۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

یارب مستان /سروده ی فرزانه شیدا


عکس برگرفته از سایت آی گاد = iGod

Chat with God427 x 599 · 39 kB

یک چت خوب با خدا اسم این تابلوهستش

نقاشی از دیوید جکینز سوم

در تاریخ 9 نوامبر 2001

عکس ومتن ها از سایت:

God vs. God


www.bing.com/images/search?q=God&FORM=BIFD#focal=3
a19e7956835044dc60b021dcf9e83bb&furl=
http%3A%2F%2Fwww.democraticunderground.com%2Farticles%2F01%2F11%2F09_god.jpg



بگو ای یارب مستان ز عشق ومرحم وایمان

بگو در عالم هستی چه سان قلبی شود ویران؟

بگودر می نمیجوشد (شراب خون دل )چون غم

بگودر عین تنهائی چه سان قلبی شود گریان؟

سری بر سجده ی هستی، دوچشمی بس غمین دارم

به چشمم آسمان جایت! ترا روی زمین دارم!

برای هردعای خود نگاهم (کوی آبی*) بود

ندانستم به محرابش ،خدائی بس امین دارم

ترا عشق وطلب باید ! ترا باید نیازی داشت

نیاز زندگی ، فانی ! ترا باید نمازی داشت

ترا یارب دراین سامان ، سپاس و شکر وحمد ی بس!

مرا عشق تو در سینه اگر باید که رازی داشت

سروده فرزانه شیدا / نروژ -اسلو

شنبه 9 آبان 1388


دو سروده ی زیبا از شاعر معاصر مهرداد شیدا : سفر به ماه ومنو شب


سروده ی: سفر به ماه_ و_ من و شب...

سروده ای زیبا از شاعر معاصر مهرداد شیدا
تاريخ تولد: سه شنبه 15 آذر 1339
کشور: ايران شهر: toronto ( تورنتو*)
ازدلنوشته های ایشان در سایت شعرنو:
سفر به ماه ... :

باور نمیکنی ... نه باور نمیکنی

که من در انتهای دلم

آهی پنهان کرده ام و عشقی

که فاش نميگويمش به کس

رنگین کمان کودکی

آه... اگر سر بر می افراشت در آسمان

هوس آن کرده ام

که بادبادکی بسازم

از رویای نهفته در جانم

تا برهانمش در باد

این عقرب ناشناخته غربت

عجب نیش میزند

نیش میزند...

نیش میزند...

راهم را بسته است

بداهه ها دارم برای تو

تماما کودکانه ... عاشقانه

میخواهم همراه تمام شب تاب های زمین

به زیباترین شب سفر کنم

بشویم شمالی ترین گیسوی ترا

در زلال باد

تو خیس می شوی از باد

من پر می شوم از تو

و دلم را عاشقانه

به ماه سنجاق میکنم

تا ببینی تا بخوانی

از سخنانی که نمی توان بر لب راند

اپریل دوهزار و هفت ...///
mehrdad ./ sheyda


ليست دفتر شعر ها ‌مهرداد . شيدا
نوشته های ادبی ‌مهرداد . شيدا

در
http://www.shereno.com/

سایت اختصاصی ایشان:
¤¤¤¤¤¤¤

من و شب

روزها که جای تو خالیست

پیراهنی عطر آگین می پوشم از یاد تو

پرواز میکنم تمام روز را

در هوایی آغشته از بوی تو

شبها که از راه میرسی
یا خسته ای و من پیش پای تو

روی باریکه نازک عشق

شعر می نویسم به اندازه سالیان عاشقی ام

شعر هایی که نمیخوانی و میگذری

یا میخوانی و من نگاه بر پلک بسته ات

تن پوشی می بافم
از هنوز های دوست داشتن
تا بپوشانم لحظه های سرد دلم را

نمیدانی تو

هنوز های دوست داشتنم

تمام شدنی نیست

از یاد رفتنی نیست

نه حتی کم...ذره ای

نه حتی فراموش ....لحظه ای

شبها که به هیچم نمی شماری

تاب می آورم نخوابیدنم را

اگر میدانستی بانو

قطره قطره می چکانم بر دامن شب

باران چشمم را

شب پر از چشم من می شود ...
من پر از چشم شب

روز که جای تو خالیست

پیراهنی عطر آگین می پوشم از یاد تو
پرواز میکنم تمام روز را
در هوایی آغشته از بوی تو

شبها که از راه میرسی
خسته ای و من
شعر می نویسم روی باریکه عشق
..................

سپتامبر 2008 . مهرداد شیدا ...///

قسمتی ار وصیت نامه ادوارد ادیش ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی



من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت

==========

یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست

.

من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد

===========

کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است
...


و زندگی جدید من آغاز شد …


===========

من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...



دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .


==========

آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم!



به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم

=========


اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد .


من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست !
و کاش اینطور بود


==========

وباز روزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟



ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن به دست آوردمش.... اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد

============



کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می رفتم تا غلغلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد
=============



کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم

========


،
کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم

========

کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ...



کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم

========

کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم



شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسییست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم
========



من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم

========

کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ،


کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود


====

راستی من کجای دنیا بودم ؟



آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟

اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است

به دنبال كليد

روزی ملانصرالدین روی زمین به دنبال چیزی می گشت.


یک نفر او را دید که به دنبال چیزی می گردد؛ پرسید: دنبال چه می گردی، ملا؟


ملا گفت: دنبال کلیدم.

آ

نگاه آنها با هم چهار دست و پا شروع کردند به گشتن.


بعد از مدتی ، آن مرد از ملا پرسید: دقیقا کجا گمش کرده ای؟


ملا گفت در خانه.


خب پس چرا اینجا دنباش می گردی؟


به خاطر این که اینجا روشن تر از درون خانه است!

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

داستان ها و افسانه های میهنی

نوروز در ده هزار سال بعد

304.jpg

پادشاه ایران جمشید ، شب بیست و نهم فروردین ، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت . آدمها تن پوش دیگری داشتند .

همه می دویدند ، یکی گفت اینجا چرا ایستاده ایی ؟ ! جشن نوروز بزودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری ! جمشید با تعجب گفت فردا جشن نوروز را آغاز می کنم!چرا امروز می دوید ؟

آن مرد گفت جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود ! زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم بدر دارند ! جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نوروز جاودانه است .

او نوروز را به روشنی و بزرگی برگزار نمود و در آنجا رو به ایرانیان کرد و گفت اگر شدنی بود هر روز را نوروز می نامیدم . . .

نوروز ماند چون همراه بود با سرشت آدمیان و طبیعت همانگونه که ارد بزرگ می گوید : نوروز ایرانیان ، فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این ؟


ادامه داستانها در آدرس زیر :

http://www.cloob.com/club/post/show/clubname/iran_zaminclub/topicid/1930098/wrapper/true

از انجمن ایران زمین با مدیریت تیرداد کاویانی

سخنـان بزرگـان ایـران زمین از انجمن ایران زمین با مدیریت تیرداد کاویانی

سخنان بزرگان ایران زمین


مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که کسی می خواست، که من کس نداشتم، کسم خدا بود کس بی کسان .

دکتر شریعتی



کسانی که بیم از دست دادن جایگاه خویش را دارند ، همواره فریاد می کشند .

ارد بزرگ




بر مفرش خاک خفتگان می بینم

در زیر زمین نهفتگان می بینم

چندانکه به صحرای عدم می نگرم

ناآمدگان و رفتگان می بینم

حکیم خیام



ادمه مطلب را در آدرس زیر بخوانید :

http://www.cloob.com/club/post/show/clubname/iran_zaminclub/topicid/1930098/wrapper/true

سروده ای زیبا بنام : انگار تو عاشق تری ازمن! از شاعر معاصر توکل مشکوه {مشکات}

انگار توعاشق تری ازمن

توکل مشکوه (مشکات)
تاريخ تولد: پنجشنبه 14 شهريور 1347
کشور: ايران شهر: شیراز
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

از قلم ایشان:
آنچه در من جاریست
بغض دیروز من !
اندیشه فردای من است
نا امیدی مرگ است
باز امید به اوست
هر چه داریم
از اوست

ليست دفتر شعر ها توکل مشکوه {مشکات}
نوشته های ادبی توکل مشکوه {مشکات}
از سایت شعرنو

www.shereno.com


نام سروده :


انگار تو عاشق تری از من
"""""""""""""""""""""""""""""""""
ای آنکه سوایی سری از من
انگار تو عاشق تری از من

درویشم و کشکول پر از عشق
بردار و ببر نوبری از من

من قطره ی باران و تو دریا
آغوش گشا گوهری از من

بگشا گره از طاق دو ابروت
بر گیر تو شور و شری از من

گویند حرام است ولیکن
بستان تو یکی ساغری از من

من طلعت آیینه ی صبحم
هر چند شما کافری از من

من منتظر لحظه ی دیدار
سر پنجه بزن بر دری از من

ماند که اجابت کنم این حکم
تا ازن دهد سروری از من

از آتش این عشق نماند
مشکوة چو خاکستری از من

شاعر : توکل مشکوه(مشکات*)

سخنان ارد بزرگ : گیتی، ادب، انتخابات

امروزه ، انتخابات آزاد تنها راهکار ادامه زندگی سیاسی فرمانروایان است . ارد بزرگ

انتخابات آزاد ، دشمن هیچ یک از باورهای توده مردم نیست . ارد بزرگ

ادب نمایه آغازین خرد است. ارد بزرگ

ادب با پول ، دانش و آموزش بدست نمی آید ادب دارای ریشه است ریشه ایی به بلندای تاریخ . ارد بزرگ
نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان خواهد بخشید . ارد بزرگ


گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ

ادب خویش را هیچ گاه فرو مگذار ، با وجود آنکه مورد ریشخند باشی ! . ارد بزرگ


نیما ونیشام از مینا مقدادی

نیما و نیشام

alt

توفان که از شیراجان (نام پیشین سیرجان ) گذشت غم و اندوه بسیار برجای گذاشت بسیاری از خانه ها و درختان را خراب و سرنگون ساخت دل مردم گرفته غمگین بود . در این آشوب زمانه پسری به نام نیما دلباخته دختری شده بود که نامش نِیشام بود نیما سالها دور از خانواده و در سفر زندگی کرده بود و چهار برادر داشت که هر یک دارای ثروت و اندوخته ایی بودند پدر نیشام بارها به خانواده نیما گفته بود هر یک از برادران دیگر خواستگاری می کرد مشکلی نبود اما نیما توان اداره زندگی نیشام را ندارد . و هر چه خانواده نیما به او می گفتند به جای عاشقی پی کسب و کاری را بگیرد و به این شکل به همگان بفهماند توانایی همسرداری را دارد او نمی شنید و از دور چشم به خانه زیبا و بلند نیشام داشت .

کم کم رفتار نیما موجب برافروختگی و ناراحتی پدر و بردران نیشام گشت آنها شبی به خانه نیما آمده و در برابر پدر و برادران نیما به او گفتند اگر باز هم در اطراف خانه اشان پرسه بزند چشم خویش را بر دوستی های گذشته خواهند بست .

نیما انگار تازه از خواب بیدار شد بود گفت مگر من چکار کرده ام ؟ تنها عاشقم همین !
پدر نیشام گفت : عاشقی که خانه و خوراک زندگی نیست ما دختر به آدم مستمندی همچون تو نمی دهیم .

نیما گفت : من مستمند نیستم

پدر و برادران نیشام خندیدند و گفتند آنچه ما می بینیم جز این نیست .

نیمروز فردایش شش مرد با پوششی از گران بهاترین پارچه های نیشابوری و اسبهای ترکمن در برابر خانه نیشام ایستاده بودند آن شش مرد نیما ، پدر و برادرانش بودند . بهت سرآپای وجود میزبانان را گرفته بود . پس از آنکه بر صندلی میهمانی نشستند نیما گفت هنگامی که در سفرم بانو آفرین ( سی امین شاهنشاه ساسانی ) را از رودخانه خروشان نجات دادم او به من گفت پیش من بمان . گفتم من مسافرم و او گفت یادگاری به تو می دهم که هر وقت همچون من به خفگی رسیدی کمکت کند .

دیشب شما سعی داشتید مرا غرق کنید اما اینبار دستان پادشاه ایران مرا نجات بخشید .

پدر و برادران نیشام از این که شب قبل به گونه ی بسیار زشت به او گفته بودند : ما دختر به آدم مستمندی همچون تو نمی دهیم پشیمان بودند .

سفر انسانها را پخته و نیرومند می سازد . و به سخن ارد بزرگ : سفر ، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ فردا .

می گویند نیما و نیشام همواره دستگیر مستمندان بودند و زندگی بسیار نیکو داشتند .


منبع :

http://www.iran20.com/blog.php?user=mina28&blogentry_id=37388

ارزش مهستان و آزادی از مینا مقدادی

ارزش مهستان و آزادی

alt

چند روز مانده به برگزاری مجلس تابستانه مهستان بود یکی از رایزنان اردوان یکم پادشاه ایران به او گفت آنگونه که پیداست اگر مجلس در زمان خود برگزار گردد این احتمال زیاد است که ریش سفیدان به خاطر کندی مبارزه در خاور ایران و اینکه شما نیز همانند فرهاد دوم نتوانستید نگرانی را دور نماید و سکاییان توانستند در درنگیانه ( نام پیشین سیستان ) استقرار یابند ، پادشاه ایران را برکنار نموده و کس دیگری را جای گزین شما کنند .
پادشاه به کوهستان دور می نگریست . رایزن ادامه داد در صورت دستور فرمانروا ، تاریخ برگزاری مهستان زمانی دیگر باشد !
اردوان فرمانروای ایران گفت : نیرویی که در رای مهستان است در وجود من نیست ، و ادامه داد : نمایندگان مهستان ، مردم ایران هستند و آنها نیروی پادشاهی اند ، پس من چگونه و با کدام نیرو راه خودم را از آنها جدا کنم ؟!
باید برای آنها ریشه دردها را بشکافم و آنها را از دردسرهای کشور آگاه سازم .
منش اردوان پادشاه شجاع ایران مصداق بارز این سخن ارد بزرگ اندیشمند نامدار کشورمان است که : آزادگان میهن پرست در مرداب خودستایی فرو نمی روند .
مجلس مهستان برپا شد و نمایندگان پس از شنیدن سخنان فرمانروا رای به ادامه کار او دادند و همه دلگرمش نمودند اما بدبختانه دو ماه بعد از آن در شهریور سال ۱۲4 پیش از میلاد پادشاه آزاده ایران زمین اردوان اشکانی در میدان نبرد با دشمنان میهن در حالی که در صف نخست سپاه ایران دلیرانه می جنگید کشته شد .

اردوان اداره کشور را در اوج درگیری ها بر دوش گرفت اما با این حال هیچ گاه به بهانه شرایط نامناسب کشور ، آزادی های مردم را کم نکرد و بدین خاطر در روز سوگ او از سراسر ایران آزادگان با چشمان پر اشک پیکرش را همراهی نمودند .
زمان شوم از تارک مرزهای میهن خیلی زود دور شد و جوانان ایرانی دوباره مجد و شکوه کشورمان را باز گردانیدند ...


منبع :

http://www.iran20.com/blog.php?user=mina28&blogentry_id=37390

خورشید سربازان اشک نهم از مینا مقدادی

خورشید سربازان اشک نهم

alt

مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار باغ سبزی می گذشت سایه درختان باغ مکان خوبی بود برای استراحت .
فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند . باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند . مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب است . باغبان گفت دیشب خواب می دیدم خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را اینجا می بینم . مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت نشسته اند .
از این همه فروتنی و بزرگی پادشاه ایران زمین اشک در چشمان باغبان گرد آمد .
مهرداد دوم ( اشک نهم ) بسیار فروتن بود و همواره در کنار سربازان خویش و بدور از تجملات بود . اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : فرمانروای شایسته ارزش سربازان را کمتر از خود نمی داند .

اشک نهم به ما آموخت ارتش ایران یگانه و یکتاست .


منبع :

http://www.iran20.com/blog.php?user=mina28&blogentry_id=37397


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان