چنددلنوشته وسرود ه ی زیبا از شاعر معاصر آقای حسین غفاری ( کویر)
از دلنوشته های ایشان:
تکامل نامه!
من که فریب حوا را نخورده بودم!
نمی دانم به چه جرمی همسفر زمین شدم.
آن هم در فصل حکمرانی برف و یخبندان.
دی ماه 53 بود، البته به گمانم!
در تولدی نافرجام!
در تولدی نافرجام!
گریه در حنجره ام خشکیده بود
.بدانسان که هنوز هوای گریه با من است!
چند سالی مجال می بایست تا چشم ها در سنگینی پلک ها پدیدار شود.
چند سالی مجال می بایست تا چشم ها در سنگینی پلک ها پدیدار شود.
چشم که گشودم پشت میز مدرسه نشانده بودنم!
به خیال نپخته شان مسیر آینده ی مرا انتخاب و تضمین کرده بودند.
به ناچار خواندم و خواندم تا پس از سالها قتل و عام سلول های خاکستری مرا آقا معلم!
خواندند.
که در مقایسه با شاعری نون و آب دارتر است.
هر چند شاعری را ترجیح می دهم.
چرا که ندایی آسمانی در گوش من زمزمه می کند
که با شکم گرسنه می توان زندگی کرد،
اما با وجود تهی از احساس ، هرگز... هرگز
و اما سالها جستجو کردم زندگی را.
و اما سالها جستجو کردم زندگی را.
زندگی قصه ی تلخی است که از آغازش، فکر کنم تا انتهایش همچنین،
گل سرخی است که در لابه لای خارهای ساقه اش مدفون شده!
اما نه! خوب که فکر می کنم می بینم زندگی می تونه خیلی زیبا باشه.
اما نه! خوب که فکر می کنم می بینم زندگی می تونه خیلی زیبا باشه.
اگه... اگه عاشق باشیم.
و من می نویسم چرا که عاشقم و خوشبخت ترین!
حسن غفاری
ليست دفتر شعر ها حسن غفاری(کوير)
نوشته های ادبی حسن غفاری(کوير)
و من می نویسم چرا که عاشقم و خوشبخت ترین!
حسن غفاری
ليست دفتر شعر ها حسن غفاری(کوير)
نوشته های ادبی حسن غفاری(کوير)
در دفتر سایت شعرنو
www.shereno.com
وقتی سکوت تنها بغض همنشین حنجره باشد. وقتی گوش ها،
گران شده در بازار مکاره ی نیرنگ و فریب.
وقتی چشم ها در غبار بی مهری به خواب رفته اند.
و در هیاهوی زندگی
فرصتی برای با هم بودن و تکرار نغمه های عاشقانه نمی یابی .
وقتی نگاه ها طعم عشق و نفرت را نمی فهمند
و هیچ رهگذری هم کلام سلام تو نمی شود.
وقتی در وزش طوفان بی مروت انتظار ،
تکیه گاه تو حسرت و دلتنگی باشد، باید نوشت.
باید بر قامت استوار قلم تکیه داد.
باید بر قامت استوار قلم تکیه داد.
باید همدم ناله های سوخته ی چکیده از حلقوم قلم شد
و سپیدی برگ را آغشته کرد با سریز دردی که در دریای دل نمی گنجد.
و من می نویسم ، چرا که نوشتن زیباترین بهانه ی آرامش من است...
انتظار 1 ...........................................
روز مرگ نغمه های فراموش شده
درحنجره ی خشکیده بود
روز به خاک سپردن سخن
روز سایه افکندن سکوت.
قلم
چشم به جهان گشود
از خاکستر کبیره ی عشق
همزاد احساس شد
ناجی غم نامه های عاشقانه
و پنجه در پنجه ی سپیدی برگ
نقشی زده
بر بوم فراق
حال و هوای بی قراری مرا
و تندیس شعری
که آویخته بر صلیب مقدس است
مه نامه ای است
با نام انتظار...
انتظار 6 ............................................
به سراغ من اگر می آیی
در لحظه های غربت یک عصر انتظار
در حوالی بهت زده ی یک غروب بی قرار
زیر آن سایه ی مجنون
که می خزد بر ساقه ی زمین
مرا خواهی یافت
درون پیکری
سر در گریبان فرو برده
تو مرا خواهی یافت
در همسایگی بارش باران
در آن چشمان خشکیده
و بنگر آن ابرهای داغ دیده را
که طرح انتظار را
چه بغض آلود
در نقاب آسمان نقش بسته اند
قاب پنجره ی نگاه-ات را
بگشا
صدای تنهایی مرا
در حنجره ی زمان می شنوی...
انتظار 34 ...........................................
رقص باران
آرزویی نقش بسته
بر حباب ابرها
یک پری
تنها نشسته
چشم های مرد بی خواب
نجوای دل
در شبی تاریک و تار
سایه ای لرزان
یک درخت پیر
رقص ماهی
حوض آبی
غرق در مهتاب و رنگ
انعکاس ماه من
در زلال چشم ها
موج های جاری شده
گونه های سرخ و بارانی
رقص برگ های بی قرار
سجده گاه خاک
التماس باد
تاریکی لحظه ها، تا سحر
ناله های نور شمع
پروانه ای جان سپرده
در پیله ی تاریک شب
آخرین پیمانه ها
پژمردن گلبرگ ها
روزهای در بند من
قربانی شدن
در پیشگاه لحظه های انتظار
آخرین دلواپسی ها
جان کندن دشنه در غلاف
طرحی از یک قلب عاشق
سایه ای بر روی دیوار
یک پری
شانه هایش
آغوش خستگی های مرد بی خواب
مرگ سحر
خورشید در باغ طلوع
لاله گون
آسمان غرق درآوای نور...
انتظار 59 ..........................................................
هجوم قبیله ی غم
مرز آفتاب نشین آرزوهای مرا
به تسخیر درآورده
هر روز بر پیکره ی امیدم
زخمی
و دردی ماندگار
سایه افکنده
چهار سوی قلب مرا
باید ایستاد
روزهای اشک و ناله و فریاد را
روزهای پرکشیدن روح
تا آستانه ی آسمان
باید سر بر دار انتظار سپرد
عاقبت
دلتنگی ،کوله بار سفر-اش
بر دوش...
و من می نویسم ، چرا که نوشتن زیباترین بهانه ی آرامش من است...
انتظار 1 ...........................................
روز مرگ نغمه های فراموش شده
درحنجره ی خشکیده بود
روز به خاک سپردن سخن
روز سایه افکندن سکوت.
قلم
چشم به جهان گشود
از خاکستر کبیره ی عشق
همزاد احساس شد
ناجی غم نامه های عاشقانه
و پنجه در پنجه ی سپیدی برگ
نقشی زده
بر بوم فراق
حال و هوای بی قراری مرا
و تندیس شعری
که آویخته بر صلیب مقدس است
مه نامه ای است
با نام انتظار...
انتظار 6 ............................................
به سراغ من اگر می آیی
در لحظه های غربت یک عصر انتظار
در حوالی بهت زده ی یک غروب بی قرار
زیر آن سایه ی مجنون
که می خزد بر ساقه ی زمین
مرا خواهی یافت
درون پیکری
سر در گریبان فرو برده
تو مرا خواهی یافت
در همسایگی بارش باران
در آن چشمان خشکیده
و بنگر آن ابرهای داغ دیده را
که طرح انتظار را
چه بغض آلود
در نقاب آسمان نقش بسته اند
قاب پنجره ی نگاه-ات را
بگشا
صدای تنهایی مرا
در حنجره ی زمان می شنوی...
انتظار 34 ...........................................
رقص باران
آرزویی نقش بسته
بر حباب ابرها
یک پری
تنها نشسته
چشم های مرد بی خواب
نجوای دل
در شبی تاریک و تار
سایه ای لرزان
یک درخت پیر
رقص ماهی
حوض آبی
غرق در مهتاب و رنگ
انعکاس ماه من
در زلال چشم ها
موج های جاری شده
گونه های سرخ و بارانی
رقص برگ های بی قرار
سجده گاه خاک
التماس باد
تاریکی لحظه ها، تا سحر
ناله های نور شمع
پروانه ای جان سپرده
در پیله ی تاریک شب
آخرین پیمانه ها
پژمردن گلبرگ ها
روزهای در بند من
قربانی شدن
در پیشگاه لحظه های انتظار
آخرین دلواپسی ها
جان کندن دشنه در غلاف
طرحی از یک قلب عاشق
سایه ای بر روی دیوار
یک پری
شانه هایش
آغوش خستگی های مرد بی خواب
مرگ سحر
خورشید در باغ طلوع
لاله گون
آسمان غرق درآوای نور...
انتظار 59 ..........................................................
هجوم قبیله ی غم
مرز آفتاب نشین آرزوهای مرا
به تسخیر درآورده
هر روز بر پیکره ی امیدم
زخمی
و دردی ماندگار
سایه افکنده
چهار سوی قلب مرا
باید ایستاد
روزهای اشک و ناله و فریاد را
روزهای پرکشیدن روح
تا آستانه ی آسمان
باید سر بر دار انتظار سپرد
عاقبت
دلتنگی ،کوله بار سفر-اش
بر دوش...
شاعر حسین غفاری
( کویر )
نظرات