۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

.
غزل 1
.
به رنگِ بغض غزل هاي آسمان، بانو!
دلم به شوق نگاهت گرفته، هان! بانو!
.
و باز با غزلي، قهوه اي تر از هر شب
ستاره وار نشستم به يادتان، بانو!
.

سياهچاله شدم بي مدار چشم شما
- سياهچاله ترين مردِ كهكشان - ، بانو!
.

ولي چه خوب! به خوابم، شهاب مي گذرد
به احترامِ عروسِ ستاره گان، - بانو! -
.

كسي كه سنگ صبورم نمي شود، جز غم
كه باز ياد عزيزت - چه مهربان - بانو!
.

طلوع كن، وَ به آتش بكش دلم را باز
فقط به خاطر ققنوس بي زبان، بانو!
.
ابراهيم. ك. ص "ققنوس"
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان