!!
فرزانه شیدا/14 مهرماه
پنجشنبه / 1362
وختم قصه:
آقای(* خواجه نوری) رئیس شرکتی که بمدت دوسال در شرکتش
کار می کردم آخرش گفت:
مال من چون نبوده کبوتره
واسه من فرق نداره , کجا بره
تا کسی دنبال اون نیومده
هیچ خطائی ازمون سر نزده
اگه هم کسی اومد دنبال اون
توخودت پای کارِ خودت بمون!!!
قصه مون... خداروشکر... بخیر گذشت
کبوتر رفت و... توی لونش نشست!
ف.شیدا
حالا بچه های خوب ... شب خوب بخوابید: ( خنده*)
دادنزن ! که دل شادم میگیره !
(( هر پرنده ای برای پروازه))
منکه از کارم شادم , بی اندازه
بزار اون بره به لونه ی خودش
پی زندگی و خونه ی خودش!
((خوبه آدم ترو زندونی کنه؟! ترو توی یک هلُفدونی کنه؟!*))
واسه چی اونو اسیرش میکنین؟؟
طفلی رو از غصه پیرش میکنین؟؟!!
اگه مال کسیه کبوتره , حالا بچه رفته وجاشم تره !
شادیم اینجوری آشوب کردم
ولی آخرش بگم : خوب کردم!!!
فرزانه شیدا/14 مهرماه
پنجشنبه / 1362
وختم قصه:
آقای(* خواجه نوری) رئیس شرکتی که بمدت دوسال در شرکتش
کار می کردم آخرش گفت:
مال من چون نبوده کبوتره
واسه من فرق نداره , کجا بره
تا کسی دنبال اون نیومده
هیچ خطائی ازمون سر نزده
اگه هم کسی اومد دنبال اون
توخودت پای کارِ خودت بمون!!!
قصه مون... خداروشکر... بخیر گذشت
کبوتر رفت و... توی لونش نشست!
ف.شیدا
حالا بچه های خوب ... شب خوب بخوابید: ( خنده*)
(توی زندگی خندیدن یادتون نره*)
دنیای اس ام اس ولطیفه:
نظرات