در رسای بزرگان پنجشیر و شیروان
احمد شاه مسعود قهرمان ملی ما برای ایرانیان به عنوان یک رهبر آزادیخواه و یک قدرت کلان شناخته می شود .عده معدودی می دانند در پشت سر او چه اندیشه بزرگی تا شام مرگش افراخته بود .
اندیشه روانی که او را در بزنگاه کمین و یورش بی رقیب می ساخت . نزدیکترین دوست ایرانی او ، از شیروان کهن سال ، ارد بزرگ بود همانکه نخستین بار لقب شیر تنگه پنجشیر را به قهرمان ملی ما داد . همانکه در هنگامه سخت طغیان طالبان مسعود بزرگ را همراهی کرد در پنجشیر، سالنگ و بوله غین . او با آن اندیشه بی نظیر و جهانگیر ، مسعود بزرگ را تنها نگذاشت .
تا هنگامی که مسعود در بین ما بود ارد بزرگ ننوشت و از آن پس تا به امروز سخنان او را در هر کوی و برزنی شنیده می شود .
از ترقندی تا مزار شریف ، از مزار تا شیرخان ، کندز و بگرام و جلال آباد ، از جلال آباد تا غزنی ، قندهار و زرنج ، از زرنج تا شین داند و هرات سخنش پیچید و مهرش بردلها افتاد .
قومندانها و زورمندان دیگر ساکتند نگرش های قبیلوی افراد واشخاص قوم گرای و بحران زا و تقرر یافتن آنها به سمت های بلند دولتی به مناسبات قومی ، لسانی و ملحوظات سیاسی باعث شده احمدشاه مسعود و یاران نزدیکش در هاله ابهام فرو روند.
از یاد برده اند که مسعود بزرگ می گفت "ما برای آزادی می رزمیم ، زیرا زیستن در زیر چتر بردگی پست ترین نوع زنده گی است. برای حیات مادی همه چیز را میتوان داشت آب نان و مسکن. ولی اگر آزادی ما برباد رفت اگر غرور ملی ما درهم شکسته شد واگر استقلال ما نابود گشت در آن صورت این زنده گی برما کوچکترین لذت نخواهم داشت"
ارد بزرگ تنها ایرانی است که تا این اندازه در این زمانه سخت به مردم وطن ما نزدیک شده و میهمان غریب نیست که آشنای نزدیک است .
این چانس اعظیم مردم ماست که یار نزدیک مسعود بزرگ را هنوز می بینند . زنده باشی مرد حماسه های سخت ، زنده باشی همراه مسعود بزرگ ، زنده باشی شیر شیروان ...
بیاد شهید احمد شاه مسعود ( رح) و آرزوی بزرگش .
شعری از : مهندس شاه امیر فروغ
ای دریغ
پـــرتو جــــان ، در غبـــارستـــانِ تن ، گــــم کـــــرده ام
شــــعشـــع اش را ، در سیــــه چالِ بـــدن ، گــم کرده ام
مـــن بـــه دنبـــال خـــودم ، امــــا نمی یــــابم ، دریـــــغ
در ظــــلامِ جسمِ خــــود ، مـــن خویشتـــن گــم کــرده ام
بـــلبـــلی خـــوشـــخوان ، در گــــلزارِ رضوانــــم ، ولی
در قـــفس بنیــــادِ تـــن ، مـــن آن چــــمن گــم کـــرده ام
همچــــو یعقوبـــــم ، غمـــی جـــانکاه بـــاشد در جـــــگر
یـــوسفِ خود را ببیــــن ، در پیــــرهن ، گـــم کــــرده ام
نالـــــه هـــــا دارم درونِ سینــــــه ، امـــــا ای دریـــــــغ
بـــختِ بد بیـــن ، کز قضـــا ، راهِ دهن گــــم کـــــرده ام
سینـــه می جـــوشد بـــرای گــــم شدن در نــــورِ جــــان
ای دریــــغ و درد ، بنـــگر ، گـــم شدن ، گم کـــــرده ام
یافت « مسعود » آنچه را میخواست ، اما ای « فروغ »
نــــورِ جـــــان را من ، میــــانِ انـــــجمن ، گـــم کرده ام
دهم جولای 2008 لندن
شقایق شاهی
مزار شریف / 10 حمل، 1389
برگرفته از :
http://ahmadshahmassoud-orodbozorg.blogsky.com/
نظرات
www.zavyeh.com