۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *دشمنی*



-فرگرد دشمنی


دراین بخش از فرگردها به ● فرگرد دشمنی ● میرسیم

در دنیای ماهمانگونه که خوبی وبدی به یکسان دیده میشود وگاه نیز در ترازوی هستی یکی بر دیگری برتری جسته وبر وزنه خویش سنگینی میکند به همانگونه نیز انسان نیازمند آن است که درطول زندگی خود همانند تمامی مراحلی که میبایست برای پیشگیری وجلوگیری از اتفاقات در نظر بگیرد برای برخی از رفتارهای متقابل نیز حضور ذهن دائمی داشته وتوجه خاصی را بکار گرفته که نمونه این گونه رفتارها « دشمنی » است آنچه بر همگان آشکار است این است که همه دوست محسوب نمیشوند همگان نیز خیر خواه آدمی نیستنددرعین حال برخی با روباه صفتی ودوز وکلک از دوستی ومحبت فردمقابل خود استفاده می کننداما حتی دشمنی نیز باز دوجنبه را درخود دارد

اول انکه شخص متقابل ما فردی حسود باشد که به هیچ وجه تحمل این را نداشته باشد که شما را درموقعیتی بهتر ازخودببیند
دوم آنکه فردی موذیانه بر حسب نوعی خصلت وذات بداندیش وبدخواه با همگان حالتی داشته باشد که گوئی همه تنها برای دشمنی بااو آفریده شده اند وبا چنین تفکری بی هیچ دلیل وپایه ای نسبت به دیگران خشمی دورونی را داشته باشد که بر اساس این خشم تنفر ایجاد شده در ظاهری متین ودوستانه به تخریب زندگی وصدمه زدن به دیگران بر آمده ومدام تمامی ذهن خود را مشغول این خواهند کرد که چگونه واز چه راهی ضربه ای به دیگران وارد ساخته وباانجام آن نیز دردرون خودشعف وآرامشی احساس میکنند که در واقع یک رفتار طبیعی وانسانی نیست ریشه دشمنی ها بمانند بسیاری دیگر از رفتارهای انسانی همیشه وهمواره به نوع زندگی آن شخص باز میگردد در فرگردهای گذشته به این موضوع اشاره گردیده است که انسانی با خوی بد وزشت متولد نمیگردد

وتمامی نوزادان بی هیچ تفاوتی در پاکی روح بدنیا آمده ونوع زندگی وشکل تربیت ومحیط زندگی واطرافیان او شکل دهنده ی درون اوست که سازنده ی شخصیت او برای تمامی عمر می شود وهمان گونه که در فرگردهای پیشین گفتیم


علم پزشکی نوین نیز با بررسی*« ژن » و « دی اِن آی *» موجود درخون بدن انسان باین نتیجه رسیده است که برخی از احساسات واخلاقیات , رفتارها وعادتها میتواند موروثی باشد وحتی باین نتیجه رسیده است که عصبانیت های مزمن دائمی یا افسردگی های بی دلیل نیز نمونه ی دیگری از احساسات واخلاقیات فردی ست که از پدر یا مادر میتواند به ارث رسیده وعمری با انسان باشد

درکنار این شواهد علم طب وروانشناسی نتایج بسیار جالبی را بدست آورده است که گویای این است که برخی از رفتارها از جمله غمگین بودن های بدون اساس گاه بر اثر تکرار مداوم تبدیل به اخلاق وعادت شخص میشود وازجمله این رفتارها بیهوده غمگین بودن یا دشمنی های بی دلیل باخود ودنیا مردمان است که فرددر باب غمگین بودن

ممکن است درزمانی طولانی دچار مشکلات پی درپی بوده وروزانه با اندوه وغم بسر برده باشد که این تکرار مداوم پس ازآنکه مشکلات نیز برطرف میگردد

همچنان در نهاد او بجا مانده وبی آنکه دلییلی برآن بیابد تمام مدت احساس غم میکند

----
درفیلمی که پایه اولیه آن بر شخصیت فرد اصلی داستان بر اساس مرد غمگینی بود که دچار اختلالات روانی بوده وبا دکتر روانشناسی زن مواجه میگردد که برخلاف دیگر روانشناسان بسادگی ازاو واز اندوه او نمیگذرد ودرپی ریشه یابی این غم برمی اید تا دریابد چرا وبه چه دلیل اینشخص که همه اورا انسانی نامتعادل میخواند ولی درواقع شخصی ست بسیار دانا فهیمده وعاقل اینگونه رفتار میکند


که همگا ن اورا دیوانه بپندارند وزمانی که به این مرد واعمال ورفتار او تجه میکردیم میدیدم بیسیاری از سخنان او برگرفته از سخنان بزرگان است و عمیقی بس ژرف را داراست وخود در یکبار در ضمن گفتگو با این دکتر اظهار میکند :


_ من نمیدانم چرا نمیتوانم , غمگین , نباشم !


علت اینکه این فیلم را اینگونه با تمامی جزئیات در ذهن خودبخاطر دارم این بود که من این فیلم را بسیار دوست داشتم و وبار دوم انرا ضبط کرده سه بار آنرا با دقت تمام از اول تا بآخر تماشا کرده


وبه تمامی جزئیات سخن این مرد در فیلم توجه کردم وباز علت اینبود که این فیلم دراصل فیلم ساده ای نبود که تنها برای سرگرم کردن دوساعته ی تماشاگر ودادن وگرفتن نتیجای کوتاه دریکی دوبخش ساخته شده باشد بلکه بنظر من نویسنده این فیلم با جزئیات دقیق احساسات وحالات روانی فردی چون این مرد بخوبی اشنائی داشت و هرآنچه از زبان این شخص بیرون می امد انقدر جملات نابی بود که تصور شنیدن آن از شخصی که دیگران اورا نامتعادل میخواندند باور کردنی نبود درواقع این شخص انقدر در زندگی اندوه وغم را تجربه کرده بود که خود اندیشمندی دانا بود که دگیر نمیخواست در دنیای جدی ادمیان چون دیگران باشد وسهولت زندگی را برخود بدینگونه دیده بود که همان باشد که هست اگر غمگین است غم خود را بروز دهد اگر در هیجانخهای ناشی از حالات عصبی ست اعمالی را که نیازمند خالی کردن خود ازاین هیجانات است ازخویش بروز دهد وهمین بخش از سوئی منفی از سوئی مثبت بود
از ان جهت که زمانی فرد برخلاف جامعه رفتار میکند توجه دیگران را به خویش جلب میکند
عده ای اورا بخاطر رفتارهای غیر عادی دیوانه میپندارند
برخی به درون اوتوجه کرده برای او دلسوزی میکنند
عده ای اورا درکل از خویش رانده اورا مزاحم ارامش خود میبینند
و تعدای نیز چون این خانم دکتر روانشناس درپی یاری او ودرجستجوی علت ومعلولهای درون این شخص برمی آید وکه دلیل اولیه نجات این شخص ازاین ورطه ی غمناک ودردناک تنهائی ست که بخاطراعمال خود بدان دچار شده ازسوی دیگر بررسی روانی , مریض خویش است که میخواهد بدینوسیله آنچه لازمه ی بهبود این شخص است بیابد تا در مورد شخصی همانند نیز بتواند اورا کمک کرده واز مشکلات روحی روانی او


کاسته ارامش یک زندگی طبیعی را باو باز گرداند


دلیل اینکه به توضیح این فرد میپردازم این است که نتیجه گیری ازاین فیلم در رابطه بااحساساتی ست که انسان آنقدر با ان درخود ودر درون به تنهائی کلنجار میرود که در نهاد خود ریشه های اخلاقی متفاوتی را کاشته وچنان آنرا پرورش میدهد که جزئی ازاو میشود بمانند دشمنی یا حسادت یا بدبینی وناامیدی دائمی نسبیت به همه چیز همه کس همه جابااین تفضیل در می یابیم که آدمی تا جائی گنجایش قبول فشارهای زندگی را دارد که اینگونه فشارها وهیجانات عصبی وروزانه در ذهن درونی و ذهن ناخودآگاه او اثر نامطلوب نگذارد وتاجائی این موارد میتواند عادی وقابل قبول باشد که شخص توانائی اینرا داشته باشد که باآن کنار آمده وچنین عواطف واحساساتی را درخود کنترل نمی ایداما زمانی که اینگونه حالات احساسی از قدرت فردی شخص خارج میگردد که تبدیل به عادت وجزئی ازنهاد وشخصیت کسی میگردد باید بپذیرد که نیازمند کمکی از سوی فردی مجرب است


فردی چون روانشناس که دراین باب نیز در فرگردهای پیشین سخن ها داشته ایم


اما آنچه اینبار به ان اشاره میکنم این است


که برای انکه دریابیم چرا کسی با دیگری دشمنی میورزد باید به زندگی اودرخانواده


او توجه کنیم


معمولا درخانواده هائی اینگونه افراد پرورش می یاند که یا پدرومادر خود افرادی


کینه توز و بی گذشت


هستند که خود نیز درجوانی مشکلاتی را داشته اند واکنون آنچه فکر واحساس میکنند


درتربیت فرزندان خود نیز آنرا ملاک قرار میدهند که مثلا احدی دردنیا قابل اعتماد نیست


هرگز بی جهت به کسی خدمتی نکن مگر سودی برایت داشته باشد وگرنه دیگران سوارتو


خواهند شد وازتو سواستفاده میکنند


بی دلیل بخشندگی نکن وبیهوده به کسی احترام مگذار و امثال اینها....


گه تماما ریشه درنهادی داره که نسبت بدیگران بی اعتماد است وجز خود کس دیگری را


بهتر


نمی بیند ویا بر اساس صدماتی که در زندگی خو خورده وداشته است اینگونه برداشت کرده است


که


دنیا زمانی بکام من میچرخد که دنیا برای خودش بچرخد ومن برای خودم وبراه خودم و....


یا اینکه


در کانون این خانواده حضور افراد نفر دوم وسومی وجود دارند که این کینه توزی


ودشمنی را درشخص دامن زده باعث میشوند این فرد همینگونه بار بیاید که همیشه


مواظب خود وپشت سر خود باشد وهمیشه گوش بزنگ اینکه مبادا از فلانی ضربه ای


باو بخورد


که این شخص دوم وسوم میتواند همسر دیگری دران خانواده باشد ناپدری باشد


بچه های مادر یا پدر از زندگی قبلی باشد


حضور وجود افرادی از فامیل بطور مداوم بر سرسفره ی این خانواده باشد که بدلایلی


کاملا واضح


یکدیگر را نمیتوانند تحمل کنند وهریک حضور دیگری را اضافه میپندارد


وهمین باعث میگردد که اینگونه افراد درخارج از محیط خانه نیز همواره همه کس را


مزاحم, ازار دهنده و ازیت گر , خطرناک , منفی و.... تصور کند ودیگر برای چنین


شخصی فرقی نیز نمیکند که ایا درجامعه فرد متقابل او آدم خوبی هست یانه



اوهمواره با دیگران دشمنی دارد چرا که این احساس بیش از هرچیزی نوعی دفاع از


خود است دفاع از ترس اینکه از دیگری صدمه ای بخورند وگاه حتی بی هیچ دلیل درستی


بی هیچ بهانه وهیچ منطق وهیچ آزمایشی حتی، یادیدن کمترین خطائی از شخص متقابل


همیشه وهمواره در دل وفکر این شخص همگان را باید پائید با همه باید گوش بزنگ بود


هیچوقت نباید از هیچکس وهیچ چیز غافل شد ! بد نیست انسان مراقب باشد اما هر


چیزی درحد افراط زیان بار خواهد بود بخصوص از نظر جسمی وبرای سلامتی ما.




حال درکنار این افراد افرادی نیز وجود دارند که همیشه به شخص مقابل خود برای


شناسائی بیشتر او شانسی میدهند بااو دوستی کرده اورا گه گاه یاری میدهند ودراین میان


به صفات واخلاقیات او , نوع برخورد های او , طریقه ی عمل و عکس العمل های او


دقیق میشوند


تا بین دوست ودشمن خود بتوانند فرقی را قائل شوند من خود از زمره کسانی هستم که


هیچکس تا جائی که صدمه ای ازاو نخورم برایم ادم بدی نیست وهمیشه بااین مسئله


مشکل داشته ام که باور کنم کسی بی دلیل با من بد باشد

والبته در طی روزگار عمرم از جهت همین تفکر که همه را چون خود پنداشته ام

بدون صدمه نیز برمن سپری نشد چراکه همواره شانسهائی بدیگران داده ام تا انها را

بشناسم وحتی دراین راه از خود واز زندگی واز جیب خود نیز مایه گذاشته ام تا اموختم

که اگر مجدد چنین شد باور وقبول کنم که نباید ادامه داشته باشد

ونباید باز به باور چنین کسی بنشینم گاه حتی بدلشکستگی درون رضا بوده وهمچنان توقع

همان محبت دیرینه را ازمن و توقع همان رفتاری را دارد که همیشه بااو داشته ام


وحتی گاه که بسیار نیز از آن شخص دلشکیته بوده ام باز اینگونه وانمود کرده ام که مهم نیست

اما درنهاد ودرون خود دیگر هرگز به چین آدمی اطمینان واعتماد نکرده ونخواهم کرد وهرگز دوستی وصفای اولیه ای را که من با خوشروئی ومحبت با او تقسیم رده امدوباره به همان شکل ازمن نخواهد دید

وحتی گاه این تصور نیز پیش می اید که فلانی چقدر ساده است ولی آنگاه دیگر ,

من دردرون خود به اعتقادکامل شخصی رسیده ام که:

که « آزموده را دوباره آزمودن خطاست»!!!

ومحال است این فرد مجدد همان منی را داشته باشد که یکروز داشت باهمان صفا ومحبت دوستانه

باهما خلوص دل وباهمان یکرنگی والبته نه به انتقام برخواهم خواست نه به آزار که من درکل

بهترین راه انتقام از کسی که باعث رنج من شده باشد را دراین میبینم که دیگر اورا هرگز ملاقات نکنم ونگذارم اونیز مار ببیند. تا ختم رفاقت ودوستی ای باشد که


. به خیانت ونامردی ونامردادی ختم شد


نارفیق:


دوش اشکی به نگه آمده بر چهره چکید

کس دراین خلوت غم اشک من ِ خسته ندید

هرزمان بادل خود گفتمومیگویم باز

مشو با هرکه ز ره آمده همصحبت راز

تا به کی درکف پای دگران پا بنهی

تا به کی ساده دل و بی خرد وخام وتهی

کی بخود آمده خود را بدهی ارج وبها

همچو آن بنده ی وارسته ی آن یکّه خدا

تا به کی هرکه ز ره آمده ,باشد غم ِ تو

او که گویدشده همراه تو وهمدم تو

ز هر اندوه , بجان دادی وهمراه شدی

ز شکستن به رهش, دیر , توآگاه شدی

بی خرد! اینهمه , سرخوردن از این دهر, بس است!

نا رفیقی که ترا میدهد این زهر , بس است

جز خدا , یار دگر هم نشود هم سخنم

آن خدا یاورِ فرزا نه ی شیدا که منم!


شنبه 2 دیماه 1385

فرزانه شیدا/ ف.شیدا



گهی از مهر یادعاشق شیدا کند, یارب

چو شیدائی ببیند هیچ یاد ما کند, یارب؟!

گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد

چسان قاصد, من گمنام را, پیدا کند ,یارب!!

به آه وناله ی شبها اسیرم کردوفارغ شد

چرا با تیره روز خود کسی ,اینها کند ,یارب؟!

ببازار جنون افتاد« وحشی» بی سر زلفش

بد افتاده ست کارش, ترک سودا کند, یارب

« از دیوان وحشی بافقی »


پیران وعاقلان میگویند در شناخت دوست راههای بسیاری موجود است که چندان هم

لزومی ندارد به ماه وسال بکشد تا شما اورا بشناسید ودرحقانیت رفتاری درستی کردار وخوبی اخلاقی وصداقت او

ایمان پیدا کنید که اعتماد کامل مطلق همواره تولید اشکالات بزرگی در زندگی میکند


یعنی انسان درکنار اینها هرگز نیز نباید بی دلیل به کسی اعتماد مطلق داشته باشدکه از

این نیز پیشتر سخن گفتیم اما بزرگان وپیران وافراد با تجربه همواره میگویند

میخواهی کسی را بشناسی با او همسفر وهمسفره شو

نانی باو بده وازاو بخواه انرا باتو تقسیم کند

پولی باوبده ازاو بخواه امانت دار تو باشد


قرضی باو بده ازاو درخواست کن در زمان معینی بپردازد

« وچگونگی رفتار وعملکرد اورا درمقابل خود ببین »:

درصورتی که بر سرسفره وسفر همه چیز برای او باید انگونه باشد که راحتی تنها

خود اورا سبب میشود

چنین شخصی هرگز انقدرها بفکر تونیست که بفکر خود است

جنانچه نانی را که باتو تقسیم میکند کاملا مساوی ویک اندازه باشد شخصی است

که همه چیز را همانگونه برای تو میخواهد که برای خود میخواهد

چنانچه درتقسیم نان دقت بیش ازاندازه کرد که حتما مساوی مساوی باشد یا اینکه کمی

ازتو بیشتر بخشی از نان را بگیرد باین منظور که من بیشتر میخورم وتو بااینهم سیر

میشوی این نیز نماینده همین است که او خود را دردرجه ی اول قرار میدهد وچنانچه

در مخمصه ای قرار بگیرید

او اول بفکر نجات خود است وشاید حتی فرصت اینرا نکند که دردرجه ی دوم هم بتو

ونجات تو فکر کند


اگر دردادن امانتی خیانت ورزید بدانید هرگز نباید برای بار دومی باو اعتماد کنید

که همان میکند که بار اول کرد وچنانچه بر اثر اتفاقاتی موردی پیش امد که او ناگزیر

به این شد

که امانتی تو ویا مبلغب که باو قرض داده اید بدلایل قابل قبول جامعی قادر به پرداخت

نبود که این

خود جنبه دیگری از قضیه است ولی چنانچه با وامی که باو داده یاباامانت تو با خیانت

وبدون مسئولیت رفتار کرد همیشه بخاطر داشته باش چنین کسی که آبروی خود را

به هیچ میگیرد

ودوستی خود را به مبالغی خواه کم خواه زیاد میفروشد دوست تو نیست وهرگز نیز در

وقت تنگ دستی یاور تونخواهد بود

گاه برای خود من پیش امده است که برای نجات از دست شخصی حاضر شده ام مبلغی دستی

هم بدهم بااین یقین که چون دادم ورفت دیگر هرگز اورا نخواهم دید وراحت خواهم شد

وچینن هم شد وهرگز اثری از اثار او دیگ پیدا نشد نه برای پرسیدن حالی در پشت تلفنی

نه در حتی نزدیکی محدوده ی خانه ام چه برسد به خود خانه .


* برای نابودی دشمن اندیشه خود ، بیاموز و پژوهش کن !

و برای گریز از دشمن مال و زندگیت به هنجارهای قانونی

پناه ببر و دوری پیشه کن . ارد بزرگ


یااینکه اگر گرفت ورفت وهرگز حرفی از باز پرداخت نزد یا پس ازچندی بدون

پرداخت مبلغ قبلی بدنبال مبلغ دیگری امد اینرا حتما یقین کن که اودوست تونیست

وتو بانک زمان نداری اومحسوب میشوی که تنها ترا برای روز مبادای خود میخواهد

وحرف اینوسط حرف دوستی ومحبت نیست حرف سواستفاده ی مادی ازخوبی

ومهربانی وصداقت وهمدلی ویاری توست واین خودنیز به شکلی همان دشمنی ست

نه دوستی همان زیان است نه اینکه کسی را در زندگی پیدا کرده باشی که بتوانی

روی او حتی درصدی حساب کنی!

* دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور . ارد بزرگ


گاه انقدرها که صدمه ی معنوی این قضیه عمیق ودردناک انسان را می آزارد

ضربه مادی قضیه باعث درد نیست که انسان مال را مجدد بدست میاورد اما

رنج واندوه وتاثر وتاسف وناامیدی ای که درون اورا فرامیگیرد از کسی که

اورا دوست مینامید بسی عمیق تر ماندگارتر وحتی غیر قابل فراموش کردن

میشود وانقدر زخم سوزنده میگردد که شما ترجیح میدهید همواره دشمن دردور خود

داشته باشید تا دوست

چراکه لااقل انگاه میدانید می بایست مراقب باشید وباید حواستان جمع باشد

معمولا انسانها ازجائی صدمه میخورند که توقع انرا ندارند

درتمامی جنگهای جهان نیز همواره دشمن ازسوئی رسوخ کرد که سردار

وفرمانده جنگ فکر آن

محدوده آن کنج آن منطقه را نکرده بود

همواره انسان زمانی از سوی دشمنان احاطه میشود که با یقیتن خاطر وبدون

پیش بینی قبلی به میدانی میرود که از هرسوودیگر کوچه هائی دارد که از

هریک ازانان میتواند دشمنی سر بیرون اورده خنجری بر پشت تیری بر سینه

زخمی بر دل بجا بگذارد که توان باز ایستادن را

نیز برای همیشه ازادمی باز پس گیرد وهرگز دیگر انسان قادر باین نباشد

که به نفر دومی اعتمادکند


ودرچنین شرایطی میبایست حق داد که وقتی که دست کسی را در یاری میگیری

واوهرگز به پشت سرش نگاه نکرد دربار دومی که کسی بسوی تو می اید تداعی این کفر

برایت نشود که ازکجا بدانم این نیز مثل او نیست وهمین است تجربیات زندگی آدمی .

یکبار اشتباه برای یک عمر کافیست وهیچ عاقلی یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکند چون

بحث فیزیک وشیمی وکشف واختراعی نیست که نیاز به چندین بار ازمایش داشته باشد تا

انسان دریابد که این روش غلط است یکبار اشتباه یکبار اعتماد کافیست تا دیگر ان شخص

هرگز برای تو شخص اولیه نشود

حال میخواهد این دشمنی معنوی باشد یا مادی تفاوتی نمیکند زمانی که صدمه ای

برکسی میخورد کافیست که دریابد این راه راه رفتن نیست این دوست دوست زندگی نیست!


دشمنی به آدمی این زمان را می دهد که تواناییهای خویش را باز شناسد . ارد بزرگ


زمانی که صدمه ازسوئی به انسان میخورد که بدان سو با محبت نگریسته است

بی تردید درد عمیقی دردرون برجای میگذارد که فراموش نمیشودوبه یاسی مبدل میشود

که هرگز دل ادمی را رها نمیکند


یاد اوکردم ز جان صد آه دردالود خاست (*برخاست)*


خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست


پون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل


کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست


دوش در مجلس ببوی زلف او آهی زدم


آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست


« از سرود درد من ! در بزم او افتاده شور! »


«نی» زدرد من بنالید وفغان از دود خاست


گرچه«وحشی » خاک شد بنشست همچون گرد باد


از زمین دیگر به عزم کعبه ی مقصود خاست!


«وحشی بافقی»




وهمانگونه که د ر غزل وحشی بافقی نیز میخوانید همواره از آه ودردی که


دشمنی در نقاب دوست بر سینه ی انسان میگذارد هم اآتشی بر خاسته


وهم اینکه دشمن نیز در بزم خود شادمانی ها خواهد کر حال یا ازاینکه برتو فائق شد


یازاینکه نقشه ی منفور فریب ترا آنگونه که میخواست عملی کرده


وباعث درد ورنج وآسیب بتودرون تو احساس تووزندگی توشد!




اما شاید دشمنی به اسم دوستی صدماتی را بر انسان وارد میسازد اما همواره


دشمنی که از دوستی دیگران نیز بهره ای نا بحق گرفته وباعث درد واندوه وآه


ومشقت ورنجی در زندگی فردی گردد .


به اعتقاد من حتی اگر ازجانب فرد آسیب دیده نیز بر او زیانی نرسد از دنیا وکائنات


خواهد رسید چراکه دشمن دوست نما نمیتواند تا ابد در زیر چهره ی دوستی خود


پنهان بماند ودرعین حال هرگز کسی از اسیب ناروا بر روح وجان ومال کسی


سربلند ابدی بیرون نیآمده است که بخواهیم تصورکنیم که حتی اگر قدمی برای


زیان براو در کشل تلافی وانتقام برنداشتیم او از اسیب وزیان دنیوی درامان


خواهد بود که نیست


محال است دل انسانی را بدر د اوریم به هر دلیل وهر عنوانی وجواب آنرا از کائنات


ودنیا وبالاتر از همه خداوند خویش براو شاهد نباشیم که آهی بسوی اسمان حتی


اگر نه از سر نفرین که ازسر اندوه باشد بی اثر نخواهد بود


کمااینکه شاعری که از نام او بی خبرم میگوید



« دل مسوزان که زهر دل به خدا راهی هست »


« هرکه را هیچ به کف نیست بدل(« آهی») هست »!




ووحشی بافقی نیز میگوید:




لطف پنهانی «او» در حق من بسیار است


گر بظاهر سخنش نیست , سخن بسیار است


فرصت دیدن گل , آه, که بسیار کمست


وآرزوی دل مرغان چمن بسیار است


دل من در هوس سرو وسمن رخساریست


ورنه بر طرف چمن سرو سمن بسیار است


یار ساقی شد وصد توبه بیک حیله شکست!!


حیله انگیزیآن عهد شکن بسیار است!!!


«وحشی » از من مَ طلب صبر بسی درغم دوست


اندکی گربودم صبر زمن بسیار است!!!


وحشی بافقی




گفتیم که بزرگان صبورند وعاقل ونه در پی انتقام که در پی دیدن انچه که درنهایت


دنیا جوابگوی فرد متقابل انان خواهد بود نه خود او نه دست او ,و نه قلب او!




وبیاد داشته باشیم که بسیارند انانی نیز هم که با دانه پاشیدن وبذل وبخشش اولیه دامی


برای شما گسترده اند تا درنهایت از جیب شما همه را باز پس بگیرند که درنهایت همه ی اینها


صدمه ی عاطفی وروحی این موارد همواره بیش از صدمه مالی ست چراکه پول ومادیات




هرگز ماناو ماندنی وابدی نیست واگر ازدست رفت مجدد بدست می آید


اما روح شکسته ودل شکستهای را که


به ازار آن نشسته ایم


با هیچ پول ومادیات وجواهر وطلائی قادر نخواهیم بود ارام کنیم مگر آنکه


شخص آدمی بسیار مادی باشد وزخاطر برده باشد که ما تنها


با چند متر پارچه ی سفید ازاین دنیا خواهیم رفت و


تمامی آنچه هست بجاخواهیم نهاد جز اسم ویاد خود


چه بهتر که نام ما لا اقل باعشث شرم ما چه دربودن ما چه پس ازما نباشد


وباعث سرشکستگی اطرافیان ما که بامیدی


چشم به کسی دوخته اند که دوستش دارند




« از کتاب ضرب المثل های تهرانی» ( به قلم :جعفر شهری*) نیز


بد نیست چند مثالی بیاوریم:



در مثلی که میگوید:


با لهجه ی کامل تهرونی میگه


آدم به چشای خودشم نباید اطمینون کنه


در تعریف میگوید


بدبینی مفید ,نظر تجربه ی دیدگان,زخمه خوردگان:




: بدبینی وامان , بّه از خوشبینی وزیان


بزرگی فرموده است :


همه چیزت نثار دوست کن مگر اطمینانت را.


وباشد که ضر ب المثل از خطای باصره گرفته شده باشد!




"""""""


یا ضر بالمثلی دیگر


آدم تا اخر عمرش گول میخوره:

در جواب سرزنش کننده:


یکی را گفتند : باز گول خوردی؟! گفت: گول دیروزی نبود!!!



""""""""""



ودر باب ادمهای شریر وطرز فکر آنان این ضرب المثل است که


خود آنان بوضوح ودر قالب شوخی بکار میبرند:

ادم تا زنده س باید از دهنش اتیش بلند شه


وقتی مرد ازگورش!!!


که این فکر وباطن فرد شریر را نشان میدهدوکم نیستند


افرادی که ازاینگونه اشخاص را در اطراف خودسراغ داشته باشند!




"""""""




ودر باب معامله با دوستی که براستی دوستی او برما ثابت شده است


چنین نوشته است که:

آدم خوش معامله شریک مال مردمه




فایده ی حصول اطمینان, انجام تعهد به مقع وپرداخت دریافتی سر وقت.


چونمدار گذران بر پایه ید داد وستد نهاده شده است


چه بهتر از این برای سرمایه دار که امنیتی با


سرمایه اش کار بکند, ودر اینجاست که هم سرمایه بهره مند وهم عامل کار سود مند میشود


"""""


از سوی دیگر آدم خوب اونه که باهاش معامله نکرده باشی:



حرف کشی که در نزدش از فردی تعریف خوب بکنند :

سخنی که با آزمایش ومطالعه تصدیق میشودچه به غیر آن بسا افرادرا که


بتوان باتوجه به وجناتشان گفت:

در ظاهرش عیب نمیبینم, در باطنش غیب نمی دانم وبه عکس.


وبرای شناخت عموم افراد هم که همسفری وهم غذائی ومعامله معلوم شود


دیدید که هرچه ازخود در اول فرگرد نوشته بودم برای هریک نیز مصداقی پیدا نموده


وبر تائید ودرستی حرف خود بکار بردم


تا گویای این باشم که همیشه لازمنیست بهترین کتابخوان جهان باشیم


تا عاقل باشیم کافیست هشیار باشیم وکافی ست از یکبار اشتباه خود


درهمه ی جوانب آموزش لازم را بگیریم اینکه من به فقط ثدمه ای مالی وروحی را درجائی خورده باشم


بقول همان ضر ب المثل که میگوید کلاهی را که امروز از سرم برداشتندمثل دیروزی نبود


جنبه ها وتفاوتهائی دارد که در همان یکبار اولیه میشود نکته هائی را


دید وبخاطر سپرد که درفرداکلاه جدیدمان هم برباد نرود!


تجربه چیزیست که با همین صدمات بدست می آید


وچه بهتر که ما پیش ازانکه صدمه بخوریماگاهی لازم را از همین بزرگان بیآمویم اما درکنار اینها


نیز گاهی لازم است که انسان خود به تنهائی به شکل خود تجربیاتنی را کسب نماید


چراکه گاه این تجربه نه یک دانش و آموزش در یک مورد ودر یکمسئله


خواخد بود که جوانب ان نیز بسیار اموختنی ست


اینکه من بشنوم چنین وچنان نکن چنین وچنان میشود


درچای خود کارائی خود را خواهد داشت اما هستند مسائلی که تا تجربه ی شخصی


باان همگام نشود آدمی با رموز ان وبا نحوه رویاروئی با ان دچار ضعف خواهد بود








ازاینرو بیائید اگر عاقل نیستیم ونیاز به تجربیاتی اینگونه داریم خود را بدام چنین گرفتاری ها


وچنین افرادی نندازیم بلکه تماکی سخنان بزرگان را دراین باب باخود تکرار کنیم


که دوست خوب پشت پا نمیزند


دوست خوب ترا درنیاز ترک نمیکند


دوست خوب ترا خوار نمیکند


دوست خوب بتو ضربه های دردناک نمیزند


دوست خوب اگر ترا برنجاند واز سر دوستی واقعی اوباشد هرگز صدمه اش به زندگی


واینده وقلب تو نخواهد خورد


دوست خوب خوبیها را برایت درخواست میکند


دوست خوب ممکن است اشتباه کند اما ترا تباه نمیکند


دوست خوب ابروی ترا به بازی نمیگیردند


دوست خوب از رنج تو درد میکشد ازاندوه تو اندهناک میشود اما هرگز خود باعث رنج واندوه تو نمیگردد


دوست خوب مزیتی است درصفانی ورفتار واخلاقی که انها را درخصلت ونهاد دشمن خود پیدا نمیکنی .واگر جز از در خوبی ونیکی بود دوست نیست بلکه دشمن است




ودر کنارهمه ی اینها که گفته شد من در سی جمله خود نیز نوشته ام


- دوستی که دوبار پشت ترا خالی کرد بار سوم اورا دوست خطاب مکن که نتیجه دگرباره همان خواهد بود که دوبار پیش دیده ای چین کسی که دوبار ترا ناامید میکند انقدرها به امید وناامیدی تو اهمیت نمیدهد انقدرها که توفکر میکنی احسا ترا درنمی یابد وانگونه کهتو شاید دوستش داشته ای ترا دوست نداشته است ازاینرو خود را گرفتار دوستی ویا حتی عشقی مکنکه میدانی انتهای آن جز شکست واندوه تو نخواهد بود. د راینجا مجبورم از ضرب المثلی استفاده کنم گه شیاد چندان خوش ایند نباشد اما متاسفانه حقیقتی است که بگونه ای بهتر نیز شاید میشد ارنا به مثل اور د


که میگویند انسان چیزی را که یکبار بالا اورده است دوباره استفاده نمیکند!


وکلام بهتر ان آزموده را دوباره آزمودن خطاست!


وفراموش نباید کرد یاد وخاطر کسی که ازاو دشمنی وصدمه ای برتورسیده است همواره تنها باعث رنج تو خواهد بود واگر مدام در درون خود به کلنجار باخود باشی که چنین کرد وچنان شد چه دردی


دیدم چه ستمی برمن روا کرد نتیجه ی ان تنها به بیماری تو خواهد رسید وبس


ومطمئن باش چینین شخصی اگر میدانست حسادت یا دشمنی او چگونه توانسته تمام فکر وذکر


واندیشه ترا در زندگی معطوف بخود کند, بیشتر خوشحال شده وازانجام آنچه کرده لذت بیشتری خواهد برد چراکه در نظراینگونه انسانها اینگونه اعمال بسیار هم شیرین ولذت بخش ودرعین ا حاوی این اطلاعات برای انان است که اسنانهای باهوشی هستند که توانستند روباه صفت ضربه ای به کسی بزنند وپیش از آنکه اودریابد ضربه ی اخر رانیز باو زده اند وهرگز باین توجه ندارند که در


نهایت امر آنکه دراصل خوار وزبونوپست شمرده میشود اوست که انسانیت را باحیوانی صفتی


دون مایه ای تعویض کرده است ودوستی وخوبی وپاک نهادی را به بدسرشتی وبد ذاتی وبدی


فروخته است وانکه بیش ازاو سرافراز است کسی ست که اورا انسان , ادم و از نوع بشر تصور کرده است. وبسی جای تاسف که اینان نتیجه اعمال خود را پیروزی وزرنگی میدانند وزخاطر میبرند


که همین یکنفر بدونفر دیگر که از ذات او بگوید برای خوار شدناودرمحدوده ی بزرگی در زندگی کافیست تا نه این شخص که بسیار انسانهای دیگری که اورا میشناسند یا بنوعی مستقیموغیر مستقیم بااو اشنائی دارند بدیده ی تحقیر باو نگریسته درفکر خود را انسانی پست بشمارند که از رفاقت وصداقت وخوشدلی دیگران سواستفاده منفی کرده وتنها بفکر راه انداختن زندگی خود یا روح وروان


زیان دیده وصدمه ی خودهستند که نیازی واقعی به روانشناس ومداوای طولانی دارد یک انسان اندیشمند وعاقل


هرگز با دیگری دشمنی نمی ورزد که در ذات اندیشمندان وعاقلان چنین دون صفتیهای پست مایه ای یافت نمیشود که حتی از درانتقام درآمده وبه جبران خسارت او با چشم درمقابل چشم برخیزند


که عقل واندیشه وسلامت روح وروان او کافیست تا دشمن اورا به میان اتش حسادتی بسوزاند


که جز خاکستر حقارت وشرم درنهایت برای او هیچ باقی نماند


هرگز عاقلی از در تهدیدی وانتقامی خود را درحد او پست نمیکند تا خود را درجایگاه او نبیند وازخود به شرم نیآید عاقل دوری برمیگزیند واز دوستی بااو پرهیز یکند از صحبت وهمکالمی بودن بااو به بار دیگری دوری میجوید واگر دیدید کسی با شما چنین کرد بدانید بی شک صدمه ای ازشما باو رسیده است که صلاح خویش دراین می بیند که دیگر با شما دریکجا نباشد چراکه میداند با اشخاصی که لیاقت بخشش را ندارند بخشیدن عین این است که گرگ کرسنه ای را بر سفره خود اورده باو بگویند


ازاین همه گوشت فقط سهم خود را بخور که شخص بد صفت باین اکتفا نکرده حتی دراخر شما رانیز لقمه ی خویش خواهد کرد چرا که صفت خوبی دراو نیست تا خوبی وانصاف وادمیت را بشناسد اگر میشناخت وعقل سلیمی داشته وهوش کافی

دیگردشمنی نمیکرد اگر انسان کامل وعاقلی بود بود حسد نمی ورزید

اگر درخود ضعفی نمیدید بهشکستن تو دست نمیزد که بزرگان میگویند

زمانی که دشمن تو بسیار میشوند بدان ومطمئن باش که تو انسانی موفق بوده ای!. وهمین نیز

عاقل را بس!


* اگر می خواهی کسی را بزرگ کنی ، پیوسته از او به دشمنی یاد کن . ارد بزرگ

همیشه زمانی که صدمه ای ازدشمنی دوست نما برتو ثابت شد تا می توانی ازاو دوری کن وکمتر بااو تماس داشته باش

اگر چنین فردی درجمع خانوادگی یا فامیل یا محل کار توست تلاش کن کمتر بااو دریکجا باشی
کمتر بااو برخود کنی کمتر بااو همکلام شوی ودرعین حال سعی کن دیگر شانس دوباره ای حتی از سردلسوزی باو ندهی که زیان آن مجدد بتو بازخواهد گشت .


به قلم فرزانه شیدا

اسلو/نروژ

06/11/2009


منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *دشمنی*
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3.htm#20

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیران*



- فرگرد پیران




همانگونه که از اندرزهای ارد بزرگ میخواینم ومی آموزیم همچنان که جوانان ومردم موظفند در قبال پیران وبزرگان طایفه و محل و میهن و کشور خود وظایفی را بر عهده گرفته وبه آن عمل کنند و پیران بر گردن افراد پیرامون خود چه درمحدوده ی زندگی چه در سطح جهانی حقی را دارا هستند همچنین پیران نیز وظایفی را بر عهده دارند که بنا بر آن می بایست بر اساس تجربیات واندیشه های درست وقابل استفاده ی خویش از آن بهره جسته وجوانان را بدین وسیله راهنما ورهبر باشد

* پیران جهان دیده همواره جوانان را به خروش و بیداری فرا می خوانند و بیماران پیوسته از پایان هر خروشی دم می زنند این کار !

صوفی منشانی خموش ، روانه میدان زندگی می کند .* ارد بزرگ

و اینکه تا چه حودو مرز این یاری رسانی ها میتواند گسترش یافته ودر خدمت جوانان ومردم باشد بستگی به بزرگ منشی ودانائی آن فرد دارد

مسلم است که انسانها در زندگی خود همواره می آموزند ودر نتیجه آنچه باعث میگردد که در راه زندگی ودر دوران پیری از تجربیات بسیاری برخوردار باشند چیزی نیست که به سهولت به انجام رسیده باشد وهر فردی در طی سالهای عمر خود زندگی خود را داراست که چون پای حرف هریکی بنشینیم هر کدام افسانه وقصه ای جدید است

وبااینکه زندگی ودروان زندگی هر فردی در پی خود پیآمد ها و خوبی بدی های دوره ی خود را داراست

اما همانگونه که از اشعار بزرگان جهان وبخصوس شاعران نام آور جهان چون شمس تبریزی -مولانا -سعدی حافظ - شهریار -رهی معیری و....
یا شاعران سبک شعرنو چون اخوان ثالث -فریدون مشیری ونیما و....

می بینیم ومیخوانیم :



رستم ازاین نفس وهوا زنده بلا مرده بلا

زنده ومرده وطنم نیست یبجز فضل خدا

رستم از این بیت وغزل ای شه وسلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

قافیه ومغلطه راگو همه سیلا ب ببر

پوست بود پوست بود ( درخور مغز شعرا )!

ای خمُشی مغز منی , پرده ی آن نغز منی

کمتر فضل خمشی کش نبود خوف ورجا

برده ی ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان

مست وخراب مطلبم در سخنم نقد وخطا

تا ه خرابم نکند کی دهد ان گنج مرا

تاکخ به سیلم ندهد, کی کشدم بهر عطا

مرد سخن را چه خبر ازخمُشی همچو شکر

خشک چه داند چه بوّد ترللا ترللا

آینه ام آینه ام مرد مقالات نه ام

دیده شود حال من ار , چشم شود گوش شما

دست فشا نم چو شجر چرخ زنان همچو قمر

چرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سما

عارف گوینده بگو تا مه دعای تو کنم

چونک خوش ومست شوم هر سحری وقت دعا

دلق من و خرقه ی من ازتو دریغی نبود

وآنک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم ترا

از کف سلطان رسدم ساغر وسغراق قدم

چشمه ی خورشید بوّد جرعه ی او را چو گدا!

من خمشُم خسته گلو , عارف گوینده بگو

زآنک تو داوود دَمی! من چو کهم رفته زجا

«کلیات شمس تبریزی »



بسیاری از تجربیاتی که دراشعار ایشان میتوانیم پیدا کنیم درهر زمانی

وهر نسلی به همان شکل قابل استفاده وبهره گیریست

ما در فرگرد سر آمدان نیز گفتیم که سر آمدانمشتمل از همه ی

گروه هائی هستند که تاکنون در مورد آن به بررسی نشسته ایم واین

مورد نیز ذکر شده است که سرآمدان هرگز از اینکه

آموخته ها وشکستها وپیروزی های خود را با دیگران درمیان بگذارند وحتی رنج ها

ومصائب خویش را بی پرده به در سفره ی احسان خویش

با دیگران شریک شوند

شرمی نداشته بلکه درست برعکس ایشان همه درپی راهنمائی دیگرانند

وشاعراگر حتی سرودن و سرایشی

یا از « نویسندگان,» کتابی ونوشتاری یا از

« اندیشمندان» نسخه ای وجزوه ای وسرانجام پندی واندرزی

دیده وخوانده ایم که شاعر ونویسنده و.. در آن به گویائی خودنشسته

ودردی را که درخود او میجوشیده به شعر ونوشته در آورده است که شاید هدف او

التیام بخشی به آن لحظه تلخ بوده باشد



اما آنچه آشکارا قادر به درک آنیم که بیشترین نوشته های چنین افرادی

که خود پیران واندیشمندان جامعه برای یاری منو شما بی ثمر نبوده است

وآنچه دلیل گشته است تا نام آوری نیز نام آور شود

اندیشه نبوغ ودانائی او بوده است که توجه دیگران را

باو جلب نموده است تا به تکرار چاپ آثار او پرداخته وهمچنان نیز به

اینکار ادامه داده وبدهیم

* پیران آزاده آنانیند که از آموزش دودمان امروز کوتاهی نمی کنند و هر آنچه

در اندیشه دارند را هدیه می کنند . ارد بزرگ



اما اگر بخاطر داشته باشید در فرگرده ای اول نیز اینرا به تکرار نوشته ام که هیچ

انسانی حق اینرا ندارد که دیگری بدون درخواست او

دخالت نماید خواه از پیران وبزرگان باشد خواه از نزدیکان حتی بسیار نزدیک چون

پدر ومادر

وقتی که در تمامی دنیا از سن 18 سالگی شخص را بالغ دانسته

وحتی در بیشتر جوامع دنیا چنین حقی را براو قائل هستند که زندگی شخصی

خود را به تنهائی شروع کرده وخود ازپیاه و اساس مسئولیت زندگی خویش را

بر عهده گرفته واز پس مشکلات خود بر آمده ومسئولیت پذیر باشد

بی شک بخاطر این نبوده است که خواسته باشند مسئولیت والدین

را سبک کرده و آنان را از مشکلات وزحمات نگهداری فرزندی بالای 18

سال راحت کرده باشند که چنین تصکیمی بر اساس واقعیات وبر پایه تحقیق های

بسیار جامعه شناسی انسان شناسی روانشناسی وبسیاری علوم دیگر بوده است

که محققان دانشمند وبا تجربه بسیار وقت خویش را بر ان نهاده اند تا در یابند

انسان براستی در چه موقعی میتواند مسئولیت زندگی خود را بر عهده گرفته و

گلیم خود را از آب بیرون بکشد .

متاسفانه فرهنگ غلط جامعه ی ما در این زمینه ودربا ب اینکه جوان دختر وپسر

تا زمان ازدواج نمی بایست خانه وخانواده را ترک کند باعث گردیده است

که جوانی تا سن کهولت نیز بعلل ودلایلی خواه بیکاری بوده باشد

خواه علاقه نداشتن یا آمادگی نداشتن برای ازدواج همچنان در منزل پدری بسر میبرد

من در کتاب واژه های خود به تفضیل ازاین مورد سخن گفتم

که حمایت از فرزند نیز تا جائی قابل قبول است که اینکار صدمه ای به اینده ی او نزند

وبا دلسوزی های بی جا مانع پیشرفت وبدست اوردن اعتماد بنفس در جوان ما نگردد

واورا از افتادن بر غلتک زندگی باز نداشته ومانع سعادت او نشودو

تاحدی قابل قبول است که این مطلب از سوی فرزند هم

پذیرفته شده باشد و خود نیز خواهان بودن در کنار خانواده باشد

تا آن زمانی که متاهل شود !

اما مشکل تنها باین ختم نمیشود

وقتی کسی درخانه ی ما زندگی میکند موظف به رعایت قانون خانه ی ماست



خواه فرزند باشد خواه مهمان

« وبه این نکته نیز درهمینجا میشود اشاره کرد » که :

برای همین است که شاید وقتی به مسافرت به منزل اقوام میرویم با وجود آنکه

شایدبسیار هم به ما خوش گذشته باشد اما زمانی که بخانه ی خود میرسیم

دست وپای خویش را بروی همان زمین شاید حتی خالی خانه ی خود

دراز میکنیم ومیگوئیم :

هیچ کجا خانه ی خود آدم نمیشود !

واین گفته بدلیل آن نیست که عذابی را درخانه ی دیگری تحمل کرده ایم

که مسلما اگر چنین بود زودتراز مثلا یکهفته ای

که قرار بود بمانیم ساز بازگشت میز دیم وبرمیگشتیم

بلکه تنها بدلیل این است که قانون هر خانه هر حتی هتل وجایگاهی متعلق

به همانجاست

وبسیارند ساعات ومواقعی که منوشما بشخصه درآن ساعت میل به انجام کاری

را نداریم که دیگران پیشنهاد آنرا میدهند حتی اگر غذا خوردن باشد

وشاید ساعات ناهار من

با ساعات ناهار آنان متفاوت باشد که این مسئله برای خود من مشکلی

درسفرهایم بوده است که در نروژ فرم وساعات غذائی بسیار متفاوت است

مردم بعلت بودن بر سرکار ومدرسه درمیانه ی روزی غذای سردی

را بعنوان ناهار صرف میکنند بمانند یک ساندویچ ساده

ومعمولا در ساعات 5 ببعد غذای گرمی درخانه پخته وصرف میشود

که شام محسوب میشود

وپس ازان میتوان با دسری شیرین چون کیک یا بستنی و... که معمولا

برای هضم غذا صرف میشود

مابقی شب را سرکرد که هم سبکتر خوابیده باشیم

وهم اینکه بیدلیل خود را انباشته از غذای غیر ضروری نکرده باشیم

تاشبی را به سختی صبح کرده وروزی خسته کننده را

در خواب آلودگی شروع کنیم

این برنامه حتی برای کدبانوی خانه هم که شوهر وفرزندی دارد

به همین شکل است چراکه

بودن اودرخانه نمیبایست تماما صرف پخت وپز یا حتی خوردن

بیش از اندازه ازروی بیکاری باشد

حال بدون اینکه از بحث خارج شده باشیم در نظر بگیرید که پیران هرخانه ای



والدین وپدر بزرگ ومادربزرگ هستند

وقانون خانه قانون این بزرگان است



حال اگر پسر یا دختر 18/19 ساله و... من دوست داشته باشد

غذای خود را ساعت 6 بخورد ومن در ساعت 5 گرسنه باشم ویا برعکس...



هیچ چیزدلیل نمیشود که شخص گرسنه , تمام این ساعات را گرسنه بماند

و به معده ی خود صدمه بزند تا حتما با دیگران غذای خود را صرف کند

بلکه میتواند لقمه ای ساده بگیرد تا از زخم معده ی خود جلوگیری کرده

ومنتظر بماند که یا غذا یا دیگران نیز بر سر سفره حاضر باشند

بر ای خانواده ی من بسیار اتفاق افتاده است که نتوانیم همزمان وباهم

غذای خود را دراین یک وعده ی غذائی صرف کنیم

که این نه بعلت سردی عواطف بین ماست بلکه بعلت برنامه ریزی روزانه ی ما

در زندگیست .

برای مثال اینکه درست ساعت غذا ساعت کلاس ورزش یکی از فرزندانم بوده

یا همسرم درجلسه ای بوده است

یا ازطرف خانه ومدرسه مجبور به حضور در مدرسه یا جائی چون این بوده ایم ویکی

دوتائی به دلایل متفاوت در برنامه ی زندگی درخانه نبوده اند .

ما ایرانیها معتقدیم هیچ چیز بهترازاین نیست که دورهم غذائی صرف کنیم

اما این درصورتی الویت دارد که باعث رنج آزار وبیماری دیگری نشود

ازاین رو من به هیچ وجه در قانون خانه ی خود این را حکم نمیدانم که

به فرزندم بگویم:

حتما چه گشنه هستی چه نه ،کار داری یا نداری اما همه باید راس 5 غذا خورده

وبه اتاق خود رفته یا بکارهای مدرسه خود برسند

چون بنظرم اینکار بیشتر تفاهم داخلی خانه وگرمای خانه را از بین خواهد برد تا

اینکه بگذارم همگان در احساس راحتی کنند

( چیزی که به خانه مفهوم خانه را میدهد. *)



* اشکهای دیگران را مبدل به نگاههای پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی هاست . * بودا

یاادر شکلی دیگر حتما باید به علت اینکه والدین درهال خانه نشسته اند

فرزند موظف باشد درکنار آنان نشسته وبه تمام آنچه که شاید حتی ضروری نیست

گوش فرا دهد

چون بسیاری از صحبتهای والدین به فرزند مربوط نمیشود .

حال درنظر بگیرید که

پیر این خانه چه پدر چه پدر بزرگ , به جوان 18ساله کمی بالاتر پائین تر خود

حکم کند که

وقتی من بر سر سفره نشسته ام به لحاظ احترامم شده باید بیائی وبنشینی

.مرا نگاه کنی به حکم احترام وحتی اگر گشنه هم نیستی, بخوری , چون من میگویم .

اینگونه رفتار های جبری نه تنها از شخصیت پیران می کاهد که از آنان

شخصیتی منفور نیز درست میکند که جز جبر روزوگوئی وبدخلقی وفرمان دادن

هیچ فایده وثمری درپیرامون زندگی ما ندارند .

بسیارند این موارد که میبینیم پیری که میبایست الگو باشد از پیری خود

سواستفاده کرده است وازان برای بهره برداری از اطرافیان خود سود میجوید



*|* نیرنگ پیران بدنهاد ، تنها با مرگ به پایان می رسد .ارد بزرگ



وایشان بااعمال ِ رفتارهائی نابجا که هم حرمت نام پیری را از بین میبرد

وهم اعتماد دیگران را ازاو سلب مینماید وحس دشمنی یا تنفر را

در درون شخص متقابل را باعث میگردد تمام آنچه را که جوانتر ازاو می بایست

می اموخت ازاو دریغ میکنند واین تفکر را در افراد ایجاد خواهند کرد که

شخص پیر وحتی پیران با تجربه وارزشمند

تنها افراد پیری هستند که بدنبال بهانه میگردند تا به اسم بزرگتری

باعث آزار دیگران شوند واین جمله که میگویند



پیری مانند کودکی ست چراکه عقل رو به فرسایش میرود

یا به زبان عامه که میگویند :

مردم وقتی پیر میشوندبه مانند بچه ها میشوند





از نظر من تنها زمانی واقعیت پیدا میکند که پیری سالمند دچار امراضی

چون الزایمر (فراموشی ) یا مواردی نظیر ان شده باشد یا بعلت مصرف بالای

داروهائی که بعلت نوعی بیماری تجویز میگردد عقل حاضر وهوشیاری خود را

از دست داده وروزانه قادر به تفکر درست نباشد .

دراین شکل قابل قبول خواهد بود که بعضی از خواسته های نابجای آنان را نیز

تنها برای نشان دادن مهر خود با وسپاس از زمانی که سلامت وشادمان بود

ودر همه حال وهمه موقعیت ها درهمه شکل خالصانه در خدمت ما بوده

وبیاریمان میشتافت

برای او انجام دهیم حتی اگر کمی برایمان مشکل وبوده یا قابل قبول نباشد

رخساره خبر میدهد از درد درون
کس نبوده ست در این قافله دنبال جنون
زندگی گاه ترا میبردت سوی فغان
گاه از ,, اوج,, فرو افتی, گردی تو زبون
گاه چون ساعت دوار تو گیج فلکی
گاه در شیب وفرازی و گهی غرق سکون
زین میان بهّ که نبازی دل خود در شب تار
تن دهی گر به غمی گشته غم سینه فزون
لاجرم تکیه به آن یکه خداوند بدار
تکیه بر یاوریش کن که نباشی محزون
خود او یاور غمهای دلت خواهد بود
او به مهرش ببرد رنج تو از سینه برون



شنبه 2دیماه 1385

ف.شیدا

اما این مطلب به هیچ وجه قابل قبول نیست

که پیری سالمند وتجربه دیده وگرم وسرد روزگار کشیده ای

که در سلامت عقل وهوش بسر میبرد

از موقعیت خود استفاده ای نا روا نماید ودیگران را برده واسیری خود بپندارد

اینگونه رفتارها را متاسفانه در بسیاری از خانه ها میتوان دید

بدترین نوع وشکل والدین دردنیا از این افراد هستند که

وجدان ومحبت فرزندان خود را وسیله استفاده از انان قرار میدهند

وبدین شکل عمری با احساس فرزند خود باز ی کرده وبه بهانه ی اینکه

من نیز سالهای عمر خود را برای تو نهاده ام

با توقعاتی که گاه براستی قابل قبول نیست از فرزنده خود بهره میکیرند

وبی آنکه بدانند یا اهمیتی بدهند زندگی اورا در

مسیری قرار میدهند که او هرگز قادر به این نباشد که بدون حضور ایشان

واوامر ایشان بر روی پای خمویش ایستاده

وزندگی خود را براحتی شروع نماید واین ظلمی ست که ما

ناخواسته به فرزندان خود میکنیم ونامش را حمایت میگذاریم البته



منظور این نیست که فرزند را بدون داشتن کار

یا محل اقامت بلافاصله پس از سن 18 سالگی

از خانه ی خود بیرون کنیم وبگویئم ازاین ببعد خودت میدانی وزندگیت!



که در اروپا وامریکا هم چنین کاری را نمیکنند

اما فرزندان از اول زندگی بگونه ای بار می آیند که

خود درچنین سنی امادگی شروع یک زندگی را دارند

واینکار بدین شکل صورت میگیرد که درطول سالهای مدرسه ودبیرستان بارها

آنان را به کمپ برده ودراین کجپ های تفریحی مسئولیت

پخت وپز و تمیزی روبراه کردن رختخواب وهمه ی کارهای روزمره زندگی را

بعهده خود ایشان میگذارند ودر طول کلاسهای درسی نیز

کلاس آشپزی/ خیاطی/نجاری /برق و...

را که لازمه نگهداری ورسیدگی از یک زندگیست بطور مقدماتی

درحد کشیدن گلیم خود از آب به دختر وپسر به شکل یکسان اموخته

ودرطی سال از سن 14 ببعد هفته ای با نام هفته ی کار در برنامه مدرسه

موجود می باشد که دراین هفته شاگردان میبایست در هرکجا که امکان دارد

برای خود برای یکهفته کاری دست وپا کنند

وحقوق انرا نیز به مدرسه باز میگردانند تا در تسهیلات بیشتر

دربرنامه های کمپ وسفر وگرفتن اتوبوس برای مسیر های طولانی سفر

ازاین مبالغ بدون فشار گسترده بر والدین استفاده میکنند

وازاین جهت است که در کشورهای اروپائی هر کاری که باشد درهر سطحی

تا جائی که شرافتمندانه وبر اساس زحمت است

به هیچ وجه بدید ه ی کاری پست یا کم اهمیت نگریسته نمیشود

وشاگردان که نمیتوانند دراین سن کاری در پشت میز فراهم کنند

مسلما به ساندویچ فروشی های معتبر رفته درانجا کار میگیرندیا درفروشگاهی

بمدت یکهفته مشغول بکار میشوند ازاین رو دربین دیگر شاگردان نیز

مشکلی از لحاظ تمسخر یکدیگر پیش نمیائید که فلانی در مرغ سوخاری کارگر است

یا زیر دست مکانیکی کار میکند

وگاه پدر یا مادر اگر درمحیط کار خود مکانی برای استفاده از ااینان داشته باشند

انها را به مدت یک هفته استخدام میکنند که مثلا

کارهای دفتری کامپیوتری را انجا م دهند

( چون معمولا بچه های دوره راهنمائی و دبیرستانی همه کار با کامپیوتر

را از دوره دبستان بلد هستند ودر مدرسه نیز می آموزند

وهرسال به شکل گسترده تری استفاده ازاین سیستم را

در برنامه درسی خود دارند که البته درصورت تمایل بیشتر محصل میتواند درادامه

تحصیلات دانشگاهی خود همین رشته را دنبال نمود درسطح حرفه ای تر

آنرابیآموزد .

حال شما در نظر بگیرید که ما حتی در خانه وخانواده ی ایرانی

برای فرزندان خود که دیگر بالای سن 18 سال هستند ساعت خواب

هم تعیین میکنیم یا ساعت نشستن پای کامپیوتر

یا بیرون بودن با دوستان

** تبصره :

لازم به ذکر است که زمانی که فرزندی بعد 18 سالگی درخانه والدین

سکونت داشته باشد

یکسری از قوانین را همچنان ملزم به رعایت است

مانند اینکه اگر بیرون میرود کلید به همراه داشته باشدوبگویدچه ساعتی برمیگردد

اما اینکه ما بگوئیم چه ساعتی درخانه باش

از وظایف والدین محسوب نمیشود

چرا که در مقام درست آن اگر او امکان گرفتن خانه ای برای خود را داشت

ورفته بود دیگر چه میخواستیم چه نه ازاین مطلب بی خبر میماندیم

که کی میخورد میخوابد بیرون میر ود ویا درخانه سر میکند ودیگر نیز

این ما نیستیم که به او امر ونهی کنیم که درخانه ی خود چنین وچنان باش

که قانون خانه ای زمانی که بنام اوست متعلق باوست

حال با وصف تمامی اینها در کشورما بطور کل درک تمامی اینها

سخت است وانجام آن سخت تر چرا که هستند فرزندانی که

بدون والدین هرگز سفر نکرده اند

حتی به خانه ی اقوام وهرگز در جامعه جائی برای یک فرد مجرد

پسر یا دختر درخانه های مستاجری بدلایل مختلف دینی /فرهنگی نیست

تمامی این مسائل تولید اشکالات بزرگی در سیستم زندگی جوانان ما خواهد کرد که می بینم

جوانی به مرز 40 رسیده هنوز درخانه ی مادری سکنی دارد

وهنوز پول تو جیبی خود را از پدر دریافت میکند وهنوز خود را اماده ی ازدواج نمی بیند

وهنوز معلوم نیست چه موقع خودرا بحد کافی بزرگ میداند

که آستین بالا زده و زندگی خود را به سروسامانی برساند واین جای بسی تاسف دارد

ودراین میان پیران ما هنوز مشغول امرو نهی باو هستند ونه تنها با که بدختر شوهر کرده

وپسر متاهل وهنوز متوقع هستند که روی حرف ایشان حرفی زده نشود



بگذارید قبول کنیم وقاطعانه بگوئیم



« سیستم زندگی ما از پایه دچار نقصان /اشتباه /خطا و کمبود عمقی ست »





که در سیستم جامعه نیز تاثیر نامطلوبی بجا نهاده

وجوانان ما هرگز نه تنها طعم جوانی خود را احساس نمیکنند

که بر اثر هزار ویک مشکل امکان مجرد زندگی کردن در ایران

یا بیکاری و تفکر غلط درمورد رشته کار ی ونوع وسطح کار ,
جوان حتی

شجاعت عنوان این مطلب را نداشته باشد که میخواهد با داشتن پدر پولداری

یا حتی بی پولی از ترس خانواده وفامیل در پیتزا فروشی کار کند !!!



آزادی در بی آرزوئی است. بودا



بگذاریم جوان ما همان باشد که نیاز دارد باشد وهمان کند که احساس میکند

نیاز اوست برای پیشرفت خود در زندگی! .....



بسی جای تعجب است که چطور کاری شرافتمندانه

وبر اساس زحمت وتلاش میتواند زشت باشد!اما دست دراز کردن جلوی پدر

بهتر است تا کارگر باشد واین چیزیست که درهیچ کجای دنیا هضم نمیشود مگر در

جوامعی چون جامعه ی ما با فرهنگی که به آن افتخار میکنیم

اما انقدر درخود اشتباه ونقصان وکمبود دارد که

رسیدگی ودرست کردن هریک زمانی بس دراز را تا طی شدن نسلها

نیازمند است!

من حتی نمونه ی اینرا در اطرافیان خود نیزبسیار دیده ام که کار عاراست اگر

اسم ورسمی نداشته باشد وآبرو وشخصیتخانوادگیشان میرود اگر پسر با دست روغنی

در مکانیکی زیر دست یک مکانیک کار بیآموزد!!!

تاسف جزاین چه میتواند باشد که ما خود فرزندان خود را باتوقعاتی بزرگ میکنیم

که حتی قادر نیستیم درطمان مناسب جوابگوی همانی باشیم که خود

در جایگاه پیران وبزرگان خانواده باو آموخته ایم



من زمانی میتوانم از فرزندم توقع داشته باشم که حتما کار دفتر ومهندسی و...

کاری باشد که طلب میکند که امکانات جانبی تحصیل را برای او فراهم کرده باشم

واگرخود قادر به پرداخت شهریه ی اونیستم دردانشگاهی ومکتبی وکلاسی

لااقل این اجازه را باو بدهم که در مکانیکی خرج تحصیل خود را دربیاورد یا با موتور

پیتزا به خانه ی این وان ببرد هرچه هست کاریست که نه بالا رفتن از دیوار مردم است

نهزحمت کشیدن .پول دراوردن درست گناه وخطاست که نوع خوب آن باعث شرمندگی

او یا والدین او باشد

اینگونه تفکرات در جوامعی که قصد پیشرفت واقعی را دارند جز گفتم جوک نیست که

من نمیگدذارم فرزندم کار کند مگر من مرده ام که او

برود زیر دست این وان کار بیآموزد

وبسی جای تاسف که پیران دانا میدانند که جوان را می بایست

تشویق وترغیب نمود به اینکه کار کند به اینکه بیآموزد باینکه ازاین کار واموزش

درجهت رفاه اینده ای که دیگر والدینی نیست پیر دست گیری نیست

برای خود سود بجوید اما ....!!!



و متاسفانه پیران دانای ما برخلاف رسم دانائی رفتار میکنندو

تنها با درخواستها وتوقعات نابجامانع زندگی درست دیگران

در اطراف خود میشوندوبااینکه

حتی خودنیز دردرون میدانند که جز آزار دیگران نیستند

همواره با توقعات بیجا ودستورات نادرست واز سر خودخواهی

وتنها برای به کرسی نشاندن خود

دیگران را در مخمصه های وجدانی قرار میدهند که شخص مداوم

حتی خود را سرزنش کند

که اوپیر است ,احترام او برمن واجب است , من باید تحمل کنم

من باید باو احترام بگذارم و.....



در صورتی که هیچ پیری اگر پیر عاقلی باشد چنین رفتارهائی را با عزیزان

ونزدیکان خود پیش نخواهد گرفت

مگر اینکه ذات او درکل انسانی ازارگر وموذی باشد

که از ازار دیگران دردرون خود را ارضا شده می بیند

که این نیز ریشه های روانی دارد ومی بایست علت را در زندگی او جستجو کرده ودریافت

که دلیل آزار رسانی وامر ونهی بیهوده ی او چیست

چراکه اگر فردی انقدر حرمت دارد که دیگران باو احترام بگذارند دیگر نیازی

به اعمال خشونت درخود نمیبیند

وهرگز نیزاحساس نکرده ونخواهد کرد که می باست امر ونهی ودستوری را صادر کند

پیران واقعی اندیشمندان انساندوست ومهربانی هستند که درطی بودن

خود چنان دیگران را دراطراف

خود پرورش داده اند که حتی اطرافیان آنان نیز ازجمله افراد هوشمند دانا

وبا تجربه ای خواهند بود چراکه پیر صالح ودانا میداند که چگونه میتوان فرزند

ویا عزیز نزدیک وحتی همسایه ای رابه راه آورد که او با دل وجان گوش

به فرمان اوداشته باشد تا ان حدی که نیاز فرماندهی نیز درکار نباشد .

درعین حال نیازی حتی برای دادن دستور ویا حتی پندی!

جوانان ! زندگی خردمندانه می خواهند ، کهنسالان باید آگاهی بخش اندیشه های



آنان باشند نه بازیگران زندگی آنان . ارد بزرگ



پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها . ارد بزرگ



پیران جهان دیده برای گفتگو با جوانان مانع تراشی نمی کنند . ارد بزرگ

گاهی وقتا دل نمیخواد دیگه هیچی رو ببینه


نشنوه حتی صدائی و توِی خلوتش بشینه


دلم از دنیا میگیره وقتی هر کجا ئی که میرم

واسه ی به غم نشستن من جوابی نمیگیرم


میبینم دلا گرفته س یا توی دنیائی دیگه ست


رسم زندگی و بودن مثه دیواره و بن بست


یکی چسبیده به حرفش اون یکی یه بیقراره

حتی هیچکس نمیدونه واسه چی آروم نداره


این خطای زندگی هاست یا که بیهوده گی ماست


یکی امروزش نرفته بامید صبح فرداست


ای خدا یه راه رفتن !یه امیدِ بدونِ غم

یه بهانه! نه ! یه اصلی! که باشه نجات آدم!


تو خودت بده به قلبها به دلهای مونده تنها


یا یه قانون درستی که باشه نجات دنیا


آخه امروزه امروز همه دلها پر درده

اگه خوبه چرا آدم دنبال شادی میگرده


یه چیزی اینجا درست نیست یه چیزی همش میلنگه


ما که موندیم تو دو راهی نمیگیم دنیا قشنگه


اینکه ما زندگی کردیم زندگی نبود برامون


زندگی رو کسی دیگه زندگی کرده بجامون

" زندگی " رو کسی دیگه "زندگی کرده بجامون "


شنبه اول اردیبهشت 1385


فرزانه شیدا


نگاهی بیشتر داشته باشیم بر افکار بودا

که تمامی این بزرگان وپیران خود در کلمه به کلمه ی گفتار خویش راه زندگی را بمنو شما آموخته اندبی آنکه نیازمند این باشیم که حتی تجربه ای شخصی به آن بیافزایم میتوانیم از یک یک این گفته ها وسخنان برای بهتر زندگی کردن استفاده نمائیم وچه بسیارند اینگونه جملات نغز خواندنی پراز تجربه پراز اندیشه پراز تجربیات والای باارزش که بسیاری ازما حتی ازآن بی خبریم واین نیز جای تاسف دارد که میشود خوب زیست وباز به تلخی سرگردا راه وروش زندگی باشیم وبپرسیم بی آنکه در پر جوابهای واقعی آن باشیم

یک یک سوالات ما دریکیک سخنان این پیران این بزرگان این اندیشمندان

پاسخی عمیق داده شده است اما کجاست علاقمندی که با عشق وعلاقه درپی آن باشد وچقدر بسیارند افرادی که بی هیچ مطالعه وشناخت به خود اجازه میدهند پند واندرزی به کسان دیگری بدهند که شاید

حتی بیش از آنان تجربه زندگی را اموخته اند حتی درسنین کم .

پیرانی که میبایست خود الگو باشند ودرجایگزین ان جوانانی را پیدا میکنیم که از ثد پیر زمان دیده عمر کرده بیشتر وبهتر درک میکند

ایکاش یکایک ما قادر باشیم در زمان کهولت سری برافراشته باشیم وبا اعتماد کامل توان اینرا در خود داشته باشیم که بگویئم همان کردم که میبایست میکرزدم

همان بودم که میبایست باشم همان گفتم که میبایست میگفتم وآنگونه آموختم وآموزش دادم که ازمن توقع میرفت

فرگرد پیران را درهمینجا به اتمام میبریم باامید اینکه همگان در سراسر دنیا موفق باشند وکامیاب:


زندگی انسان مانند شبنمی است که از برگ گلی می لغزد و فرو می چکد. بودا

کسی که از ابتدا نا بینا به دنیا آمده است معنی تاریکی را نمی فهمد زیرا هرگز روشنایی را تجربه نکرده است. خردمند بودایی

هستی ما به ناپایداری ابرهای پاییز تماشای تولد و مرگ موجودات همچون نظاره

شعله‌‌های آتش یک عمر مانند جرقه رعدی در

آسمان چون سیلابی پر شتاب و روان از سراشیبی کوهی . گواتما بودا

اشکهای دیگران را مبدل به نگاههای پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی هاست . بودا

پایان فرگرد پیران
به قلم فرزانه شیدا - اسلو / نروژ


05.11.2009

OSLO-NORWAY




منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیران*
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3.htm#19


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سرآمدان*




- فرگرد سر آمدان

مجموعه مقاله ای در باب فرودسی به قلم جناب استاد جلال خالقی مطلق
همراه با مصاحبه ای با جناب استاد خالقی مطلق و دیدگاهای استاد خالقی بر" شاهنامه" در بخش سخنان پیوسته و گسسته

""""""""""""""""""""""""""""

می دانید که همواره در طول تاریخ زندگی بشر افرادی وجود دارند که در زندگی دیگر انسانها نقشی به سزا را بازی میکنند
این افراد در فرگردهای ارد بزرگ نیز با نامهائی چون
• ۱-سرپرست
•۲- پیشوا
•۳- مردان و زنان کهن
•۴- برآزندگان
•۵- اسطوره
•۶- فرمانروا
•۷- ریش سفید
•۸- سرآمدان
•۹-اندیشمندان
•۱۰- وسرانجام آموزگاران.

و چون دقت کنیم خواهیم دید که این افراد بااینکه خود از جمله افرادی هستند که چون ما یک زندگی معمولی داشته ودر میان خود ما می زیسته اند و آنچه همواره کسی را ازکسی مجزا ومتفاوت میکند نگاه واندیشه واعمالی ست که هر شخص در زندگی خویش پیش گرفته و بواسطه ی آن زندگی خود را پایه گذاری کرده و به روش وآئین وشکل اندیشه های خود بنای یک هستی خوب یا بد برا برای خود واطرافیان خویش می سازد . در ؛ فرگرد سرآمدان؛ نیز ما با نوعی ازاین گونه افراد روبرو هستیم که در راه زندگی خود صرفنظر از زندگی شخصی وفردی خویش دردیگر مسائل زندگی چون کشور ومیهن نیز خدمتگزار جامعه ی خویش بوده اند و با افکار واعمال وایده واندیشه های خود نامی ازخویش برجا نهاده وتا همیشه زندگی با نام نیک از آنان یاد می شود و ازاین گروه میتوان (شاعران ونویسندگان نامی) را برشمرد وبه تفضیل از هریک سخن گفت ولی به جهت آنکه بحث فرگرد ها طولانی نگردد به یکی دونمونه اکتفا می کنیم ودر جای آن از اشعار این شاعران نامدارن که در اندیشه وتفکر نیز سرآمد دوران خود و همچنین دوران کنونی بوده اند, وهموا ره نیز دست نوشته ها وکتب ایشان در خدمت بشریت بوده یاد خواهیم نمود.
از جمله آثار ی که میتوان از آن نامبرد شاهنامه ی فردوسی ست و آنچه بر سر افراد افسانه های او می آید وانچه در رخدادهای شاهنامه میگذرد واعمالی که پادشاهان وجنگجویان و.. در طی سفرنامه ی زندگی خود در شاهنامه انجام می دهند هریک بگونه ای درتاریخ بوده یا به همان شکل با کمابیش تغییراتی اتفاق افتاده است من گاه فکر میکنم که شاید، (البته اگر دقت کنیم) ،
در میان نویسندگان وشاعران افرادی را خواهیم دید که گوئی با نوشته واشعار خویش پیش بینی آینده ی خود ودیگران را کرده اند
اما اینکه تا چه حدودی براین امر آگاهی داشته اند چیزی ست که بر ما مشخص نیست ودر بعضی اشعار چون اشعار ؛ حافظ مولانا و شمس تبریزی وخیام ؛... گاه به اشعاری برمیخورم که ازاین امر حکایتی دارد .
وعلت اینکه اینگونه فکر میکنم این است که بسیاری از انچه سروده اند یا درهمان دوران اتفاق می افتاده ویا در آینده ای نه چندان دور به حقیتی مبدل گردیده است وگاه نیز سندیتی بر آینده وآیندگان گردیده است که (بحث قاره ها در شاهنامه ی فردوسی) نیز نمونه ا ی بر این مضمون می باشد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤

درعین حال ازنگاه من دنیاى واژه ها ، تنها پناه شاعران ونویسندگان است ( قلم ایشان) تنها بیانگرعواطف واحساسات درونیست ,که با سرودن شعری ، نه تنها معنا واحساس بدرون خود شاعر برمی گردد بلکه بر دیگری نیز اثر شایان خواهد گذاشت.

سرآمدان در طول زندگی خود همواره همه ی احساس واندیشه خود را در دایره صفا وصداقت خود ریخته وبا دیگران شریک گشته و می شوند واگرچه دیدگاه بسیار حساس و ظریف وهمچنین احساس بسیار لطیف وحساسی را نیز دارا هستند که قادرند همه آنچه را دردل دارند درقالب کلمات ریخته وآنرا دراختیار همگان قرار دهند اما تفاوت آنان این است که هرگز بفکر پنهانکاری احساس واندیشه ی خود نباشند ( چراکه اگر جز این بود شاهکارهای بسیار بزرگ دنیا خلق نمیشد. )!

هموا ره« قلم» گویاترین کلام احساسی شاعران ونویسندگان است تا بدین وسیله بیانگر احساس خویش بوده وپیامی را نیز به مخاطب شعر خود برسانند :
گاه باید ...

گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن

ف.شیدا
جمعه 10 خرداد1387

¤¤¤¤¤¤
من خودسالهای پیش در باب قلم نوشته ام:
قلم من گویای افکار من

وافکار من گویای اسرار درونی من است.ف شیدا


ازاین نظر،میتوان گفت که آنچه قلم عنوان میکند ،گویای درون فقط شاعر نیست
اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیز

بسیارندکسانی که قادر به گفتن احساس درونی خویش نیستند وبا مدد از این اشعار ونوشته ها

خود را , بازگو شده احساس میکنند



واین خود یارای دهنده ی افرادی ست که بدلایلی در زندگی خود ,

سخن گفتن ودردودل کردن را دوست ندارد یا نیآموخته که میتوان با دیگری


هم از درون خود سخن گفت وآرام گرفت



درنتیجه بسیار اشعار ,و جود دارند که خود میتواند التیام دلهائی باشدکه قدرت سخن ندارند

ویا حتی برای گویای احساس خوددچار مشکل بوده وبدینوسیله از کتابها وجملات واشعار

برای بازگو کردن خویش بدیگری از ان بهره می جسته ومیجویند :

آرزو دارم بیابی مرحمی


تا بیاسآئى به شادیها دمّى

روزگاران چهره دارد خوب وبد

(صبر *) می باید بوّد ، بر ( آدمی*)

گه به زین و ُ گه به زیر ِ زین دهر

دل گذر دارد به شادی و غمی!

باید از غمها گذر کرد و گذشت

بر غم دل ، چیره باید شد ، کمی!

" فرزانه شیدا مهر ماه ۱۳۸۸"

بسیارنیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام که چندین سال بعد دقیقا هرآنچه

در سروده ی خود گفته بودم در زندگیم اتفاق افتاده واین به شکلی بود که خود از اینکه

شاید آنچه مینویسم روزی حقیقت بیابد بی خبر بودم اما باهر آنچه بر من نیز گذشته
اما باز نمیتوانم بگویم سرنوشت یا تقدیر چنین برایم رقم زده

چراکه گامهای آدمی خود مشخص کننده وتعیین کننده ی آینده او خواهد بود وهمچنین
تصمیماتی که شاید اگر بدرستی تحقیقی در آن باب شده باشد میتوانست بسیار در شکل
آینده ی افراد موثر باشد

درکل هرآنچه نیز روزانه انجام میدهیم معمولا درپایه های اولیه ,

اساسی ومهم را در زندگی آدمی بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری


مواجه میگردد که نوع انتخاب وتصمیم گیری شخص در آن رابطه

ودر آن موضوع بی تردید بی ثمر وبی اثر نخواهد بود .


پرستوی مهاجر

برو بار دگر از یاد و خاطر

پرستوی دلم آه ای مهاجر

خ زان عشق ما از نو رسیده

سفر کن قلب من آه ای مسافر

برو بار دگر از آشیانت

اگرچه با مشقت گشته حاضر

همیشه کوچ و از لانه گذشتن

بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!

به سختی آشتان کردم مهیا

کنون هم میروم مانند عابر!!

نمیدانی پرستو را چه دردیست

ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!

یاید بر زبان درد پرستو

نگفته شعر دردش هیچ شاعر

غم هجرت نشد ترسیم نقاش

ادیبی نانوشته در دفاتر!!!

تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!

تو با آواره کی بودی معاشر؟!

تو آن نقطه به پرگار جهانی

پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!

شنیدی تو صدای قلب او را؟!

طپشهایش شده در سینه وافر!!

بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد

رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!

تو گویی میرود او سوی ییلاق

ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!

به جبری میرود از لانهء خویش

چو آن آواره در صحرای بایر!!

دوباره در پی یک آشیانه

دوباره جبر این دنیای ساحر!!!

پرستو این دل آوارهء ماست!!!

که تقدیرش شده با تو مغایر!!!

بصدها باره کوچش را رضا شد

؛دگر نتوان شدن همواره صابر؛!!

هزاران باره رفته بی شکایت

ولی گریان شده در این اواخر!!!

ز قلب او که بوده آشیانم

روم با غصه و اندوه وافر!!!

به اشک دیده بر این کوچ غمگین

بدور آشیان گردم چو زائر!!!

خدایا مرغکی بی آشیانم

که هردم میشوم از لانه صادر!!!

بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!

منم تنها بدرد سینه ناظر!!!

ز سرمای محبت رهسپارم

که نتوان شد به سرمائی معاشر!

بدلداری قلب بیگناهم

زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!

چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!

؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!

بخود گویم به اشکی:ای مسافر

برو بار دگر از یاد و خاطر

خزان عشق ما از نو رسیده

سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!!!


شنبه ۱۱بهمن ماه ۱۳۶۲ / فرزانه شیدا

من نیز باخود عهد کردم که :

گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم

دگر آن جا که روم ؛ عاقل وفرزانه ؛ روم

زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک

بدر صومعه با بربط وپیمانه روم

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند

ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم

بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار

چند و چند از پی کام دل دیوانه روم

گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز

سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم

خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر

سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم !


واین نیز هم تفالی بود بردیوان حافظ شیرازی


همانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم

همه چیز را به حساب شانس واحتمالات بگذاریم بی شک چیزی جز این نخواهد بود
که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم ودردرون میدانیم که خود نیز بی تقصیر نبوده ایم

یا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی

باشیم را بازگو کنیم.!

این روزگار:

از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸- فرزانه شیدا

در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:

۱- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،

و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری این امر را موجه کنیم که چرا
اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد که آن خطاامروز باعث مشکل ومولّد
گرفتاری برایمان شده.!

( سرآمدان اما اینگونه نیستند *)


آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ،


موفقیت باشد یا شکست آنرا نرا بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست دیگرا ن نیز


از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکلمواجه شوند.

آنان آنقدر صادق , انسان دوست و جتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد که غم
وشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که ممکن است این خودبه تنهائی,

یاور راه آنان در زندگی باشد

¤¤¤

برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:


ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویش
ودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود سخن از عشقی 60 ساله داشته است

که همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز جهان را ترک کرده است


وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ
و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهای
بسبیار دراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است

سروده ی استاد شهریار:



به سینما میرفت:

توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری

خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری

به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست

فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری

زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها

هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری

به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن

به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری

من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم

خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری

هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر

تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری

ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم

بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری

ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو

شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری

خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن

بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری

ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی

دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری

به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین

مگر در سینه ی تنگت تو باغ دلگشا داری

( استاد شهریا ر )

وحتی نامی که "استاد شهریار " برخویش برگزید نیز به نقل ازخود او برگرفته از تفالی بود



که برای برگزیدن نام خود به فال حافظ زد

که در" شعرحافظ " نام " شهریار" برده شد واو این نام شهریار برای خویش

انتخاب کرد.

لازم به گفتن این نیز هست که نام شیدا نیز برگرفته از تفالی بود که به

یاد شهریار برای برگزیدن تخلص خود بر دیوان حافظ زدم ونام شیدا را

نیز حافظ شیرازی بروی من نهاد!

*و در این سروده از حافظ بود


که نام وتخلص من برمن مشخص شد:

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

ت اکنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله ی * شیدا *ست ,دائم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست

زلف او دامست و خالش دانه ی آن دام من

بر امید دانه ی آفتاده ام در دام دوست

سر زمستی برنگیرد, تا بصبح روز حشر

هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام دوست

پس نگویم شمه ی از شرح شوق خود از * آنک (*از آنروکه*)

درد سر باشد نمودن بیش ازاین ابرا م دوست

گر دهد دستم کشم دردیه همچون توتیا

خاک راهی کاّن مشرف گردد از اقدام دوست

میل من سوی وصال وقصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا بر آ ید کام او

حافظ اندر درد او میسوز وبی درمان بساز

زآنکه درمانی ندارد درد بی درمان دوست

( دیوان حافظ شیرازی)


اگرچه من قول میدهم هرچه که هستم لااقل درد بی درمان کسی نباشم!!!

اما به هر شکل برآزندگان در زندگی بد ینگونه فکر نمی کنند که گفتن آ نچه واقعیت است

درست نباشد که برعکس :

( " آنچه باید گفت گفته وآنچه بر گردن آنان چون وظیفه ایست را انجام میدهند!. " )

(( ویک سر آمد واقعی جز این نمیتواند باشد . ))

سعدی نیز میگوید:

به چکار آیدت ازگل، طبقی

ازگلستان ِ من ، ببر ورقی

گل همین پنج روز وشش باشد

وین گلستان همیشه خوش باشد.

سعدی

بگذارید نگاهی داشته باشیم بر عقیده اندیشمندان, استادان علوم ادبی وادبیات

شاعران ,نویسندگان وبزرگان که توسط آقای نیما اسماعیل پور گرد آوری وتدوین

گردیده است

واین بزرگان نیز ارجمله کسانی هستند که خود جزئی از( سرآمدان) محسوب میگردند،

واین بزرگان عالم به یک گونه اندیشه میکنند که :

اشپینگر: شعر گفتن هنر است اما شعر فهمیدن از آن هم برتر است

دانته: شعر مرواریدی است در اقیانوس استعداد که فقط صیادان پر توان می توانند آن را صید کنند

گوته: با زبان شعر بهتر می توان در دلها نفوذ کرد

آلفونس دوده: شعر زیباترین ناله و سپاس و نصیحتی است که از ضمیر انسان بر می آید

دهخدا : زبان شعر را همه می فهمند حتی آنها که سواد ندارند

ویکتور هوگو: هر کس از شعر چیزی نفهمد از هیچ هنری چیزی نخواهد فهمید

دالی: شعر به شاعر چنان قدرتی می دهد که می تواند هم نقاش و هم آهنگساز نیز بشود

ناظم حکمت: عشق تنها عامل شعر نیست خشم و غم و امید هم عوامل دیگر هستند

نیما یوشیچ: هم شعر گفتن استعداد می خواهد و هم شعر فهمیدن

ولتر: شعری که در شنونده غرور یا امید یا خشم یا اندوه ایجاد نکند شعر نیست

محمد حجازی: هزار جمله به نثر، ارزش و زیبایی یک بیت شعر را ندارد
٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬

ودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتند

از چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟

چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند

شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید

چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشد

چه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است

- شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند

- شکستهای خود را با شجاعت تمام ابراز میکند

- احساس خود را با همگان شریک میشود واین تنها بخاطر این نیست

که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد ویا حتی دلسوزی همنوع خویش

" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید "

" واین وظیفه اوست که بگو ید " .

او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است

و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند

ازجمله افرادی که میتوان از آنان به نام سر آمدان نام برد :

از شاعران کلاسیک :

( فردوسی ـ سعدی - نظامی - حافظ - شمس تبریزی - مولانا جلاالدین و وحشی بافقی ...

واز شاعران نزدیکتر به دوران ما شهریار ودر شعرنو(پدر شعرنو* نیما یوشیج *) و

دیگرشاعران بنامی دیگری هستند که دراشعار ونوشتارآنا بخوبی میتوان ‌

(اثر دانش وعلم وتجربه و دوراندیشی واندیشه های فلسفی ویا عرفانی )
مشاهده کرد

وتوشه ای نیز برای آینده خویش برداشته وبه رقم تجربیات آنان از
بسیاری مشکلات دوری جسته یا به مدد آن خود نیز انسانی شد که

در چالش ها وپیامد های زندگیتوشه راهی را که ز انان آموخته ایم

با خود برد ه و آموخته های آنان را نیز یاور خود در راه زندگی کنیم
واین بواقع روشن و آشکار است که انسانی بدون آنکه نیازمند توشه ای
برای اینده خود باشد قادر نیست ادامه راه خویش را به سهولت رفته ا

ز مصائب ومشکلات بر حذر باشد .

واگرچه زندگی همواره به گونه ای در راه های زندگی به آزمایش ما میپردازد

وبا معمولا با آنچه که پیش بینی نشده است به استقبال آدمی می آید
اما براستی چه چیز میتواند دراین گامهای سخت یاور راه ما باشد مگر یاری
گرفته , از بزرگان وسرآمدان وپیران وافرادی که خود به نوبه خود این راه
را پیموده وکمابیش در راه زندگی همان را تجربه نموده اند

که در اثار آنان ودر کتب مختلف یا حتی روایات بسیار از آنان دیده شنیده وخوانده ایم
درواقع سرآمدان انسانهائی هستند که بگونه ای در اشعار خویش امر و نهی
دوستانه ای را با ما در اشعار ونوشتار خویش خواهند داشت

که چون سر بدرون کتاب اینان بریم بی شک بی ثمر باز نخواهیم آمد که
این چه از سر تفنن باشد چه از سر نیازبه یادگیری همانگونه که

در فرگردهای گذشته نیز اشاره کردم که ممکن نیست که چیزی

از آن نیاموخته , سر از کتب ونوشتار آنان بلند کنیم

""""""
انسان که نیازمند تفکر است با " فلسفه " که خود یعنی " سوال "

سوال از زندگی, از چگونگی ها ,از چرا ها ودلایل ...


انسان هرگزقادر نخواهد بود

بدون پاسخی به حداقل نیمی از سوالات خویش , خود را در دنیای امروز آسوده ودرامان ببینند

چرا که حتی تغییر نوع وشکل زندگی هرآن قدری هم که تحول یافته باشد
وهر چقدر که انسان امروز با انسان گذشته تفاوت داشته باشد
باز در نهاد وذات همان انسانیست که نیازمند بسیاری از چیزهاست

ازجمله جواب گرفتن وپاسخ یافتن بر پرسش وسوالات خویش

"""""""
و حال سوال اینکه : چرا جوابگوی ما این عده باید باشند" و پاسخ چیست؟

: زمانی که شاهنامه ی فرودوسی را نیز ورق میزنم با آنچه در تاریخ

زندگی ما گذشت احساس میکنم شاعر اندیشمند ایرانی بیش ازآنکه شاعر باشد

بمانند آینده نگری که همه چیز را از آینده میداند در اشعار خود سخن میگوید

واین یکی دیگر از " محسنات سرآمدان " است که بعلت نزدیکی دل

وحالتهای عرفانی وشاعرانه خویش بسیار با خداوندگار خود نزدیک هستند

وبگونه ای آینده را نیز پیش بینی کرده

وخواه بر اثر تجربه باشد یا از روی آگاهی از نتایج اعمال , همیشه در سروده ها ونوشتار خویش

چنان نوشته اند که خبر از نزدیکی آنان با خداوند را میدهد

نمونه این اشعار را در کتب شاعرانی چون خیام وفردوسی وحافظ ...

وشهریار ونیما نیزبسیار دیده میشود

نام بردن این تعداد ازشاعران بدینگونه که در سبکها وزمانهای مختلف زیسته وشعری سروده اند

از آنروست که در همه ی اشعار آنان آثار ونمونه های از

ازتباطی نزدیک ومعنوی که با خداوند دارند مشهود وآشکار است نمونه هائی از آن:

مثالی از حافظ :

نکته ی روح فزا از دهن دوست بگو ....

نامه ای خوش خبر از (عالم اسرار) بیار (حافظ)


ویا اشعاری که سراسر پند است:

در سرای پیر مغان رفته بود وآب زده

نشسته پیرو صلائی به شیخ وشاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی زترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام قدح نور ماه پوشیده

عذار مخبچگان راه آفتاب زده

گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت

زجرعه بر رخ حور و پری گلاب زده

ز شور عربده ی شاهدان شیرین کار

شکر شکسته سمن ریخته رباب زده

سلام کردم و بامن به روی خندان گفت:

که ای خمار کش مفلس شراب زده

که این کند که تو کرد ی به ضعف همت ورای

ز کُنج خانه ، خیمه بر خراب زده

وصال دولت بیدار ،‌ترسمت ندهند

که خفته ای تودر آغوش بخت خواب زده

بیا بمیکده حافظ که برتو عرضه کنم

هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

فلک جبینه کش شاه نصرالدینست

بیا ببین فلکش دست در رکاب زده

خرد که " مهلّم غیبست " به کشب شرف

زبام عرش صدش بوسه بر جناب زده

دیوان حافظ شیرازی

¤¤¤

درهر شکل شعر شاعر وواژه های ایشان دست آویز خود ودیگران برای گویائی سخن است

که در پناه آن در درجه ی اول دل خود را آرام کرده ودردرجه دوم زبان حال کسی دیگر
نیز بوده است و یا پیامی را باین طریق به مخاطب خود رسانده است اشعاری یا عمیق یا زیبا بخش هائی

که برروی علاقمند ان شعر وادب و بر دلهاى بسیارى از مردم اثر گذاشتهو یا بازگو کننده ی احساس درونی آنها

نیز بوده است .

در هرحال " سرآمدان" چه در عشق بوده باشد چه در زندگی چه شکست چه پیروزی


هرگز از آشکار شدن حقیقت واهمه ای بدل راه نمیدهند

ولی متاسفانه ما انسانها با یکدیگر نیز صادق نیستیم وزندگی وهم وغم خویش را

تنها برای خود نگاهداشته وهرگز باین فکر نمیکنیم که شاید بازگوئی آنچه بر ما گذشت

قادرباشید که چاله هاوچاههای دیگری را در راه او پرنموده یارا ویاوری در راه او باشد

واما چرااز گفتن آنچه درما میگذرد یا بر ما گدشته است سر باز می زنیم؟

آن هم درزمانی که دیده و میبینیم که سر آمدان وبزرگان اهل ادب واندیشه

همواره صادقانه زندگی خود را در سفره ی صداقت خویش با دیگران تقسیم کرده اند. !

وبا نوشته ها واشعار خود به گویائی درون خود وشاید حتی دیگری میپردازند وبسیار منو شما
در طول راه ز ندگی از ان سود برده وپند ها گرفته ایم

""""""""""
* حکیم ابوالقاسم حسن پور علی طوسی نامور به فردوسی (نزدیک به سال ۳۱۹ تا ۳۹۷ هجری خورشیدی)

در دامنه طوس خراسان دیده به جهان

گشود و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.

او چکامه سرا و رزم نامه ‌سرایی ایرانی بود که شاهنامه را از نوشتار

به سروده در آورد که نامی ترین رزمنامه پارسی می باشد

و از سوی دیگر بلند ‌ترین چکامه به زبان پارسی تا زمان خود به شمار می رفته‌ است

از این رو او را از بزرگ‌ترین چکامه سراهای پارسی‌گو دانسته‌اند.

در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده‌ است.[۱]

سرودن شاهنامه :

" شاهنامه " پر آوازه ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ ترین نوشته‌های ادبیات کهن فارسی می‌باشد.

فردوسی برای سرودن آن نزدیک به پانزده سال -بر پایه شاهنامهٔ ابومنصوری- تلاش نمود ،

و سر انجام آن را در سال ۳۷۲ شمسی به پایان رساند.

فردوسی از آنجا که به گفته خودش "هیچ پادشاهی سزاواری پیشکش شدن شاهنامه " را نیافته بود

(«ندیدم کسی کش سزاوار بود»)"،

برای چندی آن را پنهان نگه داشت و در این زمان بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود.

پس از گذشت ده سال (نزدیک به سال ۳۸۲ هجری شمسی در سن شست و پنج سالگی)

فردوسی که تهی دست شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، ر آن شد که

شاهنامه را به" سلطان محمود" پیشکش کند.

ازاین رو ویرایش نوینی از شاهنامه را آغاز کرد و بخش‌هایی از شاهنامه را

که در ستایش پیشینه کهن و شاهان باستانی ایران بودند ،

را با سروده‌هایی در رسای "سلطان محمود" و نزدیکانش جای‌گزین کرد.


ویرایش دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت به باور تقی‌زاده در سال ۳۸۹)
که نزدیک به پنجاه هزار تا شست هزار بیت داشت.

" فردوسی " آن را در شش یا هفت نسک برای سلطان محمود فرستاد.

به گفتهٔ خود فردوسی" سلطان محمود" به شاهنامه نگاه نکرد و پاداشی هم برای

وی نفرستاد.

از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود که

بیشتر به پشیمانی و به امید بخشش بودن برخی از نزدیکان "سلطان محمود" مانند «سالار شاه» پرداخته‌است.

در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده د ر

(«کنون عمر نزدیک هشتاد شد/امیدم به یک باره بر باد شد»)

و («کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم میشار فش»

( خود را هشتادساله و بار دیگر هفتاد وشش ساله خوانده‌است درخور گفت است که گمان می‌رود

یکی از نامورترین بیت‌های فردوسی - که در زیر آمده‌است

و آن را برخی از آن خود شاهنامه و برخی دیگر از هجونامه دانسته‌اند

- نیز از خود وی نباشد .(خطیبی ۱۳۸۴، صص ۱۹ و ۲۰):

بسی رنج بردم در این سال سی

عَجَم زنده کردم بدین پارسی

در نسخه‌های کهن تر شاهنامه این بیت چنین آمده‌است:


من این نامه فرخ گرفتم به فال

بسی رنج بردم به بسیار سال

بسیار دور از باور است که این سراینده میهن دوست ایرانیان را عجم به

چم(معنی) گنگ و بی زبان خوانده باشد.

[ نیازمند منبع]


در "فرهنگ فشرده" نوشته دکتر حسن انوری در برگ ۱۵۴۲آمده‌است:

•(ajam)عجم ۱-غیر عرب، بویژه ایرانی ۲- ایرانیان ۳- سرزمینی
•که ساکنان آن غیرعرب باشند۴-ایران
•(ojm َ)عجم ۱-زبان بسته‌ها گنگ زبان ۲- نشانهءحرکتی که رو
•یا زیر حروف گذاشته می‌شود
پس منظور فردوسی عجم بمعنی ایرانی است
نه معنی گنگ زبان
واما مصاحیه وسخنانی در باب شاهنامه ی فردوسی را دنبال خواهیم کرد که بی شک

نماینده خوبی بر این مطلب خواهد بود که سر آمدان از جمله کسانی هستند که با قدرت

قلم خویش جهانی را به شگفتی وا داشته اند وهمواره موضوع بحث دنیا بوده ودر

عین حال همچنان ترجمه آثار ایشان در سراسر دنیا ادامه دارد:

شاهنامه ی فردوسی مشهورترین اثر ناشناخته

به قلم جلال سرفراز/از برلین:

"""""
احسان یارشاطر در یکی از گفتگوهای خود از تلاشهای استاد جلال خالقی مطلق

در تهیه و تدوین شاهنامه قدردانی و بر " انتقادی" بودن آن تاکید می کند.

جلال خالقی مطلق با فروتنیِ، درک انتقادی از شاهنامه را , نه در رد این یا آن شاهنامه،

و یا قبول کامل آن ها، بلکه بر ضرورت همه جانبه

برای دست یافتن به متنی دقیق و کامل می داند.

در این راستا بررسی سطر به سطر و نکته به نکته چهل و هفت نسخه

شاهنامه منظوم و منثور، از جمله چند نسخة معتبر خطی، مدِ نظر او بوده است


دستاورد چنین کوشش سترگی، که از آغاز دهه هفتاد میلادی آغاز شده،

و پس از چهل و اندی سال به پایان رسیده است،

انتشار شاهنامه ای در هشت جلد است، که به کوشش دکتر یارشاطر

و دیگر دست اندرکاران دانشنامه "ایرانیکا" در آمریکا منتشر شده،


و اخیرا نیز بی هیچ تغییری به ابتکار کانون فردوسی، وابسته به مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی در ایران

انتشار یافته است.


شاهنامه لایه های فراوان دارد، که برشمردن آنها لازم است.

مثلا تاثیر شاهنامه در زبان فارسی، و ادبیات پس از آن.


¤¤ یا این نکته مهم، که زبان فارسی با شاهنامه ریشه می گیرد.¤¤


واما تندیس سعدی در خانه زینت الملوک در شیرازعلیرضا کرمانی

روز اول اردیبهشت در ایران روز سعدی نامیده می‌شود.

شاعری که این شعرش بر سر در سازمان ملل متحد نقش بسته است:

«بنی آدم اعضای یک دیگرند»؛

شعری که حتی باراک اوباما، رئیس جمهوری ایالات متحده،

نیز در پیام نوروزی خود، آن را به کار برد.

در ایران، از سال ۱۳۸۵ تا سال ۱۳۹۵، دهه سعدی شناسی نام گذاری شده است

و مرکز سعدی شناسی در شیراز هر سال از این دهه را به موضوعی می‌پردازد.

برای نمونه سال گذشته به نام «گلستان» بود و امسال سال «بوستان»، سال آینده نیز غزل‌های سعدی

موضوع پژوهش‌ها خواهد بود.

کاووس حسنلی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز، که خود هفت کتاب درباره سعدی نوشته

و کتاب «فرهنگ سعدی پژوهی» او برنده جایزه کتاب سال در سال ۱۳۸۰ شده است،
درباره سعدی و سعدی پژوهی به « رادیو فردا » می‌گوید

«‌سعدی تنها سخنوری است که هم در نثر سخن درجه اول آفریده و هم در شعر. هیچ کدام از سخنوران ما از این نظر به پای سعدی نمی‌رسند.

متاسفانه به رغم این که مردم ایران وام دار سعدی هستند

سخنهای پیوسته وگسسته )مصاحبه ای با جناب خالقی:
و قرن‌هاست که آثار سعدی به گونه‌های مختلف در زندگی جاری است،

اما هنوز پژوهش‌های شایسته و بایسته ای در پیوند با سعدی انجام نگرفته است. »

همچنین« آقای خالقی »در حاشیه
این کار، یادداشتها و مقالات متعددی نوشته،
که زیر عنوان یادداشتهای شاهنامه در پنج جلد گرد آمده است.

تا کنون « سه جلد از این یادداشتها در نیویورک » منتشر شده، و « دو جلد دیگر »
تا سال آینده منتشر خواهد شد.

در این یادداشتها دیدگاه های« استاد خالقی » به تفصیل گرد آمده است.

استاد خالقی ضمن برخورد انتقادی با شاهنامه چاپ مسکو،
آن را آخرین شاهنامه ای قلمداد می کند، که می توان در زمینه هایی
به آن استناد کرد.
او با اشاره به شاهنامه هایی که در این سالها ی در ایران منتشر شده اند،

به طنز می گوید:
"این شاهنامه ها به خانه های بساز بفروش می مانند. ناشر با
توجه به وضعیت بازار سفارش می دهد، و "پژوهشگر" در مدت کوتاهی
کار را آماده می کند."

( سخنان پیوسته وگسسته):
سوال خبرنگار - شما در گفته هاتان شاهنامه را مشهورترین اثر ناشناخته قلمداد می کنید.

این ناشناختگی حتما شامل وجوه داستانی شاهنامه نمی شود. ممکن است

در این زمینه بیشتر توضیح بدهید؟

- نکته در همین جاست. برای خیلی از ایرانی ها، داستان های زیبای شاهنامه مطرح است.
داستان سیاوش، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار.

خب! چنین داستان هایی، آن هم با آن زبان حماسی، واقعا هم زیباست، و ایرانی ها با شنیدن آن ها

به هیجان می آیند. اما اینها فقط یکی دو لایه از شاهنامه است.

شاهنامه لایه های فراوان دارد، که برشمردن آنها لازم است.
مثلا تاثیر شاهنامه در زبان فارسی، و ادبیات پس از آن.

** یا این نکته مهم، که زبان فارسی با شاهنامه ریشه می گیرد. **

کم نیستند کسانی، از جمله خودِ من، که چنین اعتقادی دارند. شاهنامه فردوسی در واقع آغاز
ادبیات فارسی است.
پیش از آن کسانی چون « رودکی » بوده اند و بی گمان آثار ارزشمندی داشته اند،
که در دسترس نیست.
اما تاثیر عظیم فردوسی را در شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی
و نظامی می بینیم. حتی در مولوی. تاثیر شاهنامه و اندیشه فردوسی
در اهل تصوف را نمی توان انکارکرد

"لایه های ناشناخته شاهنامه به این ها محدود نمی شود. مثلا ما آگاهی به بخش بزرگی از تاریخ ساسانیان را

مدیون شاهنامه هستیم، که از این دید دارای اهمیت زیادی است.

بسیاری از ایرانی ها تصور می کنند، که چون فردوسی اینها را به شعر درآورده ارزش ادبی دارند،

و نه ارزش تاریخی.

این در حالی است که زبان درست نوشتاری از دید اندیشمندانی

چون فردوسی زبان شعر بوده، یعنی سخن پیوسته را بر نثر، که سخن گسسته بوده، ترجیح می داده اند."

آقای خالقی مطلق می گوید: "از این گذشته دقت نظر فردوسی به نقل قوانین دوره ساسانی، و آداب ورسوم آن دوره،

چه در خانواده، چه در جامعه، و چه در دربار کمتر مورد توجه واقع شده.

مثلا در این زمینه به کمک های اجتماعی در دورة ساسانیان برمی خوریم.

آیا جای حیرت نیست، که در دوره ساسانیان، مثل همین دولت آلمان تا همین سالهای اخیر، سازمان دولتی

مشخصی برای کمک به مردم وجود داشته است؟

شواهد زیادی در شاهنامه هست، که در زمان ساسانیان چنین موسسه های وجود خارجی داشته است."

" چنین سازمان یا موسسه ای زاییده ذهن فردوسی نبوده، بلکه از منابع معتبر برداشت شده است.

برخی متون عربی بجا مانده از آن روزگار هم بر این امر تاکید می کنند.

در آن زمان از طریق چنین سازمانی به تاجران ورشکسته، یا دهقانانی که محصولشان را سرما می زد،

یا اشخاص تنگدست کمک می شد.

حتی هزینه آموزش فرزندان کسانی، که به دلیل ورشکستگی و غیره ....

نمی توانستند از عهدة کار برآیند، تامین می شد. یا این که بیکاران

و تنگدستان به این موسسات مراجعه می کردند، و روزانه سه لیتر سهمیه شراب می گرفتند. اشتباه نشود.

شراب در آن دوران مصرف غذایی داشته، و نه غیر از آن...

چنین نکاتی در شاهنامه فردوسی از دید همین مردمی که ادعا می کنند با شاهنامه زندگی کرده اند پنهان مانده است

سوال ـ بخش افسانه ای و اسطوره ای شاهنامه، و نه بخش تاریخی آن، بیشتر

مورد توجه مردم قرار می گرفته و می گیرد؟ فکر نمی کنید که چنین توجهی

در ابتدا از یک ضرورت تاریخی سرچشمه می گرفته؟

پاسخ: ضرورت تاریخی بجای خود. اما برای مردم عموما، و مثلا برای مردم همین آلمان,
قصه و نمایش و این جور چیزها همیشه جذابیت بیشتری دارد.

د ر آن دوران هم، صرفنظر از آن ضرورت تاریخی، مردمی که کار می کردند و خسته
می شدند و می خواستند تفریحی کنند پای این قصه ها می نشستند.

آ نها سواد خواندن و نوشتن نداشتند، که بتوانند شاهنامه را از آغاز تا انجام بخوانند و با
لایه های گوناگون آن آشنا شوند. بلکه بیشتر به حرف نقالها گوش می سپردند.

بنابراین می توان چنین استنباط کرد که بخش بزرگی از شاهنامه از حوزه ادبیات خارج است،
و در حوزه تاریخ و سنتهای فرهنگی و اجتماعی و غیره قرار می گیرد

( اقلا دو سوم شاهنامه خارج از حوزة ادبیات است. )

در این دو سوم بسیار چیزها در مورد سنتها در خانواده ، آداب لشگری و کشوری هست،
که برای شیفتگان افسانه جالب نیست.

نقالی هم که از رستم و سهراب صحبت می کند نمی تواند به همه جزییاتی که در شاهنامه هست توجه کند.
بیشتر صحبت بر سر این است که چگونه رستم به شکار رفت، رخش گم شد، تهمینه و
رستم چطور با هم روبرو شدند و غیره و غیره.

در حالی که اگر شما به همین داستانها هم که مراجعه کنید و در جزییاتشان دقیق شوید
به آیین های مختلف خانوادگی و قومی و ملی پی می برید.

کافی است از این دید به شاهنامه مراجعه کنید و ببینید که مثلا بجز پرچم کشور هر قوم و
خانواده ای برای خودش پرچم و علامتی داشته، و یا موسیقی مرسوم چه بوده، و یا چه

مثل هایی مرسوم بوده، و یا اعتقادات مردم چگونه بوده .
بیان چنین چیزهایی نه در حوصله نقال بوده، و نه در حوصله نقل شنو.

سوال: - شما در پژوهش هاتان تا چه اندازه به درگیری های آیینی میان قهرمان

های شاهنامه پرداخته اید؟

- من در این زمینه در یادداشت های شاهنامه خیلی مفصل نوشته ام. در واقع بیت به
بیت آنها را دنبال کرده ام. اغلب شاهنامه های معتبر دنیا در خارج از ایران منتشر شده اند
.

کم نیستند کسانی، از جمله خودِ من، که چنین اعتقادی دارند. شاهنامه فردوسی در واقع آغاز

ادبیات فارسی است.

پیش از آن کسانی چون « رودکی » بوده اند و بی گمان آثار ارزشمندی
داشته اند، که در دسترس نیست.

اما تاثیر عظیم فردوسی را در شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی
و نظامی می بینیم. حتی در مولوی. تاثیر شاهنامه و اندیشه فردوسی

در اهل تصوف را نمی توان انکارکرد

سوال: _ پس از شاهنامه چاپ مسکو، چشم علاقمندان فرهنگ ایرانی به
شاهنامه شما روشن! خود شما چی فکر می کنید؟

من در این باره نظری ندارم.

¤¤¤¤¤¤¤¤

گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
ف.شیدا
جمعه 10 خرداد1387


از دیگر سر آمدان کورش کبیر را میتوان نام برد وپیش ازاین نیز ازکوروش بزرگ در فرگرد قبلی بسیار سخن گفتیم وآوازه یعشق او به میهن وملت , که وطن دوستی وعشق به میهن ومردم وملت و همچنین انسانیتی که درنهاد خود داشت از( صفات بارز او ) بشمار میرفت و گفتم که از پادشاهان نمونه ای در تاریخ ایران بود

* کوروش* نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند . ارد بزرگ

به گفته تاریخ نویسان نادر شاه افشار نیز از پادشاهانی بود که در بازسازی وآبادی میهن بسیار تلاش کرده ونام خویش را دراین زمینه تاریخی نمود

*نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . *ارد بزرگ

¤¤¤¤¤¤¤

بسیار بود اشعار ونوشته هائی که در وصف سرآمدان واز کتب ایشان می شد برای شما مثال بیآورم اما تمامی کتابخانه ها وهمینطور کتابفروشی ها خود گواه براین مسئله اند
که سرآمدان دنیاافرادی بودند که در زندگی خود ودیگران نقشی اساسی رابازی کرده ومی کنندلذا به این مختصر که البته آنقدرهاهم مختصر نبود اکتفا کرده تا فرگرد بعدی شما را بده خداوند یگانه و تنها هستی بخش گیتی می سپارم


باامید موفقیت
*¤¤** پایان فرگرد سر آمدان **¤¤*

به قلم فرزانه شیدا
اول آبان ۱۳۸۸ / اسلوـ نروژ

آرمان نامه
شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ

منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سرآمدان*
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3.htm#18

کتاب بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *میهن*





بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ


*ـــ*ــــــــ* فرگرد میهن * ـــــــ*ــــ*




در این بخش از فرگرده ها به بخش فرگرد میهن می رسیم وافکار اندیشمند وفیلسوف ایرانی ارد بزرگ را به تحلیل می نشینیم همانگونه که بسیار شنیده ایم درکنار نام مادر واحساس قوی وپراز عاطفه ای که انسان به مقام " مادر" دارد وهمچنین اورا عزیزترین خویش میداند " مام وطن" نیز کلامی ست که به آن غریبه نیستیم چرا که درکنار ارج وقرُب وارزش مادر , " میهن نیز" , حرمت خویش را در قلب انسان دارا ست ومی توان گفت , همانگونه که انسان به آنچه از آن اوست خُو وانس گرفته وآنرا دوست میدارد ( " وطن" نیز بخشی "مهم واساسی" از زندگی اوست "!) .
برای مثال وقتی شما به خانه ی کوچک یا بزرگ خویش را که بسیار دوست میداری و برحسب عادت آن خو گرفته وبه آن رسیدگی کرده وسالها با آن سر کرده ای به آن علاقمند بوده و دوستش داری ، (وطن نیز به همانگونه در روح ودل انسان جایگاه خویش را دارا ست) .
و همانگونه که وقتی ناچار شویم که خانه ی خود را ترک کنیم( حال به هردلیل که میخواهد , باشد !*) همیشه بعلت انس والفتی که به آن داریم بدون تردید و بی شک ترک آن برایمان راحت وآسان نیست و نخواهد بود.
گاه حتی ممکن است خانه ی بزرگتری را نیز صاحب شده باشیم اما موقع خروج از خانه ی اول , همیشه , بی تردید باز می گردیم ونگاه دوباره ای بر آن انداخته وگاه خاطراتی را مرور می کنیم حتی اگر در آن خانه به ما سخت نیز گذشته باشد و یا درآن خانه آنگونه که باید معنی راحتی وآرامش را نفهمیده باشیم اما بازهم " نهاد آدمی " بسیار زود به آنچه " در تکرار" باشد " خو وانس " می گیرد!.
من خود ، هنوز بعد از گذر 30 /35 سال تکه ای از کاغذ دیواری اتاق کوچک خانه ی کودکی ونوجوانی خود را بیادگار برداشته ام چراکه در آن سالهای کودکی خویش را گذرانده و بخشی از زندگی پرالتهاب نوجوانی را نیز در آن طی کرده بودم ، واولین شعرخود را هم نیز درهمان خانه وآن اتاق سروده بودم و همچنین بدلایل بسیاری آن مکان راچه آن موقع چه همیشه دوستش داشتم وهنوز نیز
این تکه خاطره را درکنارخود دارم البته با اینکه آنزمان ما قرار بود تنها به خانه دیگری ,درهمان محله نقل مکان کنیم واین خانه ی بزرگ حیاط دار نیز با درختان آلبالو وسیب و خرمالو وانگور وگلهای جورواجور وبسیار زیاد از رُز گرفته تا و انواع دیگر گلها ی چندین باغچه های مادرم در حیاط, یادگار بخش عظیمی ازکودکی و نوجوانیم بود و صاحب جدید تمام خانه را همراه حیاط آن که جایگاه بازی منو خواهران ویگانه برادرم بود تبدیل به دو آپارتمان چند طبقه کرد !

که بجای آن طیبعت زیبا , اتاقهای کوچک وتنگ هر آپارتمان را اجاره داد ه

و خود نیز در یکی اژ آنها زندگی میکرد. و بدین گونه نیز بود که میخواهد بخاطر جمعیت

زیاد باشد وکمبود محل سکونت یا طمع برخی مالکین برای پول بیشتر

اکنون تهران که فقط حیاطهای بسیارش با درختان سبز درهوای ایران تاثیری

مطلوب وخوشایند داشته واز آلودگی هوا نیز میکاهید بیشترتبدیل ب

ه آپارتمانهای بظاهر زیبا اما در درون کوچک وبدون حیاط شده است ,

که نه تنها فضای بازی کودکان که بازی حق مسلم دوران آنان است در آن

وجود ندارد بلکه در حیاط خانه نیز دیگر همسایه های همان آپارتمان اجازه نمیدهند

که کودکان در حیاط نیز بازی کرده

ویتامین لازمه بدن خویش را بطور طبیعی ورایگان از خورشید

تامین نمایند ونور خورشیدی

که خود زاینده وتولید کننده ی (ویتامین ب *)

ضروری وموثری برای انسان بوده وهست ,

در پشت بلندای برجها وساختمانها گم شده وکوچه های وطن عزیزمان

جز سایه های این برجکها هیچ بخود نمی بیند

.واگرچه در تهران در طی سالهای گذشته از فضاهای خالی وبدون سکونت

مکانی با وسایل بازی برای کودکان ساخته اند اما اینکه مادری مجبور باشد

برای بازی کودک خود واستفاده او از فضای محیط بازی , حتما

همراه او از خانه خارج شود حال یا کارمند باشد یا خانه دار جهت

اینکه مراقب او در خارج از محیط امن خانه باشد کاریست که شاید با

دغدغه های امروز برای افراد مقدور نباشدوبرای همین در اکثر کشورهای جها ن

فضاهای آپارتمانی را دایره مانند یا مستطیلی میشازند که در میانه ی این

آپارتمانها فضائی عمومی وجود داشته باشد تا کودکان زیر نظر ونگاه خانواده بتوانند

در محیطی امن وبدون مزاحمت یا شکایت همسایه ها بازی کنند و خانواده قادر باشد

از دورن پنجره ی خود مراقب فرزند خود نیز باشد. بهرحال برای

من از آن حیاط وآن خانه ی خاطره ها بمانند بسیاری دیگر از خانه های قدیمی

وحیاط دار ایران اثری بر جا نمانده است و جدائی

وازدست دادن حتی شکل وفرم آن مکان حتی

بسیار رنج آور و تاسف برانگیز بود .

حال فکر کنید که این مکان " وطن " منو شما باشد ودرعین حال دیگراین خانه,

یک خانه ی خالی نباشد بلکه انباشته از انسانهائی باشد که از ریشه و اقلیم تو

هستند وکسی بخواهد خانه آنان را صاحب شده وخراب کند که حتی اگر

ر به فکردوباره سازی آن است اما دیگر آن را از آن خود بداند!

چیزی که مسلم است این خواهد بود که منو شما تاب آنرا نخواهیم آورد

که روزی خانه ای را که متعلق بماست , ناشناسی آمده

وتصاحب کند واز آن پس او خود را مالک ولی ما مستاجرا ن او باشیم

ودرعین حال این نیز ممکن نیست که منوشما خانه ای را که متعلق به تعدا د زیادی

انسان دیگر است بدون آنکه , دیگران را به حسا ب بیاوریم بنام خو

د به شخص ثالثی فروخته وآنرا جزئی از مالکیت شخصی خود بدانیم

که در باب " کشور ووطن " ( این خانه ی وطن " میراث " همه ی ماست *)!


* میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر

، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ


واین دیگر ثروت وارثی نیست که ما به تنهائی صاحب شخصی آن باشیم

تا بخواهیم به هردلیلی آنرا به حراج گذاشته یا بدیگری

هرکه میخواهد باشد بفروشیم.

در باب وطن هم همینگونه ست میهن

ثروت وارث ملی ماست که هرکس یبه نوبه خود درا آن سهمی دارد

اما هرگز یگانه مالک آن نیست

و انسانها درنهاد خویش , بهر چیزی که بدان وابسته هستند

دلبستگی وعلاقه پیدا میکنند ولی وطن چیزی بالاتر از یک اتاق یک خاطره

ویک شئی است که مابتوانیم خرابی آنرا بنگریم وهیچ نگوئیم و درست بمانند

این است که کسی مرا ازاتاقم خانه ام بزور بیرون بیاندازد وبخواهد انرا

خراب کند یا نه آنرا مجدد بسازد وبه بهترین شکل هم بسازد بشرط آنکه

خانه ای که مال من بود ازاین ببعداو مالکش باشد وزین پس, من مستاجر او

باشم ومسلم است که با چنین چیزی هیچ کسی در زندگی طاقت قبول و پذیرش

اینرا نخواهد داشت که زیر بار رفته وبراحتی پذیرای چینین چیزی باشد

وطن نیز درست همین خانه ی منو شماست واحساسی که ما به آن داریم

احساسی کاملا طبیعی ست که بر زادگاه خود وجائی که در ان رشد یافته ایم داریم

در نتیجه همانگونه که به مادر خود خانه ی خود وهرچه را که از لحاظ عاطفی

سالهای با آن بوده وبه آن انس گرفته دوستش داریم

به همان شکل نیزچنین احساسی

را دردل خود نسبت به میهن ومام وطن احساس میکنیم


* میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ


این احساس عشق ودلبستگی نسبت به محله ی ما شهر ما وسرانجام وطن ما نیز

وعلاقه ومحبت ما را نیز بخود جلب میکند حتی آنان که بدلایلی از کشور

خویش تبعید میشوند ,هرگز مهر وطن وعشقی را که بوطن خویش داشته اند

از یاد نمیبرند بلکه اگر خشمی نیز دردل داشته باشند ,خشمی بر وطن نیست ,

بلکه بر عاملان این تبعید بوده و خواهد بود

درنتیجه ترک وطن به حد ترک مادر بر هرانسانی سخت ودشوار است .

* میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر . ارد بزرگ

حتی اگر موقعیتها وامکانات بیشتر وبالاتری در زندگی نصیب او گردد

یا گردیده باشد یا بداند رفتن او از وطن نتیجه ای بهتر وخوشبختی بیشتری

را ببار خواهد آورد!.

وعلت آن این است که انسان نمیتواند به هیچ شکلی بطور کامل ریشه های

تنه ی هستی خویش را از خاک وآب اجدادی خویش بریده وبرای همیشه

درخاکی دیگر بروید ٬بی آنکه ز یاد برده باشد که اینجا که هست

آنجائی نیست که شاخه های وجودش ,ریشه های هستی اش پا گرفت

وجان گرفته وبه رشد رسید .

وآنان که با خروج از وطن خویش برای همیشه از نگاهی به پشت سر

خود وبه کشور خود سرباز میزنند وبراحتی جذب دنیای خارج گشته

ودرآن حل شده وماهیت واقعی خویش را فراموش میکنند

بمانند دلقکانی هستند که تنها ادای کسی دیگر بودن را در آورده

وهرگز خود واقعی خویشرا باز نیافته اند تا توان آنرا داشته باشند

که در یابند هر انسانی متعلق به اقلیم و مکان وجایگاه خویش است

* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی

و هرچقدر هم , در حد دنیائی ؛ دانش و امکانات نیز وحتی سبک وروش بهتر

زندگی در جائی دیگروجود داشته باشد باز قادر نیست و نمیتواند ذات آدمی را

تغییر داده واز او چیزی جز آنکه درنهاد خویش است, بسازد .

و این نیز بسیار عادی ست که انسان در پی علم ودانش بیشتر به سفر

وسفرهائی رفته تا بدینوسیله امکان بهتری برای خویش وتجربیات ودانش خود

فراهم آورد تا توانائی آنرا داشته باشد که بر رشد فکری وامدیشه های خویش

بیافزاید وخود را نیز به مقام بهتری در زندگی برساند

کمااینکه بیشترین فیلسوفان ودانایان عالم بارسفر های بسیاری را بردوش

کشیده اند

چه در روزگاران دور با کمترین وسیله حمل ونقل وگاه حتی پیاده وچه بعد

از آن واین خود باعت تجربیات ودانش بیشتر آنان گردیده است .

اما تمامی آنان که نامی ازخویش برجای نهاده اند برخلاف صوفی مسلکان

دراین فکر متحدند که اگرچه دلبستگی وابستگی برای انسان نیازی

طبیعی ست اما دلبستگی بیش از حد ووابستگی بی اندازه جز اینکه تولید

اندوه ودرد ورنج وافسردگی وحتی کاهش طول عمر است سود دیگری

نخواهد داشت

انسان فانی ست وآنچه انسان بر آن دل می بندد نیز فانی ست .

لذا دلبستگی ووابستگی بیش ازحد به آنچه فانی ست نیز بی مورد است


* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.

* ارد بزرگ

ومسلم است که انسان نیز با عمر انسانی خود یا آنچه دوست دارد سرانجام به

طبیعت عمر از دست میدهد چه خود به پایان زندگی خویش میرسد

و برخلاف دنیا که تا همیشه چه باما چه بعد ازما میماند و وطن نیز چون دنیا

با نسل های بعدازما ادامه ی حیات میدهد اما برشکل آنکه در پی دانشی بوده ویا

در طول زندگی تجربیات وتحصیلات وسفرهایش ازاوسنگ زیرین آسیابی را

ساخته باشد و علم ومعرفت ودانش او نیز زبان زدی شده باشد هرگز براین مسلک

معتقد نیست که اردبزرگ در باب صوفیان میگویند:

* صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند

می گویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی می گردد

و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است ! حال آنکه هدف آدمی از زیستن پیشرفت

و درک زوایای پنهان دانش است .بجای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش

سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد .* ارد بزرگ



درعین حال می بایست فرقی نیز در بین صوفی مسلکی با صوفی مسلکان دیگر

قائل باشیم چراکه عده ای ازاین صوفیان درعین آنکه نیازهای خویش را

از دنیای دنیوی برطرف نموده اند

اما عشق وعاطفه صوفیان به آنچه برآن مسلک دارند خود نیز باز همان نیاز

همان دلبستگی ووابستگی را در وجود ایشان نگاهداشته است و دراصل

هدف صوفیان نیز از( رهائی از نیاز) بر اساس این نیست که از( عاطفه و

عشق وتعهد ی که در طبیعت انسانی ست سر باز زنند بلکه هدف آنان

لذایذ آنی زندگی ست و وابستگی ودلبستگی به مادیات وبه آنچه که بدون

آن انسان آزاده تر , سالم تر ورها تر خواهد زیست چون زندگی در شهر

وابستگی یا عشق به مادیاتی چون اتومبیل, خانه, ثروت, طلا وامثال این ,

که بردگی روح بشر بشمار میرود و چنانچه که انسان قادر نباشد بدون این

تجملات زندگی بگذراند آنگاه فردیست که برده زندگی ومادیات آن گشته واز

ارزشهای واقعی زندگی که بسی باارزش تر از اینهاست محروم میگردد.

درعین حال شما درمیان بزرگان واندیشمندان وفیلسوفان وکسانی که بنوعی

در زندگی نامی از ایشان بجا مانده است کسی را نیز پیدا نخواهید کرد که

عاشقانه وطن خویش را دوست نداشته باشد و حتی بااینکه امکانش نیز بوده

که دانشمند وبزرگی , به دلایلی تمامی سالیان عمر خویش را نیز دور از

وطن بسر برده باشد, اما همیشه وهمواره وطن زادگاه اولیه واخرین

اوست که چون مادر به آن عشق میورزد

* ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند . * ارد بزرگ

وآنان که به سهولت جذب کشوری میگردد که مهاجر آن بوده است

وبی آنکه ماهیت اصلی خویش را پاس بدارد از هرآنچه بوده وهست

سر باز میزند ،حتی در نگاه مردم کشور ثالث نیز آنگونه که باید ارج

وارزشی ندارند

وهیچگاه نیز بعنوان فردی که خود را میشناسد اعتبار شخصی نخواهد یافت

چونکه آنانکه در کشور خود زندگی میکنند ومهاجرانی را درکنار خویش

قبول میکنند وپذیرای این هستند که در مملکت شخصی خود فردی ایرانی/

پاکستانی /عرب وویتنامی و... را جزئی از هم کشوری های همکار

وهمسایه ی خود دانسته ,نیز نیازمند این است که بداند آنکه را که

درهمسایگی خود پذیرفته ومهاجری ست که درمحدوده ی محل ومکان او

زندگی میکند ،چگونه آدمی ست وآیا فردی هست که درکنار او امنیت وآرامش

خانه وخانواده ومحله ای حفظ شود یا خیر.


حال فکر کنید با شخصی روبرو شود که هیچگونه "وابسته گی عاطفی " به

هیچ چیز هیچ کس وهیچ کجا ندارد چیزی بنام " وطن "را درکل فراموش

کرده است و فکر میکند درجامعه ی فعلی میتواند کاملا خودرا حل کرده و

با آن یکی شود , مسلم است که هیچکس به چنین آدمی اعتماد نخواهد کرد

چراکه , کسی که درمورد "وطن وکشور زادگاه خویش "براحتی عنوان

میکند که : من تعلقی بدانجا ندارم

و یا بهر دلیل دیگر میگوید: آن کشور دیگر" وطن من "نیست واکنون "وطن "

من جائی ست که در آن زندگی میکنم !,

**ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ را

به سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن و

ناموس خود می کنند . ارد بزرگ*

چگونه میتواند این اعتماد را بر شخص مقابل خود تولید کند که فردا او به

همان همسایه به همان شهر وکشور فعلی خویش پشت نخواهد کرد وبه انکار

آن نخواهد پرداخت؟!

( انسان ها, در اعمال خویش عنوان گر ومعرفی کننده ی

" شخصیت خویش هستند " )

وزمانی که رفتارما نماینده این باشد که ماانسانی نیستیم که تعلق خاطری

داشته باشیم , آنگاه به دیگران نشان داده , درواقع بدین وسیله بی آنکه خود

بدانیم اعلام کرده ایم که :

بمن اعتماد نکن چراکه من فردا بتو نیز پشت خواهم کردوهرگز نمیتوانی

درهیچ چیز بروی من حساب کنی !چرا که من خود را وابسته ومقید به

هیچ چیز وهیچکس وهیج جا نمیدانم وزمانی که توانستم به مام وطن خود پشت

کنم , گذشتن از دیگر چیزها نیز به سهولت برای من امکان پذیر است!

وبراستی هم چنین رفتاری درافراد متقابل ما در کشور ثالثی ,اثری جز این

وفکری جز این را تولید نخواهد کرد چراکه انان خود روز ملی کشور خویش

را روز ملی کشور خویش را بسیار محترم داشته ووطن را چون مادر چون

بهترین وعزیزترین چیزی که در زندگی آنان وجود دارد با عشق دوست میدارند

وبه کودکان خویش نیزمی آموزند که وطن عزیزومحترم است وبااحترام به

میهن وشرکت درمراسم روز ملی خود یادآور این برخود کودکان وحتی

دولت خود میشوندکه ملتومردمان این کشور بیاد میهن هستند و وآنرا ارج

نهاده وبه هرچه در آن میگذرد توجه دارند ودر زمان مناسب نیز هم خود هم

فرزندان ایشان خدماتی را که نیازمند یک زندگی خوب در یک کشور است

درقبال آنچه از میهن خود دریافت میکنند باز پس میدهند که آن رفتن به سربازی

یا کارکردن با عشق و علاقه در کشور خویش است

* سرپرستانی که از ارزش سربازی می کاهند ، و پدر و مادرانی که ،

پیشدار میهن داری فرزندان خویش می شوند ، به کشورشان

پشت کرده اند .* ارد بزرگ

چرا که این یک رابطه دوجانبه ویک همزیستی درست بین ملت ودولت خواهد بود

که بمانند همان زنجیره غذائی در طبیعت که پیش ازاین در فرگرد ی از آن

سخن گفتیم این نیزباز در زندگی ملل نیز تاثیری بسزا جهت پیشرفت هماهنگی

ویکپارچگی ک ی در گردش چرخه ی زندگی را دارد.

راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ

ومسلم است که این کنش وواکنش در برابر عمل وعکس العمل وبازدهی

درمقابل گرفتن و گیرندگی نیز هست یعنی بشکلی دوجانبه دولت ومیهن

درخدمت ملت وملت درخدمت دولت است

بیاد حکایتی از گلستان سعدی افتادم که جا دارد از آن نیز برای شما

حکایت ذکر شده رانیز تعریف کنم :

درویشی مجّرد ( یعنی* وارسته وبی نیاز به مادیات دنیوی دنیا)در گوشه ای

نشسته بود.پادشاهی بر او بگذشت ( پادشاهی از کنار او گذشت* )

درویش زآنجا که ملک قناعت است , سر ببر نیآورد

(به این خاطرکه درویش به قناعت وآنچه در زندگی داشت راضی بو در آرامش

بود*حتی برای نگاه کردن به پادشاه سرخود را بلند نکرد) !


سلطان از انجا که سطّوت سلطنت است برنجید ) پادشاه بخاطر غرور سلطنتی ای

که داشت ومی بایست براو احترام گذاشته میشد رنجید وبر وزیر گفت:

این طایفه ی خرقه پوشان امثال حیوانانند واهلیت آدمیت ندارند

یعنی: این درویشان با لباس صوفی گری خود تربیت انسانی نداشته ومثل حیوانات

رفتار میکنند. وزیر نزدیکش آمد وگفت:

ای جوانمرد سلطان روی زمین برتو گذر کرد چرا خدمتی نکردی وشرط ادب بجا نیآوردید؟

گرچه معنی اکار اسن اما ساده تر اگر بگوئیم به درویش گفت پادشاه دنیائی

ازاینجا وازکنار تو گذشته توچرا بی ادبی کرده وحتی احترام نگذاشتی؟

درویش گفت:

سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت ازتودارد ودیگر

بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک

بدین معنی که درویش جواب داده وگفت از کسی توقع احترام وخدمتگزاری

داشته باش که نیازمند توست وامید گرفتن نعمتی وچیزی را ازتو دارد ودوم

اینکه اینرا هم بدان که این پادشاه است که درخدمتگزار وپاسدارملت است

نه ملت در خدمت پادشاه !

وسعدی نیز بدنباله آن میسراید:

پادشه پاسبان درویش است

گرچه رامش به فرّ دولت اوست ( *گرچه آرامش ورفاه از دولت او به درویش میرسد*)

گوسپند از برای چوپان نیست (* به معنای همان گوسفند*متعلق به چوپان نیست)


بلکه چوپان برای خدمت اوست ( * بلکه این دروواقع چوپان است که مداوم در


خدمت او سر میکند تا او از دست نرود وبدست گرگ وبلایای دیگر

درخطر نباشد*) گلستان سعدی

د ر تمامی مملالک دنیا درواقع سرنوشت کشور ومیهن وملت وهم میهنان

در زندگی آنان , تنها اخبار روزنامه وتلوزیون نیست که دمی چند با آن سر

کرده و سپس آنرا فراموش کنند چراکه آنگونه تربیت شده وبار آمده اند که

کشور را, چون خانه ی خود ودولت را چون مادر خود دوست داشته باشند .

*آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است

ارزش یاد کردن ندارد . * ارد بزرگ

ما شاید با دانش وآگاهی بیشتر با مدارک تحصیلی از خارج وبا زندگی

در محیطی بازتر دیدگاه های دیگری را بر دیدگاه خود بیافزائیم

این ممکن است که انسان در روح خویش پیشرفتهای شایانی حاصل کرده

ونگاهی تازه تر را در زندگی یافته وبا دیدی روشنتر به جامعه واطراف


وزندگی وطبیعت خارج ودرونی خویش نگاه کند ,اما هرگز این امکان نخواهد


داشت که من ایرانی در بودن سالها ی سال وحتی عمری درخارج از کشور


دیگر ایرانی نباشم که درنهایت باز ریشه واصل ونسب من به ایران باز میگردد وانکار آن جز خود گول زدن وتمسخره خویش نیست.


* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد .* ارد بزرگ

چرا که جز این نیست که آدمی نمیتواند فراموش کند که مادری , خانواده ای وافرادی در زندگی او بوده اند که در بوجود آمدن او, در رشد و بزرگ شدن او سهمی اصلی واساسی را دارا بوده اند .


** درمروری برخویش:


درمروری برخویش

دفتری روی دو پابرگ در برگ همه خاطره ه

اوبه هر شعر وغزل خاطراتی دیرین !

دیده ام خیره به اوراق وبه برگ..

وچو ابری به شتاب ؛ خاطره

؛ از دل واز آبی این روح گذشت

در مروری که دلم....

....پر ز یک " حس مداوم" شده بود"

زهمه قصه ی تکرار شدن "!

.....روزگاری همه آه ،گذر شبنم واشکی غمناک

تا رسیدن به پگاه...

گاه در گرمی یک روز بلند ،روشن و پر شده از سایه ی شوق..

.گاه در باران ها ...گه گداری به مه ونمناکی...

گاه چتری دردستگاه طوفان زده در غمناکی...

بی پناهی هائی ،روزوشب ، گه گاهی !

از خط مرز عبور... گاه وامانده به راهگاه در کوچه سرگردانی!

گاه گم کرده رهی... مانده به جا !


خاطری نیست از آن "حس امیدم " امروز

،شوقکی نیست در این ذهن حضورم اکنون !

ورقی تازه دگر نیست مراتا نویسم بر برگ ..

.سبزی خاطره ی فردا را...درامیدی به خیال!!!


درخیالی که تو درآن هردمدر کنارم باشی!!!

گل سرخی دردس

تبا نگاهی که در آن، شعله ی عشق..

.سردی حرف جدائی ها را...درحریم سرد ِ دل ِ سرمازده ام ،

محو ُو، تبخیرکند!و گل سرخ دلم باز شو

دبه امید ی که درآن ، هردم وُ ...

هرلحظه به عشق

روح لبخند توبامن باشد،سایه ات هـمپایم !!!

آه ای روح طــراوت ،بـرگـی،باز بگــشا بدلم !!!


چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷فـرزانه شـیدا


من که خود سالهاست خارج از کشور زندگی میکنم

هرگز برای یکبار نیز بر زبانم جاری نمیگردد که باوجود داشتن اقامت

بگویم من نروژی هستم چراکه درنهایت امر من یک ایرانیم من زاده شده

از یک مادر ایرانیم ودرخاکی پا گرفته ام که خوب یباد کشور ووطنم بوده است

وهربار که از آن خارج شده یا به آن باز میگردم باز درموقع خروج حس میکنم

در پشت سر خویش بسیار چیزها را جا نهاده ام که نمی بایست ترک شود

نمیبایست از من جدا باشد

واگر زندگی وشکل زندگی اینگونه حکم میکند که در جائی دیگر زندگی خویش

را طی کنم باز معتقدم که هرکجا باشم هرچقدر هم در ان مکان احساس ارامش

وراحتی را داشته باشم اما برای همیشه در زندگی خود کمبود بسیاری چیزها را

احساس خواهم کرد


* از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . *ارد بزرگ

* غربتى بیش نبود:

غربتى بیش نبودرفتن ودور شدن از وطنم

وکنون می بینم که بصد خاطره پابندم باز

وبه آن خاک که با نم نم آب ...

بوی گلهای بهاری میداد..

وبه آن کوچه وپس کوچه ی شهرکه ز آوای منو ما پر بود...

چشم چون میبندم ...باز میبینم منخنده وهمهمه ی طفلان را

وصدای گرمی که به آوا میگفت:آی سبزی دارم

سبزی تازه ی باغ!...

وچه دوریم وغریبزآنهمه همهمه ی شهر امیدو ز آن (تهرانی) *

که به آغوشی بازهمه را...

همه را جا میداد

...

لیک در سردی غربت حرفیست

که مرا میخواندسوی دلبستن وهمراه شدن

باتوای ایرانی

وبدل میگوید:

هرگز از یاد مبرکه تو از کشور شعر وادبی

زاده ی کشور حافظ .سعدی

زاده عشق ومحبت .گرمی

زاده ی نور ومحبت . ..خورشید

زاده ی شور وحرارت...امید

ومبادا که دلت

زینهمه سردی غربت شکند

در دلت خورشید ی ست

که غروبی نپذیرد هرگز

عشق را یادآورکه ز آغاز تولد باما

سخنی دیگر داشت ومداوم میگفت

:دل زهمبستگی خویش نباید کندن

زدل هموطن وهمسایه

زدل باهنر ایرانی...واز همه دلهائی

که زآوای محبت پربود

وبخود باید گفت

افتخاریست بلندخوب بودن چو یک ایرانی

سبز چون سبزی ایران گیلان

پاک چون برف دماوند سفید

سرخ چون سرخی آن نوگل سرخ

این سه رنگی که ترا سمبل ایـــران بوده ست

پـرچـم مهر و محبـت ...

امیـد مظـهر عشق و صداقت...

خـورشید!

بادل همرنگی که دراین غربت سرد

همچنان گرمی ایران دارد

همچنان گرمی ایران دارد


۱۶ دیماه ۱۳۷۰ فرزانه شیدا/نروژ - اسلو


وآنچه که هرگز ازنهاد یک وطن پرست یک انسان با عاطفه یک فرد مقید به زندگی فراموش نمیشود این است که همیشه کسانی هستند که دوستش داریم

ودوستمان دارند همیشه افرادی هستند که با دل وجان نگران حال ما باشند وهمیشه حتی اگر کسی باشد که بی هیچ خانواده ای بجا مانده ودرخارج از وطن خویش زندگی کند هر گز قادر نخواهد بود ریشه وبنیاد اولیه هستی خویش را فراموش کرده وخود را چیزی جز آنچه هست تصور کند
وطن مادر تمامی قلبی ها ست
اما اینکه چرا آدمی این پرسش ها را که پاسخ گفتیم !

راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ

باورم کن :

باورم کن که مرا نامی هست

گرچه گمنام و غريب

گرچه افتاده رهم در غربت

گرچه بيگانگيم وسعت يافت

وسعتی ژرف تر از ديروزم!گ

ــرچه روزی ز سر غصه بخود ميگفتم:

کاش غربت بودم ...ناشناسی در خود

که کسی نام مرا نيز نپرسد از من ...

و کنون

و کنون خانه در اين خانه غربت دارم

ناشناسی ز همه دهر غريب

آشنا نيست کسی با نامم!

و مرا نامی هست گرچه گمنام و غريب...!

تو مرا باور کن تو که اين شعر مرا ميخوانی

تو که از نام من اين ميدانی

که من آن هموطنم

مانده در خانه غربت در دور ...

آنور آب ولی ....

وطنم سبز و سفيد و سرخ است

لاله هايش بسيار

چشم بسيارکسی منتظرم چشم من نيز براه...!

ناشناسم اما ....

نه برای تو که اين شعر مرا ميخوانی

تو که معنای همه بيت مرا ميدانی ...

ومرا می فهمیب

ی هرآن ترجمه ای!ت

و مرا باور کن

تو مرا باور کن

که اگر دور ز خاک وطنم

دل من ايرانی ست

و دل ايرانی

هرگز از ياد وطن غافل نيست

تو مرا باور کنکه کنون نام مرا ميدانی...

آنور آب ولی....وطنم سبزو سفيدو سرخ است

لاله هايش بسيارو

پنـــاهش الله

و پنـــاهش الله1

9 آذر 1384 - فرزانه شیدا

آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است . ارد بزرگ

میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . ارد بزرگ

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ


در همین جا فرگرد میهن را به پایان می برم


__** __به قلم: فرزانه شیدا__**__


Farzaneh Sheida - fsheida - f.sheida

منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *میهن*http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3.htm#17

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان