۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

بعد سوم فر گرد شایستگان


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند زاستادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ماراچه رسد

چون آب برآمدیم و چون باد شدیم

* خیام

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_فرگرد شایستگان _●

در فرگرد شایستگان چون به سخنان ارد بزرگ دراین بخش توجه کنیم خود گویای این است که « شایستگان» افرادی هستند که در زندگی ما بسیار ارزشمند ومورد احترامند واز گروه بزرگان وسر آمدان ومنتخب شدگانی هستند که در زندگی نام آور شده وهمواره یاد آنان ماندگار وجاوید خواهد بود این گروه از مردمان بمانند تمامی دیگر فرگردهای یاد شده از افرادی در میان ما هستند که البته هیچکسی که دراین دنیا از کره مریخ وسیاره دیگری نیامده است که به جائی رسیده باشد وشهره ای شده باشد بلکه تلاش وخواسته ی شخصی او، سازنده موقعیت فعلی وامروزی او بوده است که نامی در میان نام آوران تاریخ برای خود داشته باشد .ما نیز نیازمند چنین انسانهائی هستیم که زمین وزمان در قدرت آفرینش آنان به شکل سهل تر ومثمر ثمری تری چرخیده وآسایش قلبی وروحی وزندگی ما نیز ,از تلاش بی شائبه ی ایشان فراهم میشود

____________________

*ـ شایستگان آنانی هستند که آفریننده و منجی اند . ارد بزرگ

____________________

هرکسی برای آنکه قادر باشد بدیگران نیز یاری رسانده ودر زندگی انسانی,« اثر گذار »درزندگی خود ودیگران باشد ,می بایست در طول زندگی خود اول به جلای شخصیت وساختار اولیه ی خود رسیدگی نموده خود را به اوج معرفت وکمالی برساند که در خور شخصیت ومقام اوست .درواقع آنچه ما از خود میخواهیم وآنچه که ما از خود میسازیم دقیقا آن چیزی ست که در نهاد خود هستیم .یعنی نهاد ما رهنمون ما بسوی کمال فکری واندیشه ی ماست ,عده ای باین ندا گوش فرا داده ,درخواست درونی خود ,با جامه ی عمل پوشاندن این درخواست درونی , به ترقی ورشد خود وذهن ودنیای خویش می پردازند, دیگری زندگی را به همین گونه که هست پذیرفته و ازخود بیش از انچه هست تقاضائی ندارد! که اینگونه افراد نیز بااین تابع موقعیت فعلی بودن ورضا یت از مکان خود داشتن وقانع بودن به آنچه هست ,همواره از بسیاری داشته های زندگی خود ,چه از لحاظ روحی وفکری وذهنی ,چه از نظر مادی ودارادی های بیشترودررفاه بودنی بهتر, محروم میشوند وهرگز نیز در نمی یابند که آنچه در درون آرزو میکنند درواقع آن چیزی ست که می بایست باشند,و اگر آرزو میکنند که ثروتمند ترین آدم دنیا باشند ,لااقل برای اینکه از مکان فعلی گامی بسوی این آرزو برداشته باشند ,می بایست بدنبال این نیز باشند که از کمترین موقعیت تا بیشترین موقعیتها ی موجود استفاده کنند. در فرگردهای بسیاری نوشته ام که زندگی با همه مشکلات وگرفتاری ها با وجود ازدیاد فقر وبیکاری شدید وبالابودن هزینه ی زندگی, باز میتواند برای کسی که براستی خواهان موقعیتی درجامعه برای خود است ,حتی بدون داشتن کمترین سرمایه ای, راهگشا باشد, به روز بودن وحضور ذهن داشتن ودقت ,از چندین مواردی ست که میتواند بخوبی ,شکل موقعیتها را برای انسان معلوم کند تا از کمترین سخن وشنیده ها وخوانده هاودیده های روزانه ی خود, راه حل های مناسب زندگی را برای خود بیابد, اما هشیاری برای استفاده ازاین موقعیتها تنها زمانی درمنو شما موجود خواهد بود که اندیشه وفکر خود را نیز غنی کرده باشیم تا دیدگاه ما راحت تر به استفاده ازاین چاره راها برخواسته وراه حل هائی را برای پیش رفتن وموفق شدن در پیش روی ما بگذارد .مسلم است آنکه با کشف چیزی کوچک در امروز سرانجام درجایگاه کاشفی بزرگ قرار دارد و چیزهای بسیاری را نیز کشف واختراع کرده است ,در مرحله ی اول کسی چون منو شما بود حال ممکن است این فرد یک پسر یا دختر دبستانی باشد که بسیار جلوتر از دیگر انسانهابه هشیاری فکری خود رسیده است ودر این هشیار بودن خود زودتر از بسیاری از مردمان که شاید مدارکی را هم دارا هستند آرزوی خود وراهِ رفتن خود را شروع به رفتن کرده ودریافته است که ازخود ودنیای خود چه میخواهد ,آنهم درزمانی که جوانی با چندین وچند مدرک با کیفی سامسونت با ژست وشال وکلاه مهندسی ازاین سازمان به آن شرکت از این محل کار بدیگری سرگردان است وهمچنان با جواب نه در برابر تقاضای کار خود روبرو میشود یا بلیط فروشی درگوشه خیابان ،راضی به این است که شب همینقدر جان داشته باشد که نانی گرم را به خانه برساند ونان وپنیری را با خانواده معمولا چندین نفره خود بر سر سفره ای محقرانه نشسته وزندگی راسر کند ,تا فردای دوباره ی کار !.در صورتی که شایستگی او در زندگی شاید بسیار بیش ازاین بود و عمری به کمترین راضی بودن را برگزیدن ,نتیجه ی کار امروز او شد

______راه زندگانی_____

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را وگم کردم جوانی را

به یاد یار دیرین , کاروان گم کرده را مانم

که شب درخواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود وماراهم شبانی وشکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل, شبیخون خزانی را

چه بیداریِ تلخت بوداز خواب خوش مستی

که در کامم به زهر آلود, شهّد شادمانی را

سخن بامن نمیگوئی , الا ای همزبان ای دل

خدارا با کّه کوشم, شکوه ی بی همزبانی را؟!

نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده

به پای ِ سرو خود دارم, هوای جانفشانی را

به چشم آشمانب , گردشی داری بلا ی جان

خدا را برمگردان, این بلای آسمانی را

نمیری « شهریار» از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جویند« عمر جاودانی » را!

_________*استاد شهریار*_________

در اینجاست که میبینیم که براستی « شایستگان،» شایسته ی مقام خود هستند ،چراکه به کم بودن خود رضا نیستند ،به قانع بودن از محیط وزمان ومکان تن در نمیدهند وقناعت ورضایت به هرچه هست را به شکلی معقول میشناسند واز آن بهره ی شایسته نیز میبرند. درواقع قناعت زمانی معنای واقعی خود را پیدا میکند که درانجام چیزی وکاری از دورریز وزیاده روی واصرافی درکاری وچیزی جلوگیری کنیم وزمانی شکل ومعنای واقعی خودرا دارد که فردی برای خانواده ای که نان آور آن است با هرآن زحمتی که می کشد , روزی ودارائی ونان او به شکلی استفاده گردد که بدور ریخته نشود ولااقل اگر امکان این نیز هست که از گوشه ی این سفره کسی دیگرنیز , حتی پرنده ای سیر شود انرا از او دریغ نکند.دراین زمینه وبا انجام اینکار نیزفرد بنوعی در دنیای خود شایستگی خود را به خداوند خود نیز اثبات میکند که در هر انچه دارد درآن قناعتی مثبت (قناعت ونه خساست وخسیس بودن!) میکند که دیگری نیز از ان سودی برده ,شاید که روزگار بر نیازمندی باین کمترین کار ما, بهتر بگذرد وبه لطف خدمتی هرچقدر ناچیز و کوچک , یاری بزرگی در شرایطی سخت به فردی کرده باشیم.اگر همه ی ما در زندگی اینگونه به زندگی خود ودنیای خود نگاه میکردیم میدیدم که بسیار شایسته تر ازاین هستیم که اکنون هستیم ومیتوانیم در شرایطی شایسته تراز دنیای کنونی وفکری خود در موقعیتی شایسته تر هم زندگی کنیم واز هرآنچه در پیرامون ماست به نحوی بهره برده واستفاده ببریم که لااقل درون تشنه ی ما سیراب شده ولبخند واقعی بر لبان ما نقش ببندد, لبخندی که شایسته ی آنیم وحق ماست که از خود ودنیای خود خشنود باشیم وبه رضایتی ازخود وزندگی خود لبخندی بر لب داشته باشیم وخنده ای از دل , که ناشی از رضایت ما باشد ,از آنچه انجام داده, به سر انجام رسانده ایم وبعد ازاین نیز در نظر داریم که ادامه دهیم ,تا بیش ازاین باشیم که هستیم. ومیخواهیم آن باشیم که باید باشیم وتاج وتخت خود به دیگری نمی بخشیم که بگوئیم توتاجدار من باش ,من ترا خدمت میکنم که در زندگیِ همه کس, بر تخت سلطنت زندگی خود, پادشاه زندگی خویش است وملکه ی سرزمین ودنیای آرزوها وزندگی خود.ودراین میان شاعر ونویسنده نیز دنیای خود را با دیگر مردم شریک میشود تا باو نیز بازگوید که زندگی درکف دستان توست وآنچه را که لازم است بگوئی بگو آنچه را لازم است انجام دهی , بده وآنچه را باید بر زندگی خود اضافه کنی وبه خود ودیگری ببخشی و برای خود آنرازخود ودیگری نیز دریغ مدارودر.دنیای خود فراهم کن چراکه دنیا از آن توست ,اگر فقط اراده کنی وبخواهی و به امید این وآن نباشی .

که توخود بر زندگی خود پس از خداوند قادر مطلقی وبس واینکه بگذاری دیگری زندگی ترا تحت سلطه بگیرد اسارت توست.

__________________

*‌ـ‌ بخشیدن تخت و اورنگ به خویشاوندان ، از زبونی است . ارد بزرگ

__________________

ما براستی با خود وزندگی خود چه میکنیم ,اگر همواره درگوشه ی غمها نشسته وبر آنچه از دست رفته یا بدست نیامده افسوس میخوریم در جائی که باخود به اندیشه بنشینیم که این خود آزاری فکری نه تنها مارا به راه حل مثبت وچاره راهی نمی رساند, که با حس مداوم ناامیدی بیشتر وبدتر قدرت ونیروی فکری خود را ازخود سلب کرده واز راه حل ها وتلاش ها بدور می افتیم ومی بایست درجای آن باخود وذهن ودل واندیشه خود به سخن نشسته وباآن کنار بیائیم وراه حلی بجوئیم, حتی اگر این راه حل به, تنهائی, این باشد که بخود بگوئیم : باشد اگر هیچ ندارم مانعی ندارد , نداشته باشم! اما هرگز بخود اجازه نمیدهم این داشته ها ونداشته ها, شادی وخرسندی امروز مرا تحت تاثیر قرارداده وباعث شود خود را به دنیای یاس وناامیدی تسلیم کنم .وحتی همین شکل تفکر نیز بسیار موثر است. زمانی که تو در محدوده ی زندگی خود به هیچ چاره راهی نمیرسی ونشستن وغم خوردن نیز شایستگی های ذهنی وروحی وفکری واحساسی ترا تحتا لشعاع خود قرار میدهد ,چگونه میخواهی در زندگی خود ,از خود احساس رضایت کنی؟ چه برسد باینکه روزگاری, خود را دراین زندگی, شایسته ی حتی زندگی کردن بدانی ,نه حتی شایسته ی شایسته بودن وبه مقامی رسیدن.!

__________حرف حق________

چون گذارم سری به بالینی

بینم ای دل که زارو غمگینی

خود ندانم که راز شبها چیست

گو به شبها مگر چه می بینی


این شرار نهفته در دل چیست ؟

روشنی بخش این شررها کیست ؟

او که بر تو عیان شود هر دم

آگه از درد جانفزایم نیست ؟!


در کدام آتشی به شب سوزی

دیده بر تیره گی شب دوزی

گه به گه زیر لب به خود گوئی

می رسد نوبت منم روزی


قلب من در پی چه می گردی ؟!

از چه رو شب , لبالب از دردی ؟

گه پریشان شوی گهی آرام

گه چو شعله ,گهی چو یخ ,سردی؟


با چه چیزی, به شب, گلاویزی

بر رخم , اشک آتشین , ریزی

«او که آید», چرا , بیکباره

خنده ها ر ا, به گریه آمیزی ؟


آنکه با او به شب سخن گوئی

گو به ما هم نشان دهد روئی

در پی اش دیدگان من هر شب

جستجو می کند به هر سوئی !


او که دائم به گوش تو خواند

خواب خوش را زچشم ما راند

آنکه گوید سخن به تو هر شب

گوئیا درد ما نمی داند !


ما بدل , آرزوی شب داریم

تا که در بستری به سر آرید

شب که آید رسم به نومیدی

چون دگرباره خسته و زاریم!


« او که خود را »بتو عیان سازد

جنگ را بر سر چه آغازد ؟

گوئیا شب در این نبرد و ستیز

گه برنده شود گهی بازد


گو به آن شب رسیده غمبار

خسته گان را به حال خود بگذار

دل ! چرا هم سخن شدی با او؟

دید جان را به خواب خوش بسپار


روز و شب را , تفاوتی باید

کی ز جان خستگی بدرآید ؟

روزوشب گشته ام اسیر غمت

بر غم وغصه , چاره ای باید!


دل !تو هم این میان گُنه کاری

تو چه کاری به کار او, داری ؟

گر سخن گویدت ,تو ساکت باش!

دست از او میشود که برداری؟

...

دل بیکباره پر زغم خندید

درد تلخی به سینه ام پیچید

همچو طفلی لجوج و نا آرام

پای خود را به سینه ام کوبید !


گفت: ای دلیل غمهایم

ای که کردی به سینه ات جایم

غم بدوشم گذاری و آنگاه

می گذاری به غصه تنهایم ؟!


آن دو چشمی که از تو شد گریان

این دلت ,«من : که گشته ام نالان

هر دو از « دست تو : پر از رنجیم

ای تو خودخواه جاهل و نادان !


خود مزن اینچنین به نادانی

بهتر از هرکسی تو میدانی

آنکه گشته عذاب جان و دلت

«آن توئی , تو »! ( نه , راز پنهانی) !!


اولین دم چه کس نگارت دید

دیده بود و تنت ز آن لرزید

«تو» به من گفته ای که عاشق شو

عقلمان هم به ریشمان خندید !


نکند تو ,کنون پشیمانی

بلبلی کردی و نمی خوانی

چون هوا پس , شده بمن گوئی

چیزی از ماجرا نمی دانی ؟


این شکایت بدیگران بنما!

گو به آن کس , که بوده از تو جدا

رنگ ما می کنی ؟! عجب کاری

بّه که گویم ترا : که ایوالله !


آنچه آید سراغ من ,« عشق» است

آنچه گشته چو داغ من,« عشق »است

شب ندارد تفاوتی با روز

در شب من «چراغ من عشق است »

...

در جدالم به هر شبی با غم

شب به شب در میان جور و ستم

این میان گر که من شوم پیروز

غم چو آهو کند زقلب تو رم !


آنگه از خستگی جنگ و نبرد

از جدالی که دل برای تو کرد

هردو از پا فتاده ,می خوابیم

غرق رنج وُ لبالب از تب و درد


من به هر شب چنین گرفتارم

با غم و رنج و غصه بیدارم

من ز هر چه شب است و خاموشی

تا ابد غمگنانه , بیزارم !


پرسی از من, چرا تو,غمناکی؟

آنکه جنگد , شبان به بی باکی

آن « منم ,من» که پر ز اندوهم

وه برویت ! تو گشته ای شاکی ؟!


من چگونه ز دست « تو » نالم؟

من ز « تو» اینچنین غمین حالم

از هماندم که عاشقم کردی

همچو مرغی شکسته ای بالم !

...

چونکه دل اینچنین جوابم داد

گفتم ای دل ! مکن ز غمها یاد

راست گوئی !« منم » که درد توأم

از منو عشق آتشین فریاد

...

دانم ای قلب من که حق داری

سرم دارم ز روی تو باری

عهد بندم که بعد از این با عشق

لحظه ای هم نباشدم کاری !


بعد از این پا بپای تو در غم

همچو یاری کنا ر تو هستم

بر همه عالم و جهان سوگند

دیده بر روی عاشقی بستم

____ فرزانه شیدا _ 1362 آبان _____

در دین اسلام ودر قرآن دعائی آمده است که میفرماید :


«خداوندا به من این قدرت را بده که هر آنچه را که قابل تغییر است تغییر دهم و دانش این را نیز بر من عطا بفرما که آنچه را ,که قادر به تغییر آن نیستم ,همانگونه که هست بپذیرم. »


در دین های بسیاری چون زرتشت ودین مسیحیت وبسیاری از دیگر دین های موجود در دنیا همین جمله گاه به همین شکل گاه با واژه هائی دیگر از زمانهای پیش از اسلام وجود داشته است باید از خود علت را پرسید وبه ریشه ودرون مایه ی این جملات اندیشه کرد درهمین جملات بسیاری چیزها موجود است که بمن وشما آموزش این را میدهد که «من باید خود را تغییر دهم وجهان خود را نیز به شکلی که برایم مصلحت است به تغییراتی برسانم که بودن برای من در آن ودر زندگی خود برایم خوش آیند بوده واز زندگی بهره ی مناسبی ببرم ».درکنار آن ذکر گردیده است که در دنیا هستند چیزهائی که در« یّد قدرت انسان »نیست که به تغییرعمقی آن بپردازد مثل گردش روزوشب, زمان وکره زمین ودستیابی به انتهای کهکشان یا عمق عمیقترین اقیانوسها* ,حتی با کشف بهترین تجهیزات ,فشار هوا واکسیژن در آن مناطق آنقدر غیر طبیعی ست که انسان با هیچ وسیله ای قادر نبوده است که درآن محدوده گام نهاده وزنده بماند .


این از جمله مواردیست که هرچقدر هم کشف واختراع برای آن انجام شده ودرحال انجام است اما هنوز به نتیجه ی نهائی یا مساعدی که رفع اشکال کند ,نرسیده است وهنوز مخترعین وکاشفان باین منطقه از دانش علمی نرسیده اند که چیزی بسازند که بدن آدمی قادر باشد درفضائی غیر معمول با فشاری چون ,آب یا هوا یا بدون جاذبه وبسیاری از دیگر موارد که هر یک درجایگاه خود سوالی برای انسان شده است, برخود ودیگران این موقعیت را بوجود بیاورد که تغییری در آن تولید کند یا حتی در شکل سازمان داده شده ی بدن خود که توان داشته باشد درچنین موقعیتهائی خود را زنده نگاهدارد چراکه بدن بر اساس آن ساخته نشده است واینکه انسان خود با پای خود بدورن یک اتاق فریزری وسرد رفته وتلاش کند بدن خود را با آن سازش دهد که این از عقل بدوراست ونمیبایست انسان به دنبال ناشدنی هائی برود, بدون اینکه برای بودن در موقعیت آن,تدبیری اندیشه باشد وموقعیت آنرا, حداقل برای تحمل بدنی خود با موقعیت ذکر شده, پیش بینی کرده وچیزی ساخته باشد ,که بوسیله آن بتواند درمحیط نامناسب آن , تاب آورده وزنده بماند. در نتیجه دراین جمله باین میرسیم که ما شاید در زندگی , برخود و بر محیط پیرامون خود ,وتا حدودی در طبیعت وزمین واسمان قادر بوده ایم راهائی برای ورود پیدا کنیم اما هرگز نمیتوانیم بدون آنچه لازمه ی درست کردن محیط مناسب برای ما در آنجاست , محیط یاد شده را تحمل کنیم وبرای مثال در فضا و کهکشان ودریا در عمق آبها واقیانوس ها ودریاها انسان ناگزیر است برای داشتن هوا وتحمل بدنی با لباس های مخصوص واکسیژن پا باین محدوده گذاشته وبدن بدون نشان دادن عکس العملی در آن تاب تحمل بیاورد چراکه بدون آن منو شما نمیتواینم درعمق آبها در سطح زمین شنی آن یا در فضای بی وزنی کهکشان وفضا برای خود, قدم بزنیم وشعر بابا طاهر عریان را زمزمه کنیم ومثنوی بخوانیم ! البته طی آخرین خبرها جدیدا کشفی به عمل آمده است که انسان توانائی این را نیز یافته است که بر آخرین سطح در آخرین عمق اقیانوس بر سطح زمین شنی آن ,توانائی آنرا داشته باشد که قادر باشد در آن محیط زنده بماند وبه تحقیقان علمی بپردازد. واین کشف نیز باعث گردیده است که از طریق محقیقن وعالمان علوم مربوط به آن به بسیاری از ناشناخته های عمق ,عمیق دریا ها وحتی بسیاری از جانوارن دریائی وخزه ها ودیگر آفرینش های خداوندی را ,که از وجود وحضور آن بی خبر بوده ایم باز یافته وبه تحقیق وشناخت وشناسائی یکایک آن بپردازند .


بااینوصف می بینیم که این کشف نیز ازلحظه ای که بدست انسان درست شد تا زمانی که در زمینه های مختلف علمی تمامی ناشناخته ها ی عمق دریاها بر انسان شناخته وعلم وآشنائی با موجودات آبزی در آن محدوده نیز برما مشخص شود ,سالها وسالهای دیگری را نیز باید به تلاش وتحقیق نشسته واز علوم گوناگون, عالمان هریک ازعلوم, به تحقیق وبررسی دریائی آن بپردازند که عمر بسیاری از آدمیان تا رسیدن به تمامی این دانش وشناخت قد نمیدهد .وبا دانش اینکه «یونیورس» یا دنیا وجهان آنقدر گسترده بوده وهست که هنوز ما نمیدانیم که آیا در دیگر منطقه ای در مدار نوری دوردستی درکهکشان ,آیا زمین دیگری هست وانسانهای دیگری وسیاره ای که در آن انسانها زنده ای چون ما زندگی کنند؟ باید اینرا نیز بپذیریم که رسیدن به محدوده ای تا این حد دور نیز نیاز به کشف واختراعات بسیاری دارد که سالها بطول خواهد انجامید واینگونه دانش ها نیز توسط شایستگان دنیائی انجام میشود که تاکنون قار بوده اند بسیاری از موارد مجهول زندگی را برما روشن کرده ودلیل ودلایل وعلت ومعلولی بر آن ارائه داده ودرعین حال آگاهی وآشنائی بسیاری از محدوده ی کاری خود چه در باب آفرینش چه در باب موجودات زنده را بما بدهند, که علم امروز را درحد کمال فعلی برای ما ساخته باشد وساخته است . بااین وصف که شاید هزار سال دیگر, نوشته های امروز من بسیار احمقانه بنظر بیاید که نوشته ام که به آخرین نقطه های کهکشانی وبه عمق فضا راه نیافته ایم ومردمان آینده در زمان خود, دیگرطرح چنین موضوعی , برایشان شوخی خنده آوری باشد وبراحتی تاکسی های فضائی را گرفته به سیاره زمین دوم برای تعطیلات به مسافرت بروند. که چنین چیزی ناممکن نیست چرا که وقتی از قّوه تخیل درکتاب کودکی, کاشفی چیزی میسازد که آن تخیل ورویا را به حقیقت میرساند ,از کجا معلوم آیندگان به آن درجه از علم نرسیده باشند که دیگر از فضا ویونیورس وطبیعت زمین ودریا واقیانوس وکهکشان وزمین وفضا هیچ چیزی بر بشر پوشیده نمانده باشد وقدرت عقل ودانش انسانی بدرجه ای از کمال برسد که پس از آن دیگر بسیار کشفهای امروز پیش وپاافتاده نیز ,بنظر بیاید ,کمااینکه بسیارند بسیاری از اختراعات گذشته که با بّه سازی و تنوع های زمانی به درجه ای رسیده اند که یا از رُده تولید خارج شده ,نیازی دردنیای فعلی بر آنها نیست یا اینکه انقدر پیشرفته شده است ,که شکل اولیه ی ساخته شده ی آن حتی احمقانه نیز بنظر میرسد که روزی کسی مثلا ازچاقوئی تراشیده شده از سنگ برای شکار استفاده میکرد ولی امروز این سر کرّه زمین می ایستند واز آسمان واز طریق ساتالایتهای فضائی با لیزرهای قوی درآن سر دنیا شلیک کرده وفلانی را به قتل میرساند وشکار آدمی بیش از شکار حیوانات برای رفع نیاز بشری جالب وهیجان انگیز شده است ودراین میان نیاز انسانی مطرح نیست قدرت وخودنمائی صلاح های جنگیست که برای پز دادن بهم بکار برده میشود تاابگویند ببین تو داری با تیر کمون هنوز به گنجیشکای بدبخت سنگ میزنی وقتی من لیزری ,از آسمون جدوآباد فلانی راهم میتوانم به باد فنا بدهم اونم چی با تکان دادن سرانگشتی بروی یک شاستی که روی آن نوشته شده است «شلیک»!


ولی بازهستند چیزهائی که هرچه کنیم قدرت نزدیکی به آن را نخواهیم داشت مانند خورشید که نزدیکی به آن غیر ممکن است وشاید روزگاری نیز بیاید که چیز دیگری کشف شود که نزدیک شدن به خورشید وبرداشتن کمی اکسیژن وهلیم وهیدروژن ودیگر گازهائی که در روشن بودن این آتش گرد ومدور موثر بوده است امکان پذیر گردد تا کاشفان دنیا باین نکته نیز دستیابی پیدا کرده ودانش آن را بیابند که چگونه این آتش مدور اینهمه سال و با چه نیروئی و یا تا چه مدتی از چه زمانی و.... وجود داشته, دارد ,خواهد داشت. وعلم بیشتری بر خورشید وقدرت نزدیکی بر آن بیابند.اما بهر شکل امروز که تمامی این دانستهای لازم ومملزوم برای ما کامل نیست باز برمیگردیم به جمله ی ذکر شده وآن اینکه« آنچه را که قادر به تغییر آن نیستم به همانگونه که هست بپذیرم وبی جهت با مخالفت با آن یا غصه خوردن بیهوده یا ناامید ساختن خود زندگی را برخود ودیگران تلخ نکنم» .


ولی درهر شکل بااین دعا:


«خداوندا به من این قدرت را بده که هر آنچه را که قابل تغییر است تغییر دهم و دانش این را نیز بر من عطا بفرما که آنچه را ,که قادر به تغییر آن نیستم ,همانگونه که هست بپذیرم. »


درواقع به بشر چیزهای مهمی گفته شده است که باید بدانها توجه داشت ,ازجمله این نیز بما درهمین دعا گفته میشود که در زمانهائی از زندگی ,که اتفاقات ناگواری در زندگی ما رخ میدهد وقادر نیستیم برای جبران آن کاری انجام دهیم ,می بایست بر غم آن چیره شده وآن را بپذیریم. مانند اینکه شخصی خدای ناکرده عزیزی یا فرزند دلبند خود را از ست بدهد ,اما همچنان دراندوه از داشتن او زندگی خویش را به گریستن وبیاد اوغصه خوردنی سپری کند یا در جایگاه مادی قضیه شخصی تمامی دارائی خود را,از کف داده وسالها زحمتش به یک شب بربادرفته و ورشکسته شده است وبا موقعیت فعلی یا دیگر بیش ازاین مبلغی در زندگی او وجود ندارد که قدرت این را داشته باشد که استارت وشروع دوباره زندگی را زده از نو به بازسازی از دست رفته ها بپردازد یا دیگر توان جسمی وبدنی او چنین قدرتی را براو برجا نگذاشته است وعمری براو گذشته است وبرای دوباره ساختن همه انچه سالها زحمت آنرا کشیده است دیگر توان بدنی وذهنی رابر او برجای نگذاشته است . هرچند که من معتقدم انسان تا اخرین لحظه ی زندگی تا زمانی که فکر او قادر به فکر کردن است وعقل او سالم است میتواند بدن خودرا نیز با شرایط فعلی به گونه ای دیگر وقف داده از راه دیگری زندگی را بیآزماید که شادی این دگر اندیشی واین راه نوین وتازه در زندگی او ,شادیهای دیگری را فراهم آورد که اورا بیشتر از سابق به زندگی علاقمند ساخته ویا باعث شادی وخوشبختی او شود وحال اگر شخصی هست که با ورشکستگی واز کف دادن های مادی ومعنوی به منطقه ای از احساس میرسد که دیگر تاب توان ویارای مقاومت آنرا ندارد ,(دراصل شکست خویش را بدرستی« نپذیرفته است»). ما همانگونه که می بایست برنده خوبی باشیم, می بایست در «شکست» نیز «بازنده ی خوبی» باشیم وبپذیریم که همیشه انسان نمیتواند درهمه چیز وهمه راه موفق صددر صد باشد وگاه باید پلکانی پائین تر از کمال آن چیز بایستد یا اصلا از رفتن بسوی آن منصرف شده وراه دیگری را بیآزماید واینکه بارها وبارها دیده ایم که تاجران وثروتمندان بزرگ دنیا بعلت ورشکستگی خودکشی کرده وجان باخته اند که این نماینده روح ضعیف انسانی ست. از نظر من کسی که مال باخته وفرزند باخته میگردد ,گرچه چیز کمی نیست واندوه ودرد آن تا آخرین لحظه ی عمر برای مادر وپدروکسانی که عزیزی و دلبندی را زکف داده اند خواهد ماند ,اما خداوند نیز جان هرکسی را که باو بخشیده خود نیز مدت وطول عمر او را نیز تعیین میکند واگر صلاح ومشیعت زندگی از دیدگاه خدا بر آن بوده که فرزندی از کف رود می بایست باین فکر کردکه اگر او زنده میماند اما در زندگی بدرد وبیماری بدی دچار میشد آیا راضی بودیم که هرروزه وهمه روزه شاهد زجر فرزنده خود باشیم اما به خودخواهی اینکه دلمان نشکند که مبادا او را ازدست بدهیم همچنان از خداوند بخواهیم او با همین درد وزجر زنده بماند ودرجائی که این اوست که درد میکشد مادر یا پدر همچنان خواهان باشند که فقط زنده باشد که هیچ مادر وپدری طاقت رنج وزجر فرزند خود را نخواهد آورد وشاید پیش از اینکه او دنیا را ترک گوید خود از غم او دنیا برود. پس هرچه مربوط به تقدیر مرگ وزندگیست , از کف منو شما خارج است وکاری نیز جز پذیرش آن عاقلانه ومنطقی نیست .چراکه در جائی تلاش ما با حکم قانون خداوندی مغایر است ونمی بایست با تلاش بیهوده وجنگ با مقدراّتی که بدین شکل بر زندگی آدمی از سوی خداوند تعیین گردیده جنگید وستیز کرد ونیروی خود را به بیهوده در بیراهه ای بی نتیجه از بین بردوبرای انکس که مال از کف میدهد نیز دنیا به آخر نرسیده است !اما شرم از زندان وخواری ست که اورا به سوی خودکشی میکشاند. و من همواره در فکر خود ,خودکشی را »حماقت انسانی» دانسته ام در زمانی که بسیاری میگویند : شجاعت وشهامت کشتن خود را ندارم, ولی اگر داشتم یکروز در این دنیا نمی ماندم !! من حقیقتا معتقدم که اگر کسی تااینحد ضعیف النفس است که با از کف دادن عشقی ویا خدای ناکرده فرزندی یااز کف دادن ثروت ومالی یا حتی تمام زندگی خود بدانگونه که مجبور به شروع کردن از صفر باشد و ازسر نومیدی خود را باخته و رو به سوی مرگ میشتابد, چه در دیدگاه خداوند چه در مقابل عقل سلیم آدمیان نه تنها شجاع ویا با شهامت یا از خود گذشته نیست ,که جز یک ترسوی ضعیف النفس وبی اراده و بدون ایمانی که به خداوند خویش بدرستی ایمان ندارد , بیش نیست که حماقت خودکشی کردن را شهامت خود میداند! چراکه معتقدم که شهامت در زیستن ای ست وتاب آوردن و تلاش برای ساختن وبازسازی آنچه زکف رفته واگر آنچه زکف داده ایم جبران پذیر نیست ,قبول واقعیت وادامه ی زندگی وساختن با مقّدرات و ساختاردوباره ی زندگی وهمگام شدن وبهزیستی درست ومثبت درخود وزندگی ودنیائی که در آن سر میکنیم .واگر خداوند از کف دادن چیزی را چه مادی چه معنوی بر بنده خود مقدر میکند, باید دانست که دراین مرحله از زندگی نیز خداوند از سوئی درحکم الهی به امتحان خداوندی خود بر روی بشری نشسته است .


شاید بپرسید خداوند رحمان والرحیم چگونه بر زجر وشکستن دل پدرو مادری رضا میشود که خداوند بر هیچ بنده ای غمی را رضا نیست وهرگز از اشک بنده خود شاد نمیشود که اگر چنین بود درگاه خود را برای دعاهای آدمی باز نمی گذاشت تا بااو درد دل بازبگوئیم وازاو مدد بجوئیم وزمانی که رفتن وماندن فردی را مقّدر میکند بی تردید, درماندن آن شخص برای خود او ,دراین دنیا ,مصلحتی نیست ورفتن ورهائی روح اوست, از دنیائی که شاید اگر درآن میماند, هرروزه زندگیش به درد وزجر واندوه وغمی هولناک وبسیار بد وغیر قابل تحمل میگذشت ,که نه خود او تاب آنرا داشت نه اطرافیان او . با این حساب برآنچه خداوند بر ما تعیین میکند زمانی که پای مرگ وزندگی درمیان است واو قادر مطلق, بهترین راه عقلانی آدمی ,پذیرش آن چیزی ست که خداوند با بزرگی ودانش ونیروی خود بر آدمی مصلحت دانسته است وبدون شک هرگز بی دلیل نبوده ونیست



*ـ شایستگان بردبارند و امیدوار . ارد بزرگ


اگر دقت کرده باشید درطول فرگردهای اندیشمند بزرگ عزیزمان ارد بزرگ من همواره تلاش داشته ام زمانی که او به بررسی وبازگوئی انواع انسانها دست زده است ودر میان نسل جوان ایران وجهان محبوبیتی را کسب نموده وایده ها وعقاید وتفکر او الگوی جامعه ونسل جوان شده است من نیز مداوم اینرا گفته باشم که: تمامی بزرگان عالم در هر اسمی که هستند شایسته یا سرآمد یا اندیشمند یا پیران یا..... («یکی ازاینهمه میتوانی تو باشی »*)!.آری میتوانی تو باشی که درتصور خود دراین اندیشه ای که اینان ازما بهترانند ودراصل اینان خواسته اند ازما بهتر باشد وشایسته تر!. پس چه فرقی میان منو تو با شایستگان وجود دارد که هیچ چیز نیست ,مگر, همین تفکر که او خود را به مقام شایسته بودن میرساند ومن به تعریف او مینشینم وتو به خواندن او میپردازی, در زمانی که او همچنان شایستهوماندگار وجاوید باقی خواهد بود اگر هست همچنان در تلاش است اگر دیگر نیست جاودانه ی تاریخ است .ومنو شمااما هرچقدرهم در زندگی خود انسانهائی بسیار خوب ودرستی باشیم ,باز در محدوده ی زندگی خود با همه تلاشهای مثبت ومنفی تنها در یادکسانی باقی خواهیم ماند که از نزدیکان واطرافیان منو شما بوده اند ونهایت اینکه که چهارتا انطرفتر از کوچه وخیابان ما اثری داشته باشیم که از آنسو هم دوسه نفری نام مارا پس ازما بر زبان بیاورد که :آدم خوبی بود روحش شاد ودرآرامش باد.!شما را نمیدانم من باین راضی نیستم که من ,خود, بیش ازاین ازخود ,طلب میکنم وبیش ازاین ازخود انتظار دارم وامید دارم که در زندگی خود تا آنجا که برمن مقدور استدر زندگی راههای آنرا نیز بیابم که بیشتر در زندگی خود پیش رفته , جلو افتاده وبه خودسازی خود تا آن منطقه از بودن برسم که خود را دراین بودن شایسته ی بودن بدانم.



ــــــــ چه بما میگذرد ؟!ـــــــــــ


چه بما میگذرد؟! جز همان ابهامی که بدلهای همهو « شاعر» دهر ...


روز و شب واژه گفتن داده ست... ؟!


چه بما میگذرد...


جز همان نقش توّهم هائی که به قلب منو تو...


قلم سبزی داد ,تا چه بد یا که چه خوب...« حرف گفتن باشیم»!.


_____ ف.شیدا شنبه 21اردیبهشت 1387______


ودراین لازم به ذکر اسن که بدانیم میان شایستگان مردمانی هستند در سطح بالائی بینائی ودانش, دانشی که شاید وقتی در پای صحبت آنان می نشینیم قادر به درک بسیاری از دانسته ها ودیدگاهها وافکار او نباشیم واین از این جهت است که انسان شایسته درمقام بالائی از انسانیت ودانش ایستاده است و در مرحله ای, که او را به پیامبری ,در میان مردم نزدیک میکند ودانش فکری وعلمی او در سطحی ست که بسیاری میتوانند اورا الگوی زندگی خود قرار دهند. دربسیاری از فرگردها نیز عنوان کردم که انسان دانا واندیشمند وشایسته ودانشمند وفیلسوف وعالمان دیگر دنیا......همه وهمه دنیا را ازدیدگاه وسیع تری میبینند ودر نهاد ودرون وفکر ایشان, زندگی وطبیعت وخلقت وآفرینش وانسان وموجودات زنده ,شکل دیگری دارند شکلی ارزشمند تر از آنکه به تصور انسانی عادی وعامی قابل درک باشد وبتواند علت آنرادریابد.شایستگان از جمله تمامی افرادی هستند که ارد بزرگ از یک یک آنان در طول فرگرد آرمان نامه به نامهای مختلف سخن گفته است ودرک چینین افرادی که البته نه فضائی هستند ونه درشکل وظاهری متفاوت ,آنقدر برای بسیاری از مردمان در سطح جهان دشوار است که گاه ترجیح میدهند بر گفته های او بدون درک واقعی تنها, سری تکان داده وبی آنکه ماهیت واقعی افکار وذهن واندیشه ی او را دریافته باشند, باین اکتفا کنند که بگویند : ایشان آدم بزرگیست ودر میان ما از افرادیست که باید اورا به حرمتی بیشتر وارزشی بالاتر بشناسیم. درجائی که درک گاه یکی دوسخن این بزرگان شایسته , میتوانست دگرگونی زندگی بسیاری ,دردنیا وعالم باشد واو نیز میگوید دقیقا همانگونه وبدآنگونه که توان گفتن آنرا دارد , اما متاسفانه اینکه چقدر درک وفهمیده میشود, در کل جهان آشکار است, که بسیارند که ,بسیار چیزها را در کنار دارند و نمیبینند و نمیخوانند و نمی فهمند ونمیخواهند که یاد بگیرند, بخوانند, بفهمند ورشد کنند. که در جایگاه زندگی آنان همینقدر که نانی فراهم است وخنده ای برلب دیگر زندگی روبراه است وباید گفت خدارا شکر. که خداوند این شکرانه را نیز خواهد دید این سپاس را نیزدر نظر خواهد داشت اما یقین بدانید سری تکان داده وخواهد گفت :

(« بشر! ای بهترین مخلوق من ! ای اشرف مخلوقات من افسوس که تو, نمیدانی که من ترا برای بیش ازاینها آفریده ام ,خیلی ,خیلی ,خیلی بیشتر ازاین ها ,که هستی, یا شده ای!در زندگی تلاش کن شایسته باشی چرا که شایسته آفریده شده ای»)


¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

*‌ـ شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند. ارد بزرگ

* - شایستگان با گذشت هستند و بخشنده . ارد بزرگ

*- شایستگان چهره ایی گشاده دارند ، نگاهی مهربان ، دستی نوازشگر و نوایی پندآموز . ارد بزرگ

● _ پایان فرگرد شایستگان _●

_______ _● به قلم : فرزانه شیدا _● _______




برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *شایستگان*


بعد سوم فر گرد خنده


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _ ●

● _ فرگرد خنده _●

زیبائی زندگی در زیبا دیدن است./ف .شیدا_ ●

تا زمانیگه نگاه ما بر زندگی نگاهی زیباست ودیدگاه ما بر دنیای پیرامون ما نگاهی ست با ستایش خداوند در خلقت وآفرینش زیبائی ها هرگز نمیتوانیم حتی درغم نیز از این طبیعت زندگی ازاینهمه ززیبائی وعظمت زیبای آن چشم برداریم مگر دیدخود را روبه سیاهی ها معطوف داشته ناامیدانه نگاه کنیم وبعلت مشکلات وغمهای زندگی , که در زندگی همه نوع انسانی در سراسر دنیا وجود دارد,خود را سرگرم فشارها وغمهای زندگی کرده واز خود ودنیای پیرامون خود غافل شویم, یا باتمامی شگفتی های زیبای خود آنقدر دیدنی ست که غم نیز نمی بایست توان آنرا داشته باشد که برما مستولی شده ودنیای واقعی را در دیدگاه ما به شکلی درآورد که اینهمه رنگ را خاکستری وسرانجام تیره ببینیم دنیائی که از عمق کهکشان ها گرفته تا وصعت نامحدود کهکشان پراز زیبائی هائیست که بسیاری از آنها را هنوز ندیده ایم وبسیاری دیگر برما هنوز مجهول وناشناس هستند. وقتی خورشید وماهی وحتی سیاره زمین بی هیچ پایه ای در کهکشانی معلق است وهمواره وهرروزه زندگی برروال عادی وروزمره خود همچنان پایدار برجاست براستی چگونه میتوانیم از قدرت خداوندی که اینهمه را بر جای خود نگاه داشته است ناامید شویم که اگر ایمان به حضور وجود خداداشته باشیم هیچ غمی غم نیست وهیچ مشکلی پایان عالم نیست . وزمانی که دنیای ما سرشار از این گویائیست که هرچه هست وهرچه نیز رخ د هد دوباره زندگی به روال عادی برمیگردد چه باشیم وچه نباشیم چرخه ی زمین خواهد چرخید چگونه میتوانیم فراموش کنیم که عمر ما که تنها یکبار قدرت استفاده از آن را داریم برای ابد ماندنی نیست واین روزها وشبها را به بطالت وغم خوردنهائی بگذرانیم که میشد به خنده سر کرد وبه شادی گذراند حتی دراوج غم.با دوستی سخن میگفتم باو گفتم: هیچ میدانی چرا خندیدن خوب است ویا چرا بهتر است که آدمی در زندگی فیلم های طنز دیده به سریالهای کمدی نگاه کند با مردم شاد نشست و برخواست کرده و تا میتواند بخنند وزندگی را حتی با دید طنز آلود آن دیده ووبازگو کند وهمچنین از گفتن حرفها ی خنده دار یا جوک لذت ببرد وبگذارد اطرافیان آدمی نیز در حضور او شاد باشند؟ درجواب شانه ای بالا انداخته گفت:من فکر میکنم که آدمی الکی خوش بودن خود یه جور سبکسری باشد , آدم عاقل حرفی بیخود وبی دلیل نمیزند وهر حرفی باید علتی وفایده ای داشته باشد.گذشته ازآن,آدم به چه چیزی بخندد و چراخنده ای دروغین چرا آدم نباید بتواند راستی بخندد ودلخوش به خدنه های دورغین باشد و بدورغ تظاهر به شادی کند؟! لبخندی زده وگفتم در علم روانشناسی برای همه ی اینها دلایلی میآورد که شاید بد نباشد داز آن بدانی انجام یک یک اسنکارها که بنظر توبیهوده ودروغین است در واقع فرمان دادن به عقل برای شادبودن است وباعث روحیه ای بهترومقاومت بیشتروداشتن تحمل بیشتر برای زندگی بکار گرفته میشد چراکه اساس روانشناسی در بیشترین موارد بر قاعدع ی «تلقین» استوار است وچرا «تلقین» چون هرچه را بخود بگوئی وبگوئی عقل باور میکند وعقل از حال وهوای تو کم کم شادی را در وجود تومستقر میکند به شکلی که تو شاید هیچ تغییر مثبتی در زندگیت رخ نداده باشد ولی روحیه ای خوب داری وهیچ چیز این روحیه را بهم نمیزند شاید لحظه ای براثر جروبحثی یادیدن صحنه ای یا گفت وشنودی اندوهناک شود,امااین احساس لحظه ایست ومجدد بر میگردی به عالم اندیشه ی خود عالمی کهدر آن تو خنده را دوای همه ی دردها میدانی کما انیکه ثابت شده است که : «خنده شفای همه ی دردهاست» و«خنده درمانی» نیز یکی دیگراز روشهای درمانی درعلم روانشناسی ست بدین گونه که کلاسی میکذارند وسعی میکنند انسانهای گوشه گیر افسرده وانزواطلب رادرآنجا دور هم با عده ای که شاد وخندان هستندرادریکجا جمع میکنندوهدف روحیه گرفتن وساعاتی رابدون فکر به عالم غم ودلیل ودلایل اندوه به خندیدن میگذرانند ادمهای شاد این جمع انسانهائی هستند که برای شادی خود شاید دلیلی هم ندارند ویااگرهم دارند, اماباز نمیگذارند واجازه نمیدهند محیط غم برآنان سلطه یافته وروح آنان را تسخیر کندواجازه نمیدهند مسائل مختلفه ی زندگی برروی آنان اثر آنچنان عمیقی بگذارد که روحیه ی انان را تزلل داده و باعث ضعیف شدن بیشتر اعصاب ودرنتیجه فرورفتن روحی به افسردگیهای مزمن دائمی شود واما توازکجا میدانی که انسانهای بزرگ یا عاقل چنین نمی کنند؟! من هرکه را میشناسم که اسمی ورسمی ومقامی دارد آدمی خندان است گفت : خوب آدم دارا وسرشناس و بدون غم چرا خندان نباشد.درجواب گفتم : او میخندند نه از سر متمول بودن یا سرشناس بودن یا بقول تو,الکی خوش بودن ویا حتی بی غم بودن که هیچکس کامل نیست هیچکس بی غم نیست هیچ انسانی بدون مشکل در کل جهان پیدا نمیکنی درهرمقام ومرتبه ای که باشد . هرکس بنوع خود مشکلاتی دارد وتنها شکل مشکلات با یکدیگر فرق میکند تازه آنکه بامش بیش برفش بیشتر درشادی وغم آنکه بیشتر دارد مشکلات بیشتری هم دارد در ثروت ونداری هم هرکدام را بیشتر داشته باشی مشکلات همان را هم بیشتر خواهی داشت پس ثروتمند وفقط عاقل ونادان همه وهمه به شکل خود هم با غم ومشکل مواجه اند هم از نعمت اکش وخنده به یکسان برخوردار این منو شما هستیم که یکی رابر دیگری ترجیح میدهیم,مثلا ترجیح میدهیم وقتی درخانه تنها شدیم,آهنگی غمناک بگذاریم وهای های گریه کنیم, یانه ,آهنگی شاد بگذاریم وهمراه باریتم آهنگ خودمان نیز بخوانیم وشادشویم , یا در تلوزیون ,به فیلم کارتون :«پسر شجاع» نگاه کنیم یا بنشینیم وکارتون زنبور«هاج زنبور عسل» راکههمچنان دنبال مادرش میگرددوآخر معلوم نمیشود پیدا میکند یا نه!,را نگاه کنیم وجالب اینست که به خورد بچه ی خودمان هم,این غصه را میدهیم که فرزندم: ببین زنبوره مامانشو طفلک بیچاره !گم کرده!حتی خاطرم هست فرزند من یکبار ازمن پرسید: مامان بالاخره, آخرش این «هاج» مامانشو پیدا میکنه یانه توکه بزرگی تهش این کارتون رو دیدی ,بالاخره هاج مامانشو پیدا کرد؟!...وازهمین معلوم است که فرزند ما در درون تخیل خود با «هاج» زندگی میکند به او فکر میکند ونگران حال اوست وبهترین راه این است که بگوئی :آره.آخه مامانش خودشم دنبال «هاج » میگشت وآخر هم پیداش کرد,تا که طفل بداند که اگرفرزندی حتی زنبوری گم هم بشود ,فراموش نشده است وفراموش نمیشودومادرهمیشه بدنبال او میگردد...وخاطرم هست که پرسید : مامان !«هاج» اصلا چرا گم شد؟مگه مامانش مواظبش نبود؟ مگه مامانها نباید مواظب باشن که بچه گم نشه؟ بچه که همه ی راهها رو بلد نیست نمیتونه تاکسیم بگیره پول نداره بره خونه بگیره هم نمیدونه به تاکسیه بگه برو خونمون اونکه خونه مارو بلد نیست !.....توجه کنید دنیای طفل پراز نگرانی وسوال میشود, بی آنکه دلیلی برآن وجود داشته باشد واگر سرگرمیست چرا چیزهائی را یاد نمیدهد که بچه در موقع لزوم به آنها احتیاح دارد تابداند ویاد بگیرد که مثلا اگر گم شد چه باید بکند .من که در آن زمان درایران بودم وفرزندم بیش از دوسال نداشت ولی بخوبی هم حرف میزد وهم میفهمید , درجواب به او گفتم که : چون آدم هرجاکه فهمید گم شده, باید همونجا واسته از جاش هم تکون نخوره ,چون مادر پدر تمام اونجا رو صدبارهم شده , بالا پایئن میان ومیرن و میگردن وتا پیدات نکنن نمیرن خونه تا وقتی حتما پیداش کنن وهم به مردمی که اونجا هی میگن ومیپرسن هم اگه پلیسی دیدن بهش میگن بچه هم اگه پلیسی دید باید بگه واگه دم در مغازه ایه باید به اون اقا یا خانومی که توی که مغازه س بدون اینکه بره تو تا یوقت مادر پدرش ازاونجا رد شدن اونو ببین , ازهمون جلوی در مغازه خبر بده گم شده اونوقت بزرگا خودشون یه کاری میکنن که مادر پدر بچه اونو پیدا کنن توام سعی کن وقتی با من یا دیگران درجائی هستی ازاونی که باهاشی دور نشی ,درجای شلوغ دست اورا,ول نکنی, یکدفعه بسوی خیابان به میان ماشینها ندوئی وخودت را به کشتن ندهی ,والدین همیشه مراقب تو هستند درصورتی که تو یکدفعه بی خبر کاری نکنی که مادر تو فرصت نکند جلوی خطر را برای تو بگیرد مثل دویدنن بی خبر بسوی خیابان پر از ماشین یادویدن میان لابلای مردم در پیاده روئی شلوغ یادیدن مغازه ای شلوغ وبدون خبر به مادر داخل شدن به آن مغازه وقتی که مادر نمیداند تو کجائی چطور بداخل آن مغازه بیاید وتورا پیدا کند . ما با کارتونی اینهمه غم به فرزند میدهیم که او هم برای « هاج» میخورد هم برای بچه های گم شده دنیا هم برای خودش که اگر گم شد چه میشود ایا اوهم باید دربدر دنبال مادرش بگردد اگر پیدا نکند چه میشود چطور زندگی کند زنده میماندوبی آنکتوجه کنیم که برای کودک ودر ذهن کوچک ونادان اوهیچ چیز در دنیا غمناکتر از ازدست دادن پدرومادر نیست ودیدن اینکه بچه ای دیگر حتی اگر دردنیای تخیل او زنبوری باشد بی مادر است ودربدر مادرش شده است.اینهمه تاثر بیخود به فرزند میدهیم, که چه بشود نمیدانم!!شاید بگوئید خوب اگراین کارتون پخش نمیشد, بچه هم این سوالات را نمی پرسید ویاد نمیگرفت .چرا برای یاددادن چیزهای ضروری زندگی به فرزند باید از ملودراماتیک ترین کارتون استفاده کننیم وقتی هزار کارتون خنده دار هست که کلی هم چیز به بچه یاد میدهد ما ازکودکی غم را خودمان به فرزند می آموزیم با رفتار بی حوصضله یا غمناک خود با سری سریالهای بیهوده ی وقت گیر بی نتیجه وبدون اثر وبدون اینکه چیزی جز تولید اندوه در پیام خودداشته باشد وتمام مدت بانی غم برای خود وفرزندان خود هستیم چراکه مانیز از خانواده خود راه غم خوردن های بیهوده را یاد گرفته ایم کودکی که در خانواده افسرده بزرگ شود که مادر عصبی ست پدر خشمگین یا خسته وهردوهم هرکاری او بکند برای زدن او آماده بهخدمتند اما برای شادی او وقت ندارند, چگونه میتواند فرزندی خندان باشد نه ترسو وگوشه گیرو خجالتی وگریزان از جمع که بزرگنیز میشود کلی باید روی خود کار کند یا دیگران اورا کمک کنند تا بشود انسانی اجتماعی وشاد که شاید این نیز هرگز برای او به نتیجه نرسد وعمری به اندوه بدون داشتن لذت خنده ی واقعی بسر ببرد وسرانجام ترک دنیا کند. اینکه ما چشم خود وکودکان خود را بروی حقایق وتلخی های زندگی ببندیم یک چیز است که البته بی خبر نگاه داشتن کودکان کاری خطاست اما باید در ذهن داشته باشیم که روح وقلب کودک کوچک وحساس است وباید بگونه ای مسائل باو گفته شود که بر روح حساس او اثر سو ء نگذاشته باعث دلواپسی ها ونگرانی های بیمورد او نشود واشتباه است اگر بدون توجه مطالبی را باو بگوئیم که فکر وذهن اورا متوجه اندوه وغم وافسردگیها ونگرانی هائی کند که حتی لزومی بر آنان نیست ,اینکه به آنها این را بیاموزیم که دنیا سرشار از خوبی وبدی است نیز می بایست با دقت وظرافت انجام گیرد وذهن کودک را مغشوش نکند.درواقع ما بزرگترها اول باید خود یاد بگیریم که چگونه شاد باشیم وچگونه با مسائل روبرو شویم تا قادر باشیم به کودکان خود نیز بدرستی تعلیمی بدهیم که بجای تعلیم وتربیت تبدیل به مشکل ومصیبت وناراحتی نشود چراکه بسیاری ازکودکان شاید قادر نباشند احساس خود را بازگو کنند یا کودکی کم صحبت وکم رو باشند که از گفتن اندوه خود بپرهیزند دراین شکل اگر دردل او چیزی انباشته شود که ما از آن بی خبر بمانیم آنگاه اثر بد آن باعث میشود او هموراه اندوهگین باشد واز لذت شادی وخنده در زندگی خود محروم شود وفردا اونیز تبدیل به پدرو مادری شود که قبل از فرزند خود نیازمند تربیت دوباره ی زندگی برای حس شادیها وزیبا دیدن های زندگیست.واما کسی در راه شادیهای زندگی وموفقیتهای آن به شادی میرسد که خود دارای روحیه ای مقاوم باشد و با تلاش وسعی در راه زندگی خود, دیگر خود او , جزء قصه ی غمناک زندگی نباشد واگر خواسته وناخواسته دراین موقعیت قرار گرفت وچنین شد, بتواند خود را بگونه ای بیرون بکشد چیز دیگریست.که میبایست به شکلی درست وبرنامه ریزی شده با دانائی ذهن والدین صورت گیرد که بدانند هرچه میگویند باید بگونه ای باشد که دوباره در شکل دیگر تولید نگرانی وترس برای فرزند نکند.وخود نیزاینکه بیهوده بنشینیم ودستمال بدست غمناکترین فیلم رومانتیک دنیا را نگاه کنیم وقتی هیچ اتفاقی در زندگی رخ نداده است که اینگونه اشک بریزیم درواقع غم دنیا را بدل خود بخشیده ایم که غمی نداشت اما برای فلان هنرپیشه که درناز ونعمت زندگی میکند ودر فیلم شما ومن بدبخت ترین ودلشکسته ترین وعاشق ترین تنها مانده ی دنیاست زار زار گریسته ایم .برای چه گاه دراین گریه,اندوه زندگی خود را خالی میکنیم گاه خود را درجای او میگذاریم ودرک دقیق او باعث اشک ما میشد گاه هماهنگی ها وشباهتهائی بین او وزندگی خود میبینیم وبحال خود اشک میریزیم که ای وای منم عین این کشیدم .خوب چرا؟ فیلم کمدی چه اشکالی داشت که ددوقیقه بجای اینهمه حرام کردن چشم واشک وروح خود ودستمال کاغذی به طنز ان بنگری وبخندی؟به حماقتهای بازیگر وبه نکته های طنزو دیدنی. دیدن وشنیدن ورفتن به جاهائی که بصورتی بودن در آن شرایط بما خنده ای میبخشد یا فکررا چنان مشغول میکند که قادر به فکرکردن های بیهوده ی بی سرانجام نباشیم وازاینروست که عالمین روانشناسی معتقدند انسانهای افسرده نباید در تنهائی سر کنند وانسانهای خجالتی می بایست سعی کنند بیشتر درجمع ها وجوامع عمومی ظاهر شوندوتلاش کنند چون دیگران در جمع نقشی داشته وحرفی بزنند وبا جمع در گفتگو ها همراهی کنند ما زمانی میخندیم که دلیلی برای خنده داشته باشیم ومسلما نشستن درتنهائی وسکوت خانه بدون هیچ صدا دیوانگی میخواهد که باخود بخندیم اما میتوان حتی اگر برق هم قطع بود .امکان گوش دادن به آهنگی وبرنامه ای در تلوزیون نبود وامکان خواندن کتابی در نور کم بجای آن به چیزهائی فکر کنیم که وقتی اتفاق افتاد به آن خندیدیم ومسلم بدانید مجدد میخندید چراکه اگر مطلبی روزی باعث خنده شما شد فکر مجدد به آن مجدد باعث برگشت روح شما به همان لحظه ی خاطره وهمان ساعت بازگشتی خواهد داشت وهمان شور خنده مجدد در شما بوجود می آید من در فرگردهای خود نوشتم که آدم خندانی هستم ولی درعین حال من باهمه نمی خندم وتنها با کسانی میخندم که بدانم جنبه ی این را دارند که با آنها شوخی شده ویا ساعتی را به خنده وگفتن از مسائل خنده اور یسر کینم درخانواده ی مادری من همه ی اهل خانواده وقتی بدورهم باشیم تنها کاری که میکنیم گفتن وخندیدن استوحتی اگر روزها وروزها درکنار هم ودور هم جمع شویم از لحظه لحظه ی آن بخوبی استفاده میکنیم وقدر باهم بودن را نیز میدانیم شاید چون تعدادی ازما ازهم جدا شده به خارج مهاجرت کرده ایم ومعنای این را میدانیم که باهم بودن ودرکنار هم بودن چه نعمتی ست اما تا خاطرم هست همیشه هربار مهمانی خانوادگی بود وهمه دورهم بودیم باوجود اینکه هریک بحد خود در زندگی با خوب وبد زندگی مواجه هستیم اما در لحظه ی باهم بودن باهم هستیم ودنیای بیرون از محیط وجود ندارد آنچه وجود دارد ما هستم وما با همه حرفای شادی که به شوخی وخنده میتوانیم باهم بزنیم وحتی سربسر هم گگذاشته بدون اینکه یکی دیگری را برجاند تنها ساعات باهم بودن را به خوش بودن وشاد بودن وازحضور هم لذت بردن میگذرانیم اما چرا واقعا چرا چیزی باید ازما گرفته شود تا آنچه را که همیشه داشته ایم قدر بدانیم دل و لب ما همیشه میتواند شاد وخندان باشد همواره میتوانیم در کنار هم و حتی در دوریها ودربی هم بودنها, بهیاد همدیگر به یاد لحظه های شاد و به یاد همین روزهای شادی وساعاتی که باهم داشته ایم خوش وشادمان باشیم . برای پرواز می بایست پرها را گشود وگاهی که طو فانی درآسمان زندگی ما برپا میشود میبایست ,طوفان را نیز از سر گذراند شاید باید ,چندی آرام گرفت , وبا زمان تجدید عهد کرده بااو کنار آمد اما در هر لحظه ی زندگی میبایست گشوده بال دنیای اندیشه ی خود باشیم و باز می بایست درهمیشه زندگی :پرواز را به خاطر سپرد ,زیرا که : پرنده مردنی ست وعمر انسان : فانی!

_____ پرنده مردنی ست ، the bird is mortal_____

دلم گرفته است....دلم گرفته است

به ایوان میروم وانگشتانم را

بر پوست کشیدهی شب میکشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب , معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی

گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار

پرنده مردنی ست.

ترجمه شعر:_______

I am depressed

O , so depressed

I go tothe porch and extend my fingers over the tout shin of night

The lamp that link are dark O , so dark

no one will introduce me to the sparrows gathe

no one wil escort me to the sunlight

commit flight to memory ,

for the bird is mortal

_________فروغ فرخزاد ______

برای پرواز می بایست پرها را گشود وگاهی که طو فانی درآسمان زندگی ما برپا میشود میبایست ,طوفان را نیز از سر گذراند شاید باید ,چندی آرام گرفت , وبا زمان تجدید عهد کرده بااو کنار آمد اما همواره می بایست برای پرواز روح واندیشه ی وقلب خود راهی برای پرواز ورهائی پیدا نمود حتی اگر آشفتگی آسمان روح وقلب ما از بشر نیز طوفانی باشد باز می بایست پروازرا به بالهای وجود وانئدیشه .وروحی داد که وسعت آسمانش پرواز میخواهد تا انسان از حضور ووجود خویش بهره ای درست برده وبالهای اندیشه ی خود را به وسعت ها ی آسمان زندگانی آشنا کند تا توان بودن وراه زندگی کردن را بیآموزد .اگرچه بسیارندآنان که بر پروازها ,قفس های بسیار میسازند ونوگ بال پرواز را چیده , پرنده ای را زندانی میکننداما روح ودل زندان نمی شناسد که همواره به لطف خدا آزاد است وازاد نیز آفریده شده است:

______ *پرواز *_____

« پرواز» مگر« آسمان » نمیخواهد

دشت بی انتهای آسمان...با ابرهای طوفانی

به باد فروخته است؟!

واز چه رو « صدای پرواز» را

در رعد وبرق ابرهای خشمگین

بیصدا نموده است...

پرنده , بی آسمان...در شاخه ی ,کدامین ,

درخت طوفان زده

آرام خواهد بود

وقتی که آسمان

پرواز نمیخواهد

______ فرزانه شیدا امرداد / 1374 ______

دنیا همیشه هست با همه ی غمهایش اما دنیا همیشه برای ما نیست اگر این روزها را اینگونه به اشک دل ونستن درکنج غم سرکنیم .غم گاهی انسان را از پا می اندازد وزمانی بطول می انجامد تا انسان خود را باغمی وقف داده حضور این غم را اگر چاره ای بر آن هست چاره یابی کند اگر چاره ای نیست بپذیرد و به آن خهود را بگونه ای عادت دهد که روزگارش به نومیدی نرسد.گریه کردن نیز بد نیستو گاهی حتی لازم وضروریست ونوعی تخلیه ی اندوه درون از فشارهای روحی اما هر چیزی جایگاه خودش را دارد اگر براستیدر محدوده ای اززمان انسان نیاز به گریستن را حس میکند همانگونه که از قدیم گفته اند خوب است سری به گورستان بزند یا به بیمارستان یا به پرورشگاه .چرا چون آنجاست که در مییابیم هستند کسان دیگری که هرروز در ناراحتی وتنهائی ودردهای واقعی بسر میبرند کشانی که منو شما میتوانیم بجای نشستن وزار زدن بر غم خود بحال آنان تاثیری داشته باشیم ومثلا به کسی سر بزنیم کهدر بیمارستانی تنهاست وهیچکس برای او گلی نمیبرد وکسی را ندارد که اینکارا بکند یا به کودکانی سر بزنیم ودرحد وسع خود برای آنان شوکولات ببریم یا کنی چندتائی حتی ازهمان توپ پلاستیکی بخریم وبرایشان ببریم اگر که خود نیز دستمان چندان باز نیست واپر هست چرا از لطف خنده به دیگری نیز نصیبی نرسانیم حتی با کادوئی بسیار کوچگ.چرا وقتی که بی هیچ مناسبتی یک کادو خریداری میکنی وبدیدار دوستت میروی میبینی که او بسیار شاد شد علت این نست که او توقعی ازتو دارد دقیقا برای همین شاد شد که ازتوقع اینکاررا آنهم بدون هیچ مناسبتی نداشت وازاینکه درفکر او بودی وبی آنکه حتی بداند به خانه ی او میروی برایش کادوی میگیری ومیبری حتی فرق نمیکند قیمت آن چقدر باشد که دوست تو ترا میشناسد ومیداند وقتی برای او بدون مناسبت چیزی بخری وببری هدفت به خیر وشادی بوده است وهمین برای لبخند او وشادی دل او کافیست وحال اگر اینکار برای کسی باشد که براستیس نیازمنداست اجر آن نیز از دیدگاه خداوند پوشیده نمیماند وکائنات نیز مهر ترا بگونه ای جبران میکند وحتی اگر جبرانی هم نبینی بخاطر داشته باش کمترین فایده ی اینکار تو این بود که دردل شاد شدی که کاری را میکنی که هدف آن شاد کردن دیگریست حتی اگر ادم قدر ناشناسی باشد وبه سردی بااینکارتو برخورد کند ومهم این است که خنده زمانی در لبی جایگزین میشود که دلی با آن همگام باشد چه آن دل دردرون سینه ی تو طپش داشته باشد چه در سینه ی دیگری.اما افسوس که دنیا رو به سردی گرائیده است وفراموش کرده ایم چقدر ساده میتوانیم خد ودیگران را شاد کنیم حتی حتی حتی با جمله ای به کوتاهی اما به مهر.

__________ عشق یعنی :__________

عشق یعنی عشق زیبای خدا

راه خود روسوی حق راه وفا

عشق یعنی یاری ودلدادگی

یاوری بر مردمی, در سادگی

شاه خوبان باش وبر دنیا امیر

دست محرومان دنیا را بگیر

عشق یعنی ازخودم بیرون شدن

در ره و راه خدا مجنون شدن

عشق یعنی« پای» همراهی شدن

در رهی در« یاوری» راهی شدن

عشق یعنی دل سپردن با وجود

روح خود را بر خدا ,هردم سجود

مهربان قلبی به تن, عقلی سلیم

عشق یعنی دستگیری از یتیم

در ید قدرت گرفتن دهر را

تا که مهرت پرکند این شهر را

عشق یعنی یاد زیبای خدا

تا ببینی« او »چه میخواهد زما

2009-12-17/دوشنبه 30 آذر 1388/فرزانه شیدا

____________________

اما زمستان دلها ,افسوس که زمستانی ماندنی شد که دیگر کمتر بهاری بخود می بیند:

____ *زمستان= WINTER____

سلامت را نیمخواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

Nobady dont reply to your greeting,

Every bady are heedless

کسی سر برنیآرد , کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را

Som one no words And see of friend.

نگه جز پیش پا را دید, نتواند , که ره تاریک ولغزان است

The path is and slippery

Eye cant see but front foot.

Andyour love hand reachout one, Their hand reachout reluctantly.

وگر دست محبت سوی کس یازی, به اکراه آورد دست از بغل بیرون

for cold is so harch cold.

که سرما سخت سوزان است.

Breath , come out of your chest,Enchanged to dark a cold.

نفس کز گرمگاه سینه ات اید برون, ابری شود تاریک

Like waLL stands forward your eyes.

چو دیوار ,ایستد ,در پیش چشمانت.

.It`s breath , then what expect of for or close friends

نفس کاینست, پس دیگر چه داری چشم, زچشم دوستان دور یا نزدیک.

O, My generous Messiah !O, old dirty clith Chiristion.

It`s so cruelly cold...oh

مسیحای جوانمردمن! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرداست....آی....

May your breath warm and happy days.!

Replay my greeting, open the door!

دمت گرو وسرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی, در بگشای!

It`s me, quest of every night, so sadgipsy.

It`s me, annoyed trampled roch.

It`s me,low creation abuse , rough melody.

منم من , میهمان هر شبت, لولی وش مغموم

منم من, سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم , دشنام پست آفرینش , نغمه ی ناجور.

I `m neitherbhite nor black ,I`m colourless , just colourless.

Come open the door. open my cheerless heart.

نه از رومم ,نه از زنگم, همان بیربک , بیرنگم

بیا بگشای در , بگشای دلتنگم....

O Host! quest of year and month queivers

Brhind the door like waves.

حریفا! میزبانا! میهمان سال وماهت , پشت در چون موج میلرزد.

Not is hailstone, no death, the thou hear sound,

Its converstion of cold and tooth

... تگر گی نیست ,مرگی نیست ,صدائی گر شنیدی

صحبت سرما و دندان است

Why your say; time passed , Did aown is,

morn come in? It deceive thou .

this is not redness after dawn on sky.

چه میگوئی, که بیگه شد , سحر شد , بامداد آمد!

فریبت میدهد , بر آسمان این سرخی بعد از

سحرگه نیست.

Nobady dont reply to your greeting

It`s miserable ,doee closs,

سلامنت را نمیخواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر, درها بسته,

Pepple heedless , hands hidden.

Breath cloudy , fatigued and sad hearts,

Trees like crystalline skeletons,

Low spirited earth,rooftop of heaven short,

سرها در گریبان , دستها پنهان

,نفس هاابر , دلها خسته وغمگین

درختان اسکلتهای بلور پاجین,

زمین دلمرده , سقف آسمان کوتاه,

Dusty sun adn moon

Winter is.

غبار آلوده مهر وماه

زمستان است

______* اخوان ثالث ______

واما ضرب المثلی ست که میگوید:

* هرکه:« برفش بیش بامش بیشتر همان »*: دارا وثروتمند وتاجر ومالدا ر هم در جای خود مشکلات بیشتری برای همان دارائی دارد همان آدم سرشناس مشکلاتی در زمینه کاری خود دارد که بر اساس آن باید حفظ آبرو وحرمت کند یکی از دارائی زیاد دچار مشکلاتی در رابطه باهمان زیادی داشتن دارد .آن یکی دانش که بیش از اندازه آموخته است مسلما بهتر همه چیز را دیده غم واندوه بیشتری را احساس میکند چون بسیار چیزها که شاید درنگاه دیگری پنهان است او معنای آنرادریافته غصه اش میگیرد وچنین انسانی فقط غم خود را نمیخورد که غم دنیائی را نیز میخورد.اما موضوع بر سراین است که همه وهمه اگر عاقل باشند میدانند غم دنیا خوردن بی ثمر است وبیش از دیگران میخندد چون نیاز او به خنده بیش از دیگران است چرا که مشکلات او بسیار است وبرای آنکه دراین میان صبر واستقامت خود را زکف ندهد به سخن گفتنی باخنده , نشستن در جمعی وخندیدن, دیدن طنزی وخنده ای کردن و.... دست میزند چراکه اپر چنین نباشیم تاب دنیا از عهده ما خارج است وچرا فکر میکنی اگر خندیدم بهانه ای بر ان نبود الکی خندیدن است .تازه چرا بایدآنرادروغی یا بقول تو « الکی » تصور کنی مگر نخندیدی ومگر این خنده مصنوعی بود وقتی حرفی شنیدی وخندیدی یا فیلمی دیدی جوکب گفتی سخنی به طنز ابراز کردی اینها همه ساختار ونگاه درونی تو ازخود توست چرا فکر نمیکنی من خندیدم چون خنده داشت من حرفی خنده دار زدم,چون بنظرمن صحبتی خنده دار بودوچرا دیگری هم بامن نخندد لحظه ها را بهتر نیست که با خنده سپری کینم تا زانوی غمی به بغل گرفته وچه کنم چه کنمی راه بیاندازیم که حتی کمترین کمکی به ما نمیکند وقتی خدائی هست که شیر نوزاد را پیش از تولد در سینه ی مادر او پیش از آمدن ,فراهم کرده وروزی اوپیشاپیش داده شده چرا معتقد نباشیم روزی ما نیز به هر شکل هست فراهم میشود که چون این فکر کنیم این نیز خواهد شد چرا فکر نکنیم خنده که میگویند شفای هر درد است بهترین کاریست که الان باید انجام دهم چرا نه دلیلی بیآور که من قبول کنم .میگویند الکی خوش است بیخودی سرخوشی بیهوده میکند .دیگران نیز اگرمیتوانند خود نیز چنین کنند چه ایرادی دارد جهان پر باشد,ازمردمانی که حتی گرفتار خندان هستند تا مردمانی که دراوج دارائی یاد گرفته اند گریه زازی وچه کنم چه کنم را راه انداختهو بی دلیل برسر وصورت خود زده ویا به انزوا رفته وخلوتی گرفته واز هرچه در جهان وپیرامون اوست برای او دوری جوید وآنوقت با اینکارها کدامین راه را پیدا میکند وبه کجا میرسد و کجا را میگیرد ؟غمگین به افسردگی میرسد ,اما شخصی که شاد است لااقل خود نمی بازد لااقل دراندوه فرونمیرود با خود به صورتی مدارا میکند وبا زندگی هم همینطور ولااقلاین حُسن را دارد که بدون نیاز به دیگران ویا دلداری از دیگران آموخته و یادگرفته است که خودبه آنچه هست ونیست بسازد وبر آن حتی بخئدد وخود را , دلداری بدهد .حالکدامین موفقترند؟؟!!! کدام برنده تر است کدامین بازنده؟! آیا واقعا فکر میکنی گوشه یغم گرفتن وسر درگریبان فرو برودن بیشتر ترا به جائی میرساند یا اینکه وقتی میتوانی راه حلی پیدا کنی سعی کنی با حضور ذهن وبا امید بدنبال آن راه باشی ووقتی نمیتوانی حداقل با آنچه هست مدارا کنی وبا آن بسازی وزندگی را برخود تلخ نکنی .من فکر میکنم اسنان باید بیآموزد که طپش از خدا به خود اتکا کند اما ما تا زمانی که سوی عزیزان خود دوره شده ایم کمتر یاد میگیریم که بخوداتکا کنیم ودر غم خود یاد بگیریم دلداری دهنده ی خد باشیم وشاید باید غربت را شناخت تا یادگرفت چگونه باید بخود تکیه کرد وامید پس از خدا فقط به فقط بخود داشت وبس.


این دیدگاه ماست که دنیا را رو به سردی برده است وهمگان هم با قلب خود غریبه گشته ایم که نیازمند مهر ماست هم با دیگری وهم به جهان ودنیای پیرامون خوداینروزها ما در تشیع جنازه انسانی خود هرروز تا شب به قبرستان ناامیدی رفته جسم مایوس خود را به خاک می سپاریم وبه او میگوئیم : امروز هم گذشت باز تو خاک شدی وبازتو در قبر امیدهایت نه عشق ومحبت راستینی دیدی نه خواهی دید.همه چیز در رنگهای تصنعی زیبا بود اما حقیقی نبود!باز مثل همیشه !افسوس براین زندگی که انسان این نماد عشق ومحبت ،در کالبد روزمره گی تنها پوست خود چروک میکند وموی خود سفید ...ولی خالی از هر مهری ...وفقط به فقط روز را شبکرده قبرستان آرزوهایش را پر میکند از جسم خود درهرشب ناامیدی تازه ی دیگر وچون بپرسد چرا؟ نمیداند چرا!.وهمانگونه که گفتم شاید را نیز دوباره باید بیآموزیم ویاد بگیریم که زندگی را میتوان با لطف خنده ها در هم آمیخت واز زندگی آنگونه که خداوند میخواهد بهره بگیریم خداوند هرگز به غمواندوه قلبی رضا نیست وچون به طبیعت بنگری وزیبائی ها را ببینی در خواهی یافت که همه چیز از صدای بال پرنده تا نغمه های دلانگیز وچهچه ی پرندگان از صدای آبشار تا صدای باد در لابلای درختان از سرسبزری دنیا تا روشنائی آفتاب بر گلبرگ گلها و.... هزار زیبائی دیگر که همه شادی را بیاد میآورند وارمغان آورنده شادیها هستند پس چرا غمگین باشیم وقتی خداوندی هست که با اعتماد باو میشود شاد بود واز زندگی زیبائی که بما بخشیده است درست استفاده کر د . خنده را پیشه زندگی خود کن تا هم قلب تو آرامش وشادی را باز یابد وهم اطرافیان تو از سرور روح تو شادی را حس کرده در لبخند وخنده ی تو همراه باشند

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

چه زیبایند آنانی که همیشه لبخندی برلب دارند . ارد بزرگ

آنکه همیشه لبخندی بر لب دارد شادی را به همگان هدیه می دهد . ارد بزرگ

خنده های بلند و پیگیر ، نفیر فرا رسیدن هنگامه رنج و سختی ست. ارد بزرگ

خنده در ورای خود رازها در سینه دارد . ارد بزرگ

خنده طبیعی زیباست و نوای زندگیست . ارد بزرگ


پایان فرگرد خنده

________● _ به قلم : فرزانه شیدا_● ________


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خنده*



بعد سوم فر گرد هنجارها


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_ فرگرد هنجارها _●

درزندگی انسان ها, همواره نیروهای مختلفی وجود دارند که آنان را بسوی راه هائی رهنمون میشوند که بر خلق وخوی وشکل فکری وروحی وشخصیت آدمی اثر گذاشته و در شکل طبیعی زندگی او اثر میکگذارد این نیروها عبارتند از نیروی احساس ونیروی فکر واندیشه ,مسلم است که آدمی قدرت این نیرو را درخود افزون وکم میکند وبدینوسیله شخصیت خود را درطی زندگی از زمان کودکی چون مومی که ببازی گرفته باشد شکل میدهد . انسان در زمان کودکی بر این واقعیت آگاه نیست که چقدر در رابطه با احساس وفکر واندیشه او , دیگر انسانها وطبیعت وزندگی ومحیط میتوانند تاثیرگذار باشد وشاید بسیاری در زمان بزرگسالی نیز این مطلب را درنیابند که چقدر تحت تاثیر عوامل بیرونی تغییر کرده اند همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند: طبیعت آدمی دردرون وذات خود خواهان خوبی ها دوستی ها وراستی هاست

*ـ هنجار طبیعی آدمی دوستی و نرم خویی ست اما برای بدست آوردن آن بیشتر زمان زندگی این جهانی را در ستیز و آورد می گذراند * .ارد بزرگ

اما اینکه تاچه حد قادر باشد براین نیروهای جانبی مجزا از فکر واحساس واندیشه خود فائق آمده بر آن تسلط یابد با آنکه چیزی ست که در جائی در« ید قدرت او » ودردستهای خود آدمی ست اما در بسیاری ازمواقع نیز زمانی که فشارها ونیروهای خارجی بر او افزون تر از حد تحمل او میشود آنگاه راحت تر به تغییر تن در میدهد . وبااینکه در طول عمر خود بطور مداوم در تلاش شناخت نیروهای درونی وبیرونی ست اما همیشه انسان برنده نیست وهمواره نمیتوان صبوری خود را حفظ کرده وهمانگونه باقی ماند که بوده است ما بی آنکه خود واقف بر آن باشیم با زمان تغییر میکنیم . دراصل خصلتی که در وجود تمامی جانداران روی زمین از سوی خداوند بخشیده شده است همین نکته است که خود را با اوضاع وزمان ومکان درهر شرایطی وقف میدهد در رابطه با حیوانات وگیاهان نیز خداوند راههای دیگری اندیشیده است واگر این گروه از مخلوقات خداوند ادارای عقل نیستند اما در نهاد آنان درک مطالبی چون سرما, گرما, ....غیره را نیز نهاده است حس بسوی آب رفتن در زمان مناسب برای ابزیان ویا حیواناتی که هم آبزی هستند هم قادر به زندگی بروی خشکی هشتند حس درک سرما وگرما در پرندگان و دانش ذاتی مهاجرت از ییلاق به یشلاق وبرعکس , حس ذاتی چگونگی دوام آوردن در سرما درریشه وشاخه درختان و بوته ها وگیاهان همه وهمه دانش ذاتی ویک نوع خصلت زاده شده ومتولد شده با آنان در زمان خلقت بوده است وتاریخ زندگی آدمی نیز نشان میدهد که صرفه نظر از نیروی عقل ,درانسان نیز قدرت وقف دادن خود با شرایط نیز بصورت ذاتی داده شده است.کمااینکه معمولا انسانهای اولیه غار نشین در سرما وگرما جای خود را تغییر میدانند, در زمان جابجائی همواره انسانها درکنار رودخانه ها ودریاها سُکنی گزیده اند ودر بسیاری مواقع ناگهانی در زندگی که انسانی با کشتی وقایق وهواپیما در دریا یا درجنگل دچار حادثه شده وبه تنهائی یا با گروه معدودی مجبور به زندگی با کمترین شرایط زیست بوده است ,همه وهمه نشان داده است که انسان خود را وقف میدهد وتوانائی زندگی حتی درتنهائی کامل در یک جزیره یا در کوهها یا در جنگلهای دور دست بدون همنشین وهمدم را داشته است وبسیارند سرگذشتهای واقعی وحقیقی دراینگونه ماجراها که سرانجام انسان شهری سالهای سال یا تمامی عمر در تنهائی محض یا با معدود گروهی توانسته زندگی را ادامه داده وبقدرت عقل واندیشه ومیل شدید به زیستن خود را با محیط سازگار ساخته وزیسته وزندگی کندودرواقع میل به زیستن وزنده بودن ,در انسانها نیز میلی ذاتی ست وتنها زمانی که انسانی به سرحد ناامیدی ویاس بیش از اندازه میرسد که خود باور کند وبخود بگوید که دیگر نمیتواند ادامه دهد درواقع دیده ایم که قدرت فکر نیروئی آنقدر قوی وسخت است که انسانی با ازدست دادن محبوبی فقط اراده میکند که بمیرد واین فکر نیروی مرگ را دراو بحدی قدرت میدهتد که براستی میمیرد که آنرا در زبان عامیانه دق کردن مینامیم واین همان خواست فکری واحساسی همان نیروی یادشده پرقدرت در فکر اندیشه وروح ودل انسانیست که میتواند کسی را تا قله ها برده اورا به اوج زندگی وخوشبختی بکشاند یا درقعر تنهائی حتی با مرگ روبرو کند

ــــــــــــــــــ بگذار:

بگذار زمان راه بگشاید

بگذار سرزمین روزهای بلند

تاریکی را جواب گوید.

بگذار مهتاب , نور بر یزد ,

در حوض آسمانی شب

« همیشه راهی هست, در ناامیدی ها نیز!>»

همیشه مسافر , تنها نمی رود

روزی باز خواهد گشت...

گذر آبهای روان نیز

بازگشت ابرهاست

وبارش باران ها

وصال دوباره ی آب با رود

قطره با دریا

همیشه چنین نخواهد ماند

همیشخ دلتنگی نخواه بود

لبخند روزی, دوباره

بر لبهای بسته

باز خواهد گشت

ناامید مباش , قلب من!

ناامید مباش ای دل!

___فرزانه شیدا 30تیر 1382______

این را نیز دیده ایم که بسیاری از مردم که از سوی دکتر وعلم پزشکی درشرای ط بیماری و در بیماری های جواب شده از انان وسلامت دوباره ایشان قطع امید میشود ولی آنقدر موج زندگی وعشق به زندگی ومیل به زندگی در آنان شیدی میشود که توانسته اند بر درد خود فائق آمده حتی با نیرو وقدرت فکری خود گاه حتی بدون دارو یا ادامه ی دوران درمانی شفا یافته وبه زندگی باز گردند دیده ایم که حتی به زیارتگاه ها رفته وتقاضای شفاو بهبودی میکنند وشفا نیز می یابند که اگر به کن ودرون مطلب نگاه کنیم میبینیم وقتی به خداوند پناه میبریم وبه ائمه ی او همانطور که در فرگردهای قبل نیز قدرت دعا ومعنی آنرا توضیح دادم با همین درخواست از خداوند وائمه مومنه در درون خود میل به زیستن را چون تقاضا میکنند نیروی امید اینکه شاید شنیده شوند به آنان قدرت ادامه رنج بیماری را نیز داده وحتی به شفا میرساند ,چراکه او بخود وبه درون خود بااین دعا فرمان میدهد که من نمیخواهم بمیرم ومن میخواهم زنده بمانم وهمین نیرو درناخودآگاه وجود او ,به تلاشی ناخوداگاه دست میزند وعقل فرمان خوب شدن را دریافت میکند واگر شخص در باور واعتقاد کامل به این امر باشد که خدا مرا شفا میدهد و ائمه متبرکه ی او بدادم میرسندو من حتما خوب میشوم .خوب نیز خواهد شد ولی اگر این باور در درون خوداو همراه با شک باشد اگرچه ممکن است که مدت درمان را طولانی تر کند وبه تعویق وتاخیر بیندازد ورو به سوی شفا را تاحدودی پیش رفته باز ساکن وصامت بر جا بماند ویا گاه که این شک دردرون قوی تراز ایمان است در نهایت وسرانجام اگر شش ماه تا مثلا دوسال باو وقت داده اند سرانجام از پا در می آید . اما گاه خواست درونی وعشق به عزیزانی که قادر به ترک آنان نیستیم بما قدرتی میبخشدکه تحمل کرده وحتی بر بدترین دردها نیز فائق بیائیم .درواقع پنجره ی ذهن ما هرچقدر بازتر واندیشه ما هرچقدر گسترده تر به منظره بیرون افکار بنگرند وبازتاب آنچه را می بیند ودرک میکند وباور دارد بیشتر کند قدرت روحی وفکری وذهنی او نیز گستره تر میگردد وهرروز پنجره های تازه تری دردرون ذهن او گشودعه میگردد که وسعت واقعی دنیا را براو نمایانده قدرت فکری اورا افزایش بیشتری میدهد انسانها هرگز نمیتوانند با یکی دوردریچه فکری یا با روزنه ای از افکار کوچک انسانهای بزرگی شوند چراکه وسعت دیدگاه وسعت آرزوها را نیز افزایش داده وخواسته ی آدمی را نیز افزون میکند اینکه میگویند هرکه بامش بیش , برفش بیشتر شاید برای این بکار برده شود که هرکه دارائی بیشتری دارد مشکلات بیشتری نیز دارد اما چرا بدینگونه درجائی دیگر معنا نکنیم که هرچه بیشتر بر گستردگی افکار خود را وسعت دهیم زمینه وسطح بزرگتری برای دریافت اندیشه های نو خواهیم داشت همانگونه که هرچه زمین زراعتی ما بزرگتر باشد وکشت ما وسعت بیشتری داشته باشد حاصل وبرداشت ما نیز بییشتر خواهد بود. درنتیجه آنچه از دنیتی خود دریافت میکنیم آن چیزیست که از دنیای خود تقاضا میکنیم وآن چیزیست که برای گرفتن از دنیای خود برای آن کوشش میکنیم در نتیجه شاید کسی یک شبه با بلیط بخت ازماوی ثروت تاجری را کسب کند که سالها لبه رنج وزحمت آنرا بدست اورده است اما نمیتوان مطمئن بود که بحد تاجر قادر بهنگهداری یافته های برباد آمده ی خوئد خواهد بود ودرعین حال تاجر وانکه اندوخته ای بزرگ دارد خواه این اندوخته مال وثروتی باش د یا فکر وانریشه ای بی شک برای داشتن ودارا شدن آن منیز زحماتی را متحول شده همچنان در نگهداری ان میکوشد وهرگز نیز در رابطه بتا حتب فکر بزرک اندیشه گسترده وانودخته های فکری کسی از در غیب عالم نگشته است مگر به قدرت خداوند وباید اینرا درنظر داشت که انسان عاقل نیز میداند بیشتر از آنکه به لازم باشد به انتظار معجره باشد می بایست خود سازنده وآغاز کننده ی آن معجزه باشد.بدین معنی که اگر میبینم که در زندگی کسی چنان تغییراتی حاصل شد که بعید بنظر می آمد که چنین فردی مثلا روزی برای خود کسی شود ونام وعنوانی بهم زده وثروتی اندوخته وزندگیش ازاین رو به آن رو شده که گاه نیز میگوئیم انگار در زند گی فلانی معجزه شد!باید این آگاهی را نیز داشته باشیم که این معجزه درپی خود زحماتی را به همراه داشته است وخواه مثبت خواه منفی آن فرد براهی رزفته گکاری کرده زحمتی چه به خیر دچه به شر را برخود هموار کرده است که امروز رقم بانکی او صفرهای زیادی دارد یا پنجره های خانه ی اوانقدر بسیار است وطبقات خانه اش آنقدر بلند که چشم را خیره میکند ودر زمینه فکر نیز این برج افکار این گش.ده شدن هزار پنجره بر چش دل نیز پی آمد هزاران زحمتی ست که فرد برخود همواره داشته فیلسوف ودانشمند واندیشمند ممکن است از لحظه ی تولد با ذهنی خلاق بدنیا آمده باشند اما ذهن خلاق ودانا ودانشمند نیز به هیچ کحا نمیرسد اگر خود را دردنیای کودکی ونوجوانی وجوانی تااوان پیری رشد وپیشرفتی ندهد هیچکس عالم نمیکگرددوداناا نمیشو.د واندیشمند نخواهد بود مگر که بسیار پای کتابها و دانشها دود چراغ خورده وبیداری کشیده وزمان صرف کرده باشد.

___ خواب پنجره ها_____

قصه ای باید نوشت از خواب پنجره ها

ازگشودگی درهای بسته...که بر آن قفل زده ای

بی هر آن کلیدی!

حتی «آرزو» نیز نخواهد بود

اگر تو او رادر پشن پنجره ها

باز بداری

یا گرتو اورا

از باد وباران وخاک

بیمناک کنی!.

خواهد آزرد...اگر خود

از دیدگان تو نیز

فراموش شود.

گوئی پنجره غمناک است

گریان است

در ناگشودگی های خویش...

گوئی باد وباران و خاک

وبرگهای سرگردان نیز

بی کس مانده اند!

هوای تنفس دل نیزووودر اتاق بسته میمیرد..

خواب پنجره ها...

زیستن , برای باد وهواست

برای نسیم باران...وحتی

برگهای زرد الوده ی پائیزی

خواب پنجره ها

برای تو نیز بیداریست

دردین طلوعی

از قاب پنجره

ونگاهی به گسترده ی اسمان وزمین

.... وزیستن دوباره ایست

در غروب

در پرواز پرنده ها ...بسوی لانه ی تنها مانده .

...نسیم خنکی ست, در لابلای پنجره ها....!

در خواب پنجره ها می خندند

گشوده دهان

گوئی به قهقه درز گشودگی خویش

گربگشائی درهای بسته ی او را

...بتو نیز خواهد خندید ...

اگر مانده در پشت پنجره...چشمها رابسته باشی

در طلوع زندگی...در صبح

در غروب ..در شب!

تو نیز بخند

ازاندرون دل از باور ذهن

وباورکن خواب پنجره ها

میشکند ...اگر درب گشوده خانه ی تو نیز

نوازش بادی بر تن پنجره باشد ...

ودر گشو.ده ی خانه ی تو نیز بیداریست

که قفل از پنجره ی بسته ی دل تو نیز خواهد گشود

خواب پنجره رویای رهائی ست

رویای رهائی وآرزو

بازکن پنجره را

بازکن دل را

گسترده ی روح....رهائی میخواهد.

دوم 2 /شهریور /1382

_____________ فرزانه شیدا_____________

ما زمانی مغلوب میشویم که از خود خویش واز هرآنکه امید وعزیز ماست دل خو را بریده وناامید میشویم.ما زمانی شکست میخوریم که نیروی تلاش را از یاس از کف میدهیم ما زمانی زمین خواهیم خورد که ایستادن را تحمل نکینم زمانی خواهیم بر زمین خواهیم افتاد وشکست که زانو را خم کرده

وخود را رها میکنیم.جزاین باشد شکست معنائی ندارد

_______ * انتظار = * وحشی بافقی *_______


مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم

که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم

شراب لطف پر در جام می ریزی ومی ترسم

که زود آخر شود این باده وُ من درخمار افتم

به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دَم

بِدم برمن فسونی, تا قبول طبع یار افتم

ز یُمن عشق, بر وضع جهان ,خوش خنده ها کردم

معاذالله اگر روزی , بدست روزگار افتم

تظلم آنقدر دارم , میان راهت افتاده

که چندانی نگه داری, که من بر یک کنار افتم

عجب کیفیتی دارم بلند از عشق وُ میترسم

که چون منصور حرفی گویم وُ در پای دار افتم

دگر روز سواری آمد وُ شد وقت آن « وحشی»

که او تازد بصحرا , من براه انتظار افتم

_________ « وحشی بافقی»________

درواقع هنجارهاست که به نیروی فکری ما قدرت عمل میدهد اینکه چرا باور داریم چه را بخود قبولانده چرا ازخود دور میکنیم وآنچه هستیم در ذات واخلاق ورفتار وشخصیت ما هنجارهای فکری روحی قلبی وقلبی ماست ما ساخته شده از انبوده احساسات وافکار واندیشه های متفاوت وگاه حتی متضادیم افکاری که چه احساسی باشد چه عقلانی چه فلسفی باشد وبر منطقی استوار چه تماما بر پایه روح واحساس قلبی وافکار شاعرانه ورومانیک همه وهمه بازگشتی بدرون وبه بیرون جیسمما بعنوان یک شخصیت ویک فرد را دارد که گاه در اندیشه های خود به مطالب متفاوتی نیز برخورد میکنیم که این فکر واندیشه آن دیگری را نفی میکند وبایکدیگر جور درنمی آید ولی انچه باعث میشود هردو اندیشه را درخود حفظ کنیم جایگاه ومکان استفاده از ان فکر واندیشه واحساس است. اگر قلبی خود را درزندگی درقفس میبنید بی شک نگاه اوست که قفس را تجسم میکند واگر فردی براستی خود را در زندانی حس میکند که درآن دست احساس وروح او بسته است بی شک نمی بایست به انچه هست تن دردهد که همئاره راهی ذبرای رهائی روح ودل هست وهر مشکلی چاره راهی دارد واگر گاه اقدام نمیکنیم شاید از سر ضروریات زندگی ست اما آنچ مهم است این است که در هیچ کجای دنیا فردی را نخواهی یافت که عاقل باشد امابا وجود داشتن بینشی درست از زندگی باز طول عمر وزمان زندگی خود را به ناچاری طی کند ودست به تلاشی نزند مسلم است که هرکه میداتند زندگی جاودانه نیست این را نیز میداند که زندگی جسم نیز مانا نیست وآنچه میبایست رها باشد جسم نیست بلکه روح وذهن واندیشه ی ماست .انسان براستی میتواند درزندانی سالهای سال در انفرادی زندگی کند وتنهخا میل به زندگی اورا از مرگ وتنهائی نجات دهد که بسیار دیده ایم نمونه های آن را .انسانی نیز ممکن است با گذاشته شدن در اتاقی برای چندروز وبستن دری بروی او با گذر ساعتهای تنهائی پس از گذر چندروز جان ببازد که باز این اندیشه ی اوست که تنهائی ومحروم شدن از آزادی را چگونه برخود تعبیر کند وهمیشه زمانی انسانی درگیرودار مشکلات وسختی ها وتنهائی ها جان میبازد که موقعیت خود را به همان گونه که هست پذیرفته باشد وناامیدی را بخود راه داده وبودن درآن محدوده ی احساسی را برای خود پایان زندگی ورهائی بپندارد که چون چنین بیاندیشیم چنین نیز خواهد شد وجان زکف نیز خواهیم داد که عقل وذهن همان را قبول وباور میکند که خود ما باو فرمان میدهیم. برای مثال ما همواره میگوئیم انسان عاقل هیچوقت اگر بداند که درجلوی پایاو چاهی قرار دارد چشم بسته به جلو نمیرود عقل ومنطق آدمی این را میپذیرد که جلو رفتن یعنی فرو رفتن ومردن اما بااینکه اینرا میدانیم اگر خدای ناکرده عزیز ما درجلوی پای ما در باتلاقی فرو رود خود به هرشکل به آن نزدیک میشویم وبه هر چاره راهی متوسل میشویم که اورا بیرون بکشیم یا شاید به توسل به شاخه درختی طنابی که به آن بسته ایم , خود نیز بدورن باتلاق برای نجات او برویم ایم مثالی ست که در زندگی بسیار درشرایط متفاوت به همین شکل فکرکرده به سوی خطر رفته و از عقل خوددراین میانه مدد میجوییم واز قدرت خواستن خود استفاده میکنیم وتلاش میکنیم از شرایطی غیر معقول وبسیار سخت یا غمناک یا حتی غیر قابل باور خود را به بیرون کشیده وجان سالم بدر ببریم .کمااینکه در داستانی حقیقی گه درآن سقوط هواپیمائی رخ داده بود تنها یک نفر در دل کوهستانها زنده مانده بود وهوا بسیار سرد وبرای زنده بودن آدمی جائی بود که انتظار زنده بودن این شخص نمیرفت و هوابحدی سرد وبد بود که در سرمائی شدید زیر صفر کوهستان و بورانی سخت در منطقه ای بین کوههای فراوان که امکان گذربرای هلکوپتر یا هواپیمائی در آن وجود نداشت که کسی بتواند به جستجوی بازماندگان رفته از حال آنان باخبر گشته یا به نجات اقدام کند, حتی بااینکه محدوده ی سقوط هواپیما نیز مشخص شده بود اما گوئی مقدر براین بود که امداد وکمک نیز قادر نباشد کاری انجا داده وبااینکه میدانستند در ان هوای سرد درآن منطقه کسی اگرهم زنده مانده باشد دوام نمی اورد ,این مرد تنهای باقیمانده از سرنشینان خود به تلاش برای زندگی وزنده بودن میکند چراکه او به تنها دختر خودکه از مادرش جدا شده بود قول داده بود که امسال کریسمس اورا باخود به مسافرتی گرمسیری ببرد وعشق این پدر بدختر وفکر اینکه دختر دریابد پدر نیامده یا مرده است اورا وادار کرد تا بخواهد بهرشکل که هست خود را بدخترش برساند وتنها ویک تنه به جنگ با طبیعت سرد ونامهربانی رفت که هیچ آدمی قدرت زندگی وادامه حیات درآن را برای بیش از چندساعتی ونهایت یک شبانه روز نداشت اما او چمدانهای مسافرینی راکه در قید حیاط نبودند باز کرده هرآنچه برای زنده ماندن نیاز داشته از میان آنها پیدا میکند مواد غذانی اب نوشابه های مختلف پتو لباس پلاستیک و.....تمامی انچه که مسافران درراه خریده بودند یا به همراه خود به منزل یا به محل مسافرت خود میبردند وانگاه با سوزاندن مابقی انچه بود ونبود و وباقی مانده ی وسائلی که دیگر با کمکی برای نجات اونمیکرد خود را دراز سرما درامانم میدارد و با گرم نگاهداشته خود به ساختن وسیله ای دست میزند و از وسائل بازمانده برای خود وسیله ای درست میکند که مانند اسکیمو ها قادر باشد با مواد غذائی ونیازمندیهای اولیه را ازجمله کوله پشتیِ (کیسه ی خواب ولباسهائی برای تعویض و....) را بار این وسیله کرده تا بدون اینکه سنگین شود آنرا باخود بکشد وچون کوهنوردی باتمامی وسائل مورد نیاز دراین کوهسارهای پشت سرهم براه افتاد .اگرچه تعداد کوههای بدنباله هم بحدی زیاد بود که تصور نمیرفت او قادر باشد راهی اینهمه طولانی را تا رسیدن به منطقه ی زندگی آدمی وشهری ویا یک آبادی طی کند اما او سرانجام خود را به منطقه ای میرساند که هواپیما وهلکوپتر قادر به نجات او باشند وبا استفاده از آتش و نوشتن کلمه ی ( SOS) که به معنای« کمک اضطراری در مواقع جنگ وخطر»بوده وبه نوعی زبان سربازان وارتشیان برای اطلاع رسانی ایت که در محدوده ای که گسترده وقابل رویت باشد آنرا بروی زمین مینویسند تا از آسمان توسط هلی کوپتر وهواپیما رویت شود وهمچنین تفنگهای اضطراری هواپیما که در کشتی نیز موجود است که برای زمان حادثه در کشتی وهواپیما قرار میدهند تا با شلیک آن در آسمان ,هلی کوپتر وهوایپائی را که از آن محدوده میگذرذداز وجود خود ونیاز به کمک خود آگاه کند وبدین شکل دیگران را منطقه سقوط رابه کسانی که درهوا هستند با نور سبز وقرمز ی که در آسمان منعکس شده ومدتی نیز باقی میماند و سرانجام خود را نجات بخشید واگرچه دیرتر از موعد بدختر خود رسید اما رسید چون قول داده بود برسد .

____پیمان * وحشی بافقی* ____

ما چو پیمان با کسی بستیم , دیگر نشکنیم

گر همه زهرست, چون خوردیم, ساغر نشکنیم

پیش ما یاقوت , یاقوت است وُ گوهر , گوهر است

دأب ما اینست , یعنی, قدر گوهر نشکنیم

هر متاعی را, دراین بازار, نرخی بسته اند

قند,اگر بسیار شد , ما نرخ شکر را, نشکنیم

عیب پوشان هنر بینیم , ما طاووس را

« پای پوشانیم» اما« هرگزش پر نشکنیم ».

ما درخت افکن نهّ ایم , (آنها گروهی دیگرند !)

با وجود صد تبر , یک شاخ بی بر نشکنیم

بّه که «وحشی» را, دراین سودا , نیآزاریم دل

بیش از اینش ,در جراحت , نوک نشتر نشکنیم

_________« وحشی بافقی» _______

گفتن این ماجرا اگرچه طولانی اما لازم بود تا بدینوسیله ثابت شود که قدرت ونیروی فکری وخواست بشری وتمایل به انجام ناشدنیها در انسان میتواند آنقدر قوی باشد که هر غیرممکنی را نیز ممکن کند این است که زمانی که به فردی برخورد میکنیم که زانوی غم به بغل گرفته از بیکاری ونداشتن پول ونداری مینالد انسان بفکر فرو میرود که اگر این فرد دران کوهستان بود بیشک آنقدر در سرما مینست تا یخ بسته وجان ببازد چراکه نیروی زنده بودن نیروی, درخواست شادی, نیروی تلاش درچنین فردی انقدر ضعیف است که با یکی دوتا نه گرفتن از دومحل کار دیگر بدنبال کار نمیگردد وباین اکتفا میکند که وقتی کار نیست هرروز کجا خود را علاف کنم وبدنبال کار خیابان متر کنم که متاسفانه اگرهمان خیابان را نیز فقط متر میکرد امکان اینکه کاری بناگهان در سرراه او قرار گیرد یا فردی که در پیدا کردن کار باو یاری کند خیلی بیشتر ازاین بود که درگوشه خانه نشسته انتظارز بکشد دنیائی که ازاو حال او وموقعیت او خبر ندارد بیاید ودربزند وبگوید آقا خانوم بفرمائید بیائید سر این کار!! انقدر نشستی دعا کردی از در غیب بما وحی شده درخانه بغل جوی اب پلاک تنبلی وناامیدی ,ادم بیکاری هست که اگرواقعا نان میخواست میتوانست روزنامه بفروشد اما بی پولی ونداری ویاس راخجالت خود نمیداندبلکه بی ابروئیست اگر نان خود را با فروختن روزنامه بدست بیاورد ومحتاج خلق نباشد وشرمنده فامیل نگردد که مردی ست وزنی سالم جوان یا پیر اما بهرحال با دست وپائی که قادر به ایستادن بروی ان پاست وگرفتن روزنامه به ان دست اما شرم اینکه بعنوان نام روزنامه فروش دورگردی باشد اورا به کنج خانه کشیده وگرسنگی تحمل میکند وبه کسی رو نمی اندازد ولی آبرو نمیفروشد که این آبرو ازدست دادن اگر به روزنامه فروشی وکاری شرافمتندانه حتی درجایگاهی کم اگرهست لااقل نانی ست بدون احتیاج به دیگری اگر کم لااقل ازهیچ بهتر .این شد که از بس دعا کردی خدا از درغیب ما را برای رهائی ونجات تو فرستاد

هزار بار درفرگردها نوشتم برای هزارمین بار نیز مینویسم : « ازتو حرکت , از خدا برکت»

ـ‌ آنانکه هنجار وجودیشان در نابودی داشته های دیگران است و خود بی میوه اند را باید به کارهای بدنی واداشت تا بدین گونه خیری برای همگان و خویش داشته باشند . ارد بزرگ

خداوند نیز انسان تنبلی را که کار را عار بداند وبخاطرجایگاه نوع کار هرچقدر شرافتمندانه حاضر به بیکاریست دوست ندارد که خداوند اگر میخواست تو بی ابرو شوی تن سالم بتو نمیداد که بسیارندخحتی آنان که تن سالم نیز ندارند وفعالند بی آنکه حتی نیاز داشته باشند که فعال باشند اما برخود شرم میدارند که بیکار باشند وبه هرشکل برای خود دری باز میکنند که درآن برای خود ودرون خود واندیشه واحساس خود مثمر ثمر باشند حال اگراینکار ثمری برای دیگری نداشت لااقل ازخود خویش راضی باشد که من تلاشم را میکنم شاید امروز درجایگاهی کوچ اما باین قتاعت نمیکنم وجایگاه بزرگ واقعی زندگیم را نیز درکنار آن جستجو میکنم چیزی را که میخواهم باشم ومیتوان باشم اگر بخواهم ( واما هیچ کاری نیست که ثمری برای دیگری ودیگران نداشته باشد که حتی روزنامه فروش وآدامس فروش وفروشنده ی بلیط بخت ازمائی, هم خدمتی به خلق میکند که اینگونه مایحتاج را هرچند ضروری نباشد اما امکان تهیه آنرا برای دیگران با دست وپا وزحمت خود فراهم میکند و به کودک وبه بزرکسال میرساند*).وقتی کردش روزگار بی امان درچرخش است نشستن منو تو بی هیچ تلاش مثبتی چرخه ی زندگی مارا نخواهد چرخاند مگر به یدقدرت خود ما با خواست ونیروی فکری واحساسی ودهنی وروحی وقلبی ما کمااینکه ارد بزرگ نیز میفرمایند:

*ـ‌ بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان :

گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و …ارد بزرگ

وهمه اینها نمادی از تلاش را نشان میدهد تلاشی طبیعی که بقدرت وخواست خداوند خودبخود انجام میکیرد وبدست طبیعت وخداوند اگر میخواست تلمبه ای بدستت میداد که بتوانی گردش خون خودراهم تنظیم کنی اما اینکار را نکرده عقل را بتو داد که ازاین کرده وچرخش زمین وزمان وطبیعت وطبیعت وجود خود بهترین بهره را برده واز جسم گرم خود به زندگی خود حرارت ببخشی وآتش گرمی زندگانی خود را برافروزی با هیزم تلاش وزحمت که اگرچه این هیزم آخر زغالی میشود که باز زغال نیز بکار میآید مسلما کار تو نیز به خاکستر بیهوده نمینشیند اگر کرمای زندگی خو.د را بدست خود برافرزوی وبر سردی یاس دل وافکار خود چیره شوی.که این شیطان وجود تو دردرون فکر توست که نومیدی را برتو افکارتو می بخشد جز این بود ناامید هرگز معنا نداشت:

*‌ - هنگامه رهایی اهریمن ، هنگام دربند شدن توست . ارد بزرگ

*ـ‌ بسیاری بخاطر برآیند هنجارهای درونی اشان بین نمای سپید و پاکی در اشتباهند . ارد بزرگ

گاهی نیز اتفاق میافتد که بسیار راه آمده ایم اما دیواری , بن بستی .مانعی... دریر راه ما آمده ناگزیر به برگشت میشویم ویا شاید ناگزیر به دوباره شروع کردن اما باز اگر فکر کنیم این تجربه ی رفتن در راه برای دوباره رفتن در راهی دیگر بیهوده نبود وباز ادامه دهیم وازدری دیگر وارد شویم بی شک هر دیواری را از سر راه برداشته ایم واگر فاصله ای وپرتگاهی ودره ای برسرما ظاهر شد اگر قدرت امید را همواره حفظ کنیم با چندقدم بازگشت ودروخیزی درست از این دره وپرتگاه نیز میگذریم

*ـ *برای پرش های بلند ، گاهی نیاز است چند گامی پس رویم .ارد بزرگ

یا با طناب آرزو های خود از اینسو به ان سو بااحتیاط راه گذر را هموار میکنیم ومیگذریم سختی درراه زندگی درهمه ی زمانهای زنده بودن به همراه ماست هیچ چیز ساده نیست حتی خوردت لیوان ابی اگر لیوان را درست نگرفته باشیم اگر درست به نوشیدن نپردازیم اگر یکدفعه سر نکشیم وخود را خفه نکنیم ولیوان از دست ما افتاده بشکند وخود نیز نقش زمین نشویم گاه همه ی اینها اتفاق میافتد درخوردن آبی ساده واگر بلطف خدا به مرگ نکشید تازه در می یابیم ممکن بود من هم اکنون مرده باشم ودیگر فرصتی برای ادامه برای تلاش برای رسیدن به خوشبختی برایم نبود گاه ازدست دادن ها نیز خود بخاطر یافتن های دیگری ست.دریافتن دیدگاههای تازه ای در زندگی یافتن انسانهای بهتری در زندگی و بدست اوردن موقعیتهای دیگری در بودن خود که شاید هزاربار بهتر از باراول وبارها شکست ما باشد

*ـ‌ تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است .ارد بزرگ

______ سخنان زیبا وعمیق _____

_ باد می وزد …میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی تصمیم با تو است . . .

_خوب گوش کردن را یاد بگیریم…گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند ...

________________________________


●_پایان فرگردهنجارها _●

به فلم فرزانه شیدا _____________________________



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هنجارها*



بعد سوم فر گرد بدگویی


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



-در ترازوی اعمال چیزی سنگین تر از خوشخویی نیست. پیامبر اکرم (ص)

____________________________-

عیب آنان مکن که پیش ملوک

پشت خم می‌کنند و بالا راست

هر که را بر سماط بنشست

واجب آمد به خدمتش برخاست

چون مکافات فضل نتوان کرد

عذر بیچارگان بباید خواست

_________*بوستان سعدی

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_ فرگرد بدگویی _●

_______

خبر داری ای استخوانی قفس

که جان تو مرغی است نامش نفس؟

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید

دگر ره نگردد به سعی تو صید

نگه دار فرصت که عالم دمی است

دمی پیش دانا به از عالمی است

سکندر که بر عالمی حکم داشت

در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت

میسر نبودش کز او عالمی

ستانند و مهلت دهندش دمی

برفتند و هرکس درود آنچه کشت

نماند بجز نام نیکو و زشت

چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟

که یاران برفتند و ما بر رهیم

پس از ما همین گل دمد بوستان

نشینند با یکدگر دوستان

دل اندر دلارام دنیا مبند

که ننشست با کس که دل بر نکند

چو در خاکدان لحد خفت مرد

قیامت بیفشاند از موی گرد

نه چون خواهی آمد به شیراز در

سر و تن بشویی ز گرد سفر

پس ای خاکسار گنه عن قریب

سفر کرد خواهی به شهری غریب

بران از دو سرچشمهٔ دیده جوی

ور آلایشی داری از خود بشوی* سعدی

_______

سرشت آدمی سرشار از از خوبیها وبدی هائی ست که آدمی در زندگی خویش با آن خو میکند ودراین راه رفته ی زندگی خود, روزانه وهمواره از آنچه آموخته خوب وبد استفاده ای مثبت ومنفی میکند . همانگونه که در فرگردهای قبلی نیز از آن یاد کردیم ما انسانها بسیاری از خوبیها وبدی های زندگی رااز محیط خانواده وجّو پیرامون خود ,آموخته ,کسب کرده ویاد گرفته وانجام میدهیم وآنچه بصورت تکرار برای ما تداوم داشته باشد,بخشی از خوی وخصلت آدمی میشود .ازاین روست که بهتر است در زندگی مراقب آنچه روزانه انجام میدهیم باشیم , چراکه با دقت بر اعمال ورفتار خود هم اشتباهات خود را متوجه میشویم وهم اینکه در می یابیم که چگونه خصلتی درما قدرت بیشتری دارد . عالمین در علم روانشناسی معتقدند که هر شب پیش از خواب به بررسی آنچه کرده ایم بپردازیم وپس از آن برنامه ریزی فردای خود را نیزانجام دهیم . بررسی روزی که گذشت, برای این است که هم «خود شناسی رفتاری» از خود داشته هم روز خودرا مرور کرده ودرکنار آن اگر خود را آرام نمی بینیم , علت شادی وغم را درخود بیابیم واگر از روز خود شاد وخشنودیم به آنچه باعث شادی ما شده اندیشه کنیم وبا روحیه ای شاد به رختخواب برویم , بسیار اوقات ما وقتی به رختخواب میرویم با خلقی تنگ ساعتها با خود کلنجار میرویم تا بخواب رویم وعلم روانشناسی معتقد است « پیش ازاینکه به رختخواب بروی اول باخود کنار بیا!!» واندوه خود را برای خود به تفکر بنشین وسعی کن علت ومعلول آنرا دریابی اگر دردرون میدانی مقصری, بخود قول بده اینکار را تکرار نکنی اگر دیگری را مقصر یافتی,ازخود بپرس چرااورا مقصر میدانی؟ واگر هنوز براستی در درون معتقدی که انصاف را رعایت کرده وحق باتواست ,سعی کن فردا به جبران خطای خود نشسته یا بادوستی که اندوه ترا سبب گشته است صحبت کنی واز دل او بدر آورده مشکل را برای هردونفر شما حل کنی, امااین تصمصیم رابگیر وزمانی که گرفتی ,دیگر بآن فکر نکن و به رختخواب رفته وسعی کن در آرامش بخوابی چون تا فردا هیچی تغییری در وضعیت نخواهد شد مگر به عمل ونه تنها با فکر آنهم فکر خسته ای در طول شب که هر تصمیمی را بیهوده میکند وبی اثر.باوصف این توضیحات نمیدانم افرادی که خصلت بد بدگوئی را همواره با خود دارند چگون میتوانند شب باخود کنار آمده وبعد هم با آرامش درون بخوابی عمیق هم فرو بروند.

من همواره باخودفکر میکنم کسی که به بدگوئی از دیگران دلخوش داشته بی شک باید انسان بیکاری باشد که زندگی خالی وبدون هیجانی را میگذراند وبااین شکل بدنبال هیجانی میگردد از سوی دیگر عده ای ازاین کار براستی لذت میبرند وازاینکه مرتب بدنبال دیگران حرف وحدیثی بسازندبوسیله ی آن,درون زشت خود را در پس ماحرای دیگران, پنهان میکنند.این مسئله اتفاق میافتد و پیش می آید که آدمی از کسی دلخور باشد وبه شخص دیگری حکایت آنچه شد را بگوید که بااین شکل این گفتن از فرد ثالث «بدگوئی » محسوب نمیشود که بیشتر دردودل است وجاره اندیشی وبالاخره انسان باید درد خود راباکسی بگویدواگر خود در تفکر خوداشتباه میکند لااقل دیگری اورا متقاعد کندکه اشتباه میکند یا بدین شکل وبااین گفتگو,اندوه خود را آرام کند, شاید دلداری فرد شنونده نیز باعث گردد که انسان در آن لحظه ی آشوب فکری لااقل کمی اسوده خاطر شدهو خشمی اگر هست ویا غصه وغمی ,دل خود را آسوده دارد.امااینکه بی سبب ما بدنبال این بگردیم که از کسی و چیزی رابی جهت گفته واورا در نزد دیگری خوب وبد کنیم یا کاری را که او کرده, زشت وزیبا جلوه دهیم,آنگاه در واقعیت امراینچنین فردی نمیتواند دارای عقل سالمی باشد و بعیدبنظرمیرسدو کمتر ممکن است که روح این فرد روحی سالم باشد و بی شک دچار خشم های درونی یا عقده های پنهانی ست .او یا به شخصی که بداو را میگوید حسادت میورزد یا به هر دلیلی چشم دیدن این شخص را ندارد وخراب کردن آن شخص برای او نوعی هدف ویا سرگرمی محسوب میشود درعین حال که هرگز به عواقب بدگوئی خود چه در زندگی خود چه بر زندگی دیگران توجهی نمیکند.انسانهائی که به بدگوئی وبد وخوب کردن دیگران عادت دارند تقریبا کمتر این عیب را,خطاوعیب خود میدانندیا حتی دیگر جزئی از روزمرگی زندگی آنان شده به آن فکر هم نمیکنند که زشتی عمل خود را ببینندوبه شکلی این عادت ناپسند برای آنها کاری عادی شده است ,در نتیجه هرگز باین موضوع اندیشه نمیکنند که شاید برای دیگری این گفتاری که سرهم میکنند قادر باشد بر او تاثیری ناخوشایند گذاشته روزاورا خراب کرده یا فکراورا آلوده مسائل ناراست وبیهوده ای کنند که چه حقیقت داشته باشد چه نه میتوانست به شکل دیگری عنوان شودواگر ازسر صواب بودو خیر, مسلما به شکل بدگوئی کردن گفته وعنوان نمی شد.چرا که هرگز آدمی که بد دیگری را نمیخواهد چنین کاری نمیکند که با شکلی زشت وناصواب به بدترین شکل اورا نزد دیگری بد کرده وبد او را بگوید اینکه ما مطلبی را به اطلاع دیگری برساینم که مثلا فلانی کار بدی کرد واین کار چنین نتایجی را بدنبال داشت میتواند تنها برای این باشد که هم نگران آن شخص هستیم هم برای اثرات خطای او دلواپسیم وهم بفکر چاره راهی برای او هستیم که چه کنیم اینکاررا دوباره از روی سادگی یا بی فکری انجام ندهد یا درنظر داریم باو بفهمانیم اینکار اشتباه بوده وبا مشورت با دیگری بهترین راه را درنظر میگیریم که با شخص مورد نظر صحبت کنیم این شکلی منطقی ست که انسان مشگلی را وخطائی را از جانب یکنفر بدیگری بگوید اما بدگوئی در کُن ودرون وبطن مطلب هیچ نیست مگر بدخواهی برای آنکسی که بدگوئی اورا میکنند در نتیجه آذم بدگو آدم بدخواهی نیز هست ودروغ یکی دیگر از خصلتهای درونی اوست .وچه بسیارند انسانهائی که توسط همین بدگویان وبدخواهان صدمات بسیاری در زندگی می بینید وحتی کانون گرم خانواده ای نیز برهم میریزد که نمونه های آن در جو ایران در محیطی خانوادگی چون داشتن عروس یا داماد یا مادرزن و خواهر شوهر ومادرشوهر وخواهر شوهر بودن واقوام بسیار نزدیک خانوادگی که متاسفانه برخلاف تمام جوامع دنیا ازاین حسن خوب بهره ای نبرده اند که زندگی دختر و پسر وبرادر وخواهر خود را متعلق به خود او دانسته وکمتر از دخالتهای بیجا وبدگوئیهای خانمام براندازی که تنها باعث اختلاف در زندگی مشترک میشود دست بردارند واز سوئی این شکل از زندگی دراروپا که جوان وقتی بر سر خانه وزندگی خود رفت بطور کامل مسئولیت زندگی او باو تعلق داشته وخانواده اجازه دخالت در امور شخصی او ندارند بسیار عملی تر وعقلانی تر ومنطقی تر بنظر میآید در جای آنکه دوست داشتن های افراطی خانواده ودلسوزی های نامناسب با بدگوئی هائی که جز خراب کرذدن فکر فردی بروی دیگری نیست به آتش زدن زندگی یکدیگر بنشینیم والبته اینکه فردی حقیقتی را دیده وشنیده ولازم باشد آنرا بازگو نماید بسیار متفاوت است تا بدروغ چیزهای ناشنیده وناگفته را ازسوی دیگری برزبان اورده یا وقایعی را بسازد که هرگز یا بدینگونه نبوده است یااصلا چنین اتفاقی نیافتاده باشد ولازم به ذکر است بسیاری وقتها انسانها بدروغگوئی وبدگوئی از شخصی برمیخیزند که از جانب او خود رادرخطر ببینند یعنی اینکه خود عملی انجام داده وحرفی زده باشند که ازعواقب آن در ترس هستند وبرای آنکه زودتر جلوی ماجرا را بگیرند به سراغ فردی که ازاو واهمه دارندرفته وتمامی رخ داد واتفاقات ووقایع را زودتر و گیش از رسیدن خبر اصلی واقعه با دروغ پردازیها وبدگوئی های ناصواب ونادرست را به شکل دیگری نشان داده وبه مغلطه ی فکر شخص ,می نشینند وچنان اورا پر کرده افکار اورا مغشوش ماجراهای دروغین وساختگی میکند که این شخص وقتی با شخص اولیه مواجه شد اصلا حاضر به شنیدن ماجرا هم از زبان او نباشد وحتی اگر چنین موقعیتی را هم باو بدهد فکر خوداو بحدی مغشوش ودر انحراف واشتباه پر شده است که شاید نه واقعیت را بپذیرد نه حتی باور کند. چراکه بدگو وبد خواه بخوبی میداندچگونه واز چه دری وارد شده بر کدامین نقطه ضعفها دست بگذارد که حرف خود را به نتیجه رسانده وگفته های خود را در مغز فرد متقابل جاسازی کرده وبه آنچه در نظر دارد یعنی مغشوش کردن جو برای فرد ثالث موفق شده به نتیجه دلخواه دست بیابد درنتیجه حیله گری اینگونه افراد بدگو وبدخواه نیز صفت دیگری از خصلتهای آنان است ومیشود گفت کسی که زبان به بدگوئی باز کند واینکار برای او سرگرمی یا ذوق وشعف و هیجان یا عادت شده باشد در وجوداو کمتر میتوانید خصائص مشخصه ی خوبی را پیدا کنید شما هرگز درچنین فردی انسانی مهربان را پیدانمیکنید هرگزدر چنین آدمی انسانی که یاری دهنده ی دیگری باشد وجود ندارد چراکه او باهمین بدگوئی بتدریج خصائص خوبی های خود راازکف میدهد.درواقع هیچ انسانی بد نیست بلکه کم کم خود را به بد بودن عادت میدهد وکم کم بد بودن نهاد او میشود چراکه یا صدمه های دنیای محیطی او ازاو چینی خواسته اند که آدم مهربان ورئوفی نباشد یا صدمه های اجتماعی باعث شده که او چشم از درون آرام ومنطقی خود برداشته دنیارابا نگاهدیگران ببیند یعنی سعی کندهمان باشد که دیگران هستند ومتاسفانه اینکه مدام انسانها بعلت صدماتی که از یکدیگر میخورند مدام نیز توبه میکنند که به کسی دیگری یاحتی دوباره بخودوقدرت تفکر ونتیجه گیری خوداعتماد کنندویادوست بدارند ومهربان وخیرخواه باشند,جهان امروزی را به شکلی درآورده است که همه دراصل با داشتن ونداشتنن آشنائی در هرکجا که هستند غریبند وغریبانه در تنهائی ها زندگی میکنند با کسی حتی نزدیکان باز باهم سخن نمیگوند چراکه از نتیجه ی آن میترسند ازاینکه یکی این سخن را بدیگری برساندویا عکسالعملهائی نشان دهد که بیشتر باعث صدمات دیگری براووزندگی او شود.

دیگر انسان به کسی نزدیک نمیشود چراکه نمیخواهد از دوستی ها صدمه ببیندوچون به کسی نزدیک شدنیزبطور کامل اورا بخود راه نمیدهندوهمیشه دیواری درمیان خود ودیگری میگذارد تا درامان باشد واینگونه احتیاط کاری ها وامنیت جوئی ها همه را بایکدیگر چون غریبه ای کرده است که حتی در نزدیکترین شکل خانوادگی نیز وقتی خواهر وبرادر ومادر وپدر درجمعی خانوادگی با همسران خود در یک مهمانی گرد هم جمع میشوند بیش ازاینکه سعی کنند همدلی وهمکاری وهمزبانی خود را به یاد,داشته باشند, مواظبند که کسی زیادی بکار آنها وهمسر آنان دخالت نکند وبی شک چنین ترسی نیز بیهوده نیست چراکه تجربه های شخصی او ثابت کرده است که چون مراقب نباشد, باید انتظار هر حرف وعمل ونیش زبان ودخالت وبی احترامی ای که ممکن است راازهمین عزیزان خود که مادر یا پدر وخواهرو برادر خوداو هستند, ببیند ووقتی خانواده بدین شکل ازهم با یک ازدواج بدور میافتد, چگونه امیدواریم جامعه ی ما همبستگیهای واقعی وهمدلی ها ویاوری ها وهمکاری های صادقانه ای را درجامعه کار وحرفه وزندگی با یکدیگر داشته باشند وامکان اینکه درچشم بهم زدنی, کسی که بسیار مورد مهر بود از طریق همین جامعه وهمین مردم طرد شود,درتمامی جوامع دنیا, دیگر چیز تازه ای نیست چراکه دنیا دیگر چون گذشته مکان صداقت وراستی ودرستی نیست. دنیا دیگر, زبان مردمی را به زبان تهاجمی یا زبان محتاط وعاقبت نگر تبدیل کرده است دنیا دیگر بدنبال صدیق وفرشته وانسانی براستی خوب ومتعهد در میان خود نیست وحتی انتظار آنرا هم نمیکشد که کسی درمیان این مردم وجود داشته باشد درواقع دنیا تغییر نکرده است انسان تغییر کرده است ودیدگاههای ائو رو به ناباوری درست یها کشیده شده ویاس مداومی رسیده که دیگر توان باور راستی ها ودرستی ها را ندارد وانسان با صدماتی که از جانب مردمان اطراف خویش میبیند دیگر باور نمیکند که هنوز ذات وخصلت واقعی «انسان بودن» رابتواند دوباره در کسی پیدا کند واورا براستی با تمام وجود,دوست داشته باشدویا عشق ومحبت او را برای همیشه بتواند برای خود حفظ کند وبرای آنکه شاهد بسیاری از نامردمی هاست هرچه میکند نمیتواند ازاین جلوگیری کند که قلب خود او سیاه وتیره ی دنیای سیاهتر وتیره تری نگردد, دنیائی که خورشید آن فقط به رسم خورشید بودن نور میدهد, اما چه نوری داشته باشد, چه نه, روشنائی دید گاه های زندگی ذهن آدمی در روزهای مداوم زندگی درخاموشی بدیها وزشتی های پیرامون او فرورفته است. چیزی که روشن است این است که ما انسانها میتوانیم همگان را دوست بداریم اما درعین حال نیز مجبور نیستیم که همه افراد دینا وهمه کسانی را که دورادور ما هستند , دوست داشته باشیم.مسلم است کههمیشه اگرباهرکسی با زبان خوداو صحبت کنیم, سرانجام راهی بدورن دل وافکار او پیدا میکنیم واین وقتی مقدور است که فرد بداند هرگونه آدمی که هست ماهمانگونه او را قبول داریم وبه احساس اووطرز فکراوباهمه ی حتی تفاوتها,ارج مینهیم,واگر اینگونه باشیمآنگاه یک زندگی مسالمت آمیز را در محدوده ی زندگی خود, صاحب خواهیم بود.اما بسیارند آنانی که انقدردر ذات ونهاد فکری خودبه بیراهه های اندیشه رفته اند که حضور ووجود شخصی تا بدین حد صادق یا مهربان را باور نمیکنند ودردرون خود,وحشتی نیز ازاو دارند که در پشت نقاب این چهره آیا براستی قلب رئوفی نیز هست یا تماما فریبی ست ودامی دیگردر راه او ,ودر کل دوستی با فردی دوبهم زن, بدگو, ودرواقع مردم آزار, که برهم زدن اشیانه ی آرامش دیگران, سرگرمی اوست, هیچ چیز جز سرگردانی وپریشانی روح برای آدمی به همراه ندارد وهمان بهتر که نقش اینگونه دوستان از صفحه ی زندگی آدمی بکلی پاک شوند تا آسودگی وارامش به خانه باز گردد ودر محیطی آرام توان آنرا داشته باشیم که به موضواعت مهم زندگی بیشتر توجه کنیم تا اینگونه بازیهای فکری وروانی

__________در طپش های مداوم در باد________

لحظه هایم جاریست

در طپش های مداوم در باد

وامیدم بدروغ

به هرآن شاخه ی اندوه زده

درشبستان سیاه

به تن خاطره ها می چسبد

وبه شاخ ء غم واندوه بسی

در درون خودُ و دل می شکند

وسرشکم جاریست

در رگ خاطره ها

ازهمان عشق که زود

شاخه ای گشته و ا فسوس شکست

در طپشهای مداوم در باد

در شبی طوفانی

آه اما بنگر

دل من میمیرد

درد در ساقهء اندوه ء مداوم هرروز

گاه در نیمه شبی

در رگ هستی وقلبم جاریست

عمر من لیک

چه طوفان زده در دامن باد

چه پریشان در دهر

درپی هستی خود میگردد

خاطرم از نم باران نمناک

دیده ام سیل همه بارانی ست

که درون دل من جاری بود

و سکوتم افسوس

در تن لبخندی

باز دردیده ء هر بیخبری

همره ء خنده وهر شیطنتی

سبزی باغء دل شاعره بود

در نگاهی که درون دل من راه نداشت

آه آری امروز


لحظه هایم جاریست

همچنان روز وشب و هر لحظه

در طپشهای مداوم در باد

خنده وشادی و هر شیطنتم نیز هنوز

همچنان جاریء لب بوده و چشمانم نیز

همچنان برق مداوم دارد

لیک خالی زحضور روحم

و دگر مانده دلم لیک چرا

همچنان قلب منونبض وجودم هردم

میطپد باز هنوز

لحظه هایم جاریست در طپشهای مداوم در باد

زندگی طوفانی ,خاطرم نمناک است

خاطرم نمناک است

فرزانه شیدا 1368 سه شنبه 22 آبان

____________________________

ودرعین حال ممکن است آنفدر خود انسان بدخواهی باشد که هرچه هم بااو خوب وانسان باشی نه قدر بشناسد ونه ارزش اینهمه را داشته باشد اینجاست که میتوانیم چینی شخصی را از جرگه ی دوستان واشنایان وحتی از افراد محدوده ی خود بکلی حذف کنیم چراکه هرگز هیچگس نیازمند یک دوست آزاردهنده نیست که بودن با او در زندئگی فردی شخص تولید دردسر وناراحتی های فکری وروحی کند درنتیجه درک این مسئله ساده است که ما در انتخاب دوست خود عده ای را اصلا در جمله دوستان خود نتوانیم جا داده واورا نمیز چون دیگران مورد مهر ومحبت قرار دهیم که بی شک اگر اسنانی زود جوش ومهربان باشیم اگر فردی در دل او راه نیابد ویا حاضر نباشد او را بپذیرد بی تردید مشکل شخص متقابل است چراکه یا نوع فکر واعمال او کاملا متضاد با شخصیت این فرد است یا این شخص در کنار او احساس امنیت وآسایش فکری نمیکند که این هزاران دلیل ممکن است داشته باشد ویکی از انها اینکه این فرد روحیه ای متناوم ومتغییر داشته باشد وهرلحظه به حال جدیدی فرورود لحظه ای بخنند وبی آنکه تو انتظارش را داشته باشی باتو به خشم حرف بزند اینگونه آدمیان بسیار در رابطه ها مشکل سازند

وروابط با انان روحسه واعصابی قوی میخواهد ودر این روزگار که هرکسی بحد روزانه خود درگیری های فکری دارد نیازمند داشتن چنین فردی درکنار خود بعنوان دوست نیست بخصوص انسانی بدگو که از خصلت بدخواهی وکینه ورزی ودشمنی به بدگوئی رسیده است در نتیجه هرچه زودتر از شر چنین افرادی خلاص شویم کمتر دچار مشکل خواهیم شد وحتی اگر این فرد از منزدیکان بسیار نزدیک ما میز باشد بهتر است ازاو بکلی کناره گیری کرده وزند گی خود را بکنیم چون با وجود وحضور او هرگز زندگی آرامی را بخود نخواهیم دید وزهر رفتاری او یا دامنگیر ما میشود یا دوستان دیگر مارا,آزرده خاطر کرده ومشکل ساز دیگر,اطرافیان ما نیز میشود .چراکه عادت به بدگوئی با یکبار گفتن:« ببخشید دیگرچنین نمیکنم وازمن دیگر تکرار نمیشود» تمام نشده وپایان نمیگیردمتاسفانه,این خصلتی ست که درزنهاد او جا افتاده وبراحتی از عادت رفتاری خودقادر به جدائی نیست وچنین فرد ی نیزاگر روزی مچش باز شود نه تنها به سختی صدمه میبیند بلکه سرشکستگی وبی آبروی او دامنگیر هم اوست و هم دامن گیر خانواده ونزدیکان او خواهد شد.

ـــــــ برما ببخش خداوندا !! ـــــــــــ

نه سپید نه سیاه تنها دل واژه های دلمگو از عشق نه

لب مگشا بر کلام زیبای عشق

که از اعتبار افتاده است

این زیبا کلام زندگی

این واژه محبت این یگانه امید انسان

کنون اما شک است وتردید ها

جایگزین در مهر ورزی وعشق

آه امروز چه ساده از کنار

دوستت دارم ها میگذریم

با نگاهی پر زتردید

با سوء ظنی دلشکننده

با ناباوری کلام

و آه که چه تنها

بر جای مانده ایم

چه غمگین بدنیا نگریسته

چه افسرده بی کسی

را زندگی کردیم

راه زندگی طی کرده ناکرده

بآخر میرسیم و آخر آه

انتهای جاده ء رفتن

افسوس که آندم

حتی نگاه بر پشت سر نیز

چه بی ثمر چه بی اثر خواهد بود

میدانم میدانم

خدا چنین نمیخواست

نه اینگونه که برخود روا کردیم

و گناه اما همیشه

بر گردن سرنوشت تقدیر

زندگی بود

چه حماقت وار ‌در تکرار این

اصرار کردیم که

نه نه تقصیر من نبود

سرنوشت اینگونه بود

من بیگناهم

تقدیر چنین میخواست من بیگناهم

آه و وای بر ما

که خود تقدیر و سرنوشت در کف ...

همواره ؛رفتیم ؛ رفتیم

با دری بسته بر افکار خویش

غمزده در روزگار تنهائی

و در حماقت... آری ... در حماقت !!!

ره سپردیم و رفتیم وفقط رفتیم!!!

چه بی دلیل غم خوردیم

و آه ... همواره از درون و بُرون غافل !!

منو تو ... ما ... به چه چیز دلبستیم ؟!

از چه دل بُریدیم ؟!

چه را جستیم ...چه را یافتیم ؟!!!!

وای بر ما ..خداوندا ببخشا بر ما

ظلم خویش برخویش

حماقت دل را... در یک عمر زندگی ...

بی هیچ گشوده دری

بر دیده ونگاه ودل!!!

ما آخر... ازخانه ء دل

به بیرون نگاه نکردیم

بدیدن ؛ چشم؛ دلبستیم

و باور کردیم آنچه را چشم میدید !!!

و گفتیم : تا به چشم ندیدم

باور نمیکنم !!!

... هه ... چه مضحک بود این!!!

وای که درانتها نیز

بی خردی یک عمر زندگی را

به چشم خویش .... دیده

به تکرار ؛ بیگناهم ها؛ هدر میشویم!!!

و وای چه دیر است آنروز

چه بی ثمر چه بی اثر

و چه غمناک ... چه دردآلوده

مانند بیدارشدن طفلی از خواب

و یا چون تولد اما در انتها !!!

اما دیگر... بسی ... بیهوده !!!

باور کن ... انتها نیز امروزاست

... اینجاست !!

منو تو اما انتها ندیده

در پایان ایستاده ایم

امروز بتصور ،، می بایست ها ،،

و فردا در تکرار ... ایکاش ها

حیف از زندگی..!!!

حیف... وقتی که نپرسیدیم امروز را

تا درانتها بپرسیم از خود خویش

چه میخواستم ... چه میخواهم

چه شد !!!! ..... چه شد

تا گر کنون ... هیچ نیستم

پوچ نیز نباشم بعد از این !!!

تو برما ببخش خداوندا ...ببخش

ویرانی دنیای مهر ترا ...

ویرانی خودرا

که خود کردیم ونگفتیم که

که این خودکرده را بر خویش لعنت

که این خودکرده را تدبیر هم نیست

که؛ بود؛ اگر میخواستیم !!!

بر زبا ن ....اما...

شکایت را پایانی نیست

که همواره شاکی دنیائیم

و بی گنه افکار خویش

در خیالی باطل !!!... باطل ...باطل


افسوس و آه

ازاین ندانم کاری های نا دانسته منو تو!!!

و ببین مرا... ترا

که...چو امروز را اگر می گفتند ...

آخر ین روز توست

باز لب گزیده میگفتیم ؛

من هنوز هیچ نکرده ام

من هنوز به هیچ نرسیده ام

من جز هیچ نبوده ام

خدواندا برما ببخشا

ویرانی خودرا ...دنیای عشق ترا

روزگار آدمی را

از دست خود برخود ...

بر دیگری.. بردنیا

برما ببخش خداوندا

..برما ببخش خداوندا

که ما خود را آنگونه که بودیم...

ندیدیم ...افسوس!!!

...تو نیز ...برما ببخش خداوندا !!

ف . شیدا 24 آبانماه

__________________________________________

آنچه همواره می بایست در یاد خود داشته باشیم این اسنت که بدگوئی عاقبت خوشی را برای ما ودیگری در پی نخواهد داشت وبهترین راه برای مقابله با بدگویان دوری از آنان وبستن راه ایشان به زندگی ومحدوده ی زندگی وخانواده ی ماست هرچند بدگو نیز نیاز به رسیدگی روانی تحت نظر روانشناسی مجرب دارد تا علیت اعمال وبدگوئی ها ودروغ گوئی ودروغ پردارزی خود را دریافته در جامعه فردی مثمر ثمر باشد نه انسانی ازار دخهده ومزاحم آسایش وراحتی مردم.

___________________________________________

*_ بدگویی ، رسوایی در پی دارد . ارد بزرگ

*_کسی که بدگویی می کند خواری را به جان می خرد . ارد بزرگ

*_آنکه دم خور آدمی است که بدگویی همواره با او پیوسته است ، خیلی زود اسیر وهم و سیاهی دل می گردد . ارد بزرگ

*_بدگویان را تنها بگذارید تا درون مایه چرکین آنها شما را نابود نسازد . ارد بزرگ

*_ شاید در کوتاه مدت بدگویان به هدف خود نزدیک شوند اما در بلند مدت رسوای جهانند ارد بزرگ

_________________________

هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟


یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟


نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست


از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست * سعدی

__________________________

پایان فرگرد بدگوئی

به فلم فرزانه شیدا

_____________________________


- ناملایمات موثرترین آموزگار زندگی هستند. هنگام بروز مشکلات باید شاد و شکرگزار باشیم. نه از این جهت که رنج بردن خوب است، بلکه به خاطر پیامدهای خوبی که دارد . (جو آن آندرسن)

- تعداد کسانی که در کارها شکست می خورند با تعداد کسانیکه کارها را بطور نیمه تمام رها می کنند، رابطه مستقیم دارد. (جوزف مک کلندون)

- هرگز مردی ولو بسیار نادان را ندیدم که از وی چیزی نتوانسته ام بیاموزم. (گالیله)

- خواسته مراد از مرید خاموشی و ژرف نگریست، و خواهش مرید از مراد، نشان دادن مسیر پیشرفت. (ارد بزرگ)

- ما از جنس رویاهایمان هستیم . (ویلیام شکسپیر)

- اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی رسی . (لارنس استرن)

- هیچ چیز بهتر از کار کردن بجای غصه خوردن، آدمی را به خوشبختی نزدیک نمی سازد. (موریس مترلینگ)

- چنان باش که بتوانی به هر کس بگویی: «مثل من باش . » (امانوئل کانت)

- یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که می نمایی. (بایزید بسطامی)



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بدگویی*



پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان