سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی شاعر و ادیب متولد ۱۳۰۶ تهران
- لیسانس حقوق قضایی دانشگاه تهران
- برنده ده ها جایزه علمی و آكادمیك به خاطر اشعار و غزلیاتش، از جمله جایزه بیژن جلالی
- از معدود شاعرانی كه اشعارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده است.
- گزینه شعر «جامی گناه» او به زبان انگلیسی ترجمه شده و در دانشگاه نیویورك منتشر شده است.
- برخی از آثار او عبارتند از: جای پا، چلچراغ، مرمر، رستاخیز، خطی زسرعت و از آتش،دشت ارژن و ...
- زن برگزیده سال ۱۳۷۷ از سوی بنیاد جهانی پژوهش های زنان
- برنده جایزه لیلیان هیلمن و راشیل هامت از طرف سازمان نظارت بر حقوق بشر ۱۳۷۸
- ترجمه ۱۰۳ شعر او به زبان انگلیسی در مجموعه ای تحت عنوان «فنجانی از آفتاب»
- ترجمه ۱۰۲ شعر او دركتابی با عنوان «آن سوی واژه ها» در آلمان
ز شب خستگان یاد كن شبی آرمیدی اگر
سلامی هم از ما رسان به صبحی رسیدی اگر
به حجت در این داوری ز دوزخ نشان می دهم
به دعوی، زخوش باوری بهشت آفریدی اگر
مهرانه خالقی:برای نوشتن از بهبهانی باید قبل از هر چیز نگاه دوباره ای داشت به غزلیات او چه این غزلیات گذشته از تمام ویژگی های دیگرشان نشان دهنده حساسیت شاعر به موضوعات سیاسی و اجتماعی پیرامونش است. شاید او تنها غزلسرای معاصر ماست كه اگر جنگ می شود برای جنگ و اگر زلزله رخ می دهد برای زلزله می سراید و در این میان محدودیت و دست و پاگیری قاعده وزن و قافیه نه تنها مجال او را تنگ نمی كند، بلكه گستره ای می شود برای او كه خود را متعهد به رخدادهای پیرامون خویش نشان دهد كه سیمین بهبهانی شاعر درون نیست و گرفتار انتزاعات و تراوشات ذهن نمی شود. بلكه شاعر برون است و پیرامون. او برخلاف بسیاری از زنان روشنفكر و نویسنده و شاعر معاصر، دغدغه خود را كمتر دارد و بیشتر درد اجتماع و جامعه و مردم او را به شعر گفتن وامی دارد و شعر برای او عرصه پرداختن به تعهدات و ضرورت های انسانی از جنس مردم است و نه خود. علاوه بر این شعر بهبهانی گرچه از لطافت و زنانگی به حد اعلا بهره می برد اما فیمینیسم وزنانه نیست و اگر جایی هم دغدغه اش زن بوده است، نه از زاویه تنگ نگاه های مرسوم كه از نگاه یك طبیبی كه درد و محل درد را می شناسد به موضوع و مشكلات زنان می پردازد و قصد رو درروكردن زنان با مردان و بهره بردن از این آب گل آلود - بر خلاف بسیاری از روشنفكران زن معاصر- را ندارد.
... سخن آنگه از آب گو، سرابی ندیدی اگر /
بدین خالی آسمان، میفروز خورشیدمان /
به پندار و وهم و گمان چراغی خریدی اگر /
و باید از آغازش بنویسیم. روزی كه به دنیا آمده است. باید بنویسیم سیمین بهبهانی (خلیلی) به سال ۱۳۰۶ در تهران، در خانواده ای صاحب فرهنگ و قلم متولد شد. «و اما گفتم كه زاده شدم در خانه بزرگ پدربزرگ؛ چون پیش از زادنم، مادرم همسر خود را به اشتغالاتش واگذاشته و به خانه پدری بازگشته بود. گویا مادر را تا آستانه مرگ كشیده بود نوزادی كه من بودم. زیرا نزدیك به دو منی وزن داشتم! مامای فرنگی خود را باخته بود و پدربزرگ با پای ناتوان بر بام خانه رفته و اذان گفته بود تا دخترش به سلامت فراغت یابد و یافته بود.
به دایه سپرده بودندم، زیرا مادر چنان ناتوان شده بود كه شیر نداشت. و این دایه دختر دایی مادرم بود. (گویا راست است كه می گویند: «در روزگار پیش، مناصب موروثی بوده اند»)
امیر تومان پیر كه دیگر كاری نداشت جز اندیشیدن به روزگار گذشته... سرگرمی تازه ای یافته بود: نوه نوزاد دومنی كه مجبور بودند روزهای عمرش را به دروغ بیفزایند تا از چشم زخم بیگانه آسیب نبیند. و البته دایه مهربان آنگاه كه زالوی فربه را به شیر بی اشتها می دید، تخم مرغی را با خطوط گرد زغالین سیاه می كرد و زیر فشار انگشت و پول خرد می شكست و گناه بی مبالاتی خود را به گردن «چشم شور» عمه و خاله بی گناه می انداخت و در باور او جز این گریزی نبود!» (۱)
بهبهانی اما در كودكی اولین ماتم را تجربه می كند. مرگ پدربزرگ. چنانچه می نویسد: «پدربزرگ را دیدم در بستر بی هیچ نگاهی در چشم و بی هیچ كلامی بر لب و بی هیچ نقل و كلوچه ای در دست. مادر شیون می كرد و زنان سیاهپوش نیز. و مرگ در باور من معنای گنگی یافته بود، بی آنكه به واژه آن اندیشیده باشم.»
و شاعر از همین جا طعم تلخ و گس مرگ را تجربه می كند. رؤیای كودكی از سر شاعر می پرد. نقل مكان و آغاز زندگی طاقت فرسای در غربت و ناتوانی. چه «پدر بزرگ میراثی بر جای نگذاشته بود و مادر ناچار بود برای اداره زندگی كار كند. در مدارس تازه پاگرفته آن روزگار به تدریس زبان فرانسه پرداخته بود. یك برادرش به دلایل سیاسی ناچار به گریز از مرگ محتوم و فرار از كشور شده بود و برادر دیگرش در زندان به سر می برد.»
وقت درس و مدرسه آغاز می شود. شاعر را به كودكستان می سپرند. «در گوشه باغی پیوسته به كلیسای انجیلی تهران، در خیابان قوام السلطنه. هنوز هم گاهی از برابر در ورودی آن می گذرم... هر روز صبح در كودكستان، دوشیزه دولیتل را -كه كوچك نبود و پیر هم بود - می دیدم كه در برابر خدای به چهار میخ كشیده می ایستد و نیایش می كند.»
در همین ایام است كه بیماری سختی به جان شاعر می افتد: «در زیر گوش راستم تورمی پدید آمده بود. هر روز كاسه ای تلخابه سیاه برابرم می گذاشتند كه: «بنوش!» اما تبم نمی برید.» بعدها این تلخی گله از همروزگارانش می شود و در این بیت می نشیند:
همچو برگ بید و بیخ كاسنی تلخند، لیك
تلخشان بیرون نكرد آسیب تب از پیكرم
«سرانجام، پزشك با نیشتر دمل را شكافت، روزهای پیاپی، تكه ای تنزیب را با محلولی می آغشت و بیرحمانه در جای نیشتر فرو می كرد تا زخم بهبود یافت... پزشك فریاد های كودكانه ام را به «كولی گری» تعبیر می كرد و به مادرم می گفت: «این دختر انتقام تو را از زمانه خواهد گرفت!» (۲)
«كولی گری» شاعر به صورت «كولی واره »ها در آمد و «انتقام» به این بیت بدل شد:
گر بسوزند استخوانم در نیستان همچو نی
گوید: «از ایشان گذشتم» ناله خاكسترم
سالی بعد مادر شاعر به ازدواج دوباره تن می دهد. ازدواج دوم مادر مصیبتی است برای او. چنانكه می نویسد: «در خانه پدر دوم اندوهگین بودم كه مبادا مادر نیمی از محبتش را از من باز گرفته باشد. دایه او را بیش از پیش دوست می داشتم و آرامش را در سر نهادن بر سینه اش می جستم كه همیشه بوی دود و پیاز می داد...»
با این حال تنها پناه شاعر نیز به دیار عدم می شتابد. «به سفر رفته بودیم، بی دایه، و هنگام بازگشتمان دایه دیگر در خانه نبود. مادرم می گریست و این بیت را زمزمه می كرد:
یك روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به كندن دل زین و آن گذشت»
بهبهانی در ایام دبستان و سال اول آن صاحب برادر و پسری دوقلو از پدر جدیدش می شود. می نویسد: مادرم دختری و پسری توأمان به دنیا آورده بود و من كارت پستال دختركی همسال خود را به مدرسه بردم و گفتم: خواهر من است؛ مادرم دیشب زاییده و آموزگار رندانه گفت: به همین بزرگی؟ و من در نماندم و گفتم: عكس را با برق بزرگ كرده اند!
تراژدی دیگری اما در سنین جوانی برای شاعر اتفاق می افتد: «برادر توأمان بیمار شد. به بیمارستان بردندنش، اما مادر تنها بازگشت. با اندك فاصله پس از او خواهر دوساله هم بیمار شد، همان بیماری. شب را گذراند و صبح به حال خفقان افتاد. از خانه بیرون دویده بودم، بی كفش و با جفتی جوراب كه نیمه ای از هر لنگه مچاله و لوله روی برف و گل كشیده می شد و من می دویدم... سرگشته و ناتوان بازگشتم. پزشك از در خانه بیرون می رفت. سرافكنده و كیفی در دست. كسی بدرقه اش نمی كرد. به اتاق آمدم، مادركنار دیوار نشسته بود. حتی توان گریستن نداشت: مجسمه ای مومیایی و خشك. (۳)
سال بعد اما خداوند برادری دیگر به او می دهد. كودكی رنجور كه ناچار به پانسیون می فرستندش و بیماری بچه بیش از پیش می شود و شاعر قبول می كند در ازای شبانه درس خواندن از او مراقبت كند.
اولین شعرهای بهبهانی را مادرش كشف می كند كه خود ذوق سرودن داشت. «یك روز كه دست نوشته هایم را زیر بالشم یافته وخوانده بود، پرسید: شعر می نویسی؟ سرخ شدم و گریستم این دومین باری بود كه در برابر نگاه جست وجوگرش سرخ می شدم و می گریستم.»
مادر شاعر اما اشعار او را برای پروین اعتصامی می خواند و شاعر پرآوازه از ذوق و علاقه، بهبهانی را می بوسد. وقتی رفتند مادر گفت: «او پروین اعتصامی است، بزرگترین شاعر زن. شاید نهانی آرزو می كرد كه روزی چون او باشم. در فروردین سال بعد پروین اعتصامی درگذشت، به بیماری حصبه، اما خاطره دیدارش در من نخواهد مرد و شاید گلی بر خاكم برویاند...»
بهبهانی تحصیلات خود را در رشته حقوق قضایی به پایان می برد و از ۱۴ سالگی سرودن را با چهارپاره های نیمایی آغاز می كند و سپس به غزل روی می آورد. و این آغاز تحولی نو در غزل معاصر بود.
شاعر تمام هستی اش شعر است. خودش معترف است كه «از آن هنگام كه در جامه سپید از خانه پدر بیرون خزیدم در شعر زیستم. اگر صفایی، نوری، طراوتی و رنگ و بویی بوده است در شعر است. درغزل هاست. دیگر جز در شعر با خود راست نگفته ام.»
بهبهانی با نزدیكی شگفت آورش به زبان روزمره مردم و یافتن پاره های موزون در جملات عادی زبان، دموكرات ترین زبان شعر نوكلاسیك فارسی را خلق كرد. شعر او نشانگر درگیری عمیق ذهن شاعر، با رنج ها، شادی ها و مسائل مردم است.
او كه به خاطر همین نوآوری ها در زبان و وزن غزل به «بانوی غزل» شناخته می شد و شعر عاشقانه اش، برتر از انواع دیگر شعرش می نشست؛ به تدریج شعرش را به تجلیگاه رنج ها، محرومیت ها و فریادهای مردم بدل كرد. او از معدود شاعران مطرح ایرانی است كه به جنگ ۸ ساله عراق و ایران توجه كرده است، و هم درباره قربانیان جنگ و هم دشواری های اجتماعی ناشی از آن شعر سروده است.
واقعیت آن است كه سیمین بهبهانی به خاطر زن بودن مسائل مهم را نادیده نگرفته است. در جای جای شعر سیمین بهبهانی توجه به مسائل تبعیض نژادی وطن و دغدغه های انسان معاصر به چشم می خورد. بهبهانی تفكری فرامرزی دارد و استبداد را در هر جای جهان باشد به محاكمه می كشد. او ستایشگر شرافت انسان است.
اعتبار اشعار بهبهانی از مرزهای ایران گذشته است. شعر او تاكنون به زبان های انگلیسی و آلمانی ترجمه شده است. گزینه شعر «جامی گناه» شش سال پیش به زبان انگلیسی توسط فرزانه میلانی و كاوه صفا ترجمه و در دانشگاه نیویورك منتشر شده است و این نقد توسط علی بهبهانی به فارسی برگردانده شده است.
قالب مورد اقبال سیمین بهبهانی غزل است. او با لحنی مالیخولیایی كه از حسی ژرف و عشقی رمانتیك و پاس داشتن ساختار بنیادی شعر نشان دارد، غزل سروده است. او درونمایه را گسترش می دهد و سبك را گفتارگونه می كند.
صفدر تقی زاده درباره شعر بهبهانی می گوید: «آنچه كه از درونمایه ۱۰۳شعر این گزیده سر بیرون می آورد، مسائل ناشی از قشری گری و تلفات ناشی از جنگ ایران و عراق است.بهبهانی در غزل جزئیات عینی را محورقرار می دهد. مثلاً مردی كه یك پا ندارد، بلكه دردناك تر از یك پانداشتن، سن كمتر از بیست سال اوست.
سیمین بهبهانی به تنهایی با زبانی پاك، بی حشو و حافظ گونه، در عرصه غزل می تازد. در غزل او حتی خللی و نقصی نمی بینیم. از نظر تنوع اوزان هیچ كس نتوانسته است تا به امروز به مقام مولانا برسد اما سیمین بهبهانی به تنهایی توانسته است ۴۰ وزن به وزن غزل فارسی بیفزاید، ضمن اینكه زبان قوی و قدرتمند احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث در شهر او جریان دارد و در كنار این زبان، بهبهانی از زبان مردم چشم پوشی نكرده است.»
«سیمین بهبهانی كلی گویی را در غزل، جزیی سرایی كرده است. غزل های او در نهایت سادگی، فوق العاده و بی نظیر است.» با سروده های او بیدار می شویم بیداری و آگاهی عمیقی در پس واژه های سیمین نهفته است و همانگونه که ارد بزرگ می گوید : بیداری بدون آگاهی امکان پذیر نیست .
«غزل بهبهانی غزل مكالمه است. در غزل او تركیبات فوق العاده ای به چشم می خورد، شعر او در دوران معاصر تنها شعری است كه قابل تفسیر است. حتی شعر سعدی نیز در تاریخ ادبیات ایران قابل تفسیر نیست.»
سروده بسیار زیبای خیال منی از این شاعره توانا تقدیم شما می کنم
خیال منی
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من، از سر قهر
گمان برم که غمانگیز ماه وسال منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی
ز چند و چون شب دوریت چه میپرسم
سیاهچشمی و خود پاسخ سؤال منی
چو آرزو به دلم خفتهای همیشه و حیف
که آرزوی فریبندهی محال منی
هوای سرکشیای طبع من، مکن! که دگر
اسیر عشقی و مرغ شکستهبال منی
ازین غمی که چنین سینهسوز سیمین است
چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی
برگرفته از :
http://243.blogfa.com/post-156.aspx
نظرات