دیدگاه مسعود اسپنتمان درباره فلسفه ارد بزرگ ( آرامش )


ارد بزرگ میگوید: آرامش اگر همیشگی باشد، سستی و پلشتی در پی دارد

پهنه ی گیتی جنگ ها و آشتی های بسیاری به خود دیده است.

در مقایسه با "ایران" در بسیاری از گوشه های دیگر گیتی، جنگ پدیده ای نایاب یا کمیاب به شمار میرود. زیرا کمتر سرزمینی بخت آن را داشته که گذرگاه آمد و شد فرهنگهای گوناگون باشد. "ایران" گِردِ آنکه پلی میان فرهنگها و تمدنهای بزرگ بوده، همواره خویشتنیِ خویش را نیز از یاد نبرده است، نمونه ی چنین خویشتن-پایی را در هنر این سرزمین به آشکارا میبینیم. هنری که از همه ی جهان سرمشق گرفته، اما همواره نقش خود را بر کنگره هستی نگاشته است. پافشاری ایران و ایرانی در خویشتن مانی، و نپذیرفتن رنگ بیگانه بر خود، او را به پرداختن بهایی سنگین وادار کرده است. جنگهای همیشگی ایران با خاور و باختر ناشی از چنین رویکردی می باشد. در این میان هوشمندان ایران، برای پرهیز از جنگ دست به دامان "پیمان" شدند.

"پیمان" مرز میان جنگها و آشتیها را میسازد. چه بسیار پیمانهایی که پیام آور آشتی بوده، و چه بسیارتر پیمان شکنی هایی که آغازگر جنگهای خونین شده است.

ارد بزرگ میگوید: میدان پیمانهای گسسته، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت.

ایرانیان در پیمانهایی که با اقوام گوناگون میبستند در تلاش بودند تا با ثابت کردن مرزها، یکپارچگی سرزمینی خویش را نگاهبانی کنند.

اما پس از آنکه جنگی پایان می یابد، با بستن دوباره ی پیمان ها، مردم آشتی جو و آرامش خواه میشوند.

چرا که "آرامش"، روان آدمی را پالایش میدهد و ساز نوآفرینی را برای او کوک میکند. آرامش، دمی از زندگانی است که آدمی با کمک آن میتواند فراتر از بایستگیهای زیستی ساده ی خویش، اندیشه خود را در میدانهای دیگر هستی پرداخت کند.

در این جا میتوانیم با جدا ساختن "آرامشِ ویژه یِ جهان ایرانی" در برابر "آرامشِ ویژه یِ جهانِ خاور و باختر و تازی"، بر یگانگی فرهنگ خود پای بفشاریم.

از دیدگاه پویایی و سرزندگی، دو گونه آرامش داریم. نخست آرامش همراه با سستی و پلشتی و خواب آلودگی که نشان دهنده ی گونه ای حالت تکراری و سکرآور است و ویژه ی بسیاری از سرزمینهای انیران میباشد. دو دگر آرامش جشن ساز که ویژه ی ایران زمین است.

بدیهی است بهای آرامش را بی بهرگان از آن بهتر میدانند. برای ایرانیان که همواره در جبهه های باختر و خاور و نیمروز میجنگیده اند، آرامش چیزی بیش از سستی و پلشتی خواب آلوده میباشد. آرامش چنین مردمی از مایه ی جنگ و حماسه است. حماسه ای سرازیر شده از سرچشمه های آسمانی شادی که تا به زمین روان میشود و تن و روان آدمی را سیراب میسازد. مردمی که در جنگ سرشارند از حماسه و رجز و پویایی و سرود آیا میتوانند آرامشی بدون پویایی و حماسه و گُردمنشی داشته باشند؟

ازین رو پویاییِ ایرانی، یا در راه جنگ و رنج و کار و تلاشندگی زیستی روان است یا در آرامشی جشن ساز.

جشنی سرشار از زندگی که از زایشی نو و بی تکرار مایه میگیرد. چه جشنهای ماهانه و چه جشنهایی چون سده و نوروز و یلدا و چه گاهانبارها و جشنهای فصلی، همگی از رویدادهایی متفاوت و تکرارناشدنی زاییده میشوند. ازین رو برای برپاکنندگان خویش، کارمایه ای شگرف و هنگفت از نیروهای گوناگون و بی تکرار به همراه دارند، و در پی پویایی و شادی و جنبش به ارمغان می آورند.

ایرانیان، درازگاهی؛ "هفته" نداشتند بلکه در درازای هر ماه، جشن ویژه ی آن ماه را، با شادی و پویایی برگزار میکردند.

به وارون، جمعه ها و شنبه ها و یکشنبه ها (آدینه های سامی مسلمانان، یهودیان، مسیحیان) از گونه ی آرامش همراه با پلشتی و سستی، همانند "خدا 6 روزه جهان را آفرید و روز هفتم استراحت کرد" میباشند. در کشورهایی که چنین آدینه هایی دارند، هر پنجاه آدینه ی سال، با یکدیگر همسان هستند، ازین رو آرامش باشنده در آن، کارمایه ای سستی زا و تکرارآفرین دارد. به همین شوند روزهای رامش در باختر بیشتر به "استراحت" و "رخوت" گرایش دارد تا با نوشدگیِ و زایش دوباره ی ویژه ی جشنهای ایرانی.

تا بدینجا آشکارست که روزگارِ ایرانی، چه در آرامش سپری شود چه در جنگ، پویایی خویش را هیچگاه از دست نمیدهد. جشنها و جنگهای ایرانیان از کارمایه ی زمینیِ ایرانیان و رویدادهای سرزمین ایران شالوده میگیرد، به همین شوند پویا و جنبنده و کارآفرین و زاینده است و او را با سستی و پلشتیِ ناشی از تقدیرباوری سامی (خدا بندگان خویش را مقدر ساخته تا در روز "سِبت" استراحت کنند) میانه ای نیست. آرامش ایرانی ریشه در آزادگی و خواستِ ایرانی دارد، و چون نسخه ای آسمانی نیست.

جشن "شش گاهنبار" ایرانی که ریشه ی اندیشه ی یهود در آفرینش 6 روزه جهان است، نماد آفرینش شش وینه(مرحله) ایِ گیتی به دست اورمزد است، اما به وارون اندیشه ی سامی، در درازای سال و در ماههای متفاوت برگزار میشود، گویا "خدای ایران"، (از آنجا که همسان و هم اندیش با باشندگان ایران است)، همچون باشندگان سرزمین خویش از تکرار بیزار است.

اما آرامش سامی تقدیرباور و اجباری آسمانی است

بایسته است بدانیم، آرامش اگر دیر زمانی به درازا بکشد پویایی خویش را از دست خواهد داد چنین آرامشی هرگز نمیتواند آرامشی سازنده باشد. زیرا رنگ تکرار به خود میپذیرد و نیروهای آدمی را با خیزش به سوی یکنواختی، میکاهد. پویایی، در دگرگون شدن رویدادهاست نه در تکرار حالتی یکسان.

از این رو آرامش اگر همیشگی باشد، سستی و پلشتی در پی دارد.

در اسطوره ی ایران و در زمان تهمورث زینوند، دیوها در جنگی به دست ایرانیان برده میشوند. آنان آزادی خویش را در ازای آموختن "یکی نو هنر" بدست می آورند:

کشیدندشان، خسته و بسته، خوار / به جان خواستند آن زمان زینهار

که ما را مکش تا یکی نوهنر / بیاموزنیمت که آید به بر

اما در زمان جمشید خوب رمه، دیوها در زمره ی طبقه ای جداگانه چون "کاست" نجس ها در هند در می آیند.

بفرمود پس دیوِ "ناپاک" را / به آب اندر آمیختن خاک را

و مردم ایران از بخت بهره کشی از نیروی بردگان دیو روی تا سیصد سال مرگ و بیماری و رنج را به خود نمیبینند.

چنین، سال سیصد، همی رفت کار / ندیدند مرگ، اندر آن روزگار

ز رنج و ز بدشان نبود آگهی / میان بسته دیوان بسان رهی

به فرمان مردم نهاده دو گوش / ز رامش، جهان پر ز آوای نوش

چنین آرامش پیوسته ای که سه سده به درازا میکشد، همراه با بهره کشی از نیروی دیوان به جای خویشتنکاری، نیروی زایش مردم را میخشکاند، و ایرانیان را به سستی فرامیخواند. از آنجا که شیرازه ی هاژه در پویایی و خویشتنکاری و پایبندی به پیمانهاست، به شوند سستی درازهنگام مردم، پایه های بن مند هاژه نیز به سستی میگراید و چیزی که در این میان بهره ی باشندگان چنین سرزمینی میگردد، پلشتی و نارایشمندی و هرج و مرج است. با نگاهی نو به اندیشه ی جمشید در [به گیتی جز از خویشتن را ندید]ن، و با پذیرفتن پیوستگی کردار شاه و مردم در یک کشور، میتوانیم شوند گسستگی هاژمان ایرانی در زمان جمشید را بفهمیم. به گفته ی دیگر، به شوند پلشتی و بی نظمی ناشی از سیصد سال آرامش پیوسته، همه ایرانیان چون جمشید به خودخواهی و خودکامگی دچار گشته اند:

[که جز خویشتن را ندانم جهان]

در چنین کشوری، مردم آرزویِ "پر از هول شاه اژدها پیکری" را میکنند تا هرج و مرج ناشی از سیصد سال خوشی پیوسته را با گزندگی و خودکامگیِ همه چیزخواه (دیکتاتوری توتالیتر) به رایشمندی و نظم دگرگون سازد. حال آنکه از دست دادن آزادی برای به نظم درآوردن هرج و مرج، خود اشتباهیست بزرگتر.

آنانی که همیشه در آرامش هستند، لاابالی ترین آدمهایند (اُرُد بزرگ)

یا آنکه در زمان ساسانیان، بهرام گور دستور میدهد تا دفترهای مالیات را آتش زنند. گنجور شاه به وی میگوید که تا بیست و سه سال مردم میتوانند با خوشی و خرمی و آرامش بی آنکه بکارند و بدروند و برنجند از گنج شاه بهره مندانه بخورند و بنوشند:

بدو گفت تا بیست و سه سال نیز / همانا نیازت نیاید به چیز

ز خورد و ز بخشش گرفتم شمار / درمهای این لشکر نامدار

...........

بفرمود پس تا خراج جهان / نخواهند نیز از کهان و مهان

اما دست برداشتن مردم از تلاش و تخشایی همانا و جنگ همانا. آرامشی همیشگی همانا و پلشتی و سستی همانا.

ز بیشی به کژی نهادند روی / پر آزار گشتند و پرخاشجوی

به همین شوند از نو مردم را به کوشش و تلاش و پرهیز از سستی و پلشتی فرامیخواند:

چنین داد پاسخ که تا نیمروز / که بالا کشد مهر گیتی فروز

نباید برآسودن از کشت و ورز / کسی کش کشاورزی او را ست ارز

دگر نیمه را خواب و آسایش است / و گر خوردن و کام و آرایشست

همچنین در پایان دوره ی ساسانی، وضعیت رزمیاران و واسپوهرکان ایران، چنان است که ارتش اشرافی و سنگین افزار ساسانی (با نگاهی به نگاره های تاق بستان کرمانشاه) که چند سده لرزه بر تن لژیون های رومی افکنده است، آنچنان در رفاه و سستی ناشی از آرامش زیست میکند که در برابر لشکر ساده و باورمند تازیان پاپتی به آسانی شکست میخورد.

میگویند رسیدن به آرامش، هدف است. باید گفت آرامش تختگاه نوک کوه است، آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند؟ بیشتر زمان زندگی او در کوهپایه و دامنه میگذرد به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل، و دلدادگی به فرازی دیگر (اُرُد بزرگ)

مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار