بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سفر*
●آخرین فرگرد جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سفر ●
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
میروم با درد و حسرت از دیارت خیر باد
میگذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد
سر ز پیشت برنمیآرم ز دستور طلب
شرم میدارم ز روی گلعذارت خیر باد
هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت
از خدا باد آفرین بر روزگارت خیر باد
گر دهد عمرم امان رویت ببینم عاقبت
ور بمیرم در غریبی ز انتظارت خیر باد
گر ز چین زلف تو بویی رسد بر خاک ما
زنده برخیزم ز بوی مشکبارت خیر باد
گر ز من یاد آوری بنویس آنجا قطعهای
سعدیا آن گفتههای آبدارت خیر باد
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
در دنیای کنونی برخلاف گذشته « سفر» وسفر کردن براحتی وسهولت انجام میشود وانسان با گذر
ساعتی کوتاه خود را در شهری وکشوری دیگر می بیند که مسیری طولانی را در گذشته برای رفتن داشت وبه هفته ها وماهها وگاه سالهای نیز میکشید که آدمی توان رسیدن به جای ئدوری را داشته باشد وخرج سفر نیز بسیار بخاطر آنکه بسیار نیز می بایست در راههای میانه چادره زده یااتراق کرده ومسکن میگزیدند ویا چندی بعد در سالهای بعد در متل ها وهتلهای میانه راه توقف میکردند باعث میشد که این سفر بسیار گران تمام شده وهمین ایستادنها وتوقف کردنها نیز باعث میگردید که انسان بسیار با اهالی آن منطقه ومحل آشنا شود والبته از سوئی اینکه میگویند سفر انسان را پخته میسازد بنظر من درانموقع ودر گذشته ها بیشتر برای مسافر بار تجربه را به همراه داشت تا امروزه که با خرید بلیطی از مثلا نروژ حدود دوساعت بعد در انگلیس باشیم ویکساعت بعد سوئد و...
____ سفر سوم سروده ی « *حمید مصدق » ____
هنگام هنگامه سفر بود
من در جنوب نقش جنون دیدم
آمیزه های آتش و خون دیدم
و میل به جنایت
و میل به جنایت تنها
در جان جانیان خطرنک نیست
از چشم من زبانه کشید آتش
این خشم شعله ور
هنگامه سفر
گهواره فلزی دریایی
می بردم آن زمان
تا ساحل جزیره آغشته با جنون
آنجا برای من
پنداشتی جزیره ممنوع بوده است نه نامسکون
در آن جزیره که آنجا
شاید که سیب سرخ هشیواری ست
گویا که گاه فرصت بیداری ست
دیدم که آن جزیره
آبشخور شگرف هیولای آهنی ست
آن شب
من مست مست بودم
و میل به جنایت
در عمق جان مضطربم شعله می کشید
ای کاش کور بودم
دیدم شگرف هیولاها
دریای پاک را
آلوده می کنند
گهواره فلزی دریا ها
می برد این مسافر غمگین خسته را
هنگام بازگشت
آنک جزیره بی من تنهاست
اینک در انحصار هیولاهاست
ای کاش گهواره گور می شد
آنجا طنین خنده و پچ پچ بود
می سخوت جان خسته این عاشق این حسود
دیدم نهنگ را
کامش گشوده طعمه طلب کن
گهواره فلزی ما را تعقیب می کند
گفتم
در کام این نهنگ
شاید که ایمنی ست
ایا
این ترس ذاتی من بود
که آن نهنگ گرسنه دریا
از لقمه لذیذ تنم بی نصیب ماند ؟
می سوختم
در شعله های خشم خروشان خویشتن
دلاله محبت
عفریته پلید به پیری نشسته می دانست
در من توان نماند و شکیبایی
می برد دیو را
تا حجله گاه پاک اهورا
آه
ای جانیان لحظه عصیان
رفاقتی
در من نمانده است نه صبری نه طاقتی
دیدم که دیو بود و فرشته
کز حجله شکسته قانون برون شدند
اینک نه جلوه ای ز اهورا
اهریمنند هر دو
عفریته پلید به پیری نشسته می خندید
من می گریستم
دیدم پرنده را که ز ساحل پریده بود
دریا تمام شد
آغاز خشکسالی خشکی رسیده بود
در من جنوب
یاد آور جنون و جهالت
یاد آور شکوفه هشیاری ست
من با بطالت پدرم هرگز
بیعت نمی کنم
_____ حمید مصدق » _____
بهرشکل امروزه بیشتر سفرها برای تفریحات تابستانی وزمستانی ست وبااینکه خرج هواپیما وهتل وماندن در شهری وکشور همچنان با روزگار بالا رفته ولی باز انقدر که مسافر دوران گذشته اثر وثمر اراین سفر میدید درامروزه ی زندگی ما کمتر شده است وهرچند که حتی اگر برای تفریح به مسافرت رفته باشیم از اهالی محل جدید نیز بسیار چیزها میاموزیم وبسیار ندیده ها را نیز می بینیم اما پختگی لازمه ی سفری را که انسان با آگاهی براینکه میرود تا بیاموزد نتا اشنا شود تا چیزی ببینید که برای او جنبه تاریخی ویا آموزشی وفرهنگی وعلمی داشته باشد چیز دیگری ست ومن فکر میکنم بزرگان دنیا برخلاف عام حتی سفر تفریحی خویش را چون دیگران به تفریح نمیروند که دراین میان هرچه دیده وشنیده باری ا و چون آموزشی ارزشمند از شناخت آدمیان ودیدن اثار تاریخی موزه ها ونوع فرهنگ واندیشه هاست وبر آن بسیار دقت وتوجه به خرج میرود که سفر تفریحی او نیز سفری پربار باشد کگه وقتی باز میگردد چون مردم عامی فقط خبر از فلان شهرستان بودم وچه لباسهائی چه شهری وچه چیزها که ندیدم فلان کشور بودم ودر مثلا پاریس برج ایفلش آهنی بود راره آورد سفر خود نکنند وچونبپرسی از فرهنگ واجتماع وتاریخ وموزه ونمونه مردمی ونمونه پیشرفتهای روزمره جهانی آن کشور برای شماخواهند گفت .
_____ ( اطلـس دنـیا ) از: فرزانه شیدا _____
دل من خسـته ازاین روزای پررنگ وریاس
خسته از بازیچه بودن توی دسـت آدماس
یعنی تو اطلـس دنـیا جـائـی پیدا نمیشـه
که دل آدماشـم مثله دل پاک خــداس؟!!
همه جارفتمو هـرجا یه جـوری دلـم شکسـت
هـنوزم هـیچ نمیدونم دل ِ من مال کجاس!
یه جائی باید باشـه , توُ دنیا , مالِ دل ِمن
اونجائی که قلب مـن با روزگارش همصداس
اونجائی که دل بتونـه , کمی آروم بگیره
اونجا که کلام دلـها ,با کلامـم , آشناس
اونجا که حـرف محبت , یه کلام تازه نیس
اونجائیکـه عاشـقی ,مخصوص قلب آدماس!
انگاری دنیای من , جدای دنیای همـه اس
آخه این "غریبه"بودن , خالی از لطف وصفاس
همه ی عـمرم تلف شـد , پی این شهرِ غـریب
"امامن هر چی میگردم نمیدونم اون کجاس"!!
_____ سروده ی : فرزانه شیدا _____
دانستن داستان سفر وسخن ایشان و ره آورد سفر انسانهای بزرگ واندیشمند در حدقابل توجهی شنیدنی وعلمی ست وآموزنده وهرچه دیده وشنیده باشد دانستن آن چه براو چه برما که شنوندگان او خواهیمم بود یا کتاب سفرنامه وزندگینامه ی او را میخوانیم دانشی وآموزشی ست در هریک علومی اضافه بر علوم واندیشه ی فکری ما ازاین جهت بسیار خوب است زمانی که به سفر میرویم تلاش کنیم همه چیز را ازتمامی زوایای یک زندگی در آن شهر وکشور ببینیم ونمونه های حتی لباس وغذا وتکنولژی آن کشور را نه برای اینکه حرفی برای گفتن برای خویشان واقوام ببینیم وتجربه کرده وخود نیز لذت ببریم بلکه سعی کنیم ریشه های فرهنگی وریشه های اجتماعی ونوع فرهنگ امروزی انان با مقایسه با گذشته وعلت خوردذن غذاهای مخصوص آنان را نیز بدانیم وبیاموزیم واز دیدن آثار وتاریخ آنان در هر زمینه ای که بدان علاقمندیم حال میخواهد نمونه های ساختمانی دوران بسیسار قدیم تاریخی وموزه باستانی باشد یا نقاشی مدرن از دیدن آنچه دیدنی ودانستنی ست حتما استفاده کرده بدیدار همه برویم علت ها ومعلول های وجود واستفاده ی هرچیزی را بپرسیم وبر رشد فکری خود بیافزائیم چون هیچ چیز درجهان دیروز وامروز بی علت نبوده است وحتی نمونه قاشقهای چوبی مثلا کشور چین وژاپن که تنها دوچوب ساده ومعمولیست وطریقه ی نگاهداشتن آن هم استادی میخواهد وتمرین بی دلیل نبوده که اکثر غذاهای ایشان ازنمونه غذاهائیست که راحت تر با چوب برداشت میشود وحتی برنج دم کرده ی آنان نیز برنجی چسبناک است که براحتی با چوب برداشته میشود این کمترین چیزیست گه چون بپرسی برایش تاریخ آنرا هم میتوانند با تمام علت ومعلولها به شما بگویند وگاه لازم نیست سفری دور برویم تا از یک ژاپنی ویتنامی وچینی بپرسیم علت استفاده از این چوب یا« لباس کیمونوی» شما چیست که در پیرامون خود نیز هستند انسانهای دیگری که از کشورهای دیگر آمده وهمسر دوست ما هستند ویا درشهرما بعنوان توریست وگردشگر آمده اند یا درسفرهای بین شهری خود ما در کشوری که هستیم یا زندگی میکنند یا مسافرند ومیدانید که بزرگان نیز میگویند: پرسیدن عیب نیست , ندانستن عیب است.حتی اگر به خط جاده کشورها هم فقط نگاه کنید برای مثال خط وسط جاده ها نروژ زرد است وسوئد سفید رنگ است که درست در وسط مرز زمینی دیدن اینکه کجای جاده ناگهان مرز سوئد ونروژ جدا میشود چیزیست که شاید کمتر کسی بداند یا وقت صرف کند که به آن خز نگاه کند تا بداند دقیقا کجا وارد کشور دیگر شد وآن محل ونقظه در کدامین شکل وطبیعتی بود . مرزهای نروژ وسوئد چندینوچند مرز زمینی ودریائست که در وسط پلی دریکی از این مرزها خز جاده درست درمیانه پل از زرد تبدیل به سفید میشود وشکما از نروؤ وارد سوئد شده اید واین فقط یک مرز آنهاست ودرطبیعت زیبائی این پل بروی آب قرار گرفته است که خود شاهکار هنری خداوند از زمین ودریا وجنگل آسمان است
____(خط جاده)
من مسافری غریبم، توی جاده های تنها
توی کوله بار عشقم ، نمونده قراری برجا
همه ی شبهای رفتن ، بدون صبح سپیده
اشکای نگاه وقلبم و (خط جاده) رو کشیده!
انگار از نگاه دنیا ، بی تو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن، که مثه شباش سیاهه!
افتاده اسم منو تو ، انگار از دست محبت
تادلم تنها بمونه * توی جاده های غربت !
نمیدونم تو کجائی! منکه آواره ی دهرم
هنوزم با بیقراری ، دنبال (دلم) میگردم!
دلمو من جا گذاشتم ! وقتی راه ما(دوتا) شد!
دل من باهام نیومد ،وقتی دنیامون جدا شد!
من ولی یه چش براهم که امیدش یه سرابه
دیدن دوباره ی تو ، مثه رویا توی خوابه!
بی توتنهائی چه سخته، از تو ُ کوچه ها گذشتن
کسی رو شونه به شونه ، واسه دردو دل نداشتن!
آخه دنیا هم دروغه! مثه خنده های غمگین
که میادرو لب می شینه،که بده به لبها( تمرین*)!
تا بهت بگه دروغی : گریه هات ، واسش غریبه!
اما این دروغ محضه! خنده اش هم یه جور فریبه !
ولی انگار از نگاهش ، باتو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن که مثه شباش سیاهه
همه ی شبای رفتن ، بی تو ، بی صبح سپیده
قطره اشکام توی رفتن ،( خط جاده*) رو کشیده!
_____ده شهریور ۱۳۸۲ اول سپتامبر ۲۰۰۳/ فرزانه شیدا _____
پرسیدن از علت استفاده از مثلا چوب غذای ژاپینی وچین در جایگزین قاشق معمولی ونمونه لباسهای سنتی یا حتی نحوه سلام کردن واینگونه چیزها که برای ما تازه گی دارد از, کمترین سوالاتی ست که تنها پرسیدن آن حتی اموزشی بما میدهد شاید بگوئید دانستن همه چیز برای زندگی ضروری نیست درصورتی که انسان وقتی ضرروت دانش اینگونه چیزهای کوچک وبزرگ را درک میکند که بناگاه مجبور شود برای آن چیز از اطلاعات خود استفاده کند وزمانی که به چنین جاوئی میرسد تازه بفکر چاره می افتد که حال ازکه بپرسم وبدنبال تحقیق وپرسش از مردم میرود درحالی که روزانه حتی درمحیط بسته خانه یا در سفرمسیر اداره ومحل کار در شهر ودر ترابری روزانه ی خود بسیارند چیزهائی که میشود آموخت واین وصعت بیشتری پیدا میکند وقتی که از شهری به شهر دیگر یا از کشوری به کشوری دیگر سفر میکنیم ومیبینیم که طریقه ی زندگی هرکس راه وروش وسیستم واندیشه ودلایل متفاوتی باما یا با دیگر مکانها دارد این است که آنکه بسیار سفر میکند بسیار انسانها را نیزر میبیند وتجربیه این سفر درهر زمینه ای چه لباس ان محل وغذا وفرهنگ وتاریخ باشد چه دیدن ساحل دریای آن با مردم مختلف وتورسیستهای فراوان خود هریک دانش بسیاری را میشود به انسان بدهد که لازمه ی آن تنها کنجکاوی ما ومیل به دانشتن ماست درغیر اینصورت اگر فقط سفر کنیم که بتوانیم به اینوآن بگویئمی اینجا وآنجا را دیده ام وتعداد شهروکشور بشمارید بی آنکه توشه ای ارزشمند ازاین سفر برداشته باشیم سفری تنها برای اتلاف وقت بوده است واگرجه استراحت برای انسان نوعی نیازمندیست اما چه خوب است که ازاین موقعیتها برای یادگیری نیز استفاده کنیم نه اینکه دراتاق هتل را ببیندیم وبنشینیم تاریخ آن کشور را بخوانیم که اینکارا درخانه خود هم میتوانیم انجام دهیم بلکه در شهرستانی وشهری وکشوری با دیده ای هشیارتر وکنجکاو تر وجستجو گری تلاش کنیم بیاموزیم ودانستنی های ارزسمندی را به همراه خود بیاوریم واز تجربیات آ«ان خود در زندگی خویش نیز بهره مند شویم.
*- ره آورد سفر, در درون آدمی ، به جز خرد و پیشرفت نیست . ارد بزرگ
*در کنارمان دلبر هست و اگر نیست ، در سفر رسیدن به اویم . پس تنهای وجود ندارد . ارد بزرگ
____ پایان فرگرد سفر _____
____ نویسنده : فرزانه شیدا _____
منبع :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/01/blog-post_1197.html
● فرگرد سفر ●
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
میروم با درد و حسرت از دیارت خیر باد
میگذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد
سر ز پیشت برنمیآرم ز دستور طلب
شرم میدارم ز روی گلعذارت خیر باد
هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت
از خدا باد آفرین بر روزگارت خیر باد
گر دهد عمرم امان رویت ببینم عاقبت
ور بمیرم در غریبی ز انتظارت خیر باد
گر ز چین زلف تو بویی رسد بر خاک ما
زنده برخیزم ز بوی مشکبارت خیر باد
گر ز من یاد آوری بنویس آنجا قطعهای
سعدیا آن گفتههای آبدارت خیر باد
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
در دنیای کنونی برخلاف گذشته « سفر» وسفر کردن براحتی وسهولت انجام میشود وانسان با گذر
ساعتی کوتاه خود را در شهری وکشوری دیگر می بیند که مسیری طولانی را در گذشته برای رفتن داشت وبه هفته ها وماهها وگاه سالهای نیز میکشید که آدمی توان رسیدن به جای ئدوری را داشته باشد وخرج سفر نیز بسیار بخاطر آنکه بسیار نیز می بایست در راههای میانه چادره زده یااتراق کرده ومسکن میگزیدند ویا چندی بعد در سالهای بعد در متل ها وهتلهای میانه راه توقف میکردند باعث میشد که این سفر بسیار گران تمام شده وهمین ایستادنها وتوقف کردنها نیز باعث میگردید که انسان بسیار با اهالی آن منطقه ومحل آشنا شود والبته از سوئی اینکه میگویند سفر انسان را پخته میسازد بنظر من درانموقع ودر گذشته ها بیشتر برای مسافر بار تجربه را به همراه داشت تا امروزه که با خرید بلیطی از مثلا نروژ حدود دوساعت بعد در انگلیس باشیم ویکساعت بعد سوئد و...
____ سفر سوم سروده ی « *حمید مصدق » ____
هنگام هنگامه سفر بود
من در جنوب نقش جنون دیدم
آمیزه های آتش و خون دیدم
و میل به جنایت
و میل به جنایت تنها
در جان جانیان خطرنک نیست
از چشم من زبانه کشید آتش
این خشم شعله ور
هنگامه سفر
گهواره فلزی دریایی
می بردم آن زمان
تا ساحل جزیره آغشته با جنون
آنجا برای من
پنداشتی جزیره ممنوع بوده است نه نامسکون
در آن جزیره که آنجا
شاید که سیب سرخ هشیواری ست
گویا که گاه فرصت بیداری ست
دیدم که آن جزیره
آبشخور شگرف هیولای آهنی ست
آن شب
من مست مست بودم
و میل به جنایت
در عمق جان مضطربم شعله می کشید
ای کاش کور بودم
دیدم شگرف هیولاها
دریای پاک را
آلوده می کنند
گهواره فلزی دریا ها
می برد این مسافر غمگین خسته را
هنگام بازگشت
آنک جزیره بی من تنهاست
اینک در انحصار هیولاهاست
ای کاش گهواره گور می شد
آنجا طنین خنده و پچ پچ بود
می سخوت جان خسته این عاشق این حسود
دیدم نهنگ را
کامش گشوده طعمه طلب کن
گهواره فلزی ما را تعقیب می کند
گفتم
در کام این نهنگ
شاید که ایمنی ست
ایا
این ترس ذاتی من بود
که آن نهنگ گرسنه دریا
از لقمه لذیذ تنم بی نصیب ماند ؟
می سوختم
در شعله های خشم خروشان خویشتن
دلاله محبت
عفریته پلید به پیری نشسته می دانست
در من توان نماند و شکیبایی
می برد دیو را
تا حجله گاه پاک اهورا
آه
ای جانیان لحظه عصیان
رفاقتی
در من نمانده است نه صبری نه طاقتی
دیدم که دیو بود و فرشته
کز حجله شکسته قانون برون شدند
اینک نه جلوه ای ز اهورا
اهریمنند هر دو
عفریته پلید به پیری نشسته می خندید
من می گریستم
دیدم پرنده را که ز ساحل پریده بود
دریا تمام شد
آغاز خشکسالی خشکی رسیده بود
در من جنوب
یاد آور جنون و جهالت
یاد آور شکوفه هشیاری ست
من با بطالت پدرم هرگز
بیعت نمی کنم
_____ حمید مصدق » _____
بهرشکل امروزه بیشتر سفرها برای تفریحات تابستانی وزمستانی ست وبااینکه خرج هواپیما وهتل وماندن در شهری وکشور همچنان با روزگار بالا رفته ولی باز انقدر که مسافر دوران گذشته اثر وثمر اراین سفر میدید درامروزه ی زندگی ما کمتر شده است وهرچند که حتی اگر برای تفریح به مسافرت رفته باشیم از اهالی محل جدید نیز بسیار چیزها میاموزیم وبسیار ندیده ها را نیز می بینیم اما پختگی لازمه ی سفری را که انسان با آگاهی براینکه میرود تا بیاموزد نتا اشنا شود تا چیزی ببینید که برای او جنبه تاریخی ویا آموزشی وفرهنگی وعلمی داشته باشد چیز دیگری ست ومن فکر میکنم بزرگان دنیا برخلاف عام حتی سفر تفریحی خویش را چون دیگران به تفریح نمیروند که دراین میان هرچه دیده وشنیده باری ا و چون آموزشی ارزشمند از شناخت آدمیان ودیدن اثار تاریخی موزه ها ونوع فرهنگ واندیشه هاست وبر آن بسیار دقت وتوجه به خرج میرود که سفر تفریحی او نیز سفری پربار باشد کگه وقتی باز میگردد چون مردم عامی فقط خبر از فلان شهرستان بودم وچه لباسهائی چه شهری وچه چیزها که ندیدم فلان کشور بودم ودر مثلا پاریس برج ایفلش آهنی بود راره آورد سفر خود نکنند وچونبپرسی از فرهنگ واجتماع وتاریخ وموزه ونمونه مردمی ونمونه پیشرفتهای روزمره جهانی آن کشور برای شماخواهند گفت .
_____ ( اطلـس دنـیا ) از: فرزانه شیدا _____
دل من خسـته ازاین روزای پررنگ وریاس
خسته از بازیچه بودن توی دسـت آدماس
یعنی تو اطلـس دنـیا جـائـی پیدا نمیشـه
که دل آدماشـم مثله دل پاک خــداس؟!!
همه جارفتمو هـرجا یه جـوری دلـم شکسـت
هـنوزم هـیچ نمیدونم دل ِ من مال کجاس!
یه جائی باید باشـه , توُ دنیا , مالِ دل ِمن
اونجائی که قلب مـن با روزگارش همصداس
اونجائی که دل بتونـه , کمی آروم بگیره
اونجا که کلام دلـها ,با کلامـم , آشناس
اونجا که حـرف محبت , یه کلام تازه نیس
اونجائیکـه عاشـقی ,مخصوص قلب آدماس!
انگاری دنیای من , جدای دنیای همـه اس
آخه این "غریبه"بودن , خالی از لطف وصفاس
همه ی عـمرم تلف شـد , پی این شهرِ غـریب
"امامن هر چی میگردم نمیدونم اون کجاس"!!
_____ سروده ی : فرزانه شیدا _____
دانستن داستان سفر وسخن ایشان و ره آورد سفر انسانهای بزرگ واندیشمند در حدقابل توجهی شنیدنی وعلمی ست وآموزنده وهرچه دیده وشنیده باشد دانستن آن چه براو چه برما که شنوندگان او خواهیمم بود یا کتاب سفرنامه وزندگینامه ی او را میخوانیم دانشی وآموزشی ست در هریک علومی اضافه بر علوم واندیشه ی فکری ما ازاین جهت بسیار خوب است زمانی که به سفر میرویم تلاش کنیم همه چیز را ازتمامی زوایای یک زندگی در آن شهر وکشور ببینیم ونمونه های حتی لباس وغذا وتکنولژی آن کشور را نه برای اینکه حرفی برای گفتن برای خویشان واقوام ببینیم وتجربه کرده وخود نیز لذت ببریم بلکه سعی کنیم ریشه های فرهنگی وریشه های اجتماعی ونوع فرهنگ امروزی انان با مقایسه با گذشته وعلت خوردذن غذاهای مخصوص آنان را نیز بدانیم وبیاموزیم واز دیدن آثار وتاریخ آنان در هر زمینه ای که بدان علاقمندیم حال میخواهد نمونه های ساختمانی دوران بسیسار قدیم تاریخی وموزه باستانی باشد یا نقاشی مدرن از دیدن آنچه دیدنی ودانستنی ست حتما استفاده کرده بدیدار همه برویم علت ها ومعلول های وجود واستفاده ی هرچیزی را بپرسیم وبر رشد فکری خود بیافزائیم چون هیچ چیز درجهان دیروز وامروز بی علت نبوده است وحتی نمونه قاشقهای چوبی مثلا کشور چین وژاپن که تنها دوچوب ساده ومعمولیست وطریقه ی نگاهداشتن آن هم استادی میخواهد وتمرین بی دلیل نبوده که اکثر غذاهای ایشان ازنمونه غذاهائیست که راحت تر با چوب برداشت میشود وحتی برنج دم کرده ی آنان نیز برنجی چسبناک است که براحتی با چوب برداشته میشود این کمترین چیزیست گه چون بپرسی برایش تاریخ آنرا هم میتوانند با تمام علت ومعلولها به شما بگویند وگاه لازم نیست سفری دور برویم تا از یک ژاپنی ویتنامی وچینی بپرسیم علت استفاده از این چوب یا« لباس کیمونوی» شما چیست که در پیرامون خود نیز هستند انسانهای دیگری که از کشورهای دیگر آمده وهمسر دوست ما هستند ویا درشهرما بعنوان توریست وگردشگر آمده اند یا درسفرهای بین شهری خود ما در کشوری که هستیم یا زندگی میکنند یا مسافرند ومیدانید که بزرگان نیز میگویند: پرسیدن عیب نیست , ندانستن عیب است.حتی اگر به خط جاده کشورها هم فقط نگاه کنید برای مثال خط وسط جاده ها نروژ زرد است وسوئد سفید رنگ است که درست در وسط مرز زمینی دیدن اینکه کجای جاده ناگهان مرز سوئد ونروژ جدا میشود چیزیست که شاید کمتر کسی بداند یا وقت صرف کند که به آن خز نگاه کند تا بداند دقیقا کجا وارد کشور دیگر شد وآن محل ونقظه در کدامین شکل وطبیعتی بود . مرزهای نروژ وسوئد چندینوچند مرز زمینی ودریائست که در وسط پلی دریکی از این مرزها خز جاده درست درمیانه پل از زرد تبدیل به سفید میشود وشکما از نروؤ وارد سوئد شده اید واین فقط یک مرز آنهاست ودرطبیعت زیبائی این پل بروی آب قرار گرفته است که خود شاهکار هنری خداوند از زمین ودریا وجنگل آسمان است
____(خط جاده)
من مسافری غریبم، توی جاده های تنها
توی کوله بار عشقم ، نمونده قراری برجا
همه ی شبهای رفتن ، بدون صبح سپیده
اشکای نگاه وقلبم و (خط جاده) رو کشیده!
انگار از نگاه دنیا ، بی تو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن، که مثه شباش سیاهه!
افتاده اسم منو تو ، انگار از دست محبت
تادلم تنها بمونه * توی جاده های غربت !
نمیدونم تو کجائی! منکه آواره ی دهرم
هنوزم با بیقراری ، دنبال (دلم) میگردم!
دلمو من جا گذاشتم ! وقتی راه ما(دوتا) شد!
دل من باهام نیومد ،وقتی دنیامون جدا شد!
من ولی یه چش براهم که امیدش یه سرابه
دیدن دوباره ی تو ، مثه رویا توی خوابه!
بی توتنهائی چه سخته، از تو ُ کوچه ها گذشتن
کسی رو شونه به شونه ، واسه دردو دل نداشتن!
آخه دنیا هم دروغه! مثه خنده های غمگین
که میادرو لب می شینه،که بده به لبها( تمرین*)!
تا بهت بگه دروغی : گریه هات ، واسش غریبه!
اما این دروغ محضه! خنده اش هم یه جور فریبه !
ولی انگار از نگاهش ، باتو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن که مثه شباش سیاهه
همه ی شبای رفتن ، بی تو ، بی صبح سپیده
قطره اشکام توی رفتن ،( خط جاده*) رو کشیده!
_____ده شهریور ۱۳۸۲ اول سپتامبر ۲۰۰۳/ فرزانه شیدا _____
پرسیدن از علت استفاده از مثلا چوب غذای ژاپینی وچین در جایگزین قاشق معمولی ونمونه لباسهای سنتی یا حتی نحوه سلام کردن واینگونه چیزها که برای ما تازه گی دارد از, کمترین سوالاتی ست که تنها پرسیدن آن حتی اموزشی بما میدهد شاید بگوئید دانستن همه چیز برای زندگی ضروری نیست درصورتی که انسان وقتی ضرروت دانش اینگونه چیزهای کوچک وبزرگ را درک میکند که بناگاه مجبور شود برای آن چیز از اطلاعات خود استفاده کند وزمانی که به چنین جاوئی میرسد تازه بفکر چاره می افتد که حال ازکه بپرسم وبدنبال تحقیق وپرسش از مردم میرود درحالی که روزانه حتی درمحیط بسته خانه یا در سفرمسیر اداره ومحل کار در شهر ودر ترابری روزانه ی خود بسیارند چیزهائی که میشود آموخت واین وصعت بیشتری پیدا میکند وقتی که از شهری به شهر دیگر یا از کشوری به کشوری دیگر سفر میکنیم ومیبینیم که طریقه ی زندگی هرکس راه وروش وسیستم واندیشه ودلایل متفاوتی باما یا با دیگر مکانها دارد این است که آنکه بسیار سفر میکند بسیار انسانها را نیزر میبیند وتجربیه این سفر درهر زمینه ای چه لباس ان محل وغذا وفرهنگ وتاریخ باشد چه دیدن ساحل دریای آن با مردم مختلف وتورسیستهای فراوان خود هریک دانش بسیاری را میشود به انسان بدهد که لازمه ی آن تنها کنجکاوی ما ومیل به دانشتن ماست درغیر اینصورت اگر فقط سفر کنیم که بتوانیم به اینوآن بگویئمی اینجا وآنجا را دیده ام وتعداد شهروکشور بشمارید بی آنکه توشه ای ارزشمند ازاین سفر برداشته باشیم سفری تنها برای اتلاف وقت بوده است واگرجه استراحت برای انسان نوعی نیازمندیست اما چه خوب است که ازاین موقعیتها برای یادگیری نیز استفاده کنیم نه اینکه دراتاق هتل را ببیندیم وبنشینیم تاریخ آن کشور را بخوانیم که اینکارا درخانه خود هم میتوانیم انجام دهیم بلکه در شهرستانی وشهری وکشوری با دیده ای هشیارتر وکنجکاو تر وجستجو گری تلاش کنیم بیاموزیم ودانستنی های ارزسمندی را به همراه خود بیاوریم واز تجربیات آ«ان خود در زندگی خویش نیز بهره مند شویم.
*- ره آورد سفر, در درون آدمی ، به جز خرد و پیشرفت نیست . ارد بزرگ
*در کنارمان دلبر هست و اگر نیست ، در سفر رسیدن به اویم . پس تنهای وجود ندارد . ارد بزرگ
____ پایان فرگرد سفر _____
____ نویسنده : فرزانه شیدا _____
منبع :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/01/blog-post_1197.html
نظرات