هنر و زيبايي شناسي از ديدگاه نيچه
فردریش ویلهلم نیچه فیلسوف و زبان شناس پرآوازه و شهیر قرن نوزدهم در المان زاده شد. وی فرزند خانواده ای پروتستان بود. شوپنهاور فیلسوف و واگنر موسیقی دان بیشترین تاثیر گذاری ها بر وی داشتند. از تئوری های اساسی او می توان به تئوری خواست قدرت و بازگشت جاودان اشاره نمود. که الهام بخش بسیاری از فیلسوفان پست مدرن بوده و هست.بنیادی ترین تئوری های وی در کتاب های چنین گفت زرتشت، خواست قدرت و غروب بت ها امده است. نیچه درباره ی نوشته هایش چنین می گوید: آن کس که بلد باشد هوای نوشته های مرا تنفس کند، می داند که این هوای بلندی ها، هوایی قوی است. باید برای چنین هوایی ساخته شده باشیم، زیرا در چنین هوایی خطر سرماخوردگی کم نیست.
هنرمند ان گونه که من دوست می دارم، آدمی ست که چشم داشت چندانی ندارد: او به راستی دو چیز می خواهد و بس: نان اش و هنر اش- نان اش و پری راه زن اش فردریش نیچه
زیبایی شناسی در مفهوم مدرن آن بیشتر به عنوان روشی فلسفی فهمیده می شود که یا فلسفه ی زیبایی شناختی پدیدارهاست(اشیا، کیفیت ها و ارزش ها)، یا فلسفه هنر (خلاقیت، اثر هنری و ادراک هنر)، و یا فلسفه ی نقد هنر، یا سرانجام شیوه ای که از لحاظ فلسفی به طور مشترک در ارتباط با هر سه حوزه است. تاریخ زیبایی شناسی در غرب معمولا با افلاطون آغاز می شود. که آثار این فیلسوف مشحون از تامل نظام مند درباره ی هنر و نظریه کنجکاوانه در زمینه زیبایی است. اصطلاح زیبایی شناسی در اواسط قرن هیجدهم توسط فیلسوف آلمانی الکساندر گوتلیب بایوم گارتن وارد فلسفه شد. زیبایی شناسی در نگاه او یعنی دانش شناخت شفاف و در عین حال آشفته و درهمی که بوسیله ی حواس بدست می آید. کانت، شلینگ و هگل نخستین فیلسوفانی بودند که زیبایی شناسی برای آن ها بخش جدایی ناپذیری از نظام فلسفی شان بود و نظرات مختلفی در این باره داشتند. در درازای زمان مفهوم زیبایی شناسی به عنوان فلسفه ی هنر هر چه بیشتر مورد توجه قرار گرفت.و بیشتر وارد این وادی شد. تامل در زیبایی شناسی و هنر بخش مهمی از فلسفه نیچه را شکل می دهد و تئوری های او بر این پایه پی ریزی شده اند.
نیچه در مقام فیلسوف اخلاق ستیز(اخلاقیات مسیحی) ، در پی بازسازی دوباره ی همه ی ارزش ها بر می آید. و تمامی پایه های اخلاقی ای که از زمان سقراط شکل گرفته را در هم می شکند و در فراسوی این اخلاقیات انسانی متفاوت با نگاهی جدید به هستی بنا می کند. هنرمند واقعی از دید او کسی است که هنر را فقط برای هنر می خواهد و در پی یافتن غایتی برای آن نیست. و ابزاری کردن هنر را مستوجب ابتذال( یعنی در بند اخلاق گیر افتادن)، عقیم شدن و بی مایگی آن می داند. او معتقد است که دین، متافیزیک و دانش هیچ کدام نمی توانند حقیقت هستی را بیان کنند. و درک و اساس ما از جهان را نه یک درک واقعی بلکه توهمی بیش نمی داند. جهان در تمامیتش قابل ارزیابی و شناخت نیست پس تمامی این نظر گاه ها به جهان نمی توانند دارای اعتبار باشند. باید توهم های دینی، متافیزیکی و علمی را به دور بریزیم و از دریچه های گوناگون به جهان بنگریم و تنوع آن ها را بپذیریم. حقیقت آن پندارهاییند که از یاد برده ایم که پندارند، استعاره هایی که فرسوده و بی خاصیت شده اند، سکه هایی که نقش آن ها از میان رفته و دیگر نه چونان سکه، بلکه به عنوان فلز به آن ها نگریسته می شود. سرمنشا تمامی تفسیر های ما از هستی چیزی بجز خواست قدرت نیست. بر خلاف گمان فیلسوفان کلاسیک، که تشنگی عقل ناب برای دانایی را عامل شناخت می دانند. قدرت در تلاش و تکاپو برای ارایه چشم انداز هایی تازه از جهان است. هدف خواست قدرت تاکید نهادن بر وجود تناقض ذاتی نهفته در بطن تفکر و زبان است، تا استراتژی آگاهانه برای کنار هم چیدن تفاسیر متناقض. چون تمامی تاویل های ما از جهان بازی های زبانی و روایات شخصی است و برگرفته از توهم و خیال. هنر دریچه ای است که بر خلاف دین، متافیزیک و دانش مدعی بیان حقیقتی خارج از خود نیست. و به ذات توهمی بودن خویش معترف است. در واقع هنر دریچه ای به درون خود باز می کند تا حقیقت را در مورد خودش بیان کند. هنر با اعتراف به ذات توهمی بودن خویش این مسیله را گوشزد می کند که تمامی دریچه های گشوده شده به جهان توهمی و ادراکیات ما ساخته ی ذهن است. و در واقع گونه ای خلق کردن و بر چسب گذاری ست.
هنر می کوشد تا با توهم و خیال پردازی فراسوی بی هدفی و پوچی همه ی پدیده ها، دریچه ای نو را برای رهانیدن آدمی از پوچی موجود در جهان هستی باز کند. دریچه ای که بتواند تسکین دهنده ی رنج ها و درد هایی باشد که همواره با زندگی همراهند. و با آفرینش و خلق آثار نو و ارایه جلوه هایی توهمی از پدیده ها زندگی را لذت بخش و زیبا جلوه دهد. همچنین در تکرار ازلی همه ی مناسبات و بازی های موجود در جهان رانه ای باشد همراه با سرشاری نیرو برای رهایی. رهایی از در بند فضیلت های دروغین بودن، از پایبندی به اخلاقیات باژ گونه(اخلاقیات باژ گونه ی مسیحی که در پس و پشت تمامی پدیده ها در پی یافتن غایت است.) و تفسیرات ذهنی محض از هستی.
منبع: http://sarcheshme-mag.blogfa.com/post-39.aspx نشریه دانشجویی دانشگاه شهید رجایی
نظرات