سياه وسفيد /سروده ای از فرزانه شیدا
پنداشتم میان رنگ سیاهی وسفیدی ،
هرگز چیز دیگری،
جلوه ای نخواهد داشت
پنداشتم *رنگین کمان،
پس از باران ،رویایم را
لااقل رنگی می بخشد درخیال
حتی در سیاهی روزگار،
مانده در آفتاب بی رنگ و بی رمق!
پنداشتم صدای زمزمه ی ترانه گون باران ،
ریزش سکوتبار برف
در قطره نقره گون باران ،
شب فام نور ماه
همه سیاهی وسفیدی ست.
...
چه شد ؟ رنگین کمان را ،گم کرده ام ؟
یا رنگها را؟
یا تلاطم احساس را؟
که رنگ رنگ وجودم را،
از احساسی دوباره ، رنگین میکرد
تا طپشی باشد ،
بر سکوت لحظه هایم!
زندگی اما ،
تنها سیاه وسفید نبود
زندگی رنگ رنگ خاطره ها
رنگ رنگ دورنگی ها
رنگ رنگ بی صداقتی ها بود
اما (دل*)
رنگین کمان را دوست میداشت
وطبیعت را
وانسان را...افسوس!
سروده ی : فرزانه شیدا
چهار شنبه 11 آذر 1388
<
نظرات