این یک مرثیه نیست - مروری بر موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان
نویسنده: مصطفی پورنجاتی
نویسنده: مصطفی پورنجاتی
منبع:سایت وازنا
قرار است دربارهی «موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان»، با هم حرف بزنیم. من این موانع را متعدد میدانم و همه را در شبکهای، پیوسته به هم میبینم. آنها را به چهار دسته تقسیم میکنم: فردی، محیطی، خانوادگی و رسمی. این عنوانها، البته تعریفهای خاص خود را دارند.
موانع فردی
خود مخاطبان: شاید چنین عنوانی در بحث موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان، عجیب باشد و شبیه تسلسل فلسفی. ظاهراً مثل اینکه بگوییم هوا گرم است؛ زیرا هوا گرم است! اما نه.
هر گونه الگوی ارتباطی چند جزء دارد و در مورد موضوع این نوشته، مخاطبان شعر با شاعران و معرفیکنندگان آن، اجزای رابطهاند. چگونه ممکن است ارتباطی شکل بگیرد، بدون خواست و تقاضای گیرندگان در این الگوی ارتباطی که مردم و مخاطبان باشند؟
چند درصد از مردم ما حاضرند به شکل مستمر و در سبد علایق و نیازهای روزانهشان، کتاب شعر بگذارند؟ آیا جوّ شعرخواهی و شعرخوانی، فقط با مسئولیت و کوشش سرایندگان آثار و تبلیغ رسانهها و عواملی از این دست، شدنی است؟ نه. و البته این معضل، از فرزندان پدری است کهنسال به نام کتابنخوانی مردمان ما. ما مردم هنوز نمیدانیم و نچشیدهایم که چگونه شعر، تلطیف روح، رفع خستگی، ایجاد سازگاری با وضعیتهای ناجور، و آرامش و شادی با خود میآوَرَد. و بدین لحاظ به قول مولوی: تا نباشد ابر، کی خندد چمن؟/ تا نگرید طفل، کی جوشد لبن؟
موانع محیطی
یک. رسانه ها: بزرگترین رسانهی عمومی، صدا و سیما، در طول یک هفته، چند ساعت برنامه به شعر اختصاص داده است؟ از این حجم بسیار اندک ـ که گمان نمیکنم بیشتر از دو سه ساعت باشد ـ چند دقیقه به شعر شاعران جوان که هنوز در مرز چاپ اولین مجموعه اند، و میانسالان این راه و پیشکسوتان اختصاص دارد؟
جای این آرزو برای علاقهمندان به شعر محفوظ است که: کاش یک دهم تبلیغی که با آن کیفیت نافذ برای «ایرانسل» میشود، برای کتابهای شعر میشد..
جای این آرزو برای علاقهمندان به شعر محفوظ است که: کاش یک دهم تبلیغی که با آن کیفیت نافذ برای «ایرانسل» میشود، برای کتابهای شعر میشد..
از نظر موضوع و مضمون نیز، آیا صدا و سیما، جز به جریان شعر متعهد و انقلابی، یا گاهی شعر کلاسیک ایران در محدودهی چند نام معروف، آنتن میدهد؟
صفحات ادبی روزنامه ها هم بیشتر به درج خبر و گزارشهایی دربارهی داستان و رمانهای روز میپردازند و شعر، تقریباً در سایه یا در محاق است. بگذریم که بارها دیدهام فلان روزنامهی معروف، صفحهی ادبیاش را هم چند مرتبه یکبار کرده، و مجال شعر را به تاریخ و سیاست وامیگذارد..
دربارهی مجلات تخصصی شعر بگویم که گذشته از تعداد کم عناوین این نشریات ـ که گویا بر اساس آمار بانک اطلاعات نشریات کشور به ده عنوان هم نمیرسند ـ با ورق زدن چند شماره از آنها، در مییابیم که عمدتاً ناشر شعر دایرهی بستهای از چهرهها هستند؛ چهرههایی که در شمارهی بعدی همان نشریه، شاهد کارهای قدیم یا جدیدشان خواهیم بود..
اکنون تنها رسانه ای که نمایشگر تنوع و تعدد سلایق شعری در گسترهی زبان فارسی است، اینترنت و در واقع، وبلاگ است. اما آیا دسترسی به اینترنت در کشور ما، همچون رادیو و تلویزیون و روزنامه، کاملاً همگانی، همیشگی، غیر تخصصی، و ارزان است؟ نه..
دو. ناشران: بسیاری از ناشران پُرکار و شناختهشده، مجموعه شعر چاپ نمیکنند. اما اگر اثر، داستان و رمان، تاریخی، یا روانشناختی باشد ابراز تمایل میکنند و چراغ سبز کمرنگی نشان میدهند. ناشران شناختهشده ـ که وقتی کارهای جدیتر چاپ میکنند اصطلاحا" به آنها معتبر گفته میشود ـ هالهای از اعتماد مخاطبان و نویسندگان را با خود دارند و طبیعی است هر کتابی توسط آنها کار شود، بخت بیشتری برای پخش و فروش و اقبال مردم خواهد داشت. حالا ببینید که امروزه، دفترهای شعر جوانان نوقلم و کتاباولی را کدام ناشران چاپ میکنند؟
آیا نگاه و چشمه و نی و ققنوس و مروارید و مرکز و هرمس؟ نه. اکنون بین شاعران، فقط نام چند ناشر پُرکار و معتبر، به عدد انگشتان یک دست، میچرخد که آمادهاند با سرمایهی صاحب اثر، کارشان را چاپ کنند: آهنگ دیگر، ثالث، آرویج، و یکی دو ناشر دیگر. این مؤسسات هم لابد با حجم گستردهی آثار منتشر نشده روبرویند و خود من هم چند ماه است پشت همین ترافیک ماندهام..
سه. مؤسسات پخش و کتابفروشیها: آنها فقط به عنوانهای چاپ چندم از نویسندگان مشهور، ویترین و قفسه و ویزیتور میدهند و تازهآمدهها کمتر جایی در مغازه و دفتر آنها دارند یا اصلا" ندارند..
موانع خانوادگی
یک. خود شاعران: شاعران جوان، در مورد انتشار شعرشان نیز مانند لحظههای خلق شعر، به تنهایی و درونگرایی گرایش بیشتری دارند، تا به حضور و شور اجتماعی برای معرفی شعرشان. تصور کنید که ده درصد از شاعران ناشناخته، تصمیم میگرفتند با روزنامهها تماس بگیرند و دربارهی معرفی مجموعه شعرشان رایزنی کنند. یا هر شاعر جوانی تصمیم میگرفت یکی دو معرفی کتاب برای شاعر دیگر بنویسد و در نشریات چاپ کند. آیا آن وقت هم فضای شعر، چنین فرو افتاده و سرد میماند؟ نه.
دو. منتقدان: بیشتر نویسندگانی که به شکل حرفهای و مستمر به کار تحلیل و نقد و معرفی مجموعهشعرها مشغولاند، بیشتر، مایلاند به نامهای مشهور بپردازند و زیر آفتاب آنها، پوستشان را برنزه کنند. گویا احساس این است که قلمزدن برای جوانترها و ناشناختهها، اتلاف وقت و کاغذ است. بگذریم که از طرفی، دیگر توقع بجایی نیست که منتظر باشیم محمد حقوقی و عبدالعلی دستغیب بنشینند و برای یک خانم یا آقای شاعر بیست ساله تحلیل شعر بنویسند. این «بجا نبودن»، نه به این دلیل است که آنها حقوقی و دستغیب هستند؛ به این علت است که باید آنها را پیشکسوت بدانیم.
سه. پیشکسوتان: چه بسیار از آنها که روی کتاب جوانها امضا نمیکنند و در سخنرانیها و میز و صندلیهایی که در اختیارشان است، برای تازهترنویسها خرج نمیکنند. چند دفتر شعر چاپ اول از یک نویسندهی کتاباولی دیدهایم که با «تقریظ» و مقدمهی یک شاعر صاحبنام مزیّن شده باشد؟
چهار. دانشکدههای ادبیات: سخنی تکراری است نبود منابع و سرفصلهای ادبیات معاصر ایران و جهان در این دانشکدهها. و خروجیهای چنین محیطهای آکادمیکی، قطعا" نمیتوانند با جریان شعر امروز آشنا باشند، چه رسد که تحلیلگر و منتقد و معرّف آن باشند یا در فضاسازیها و نظریهپردازیها نقشی به عهده بگیرند. فعلاً این مسیر، برای کوفتن جادههای نرفته، مسدود است، ولی نه به این علت که کارگران مشغول کارند.
موانع رسمی
نگاه حاکم بر وزارت ارشاد، سخنرانیهای مذهبی و رسانههای رسمی حاکمیت جامعه، به شعر بیاقبال است.
نشانهاش این که امسال برای شعر، سومین جشنوارهی بینالمللی فجر برگزار شد، و برای فیلم، بیست و هفتمین جشنواره.
نشانهاش این که امسال برای شعر، سومین جشنوارهی بینالمللی فجر برگزار شد، و برای فیلم، بیست و هفتمین جشنواره.
در مورد رسانههای مذهبی اینکه شما در عمرتان چند سخنران دینی دیدهاید که در خطابهاش، غیر از بخش ذکر مصیبت، شعر قرائت کند؟ حال آنکه روزگاری بود که بیان ادبی و هنری، رسانهی اصلی و یکهی میدان تبلیغ دین بود: وقتی قرآن نازل میشد. و مگر قرآن از ساختارهای زبانی برجستهای برخوردار نیست، چنانکه اعراب نامؤمن، از شنیدن آن میپرهیختند تا مبادا زیر تأثیر و نفوذ کلام هنری قرار گیرند؟ آیا نهجالبلاغه، وجوه و قابلیتهای گستردهی ادبی و بلاغی گویندهی آن را بازنمیتابد؟ نشاندن قرآن در کنار دیوان حافظ روی تاقچهی خانههای ایرانیان، چه مضمونی دارد؟
این نوشته، تمایل دارد به درکی متقابل برسد و با همه تفاهم داشته باشد.
«کتابنخوانی» مخاطبان و شعرنخوانی آنها را درک میکند؛ زیرا زمانه، اقتضا میکند حداکثر انرژی، وقت و پول خود را صرف کسب درآمد کنیم تا پسانداز که نه، نیازهای روزمره و اولیهی خود را برآورده کنیم. پس حق میدهم که دیگر مجالی برای رفتن به سراغ شعر نمانَد و این جور پیشنهادها، با واکنش تند مردم مواجه شود، شبیه اینکه: «ای آقا! دلات خوش است».
صدا و سیما را درک میکنم؛ زیرا پخش تیزرهای رنگارنگ مانند «ایرانسل»، درآمد کلان دارد؛ ولی تبلیغ فرهنگ و کتاب، نه. فرهنگیها همهاش به دنبال گرفتن تخفیف پخش تیزر هستند، ولی اقتصادیها، راحت چک میکشند. البته نگاه حاکم بر این رسانهی عمومی نیز نگاه رسمی است (رجوع کنید به موانع رسمی در همین نوشته) و چاره چیست جز گاهی به ندرت گفتن در باب شعر متعهد یا مثلاً تمجیدی از ادبیات کلاسیک این سرزمین.
روزنامهها را درک میکنم؛ زیرا این رسانههای مردمی، باید در دکهها به فروش برسد. خوانندگانی که شعر نمیخوانند، و بیشتر طرفدار رمان و سینمایند (یا اینکه نویسندگان و منتقدان این دو هنر فعالترند) باعث میشوند صفحات ادبی هم بشود سینمایی و داستانی، یا حتی به سلیقهی سردبیر بشود تاریخی یا سیاسی.
مجلات ادبی را درک میکنم که کاملا" خصوصیاند و همواره در حال نفستنگی اقتصادی و هزینهای. کسی که آگهی برایشان نمیدهد چاپ کنند؛ پس میکوشند با گروهی از دوستان و سلیقههای مشابه خودشان، به هر حال ادامهی حیات دهند و دیگر چه انگیزهای برای انعکاس صداهای متفاوت و تجربههای در حال شکلگیری در عالم شعر امروز؟!
ناشران و مؤسسات پخش و کتابفروشیها، این خانوادهی مظلوم هم که تکلیفشان تابع وضعیت کلّی فرهنگ است و علایق مطالعاتی مردم. با این اوضاع بیحمایتی و کاغذ آزاد و نبود یارانههای فرهنگی، همین که زود به زود تعطیل نمیشوند، جای شکرش باقی است. آنها را درک میکنیم.
و اما شاعران. همین طور است. حق با آنهاست. وضعیت جوری است که گاهی ممکن است آدمهای هنرمند برای تبلیغ و فروش دفتر شعرشان، تنهاییشان را به حراج بگذارند یا کاری کنند که در شأن و اندازهی عزت و آبرویشان نیست. و البته به گمانم کمی هم درونگراییهای شاعران، افراطگونه شده و حلقههای ادبی مثلاً یا برگزار نمیشود و یا بسیار کمرونق است. دلم نمیخواهد بیش از این، آنها را درک کنم. جای تلاش جمعی و فردی آنها، به شدت احساس میشود.
دربارهی منتقدان اینکه، در کشوری مثل مملکت ما که به اهالی دانایی و ادبیات چندان ارجی نمیگذارند، و وقت و هزینهها اجازهی نوشتن و پژوهش آزاد و بیدغدغه در زمینهی راههای نرفته و پژوهشهای تازه باقی نمیگذارد، همان بهتر که مختصرِ عمر را با فکر کردن دربارهی بزرگترها و زیر بالِ نامآوری آنها بگذرانیم.
پیشکسوتان. آنها را درک میکنم. چه بسیار از آنها که عمری نوشتهاند و به هزار زحمت منتشر کردهاند. فروش رفته؟ با چند هزار شمارگان؟ تا چاپ چندم؟ و حالا در سنین پنجاه و شصت و هفتاد، شهرت به سراغشان آمده است. دیگر چه انگیزه و فرصتی که همین اندک آوازه را خرج کمسن و سالها کنند.
دانشکدههای ادبیات. آنها را نمیتوانم درک کنم؛ مگر این که سایهی سهمگین پیران و دلبستگان مطلق به ادب کلاسیک و مخالفان مطلق ادب امروز، مانع تدوین سرفصلهای معاصر شود، یا مسئله مربوط به اقتضائات وزارت علوم باشد، که نمیدانم.
دربارهی نگاه وزارت ارشاد، چیزی ندارم بگویم؛ زیرا در فرهنگیترین دولتهایمان نیز، گُلی درشت به سر شعر و شاعری زده نشده و به شکل نیمدار و کجدار و مریز، افت و خیزهای بسیار آهستهای صورت گرفته است.
اما سخنرانان مذهبی. مگر آنها چه تقصیری دارند؟ وقتی در آموزشهایشان، در کتابهای درسی، خبری از ادبیات فارسی به جز یک درس ساده نیست؟ و در آموزشهای تبلیغیشان ایضا". بگذریم از معدود سخنرانان مذهبی که خلاف این حکماند.
***
این یک مرثیه نبود؛ مرور کوتاهی بود بر دردی مزمن، با نگاهی به علتهای احتمالی. نمیدانم شما مخاطب کدام بخش این نوشته هستید، اما امیدوارم دست کم خود من، به عنوان یک سلول از پیکرهای عظیم، در سلامت و پیشبرد فرهنگی آن، بویژه در شاخهی شعر، اثرگذار و سودمند باشم..
نظرات