بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گذشت و بخشش*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد گذشت و بخشش ●
¤ مسخ از »:« فریدون مشیری »¤
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم ؟
به چشم هم زدنی روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
همه زمانه دگر گشته است
چگونه پخنه خاک
که ذره ذره آب و هوا و خورشیدش
چو قطره قطره خون در وجود من جاری است
چنین به دیده من ناشناس می اید ؟
میان اینهمه مردم میان اینهمه چشم
رها به غربت مطلق
رها به حیرت محض
یکی به قصه خود آشنا نمی بینم
کسی نگاهم را
چون پیشتر نمی خواند
کسی زبانم را
چون پیشتر نمی داند
ز یکدیگر همه بیگانه وار می گذریم
به یکدیگر همه بیگانه وار می نگریم
همه زمانه دگر گشته است
من آنچه از دیوار
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور سرخ سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه سپیده دمان
درست گویی جانی به صد هزار دهان
نگاه در نگه آفتاب می خندد
نه برج آهن و سیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم ماندهاست
شکوه کوکبه دوستی است بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره تاب زرتشت است
شراب روشن خورشید و
گونه ساقی است
سرود حافظ و جوش درون مولانا ست
خروش فردوسی است
نه انفجار فجیعی که شعله سیال
به لحظه ای بدن صد هزار انسان را
بدل کند به زغال
همه زمانه دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایمان
فروغ راستی از خاک رخت بربسته است
و ‌آدمی افسوس
به جای آنکه دلی را ز خاک بردارد
به قتل ماه کمر بسته است
نه غار کهف
نه خواب قرون چه فاتاده ست ؟
یکی یه پرسش بی پاسخم جواب دهد
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت به آفتاب دهد
که در زمین که اسیر سیاهکاریهاست
و قلب ها دگر از آشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته را تواند دید
که با هزار امید
چراغ در کف
در جستجوی انسان است ¤فریدون مشیری »¤
زمانی که انسان در طول عمر خود پیچ وخم های فراوان را طی میکندو با تجربیات خود در ادامه ی راه به بسیار مسائل دیگر برخورد میکند کمکم به این پی میبرد که دراین گذر آموخته های بسیاری را درتوشه ی تجربیات خویش با خود همراه کرده است ودراین گذر بسیار آموخته هائی را دردل دارد که هریک برای او ارزشمند ودرعین حال برای ادامه ی راه مهم وراهگشاست .زنئگی انسان را بگونه ای میسازد که آدمی خود در آئینه ی نگاه درون خود برخویش بخوبی میداند که چگونه اثراتی را دراین راه بر فکر وذهن ودرون ودل خویش چون زخمه ای یا چون هدیه ای با خود دارد وچه چیزهائی ازاو انسان امروزی را ساخته است وچگونه تا رسیدن به نقطه ی فعلی زندگی درهر سنی که هست این بار زندگی را بردوش کشیده وچه دیده وچه آموخته از تجارب مهم زندگی این است که انسان شخصیتی را برای خویش میسازد که خوب یا بد درتمامی عمر او بااو خواهد بودوهمواره نیز هراثری که این شخصیت فعلی براو وبردیگران بگذارد بخوبی وبدی درنام او ثبت خواهد شد.
*اوج ِ درد !فریدون توللی »________
فرخای ِ هستی ، درین سال ِ عمر
خدا را ، چه بر دیده تنگ آیدم ؟
به هر دم ، بلایی عجب ، نو به نو
ازین چرخ ِ فیروزه رنگ آیدم
به گرگ آشتی ها ، چه بندم امید ؟
چو بر سینه ، زخم ِ پلنگ آیدم
فرا پیش ِ گورم ، کنون گو که بخت
عروسانه ، با ساز و چنگ آیدم !
چو آزاده ام ، رنج چندین سکوت
به گردن ، یکی پالهنگ آیدم
نخواهم دگر مهر ِ گردون ِ دون
به چشم ، اربتی شوخ و شنگ آیدم
" زمین " تا یکی هست و " مردم " یکی
چرا ، نفرت از روم و زنگ آیدم ؟
چرا زیر ِ این آسیا سنگ ِ دهر
به دل ، قهر ِ چین و فرنگ آیدم ؟
" جهان " موج درد است و من " اوج ِ درد "
مقامی نه ، تا کس به جنگ آیدم !
چو ، آن کاخ ِ آیینه ، کردم به شعر
سزد ، بر سر ، از کینه ، سنگ آیدم !
نه آنم ، که لافم ، بدین کام و نام
که از کار ِ بیهوده ، ننگ آیدم
چو مستم ز افسون ِ آن چشم ِ مست
چه حاجت ، به افیون و بنگ آیدم ؟
ستیزی ، نورزم به کس گر هزار
هماورد رویینه چنگ ، آیدم 1
و یا ، تا به موری دهم دانه ای
به سر ، تیغ ِ تیمور ِ لنگ آیدم
ولی ، تا تو بینی به من نقش ِ خویش
نخواهم ، بر آیینه زنگ آیدم
کنون ، کاندرین کوج ِ هستی ، مدام
هراس ِ نفیر ِ نهنگ آیدم !
کنون کز گذرگاه ِ پیری ، به گوش
خروش ِ درنگا درنگ آیدم !
کنون ، گرچه با کوچ ِ این کاروان
زهر گوشه ، تیر ِ خدنگ آیدم !
همان غمگسارم به اندوه ِ خلق
که نوشاب ِ شادی ، شرنگ آیدم!
شتاب ای فریدون به مردن رواست
گر آن مرگ ِ خوش بی درنگ آیدم !
* فریدون توللی »_______
دنیا آدمی را میسازد اما آدمی نیز خود دراین ساختار سهم بزرگی را داراس سهمی که ازاو انسانی برتر یا انسانی ناامید یا شکست خورده ای دائمی را میسازد که در طول عمر خویش هرآنچه دید وشنید وآموخت بر او وزندگی ودنیای او خطوطی جاودانه رارسم کرد که برای مثال من نوعی را که فرزانه نامیده میشوم فرزانه ای کرد که امروز درهرکجای بودن نیز که ایستاده باشم موفق وناموفق با فرزانه ی کودکی ونوجوانی خویش بسیار متفاوتم ,چراکه در دیروزهای زندگی من شخصی بوده ام که در وابستگی سنی به خانواده بیشتر ازاینکه نقشی در شکل زندگی خود بصورت بزرگی اشت وبه شکل عمده ای وجود وحضورم محسوس باشد همواره تابع کس وکسانی بوده ام که وجودوجضورز ایشان شکل مهم وعمده ای را درزندگی من بازی کرده است ودرنام والدین وخانواده مرا به گونه وروش خویش پیش میبردند واینکه شخصیت انسانی فردی منو ما وانسانها درکانون خانواده بشکل شخصیت دائمی خود برای همیشه ی زندگی ثبت میشود تنها بخشی از قصه ی زندگی همگان است چراکه , ما ازدرون خانواده ی مادری شروع به ساختار خویش کرده ایم اما درادامه راه که بعنوان فردی مجزا زندگی را شروع کرده ایم خودسازی ما مربوط به نمونه افکار شخصی وتصمیمات شخصی ما بوده است که چگونه آدمی بخواهیم که باشیم وچگونه اثری را دوست داشته باشیم بردیگران بگذاریم یا خواسته وناخواسته اثری را بردیگران گذاشته ومیگذاریم وبرای آنکه کسی باشیم که دوست داریم باشیم حتی زحمت وتلاش را نیز شروع کنیم وبه خود سازی خود رداخته ایم در عین حال به نظر من درشکل زندگی , انسانی که در راه رشد فکری وساختار دورنی خویش انسانی کوشا بوده است ویا بر حسب شکل زندگی ناچار شده است که بیشتر از انچه درتوان دارد ازخویش مایه بگذارد ودر خودسازی خویش از روزگار نیز یاری گرفتهاست درواقع همان شیوه ی زندگی یا نوعی زندگی که به خواست او یا ازروزگار بنوعی برای او ساخته شده است توسط همان مشکلات وفشارهای زندگی در ساختار درونی وفکری واحساسی ما خود مزید برعلت شده آدمی را به منطقه ای از فکر واحساس میرساند ورسانده که ازخود شخصی دیگری درآینه ی فکر خویش می بیند که با روزگار کودکی ونوجوانی بسیار تغییراتی رابرخود داشته است وصرفنظر ازاینکه ممکن است درآینه خانه تغییرات چهره یخویش را بعنوان انسانی پخته تر شاهد باشد اما آنچه درون اورا داناتر وپخته تر کرده است چیزیست که در نام هستی او شکلی دائمی گرفته دراین میان انسانی درکل زندگی را برای خود خویش میخواهد کسی هستی خودرا با عزیزان خویش تقسیم میکند وبیرون از این چارچوب بدیگران کاری ندارد وکسی نیز خود را هم برای خودهم خانواده هم دنیا میخواهد ودراین راه تلاشی را نیز داشته است که درمحبوبیت خود درمیان همگان کوشا باشد وبرای اینکه اینگونه آأمی نیز باشد تنها تصمیم شخصی نیست که تاثر گذار است بلکه نهاد آدمی به سوی چیزی گرایش بیشتری نشان میدهد مثلا شخصی درهمه حال وهمیشه همگان را دوست میدارد وبراحتی این احساس را به کسی از دست نمیدهد مگر به چنیدین بار براو ثابت شود که او آنکسی نیست که اسنان بتواند اینهمه اورا جدای دیگران قرار دهد وحتی کمی بیشتر از بقیه دوست داشته باشد ودر صمیمیت بااو تلاش کند حال این شخص شاید نزدیکترین فرد زندگی انسان باشد یا غریبه ترین ادمی که بناگاه در زندگی ما آمده است واثر خوبی را دربارها دیدنی برجا نهاده است اما درکل آدمی که گذشا وبخشش را پایه واساس زندگی خویش قرار دهد انسان انعطاف پذیریست که بمانند چوبی خشک تدرباد نخواهد شکست یا مانند درختی تنومند درطوفان ثابت نخواهد بود بلکه روحیه ی انعطاف پذیری او قادراست بسیار در تغییرات روحیتغییر کرده وانعطافی نیز با دیگران داشته باشد بسیارند کسانی که وقتی با یکبار بدی دیدن میگویند فلانی بد , تا همیشه آن فلانی برای او آدم بدی ست وهرگز نیز شانس دوباره ای باو نمیدهد بسیارند انسانهاوی که کمتر کسی را بخود راه میدهند تا انسان حتی شانس این را داشته باشد که خود را باو بشناساند بسیارند کسانی که تفاوت نمیکند با چه کسی دوست هستند چراکه دوستی انان دوستی عمقی نیست باهمه دوستند وبا هیچکس صمیمی نیستد وکنتر نیز دردوستی خویش با دیگیران صمیمیتی عمیق یا علاقه ای عمیق به شخصی دارند که بود ونبود او آنچنان تاثیر عمیقی براو بگذارد که دلتنگ ندیدن او شود ویا حتی شاید متوجه نبودن او هم درخیل دوستان خویش نمیشود وبسیارند فراوان دوستانی دارند که دردوستی با هریک اثری عمیق ازخود بردیگری باقی میگذارند که کمتر کسی حاضراست دوستی اورا از ددست بدهد وازکمترین فرصتی نیز استفاده میکند تا اورا ببینید وازلطف بااو بودن نیز برخوردارشود

¤ چرا تکرارم نمیـکنی...؟!سروده ی ف.شیدا ¤

چرا دیگر تکرارم نمیـکنی...؟!
چرا در واپسـین لحظه های عاشــقی
در میان یادها وخاطره ها...

آندم که بر شانه های پـرواز
نشسـته ای
تا " دورشدن "
را بیآموزی!!

در میان خیالت...
مرغک دلم را ،
هـمراه خـویش نـُبردی؟
نمیدانستی مگر،
عاشقانه میخواهمت ؟!

... پس ازاین اما...
دیگر،بالهای پروازم ،

گشوده نخواهد شد...
در آبی ِ بیکرانِ عشق
...اما...آه...
چرا دیگر تکرارم نمیکنی؟

مگر نبود آن" لحظـه های قسـم"
آن لحظه لحظه ی
سرودن ِ ترانه های عاشقی
در... بند... بندهای " پیوند"
در عاشقانه واژه های
" باتو میمـانم" ...
"بی تو میمیرم " !!!

اما...چرا
چرا چهره ام را،
که تا همیشه ،
آینه ی خویش میخواستی

..حتی...لحظه ای ،
درخـاطرت نبود؟!چرا...؟
چگونه توانای رفتنت بود؟!

چگونه پرواز را
"در فصل کوچ"
بی من... به بالهای رفتن سپرده ای؟!
چرا امروز تکرارم نمیکنی
آری نامم را...عشــقم را...قلبم را
چرا تکرارم نمـیکنی ؟....
آخر مگر، چـه شد ؟!!!
¤ دوشنبه 23 شهريور 1388 سروده ی فــرزانه شیـدا¤
ومعمولا گروه آخری بهترین خصوصیات اخلاقی بخصوص گذشت وبخشش را در لیست افکار واخلاقیات خویش دارند وهمیشه برای دیگران درهر حدی ازدوستی هم که باشد حاضر به یاری ودلجوئی هستند وهیچوقت نیز کسی را از خمویش نمیرانند مگر احساس کنند این شکل ازدوستی بااین فرد ثمره مساعدی برای او نخواهد داشت وطیانی دراین میان به یکی خواهد رسید درنتیجه انسانی که قلبی رئوف وانعطاف پذیر ومهربان وخوش اخلاقی دارد ازجمله انسانهائی ست که در گذشت وبخشش حتی پا پیش گذاشته وشاید حتی نگذارد کسی که خطائی را انجام داده نیز باین نقطه درمقابل او برسد که احساس شرم کند وپیش ازانکه دیدن شرم او را شاهد باشند باو بازخواهند گفت که هرچه بود هرچه هست شد وتمام شد بهتراست فراموش شود وازنو آغاز کنیم .
¤ نمی شناختم اورا...ف.شیدا ¤

نمی شناخت مرا
اما چون نگاهم کرد ،

خندید...آرام ، ملیح
مهربان وگرم!

مهربانی در نگاهش ...
جرقه ای زد...وبدور نگریست

نمی شناختم اورا...اما آشنایم بود
با درخشش مهری که درشراره های نگاه..

وکافی بود مرا ...بس بود مرا...
اینگونه آشنائی را...تا آشنایش باشم!

نگاهش گوئی ، با نگاهم سازشی داشت.
ایکاش این نگاه دوباره بر می گشت

تا بنگرد نگاهم را...
تا گرمی آتشین مهربانیش

لبخند پاینده... بر لبانش
گرمی خورشید روزگارم باشد!

ونوازش دهنده ی قلب بیقرارم!
نگاهش به پاکی نماز بود!

به بی گناهی گل
به زیبائی گلشن های پرمحبت عشق

.... نمی شناختم اورا...اما آشنایم بود!
گوئی همزبانم بود بیشتر از هرکسی!

آشنائی بس دیرینه بود ،اما...
که فقط نامش را نمی دانستم

شاید محبت بود ،‌نام او
شاید عشق

شاید دوستی
شاید انسانیت

وشاید مهدی(عج)
هرچه بود ... نمی شناختم اورا

اما آشنایم بود!
۲۲ مهر ۱۳۸۳/۲۰۰۳ آگوست
¤ نروژ /اسلو- فرزانه شیدا¤
اینگونه گذشت وببخشی را شما درانسانهائی میتوانید ببینید که در زندگیخ ود درعین حالکه همگان را دوست میدارند وبه یاری همگان نیز میشتابند .شما از اینگونه اسنسانها بالاترین شکل اسنانیت وبخششی را شاهد خواهید بود که به باور انسان نیز نمیرسد ایشان انسانهائی هشتند که فرشتگان راه دیگرانند وراهنمای رسیده به امید وعشق وهدف همگان ودرعین حال جز بخدا ازهمه کس وارسته وبی نیاز که نیازی به پذیرفته شدن درمیان جمعی ودردل کسی را ندارند چراکه با شخصیت والا وارزشمند ومهربان خویش درمیان همه نوع انسانی , بخواهند یا نخواهند پذیرفته شده اند. و هرگز خود را به کسی آنگونه وابسته نمیکنند که باعث معذب بودن وناراحتی شخص متقابل شود درواقع انسان بخشنده وباگذشت حتی برای اینکه دوستی ومهر او پذیرفته شود نیز دردرون شاد است وهمین اورا کافیست که بداند درمیان دلی بعنوانی دوستی خودب جا گرفته است ودرعین حال همیشه اماده است تا زمانی که باو نیاز دارند یاری خود را رسانده ودر تلاشند که همواره برحق باشند ایشان نیازی باینکه درجامعه ای پذیرفته شوند را ندارند چراکه خلق وخوی باطنی ورفتاری وظاهری آنان بگونه ایست که حتی بدون تلاش نیز هرکجا بروند بی چون وچرا پذیرفته میشوند ومشکلی نیز با مردم ندارند ودراستثنائات است که کسی بااینگونه فردی به بی تفاوتی رفتار کند وهمگان خواهی نخواهی متوجه حضور چنین شخصی درمیان خود میشوند انسان باگذشت وبخشنده خلقی مهربان داردکه با هیچکش احساس دشمنی نمیکند ازهیچکس نمی ترسد از کسی دوری نمیکند وحتی وجود او اگر هست هم برای خود هست و هم برای دیگران وحتی برای اینکه به کسی ثابت کند که مهربانی پاک وخوبی را با یک احساس انسانی به همگان دارد نیز تلاشی نمیکند چراکه درکل براحتی همگان آنان را میبینند وبلافاصله نیز با یکی دوجمله ای که درجمع ممکن است درجوابی وپاسخی بگویند تاثیر همگانی خود را نیز بجا میگذارند چرا که اینان تنها فردی بخشنده وبزرگوار وبا گذشا نیستند ایسنان نمونه ی انسانهای واقعی دنیا هستند که زندگی دردنیا را نعمتت وبرکت میدانند وزندگی درمیان دیگر آدمیان را سعادت میشمارند ودوست داشتن وعاشق بودن به تمامی هست ونیست خلقت را وظیفه ی انسانی درنتیجه وجود چنین شخصی درمیان این دنیای سراسر بدی به سهولت نمایان شده وهمگان تفاوت معنوی ورفتاری وفکری وشخصیتی اورا با دیگر انسانها درک واحساس میکنند ودرنهایت کلام باید گفت ایشان انسانهای بزرگی هستند که درنوع انسانیت فرشتگان روی زمین هستند کسانی که گوئی خداوند برای ارامش دیگر انسانها برزیمن میفرستد نت بادیدن ایشان یاد انسان بودن خوب بودن مهربان بودن وداشتن خصلتهای خوب وارزشمند اسنانی دریادها زنده شده وازخاطر نرود وهمین اینانند که دردنیائی جامعه های, شهری و محله ای وحتی درهمسایگی ودخانه یما مجزا ازدیگر انسانها اما درکنارتمامی انسانها بوضوح دیده شده وافکار همگان را در بود ونبود خویش بخود جلب میکنند تا دیده شوند وبیاد بمانند وحتی به انان فکر نیز بکنیم وگاه انسانها نمیتوانند باورکنند هنوز میشود انساانهائی را دید وشناخت که درجامه ی انسانی براستی انسانند ودر واقع درپاکی روح واندیشه فرشته.
وهموراه چنین انسانهای بزرگی رهبران جامعه های کوچک وبزرگ هستند ودرجامه لباس ساده ی یک انسان یک همش محلی یک همسایه ویک همشهری و.....همواره از ارزش واحترام ومحبت همه ی مردم نیز برخوردارند وبا نامی نیک زندگی کرده با مهربانی راه عمر طی کرده وبا نیکو نامی نیز از دنیا رخت بربسته خاطره حضور ووجودد خویش را تاهمیشه زندگی دریادهای دیگران باقی میگذارند کسانی که وقتی دهستند نیز ندیدن آنان آنقدر دلتنگ کننده است که انسان آرزو داردنتا میتواند موقعیت اینرا داشته باشد که درکنار چنین آدمی حتی لحظاتی را سرکند واز برکت وجود وحضور وسخن ومهرخردمندانه وسرشار از لطف ومهربانی وصمیمیت اوبرخوردار و بهره مند شوند
¤ شاعر «آیا»,متخلص به " هیچستان" ¤ خدا
قدم بر مدار از قدم رهروا
مگر در تکدی این شش نوابه نه پا در آمایش اول به راه
چو آماده گشتی به آرایش آ

پس آنگه نیایش شو سر تا به پا
ستایش کند غرقت اندر خدا

سپس آید آسایش از لطف شاه
به آرامش آیی تو گردی رها

فقط شش قدم ای تو جویای راه
بیا تا نهی دست در دست شاه

از آن پس رها کن دگر هر چه را
پی خور دوان باش مانند ماه
شکر8/7/1388¤ شاعر «آیا»,متخلص به هیچستان¤______
ومن میتوانم بگویم اینها براستی نکه ای نورانی ازمحبت ومهر وجود خداوندی هستند که خداوند به عمد اینان را اینگونه آفریده است تا همیشه وهمواره یاد فرشته وشیطان وخوبی وبدی را ازطریق ایشان به یادها باز گرداند شاید که انسانهائی که ازنعمت عقل واندیشه وروح واحساس برخوردارند تلاش کنند انسانی باشند همانند اینان وازایشان راه درستی خوبی ومهربانی را بیآموزند ودر بهترکردن راه وروش خویش درزندگی تلاش کنند وحتی به یاری بزرگ منشی روح اینگونه انسانهاست که افراد بسیاری در زندگی راه خویش را پیدا میکنند وچون رهبرانی هستند که حتی شنیدن قصه وغصه ی زندگی ایشان بهترین راهنمای زندگی برای آدمیان است وروح تلاش پشتکار عشق دوستی وخوبی را نیز با هر نفس وکلام وگام واشاه رهای به دیگران نیز القا کرده افرادی متبرکند که بر وجود ایشان بدرگاه خداوند میبایسا شکر کرده وقدر اینگونه اسنانهائی را درپیرامون خیش نیز میبایست بدانیم که کمتردردنیای بی احساس وزشت وپراز رنگ وریای کنونی شاهد دیدن قدیسه هائی هستیم که در لباس انسان درجسم انسانی براستی فرشته هستند وبس.
¤ فرشته یا شیطان از:« پیمان آزاد » ¤
هیأت تو به گونه ایست
که نمی دانم
فرشته ای یا شیطان ؟
به مواخذه در من می نگری
که چرا به گونه ی دیگری ؟
فریاد خوان
محک همه پلیدیهایی
از دوزخ می ایی
تو را با زیبایی چه کار !
به مرگت ناخرسندم
به روشنیت دلبسته ام
که روزی زندان خودباختگی را واگذاری
و عاشقانه
دل به انسان سپاری سروده ای از :« پیمان آزاد » ¤
*- با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید . ارد بزرگ
*-بخشش میزان فر و شکوه آدمی را نشان می دهد . ارد بزرگ
*- راز اندوختن خرد ، یکرنگی است و بخشش . ارد بزرگ
_____ پایان فرگرد گذشت و بخشش ______
¤ نویسنده: فرزانه شیدا ¤

منبع :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_4790.html

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار