نبوغ و جنون در فلسفه هنر شوپنهاور :: احمد داورزن
در سال ۱۸۰۸ جوانی وارد دانشکده پزشکی دانشگاه گوتینگن شد
تا به جای زندگی کاسبکارانه که خانواده برایش تدارک دیده بود،
زندگی دانشجویی را برگزیند اما فغان و غوغایی که در درونش از دیرباز ریشه دوانیده بود
ناگهان سرباز کرد و در سال دوم عطای پزشکی را
به لقایش بخشید تا با تحصیل فلسفه معمای زندگی را دریابد.
او بعدها برداشتی از جهان و زندگانی بشر ارائه داد
که هم تکاندهنده بود و هم ناسازگار با برداشتهای
ایدهآلیستهای بزرگی چون هگل، فیشته و شلینگ.
***********
آرای این فیلسوف بزرگ در زمان خودش هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت
و تنها سالها بعد بود تا "نیچه" در جای جای آثارش به ستایش او بپردازد
و «فروید» با الهام از مفهوم «اراده کور» او قلمرو ناخودآگاه را درنوردد.
و این شاید بدین دلیل بود که دل مشغولیهای شوپنهاور از نوعی بود که با
مسائل هم عصرش ارتباطی نداشت، و سالها لازم بود تا
اهمیت فلسفه شوپنهاور روشن شود.
شوپنهاور که در سال ۱۷۸۸ در دانتسیگ آلان به دنیا آمد،
بعد از روی آوردن به فلسفه از گوتینگن به برلین رفت تا محضر
«فیشته» و «شلایر ماخر»را درک کن
د اما خیلی زود از آن دو بیزار شد و کنجی خلوت اختیار کرد
تا به دور از هیاهوی جنگ آلمان با فرانسه رساله دکترایش را با نام
«درباره ریشه چهار گستره اصل جهت کافی» بنویسد.
********
این رساله که تبریک «گوته»را در پیداشت در واقع بنیان تفکر او را نشان میداد
و سرآغازی برای کتاب اصلیاش یعنی
«جهان همچون خواست و بازنمود» بود.
«شوپنهاور» در رساله به شدت تحت تاثیر کانت است
او همانند کانت به «فنونمن» و «نومن» معتقد است
اما نتایجی که این تمایز میگیرد با کانت متفاوت است.
واژه «نومن» را نخستین بار افلاطون به کار برده بود
و مقصودش از آن واقعیت بود چنانکه به خودی خود وجود دارد
و عقل میتواند بدان پیببرد.
****
در فلسفه کانت، «نومن» مقابل «فنومن» است.
از دیدگاه کانت «نومن» آزاد از زمان و مکان و اندیشه ما و بنیاد «فنومن» است
اما «فنومن» جهان پدیدارهاست
و چون در زمان و مکان واقعند قابل شناخت هستند
و عقل نظری میتواند آنها را دریابد. میتوان گفت
«نومن» در فلسفه شوپنهاور اراده یا خواست است.
**************
او همانند کانت بر این باور است که درک انسان از جهان و آنچه در آن است،
مقید به زمان و مکان است و بدون چنین قید و شرطی شناخت امکانپذیر نیست
و شناخت تنها از طریق نسبتهای زمانی و مکانی و رابطه علت و معلولی حاصل میآید .
شوپنهاور قلمرو مقید به نسبتهای زمانی و مکانی و رابطه علی و معلولی را
قلمرو فنومنها و ذات این قلمرو را نومنها میداند.
******
در فلسفه او این دوگانگی اگرچه حفظ شدهاست
اما رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند.
هیچ عینی نیست که یکسره جدا و گسیخته از دیگر چیزها بر ما نموده شود.
******
یعنی تمامی بازنمودهای ذهن ما (عین) به صورتی
با بازنمودهای دیگر در پیوند است
در نظر وی تصور عین بدون ذهن شناسانده بیمعناست و
«عین» چیزی نیست جز آن که ذهن شناسانده به سوی عین میدانست
و عدم وجود نسبت علی و معلولی و زمان و مکان را برای ذات اشیا
دلیل بر یکپارچگی و وحدت آنها به حساب میآورد.
از دیدگاه او آنچه سبب تفاوت و تمایز بین اشیا میشود ,
همین رابطههای نسبی است .
*******
او در ابتدای اثر اصلی خود یعنی :«جهان همچون خواست و بازنمود»
[جهان همچون اراده و تصور] میگوید: «جهان بازنمود[تصور] من است.»
یعنی تمامی جهان پدیدار عینی (ابژه) است برای یک سوژه یا ذهن.
********
همانطور که گفته شد
شوپنهاور«نومن» را که کانت معتقد بود ناشناختنی است
"خواست" [ اراده ] مینامد .
در واقع «خواست» به معنای باطن حرکات جسمانی است
چیزی که میتوان به جای آن از نیرو یا انرژی نیز نام برد.
او تمام حرکات بدنی را ناشی از «خواست» میداند
و بر این باور است آنچه که در عالم پدیدارها به تجلی درمیآید انرژی است.
یعنی جهان نومن در عالم فنومن به صورت انرژی به جلوه درمیآید
و هر حرکت و قدرتی حاوی اراده است.
از آنجا که واقعیت تجربی عینیت یافتگی یا نمود
«خواست» متافیزیکی است ناگزیر نمود
*******************
«خواست زندگی» هم است و این
«خواست» که کوششی بیپایان و کششی کور است
هیچگاه از عمل باز نمیایستد و به آرامش نمیرسد
«خواست» همواره کوشیدن است و هرگز نرسیدن.
او ریشه تمام شرها را بندگی «خواست» و فرمانبری
از «خواست زندگی» میداند و برای گریز از «بندگی خواست»
دو راه پیشنهاد میکند؛ یکی راه ( هنر و دومی راه رستگاری*).
او پناه آوردن به هنر و زیبایی و اشتغال به هنر را برای گریز موقت
از وحشت جهان فنومنها و نومنها توصیه میکند
به عقیده او تنها در هنگامه "" خلق اثر هنری و یا شناخت زیبایی """است
که انسان از بار سنگین «خواست» آزاد میشود.
از دیدگاه او فرد در هنگام مشاهده به یک اثر هنری باید مشاهدهگری بیتعلق شود
چون اگر به دیده سودجویی به آن اثر بنگرد باز بنده «خواست» است
اما اگر تنها و تنها ارزش هنریاش را در نظر آورد آنگاه مدتی
از بندگی «خواست» آزاد میشود.
وقتی انسان برای کشف و درک زیبایی به اثر هنری بنگرد آنگا
ه میتواند هنر را به عنوان امکانی برای شناخت ذات حقیقی امور مدنظر قرار دهد
عالیترین هنر شاعرانه نزد شوپنهاور تراژدی است
چون در( تراژدی ) ** سرشت حقیقی زندگی بشری **
را میبینیم که به قالب هنر ریخته شده.
خود او میگوید**( تراژدی )** یعنی
«آن درد ناگفتنی، آن مویه بشریت، آن پیروزی شر و از پا درافتادن راستان و پاکان.»
او موسیقی را نیز در زمره والاترین هنر قرار میدهد
و آن را نشانه خود «خواست» و ماهیت «شیء فی نفسه» میداند.
در نتیجه انسان با گوش دادن به موسیقی از حقیقت نهفته در پدیدارها کشف مستقیم میکند
فرد این حقیقتی را که به صورت هنری بیان شده به صورتی عینی و بیتعلق دریافت میکند
فلسفه ی او در این زمینه بیش از همه برای «واگنر» موسیقیدان خوشایند بود.
او خود را مظهر زنده برداشت شوپنهاور از نابغه میدانست.
در هر حال تاثیر «شوپنهاور» بر «واگنر» انکارناپذیر است.
شوپنهاور در فلسفهاش از نبوغ هنری سخن به میان میآورد
اما در باب ماهیت نبوغ هنری و نسبت نابغه به آدم عادی چندان
به روشنی سخن نمیگوید و در نتیجه برداشتهای متنوعی از آن ممکن است
او نبوغ را عالیترین شکل دانش آزاد از سلطه «خواست» میداند.
نخستین برداشت از این نبوغ که با باور عادی ما سازگارتر است
توانایی آفرینش هنری است و برداشت دوم دلالت بر این دار د
که هرکس توانایی درک هنر و ژرفاندیشی در آن را داشته باشد
تا حدودی از نبوغ بهرهور است. بههرحال دو انگاره نبوغ و جنون
در فلسفه هنر شوپنهاور نقشی کلیدی دارند و فهم درست آنها ما را در
فهم صحیح فلسفه هنر این فیلسوف یاری میرساند شوپنهاور
در صندلی راحت افتاده و سرش روی سینه خم شدهبود.
خانم صاحبخانه پرسید:
« آقای شوپنهاور، مریض هستید؟» ولی چون جوابی نشنید و
نزدیکتر رفت مشاهده کرد آن بدبین سالخورده دیده از جهان بربسته است
ولی لااقل در آخرین دم تبسمی بر لب دارد.
منبع: روزنامه شرق شماره ۳۱۱
نوشته شده توسط آقای علي فاطمي
سایت: در دواره های من
منتخب : فرزانه شید ا / fsheida
نظرات