شعر ی ناب و متفاوت از شاعر معاصر: میم.کاف با نام: باید بچشد تلخی تنهایی را ...
شاعر معاصر: میم.کاف
تاريخ تولد: چهار شنبه 1 مهر 1360
کشور: ايران
ازدلنوشته ای ایشان:
دیگر هوا به بال و پرم وا نمی دهد
حتی غزل به حرف دلم پا نمی دهد
ليست دفتر شعر ها میم.کاف
نوشته های ادبی میم.کاف
http://www.shereno.com/profile.php?uid=3072&op=show
باید بچشد تلخی تنهایی را ...
به 5 تن آل عبا... به همان خدایی که %1 هم قبولش نداری... تا حالا هیچ کس را به اندازه ی تو دوست نداشته ام
جوانی من فدای سرت، اما شعر هایم(!)
من کلا 96 شعر دارم که از 23 سالگی "تمام احساس"م را یواشکی توی آنها قایم می کردم تا روزی که تو بیایی و اسم خودت را یکی یکی بالای آنها بنویسی... با نظارت من... هر طور که تو میخواهی
اما تو :تمام احساس" مرا را خط خطی کردی...
در این سالها صد جور مردم تا زنده بمانم... اما حالا حس می کنم دارم لای آپارتمانی در خیابان 36وم دفن می شوم...
با معصومیتی گندیده که دیگر از دست رفته
شبیه بکارت یک دختر 9 ساله
و تو... می روی تا برای بار 147وم زیر ابروهایت عشق بکاری...
برای دلبری از یک نره خرِ 36 ساله(!) با آن ماشین سی ملیونی ات.
و حتی یک بوق هم برایم نمی زنی...رد می شوی بی تفاوت- با تمام سنگ های دلت...
طوری که ایرانیت های سیمانی سقف ترک بر می دارند
همه قوانین را زیر پا می گذاری
و ساده رد شدی
درست از روی من
یک قران هم خسارت نمی دهی، یک ذره هم هزینه نمی کنی(!)
یک شهروند خوب... یک مسافر متین
باز هم من و تکرار من و یک صف خسته کننده ی یک نفره
و ایستگاهی که در دولت سازندگی به ترمینال غرب منتقل شده و دیگر به هیچ مقصدی نمی رود...
با یک بلیط قدیمی لای عرق های دستم که به حومه هم نمی رود(!) و تو که میز رزرو کرده بودی در شیک ترین رستوران "همپستد" تا با جاناتان سگ شرفیان(!) گندم های روستای ما را که همرنگ گونه های تو بودند را با استفاده از بند نظریه "جان لاک" درو کنی و در یک هم نشینی صمیمی با مارک "مید این اینگلند" با سود ایده آل پنجاه پنجاه همراه با تلفظ صحیح شعر به انگلیسی
و بعد بهره برداری تبلیغاتی از آن را همراه با رویای دیرین من در 360 های ایرانی به اشتراک بگذاری... تا مرا بکشی- با همان ترفندی که امیر کبیر کشته شد
برای یک ذره سود بیشتر و احترام به حقوق علاقمندان به دیدن قتل های خونبار و زجر آور واقعی که در آنجا حکم خانواده.... را دارند.
من همچنان با پروفیل های آن ایستگاه متروک زنگ می زنم و اکسید می شوم...
اما با اینهمه دربست از کنار این واقعیت های زشت می گذرم... و در روستای دلم سوار بر یک الاغ تیز رو...
نادیده می گیرم همه ی بی وفایی های تو را... همه ی تو را...
و با خودم عاشقانه های ناتمام "عبده ممد للری و معشوقه اش خدا بس" را در سرتاسر سرزمین وجودم منتشر می کنم...
شب می رود، روز می آید، شورای امنیت 598 قطعنامه صادر می کند، ریش هایم کامل می شود، صدام اعدام می شود، مردم احمدی نژاد را انتخاب می کنند، الگوی مصرف اصلاح می شود و نفت می رسد به بشکه ای نود و سگّ دلار( )!
باران می گیرد...
و من جنون روستایی ام را زیر سقف سوراخ همان ایستگاه قدیمی خنک می کنم...
وسط خیابان...
جلوی چشم آنهمه آدم...
و دراز می کشم... در امتداد خط لاستیک هایت
با جای چند عاج سیاه روی سینه ام
خودم را لول می کنم(!) و دوباره شروع می کنم به علاف شدن
از ایستگاه سر جاده
جوانی که از بیست و سه سالگی یک بار هم نیامد سر خیابان
نگاه کن(!)... من به بردن علاقه ای ندارم
حتی در فینال جام جهانی هشتاد و شش هم برزیل را تشویق می کردم
جلوی چشم آنهمه آرژانتینی
در حالی که داشتم ذرت مکزیکی می خوردم. کنار بوفه ی مدرسه...
آن زمان(!)... کاسه ای یه تومن(!)... می فهمی(!)
کاری نداریم... ببین...
هنوز 35 روز از قولی که 9 ماه پیش به تو دادم باقی مانده... مطمئن باش بلند می شوم و خودم را می تکانم... درست عین "نفت آبادان"
که در دقیقه 90 گل می زند
شاید آن روز قبول
بشوم
یک عاشق
شاید
تو بیایی
و به من نمره ای بدهی که همیشه معلم هنرمان به من می داد 22
تبصره:
این متن بر اساس نظر سنجی سایت هم تبار نوشته شده چند خط بیشتر نبود اما اونقدر دلم تنگ بود که متن وسعت پیدا کرد.
- عبده محمد للری و خدابس دو عاشق دلباخته بودند که ماجرای مره این دو به هم در بختیاری زبان زد است.
سروده ی شاعر معاصر: میم.کاف
نظرات