جایزه نوبل سال 2009به نام خانم هرتا مولر ثبت شد
اکنون دانشجوی سال آخر مهندسی عمران می باشم.
از چهار سال پیش به طور جدی به شعر پرداختم.ا
ولین باری که شعری از من چاپ شد
مربوط به 3 سال پیش در مجله
راه زندگی می باشد.
از سایت شعرنو
*هرتا مولر*
نویسنده ی کتاب: سرزمین گوجه های سبز
برنده جایزه نوبل سال 2009
نویسنده: هرتا مولر
از سایت شعرنو
ػػ»»»»ØØ««««««Ø«Ø
نوبل 2009 را از آن خود كرد
«هرتا مولر» نويسنده آلماني متولد روماني
به دليل صراحت گفتار در اشعار و متون نثرش
از سوي آكادمي نوبل شايسته دريافت جايزه ادبي نوبل
در سال 2009 شناخته شد.
در سال 2009 شناخته شد.
خانم هرتا مولر
متولد 1953، از سال 1981 تا كنون
جوايز ادبي فراوان از جمله جوايز ادبی:
* كافكا (1999)
* كنراد (2004)
* برلين (2005)
و جايزه ادبي اروپاو جايزه والترهاسنكلور (2006)
* كنراد (2004)
* برلين (2005)
و جايزه ادبي اروپاو جايزه والترهاسنكلور (2006)
ر ا, ازآن خود كرده است.
آخرين اثري كه از او منتشر شده،
« مردان باشخصيت رنگ پريده با فنجانهاي اسپرسو »
« مردان باشخصيت رنگ پريده با فنجانهاي اسپرسو »
بود كه در مونيخ و در سال 2005 منتشر شد
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)
به نقل از
به نقل از
سايت رسمي آكادمي نواب،
امروز پنجشنبه 8 اكتبر (16 مهرماه)
در ساعت 2:30 بعد از ظهر به وقت ايران،
آكادمي نوبل به هفتهها بحث و گمان درباره برنده نوبل ادبي پايان داد
و در كنفرانس خبري خود، هرتا مولر را
به عنوان برنده نوبل ادبي سال 2009 اعلام كرد
او كه از اقوام آلماني ساكن روماني است
در سال 1987 به دليل مخالفت با رژيم ديكتاتوري «چائوشسكو» روماني را
ترك كرد و ساكن آلمان شد.
وي در سال 1995 به عضويت آكادمي شعر و نويسندگي آلمان درآمد
و در 1997 از انجمن قلم آلمان به خاطر اعتراض
به يكي شدن آن با شاخه جمهوري دموكراتيك آلمان، خارج شد.
در جولاي 2008 او يك نامه انتقادي سرگشاده
و در 1997 از انجمن قلم آلمان به خاطر اعتراض
به يكي شدن آن با شاخه جمهوري دموكراتيك آلمان، خارج شد.
در جولاي 2008 او يك نامه انتقادي سرگشاده
به رييس موسسه فرهنگي روماني نوشت كه اين عمل به
خاطرحمايت اين موسسه از مدرسه تابستاني رماني -آلماني
و دو تن از نيروهاي امنيتي پيشين آنجا بود
خانم مولر از سوي آكادمي نوبل
براي تمركز شعر و صراحت متونش
و به تصوير كشيدن زشتي مصادره اموال مردم و رفتار رژيمهاي ديكتاتور
، شايسته دريافت اين جايزه شناخته شد.
آخرين اثري كه از او منتشر شده
«مردان باشخصيت رنگ پريده با فنجانهاي اسپرسو»
بودكه در مونيخ در سال 2005 منتشر شد.
خانم هرتا مولر متولد 1953، از سال 1981 تا كنون جوايز ادبي فراواني
از جمله* جوايز ادبي كافكا (1999)،* كنراد (2004*)
،* برلين (2005) و* جايزه ادبي اروپا و* جايزه والترهاسنكلور (2006)
را آن خود كرده است.
در ايران، رمان «گوجه هاي سبز»
از هرتا مولر در سال 1386 توسط نشر مازيار با ترجمه غلامحسين ميرزا صالح
منتشر شده و تا كنون به چاپ دوم رسيده است.
فیلمی با نام «چهارماه و سه هفته و دو روز» به کارگردانی کریستین مونیو
، در رومانی ساخته شده است که گفته میشود کارگردان آن از مفاهیم کتاب
«سرزمین گوجههای سبز»استفاده کرده است
و فیلم بسیار یادآور صحنههای این رمان است.
این نخستین فیلم رومانیایی اس تکه
( نخل طلای جشنواره کن) را به دست آورد.
همچنین این فیلم نامزد بهترین فیلم خارجی
جایزه «گلدن گلاب» نیز بود؛
اما بین پنج فیلم منتخب اسکار بهعنوان بهترین فیلم
غیرانگلیسیزبان قرار نگرفت.
منبع ::
:::::::*ØØ*:::::::::::::*ØØ*:::::::::::*ØØ*:::::::
واما ..... نگاهي به رمان "سرزمين گوجه هاي سبز"
نوشته هرتا مولر،برنده نوبل ادبيات
امسال
هندوانه هاي چوبي و گوسفندان حلبي
هندوانه هاي چوبي و گوسفندان حلبي
18 مهر 1388 ساعت 14:07
******
به ياد بياور بانو
اژدها را به ياد بياور و روزان و شبان كابوس وار را بازگو.
ويرانه ها و وحشت را فرا بخوان و بنويس.
گيرم كه تلخ وتاريك شود واژگان و جادوي كلامت.
در سرزمين هول وهراس،تخيل ،روزني است براي ادامه حيات؛
در سرزمين هول وهراس،تخيل ،روزني است براي ادامه حيات؛
چون معبري براي گذر از ميدان آتش.
پس لحظه لحظه ويرانه ها و درد را به خاطر بياور
و با افسون خيال درآميز. به ياد بياور
و شهادت بده و زنده بمان، شاعر؛
زنده بمان بانو.
*** خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) ***
فرزين شيرزادی مینویسد :
هرتا مولر،زني است كه جغرافياي هراس را
به لطف خلاقيت شاعرانهاش
در رماني با عنوان
"سرزمين گوجه هاي سبز"
به ثبت رساند.
او از معدود نويسندگاني است كه در واپسين سال هاي پيش از فروپاشي
محتوم نظام كمونيستي وشبه فاشيستي نيكلاي چائو شسكو
توانست روزنهاي از اميد را در دل هنر داستان نويسي خود حفظ كند
و راه گريز پيش گيرد.
پس توانست شهادت دهد و به لطف خلاقيت شاعرانه اش ،
پس توانست شهادت دهد و به لطف خلاقيت شاعرانه اش ،
عمق لرز آور و دهشت انگيز قدرت خودكامه و افسار گسيختهاي كه كشورش را
به تباهيو نكبت كشاند برملا سازد.
او شكيبايي ترسخورده و فساد همه سويهاي كه مردم كشورش را به ذلت خاكساري
او شكيبايي ترسخورده و فساد همه سويهاي كه مردم كشورش را به ذلت خاكساري
براي لقمهاي نان كشانده بود،در "سرزمين گوجه هاي سبز" بازشناسي
"و بازآفريني هنرمندانه" كرده است.
اين كتاب سرگذشت گروهي دانشجو است
كه هريك در اوج رژيم خفقانآورنيكلاي چائو شسكو،سرزمين فلاكت زده خويش را
به اميد زندگي و آيندهاي بهتر ترك ميگويند و به شهر مي آيند؛
اما آمال و آرزوهاي حال و آيندهشان در شهري بر باد ميرود كه مصيبتبارتراز
سرزمينشان،تحت سيطره ديكتاتوري خونآشام به خود ميپيچد، دردناكتر
آنكه هر يك از دوستان راوي داستان نيز يا راه خيانت به او را در پيش ميگيرند
يا به خودكشي روي ميآورند؛و گاه هر دو.
همسو با اين زنهار خواري ها ميخوانيم كه چگونه دولت توتاليتر
،در تمام زواياي زندگي خصوصي مردم نفوذ ميكند و همه آنان،
حتي پر صلابت ترينشان يا در برابر ستمپيشگان سر به خاكستر ذلت ميسايند
يا در دفاع از آدميت خويش جان ميبازند. هرتا مولر كه خود از جان به
در بردگان حكومت پليسي چائو شسكو بود،
اينك صادقانه ماجراي زندگي خويش را باز مي گويد.او با كلامي گزنده و شاعرانه
صحنه به صحنه منظري از جامعه و نسلي را پش روي ما ميگشايد كه ترس ،
دمار از روزگارشان در آورده بود.چشم اندازي خوفناك از قدرت افسار گسيخته
ماموران پليس و نظاميان كه جيب و دهانشان را از گوجه هاي سبز پر ميكنند؛
كارگران سلاخ خانه كه خون تازه گاو ميآشامن
د و پرولتارياي سر به راهي كه هيچكس خواستار ماحصل كارشان نيست
؛كارگراني كه گوسفندان حلبي و هندوانه هاي چوبي توليد ميكنند.
مولر
راوي سرگذشت ملتي است
كه فساد و صبوري در اعماق مغز و روانشان ريشه بسته است.
دندانهاي شكسته در جام درك نوعي شاعرانگي تاريك و پنهان
در عمق رازآميز هر پديده و پديدار،يكي از شاخص هاي بارز رمان چند لايه
"سرزمين گوجه هاي سبز"
"اثر نويسنده آلماني-رومانيايي است.
اين شاعرانگي كه با در نظر گرفتن انگيزه روايت
، نقطه اتكاي ديدگاه هنري و شگردهاي فني
مهندسي داستان نويسي هرتا مولر – در اين رمان – به حساب مي آيد،
به ندرت در سطح روايت جلوه مي كند؛ پس چنان تو در تو و پيچيده است كه
گويا دريافت جوهره آن براي آدم هاي كاملا عادي و همسان و كم و بيش بدون چهره خاص،
نه فقط دشوار، بل ناممكن مي نمايد.
در جهان داستاني هرتا مولر خود كامگي
وديگر فريبي آدم ها را چنان از طبع و منش انساني
ساقط كرده كه در چنبره وحشت هر آن آماده لو دادن و به عبارتي
فروختن جان و هستي قديمي ترين دوستان
و حتي خويشاوندان و مثلا عزيزان هم خون خود هستند،
پس تنها مشغله مبتذل اين موجودا ت
تامين امكان هاي خور و خواب و هم خوابگي هاي
فرو كاسته شدهبه مرزهاي حيوانيت است.
بيهوده نيست كه اين رمان با اين چند سطر شعر از
( گلونائوم) شروع مي شودو به لطف گونه اي از براعت استهلال
با آهنگي شوم و به غايت غمگنانه ،به يك روشنايي خاكستر مانند مي گرايد.
هركسي در هر چنگه ابر، دوستي داشت هم از آن روست جهان، در جوار دوستان،
آكنده از هول پلشت مادرم نيز مي گفت چنين دل به دوستان مسپار
آكنده از هول پلشت مادرم نيز مي گفت چنين دل به دوستان مسپار
و در انديشه چيزهاي جدي تر باش اشخاص
در اين رمان صرفا حرف مي زنند، ميخوارگي مي كنند
و گاهي با وراجي هاي پوچكارشان به شكستن
استخوان هاي يكديگر و خرد كردن دندان ياوه گوي ترس خورده اي
از سنخ خودشان مي انجامد .
اما در اين پر حرفي ها، حرفي اساسي گفته نمي شود،
سخن، همان خاموشي و خفقان گرفتگیترس خورده است:
«ادگار گفت:
وقتي لب فرو مي بنديم
و سخني نمي گوييم غير قابل تحمل مي شويم
و آنگاه كه زبان مي گشاييم از خود دلقكي مي سازيم.»
اين شروع رمان است كه در ساختاري مدور،
گرداگرد خود و با حجمي انگار كروي، به طرزي نامحسوس مي چرخد
و در پايان_ وقتي زهر خودكامگي يك حكومت سرا پا نكبت و وحشت،
همه را تا مرز استخوان فاسد كرده
- به نقطه آغاز برمي گردد؛ با اين تفصيل و تفاوت كه بر يك قاعده شناخته شده
و يكي از اصل هاي اساسي داستان نويسي
انتقال از يك وضع پايدار به وضع و حالت پايدارديگري انجام شده است.
اين صناعت كه در نوشتن رمان سرزمين گوجه هاي سب
ز با مهارت و نوگرايي تمام عياربه كار رفته همانا دسيسه كاملي است
كه" تودورف" منتقد و نظريه پرداز فرماليست
آن را انتقال از يك حال پايدار( وضع ثابت اوليه) به حالت پايدار ديگر
( حالت ثابت ثانوي)تصديق مي كند.
در واقع از كاربست اين صنعت در داستان نويسي مدرن و پسا مدرن نيز
گويا گريزي نيست.
اين چنين است كه داستان با يك وضع پايدار آغاز مي شود كه
نيرو و نيروهايي آن را به هم مي زند
در نتيجه حالتي ناپايدار و لرزان به وجود مي آيد. ولي با فعل و انفعال هايي در سازوكار
حركت و كنش و واكنش اشخاص و امور در جهت معكوس يك حالت پايدار ديگر
برقرار مي شود.
نكته مهم اين است كه وضع و حالت پايدار دوم ممكن است شبيه به حالت پايدار اول باشد،
اما هرگز با آن همسان نمي شود.
هرتا مولر ،در رجوع به شكل و ساخت نو رمانش،اين اصل فني را به كار ميگيرد
و با مهارت – درست و سزاوار ومنطبق با خواست و منطق خاص داستانش –
به كار مي برد. پيرهن سفيد "
مدتي بود كه كف اتاق نشسته بوديم و خيره به عكس ها مي نگريستيم.
( عكس هاي يكي از شخصيت هاي رمان به نام گئورگ كه پس از خروج
از روماني خفقان زده چائو شسكوي خودكامه و خون ريز، بر خلاف انتظار
در نوعي سرخوردگي مرگبار و احساس عميق بيهودگي،
خود را از پنجره محل سكونتش در آلمان آزاد، به پياده رو پرت كرده است.)
پاهايم به خاطر نشستن، خواب رفته بود كلام در دهانمان همانقدر زيان بار است
كه ايستادن روي سبزه ها، هرچند سكوتمان نيز چنين است
. ادگار ساكت بود.
تا به امروز نتوانسته ام از گوري عكس بگيرم
؛ اما از كمربند، پنجره، فندق و طناب، عكس مي گيرم.
از نظر من هر مرگي شبيه يك كيسه است، ادگار گفت:
" به هركسي اين را بگويي، فكر مي كند ديوانه شده اي."
در اين رمان 4 شخصيت مثلا اصلي نشو و نمادارند و در گونه اي
از حس و انديشه عصيانو مخالفت نه چندا ن پي گير با كل نظام توتاليتر ديرپاي حاكم
بر كشور فلاكت زده شان، همسو و همدل به نظر مي رسند.
دختري روستايي به نام "لولا" كه از جنوب كشور آمده است،
وقتي مورد تعرض مربي حزبي ژيمناستيك دانشگاه نكبت زده شان قرار مي گيرد،
هنگامي كه شايد روياي ساده خود را
معصومانه از كف رفته مي بيند، با كمربند راوي، در گنجه لباس هاي اتاق خوابگاهي كه
با پنج دختر ديگر در آن سهيم بوده، خود را حلق آويز مي كند
اما كل ماجرا را در دفترچه ايمي نويسد و اين دفتر مثل ارثيه اي شوم
به راوي مي رسد. راوي مي گويد:
" در آن بعد از ظهر بود كه فهميدم چرا يكي از مردان علاقه من
د به لولا را در انعكاس شيشه پنجره نديدم.
او با مردان نيمه شب و ديرهنگام، تفاوت داشت.
او در كالج حزب غذا مي خورد؛ هرگز سوار تراموا نمي شد؛
هيچگاه در پارك نكبتي به دنبال لولا نمي افتاد.
او اتومبيل و راننده داشت. »
لولا در دفتر خاطراتش مي نويسد: " او نخستين مرد من با پيراهن سفيد است."
اين چنين بود آن بعدازظهر، قبل از آنكه دقيقا ساعت 3 فرا برسد،
زماني كه لولا به چهارمين سال تحصيل رفته بود و مي توانست براي خودش كسي بشود
و گرماي خورشيد به اتاق مي تابيد و گرد و خاك، مثل خز خاكستري كف اتاق
را پوشانيده بود.
در كنار تختخواب لولا، جايي كه ديگر جزوه هاي حزب كپه نشده بود، كف اتاق خالي بود
و وصله اي به رنگ سياه داشت و لولا با كمربند من
، در داخل گنجه به دار آويخته شده بود.»
اين همان لولاي روستايي است كه براي تحصيل زبان روسي از جنوب ميآيد،
از سرزمين خشك فقرو نكبت. وقتي خودكشي ميكند و از ميان ميرود
جماعت سردمدار،يك جلسه فوقالعاده حزبي در دانشكده مربوط برگزار ميكنند.
راوي ميگويد:
«بعد از آنكه كف زدن ها در سالن بزرگ به اشاره رئيس آموزشگاه فرو مرد
،مربي ژيمناستيك به سوي تريبون رفت .او پيراهن سفيدي پوشيده بود . »
نكته قابل اعتنا در اين رمان اخراج «لولا»
از حزب پس از سوء استفاده است :
«براي اخراج لولا از حزب و دانشگاه راي گيري شد
.مربي ژيمناستيك نخستين كسي بودكه دستش را بلند كرد.
سايرين نيز به تبعيت از مربي ،دستشان را بلند كردند.
به هنگام بالا بردن دست هايشان،به دست هاي به هوا رفته ديگران مينگريستند.
اگر دست كسي به اندازه كافي بلند نبود ،دستش را بيشتر بالا ميبرد.
جماعت حاضر آنقدر دستهاشان را بالا نگاه داشتند تا انگشتانشان كرخ و خم شد
وآرنجشان احساس سنگيني كرد وپايين افتاد.عده اي به اطراف نگريستند
؛چون دست و بازوي ديگران از آنها پايين تر نبود
،بار ديگر انگشتانشان را راست كردندو آرنجشان را كشيدند.
زير بغلشان عرق كرده بود و پيراهن ها و بلوزهايشان چروك خورده بود.
گردن ها سيخ و گوش ها قرمز شده بود؛لب ها جدا از هم و نيمه باز مانده بود
و چشم ها به اين سوي و آن سوي مي چرخيد.
سكوت مطلق در ميان دست هاي افراشته حاكم بود.
كسي در اتاق كوچك خوابگاه گفـــت:
كه صداي دم وبازدم نفس هادرميان نيمكت هاشنيده مي شد.
سكوت تا زماني در ميان نيمكت ها شنيده مي شد.
سكوت تا زماني كه مربي ژميناستيك دستش را پايين آورد و روي تريبون گذاشت
،همچنان برقرار بود.
مربي گفت نيازي به شمردن نيست،پرواضح است كه همگي موافقيم.
" دختري كه خودش را دار زد درباره پيوند ميان چهار شخصيت معارض رمان:
ادگارف گئورگ، كورت و راوي، نويسند
ه بدون ناديده انگاشتن بنياد و ريشههاي رفتارها
كه برآمده از واقعيت است،
راه آسان باز توليد واقعيت و درازگوييهاي ناگزير را بر نميگزيند
او با تحريف هنرمندانه و اكسپرسيونيستي واقعيتها،
به لطف باز آفريني خلاق، تلاش ميكند تا به حقيقت هستي انساني
در زير سرپوش سنگين و سربي توتاليتاريسم، نزديك شود.
شگردهاي او در نوشتن و روايتگري شاعرانه اين است
كه في المثل، بخشي از وقايع، چشم انداز و حال و هوا را – مقيد به نظرگاه خود-
بيان ميكند.
بعد و بعد ... مجال ميدهد تا هر شخصيت،
از زاويه ديد دروني و بيروني خود حرف بزند و در روند سيال، داستان را
تكه تكه كامل كند و به پيش ببرد.
در اين ميان و به گونه اي تپنده بر ميانه وقايع و كنش و واكنشها، يك سروان
– نشانهاي از قدرت بلا و خودكامگي- كه نامش «پجله» است
و سگ قوي و تربيت شدهاي دارد
كه آن هم اسمي جز «پنجله» ندارد،در كسوت ماموري سرسخت و سرد و با مشخصه
يك پليس و بازوجوي هميشه شكاك و توطئه نگر، صابون عسس بودنش را
بر تن هر كسكه اراده كند ميسايد:
«سروان پجله، يك هفته بعد به ادگار و گئورگ گفت:
از راه عمليات ضد دولتي و مفتخوري زندگي مي كنيد
و اينها كارهاي غير قانوني است.»
ادگار، گئورگ، كورت و راوي كه هر يك به گوشهاي براي
كاري نادلپذير فرستاده شدهاند،
بالاخره از كار بركنار ميشوند.
بديهي است كه در نظامهاي توتاليتر، از هر كاري بركنار شدن تقريباً
مترادف سخيفترين شكل تحقير
و به مثابه سزاوار دربه دري بودن و خزش به سوي مرگ است.
اين چهار شخصيت،
چنان كه انتظار مي رود، نه تنها با حس نيرومند همدلي و يگانگي
- در اندازههاي آرماني داستانها و رمانهاي از پيش انديشيدهشده
- گردهم نيامدهاندبلكه چون هيچكس ديگر را جز خود ندارند،
گاه تندتر از دژخيمان يكديگر را تحقير ميكنند و آزار ميدهند
كه اين امر نشان از صداقت و ژرفنگري نويسندهاي هوشمند دارد .
گرسنگي حيواني هم در اين رمان تجسدي كريه و جايي موحش دارد
«هرگز اجازه نداشتيم گوشت را با كارد ببريم و يا چنگال برداريم.
براي بريدن گوشت مجبوربوديم از قاشق استفاده كنيم
و بعد براي تكه تكه كردن گوشت مجبور بوديم از قاشق استفاده كنيم
و بعد براي تكه تكه كردن گوشت آن را به نيش بكشيم و ملچ ملوچ كنيم.
فكر كردم بلاهت ما به خاطر اين است كه مثل حيوانات غدا ميخوريم.»
اما اين توده محصور در نكبت و وحشت حكومت به شدت پليسي و گرفتار
در تارهاي نظام توحش توتاليتريسم كمونيستي، چنان با ساز و كار دستگاه جبار
خو گرفتهاند كه از ذرهاي وقوف بر تباهي و نكبت چارهپذيرشان،
آگاهانه ميگريزند و ترجيح مي دهند امكان خواب خور و همخوابگيهاي سگيش
بر مداري جاودانه بچرخد و رمان اينگونه با ناتمامي به پايان ميرسد:
«...من و ادگار، دو تلگرام مشابه دريافت كرديم،كورت را در اتاقش مرده يافتند
او خودش را با طناب حلقآويز كردهبود چه كسي اين تلگرام را فرستاده بود؟
تلگرام را با صداي بلند خواندم؛ گويي دارم براي سروان پجله آواز ميخوانم.
زبانم به هنگام خواندن، به سمت بالا خم ميشد. گويي نوك آن
، محكم با باتومي بسته شدهبود،كه سروان پجله به دست مي گرفت.»
راوي عكس سروان پنجله را هنگام عبور از ميدان تراژان ميبيند
و اين گونه توصيفش مي كند:
«در يك دستش بستهاي پيچيده در كاغذي سفيد بود
؛ با دست ديگر بچه اي را راه ميبرد.
كورت در پشت عكس نوشتهبود پدربزرگ شيريني ميخرد.
آرزو داشتم سروان پجله،كيسه جنازه خود را حمل ميكرد.
آرزو ميكردم هر وقت به سلماني ميرفت،
موهاي قيچي شدهاش بوي علف هرس شده گورستان بدهد. آرزو داشتم
وقتي بعد از كار، با نوهاش پشت ميز مينشست، بوي جناياتش بلند ميشد
و بچه از دستي كه به او شيريني ميداد بدش ميآمد.
احساس كردم دهانم باز و بسته ميشود.
يك بار كورت گفت اين بچهها پيشاپيش شريك جرم هستند. وقتي پدران و مادرانشان
براي شب بخير گفتن آنها را مي بوسند، از نفسشان بوي خون به مشام بچهها ميرسد،
بنا براين ديگر نمي توان براي رفتن به سلاخ خانه جلو خودشان را بگيرند.»
دلقكها خواننده در آخر اين رمان با احساس و دريافتي از چرخش در ميان مدارهاي مدور
و بر حجمي كروي، به آغاز رمان بازميگردد:
« ادگار گفت:« وقتي لب فروميبنديم و سخني نميگوييم،
غير قابل تحمل ميشويم و آنگاه كه زبان مي گشاييم، از خود دلقكي ميسازيم.»»
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
رمان سرزمين گوجههاي سبز
– بيشتر به دليل ساختار بديع و وجود لايههاي برانگيزاننده و درهم تنديده
و برآمدگي از فرا شدن هاي مدرنيسم و پاسخگويي به الزامهاي هنري و فلسفي
و انديشه پسامدرنيستي- درخششي تلخ و ماندگار دارد.
اين رمان جولانگاه دلهره آميز دانشجوياني است كه در اوج قدرت و يكه تازي يك نظام
تك حزبي و پيچده در تار و پود آهنين كمونيزم پليسي
از وادي و ديار تباه و فقر زده خود به مركز پناه ميآورند تا مگر راهكاري براي زندگيها
در غبار گمشده شان بجويند
اما آرزوها و روياهاي انساني و جواني آنان در شهري تحت سيطره سياه
ديكتاتوري خون آشامبه باد ميرود و دريغا كه
همين جوانان به سرعت تحت تاثير موقعيت قرار مي گيرند و در نتيجه يا
همين جوانان به سرعت تحت تاثير موقعيت قرار مي گيرند و در نتيجه يا
راه مزدوري و خيانت براي پايداري نظام پلشت را برميگزينند
تا لقمه اي چرب نواله كنند يا خودكشي را يگانه چاره
ميبينند و شگفتا كه گاهي از آن راه ميآغازند و نهايتاً به بن بست اين راه ميرسند.
چاپ دوم رمان«گوجه هاي سبز»در سال1386در شمارگان 1200 نسخه و قيمت3000تومان
توسط نشر مازيار عرضه شده است.
کد مطلب: 28371 آدرس مطلب:
خبرگزاری کتاب ايران
(IBNA)
http://www.ibna.ir
نظرات