۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

تارنگار آبادان - زندگی نامه کوروش بزرگ

زندگی نامه کوروش بزرگ

کوروش بزرگ یا کوروش کبیر همچنین معروف به کوروش دوم، نخستین پادشاه و بنیان‌گذار دودمان هخامنشی است. شاه پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است.

ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

نام کوروش در زبان‌های گوناگون باستانی به‌گونه‌های مختلف نگاشته شده‌است:

* پارسی باستان: Kūruš

* در کتیبه‌های عیلامی: Ku-rash

* درکتیبه‌های بابلی: Ku-ra-ash

* در زبان یونانی باستان: Κρος.

* در زبان عبری: کورِش Koresh

* در زبان لاتین: سیروس Cyrus؛

منم کوروش شاه شاهان، شاه بزرگ، شاه عادل، شاه بابل، شاه سرزمینهای سومر و آکاد، شاه چهار گوشه جهان، فرزند( پسر) کمبوجیه ( دوم )، شاه بزرگ، شاه آشور، نوهَ کورش ( دوم )، شاه بزرگ، شاه شاهان، نتیحهَ جیپش ( دوم ) شاه مقتدر، شاه آشور که سرحد سرزمینش بی انتها بود

منم کوروش، شاه جهان، شاه دادگر، آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم همه مردم بابل گامهای مرا با شادمانی پذیرا شدند، ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد، نگذاشتم رنج وآزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید، من برای صلح کوشیدم، من برده داری را برانداختم، به بدبختیهای آنانها پایان دادم .

فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدایان خود آزاد باشند، من همه شهرهائی که ویران شده بود از نو ساختم، فرمان دادم تمام نیایشگاه هائی را که بسته شده بود بگشایند وهمه خدایان این نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگردانیدم، همه مردمی را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاه خود برگرداندم و خانه هایشان را که ویران شده بود آباد کردم، من برای همه مردم جامعه ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم هدیه کردم .

زندگی نامه

هر آنچه از نوشته ها و کتابهای کهن باقی مانده بعد از حمله اعراب و باقی مانده از آتش سوزیهای کتابخانه ها بوسیله آنها بر می آید ، چنین گزارش میکند:

مادر کوروش ماندانا فرزند پادشاه ماد آستیا ک ( فرزند هوخشتره ) همسر کمبوجیه پادشاه پارس بود .

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتسیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.

میتری داتس(مهرداد) کودک را باخود به قهستان (واقع در جنوب خراسان) برد و در آنجا بزرگ کرد و وقتی به مرحله ای از عمر رساند که باید به مکتب برود اورا به مکتب نشانید کورش در قهستان نه فقط سواد خواندن و نوشتن آموخت بلکه دامپروری آموخت و گیاهان صحرایی را شناخت. روزی میتری داتس متوجه شد که روی صورت کورش موی نرم روییده و دانست که سنین عمر آن پسر به پانزده سال رسیده وباید راز تولد او را فاش نماید او را به آتشکده قهستان برد و به او گفت:ای کورش تو تا امروز یقین داشتی که پسر من هستی در صورتی که چنین نیست گو این که من تو را مثل پسر خود دوست میدارم

کورش گفت:اگر من پسر تو نیستم پس پسر که هستم؟

میتری داتس گفت: پدرت از امرای پارس ومادرت یک شاهزاده است ولی من نام پدر ومادرت را به تو نخواهم گفت مگر این که سوگند یاد کنی از هیچ انتقام نگیری

کورش که از گفته آن مرد متعجب شده بود توضیح خواست که به چه مناسبت ممکن است انتقام بگیرد میت ری داتس گفت:بدین مناسبت که وقتی تو متولد شدی شخصی فرمان قتل تو را صادر کرد و آن که باید آن فرمان را اجرا کند از قتل تو خودداری نمود و تو را به من سپرد و من تورا به قهستان آوردم و در اینجا بزرگ کردم و تو اگر راز تولد خود را بروز دهی آن که باید تو را به قتل برساند ولی از قتل تو خودداری کرد کشته خواهد شد و تو هم به قتل خواهی رسید.

کورش سوگند یاد کرد که راز تولد خود را بروز ندهد مگر موقعی که برای آن شخص و خود وی خطری وجود نداشته باشد. آن گاه میتری داتس راز ولادت کورش را برای او افشا‌ء کرد.

کورش با این که دانست یک شاهزاده است مد‌‌‌‌‌‌ّت یک سال دیگر در قهستان به سر برد ودر آن مدّت می اندیشید که از چه راه خود را به مرتبه ای برساند که در خور تبار او باشد و عاقبت متوجه شد که راه به دست آوردن مقام ورود به خدمت ارتش است.

وقتی سنوات عمر کورش به شانزده سالگی رسید از ناپدری خود وداع نمود و راه هگماتانه پایتخت آستیاژ را در پیش گرفت تا این که وارد ارتش شود .

کورش در ارتش به سرعت پیشرفت کرد و به مناسبت شجاعت و لیاقتی که از خود در جنگ با راهزنان آشوری نشان داده بود ترفیع پیدا کرده به درجه تاخیاک (یعنی فرمانده یکصد نفر ) رسید. در همان سال از پارس خبر رسید که کمبوجیه (پدر کورش) مشغول گرد آوری قشون برای حمله به ماد است آستیاژ پیغامی به کمبوجیه فرستاد : شنیده ام قشون خود را برای حمله به کشور من گرد می آوری آگاه باش اگر به یک وجب از خاک کشور من تجاوز نمایی با این که داماد من هستی زنده پوستت را خواهم کند واز کاه خواهم انباشت. کمبوجیه پیام پادشاه ماد را دریافت کرد ام دست از جمع آوری سرباز برنداشت و آستیاژ یقین حاصل کرد که امیر پارس قصد تجاوز به کشور او را دارد. این بود که امر کرد قشون گرد آورند و فرماندهی آن را بر عهده هارپاگوس گذاشت و به او گفت: به پارس برو و سر کمبوجیه را از بدن جدا کن و برای من بفرست.

قبل از اینکه قشون پادشاه ماد از همدان عازم پارس شود آستیاژ طبق معمول در صدد بر آمد قشون را سان ببیند (یعنی از قشون بازدید نماید). ارتش به دستور هارپا گوس در یک نقطه صف بست و افسران مقابل واحدهای خود قرار گرفتند و از جمله کورش که فرمانده یک تاخیاک بود مقابل سربازانش ایستاد. آستیاژ سوار بر اسب آهسته از مقابل واحدهای قشون عبور می کرد و هارپاگوس پشت سر او می آمد و فرماندهان واحد هارا نام میبرد تا به کورش رسیدند قبل از اینکه هارپاگوس نام فرمانده را ببرد چشمهای آستیاژ به صورت کورش دوخته شد و عنان اسب را کشید هارپاگوس نیز اسب خود را متوقف ساخت آستیاژ بدون پلک زدن کورش را مینگریست و افسر جوان هم چشم از پادشاه ماد بر نمیداشت ولی نه از روی خیرگی بلکه برای اطاعت از آیین سربازی (زیرا مقرر بود که وقتی فرمانده کل یا افسر مافوق یک افسر مادون یا یک سرباز را مینگرد افسر مادون یا سربازهم باید چشم به چشم فرمانده بدوزد) یک فرمانده تاخیاک در آن عصر افسری بر جسته نبود که در هنگام سان توجه یک پادشاه را جلب کند و هارپاگوس که دید پادشاه بدون تکلم آن افسر جوان را مینگرد به نوبه خود با تو جه بیشتری به آن افسر نگاه کرد.

آستیاژ پرسید: ای جوان اسم تو چیست؟

افسر جوان پاسخ داد: پادشاها اسمم کورش است.

آستیاژ پرسید: پدرت کیست؟

افسر جوان پاسخ داد: پادشاها همه گویند که من پدر خود را نمی شناسم.

آستیاژ خطاب به فر مانده ارتش گفت: هارپاگوس این جوان طوری به کمبوجیه شبیه است که من وقتی آورا دیدم به خود گفتم که پسر کمبوجیه میباشد یا برادرش.سپس رو به کورش کرد و از او پرسید: آیا تو با کمبوجیه داماد من نسبتی داری؟

کورش گفت: پادشاها من هرگز او را ندیده ام.

آستیاژ اسبش را به حرکت در آورد و از مقابل کورش رد شد و پس از چند قدم عنان اسب را کشید و به هارپاگوس گفت: قبل از صبح فردا که قشون از اینجا به طرف پارس حرکت میکند راجع به پدر این افسر جوان تحقیق کن و نتیجه تحقیق خود را به اطلاع من برسان.

هارپاگوس گفت: اطاعت میکنم.

کورش دید که آستیاژ چند قدم دورتر عنان اسب را کشید و با هارپاگوس راجع به او صحبت کرد و وی را به هارپاگوس نشان داد و متوجه شد که جانش در معرض خطر قرار گرفته چون اگر آستیاژ بفهمد که او پسر کمبوجیه است وی را خواهد کشت.

کورش دچار تشویش شد و نتوانست برای خود تکلیفی معیین نماید. او میدانست که پس از خاتمه سان هارپاگوس وی را احضار خواهد کرد و از او راجع به پدرش تحقیق خواهد نمود و وی نمیتواند دروغ بگوید و مجبور است حقیقت را بگوید (زیرا در بین ایرانیان باستان دروغگویی از گناهان بزرگ محسوب میشد) و آنگاه هار پاگوس هویت واقعی او را برای شاه بروز خواهد داد و آستیاژ فرمان قتلش را صادر خواهد کرد. کورش میتوانست قبل از خاتمه سان از آن میدان خارج شود و برود و خود را به پارس نزد پدر برساند لیکن آن عمل را فرار میدانست و روحیه سربازی او اجازه نمیداد که فرار کند و میدانست که اگر فرار نماید نزد خود محکوم خواهد گردید.افسر جوان نه میتوانست دروغ بگوید نه بگریزد و ناگزیر بود که به سرنوشت خود تن در دهد یعنی حقیقت را بگوید تا جلاد به حکم آستیاژ سر از بدنش جدا نماید. وقتی رشته افکار کورش به اینجا رسید به خاطر آورد که هارپاگوس فرمانده ارتش همان است که از طرف آستیاژ مأمور شد که او را به قتل برساند امّا از کشتن وی صرف نظر کرد و او را به میتری داتس سپرد تا به قهستان ببرد و پرورش نماید و اگر هارپاگوس هویت واقعی او را به شاه بروز دهد خود او مورد غضب قرار خواهد گرفت و کشته خواهد شد و لابد هارپاگوس برای حفظ جان خویش راه حلی پیدا خواهد کرد.

همین که آستیاژ رفت و سان خاتمه یافت هارپاگوس کورش را احضار نمود و با خود به سربازخانه برد و وارد اتاق خویش کرد.وقتی کورش وارد اتاق شد هارپاگوس گفت:نزدیک بیا

کورش نزدیک گردید. هارپاگوس از او پرسید: پدرت کیست ای جوان؟

کورش گفت:پدرم کمبوجیه دوم امیر پارس است.

رنگ از صورت هارپاگوس پرید و گفت: جوان این موضوع را انکار کن.

کورش گفت: چگونه انکار کنم آیا ممکن است دروغ بگویم؟

هارپاگوس گفت: آیا پدر رضاعی تو میتری داتس است؟

کورش گفت: بلی

هارپاگوس گفت:آیا مرا میشناسی و راجع به من از پدر رضاعی خود چیزی شنیده ای؟

کورش گفت: بلی و من میدانم آستیاژ بعد از این که من متولد شدم مرا به تو سپرد و دستور داد مرا به قتل برسانی ولی تو به من ترحم کردی و مرا به میتری داتس سپردی .

هارپاگوس گفت: اگر به خود ترحم نمیکنی به من که تو را از مرگ رهانیدم ترحم کن و نزد پادشاه اسم پدرت را بر زبان نیاور و بگو که پدرت را نمیشناسی چون اگر شاه بفهمد که تو پسر کمبوجیه هستی مرا با هولناک ترین شکنجه ها خواهد کشت.

کورش گفت: تو فرمانده سپاه هستی و میتوانی مرا از هگماتانه دور کنی و به من دستور بدهی که پیشاپیش به پارس بروم تا این که آستیاژ بار دیگر مرا نبیند ولی اگر مرتبه ای دیگر مرا دید و راجع به پدرم سوالات صریح از من کرد مجبورم راست بگویم و نمیتوانم روح خود را با دروغگویی محکوم معذب نمایم.

هارپاگوس چاره ای دیگر نداشت لذا به کورش اجازه داد که با سربازانش به عنوان طلایه عازم پارس شود و بکوشد هرچه زودتر بین خود و هگماتانه فاصله بیشتری به وجود آورد تا این که آستیاژ او را برنگرداند.

روز بعد آستیاژ از هارپاگوس پرسید: نتیجه تحقیق تو راجع به آن جوان چه شد؟

هارپاگوس گفت:آن جوان گریخت.

معلوم بود که هارپاگوس دروغ میگفت و کورش نگریخته بود بلکه به دستور فرمانده خود به عنوان طلایه جلو رفته بود.

آستیاژ فهمید که هارپاگوس کورش را گریزانده است و گفت: هارپاگوس تو نمی خواهی حقیقت را به من بگویی آیا این جوان پسر کمبوجیه است؟

هارپاگوس گفت: من دیروز خیلی از او تحقیق کردم تا بدانم پدرش کیست ولی او جوابی را که به شما داد تکرار کرد و گفت که پدرش را نمیشناسد.

آستیاژ دستور داد که هارپاگوس فرماندهی قشون اعزامی به پارس را به دیگری واگزارد و خود در هگماتانه بماند.

کورش بعد از این که به پارس رسید با نگهبانان قشون کمبوجیه مواجه گردید و آنها از عبورش ممانعت کردند و گفتند اگر قصد عبور از مرز پارس را داشته باشد خود و سربازانش کشته خواهند شد.

کورش گفت که میل دارد با کمبوجیه صحبت کند.

روزی که کورش را نزد کمبوجیه بردند چشمانش را بستند تا سپاه کمبوجیه را نبیند و در حضور کمبوجیه چشمانش را گشودند. وقتی چشمان کورش را گشودند همه از فرط شباهت آن جوان به پدرش متعجب شدند.

کمبوجیه گفت: تو کیستی ای جوان؟

کورش گفت:من پسرت هستم ای پدر.

کمبوجیه ندایی بر آورد و گفت: کدام پسر من؟

کورش گفت:من پسر ارشد تو هستم همانم که به حکم آستیاژ باید کشته شوم ولی هارپاگوس از کشتن من خودداری کرد.سپس به اختصار شرح دوره طفولیت تا جدا شدن از قشون آستیاژ را برای پدرش تعریف کرد.

هارپاگوس پسری به نام کدان داشت که هم سن کورش بود. آستیاژ طبق رسوم پادشاهان ماد که در اول هر ماه میهمانی ترتیب میدادند, میهمانی ترتیب داد و هارپاگوس را نیز دعوت کرد و به هارپاگوس غذایی خوراند که از گوشت کدان طبخ شده بود.

کورش به حمایت از پدرش پرداخت. درهمان سال مردم از ظلم آستیاژ عاصی شدند و به کورش و پدرش ملحق شدند.عاقبت کورش (کمبوجیه در هنگام جنگ کشته شد) در بهار سال ۵۵۳ قبل از میلاد آستیاژ را به کلی شکست داد و وارد شهر هگماتانه شد.

و با فتح هگماتانه حاکم پارس و ماد شد.

و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد .

در سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی) ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید. کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.

کورش که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.

پس از اینکه مرزهای ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند. فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون مردوخ انجام شد.

با تصرف بابل توانست قوم یهود که بیش از 40000 تن بودندو سالها در اسارت و مورد ظلم وجور بابلیان بودند آزادی نماید و آنها را به سرزمین خودشان بفرستد . این گامی بود که او در راه بشردوستی و صلح و صفا برای بشر به ارمغان آورد و وزش نسیم تازه بود از شرق بوسیله کوروش بخاطر آنکه اوبرای حقوق بشر احترام خاصی قائل بودو نقشه و تدابیر او بود که امپراطوران بعدی و حتی سلسله های بعد از هخامنشی تمام نقشه های کشوری و مملکتداری خود را ازروی کارهای او بطور حتم الگو گرفتند. یهودیان باو نام شبان و فرستاده خدا و یونانیان باو قانونگذار لغب داده اند.

کورش با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد

کورش پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد, هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین نیز ضمیمه خاک ایران شدند

در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:

منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.

رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است ارد بزرگ که : کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .

مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون می گوید: "کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند."

کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد.

منشور کورش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) :

اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :

که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد

دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،

هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد

و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید

و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،

کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت

و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر

بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید

من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد

و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .

من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد

و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،

مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،

و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند

شروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .

من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،

مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است

و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران

من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند

و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند

و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .

و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .

همسر کورش بزرگ کاسادان بود و همچون کورش از تبار هخامنشیان. پیوند این دو پنج فرزند به ارمغان آورد به نامهای کمبوجیه دوم، آتوسا، بردیا و آرتیستون و مروئه .

کوروش کاسادان را بسیار دوست می‌داشت، و پس از مرگش سراسر امپراتوری کورش سوگواری کردند و در بابل ۶ روز را همگان به زاری نشستند.

آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد .

مرگ کوروش

مرگ کوروش نيز چون تولدش ظاهرا به تاريخ تعلق ندارد. هيچ روايت قابل اعتمادي که از چگونگي مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداريم

روایتی که هرودوت در مورد مرگ کورش آورده بر

کشته شدن او توسط ماساژتها تاکید دارد ...

این روایت مربوط به این تصویر است و نوشته هرودوت



کوروش در اواخر عمر براي آرام کردن نواحي شرقي کشور که در جريان فتوحاتي که او در مغرب زمين داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسايگان شرقي قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگيده است. بسياري از مورخين ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگي که با قبيله ی ماساژتها ( يا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهيم باستاني پاريزي در مقدمه اي که بر ترجمه ي کتاب « ذوالقرنين يا کوروش کبير » نوشته است ، آنچه بر پيکر کوروش پس از مرگ مي گذرد را اينچنين شرح مي دهد :سرنوشت جسد کوروش در سرزمين سكاها خود بحثي ديگر دارد. بر اثر حمله ي كمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پايتخت پريشان شد تا داريوش روي كار آمد و با شورش هاي داخلي جنگيد و همه ي شهرهاي مهم يعني بابل و همدان و پارس و ولايات شمالي و غربي و مصر را آرام كرد. روايتي بس موثر هست كه پس از بيست سال كه از مرگ کوروش مي گذشت به فرمان داريوش ، جنازه ي کوروش را بدينگونه به پارس نقل كردند:شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپوليس ( تخت جمشيد ) ، داريوش با درباريان تا بيرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پيشاپيش مشايعين جنازه ، آهنگهاي غم انگيزي مي نواختند ، پشت سر آنان پيلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه مي پيمودند ، در اين جمع سرداران پيري كه در جنگهاي کوروش شركت داشته بودند نيز حركت مي كردند. پشت سر آنان گردونه ي باشكوه سلطنتي کوروش كه داراي چهار مال بند بود و هشت اسب سپيد با دهانه يراق طلا بدان بسته بودند پيش مي آمدند. جسد بر روي اين ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حركت مي كردند. سرودهاي خاص خورشيد و بهرام مي خواندند و هر چند قدم يك بار مي ايستادند و بخور مي سوزاندند. تابوت طلائي در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهي بر روي تابوت مي درخشيد ، خروسي بر بالاي گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود اين علامت مخصوص و شعار نيروهاي جنگي کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگي ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشيا و اثاثيه ي زرين و نفايس و ذخايري كه مخصوص کوروش بود يك تاك از زر و مقداري ظروف و جامه هاي زرين حركت مي دادند.همين كه نزديك شهر رسيدند داريوش ايستاد و مشايعين را امر به توقف داد و خود با چهره اي اندوهناك ، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ي حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گرديده بود. به فرمان داريوش دروازه هاي قصر شاهي ( تخت جمشيد ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پيكر کوروش مي گذشتند و تاجهاي گل نثار مي كردند و موبدان سرودهاي مذهبي مي خواندند.روز سوم كه اشعه ي زرين آفتاب بر برج و باروهاي كاخ باعظمت هخامنشي تابيد ، با همان تشريفات جنازه را به طرف پاسارگاد شهري كه مورد علاقه ي خاص کوروش بود - حركت دادند. بسياري از مردم دهات و قبايل پارسي براي شركت در اين مراسم سوگواري بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار مي كردند.در كنار رودخانه ي کوروش ( كر) مرغزاري مصفا و خرم بود. در ميان شاخه هاي درختان سبز و خرم آن بناي چهار گوشي ساخته بودند كه ديوارهاي آن از سنگ بود هنگامي كه پيكر کوروش به خاك مي سپردند ، پيران سالخورده و جوانان دلير ، يكصدا به عزاي سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولي هنوز چشمها بدان دوخته بود و كسي از فرط اندوه به خود نمي آمد كه از آن جا ديده بردوزد. به اصرار داريوش ، مشايعين پس از اجراي مراسم مذهبي همگي بازگشتند و تنها چند موبد براي اجراي مراسم مذهبي باقي ماندند

گزنفون نیز نوشته است كه مرگ كوروش كبير عادي و در پارس بوده است .

به هر حال مرگ كوروش نيز خود داستاني پيچيده و مرموز دارد و هنوز در پرده ي از ابهام است.

ذوالقرنین

درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده‌است.

کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن صاحب دو شاخ واقعی درباره آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین می‌دانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی و آیت الله مرتضی مطهری از معتقدان این نظر هستند.

تصویر چهره کورش بزرگ

ماخذ : http://paeeziyan.blogfa.com



تالار گفتگوی انرژی - قهرمان و اسطوره های ایران زمین


ارد بزرگ Orod Bozorg

((سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند))

این جمله بسیار حکیمانه ارد بزرگ پاسخی است به آنانیکه اساطیر ایران را فراموش کرده اند :
* رستم را هرکول می خوانند!
* چشمان اسفندیار را پاشنه آشیل می گویند !
* رستم زاد را سزارین می گویند !
* به جای فردوسی از شکسپیر یاد می کنند !
*به جای آشنایی با عشاق ایرانی از رمئو و ژولیت یاد می کنند !
* جاده فرهنگها را جاده ابریشم می خوانند !
* دریای ایران را دریای عمان می نامند !
* جشن چهارشنبه سوری ما را آتش پرستی می خوانند !
* حجاب زنان ایرانی را که از دوران باستان بوده را به اعراب مربوط می دانند !
* هنر های نمایشی ( تاتر و ... ) را که از ده هزار سال پیش در ایران رواج داشته را به یونان 2700 سال پیش نسبت می دهند !
* گرد بودن زمین را که در خدای نامه و شاهنامه به آن اشاره شده را به گالیله نسبت می دهند .
* اختراع الکتریسته را که مربوط به 2500 سال پیش در ایران بوده را به ادیسون نسبت می دهند .
* پدر شیمی را لاوازیه که 300 سال پیش می زیسته معرفی می کنند حال آنکه الکل را زکریای رازی در هزار سال پیش کشف نمود !
* به جای یاد کردن از فرزند رشید ایران نادر شاه افشار ، به ناپلئون شناسی خود می نازند .
*
به جای آنکه متفقین را که در جنگ جهانی دوم ، ایران را تصرف و به جان و
ناموس ایرانی تجاوز نمودند را لعن کنند قوای محور را متجاوز و همپای چنگیز
خان ! می دانند !
* بجای ساختن فیلمهایی که غرور و عظمت ایران را نشان دهد قاجاریه ضعیف را به تصویر می کشند !
* میان رودان را بین النهرین می خوانند !

* واژه فرانسوی مینیاتور را صد در صد ایرانی می نامند و بر خودروی ساخت به اصطلاح ایران می گذارند !
* فرهنگستان ادب پارسی را از بزرگان ادبیات فارسی تهی کرده اند .
* حاضرند سریال های کره ایی و آمریکایی را هزاران بار پخش کنند اما حاضر نیستند روایت های باشکوه ایرانی را به تصویر بکشند .
* به جای استفاده از تاریخ شناسان ایرانی در نگارش های تاریخی از تاریخ کمبریج استفاده می کنند

ماخذ : http://enerzhi.com/showthread.php?tid=2457

تارنگار به عشق تو گرفتارم - داستانهایی از تاریخ ایران

سرداری برای بودن و نبودن

وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند .
او را که از آب بیرون کشیدند .
از دروازه مرگ بازگشته بود ...
چهار روز در میان آبهای رودخانه ایی مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد ...
فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن ؟ !
نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم .
می گویند چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادر شاه افشار جنازه او را یافتند در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین ، دق کرده بود .
آرمان او تنها خدمت به فرمانروای ایران زمین بود
و به سخن ارد بزرگ : آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند .
و وقتی آرمان پرکشید دلیلی برای ماندن او نیز نبود...

یاسمین آتشی

منبع: مجله روزانه گروه مبین



ماخذ : http://sooheila.blogfa.com/post-2767.aspx

تارنگار حکایات حکیمانه - سخنان بزرگ مردان گيتي

سخنان بزرگ مردان گیتی


دیوان که فرمانروا و دست دراز شدند سخن از نیکی را هم باید مانند راز گفت .( فردوسی خردمند)


چنین گفت رستم به اسفندیار که کردار ماند ز ما یادگار . (فردوسی خردمند)


اگر جانبازی جوانان ایران نباشد ، نیروی ده ها نادر هم به جای نخواهد رسید . (نادر شاه افشار)


اي خردمندان و دانشمندان سرزمینم ،
آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسل های آینده با شما ، اگر سخن شما ، مردم
را آگاهی بخشد، دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .
( نادر شاه افشار)


آرزو ریشۀ حیات ماست . اگرچه این ریشه حیات ما را به تدریج می سوزاند . ولی همین ریشه مایۀ زندگی است . ( نیچه)


شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد.تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند.(نیچه)


برای ماندگاری ، رویایی جز پاکی روان نداشته باش . ( اُرد بزرگ)


آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند، ابردریاها (اقیانوس ها) به پا می خیزند،
آیا تو هم بر می خیزی ؟ ( اُرد بزرگ)


دوست بدارید لیکن عشق را به زنجیر بدل نکنید . ( جبران خلیل جبران)


حیات درختان در بخشش میوه است . آن ها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند. (جبران خلیل جبران)


مردان شجاع فرصت می آفرینند ، ترسوها و ضعفا منتظر فرصت می نشینند . (گوته)


زیبایی، ناپایدار و فضیلت جاودانه است . ( گوته)


مهم ترین کار ما این نیست که ببینیم در دور دست های مبهم و ناپیدا چه چیز هایی و جود دارد . کار ما این است که به آنچه آشکارا در پیش رو داریم، بپردازیم . ( وینستون چرچیل)


خوردن کلمات مرا به سوء هاضمه دچار نکرده است . (وینستون چرچیل)


مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید به دست‌آورید وگرنه ناچار خواهید بود چیزهایی را که به دست آورده‌اید ، دوست داشته‌باشید. (جرج برنارد شاو)


انقلاب ستمدیدگان را آزاد نمی کند ، تنها استثمارگران را عوض می کند. (برنارد شاو)


فرق انسان و سگ در آن است که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت. (تولستوی)


همه می‌خواهند بشریت را عوض کنند ، دریغا که هیچ کس در این اندیشه نیست که خود را عوض کند. (تولستوی)


هرچه اکنون هستیم محصول افکاری است که سابقا داشته ایم و حالا داریم . (پاستور)


تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت. (لویی پاستور)


اهمیتی ندارد که از کجا آمده اید ، مهم این است که به کجا می روید . ( برایان تریسی)


داشتن اهداف روشن و از پیش تعیین شده برای پیش رفت و موفقیت مطلقا ضروری است .(برایان تریسی)


چه نشانی از بد اندیش به جاست ؟ هیچ .( اُرد بزرگ)


بخشش زودگذر توانگران بر تهيدستان تلخ است و همدردي كردن نيرومندان با ناتوانان، بی ارزش. چرا كه يادآور برتری آنان است .( جبران خلیل جبران)


جهان هیولای انرژی است که آغاز و پایان ندارد وتنها خود را دگرگون می سازد.( فريدريش ويلهلم نيچه)


خرسندترین آدم کسی است که دل از مهر و موافقت گردان سپهر برگیرد .( بزرگمهر بختگان)


آدمی می تواند بارها و بارها به شیوه های گوناگون قهرمان شود .( اُرد بزرگ)


اگر حرکت و تلاش با زندگی همراه نباشد ، آنگاه زندگی به درستی ظلمتی است مرگبار . ( جبران خلیل جبران)


حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش . (فريدريش ويلهلم نيچه)


سخن های بلند و نیکو را فراموش مکن که سخن بر تخت شاهی تاج است .۹ بزرگمهر بختگان)



اگر دست تقدیر و سرنوشت را فراموش کنیم ، پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد . ( اُرد بزرگ)


چه بسيارند گل هايی كه از زمان زاده شدن بويی برنياورده اند! و چه بسيارند ابرهای سترونی كه در آسمان گرد هم آمده، اما هيچ دری نمی افشانند . (جبران خلیل جبران)


گیتی همه فسانه و باد است ، و آنچه بر آدمی می گذرد ، سراسر خواب و خیال را ماند ، آن چنان که آدم وقتی از خواب بیدار می شود ، از آنچه به خواب دیده اثر نمی یابد ، تلخی ها و شیرینی های زندگی نیز پایدار نمی ماند .( بزرگمهر بختگان)


آن که پیاپی سخنتان را می برد ، دلخوش به شنیدن سخن شما نیست .( اُرد بزرگ)


کوه در چشم کسی که از دامنه آن صعود می کند ، جلوه گرتر و کبریایی تر است، تا به چشم کسی که
از دور آن را می نگرد .( جبران خلیل جبران)


دوست می دارم خوارشمارندگان بزرگ را ؛ زیرا که پاس دارندگان بزرگ اند و خدنگ های اشتیاق به سوی کرانه دیگر. (فريدريش ويلهلم نيچه)


خردمندی که بخشنده و دانشور و دادگر و نژاده باشد ، هرگز بد خو نمی شود .( بزرگمهر بختگان)


اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد، ناتوان و بیمار است . (اُرد بزرگ)


خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی ( در آن سوی طبیعت ) آماده شده است .( جبران خلیل جبران)


آموزه ای پدید آمد و باوری در کنارش : همه چیز پوچ است ؛ همه چیز یکسان ؛ همه چیز رو به پایان ! .( فريدريش ويلهلم نيچه)


مردم خوش منش خویشتن دار همیشه در نظر همگان گرامی اند . (بزرگمهر بختگان)


” خود را قربانی کنيم بهتر است تا ديگران را “ . ( گاندی)


" اگر هدف روح ما یک پارچه شدن باشد ، پیوسته شرایطی را فرا می خوانیم که برای دستیابی به این ویژگی بدان نیاز داریم. هرچه بخش های بیشتری از وجود خود را پذیرا و مالک شویم ، افراد سالم تر و مناسب تری درزندگی ما پدیدار می گردند " ( دبی فورد)


" سی شعاع به سوی میله چرخ تقرب می جویند
?
اما تهی میان آن هاست

که ارابه را به حرکت در می آورد
?
کوزه های سفالی را با گل می سازند

اما تهی درون آن هاست

که کاربردشان را تعیین می کند
خانه، در و پنجره های بسیار دارد
اما تهی دورن آن است
که سکونت را ممکن می سازد
وجود امکانات بسیار می دهد
اما از طریق نه - وجود است
که از آن ها استفاده می توان کرد " .( لائو تسه)


” نگارنده و سخنگویی که دیگران را کوچک و خوار می داند ، خود چیزی برای نمایش و بروز ندارد “ . (ارد بزرگ)


از ديروز بياموز. براي امروز زندگي کن و اميد به فردا داشته باش” . (آلبرت انيشتن)


بيشترين تأثير افراد خوب زمانى احساس مى شود كه از ميان ما رفته باشند” .( امرسون)


” براي اداره كردن خويش ، از سرت استفاده كن . براي اداره كردن ديگران ، از قلبت “ .( دالايي لاما)

ماخذ : http://30arg.blogfa.com/post-1618.aspx

تارنگار گفته ها و سخنان حکیمان و اندیشمندان - دیدگاه ارد بزرگ در مورد نامداری

فرگرد نامداری



نامداری بی نیک نامی ، به پشیزی نمی ارزد . ارد بزرگ


نامداران ابتدا از نام خویش گذشته اند . ارد بزرگ


ارد بزرگ / Orod Bozorg


نامداری که خود را به خواری می افکند ، هزاران دل آویخته به دامان خویش را نیز به خاک می کشد . ارد بزرگ


نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند . ارد بزرگ


نامدار کهن اسطوره و راهبر دوران هاست ، سرشت او با خوی مردم سرزمین خویش همگون است نه با سرشت فرمانروایان . ارد بزرگ



کتاب آرمان نامه
http://7645.blogsky.com
http://hadaf.shoutpost.com/46670/

ماخذ :http://pendarha.blogsky.com/1388/05/10/post-50/


انجمن بحث و گفتگوی شاديسم - اسطوره های ایران


((سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند))


این جمله بسیار حکیمانه ارد بزرگ پاسخی است به آنانیکه اساطیر ایران را فراموش کرده اند :
* رستم را هرکول می خوانند!
* چشمان اسفندیار را پاشنه آشیل می گویند !
* رستم زاد را سزارین می گویند !

* به جای فردوسی از شکسپیر یاد می کنند !

*به جای آشنایی با عشاق ایرانی از رمئو و ژولیت یاد می کنند !

* جاده فرهنگها را جاده ابریشم می خوانند !

* دریای ایران را دریای عمان می نامند !

* جشن چهارشنبه سوری ما را آتش پرستی می خوانند !

* حجاب زنان ایرانی را که از دوران باستان بوده را به اعراب مربوط می دانند !

* هنر های نمایشی ( تاتر و ... ) را که از ده هزار سال پیش در ایران رواج داشته را به یونان 2700 سال پیش نسبت می دهند !

* گرد بودن زمین را که در خدای نامه و شاهنامه به آن اشاره شده را به گالیله نسبت می دهند .

* اختراع الکتریسته را که مربوط به 2500 سال پیش در ایران بوده را به ادیسون نسبت می دهند .

* پدر شیمی را لاوازیه که 300 سال پیش می زیسته معرفی می کنند حال آنکه الکل را زکریای رازی در هزار سال پیش کشف نمود !

* به جای یاد کردن از فرزند رشید ایران نادر شاه افشار ، به ناپلئون شناسی خود می نازند .

* به جای آنکه متفقین را که در جنگ جهانی دوم ، ایران را تصرف و به جان و ناموس ایرانی تجاوز نمودند را لعن کنند قوای محور را متجاوز و همپای چنگیز خان ! می دانند !

* بجای ساختن فیلمهایی که غرور و عظمت ایران را نشان دهد قاجاریه ضعیف را به تصویر می کشند !

* میان رودان را بین النهرین می خوانند !

* واژه فرانسوی مینیاتور را صد در صد ایرانی می نامند و بر خودروی ساخت به اصطلاح ایران می گذارند !

* فرهنگستان ادب پارسی را از بزرگان ادبیات فارسی تهی کرده اند .

* حاضرند سریال های کره ایی و آمریکایی را هزاران بار پخش کنند اما حاضر نیستند روایت های باشکوه ایرانی را به تصویر بکشند .

* به جای استفاده از تاریخ شناسان ایرانی در نگارش های تاریخی از تاریخ کمبریج استفاده می کنند

* و ...


ماخذ : http://www.shadism.com

باشگاه مهندسان ایران - شواهد ماندگاری و فرو پاشی نظام های سیاسی

با درود


ارد بزرگ - Orod Bozorg


شواهد ماندگاری و فروپاشی نظام های سیاسی ازدیدگاه
ارد بزرگ




شواهدی که نمایشگر ماندگاری و جوانی نظام سیاسی هستند :

1- همبستگی و از خود گذشتگی ملی بین توده
2- همراهی اهل فرهنگ و اندیشه با دستگاه اداره کشور
3- بالندگی و پیدایش اهل خرد
4- گردش نخبگان در اداره کشور بدون چالش گسترده داخلی
5- مهم بودن رخدادهای درونی کشور برای مردم
6- رشد سرودهای حماسی و ملی
7- امید به آینده نزد توده مردم
8- مردم اداره کنندگان کشور را پیشرو و پاک می بینند
9- بها دادن به همدیگر برای اداره کشور بر اساس تواناییها
10- در اندیشه جوانان ، قهرمانان زنده و در زمان حال هستند .
11- دلگرمی همگانی نسبت به گذشتن از چالش های پیش روی کشور
12- پرهیز جوانان از گوشه نشینی و انزوا
13- همراهی مردم با نخبگان دستگاه فرمانروایی




***


شواهدی که نمایشگر فروپاشی و پیری نظام سیاسی هستند


1- رشد هزل و جک بین مردم
2- رشد بی تفاوتی بین هنرمندان و اهل فرهنگ نسبت به دستگاه اداره کشور
3- منزوی شدن خود خواسته اهل خرد
4- سردی همگانی نسبت به رخدادهای سیاسی کشور
5- مهم شدن تحولات برون مرزی برای مردم
6- پناه بردن به غزلیات و شعر های بی بنیاد و سکر آور
7- عدم امید به آینده نزد توده
8- لکه دار شدن بزرگان و سروران توده ملت ( آنهایی که زمانی توانایی بسیج همگانی را داشته اند )
9- رشد طایفه گری در درون سیستمهای اداری و خصوصی کشور
10- پناه بردن جوانان به ابرمردان تاریخ برای پوشش ضعفهای زمان خودشان
11- نگاه شک آلود و تیره مردم به رخدادهای کشور
12- رشد گسترده صوفی منشی
13- سیر قهقرایی و دشمنی بین نخبگان مورد تایید ساختار سیاسی و توده مردم

ماخذ : http://www.iran-eng.com/showthread.php?t=103008

انجمن های گفتگوی برنده 24 - اهورا مزدا

اسطوره های ایران زمین


ارد بزرگ - Orod Bozorg



((سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند))


این جمله بسیار حکیمانه ارد بزرگ پاسخی است به آنانیکه اساطیر ایران را فراموش کرده اند :
* رستم را هرکول می خوانند!
* چشمان اسفندیار را پاشنه آشیل می گویند !
* رستم زاد را سزارین می گویند !
* به جای فردوسی از شکسپیر یاد می کنند !
*به جای آشنایی با عشاق ایرانی از رمئو و ژولیت یاد می کنند !
* جاده فرهنگها را جاده ابریشم می خوانند !
* دریای ایران را دریای عمان می نامند !
* جشن چهارشنبه سوری ما را آتش پرستی می خوانند !
* حجاب زنان ایرانی را که از دوران باستان بوده را به اعراب مربوط می دانند !
* هنر های نمایشی ( تاتر و ... ) را که از ده هزار سال پیش در ایران رواج داشته را به یونان 2700 سال پیش نسبت می دهند !
* گرد بودن زمین را که در خدای نامه و شاهنامه به آن اشاره شده را به گالیله نسبت می دهند .
* اختراع الکتریسته را که مربوط به 2500 سال پیش در ایران بوده را به ادیسون نسبت می دهند .
* پدر شیمی را لاوازیه که 300 سال پیش می زیسته معرفی می کنند حال آنکه الکل را زکریای رازی در هزار سال پیش کشف نمود !
* به جای یاد کردن از فرزند رشید ایران نادر شاه افشار ، به ناپلئون شناسی خود می نازند .
*
به جای آنکه متفقین را که در جنگ جهانی دوم ، ایران را تصرف و به جان و
ناموس ایرانی تجاوز نمودند را لعن کنند قوای محور را متجاوز و همپای چنگیز
خان ! می دانند !
* بجای ساختن فیلمهایی که غرور و عظمت ایران را نشان دهد قاجاریه ضعیف را به تصویر می کشند !
* میان رودان را بین النهرین می خوانند !

* واژه فرانسوی مینیاتور را صد در صد ایرانی می نامند و بر خودروی ساخت به اصطلاح ایران می گذارند !
* فرهنگستان ادب پارسی را از بزرگان ادبیات فارسی تهی کرده اند .
* حاضرند سریال های کره ایی و آمریکایی را هزاران بار پخش کنند اما حاضر نیستند روایت های باشکوه ایرانی را به تصویر بکشند .
* به جای استفاده از تاریخ شناسان ایرانی در نگارش های تاریخی از تاریخ کمبریج استفاده می کنند


ماخذ : http://www.barandeh24.com/forum/showthread.php?p=32015

انجمن BIA 2 IT SPECIALTY FORA - علی اسفندیاری (نیما یوشیج)

علي اسفندياري معروف به نيما يوشيج در سال 1276 خورشيدي در روستاي يوش مازندران به دنيا آمد. پدرش كه ابراهيم خان نوري نام داشت،از راه كشاورزي و گله داري روزگار مي گذرانيد. دوان كودكي اش را در آنجا سپري نمود و پس از اتمام تحصيلات ابتدايي، از آنجا به تهران آمد تا در دبيرستان سن لوئي كه متعلق به موسسه كاتوليك هاي رُِم بود، به تحصيل خود ادامه دهد. در اينجا بود كه علاقه وي به سرودن شعر در اثر يكي از معلمان وي كه نظام وفا نام داشت، بيشتر و بيشتر شد و به سرودن شعر روي آورد. او به زبان فرانسه (زبان بين المللي آن دوران) را به خوبي فراگرفت و با ادبيات اروپا آشنا شد. محمد رضا عشقي در روزنامه قرن بيستم خويش بخشي از شعر افسانه نيما را منتشر كرد. نيما يوشيج توانست در سال 1317 جزء گروه كاركنان مجله موسيقي، مجله ماهانه وزارت فرهنگ درآيد. وي در اين مجله يك سلسله مقالات در خصوص نظريات فيلسوفان در خصوص هنر و همچنين تاثير ادبيات اروپا را بر برخي از ممالك شرقي (آسيا) به چاپ رسانيد و مورد بررسي قرار داد. او در سال 1328 در روابط عمومي و اداره تبليغات وزارت فرهنگ مشغول به كار شد . نيما در نخستين آثار خود از اوزان عروضي پيروي مي كند، اما كم كم با مشاهده آثار ادبيات اروپا، در آثار بعدي خود شعرش را از چهارچوب وزن و قافيه آزاد مي سازد و راهي نو و سبكي تازه در شعر مي آفريند، كه به سبك نيمايي مشهور است.اين شاعر بزرگ در سال 1338 در منطقه تجريش تهران دارفاني را وداع گفت. برخي از آثار او عبارت اند از : شعر من، ماخ لولا، ناقوس،شهر صبح شهر شب، آهو و پرنده ها،قلم انداز، نامه هاي نيما به همسرش،كندوهاي شبانه و .... . در ضمن در سال 1364 مجموعه اي كامل از آثارش منتشر شد. نيما در نتيجه آشنايي با زبان فرانسه با ادبيات اروپا آشنا گرديد و سبب به وجود آمدن سبكي نو در شعر پارسي شد. همچنين تحول عظيمي را در شعر فارسي ايجاد نمود.






مير داماد


مير داماد ، شنيدستم من ،
كه چو بگزيد بن ِ خاك ، وطن
بر سرش آمد و از وي پرسيد
مَلَك ِ قبر ، كه : « مَن ربّك ؟ من ؟ »
مير بگشاد دو چشم ِ بينا
آمد از روي ِ فضيلت به سخن :
اُسطُقُسّي‌ست – بدو داد جواب –
اُسطُقُسّات ِ دگر ، زو مُتقَن .
حيرت افزودش از اين حرف ، مَلَك
برد اين واقعه پيش ِ ذوالمن
كه : « زبان ِ دگر اين بنده‌ي ِ تو
مي‌دهد پاسخ ِ ما ، در مدفن . »
آفريننده بخنديد و ، بگفت :
« تو به اين بنده‌ي ِ من حرف نزن ؛
او درآن عالم هم ، زنده كه بود
حرف‌ها زد كه نفهميدم من ! »


------------------- لاهيجان ، 16 ارديبهشت 1309

نيما نخستين شاعر نوپرداز در ايران نبود، پيش از او نيز افراد ديگر، چون ابوالقاسم لاهوتي ، تقي رفعت و ... بيرون از قالب هاي رسمي اشعاري سروده و منتشر كرده بودند. ولي نيما كسي بود كه با دقت زياد و صرف وقت بسيار (حدود 38 سال) توانست قالبهاي كهن را در هم بريزد و راهي نو پيش پاي شعر فارسي باز كند. او بدنبال ساختن قالبي آزاد و نوين بود كه داراي ايهام و رواني خاص خود باشد بناي شعري كه او آن را به بالا برد خود محركي براي سرآيندگان پس از او شد به قول ارد بزرگ انديشمند برجسته كشورمان : برآزندگان خواهند ساخت سرآيندگان از پس آن خواهند سرود و زمين آيندگان را بارور مي سازند . و نيما دقيقا نمونه بارز اين سخن شيوا و جاودانه است . كودكي نيما (به قول خويش) در بين شبانان و آرامش كوهستان گذشت. مقدمات درسي را در مكتب خانه ي ده آموخت و سپس به تهران آمد. در تهران او به مدرسه ي كاتوليك "سن لوئي" كه دروسش به زبان فرانسه تدريش مي شد رفت و آشنايي او به زبان فرانسه، سرآغاز دگرگوني در وي شد. نيما خود مي نويسد:"تمام خيالات من براي شناسايي چيزهاي خوبي بود كه مي خواستم فقط با آن شناسايي بر همسران خود تفوق يابم... در پانزده سالگي مي رفتم مورخ شوم، گاهي نقاش مي شدم و ... خوشبختانه هر نوع قوه خلاقه در من وجود داشت، ولي مراقبت و تشويق يك معلم خوش رفتار، كه "نظام وفا" شاعر به نام امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت." نظام وفا غزل سرايي بود كه نيما "افسانه" را به او تقديم كرد.

نيما همزمان با تحصيل در مدرسه ي سن لويي به آموزش زبان عربي پرداخت.

در سال 1298 شمسي در سن 22 سالگي به استخدام دولت درآمد، ولي كار اداري را دوست نداشت.

در سال 1300 شمسي نخستين كتاب شعرش را يك مثنوي بود به نام "قصه ي رنگ پريده خون سرد"، با سرمايه ي شخصي در 30 صفحه منتشر كرد.

تاريخ سرايش اين شعر 1299 شمسي و امضاي سراينده ي آن "نيما نوري" بود.

"نيما" نام قهرماني طبري، به معناي قوس و كمان بزرگ است.



در پاييز 1301 شمسي نيما شعر "اي شب" را مي سرايد.

"اي شب"، انحرافي جدي و بنيادي از شعر سنتي نبود ولي شور و سوزي كه در شعر بود نام شاعر را بر سر زبان ها انداخت، به ويژه آنكه در نشريه ي ادبي معتبر "نوبهار" نيز چاپ شده بود كه نشريه ي ادباي شناخته شده آن زمان بود.

در دي ماه همين سال نيما شعر "افسانه" را مي سرايد و آن را در چند شماره ي پياپي در مجله ي "قرن بيستم"، (به مديريت ميرزاده ي عشقي ) به چاپ مي رساند.

"قرن بيستم" تندروترين و بي پرواترين نشريه ي ادبي- سياسي آن سال ها بود و اثر افسانه در جامعه چنان بود كه نيما به عنوان شاعر "افسانه" شناخته مي شود.

ولي افسانه با همه ي نوآوري ها و ارزش و اعتبارش، چهره ي انقلابي نيما را مشخص نمي كند.

انقلاب نيما با دو شعر "ققنوس" (بهمن 1316 ش) و "غراب" (مهر 1317 ش) آغاز مي شود و او اين دو شعر را در مجله "موسيقي" كه يك مجله دولتي بود منتشر كرد.

نكته ي قابل توجه اين است كه در فاصله ي افسانه تا ققنوس (1300 تا 1316) نيما فقط اشعاري در قالب سنتي مي سرود.

نيما يوشيج علاقه اي به انتشار اشعارش، به ويژه در مجلات نداشت. او جز همين چند شعر كه در فاصله اي حدود بيست سال در" قرن بيستم" و مجله ي "موسيقي" چاپ كرد، تا پايان عمرش دو سه شعر ديگر منتشر كرد.

نيما يوشيج از سال هاي بيست به بعد، هر روز منزوي تر شد و پس از كودتاي 1332 اعتمادش را از همه، جز يكي دو تن كه در نامه ها از آنها ياد كرده است، از دست داد ولي بهترين اشعارش را نيز در همين سال ها سروده است.

در مطالعه شعر نيما آنچه توجه را بيشتر جلب مي كند، نگاه تازه او به طبيعت و جهان است.

توجه او به درختان، گياهان، حيوانات و حتي حشرات يادآور نوعي دقت نظر است كه در ديگران كمتر ديده مي شود.

اما مهم ترين ويژگي شعر نيما كه سرآغازي براي حركت ديگران نيز شد، كوتاه و بلند كردن مصراع هاي شعر است.

نيما "وزن" را براي شعر ضروري مي دانست ولي معتقد بود يكسان بودن طول مصراع ها در يك شعر مهم نيست.

(در شعر كهن علاوه بر رعايت وزن طول مصراع ها نيز با هم برابر است)



در واقع نيما از وزن و قافيه كه مربوط به شعر كهن است، سود مي برد ولي با بلند و كوتاه كردن مصراع ها، جان تازه اي به شعر مي بخشد.

نيما در شب 13 دي ماه 1338 ش در گذشت.


ماخذ : http://bia2it.com/showthread.php?p=45926

تالار های گفتمان نوگرا - اسطوره های ایران زمین

ارد بزرگ - Orod Bozorg



((سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند))


این جمله بسیار حکیمانه ارد بزرگ پاسخی است به آنانیکه اساطیر ایران را فراموش کرده اند :
* رستم را هرکول می خوانند!
* چشمان اسفندیار را پاشنه آشیل می گویند !
* رستم زاد را سزارین می گویند !

* به جای فردوسی از شکسپیر یاد می کنند !

*به جای آشنایی با عشاق ایرانی از رمئو و ژولیت یاد می کنند !

* جاده فرهنگها را جاده ابریشم می خوانند !

* دریای ایران را دریای عمان می نامند !

* جشن چهارشنبه سوری ما را آتش پرستی می خوانند !

* حجاب زنان ایرانی را که از دوران باستان بوده را به اعراب مربوط می دانند !

* هنر های نمایشی ( تاتر و ... ) را که از ده هزار سال پیش در ایران رواج داشته را به یونان 2700 سال پیش نسبت می دهند !

* گرد بودن زمین را که در خدای نامه و شاهنامه به آن اشاره شده را به گالیله نسبت می دهند .

* اختراع الکتریسته را که مربوط به 2500 سال پیش در ایران بوده را به ادیسون نسبت می دهند .

* پدر شیمی را لاوازیه که 300 سال پیش می زیسته معرفی می کنند حال آنکه الکل را زکریای رازی در هزار سال پیش کشف نمود !

* به جای یاد کردن از فرزند رشید ایران نادر شاه افشار ، به ناپلئون شناسی خود می نازند .

* به جای آنکه متفقین را که در جنگ جهانی دوم ، ایران را تصرف و به جان و ناموس ایرانی تجاوز نمودند را لعن کنند قوای محور را متجاوز و همپای چنگیز خان ! می دانند !

* بجای ساختن فیلمهایی که غرور و عظمت ایران را نشان دهد قاجاریه ضعیف را به تصویر می کشند !

* میان رودان را بین النهرین می خوانند !

* واژه فرانسوی مینیاتور را صد در صد ایرانی می نامند و بر خودروی ساخت به اصطلاح ایران می گذارند !

* فرهنگستان ادب پارسی را از بزرگان ادبیات فارسی تهی کرده اند .

* حاضرند سریال های کره ایی و آمریکایی را هزاران بار پخش کنند اما حاضر نیستند روایت های باشکوه ایرانی را به تصویر بکشند .

* به جای استفاده از تاریخ شناسان ایرانی در نگارش های تاریخی از تاریخ کمبریج استفاده می کنند

* و ...


سوگنامه فردوسی درباره فرهنگ ایران :

هــمــانا که آمــد شــما را خبـــــر / که مــــا را چه آمد ز اخـــــــتر به ســـر

از این مار خوار اهریمن چهـــرگان / ز دانایی و شــــــــرم بــــی بهرگـــــان

نه گنج و نه نام و نه تخت و نـــژاد / همی داد خواهند گیتـــــــی به بــــاد

از این زاغ ســاران بی آب و رنــگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ

هم آتـــــش بــمردی به آتشـــکده / شــــدی تیره نوروز و جــــــشن سده

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اخــــــتر هـــــمه تــــازیان راست بر

برنــجـــد یکی دیــــگـری برخــــورد / بــــداد و بــــبـــخش هـــــــمی ننگرد

پیاده شود مـردم جـــنگ جــــــوی / سوار آنک لاف آرد و گفـت و گـــــــوی

شود خار هر کـس که بد ارجــمند / فرومـــــایـــه را بــخـــت گــــــــردد بلند

کشاورز جنگی شـود بـــی هــنــر / نــــژاد و بـــــــزرگی نـــــــیـــــاید به بر

ربــایــد هـمی این از آن آن از این / ز نـــفـــریــــن نــــدانــنـــــــد باز آفرین

هــمــه گنــج ها زیر دامــن نــهنـد / بـــمیــــرند و کوشش به دشمن نهند

زیان کسان از پـــی سـود خویش / بــــجــویــنـــد و دیــن انــدر آرند پیش

بــریــزند خــون از پــی خواســتــه / شــود روزگــار مــهــان کـــــــــــاسته

ز شیـر شـتر خـوردن و سـوسـمار / عــــرب را به جــایی رسیدسـت کار

که تـــــاج کیــــانــــــی کـــنـــد آرزو / تــفــو بــر تــو ای چــرخ گـــردون تفو

همه بوم ایـران تو ویـــران شــمـــر / کــنام پـلــنگان و شــیــران شــمــر

پـــــر از درد دیـــــــدم دل پارســـــا / که اندر جـــهــان دیـــو بــد پادشـــاه

نــــمانــیــم کـیـن بوم ویــران کنند / هــمــی غــارت از شــهـر ایران کنند

نـــــخوانـنـد بر ما کــــسـی آفــرین / چـــو ویـــران بود بوم ایـــران زمـــین

دریغ است ایران که ویـــران شـــود / کـــنــام پــلنــگان و شــیران شـــود

همه سربه سر تن به کشتن دهیم / از آن به که ایران به دشمن دهیم

چو ایـــران مبـــــاشد تــــن من مباد / در این مرز و بوم زنده یک تن مباد...

ماخذ : http://www.eslahe.com/ftopic-584-next.html

تارنگار گفته ها و سخنان حکیمان و اندیشمندان - دیدگاه ارد بزرگ در مورد ساختار

فرگرد ساختار



بازده ساختار بیمار ، درد و سیاهی ست . ارد بزرگ


در هستی جنبش حشرات هم چهار چوبی دارد . ارد بزرگ


تا ساختارها سامان نیابد رشدی هویدا نمی گردد . ارد بزرگ


ارد بزرگ - Orod Bozorg



قانون اساسی هر کشور نمای ساختار آن سرزمین است و ناراستی آن ، سستی و پلشدی در پی دارد . ارد بزرگ


ساختاری که با سرشت آدمی سازگار نباشد توان پایداری ندارد . ارد بزرگ


نیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، ساختارهای خشک و سخت خیلی زود نابود می گردند . ارد بزرگ


نگاهداری ساختارهای بیمار از نادانی است باهوش کسیست که ناراستی ها را از خویش دور کند و تن به راستی دهد . ارد بزرگ


نکات سخت هم اساسی ساده دارند . ارد بزرگ



ماخذ : کتاب آرمان نامه
http://pendarha.blogsky.com/1388/05/10/post-46/

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان